در باره مضرات
دین ستیزی!
آنانیکه هنوز از ستیز با دین در
گفتمان سیاسی، بانحا گوناگون اجتناب میورزند، میتوان گفت در یک باور باهم اشتراک
دارند که بدون کسب حمایت مردم نمیتوان تغییری در ساختار دین و قدرت بوجود آورد.
ظاهرا ابهامی، نیز، در این برهان نمیتوان یافت. چرا که از یک محاسبه ی عقلانی
نتیجه میشود، که قدرت از مردم بر میخیزد. روشن است که اگر نتوانی مردم را بخود و
ایده ها و باور های خود جلب نمایی، باید انتظار شکست و در جا زدن را داشت تا
پیشروی در انجام یک برنامه سیاسی، مثل براندازی حکومت دین.
سیاست ورزان، در این باور نیز با هم اشتراک دارند که برای عبور از وضع موجود،
یک چیز را باید کنار گذاشت: دین ستیزی. چون همگان، نیز، از دموکراسی خواهان هستند،
به هر نظر و عقیده و ایده ای احترام میگذارند. اما، با دین ستیزی میانه ی خوشی
ندارند. چرا که دین ستیزی، همان چیزی ست که رژیم میخواهد، بهانه ای مشروع برای
کشتار مخالف. چه، دشمن دین را هم، مردم لعن و نفرین میکنند و شایسته تنبیه و مجازات میدانند. مگر مردم
میتوانند دشمنان قرآن را در میان خود ببینند؟
درست است، دین ستیزی هرگز با استقبال و خوشامد گویی سیاست ورزان و بخش وسیعی
از شاعران و نویسندگان قرار نگرفته است- بویژه از نقطه نظر چپ گرایان مارکسیست که اندر
پیچ تاریخ گیر کرده اند و هنوز پس از نزدیک به نیم قرن حکومت دین و قلع و قمع شدن
بدست نیروهای امام خمینی و شرکای فقیه و طلبه، هنوز، دشمن اصلی را سرمایه داری و
امپریالیسم جهانی میدانند و استعمار و استثمار. برقراری عدالت است که بر هر هدفی دیگری ارجحیت دارد.
چنانکه گویی عدالت میتواند برپا گردد بدون شناسائی زن بعنوان یک انسان و یا دست
داشتن بیک زندگی ساده و معمولی. هیچیک از اینها را هرگز، نمیتوان بدست آورد بدون آزادی که در آن صورت
چیزی ببار نمی آورد مگر اسارت و بندگی، مثل عدالت استالینی.
در باب مضرات دین ستیزی چنین استدلال کنند که مخالف و دگر اندیش را از مردم
جدا میسازد، البته، برای کسانی که خود لزوما به دین اعتقادی ندارند و سخت مرید عقل
و خرداند. اما، بر اساس همین محاسبات عقلانی ست که باین نتیجه رسیده اند که باید
از دین ستیزی اجتناب نمود. باضافه، مگر، میتوان کوهی را با کلنگی از زمین بر کند؟
دین ستیزی، نه تنها کار بجایی نمیبرد، بلکه مخرب است و ویرانگر. مردم با چنگ و
دندان خویش از دین خود دفاع میکنند. نسبت بدان تعصب میورزند. مگر واکنش خشونت بار
مسلمانان را نسبت به هنرمندان و یا نویسندگانی که دانسته و یا نا دانسته به ستیز
با مقدسات دین اسلام بر خاسته اند، ندیده ایم؟ بیچاره سلمان رشدی را به یاد دارید؟
بنا بر فتوای معروف امام خمینی به مرگ محکوم شده و جایزه چند میلیون دلاری برای سرش
تعیین کرده بودند. بآن دلیل که از آیه های
شیطانی بوی تمسخر و ریشخند افسانه ها و اسطورهها به مشام میرسید. حال اگر به تاریخ
بومی خود نیز بنگریم، و از شاعران و فیلسوفانی که دین ستیزی خود را در زبان ابهام
و ایما و اشاره از سر حفظ جان پنهان ساخته اند، بگذریم. احمد کسروی، اندیشمند و تاریخ نگار بزرگ را
مشاهده میکنیم که بدست فدائیان اسلام در خون خود درغلتید.
تردیدی نیست که صدها ایراد دیگر بر دین ستیزی میتوان وارد نمود. اما، دین
ستیزی در شرایط کنونی از سر مسئولیت و
تعهد روشنفکری بر نمی خیزد، بلکه از دل حکومت دین است که تولد یافته است. دین
ستیزی فرزند مشروع همخوابگی رسمی دین است
با قدرت.
هماکنون، قدرت نه بدست شاه است و نه
بدست عوامل امپریالیسم. ساختار قدرت تحت سلطه دین است که مظهرآن ولایت فقیه است و برخاسته
است از دستگاه عریض و طویل فقاهت. پس از نهاد شاهنشاهی از دیرینه ترین و پر نفوذ
ترین نهاد های اجتماعی در تاریخ با سلطه انحصاری در فرهنگ و آداب و رسوم جامعه.
حال آنکه، دین اسلام، و یا "ایدئولوژی" آیت الله ها و حجت الاسلام
ها و طلبه ها را باید دین و یا ایدئولوژی ارباب - رعیتی، خواند. همچنانکه، الله
خود را در اولین سوره کتاب مقدس قران، ارباب و مالک دو جهان(تفسیر: بود و نبود،
هستی و نیستی، بهشت و جهنم) میخواند و بندگان خود را به کرنش و تسلیم و اطاعت در
برابر خود فرا میخواند. این البته بیان واقعیت است. اولین سوره کتاب مقدس با آن
آغاز میشود. از آنجا که ولی فقیه، جانشین الله بر روی زمین است ارباب و یا مالک بر
سراسر کشور است. بهر نقطه ی کشور میتواند سفر کند و جائی نیست که باو تعلق نداشته
باشد. بیت رهبری به روایتی از دولت ایران
وسیع تر است. حضرت ولایت خود را ارباب محسوب میکند و از رعیت های خود انتظار دارد
سر تعظیم در برابر او فرود آورده و رسم و رسوم عبودیت را در نمازگزاری روزانه بر
طبق احکام شرع آموخته و حد اقل 5 بار از صبح سحر گاهی تا غروب آفتاب تکرار کنند.
همگان یکسان و برابر در امت اسلام، همگان
رعیت و مقلد. بآن دلیل که نه دارای استقلال فردی هستند و نه اراده ای آزاد. شریعت
اسلام که مظهر آن حوزه های علمیه هستند، به انسان همچون کودکی مینگرند که همیشه
نیازمند هدایت است و راهنمایی. اگر اربابان نباشند، نظم جامعه از هم می پاشد
بنابراین، چندان دشوار نیست که بپذیریم که حکومت آخوندی برهبری ولایت فقیه،
آخوند خامنه ای نمیتواند به فرودستان صرفنطر از مرتبه و منزلت و وطبقه اجتماعی،
بگونه ای دیگر بنگرد، مگر، همچون، گوساله و گوسفند. چه اگر نخواهی گوساله و یا
گوسفند باشی، همین بس که دهان بگشائی و ناله ای به اعتراض از درون برکشی. آنگاه،
البته که بسلول انفرادی کشانده شوی، زیر بدترین شکنجه ها وادارت کنند، هرگز هوس آدمیت
و انسان بودن، بمشاعرت راه نیابد!
اگر وصف و داستانسرائی مهم نیست، تغییر و دگرگونسازی است که دارای اهمیت است،
در اینصورت، انچه باید تعییر یابد و دگرگون گردد، برچیدن بساط حوزه های علمیه است.
براندازی ساختار قدرت بدون برانداختن فرهنگ خرافه اندیشی، بدون برچیدن بساط حوزه
های علمیه و یا کارخانه های تولید آخوند. و احتمالا، تبدیل آنها به خانمان برای بی
خانمانها. تردید مدار که تعییر و دگرگونی با بر انداز ساختارقدرت آخوندی با نجام
نمیرسد، اگر، همراه نباشد با برچیدن بساط حوزهها علمیه، بساطی بازمانده از سه قرن
پیش از این. انقلاب زن زندگی آزادی زمانی عروس پیروزی را در آغوش میکشد که بساط
حوزه های علمیه ازز بیخ و بن برکنده شوند.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjm@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر