۱۳۹۶ مرداد ۱۳, جمعه

کیست دشمن ملت و
خصم آزادی؟

جنبشها و انقلاباتی به پیروزی رسیده اند که "دشمن" خود را از دیر باز مورد شناسائی قرار داده و مکرر بدان حمله ور گردیده، آنرا تضعیف و سرانجام از پا در آورده اند. شاهنشاه را زیرین ترین فرد جامعه میتوانست بر راس قدرت بچشم خویش نظاره کند . شاهنشاه خودکامگی را بحدی رساند و قدرت را بگونه ای بی سابقه ای در دست خود چنان متمرکز ساخته بود که براحتی آماج تیرهایی گردید که از همه سو باو شلیک میگردید. اما، در شرایط کنونی همان زیرین ترین فرد جامعه، اگر تیری در دست دشته باشد،  باید بسوی کدام هدف، شلیک بکند؟ به سوی ولی فقیه یا رئیس جمهور؟ بسوی بیت رهبری و یا دولت روحانی؟ بسوی لاریجانیها بویژه آنکه ریاست قوه قضائیه را بامر ولایت اشغال نموده است؟ مردم با "اصولگرایان" طرف اند یا "اصلاح طلبان،" یا با بانکها و سازمانهای مالی که حاصل رنج و زحمت آنها را به یغما برده اند و یا با پاسداران دین که دوزخ الله را سوزان نگاه میدارند؟ آیا این "دین،" اسلام است که آنها را به محنت و خواری و حقارت کشانده است و یا قشری که مظهر دین است، روحانیت؟ کیست مسئول، مسئول ورشکستگی اقتصادی، مسئول غارت ها و اختلاس های میلیاردی؟ کیست مسئول تخریب زیست محیطی، خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه ها؟ اگر جنبش عظیم 88  که به جنبش "سبز" شهرت یافت، هنوز شکوفا نشده پرپر گردید بان دلیل بود که معترضین، متحد به یک هدف مشخص حمله نمیکردند. چرا که خصم اصلی جامعه را شناسائی نکرده بودند. هنوز از شکستن حرمت روحانیت، خود داری میشد. زخمهایی بر بدن دشمن وارد گردید اما بجای آنکه روحانیت را روانه زباله دان تاریخ نماید، باو جان تازه ای بخشیدند تا باخشونت و بیرحمی بیشتری دست بانتقام زنی بزنند.

با این وجود، پس از گذشت 40 سال حکومت روحانیت، حکومت فرومایه ترین و فریبکارترین قشر جامعه، قشری که به "مفتخوارن" شهرت یافته اند، هنوز نزد ملت ایران بعنوان دشمن اصلی شناخته نشده اند. از راس تا ذیل، روحانیت بر منبر قدرت از خود سلب مسئولیت میکنند و پیوسته وزرا و روسا و مدیران کشور را مسئول معرفی مینمایند. حضرت ولایت فقیه یا نهایتا همه تصمیم های مهم را خود اتخاذ میکند و یا بر آنها اثر میگذارد، اما، تا کنون نه خود را هرگز مسئول خوانده است و نه تا کنون به کوچکترین سوالی پاسخ داده است.

 مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی، که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها، انحطاط و تباهی اخلاقی، زوال رفتار انسانی آغشته به تعصب و غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته است و هنوز هم، برغم عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی بویژه از نوع هسته ای آن میورزند و برغم موشک پرانیهای اخیر، روحانیت زیرساخت های نیروهای تولیدی جامعه را بویرانی کشانده و سبب پس رفت جامعه گردیده اند. چرا که فقاهت ذاتا نیرویی ست "بازدارنده". بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی.  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی تاریخ که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت   "معنوی " خود بهره بر میگرفتند که بر ساختار قدرت نظارت کنند ، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشیده و در انحصار خویش درآوردند ، در هر دو حالت، با ملت دشمنی داشته اند و خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان برنخاسته اند بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند. رسالت روحانیت همیشه ببند کشیدن جامعه بوده است با ابزار عبادت و نذر و زیارت و عزاداری و نیز حلال و حرام و احکام الهی، تا هرگز اندیشه آزادی از ذهن جامعه عبور نکند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها، اسطوره ها و توهماتی ست که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. بی جهت نیست که روحانیت یا پادو ها و کارگزارنشان مثل ، دست به مصادره آزادی و "کرامت انسانی" میزنند. در زد و بندهای اخیر، آقای اسفندیار مشائی در سخنرانی ایکه بمناسبت آزادی یکی از همدستانش ایراد میکرد، اظهار داشت که در روز رستاخیز انسان مورد سوال قرار میگیرد که "آزاد" بوده است یا خیر؟

این در حالی ست که روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست که باز تابنده، شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و سالاری. نه برای دانستن رمز هستی. انسان "بنده" ای بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود توهمی بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد. امروز بیش از هر زمان دیگری روشن شده است دشمن ملت، روحانیت است که خصم آشتی ناپذیر آزادی هم هست. پوزه این خصم را باید بخاک مالید.

روشن است که هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. این بساط روحانیت، انگل جامعه است که باید برچیده شود. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارند. برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است به توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد مضاعف دین و قدرت میپردازند. نه اینکه از کارنامه سیاه روحانیت بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم دینی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند، نیز از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل. دور افتادن و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با دشمن مردم، خصم آزادی و انسانیت، یعنی مماشات با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته، جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و اسارت و بندگی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ تیر ۳۰, جمعه


آزادی زن
و فرو پاشی رژیم دین


آنان که به تغییر رژیم می اندیشند باید خاطر آسوده دارند که تغییر در نظام اسلام ناب محمدی پدید نیاید تا زمانیکه  زنان خود را از بند شریعت رها نسازند. چه آنچه رژیم دین را بزیر فرو میکشد، آزادی زنان است. بهمین دلیل حکومت اسلامی زن را دشمن اصلی و آشتی ناپذیر خود میداند. همه ی دشمنان خود را بویژه خصم های ایدئولوژیک را حکومت ولایت از میدان رقابت بیرون رانده و در واقع ویران ساخته است. اما هنوز زن را همچون مردان، بنده و عبد خود نساخته است. اما نه آن زنی که تسلیم گردیده و احکام الله و اسلام را در باره خود  پذیرفته و به "سنت" تن داده است،  نه زن دیروز، بلکه زن امروز، زنی که آزادی طلبد و برابری. با زن امروز است که رژیم دین به خصومت و ستیز بر خاسته است و بر میخیزد. برغم لفاظی و ستایش جایگاه و مقام زن در اسلام، زن را باسارت "حجاب" کشانده و جنسیت ها را از یکدیگر جدا نموده، گویی که اگر در کنار یکدیگر قرار گیرند، انفجاری مهیب واقع شود که "عفت" و "عفاف" و "نجابت" در شعله سرکش شهوت مرد بآتش کشیده میشوند. تنها از سر فریبکاری ست که حکومت آیت الله ها، امروز مریم خانم میرزاخانی، برنده معتبرترین جایزه ریاضی، مورد ستایش قرار میدهد، چنانکه گویی مقام شامخی که میرزخانی در علم ریاضی و هندسه بدست آورده، مدیون پرورش در دامن حکومت اسلامی ست، چنانکه گویی حکومت اسلامی زن ستیز، میتواند کارنامه سیاه خود را در باسارت کشیدن و تبعیض و خشونت علیه زنان را بدست فراموشی بسپارد

38 سال است که رژیم ولایت، زن امروز را هدف ستم، و خشم و خشونت خود قرار داده و به او اجحاف روا داشته است. رژیم نیروهای انتظامی و ارشادی خود را در واقع بطور دائم روی سرکوب زنان متمرکز نموده، پیوسته کوشش کرده است که همانطور که الله گفته است زن را به باغ مردان مبدل سازد تا مردان هرچه که خواستند در آن کشت و زرع نمایند. مردی را که خود بنده و یا رعیت، و محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست، ارباب و مالک زن نموده منافع مرد را ارجح بر منافع زن دانسته ، مرد را حاکم و زن را محکوم ساخته است. محرومیت میرزاخانی از حق انتقال شهروندی بفرزند خود ، بازتابنده عزت و احترامی و ستایش دروغینی ست  که حکومت اسلامی نثار یک زن نابعه در جهان میکند. بی دلیل نیست که رژیم ولایت از آغاز زن را هدف سرکوب خود قرار داده و باسارت کشانده است. چه بخوبی آگاه است که آزادی زن و بر انداختن حجاب، برجسته ترین نماد جامعه اسلامی همراه است با فروپاشی نظام ولایت. مگر همین چندی پیش نبود که امام جمعه معروف مشهد، ورشکستگی اقتصادی نظام را ناشی از تاثیر مخرب زنان ساپورت پوش اعلام نمود.

قوانینی که تاکنون در باره حمایت از خانواده، در مجلس شورای ولایت بتصویب رسیده است اساسا قوانینی هستند که ستیز و خصومت دیرینه ی رژیم ولایت را با زن تشدید و تحکیم نموده وغل و زنجیر اسارت و انقیاد را هرچه محکمتر به دست و پا و گردن زن امروزمی بندد.  آنچه تا کنون مسلم گردیده است آن است که رژیم ولایت،  پس از گذشت 38 سال ستم و سختگیری بر زن امروز هنوز نتوانسته است زن را تسلیم و باطاعت وادارد، پای زن را ببندد و خانه نشین و مطیع مرد خود سازد و به ماشین مسلمان سازی تبدیل نماید. حجاب را بر او تحمیل نموده  و نیروهای انتظامی و ارشادی را در هر کوچه و پس کوچه گمارده است تا مبادا زنی موهای خود افشان، رخ زیبا نمایان و قوزک پای خود را عریان کند. یا مبادا که روسری "قیطانی،" مانتوهای "تنگ و کوتاه" به تن کرده و برجستگی های اندام خود را در معرض دید مردان بگذارند. آنگاه است که قیامت فرا میرسد و برچهره زنان اسید پاشیده میشود، تا زیبایی را از زن گرفته و حقیقت را پنهان نمایند.

رژیم ولایت برای خانه نشین ساختن زن، بر دو نوع ارزش تاکید ورزیده است، "غیرت" و "تعصب." مردانی را که تحت عنوان سوء ظن، همسر و فرزند  و خواهر  خود را به قتل میرسانند، در دادگاه اسلامی یا از تنبیه و مجازات بطور کلی معاف میشوند و یا در بدترین وجهش، رودستی ای بیش بر دست های آنان وارد نمیآید. مرد میتواند از صیغه های کوتاه مدت و بلند مدت بهره بر گیرد و شهوت خود فرو نشاند، اما زن را بجرم زنای محصنه سنگسار میکنند. رژیم دین زن را تبدیل به ناموس مرد نموده وحافظت آن را تکلیف شرعی مرد میشمرد. حفظ ناموس یعنی مشروعیت بخشیدن به خشم و خشونت علیه زن.


اما زن امروز، برغم این بگیر و ببندها، سختگیریها و آزار و شکنجه ها، از خانه به بیرون آمد، به مدرسه و دانشگاه رفت و وارد در بازار کار و مشاغل گردید. رژیم دین به انواع قطع نامه و بخشنامه ها متوسل گردیده است که از ورود زنان در جامعه و شرکت آنان در عرصه های عمومی جلوگیری بعمل آورد و راه های پیشرفت را بر زنان مسدود نماید. اما زن امروز، با همه ی آن مقررات و قواعد زن ستیز بمبارزه بر خاسته و از همان لحظات آغازین ظهور دین بر مسند قدرت، در برابر آن قد برافراشته به مقاومت و مبارزه پرداخت.

هم اکنون بیش از 60 درصد دانشجویان دانشگاه ها را زنان تشکیل میدهند. در برابر این پیشروی مدتهای مدیدی ست که رژیم تلاش نموده است که از طریق سهمیه بندی و بومی گزینی تحصیلات دانشگاهی زنان را به نفع مردان محدود نماید.  اما، زن امروز، دیگر با این باور پا به بلوغ نمیگذارد که باید روزی بخانه بخت برود، به شوهرداری و بچه داری بپردازد. بویژه در زمانیکه درآمد اکثر مردان، از کارمندان گرفته تا کارگران، در برابر کرایه خانه های سنگین، و نرخ تورم و افزایش روز افزون هزینه های زندگی، بسیار ناچیز و ناکافی ست. زن امروز، آگاه به تواناییها و ظرفیتهای خویش است. درست است که مرد خود محروم از حق و حقوق اساسی است ولی این بدان معنا نیست که زن باید به مقامی فروتر از مرد بلحاظ حقوقی و سیاسی تن بدهد.

پیشروی زن امروز در تمام عرصه های اجتماعی که نظام ولایت را سخت هراسناک ساخته است. رژیم دین شاهد نقش فعال زنان در جوش و خروش وقایع پس از انتخابات،88 بوده است. حرکت زنان پیشا پیش مردان در برابر گاردهای شورشی را مشاهده نموده است. زنان برغم ضرب و شتم، دستگیری و حبس و تجاوز، به مبارزه خود کماکان ادامه داده اند. مبارزه زن امروز، مبارزه ای ست که هرگز در آن وقفه ای ایجاد نشده است. مبارزه علیه رژیم، بخشی از زندگی روز مره زن امروز است. زن امروز، هر روز تحت نظارت دائمی نیروهای انتظامی و ارشادی و امنیتی قرار دارد. علمای حوزه های علمیه، امامامها ی جمعه در سراسر کشور، از جمله امام جمعه معروف مشهد که بسخنان او کمی زودتر اشاره شد، زبان به شکوه از رواج بد حجابی و رونق آلایش و آرایش زنان میگشایند. کمتر کسی تاکنون شنیده است که یکی از امام های جمعه در نقطه ای از کشور از افزایش جنایت و دزدی و سرقت، از بیکاری و فقر و عقب ماندگی، ناله ای سر دهد ولی ضجه های دلخراش آنان در باره حجاب زنان رسانه های ارتباطاتی را اشباع میسازد.

مسلم است که رژیم ولایت نمیتواند قوانینی را وضع کند که جهت آن بسوی حفظ حق و حقوق زن بعنوان موجودی برابر با مرد، باشد. رژیم آیت الله ها و حجت الاسلامها امر و اراده الله را بکار میبندند و میخواهند که کنترل زن را به دست مرد بسپارند. یعنی که رژیم دین به اراده الله پاسخ مثبت میدهد، اما، با اراده ی زمان و عصری که در آن زندگی میکند به جنگ و ستیز بر میخیزد. نظام اسلامی زمانی میتواند ادعا کند که در ساختار مدینه فاضله ولایت، موفق شده است که به گذشته باز گردد، گذشته ای که الله زن را ملک مرد بشمار آورده است. بدین منظور قانون وضع میکند که وابستگی زن به مرد را نهادین سازد. زن  را از حق طلاق مردی که با او سازگاری ندارد، چه احساسی و عاطفی و چه مادی و جنسیتی، محروم میکند. زن را مجبور میکند که با مرد بسازد و رنج بکشد تا هر زمانی که مرد بخواهد و اراده کند. بعبارت دیگر، رژیم قصد آن دارد که مالکیت مرد را بر زن قانونی  و مرد را حاکم بر جان و زندگی زن نماید. اما، زن امروز، بر تمام آن قوانین ضد زن خط بطلان کشیده اند و شیوه های جدیدی از زندگی را آموخته اند از جمله مجرد زیستی و ازدواج "سفید."

بدیهی ست که نظام ولایت از وجود زن امروز یک دشمن آشتی ناپذیر ساخته است، دشمنی که با زمان به سوی آینده به پیش میراند. اما رژیم دین به جلو میرود که بگذشته باز گردد. سوی یکی آزادی ست و سوی دیگری اطاعت است و عبودیت. مسلم است که نظام ولایت وقتی از هم فرو میپاشد که زن آزادی خود را کسب کند. این نیز زمانی میسر میشود که مرد امروز خود را از غیرت و تعصب رهانموده، عفاف را نه در حجاب بلکه در فرا سوی آن ببینند. با مبارزه برای آزادی زنان است که مردان میتوانند خود را آزاد کنند. این اتحاد بین جنسیت ها ست که هراس به دل رژیم انداخته و به کین خواهی از زن وادار میسازد. تردید مدار که آزادی زن همراه است با فروپاشی حکومت اسلامی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ تیر ۲۳, جمعه

اندر انتظار فروپاشی
نظام اسلامی

هم اکنون کم نیستند آنان، که از "فروپاشی" نظام چنان سخن گویند چنانکه گویی که نظام ولایت نفس های آخر را بر میآورد. آنها معمولا به شاخص هایی توجه میکنند که ساختار سیاسی هر جامعه را با فروپاشی روبرو میسازد: وضع غیر قابل تحمل معیشتی مردم، بیکاری، گرانی، افزایش فقر و فساد و فحشا،  قتل و جنایت و سرقت، بیرحمی و خشونت و برپاداشتن مراسم اعدام در ملا عام، تنبیه و مجازات و سرکوب هر ناله ی اعتراض آمیزی، بیدرنگ و خشونتبار. افزوده براین به تخریب جبران ناپذیر محیط زیست و پیشرفت خشکزاری و طوفانهای مکرر ریزگردها، اشاره میکنند.

 درست است. شکی وجود ندارد که همه و بسیاری از دردهای بیدرمانی که گریبان جامعه ما را فرا گرفته است حکایت از شرایط بحرانی میکند. اگر باین بحرانهای اقتصادی و سیاسی، حقوقی و قضایی، تنش و تشنج بین بیت ولایت فقیه و دولت ریاست جمهوری و ستیز و خصومت بین جناحهای سیاسی و بسیار دیگری از مسائل حیاطی که لیست آنها در این مختصر نمیگنجد، همه بدرستی از عدم ثبات و سست بودن پی و بن یک جامعه حکایت میکند. نتیجه آنکه رژیم فقیه در تنگنا افتاده است، بویژه که یار شفیق خود را- همانکه قلب راکتور آب سنکین اراک را از ریشه برکند و جای خالی آنرا با سیمان پر کرد- در کاخ سفید آمریکا از دست داده  و با رئیس جمهوری روی در رو گردیده است که از هر فقیه مقدسی گردنکش تر است. که وی جنرالی را بر راس بزرگترین و وسیعترین وزارتخانه های آمریک، وزارت دفاع گمارده است که به "سگ هار " معروف گشته است، جنرال ماتیس، که گویا معتقد است تا زمانیکه جمهوری اسلامی به روش سرکوب در داخل و گسترش تروریسم در خارج ادامه دهد، سران نظام باید در انتظار روزهای شوم و لحظه فروپاشی، باشند. اخیرا بمقاله ای نیز رجوع میکنند که بوسیله یک آمریکایی ایرانی تبار که مدت کوتاهی از مشاورین وزارت امورخارجه بارک اوباما، رئیس جمهور پیشین امریکا بوده است نگاشته شده است. از وی نقل میکنند که حرف آخرش این است که مرگ رهبر نزدیک است. شرایط زندگی سخت و دشوار گردیده و نارضایی ها عمومی ست. رشته کار هم اکنون در حال خروج از دست رهبران است و نظام ولایت در حال از هم گسیختگی ست، سزاست آینده را به شانس نسپاریم و شایسته است دولت امریکا، قبل از آنکه دیر شده باشد تدبیری بیاندیشد.

واقعیت، اما آنست که مردم ایران بیش از 38 سال است که در انتظار فروپاشی بسر میبرند. که این نظام بیش از 38 است که در حال ریزش است. با هر بحرانی، از گروگانگیری گرفته تا جنگ و غرب ستیزی و غنی سازی هسته ای و تحریمات اقتصادی، هر بار بر انتظار فروپاشی نظام افزوده شد. زمان بر تمام آن انتظارات خط باطل کشیده است. حتی جنبش اعتراضی عظیمی که در 88 از زیر زمین جوشید و به جنبش "سبز،" معرف گردید، جنبشی که میتوانست هر نظام سیاسی را بزیر فروکشد، بزودی خاموش و سرکوب گردید و برای مدتها "منتظران" را به یاس و نومیدی کشاند.

  البته که با روی کار آمدن دانالد ترامپ در امریکا بار دیگر به انتظار دیرینه فروپاشی رژیم دامن زد. برخی از هموطنان خود را کارگردان این فروپاشی در پشت صحنه سیاست معرفی میکنند و نوید میدهند که از چندو چون برنامه فروشی که در دست طراحی اطلاع رسانی نموده و خبرهای خوش دست اول ارائه میدهند.
بعضا، هموطنان با پیروزی دانالد ترامپ چه شادی و سروری که بپا نکردند، چه کسانی که بی درنگ به وی دل نبستند، چنانکه گویی، دانالد ترامپ در حالیکه در تهوع خویش غلت میزند بایران لشگر میکشد و لابد بین مریم رجوی و رضا پهلوی یکی را بر میگزیند که بجای ولایت فقیه بر ایرانیان حکومت کنند. این و سناریوهای ی جدی تر و برنامه ریزه شده تری، تنها میتواند ناشی از کوته اندیشی باشد. چه نیروهای تا دندان مسلح و سرکوبگری که در بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی آموزگاران داعشی ها هستند، نیروهایی همچون سپاه پاسداران و بسیج و لباس شخصی ها و صدها نیروی مسلح و خفته و نهان، میدان را باین زودیها ترک نمیکنند. آنها همچون برادران داعشی شیفته جنگ با امریکا هستند. دانالد ترامپ مثل بوش پسر، چندان ساده لوح و کوته اندیش نیست. سیاست او ارعاب دشمن است. هراسان ساختن دشممن برای او پیروزی ست. چرا که او دریوزگی دشمن را میخواهد. که کار همه زورگویان خودکام، چیز جز دریوزگی نیست که روحانیت نیز در آن مهارت و تجربه بسیار انباشته است.

منتظران فروپاشی نظام، فراموش کرده اند که روحانیت مظهر اسلام ناب محمدی، پدر داعشی هاست، داعشی هایی که نه سرزمین بیگانه بلکه سرزمین خود را اشغال نموده اند. حکومت اسلامی یک نیروی اشغالی ست. بنگرید به نیروی اشغالی اسرائیل. پس از دهها سال مبارزه، تمامی نیروهای مسلمان، بویژه کشورهای عربی نتوانسته اند که اسرائیل را از مناطق اشغالی به بیرون برانند. اسرائیل در تمام این دوران با مسکن سازی، سرزمین اشغالی خود را گسترش داده  و مشت محکمتری نیز بر سر اشغال شدگان فرو آورده است.
حکومت اسلامی، نیز همچنانکه اشاره شد یک حکومت اشغالی ست. اما، این حکومت اشغالی نه با مردم بیگانه است و نه آرمان و ارزشی غریبه بر مردم تحمیل میکند. بدین لحاظ روحانیت و تمامی نیروهای قهر و خشونتی را که در اختیار دارد، باید تازیان بومی دانست، چون همانند تازیان برخاسته لز بیابنگردی و شیوه زندگی قبیله ای و بادیه نشینی نه تنها سر زمین ایران را باشغال خود درا آوردند بلکه "دین " خود را بر ما زورچپان کردند، با ابزار گوناگون باج گیری. تازیان اشغالگر بویژه با زبان فارسی ما به ستیز و خصومت پرداختند، پس از 400 سال حکومت، ابولقاسم فردوسی بود که خطر نابودی زبان بومی را حس کرده بود که بیش از 30 سال عمر خود را در تنگدستی گذراند تا زبان ما را از هرگزندی مصون بدارد.

آری، تازیان بومی، روحانیت، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب سر زمین ما را نه تنها باشغال نیروهای خشونت و انتقام ستانی در آورده است بلکه قوانین شریعت و فرایض دینی که با رضای خاطر و بدون ترس از هرگونه تقاصی، هرکس بنا بر وسغ خودش بجا میآورد، اجباری نموده است. اگر در گذشته زن برضا حجاب بسر میکشید. حال در نظام استبداد مضاعف دین و قدرت. حجاب دیگر دلبخواهی نیست. حجاب نامناسب، مانتو  کوتاه و چسبان، روسر قیطانی، همه نافرمانی بشمار آیند و زن بدون حجاب اگر در عام ظاهر شود، تردید مدار که قیامت بپا میشود.

این بدان معناست سلطه روحانیت مضاعف است، هم با ابزار قهر و خشونت به تسلیم و اطاعت وادار میکند و هم با ابزار احکام شریعتی، احکامی که الله در 1400 سال پیش از این برای مردم بیابانگرد تازی صادر کرده است، مردم را باسارت کشیده است، احکامی که هیچکس با آن بیگانه و غریب نیست. به جدایی جنسیت و برتری زن بر مرد بسادگی تن دادند چون مرد سالاری مورد احترام وعزت است در دینی که بدان باور دارند. به بجا اوردن فرائض دینی، با دقت و وسواس بسیار تن میدهند و مراسم طهارت و و ضو و نمازگزاری پنچگانه روزانه را گردن مینهند گویی، الله بر فراز آسمانها ناظر بر عبادت و خطاهایی ست که در اجرای مراسم مرتکب شده اند و آنها را در دفتر حسابرسی خود ثبت مینماید. روحانیت چون خود اسیر توهماتی ست که دین مقدس اسلام میخواند مردم را نیز اسیر توهمات دینی ساخته است.

آنها که در انتظار فروپاشی هستند باید خاطر آسوده دارد تا مردم خودرا از توهمات دینی رهایی نسازند، باید همچنان در انتظار فروپاشی بسر برند.

این نگارنده خود را از این خوشبینان نمیداند. چه پس از نزدیک به 40 سال هنوز  به توانایی حکومت اسلامی در تداوم و بقای نظام، برغم سلطه مضاعفش، سلطه شمشیر و شریعت، کم بها داده اند. از بی مقدرای رهبران نظام، از عدم شایستگی و علم و دانش تخصصی در مدیریت جامعه، بطور خسته ناپذیری گفته و ناله و شکوه کرده اند، چنانکه گویی، عنقریب نظام اسلامی بدلیل تضادهای ذاتی و بحرانهای بیرونی مثل همیشه با خطر فروپاشی روی در رو ست.  این در حالی ست که یک تن هم در صف مخالفین هنوز پا بعرصه وجود نگذاشته است که یک دهم خمینی درخشش داشته باشد تا بتواند بخشی از جامعه را بخود جلب نماید. مضاف بر آن نه حزبی وجود دارد و نه سازمانی با برنامه و یا آرمانی. واقعیت آن است که نظام ولایت جامعه را از مخالف و دگر اندیش و منتقد پاکزدایی کرده است. البته برای خالی نبودن عریضه چند منتقدی هم اینجا و آنجا ناله و شکوه شان را سر میدهند با این آگاهی که از خط قرمز عبور نکنند.

ترسم که اینبار نیز برغم تمامی دشواریها و سختی ها در همه عرصه های زندگی، انتظار فرو پاشی ، بر خلاف میل شخصی، پوج و بیهوده از آب در آید. چرا که مخالفان رژیم بنظر میرسد که با دامن زدن به انتظار فرو پاشی بیشتر قصد رونق بخشیدن بدکان و کار و کاسبی خود را دارند. چه اگر قرار بود ضریب فقر و فلاکت اقتصادی و نابرابری ها و بی عدالتی  ها به فروپاشی نظام سیاسی جامعه بیانجامد تا کنون تقریبا تمامی کشورهای مسلمان از هم فرو پاشیده بودند. حال میتوان فرض نمود که مردم ایران اینهمه فقرو بدبختی را نپذیرند اما تا زمانی که سایه شمشیر را بر فراز گردن خود می بینند و خود را از اسارت در دست توهمات دینی رها نساخته است، بسختی میتوان فرواشی نظام انتظار داشت. خاطر آسوده دار بدون آنکه ملت خود را از توهماتی که باسارت آن در آورده است اگاه نگردیده و رها نسازند. فروپاشی نظام، حد اقل در کوتاه مدت همچنان مثل یک رویا بقا خواهد یافت. آری، در برابر استبداد مضاعف دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت تنها با سلاح نرم است که میتوان مردم را از توهمات اسارتبارشان رها ساخت و شمشیر را بقلاف کشید. تا زمانیکه با این توهمات روی در رو قرار نگیریم و وقایع افتاقیه را اول و اخر دینی و ناشی از تفکرات دینی نبینیم، حالا حالاها باید بانتظار فروپاشی بنشینم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi






۱۳۹۶ تیر ۱۶, جمعه

دین تازیان
و معضل عقب ماندگی

اگر دچار فریب مبارزه ضد غربی حکومت تازیان بومی نشویم و لحظه ای چشم از استعمار خارجی، حرص و طمع قدرتهای خارجی بر گیریم، دریابیم که موجب اصلی عقب ماندگی ما نه استعمار بیرونی بلکه استعمار درونی بوده است. قبل از آنکه نظام امپریالیستی پا به عرصه وجود بگذارد، دین تازیان بر فرهنگ و آداب و رسم و رسوم و عادات روزانه ما حاکم بوده است. شاهان ما یا خود سخت در کمند دین تازیان گرفتار بوده اند و یا به دینداری تظاهر میکردند. علما و فقها،مجتهدین، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، روضه خوانها، واعظین، طلبه های حوزه های علمیه، مساجد، زیارتگاه ها همه بارکش و مزد بگیر دین تازیان بوده اند و هنوز هم. در حالیکه نظام تعلیم و تربیت، قضا و قضاوت را حتی پس از انقلاب مشروطیت در تحت کنترل انحصاری خود داشتند، بیش از 90% از مردم ما تا سالهای 40 و قبل از اصلاحات شاهی، نه تنها از فقر مالی رنج میبردند بلکه دچار بیماری خانمان برانداز بی سوادی هم بودند. 90% درصد بیسوادی را برای قرنهای متوالی در جامعه ایکه دین بر فرهنگ آن حاکم است باید به حساب چه کسی گذارد؟ هم اکنون پس از نزدیک به 40 سال حکومت دین، طبق آمار رسمی بیش از 50% درصد مردم بیسواد مانده اند. آیا مسئول این بیسوادی را باید امپریالیسم آمریکا بدانیم؟ واقعیت این است که ترویج  بیسوادی و نا بینایی از ضروریات بقای دین بوده است. تنها با تحمیق و فریب، دعا و جادو بود که دین غریبه زبان، میتوانست هژمونی خود را تامین نماید. نظم و نظام شریعت اسلامی و قواعد و مقررات آن تنها میتواند بر انسانهایی سلطه افکند، که رعیتی و بندگی خود را پذیرفته اند و هر روز چندین بار در برابر الله، خدای تازیان، خدایی که  تحمل هیچ خدای دیگری را ندارد، حتی خدای عشق و آزادی، بدان اعتراف میکنند.

دین تازیان را باید زیر ساخت تداوم نظام استبدادی دانست. همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، آموزشهای دینی، ارزشها و هنجارهایی را بوجود میآورد که در دامن شان استبداد پرورش مییابد. بر بنیان ارزشها و هنجار هایی همچون تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، مطلق نگری و جزم اندیشی، تحجر و تعصب است که نظام استبدادی، میتواند بقا و دوام یابد. یعنی بر اساس آنچه زشت و ناپسند است در انسان. ضد امپریالیست ها، دینی و یا غیر دینی، باید باین حقیقت اذعان داشته باشند که نظام استبدادی، مردم ایران را قرنها پیش از ظهور امپریالیسم به حقارت و خواری کشانده بوده است. انقلاب 57 را باید نشان علاقه و خوی ما به استبداد خواهی دانست، ناشی از باور به مطلق و بیم از  شک و تردید به یکتایی و یگانگی الله تلقی نمود. کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبداد خواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی و خودمختاری، چرا که اینان خصوصیاتی است که با شریعت دین تازیان در ستیز و خصومت است، قواعد و مقررات آن، چیزی نیست مگر قانونمندی های اسارت و بندگی. شاهی را که به ضعف گراییده بود و از بیخ آسمانها بر زمین گام نهاده بود، سرنگون ساختیم. آنگاه شیفته و فریفته امام شدیم که مقدس بود و روحانی، جلوه خدا و پیغمبر تازی، که بتواند مشت های محکم تری را بر سر ما فرود بیاورد بدون آنکه درد و صدمه و گیجی آنرا احساس کنیم. ما را بگذشته رجعت دهد و نظم و انضباط را که تنها میتواند در خور نظام ارباب و رعیتی باشد بر ما حاکم سازد و آنگاه به هلهله و شادی به "وحدت کلمه " و یا استبداد ولی خداوند تازی، الله، تن دهیم.

روشنفکران ما یقین دارند که فتوای آیت الله بهبهانی نبود که در 28 مرداد 1332 لات ها، جاهل ها و چماق کشان را از لانه ها شان به بیرون کشاند و زمینه کودتا را بوجود آورد بلکه چند تا جاسوس سازمان سیا و 18 میلیون دلار بود که حکومت مصدق را سرنگون ساخت. این به معنای انکار تضاد و خصومت دین است با حکومت دمکراسی. حال آنکه خو گرفته ایم که قصور و کوتاهی های خود را به گردن غریبه ها بیاندازیم. سبب و موجب دردهای درونی را در بیرون از خود بجوییم. بعضا حتی ظهور خمینی را هم به طراحان  کاخ سفید در آمریکا نسبت میدهند. شهید سازی و مظلوم نمایی از آموزش های دین شیعه است. قدرت های بزرگتری حق و حقوق و آزادی را از ما سلب میکنند و ثروت ما را به غارت میبرند و از ما رعیت و بنده میسازند. فراموش میکنیم که مظلوم نمایی یک عادت است. که ما شیفته امامان خود بوده ایم به آن دلیل که همه معصوم و مظلوم بوده اند. ما قرنهاست که برای مظلومیت امام حسین چه خود زنی ها ، ضجه ها و مویه ها که نمیکنیم و اشک نمی ریزیم.  

مسلم است که در جامعه ای که مکتب خانه ها دایر میشوند که تقلید و تبعیت و قرائت قرآن به کود کان، سازندگان جامعه در آینده، میاموزند، نمیتواند علم و صنعت را در دامن خود پرورش دهد. عقب ماندگی جامعه را نمیتوان به حرص و طمع استعمار غرب و جهان خواری امپریالیسم؛ نسبت داد. انگلیسی ها خود را مالک ذخایر نفتی ما میدانستند بآن دلیل که رنج و سرمایه انکشاف نفت را آنها متحمل شده بودند. ما ایرانیان در آن زمان نه به چیستی و موجودیت نفت آشنایی داشتیم و نه بدان نیازی احساس میکردیم. شاهان ما خیلی هم بخود تبریک میگفتند که بیابان های کشور را اجاره داده اند و درآمد مفتی هم به چنگ میآورند. در درون چنین جامعه ای آیا میتوان انتظار زایش مخترع و مکتشف را داشت؟ ما در آنزمان نه  با مفهوم "ماشین " آشنایی داشتیم و نه به رابطه  اش با آنچه در زیر زمین ذخیره فراوان داشتیم، معجون نفت، ماده ای زشت و سیاه رنگ، چسبنده و بویناک در منظر شاهان قاجار، اما موادی حیاتی برای رشد و تکامل تمدن سرمایه داری و صنعت و تکنولوژی و سروری بر جهان.  

نقش دین تازیان را در عقب نگاهداشتن جامعه باید نقشی مادرانه دانست. چرا که دین تازی با هر گونه آزادی، از آزادی پوشش گرفته تا آزادی بیان و اندیشه، در ستیز و خصومت آشتی ناپذیر بوده است. نه میانه ای با موسیقی داشته است و نه نقاشی و یا اصولا انواع و اقسام هنرها. کافی ست که نگاهی  به تاریخ موسیقی ایران و یا کم و بیش هر آنچه که خلاقیت هنری نامیده میشود، بیاندازیم تا بدانیم که از چه دالان های تاریک و متروک ی زاییده شده و و رشد کرده اند. جامعه ایکه در آن موسیقی مضر و گنه آلود و اسباب لهو و لعب بشمار میرود، هرگز نمیتواند خود را در ردیف کشورهای با فرهنگ و متمدن دنیا قرار دهد. دین تازی نه تنها توانایی های ما را در پیشبرد هنرها محدود ساخته است بلکه با ابزار احکام حلال و حرام، رفتار و کردار مردم را هم پیوسته تحت  کنترل خود گرفته است. شاهان صفوی قصر عالی قاپو را بنا کردند که خود را از آلودگی به موسیقی و ابزار عیش و خوش گذرانی، مصون بدارند و از خشم علما و فقها در امان باشند. بعبارت دیگر، در جامعه ای که دین هویت میشود چیزی وجود ندارد که مصون از تاثیر و نفوذ دین بوده باشد. بهمین دلیل وقتی هم بپا خواستیم، بنابر قول ولایت، چون دینی و از شیفتگان امام، رهبر تازیان بومی بودیم، دست به  "انقلاب دینی " زدیم. خوشآمد گویی به انقلاب 57 را باید مظهر بیگانگی با آزادی دانست. این واقعیتی ست که دین و باورهای دینی زمینه را برای تهاجم دوباره تازیان از درون هموار نموده  و  گذر از استبداد شاهی به استبداد ولایت و یا استبداد مضاعف دین و قدرت را آماده ساخته بود.

ایران را به لحاظ رشد علم و صنعت میتوان با کشورهایی مثل کره جنوبی و چین کمونیست مختصرا به مقایسه گذارد . در سی سالی که گذشته است چین و کره جنوبی با قدرت های جهانی از جمله امپریالیسم آمریکا روابط حسنه ای داشته اند. مسلم است که در این رابطه تنها سرمایه داران امپریالیستی نیست که سود برده اند. چین بزودی بزرگ ترین قدرت اقتصادی در سراسر تاریخ گردیده و ایالات متحده  آمریکا را پشت سر خواهد گذارد. چین هم اکنون در اقصا نقاط جهان دارای منافع اقتصادی ست. مواد اولیه و خام را میخرد، و با صنعت و تکنولوژی ای که از غرب وارد کرده است به سراسر جهان کالاهای مصرفی صادر میکند. آمریکا هم اکنون قرض بار دشمن دیرینه خود، چین کمونیست است. در همین دوران کره جنوبی در ردیف بزرگترین کشورهای صنعتی جهان قرار میگیرد. کالاهای الکترونیک و تکنولوژی مصرفی کره جنوبی در سراسر جهان، بازاری گرم دارد. بر نظام دیکتاتوری پایان نهاده و دمکراسی را جانشین آن ساخته است. اگر چین کمونیست، کاپیتالیسم و ارزش ها و هنجار های درون بازار را درآغوش نمی کشید، هرگز نمیتوانست تغییری اساسی در سرنوشت مردم و سرزمین چین را به پیش برده و طبقه ی متوسطی را بوجود آورد به بزرگی جمعیت آمریکای ابر قدرت.

حال کدام یک از این کشورها را میتوان مستقل دانست؟ چین و کره شمالی را که با قدرتهای جهانی نرد عشق میبازند، باید مستقل بدانیم و یا نظام تازیان بومی را که نزدیک به چهار دهه است بر طبل مبارزه ضد امپریالیستی و یا بزبان تازی، ضد "استکباری " میکوبد؟ اگر افزایش دلارهای نفتی نبود جامعه ی ایران، هم اکنون، جامعه ای بود در سطح همسایه های شرقی خود، پاکستان و افغانستان. اما بعکس چین و کره جنوبی، حکومت اسلامی، براندازی امپریالیسم و صهیونیسم را هدف نهایی خود قرار داده است. شاید کم نباشند آنان که فکر میکنند که جمهوری اسلامی تنها کشوری است که ابر قدرت آمریکا و فرهنگ و تمدن غرب را با یک چالش اساسی روبرو ساخته است و بدین لحاظ دارای شایستگی ست. البته اینان اعتنایی به آنچه که در درون میگذرد، ندارند، که مبارزه با دشمن خارجی در اصل به معنای سرکوب و خاموش ساختن دشمنان درونی ست. مسلم است که حکومت دین برای ادامه حیات و نفس کشیدن به "دشمن خارجی " تا ابد نیازمند است. در دست حکومت تازیان بومی، دشمن خارجی ابزاری برای سرکوب و نابودی نقد و نفی و مقاومت و نیز هر گونه آزادی ست باستثنای آزادی تسلیم و اطاعت. هم چنانکه جنگ و درگیری الله با کافران و منافقین هرگز پایان نگرفته است، جنگ نظام ولایت با دشمن خارجی یا به لفظ ولایت، "شیطان بزرگ "  نیز تا قیامت ادامه دارد.

بنابراین، براندازی دین تازی با خروج از وضع طبیعی میسر میگردد. بمثل نماز خواندن و نماز گزاری را نباید طبیعی و عبادتی معصومانه خواند بعکس باید آنرا آنچه که هست نامید، ضد طبیعت و مخالف روح و عظمت انسانیت. براندازی عمدتا شکل منفی بخود میگیرد. نوعی امتناع و سرپیچی از گردن نهادن به سنت و رسم و رسوم است. نه گفتن و انجام ندادن است. زیارت نرفتن و ترک دعا خواندن است. سرپیچی از احکام الهی و یا شریعت دین تازی و نفی  عادت و آدابی که ریشه در دین تازی دارند، تیر زهر آلودی است که در قلب حکومت ولایت خواهد نشست.



فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

شرم مضاعف
و ضرورت آزادی


«مرگ بر دیکتاتور(ی)،» شعاری بود که از آغازین ترین لحظات جنبش اعتراضی خرداد 88 در سراسر ایران و جهان طنین افکند. نه تنها تحت باتوم ها، مشت و لگد و بگیر و ببندهای گارد ها ضد شورش و لشگر بسیجی ها و لباس شخصی ها و در زیر رگبار گلوله، مرگ بر دیکتاتور بر زبانها جاری میگردید، بلکه در چهار گوشه جهان، ایرانیان مقیم کشورهای خارج، بویژه در غرب، در هماهنگی و همدردی و همبستگی با درون جامعه ایران، مرگ بر دیکتاتور را بگوش جهانیان رساندند.

بهمین دلیل شعار مرگ بر دیکتاتور را باید شعاری دانست که در سامان بخشیدن  بجنبش خود بخودی و خود جوش ملت ایران نقش مهمی ایفا نمود. یعنی که شعاری بود که راه را مینمود و مردم بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته و قطع نظر از جایگاه و منافع شان در نظام اجتماعی ، بهم پیوند میداد.

شعار مرگ بر دیکتاتور وجه مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش اعتراضی بود. در مصداق و ماهیت آن نه جنگی بود و نه جدلی. بعید بنظر میرسید که فردی را میتوانستی در سراسر جنبش بیابی که با این شعار مخالفت ی بیان میکرد. حتی میتوانیم فرا تر از این رویم و کمی عمیقتر و وسیعتر به شعار مرگ بر دیکتاتور بنگریم، آنگاه می بینیم  که مصداق جهانی و تاریخی دارد. که تاریخ بشر تاکنون نشان داده است که دیکتاتوری در خصومت و ستیز بوده است با آزادی و رشد و تکامل انسان بعنوان یک موجود مستقل و خود آئین. اما، ما بر خلاف این روند تاریخ حرکت کردیم، دیکتاتور را بازگرداندیم، بجای خود، ولی آنرا مضاعف نیز نمودیم و بر آن دیکتاتوری دین را که مظهر آن در حوزه های علمیه در دامن شریعت اسلامی، زمینه ساز تولید و باز تولید دیکتاتوری، پرورش یافته بود بر منبر مقدس قدرت نشاندیم.

مضافا، شعار مرگ بر دیکتاتور، خبر از تحول و دگرگونی میداد و میدهد و نیز از رهایی و آزادی، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سود سرمایه، بلکه از شرایطی که در دامنش دیکتاتور پرورش میابد، بویژه  دیکتاتوری مضاعف دین و قدرت، دیکتاتوری بسیار مخوفتر از هرگونه دیکتاتوری دیگری. دیکتاتور، فرمانروا ست و مردم تسلیم و فرمانبر و دیکتاتوری نظام فرمانروایی است و فرمانبری. در این نظام، نظام دیکتاتوری مضاعف، قبل از هر چیز، دیکتاتور جلوه ی خدای یکتا و یگانه ست. مبرا از هرگونه مسئولیتی ست. فرمان و اراده ی او همیشه ثمر بخشد و سود آورد. دیکتاتور متکلم الوحده است. تنها او ست گوینده. جماعت، همگان شنونده اند. مصون است از نقد و نفی. حمد و ستایش میخواهد و تملق و چاپلوسی. چیزی نخواهد جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری. همچون خدا دهنده رزق و روزی ست و گیرنده ی جان و زندگی. ارباب است و مالک. سرزمینی را که بر آن حکومت میکند، ملک شخصی خود میداند، و مردمی که بر آنان حکم میراند رعیت و بنده ی خود می پندارد. دیکتاتور صفات برجسته خداوند یکتا و یگانه را در خود جمع دارد. بنابراین بجز نظم و انضباط ، و تسلیم و اطاعت مطلق چیزی دیگری نمیخواهد. 

نیازی بگفتن نیست که در هر زمان و مکانی که دیکتاتور وجود دارد، محرومیت از حق گزینش و تنزل شان انسان به حیوان نیز وجود دارد. باین محرومیت است که باید پایان دهیم و باین قله رفیع هرگز صعود نخواهیم کرد که اگر شعار مرگ بر دیکتاتور را به یک شیوه زندگی نهادین در رفتار و کردارمان، تبدیل نکنیم. 

روشن است که دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی جامعه است که پرورش مییابد. دیکتاتورها رفته اند، اما، بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. صد سال مبارزه، بویژه انقلاب 57، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را واژگون سازی، اما نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاری و یا حتی آنرا مستحکم تر سازی. همچنانکه چنین نیز شده است. ما تخت پادشاهی را واژگون ساختیم و بر ویرانه های آن منبر روضه و خطبه را بنا نهاده، خدای یگانه و یکتا را بر فراز آن نشانده و به حمد و ستایش او پرداخته ایم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم. چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند و خداوند را از بیخ آسمانها به زمین آوردند و او را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران ساختند.  نه تنها خود را از بند های اسارت رها نساختیم، بلکه قلاده و زنجیر شریعت و سنت را نیز به گردن انداختیم. بار این شرم مضاعف را تنها زمانی میتوانیم از دوش خود بر داریم، که خود بندهای اسارت بار شریعت و سنت ، زمینه ساز تولید و باز تولید دیکتاتوری را بگسلیم و از قربانی  کردن آزادی  در پای ضرورت ها اجتناب ورزیم. چه هیچ چیز ضروری تر از آزادی نیست. این یکی را بخاطر بسپار ای هموطن تا امیدوار باشیم که روزی رهایی را در آغوش کشیم و به انسانیت خود غرور ورزیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ خرداد ۲۶, جمعه

رای خدا

در برابر رای مردم








تنش و خشونت بین ولایت و ریاست بار دیگر شدت یافته است بطوریکه همراه گشته است با زبان تهدید و تحقیر و هشدار دهنده از جانب ولایت فقیه، بویژه پس از انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی حجت الاسلام دکتر حسن روحانی بمدت چهار سال دیگر. خدا خامنه ای تا آنجا پیشرفته است که فرمان "آتش باختیار" را صادر و سرنوشت اولین رئیس جمهور کشور، ابولحسن بنی صدر، بخاطره ها باز گردانند.
اگرچه تنش و تندخویی بین ولایت و ریاست، چیز تازه ای نیست و کم و بیش عادی گردیده و جامعه نیز بآن خو گرفته است، با این وجود، تحیللگران و کارشناسان را وا داشته است که در باره انگیزه ها و اهداف خدا خامنه ای بگمانه زنی بپردازند.
در نظر اول، آنچه بین "بیت ولایت" و نهاد ریاست جمهوری میگذرد، مبارزه ای است بر سر قدرت، بر سر جانشینی. برخی، اما، فرا تر رفته، گویند که خدا خامنه ای بیش از هرچیز در اندیشه فردا و جامعه ای که پس از خود بجای میگذارد، است جامعه و تمدن "اسلام." بعهمین دلیل و زمان را تنگ می بیند. این در حالی ست که احساس میکند که جامعه تمایل بسویی دارد که وی قبل از آنکه از گدایی بشاهی برسد بر علیه آن جنگیده است، تمایل بسوی "سازش" برهبری روحانی و اصلاح طلبان و دوری از "چالش." وی و پیروانش بر آنند که نباید پیروزی روحانی را بیانگر خواست مردم مبنی بر سازش و یا تعامل و بر قراری روابطه حسنه هم در داخل و هم در خارج تعبیر و تفسیر نمود بلکه باید آنرا یک پیروزی برای اسلام دانست، گویا بوی رسوا شدن "غرب ستیزی" تازه دارد بمشامشان میرسد.
تا کنون چنین بنظر میرسد که رئیس جمهور روحانی برغم عقب نشینی ها و ناتوانی در عملی ساختن آنچه را تعهد کرده بود که با کلید "اعتدال " و "تدبیر" بانجام برساند، با این وجود با پاسخگویی به لفاظی های "رهبر معظم انقلاب" از خود مقاومت و بی باکی ای نشان داده است که توجه اکثریت جامعه بویژه جوانانی که دیر زمانی ست که دربافته اند در حال پسرفتند و نه پیشرفت، محنت و تنگدستی را تجربه میکنند در حالیکه آموزگاران "شهادت" و "جهاد،" آموزگاران "اخلاق"  "اطاعت" و "فرمانبری" اجتناب از "حرام" و "حلال" "ساده زیستی" و "اشرافیت " ستیزی" که حضرت ولایت زمانی رئیس دولت نهم و دهم، محمود احمدی نژاد را به نماد آن تبدیل نموده بود، همچون فرعونیان میزیند. در ثروت بعارت رفته ملت علت میزنند و در ناز و نعمت بسر میبرند، اما چنان سخن میگویند چنانکه گویی همچون حاشیه نشینان شهری و یا "گورخوابان" شب گذشته با شکم گرسنه سر بر بالین نهاده اند. مثل حجت الاسلام ابراهیم رئیسی که از دوران بلوغ و گذراندن مقدمات طلبه گری به مرتبه "دادگری" رسیده و هزاران تن از بهترین فرزندان این خاک بوم را به بپای دار مجازات فرستاده است. وی در حالیکه ریاست "دادگاه" ویژه روحانیت را بعهده دارد،  "متولی"  املاک و اموال ثروتمندترین امامی که تاریخ تاکنون بخود دیده است، امام هشتنم نیز هست، جایگاهی سراسر قدرت و ثروتی کلان و بی حد و حساب. چنین موجودی را که با نامهای مختلف از جمله "آیت الله جنابتکار،" "آیت الله کشتار " و یا "آیت الله قتل عام شهرت یافته است، پس از گذراندن 38  سال بر رده فوقانی قدرت، کمر نجات کشور را بسته است، از ورشکستگی اقتصادی، از فقر و عقب ماندگی، از گسترش فساد و فحشا و جلوگیری از حشکزاری و هزاران مصائب اجتماعی دیگر. البته وی قبل از آنکه نماد ژنده پوشی و ساده زیستی و اشرافیت ستیزی باشد، نماد "تقدس" است و "جهاد،" نماد و همچون احمدی نژاد نماد فرمانبری است و اطاعت از ولایت.
واقعیت، اما، آن است که روابط ولایت و ریاست از آغاز سراسر تنش و تقابل بوده است. اولین رئیس جمهور، آقای بنی صدر، برگزیده بیش از 14 میلیون مردم ایران، برای حفظ جان پا بگریز گذارد. اگر نظری بدوران ولایت خدا خامنه ای بیافکنیم، مشاهده میشود که پس از ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، هیچ رئیس جمهوری دیگری مصون از خشم و غضب او نبوده است. حتی محمود احمدی نژاد در دور دوم ریاست خود، بجای دمیدن در شیپور ولایت در سرنای رئیس جمهور میدمید. بهمین دلیل او نیز بصف فرومایگان پیوست، به رمالان و حن گیران. حسن روحانی نیز در آغاز دوره ریاست خود از تایید و تصدیق ولایت برخوردار بود. همچنانکه برجام بامضا رسید، خدا خامنه ای از درهای مخفی ایکه در دوران مذاکرات با قدرتهای جهانی برای گریز از مسئولیت تعبیه کرده بود برگشود و به منتقدان رئیس جمهور پیوست و بر دل "دلواپسان" مرحم نهاد.
اما، رفتار و گفتار ولایت و ریاست را باید ساختاری دانست نه کنشی صرفا سیاسی و نهایتا در خدمت بقای رژیم. چرا که آنچه "جمهوری اسلامی" خوانده میشود کلی است متشکل از دو نهاد (جزء) متضاد و منافی یکدیگر: ولایت که مظهر آن فقیه و عالم همه چیزدان است و خود را از تبار امامان میداند، "مقدس " و "معصوم." قولایت فقیه بنا بر قانون اساسی دارای اقتداری ست فوق قانونی.  رای و اراده او بیانگر رای و اراده الله است، رای او جامع، قاطع و نهایی ست زیرا که او فرمانروای کل است و تمامی نیروهای قهر و خشونت و انتقام ستانی در اختیار اوست. معماران جمهوری اسلامی بقصد بزک و آلایش و پالایش  این استبداد مطلق عهد حجری، با عاریه گرفتن نهاد "جمهوری" از غرب، نهادی بیگانه بازتابنده رای و اراده ملت و خصم خودکامگی، نظامی بوجود آورد ند "التقاطی" و تضادی نهادین در ساختار ان، تضاد بین رای و اراده ولایت فقیه و رای و اراده مردم و یا حاکم و محکوم.
با این وجود نهاد ولایت توانسته است که از سه قوای مستقل از یکدیگر، قوه قضائیه و مقننه را بانقیاد و در تبغیت خود در آورد، ولی در بانقیاد در آوردن ریاست جمهوری چندان موفق نبوده است. درست است، بدون تایید ولایت هیچ رئیس جمهوری نمیتواند از فیلتر شورای نگهبان بگذرد و وارد میدان رقابتهای انتخاباتی گردد. اما، رئیس جمهوری که بتواند در نظام انتخاباتی حکومت اسلامی،  رای مردم را جمع نماید، بخودی خود از قدرتی بر خوردار میشود که نمیتواند بسادگی مورد نفی ولایت قرار بگیرد. بنابراین، تنش و ستیز ولایت با ریاست را باید بازتابی از این تضاد ساختاری دانست. تضاد رای خدا با رای مردم.
اما، رژیم ولایت نیز آموخته است که میتواند از این تضاد و خصومت به نفع تداوم و بقای نظام سود بسزا برد. نه تنها جمهوریت و نظام انتخاباتی در پس خود چهره کریه استبداد مضاعف دین و قدرت را پوشش دهد، بلکه به منتقد و مخالف یکدیگر در آورده و نظام را از سکون و رخوت خارج نموده و عملا  نیاز برای مخالفت و اعتراض را خاموش و خود را به مظهر آن تبدیل میکند. یعنی که رژیم آموخته است تا زمانیکه در بالا "بگو مگو" و زد و خورد و در گیری لفظی است و گرد و غبار بپا میشود، احتمال جنب و جوش و انفجار و از هم گسیختگی از زیر نامحتمل است.
 بنابراین باین  بگو مگوها و جدل های لفظی که ریشه در تحصیلات حوزه ای دارند، نمیتوان دل بست. اگرچه آنها درگیریهای ولایت و ریاست ساختگی و یا از نوع زرگری نیستند و حتی میتواند بیش از اینها خصومت بارتر شوند، با این وجود "سودمندی " آنرا برای تداوم و بقای نظام نمیتوان انکار کرد. همین بس بیاندیشیم که اگر ریاست جمهوری نبود که دولت اسلامی را مدیریت نماید، ولایت فقیه چه کسی را میتوانست مسئول این همه پسرفت ها، این همه درد و رنج و مادی روانی معرفی نماید. اگر امروز ولی فقیه بر بار تنش افزوده و رئیس جمهور را بباد انتقاد میگیرد، بآن دلیل است که قصد دارد که انکار کند که  رای و اراده مردم در تضاد و منافب رای خدا خامنه ای ست. چه رای مردم پیوسته "نه به  شهادت  و جهادگری،" "نه به صدور انقلاب اسلامی" و "نه بحصر رقیبان انتخاباتی و زندانیان سیاسی" و صده نه دیگر. بی جهت نیست که در انتصابات- انتخاباتی که رژیم خود برپا میکند، همیشه رای مردم بر رای ولی فقیه پیروز گشته است.  اگرچه ریاست جمهوری احمدی نژاد را باید مستثنی ساخت چون ولی فقیه خود وی را برای ریاست بزک کرده بود، با این وجود، باده قدرتی که بازتاب میلیونها رای مردم بود، احمدی نژاد را سخت مدهوش ساخته و وادار ساخته بود که بجای دمیدن  در شیپور ولایت، در سرنای ریاست بدمد. وقتی بلندگوهای ولایت رای مردم به ریاست رای باسلام میخوانند، و یا وقتی که خدا خامنه ای فرمان "آتش باختیار" را صادر میکند، با پنبه سر مردم را از تن  جدا نموده آنها را وادار بسکوت میکند. چه تا زمانی که در بالا زد و خورد ادامه دارد، از پائین نمیتوان انتظار انفجار و فروپاشی را داشت. درگیری در بالا، آبی ست بر آتش سوزان زیر خاکستر.
فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۶ خرداد ۱۹, جمعه

ولایت:
 گورکن الله!





بعضا بر آنند که ولایت فقیه و کار گزاران ش، با جنایاتی که تا کنون بر علیه بشر مرتکب شده اند گور حکومت اسلامی را می کنند. حال آنکه آنها به کاری بس بزرگ و سرنوشت ساز تری دست زده اند. آنها گورکن  الله هستند. آنها مقدمات یک عزاداری شگفت انگیز را تهیه می بینند. عزای مرگ الله. چرا که الله خود نیز در دام شیطان گرفتار گردیده و در پی وصلت با عروس فریبنده ی قدرت، آسمانها را ترک نموده و گام بر زمین نهاده به زمره ی میرندگان پیوسته است. الله تن خود را نا دانسته بزمین آلوده نموده و زمینی گشته است. این است که مرگ ش فرا رسیده است.

ما ایرانیان باید این وظیفه سترگ را بدوش بگیریم و ناقوس مرگ الله را برای جهانیان بصدا در آوریم. کدام ارباب است که مرگش، رعیت را خوش نیاید و امید به رهایی را در دل او زنده نکد. وقتیکه مردم در  سال 88 در شهرهای بزرگ ایران، سیل آسا به خیابانها ریختند، در واقع به استقبال مرگ الله بود که می شتافتند. وقتیکه مردم شبانگاهان بر پشت بام ها فریاد بر میآوردند الله اگبر، بر دوشن خود تابوت الله بود که حمل میکردند. این آغازی ست که باید باستقبال آن بشتابیم. اگر ما از شنیدن صدای ناقوس مرگ الله خود داری کنیم، شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرده ایم و خاک سپاری الله را به نسل آینده واگذار نموده ایم.

مرگ الله را از پیش، زرتشت، پیامبر ایران باستان، اعلام کرده است. اما این خبر بگوش مسلمانان هنوز نرسیده است. ما ایرانیان هستیم که باید الله را بخاک بسپاریم و خبر آنرا در سراسر جهان بشارت دهیم. نه تنها ملت خود را بلکه اعراب و ترک، مغول و آفریقایی را نیز از اسارت و بندگی رهایی بخشیم. تنها با کندن گور الله است که میتوانیم به رهایی امیدوار باشیم. دیگر نباید خود را به برداشتن قدمهای کوچک خشنود سازیم. ملت آماده است که گام بزرگ را برگیرد. حکومت ولایت شرایط خاک سپاری الله را بوجود آورده است.

از لعن و نفرین نادانان و نابینایان و بینوایان، مبادا هرگز بدل هراس راه دهی . که وای اگر آنان خبر مرگ الله را باور نکنند؟ وای اگر در مراسم تدفن الله شرکت نجویند؟ وای اگر "اطاعت" و "فرمانبری" را دون شان انسان ندانند؟ آنگاه الله جاویدان خواهد ماند و شعله آتش انتقام ش نسل های آینده را در کام خود فرو برد. که این خبر را باید هنوز پنهان بداریم. باید آنرا بزمانی دیگر موکول کرد. هم اکنون مردم یک دلند. خبر مرگ الله، یگانگی آنها را در هم فرو ریزد. هراس از الله ای که در درون، نسل پس از نسل نهادین گردیده است، پیوسته سبب آن بوده است که     "حقیقت " وجود الله آشکار نگردد. چه شمشیر الله پیوسته آماده فرو آمدن بر گردنی بوده است که الله را مورد شناسایی قرار داده و  انگشت اتهام بسوی الله دراز کند و او را مسبب تاریکی و تعصب و خرافه پرستی و واپسگرایی، معرفی نماید. تهدید به مرگ و ترس از دست دادن جان، البته که سکوت میآورد. اما تا کی باید سکوت کرد. آنهایی که نقش الله را در عقب ماندگی اجتماعی، علمی و فرهنگی و مهمتر از همه قرنها استبداد را دست کم میگیرند، در پی قدرت اند نه در پی بر افراشتن پرچم حقیقت و آزادی. در درون آنها نیز الله میزید و خود از آن بی خبراند، بر آن تصور که روشنایی را در درون خود نظاره کرده اند. آنها نیز از فریبکارانند، هم خود فریب دهند و هم خوشباوران را.

هم اکنون که الله بر زمین نشسته است، زمانی ست که باید بدون هراس به چهره اش بنگریم و او را همانگونه که هست، نطاره کنیم، مستقیما، با جزم و عزم و اراده. نه در برابرش پشت خود را خمیده ساخته، پوزه خود همچون حیوان بخاک می ساییم، و نه به حقارت و خواری خود اعتراف مینماییم. ما باید الله را از لذت خدایی، محروم سازیم. الله جز "عبودیت" و "بندگی" چیز دیگری نخواهد. سراسر زندگی را اگر وقف حمد و ستایش الله کنی، هنوز نمیتوانی خود را مصون از خشم و خشونت او بدانی. الله انسان را آفریده است که ترس و هراس او را در دل بگیرد. مبادا، انسان بخود عقل و خرد نسبت دهد قبل از آنکه غایت و نهایت آنرا در الله شناسایی کند . الله به انسانیت و چیستی و کیستی وجود انسان، اعتنایی ندارد. الله خواستار"تسلیم" و "اطاعت" مطلق بندگان است. الله مرکز وجود و فرمانروای انسان است. آزادی و استقلال که مجزا میسازد انسان را از حیوان، تنها چیزی ست که الله با آن سر سازگاری ندارد. آنرا به شیطان نسبت دهد و منشاء شرک و کفر و سرنگونی انسان، میخواند.

اکنون، الله آن موجود بیگانه نیست که در آسمانها میزید و بوصف و توصیف خود در قرآن میپردازد. الله بسیار نزدیک به ما ست اگر چه همیشه  تنها و بالاو فراتر از بندگان خود می نشیند. الله هم اکنون در وجود ولی فقیه تبلور یافته است، در وجود، سید روضه خوان، طلبه ای برخاسته از قشر "مفتخواران."  چه سید روضه خوان که از گدایی به شاهی رسیده است نیز همان خواهد که الله میخواهد. خود بارها اعلام کرده است که آنچه جامعه بدان نیازمند است "عبودیت" است و، "یندگی" و، "انضباط اخلاقی" که بعدا  "شجاعت" و"بصیرت" را هم بدان افزود.

 لازم به یادآوری ست که خداوند خامنه ای شجاعت و بصیرت را برای خود- فرمانی و خود-گردانی، برای چیره شدن وغلبه یافتن بر خویشتن نیست که میخواهد، بلکه برای افتخار و تبختر به خفت و خواری ست، همچنانکه مرسوم است در میان خوشباوران. خداوند خامنه ای همان گوید و همان کند که الله گفته است و کرده است. در  خشونت و بیرحمی و کین خواهی، خود را آزاد و بر حق میداند. خود را اربات میداند و مردم ایران را رعیت و بنده  خود بشمار آورد. خداوند خامنه ای، مثل الله تنها  کسی ست که گوینده است. همچنانکه هرگز چیزی بگوش الله نرسد، خداوند خامنه ای نیز از شنیدن بی نیاز است و همچون الله پاسخگوی هیچ حاجتی نیست. همه ی بندگان و زندگان نسبت به خداوند خامنه ای مسئول اند چنانکه گویی او الله بی همتا است که او هست و بجز او هیچکس نیست. اما، نه الله مسئول است و پاسخگو و نه خداوند خامنه ای. بآن دلیل که خود ارباب است و فرمانروا.

روشن است که دشمن ما ایرانیان بزرگتر است از آلله ای ست که در وجود ولی فقیه عینیت یافته است . دشمن ما ایرانیان، یعنی آنچه ما را به تسلیم و فرمانبری کشانده است، الله ای ست که در درون ما میزید. این الله درون ما بوده است که ما را وا داشته است که به اسلام نه یک کلمه زیاد و کم، تن بدهیم. هیچ چیز نمیتواند اسارت و بندگی را در نظام اسلامی توجیه کند مگر قرنها باور به الله و پذیرش روابط ارباب و رعیتی بعینوان یک رابطه ی طبیعی. نظام اقتصادی و سیطره ی سرمایه داری نیست موجب تیره روزی ما ایرانیان. آنچه سبب انحطاط و تباهی ما گشته است فرهنگ و نظام ارزشهایی ست که بنیان آن الله پرستی ست. جنبشی که در واکنش به رای خداوند خامنه ای مبنی بر گزینش احمدی نژاد بعنوان ریاست جمهوری پا بعرصه وجود گذاش ، از مرگ الله هنوز آگاهی پیدا نکرده بود. بگذارید که از خداوند خامنه ای دو کلمه را قرض بگیریم و بگوییم  که برای بصدا درآوردن ناقوس مرگ الله نیازمند شجاعت هستیم و بصیرت.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi