۱۳۹۵ تیر ۲۵, جمعه


پشت خمیده
و بار سنگین دین و قدرت!


اگر اسلام، یعنی دینی که از طفولیت تا پیری در نهاد ما کاشته شده و میشود، در  1357بر بارگاه قدرت جلوس نیافته بود، بسی بسیار بعید بنظر میرسد که "نفس کشی،" لعن و نفرین به جان بخرد، با دین و شریعت، با باورها و ارزشها، با افسانه ها و اسطوره های قدسی شده در افتد و درگیر شود.

یعنی که اگر کسی اظهار بدارد که بیرون کشیدن دین از روان مردم، دینی که با احساسات و عواطف شان عجین گشته است، محال است، در صحت آن نباید تردید داشت. اما، امروز، زمان دیگری ست. حکومت دین، نه تنها باری را از دوش باورمند و فرمانبر بر نگرفته است، خود نیز سواری میخواهد و بارکش.

بیش از 4 دهه است که پشت مردمان ساده دل و خوش باور در زیر بار گران دین خمیده شده است. زمان آن فرا رسیده است که باین حقیقت آگاه شوند که این، نه بار قدرت است که بر دوش میکشند بلکه باری ست مضاعف، بار دین است و بار قدرت، تنیده در هم که بر گرده شان حمل میکنند، باری بس سنگین و کمر شکن.

 اگر نه حالا و نه هم اکنون، جبر تاریخ میگوید که این بار مضاعف، دیر یا زود، بر زمین گذاشته خواهد شد. ایران و ایرانی نیز بار دیگر عمود و سرافراز، همچون سروی سبز و سر بآسمان کشیده بر سر پا خواهد ایستاد. این نه یک پیشگویی پیامبرانه است و نه توهمی از سر خوشبینی که از سر "امید " است بر رهایی انسان از بندهای اسارتبار دین و قدرت. امید ممکن است که هرگز بسر منزل مقصود نرسد. نرسد، اما، چه باک؟ در طول این راه امید که زندگی بخش بوده است. غریقی که سخت دست و پا میزند اگر به نجات امید نبندد، هرگز بساحل نرسد.

مسلم است، بسیاری بر آن باورند که دین بر اساس آنچه در ما نهاده است، بر ما حکم میراند، بر اساس قواعد و مقراتی که ما را براه "مستقم" هدایت میکند. این ما هستیم که نیاز مند هدایت هستیم، دست بدامن "مجتهد" و "مرجع تقلید" آیت الله و حجت الاسلام میشویم و بدانان "وجوه " میپردازیم بامید "رستگاری." که بنظر میرسد استدلالی ست استوار بر پایه ای فولادین. که اگر پیامبر اسلام و "امام" ان در ما زندگی نمیکردند و به "رسالت " و "امامت،" "معصومیت" و "مظلومیت " باور نداشتیم، به سلطه مظهر اسلام، ولایت و یا جانشینی امامت تن نمیدادیم. در چنین شرایطی ایده "سکولاریسم" حتی بعنوان یک ایده نه یک آرمان هرگز در آگاهی پیشرفته ترین قشر جامعه حضور نداشت. فقاهت بر آن بعنوان نوعی "دنیا پرستی" مهر باطل کوبیده بود. چپهای انقلابی هم نیز سکولاریزم را مردود میدانستند بدلیل خصلت طبقاتی آن و ریشه گرفتن از ظهور بورژوازی بر صحنه تاریخ.

  ناگفته روشن است که اگر به مبانی "توحید" و یکتا پرستی ایمان نداشتیم، از امداد رسانی به نهادهای نگاه    دارنده ی دین همچون نظام حوزه ای برهبری فقاهت، خود داری نموده، از ساخت و ساز مساجد، تکایا و حسینه ها اجتناب میورزیدیم، بکشف صدها چاه چمکران و هزاران "امامزاده" نائل نمیشدیم. هرگز آماده نبودیم که بار استبداد مضاعف، استبداد دین و قدرت، کم نظیر در تاریخ ایران را بدوش بکشیم و با پرداخت وجوه و صدقه و اعانه پیوسته در رگهای پوسیده دین که باید قرنها پیش از هم گسیخته میشد، جان تازه ای بدمیم. چه اگر از حمایت خود از دستگاه فقاهت، بویژه حمایت مادی، برغم سرازیر شدن دلارهای نفتی به حوزه های علمیه، سر باز میزدیم، گرسنگی و تشنگی روح را از وجود دین و مظهر آن فقاهت(روحانیت) خارج و ریشه شان را از بیخ و بن میسوزاند. ما، مفتخواران را در دامن خود پرورش داده ایم و آنها را بر مسند فرمانروایی نهاده ایم. این را نسبت دادن به دستهای "غیبی" چیزی نیست مگر گریز از مسئولیت و آسوده سازی وجدان.

نزدیک، اما، به 40 سال  ازحکومت باورها و ارزشهای توحیدی میگذرد، یعنی ارزشهایی که در ما میزیند و ما بدان باور داریم. بنابراین، حکومت دین آئینه ی درون ما ست، درون ما را بازتاب میدهد. تحمل بار مضاعف استبداد دین و قدرت، پس از سالیان دراز و طولانی  این آمادگی را در مردم ایران بوجود آورده استکه به بیرون از خود بنگرند و آنچه را که در بیرون مشاهده میکنند از درون خود برانند و روان خود از سموم آن پاکزادیی کنند.

فیروز نجومی 
Firoz Nodjomi



































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر