یکی شدن تخت با منبر!
چهل سال از یورش دوم
"تازیان" بایران زمین میگذرد. یورش اول در چهارده قرن پیش بوقوع پیوست
که در طی آن تازیان شمشیر بر کشیدند و خاک این مرز و بوم را به توبره
"اسلام" کشیدند، به توبره دینی که رستم فرخزاد، سردار فرهیخته ایران،
آنرا دین "اهریمنی" خوانده است (بنقل از تاریخی که حماسه سرای بزرگ،
ابوالقاسم فردوسی بنظم درآورده است). در یورش اول، تازیان از مرزهای کشور وارد شده
و بر لشگر ایران بفرماندهی رستم فرخزاد در قادسیه، پیروز گردیدند.
حال آنکه، در یورش دوم، در
1357، تازیان "بومی،" تازیانی که پشت به دین و آئین ایرانیان نموده و
کیش اهریمنی را در آغوش کشیده و خود را متولی آن آن خواندند، همچون پیشینانشان،
پرچم دین اهریمنی را برافراشتند، پرچمی که
بر آن لا الله الا الله، نقش بسته بود، البته پیچیده در لابلای خط و خطوطی
رازانگیز مبادا با تازیان مهاجم شناسائی شوند. پس یکبار دیگر، پس از گذشت 14 قرن،
بنا بر قول فردوسی، تخت با منبر یکی گردید و کم و بیش بر ملت ما
همان برفت که بر اجداد ما رفته بود در دورانی که "عرب بر عچم" پیروز
گردید( در دو مطلب دیگر توضیح داده ام که چرا نگون بختی که هم اکنون با آن دست
بگریبانیم از آن شکست تاریخی و برباد رفتن یک امپراتوری با ییش از یکسال تمدن و
فرهنگ، ریشه برگرفته است (لینک ها ئر پایان مقاله).
تازیان مهاجم نیز برهبری
سعد ابی وقاص ادعا میکردند که در پی بدست آوردن آب و خاک و زر و زیور این جهان
نیستند، که ما میخواهیم که پادشاه ایران کیش ما را بپذیرد و خود را به تنها
خداوندی که وجود دارد یعنی الله، تسلیم و از او اطاعت و فرمانبری نماید.آیت الله
خمینی نیز وقتی در پاریس، در قلب تمدن مسیحی غرب، اقامت برگزیده بود، آگاهانه به
فریب کاری و یا آنچه در قاموس فقهی "تقیه" میگویند، دست زد و از
بازگرداندن اسلام، اینبار از نوع "ناب محمدی" آن به حکومت چیزی بزبان
نراند.
خمینی ساده دلان را نفریفت، او سیاستمداران و
تحلیگران و کارشنان و دیپلماتها را فریفت. پشت خمیده و چشمها بر زمین دوخته، همگان
را بر آن باور داشت، که امکان ندارد که اندیشه قدرت، پدیده ای عمیقا مادی و این
جهانی، از مغز این پیر که چهار زانو بر تشکی می نشیند و بنرمی و آهسته سخن میگوید،
هرگز عبور کند. بعضا، خمینی را با مهاتما گاندی رهبر جنبش استقلال هند یکی گرفته
بودند. کمتر کسی میتوانست اهریمنی که در درون خمینی لانه کرده بود میتوانست مشاهده
کند، اهریمنی که امان دادگان را بجوخه های اعدام میفرستد، اتباع خارجی را گروگان
میگیرد، هشت سال جنگ پوچ و بیهوده را ادامه میدهد و فرمان قتل عام بیش از 4 هزار
زندانیان سیاسی را در سراسر کشور صادر میکند.
اما، همچنانکه سعد ابی وقاص از کشتار و تخریب
دست بر نداشت تا بر تمامی امپراتوری سلطه افکند، خمینی نیز اقامت در کاخها را بر
زندگی در کوخها و ریاست و کیاست را بر زهد و ریاضت ترجح داد و نه تنها تخت را بار
دیگر با منبر یکی کرد بلکه کیش اهریمنی که پس از گذشت 14 قرن در درون ملت لانه
کرده بود بیرون کشید و با ابزار قهر و خشونت، تیغ و تازیانه، گزمه و پاسدار، قواعد
و مقررات آنرا بر تمامی امور زندگی اجتماعی و خصوصی، تحمیل نمود و همچون تازیان
مهاجم ملت را به تسلیم و اطاعت وادار نمود، اما در اندک زمانی، در مقایسه با زمانی
که تاریخ نویسان از آن یاد کرده اند، برای این که کیش اهریمنی به دین مشترک
ایرانیان تبدیل شود، چیزی بیش از چهار صد سال. در حالیکه در 1357 شریعت اسلامی
بسرعت بر جامعه حاکم گردید، از جمله حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها، ممنوع شدن تولید
و مصرف نوشیدنی های حرامی و تعطیلی بخش عظیمی از اقتصاد و رشته مشاغل و حرفه های
متصل بان ، بر قراری دادگاه های اسلامی و برپا داشتن تخت شلاق و دار مجازات، جاری
نمودن قواعد قصاص و فسادفی الارض و محاربه با خدا، و بسیاری تعییر و تحولات در
عرصه های دیگر؛ نظم و هنجار مطلق بر جامعه گردید.
اما، سزاست که بیاد بیاوریم،
اگر مردم خود را بر خلاف 14 قرن گذشه، در زمانی بسیار کوتاه به کیش اهریمنی تسلیم
نمودند باین دلیل بود و هست که تازیان بومی، متولیان دین اسلام، نه تازی بودند و
نه بزبان بیگانه سخن میگفتند. اما، چه کسی باین تشابه تاریخی میتوانست بیاندیشد که حوزه نشینان، علما، فقها و بطور کلی طلبه ها،
بمانند همان بادیه نشینان تازی بودند که جامعه را مورد تهاجم قرار داده و بجای
آنکه کیشی را با نوک شمشیر در دل مردم فروکنند، کیشی را از درون آنها به بیرون
کشیدند که ماهیت اهریمنی اش وقتی بمنصه ظهور رسید که تخت با منبر یکی گردید..
تازیان بومی، متولیان دین
اهریمنی همچون تازیان بیگانه نمی توانستند، بدون کشتار و خونریزی و تخریب و ویرانی
بر سراسر ایران مستقر گردند و حکومت دین را بنیانگزاری کنند. اما، فردوسی به
تحولاتی و دگرگونی هایی که پس از یکی شدن تخت با منبر بوقوع می پیوندد اشاره میکند،
چنانکه گویی بزبان حال ما سخن میگوید، ازدگرگونی ارزشها و هنجارها، رفتار و منش و
شخصیتها سخن میگوید، از فساد و گندی که سراسر نظام رافرا گرفته است. بعنوان مثال:
ز پیمان بگردند و راستی
گرامی شود کژی و کاستی
آیا این همان واقعه ای نیست
که ما شاهد آن در چهل سال کذشته بوده و هستیم؟ چه به محض آنکه تخت با منبر یکی
گردید، هر آنچه از عهد و پیمان و راستی در گفتار و پندار و کردار بجا مانده بود،
بیدرنگ از فرهنگ ما رخت بر بست. هرچه زشت و نا پسند بود بسرعت زیبا و پسندیده
گردید. خشم و خشونت و بیرحمی مقدس گردید، یعنی که کشتار و خونریزی و یا جهاد
وشهادت قداست یافت. با بقدرت رسیدن تازیان بومی و یک شدن تخت با منبر، از
قانون گریزی ها، از شکستن عهد و پیمانها، چه داستانها که مدفون نگشته اند. پرونده
سازی برای متهمان بی گناه، اخذ اعتراف به جنایت و خیانت تحت شکنجه و شلاق، تجاوز و
تعدی بزندانیان، بویژه زندانیان سیاسی و عقیدتی، بیک امر عادی تبدیل گردید. تازیان
بومی، متولیان دین اهریمنی، چون ماموریت خود را الهی و مقدس بشمار میآورند، از هیچ
جنایت و خیانتی، از هیچ ظلم و ستم و از هیچگونه بیرحمی و انتقام ستانی روی
برنگردانند.
هم اکنون در جامعه ای که
بدست تازیان بومی اداره میشود، کژ و کاستی، یعنی دروغ و فساد، که اساسا از دین
فروشی ریشه برگیرد هرگز چنین عمیق و چنین وسیع نبوده است. چرا که تنها راه ارتقا و
تعالی چه در امور مادی و مالی چه در امور معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و یا در
هر عرصه ای از علم و صنعت و ممدیریت، یک تخصص واجبترین تخصص هاست است که بدون آن
هرگز بجایی نرسی، تخصص در دین فروشی، خود معلول یکی شدن تخت با منبر. همه
آنانی که هم اکنون در دادگاه های جمهوری اسلامی "محاکمه" میشوند، از فروش
دین بوده است که به مقام و قدرت رسیده و دست بتاراج و چپاول زده اند. جالب است که
غارتگران و چپاولگرانی که در دادگاه ها محاکمه میشوند با یک یا دو استثنا، هیچیک
از آخوندها، متولیان دین تازیان بلکه همه از رده متخصیصن و دانشگاهیان برخاسته
اند. شرایطی که با شرایط حاکم بر جامعه ما همخوانی دارد، فردوسی بشرح زیر توصیف
میکند:
رباید همی این از آن، آن از
این
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر ز آشکارا شود
دل مردمان سنگ خار شود
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند به
پیش
در اینجا، فردوسی به وصف
شرایطی می پردازد گویی که آخر زمان فرا رسیده است، دروغگویی ناروزنی، زرنگی و دارا بودن نبوغ ذاتی، دو رویی
و پنهانکاری و ظاهرسازی، کنشی سراسر فسادساز و فاسد کننده با یکی شدن تخت با منبر،
بر سراسر جامعه سایه می افکند. ما نیز هم
اگنون کمتر از آن زمان در چنین شرایطی قرار نگرفته ایم. البته لازم به یاد آوری ست
که رفتار و پنداری که برشمردیم، تحت بحران های گوناگون، معیشتی، بهداشتی، اقتصادی
سیاسی به رفتار و پنداری عادی تبدیل شده است لازم برای بقا و زندگی. هر روزکووید
19 تعداد بیشتری از مردم را بهلاکت میرساند، بیکاری و گرانی و فقر و فحشا بیداد
میکند و همگان را نسبت به یکدیگر غریبه و بیگانه و هر رفتار زشت و ناپسندی را عادی
ساخته است. همین بس در مطبوعات نظام، بدعوای کوخ نشینانی که به کاخها یورش برده و
آنها را در پنهان به ملک شخصی خود در آورده اند، نظر افکنیم. یعنی بعد از چهل سال
از رفتاری، پرده برداری میشود که هم چنانکه زودتر اشاره شد، از دین فروشی و یا
بقول شاعر از پیش آوردن دین برمیخیزد.
شاید بتوان گفته آن
اندیشمند تاریخی را بیاد بیآوریم که گفته است تاریخ دو بار تکرار میشود اول بصورت
تراژدی و باردوم بشکل یک باد گرم. نخستین باری که تخت با منبر یکی گردید، دیدیم
قرنها بطول انجامید، تا کیش اهریمنی را به درون ملت فرو برند. اما، وقتی برای بار
دوم تخت با منبر یکی گردید، اندک زمانی بیش بطول نیانجامید که کیش اهریمنی از درون
بیرون آید و ماهیت خود را بمنصه ظهور رساند. ما زمانی میتوانیم سرزمین خود را
اشغال مهاجمین تازی بومی نجات دهیم، که هم کیش اهریمنی و هم متولیان آنرا روانه
زباله دان تاریخ نمائیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
لینک مقالات:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر