زمان خاکسپاری الله
فرا رسیده است!
با وجود بیش از
نیم قرن تجربه حکومت دین، هنوز بسیاری با دین رو دربایستی دارند. ناخودآگاه و یا
به مصلحت، اندیشه ی بگور سپردن الله هرگز از مغزشان خطور نکرده است و شاید هم هرگز
نکند. چرا که این اندیشه را یا اندیشه ای تند و تیز می پندارند، یا غیر ممکن،
خطرناک و مخرب و ویران کننده. اینان نه از دین حمایت میکنند و نه از حکومت دینی،
اما در اینکه دین مسئله ی مبرم امروز و همیشه جامعه ی ما و منشاء تمام عقب ماندگی
های اجتماعی، اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی و آنچه که هم اکنون در منطقه بوقوع می
پیوندد، جنگ و تخریب و ویرانی، شک و تردید دارند و بر آن تصوراند که میتوان روزی
عروس زیبای زن زندگی آزادی را در آغوش کشید بدون آنکه الله را، خدایی که فرمانروای
نهایی ست و چیزی نخواهد بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بگور بسپاراند، روندی که با
جنبجش رهایی بخش زن زندگی آزادی آغاز گردیده است و هم اکنون، نیز، در حال رشد و
بلوغ است. 44 سال حکومت آخوندی این حقیقت را آشکار ساخته است که این دین است، دین
اسلام، دینی که متولی آن قشر آخوند، قشر مفتخوار جامعه است، خصم آشتی ناپذیر زن و
زندگی و آزادی.
متاسفانه، الله
خدایی نیست که بتوان چهره او را اصلاح نمود، دوزخ را از او مصادره و او را تنها
مالک بهشت شناخت و هر آنچه خوب و زیبا و ستودنی ست. در بهترین وجهش، بسیاری بر آن
باور اند که الله، خدایی ست اصلاح پذیر و نشان داده است که بر حسب شرایط میتواند
تغییر کند. البته که چه بسیاراند آنانکه آرزومند جدایی دین از سیاست اند، گویی که
تجربه تاریخی غرب را میتوان بر اسلام و جامعه ایکه تحت سلطه دین بوده است، پیاده
سازی نمود و اسلام را از قدرت و یا دین را از سیاست جدا ساخت. یعنی که دین در حوزه
های علمیه و مساجد و در خانه ها، موضوعی فردی و خصوصی، سیاست در بیرون و در
نهادهای مجریه و مقننه و قضایی. دین روحانی و معنوی، سیاست، دنیایی و مادی. دین،
پاک و منزه و مبری ازگناه، سیاست، آلوده و مزور و ریاکار.
اما، دشواری
آنجاست که نه الله خدایی ست تغییر پذیر، نه دین اسلام را میتوان از سیاست جدا
ساخت. حتی سختر، پذیرش این حقیقت است که دین را نتوان از هستی و وجود خویش مجزا
نمائیم. البته که دین چیزی نیست بجز مجموعه ای از ارزشها، باورها، رفتار و گفتاری
که آدمها از بدو تولدشان از نسل گذشته بارث میبرند و به نسل های آینده انتقال
میدهند. بنابراین ما وقتی از دین سخن به میان میآوریم از ارزشهایی سخن میگوییم که
به هستی ما، به کیستی و چیستی ما شکل بخشیده اند. خوب و بد، زشت و زیبا، درست و نا
درست را برای ما تعریف میکنند. بما میگویند چگونه باید باشی در این جهان تا مورد
عفو و عنایت خداوند یکتا و یگانه، الله قرار بگیری و بودن ویا شیوه ی اندیشه و عمل
در این جهان را توامان بما میآموزانند.
دین اسلام تنها
بما نمیگوید که عبادت کن بلکه فرمان دهد که چگونه باید عبادت کنی و تحت چه قواعد و
مقرارتی، مراسم اعتراف به بندگی و حقارت را برگزار نمایی که مورد پذیرش الله قرار بگیرد. بدون بجا آوردن
آداب و رسوم و آگاهی به انواع و اقسام شکاکیات و نجاسات، نمیتوانی به عبادت و
ستایش الله بپردازی. چگونه ممکن است که در برابر الله ظاهر شوی، اگر در مراسم وضو
سازی از کشیدن مس بر فرق سر، بخود تردید راه دهی. دین بما میگوید یکماه روزه بگیر،
نه بمعنای امتناع از خوردن و نوشیدن بلکه بمعنای دربست خود را در اختیار الله
گذاردن، یعنی که طبق فرمان الله در چه دقیقه و ثانیه ای اجازه داری که دهان خود
بگشایی، عطش وجود را فرو نشانی و در چه دقیقه و ثانیه ای باید دهان خود ببندی و از
تناول چیزی امتناع ورزی.
الله، بعنوان
فرمانروای نهایی فرمانبری را با ابزار عبادت و نمازگزاری روزانه در پنج نوبت در
طول یک شبانه روز، یکماه روزه داری و رفتن به حج و غیره، در باورمندان نهادین
میسازد. چه بسا میتوان عنوان کرد که کنش عبادت و نمازگزاری، کنشهایی هستند
اختیاری. کسی شما را مجبور باطاعت و فرمانبری نمیکند. اما، چه اختیاری و یا
اجباری، نمازگزاری روزانه را باید مراسمی دانست که فرمانبری را عادی و طبیعی
میسازد. آدمها سر برمهر نهند، به بندگی و خواری و حقارت خویش اعتراف کنند، بسی
بسیار عادی و طبیعی.
این بدان معناست
که تا زمانیکه آنچه خوی فرمانبری را در ما نهادین، طبیعی و عادی میسازد، مثل مراسم
نمازگزاری و روزه گیری که همچنان برگزار میشوند، نظام برغم تناقضات و تضادهای
درونی، نفس برکشد و بر اساس باور مشترک به اصل و اصول دین اسلام و باور مشترک به
لا الله الا الله، حکومت آخوندی تداوم خوهد یافت. روشن است که قدرت در دست دین را
نمیتوان با قدرت در دست یک دیکتاتور و یا یک نظام قانونمند مثل نظامهای دموکراتیک
مقایسه نمود. در حکومت دین، همه چیز در خدمت دین است. دین اول و دین آخر. همه
تصمیم سازیها، برنامه ریزیها و طرحهای گوناگون، همه در تبعیت از شریعت اسلامی
باجرا در میآیند. یعنی که هر آنچه که بر آمده از ساختار قدرت است در دست دین و در
خدمت بحکومت دین بگردش در میآید. اما، معمولا این دین نیست که مورد نفی و نقد قرار
میگیرد. اگر نقدی هم بیان گردد نقد قدرت است و نه نقد دین.
واقعیت انستکه چه
دوست داشته باشیم و یا نه، جامعه قبل از انکه سلطه قدرت سیاسی را بپذیرد، سلطه دین
و باور بارزشهای دینی را در کمال خضوع و میل و اراده پذیرفته بوده است، قبل از
آنکه دین بر منبر قدرت صعود نماید. ارزشهائی که اساس حکومتی گردیده است که خود را
از تبار امامان مقدس میداند و به نیابت آنان حکومت میکند. بزبانی خیلی ساده، ما با
دین است که روی در روی قرار گرفته ایم. بعنوان یک ملت، قبل از هرچیز باید تکلیف
خود را با دین یکسره نمائیم. ساختار قدرت از هم فرو نپاشد مگر آنکه اول ساختار دین
به نفی و نقد بکشانیم. امروز هر آنچه که شر و زشتی و پلشتی ست از دین بر میخیزد،
از باور مشترک با اصل و اصول اسلام. همین بس که حمله حماسی ها را بخاطر آوریم،
کنشی برخاسته از عقل و خرد معیوب، چشم و گوش بسته و باور باصل جهاد و شهادت و یا
بکش تا کشته شوی، کنشی خالص اسلامی. بمنظور آنکه بفتح و فتوح روشنایی برسد، بزیر
زمین فرو رود و در تاریکی غرق گردد.
اما، از هر زاویه
که بنگری شکست حماسی ها در این کارزار، در واقع، بازتابنده شکست حکومت اسلامی ست،
شکستی که نظام هنوز اماده پذیرفتن شرم آن نیست و ههچنان برجزخوانی ادامه میدهند.
چرا که شکست حماسی ها در مبارزه با یهودیها، شکست دین است، شکست استراتژی و
تاکتیکی ست که از دین و باورهای دینی بر میخیزد. شکست حماس، نه یک شکست سیاسی که
شکستی ست دینی، شکستی که ماهیت اسلام را آشکار میسازد، بویژه ماهیت اسلام فقاهتی.
در اینجا رخصت که
بپرسیم، دشمنی حکومت دین با زنان از سر چیست؟ تخلف از حجاب (بد حجابی)؟ و یا کشف
حجاب؟ این یا آن، البته که یک تخلف دینی ست و ربطی به ساختار سیاسی ندارد. اگر
حجاب اجباری از کلمات الله در قران مقدس بر گرفته شده است، نمیتوان در دینی بودن
آن شک و تردید داشت. نظام، پس از 44 سال حکومت و دهها گشت ارشادی، حال برای مبارزه
با جنبش کشف حجاب، نهاد سرکوبگر دیگری بنام "حجاب بانان" بوجود آورده تا
زنان رها یافته از بند حجاب را مورد اذیت و آزار و انواع توهین ها قرار دهند. اری،
کشف حجاب عدول است از قواعد و مقررات شریعت اسلامی، و نشانی ست از رسیدن زنان
بدروازه زندگی و آزادی.
اما، مسئله حجاب
ریشه بر گیرد از نگاه الله به زن. اگر الله جنس مرد را بعنوان بنده می پذیرد، زن
را بمراتب کمتر از مرد میداند. مرد میتواند با زنان متعددی هماغوشی کند، چندتا
عقدی، بیشمار صیغه. یعنی که زن و نقش آن در جامعه است که حکومت آخوندی نتوانسته
است هضم کند. حکومت فقیه بر آن باور است که اگر زنان را خانه نشین نماید، مهمترین
مسئله جامعه را حل کرده است. فکر میکند، جایگاه زن در جامعه، خانه است و بار خانه
را بدوش کشیدن و بدنیا آوردن اعضائی جدید برای جامعه. الله، زن را نمیتواند مستقل
و آزاد و متعقل بنگرد. حجاب اجباری نفی تمام آن خصوصیاتی ست برخاسته از سرشت
انسانی، خردمند و مستقل و آزاد، خصوصیاتی در خصومت و دشمنی با حکومت اسلامی.
بعبارت دیگر، در
گیری یا مبارزه سیاسی با حکومت آخوندی بعید بنظر میرسد که به نتیجه ای برسد، اگر
خود را روی در روی با الله نبینیم. که 44 سال است که بنام الله، جامعه را به نکبت
و مصیبت، انحطاط و تباهی، فقر و گرسنگی
کشانده است. یعنی که سر نوشت جامعه ما در میدان دین تعین میشود نه در میدان سیاست،
در میدان فرهنگ، نه در میدان صنعت.
هراس از چیست اگر
حقیقت را بگوییم که جنبش زن زندگی آزادی، در نهاد جنبشی ست دین ستیز. زن زندگی
آزادی، پدیده هایی نیستند در توافق و هماهنگی با میل و اراده الله. در اسلام زن
هرگز همطراز مرد قرار نگیرد. اسلام برای زندگی هم چندان ارزشی قائل نیست مگر انکه
به راه جهاد و شهادت و یا بکش تا کشته شوی اهدا گردد. آنچه اسلام با آن بیگانه و
سخت غریبه است واژه آزادی ست. چرا که اسلام دین فرمانروایی ست و فرمانبری. اساس
این نظام را آزادی در هم میکوبد و ویرانن میسازد.
این بدان معناست
که درگیری و ستیز با دین و نقد الله، در واقع، بازتابنده جنبش زن زندگی آزادی ست.
این ستیز و در گیری هر روز بر سر هر کوچه و برزنی اتفاق افتد، هر روز بیش از روز پیشین. اگر همه
چیز بنا بمیل و اراده الله، بنفع حکومت اسلامی به پیش میرفت ویا به پیش میرود، چه
نیازی به حجاب بانان و نیروهای سرکوبگر بود و بدار آویختن، هر روزه، تعداد بیشتری
از معترضین؟
حکومت آخوندی هرگز
نمیتواند بپذیرد پایان نزدیک است و زمان خاکسپاری الله فرا رسیده است. اما، این
واقعیتی ست که از پذیرش آن گریزی نیست.
.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر