۱۳۹۹ آبان ۹, جمعه

 

درون از دین تهی دار

تا بتوانی بپا خیزی!

 




بیش از چهار دهه است که از حکومت دین میگذرد، بجای اینکه جامعه هم بلحاظ مادی و هم بلحاظ معنوی و اخلاقی، تعالی یافته  و همچون گوهری در سراسر جهان درخشیده، بر تاریکی چیره شده و ظلم و ستم و بی عدالتی و نابرابری را ار بیخ و بن برکند، جامعه را پیوسته به سوی دوزخ به پیش رانده  و در سراشیب سقوط قرار داده است. بجای ثروت آفرینی و توسعه رفاه و آسایش در جامعه، به گسترش فقرو بدبختی، فحشا و فساد و فروپاشی ارزشهای اخلاقی و انسانی  دامن زده است که هم اکنون با تحریمات اقتصادی و نزدیک شدن درآمد نفتی به صفر، از یکطرف و شیوع ویروس واگیر و کشنده کرنا از سوی دیگر، بسی بسیار گسترده تر گردیده است و بیش از هر زمانی دیگری جامعه را به یک جامعه دوقطبی تبدیل کرده است، به جامعه ای منقسم به غنی و فقیر، به جامعه ای بدون طبقه میانه حال، منبع ثبات و آرامش. 

البته  که ساختار اقتصادی در نظام جمهوری اسلامی لزوما بر اساس قانونمندیهای عقلانی حاکم بر آن عرصه بنیان گذارده نشده است بلکه مانند هر نهاد دیگری، براساس روابطی بنیان گزاری شده است، الله محور. یعنی که ساختار افتصادی، بویژه در در حوزه دولتی، بانحصارروحانیت برهبری ولی فقیه در آمده است. اقتصاد دولتی اتوبوسی را ماند که راننده آن تا کنون فرمان یک خودرو کوچک هم بدست نگرفته باشد. در محور اندیشه، روحانیت حفظ و تو سعه منافع دین الله است و آنچه به آن ارتباط دارد، منافعی که تعریف کننده اش کسی نمیتواند باشد مگر روحانیت حاکم. التزام مطلق بولایت رمز کسب جاه و مقام از جمله کسب ثروت و نفوذ گسترده و دست یافتن به هرآنچه که دست نیافتنی ست، خود یکی از اصلی ترین عوامل فساد همه گیر در جامعه. آنچه بیش از هرچیز برای روحانیت حاکم حائز اهمیت است، انستکه ساختار اقتصادی جامعه رنگ و بوی اسلامی بخود بگیرد. بی جهت نیست که اقتصاد جمهوری اسلامی، یک اقتصاد ورشکسته است. چون "اقتصاد اسلامی" تنها میتواند در مسیر ورشکستگی حرکت کند 

 البته آخوندها، همه، تمام فن و فنون حرفه های گوناگون تخصصی، از جمله اقتصاد را در حوزه های علمیه آموخته اند.  تمام گرفتاریهای اقتصادی که هم اکنون نظام جممهوری اسلامی با آن درگیر است، لزوما آنگونه که ترامپ دوستان وطنی تصور میکنند، تماما ناشی از تحریمات رئیس جمهور امریکا نیست. کارشناسان اقتصادی تنها 20 در صد از گرفتاریهای اقتصادی نظام را در شرایط کنونی به تحریمات ترامپ نسبت میدهند. چرا که ساختار اقتصادی نظام ازآغاز در مسیر سقوط قرار گرفته بوده است. یغتی که ساختار اقتصادی نظام بیش از چهل سال است که دچار بحران است. حتی در شرایط کنونی اگر سقوط ساختار اقتصادی نظام شتاب هم گرفته باشد و یا اصلا سقوط هم که بکند، این بدان معنا نیست که ملت به قیام برخیزد و نظام را براندازی کند؛ و یا روحانیت از مسند قدرت برضایت فرود میاید و بحوزه های علمیه بازگشته و تحقیق و تفحص در حرفه خود را از سر میگیرد. 

خام اندیشان بر آن تصورند که تحریمات ترامپ کلوی حکومت اخوندی را فشرده و راه نفس را بر او بسته است همین بس که ترامپ چهار سال دیگر در کاخ سفید ماندگار باشد. این در حالی ست که حکومت اسلامی را نه تنها بحران اقتصادی نگرانش نمی کند بلکه بآن خوشامد هم میگوید چون از آن بسود تحکیم ساختار قدرت خود بهره بر میگیرد. حکومت اسلامی، بسی بسیار مشتاق هم هست که تنها روزی دهنده جامعه باشد، مثل شبان و گله. یعنی که شبان موظف است که شکم گله خود را سیر نگاه دارد.. لذا هر چند هم که وضع اقتصادی عمیق تر گردد و بخش بزرگتری از جامعه را به فقر و گرسنگی بکشاند،  لزوما، نه ملت را بجوش و خروش بر انگیرد و نه نظام را بلحاظ سیاسی دچار فروپاشی میکند. حتی نمیتوان خیزش و خروش آبان سال گذشته را واکنشی خواند برخاسته از یک نیاز مادی. اما، افزایش دو برابری قیمت بنزین، جرقه ای بود که نارضایی های سرکوب شده را بآتش کشاند. 

فروپاشی اقتصادی به ندرت سبب فروپاشی نظام سیاسی میگردد آنهم در یک حکومت دینی. دلیل آنرا اینگونه میتوان بیان کرد که کمتر اتفاق میافتاد که سقوط مادی یک نظام سیاسی، بویژه اگر تحت سلطه دین هم باشد، به ارتقا همبستگی و همدردی اجتماعی و تعالی اخلاقی که از شرایط لازم مقاومت و بچالش کشیدن ساختار قدرت است، منجر شود. حال آنکه، سقوط مادی،، بیکاری مزمن و گرانی مهارنشدنی و عدم توانایی کسب معیشت روزانه،  ناشی از فرو افتی ارزش دستمزد و ارزش کار انسانی، فروعلتیدن ارزش پول ملی در برابر ارزهای خارجی، احساس بقا و تنازع و رقابت را برای کسب کالاهای ضروی ، در سطح جامعه زنده و فعال نموده که لزوما نه تنها همبستگی اجتماعی ببار نمیاورد بلکه زمینه را برای تشدید برخورد های خشونت بار در اقشار مختلف جامعه فراهم آورده  و آنرا دامن میزند. 

این بدان معناست که شرایط سخت مادی فرضا ناشی از تحریمات ترامپ، خشم و عصیانی را که در ملت بر می انگیزد، بجای آنکه ساختار قدرت و دین  را که مظهر آن روحانیت است به مثابه مسئول اصلی شرایطی چنین پر نکبت و سراسر مصیبت بار را نشانه رود و هدف تخلیه نیروی سرکوب شده خود قرار دهد، آنرا متوجه یکدیگر میکنند. بی جهت نیست که در سالهای اخیر شاهد افزایش حیرت آور زد و خورد ها، نزاع ها و درگیریهای خیابانی بوده ایم که گاهی به قتل نفس هم انجامیده است. 

 تضاد و دشمنی، زد و خورد و درگیری مردم با یکدیگر،  پدیده ای نیست که نظام جمهوری اسلامی را مضطرب و نگران کند، اگر خود آنرا دامن نزده باشد از آغاز. چون هرچه اختلافات و دشمنی در درون ملت  بیشتر، هرچه ملت فقیر و گرسته تر، احتمال خیزش و خروش و یا شورش و قیام علیه نظام، ضعیف و نادرتر. درواقع نظام جمهوری اسلامی هرگز نگران رفاه و آسایش مردم نبوده است. آیت الله های مقدس و انقلابی حتی اندیشه به رفاه و دل بستن بدنیا مادی، را اندیشه ای کفر امیز میخواندند بویژه در آغاز انقلاب که "ایثارگری" "جهاد"و "شهادت" را ترویج میکردند و تخم "خشونت" و "انتقام ستانی" و بیرحمی را میکاشتند، سیاستی که دیدیم به هشت سال جنگ پوچ و بیهوده و نزدیک به یک میلیون کشته از هر دو طرف انجامید، تنها بآن دلیل که فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگ تحمل رنج و ستم و ناملایمات را حکومت نهادین سازند که بدشواری میتوان گفت موفق نبوده اند. 

سرانجام، امام مقدس، امام خمینی برغم میل و اراده اش تن به "صلح" داد و جام زهر را نوشید. این، اما، پایان کار نبود. جنگ هشت ساله جنگی بود علیه شیطان کوچک که به نیابت شیطان بزرگ بمیدان آمده بود. البته که درگیری با شیطان بزرگ، مستلزم  هزینه ای هنگفت بود که  حکومت اسلامی، بجای انکه در نظام تولیدی سرمایه گزاری نموده و سطح زندگی ملت را ارتقا دهد، صرف برنامه غنی سازی هسته ای و دست یابی به اسلحه کشتار جمعی  نمود، برغم تمام خسران و زیانی که ببار میاورد. چرا که حکومت دین شکوه و عظمت را در رفاه و آسایش عمومی و زندگی در آب و هوای تمیز و سالم نمی بیند که در این بخش ها ثروت ملت را سرمایه گذاری نماید. حکومت مقدس ولایت، شکوه و عظمت را در داشتن ابزار قهر و خشونت میبیند. این است که ثروت ملت را  هزینه تولید انواع و اقسام موشک و توسعه نفوذ خود در منطقه مینماید. بعبارت دیگر، فروپاشی ساختار اقتصادی حکومت دین، ممکن است لازمه فروپاشی سیاسی نظام باشد، اما، کافی نیست. که هموطنان چه ترامپ دوستان و چه دوستاران رقیب دمکرات او، جو بایدن، خیال آسوده دارند که این فشارها از بیرون نیست که نظام آخوندی را سرنگون میکند. از درون و با تکیه به نیروهای درونی است که باید از نظام گذر کرد، فرایندی که وقتی امکان پذیر میشود که بتوانیم به تاکتیک هایی دست بیابیم نو و تازه در خور مبارزه با یک حکومت دینی. 

 این نیز زمانی امکان پذیر است که پرچم رهایی را برافراشته نگاه نداریم، پرچمی که در سالها اخیر، بویژه در سال 96  بر افراشته شد، پرچم رها از سلطه دین، رها از اسطوره ها و افسانه ها، رها از احکام و فرائض دینی که  در وجود ما نهادین گردیده و آنها را بدیهی و طبیعی ساخته است. گذر از نظام استبداد مضاعف و دین و قدرت زمانی امکان پذیر میشود که به این رهایی آگاهی یافته و بدان سخت احساس نیاز کنیم. یعنی که گذر از نظام دین با دل بستن با نیروی خارجی امکان پذیر نیست، چه ترامپ باشد و چه بایدن. اگر حکومتی همچون حکومت ونزوئلا میتواند برغم فروپاشی اقتصادی هنوز برسریر قدرت پایدار بماند، حکومت اسلامی چهار دهه است که با فروپاشی اقتصادی روی در رو بوده است و با تمام وخامت اوضاع بقا یافته است. دلیلی نیست که تا زمانیکه ملت در بند شریعت گرفتار است، حکومت آخوند نتواند چهل سال دیگر به سلطه خود ادامه دهد. 

روشن است که حکومت دین هرگز ما را رها نخواهد ساخت، اگرما خود را از یوغ حکومت دین، از سلطه اش بر خودآگاه و نا خودآگاه، خویشتن را رها نکنیم. البته که این امری ست بسی سخت و دشوار. چه، باید درون خود را از آلودگی به دین پاک زدایی نماییم، دینی که در دوران طفولیت، دوران نادانی و جهالت در ما نهاده شده است. تنها با بینایی و اشراف به به ریا و فریبکاریهای نهادین در دین است که میتوانیم از حکومت آخوندی گذرکنیم. پس باید درون خود از دین تهی داریم تا نور معرفت را در خویشتن ببینیم! در غیر اینصورت نمیتوان چندان برحمت بیگانگان امیدواربود.


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

  

۱۳۹۹ آبان ۲, جمعه


فروپاشی نظام مشروطه

و سکوت امیر طاهری!



آقای امیر طاهری ، چهره ای مشهور در عالم روزنامه نگاری، اخیرا مقاله ای منتشر کرده است که در ان سخت "پنبه" "سرخودرگان انقلاب" و یا "فریبخوردگان خمینی" را میزند، از ملی گرایان و ملی مذهبی ها گرفته تا گرایشهای گوناگون سیاسی بویژه مارکسیستها و کمونیست ها. که چه بیجا آیت الله خمینی را فریبکار" میخوانند و متهم میکنند که با بکارگیری ابزار "تقیه" و "کتمان"  قصد و نیت خود را از دیگران  پنهان داشته است. طاهری بمنظور آنکه نشان دهد که فریببکاری خمینی ادعایی بیش نیست، گفتار خمینی را در دوسال 57 و 58 مرجع قرار داده و  نقل و قولهایی ازسخنان خمینی ارائه میدهد که صراحتا از آنچه در درون دارد بدون هیچ شبهه و ابهامی بیان میکند.

 اما، آنچه مسئله زاست، این است که طاهری به دوره ای رجوع میکند(57-58) که در آن "تقیه،" ریاکاری و یا فریبکاری به پیان رسیده است. یعنی که طاهری به سخنانی رجوع میکند که نه از سر ترس و زبونی در برابر قدرت، بلکه از سر اقتدار بزبان رانده شده اند. یعنی که وقتی آیت الله بر فراز منبر قدرت سخن میگوید نیازی به فریبکاری نمی بیند. برفراز منبر قدرت البته که میتواند صریحا اعلام کند که این "انسان قرانی" ست که میخواهد و میجوید، انسانی که در اشتیاق نوشیدن شربت شهادت سرا پا آتش است. منبری که آیت الله خمینی و همقطارانش در 57 و 58 بر آن جلوس کردند، دیگر منبر دین تنها نبود بلکه منبر قدرت هم بود. در دوران شاهی نزدیک به غیر ممکن بود شرایطی را تصورکنی که آخوندی بر فراز منبر در حالی به وضع و پند بپردازد که لوله تفنگ را در مشت خود بفشارد. بدون تردید گفتمان آخوندی که بر فراز منبر تفنگ بدست خطبه میخواند با گفتمان آخوندی که با رویت اسلحه هوو از وجودش به پرواز درآید، تفاوت بسیار است.

بنا بر گزارش طاهری در آن دو سال گروهای بسیاری ابخدمت رهبر انقلاب شرفیاب مشدند که در اکثر این شرفیابها رهبر انقلاب نیز سخنانی ایراد میکرد، سخنانی که از اراده معطوف با اقتدار برمیخواست، بنظر میرسد که شرفیاب شوندگان، صرفنظر از مقام و مرتبه، بنوعی مقهور افسون  خمینی،شده و بقول طاهری "تز" های ساده لوحانه خمینی را گوسفند وار پذیرا میشدند.

طاهری از خمینی نقل میکند که گفته است: هدف ما ایجاد انسان قرآنی است، که با تفسیر آن، طاهری چپ گرایان را به سخره گرفته و در پایان به کنایه تاکید میکند که خمینی خواست خود را شفافتر از این نمیتوانست بیان کند که

 این اسلام بود که ما را پیروز کرد، نه مبارزات پرولتاریایی!

«خب حالا بروید کشکتان را بسابید." قصه نمام. آیا خمینی میتوانست صریح تر از این هدف خود را بیان کند. البته که در پایان مقاله، طاهری ظاهرا فرضیه خود را باثبات میرساند و میتواند نهیب برآورد که کیست که میگوید خمینی فریبکار بود و یا گندم نمایی که جو می فروخت . طاهری ثابت میکند که خمینی از آغاز فروشنده جو بود و خود بارها آنرا اعلام کرده است، این خریداران جو بودند که گوسفندوار جوها را نشخوار میکردند.

بنابر قول طاهری، مخالفان چپ و راست و میانه، در واقع، از جنبشی حمایت میکردند که ادامه جنبش "مشرعه" بود که روی به پسروی و تاریکی داشت. واقعیتی که طاهری معتقد است گروها و سازمانهای مخالف و انقلابی بخوبی از آن آگاه بودند، اما، امروز ادعای فریبخوردگی میکنند. یکی از آن فریب خوردگان را طاهری باقرپراهم معرفی میکند که آیت الله خمینی را یک رهبر "ضد استعماری و ضد استبادی" نامیده است.البته، سرخوردگان انقلاب همه مدعی هستند که فریب گفتمان خمینی را خورده اند در حالی که این فریبخودگان در حقیقت بنیان‌گذار یک نظام استبدادی بدتر از نظام پیشین شند.

در اینجا بدرستی روشن نیست که بچه دلیل طاهری از رد و یا تایید موضع گیری باقرپرهام طفره میرود. سکوت که چه گرفت و یا ایرادی ست بر موضع باقر پرهام و دیگر فریبخوردگان که خمینی را رهبر ضد استعمارو ضد استبداد میخواندند؟

 فرض که مدعیان فریبخوردگی، در توصیف ایران بمثابه کشوری مستعمره و خمینی بمثابه رهبر یک جنبش ضذ استعماری واستبدادی در اشتباه بودند و هستند. آیا طاهری، نظام شاهنشاهی را ادامه نظام مشوطه ای میداند که در صد سال پیش بر" مشروعیت" پیروز شده است؟ آیا بهمین دلیل فروپاشی نظام شاهنشاهی را شکست نظام مشروطه ای میداند که شاه  نماد آن بود؟ چناانکه گویی نظام شاهنشاهی یک نظام استبدادی نبوده است؟ که همه تصمیمات مهم و حیاتی کشور را کسی بجز شاه هم اتخاذ میکرد؟ آیا در مشروطه شاهنشاهی، اخرین حرف، حرف شاه نبود؟ آیا شاه  مصون از هر مسنولیتی نبود؟ آیا شاه عاری از هرگونه ظرفیتی برای تحمل مخالف نبود و با زیردستان خود همچون رعیت رفتار نمیکرد؟ ماهیت روابط خود با امریکا و بسیاری دیگر از واقعیاتها را از ملت پنهان نمیداشت و دستگاه سرکوب و سانسور و زندان و شکنجه را بینیاد ننهاد که بزرگترین مانع گردید بر سر راه رشد و شکوفایی آزاد اندیشی و استعداد هایی لازم برای پیشرفت واقعی جامعه. مشت ؛هنین شاه بر فرق آزادی بود که دین را یکه تاز میدان کرد. کاش میدانستیم که طاهری شاه را تشویق به ماندن نمود و یا رفتن.

  با این وجود، در حیرتم که چکونه میتوان دیکتاتوری شاهنشاهی را ادامه مشروطه خواند،. مسلم است که اگر در دوران شاه، نهادهای مشروطیت استحکام مییافت و مورد احترام و اعتماد جامعه قرار میگرفت، بعید بنطر میرسید که هرگز انقلابی بوقوع می پیوست. حال آنکه شاه به منظور اجرای برنامه اصلاحات خود، مجلس نمایندگان را به بهانه آنکه با مفاد اصلاحی برنامه اش مخالفت خواهند کرد، منحل نمود و بنا بر میل و سلیقه خود دست به اصلاحات زد. بعبارت دیگر دیکتاتوری شاه با فرمان اصلاحات شش گانه آغاز گردید. البته که گرفتی بر استاد طاهری نیست  که فکر میکند جنگ بین مشروعه و مشروطه هرگز در تاریخ سیاسی ما پایان نگیرد. بی جهت نیست که طاهری دگر اندیشان سیاسی از ملی و ملی مذهبی تا دمکرات و چپ های انقلابی بویزه  مکتب دیالکتیک ماتریالیسم، را بباد مسخره میگیرد.

در تعجبم، اگر آقای طاهری در آن دورانی که شاهنشاه آریامهر به تخریب ساختار مشروطه دست میزد و بر طبل استبداد میکوبید، بر آشفته گردیده واز آینده شومی که ممکن است رقم بزند خبر رسانی کرده است. یا همچون همه گرایشهای سیاسی و حتی دانشگاهیان که گوسفندو ار "تزهای"  احمقانه خمیینی را می پذیرفتند، ظاهری هم مانند فریبخوردگان خمینی گوسفند وار ادامه مشروطه در نطام تک حزبی را پذیرفت و جیکش در نیامد

چه خوب بود، استاد طاهری اگر نه برای حفظ و اعتبار روزنامه نگاری، حد اقل از سر کنجاوی هم که شده سراغ سخنانی که خمینی در جایگاه رهبر یک جنبش سیاسی ضد دیکتاتوردر نوفل شاتوی فرانسه بمناسبت های مختلف ایراد کرده است میرفت. هیچ بعید نیست که تهمت تقیه و کتمان را یک تاکتیک شایسته، بجا و مناسب ارزیابی میکرد. چرا که در نوفول شاتو، اقتدار او از جایگاه دینی و علم و تقدس او بر میخواست، نه تیغ در دست داشت و نه تازیانه ای، نه زندانی و نه غل و زنجیری. اگر خمینی دارای خصلتی فریبکارانه بود اگر دست به تقیه و کتمان میزد در شرایطی بود که در نوفل شاتو زندگی میکرد، در زمانیکه زیر درخت سیبی چار زانو برروی زمین  می نشست و برای پیروانش  از آزادی و ضرورت آن برای پیشرفت و  استقلال، گذار از حکومت فساد و تباهی و برقراری عدل و عدالت، از نقش خود و روحانیت بعنوان یک راهنما و یا هدایتگر و در باره حق و حقوق کمونستها و آحزاب سخنرانی میکرد.

در اینجا، رخصت که چند نمونه از سخنان خمینی برگزیده از میان سخنان بسیاری از همین جنس که در نوفل شاتو بیان شده است ارائه دهیم که چنانجه طاهری قصد نشاندادن فریبکاری خمینی را در سر داشت حداقل باین سخنان باید توجهی نشان میداد. چون آن سخنانی که بر فراز منبر قدرت بیان شده است تفاوت بسیار دارد با آن سخنانی که چهار زانو نشسته بر زیر درخت سیب بیان شده است.

خمینی میگوید:

اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.

مطبوعات در نشر همه‌ی حقایق و واقعیات آزادند

در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها نیز در بیان عقاید خود آزادند

یکی از بنیان‌های اسلام آزادی است… بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است

این سخنان تنها بعنوان نمونه نقل شده است بدان منظور که بتوانیم تاثیر زمان و مکان را در گفتمان خمینی نمایان سازیم و نشان دهیم که اگر فریبی در کار خمینی بوده است در زمانی بوده است که خمینی چهار زانو بر روی تشکی می نشست و چشمان خود را بزمین میدوخت، و نرم و آرام سخن میگفت. بندرت سخنانی از دهان آو بیرون میآمد که قشر و یا گروهی را باخود بیگانه سازد. بدون تردید در صداقت و اصالت سخنانی که در نوفل شاتو ببیان کرده است البته میتوان شک و تردید کرد و آنرا برخاسته از اراده معطوف به ریا و فریبکاری خواند.

اما، سوالی که اینجا مطرح میشود آن است که در آنزمان که خمینی در نوفل شاتو در دفاع از آزادی و دمکراسی و عدل و برابری در حکومت اسلامی سخن میگفت، آقای طاهری قلم بدست بود و به شغل شریف روزنامه نگاری اشتغال داشت، حتما از مواضع خمینی در نوفل شاتو با خبر بوده است حال آیا سزاست که بپرسیم استاد طاهری چه واکنشی به آین سخنان نشان داده است بگونه ای که گواهی دهد، طاهری هوشیارتر و زرنگتر از آن بود که در تله خمینی بیفتد؟

اما، اینجا روا است که کمی فرا تر رویم و از استاد طاهری این سوال را بپرسیم، شما که تمام کسانی که در دو سال اول بخدمت خمینی شرفیاب شدند به باد تمسخر میگیرد و آنها را متهم میکنید که گوسفند وار افاده های خمینی را پذیرفته اند، آیا خود در دوران شاه به افاده هایی که از شاه بشما میرسید چه واکنشی نشان دادید، آیا به او پند دادید که این راه که میروی راه به تمدن بزرگ نیست؟ حتی اگر هم به اقتصادی شکوفا و مولد و پویا دست یابی. که یک دمکراسی آبکی با دو حزب فرمایشی حتی بهتر از برقراری نظام یک حزبی بود؟. که وقتی صدای انقلاب مردم را شنیدید، چرا یکی از نوکرانی را بسرکار آوردید که تاریخ مصرفش دیر زمانی بود که به پایان رسیده بود و بجای آنکه غل و زنجیر از دست و پای مردم برگیرد نیروهای نظامی را به برقراری حکومت نظامی فرا میخواند. آیا استاد طاهری بر عکس فریبخوردگان خمینی، از پذیرفتن گوسفند وار "تزهای" شاهنشاهی پرهیز کرده اید؟ اگر چنانچه نقدی از شما در اخرین سال شاهنشاهی  سر زده است لطف بفرمایید و آنها را منتشر نموده تا خوانندگان بدانند و بفهمند که بودند روزنامه نگارانی متعهد و بی طرفی که گوسفند وار در برابر شاهنشاه و فرمایشاتش تا کمر خود را نمی شکستند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/آ  

۱۳۹۹ مهر ۲۵, جمعه

 

از افسون دین

تا افسون عقل!



برفراز منبر قدرت، آخوند پروانه ورود به هر مقوله ای را دارد، از مقوله عبادی گرفته تا اقتصادی، سیاسی، روانی، جنسی، کیفری و جنایی و غیره و غیره. در هر مقوله ای از دانش بشری اخوند از تخصص بر خوردار است، چون اخوند دارای علم کافی (ثقه الاسلام کلینی،329) ست، بالاترین علمها. در واقع آخوندها را باید افسونگرانی دانست که افسون در لفظ آنها نهفته است، لفظی خالص گمراه کننده، پرزرق و برق و دهن پرکن، اما، تهی از معنا و مفهوم. حضرت ولایت فقیه، آخوند خامنه ای را باید یکی از آن افسونگرانی دانست که از مرتبه خدایی به اقسون ساده دلان پرداخته و می پردازد و در این امر بسی بسیار کار کشته گشته و مهارت هم پیدا کرده است.

پس چه تعجب آگر آخوند خامنه ای را در فضای مجازی در جایگاه فرماده کل قوا مشاهده نمایی که برای دانش آموختگان دانشگاه های افسری در دانشگاه افسری امام علی، خطبه بخواند و آنها را با دانش نظامی خود اقسون نماید.

البته در این خطبه، آخوند خامنه ای، از ابزار کهنه افسون، مثل ضرورت اعتقاد به توحید و معاد و محاسبه آخرت، به مثابه کلید گشایش در تمامی مشکلات و دشواریها بهره بر نگرفت. بنظر میرسد که آخوند خامنه ای، اینبار با افسونی کم و بیش تازه بمیدان اماده بود، افسون عقل و عقلانیت، نه توحید و نه معاد و نه جهاد و شهادت و نه حتی اسلام، بجای اینها، افسون اقتدار ملی و منافع ملی نشسته اند. او در بخشی از سخنانش میگوید

مبنای اقتدار در جمهوری اسلامی یک مبنای عقلانی و براساس محاسبات صحیح و منطقی درخصوص اندازه قدرت دفاعی، چگونگی تقسیم کار بین نیروهای مسلح و تعیین انواع ابزارهای دفاعی است.

در ادامه نیز میافزاید:

برای تأمین منافع ملی و حفظ موجودیت و هویت ملی باید محاسبات دقیق و منطقی از حد و اندازه واقعی تهدیدها و همچنین ظرفیت ها و استعدادهای واقعی کشور وجود داشته باشد.

این چرخش را البته که باید ناشی از تغییر و تحولاتی دانست که زمان بر زندگی بشر، بر مناسبات اجتماعی و بر رفتار و پندار و گفتار بشر تحمیل میکند. درست است که آخوند خامنه ای برای لحظه ای از شریعت دست برکشیده و عقل وعقلانیت را در آغوش گرفته است، اما، این بدان معنا نیست که ولایت نقطه پایان را بر ستیز و خصومت با زمان نهاده و از پس روی انصراف داده است.

ولی فقیه در ادامه خطبه اش در دانشگاه افسری امام علی "ترسوها " را از بکار گیری عقل بر حذر میدارد، چرا که وی تاکید کرد که:

 بعضی‌ها اسم عقلانیت و عقل را می آورند اما منظورشان ترس، انفعال و فرار از مقابل دشمن است در حالی‌که فرار کردن و ترسیدن، عقلانیت نیست.

اگر بخواهیم از این متن افسون زدایی نمائیم باید ازاین ابهام آغاز کنیم که اینجا بدرستی روشن نیست که آخوند خامنه ای از کدام عقل سخن میراند، بر مبنای عقل خدایی و یا عقل انسانی. درست است که از محاسبات صحیح و منطقی سخن میگوید، اما با بکارگیری کدام عقل و عقلانیت؟ او در ادامه سخنانش مکررا از محاسبه صحیح و منطقی در تعیین ظرفیتهای گوناگون، قدرت دفاعی و تقسیم کار در میان نیروهای مسلح، سخنفرسایی میکند بدون آنکه هرگز منظور خود را از عقل و عقلانیت روشن نماید. همچنانکه مفاهیمی همچون اقتدار ملی و منافع ملی در ابهام باقی میمانند. نیز، بدرستی معلوم نیست چکونه آنها را با اقتدارو منافع اسلام، میتوان آشتی داد. آیا امریکا ستیزی در خدمت اقتدار و منافع ملی ست و یا اقتدار و منافع اسلام؟ کدام یک با عق و عقلانیت در ستیزاند؟

 البته که میتوان گذار از افسون دین به افسون عقل را ناشی از فرو روی جمهوری اسلامی تا گلو در منجلابی دانست که بدست خود حفر نموده است. اما، از آنجا که گفتار و پندار و رفتار آخوند خامنه ای، در تبعیت و وفاداری به شریعت اسلامی شکل بخود گرفته است، منظور او از عقل و عقلانیت تنها میتواند عقل و عقلانیتی باشد که ریشه برگرفته است از عقل الهی، عقلی که الله در کتاب آسمانی قران، مبنای شریعت اسلامی، به منصه ظهور میرساند.

آخوند خامنه ای، برغم توصیه بکارگیری عقلانیت در تمامی امور، لزومی در پاسخگویی باین سوال نمی بیند که پس از چهل سال حکومت عقلانیت، چرا کشور در چینین وضع ناگوار و ذلتباری بسر میبرد بگونه  ای که معیشت مردمی را هم در معرض خطر قرار داده است؟. اگرچه، ولی فقیه مسئولیت را تلویحا بگردن مدیران تن پرور میاندازد و خاطر نشان میسازد که هرجا مدیران خسته نشو داشته ایم پشرفت کرده ایم.

 اما، اخوند خامنه ای مسئول اصلی تمامی بحرانها بویژه تشدید فشار بر اقتصاد کشور را ناشی از تحریمات ظالمانه شیطان بزرگ، امریکا دانست و تاکید کرد اگرچه عامل مشکلات و دشواریهایی که کشور با آن روبروست باید در خارج جستجو نمود، با این وجود علاج آن در داخل است. البته نه با افسون توکلت علی الله، و یا جهاد و شهادت بلکه با افسون عقل و عقلانیت، عقلی که ریشه برگیرد از عقل الهی، عقلی منقاد مطلق احکام و اراده الهی، عقل فقاهتی، عقلی که عقلانیت را در ستیز و ادامه خصومت با شیطان بزرگ، امریکا می بیند، در سرکوب و خاموشی، در درون و آتش افروزی در بیرون، درهشت سال ادامه جنک جهل و پوچی و متعاقب آن دست یابی به تکنولوژی هسته ای و اسلحه کشتار جمعی.

 معلوم ست که نیست کسی بجز آخوند خامنه ای. چون او همچون الله یکه است و بی همتا و گر اگر بود کسی دیگر حتما  از او می پرسید بر اساس کدام عقل و عقلانیت میتوان حکومت مطلق یک فرد را بریک جامعه توجیه نمود؟ عقل الهی و یا عقل انسانی؟

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

 

۱۳۹۹ مهر ۱۸, جمعه

بد حجابی بازتاب اراده


معطوف به آزادی و خود آئینی!




اظهارات امام جمعه و ولی فقیه در اصفهان، ، یوسف طبایی طبائی نژاد، خطاب به نیروهای انتظامی، مبنی بر نا امن ساختن فضا برای "بدحجابان" و پس از آن بیانات امام جمعه خراسان شمالی، ابولفاسم بعقوبی، در خطبه های نماز جمعه در 11 مهرماه، مبنی بر خطرناک دانستن بدحجابی بعنوان یک ویروس همچون ویروس کرنا و توصیه به  نبروهای امنیتی که زندگی را برای بدحجابان که باعث ناامنی در جامعه میشوند، نا امن گردانند.

البته که این گفتار، واکنش های بسیاری را برانگیخت. عموما توصیه امامان جمعه به نا امنی را امری زشت و از سر بی مسئولیتی و بلحاظ حقوقی جرم و قابل تعقیب خواندند. در نتیجه امامان مذکور مجبور شدند به وارونه ساختن و تحریف و تکذیب گفتار خود بپردازند و در دفاع، متقابلا منتقدین را به انحراف کشاندن افکار عمومی از موضوعات و مشکلات کشور متهم نمایند.

 اما، آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته است این سوال است که چه چیزی این دو امام جمعه، احتمالا همراه بسیاری از امامان جمعه دیگر که صدایشان بگوشهای کمتری میرسد، برانگیخته و وادار ساخته است که این خزعبلات را پس از چهل سال حکومت حجاب، بر زبان برانند، خزعبلاتی که بی تردید مورد تایید ستاد امام جمعه ها قرار گرقته است.  چون اظهارات این نمایندگان فقیه، خواسته و یا نا خواسته بیانگر این حقیقت است که حکومت اسلامی، برغم بکارگیری قهر آمیزترین و خشونت بارترین ابزار برای بر قراری حجاب و نهادین ساختن آن و یا برپا کردن یک جامعه توحیدی بی طبقه و یا ساختار مدینه ولایت، سراسر یک رنگ و یکسان، همگون و همساز، بازتابنده بکتایی و یگانگی، الله شکست خورده است. 

اگرچه، چهل سال است، که گفتمان زن زستیزی، گفتمان حاکم است و پدیده چندان تازه ای نیست. چرا که زن ستیزی در ذات شریعت اسلامی نهفته است، درشیوه ای که بزن مینگرد. نه اینکه لزوما اسلام به مرد بگونه ولاتر از بنده مینگرد، اما، زن را اسیر بنده خود، اسیرو در خدمت مرد خلق کرده است. زن را مکلف به پنهان ساختن وجود خود بر زیر حجاب نموده است، مبادا که چشم مردی به حرامی و آلوده به خواهشهای شهوانی، زنی را بنگرد، برخ زیبا، موهای افشان، به برجستگی و برآمدگیها زن نظری افکند. در این منظر، حجاب زن را در برابر نگاه های گنه آلود مرد محافظت میکند. چه بدحجابی از دیدگاه مکتب "فقاهت،" بستر همه نا آرامی ها  التهاب ها و هیجان های کور و سرکش نفس انسانی، بستر گمراهیی ها، سرپیچی و نافرانی ها، ناسازگار با ساختار مدینه ولایت و یا یک جامعه توحیدی ست.

پس مبارزه بی امان با بد حجابی و سرکوب آن کما گان بر هر برنامه و پروژه ای، از جمله مبارزه با فسادی که هماکنون، جامعه را به تباهی و انحطاط کشنده است ارجحیت داشته و دارد.چه، زن بی حجاب، با سر باز زدن از پنهان ساختن سراسر پیکر خود، از دیدگاه فقاهت، دست با نافرمانی زده است، دست بمقاومت زده و از حکم الهی سرپیچی نموده است. بعبارت دیگر، بی حجابی کنشی تلقی میشود در نفی حجاب، کنشی بازتابنده خواست معطوف به اراده آزادی و خود آئینی، تمایلات و نگرشهایی در ستیز با بر قراری یک جامعه شریعتی براساس اصل تسلیم اطاعت و فرمانبری از ولایت فقیه که بجانشینی الله برگزیده شده است تا بر جامعه سلطه افکند تا قیامت.

 روشن است که برای نیل به هدف مقدس برپائی مدینه ولایت و یا جامعه شریعتی، سرکوب هر نماد و نهادی بازتابنده ازادی و خود آئینی، از جمله بی حجابی از آغاز تا با امروز ادامه یافته است. این بدان معناست که زن ستیزی و یا در منظر نظام، مبارزه با بدحجابی، پدیده ای ست ساختاری و نهفته است در ذات شریعت اسلامی، در نهاد نظام تسلیم و اطاعت و فرمانبری. تا کنون زن ستیزی در نظام اسلامی بنا برحسب شرایط تغیر و شدت و ضعف پیدا کرده است، بویژه در زمان های بحرانی، همچون وضع موجود که نظام با بحرانهای گوناگون همزمان روبرو است.

بیانات امامان جمعه اصفهان و خراسان شمالی، تنها میتواند بازتاب نگرانی و اضطرابی باشد ناشی از همه گیر شدن نافرمانی و سرپیچی و ظهور اراده معطوب به آزادی و خود آئینی، اراده ای شکننده طلسم اسارت در دست نظام استبداد مظاعف دین و قدرت.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

   

۱۳۹۹ مهر ۱۱, جمعه

نجات ایران

یا رهایی از بند شریعت اسلامی!


 

فرا خوان تمامی اقشارو طبقات جامعه، نهاد ها و سازمانهای دولتی، گروه ها و احزاب سیاسی از جمله نیروهای نظامی به وحدت و اتحاد، برای "نجات ایران،" حرف اصلی و محوری پیام نوین شاهزاده رضا پهلوی بود که در هفته ای که گذشت انتشار یافت. واکنشهای بسیاری را در فضای مجازی برانگیخت و نقد و بحث و بررسی کم و کاست و جنبه های مثبت و منفی آن، از دیدگاهای متفاوت، بویژه در میان طرفداران سلطنت و نظام شاهنشاهی،  بیدرنگ آغاز گردید. بعضا، اقدام شاهزاده را مورد تایید قرار دادند و برخی دیگر آنرا لازم اما نا کافی خواندند. کارشناس دیگری، نیز، شاهزاده را متهم به پشت کردن به "فره ایزدی" نموده تحلیلگری هم ، پیام نوین شاهزاده، را اعتراف به این واقعیت خواند که او "کاوه" نیست و تنها"پرچمدار" کاوه است. آقای ف-سخن، نویسنده و تحلیلگر هم ابراز تاسف نمود که "چیزی جدید" در آن نیافته است. اگر چه در درستی فراخوان وحدت و اتحاد برای نجات ایران، ایرادی نمی بیند ولی اظهار میدارد:: 

"چگونه (اتحاد) باید صورت پذیرد، متاسفانه ایشان رهنمود عملی ارائه نمی دهند خوب بود چند رهنمون عملی هم برای عملی ساختن این وحدت و اتحاد جمعی ارائه میداد.  

مسلما نقل و بررسی تمامی واکنشها به پیام نوین شاهزاده در این مختصر نمیکنجد. آنچه میتوان در اینجا باختصار مورد بحث قرار داد، آن کمی و کاستی ست که پیام نوین شاهزاده و هم واکنش ها به پیام او از آن رنچ میبرند. 

روشن است که فراخون شاهزاده پهلوی بازتاب باور به "نجات ایران" و یا آنچه میتواند معادل " ملیگرایی" بمشمار آید، بعنوان بدل معتبری در برابر "دینگرایی" و ابزار اصلی گذار از حکومت دین. حال آنکه ملی گرایی آزمایش خود را در تاریخ ما پس داده است، نه تنها مانع بازگشت استبداد نگردید، بلکه در دوران دینگرایی، زودتر از همه به اراده دین که مظهر آن طلبه ای بود برخاسته از حوزه های علمیه، آیت الله خمینی، تسلیم نمود. هممین بس که سفر سنجابی، رهبر جبهه ملی، به فرانسه و دیدار او را با خمینی بیاد بیاوریم. 

افزوده براین، تاریخ نشان میدهد که احساسات ملی گرایی وقتی برانگیخته و کار ساز میشود که، مردم تجاوز یک دشمن خارجی را در زندگی روزمره خود احساس کنند. در کشورما، مثل بسیاری از کشورهای مستعمره، احساسات ملی وقتی باوج خود رسید که دکتر محمد مصدق، نخست وزیر برگزیده مردم، انگلستان را مجبور به پذیرش سروری و اقتدار ایران بر مناطق نفتی نمود. بگذریم که ملیگرایی بعدا خود را در آغوش دین افکند و هنوز هم بعضا فکر میکنند با ترکیب ملی گرایی و دینگرایی ست که میتوان از حکومت دین عبور کرد. 

آری، این یک واقعیت است که تمامی اقشار و طبقات، گروه ها و سازمانها در جامعه ما، همه دانه های یک تسبحی را مانند که بندش بریده، هریک بگوشه ای پرتاب گشته اند. بنابراین بیک بند تسبیح جدیدی نیاز داریم که بتوانیم، همه آن دانه ها را به یک بند در کنار یکدیگر بچینیم. 

متاسفانه نجات ایران که شاهزاده میخواهد همه مردم بدان بیاندیشند، آن بند تسبیحی  نیست که بتواند عناصرمختلف جامعه را بهم پیوند بزند. مگر آنکه به قشر روحانیت، بویژه بخش حکمران ان بمثابه یک نیروی اشغالگر بنگریم، چنانکه گویی از تبار مهاجمین تازی به ایران باستان اند. در غیر اینصورت نمیتوان به نجات ایران بعنوان یک بند تسبیح که بتواند همه دانه ها را بهم پیوند بزند چندان امیدوار بود. به آن دلیل که پیام شاهزاده و منتقدین پیام او از آنچه عیان است سخنی به بیان نمی آورند بلکه تنها از آنچیزی که "انتزاعی" و "ذهنی" ست سخن میرانند، از "ایران" که تنها  وقتی عینیت پیدا میکند که تمامیتش مورد تهدید و یا اشغال بیگانه قرار بگیرد. اینرا خود در حمله عراق و آزاد سازی خرمشهر تجربه کرده ایم. 

البته که بر خلاف مفهوم ایران، سلطه دین عیان است و یک مفهوم انتزاعی نیست. با این وجود، سلطه دین چنان مورد غفلت قرار میگیرد، چنانکه گویی ناموجود است. حال انکه جامعه ما قبل از هرچیزی دیگری یک جامعه دینی ست. سلطه دین در جامعه ما تمام است و کامل. همه نهادها سازمانهای اجتماعی اقتصادی و سیاسی و فرهنگ و هنری و حقوقی و انتظامی و امنیتی، در ارتباط با حفظ و تداوم سلطه دین شکل گرفته و بدست متولیان دین، آخوندهای حاکم بگردش در میآیند. بر راس این جامعه دینی، طلبه ای برخاسته از حوزهای دینی قرار گرفته است که مظهر دین است، با اقتداری نا محدود و بدون مرز، همچون اقتدار الهی مطلق و بی چون و چرا. 

بعبارت کلی تر نمیتوان سوراخ و منفذی را در جامعه یافت و با حضور و سلطه دین روی در روی قرار نگیری. کلیه قوانین در تمامی عرصه های اجتماعی بویژه در عرصه عدالت و دادگستری، تعین و تعریف جرایم مدنی و جزایی، تنبیه و مجازات، از جمله قطع اعضای بدن سارق، سنگسار، قصاص، و بسیاری از شینعترین مجازاتی که میتوان در تاریخ بشری ملاحظه نمود، بر اساس شریعت اسلامی تدوین گردیده اند. 

ما با مظاهر سلطه دین بطور روز مره روی در روی قرار میگیریم و می بینیم که چگونه بر رفتار و گفتار ما تاثیر میگذارد و بآن شکل میدهد. مثل حجاب اجباری که اگر بازتابنده سلطه دین نیست، مظهر چه چیزی میتواند باشد؟ نه تنها رفتار زنان را در کنترل قوانین حجاب دار میاورد، رفتار مردان هم تابع مقرارت حجاب میکند و بانها اجازه نمیدهد که با یک زن بی حجاب در کوچه و خیابان ظاهر شوند. اگرچه برای بسیاری از زنان حجاب، هنور بیک امر عادی تبدیل نشده است. با این وجود گریزی دیگری جز عادت بدان نداشته اند. جدایی جنسیت ها، حلال و حرامهای خوردنیها و پوشیدنیها و دیدنیها و نوشیدنیها، اگر بازتابنده سلطه دین نیست بازتاب چیست؟ مگر به تخت شلاق نمی بندد آنکه بحرامی بنوشد و یا آنکه بحرامی در آمیزد؟ با این وجود سلطه دین در منطقه خاکستری آگاهی ما قرار گرفته است. 

برغم نامحسوس بودن سلطه دین، شریعت اسلامی در برگیرنده بازدارنده ترین و انسان ستیزترین قوانین و مقرارتی است که تا کنون انسان خلق کرده است. یعنی که شریعت اسلام انسان را به بند میکشد و به اسارت در میاورد. در محور و مرکز شریعت اسلامی، تسلیم است و اطاعت و فرمانبری، که در پیش افتاده ترین رفتارمان تظاهر مییابد بدون آنکه آنرا هرگز دون شان انسان بدانیم. مثل زمانی که به نیایش و عبادت قرار میگیریم.. شریعت اسلامی ست که بما شیوه های اطاعت و فرمانبری، تقلید و تبعیت میاموزد. شریعت اسلامی ست که با ابزار حرام و حلال، مکروه و مستهب تمامی استعدادها، توانایی ها و تخصص ها را به بند میکشد، اگر در خدمت دین قرار نگیرند. 

رهایی و آزادی از بند شریعت اسلامی ست که میتواند آن بند تسبیحی باشد که جامعه ما بدان نیاز مند است.  رهایی و آزادی انسان، حرمت و گرامیداشت آنچه انسانی ست میتواند آن بند تسبیجی باشد که کثرت را به وحدت و یگانگی برساند. زوال انسان و تقلیل انسان به یک حیوان فرمانبر، درد مشترک تمامی افراد جامعه است. نجات ایران تنها با رهایی و آزادی ایرانی از بند شریعت اسلامی، امکان پذیر است. شریعت اسلام، انسان را خوار و تحقیر میکند، این درد ی ست که نیاز به درمان مشترک دارد. 

بازگرداندن عزت و حرمت به شان آنسان، آن بندی ست که میتواند تمامی افراد جامعه از اقشار و طبقات و سازمان و احزاب مختلف را بهم پیوند بزند و درد مشترک آنها را درمان نماید. این یک ضرورت تاریخی ست دیر یا زود آگاهی باین حقیقت، که نجات ایران بسته به رهایی و آزادی انسان ایرانی از  قواعد و مقررات شریعت اسلامی، ماهیتا در ستیز با آزادی و خصومت با هر انچه زاییده ی اراده  آنسانی ست،  به  حربه ای تبدیل خواهد گردید که ریشه های شریعت اسلامی یا قانونمندی های اسارت و بندگی را از بیخ و بن برکند.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

  

۱۳۹۹ مهر ۴, جمعه

ثروت 70 میلیارد دلاری!




همه شواهد حاکی بر آنست که جمهوری اسلامی دیر یا زود باید نقطه پایان را بر امریکا ستیزی بنهد، اسرائیلی ستیزی بجای خود. شاید نظام را به یک نرمش قهرمانانه دیگر نیازمند است. این همان چیزیست که دانالد ترامپ میجوید و میخواهد که مرگ بر امریکا، زبان خصومت و دشمنی، دیگر تکرار نشود و بکشورهای منطقه نیز صادر نگردد. چه او میخواهد آخوندهای حاکم، همچون خود او سر در آخور ملی گرایی فروکنند، بفکر رفاه و خوشبختی ملت خویش باشند.

این در حالی ست که سردار شکارچی، سخنگوی ارشد نیرو های مسلح، اعلام کرده است که هر کشوری که در مقابل رژیم صهیونیستی و رژیم خونخوار آمریکا صف آرایی کند، کمک میکنیم.  یعنی امریکا ستیزی خارج از مرزهای کشور هم ادامه خواهد یافت.اما، بعید بنظر میرسد که حتی اگر ترامپ برای چهار سال دیگر به کاخ سفید راه نیابد، اخوند خامنه ای بتواند همچنان در شیپور امریکا ستیزی بدمد. گو اینکه با ترامپ مذاکراه و مصالحه بسی ساده تر است از مذکره و مصالحه با رقیب دمکرات او. چه علاوه بر آنچه ترامپ میخواهد، توقف موشک پرانی و توقف حمایت از گروه های تروریستی در منطقه، رقیب دموکرات ممکن است مسئائل دیگری از جمله خقوق بشر و آزادی های اجتماعی را نیز  بر روی میز مذاکره بنهد.

حال همین بس که بنگریم که چهل سال امریکا ستیزی، کشور ما را بکجا رسانده است، فاصله چندانی با ویرانی کامل کشور نداریم. بار خسارات و زیانهای ستیز با امریکا چنان سنگین است که تعیین میزان آن ناممکن است. چهل سال پسر روی و عقب ماندگی، چهل سال گسترش فقرو فساد و فحشا، چهل سال کشتار بهترین فرزندان این آب و خاک، چهل سال تخریب و ویرانی، سرکوب و خفقان و بطور کلی چهل سال مصیبت و نکبت زائی، لیستی که میتواند بسیار طولانی تر باشد، خسارات و زیانهایی است که مستقیم و یا غیر مستقیم ناشی از سیاست امریکا ستیزی ست، سیاستی که با بکارگیری آن در آغاز تمامی گروه های سیاسی چپ و راست و میانه را با خود همراه نمود که پس از تمرکز و تحکیم قدرت دردست روحانیت، همه قلع و قمع گردیدند و میدان مبارزه را ترک کردند حال با چه معیاری و چگونه میتوان عرض وطول خساراتی و زیانی که براین جامعه در نتیجه امریکا ستیزی وارد آمده است محاسبه نمود؟ .

وزیر امور خارجه امریکا، به یک قلم از این خسارات اخیرا اشاره نموده و میگوید که در سه سال گذشته ایران را از ثروتی 70 میلیارد دلاری محروم کردیم." آیا شرم آور نیست اینگونه ثروت ملتی فدای توهمات شخصی رهبری بشود، که تعصب و تحجر بینائی و خرد او را کور ساخته است؟ آیا 70 میلیارد دلار نمیتوانست بخشی از درد هایی که این ملت را زمین گیر کرده است، تسکین دهد؟ 

 تردید مدار که به 70 میلیارد دلاری که وزیر امور خارجه آمریکا، مایک پمپیو از ان سخن میگوید باید صدها  میلیارد دلار دیگر بیافیرائیم، اگربه این کوه عظیم بر ساخته از خسارات و زیانهای چهل ساله، صعود ارزش یک دلار از 4000 تومن در 2016 (به تاریخ دورتر بر نمیگردیم) به 28000 تومن در شهریور ماه 2020، باید میلیاردها زیادتر بیافزیم تا بدانیم آن کوه عظیم خسارات چگونه هرروز عظیمتر میشود. مابه التفاوت این ثروت از دست رفته از جیب کدام یک از اقشار کشور خارج میشود؟ از جیب آخوندهای حاکم؟ آخوندهایی که از کوخ نشینی به کاخ نشینی رسیده اند؟ 

اصلا بچه دلیل باید ارزش پول ملی ما در برابر پولهای خارجی، بویژه دلار امریکایی، چنین خوار و بی ارزش بشود؟ آیا میتواند نهایتا، اگر از ناپختگی و ناشی گری های روحانیت در مدیریت کشور بگذریم، ناشی از چیزی دیگری باشد جز سیاست امریکا ستیزی؟ آیا چهل سال  سقوط ارزش ریال، سقوط ارزش کار یک ملت نیست؟ آیا اقشار عظیمی از جامعه را باقشار فرودست جامعه تقلیل نمیدهد؟ آیا دلار 28000 تومنی بازتاب ضعف و خواری و حقارت ملت ما در جهان نیست؟ 

حال باید دید این سیاست امریکا ستیزی چه میوه ای را ببار آورده است که آیا

پس از چهل سال لعن و  نفرین و مرگ امریکا را آرزو کردن، تا کنون مویی ازسرامریکا کم کدام ضربه، هرچضعیف و ناچیز، امریکا ستیزی   و یا به دلپیچه گرفتارش کرده است؟ بر بخشی از جامعه امریکا وارد ساخته است؟ آیا تاکنون اختلالی در گردش اقتصادی، سیاسی و یا نظامی و امنیتی امریکا بوجود آورده است؟

حال آنکه اگر به ثمره و باری که چهل سال امریکا ستیزی، در جامعه پاکدینان، جامعه ای که بدست مردان مقدس وصاحبان عقل اجتهاد مدیریت میشود، ببار آورده است، بنگریم، مضاف بر خسارات و زیانها عظیم و جبران ناپذیری که زودتر بر شمردیم، بوی آخر زمان را نیز به مشام نزدیک ساخته است، بوی خر دجال و ظهور امام عج از غیبت. معلوم نیست که امام عج منتظر چیست، از این بیشترظلم و ستم، از این بیشتر فقرو سیه روزی، از این وسیعتر، فساد و فحشا و عارت و چپاولگری، از این بیشتر نا برابری و نا آزادی و بی عدالتی، اگر امروز نه، پس کی امام عج از غیبت خارج میگردد؟ آیا دیر نخواهد بود آن زمان که از غیبت خروج یابد؟ این بدان معناست که مهمترین ثمره امریکا ستیزیی، نهادین ساختن نظم فرمانروایی و فرمانبری ست و تسلیم و اطاعت مطلق از میل و اراده ای فقیهی که خود را از تبار امامان معصوم و مظلوم می پندارد. 

اگرچه دیر زمانیست که ولی فقیه پیوسته بر آن باور بوده است که شعار مرک بر امریکا، یکی از بهترین ابزارها است برای امریکا ستیزی، رمز بقا و تداوم نظام که باید بهر قیمتی ادامه یابد؛ و پس از برجام هم نه تنها ادامه یافت بلکه به کشورهای دیگر منطقه، نیز، از عراق گرفته تا سوریه صادر گردید. با این وجود اخیرا مطبوعات خارجی از اتخاذ تدابیر احتیاط امیز رهبر معظم انقلاب در برخورد با نیروهای آمریکایی خبر داده اند، مبادا که تشدید تنش بین دو کشور به انتخاب دوباره ترامپ امداد برساند. 

البته که اخوند خامنه ای دست به تدبیر پر مخاطره ای زده است چراکه راز بقای نظام استبداد دین و قدرت در ادامه ستیز با امریکا نهفته است. قطع و یا تخفیف آن چه عواقبی را ببار خواهد اورد، نمیتوان پیش بینی نمود. اما تدبیری که مورد پسند ولی فقیه است و آنرا نیز چندی ست که ادامه داده است، نه جنک نه مذاکره است که تنها میتواند بمعنای ادامه امریکا ستیزی باشد تا قیامت . اما، واقعیت آن است که اگر آخوند خامنه ای نتواند پروژه امریکا ستیزی را تعطیل نموده و از بلندپروازیها در منطقه دست بکشد، دیر یازود باید در داخل کشور نظاره گر شرایطی باشد که خرمن خشم مردم با جرقه ای شعله ورگردد و نظام مقدس اسلامی را به آتش کشد. بعضا، کار شناسان اعلام کرده اند که حکومت اسلامی در صورت ادامه سیاستهای کنونی خود باید در داخل مرزهای خود انتظار هجوم لشگری از گرسنگان باشد. 

واقعیت آن است که تمام بحرانهائیکه که همزمان گریبان نظام را گرفته است ریشه اش را در پروژه امریکا ستیزی باید جستجو نمود. هماکنون چندان نیازی نیست که پیشرفتهای کشورهایی که بجای ستیز با امریکا از در دوستی در آمده اند و چه جایگاه اقتصادی را در جهان اشغال کرده اند از جمله چین و کره جنوبی که در زمان انقلاب از کشور ما بسی عقب مانده تر بودند. آیا وضع اقتصادی و سطح زندگی این کشورها را میتوان با کشوری که چهل سال است بدست آخوندهای امریکا ستیز اداره میشود مقایسه نمود؟ 

 صدور انقلاب اسلامی، به کشورهای منطقه، آیا بازتاب رویای برپا داری امپراطوری اسلامی نیست که ولی فقیه در مخیله اش می پروراند، امپراطوری ای نه بر اساس فراهم آوردن رفاه و خوشبختی و تندرستی و رها از ستم و نا آزادیها برای یک جامعه انسانی بلکه بر اساس جهاد و شهادت و یا کشتن و کشته شدن برای خشنودی رضای الله، خداوند بی همتا و  راهیابی بزندگی ابدی در کنار حوری های بهشتی و نیز نهادین ساختن نظام فرمانروایی و فرمانبری. 

 بزعم ولی فقیه، آنچه بر سر راه برپا داری امپراتوری اسلامی بویژه از نوع "ناب" محمدی آن قرار دارد، وجود امریکا در اتحاد با اسرائیل و عربستان است. بنا براین تا این موانع برداشته نشده اند، امریکا ستیزی هم باید ادامه یابد، سیاستی که میتواند توجیه گر صرف هزینه های هنگفت، برای حضور در سوریه و لبنان و یمن و عراق و بسیاری دیگر از نقاط جهان باشد. اما، با تحوذاتی که اخیرا خاورمیانه شاهد آن بوده است از جمله صلح امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل در حالیکه سودان و عربستان و دیگر کشورهای خلیج فارس در صف صلح با اسرائیل در انتظارند. این کشورهها نه تنها از حکومت اسلامی الگو برداری نمیکنند بلکه از نزدیکی بدان سعی میکنند که اجتناب بورزند. شاید هنوز زود باشد که ولی فقیه با آن هوش و ذکاوت خدا گونه، براهکاری بیاندیشند برای آن زمان که امریکا جایگاه خود را در خلیج فارس و منطقه به بازیکنان جدیدی برهبری اسرائیل واگذار نماید. 

باوجود تحمل بار خسارات جبران ناپذیر و بازدارنده، آیا نظام همچنان به امریکا ستیزی ادامه خواهد داد و یا به عقل و خرد محاسبه گر رجوع میکند و به سعادتمندی و خوشبختی و بی نیاز نمودن مردم خود از ابتدایی ترین نیازها می پردازند؟ پاسخ باین سوال ساده است. درست است که روحانیت خود غرق در ثروت و قدرت اند. اما، آنها هرگز نگران بهزیستی، رفاه و تندرستی مردمی که بر آنان حکومت میکنند نیستند. روحانیت حاکم، خود در حرص ولع کسب ثروت و قدرت دو دستی بجهان مادی چسبیده است و آنگاه از مردم میخواهند گرانی و بیکاری، فقر و درمندی، رنج و سختی، کرسنگی و بی خانمانی را تحمل کنند، جیک هم نزنند، چه باک اگر هزاران هزار جان از دست بدهند، مگر هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، کم جان ستاند؟ مگر قتل عامها و کشتاردر درون، از جمله قتل عام بیش از 4000 جوان انقلابی در زندانها در 67، همه بازتاب چه چیزی میتوانند باشند بحز بی ارزش بودن حیاط و زندگی انسانی در نزد آخوندهای انقلابی؟  تحمل البته بآن دلیل که در جنگ با قدرتی هستند که خوب میدانند آنرا  هرگزشکست نمیدهند مگر در دعا و مناجات. 

نه، ای هموطن، روحانیت از منبر قدرت یرضایت فرود نمیاید، باید او(انها) را از فراز منبر بزیر فروکشید و منبر بر سرش ویران سازی. روحانیت ویروسی که چهل سال هستی ما و کشورمان را بیمار و با خطر نابودی مواجهه ساخت است. زمان آن رسیده است که این ویروس را ریشه کن سازیم و عروس تندرستی را در آغوش کشیم.

  

  فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

 

  

۱۳۹۹ شهریور ۲۸, جمعه

 

حیف از قطره ای اشک!




 

اگر مقاتله هزاران هزار جوان ظلم ستیز، از جمله نوید افکاری، پس از بیش از چهل سال حکومت ولایت فقیه، سبب نشده است که از امام حسین، شاه شهیدان  روی برگردانیم، تردید مدار که قتل نوید افکاری قهرمان ظلم سبیز، شیعیان حسین را سرانجام وامیدارد که در اسطوره عاشورا نظری دوباره افکنند و بر یزید و شمر و همه آنان  که حسین بن علی و یارانش را در صحرای کربلا بقتل رساندند، سلام و درود بفرستند.

چه واقعه ی اسفناک و دلخراشی؟ پس از قرنها خود زنی و خود آزاری بمناسبت مقاتله امام حسین در دهم محرم سال 61 هجری قمری، هم اکنون شیعیان امام علی باید درود به یزید و همدستانشان بفرستند و در واقع آنها را ستوده و ستایش کنند؟ که این نه جانشین خلافت که جانشین امامت، ولایت است که ظلم ستیزان را در نهایت بیرحمی و شقاوت بخاک و خون میکشاند. چه واقعه ای بزرگتر از آشکارشدن این حقیقت که همه درد و رنج ما نهایتا از باور به امامت بر میخیزد نه از خلافت. که چه اشکها که بیهوده برای امامان نریخته ایم، امامان بیگانه ای که سرزمین ما را زمانی مورد تاز و تاخت قرار داده و چه خونها نریخته و چه ویرانیها که ببار نیاوردند.  

آری، زمان آن فرا رسیده است که به یزیدبن معاویه درود بفرستیم و لعن و نفرین، اگر نه نثار امامان مقدس، نثار آنانی کنیم که خود را از تبار امامان و جانشینان آنها میدانند از جمله خمینی و خامنه ای، دو آخوند برخاسته ازحوزه های علمیه. چرا که دیر زمانی ست که امام، به یزید تبدیل شده است و یزید به امام؟ چگونه و به چه دلیل این واقعه اسفناک بوقوع پیوسته است؟ دلیل آن است که پس از یکهزار و چهارصد سال، سر انجام جانشینان امام، انانکه خود را از تیر و تبار امامان میدانند موفق شدند که عروس قدرت را در آغوش بکشند. این در حالی ست که  تنها امام اول بود که برای کوتاه زمانی همخوابه قدرت گردید و به امامت رسید، حال آنکه یازده امام دیگر در رویای همخوابگی با قدرت، از جهان هستی رخت بر بستند.

 درست است یزید بد نام تاریخ است. در شرابخوری و عیاشی و در شب نشینی و خوشگذارانی، در نزد شیعیان امام، شهره خاص و عام است. برفراز منبر، آخوندهای حسینی چه لعن و نفرینها، چه ناسزاها و دشنام ها که نثار روح و روان یزید و خانواده اش که نکنند. چرا که امام حسین از بیعت با یزید که بجانشینی پدر خود معاویه بر تخت خلافت نشسته بود سرباز زد و از پذیرش هر پست و مقامی و یا هر ثروت و ملکی خود داری نمود و در ازای آن جنگ را برگزید، بر خلاف برادرش، حسن که در برابر دریافت هدایای معاویه، خلیفه مسلمین، پای خود را از معرکه قدرت بیرون کشید.

البته که جنگی که حسین برگزید، جنگی بود نابرابر: حسین همراه 72 تن از همراهان و افراد فامیل در برابر لشگر یزید که گفته میشود به چندین هزار نفر میرسید. با این وجود، یزید برغم نیروی برتر و دست بالاتر، امام حسین و یارانش را بزنجیر نکشید و باسارت در نیاورد و روزها و ماها و حتی سالها روح روان او را زیرشکنجه های درد انگیز قرار نداد تا امام را وادار باعتراف بجرمی کند که که مرتکب نشده بود تا از اینطریف بتواند انداختن طناب خلافت را بگردن امام توجیه نماید

 خلیفه یزید در واقع به امام حسین و یارانش این فرصت را داد که اسبها زین کنند و شمشیر برگیرند و بجنگند و بسیاری را از لشگر یزید بخاک و خون بکشانند قبل از آن که خود و یاران جنگجویش در خون خویش بغلتند. حرفی نیست در اینکه امام حسین و همراهانشان بطرز فجیعی در صحرای کربالا بقتل رسیدند، چنانکه پس از گذشت قرنها روح و روان پیروانش را آنچنان آزار میدهد که تا کنون سالی سپری نشده است که شیعیان امام درسوک او خون گریه نکنند و جسم و جان خود را مورد آزار وشکنجه قرار ندهند.

 اما، باید دید که 1400 سال بعد وقتی که جانشینان امام حسین بقدرت رسیدند، با آنان که از تسلیم و اطاعت و یا بیعت با بارگاه ولایت خود داری کردند چگونه رفتار کرده و میکنند. آیا ولی فقیه که بر مسند ولایت جلوس یافت که ادامه دهد امامت را تا قیامت، همچون یزید، به آنان که  به اعتراض و تظاهرات و نه قیام بر علیه ولایت  برخاسته اند، فرصت داد که نیروهای خود را تجهیز و آماده نبرد کرده، شمشیر بر گرفنه و بمانند امام حسین از خود دفاع نموده و در میدان جنگ تا توش و توان دارند، بکشند تا کشته شوند؟

آخوندهای مقدس، برهبری آخوند خمینی و خامنه ای، ادامه دهندگان راه امام حسین، از لحظه جلوس بر مسند قدرت، نشان دادند که اگر امام حسین بر یزید پیروز میشد، زمین و زمان تیره و تار می گشت و جویباری از خون جاری میگردید، از خون کسانی که ازتسلیم و اطاعت از اراده و امیال امام خود داری میکردند 

حکومت ولایت، جایی برای شک و تردید نگذارده است که اگر امام حسین بر مسند قدرت راه میافت، بسی بسیار خشونت بارتر و بیرحمتر از یزید، سرهای بیشماری را بضرب شمشیر بی مهابا بر زمین میافکند. که قهر و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را به نقطه ای میکشاند، که هیچ خونخواری در تاریخ، نه یزید و نه پدرجد یزید هرگز بدان نقطه نکشانده اند.

حال آیا جای آن دارد که از هم کیشان بخواهیم که در سوک امام بیهوده اشک نریزید و بر روح و روانشان اذیت و آزار روا مدارند؟ چه کسی میتواند بگوید که اگر امام حسین بقدرت رسیده بود نسبت بجانشینان خود کمتر قهر و خشونت بکار میگرفت و گردنهای کمتری را با طناب شریعت بدار میآویخت؟

بارگاه ولایت را البته که نه شرمی ست و نه آزرمی، بخاک و خون میکشاند، به قتل میرساند، به طناب شریعت میآویزد و جلوی جوخه های اعدام میگذارد، اگر از جنبده ای ندای نقد و نفی برخیزد و یا فغان اعتراض و نارضایی بگوش ولایت برسد. اما، نه ولایت هرکز  به این سادگی جان از آنان که دشمن خود می پندارد نمی ستاند. او همچون یزید که بامام حسین فرصت دفاع از خود را داد، چنین حقی را به مخالف خود نمی دهد. اکر مامورانش به خانه ی مخالف شبیخون نزنند و او را از آغوش خانواده اش جدا نساخته و به سیاهچالهای دستگاه ولایت انتفال ندهند، و اگر او را نربایند و سپس جسد بی جانش را در کوچه و خیابان رها نکنند و یا مخفیانه بکام مرگ نفرستد، بنا بر ضرورت زمان بر طبق "قانون" عمل میکند: اتهام میزند، اتهام جنایت و خیانت، بدون نیا به دلیل و یا مدرکی. آنچه تهی از اهمیت است، اثبات گناه است. چه گناهکار و چه بیگناه، وقتی باسارت ولایت درآمد انسانی بجرم ظلم ستیزی، قبل از آنکه جان را از وجودش خارج کنند، هر زخم و جرحی، هر درد و شکنجه ای را بر متهم وارد کنند، تا به اتهامات وارده اعتراف نمایند، تا به جنایات خود وجاهت شرعی ببخشند.

 آنگاه معترض و یا مخالف و دگر اندیش است که دست بسته و چشم بسته بدار آویخته میشود  نوید افکاری، اولین کسی نیست که بدست جانشینان امامانی که بر طبق روایات با ظلم به ستیز برخاسته اند بجرم ظلم ستیزی، قبل از انکه به طناب شریعت آویخته شود بدست آنان که بخونخواهی امام حسین بر خاسته اند، در زیر شکنجه های درد انگیز جان از کف داده است و آخرین نیز نخواهد بود. 

این نگارنده وقتی خود را ناظر بر اشک ریزی ساده دلان بر شهادت امامانی می بیند که در تاریخ ما تجسم سلطه ستیزی گردیده اند، احساس شرمساری میکند. آنچه در دستگاه ولایت بر نوید افکاری و صدها قهرمان سلطه ستیز دیگر همچون او رفته است، یزید هرگز بر امام حسین روا نداشته است. یزید بد نام و شرابخوار به امام حسین حق انتخاب داد، اما هیچ یک از قربانیان ولایت، از چنین حقی، یعنی حق دفاع از خویشتن، ابتدایی ترین حق و حقوق انسان برخوردار نبودند.

 بعبارت دیگر، بیش از چهل سال است که هر روز مردم ایران، روز عاشورا بوده است. یعنی که روزی نبوده است که بجرم ظلم ستیزی، قهرمانی، نه به دست خلیفه ای از تبار یزید بلکه بدست ولی فقیهی از تبار امامان مقدس، با جسم و جان زخمین و دستها وچشمهای بسته با طناب شریعت بدارولایت آویخته نشود. یزیدی که ملعونش نامیده اند، هرگز بچنین جنایتی شنیعی دست نزده است 

باین دلیل است که ای هموطن، زمان آن فرا رسیده است از لعن و نفرین خلیفه یزید احساس شرم و حیا کنیم و در عاشورا و اربعین و یا هر روز و تاریخی که یکی از دوازده امام به هلاکت رسیده اند، از ریختن قطره ی اشکی خود داری نماییم. آیا حیف قطره ای اشک نیست که ما ایرانیان در سوک بیگانگانی میریزیم که زمانی سر زمین ما را به توبره اسلام کشیده و دچار لعنت ابدی نموده اند؟  آیا سزا نیست قطره های اشک خود را نثار آن ظلم ستیزان دلاوری نماییم که همچون نوید افکاری با دستگاه ظالم و ستمگر ولایت به ستیز برخاسته اند؟

 

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/