۱۳۹۶ آذر ۱۷, جمعه


نجات
در ستیز با دین نهفه است

امروز حاکمیت دین، دین اسلام دوازده امامی بر جامعه، پس از گذشت نزدیک به چهل سال، بر همه کس مبرهن و  مسلم است. نمیتوان زمان و مکانی، سازمان و نهادی و یا خانه و کاشانه ای را یافت که در آن دین حضور نداشته باشد. دین در و دیوارها، مغازه ها وسایل نقلیه از اتوبوس و تاکسی گرفته تا پدیده نسبتا نوظهور قطارهای زیر زمینی، حضور داشته و تمامی رفت و آمدها و بگو مگوها، رفتار و گفتار را در تحت نظارت دارد. حتی در دریاها و کوه و کمرها، در اماکن دور افتاده ناگهان دین ظهور مییابد و هر جنبنده ای را از ترس بخود میلززاند. هم دهانها را می بندد، هم میبوید و هم  دست در دست انداختن عاشقان را ممنوع مینماید.  مگر حضور دین را میتوان در عرصه ای از زندگی اجتماعی، انکار نمود،  در عرصه فرهنگی از هنر و ادبیات، از جمله فیلم و سینما و تلویزیون، از عناصر "حرام" شده در گذسته، گرفته تا علم و صنعت و تکنولوژی جدید تا موشک سازی و غنی سازی هسته ای، حضور دین را اگر مشاهده نکنی میتوانی احساس کنی و نیز در عرصه اقتصاد، از تولید تا مصرف، از واردات تا صادرت. عرصه های قانونگزاری بویژه قوه قضائیه و نیروهای امینیتی  از عرصه های خصوصی  دین بشمار میرود. زیرا که در حوزه های علمیه نه تنها قانونمندی ها نظم اجتماعی و عدالت و قضاوت را میاموزند بلکه در حرفه خبر چنینی و جاسوسی راز و رمز آنرا از متن مقس کلام الله استخراج نموده جاسوس و خبرچین پرورش میدهند که رژیم دین را گزند دشمنان مصون بدارند. بی دلیل نیست که فقها و علما، دین اسلام را دین "کامل" میدانند، دینی که بقول امام خمینی، برای هر "عصر و مصری" پاسخ دارد.
اینجا، البته از دینی سخن میرانیم که مظهرش علما و فقها، مردانی سراسر "زهد" و "تقوا" دل کنده از این دنیای انباشته از گناه هستند. در جامعه بدشواری میتوان اسلام را، دین اسلام امامتی را از "متولیان" آنان، علما و فقها، جدا از یکدیگر فرض نمود. مثلا، چه بسا منتقدین نظام، اسلام را چیزی جدا میدانند از وجود علما و فقها از جمله ولی فقیه و فقهای قانونریز و قاضی و یا مجتهدین دانشگاهی و کت و شلواری، مثل محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور پیشین و متهم و مدافع کنونی، جواد ظریف، وزیر امورخارجه و یا سردار سرلشگر جعفر، فرمانده کل سپاه پاسداران و سردار سلیمان قاسمی، شهید زنده، فرمانده قدس سپاه پاسداران. اینان اگر، ظالم و ستمگر، دزد و جنایتکارند، ثروت میاندوزند و آیه قرآن میخوانند و شمشیر میزند، چندان ربطی باسلام ندارند.
چنانکه، فقیه و مجتهدی و یا کسانی که در پای درس آنان نشسته اند، سخنی را بر زبان رانند و یا عملی را انجام دهند که خدای نکرده سازگار با آئین اسلام نبوده و بگونه ای بازتابنده آنچه در سراسر عمر خود آموخته اند نیست، بازتابنده علم "فقه" علمی که آنرا علم "کافی " نام نهاده اند.
تحلیلگران وضع موجود حکومت اسلامی را مغشوش و ملتهب توصیف میکنند چنانکه همین روزها بنیانش از هم گسیخته گردیده از هم فرو می پاشد، اقتصاد  ورشکسته، بیداد تورم و بیکاری، فرا گیری قتل و جنایت، فحشا و اعتیاد در جامعه، فساد مالی و اخلاقی جامعه و انحطاط و تباهی که جامعه بسرعت بسوی آن حرکت میکند، همه را بعدم برنامه ریزی "عقلانی" و سوئ تدبیر و مدیریت در تمام سطوح اجتماعی نسبت میدهند گویی که شریعت اسلامی، که قانونمندیهای بی قانونی ست، نقشی در پس روی جامعه بسوی فقر و نابودی بازی نکرده و نمیکند. 
به بیان دیگر، این مصیبت ها، این تیره بختیی ها و سیه روزیها را بهمه گونه عوامل و از هم مهمتر نبود استراتژی در تصمیم گیری را نیز به قویم و فبیله بازی، رقابتها و جنگ و جدلهای جناجی نسبت میدهند و هر چیز دیگری نسبت میدهند، بجز باور و ایمان مطلق باصل و اصول دینی که حرف آخر و عاقبت را زده میزند، دینی که حقیقت مطلق و غائی را به پیروان خویش ارائه داده میدهد، چنانکه گویی اگاهی و شعور و وجدن رهبران حکومت اسلامی تهی از دین، شریعت و آئین اسلامی ست و از آنها تاثیر نپذیرفته است. امام خمینی وقتی میگفت جنگ، جنگ تا پیروزی، خود مخترع آن نبود. این مفوهم را از کلام الله استخراج کرده بود و تاکید داشت که قران از این بسی بیشتر فرامیرود و جنگ، جنگ تا قیامت را توصیه کرده است. درهمین سخنرانی که در اوایل انقلاب ایراد شده است، وی کشتار مخالفین اسلام، منافق و کافر و کمونیست را نه تنها مورد تایید الله میداند بلکه بر آن باور است که بنفع و خوشبختی کشته شدگان است. چه هرچه که زندگی آنان استدام یابد در آن سرا به عقوبتی هزاران بار شدیدتر گرفتار میشوند. پس اگر هرچه زودتر دارفانی را ترک گویند با بارسبکتری در آن دیار سفر میکنند و عذاب کمتری را تحمل میکنند. وقتی که شورای نگهبان برگزیده مردم اصفهان، مینو خالقی را از حضور در مجلس ولایت محروم میکند، نه بر اساس "قانون" که بر اساس شریعت این حکم را صادر میکند.
این بدان معناست که اگر جامعه ما، امروز بسرعت رو به زوال و تباهی، بسوی خشکزاری هم در زمینه مادیات و هم در زمینه معنویات بسرعت به پیش میرود، ناشی از سلطه مطلق دین اسلام داوزده امامی ست، ناشی از دینی ست که مظهرآن روحانیت برهبری ولی فقیه است. رفتار و گفتار حاکم برجامعه، ظاهر پرستی و دو رویی و دروغگویی و وارونه سازی حقایق باز تابنده دینی ست که برمنبر خطبه گویی لوله تفنگ را در چنگالش میفشارد، از چیزی نگوید جز عبودیت و بندگی، جهاد و شهادت، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی و لشگرکشی و ایثارگری در راه اسلام و دفاع از هرم مقدس. چرا که اینان ارزشهایی هستند برخاسته از ذات دین اسلام.
در چنین شرایطی اگر مردم در "میعادگاه تاریخ " قرار گرفته اند بآن دلیل نیست که باید بین پذیرش و یا واژگونی نظام یکی را برگزینند بلکه میعاد گاه ه تاریخ، روی در روی گرفتن نه تنها مردم بلکه همه ی آنان که در اندیشه براندازی رژیم و آلترناتیوسازی هستند با دین است، دین اسلام داوازده امامی، دینی که نه در این چهل سال گذشته بلکه در چهار صد سال گذشته ، بلای جان و افت جامعه ما بوده است. موهومگرایی و اسارت در خرافات پرستی که با فرهنگ ما عجین گشته است و عقب ماندگی ایکه گریبان جامعه ما را فراگرفته است ناشی از استعمار داخلی بوسیله دینمداران است که صد ها سال مقدم بر ظهور استعمار خارجی بوده است
بعباردت دیگر، در شرایط سلطه مطلق دین بر جامعه، انتظار آن میرود نظام حاکم که نفس ش بشمارش افتاده است متضاد خود را، آنچه نهایتان به نفی آن میانجامد در درون خود پرورش میدهد. در اینجا نیز قانونمندیهای ماتریالیسم دیالکتیکی باید دارای مصداق باشد، اگر واقعا یک روش علمی محسوب شود. نظام حاکم بر جامعه ما نه فئودالی ست و نه سرمایه داری که انتظار داشتبه باشیم بورژوازی و کارگران هر دو بنوبه خویش برخیزند و جامعه ای نوین را ببار بیاورن. پاد زهر این دین اهریمنی که مرزها و خصومت های طبقاتی را مخدوش و تحریف مینماید، "دین ستیزی" ست. حکومت اسلامی، تاکنون تمام مفاهیم سیاسی از انواع مارکسیسم گرفته تا ملی گرایی و  دموکراسی خواهی و آزادی پرستی تا امپریالیستی ستیزی و حتی سکولاریزم را مصادره کرده و آنها را همه تهی از معانی و مفاهیم ساخته است. آنچه ارکان رژیم دین را بخود میلزاند، "دین ستیزی" ست. چرا که دین ستیزی از دل حکومت دین است که تولد مییابد. دین ستیزی  فرزند مشروع همخوابگی رسمی دین است با قدرت. قدرت نه دست شاه است و نه دردست  دست نشاند گان امپریالیسم. قدرت بدست دین است که مظهر آن ولایت برخاسته از دستگاه عریض و طویل فقاهت است که، پس از شاهنشاهی از دیرینه ترین و پر نفوذ ترین نهاد های جامعه بوده و هست.
در شکم دین، ستیز با دین و نفی دین است که رشد و نمو نموده و جامعه را دگرگون میسازد. رهایی و ازادی جامعه در جنبشی نهفه که هم اکنون در گریز از دین بازتاب می یابد. اگر دین گریزی که هر روز بشکل گسترده تری خود را در جامعه نشان میدهد، در تداوم خود، یعنی در بستر طبیعی رشد و تکامل خود تنها میتواند به دین ستیزی تبدیل گردد.
 در شرایط هژمونی دین اسلام دوازده امامی، دین امامت تا قیامت، باید به "رهایی" اندیشید، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، رهایی از قواعد و مقررات کهنه و پوسیده شریعت و آئین اسلامی که خود تنها میتواند فرآیند دین ستیزی باشد. زمان آن فرا رسیده است مماشات و رودربایستی را بس کنیم، ای هموطن. چرا که جنبش آینده را دین ستیزی رقم زده است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ آذر ۱۰, جمعه

احمدی نژاد و مصادره

گفتمان تظلم خواهی و عدالت و آزادی


کمتر کسی میتواند با خاطر جمعی بگوید که احمدی نژاد و یارانش از تنش و تشنج زائی، از درگیری با دستگاه عریض و طویل نیروی قضائیه و در افتادن با لاریجانیها چه هدفی را دنبال میکنند و قرار است چه سودی از بپا کردن این "معرکه"گیریها عایدشان شود. بگذریم که پس از فرو آمدن از مسند ریاست جمهوری در 92، هر چند با بی میلی، دیر زمانی ست که احمدی نژاد، به تظلم خواهی برخاسته است و پرچم معصومیت و مظلومیت را بدوش میکشد. اگرچه زمانی هم که بر مسند ریاست جمهوری تکیه زده و "موسای زمان" لقب گرفته بود بویژه در پایان دور دوم ریاست خود، فغان او از نیروهای مرموزی که چوب لای چرخ دولت وی میگذاردند، به فلک هم میرسید و زبان به تهدید میگشود و "بگم بگم" میکرد.
 سرانجام هم احمدی نژاد به یکی از "بگم" های خود عمل کرد. ویدیویی را در مجلس ولایت، به نمایش در آورد که صحنه بدام انداختن فاضل لاریجانی، برادر روسای قوای مقننه و قضائیه را که بوسیله گرگی که به لباس روبه درآمده بود، سعید مرتضوی، جلاد تهران، نشان میداد. البته این در حالی بود که احمدی نژاد بر مسند قدرت نشسته بود و گویا چندان اهمیتی هم نداشت که جنایتکاری را که دستش غرقه در خون است، هر چند ناشی و نا بلد در مدیریت، در راس یک سازمان عظیم مالی، سازمان تامین اجتماعی نصب نماید. چه هم پیمانی رئیس جمهور با جنایتکار، نه اعتراضی را بر انگیخت و نه نظام قضایئ کشور را وا داشت که ماهیت آن روابط را مورد سوال قرار دهد.
احمدی نژاد، هماکنون نیز باید دچار این توهم شده باشد که مردمی که  فغان های جانسوز او بگوش شان میرسد ، قطعا به مرض نسیان گرفتار گردیده و بخاطر نیآورند که وی در همان زمان که قرار بود لیست دانه درشتها و گردنکلفتها را از جیب خود بیرون آورد، دست در دست جنایتکارانی، همچون سعید مرتصوی بغارت و چپاول ثروت ملت میپرداخت. در حالیکه خطبه گویان برهبری ولی فقیه بر فراز منبر قدرت، او را همچون نماد "ساده زیستی" و "اشرافیت" ستیزی میستودند. کابشن چرکینی که به تن میکرد شایع شده بود که به مد روز در آمده و نایاب گردیده است. اما، گویا این کابش چرکین خود مجوزی بود برای قانونگریزی و گریز از هرگونه پاسخگویی. چه او با خوراندن هدایائی همچون سکه های طلا، دهان سوال کنندگان را در درون ساختار قدرت و بیرون از آن می بست.
رئیس جمهور سابق از یک طرف با بستن دهان بزرگان قوم، دست به حیف و میل ثروت مردم در پروژهای "عمرانی،" مثل مسکن مهر و ساختن صدها مسجد بر سر هر کوی و برزنی و برپا داشتن صدها سد اب، می پرداخت، بدون آنکه عواقب ویرانگر و پیش بینی ناشده آنها هرگز مورد کارشناسی تخصصی قرار گرفته باشد. او با سفر باستانها اگرچه بیشتر به جارو کشها شباهت داشت، نقش حاتم طایی را بازی میکرد و از خزانه ملی برای ارتقا محبوبیت شخصی هزینه مینمود. او توزیع کننده سهام "عدالت" بود و طراح یارانه ها، در حالیکه این فقر بود که او توزیع میکرد و نه "عدالت." وی نه تنها چشمان خود را بر روی بی عدالتی هایی که در کنار گوشش بوقع می پیوست، فرو می بست، بلکه خود هم منشا گسترش فساد بود و هم بی عدالتی هایی که هم افراد را بخاک سیاه مینشاند و هم جامعه را بفقر میکشاند. "ستاره" دار کردن دانشجویان، بیرون راندن بسیاری از آنان از دانشگاهها و محروم نمودن آنان از تحصیلات، نیز مجبور نمودن استادان دانشگاها، و متخصصین و کارشناسان ماهر و حرفه ای در وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی، به بازنشتگی، سرمایه کلان و گرانبهایی بود که بجای آنکه برای نجات جامعه از فقر وعقب ماندگی بکار کرفته شود، به زباله دان شریعت اسلام ریخته گردید.
از ندانم کاریها، از خود سریها، از قانون شکنیها، از دروغگویی هایی که رئیس جمهور مرتکب شده است، میتوان پرونده ای ساخت بسنگینی هفتاد من مثنوی. همین بس که بگوییم که رانت خواری و رشوه گیری و رشوه دهی، اختلاس ها و غارت های بزرگ و بطور کلی فساد در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد باوج خود رسید و جامعه را بسوی زوال، بسوی خشکزاری زیست محیطی و ورشکستگی اقتصادی، سوق داد. حال این آقای رئیس جمهور پیشین با کارنامه ای بس درخشان است که به تظلم خواهی بر خواسته و "طلبکار" نظام گردیده است.
اگر نظام حاکم بر جامعه، بر هر اصل و اصول دیگری برخاسته از اراده بشر بنا گردیده بود، دستبند جنایت و خیانت را در همان زمانی بدستهای احمدی نژاد میزدند که در مسند ریاست جمهوری تکیه زده و با دمیدن در شیپور ولایت، بامریکا ستیزی دامن میزد و با پای برهنه باستقبال تحریمات اقتصادی و قعطنامه های شورای امنیت سازمان ملل میدوید. تنها در نظامی که بر پایه های پوسیده و موریانه خورده شریعت اسلامی بیناد گذارده شده است، بی کفایتی، مدیریت و شایستگی تعریف میشود و بی عدالتی و ظلم و خشونت، دادگستری و رحمت و رحمان الهی. نیز جنایت و خیانت دالی میشود محکم بر وفاداری نسبت به رژیم. وگرنه به چه دلیلی و چگونه فردی مثل احمدی نژاد میتواند از دست عدالت گستر رژیم دین بگریزد.
این سوال نیز هم اکنون مطرح است، مگر تا کنون بکسی مجوز داده شده است که دستگاه قضائی را در انظار عموم و در فضای مجازی به محاکمه بکشاند؟ بیچاره نسرین ستوده، یکی از مدافعین برجسته حقوق بشر پس از گذراندن چندین سال از عمرگران خود در زندان بدون هیچگونه اتهامی، درعتراض به رای دادگاه انقلاب مبنی بر لغو پروانه وکالت وی بمدت سه سال در مقابل "کانون وکلا" تک و تنها به تحص میایستد، بیدرنک به دادگاه احضار میشود. حال آنکه، اقای احمدی نژاد، و یارانش به بارگاه شاه عبدلاعظیم پناهنده میشوند و دستگاه عدالت را در نظام ولایت،  دستگاهی فاسد و ستمگر و متجاوز تعریف و توصیف میکند و حتی در لفافه و دو پهلوگویی رهبر معظم را بباد انتقاد  میگیرد.
نسرین ستوده در نامه ایکه به احمدی نژاد نوشته است، ضمن تایید حق وی در تحصن و تظلم خواهی، باو یاد آور میشود که چگونه زمانیکه بر اریکه قدرت جلوس یافته بود صدها نامه ایکه زندانیان  در اعتراض به رویه های غیر قانونی دادگاههای انقلاب،بوی نگاشته بودند بی پاسخ گذاشته و حتی یکبار هم به حمایت از وکلای حقوق بشر از جمله عبدلفاتح سلطانی و یا شیرین محمدی کلامی بر زبان نراند.
آری، دستگاه قضائی که امروز رئیس جمهور سابق و یارانش از آن دست به تظلم خواهی برداشته، پایگاه ظلم و ستمی بیکران است، چنانچه سراسر جامعه را بفساد و انحطاط و تباهی کشانیده است. تردید مدار، نقدی که از زبان احمدی نژاد و یارانش از نظام، بویژه دستگاه قضایی بگوش میرسد، از دهان هرکسی شنیده میشد، حساب او با کرم الکاتبین بود. وقتی تحصن نتیجه دلخواه را ببار نیاورد، احمدی نژاد طی نامه ای دست تظلم خواهی بسوی رهبر معظم دراز کرد. چرا چنین میدان وسیعی در اختیار رئیس جمهور سابق گذارده شده است که خود و یارانش به تاخت و تاز بپردازند و آنها را به سکوت وا نمیدارند، گمانه زنی بسیار است.
ایرچ مصداقی، پژوهشگر و فعال سیاسی بر آن است که اگر احمدی نژاد هنوز میتواند امیال خود را بر نظام تحمیل کند به آن دلیل است که خدا خامنه ای در خطبه ای که در  29 خرداد 88 ایراد نمود، احمدی نژاد را با بیان این جمله که نظر من به نظرات آقای رئیس جمهور(احمدی نژاد) نزدیکتراست تا به نظرات هاشمی رفسنجانی(نقل بمضمون) بخود سنجاق کرده است. اگرچه ممکن است که خدا خامنه ای، دست و زبان خود را با این گفتار بسته باشد. با این وجود بسی بسیار بعید بنظر میرسد که خدا خامنه ای که در وارونه ساختن حقایق به درجه ماقوق اجتهاد رسیده است، از اختراع یک کلاهی شرعی برای سر به نیست کردن گماشته سابق خود، چندان ناتوان و درمانده باشد.
اخیرا نیز از آقای رفیق دوست شنیده شده است که گفته است پرونده قطوری از تخلافات مالی و لیستی از قانونگریزی های احمدی نژاد و یارانش تشکیل شده است و یکی از همین روزها او را دستگیر میکنند و حسابش را میرسند(نقل بمضمون). بر این گمانه زنی ها میتوان این مشاهده عینی را نیز افزود. و آن این است که تظلم خواهی خواهی احمدی نژاد و یارانش نه تنها نظام ولایت را بزیر سوال نمیبرد و بهیچ وجه صدمه ای به بدنه نظام وارد نمیآورد بلکه این باور را دامن میزند که میتوان دردرون این نظام هم دست به تظلم خواهی بلند کرد بی آنکه از طناب مقدس شریعت آویزان شوی. این بدان معناست که تظلم خواهی احمدی نژاد، تظلم خواهی مردمی که در 38 سال پیش، فریب یکی از بزرگترین فریبکاران جهان را خورده اند، خنثی میکند. احمدی نژاد با مصادره گفتمان تظلم خواهی و عدالت و آزادی، شرایط را برای رویش یک جنبش رهایی بخش از پائین، اگر نه نا ممکن، بلکه بسی سخت و دشوار میسازد. دفاع احمدی نژاد از عدالت و آزادی، تهی ساختن آنها از مفاهیمی است که جان نثاری را در راه بآغوش کشیدنشان شکوه و عظمت میبخشند.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ آبان ۲۶, جمعه


سه رویداد بزرگ



در مدتی کوتاهتر از یکماه، سه رویداد بزرگ در کشور ما بوقوع پیوسته است. این رویدادها هرچند که متفاوت با یکدیگراند با این وجود برخاسته و شکل گرفته اند در یک جامعه ای که نزدیک به 40 سال است که دین، اسلام
 داوزده امامی برهبری ولی فقیه بر آن حاکم است. یعنی که بر هر سه رویداد، مهر نظام ولایت را میتوان مشاهده نمود، حتی بر اسفناکترین فاجعه ای ناشی از فعل و انفعالات طبیعی، مثل زلزله اخیر در سرپل ذهاب در استان کرمانشاه بعنوان سومین رویداد بزرگ این ماه. چه  بیدرنگ پس از وقوع، زلزله تبدیل شد بیک "آزمایش" الهی. فقیه پند و اندرز گوی سیما و صدای تلویزیون اسلامی همچنانکه گونه هایش از پرخوری ترک برداشته بود از زلزله زدگان میخواست که نگران زلزله در این جهان نباید باشند. باین زلزله ها باید با خوشبینی نگریست، چه فرصتی برای آزادی سازی روح از قفسه و جسم آدمی بوجود میآورد. که زندگی در این جهان زندگی در اسارت جسم است و به خروج روح از زندان این جهان باید خوشامد گفت. چرا بی جهت اشک میریزی و گریه سر دهی اگر بردار و خواهر و یا پدر و مادر عمو و خاله و دایی را با دست خود بخاک بسپاری، این آزمایشی بیش نیست که باید از آن پیروز سر بیرون آوری.
مگر در سرزمین ولایت ممکن است رد پای ساختار قدرت در این فاجعه برخاسته از خشم طبیعت بچشم نخورد؟ چرا که تخریب و ویرانی وارده را در سرپل ذهاب در روستاهای پیرامون و در شهر کرمانشاه را بسیاری برساخته اراده دین و قدرت دانسته اند. چرا که تمامی ساخت و سازها در دورانی صورت گرفته است که میتوان آنرا دروان فریبکاری مضاعف و یا فریبکاری ولایت و ریاست، بنام "مسکن مهر" شناسائی  نمود. یعنی که فروریزی ساخت و سازها بر میگردد بدورانی که ولی فقیه، قیم بزرگ بملت "صغیر" ایران اطمینان داده بود که تا کنون دولتی مثل دولت محمود احمدی نژاد، "دست پاک" تاریخ بخود ندیده است. ریزش دیوارهای مسکن مهر و کشتگانی بیشمار که بجا گذاشته است، نماد ریزش دین است و دستگاه فقاهت. تردید مدار که هر روز که از عمر این نظام میگذارد سرزمین ایران بویرانی کامل نزدیکتر میشود. اگر امام عج امروز که نایب انش دست شان تا مرفق در جنایت و خیانت در تخریب و خونریزی فرو رفته است از غیبت خروج نمی یابد، پس در چه زمانی قرار است که ظاهر شود. آیا کافی نیست که معصومین، ملعون شوند و مومنین و روحانیون دزد و جنایتکار؟
اما، اولین این رویداد ها، در روز هفتم آبان، روز منشور کورش بوقع پیوست و رویداد میانی، اربعین، چهلمین روز مقاتله، امام سوم، امام حسین است که سه میلیون نفر از سراسر کشور ما با تحمل درد و رنج بسیار به 20 میلیون دیگر از نقاط مختلف جهان در نجف و کربلا پیوستند. این سه رویداد مثل تمام رویداهایی که در جامعه اسلامی رخ میدهد، بازتابنده نظامی ست که دیر زمانی ست در برزخ مقدس و موهن، ماورایی و زمینی، تقوا و فریبکاری، حجاب و روسپیگری، عدالت و نابرابری، آزادی و اسارت، استبداد مطلق و دمکراسی، نو و کهنه، سنت و مدرنیته، شرعیت و قانون، عقل اجتهاد و عقل محاسبه گر، روزگارانی سخت و رنجباری را گذرانده و میگذراند.
واکنشی که نظام در برابر اقبال شدیدی که در سالهای اخیرهموطنان به آثار بجا مانده از دوران باستان، بویژه آرامگاه کورش، از خود بروز داده اند، خبر از رسیدن تبار فقها و علما، موسسین و محافظان نهاد "فقاهت" مظهراسلام  داوزده امامی، به تازیانی میدهد که در 1400 پیش از این کشور ایران را بخاک و خون کشاندند. نهاد فقاهت، بومیانی هستند که کیش تازیان را بآغوش کشیدند و خود را متولی آن خواندند. فقها و علما در پس ساختار قدرت، فرهنگ و راه روش زندگی و نظام ارزشی جامعه ایران را در تبعیت از شریعت اسلامی درآوردند. بی جهت نیست که انها را باید تازیان بومی نامید. چرا که همچون هجوم تازیان بکشور ایران، روحانیت زمانیکه در 1357، بر مسند قدت قرار ظهور یافت از تخریب و نابودی هرآنچه که از دوران باستان بر سرپا ایستاده بودند هیچ دریغ نداشتند. بر قراری هژمونی شریعت اسلامی بدست تازیان بومی و  برخورد خصومت آمیز با تاریخ باستانی کشور، سختیگیری و سرکوب مراسم باستانی، سبب شد که بخش عظیمی مردم در پی رهایی از منجلاب خفت و خواری، تحت سلطه تازیان بومی، بدوران باستان، بویژه دوران کورش کبیر و منشور او چنان توجه و علاقه ای نشان دهند که اگرچنانچه بحال خود رها میشد، بزودی بازار دین فروشی تازیان بومی را بکساد میکشاند و منشور کورش را به یک آرمانی تبدیل میکردند که سر افرازی وغرور را بآنها باز میگرداند.
هجوم عظیم مردم به پاسارگاد در سال گذشته، نظام را در برابر کار انجام شده قرار داد و سبب شد که نتواند با ابزار قهر و خشونت از ورود مردم به پاسارگاد جلوگیری کند. اما، در هفتم آبان ماه امسال، تازیان بومی پاسارگاد را به "حصر " در آوردند و تمام امکانات لاژیستیک و همچنین نیروهای عظیم انتظامی و امنیتی را تجهیز و بسیج نمود و تمامی جاده های ماشین رو و جاده هایی که از درون بیابان ها و کوهها  و تپه ها به پاسارگاد ختم میشد، مسدود نمودند تا هرگز پای جنبنده ای بآرامگاه کورش نرسد. کنش سرکوبگرانه نظام در ارتباط با هرچه نشانی از دوران باستان دارد، یکبار دیگر ثابت میکند، فشری که خود را روحانی میخواند، تغییر ماهیت داده و از درون تا بیرون تازیانی گشته اند تمام عیار که اصالت تازیان واقعی را بچالش میکشند. در نتیجه این قشر را باید بیگانگانی خواند که چیزی جز مصیبت و نکبت برای ایران و هرچه ایرانی هست نخواهد.
روشن است که اگر نظام از ورود عظیم مردم به پاسارگاد در روز منشور کورش جلوگیری نمیکرد باید با آغاز پایان دوره حکومت تازیان بومی، روبروی میگشت، سرنوشت محتومی که نظام دیر یا زود با آن روبرو خواهد گشت. چرا که ادامه سرکوب و خشونت بطور روز افزونی گریز از دین را گسترش میدهد و بقول اندیشمند گرانمایه آقای حاج سید جوادی به "میعادگاه تاریخ" نزدیک میسازد.
اگر رویداد اول، گرامی داشت صدور منشور کورش کبیر، منشوری که پس از گذشت بیش از 2500 سال از آن بوی "آزادی" و "انسانیت" به مشام میرسد، با سرکوب و خشونت روبرو گردید، رویداد دوم، برپاداری مراسم "اربعین" و یا چهلمین روز مقاتله امام سوم، امام حسین در کربلا، مورد حمایت و پیشتیبانی همه جانبه حکومت تازیان بومی برهبری ولایت فقیه و دستگاه عریض و طویل آن قرارگرفت. نظام توانست بیش از 3 میلیون نفر را از سراسر کشور جمعاوری نموده و میلیاردها میلیارد هزینه خدمات لازم برای سفر مشتاقان مقبره امام سوم به نجف و کربلا را از جیب مردم بپردازد، خدمات از هر نوعی، از آب آشامیدنی گرفته تا ارائه غذا در آشپزخانه های سیار و همچنین و برپا داری بیمارستانهای صحرایی مجهز به دکترهای و نرس های متخصص و آخرین تکنولوژیهای مدرن پزشکی.
تحلیلگران و کارشنان برآنند که اقدامات نظام اسلامی را در روز اربعین و هزینه هنگفتی که برای براه اندازی آن تحمل کرده است، برخاسته از نیاز رژیم دین به نمایش گزاردن اقتدار نظام ولایت و همچنین "شیعیان" جهان در برابردیدگان اسرائیل و شاهزاده های عربستان سعودی و پیروان آنان بر میخیزد. اما، رابطه معرکه گیری اربعین را نباید با سرکوب و سرپوش گذاردن بر پاسارگارد و مدفون ساختن آن در خاک فراموشی، نا دیده گرفت. چرا که براه اندازی لشگر اربعین درخدمت تداوم، بقا و زنده نگاهداشتن "نیستگرایی" نهفته در عدم سازش امام حسین با خلیفه یزید است. با بهره گیری سیاسی از این توهم دینی که هستی در نیستی است و در "جهاد" است و "شهادت" ودر "جنگ جنگ تا پیروزی،" نظام ولایت، هژمونی خود را هر سال تجدید میسازد. روشن است شرایط فقر و عقب ماندگی، فساد و فحشا، خفت و خواری، بیگانگی با آزادی و سرشت انسانی، زمینه باروریست برای گسترش بینش نیستگرایی اسلامی. بگذریم که براه اندازی چنین لشگر عظیمی در اربعین میتواند همچون پتگی سنگین بر هر ایدئولوژی فرود آید.
مسئله آن است که تا زمانیکه عشق به رهایی و آزادی نتواند لشگری بعظمت لشگر اربعین فراهم آورد، بدشواری میتوان بآینده خوشبین بود.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ آبان ۱۲, جمعه

نیستگرایی و بقای نظام!



در این تردیدی نیست وضع موجود برای مردم ایران بسی سخت و دشوار گردیده است. تمام شواهد، از جمله روی کار آمدن دانالد ترامپ در امریکا حاکی از آنست که روی بوخامت نهاده است و حتی بیش از این سخت و دشوارتر نیز خواهد گردید. بار گرانی و بیکاری، کاهش نیروهای تولیدی، بازار کساد داد و ستد، غارتهای بزرگ و اختلاس های میلیاردی، فقر و فساد روز افزون و عقب ماندگی، مادر همه تیره بختی ها و مصائب اجتماعی، نیز تخریب محیط زیست، خشکی رودخانه ها و دریاچه ها در نتیجه ندانم کاریهای "مجتهدین" حوزه ای و دانشگاهی، دیر زمانی ست که اقتصاد کشور را بورشکستگی کشانده است.

این بدان معنا ست که آتشی که در حکومت اسلامی در پس خاکستر نهان گشته است به بیرون سر باز کرده است. در شرایط کنونی در چندین نقطه شعله بر کشیده و از التهابات و نا آرامی هایی خبر میدهد که بطور روز افزونی از دل نظام خروج خواهد یافت. مالباختگان، دیر زمانی ست که دست باعتراض و تظاهرات زده اند. مطالبات آنان بسی بسیار جدی ست. از این نقطه نظر معلمان، کارمندان، کارگران کارخانه های فعال و هم تعطیل شده، دارای مطالبات و خواست هایی هستند که با سرکوب و خشونت روبرو شده اند . با این وجود، شکایتها، خشم و نارضائی های اقشار بسیار وسیعی در جامعه یا هنوز در پس خاکستر نهان اند و یا اگر خروج یافته اند، صدای شکوه شان بگوش کسی نرسیده است و یا فرصت ندادند که برسد.

بقدرت رسیدن دانالد ترامپ در امریکا اوضاع پیچیده جهان رابسی بسیار پیچیده تر کرده است، بویژه زنگ خطر را برای حکومت اسلامی بصدا در آورده است و حضرت ولایت را که رهبری "دلواپسان" و منتقدین "برجام " را بعهده داشت، وا دار ساخته است که بدفاع از برجام بپردازد و بحمایت رئیس جمهوری برخیزد که دیر زمانی بود، به وی با سوء ظن و شک و تردید مینگریست. شرایط بد اقتصادی، پیشروی نظام را در منطقه بخطر انداخته است. اما، سبب آن نشده است حکومت ولایت که خود را "مقدس " و ماورایی میبیند، رویای امپراتوری "اسلام شیعی" را از سر بیرون کند.

بعضا، از سر اشتیاق مرگ نظام را پیش بینی میکنند، چنانکه گویی، تا فروپاشی آن چندان فاصله ای نداریم. بگذریم که بیش از 38 سال است که چنین انتظار میرود. حال آنکه نظام بگونه ای بنا نگردیده که به پیش برود و بآینده بنگرد، آینده ای که اقشار وسیعی در جامعه در رفاه و آسایش بسر برده و نه تنها اولیه ترین نیازهای مادی برآورده شده باشد بلکه از نعمت ابتدایی ترین حق و حقوق بشری هم بر خوردار باشند. آینده، برای علما و فقها در گذشته است. آنها در پی دگرگون ساختن جامعه نیستند بگونه ای که بتوانند آنرا در ردیف کشورهای پیشرفته در صنعت و تکنولوژی جدید قرارداده و تا مقام چنین و کره جنوبی بالا بکشند. تحولاتی که در جامعه صورت گرفته است یا نتیجه ضرورت بوده است، یا بسود، مستقیم یا غیر مستقیم قشر ممتاز جامعه، قشر "روحانیت،" و یا  کار گزاران آنها، رده های فوقانی بورکراتها و تکنوکراتها، و قشر دلالان و بازاریان و اصناف، بوده است.

اما، همانگونه که روحانیت از گدایی بشاهی رسیده است، بسادگی میتواند، از شاهی بگدایی باز گردد، نه به 38 سال گذشته بلکه به 1400 سال پیش از این، یعنی به زندگی بادیه نشینی، زندگی پیامبر اسلام و امامان که الگوی زندگی روحانیت است. این بدان معناست که روحانیت با فقر و محنت و عقب ماندگی، با بیکاری و گرسنگی سر جنگ ندارد. با آنها همزیستی میکند، ذاتا با آنها همگنی دارد. این باور که اگر تحریمات اقتصادی، ادامه مییافت رژیم اسلامی فرو میریخت، ناشی از عدم شناخت از سرشت فقاهت است، چنانکه گویی نظام ولایت بر بنیان عقل محاسبه گر، معماری گردیده است که انحراف از قواعد آن نظام را با خطر سقوط مواجه نماید. حال انکه نظام ولایت اساسا بر بینان عقلی بنا گردیده است که تابع "شریعت" اسلامی ست، یعنی عقلی ناتوان از محاسبه گری، عقلی که میتوان آنرا عقل "اجتهاد" نامید. عقل اجتهاد مستقل از قواعد و مقررات شریعت، قواعد ومقرراتی مثل "حرام " و "حلال،" "مکروه" و "مستهب،" "مطهر" و "نجس،" نمیتواند وجود داشته باشد.

قشر روحانیت که دست پروده حوزه های علمیه بوده و حرفه خود را از "طلبه گری" آغاز کرده اند، خود پیوسته از خیل بیکاران بوده اند. فقرو ومحنت و گرسنگی در منظر آنها، "رحمت " است، نه زخمی بر بدن جامعه انسانی. آنها در "تبعیت " و "تقلید" از امام امامان، امام علی که بنا بر روایات بسیاری با یک خرما در روز شکم خود را سیر مینمود و بر روی پوست شتر بخواب میرفته است، آروزی زندگی مشابه ای را در سر میپرورانند. چندان تعجبی ندارد اگر روحانیت جاه وجلال و جبروتی که در نتیجه بدست آوردن "غنائم" جنگی و غارت و چپاول ثروت مردم را که حق خود میدانند، از دست بنهد و با کم و ناچیز بسازد و ملت را نیز باین ترتیب بخاک سیاه بنیشاند. سردار قاسمی در سخنرانیهای اخیرش تاکید بسیار دارد که نظام آماده است هزاران هزار "شهید" تقدیم اسلام کند. او دروغ نمیگوید او نماد "نیستگرایی،" هستی را در نیستی و نابودی میجوید.

نه اینکه رژیم با مقاومت روبرو نشده است. این رژیم از آغازین لحظات صعود بر مسند قدرت با مقاومت روبرو گردیده است. اما، همه را به بخاک و خون کشانده است و یا به تسلیم و اطاعت واداشته است. جنبش غول آسائی که به جنبش "سبز" معروف گردید، جنبشی که از زیر زمین جوشید و در اندک مدتی باقیانوسی متلاطم تبدیل گردید، تحت شمشیر ولایت، فرو نشست و منفعل گردید. با این وجود، زنان  پس از گذشت  38 سال هنوز بطور روزانه با رژیم دین دست و پنجه نرم میکنند. در حالیکه از همان آغاز انقلابیون، بویژه احزاب و سازمانهای انقلابی چپ خود را بآغوش روحانیت انداختند بآن امید که پوزه امپریالیسم جهانی را بخاک مالیده و "خلق" ایران را آزاد سازند.

آری زنان امروز اولین قشری بودند که در برابر رژیم دست به مقاومت زدند و هنوز هم. زنان توانسته اند بنا بر اراده خود تغییرات بسیاری در تعریف و شکل حجاب بوجود آورند و برغم یکه تازی های  نیرویی تحقیرکننده "ارشاد،" حجاب را دگرگون سازند. واقعیت، اما، آنست که حجاب هنوز هست و بر زندگی زنان سلطه افکنده است.

تردیدی نیست که شرایط رکود و فرو رفت اقتصادی، به توسعه نا محدود مصائب اجتماعی، می انجامد، مصائبی همچون فساد گسترده از رشوه خواری و رانت خواری و کلاه برداری و حقه بازی و قاچاق مواد مخدره گرفته تا توسعه بی سابقه اعتیاد و تجارت جنسیت و روسبیگری در خدمت بر آورد ابتدایی ترین نیازهای شخصی و خانوادگی. بر اینها و بسیاری از رفتار های دیگر،  باید افزایش جرایم جنایی، قتل و جنایت و سرفتهای مسلحانه و نا امنی را نیز اضافه نمود. تا زمانیکه نظام راهکار همه مسائل و مصائب اجتماعی را در خشونت می بیند، تا زمانیکه نظام خود، از ارتکاب هیچ جنایتی رویگردان نیست، بعنوان مثال وقتی که در پاسخ به مقاومت زنان در برابر حجاب با بکار گیری ابزار «امر بمعروف و نهی بمنکر،»  و سازمان "ارشاد" و نیروهای انتظامی، نا امید شده و شکست میخورد، آنگاه  باسید پاشیدن بصورت زنان مبادرت مینماید تا از نافرمانی آنان انتقام ستانی نمود و آنها را به تسلیم و اطاعت وادارد، تا زمانیکه نظام، میگیرد و میزند و زندانی میکند و شکنجه میدهد و هر روز بساط اعدام را در معابر عمومی بر پا میدارد و خودی های سابق را باسارت خانگی در میآورد، چندان دلیلی وجود ندارد که نظام ولایت 38 سال دیگر بهمین گونه تداوم نیابد. آنهم برغم، افزایش تعداد تظاهرات و اعتراضات ناشی از منافع صنفی. البته که نظام همه آنها را بمحض ظهمر تحت کنترل قرار میگیرد و آنها را پیوسته ایزوله نگاه داشته و از بهم پیوستن آنان بیکدیگر تا کنون جلوگیری کرده است.

روشن است که تا زمانیکه پیوستی بین اعتراضات و مطالبات اقشار و گروه ها و طبقات مختلف جامعه بر قرار نگردد و در وجود دشمنی مشترک تبلور نیابد، همبستگی لازم برای براندازی نظام بمنطه ظهور نرسد. مضاف بر این تا زمانیکه تظاهرات و اعتراضات صنفی و غیر صنفی، از داشتن یک "رهبر،" و یا سازمان و نهادی برخاسته از میان مردم، محروم نگاهداشته شود، چیزی نیست که بتواند نظام را تهدید بفروپاشی نماید. بی دلیل نیست که ما از یک دوران فراونی رهبر، بدوران قحطی رهبر رسیده ایم. چرا که نظام نه تنها رهبرانی که از دوران شاهی بجا مانده بودند نابود کرده است بلکه هر آنکس که دارای کیفیت رهبری بوده و به سامان دهی تظاهرات و اعتراض همت ورزیده است مورد شناسایی قرار داده یا آنها را نابود ساخته و یا بقل و زنجیر کشیده است.

بعضا، واکنش نظام را در پاسارگارد در روز صدور منشور کورش کبیر، واکنشی میخوانند از سر ترس و زبونی. در حالیکه نظام نشان داد که هیچ ابائی هم ندارد که قبر کورش کبیر را بحصر در آورد و بیابانها را از هواخواهانش تهی نماید و باینترتیب از یک فاجعه سیاسی که میتوانست ارکان نظام را بخود بلزاند جلوگیری نماید.

در مبارزه با استبداد مضاعف دین و قدرت، چاره دیگری باید اندیشید. اول از همه باید  مماشت با دین و مظهر آن روحانیت را کنار گذاشت. حقیقت را باید پذیرفت که مصیبت و نکبتی که جامعه ما با آن روبروست، ناشی از دینی ست که مردم بدان باور داردند، دینی که متولیان آن از فرومایه ترین اقشار جامعه برخاسته اند. اخیرا از آقای داریوش شایگان نقل شده است که گفته است که نسل گذشته "گند " زده است، نه به آندلیل که با اسلام دوازده امامی که دین مردم است به مماشت پرداخته است بلکه بآن دلیل که جامعه تاب "تحمل" تغییرات را نداشته است. نسل شایگان، شاید "انقلابی ترین " نسل در تاریخ معاصر ایران، بآن دلیل گند زدند که عهد اتحاد با ارتجاعی ترین قشر جامعه، قشر فقاهت بستند، قشری که در طول تاریخ نیرویی بوده است باز دارنده جامعه از حرکت بسوی "بدعت " و نو آوری، نیرویی ذاتا "زمان" ستیز" و دشمن آشتی ناپذیر انسان خود ائین و آزادی. آری، نسل گذشته گند زده است بآن دلیل که به تنها چیزی که نمی اندیشید آزادی بود و قانونی در خدمت حفظ و بقای آن.

نظام ولایت، نظام شاهنشاهی نیست که با هزیمت شاه بنیان نظامی که بجا گذارده بود از هم فرو بپاشد. نظام ولایت تنها بر خشونت و یا شمشیر بنیاد گذارده نشده است بلکه بر شریعت و شمشیر طوامان بنیانگزاری شده است. شمشیر بر اساس شریعت است که سر بر زمین افکند، شریعتی که در سرشت ملت نهفته شده است و در آداب و رسوم، در باورها و ارزشهای جامعه تبلور می یابد. تا زمانیکه مردم، برضا یا بطمع، در مراسم نماز های جماعت شرکت میکنند، بزیارت امامزاده ها میروند، در سکواریهای ماه های محرم سفر، بعنوان فعال و یا تماشاگر شرکت میکنند، به حج میروند و حیوان قربانی میکنند،  سفره های مقدس پهن میکنند، نذر میکنند و نذری میگیرند و بزیارت قبور امامان و امامزاده هایی میروند که هر روز بر تعداد آن اضافه میشود و سر انجام تا زمانیکه صدای اذان از گلدسته های مساجد بگوش میرسد، شمشیر اسلام با قدرت بر سر هرکسی که از تسلیم و فرمانبری سر باز زند فرود میآید.

بی نیاز از گفتن است، که مخالفان را توان ستیز با شمشیر را نیسن. شمشیر را میتوان از کارآیی باز داشت اگر بنیان شریعت را برکنیم و از مردم بخواهیم ترک آداب و رسم و رسوم دیرینه کنند، از توهم شرعی برون آیند و از زیارت امامان روی برگیرند، از سکواری و اشکریزی، از اعتراف به خواری و حقارت خود در عبادات روزانه اجتناب ورزند. نظام ولایت، یک نظام ایدئولوژیک است، تا اصل و اصول این ایدئولوژی بچالش کشیده نشود و بنیانش متزلزل نگردد، متولیان آن با تکیه بر شمشیر سلطه آنرا تداوم میبخشند.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ آبان ۵, جمعه

"تغییر رژیم"



"تغییر رژیم،" چه صریح، چه در لفافه و پوشیده ، از آن گزاره هایی است پر بار و پر معنی که انتظارمیرفت بر زبان رئیس جمهور آمریکا، دانالد ترامپ در اعلام معلق سازی برجام و ارجا ع آن بکنکره آن کشور، جاری گردد و گردید وموجب خشنوی هواداران وطنی وی نیز را فراهم آورد. خشنود که، انچه آنان، هشت سال خیانت بارک اوباما، رئیس جمهور سیاه پوست پیشین آمریکا، به مردم ایران میخوانند، بسر آمده است. که تحت ریاست جمهوری ترامپ، رژیم اسلامی نمیتواند بروال معمول، بحکومت خود ادامه دهد. که دانالد ترامپ، مثل اوباما، اهل مماشات با رژیم اسلامی نیست. که او پناه مردم بی پناه ایران است که اگر برخیزند میدانند از حمایت قدرت بزرگی همچئن آمریکا برخوردارند. که ترامپ، پرواز حکومت ولایت را متوقف و بال و پرش را از بیخ و بن بر کند و بر زمین فرود آورد. که استراتژی ترامپ، تضعیف رژیم و تقویت نیروهای دمکرات است. که استراتژی ترامپ، فروپاشی نظام اسلامی را تسریع خواهد کرد.

شاید بی نیاز از گفتن است که این نگارنده چندان دل خوشی از رژیم اسلامی که کشور ما را تسخیر کرده و بر آن سلطه افکنده است ندارد.  طبیعتا آرزومند است ترامپ گرایان وطنی، وزیدن سوی باد را درست تشخیص داده  و بزودی طوفانی فرار رسد و چنگال این رژیم اهریمنی را از گلوی بغض کرده ملت ایران برگیرد.

این نیز درست است که تا کنون هیچ رئیس جمهوری چنین زبان و لخت و عریانی در وصف رژیمی متخاصم بکار نگرفته است. دانالد ترامپ، جمهوری اسلامی را همانگونه که هست و همانگونه که مخالفان و منتقدان رژیم شناخته اند، معرفی و توصیف نمود: سرکوبگر، خشونتبار، تجاوزگر، امداد رسان ترور و تروریسم در جهان، رژیمی که دست خود را هم در درون و هم در بیرون مرزها به جنایت و خونریزی آلوده کرده،  ثروت هنگفت ملت ایران را  بغارت برده  وهزینه فتنه انگیزی در منطقه نموده، مردم را بفقر و فلاکت و نکبت دچار ساخته است، و کشور را به تخریب و ویرانی کشانده است.

اگرچه، سخنان ترامپ در محکومیت رژیم آیت الله های مقدس، مرحمی ست بر دلهای شکسته و جانهای زخمین، و حتی ممکن است برخی را نیز تکان دهد، آیا بجا نیست که نفسی بر کشیم و با کنجکاوی بیشتری به آنچه رئیس جمهور امریکا بیان داشته است بنگریم؟ آیا سزا نیست ک قبل از آنکه به پایکوبی بپردازیم و سپس به نگارش نامه به رئیس جمهور امریکا بپردازیم و مراتب تشکر و امتنان خود را به حضورش تقدیم بداریم، به "صداقت " وی با شک و تردید بنگریم؟ در غیر اینصورت، آیا یکبار دیگر فریب قدرت را نخواهیم خورد؟

اینجا قصد آن نداریم که سخنان دانالد ترامپ را "دروغ" بخوانیم، اگرچه او خود یکی از بزرگترین دروغگویان است بلکه بیان این واقعیت است که بیانات رئیس جمهور آمریکا را باید در ردیف "لفاظی" و یا "حرف بدون عمل" خواند. مگر نه اینکه از قدیم گفته اند برداشتن سنگ بزرگ دلالت بر عدم پرتاپ آن کند. چه ترامپ بخوبی آگاه است که نه میتواند و نه میخواهد تجربه بوش پسر را در تسخیر عراق و افغانستان تکرار کند، تجربه ای که رژیمی ضعیف و رنجور از هشت سال جنگ و ویرانی را به یک ابر قدرت شیعی در منطقه تبدیل نمود. که وی در پی تحصیل اهدافی ست بجز آنچه در سخنان خود اعلام میدارد.

ترامپ در محکومیت رژیم آیت الله ها، بمثابه رژیمی خشونتبار و بیرحم و کین خواه، بدروغگویی دست نمیزند بلکه "حقیقت" را مصادره میکند، نه بنفع مردم ایران و یا مردم امریکا، بلکه بنفع خویشتن خویش، چرا که او در "خود شیفتگی" شهره خاص و عام است، چه بهتر و والاتر از درافتادن با آنچه "شر" است و "شرارت." هم اکنون او در گیری با حکومت اسلامی را جزو یکی از "پیروزیهای" فوق العاده شگفت انگیز خود بشمار میاورد و حتی از آن لذتی بیشتری میبرد چون نیش زهر آگین کینه خود را یکبار دیگر در وجود بارک اوباما فرو میبرد. چه از منظر او تقویت و نه تضعیف حکومت اسلامی یکی دیگر از میراث رئیس جمهور پیشین است که با یاد نابود گردد. که او خصم آشتی ناپذیر آن چیزی ست که از اوباما بجا مانده است، مهم نیست که بنفع ملت امریکا هست یا نه. چرا که ترامپ بر این باور است که اوباما با الغا تحریمات اقتصادی و ارسال مبلغ هنگفتی دلار نقد، رژیم اسلامی را از فروپاشی نجات داده و در تمام دوران زمامداری خود از "تروریست" نامیدن جمهوری اسلامی خود داری کرده است.

افزوده بر این، لفاظی های ترامپ ضمن اینکه دون شان ریاست جمهوری امریکاست، تنها راهی نیست که به تضعیف و سپس بفروپاشی رژیم اسلامی میانجمد. مگر نه اینکه ترامپ باین اصل اعتقاد دارد که نباید یک فرمانده از نقشه هایی که در سر دارد دشمن را آگاه نماید. معلوم نیست در این مورد بچه دلیل مکنونات ضمیر خود را در بوق کرنا میدمد. روشن است که لفاظی را ترامپ چندان هزینه ای نیست، اما امداد رسان اراده معطوف بخود کامگی و گریز از قانون خواهد بود.

 واکنشی که بعضا هموطنان تحلیلگر به سخنان ترامپ نشان دادند همان واکنشی است که خود شیفته انتظار آنرا دارد: حمد و ثنا و ستایش. برخی در تفسیر و تعبیر سخنان ترامپ، آنرا، بعداز قانونی اساسی، "زیباترین" سخنانی خواندند که تا کنون از دهان هیچ رئیس جمهوری در امریکا خارج نشده است: مستقیم، تند، تیز و برنده، زبانی که آیت الله با آن بخوبی آشنا هستند و میفهمند، زبان زور. بگذریم که در متن سخنرانی ترامپ ضدو نقیض هایی وجود دارد که "صداقت" و "تعهد" ترامپ را در تغییر رژیم و رهایی مردم از یوغ استبداد مورد شک و تردید قرار میدهد. چه ترامپ در پس سخنان کوبنده خود در باره جمهوری اسلامی، مصادره خلیج فارس را پنهان نمود و آنرا خلیج "عربی" خواند که واکنش دوست و دشمن را بر انگیخت. این خود نیز قصد و نیت ترامپ را تا حدودی از ابهام بیرون میآورد. تغییر نامی حک شده در تاریخ، خلیج فارس به خلیج عربی در واقع اهدای دسته گلی است به دوستان خود در منطقه، از جمله پادشاه سعودی و دوست دیرینه اش، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، که صد البته ستایش و تحسین آنها را که هم مانند ترامپ دلی پر درد از اوباما دارند، برانگیزد.

اما، آنچه مسئله زا است آنست که گویا دیگر مهم نیست چه کسی و با چه قصد و نیتی حکومت اسلامی را محکوم میکند، حتی وقتی که از دهان کسی بیان بگوش برسد که تا کنون نشانداده است که تمایلات به خودکامگی، اقتدار گرایی و قانونگریزی در او بسی بسیار قوی ست وچندان هم اکراهی ندارد که همچون ولی فقیه، و یا هیتلر و موسلینی و یا پوتین روسی و دوارته فلیپنی، ماورا قانون قرار بگیرد، و رها از هرگونه قید و بندی، حرف آخر را بزند و از پاسخگویی اجتناب بورزد. حال چگونه میتوان بسخنان کسی  که اگرچه دست پرورده جامعه ای باز و آزاد است، از خود اراده ای معطوف به ملی گرایی و نژادپرستی بمنصه ظهور رسانده است، اعتماد نمود؟ او آزادی را تنها برازنده ی شان سفید پوستان در امریکا میداند و تاکنون به رهبران اقتدار گرایی چون پوتین بیشتر علاقه نشان داده است تا رهبران لیبرالی همچون رهبر آلمان، انجلا مرکل. ترامپ بر آن باور است که خانم مرکل با پذیرش خانه بدوشان مسلمان سوری و افغاتی و ایرانی و آفریفایی، آلمان و اروپا را بویرانی کشانده است. بعید بنظر میرسد که ترامپ ملت های این کشورها را شایسته آزادی و دمکراسی بداند. تردید نباید داشت که ترامپ به ظهور یک دیکتاتور هواخواه خود،  در کشورهایی مثل ایران خوشامد خواهد گفت و دست دوستی بسوی آنها دراز خواهد کرد. بی جهت نیست که او در سخنان خود، نه بدفاع از حقوق بشر پرداخت ونه مردم ایران را بسوی ازادی و رهایی فرا خواند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ مهر ۲۸, جمعه


حق برگزیدن بآزادی

و زوال انسان


براستی  هستی ما ایرانیان در چیست؟ در دینی ست که بدان معتقد هستیم و یا خدایی که بآن ایمان داریم؟ آیا هستی ما  در انسان بودن ما نیست؟ اگر هست، براستی ما چگونه انسان هایی هستیم که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود، یعنی آزادی در گزینش محروم بوده ایم و در اعصار و دورانهای مختلف نتوانسته ایم آنرا بدست آوریم؟
لاجرم همه نگون بختی هایی که در طول تاریخ با آن دست بگریبان بوده ایم، فقر و فساد، پسرفت و عقب ماندگی، نابرابریها و بی عدالتی ها که تجربه کرده ایم و هنوز هم، بجرات میتوان گفت که از محرومیت از این اساسی ترین حق بشری، حق برگزیدن بآزادی، بر میخیزد، حقی که بیانگر اراده ازاد بر نهاده در ذات انسان است. چگونه میتوان انسان بود، بدون برخورد دار بودن از این ابتدایی ترین حق انسانی. چگونه میتوانی بر خود چیره شوی اگر در گزینش مختار نباشی، اگر نتوانی بر گزینی آنچه را که عقل و خرد انسانی روا دارد؛ در چنین صورتی انچه انسان را از حیوان جدا میسازد، تنها صوری ست. ما ایرانیان در طی قرون به این محرومیت تن داده ایم. یعنی بندگی و رعیتی خود را پذیرفته ایم آنچنانکه گویی که در سرشت ما بجای آزادی، اسارت نشسته است.
بنا براین، به دشواری میتوان امید به تعییر و دگرگونی شرایط موجود بست، وقتیکه اساسی ترین محرومیت ها را عادی و معمولی میپنداریم و از آن غفلت مینماییم. بی تفاوتی ای که هم اکنون بر جامعه ما سایه شومش را افکنده است نیز ناشی از محرومیت است از حق برگزیدن به آزادی. این حق مثل خونی ست که در رگهای آدمی جریان دارد و انسان را سالم و تندرست نگاه میدارد. زیرا که تنها در چنین شرایطی ستکه کژی ها و کاستی ها، پوسید گیها و گندیدگی ها را میتوان یافت و ترمیم نمود. حال آنکه، محرومیت از برگزیدن بآزادی، سبب "زوال" و پسرفت انسان میگردد، زوال در ارزش و اخلاق، زوال در گفتار و رفتار.
بنگر که چگونه بغض و کینه، خشونت و انتقام ستانی بر جامعه ما سلطه افکنده است. چه خانواده ها که عزیرانشان قربانی نزاعهای خیابانی نشوند، گاهی نزاع بر سر هیچ و پوچ، و چه خانواده ها که دختران و پسرانشان در دام زورگیری جنسی نیفتند، چه دختران جوان و زنان شوهرداری که برای گذران زندگی تن به روسپیگری ندهند. دزدی و رانت خواری، رشوه دهی و رشوه گیری بیک امر عادی و همگانی تبدیل شده است.
 روشن است وقتی که در برگزیدن پوشش، در گزینش آنچه مینوشی و تناول کنی، در آنچه می بینی و میشنوی، در آنچه که بیان کنی و با بنوشتار دراری، در اختلاط با جنس مخالف و در شادی و پایکوبی آزاد نباشی، هیچ رفتار و گفتاری از سر مسنولیت بوقوع نمی پیوندد. نتیجتا کمتر رفتار و کرداری را میتوان یافت که عاری از تصنع و کذب و دروغ باشد، بویژه در شرایطی که رهبران سیاسی کشور، خود آمورگاران دین و اخلاق از بزرگترین درغگویان و فریبکاران جامعه هستند، دروغگویی وفریبکاری که عادی و همگانی شده است. زیرا که از راس بر زیرین ترین لایه های جامعه سر ریز میگردد. ساده است که فساد را در غارتها و چپاولگریها و اختلاس های بزرگ مشاهد نمود. اما بوی گند فسادی که از کنش ریختن روغن در جاده ها بمنظور لیز خوردن خود روها و غارت مصدومین بمشام کسی نمیرسد. این نشانی از سقوط انسانی است که بر زندگی روزمره اش اسلام ناب محمدی سلطه افکنده است.
بعبارت دیگر، هرچه دامنه گزینش ، تنگتر، زوال و پسرفت انسان بیشتر، بآن دلیل که همگان به فریب و دروغگویی، به دورویی و فریبکاری خو میگیرند، چنانکه حتی آنجاها که نیازی هم به دو رویی و دروغگویی نیست از سر عادت دست بدروغگویی و فریبکاری میزنند.
البته که محرومیت از حق گزینش، محرومیت ی ست فرا طبقاتی، فرا گروهی،  فرا جنستی، فرا قومی و قبیله ای ست. حق گزینش بآزادی ابتدایی ترین حق انسانی ست. از نبود حق گزینش همگان رنج میبرند، جمع و جامعه زیان می بیند. در نبود حق برگزیدن بآزادی، جامعه بیشتر حیوانی میشود تا انسانی. تاریخ به خوشنامی از نسل حاضر یاد نمیکند، اگر نتواند دامنه های حق گزینش را شناسایی کند و برای کسب آن به مبارزه برخیزد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi