۱۴۰۰ آبان ۱۴, جمعه

 

از براندازی اهریمن

تا پایان دوران ولایت!

 

 

چه بسیار اند آنان که نام الله را با بیم و امید، با حرمت و احترام بزبان میآورند. با نام الله برخیزند و بخسبند، در برابر او خود برشکنند و به خواری و حقارت بر آستانش سر تسلیم و اطاعت فرو آورند، نه یکبار و دو بار در روز بلکه حداقل پنج بار، در طلوع و غروب آفتاب، در نیمه روز و هنگام فرود آمدنن شب. بعضا، بویژه آنانکه عمر عزیز خود را در ارتقا شناخت عمیقتر به الله سپری میکنند، برآن باورند که نماز و نیایش شب است که الله گرامی دارد و برای آن ارزشی خاص قائل است. 

به بیان دیگر، الله پرستان از خود رفتار و گفتاری بمنصه ظهور میرسانند، چنانکه گویی الله موجودی ست ماورایی و ناظر بر تمامی گفتار و رفتار آنها. که کیفر دهد نافرمانی و انحراف از صراط مستقیم را، باوری که از نیاکان خود به ارث برده اند. یعنی که الله باوری ناشی است نه از شناخت الله بلکه ناشی است، از اضطراب و دلهره و ترس از قدرت لایتناهی الله، ترس از مالک بهشت و جهنم. بی دلیل نیستکه سلطه و سروری الله را با رضایت خاطر می پذیرند. 

 حال آنکه، الله همیشه موجودی بوده است این دنیایی که، بی نردید، تعجب بر انگیز نیست، اگر کفرامیز تلقی شود و حکم نابودی این قلم صادر گردد. اما، در این جهان است که الله عبودیت میخواهد و بندگی. بندگان نیز خفت و خواری را با گردن افراشته می پذیرند بان امید که در سرای دیگر مورد خشم و خشونت الله قرار نگیرند. بگذریم که فقها و علمای بزرگ نه تنها خود شکنی، تعظیم و تکریم، کرنش و حمد و ستایش قدرت مطلق، آفریننده دو جهان هستی و نیستی را زشت و مذموم نمیدانند، آنرا رفتاری توصیف میکند که الله را بسی بسیار خشنود ساخته و سبب آن گردد که از بار گناهان آدمی بکاهد. 

یعنی که الله تکلیف بندگان خود را تنها برای آخرت تعیین و تعریف نکرده است. الله بشر را در این جهان به فرمانبری موظف و مکلف ساخته است. بی جهت نیست که علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، همه از دیر باز آموزشهای الله را با رسم و رسوم و آداب و عادات مان، آمیخته اند. دوام و بقای استبداد را باید در فرهنگ و راه روشی زندگی ای جستجو نمود که سازنده و تولید کننده آن، مدارس دینی و یا حوزه های علمیه قم بوده اند. 

اگر تاریخ را ورق بزنیم، می بینیم که از بعد از شکست از اعراب، شاهان ایران خود را جلوه ای از الله میدیدند، نه جلوه خدای ایرانیان، خدای مهربانیها و زیبائیها، دشمن شر و رشتی ها، خصم آشتی ناپذیر اهریمن. پس از اندکی استقلال از خلیفه، شاهان ایرانی اقتدار خود را به الله نسبت میدادند، از جمله آخرین شاهی که نظام شاهنشاهی را پایان بخشید. شاهان، خود را ظل الله میدانستند و جویای همان چیزی بودند که الله نیز در پی آن بود، تسلیم و اطاعت، استبداد و سلطه ی مطلق. رابط ی شاهان با الله، پروانه ای بود برای ظلم و ستم و سلطه گستری که با انقلاب 1357 به پایان رسید و الله خود بر زمین فرود آمد و بساط حکومت را خود بر سرزمین ایران گسترد.

 این سخن چیزی جز بیان حقیقت نیست. تمنا که نه به این نگارنده بلکه به آنان که حکومت میکنند، به سخنان حاکم مطلق، ولی فقیه، آخوند خامنه ای و اخوندهای پیروی وی، گوش فرا دهید که بارها بر فراز منبر قدرت اعلام کرده و میکنند که حکومت ولی فقیه، حکومت الله است. همچنانکه آخوند خامنه ای در بهبوحه جنبش سبز خاطر نشان ساخت که 

ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است (ايلنا، تیرماه 1389) 

بعبارت دیگر، نمیتوان نقش الله را در آفرینش نظام ولایت انکار نمود. همانگونه که الله دوران رسالت را آفرید و محمد بن عبدالله را که یک عامی محروم از نعمت خواندن و نوشتن بوده است به رسالت منصوب نمود، الله را نیز باید آفریننده دوران ولایت دانست تا تداوم یابد دوران رسالت و امامت تا قیامت 

اگر فرشتگانی که الله برای جستجوی آخرین پیامبر بزمین گسیل داشته بود، محمد بن عبدالله را بخاطر وزن سنگین ش در مقایسه با وزن بیش از یک هزار نفر در یک کفه ی ترازو و محمد در کفه ی دیگر، مورد شناسایی قرار دادند و او را برای رسالت الهی برگزیدند که اراده و احکام الله را به مردم ابلاغ نماید (طبری، جلد سوم، ص 853)، ولایت اول و دوم، آخوند خمینی و خامنه ای را فرشتگان آسمانی، به سبب مهارت و تخصص استثنایی آنها در فریب و ریاکاری و همچنین بسبب دشمنی پایان ناپذیر با حق و حقوق انسانی و آزادی برگزیدند. تا کنون، نیز، چه به ولایت اول و دوم دشمنی ورزی و یا دوستی، باید اعتراف نمایی که آخوند خمینی و خامنه ای، همان را به انجام رسانده اند که مد نظر الله بوده است: بر قراری نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس تسلیم و اطاعت و به اسارت کشاندن یک ملت 

این بدان معناست که گذار از نظام ولایت فقیه، از رهایی  و یا براندختن یوغ الله، میگذرد.  ما زمانی میتوانیم از نظام ولایت و ولایتمداری عبور کنیم  که از نقد و نفی الله، هراسی بخود راه ندهیم. از خدایی که بر خلاف توصیف خود بعنوان الرحمان، خدای خشم و خشونت است و بیرحمی و انتقام ستانی. این واقعیتی ست که در لابلای اوراق قران مقدس بازتاب می یابد، در داستانهای نابودی اقوام و یا قبایلی که به فراخوان الله تسلیم نشده و خشم الله را بر آنگیخته اند. بهمین دلیل الله، نیز، بادها و طوفانهای ویران کننده را بر آنها وارد و نسل آنان را از میان برداشت و یا بزمین دستور داد که دهان بازکرده و ناباوران را یکجا ببلعد. همین بس بسرنوشت قوم نوخ و لات، بعنوان مثال بنگریم. پس باید بیاموزیم که نه باسم خدای رحمان رحیم بلکه باسم خدای جبار و منتقم بیاغازیم، واژه هایی  را که الله برای توصیف خود در کتاب قرآن بکار میگیرد 

پس اگر آخوند خامنه ای، ولی فقیه را جلوه الله بخوانیم هرگز قصد کفرگویی نداشته ایم. درست است، آخوند خامنه ای، همچون الله، خداوند یگانه، دهنده جان نیست، اما، تردید مدار که هم مانند الله، گیرنده جان است، انهم چه جان هایی. یعنی که براستی ولی فقیه دارای قدرتی نامحدود و مطلق، دارای قدرتی ست خدایی. حال، آیا میتوان نظام ولایت فقیه را براندازی نمود، بدون آنکه تاج خدایی را از سر الله برگرفت؟

چه بسیارند آنانیکه بر آن باوراند که نمیتوان الله پرستی را مسئول اصلی تیره بختی ها و سیه روزی های ملت دانست. که این الله نیست که طناب دار را به گردن متهمان به محاربه  میاندازد. که مست و شیدا، عاشق و دلداده را به شلاق می بندد. که فرمان قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم، حجاب و جدایی جنسیت را به اجرا در آورده است. یعنی که نمیتوان سیدعلی خامنه ای، حضرت ولایت را تجسم الله  دانست. شاید به آن دلیل که مقدس را نباید با موهن، ما ورائی و آسمانی را نمیتوان با خاکی و زمینی در آمیخت. پاک و مطهر را نباید به نجاست آلوده نمود. کشاندن الله به زمین، بی احترامی ست نه به خامنه ای- که بحق شایسته ی آن است- بلکه بی حرمتی ست به اعتقادات، باورها و ارزشهای توده های مردم. چه مصیبتی؟ چه گناهی نابخشودنی 

مگر میشود عقاید و باورهای مردم را حرمت نگذاشت و بنقد کشید؟ فراموش میکنند که اگر امروز باین روز سیاه دچار شده ایم، بخاطر سکوتی بود که از احترام بعقاید و باورهای مردم برخاسته است، زمانیکه توده های مردم، عقاید و باورهای آنها مقدس و مصون از نقد تلقی میشدند. غافل از آنکه باور توده ها عمدتا باورهایی بودند از جنس دین و ریشه در خرافاتی دارد برگرفته ازداستانها و افسانه های دوران بادیه نشینی، در سر زمین تازیان، دینی که هم اکنون حاکم مطلق بر جامعه است، اسلام ناب محمدی 

با این وجود، بعضا هر نقد و تحلیل انتقادی از باورهای دینی را نوعی تند روی میخوانند که متقابلا سبب تولید واکنش های تندتر در جامعه میشود. نقدی دین بجای آنکه مردم را آگاه سازد آنان را بشور ش و طغیان کشانده، بر غیرت و تعصب آنها شدت بیشتری می بخشد. برخی حتی هشدار دهند که هرگز نباید بازگشت دین را در شوروی و اقمار آن در اروپای شرقی و بخشی از آسیا، از نظر دورداشت. که دین ستیزی خود نوعی جزم گرایی ست چون خود را مالک حقیقت میداند. آگاه است که چه چیزی برای مردم خوب است و از آنهم عدول نمیکند. که این چه سخنی ست که دمکراسی و آزادیخواهی از براندازی دین میگذرد. بنگرید به جوامع پیشرفته غربی که مردمی بسیار دینی دارند.

اما، براستی چه باک اگر خشم مردم را حقیقت بر انگیزد. چه باک اگر مردم آگاه شوند که دروغ و افسانه بوده است و هست اساس باور و ایمان و ارزشهای آنها. چه باک که از شنیدن حقیقت بر خیزند و جامه ی خود بدرند و بخود زنی بپردازند. که چیزی نیست مگر کنشی بازتابنده ی آموزش های اسلامی. که عقل و خرد انسانی را به تعطیلی میکشاند و حمق و بلاهت را بجای آن می نشاند. بنگر به عقب ماندگی جهان اسلام که ریشه در اصل و اصول دین دارد، صدها سال پیش از آنکه در چنگال استعمار گرفتار شوند 

با این وجود، تردید مدارد که براندازی دستگاه ولایت فقیه، از شناسایی الله، برغم تمام لعن و نفرینها، با اهریمن میگذرد، اهریمنی انسان ستیز و خصم آشتی ناپذیر آزادی. 

 فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر