۱۳۹۵ تیر ۱۱, جمعه

فقط آزادی



ما در یک جامعه فرا طبقاتی زندگی میکنیم، نه تنها بواسطه نظام استبدادی بلکه بواسطه سلطه دین که مظهر آن فقاهت است. ظهور فقاهت و یا آنچه قشر "روحانیت" نامیده میشود، بر مسند قدرت در 1357 خود سندی ست معتبر بر ریشه های تاریخی استبداد و جامعه ای فرا طبقاتی. مبارزاتی که در پی آن بوقوع پیوست مبارازاتی نبود که بازتابنده منافع طبقاتی باشند. احزاب و یا سازمانها و گروهای سیاسی اگر چه خود را مدافع منافع طبقه کارگر میدانستند اما به نمایندگی از "خلق " که همچون "امت " یک مفهوم فراطبقاتی ست با ارتجاعی ترین قشر جامعه، روحانیت عهد مودت بستند و به مبارزه با "امپریالیسم " و یا "سرمایه داری جهانی" برخواستند، نه بر علیه طبقه خاص در سر زمین بومی. رهبران و اعضای احزاب و سازمانهای سیاسی، از سازمانهای چپ، از چریکهای فدایی خلق تا حزب توده  غالبا نه از درون کارگران بلکه از بیرون و درون طبقات متوسط شهری، تحصیل کرده و روشنفکر برخاسته و فاقد نفوذ و اعتباری در میان طبقه کارگران بودند. آیا میتوان با خاطر جمعی گفت مجاهدین خلق در خدمت به و در دفاع از منافع کدام طبقه اجتماعی وارد میدان مبارزه شده بودند؟ اگر بگوییم ترکیب طبقاتی نیروهای مخالف حکومت آیت الله ها خود بازتابی از ماهیت فراطبقاتی جامعه بوده است، سخنی ست نه چندان دور از حقیقت.

 در مقابل منافع طبقه سرمایه دار، چه بورژوازی سنتی، تاجر و بازاری چه سرمایه داران کلان صنعتی، بجز امداد رسانی به بازیگران اصلی در میدان مبارزات سیاسی هرگز نقش مهمی ایفا نکرده اند. چرا که بورژوازی در یک کشور استبداد زده در فرآیند یک مبارزه طبقاتی همچنانکه در غرب بوقع پیوسته و مارکس و آنگلس در بیانیه کمونیسم به توصیف آن پرداخته اند، بوجود نیامده اند. چه نظام استبدادی طبقات مالک بر ابزار تولید را وابسته به ساختار سیاسی مینماید. ثروتمند و غنی برغم امتیازات و توانمندیهایی که آنها را مورد رشک و حسد طبقات فرودست جامعه قرار میداد، با این وجود در برابر ساختار قدرت، نهایتا تسلیم  بود و اطاعت بجا میآورد، نه نافرمانی و نه مقاومتی. چه بسا بعضا ثروت و مکنت خود را به ساختار قذرت مدیون بودند. ترس از جان و مال را نیز باید عامل بازدارنده دفاع فعال ار منافع اطبقاتی و جهانبینی متصل بآن دانست.

شاهان پهلوی، پهلوی اول و دوم، هر دو به تضعیف فئودالها و سرمایه داری سنتی و تقویت طبقه سرمایه داران کلان، تمایل داشتند و بر دوش آنها بود که میخواستند جامعه را به لحاظ  زیربنایی مدرنیزه نمایند. اگرچه پهلوی اول در نوسازی  جامعه نه تنها به لحاظ رشد و توسعه بنیان تولیدی جامعه بلکه در شکستن هنجارهای اسارتبار و بازدارنده دینی، از جمله براندازی حجاب، جسورانه قدمهای اساسی برداشت- در همین راستا بود که پایان بخشیدن به نظام فرمانروایی و فرمانبری و یا نظام شاهنشاهی را در سر میپروراند. اما، نهایتا او پند و اندرز روحانیت را بگوش گرفت و خود را وارث شاهان اعلام نمود.

پهلوی دوم، نیز، پس از کودتای 28 مرداد 32، برغم میل و اراده روحانیت دست باصلاحاتی زد که میتوانست راه را برای ورود کشور به جهان مدرن هموار نماید. اما، آنچه او را ناکام نمود،  این تصور بود که با بکارگیری ابزار سرکوب و خشونت، خشکاندن رشد و نمو جامعه مدنی و تداوم نظام فرمانروایی و فرمانبری، میتواند ملت را به دروازه های "تمدن بزرگ رهنمون سازد. در نتیجه به مماشات با دین و متولیان آن، روحانیت برغم انزجارشان از حرکت بسوی جهان مدرن، پرداخت و سرکوب نیروهای مخالف، از چپهای انقلابی گرفته تا ملی گرایان و دمکراسی خواهان، را ادامه داد.

پهلوی دوم، باشتباه خود پی برد  و بدان  نیز اعتراف نمود، با این وجود، تا اخرین لحظات، قبل از آنکه مجبور به ترک کشور شود بر تحمیل اراده خود بر جامعه اصرار نمود. اگرچه تبار خود را به شاهان دوران باستان، بویژه کورش بزرگ، نسبت میداد اما در شرایط بحرانی شاهانه عمل نکرد، بجای آنکه به آینده کشور و ملت بیاندیشد و تاج و تخت را بفرزند وا گذارد، دست به فرا افکنی زد و با توسل به نیروهای نظامی، آخرین تیری که در کمان داشت شلیک کرد و خود زوال یافت و کشور را بجای آنکه به دروزاه های "تمدن بزرگ " برساند بسوی تاریکی رها و به دروازه های دوزخ نزدیک ساخت.

این بدان معنا نیست که طبقات اجتماعی با منافع و خواست خود در تضاد و اختلاف با طبقات دیگر وجود ندارند. حرف این است که این طبقات تحت نظام استبدادی مجال آنرا نمی یابند که هویت و جهانبینی و منافع خاص طبقاتی  خود را در میدان مبارزه بمنصه ظهور برسانند. چه نظام استبدادی بروز کثرت و تفاوت ها و اختلافات اجتماعی را برنمیتابد و معمولا خود را حامی همه طبقات جامعه و مستقل از آنان می پندارند. این نوع طبقات اجتماعی را، طبقاتی که به وضع موجود تن داده و از ابراز وجود خود در میدان مبارزه طبقاتی ناتوانند، مارکس «طبقه- در- خود» میخواند و آنرا از «طبقه - برای - خود» طبقه ای که به آگاهی رسیده و در مبارزات سیاسی نقش تاریخی خود را ایفا میکند، متمایز میسازد. تنها قشر روحانیت بوده است که همچون یک «طبقه- برای- خود» عمل نموده و هژمونی خود را بر جامعه تحمیل نخوده است.

شعار اصلی انقلاب 1357، « استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» خود نیز ماهیت فرا طبقاتی جامعه را قبل از آنکه دین بر منبر قدرت ظاهر شود و لوله تفنگ را هنگام خطبه خوانی در مشت خود بفشارد، آشکار میسازد. چرا که همه طبقات دارای رویکردی یکسان بدین نداشتند و ندارند. ولی این اختلاف نظر ها در مورد دین برخاسته از دیدگاه طبقاتی، هرگز به منطه ظهور نمیرسید. وقتی یک انقلابی چپ مارکسیست خداناشناس در آخرین لحظات زندگی خود بدفاع از دین اسلام و اسطوره های آن برمیخیزد، حکایت از فرا طبقاتی بودن ماهیت دین اسلام میکند. که دین مرزهای طبقاتی را میشکند، همچنانکه ساختار قدرت مرزهای طبقاتی را مخدوش نگاه میدارد.  بسی بسیار داشوار خواهد بود که ماهیت طبقاتی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را مستند ساخت. چرا که اجزای این شعار، هریک به تنهایی مفاهیمی هستند فرا طبقاتی، نه بیانگر آرمانهای طبقاتی. تقریبا تمامی شعارهای انقلابی همه دارای ماهیتی فرا طبقاتی بوده و هستند.

.در تاریخ مبارزات سیاسی کشور نیز منافع مادی و طبقاتی و یا قشری و گروهی، بندرت توانسته است، مردم را بیکدیگر پیوند داده کنار هم نگاه بدارد. چرا که جامعه ما، مثل جوامع عقب مانده در امتداد تاریخ دچار آفت استبداد بوده وهست. هرگاه که نظام استبدادی فرو ریخته و از هم پاشیده است بعلت منافعی بوده است فرا طبقاتی، منافعی که همچون نخی که دانه های تسبیح را بهم وصل مینماید بهم پیوند میزند. این بدان معناست که بمنظور گذر از شرایط موجود باید آن نخی را بجوییم که تمامی دانه های ریز و درشت تسبیح را در کنار هم قرار دهد. یعنی  شعاری را باید به جامعه عرضه کرد در خور یک جامعه فرا طبقاتی.

البته که شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را میتوان همان نخ تسبیحی دانست که تمامی بخشهای مختلف جامعه را بهم متصل ساخت. اما، این شعار بازتابنده فریبی ست که در پس ظاهرش پنهان گردیده است. شاید پس از نزدیک به 4 دهه حکومت آیت الله ها باین حقیقت آگاه شده باشیم که استقلال و آزادی، بخش اول و دوم شعار در ستیز و خصومت آشتی ناپذیرند در بخش سوم شعار، "جمهوری اسلامی." همچنانکه روحانیت بر مسند قدرت قرار گرفت معلوم گردید که روحانیت بر آن است که استقلا و آزادی حقیقی را تنها میتوان در اسلام یافت، چون الله بانسان عقل و خرد بخشیده است که مستقلا در یابد که الله بشر را آزاد آفریده  است در تسلیم و اطاعت. الله اگر انسان را بواسطه عقل و خرد، مستقل و ازاد آفریده بود که بر گزیند آنچه را که از غرایز و امیال نفسانی برخیزد، آدم و حوا را از بارگاه الهی بیرون  نمی راند.

امروز نیز گذار از وضع موجود را امکان پذیر نمیکند،مگر "آزادی،" "فقط  آزادی." در حالیکه، فقط آزادی در ذاتش استقلال نهفته است، در عین حال نفی و انکار جمهوری اسلامی و یا جمهوری تسلیم و اطاعت است. مطالبه ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی بینان هر نظام استبدادی را بلرزه در میآورد ازجمله بنیان نظام ولایت فقیه. در واقع این اراده معطوف بآزادی بود که نظام شاهنشاهی را واژگون ساخت. اگرچه این اراده مصادره گردید و تحت نظام سرکوب خفقان به اراده معطوف به تسلیم و اطاعت تبدیل گردید، اما، شاهد بودیم که چگونه وقتی منفذی برای برآوردن نفس یافت در انتخابت دوره دهم ریاست جمهوری در 88  سر از زیر خاکستر بیرون کشید و همچون اقیانوسی خروشان بنیان حکومت اسلامی را بلرزه انداخت.

فقط آزادی، هنوز میتواند آن نخ تسبیح باشد که احاد ملت را بهم پیوند دهد. چرا که آزادی بدون هیچ پسوند و پیشوندی، تنها راه نجات از منجلاب انحطاط و تباهی اخلاقی، نجات از منجلاب تسلیم و اطاعت و فرمانبری ست،. چرا که حکومت دین است منشا تمامی تیره بختی ها و سیه روزیها و حقارت و خواری ملی ست. چرا که اراده معطوف به آزادی، اراده ای ست فرا طبقاتی.  هیچ فرد و طبقه و گروهی نیست که از نبود آزادی رنج نبرده و زیان ندیده باشد. در نظام استبدادی تنها مزدور ان و کارگزاران هستند که سود میبرند. این است که حکومت دین از جامعه جدا و با آن بیگانه گردیده است.

فقط آزادی هوایی است که همگان برای زندگی و زنده بودن، برای تحرک و پویا بودن، برای رشد و نمو و روئیدن، برای ترقی و تعالی بدان نیازمندند. تمامی بلاهایی که ملت با آن دست بگریبان است از ورشکستکی اقتصادی گرفته تا غارت وچپاول ثروت ملی، گسترش فقر و عقب ماندگی، اعتیاد و فحشا،  ویرانی محیط زیست و آفت های بسیار دیگر که اینجا مجال ذکر همه آنان نیست، همه از نظام تسلیم و اطاعت و نبود آزادی بر میخیزد. تجربه نیز نشان میدهد که حکومت دین تنها یک چیز است که  تاب و توان برتابیدن آن را دارا نیست و آن نیز آزادی است. ستیز و خصومت حکومت دین با آزادی سبب شده است، که اراده معطوف به آزادی به محاق فرو رود تا بار دیگر سر بر کشد نظام فرمانروایی و فرمانبری اسلامی را از بیخ و بن برکند. این یک قانون دیالکتیکی ست که اگر اسارت و بندگی نبود، آزادی تهی از معنا و مفهوم می بود.

اما حکومت دین بر آن تصور است که شریعت و سنت با سرشت و آداب و عادات و رسم و رسوم مسلمان ایرانی آغشته گردیده است. مردم به سادگی نمیتواند خود را از یوغ آن رها سازند. مردم به نمادها و مقدسات دینی باور دارند و احترام میگذارند. به حلال و حرام های دین، به نماز و روزه اعتقاد دارند. فرهنگ و هویت مردم با وجود الله و باور به آموزش های او آمیخته است. بعبارت دیگر، رژیم دین هنوز بر آن تصور است که دین مردم را به حکومت پیوند زده است. مردم هرگز نمیتوانند خود را از بند و زنجیری که دین بر عقل و خرد شان بسته است، رها سازند و اراده معطوف بآزادی، چیزی نیست مگر یک افسانه.

اما بیایید کمی با خود بیاندیشیم که آن کدام زندانی ست که آرزوی آزادی را در سر نپروراند و بامید وصلت با آن سر بر بالش بخواب شیرین فرو نرود؟ مردم ایران، نزدیک به 4 دهه است که در زندان حکومت دین بسر میبرند، فقط آزادی ست که زمینه را برای ظهور اراده معطوف به آزادی، هموار میسازد، اراده ای فرا طبقاتی.  رژیم دین امیدوار است که بار دیگر مردم، همچون جنبش 57 از آزادی گریخته خود را همچنان به شریعت و آئین اسارتبار آن تسلیم کنند. اما اشتباه رژیم در آن است که هر روزی که بر طول عمرش افزوده میشود، شکاف و بیگانگی مردم با نظام فرمانروایی و فرمانبری، نظام سرکوب و خفقان، نظام تبعیض و نفرت ، نظام خشونت و انتقام ستانی، هرچه بیشتر عمیقتر میگردد و شواهد بسیاری در دست است که این باور در حال ریشه دواندن و گشترش است که رهایی ملت را فقط آزادی ست که امکان پذیر میکند. فقط آزادی ست که انتی تز جامعه فرا طبقاتی است. در پناه فقط آزادی ست که کثرت شکوفا گردد و زمینه را برای ظهور انسان و آنچه انسانی ست بوجود میآورد. زنده باد فقط آزادی. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر