۱۴۰۲ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

:امام حسین

اگر دین ندارید

آزاده باشید!

 

در ماه محرم، یاد آوری این موضوع شاید زیاد زیانبار نباشد که دیگر نمیتوان از کنار واقعه عاشورا به سادگی گذشت. چرا که عاشورا بیشتر و عمیقتر از هر نهادی در ذات ما کاشته شده است. حتی آنانی هم که خود را سکولار میدانند و به رسالت و امامت هم اعتقادی ندارند، به سختی میتوانند از ستایش "قهرمانی" و "بزرگ منشی" امام حسین خود داری کنند. بعضا حتی تا آنجا به پیش میروند که او را آزادیخواه هم میخوانند. بهمین دلیل برآنند که نباید قهرمانی، مقاومت و ایستادگی او در برابر "ظالم " را ناچیز و کم اهمیت شمرد. نهاد عاشورا یکی از عواملی بود که در واژگونی نظام شاهی نقش اساسی بازی کرده است. هم اکنون نیز میتواند بر علیه نظام ولایت بکار گرفته شود، همچنانکه در این محرم مشاهده شد که بعدا در پیرامون این تحول جداگانه بحث خواهیم کرد.

باور به مظلومیت و شهادت حسین در برابر ظالم را باید باوری مشترک در جامعه دانست که همه اقشار و طبقات مختلف را برغم اختلافات مادی و معنوی شان، به هم پیوند میزند. چرا که اسطوره سازان دینی، از امام حسین شخصیتی فرا زمینی و افسانه ای ساخته که او جان شیرین خود و خانواده اش را بیدریغ فدای رستگاری بشریت نموده است. باینترتیب دین و آزادی در امام حسین تبلور یافته و ستیز و خصومت ماهوی شان بگونه ای سحر انگیز ناپدید گردیده است، واقعیتی که شک و تردید و نقد و بر رسی عاشورا را اگرنه نا ممکن، بسی بسیار دشوار ساخته است.  بعضا، معتقدند که سرنوشت حسین از پیش تعیین شده بوده است و عاشورا تقدیری ست که بازتابنده خواست و طراحی الله است. حال آنکه، با اطمینان خاطر میتوان گفت داستان امام حسین بر ساخته دست فقاهت است. آیا میتوان برای تحمیق یک ملت ابزاری بهتر از ماه محرم و سفر و برپا داشتن مراسم سکواریها و عزاداریها و خود زنیها یافت؟

 این اسطوره سازی را بوضوح میتوان در مطلبی که تحت عنوان "پیام عاشورا " در سایت پایگاه حوزه انتشار یافته است، مشاهده نمود. سایت حوزه از عاشورا چنان سخن میراند، گویی امام حسین به عمد و بنا بر تدبیر قبلی و بر اساس رسالت و مسئولیتی که نسبت به بشریت احساس میکرده است، عاشورا را بوجود آورده است که پیام سرنوشت ساز خود را به مردم ابلاغ نماید. اما شاید شرایطی که در آن امام حسین پیام خود را ابلاغ میکند از خود پیام مهمتر است. نویسنده سایت حوزه، واقعه عاشورا، آن لحظه ی سرنوشت ساز را که به آفرینش غم انگیزترین فاجعه بشریت انجامیده است، چنین توصیف میکند:

 از اینرو امام العارفین سید الشهداء(ع) که همراه پاکباختگان دین خدا به صحرای کربلا آمده بود، در آفتاب سوزان ظهر عاشورا همچون نگین انگشتری در محاصره دشمنان اسلام و قرآن قرار گرفت. در آن موقعیت دشوار که زنان و اطفال خردسالش در معرض اسارت وحشی ترین سفاکان روزگار قرار داشتند، در خیمه هایشان حتی قطره ای آب یافت نمی شد و فریاد «العطش » کودکان از هر سو به گوش می رسید، حسین بن علی - علیهما السلام - با دلی آرام، قلبی مطمئن و روحی بلند در برابر همه سردمداران کفر و مزدورانشان ایستاد و پیام عاشورا را چنین ابلاغ کرد، اقامه نماز،  ایستادگی در برابر باطل، تسلیم محض در برابر حق -جل و علا."

اینست، پیام آزادی امام سوم، بنابر تحلیل گر سایت پایگاه حوزه.

 بعبارت دیگر، شرایط دشوار و دلخراشی که امام حسین در آن قرار گرفته است، و اهدافی مقدسی که در پی رسیدن بدانها بوده است، او را از نقد و چند و چون مصون نموده و مقاومت در برابر پذیرش آن را در هم می کوبد. نه اینکه کشتار کربلا  بازتابنده ی خشم و خشونت و بیرحمی نیست، اما، باید اعتراف کرد که در آن دوران، جنگ قبیله ای و کین خواهی خانوادگی، یک رسم و سنت بوده است. پدر بزرگ امام حسین، محمد، پیامبر اسلام، پیوسته به قبایل دیگر حمله میکرد. پس از غارت و کشتار مردان، زنان و فرزندان مغلوب را باسارت خود در آورده و دختران و زنان سران آنها را به مالکیت خود در میآورد. این سنتی بود که دستگاه خلافت، پس از پیامبر کماکان ادامه یافت و دامنه اسلام را تا سر زمینهای دور گستراند.

بنا براین، عاشورا نه پدیده ای ست افسانه ای و نه اسطوره ای و نه فرازمینی. ده ها هزار خونین تر از واقعه عاشورا را مسلمانان هر روزه تجربه میکنند. در نظام ولایت برای خانواده های زندانیان سیاسی، هر روز روز عاشورا ست. اگر امام حسین مسلح به شمشیر بود و در نبرد و در دفاع از خود جان سپرد، قربانیان قتل های زنجیره ای، و کشتار جمعی در زندانها در سال 67، چشم و دست و پا بسته بخاک خون خود غلتیدند. وقایع غم انگیز و کشتاری که در مقاطع مختلف در دوران حکومت اسلامی، از جمله قیام 18 تیر 1375 و جنبش "سبز" در سال 88، خیزش های اعتراضی در 96 و 98 بوقوع پیوسته اند، هرگز از صفحه های تاریخ محو نخواهند شد.

 آنکس که برای مقاتله حسین خود زنی میکند، اشک میریزد، ضجه و مویه مینماید، نمیتواند به جنایات سران رژیم واکنش نشان دهد و حتی قادر نیست به قتل عام جوانانی که هریک با آرمانی، شاید مقدستر از آرمان حسین، بدون دفاع از خود در یک دادگاه صالح  ، بدار مجازات آویخته میشوند اعتراض کند. مقاتله امام حسین در صحرای کربلا را چنان غم انگیز و اندوهبار نموده اند، که هر غم و اندوهی در برابر آن رنگ می بازد، چنانکه گویی تنها انسانی که بدست دشمن قهار بخون غلتیده است، امام حسین بوده است، نه آنهائیکه هر روز در جنگ خانمانسوزی که سراسر منطقه را فرا گرفته زیر بمب بارنها ها بخاک خون میغلتند و یا مردم بی گناهی که در سرزمین امام حسین طئمه انفجارهای انتهاری گردیده و تیکه پاره میشوند، دارای جانهایی هستند فاقد ارزش. این واقعیتی ست حاکی از ادامه خشونت و انتقام ستانی های صحرای کربلا تا بامرروز. تاکنون نیز هیچیک از علما و فقها، باستثنای آیت الله منتظری، کشتار بی گناهان، آنان که در بوجود آوردن شرایط موجود نقشی نداشته اند را محکوم نکرده اند. نظام ولایت نیز بسیار مفتخر است که ادامه امامت است و به پیروی از امام حسین با شیطان  و باطل، بویژه شیطان بزرگ، امریکا دست بیعت نمیدهد و وارد در مذاکره و مصالحه با دشمن نمیشود.

آنچه واقعه ی عاشورا را  برغم بیرحمی و خشونت آن، به واقعه ای عادی تبدیل میسازد، جنگ بر سر قدرت است. اسطوره ی عاشورا، پس از گذشت 20 سال تحمل حکومت معاویه و سکوت امام حسین در تمام آن دوران، سخنی بمیان نمی آورد. اشاره ای هم به ساخت و پاخت امام حسن با معاویه در آن زمان، نمیشود. این بدان معناست که پس از مرگ برادر بزرگ و درگذشت معاویه، خلیفه ی مسلمین، است که امام حسین در مدینه از بیعت با دستگاه معاویه برهبری فرزندش، یزید، سر باز میزند و به بهانه دعوت مردم عراق از مدینه بآن سوی حرکت میکند. امام حسین فرمانروایی آن دیار را حق مسلم خود میدانست.

اگر این حرکت را سر آغاز حرکت امام حسین که بعاشورا در صحرای کربلا ختم میشود بدانیم، حرکتی ست نه در سوی تغییر روابط ظالم و مظلوم و نه سرنگونی ظالم و بر قراری حکومت مظلوم. پیامبر اسلام نه تنها دست به چنین امری نزد بلکه روابط ظالم و مظلوم را نظامند نمود. الله را از آسمان بزمین کشاند و خود را جلوه آن ساخت و همگان را بضرب دوگانه ی شمشیر و شریعت به تسلیم و اطاعت وادار نمود. نه در کلام الله ست و نه در سنت پیغمبر، منع فرمانروایی و فرمانبرداری، قبح نظام ارباب و رعیتی و، عبودیت و بندگی. در شریعت اسلام ظلم وقتی صورت میگیرد که شک و تردید ی نسبت به میل و اراده الله در ذهن آدمی جان بگیرد. این کنش به شرک میانجامد و کنشگر را مشرک مینماید. یعنی محارب میشود و منافق. از آنان ظلم بر میاید و ظالم میشوند. ظلمی که بر امام حسین رفته است و او را بقیام عاشورا بر میانگیزد، در واقع، محروم ساختن او از صعود باریکه قدرت بوده است. امام حسین، خود را وارث واقعی خلافت و شایسته فرمانروایی میدید. زیرا که او فرزند دخت پیامبر اسلام بود و همسر وی، علی، برادر زاده محمد، نخستین فردی که اسلام آورده بود.  

 در مسیر خود بسوی کربلا بسیاری از افراد قبیله و خیر خواهان و بزرگان به امام حسین اخطار کردند، پند و اندرز دادند که نباید چندان به دعوتنامه های عراقی ها، بخصوص مردم کوفه، اعتماد نمود. که آنها به پدر و برادرت خیانت کرده اند. اما، امام وقعی به گفته ی آنان ننهاد به آن دلیل که احساس میکرد محروم ساختن نوه ی پیغمبر، ظلم است و باید با آنکس که این ظلم را روا داشته است، یعنی با ظالم به نبرد برود.

بنابراین، نبرد امام حسین را در روز عاشورا هرگز نمیتوان بازتاب اراده ی معطوف به برانداختن نظام ظلم و ستمگری، نظامی که پیامبر اسلام، خود بجای نهاده بود، خواند. همه شواهد تاریخی از رضایت نسبی مردم در دوران خلافت حکایت میکند. زیرا  که در خلافت نرمش ها و ظریف کاری هایی در امر حکمرانی راه یافته بود که در ادامه ی سنت پیامبر بود. یعنی در بکارگیری شمشیر و شریعت حزم و احتیاط نشان میدادند. معاویه دست به نابودی دشمنان خود نمیزد، دشمنان خود را تطمیع میکرد. همین کار را هم با امام حسن کرد که در پی مرگ پدر دعوی امامت را در سر میپروراند. آنچه عمر حکومت معاویه را طولانی ساخته بود، تدبیر معاویه در مشاوره بود و مذاکره. بهمین دلیل توانسته بود که قدرت را در دست خود نگاه دارد و توسعه ی اسلام را ادامه دهد.

پیام چهارگانه عاشورا نیز برغم ظاهرشان، در سوی حفظ و نگاهداری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری ست نه واژگونی آن. اما، نویسنده حوزه از تعهد امام حسین به آزادی در واپسین لحظات زندگی چنان سخن میراند گویی که حسین شهید راه آزادی بوده است. وی مینویسد که:

آن حضرت نزدیک ظهر نیز پیام "آزادی " را تکرار کرد و فریاد برآورد: هیهات منا الذلة، هرگز تن به ذلت نمی دهیم و زبونی و خواری از جمع ما دور است.

آری، امام حسین چیزی کمتر از خلافت را دون شان خود میدانست. برای فرزند پیامبر دوری از مسند فرماندهی بدون شک هم طراز حقارت بود و خواری. اما، در همان حال تعهد خود به آزادی را در وخیم ترین و دلخراش ترین شرایط همچنانکه نویسنده توصیف میکند بار دیگر به مردم ابلاغ میکند.

. در آخرین لحظات که پیکر پاره پاره اش بر روی زمین افتاده بود، خون خدا از رگهای   بریده اش بیرون می زد و آن نامردان از خدا بی خبر سمت خیمه گاهش یورش می بردند، در زیر لب آنان را به آزادگی فرا خواند و چنین زمزمه کرد

یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم; (4) ای پیروان خاندان ابوسفیان، چنانچه دین خدا را کنار گذاشته اید و از روز رستاخیز نمی هراسید پس در دنیای خویش آزاده باشید.

این عبارت را باید یک عبارت اسطوره ای دانست زیرا که آزادی را همطراز دین و شریعت اسلام میخواند. یعنی که بشریت آزادی را باید در دین اسلام جستجو نماید. که این یک واقعیت تردید ناپذیر است که دین اسلام مهد آزادی است، آزادی، اما، در تسلیم و اطاعت. درست است اسلام آزادی را بیش از هر چیز دیگری ارج مینهد زیرا که آزادی در بندگی است و عبودیت. بی دلیل نیست که عبارت آزادیخواهانه امام حسین بر سر در حسینه ها و مساجد از جمله حسینیه ارشاد نیز نقش بسته است.

در این عبارت امام حسین دشمنانی را مورد خطاب قرار میدهد که بندگی و عبودیت خود را نسبت به الله روزانه بجا میآوردند و با نام الله آغازمینمودند و به اتمام میرساندند هر کاری را ازجمله حکومت و برقراری نظم و انضباط شریعت. مسلم است که بنده نیز میتواند آزاد باشد بمعنای جوانمرد، دارای ظرفیت گذشت و سخاوت. امام حسین بدشمنان خود میگوید حال که  نوه ی پیغمبر الله را از حکمرانی محروم میکنید و به امامت به مثابه ادامه رسالت اعتقاد ندارید، میتوانید جوانمرد باشید و شمشیر خود را به سوی خلافت نشانه روید. این در حالی است که  خود شمشیر بر کشیده و آماده ی ریختن خون آنان تا آخرین قطره ی خون خود میشود، یعنی که آماده ی نبردی میشود که در آن پیروزی نیست. تحلیل گران عاشورا بر آنند که با شهادت به معنای پیوستن به نیستی است که میتوانی هستی بدهی به آرمانی، مهم نیست که آن آرمان تسلیم و اطاعت است و عبودیت و بندگی، و وا نهادن خود مختاری و آزادی، برجسته ترین خصلت انسانی.

امام حسین، پیام آزادی را همزمان با پیام عبودیت و بندگی در اثنای اقامه نماز در جنگ ابلاغ مینماید. چون بر آن تصور بود که ریختن خون دیگران تا آخرین قطره خود و خانواده اش، بر دشمن سفاک خود فائق آمده و همچون اسطوره ای زندگی ابدی مییابد. اقامه نماز در اثنای جنگ، پیام حقارت است و خواری، گویی که غفلت از رکوع و سجود و اعتراف به ناچیزی خویش، خشم الله را بر میانگیزد و دروازه دوزخ را برویش میگشاید. تعهد امام حسین به عبودیت و بندگی، در واقع  پیام سوم عاشورا را که بنا بر قول نویسنده سایت پایگاه خوزه، مبارزه بر علیه باطل است، مورد شک و تردید قرار میدهد.

مسلم است که نهادین ساختن عاشورا به نفع پایداری و حفظ سلطه دین است که در قشری بنام قشر آخوند، قشر مفتخوار جامعه جلوه یافته است. قشری که عقل و خرد و دانش آنان، چالش ناپذیر است. در واقع عاشورا یکی از وقایع مهم تاریخی ست که حوزهویان، از پائین، روضه خوان و طلبه گرفته، تا فقیه و مجتهد در راس ، آنرا فرصتی میبینند برای تجدید و ترمیم سلطه دین و شریعت اسلامی، برای بر قراری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری. یعنی که آنان که علم و دانش الهی را مالک خود دانند، فرمانروا و ارباب هستنند و آنها که از دانش و دانستن محرومند رعیت اند و بنده. بنابراین، عاشورا را باید جلوه ای از ایدئولوژی فرمانروایان و اربابان خواند. عاشورا سالانه جان تازه  ای در باورها و ارزش ها و نهاد های دینی میدمد و به نظام تسلیم و اطاعت،عبودیت و بندگی، تداوم می بخشد.

"پیام عاشورا" در سایت پایگاه حوزه در پیوند زیر ملاحظه فرمایید

http://www.hawzah.net

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

  fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۲ مرداد ۶, جمعه

رمز و راز

آغازیدن با نام مقدس الله!




بسم الله... شاید مقدس و ساده تر از این عبارت نتوان در سراسر جهان یافت. صدها میلیون نفر با راندن آن بر زبان، زندگی را آغاز میکنند، در لحظه ای که نطفه بسته میشود، در ان زمان که هیچی نیستند و از جهان بی خبر و پاره ای از وجود مادران خود هستند. وای اگر پدران و مادران، یا هر زوج دیگری، در بحبوحه همآغوشی، لذت بری از تن و فرو نشاندن آتش شهوات نفسانی، ایراد «بسم الله» را بدست فراموشی سپرده باشند. چه احساس شرم و گناهی که بفراموش کاران دست ندهد. چرا که آغازیدن با نام الله است که حلال  و حرام بسته شدن نطفه ی ما را تایید و تصدیق میکند. بی دلیل نیست که حلال زاده و یا حرامزاده شناخته میشویم. زیرا که  بسته به ضعف و قدرت یادآوری پدران و مادران ما در هنگام همآعوشی. که آیا به خاطر شان بوده است که با نام الله بیاغازند یا نه؟ البته، اگر در دوران کودگی سر براه و سر بزیر و یا به زبانی دیگر تسلیم و مطیع و یا فرمانبر و مقلد باشد، حلال زاده شناخته میشود. انطفه ای ممکن است به حرامی بسته یشود و آن زمانیست که همآغوشی و یا به زبان فقاهتی نزدیکی بین زنان و مردان  با راندن نام الله بر زبان آغاز نگردد. چنین موجودی را حرام زاده میخوانیم. چون  نطفه اش به حرامی بسته شده است. درست باین دلیل است که حرامزاده رفتاری غیر عادی از خود نشان میدهد، از جمله نافرمانی و سرپیچی. که میشود یکی از خصایل ذاتی حرام زاده. حرام زاده، ذاتا بد است و شر برانگیز. چرا که نطفه اش با نام الله بسته نشده است.

 استاد محمد حسین طباطبایی، مولف تفسیر المیزان (در 21 جلد) بزرکترین تاویلگر کلام الهی، قرآن مقدس، در جهان اسلام شیعی، حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند که- بنا بر قول وی مورد قبول سنی و شیعه ست: هر کار با اهمیتی که بنام خدا شروع نشود ناقص میماند(ص 16).

 

چیزی از ورد به جهان هستی نمیگذرد که میآموزیم، اگر آرزومندی که همه چیز بر وفق مراد، راست و درست انجام شود، طبیعی ست که باید با نام الله آغاز نمایی. مثلا اگر راننده ای و یا رانندگی میکنی و مسئولیت جان دیگران را نیز بر دوش میکشی، صلاح در آن است که نام الله را بر زبان برانی و یا برای اطمینان خاطر در روی شیشه اتومبیل بسم الله را بنویسی. رانندگی زمانی حرفه ای بود که اصلا نیازمند تحصیلات رسمی نبود. اما راننده ای که نوشتن را نمیدانست آموخته بود که بسم الله را بر روی شیشه اتوبوس خود رسم نماید.

 

در شرایط کنونی هیچ نامه ای نگاشته نمیشود، هیچ کتابی بزیر چاپ نرود، هیچ سخنی ایراد نشود و نیز هیچ سندی نیست که ارائه شود و با نام الله و بسم الله... آغاز نگردد. مهم نیست چقدر پر اهمیت، سندی و یا پیامی و قراردادی، اگر در سر آغاز آن نام الله نقش نبندد، هرگز به امضا نرسد و رسمیت نیابد. بعبارت کلی تری، آغازیدن با نام الله یکی از ضروریات زندگی ست. به چه کس دیگری بجز الله میتوان دل بست و امیدوار بود که ما را از گزند روزگار حفظ نماید و در رو در رویی با مشکلات بکمک ما آید؟ این البته زمانی ست که از دین سخن میرانیم، دین اسلام. اما همین واقعیت را نیز میتوان به زبان سیاست و یا قدرت ایراد نمود و آن پذیرفتن سلطه و تسلیم شدن به اراده الله است، موجودی که خودش را خلق کرده است و بعد جهان هستی را. جهان گردون بر نوک انگشتان الله است که می چرخد. با این وجود ما باورمندان، هرگز احساس نمیکنیم که الله بر وجود ما سلطه افکنده است. بدون آنکه به ضعف خود اعتراف کنیم خود را محتاج و وابسته به الله میدانیم. با نام الله آغاز میکنیم به آن دلیل که در دست های پرقدرت الله خود را در آسایش و امنیت احساس میکنیم.

 

روشن است که اگر نطفه ی ما با نام الله بسته شده باشد که حتما بسته شده است، بدان معنا است که الله- با وجود ما عجین گشته است. همانگونه که نپرسیم چرا قلب ما میزند و یا چگونه ریه ها و هریک از اعضای بدن ما کار میکند، از خود نیز هرگز نپرسیم که الله در وجود ما چه میکند؟ چگونه در وجود مان وارد شده است؟ آیا الله وجدان درون ما ست و ما را در اختیار خود دارد؟ البته که شناخت قدرتی ماورایی، اقتدار و علم و دانشی که به الله نسبت داده میشود ناشناختنی ست. چون نا محدود است و لایتناهی. نادر هستند آنان که میتوانند نا شناختنی را مورد شناسایی قرار دهند و اماده باشند در راهی چنین پر مخاطره، راه خدایی و یا شناسایی خدا قدم بر نهند. نیز، بسی بسیار مهم است که بیاد داشته باشیم که شناخت الله بر شناخت خویشتن ارجحیت دارد. یعنی که برای غرق شدن در دریای بیکران علم و دانش الله، مستلزم فراموشی خود است و بریدن از نفسانیات و ریاضت بسیار، تا آن حد که تقدس می یابد. بآن دلیل که زبان الله را میتوان آموخت، زبان قرآن را که الله خود در آن سخن میگوید، دستورات، فرمانها و احکام خود را برای زندگی بشر صادر و ما را بسوی  راه مستقیم هدایت میکند. تنها فقها ومجتهدین و مراجع تقلیداند میتوانند احکام ضروری زمان را در تبعیت از اراده الله صلدر به بندگان الله ابلاغ نمایند. آنها هستند که در یافته اند که چگونه و به چه دلیلی الله نام یکی از سه بت بزرگ کعبه را برای خود برگزیده است. اینان، مجتهدین و آخوندها و فقها، در واقع، متخصصین فهم و درک زبان الله هستند. الله خود هرگز فکر نمیکرد که شناخت او و فهم سخنان ش به یک حرفه ای ممتاز تبدیل بشود.

 

نیازی شاید به توضیح نباشد که  شناخت عامه ی مردم از الله و حتی تحصیل کرده ها، از درک و فهم زبان الله ریشه نمیگیرد بلکه از عدم شناخت او و نداشتن توانایی فهمیدن زبان و اندیشه ی الله، آن قدرت نقصان ناپذیر ریشه بر گرفته است. چگونه عقل کوتاه بشر میتواند به عقل بلند و لایتناهی الله برسد؟ حتی تحصیل کرده ها نیز قادر به  غور در کلمه ی پر قدرت و سحر انگیز الله نیستند. هم چنانکه اشاره شد، فهم زبان الله، ویژه ی آنانی ست که از این جهان بریده. چشم بر لذایذ مادی، بویژه لذت تن بسته، تمنای جنس مخالف را در خود کشته و بر وسائس شیطانی فائق آمده اند. تنها در آن زمان است که  تقدس یافتگان، میتوانند به منویات ظاهری و باطنی الله واقف گردند. به تعبیر و تفسیر این از خود گذشتگان و ریاضت کشان، از کلام الله است که باید گوش فرا دهیم، اگر بخواهیم رمز و راز «بسم الله» را بگشائیم.

 

 بدین منظور بعید بنظر میرسد که بتوان منبعی یافت معتبر تر از «تفسیر المیزان» که به زبان عربی- زبان علمی حوزه های علمیه، همچنانکه زودتر اشاره شد ، بدست استاد آیت الله محمد حسین طباطبایی نگاشته شده است که  بوسیله ی مرجع تقلید دیگری همچون آیت الله مکارم شیرازی ترجمه شده است همراه پاورقی هایی که آیت الله مرتضی مطهری بر آنها نوشته است. که خود بیانگر برکندن کوهی عظیم است از جای خود بدست موجوداتی کوچک و حقیر. استاد طباطبایی شاید در شماراولین «طلبه» ها بوده است که نگاهی فلسفی به کتاب قرآن را برغم مخالفتهای آیت الله های محافظه کار در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی، آنان که تنها معانی و مفاهیم ظاهری قرآن را قابل فهم میدانستند، به حوزه علمیه قم برد و بکار تفسیر و تاویل و تفحص و تدریس قرآن پرداخت. بنا براین، ما اگر بیاندیشیم که زمان آن رسیده است که از خود بپرسیم چرا همه چیز باید به اسم الله آغاز گردد و چرا الله چنین نامی بر خود نهاده و این قدرت سحر انگیز را چگونه کسب کرده است به تاویل استاد طباطبایی در جلد اول تفسیرالمیزان باید رجوع کنیم.

 

اینجا لازم به یاد آوری ست که استاد روش و یا متد خود را در فهم قرآن، تاویل میخواند. یعنی باز گرداندن الفاظ با معانی ظاهری که با روش تفسیر مورد فهم قرار میگیرد، به اصل و ریشه ی قرانی آنها، به معنا و مفاهیم باطنی شان. تنها با رجوع به عقل و استدلال درون قرآن است که میتوان مفاهیم ظاهری و باطنی آنها را مورد فهم قرار داد. تاویل قران با قران، تنها روشی ست که میتواند شناخت الله را از هرگونه شائبه تاثیر، نفوذ و یا تعصب شخصی برهاند، گویی که چنین چیزی ممکن است و یا امکان پذیر است که در شناخت الله غرق شوی، چه رنجها و ریاضت ها تحمل نکنی و آنچه را که یافتی چیزی جز حقیقت مطلق و نهایی نخوانی، بدون کوچکترین تاثیری از نظر و خواست خویش حتی بطورناخود آگاه. آیا اعجاب آور نخواهد بود؟    

 

استاد طباطبایی، نیز، تفسیرالمیزان را با تاویل "بسم الله الرحمان الرحیم،" آغاز میکند. اما، اینجا بر تاویل «بسم الله» متمرکز میشویم. استاد در جستجوی ریشه معنی بسم الله و برگزیدن نام الله، ابتدا به فلسفه نامگذاری در فرهنگ بشر می پردازد  و میگوید که  مردم نام های حرمت انگیز و پر احترام بر اشیا و اشخاص  می نهادند که  ماندنی بشوند:

مثلا، بسیاری از مردم برای احیاء نام پدران خود، آنرا بر یکی از فرزندان خویش میگذارند تا همواره بیاد آنها بوده باشد.

 این، رسمی رایج بوده است در میان مردم جهان از جمله مردم بیابانگرد و بادیه نشین عرب. بنابر قول استاد طباطبائی، الله، خداوند یکتا و یگانه، نیز، از این رسم رایج میان مردم عرب بهره برده و کلام بزرگ خود، قران کریم را با این گلمه آغاز کرده است و آنرا بنام نامی خود افتتاح فرموده است، بنام الله، نامی که بیش از هر نام دیگری در جامعه آن دوران بکار برده میشد

 

استاد، تفسیرالمیران را با تاویل بسم الله... آغاز میکند که هم برای شناسایی افراد و اشیا بکار برده میشود و هم بعنوان نشانی از معانی عمیقتر، مثل، کلمه عالم که هم دلالت دارد به جهانی که در آن زندگی میکنیم و هم دلالت دارد به ذات عالم، یا بنا برقول افلاطون، جهان سایه ها . اما، استاد بحث در باره معضل اسم را از اعتبار خارج، بر آن خط بطلان میکشد و میگوید: این مطالب یک تحلیل عقلی بیش نیست و نمیتوان آنرا بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت اگر چه اعتراف میکند که در صدر اسلام بحث هایی نظیر آیا اسم عین مسما ست و یا غیر آن  در گرفته بوده است. حال آنکه وی اظهار میدارد که:پاسخ اینگونه سوالات امروز برای ما به اندازه ای روشن است که احتیاج به بحث و گفتگو ندارد. با این وجود، وی اظهار میدارد که

 

الله اسم مخصوص خداست چرا که در میان مردم از الفاظی بوده است  که بیش از هر لفظ دیگری تکرار شده است از اینرو الله نامی شده است ویژه خدا. همچنانکه وی خاطر نشان میکند که برگزیدن "این اسم (الله- مولف) نام گذاری خاصی نداشته و بواسطه استعمال زیاد ( بهمان ماده اصلی)- که الله اول «الاله» بوده است و بمعنی پرستش و یا حیرانی از قدرت جهانشمول الله بوده است.

 

اما، اینجا چاره ای نیست مگر جستجوی ریشه معانی «اسم» و «الله» را معلق بگذاریم. چون ما را در فهم قدرت سحر انگیز «بسم الله،» قدرتی مطلق و نامتناهی، بجایی نمیبرد. چرا که هنوز نتوانسته ایم بفهمیم که چرا باورمند هر کاری را باید با نام الله آغاز کند این ضرورت آغازیدن با نام الله از کجا بر خاسته است؟ کیست که میگوید باید با نام الله بیاغازیم. این پاسخ را استاد طباطبایی قبل از آنکه وارد بحث در باره اسم و نام الله شود، به تاویل معانی آن در متن کلی سوره حمد، سوره ای که کتاب قران با آن آغاز میگردد می پردازد و میگوید که:

 

چون غرض نهایی از سوره حمد، بطور یکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، اظهار بندگی، پرستش او، و بالاخره در خواست کمک و راهنمایی از او ست، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آن میگوید، لذا این مقصد مهم باید بنام مقدس او شروع شود - یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم(ص 17).

 

فهمیدید چه گفت؟ فهمیدید که چرا همه چیز را باید با نام الله آغاز نماییم؟ اما، واقعیت اینست که استاد حرفه اش پنهان ساختن حقیقت است و راز و رمزها نه آشکار ساختن آنان. که این الله است که فرمان میدهد که بشر بنام او آغاز کند، و به او درس بندگی و چگونه بنده بودن را میآموزد. این ضرورت اعلام بندگی و عبودیت است که باید همه چیز را با نام الله آغاز نمود، عادتی که در ما نهادین گشته است، یعنی براحتی لفظی را بزبان میرانیم بدون آنکه به معانی و مفاهیم اسارت بار آن آگاه باشیم. این بدان معناست که در شرایط کنونی بسم الله همان معنی را میدهد که الله در نظر داشته است: اظهار تسلیم و اطاعت، استعانت خواستن، اعتراف به ضعف و ناتوانی ، خود را هیچ و الله را همه چیز کردن، موجودی ماورایی که فرمان میدهد، موجودی که هرچه بیشتر او را میجوئی هر چه افزون تر باید ابراز بندگی و عبودیت، نمایی، برغم این واقعیت که این الله است، همچنانکه استاد زودتر بدان اشاره نمود که از بشر فعل نامگذاری را میآموزد و نام الله را برای خود بر میگیزند. بعبارت دیگر، بنا بر تاویل استاد، الله است که از بندگان و رسم و رسوم آنها میآموزد و نام الله را بر میگزیند و بزبان بخش کوچکی از جهان بشریت سخن میگوید. این است راز و رمز آغازیدن بنام الله.

 

روشن است که اگر بگوییم که ما نسل پس از نسل چیزی را بزبان رانده ایم که خوی بندگی، خوی تسلیم و اطاعت  را در سرشت ما نهاده است، سخنی به گزاف نگفته ایم. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک شبه حرمت آزادی را برتر از حرمت الله بدانیم. اما تا زمانیکه اولی جانشین دومی نشده است نمیتوان انتظار داشت که از بندهای احکام خشک و انعطاف ناپذیر، تعصب و تبعیض و جزم اندیشی و مطلق گرایی دست بکشیم، چنان شیفته ی آزادی شویم که به بی حرمتی به الله، نیز، حرمت نهیم.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

  

۱۴۰۲ مرداد ۳, سه‌شنبه

پیام عاشورا!




محرم برای ما ایرانیان همیشه عبارت بوده است از فصل عزاداری و شیون و خود زنی، فصل معوق گذاردن زندگی و پیوستن به نیستی، به غم و اندوه و اشک گیری. زیرا که امام حسین نزد ایرانیان و شیفتگان امامت در سراسر جهان جایگاهی بسیار ویژه دارد. چرا که در عاشورا، دهمین روز محرم، امام حسین همراه 72 تن از افراد خانواده و یارانش، به دست لشگر خلافت به شهادت میرسد. در این روز است که احساسات و عواطف بجوش میآید. در سراسر ایران منبر ی را نجویی که بر فراز آن روضه ی شهادت حسین، به خاک خون غلتیدن او خوانده نشود و از مناقب و بزرگی و تقدس و معصومیت و مظلومیت او داستانها نگویند. بعضا خود زنی را باو ج خود میرسانند. تیغ بسر و تن خود زنند. دست ها را همچون پتکی سنگین بر سینه های عریان خود فرود میآورند و یا بر سر و جان خود زنجیر میزنند. هر سال که محرم میرسد بار دیگر جشنواره ی درد و سوکواری آغاز میشود. بوی خون امام حسین در فضا می پیچد و خبر از فاجعه ای غم انگیز می دهد. در روز عاشورا کمتر کسی است که در عزا داری امام حسین شرکت نکند، حتی آنان که لحظه را ارج مینهند و از فضای غم و اندوه و خشم و خشونت گریزان میشوند. آنان نیز مشاهده میکنند صحنه های عزاداری و وعظ و روضه خوانی ها را و آوای نوحه خوان را میشنوند بدون آنکه خواسته باشند. یعنی حتی اگر تماشاگر، منفعل یا بی تفاوت باشد و وقعی ننهد بر چنین مراسمی ، بر دوش امواج غم و اندوه، اوج گیرد و فرو افتد. بویژه که هم اکنون حکومت و دولت خود از سازمان دهندگان اصلی مراسم عاشورا هستند. رادیو و تلویزیون یا سراسر هق هق گریه است و یا وعظ و سخنرانی در باره درسها و پند های عاشورا که ریشه این اسطوره هرچه عمیق تر و محکم تر گردد در روح و روان امام پرستان . دولت هزاران تن برنج و مواد خوراکی در میان هیئت ها و سازمانهای دینی و افراد معتبر محله ها توزیع میکند، تا عزاداران حسین را در پایان عاشورا با طعامی مطبوع مورد پذیرایی قرار بدهند. 

اما امروز دیگر نتوان تماشاگر این جشنواره  درد و غم در روز عاشورا بود. هیچ کس نمیتواند نام دگر اندیش بر خود نهد اگر بی اعتنا از کنار عاشورا بگذرد. امروز قبل از آنکه در اندیشه ی یک حکومت غیر دینی ، یا برپا داشتن جمهوری، حکومت کارگری و یا پادشاهی  باشیم ، باید به ارزشیابی ارزشهای دینی به پردازیم، ارزشهایی که ما را چنین سیه ورز و تیره بخت ساخته است. تنها با فهم و نقد عاشورا است که میتوانیم از نیروی نهادین آن بکاهیم. عاشورا را چگونه تعبیر نمایی، مهم نیست، آنچه حائز اهمیت است آن است که امام حسین در ذات ما ایرانیان نهادین گشته است. حتی در نزد انقلابیون چپ از جمله خسرو گلسرخی از عز و احترام و حرمتی به سزا برخوردار بوده است. زیرا که حسین نماد پذیرش شهادت برای آرمان و ایمان بوده است. دکتر علی شریعتی  شهادت را پر ارج ترین کنش انسانی میداند. آنرا "انتخاب " و "پیام " میخواند، کنشی از سر ایمان و آگاهی، عشق به آزادی و مهربانی. وی شهادت را تنها اسلحه برنده و پیروز  در دفاع از اسلام و شریعت اسلامی میداند. تحلیل گر اندیشه شریعتی در خبر آنلاین میگوید که:

  "با سلاح شهادت است که امام حسین به رویارویی با یزید، مظهر باطل می ‏شتابد و با شهادت خویش بر آنها پیروز می ‏شود و با شهادت خود دین الله را یاری کرده است؟  سیدالشهداء سمبل و الگوی خوب مردن (شهادت) در همه اعصار است(خبر آنلاین)."

چنین بنظر میرسد که چندان مهم نیست که انگیزه حسین، الهی و دینی بوده است و یا تحت مهمیز رسم و رسوم و سنت، باید تن به کار زار میداده است و اهل بیت خود از جمله  فرزندان شیرخوار خود را به میدان جنگ میبرد. و یا بالعکس انگیزه او کسب قدرت بوده است و حکومت. اینجا حتی ما نمیخواهیم مرتکب ارتداد شویم و بگوییم خدایی که شهادت را  که نهایتا چیزی نیست مگر مرگ و نیستی، با اهدای زندگی ابدی پاداش میدهد، چیزی کمتر از خدا است. بل میخواهیم بگوییم که خیر و زیبایی"شهادت " را باید موردشک و تردید قرار دهیم، بویژه در مفهومی که دکتر شریعتی آنرا بیان میکند. دکتر شریعتی شاید از نخستین کسانی بود که سعی نمود به عاشورا و شهادت حسین، معانی انقلابی، مقاومت و مبارزه بر علیه ظالم بدهد. اما بنظر میرسد که او بیشتر شیفته ی شهادت بعنوان یک هدف بود. شهادت خوب است و خیر میآورد، آرمان را ممکن میسازد. بنظر شریعتی شهادت حسین است که بر خلافت خط بطلان کشید و در امامت جان دمید و خود جاودانه گردید، چنانکه گویی که اسلام از خون حسین است که روئیده است. او شهادت را «خوب مردن» تعریف میکند. انتخاب شهادت، یعنی برگزیدن نیستی و دل بر کندن از زندگی مادی. برای شریعتی شهادت یک امر آرمانی ست و البته  ارجح است بر بقا و هستی. به نظر شریعتی اگر  مسلمان به منجلاب انحطاط غلتیده است به آن دلیل است که نمیتوانند مانند امام حسین جان را نثار چیزی بالاتر از خود کنند.

گمان میرود که شریعتی شهادت حسین را شبیه شهادت سقراط و یا عیسی مسیح، میپندارد. گویا فراموش کرده است که امام حسین، خود شمشیر کش بوده است. شمشیر برکشیده و سر های بسیاری را بر زمین افکنده است. که او تا آخرین قطره های خون خود، خون دیگران را ریخته است، که خلافت را واژگون سازد و قدرت را در دست امامت مستقر نماید.  مسلم است که اگر خلافت تسلیم امامت شده بود و یا بالعکس، خونی ریخته نمی شد و سری بر زمین افکنده نمیگردید. به فرض که حسین و یزید بر سر قدرت به جنگ یکدیگر نرفته و حسین گام به قتلگاه کربلا ننهاده بود.  آیا خشم الله را بر می انگیختند و بنیان آئین اسلام را متزلزل میساختند؟ در چنین صورتی نه الله سربلند از این داستان خروج می یابد و نه حسین. چرا که خداوندی که برای تثبیت آئین اسلام، مسلمان را مکلف به  شهادت به معنای اصلی ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، کند، خداوند بیرحمی است و خشونت، خداوندی ست که انسانها را مثل حیواناتی میبیند، درنده و تشنه ریختن خون یکدیگر. بعبارت دیگر ، شهادت قبل از هر چیز همراه است با خشم و خشونت. زیبا و مقدس و خیر و نیک شمردن شهادت، شکوه و عظمت بخشیدن به خشم است و خشونت و یا آنچه زشت ترین است در وجود و هستی انسانیت. مضاف بر این هیچ شهادتی نیست که به بغض و کینه، کین خواهی و انتقام جویی نکشد. قرنها است که امامت و خلافت خون یکدیگر را بر پای الله میریزند و این داستان از زمانی آغاز گردید که حسین در خون خود و خون دیگران غلتید.

تحلیلگر اندیشه ی علی شریعتی در باره شهادت میگوید که امام حسین:

"پس از این که همه عزیزانش را در خون می ‏بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمی ‏بیند - فریاد می ‏زند که: «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» این بدان معنا ست که کین خواهی پدیده ای است فرهنگی که محمد آنرا بنام الله مصادره میکند، به آن تقدس میبخشد و شهید را زندگی ابدی. امام حسین در واپسین لحظات زندگی به انتقام می اندیشیده است. یعنی که در بهترین وجهش، امام حسین تداوم امامت را در کین خواهی، میدید. تحلیل گر اندیشه شریعتی در ادامه میافزاید که: این «سؤال»، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان می‏کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام می ‏نماید."(خبر آنلاین)

فتوایی که نویسنده صادر میکند در واقع در بزرگداشت شهادت، ارزش نهادن به خشم و خشونت و انتقامجویی ست تا ابدیت ، فرو نهادن هستی و پیوستین به نیستی ست و مرگ و نابودی، پاسخ تحلیل گر اندیشه دکتر شریعتی است به تاریخ. سقراط و مسیح با اهدای خون خود به شهادت میرسند. زندگی خود را میدهند تا بتوانند به دیگران هستی ببخشند. اما شهادت امام حسین را نمیتوان در ردیف این شهادت ها قرار داد. چرا که شهادت حسین نفی زندگی ست، همان زندگی ای که حسین پرستان دو دستی چسبیده اند و در مسند قدرت و امتیاز از آن هم بسیار لذت میبرند. خون میریزد تا آنزمان که نفس بر میآورد. چه باک اگر پس از کشتار بسیار خود نیز کشته شود. چه شهادتی؟ حال آنکه نه سقراط و نه مسیح هرگز دست خود را به خون کسی آلوده نکرده بودند. دست امام حسین به خون آلوده است. ریختن خون در سوی کین خواهی، فاصله بسیار دارد با انسانی که شریف است.

 ما باید حقیقت را به مردم بگوییم. باید شهادت حسین را همانگونه که هست مشاهده کنیم، زشت و قبیح و غیر انسانی. باید عاشورا را منسوخ بدانیم تا منسوخ شود. باید مردم خود را از بزرگداشت شهادت به شیوه ی امام حسین منع کنیم، اگر خواهان رهایی هستیم و نه کسب قدرت.

بازتاب شهادت حسین را باید در تاریخ و زندگی مردم مشاهده نمود. قرنها است که ما ایرانیان در روز عاشورا به چنان سوکی می نشینیم که گویی خون حسین را در جلوی چشمانمان در همین جا و هم اکنون ریخته اند. هیچ کودکی نیست که جد خود را بیاد آورد و یا بداند که در چه تاریخی از دنیا در گذشته است، اما تاریخ شهادت امام حسین، دهمین روز محرم، عاشورا را بخاطر میآورد. چرا که در این روز مردم بطور جمعی به تنبیه و مجازات خود می پردازند. بعضا عزاداران حسین تن و جسم خود را مورد خشم و خشونت خویشتن قرار میدهند. تیغ کشیدن بر جسم خود و یا دستهای سنگین را بر سینه  کوبیدن و یا زنجیر به تن زدن را باید  انتقام کشیدن از تن و جسم دانست. شیفتگان حسین بخود خشم و خشونت را روا میدارند چون قادر به پیمودن راه حسین، فرو نهادن زندگی، ترک تن و دنیای مادی، نیستند. شیفته حسین، خویشتن را مورد تنبیه و مجازات قرار میدهد به آن دلیل که میداند که بیشتر شیفته ی زندگی است تا مردگ و نابودی. شهادت حسین در حسین پرست، احساس شرم و گناه بر می انگیزد. زیرا که زندگی را دوست دارد و از آن لذت میبرد. این است که تن را مورد مجازات قرار میدهد، آنرا زخمین میسازد و از آن انتقام میکشد چون او را به این جهان زشت و زودگذر وابسته ساخته است.

عزاداران حسینی را اما ناظر انی هست و  تماشا گرانی. هر تیغ زن و سینه زن و زنجیر زنی، خشم و خشونتی را که بخود روا میدارد به معرض نمایش میگذارد تا  درد و رنجی که خود برای معصومیت و مظلومیت امام حسین تحمل میکند به تماشا کران انتقال دهد و تار و پودش ان را بلرزه در آورد. پیام شهادت امام حسین در بر پا داشتن جشن عاشورا- وعظ و روضه خوانی، نوحه های سوزناک و به نمایش در آوردن خشم و خشونت نسبت به تن و انتقام کشیدن از جسم، بازتاب میابد، در انکار زندگی. که تن را میتوان رها کرد. چون بی ارزش است و آلوده به غرایز و هوای نفس. تن است که او را به جهان مادی پیوند میزند. تن نماد، زندگی است حال آنکه شهادت نماد نیستی ست. شهادت حسین خشم و خشونت را هرگز بسوی برانداختن نظام ظلم و ستم رهنمون نساخته است، بلکه شهادت را به اراده ی الله نسبت میدهد. تحلیلگر اندیشه شریعتی میگوید. شهادت یک باخت نیست یک انتخاب است: ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، در راه تحصیل رضا و خشنودی الله و شریعت دین اسلام.

بعبارت دیگر، پیام شهادت امام حسین، پیام تسلیم است و اطاعت، نیز تن دادن به حقارت است و خواری. این هم در گذشته تاریخ ما ایرانیان مصداق داشته است و هم اکنون که تحت نظام ولایت بسر میبریم. بی جهت نیست که بیش از سی سال است که بر شدت و غلظت عزاداری ها افزوده شده است. چرا که به عادی سازی خشم و خشونت و کین خواهی و در نتیجه حفظ بقای رژیم ولایت، امداد میرساند. روزی نیست که مردم سری را بر دار قصاص و انتقام جویی نبینند. سنگسار و قطع اعضای بدن به اجرا در میآید. شکنجه و تجاوز در زندانها رواج دارد. نه گویان و دگر اندیشان هستند که هدف خشم و خشونت و انتقامجویی نظام اند، چون آنان از جنس یزید بن معاویه هستند، مشرک هستند و منافق و مجاهد و مرتد. خشم و غضب مردم نسبت به یکدیگر چنان افزایش یافته است، که خون یکدیگر را در پیش چشمان مردمی میریزند که نظاره گری خنثی هستند. چرا که خون امام حسین تمام خونها را در چشم مردم ما کم رنگ ساخته است. وصف کشتار کربلا در واقع هر کشتار ی را در نظر آنها عادی نموده است از جمله کشتار و قتل عام کردها و جوانان انقلابی در اسارت گاه های نظام. با کشتار خود، جمعی را به کشتار کشیدن، یک پدیده ی روزمره و عادی ست در جهان اسلام.  یعنی که رابطه ای دیرینه است بین نظام استبداد و شهادت و خشونت و کین خواهی. عاشورا هم در نظام شاهی کار آیی داشته است و هم در نظام ولایت. به بیان دیگری شهادت حسین درمان نیست، نه نجات است و نه رهایی بلکه عین درد است و بیماری، اسارت است و بندگی. چه باک اگر این حقیقت را از زیر ابر تیره و سمج، خارج سازیم تا نور آن اختر بزرگ بر تاریکی چیره شود.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.co

 

  

۱۴۰۲ تیر ۳۰, جمعه

جنبش

 حجاب ستیزی

و دستیابی بزندگی و آزادی!




همه گان میدانند که انقلاب در هر جامعه ای بشکل خاص خود اتفاق می افتد، در روسیه و فرانسه یک شکل بحود میگیرد، در کشورهای اروپایی، امریکا، امریکای لاتین و آفریقا هم بشکلهای دیگری بوقوع پیوسته اند. یکی شکل کمونیستی و کارگری، بخود میگیرد، دیگری بشکل بورژوازی و ملی گرائی و ضد نژاد پرستی در میاید.

اگر تاریخ بمفوم مارکسیستی آن ، تاریخ خصومت و تضاد منافع و مبازات سیاسی طبقات اجتماعی است، بنظر میرسد در جامعه ما در صعود دین پیشگان، برهبری قشر آخوند و یا قشر مفتخوار جامعه بر فراز منبر قدرت، چندان نقش مهمی بازی نکردند.

اکر واژه طبقه در فرهنگ سیاسی ما دارای معنی و مفومی هم بود، در تحت سلطه فرهنگ دین آخوندی، از هر معنی و مفهومی تهی گردید، که خود میتواند بخشی از پروژه امت سازی بشمار رود. حتی واژه مستضعفان که در آغاز حکومت آخوندی، ستمدیدگان و فرو دستان را معرفی مینمود، در فرهنگ ولایت معنا و مفهوم مستضعف از فرودست و ضعیف تغییر کرد و به وارثان جهان، امامان، پیامبران تبدیل گردید. که تنها میتواند از دانش و معرفت بی پایان ولایت فقیه، آخوند خامنه ای برخیزد و به فرهنگ سیاسی-آخوندی غنا ببخشد. این تعبیر تازه از مستضعفان را اخوند خامنه ای در یکی از خطبه خوانی هایش بر فراز منبر قدرت، به ثبت رساند. وی  اظهار داشت که تا کنون مفهوم مستضعف را بد تعبیر و اساسا به معنای فرو دست وضعیف تفسیر کرده اند . حال آنکه آنان را که قران مجید وارثان جهان مینامد، مثل امامان و پیامبران از مستضعفان هستند.

این مقدمه را بدین خاطر آوردم که این سوال را مطرح کنم که جامعه ایکه بر آن دین بواسطه قشر آخوند و یا قشر مفتخوار جامعه، حکومت میکند، انقلاب بچه شکلی بوقوع می پیوندد؟ برهمه روشن است که تا کنون، هیچ یک از طبقات اجتماعی، بمنظور کسب منافع طبقاتی خود، ساختار قدرت را بچالش نکشیده اند. ، نه تنها نتوانست کارگران را در سوی تشکیل حزب و سازمان خود بمنظور دفاع ازمنافع گراگران برانگیزد بلکه کارگران همراه دیگر طبقات اجتماعی، از جمله اقشار مختلف طبقه متوسط و حرفه ها و اصناف گوناگون دیگر، مثل معلمان، کامیون داران و بازنشستگان در مبارزه با نظام استبداد دین و قدرت برهبری آخوند خامنه ای یا بانفعال گرویدند و یا مجبورشان نمودند که تنها بمنافع حرفه ای و یا صنفی خود بیاندیشند، نه بیشتر از ان.

شرایط جامعه، تحت سلطه حکومت دین، بطور تصاعدی از اغاز وخیم گردید، هم اکنون وخیمتر هم گشته و بیشتر، نیز، در آینده. یعنی که مهم نیست که از چه زاویه ای بنگری، از زاویه چپ، راست و یا میانه، مهم این است که تمام شکوه و شکایتها، نارضایی و ناراحتیهای اکثریت جامعه، برغم تحریمات و ممنوعیتها، محدودیتها و بحران های گوناگون اقتصادی، سیاسی، دیپلماسی و بین المللی، حکومت آخوندی تداوم یافته است، ده سال اول برهبری آخوند خمینی و 34 سال ما بقی برهبری آخوند خامنه ای که بآخوندی تر شدن  ساختار حکومت آخوندی انجامیده است.

بعبارت دیگر، باید پرسید در جامعه ایکه دین و متولیان دین بران حاکم اند، انقلاب چه شکلی بخود میگیرد، در جامعه ای که تمام مفاهیم سیاسی در مبارزه با ساختار قدرت، بوسیله دین پیشگان مصادره میشود، کدام زبان بکار میگیری که نه بیانگر خصومت طبقاتی بلکه خصومت جامعه مدنی با ساختار دین و قدرت باشد برهبری ولایت فقیه؟

انقلابی که بسیاری در انتظار وقوع ان سالهای زیادی را پشت سر گذارده اند. هم اکنون در حال وقوع و پیشرفت است. کدام انقلاب در کوتاه زمانی به پیروزی رسیده است که انقلاب زن زندگی آزادی برسد. همین بسر که به انقلابات چین و شوروی بنگری تا دریابی طول زمانی را که پیروز انقلاب بدان نیازمند است. مسلم است انقلاب در جامعه ایکه دین را سلطه افکنده است دینی که دارای متولی ای ست و در مساجد سراسر کشور نه بر فراز منبر موعظه که بر فراز منبر قدرت، در حفظ و تحکیم باورهای مردم ساده دل، خطبه خوانی میکند و بفرمانروایی میپردازد، طبیعی ست انقلاب به کندی و پست و بلندیهای بسیار روی در روی گردد.

اگر، بگذشته ای نه چندان دور باز گردیم، یعنی که بآن زمان که آخوند بر فراز منبر قدرت صعود کرد و برنامه اسلامیزه نمودن جامعه را با اجباری ساختن ججاب آغاز نمود، بخوبی آگاه بود که بواسطه باسارت درآوردن زنان بچه سادگی میتواند مردان و یا، بطور کلی، تمامی جامعه را باسارت احکام شریعتی بکشاند، شریعتی که در انحصارآخوند و فقیه و طلبه بود. احکام شریعتی که اگر چه زنان را از مردان جدا میکند ولی جنس مرد را برتری میبخشد نسبت بزنان وشان زنان را تا سطح یک حیوان تنزل میدهد. طبعی است اکر مردان، اسارت در بند حجاب را احساس و بدین لحاظ همدردی نکردند. نمیدانستند که اسارت زنان، نمیتواند اسارت مردان هم نباشد. چرا که بظاهر حجاب فقط زنان را باسارت در اورد نه مردان و زنان را از حق گزینش در پوشش محروم میکند، نه مردان. اگرچه، تحت شریعت اسلامی، هم مردان آزادند و هم زنان که به "بندگی" و "عبودیت" باراده الله، تسلیم و بفرمانبری از خدایی ادامه دهند تا آخرین نفس، خدایی که یکتا و یگانه است و بخز او خدای دیگر نیست.

 الله، اما، زنان را بنده مردان و برای خدمت بآنها آفریده است. 44 سال است که هزاران آخوند در روزهای جمعه بر فراز منبر قدرت چه خطبه ها که در مورد نگاهداری حجاب و عفاف نخوانده و چه دستگاهها و سازمانهای عریض و طویلی با عنوان های گوناگون مثل گشت ارشاد که هم اکنون  بخیابانها بازگشت داده شده اند، نه بمنظور مبارزه با بد حجابی بلکه  بمنظور مبازه با سطح بالاتری از جنبش زنان، مبارزه با جنبش کشف حجاب و توقف آن از توسعه و گسترش بیشتر.

این بدان معنا نیست که همه چیز خوب است و جای نگرانی نیست. جامعه چنان نا ارام و ملتهب است که همگان انتظار دارند که یک واقعه ای، ناگهانی همه چیز را برهم زده و در چشم بهمزدنی هر آنچه را که هست دگرگون ساخته و متحول نماید.

ترسم که قیمت دلار، همچنانکه، مرز پنجاه تومن را در نوردید، ازمرز 100 تومن به یک دلار هم عبور کند، و ساختار حکومت آخوندی، همچنان، پا بر جا بماند بی انکه زخم کوچکی بردارد. همین بس که بخاطر داشته باشیم کسی که در راس دولت حکومت آخوندی قرار دارد و مدیریت کشور پهناوری، همچون ایران را با بیش از 85 میلیون جمعیت، عهده دار است، بیشتر از شش کلاس سواد ندارد. فقط کمی دقت لازم است که در یابی که رئیس جمهور نظام اسلامی، آموزش و فوت و فن مدیریت و حکومت را از بالا آغاز کرده است. آخوند رئیسی را باید یکی از آن آخوندهایی دانست که از گدائی بشاهی رسیده است. در حوزه های علمیه، از جایگاه یک طلبه که هنوز جامع المقدمات را بپایان نرسانده بود، بمقام دادستان دادگاه های انقلاب اسلامی رسید و بعدا یکی از  از قاضیانی بود که در سال 67 حکم اعدام بیش از 4000 زندانیان سیاسی را صادر و بر فراز دار بقتل رساند.

با این پیش درآمد، باید باین نتیجه برسیم که انقلاب در قرن بیست و یکم و دوران ظهور هوش مصنوعی، در جامعه ای که دین پیشه گان برآن سلطه مطلق افکنده اند، بشکل جنبش کشف حجاب واقع میشود، جنبشی که با بد حجابی از 44 سال پیش آغاز گردید و با مرگ مهسا با جنبش کشف حجاب ارتقا یافت که عملا پایان حکومت دین اعلام نمود. تا کنون هیچ گونه تظاهرات و اعتراضات جمعی نتوانسته اند موجودیت نظام را همچون جنبش کشف حجاب زنان، در معرض خطر قرار دهد.

این بدان معناست که در شرایط کنونی شرایطی که دین بر آن حاکم گردیده است و با ابزارا حجاب زنان را باسارت کشنده اند، انقلاب نهایتا بشکل مبارزه با باورهای دینی و اندیشه های خرافی در آمده و برهبری زنان است که جنبش کشف حجاب هنوز ادامه دارد. چه، جنبش کشف حجاب و یا حجاب ستیزی ست که نهایتا حکومت اخوندی را روانه زباله دان تاریخ میکند. اگر نظام چنین خطری را احساس نمیکرد 44 سال برای مبارزه و سرکوب جنبش حجاب ستیزی سازمانهای گوناگون رسمی و عیر رسمی بوجود نمیآورد.

چه بسا، بسیارند کسانی که هنوز در انتظاراند که روزی انقلاب رخ دهد و ورود خود را اعلام کند. حال آنکه انقلاب زن زندگی آزادی به مراحل تازه ای رسیده است. تنبیه و مجازاتی که برای ستیزه گران با حجاب اخیرا اعلام شده است، از جمله رجوع به درمانگاههای روانی، بعنوان بیمار روانی، نشان میدهد که حکومت اسلامی تا چه حدی هنوز نیازمنداست که سوار بر دوش زنان بحکومت خود ادامه دهد. این در حالی ست که همگان مشاهده کردند که سپیده قلیان با تمام وجودش تن به حجاب اجباری و بندگی نداد.

تردید مدار که کم بها دادن به جنبش انقلابی کشف حجاب، از عدم درک اهمیت جنبش حجاب ستیزی در براندازی نظام بر میخیزد، جنبشی که از آغازین روزهای صعود آخوند بر فراز منبر قدرت آغازشد. بدون تحمیل حجاب بر زنان، حکومت آخوندی نه میتوانست زنان را باسارت در آورد و نه میتوانست بواسطه آنان مردان و، بطور کلی، تمامی جامعه را به اسارت بکشاند. اسارتی که آگاهی بدان برای مردان هرگز چندان ساده نبوده است، همچون زنان، اسارت در بند حجاب را احساس کنند. این زنان بودند که حقارت و خواری ای که به بندگی و عبودیت پیوند خورده بود زودتر از هر قشر دیگری به مثابه تنزل شان انسان در حکومت اسلامی آگاه گردیدند.

اگر بآغاز صعود آخوند بر منبر قدرت بازنگریم، حکومت اسلامی شناسنامه خود را با تحمیل حجاب برزنان و باسارت کشیدن نیمی از جمعیت کل جامعه، صادر نمود. یعنی که اگر زنان همچون دوران شاه بر حسب میل و اراده خود حجاب بسر میکشیدند، چه کسی میتوانست تشخیص دهد که جامعه ایران، بیک جامعه اسلامی تبدیل گشته است، حکومتی که میخواهد جامعه ای تحویل دهد که الگویی بشود جهانی، الگوی جامعه ای که بشر در آن برستگاری برسد. یکی از ویژهگیهای برجسته این جامعه آن است که در آن زن زیر حجاب خود را پنهان نموده تا مردان از وسوسه های شیطانی در آمان بمانند. که باید گفت افغانیها بدین لحاظ بسی جلوتر از حکومت آخوندی اند. چون زنان در افغانستان باید زیر برکه خود را پنهان کنند.

 صرفنظر از اینکه منشاء حجاب را بر خاسته از سنت بدانیم و یا حکمی که الله، در کتاب مقدس خود صادر کرده است، حجاب تنزل شان زن بعنوان یک انسان است با حقوقی کمتر نه تنها نسبت به حقوق مرد بلکه بمثابه یک انسان. چه حجاب قبل از هرچیز نماد اسارت و بندگی ست. زنی که بکشف حجاب دست میزند بان دلیل در جامعه اسلامی مورد تنبیه و مجازات قرار میگیرد که زنان را از عدم تسلیم و اطاعت از احکام دینی را بهراس وادارند، دینی که متولی آن آخوند است. باسارت کشیدن زن نه تنها اسلامی بودن جامعه و سلطه آخوند بر آنرا تضمین میکند بلکه، همچنانکه زودتر اشاره شد، از آغاز آخوند بخوبی آگاه بود که با باسارت در آوردن زنان، میتواند مردان را هم باسارت بکشد، مردانی که باسارت خود بواسطه زنان در دست آخوند آگاه نیستند. چون آن محدودیتها و ممنوعیتها که زنان با ابزار حجاب اجباری، احساس میکنند، مردان احساس نمیکنند. چون، همچون زنان در هر لحظه ای از زندگی در جامعه، با کشیدن حجاب بر سر خویش، خود را مجبور با اطاعت و تسلیم نمی پندارند و مجبور هم نیستند که ظاهرا به تنزل شان خود تا سطح یک حیوان تن بدهند. بی دلیل نیست که تا قبل از مرگ مهسا، هرگز مردان به حمایت از زنان در جنبش حجاب ستیزی برنخاستند. اما، شرکت مردان در تظاهرات اخیر نشان میدهد که مردان هم بخوبی آگاه گردیده اند که محروم نمودن زنان از حق گزینش پوشش، خود محدویت حق گزینش همگان است، چه مرد، چه زن، محدودیتهایی شامل فعالیتهای هنزی و شادی آور ولذت بخش، مثل موزیک نوازی و رقص و پایکوبی جمعی و طرب و شادی.

این بدان معناست، در جامعه ایکه دین حاکم است و بر اصل و اصول آن، زنان، یا نیمی از جمعیت باسارت در میآیند و موجودی ذاتا نا برابر با مردان محسوب میشوند، تا زن از بند اسارت حجاب رها نگردد، جامعه ما هرگز به آرمان زن زندگی آزادی نرسد. انقلاب نمیتواند شکل دیگری بخود بگیرد مگر شکل زیبای زنان. چون نهایتا با رهایی زنان از اسارت در بند حجاب است که جامعه میتواند بسوی جامعه ای آزاد گام بردارد. بعبارت دیگر، براندازی حجاب آغازین گام بسوی پیروزی جنبش زن زنددگی آزادی ست. ای هموطن بپیوند بجنبش ستیز با حجاب.

فیروز نجومی

firouz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

  

۱۴۰۲ تیر ۲۳, جمعه

جنبش کشف حجاب

و آغاز انقلاب

بر علیه حکومت آخوندی!


 

تغییر و دگرگونی در ساختار قدرت که بر تمام شئون زندگی اجتماعی سلطه افکنده است، بدون شکستن کاسه-کوزه ها، خواست همگان است.  اما، جای بسی بسیار تاسف است که باید اعتراف کنیم که این، یکی از ان کارهای نشدنی ست. چون، در شرایط کنونی، رسیدن بچنین هدفی، چه کاسه-کوزه های ناشکستنی وجود دارند که باید درهم شکسته گردند، کاسه-کوزه هایی که مقدس بشمار روند و بندگی و عبودیت می طلبند، کاسه-کوزه هایی که نه در بیرون از ما بلکه در درونمان لانه کرده، نشسته بر کف طاقچه دلمان، در کیستی و چیستی ما نقش اساسی و بعضا، تعیین کننده را بازی میکنند.

 آیا میتوان انتظار داشت این کاسه- کوزه های ناشکستنی، بهمین سادگی شکسته شوند؟ بدون تردید زمان شکستن شان فرا رسیده است. همین بس که لحظه ای بدرون خود بنگریم، با خود صادق باشیم و راستگو. چه زود در خواهیم یافت که کاسه-کوزه های بیرون از ما، هرگز شکست بر ندارند تا کاسه-کوزه هایی که دیرزمانیست بر طاقچه دلمان نشسته است، بزیر کشیده نشوند و زیر پا خرد و خمیر نشوند. در غیر اینصوت، کنشی عقلانی ست اگر هرگز فکر شکستن کاسه-کوزه های کهنه و فرسوده در بیرون از خود را بدرون خویش راه ندهی.

بعبارت دیگر، در دوران حکومت مقدس آخوندی، انقلاب و یا هرنوع تغییر و دگرگونی اجتماعی شکل مختص بخود را میگیرد. بعنوان مثال در جامعه ای، که دین بر آن حاکم است، نه ارباب و نه سرمایه دار و نه حزب کمونست، کشف حجاب یک کنش انقلابی محسوب میشود که در صورت رشد و گسترش میتواند آغاز کننده انقلابی بشود که حکومت آخوندی و یا اقتدار قشر مفتخوران  را براندازی نماید.

بویدیوی یکی از تحلیلگران اوضاع کنونی جامعه آخوندی، نگاه میکردم که متوجه شدم که جنبش زن زندگی آزادی و بهمین ترتیب جنبش جوانان را هم اساسا جنبشی علیه اقتدار بررسی نمود. خیلی بانتظار ماندم که اقای تحلیلگر، کلمه ای هم از منشا و یا از منبع آن اقتدار، اقتداری که بر علیه آن بخشی از مردم سر بقیام برداشته اند، کلمه ای هم بزبان براند، اما، انتظاری بود بیهوده، همچنانکه نادیده انگاشتن دین در امور جاری جامعه در رسانه های اینترنتی بیک امرعادی تبدیل شده است. حال انکه، هیچ حرفی بزبان رانده و یا نوشته نشود در حکومت آخوندی، اگر دین بنوعی در ان بازتاب نیابد. آخوندی که بر فراز منبر قدرت جلوس مییابد، این سوال را بر میانگیزد که آیا او حلوه دین است و یا قدرت؟ بچه زبانی سخن میگوید، زبان دین و یا زبان قدرت؟ پاسخ نه، هم باین است و هم بآن بلکه بزبان هر دو باهم سخن میگوید. در حالیکه آنچه مشاهده میشود جلوه دینی او بر فراز منبر است. اقتدار او در خطبه ای که میخواند بازتاب می یابد.

آخوند خامنه ای نیز در اولین نگاه، جلوه دین است، عمامه بسر و عبا به تن دارد و بر فراز منبر خطبه میخواند، خطبه دینی-سیاسی. هیچ چیزی در وجود عینی آخوند خامنه ای نخواهی یافت که در آن جلوه ای از دین بچشم نرسد. البته که نشانی از قدرت در آو نبینی، نه ینیفورمی زرین بافت بتن دارد و نه مدالهای گوناگون و رنگین بسینه اش آویزان کرده است. او، اول مرد خدا است بعد فرمانروای یک سرزیمن پهناور همچون ایران. این دوگانگی سبب شده است که آخوند خامنه ای در جایگاه خدا فرمانروایی کند وهر فرمانی که میل دارد صادر کند، بدون آنکه همچون خداوند یگانه، الله، کوچکترین مسئولیتی هرگز دامن پاک و مطهرش را آلوده نماید.

بخودی خود روشن است جنانچه آقای تحلیلگر، منبع اقتدار حکومت آخوندی را دین و ایمان و اعتقاد باصل و اصول اسلام شناسائی کند، مسلم بدان که بسیاری از حقیقت دوستان را نا امید مینماید. چرا که آقای تحلیلگر، چنان از اقتدار سخن میگوید، گویی اقتدار، بخودی خود دارای شعور و اگاهی ست، توانا به تمیز خوب از بد. که اگر چنین بود اقتدار هرگز مورد سوء استفاده قرار نمیگرفت.

در اینکه اقتدار میتواند باشکال مختلف جلوه یابد شکی نیست. اما، اقتداری که بر جامعه ما حاکم است چیزی نیست مگر افتدار دینی، از دین است که ریشه برگیرد اقتدار. یعنی که بسادگی نتوانی ساختار اقتدار را بر اندازی اگر هرگز بریشه نرسی و عرض و طول و عمق آنرا مورد سنجش قرار ندهی. شاید هم هرگز نتوانی آسیبی به ساختار اقتدار وارد آوری اگر در اندیشه براندازی ساختار اقتدار از بیخ و بن و یا بر کندنش از رییشه نباشی. این بدان معناست، اقتدار آخوند      خامنه ای از باور او بآگاهی از امیال و اراده الله بر میخیزد، از اراده خدایی که باوربآو را مردم از نسلها پیشین بارث برده اند. در پناه باور مشترک نظام و مردم به توحید و نبوت و کتاب مقدس، قران است که قشر آخوند و در راس آن آخوند خامنه ای، توانسته اند بر تمامی عرصه های اجتماعی سلطه افکنند.

بنابراین، هر تظاهر و اعتراضی که بر علیه ساختار اقتدار بوقوع می پیوندد باید آنرا علیه دین هم تلقی نمود.چرا که آخوندها بنام دین و بنام دفاع از یگانگی الله است که هرگونه سرکوب و کشتار و زندان و شکنجه ای را توجیه میکنند. بهمین دلیل هم نمیتوان جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی را صرفا جنبشی خواند بر علیه ساختار اقتدار. اگرچه در حال حاضر در افول و خاموشی ست. اگر کمی با دقت بیشتری بنگری در می یابی که هم اکنون انقلاب با جنبش  کشف حجاب آغاز گردیده است و همراه خود بسیاری از رفتارها، گفتارها و باورهاررا تغییر و دگرگون ساخته است. هر روز، نیز، برغم تهدیدهای نیروهای انتظامی و ارسال پیامهای ترسنک و اعمال محدویت ها و محرومیت ها در ورود بدانشگاه ها و گرفتن شغل، بر تعداد زنان بی حجاب افزوده میشود. نظام آخوندی هنوز باور نمیکند با آغاز یک انقلاب آخوند برانداز روی در روی است و بازگشت به پیش از مرگ مهسا غیر ممکن.

 آرامش کنونی را باید از پستی بلندیهای یک انقلاب دانست. مضاف بر اینکه جنبش کشف حجاب نه تنها نیروهای سرکوبگر را ضعیف و به نیرویی خنثی بدل کرده است بلکه، بعضا، ناپدید شده و یا تغییر شکل داداه اند، مثل، انصار جزب الله  و یا گشت های مختلف ارشادی. بر بنیاد این واقعیت است که میتوان جنبش کشف حجاب را آعاز یک تحول و دگرگونی بزرگ پنداشت و کنش کشف حجاب را یک کنش انقلابی بدانیم، کنشی برخاسته از مقاومت در برابر نیروی سرکوبگر حکومت اخوندی. بی دلیل نیست که در این زمان شعار زن زندگی آزادی ظهور می یابد و از کوته بینی است اگر آنراهم بخشی از قیام علیه اقتدار بخوانیم.

چرا که هر شعاری زائیده شرایط و زمان خویش است، شعار زن زندگی آزادی، نیز، زائیده زمانی ست که دین و احکام دینی بر تمامی امور اجتماعی سلطه مطلق افکنده است. زن را ساختار قدرت نفی نمیکند، ساختار دین است که وجود زن را اگر بطور کلی نفی نکند، در بهترین شرایط، خدمه مرد شناسائی و بارداری واسارت در دست مرد را توجیه میکند. آخوند در زمانیکه بر فراز منبر قدرت صعود نکرده بود، از ارزشهایی سخن میراند در خور زندگی خصوصی، باور و اعقتقاد شخصی، اموری که وقتی آخوند از گدایی به پادشاهی رسید و بر فراز منبر قدرت جلوس یافت همه هر آنچه اختیاری و دلبخواهی بود، محدود و اجباری گردیدند.، مثل، حجاب. یعنی که آخوند از جایگاه قدرت بزبان قدرت سخن میگوید. اگر دیروز پند و انداز میداد و روضه میخواند امروز دستور میدهد و فرمان صادر میکند و بر فراز منبر خطبه میخواند، خطبه دینی سیاسی. خطبه هایی که حجاب زن اگر در مرکزشان ظاهر نمیگردید، تردید مدار که در حواشی آن بارها بدان اشاره میشد.

بگذریم که اسلام اساسا دینی ست بیگانه با انسان، چه زن چه مرد. اما، زن هم بنده و اسیر الله است و هم بنده و اسیر مرد. بهمین تزتیب، زندگی واقعی در اسلام، نه در این جهان بلکه در آن جهان ماورایی ست که آغاز میگردد. زندگی در این جهان که زندگی ای ست موقتی و ناپایدار باید در خدمت رستگاری در زندگی ابدی در آن جهان  بکار رود. یعنی باید چشم از هر انچه بروح انسان لذت و طرب و شادی ببخشد، انسان را از رستگاری در آن جهان محروم ساخته و رهسپار شعله های سوزان دوزخ الهی میکند. زندگی اگر دارای مفهوم است در آن جهان است و نه در این جهان. منفورترین عنصر این شعار، آزادی است، که با آن اسلام هرگز سر آشتی نخواهد داشت. آزادی در اسلام همان شیطان رجیم است که انسان را اغفال میکند و وادار بتمامی اعمال و رفتاری میکند سراسر گناه و انحراف از راه "مستقیم" ، راهی که الله در آغازین صفحات متن مقدس اسلام، قران، بندگان را بسوی آن فرا خوانده است. بدون شناسائی خصلت ضد دین شعار زن زندگی آزادی، نمیتوان به براندازی حکومت آخوندی در کوتاه مدت چندان امیدوار بود. این البته در زمانی امکان پذیر است که حکومت آخوندی با دستهای آلوده بخونش، زن و زندگی آزادی را کفن کرده و با تلاوت آیه هایی چند از متن مقدس قران بخاک بسپارند، لحظه ای که هرگز واقعیت نیابد.

44 سال است که آخوندها در لباس حرفه ای یا مبدل در سنگر دین پناه گرفته اند. جنبش زن زندگی آزادی با بیرون کشیدن آخوند از سنگر دین و آشکار ساختن چهره فریبکارش به پیروزی نمیرسد، با تخریب و ویرانی سنگر دین بعنوان پناهگاه است که جنبش زن زندگی آزادی بهدف ولای خود میرسد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmoonjem@gmail.com