۱۳۹۵ مهر ۳۰, جمعه

در چرائی نامگذاری الله
و آغازیدن با نام او!



«بسم الله،» شاید مقدس و ساده تر از این عنوان نتوان در سراسر جهان یافت، جمله ای که صدها میلیون نفر با راندن آن بر زبان احساس میکنند که اگر در کام شیر هم فرو روند، سالم و دست نخورده خروج خواهند یافت. ما میاموزیم که با نام الله بهر کاری دست بزنیم  از جمله در لحظه ای که نطفه انسان دیگری بسته میشود. وای اگر پدران و مادران ما در بحبوحه ی تلذذ از تن و فرو نشاندن آتش شهوات نفسانی، ایراد «بسم الله» را بدست فراموشی سپرده باشند. چه احساس شرم و گناه که بر فراموش کاران دست ندهد. چرا که آغازیدن با نام الله است که "حلال " و "حرام " نطفه ی ما را تایید و تصدیق میکند. حلال زاده شناخته میشویم، زیرا که پدران و مادران ما در هنگام همآعوشی به خاطر شان بوده است که با نام الله بیاغازند. البته اگر سر براه و سر بزیر و یا به زبانی دیگر تسلیم و مطیع و یا فرمانبر و مقلد باشیم. نطفه ای به حرامی بسته میشود که همآغوشی و یا به زبان فقاهتی "نزدیکی " بین زنان و مردان  با راندن نام الله بر زبان آغاز نگردد. چنین موجودی را "حرام زاده " میخوانیم. حرام زاده با رفتاری غیر عادی و بعضا شرورانه، خود را بما می شناساند. نافرمانی، تمرد و درشتی از خصوصیات حرامزاده بشمار میروند. یعنی که حرام زاده، ذاتا بد است چرا که نطفه اش با نام الله بسته نشده است. این باور را کسانی در ما نهاده اند که با ریاضت آموزش علوم الهی را آموخته اند و توانا به فهم و تفسیر اراده و امیال الله گردیده اند. استاد محمد حسین طباطبایی، فیلسوف عالم شیعه، مولف کتاب بیست جلدی تفسیر المیزان، حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند که- بنا بر قول وی مورد قبول سنی و شیعه ست: «هر کار با اهمیتی که بنام خدا شروع نشود ناقص میماند(تفسیرالمیزان، ص 16).

کمتر کسی میتواند بخاطر بیاورد که در چه مقطع زمانی این حدیث را آویزه گوش خود نموده و آموخته است که  اگر آرزومندی که همه چیز بر وفق مراد، راست و درست انجام شود، باید با نام الله آغاز نماید. در شرایط کنونی هیچ نامه ای نگاشته نشود، هیچ کتابی بزیر چاپ نرود، هیچ سخنی ایراد نگردد و نیز هیچ سندی نیست که ارائه شود و با نام الله آغاز نگردد. مهم نیست چقدر پر اهمیت، سندی و یا پیامی و قراردادی، اگر در سر آغاز آن نام الله نقش نبندد، هرگز به امضا نرسد و رسمیت نیابد. به عبارت کلی تری، آغازیدن با نام الله یکی از ضروریات زندگی ست. به چه کس دیگری بجز الله میتوان دل بست و امیدوار بود که ما را از گزند روزگار حفظ نماید و در رو در رویی با مشکلات، دست ما را بر گیرد.

همین واقعیت را نیز میتوان به زبان سیاست و یا قدرت ایراد نمود و آن پذیرفتن سلطه و تسلیم شدن به اراده الله است، موجودی که خودش را خلق کرده است و بعد جهان را خلق کرده است. گردون بر نوک انگشتان الله است که می چرخد. با این وجود، ما باورمند ان هرگز احساس نمیکنیم که الله بر وجود ما سلطه افکنده است. بدون آنکه به ضعف خود اعتراف کنیم خود را محتاج و وابسته به الله میدانیم. با نام الله آغاز میکنیم به آن دلیل که در دست های پرقدرت الله خود را در آسایش و امنیت احساس میکنیم.

روشن است که اگر نطفه ی ما با نام الله بسته شده باشد، بدان معنا است که الله- با وجود ما عجین گشته است. همانگونه که نپرسیم چرا قلب من میطپد و یا چگونه ریه ها و هریک از اعضای بدن من کار میکند. از خود نیز هرگز نپرسیم که الله در وجود ما چه میکند؟ چگونه در وجود ما وارد شده است؟ آیا الله وجدان درون ما ست و ما را در اختیار خود دارد؟ البته که شناخت قدرتی ماورایی، شناخت اقتدار و علم و دانشی که به الله نسبت داده میشود، امری ست نزدیک به محال.  نادر اند آنان که میتوانند شناخته نشدنی را مورد شناسایی قرار دهند. در راهی چنین پر مخاطره، بندرت کسانی یافت شوند که قدم بر نهند.

بنا براین، اگر بیاندیشیم که زمان آن رسیده است که از خود بپرسیم چرا همه چیز باید به اسم الله آغاز گردد؟ و چرا الله چنین نامی را بر خود نهاده و به چه دلیل به ما دستور میدهد که با نام او بیاعازیم؟ برای یافتن پاسخ بعید بنظر میرسد که بتوان منبعی یافت معتبر تر از «تفسیر المیزان» استاد آیت الله محمد حسین طباطبایی که به زبان عربی، زبان علمی حوزه های علمیه، یعنی به زبان الله ، تالیف گردیده است. این مجموعه ی بیست جلدی تفسیر قرآن بدست توانای مرجع تقلید دیگری به نام آیت الله مکارم شیرازی به فارسی برگردانده شده است، کوششی که خود بیانگر بر کندن کوهی ست عظیم از جای خود بدست موجوداتی کوچک و حقیر. استاد طباطبایی شاید در شمار اولین «طلبه» ها بود  که نگاه فلسفی به کتاب قرآن را، برغم مخالفتهای آیت الله های محافظه کار  در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی، از تبریز به حوزه علمیه قم به ارمغان برد  و بکار تفسیر و تاویل و تفحص و تدریس قرآن پرداخت.

علامه طباطبایی در پاسخ به این سوال که چرا خداوند نام الله را برای خود برگزیده است و یا چه نیازی به نام داشته است، ابتدا به فلسفه نامگذاری در فرهنگ بشر می پردازد و میگوید که  مردم نام های حرمت انگیز و پر احترام بر اشیا و اشخاص  می نهادند که  ماندنی شوند، به خاطر بمانند و دیر زمانی بقا یابند. استاد با آوردن مثلی به ریشه ی زمینی الله اشاره میکند و میگوید:" بسیاری از مردم برای احیاء نام پدران خود، آنرا بر یکی از فرزندان خویش میگذارند تا همواره بیاد آنها بوده باشند." این، بنا بر قول استاد طباطبایی، رسمی رایج میان مردم بوده است و الله نیز از این رسم رایج بهره برده و «کلام بزرگ خود را باین روش آغاز کرده است و آنرا بنام نامی خود افتتاح فرموده است(تفسیرالمیزان، جلد اول، ص17).»

معلوم است که فهمیدید استاد چه گفت؟ که الله نام گذاری را از بشر آموخته و خود را «الله» نامیده است. آیا اعجاب آور نیست برای خدایی که دارای علم و دانش و قدرت بیکران است، از بشری بیاموزد کوتاه عقل، همچون کودکی نادان و جاهل نیازمند "هدایت؟ " اگر انسان را الله دانا و توانا خلق کرده بود چه نیازی داشت به گسیل پیامبران برای هدایت بشر. آیت الله مرتضی مطهری، یکی از شاگردان استاد طباطبایی، بر آن است که الله زبان عربی را بر گزیده است چون آگاه بوده است روزی زبانی جهانی شود. می بینید چگونه عقل الله با زبان بشری بیان میگردد و اراده معطوف به سلطه و فرمانروایی را باز میتاباند؟ چرا الله دست به خلق یک زبان مشترک برای افراد بشر در سراسر جهان نزد؟ آیا سوالی شبهه بر انگیز نیست؟ آیا بیانگر محدودیت عقل و قدرت نقصان ناپذیر و بیکران  الله نیست؟

استاد در ادامه شرح و توضیح در باره ی «اسم» به معضل دیگری بر خورد میکند. اسم برای شناسایی افراد و اشیا بکار برده میشود و یا نشانی ست از معانی عمیقتر، از معانی باطنی، مثل دلالت اسم به ذاتی عالم . اما، استاد بحث در باره معضل اسم را از اعتبار خارج نموده بر آن خط بطلان میکشد و میگوید: "این مطالب یک تحلیل عقلی بیش نیست و نمیتوان آنرا (اسم) بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت." اگر چه، استاد اعتراف میکند که در صدر اسلام بحث هایی نظیر آیا "اسم عین مسما ست و یا غیر آن " در گرفته بوده است و هرگز پایان نیافته است. با این وجود وی اظهار میدارد که:

"پاسخ اینگونه سوالات امروز برای ما به اندازه ای روشن است که احتیاج به بحث و گفتگو ندارد(ص، 18)."

استاد بدون آنکه یکی از آن «پاسخ های روشن» را ارائه دهد  به تعبیر و تفسیر «الله » می پردازد، بحثی که در پایان به نتیجه ای میرسد تعجب بر انگیز تر. چرا که الله در میان مردم از الفاظی بوده است  که بیش از هر لفظ دیگری تکرار شده است. همچنانکه وی خاطر نشان میکند که "این اسم نام گذاری خاصی نداشته است. خود بتدریج بوجود آمده است.

"الله این نام مقدس در اصل«الاله» بوده است که همزه دوم آن در اثر تکرار زیاد، حذف شده است- ماده اصلی آن در اصل بمعنی پرستش و «تحیر» میباشد و خدا را از این جهت الله گفته اند که مورد پرستش و عبودیت است."

گویا اینجا نیز استاد فراموش کرده است که این خدا است که خود را الله نامیده است و به بندگانش فرمان میدهد که بنام او آغاز کنند. اما، خواسته و یا نا خواسته، این ریشه ی زمینی نام الله است که استاد بدان اشاره دارد. اگر چه هنوز از بیان حقیقت طفره میرود، که الله ای که "مورد پرستش و عبودیت " بوده است، یکی از سه بت بزرگ کعبه بوده است که محمد آنرا به عالم ماورا گسیل داشته بود تا بتواند به نامش فرمانروایی نماید.

اما عبارت بسم الله را باید در متن سوره حمد، آغازین سوره ی قرآن مورد فهم قرار داد، همچنانکه استاد خاطر نشان میکند که:   

"چون غرض نهایی از سوره حمد، بطوریکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، اظهار بندگی، پرستش او، و بالاخره در خواست کمک و راهنمایی از او ست، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آن میگوید، لذا این مقصد مهم باید بنام مقدس او شروع شود - یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم(ص 17)."

فهمیدید چه گفت؟ فهمیدید که چرا خداوند نام الله را برای خود برگزیده است؟ استاد حرفه اش پنهان ساختن حقیقت است نه آشکار ساختن آن. که این الله است که فرمان میدهد که بشر با نامی آغاز کند که او بر خود نهاده است. و به این ترتیب درس بندگی و چگونه بنده بودن را میآموزد. این ضرورت اعلام بندگی و عبودیت است که باید همه چیز را با نام الله آغاز نمود، عادتی که در ما نهادین گشته است، یعنی براحتی لفظی را بزبان میرانیم بدون آنکه به معانی و مفاهیم اسارت بار آن آگاه باشیم. این بدان معناست که در شرایط کنونی بسم الله همان معنی را میدهد که الله در نظر داشته است: تسلیم و اطاعت، استعانت خواستن، اعتراف به ضعف و ناتوانی ، خود را هیچ و الله را همه چیز کردن، موجودی ماورایی که فرمان میدهد، موجودی که هرچه بیشتر او را میجوئی هر چه افزون تر باید ابراز بندگی و عبودیت، نمایی.

روشن است که اگر بگوییم که ما نسل پس از نسل نامی را بزبان رانده ایم که خوی بندگی، خوی تسلیم و اطاعت  را در سرشت ما نهاده است، سخنی به گزاف نگفته ایم. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک شبه حرمت آزادی را برتر از حرمت الله بدانیم. اما تا زمانیکه اولی جانشین دومی نشده است نمیتوان انتظار داشت که از بندها ی احکام خشک و انعطاف ناپذیر،تعصب و تبعیض و غیرت، دست بکشیم، چنان شیفته ی آزادی شویم که به بی حرمتی به الله نیز، حرمت نهیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۵ مهر ۱۶, جمعه

عاشورا:
 اسطوره یا واقعیت

نظام مقدس ولایت، اینروزها با بزرگترین بحران دوران حکومت خود دست بگریبان است، بحرانی بسی بسیار خانمانسوز تر از بحران اقتصادی، تعطیلی بخش عظیمی از نیروهای تولیدی، گرانی و بیکاری، گسترش فقر و فساد و فحشا و عقب ماندگی، تخریب محیط زیست و خشکی رودخانه ها و دریا و دریاچه ها و فرو ریزی سدها  و یا بحران در روابط با شیطان  بزرگ و دیپلماسی جهانی. بحرانی که نظام ولایت با آن روی در روی قرار گرفته است، بحرانی ست برخاسته از عدم نگاه داری حرمت مقدس ترین روز در گردش روزگار. این بحران از برقراری مسابقه قوتبال بین تیم ملی ایران و کره جنوبی در روز تاسوعا، بر میخیزد. چگونه میتوان در روز عزا و سوکواری، در شام غریبان، در آخرین شام امام حسین، به شادی و هلهله پرداخت؟ فیفا (فدراسیون، فوتبال جهانی) نظام ولایت را مجبور کرد تن باین نکبت بزرگ بدهد. البته مشروط بر اینکه دسته های عزاداری را باستادیوم راه بدهند.

واکنش رژیم دین به برگزاری یک نمایش ورزشی در روز تاسوعا بیش از همیشه بما میآموزد که اگر تا کنون از کنار واقعه عاشورا بی اعتنا گذر کرده ایم، دیگر نمیتوان به این سادگی از آن گذشت. چرا که عاشورا بیشتر و عمیقتر از هر نهادی با وجود ما عجین گشته است. حتی آنانی هم که خود را سکولار میدانند و به رسالت و امامت هم اعتقادی ندارند، به سختی میتوانند از ستایش "قهرمانی" و "بزرگ منشی" امام حسین خود داری کنند. البته نه امامی که در سال 60 هجری میزیسته است، یعنی که نزدیک به یکهزار و چهارصد سال پیش، دورانی که هنوز بشر بطور کلی در دوران طفولیت خود بسر میبرده است، بلکه حسینی که بر ساخته دست شیفتگان و دلدادگان خاندان پیامبراند، پیروان و یا شیعیان علی، آن بخش از مسلمانانی که بر آن باور اند حکومت الهی، حکومت پیامبر اسلام، در خاندان او ادامه می یابد در اختلاف با اکثریت پیروان محمد که دوران حکومت الهی را با مرگ پیامبر خاتمه یافته و آغاز دوران "خلافت،" می پندارند، حکومتی ضرورتا زمینی. آتش این اختلاف در ماه محرم، درصحرای کربلا و در روزهای تاسوعا و عاشورا باوج خود میرسد. یعنی که حل اختلافات و تصفیه حسابها و کینه توزیها گاهی از راه مذاکره و تعامل و دادن و یا گرفتن امتیاز، به بن بست میرسید و بخون ریزی و جنگ و کشتار میکشید.

در نتیجه حسین برساخته هوا خواهان او، موجودی ست آسمانی، پاک ولایزال و تبلور جوهر انسانی. بعضا حتی تا آنجا به پیش میروند که او را "آزادیخواه "هم میخوانند. بهمین دلیل، بسیاری از سیاست ورزان سکولار و چپ برآنند که نباید قهرمانی، مقاومت و ایستادگی امام حسین را در برابر "ظالم " ناچیز و کم اهمیت شمرد. اگرچه  عاشورا نقش مهمی در واژگونی نظام شاهی بازی کرده است، با این وجود شاهدی در دست نیست که عاشورا هرگز منشا جنب وجوشی در میان ستمدیدگان علیه نظام استبدادی بوده باشد. بعبارت دیگر، باور به معصومیت و مظلومیت حسین در برابر خلافت یزید و دلسوزی او برای آزادی لزوما سبب بیداری باورمندان نسبت به ظلم و ظالم و ورود آنها به صحنه مبارزه علیه استبدا نگردیده است. چه اگر داستان عاشورا، عزاداران حسین را بر علیه ظلم و ستم بر میانگیخت باید بسی بسیار زودتر، یعنی صدها سال پیش از این نظام استبداد شاهی را به زباله دان تاریخ میریختیم و عروس آزادی را در آغوش میکشیدیم. این بدان معنا نیست که هم اکنون نتوان از مراسم عاشورا، از گردهم آیی، از نوحه خوانی های آن بر علیه استبداد مضاعف دین و قدرت، بهره برگرفت، بویژه در زمانیکه حاکم قادر کمتر از یزید بن معاویه، سفاک نیست.

اما، باور به مظلومیت و شهادت و امام حسین در برابر ظالم را باید باوری مشترک در جامعه دانست که همه اقشار و طبقات مختلف را برغم اختلافات مادی و معنوی شان، به هم پیوند میزند، باوری که  بر ساخته دست اسطوره سازان دینی، علما و فقهاست که از امام حسین شخصیتی فرا زمینی و افسانه ای ساخته اند که در خدمت "آرمانهای الهی" زندگی خود و افراد فامیل و پیروان خویش را فدا نموده است. اگرچه اسطوره چیزی نیست که در آن چند و چون آوری، با این وجود در اسطوره عاشورا دین و آزادی در امام حسین تبلور یافته و ستیز و خصومت ماهوی آنها، بگونه ای سحر انگیز ناپدید میشود. چه او در اخرین لحظات زندگی از دشمنانش میخواهد که "ازاده" باشند.

 این اسطوره سازی را بوضوح میتوان در مطلبی که تحت عنوان "پیام عاشورا " در سایت پایگاه حوزه انتشار یافته است، مشاهده نمود. سایت حوزه از عاشورا چنان سخن میراند، چنانکه گویی امام حسین به عمد و بنا بر تدبیر قبلی و بر اساس رسالت و مسئولیتی که نسبت به بشریت احساس میکرده است، عاشورا را بوجود آورده است که پیام سرنوشت ساز  خود را به مردم ابلاغ نماید. اما شاید شرایطی که در آن امام حسین پیام خود را ابلاغ میکند از پیام هم مهمتر است. آن لحظه ی سرنوشت ساز را که به آفرینش غم انگیزترین فاجعه بشریت می انجام، نویسنده سایت حوزه چنین توصیف میکند:

 از اینرو امام العارفین سید الشهداء(ع) که همراه پاکباختگان دین خدا به صحرای کربلا آمده بود، در آفتاب سوزان ظهر عاشورا همچون نگین انگشتری در محاصره دشمنان اسلام و قرآن قرار گرفت. در آن موقعیت دشوار که زنان و اطفال خردسالش در معرض اسارت وحشی ترین سفاکان روزگار قرار داشتند، در خیمه هایشان حتی قطره ای آب یافت نمی شد و فریاد «العطش » کودکان از هر سو به گوش می رسید، حسین بن علی - علیهما السلام - با دلی آرام، قلبی مطمئن و روحی بلند در برابر همه سردمداران کفر و مزدورانشان ایستاد و پیام عاشورا را چنین ابلاغ کرد.

که بنابر تحلیل گر سایت پایگاه حوزه، عبارتند از پیام آزادی،  اقامه نماز، ایستادگی در برابر باطل،  تسلیم محض در برابر حق -جل و علا.  

با این وجود واقعه ی عاشورا  برغم بیرحمی و خشونت دلخراشی که در آن به نمایش گذارده میشود واقعه ای بوده است عادی از نوع جنگ بر سر قدرت. اسطوره ی عاشورا، از گذشت 20 سال تحمل حکومت معاویه و سکوت امام حسین در تمام آن دوران سخنی بمیان نمی آورد. اشاره ای هم به ساخت و پاخت امام حسن با معاویه در آن زمان، نمیکند. این بدان معناست که پس از مرگ برادر بزرگ و درگذشت معاویه است که امام حسین در مدینه از بیعت با دستگاه خلافت برهبری فرزند معاویه، یزید، سر باز میزند و به سوی عراق که مردم آنجا وی را به امامت دعوت کرده بودند عزیمت نمود. امام حسین فرمانروایی سرزمین عراق  را حق مسلم خود میدانست. اگر این حرکت را سر آغاز حرکت امام حسین بسوی فاجعه عاشورا در صحرای کربلا بدانیم، حرکتی ست نه در سوی تغییر روابط ظالم و مظلوم. نه سرنگونی ظالم و بر قراری حکومت مظلوم. پیامبر اسلام هم دست به چنین امری نزد بلکه آنرا نظامند نمود. محمد، الله را که یکی از سه بت بزرگ کعبه بود به آسمان پرواز داد و خود را جلوه آن ساخت و همگان را بضرب دوگانه ی شمشیر و شریعت به تسلیم و اطاعت وادار نمود. نه در کلام الله است و نه در سنت پیغمبر، منع فرمانروایی و فرمانبرداری، قبح نظام ارباب و رعیتی و زشتی عبودیت و بندگی. در شریعت اسلام، ظلم وقتی صورت میگیرد که شک و تردید ی نسبت به میل و اراده الله در ذهن آدمی جان بگیرد. این کنش به شرک میانجامد و کنش گر را مشرک مینماید. از آنان ظلم بر میاید و ظالم میشوند. ظلمی که بر امام حسین رفته است و انگیزه اصلی مقاتله او بوده است در واقع، محروم ساختن او از قدرت است. او خود را وارث واقعی خلافت و شایسته فرمانروایی میدید. زیرا که او فرزند دخت پیامبر اسلام، فاطمه زهرا، بود، همسر امام امان، حضرت علی، نخستین فردی که اسلام آورده بود.
 
 در مسیر خود بسوی کربلا بسیاری از افراد قبیله و خیر خواهان و بزرگان به امام حسین اخطار کردند پند و اندرز دادند که نباید چندان به دعوتنامه های عراقی ها بخصوص مردم کوفه اعتماد نمود. که آنها به پدر و برادرت خیانت کرده اند. اما او وقعی به گفته ی آنان ننهاد به آن دلیل که احساس میکرد محروم ساختن نوه ی پیغمبر، ظلم است و باید با آنکس که این ظلم را روا داشته است، یعنی با ظالم به نبرد برود.

بنابراین، نبرد امام حسین با لشگر یزید را در روز عاشورا در صحرای کربلا هرگز نمیتوان بازتاب اراده ی معطوف به برانداختن نظام ظلم و ستمگری، نظامی که پیامبر اسلام خود بجای نهاده بود، خواند. همه شواهد تاریخی از رضایت نسبی مردم در دوران خلافت حکایت میکند. زیرا  که در خلافت نرمش ها و ظریف کاری هایی در امر حکمرانی راه یافته بود که لزوما در ادامه ی سنت پیامبر نبود. یعنی در بکارگیری شمشیر و شریعت حزم و احتیاط نشان میدادند. معاویه دست به نابودی دشمنان خود نمیزد، دشمنان خود را تطمیع میکرد. همین کار را هم با امام حسن کرد که در پی مرگ پدر دعوی امامت در سر میپروراند. آنچه عمر حکومت معاویه را طولانی ساخته بود، تدبیر معاویه در مشاوره بود و مذاکره. بهمین دلیل توانسته بود که قدرت را در دست خود نگاه دارد و توسعه ی اسلام را ادامه دهد.

پیام چارگانه عاشورا،  آزادی،  اقامه نماز،  ایستادگی در برابر باطل،  تسلیم محض در برابر حق -جل و علا، بر ساخته دست اسطوره سازانی ست خیال پرور. البته میتوان در عالم لفاظی تضاد و ناسازگاری آزادی با اقامه نماز از یک طرف و ستیز خصومت و ایستادگی در برابر باطل و ظلم را با تسلیم محض در برابر حق- حل و علا، نادیده گرفت و ملغمه ای فریبنده آفرید. زیرا که تسلیم محض به اراده الله که در اقامه نماز تبلور می یابد، در سوی حفظ و نگاهداری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری ست نه واژگونی آن. اما نویسنده حوزه از تعهد امام حسین به آزادی در واپسین لحظات زندگی چنان سخن میراند گویی که حسین نه در راه کسب قدرت و تسلیم محض به اراده  الله به تعبیر و تفسیر علما و فقها، جان خود و خانواده و همراهان ش را فدا ساخته و به شهادت رسیده است، بلکه حسین شهید راه آزادی بوده است. تحلیلگر حوزه، مینویسد که:

آن حضرت نزدیک ظهر نیز پیام آزادی را تکرار کرد و فریاد برآورد: هیهات منا الذلة، هرگز تن به ذلت نمی دهیم و زبونی و خواری از جمع ما دور است.

آری امام حسین چیزی کمتر از خلافت را دون شان خود میدانست. برای فرزند پیامبر دوری از مسند فرمانروایی بدون شک هم طراز حقارت بود و خواری. اما، در همان حال تعهد خود به آزادی را در وخیم ترین و دلخراش ترین شرایط همچنانکه نویسنده نقد "عقلانی" خود را به روضه خوانی تبدیل میکند، بار دیگر به مردم ابلاغ میکند.

. در آخرین لحظات که پیکر پاره پاره اش بر روی زمین افتاده بود، خون خدا از رگهای بریده اش بیرون می زد و آن نامردان از خدا بی خبر سمت خیمه گاهش یورش می بردند، در زیر لب آنان را به آزادگی فرا خواند و چنین زمزمه کرد:

یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم; (4) ای پیروان خاندان ابوسفیان، چنانچه دین خدا را کنار گذاشته اید و از روز رستاخیز نمی هراسید پس در دنیای خویش آزاده باشید..

این عبارت را باید یک عبارت اسطوره ای دانست زیرا که آزادی را هم طراز دین و شریعت اسلام میخواند. یعنی که بشریت آزادی را باید در دین اسلام جستجو نماید. که این یک واقعیت تردید ناپذیر است که دین اسلام مهد آزادی است. درست است اسلام آزادی را بیش از هر چیز دیگری ارج مینهد، اما، نه اراده آزاد انسان را بلکه آزادی در بندگی و عبودیت را. بی دلیل نیست که عبارت آزادیخواهانه امام حسین بر سر در حسینه ها و مساجد از جمله حسینیه ارشاد نیز نقش بسته است.

مسلم است که نهادین ساختن عاشورا به نفع پایداری و حفظ سلطه دین است که در قشری بنام عالم وفقیه جلوه یافته است. عقل و خرد و علم و دانش آنان همیشه چالش ناپذیر بوده است. در واقع عاشورا یکی از وقایع مهم تاریخی ست که حوزهویان، از روضه خوان و طلبه گرفته، تا فقیه و مجتهد، آنرا فرصتی میبینند برای تجدید و ترمیم سلطه دین و شریعت اسلامی، برای قراری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری. آنها که میدانند، یعنی آنان که علم و دانش الهی را ملک انحصاری خود میدانند، فرمانروا و اربابانند و آنها که از علم الهی از جمله فلسفه عاشورا و رمز وراز آن به بهره اند، رعیت اند و بنده. بنابراین، عاشورا را باید جلوه ای از ایدئولوژی فرمانروایان و ارباب ان خواند که تکرار سالیانه آن جان تازه  ای  در باورها و ارزش ها و نهاد های دینی میدمد و به نظام تسلیم و اطاعت وعبودیت و بندگی، تداوم می بخشد.


"پیام عاشورا" در سایت پایگاه حوزه در پیوند زیر ملاحظه فرمایید
http://www.hawzah.net

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه

بوی گند تقدس


جامعه ایکه در آن یک فرد بالاتر و برتر از جمع، در راس قرار گرفته و از آن جایگاه استثنایی هرچه که دلش بخواهد بگوید و بدان عمل کند و هرگز مورد سوال واقع نشود که چرا و چگونه و بر چه اساسی، آن جامعه را "گند" خواهد گرفت و لاجرم بسوی انحطاط و تباهی به پیش میراند. در جامعه ما، براین جایگاه پس از شاه، ولی فقیه جلوس یافت و بارگاه قدرت را تقدس بخشید. از این تقدس است که از آغاز بوی گند برخاسته است، و هم اکنون نیز، گند تمام اعضا و اجزای آن را فراگرفته است. این بدان معنا نیست که بندهای نظام ولایت عنقریب بواسطه گندیدگی، پوسیده و تو خالی گشته ناگهان از هم میگسلد و فرومی پاشد، احتمالی ست ناچیز که نباید از بابت آن حسابی برگشود. اگرچه گند زدگی بسی بسیار فرا تر رود از عفونت و چرکین شدن عضوی. اما، وقتی که از تقدس برخیزد، جمع را مدهوش و فرمانبر میسازد.
همچنانکه، بیماری مبتلا به یک مرض کشنده میآموزد که چگونه با مرضی که در درونش میزید خو بگیرد و چند صباحی از لذایذ زندگی بهره ور گردد، یک جامعه نیز میتواند با بوی گندی که  از تقدس و  از اعضای پوسیده و فرسوده اش برمیخیزد، خو بگیرد.  البته که جامعه ما دیر زمانی ست که خو گرفته است، چنانکه گویی بوی گند تقدس، بویی ست طبیعی. باید هم چنین باشد، چون بوی گند تقدس، بویی ست که در آن جمع (افراد) زاده میشود، هوایی ست که همگان تنفس کنند. از گزند بوی گندی که از تقدس بر میخیزد، هیچ فرد و جماعتی و یا نهاد و سازمانی مصون نمیماند. ممکن است هراز گاهی بوی نسیمی تازه، بمشام برسد، اما، جامعه ای که به بوی گند تقدس عادت کرده باشد، لحظه ای بیش تاب و توان تحمل آن نسیم زندگی بخش را ندارد. در نتیجه جامعه آن بویی را میطلبد که بدان خو کرده است، بوی گند تقدس.
خواننده میتواند حدس بزند که مقصود و منظور نگارنده چیست و یا چه میخواهد بگوید. درست است میخواهد بگوید، این حکایت و تاریخ جامعه ماست. و دقیقا بدلیل این سابقه تاریخی است که تنها باینگونه میتوان در باره آن سخن راند. آیا کسی میتواند بگوید که از استبداد، بجز بوی گند چیز دیگری هم بمشام میرسد؟ مگر نه اینکه نیاکان ما نیز تحت نظام استبدادی زیسته اند. مگر نه اینکه در کشور ما نیز نسیم تازه در بیش از صد سال پیش، وزیدن گرفت و حکومت فردی را مشروط و متلزم به قانون نمود، قانونی بازتابنده اراده جامعه. اما، طولی نکشید که بوی گند بار دیگر از درونش برخاست. یعنی که آنچه عادی و طبیعی بود، بازگشت نمود،  بوی گند استبداد.
آخرین باری که جامعه ما این افت و خیز را تجربه کرد، زمانی بود که بوی زندگی بخش "بهار آزادی،" جمع را سخت مست و مدهوش ساخت. اما، بهوش که آمد، بوی گند استبداد در فضا شناور بود، اینبار بسی بسیار شدید و گیج کننده تر از همیشه، بوی گند استبداد بود که به "تقدس" نیز آلوده گردیده بود. با این وجود، کمتر مشامی را آزرده ساخت. آری، بوی گند تقدس، هوایی بود که از آن پس، یک ملت ملزم به تنفس آن گردید. البته ، فردی که بالاتر و برتر از جامعه قرار گرفت، بدو زبان دین و قدرت، یا تقدس و استبداد، و یا بزبان فریب همراه با رعب و وحشت، هرچه که خواست گفت و انجام داد. کسانی را که دوست نداشت، کسانیکه همچون او نمیاندیشند و پایبند "مقدسات" نبودند، یکی پس از دیگری از دم تیغ گذراند و تقدس را به سطح تازه ای ارتقا داد. حتی از رسول الله که بقول امام خمینی در یکروز گردن 700 یهودی را زده است، سبقت گرفته و در اندک مدتی بیش از 4000 انسان اسیر، آنهائیکه بدانها تنفر میورزید، آنانی که از تسلیم باراده امام  سر باز زده و از اطاعت و فرمانبرداری از وی خودداری کرده بودند، کشتار نمود، کشتاری بس مخوف و هولناک. در منظر امام مقدس "موهن،" از جمله کافر و منافق باید منهدم میشدند تا تقدس پا برجا بماند، کنش و شیوه ایکه در جانشین او نیز ادامه یافت، نه حسابی و نه کتابی، تنها بوی گند مدهوش کننده تقدس، تقدسی که بپای آن چه خونها که ریخته نشد.
از همان آغاز، از همان لحظه که امام خمینی بر مسند قدرت ظهور نمود، بوی گند از تقدس و از هر آنچه که مقدس بود، برخاستن گرفت، از عبا و عمامه، از تسبیح و سجاده، از مساجد و حوزه های علیمه، از طلبه ها و فقها و عالما، از کتابها و رساله ها، از آیت الله ها و حجت الاسلام ها، بویزه از رهبری که نماد تقدس بود، آیت الله خمینی، طلبه ای که امامت خود را باظهور بر تخت شاهنشاهی آغازیده بود. چرا که طولی نکشید که دامن تقدس، دامن ولایت و فقاهت بخون انتقام ستانی و بیرحمی و خشونت آلوده گردید.
شاید ارائه مثالی بتواند نور بیشتری بر منظور این نگارنده بپاشد و بوضح نشان دهد که از تقدس چیزی جز بوی گند برنخیزد. این مثال از دورانی نقل میشود که بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی هنوز باوج خود نرسیده بود و تنها برگی ست از صفحات بیشمار جنایاتی که بدست تقدس بوقوع پیوسته است.
در آغاز حکومت،امام خمینی کشتار مخالفین و منافقین و بزودی هرآنکس که از بیعت با ولایت خود داری میکرد،  بدست همردیفان خویش، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه های حوزه های علمیه بانجام میرساند، بدست کسانیکه خود بر جایگاه حاکم شرع نشانده بود. در میان حکام شرع دادگاههای انقلاب اسلامی، صادق خلخالی به جلاد رژیم معروف گردیده بود، چرا که در بیرحمی و خشونت از سعدبن ابی وقاص سرداری که سر بریده امام حسین را نزد خلیفه برد، فرسنگها سبقت گرفته بود.
صادق خلخالی، حاکم شرع انقلاب اسلامی، در یکی از ماموریت های خود در شهر گنبد، در شهریورماه ۱۳۶۳ در مصاحبه ای با صبح آزادگان، چنین با افتخار از جنایات خود سخن میراند:
"من با قاطعیت در گنبد وارد شدم، و یکی از کارهای برجسته و انقلابی در گنبد. ۹۴ نفر منجمله توماج، مختوم، واحدی و جرجانی را بنده اعدام کردم. ۹۴ نفر را اعدام کردم نه یک نفر را. می‌گویند قتل رهبران ترکمن عمدی بود، من توماج، مختوم، واحدی و جرجانی را بگذارم زنده بمانند که چه؟
لازم است که فراموش نکنیم که حاکم شرع اسلامی، صادق خلخالی خود نماد درخشنده تقدس بود. همه عمر خود را بار سنکین عبا و عمامه را بدوش کشیده و و در حجره های کم نور و تاریک حوزه های علمیه، خود یکی از نهادهای مقدس، با قوت لایموت ساخته، علم فقه خوانده و باجتهاد رسیده بوده است. حاکم شرع خلخالی، باعدام 94 نفر اعتراف میکند گویی که به ذبح 94  گوسفند دست زده است، بگذارم زنده بمانند که چه؟آیا این تقدس است یا تهوع؟
بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی ها در زندانهای کشور در 67 باوج خود رسید،اما، بوی گند تقدس، برغم شدت و تندی و تیزی، مشام جمع را چندان نیازرد. در قتل عام زندانیان سیاسی، بیش از 4 هزار از بهترین فرزندان این جامعه، بعضا، دختران و پسران کم سن وسال، در کمتر از دو ماه،همچنانکه بدان اشاره شد، بفرمان مقدسترین مقدس ها، امام خمینی که آماده بود جهان را فدای اسلام نماید، در خاک خون خود غلتیدند. آیا از این فرمان مقدس بجز بوی گند چه چیزی میتواند برخیزد؟ چگونه میتوانیم بوی گند تقدس را هرگز از مشام خود بزدائیم؟
مقدسین سعی بسیار مبذول داشتند که قتل عام زندانیان سیاسی 67 را در سکوت و خاموشی شب و بدون سر وصدا باجرا درآورند، مبادا که بوی گند آن به مشامها برسد. حال پس از 28 سال، انکار و پنهان کاری، با انتشار فایل صوتی آیت الله منتظری، بوی گند تقدس بار دیگر بآسمان رفت. دستهای خونین تقدس عریان گردیده و بعد از گذشت 28 سال بجنایات خود نه تنها اعتراف بلکه افتخارات و مباهات هم میکنند. افزوده براین، فرمان کشتار 4 هزار اسیر زندانی در 67  را به تیزبینی و دور اندیشی، جرات و جسارت امام خمینی مظهر تقدس و طهارت و تقوی، نسبت داده و آنرا مطلقا لازم و ضروری برای حفظ نظام مقدس ولایت محسوب میکنند. اینجاست که بوی گند تقدس سخت مشام را میازارد. تنها در جامعه ماست که مقدسین، آنها که عمر خود در ممارست و ریاضت گذرانند تا به الله، خداوند یکتا و یگانه نزدیک شوند، جنایتکار از آب در میآیند و با شمشیر تقدس دست بکشتار میزنند.
اشتباه است اگر بیادیشیم بوی گند تقدس تنها از بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی بر میخیزد. خیر بوی گند تقدس از زمانی فضای کشور را آلوده ساخت که یکشبه همه امکانی که آشیانه ای بودند برای تفریح و شادی و سرگرمی، از جمله رستورانها و کافه ها و کاباره ها، سینماها و تاترها، سوت و کور گردیدند. وای اگر از نفست بوی سر مستی بمشام میرسید. تقدس با ممنوع ساختن رفتار ها، گفتارها، فعالیت ها و کنش هایی آغاز گردید، که مورد تایید قانون و همچنین مردم بود، اگر حتی از مزایای اقتصادی فعالیت های تفریحی ، مثل اشتغال زایی و فعالیت های سرمایه گذاری بگذریم، چگونه میتوان کنشهایی که وابستگی های اجتماعی را تحکیم می بخشد، زشت و گناه آلود و سزوار عذاب دانست؟ این زمانیست که بوی گند تقدس، راه را بر تنفس بسته است.
البته که تولید و فروش و مصرف مشروبات الکلی و تمامی فعالیت های مرتبط بدان، درست است که از سطح جامعه ناپدید گردید. کسب و کار و کنشی قانونی که تحت سلطه تقدس خلاف شرع و ممنوع گردید. اما، فقط از نظر ظاهر. چراکه همه آن فعالیت ها، رفتار ها و گفتارهای ممنوعه در ارتباط با بازار شادی و تفریح و سر گرمی در زیر زمین ادامه یافتند. هنوز رسانه ها خبر از یورش نیروهای انتظامی به پارتی ها را منتشر میکنند. قفل تقدس بر در عشقکده رسمی شهر زدند، اما، تمامی شهر را به عشقکده تبدیل کردند. بگذریم که شرایط وخیم اقتصادی دامنه روسپیگری را تا  زیر 13 ساله گسترش داده  و قشر جدید زنان شوهر دار را نیز بدان افزوده است.
همزمان برحجاب و جدایی جنسیتها مهر تقدس کوبیده شد. حجاب، نماد تقدس بود، چه گشت های ارشادی و انتظامی و امنیتی که راه نیانداختند برای مبارزه با زنانی که از تسلیم و اطاعت سر باز میزدند و به بهانه های گوناگون از تن دادن به قوانین نا نوشته شده حجاب خود داری می نمودند.  پس از نزدیک به 4 دهه حجاب اجباری، مبارزه با بدحجابی، هنوز مقدم بر مبارزه با فساد و فحشا و سرقت و جنایت است. با این وجود این زنان هستند که کم و کیف حجاب را به میل خود تغییر میدهند. در واقع بد حجابی به یکی از موثرترین راه های مبارزه با نیروی تقدس تبدیل گردیده است. باین دلیل است که از حجاب نیز بوی گند تقدس بمشام میرسد.
اما، بوی گند تقدس از تمامی گوشه ها و زوایای نظام ولایت بیرون زده است، از شکست بی سرو صدای یکی از پرخسارت بارترین پروژه های تاریخ، "غنی سازی هستی ای بهر قیمیتی،" از مذاکره با شیطان بزرگ و امضای توافقنامه "برجام." افزوده بر این بوی گند تقدس از فساد گسترده ای که گریبان جامعه را گرفته، از رشوه خواری، رانت خواری، زمین خواری، دزدی، غارت و چپاولگرهای بزرگ و اختلاس های میلیاردی، به یغما بردن  ثروت ملت، برمیخیزد و نیز از بیکاری و گرانی و فقر روز افزون، همچنین از تبعیضات جنسیتی، از سرکوب فعالیتها هنری و سینمائی، از جمله لغو کنسترها، از آمران به معروف و ناهیان منکر، از اسیدپاشی ها، تجاوزات جنسیتی و بسیار دیگر از فعالیتها و نهادها که هماکنون فرصت لیست کردن همه آنها نیست، بوی گند تقدس بر میخیزد.
طبیعی ست که در چنین شرایطی، شرایطی که بوی گند از تقدس برمیخیزد، فرهنگ دو رویی نهادین شده، اعتماد و همبستگی های اجتماعی همراه آنچه اصیل است و انسانی بسوی زوال به پیش میروند. این روند تا زمانیکه بوی گند تقدس بمشام میرسد ادامه خواهد یافت. باید بحساب تقدس برسیم اگر رهایی خواهیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

دعوت به امام عج
و ظهور دجال



" جمهوری اسلامی ماموریتی جز زمینه سازی برای ظهور امام زمان(عچ) ندارد." روزنامه اعتماد گزارش میدهد که " این جمله ایست که « محمود احمدی نژاد » روز گذشته ( 7 اسفند) به عنوان چهره مدعو در سومین اجلاس دوره چهارم مجلس خبرگان رهبری عنوان کرد."

سپس آقای رئیس جمهور در ادامه با تاکید فراوان اضافه می نماید که:

جمهوري اسلامي ماموريتي جز پيگيري اين موضوع ندارد. امام، امام است؛ چه نشسته باشد، چه در حال قيام، چه حاکم باشد و چه در حاکميت نباشد؛ امام واسطه فيض الهي است و اوضاع جاري جهان را مديريت مي کند و اگر وجود مبارک او نبود نه تنها امروز کوچک ترين اثري از ايمان و خداپرستي در جهان نمي ماند بلکه ديگر جهاني براي حکومت نيز باقي نبود.»

روشن است که این اولین بار نیست که آقای رئیس جمهور ادعای الوهیت میکند. اما گویا عشق امام عج اینبار سخت او را مست و مدهوش ساخته است. چون دانسته و یا نا دانسته نسبت هایی به امام میدهد که اگر یک عامی میداد او را کافر و ملحد و سزاوار سنگسار میدانستند. چرا که او امام عج را مسئول کنترل و مدیریت اوضاع جاری جهان اعلام میکند، جهانی که به هر گوشه اش که بنگری مالا مال از ستم و بی عدالتی است و نابرابری، لبریز از ظلم و جور است و فسق و فساد و تباهی. هزاران بار خدایی را شکر که امامی را مامور مدیریت این جهان ساخته است. چرا که با وجود امام است که اوضاع جهانی آنقدر تیره و تار است. وای بآن روزی که امامی نباشد. علیرغم نظارت و مدیریت امام است که هنوز حکومتهای جبار، مردان و زنان آزادیخواه و عدالت جو را به دار مجازات میآویزند. بعید به نظر میرسد که شیعیان جهان بدین حقیقت اصلا آگاه بوده باشند که این امام است که چرخهای این جهان را به چرخش در میآورد. در چنین صورتی از خود می پرسند که آیا امام عج حاضر است و حاکم و مدیریت جهان را بعهده دارد و در عین حال آمریکا و اسرائیل سرزمینهای مسلمانان را تحت تاخت و تاز خود قرار میدهند؟ اگر امام مدیریت اوضاع جاری را بدست دارد چگونه میتواند ناظر برسلطه حکومت فاسد سعودیها بر کعبه، منزلگاه خدا باشد و تخریب و ویرانی زادگاه امامان شیعه در اطراف و اکناف جهان را با چشمان بینای خود نظاره کند؟ آیا سکوت را امام عج بعمد برگزیده است که هواداران خود را مورد آزمایش قرار دهد؟ اما گویا امام عج تنها توجه خود را بیشتر متوجه خدا پرستی میکند. او اوضاع جاری جهان را مدیریت میکند ولی کاری به فقر و تنگدستتی، ذلت و حقارت مسلمانان و یا مردم جهان ندارد. شاید منظور آقای احمدی نژاد از مدیریت اوضاع جاری جهان، مدیریت خدا پرستی است که امام بعهده دارد. هم چنانکه آقای رئیس جمهور اظهار میدارد که اگر امام حضور نداشت و ناظر نبود و فیض الهی اش را به جهانیان ارزانی نمیداشت، کفر و باطل دنیا را فرا میگرفت و اثری از ایمان و خدا پرستی در جهان نمی ماند بلکه دیگر جهانی برای حکومت نیز باقی نبود (تاکید از نگارنده ). یعنی دنیا کن فی کن میشد، اگر امامی نبود و مدیریت جهان را بدست نداشت.

اعتماد به نقل از رجا نیوز گزارش میدهد که:

وي با تاکيد بر اينکه بدون ترديد دست مديريت حضرت ولي عصر(عج) همواره پشت سر انقلاب اسلامي است، تصريح کرد؛ «انسجام اسلامي جز با دعوت به امام حق امکانپذير نيست و همه بشريت را مي توان با دعوت به امام عصر (عج) متحد و منسجم کرد. جهانيان از اوضاع حاکم بر جهان امروز ناراضي و خواستار برچيده شدن ظلم، جنايت و برپايي عدالت هستند و با تاکيد بر نقاط مشترک مي توان در دنيا به وحدت و همدلي دست يافت و بددلي ها و کينه ورزي ها را از بين برد؛ مگر اينکه عده يي در دنيا بخواهند به نام دين، توجيه گر حکومت طاغوت ها باشند.»

آیا این بدان معناست که دست مدیریت حضرت ولی عصرپشت سر انقلاب سوسیالیستی ژنرال چاوز در ونزوئلا، یا بقدرت رسیدن اورتگا، در نیکاراگوئه و مورالس، در بولیویا، نبوده است؟ یعنی امام عج هیچگونه دخالتی در بقدرت رساندن دوستان صمیمی و هم جبهه ای آقای احمدی نژاد نداشته است؟ اما براستی آقای رئیس جمهور از دعوت به امام حق چه منظوری دارد؟ آیا خدای نا کرده مردم از امامپرستی دست برداشته اند؟ آیا نقل و شیرنی، خرما و شکر پینز در تولد امامان توزیع نمیکنند و در روزهای شهادت امامان بویژه امام حسین باندازه کافی دست به خود زنی نمیزنند، روزه نمیگیرند و نماز نمی خوانند؟ شاید دعوت بامام حق باین معنا باشد که همه ی بندگان خدا ساکت باشند، هیچ نگویند، دهان خود را ببندند و همچون گوسفندانی مطیع و فرمانبردار بع بع کنان بچرند و پروارشوند؟ نه از تورم و گرانی بنالند، نه از فقر و بیکاری، نه از سانسور و سرکوب آزادی؟ شاید دعوت بامام حق باین معنا باشد که مردم به خیابانها بریزند و صدور قعطنامه های شورای امنیت را برای بار سوم جشن بگیرند و بار دیگر بمناسبت پیروزی شگفت انگیز حکومت اسلامی به پایکوبی بپردازند؟ باین معنا که بار حقارت را بدوش بکشند و تسلیم شوند و سر باطاعت نهند؟ یا دعوت بامام مردم جهان را چون از او ضاع جاری نالان هستند وادار خواهد ساخت که از عیسی و موسی و بودا دست بشویند و پای علم امام بسر و سینه خود بکوبند، و در حالیکه همدل و همدرد شوند و کینه توزیها را فراموش کنند به نابودی اسرائیلها از چهره زمین دست زنند؟

آقای شیخ عباس قمی در ذکر تاریخ چهارده معصوم یا منتهی الآمال می نویسد که علامات ظهور حضرت صاحب الزمان(عج) برد دو قسم است علامات حتمیه و علامات غیر حتمیه. یکی از علامات حتمیه خروج دجال است. آقای شیخ عباس قمی، دجال را چنین توصیف میکند:

آن ملعون ادعای الوهیت نماید و به وجود نحس او خونریزی و فتنه در عالم واقع خواهد شد. و اخبار ظاهر شود که یک چشم او مالیده و ممسُوح است و چشم چپ او در پیشانی او واقع شده و مانند ستاره می درخشد و پارچه ی خونی در میان چشم او واقع است، و در پیش او کوه سیاهیست که به نظر مردم می آورد که کوه نان است. و در پشت سر او کوه سفید یست که از سحر به نظر مردم می آورد که آب های صاف جاریست و فریاد میکند:« اولیا ئی انا ربکم الاعلی»، و شیاطین و مَََََََََرَده ایشان از ظالمین و منافقین و سـَحَره و کَهَنه و کَفَره و اولاد زنا بر او اجتماع نمایند و شیاطین اطراف او را گرفته و... ( منتهی الامال، ص1337).

درست است که چشم چپ آقای احمدی نژاد را در پیشانی اش نمی بینی و هم اکنون درخششی ندارد. اما این بدان معنا نیست که در آینده به لحاظ ظاهری نتوانی کوچکترین تفاوتی بین دجال و آقای احمدی نژاد بچشم خود به بینی. چون در اصل هردو دارای یک رسالت هستند و آنهم فریب است و ریاکاری.  ادعای الوهیت در قاموس رئیس جمهوری چیز تازه ای نیست. هنگامی که برای اولین بار در سازمان بین الملل در برابر سران کشورهای جهان ظاهر گردید، بنا بر اظهارت خودش هاله ای  نورانی گرد سرش هویدا شده بود که دنیا را سخت متعجب و حیران ساخته بود. همه جهانیان بویژه ایرانیان دچار شک  و شبهه شدند و همه جا شایع شد که این همان امامی ست که در انتظارش بوده اند. نمیدانستند که دجال را با امام اشتباهی گرفته بودند. وانگهی مگر اولاد  کفر و زنا و ظالمین و منافقی بدور او حلقه نزده اند و به آقای احمدی نژاد لقب موسای زمان نداده اند؟

البته فریب و ریاکاری دجال با ادعای الوهیت که به پایان نمی رسد، با وجود نحس او خونریزی و فتنه در عالم واقع شود. بی جهت نیست که آقای احمدی نژاد به هیچ وجه حاضر نیست که اصرار و پافشاری برای دست یابی به اسلحه کشتار جمعی، قدری کاهش داده و از تحریک و تهدید کشورهای دیگر به نابودی خود داری کند. برای رسیدن به هدف خود حاضراست که به هر گونه ریاکاری دست بزند و هر نوع هزینه ای را به پردازد حتی اگر جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی باشد. او سر نوشت ملت را وابسته به کسب فن آوری هسته ای معرفی میکند، گویی غنی سازی اورانیوم، میشود شغل برای صدها هزار جوان تحصیل کرده بیکار و سر بار خانواده. یا میشود مسکن برای مردمان بی خانمان و یا کاهش قیمت اجناس پایه ای و ضروری برای زندگی روزمره. گویی غنی سازی حرفه ای تنها راه ترقی و پیشرفت است و غرور ملی.  اورانیوم آن کوه سفیدیست که به نظر سحرشده مردم همچون آب صاف جاری ظاهر شود.

و اما آن کوه سیاه که به نظر مردم کوه نان نشان داده میشود، وعده دروغینی بود که آقای رئیس جمهور هنگام انتخابات مبنی بر بردن نفت بسر سفره ها تحویل مردم داد. مردم نیز فریب خورده و بشنیدن این قول دجال در پی او روان شدند. اما دجال پس از بقدرت رسیدن با لبخندی تمسخر آمیز بلبانش به مردم فریب خورده نهیب میزند که "نفت خوردنی نیست که بسر سفره ها بیاوریم." چرا که آقای رئیس جمهور تنها دارای مسئولیت الهی ست. او که مسئول بهبود شرایط مادی و فراهم آوردن رفاه و آسایش برای مردم نیست. رسالت او پاسخگویی باین مسئولیت گرانبار الهی است. همچنانکه خود اعلام میکند که: " برای تحقق جامعه اسلامی اگر همه ماموریت خود را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن یک کلمه « دعوت همه جوامع بشری به امام حق و خلیفه الله » است. دجال رویای سلطه بر جهان را در واقع در سر می پروراند، از همان رویاها که هیتلر و صدام حسین در سر می پروراندند.

اما ظهور دجال یکی از علامات فرارسیدن آخر زمان و خروج امام از غیبت است، آقای شیخ عباس قمی می نویسد که  پیامبر هنگام زیارتش از خانه خدا  در حالیکه حلقه در کعبه را بدست گرفته بوده است، ازعلامت غیر حتمیه ظهور امام به همراهش سلمان خبر میدهد که بی عدالتی و بی کفایتی، فسق و فساد همه جا را فراگیرد. مردم روی از دین برگردانند. نماز و عبادات ضایع کنند.  دین به دینا فروخته شود و پیروی از شهوات و میل به لهو و لعب و عیش و نوش اصل اساسی زندگی گردیده، منکر معروف شود و معروف منکر. امین شود خائن و خیانت کند امین. صدافت  شود دروغزنی و درغگویی شود زهد و پرهیز کاری. حاکمان بساط  قهر و خشونت و دار مجازات و ابزار شکنجه برپا نموده، بکشند آنکه سخن گوید، پریشان کنند آنکه سکوت کند، ملک و مال شان را به غنیمت بگیرند و پایمال کنند حرمت شان بریزند خونهای ایشان را  و لبریز سازند دلشان از فساد و ترس و نبینی ایشان را مگر ترسان و هراسان. آقای شیخ عباس قمی میافزاید. سلمان نیز مکرر  با بی باوری از پیامبر سوال میکند: اینها خواهد شد یا رسول الله؟ و پیامبر میفرماید:

 آری ! قسم به آنکه جانم  در دست اوست! به درستی که در آن زمان آورده شود چیزی از مشرق و چیزی از مغرب و به رنگ ها و زینت ههای مختلفه درآیند، پس وای بر ضعفای امت من از آنها و وای بر آنها از خداوند! رحم نمیکنند صغیر را و توقیر نمی نمایند بزرگ را، و نمی گذرند از بدکاران، جثه ی ایشان جثه ی آدمیان است و دل ایشان دل شیاطین (شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ص 1348).

کیست که بتواند ادعا کند که شرایطی که پیامبر اسلام برای فرا رسیدن آخر زمان توصیف نموده است شامل حال جامعه اسلامی ما و یا دنیا ی کفرو باطل کنونی نشود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۵ شهریور ۲۶, جمعه

عاشورا

و قتل عام در زندانها


مردم ما، صدها سال است که برای هلاک شدن امام سوم، امام حسین، امام امامان، تنها امامی که در میدان نبرد جان باخته است به همراه 72 از اهل بیت و انصارش، از جمله طفلان مسلم، بدست لشگر یزید، چه زاریها، چه ضجه ها  و چه مویه ها که سر نداده و چه خود زنیها که نکنند، چنانکه گویی دقایقی بیش نیست که از مقاتله امام حسین و همراهانش گذشته و بوی خونش که به تازگی بر زمین ریخته شده است، بمشام میرسد. دهم ماه محرم، روز عاشورا، روز عزای عمومی ست، روز سیاهی ست و سوکواری و براه انداختن نوحه خوانی و گریستن و زاری. هر سال  و همه سال ها، بعضا، خود را با ابزار تیز و برنده زخمین و مجروح سازند، چنان خشونت لشگریان یزید را با درد در میآمیزند که هرگز از خاطره زدوده نشود. در روز عاشورا استعداد ها بکار گرفته میشوند که خشونت و بیرحمی ایکه در صحرای کربلا بوقوع پیوسته است بنمایش گذارند و دل مردم را سخت بدرد آورند. واعظین و روضه خوانان در روز عاشورا، در ترسیم مقاتله حسین در صحرای کربلا بیش از 1400 سال بیش از این، گوی سبقت از یکدیگر میربایند. توصیف خشونت و بیرحمی لشگر یزید از زمانی که پیکر امام حسین را زخمین نمودند تا آن لحظه که سر او را از تن جدا ونزد یزید میفرستند، با آب وتاب و آه و ناله های بسیار بیان میگردد. روضه خوانان و خطبه گویان با وصف هر زخمی که بر جسم امام وارد میکنند، هق هق گریه ها بلند و بلند تر میگردند.
 حال آیا سزا نیست، این سوال را مطرح کنیم که چگونه است مردم ما صدها سال برای 72 نفر از تبار بیگانه، بیگانه ای که اجداد ما را تار و مار ساخته و مجبور به پذیرش آئین اسلام، یا بعبارت بهتری "کیش اهریمنی" نموده اند، بعزا نشینند و دست ماتم بر سر خود فرو آورند، همانگونه که وصفش آمد، حال آنکه در برابر بزرگترین جنایت هایی که در بیخ گوششان بوقوع پیوسته و میپیوندد، واکنشی از خود نشان نداده و خاطره ای هم از آنها ندارند؟ از جنایت هایی سخن میگوییم که بیدرنگ پس از فروپاشی رژیم شاهی آغاز گردید و در مرداد ماه 1367 با قتل عام، بیش از 4 هزار زندانیان سیاسی باوج خود رسید، جنایاتی که بدست پیروان امام حسین، نه آنان که تیغ بر سر کشند و سینه خود خونین سازند، بلکه آنان که مظهر اسلام اند، بدست امام خمینی و پیروان وی، از فقها گرفته تا طلبه ها، آنانکه خود از معماران زبده اسطوره عاشورا هستند، عاشورای پر درد و رنج، آنها که یزید بن معاویه، خلیفه مسلمین را تا ابد ، برای بیرحمی و خشونتی که در انتقام ستانی بر امام حسین روا داشته است، مورد لعن و نفرین قرار میدهند.
طبیعتا، از آنان که  توضیح و تعبیر، شرح و تفسیر بیرحمی و خشونت، ظلم و ستمی که خلیفه مسلمین، یزیدبن معاویه نسبت به حسین و 72 تن از همراهانش روا داشته است،  بعنوان حرفه خود برگزیده اند، از روضه خوان گرفته تا مجتهد و مرجع تقلید، انتظار میرود که وقتی خود بقدرت میرسند، بی شرمیها و پلیدی های خلیفه یزید را تکرار نکنند، روا داری، تعامل و صلح و دوستی را جایگزین بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی نمایند. اگر امام حسین بجای یزید به قدرت میرسید، بارگاه "امامت " را برپا می ساخت و همچون یزید بخشونت و انتقام ستانی،  به کشتار و خونریزی دست میزد، چه تفاوتی ست بین حکومت امام و یا "امامت" که ماورایی، مقدس و از تبار رسالت است و حکومت خلیفه که زمینی ست و هیچ نجوید و نخواهد مگر "تسلیم "و "اطاعت" و بقای نظام فرمانروایی و فرمانبری، "خلافت؟"
 براستی در چنین صورتی چگونه میتوانیم امام را از خلیفه و حسین را از یزید تشخیص بدهیم. آیا در مرداد ماه 1367 زمانیکه امام خمینی  فرمان قتل عام زندانیان سیاسی را در ادامه کشتاری که از سال 58 آغاز کرده بود، بر مسند امامت نشسته بود یا بر اریکه خلافت؟ تاریخ کوتاه و خونین حکومت ولایت فقیه، ادامه امامت تا قیامت، پاسخ باین سوال را ساده و نسبتا کوتاه ساخته است. چرا که امامت و خلافت دوشاخه هستند که از یک درخت روئیده اند، درخت اسلام، دینی که در نهادش قدرت نهفته است. فرض که امام حسین بر جایگاه یزید بن معاویه نشسته بود و امامت را بر قرار ساخته بود و یزید بر جایگاه امام جلوس میکرد با تعداد معدودی در برابر امامت حسین قد بر میافراشت. تاریخ کوتاه خونین و جنایت بار حکومت ولایت سند معتبری است بر این اداعا که امام حسین بر مسند قدرت همان بر سر یزید میآورد که یزید نسبت باو روا داشته است. تردید مدار که لشگریان امام حسین سر یزید و همراهانش را از تن جدا میکردد و نزد وی میفرستادند.
اما، مسئله این است که امام خمینی بلحاظ بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی بر روی دست یزید و همه خلفای جهان اسلام برخاسته است، و نشانداده است که ولایت به مثابه ادامه امامت، بویی از روا داری، تعامل، صلح و مسالمت، همزیستی و همدردی نبرده است. امام خمینی و جانشینش در دوران حکومت کوتاهشان صد ها عاشورا براه انداخته اند و خون هزاران هزار حسین و همراهانشان را ریخته ند تا ولایت بقا یابد تا قیامت.
 در مرداد 67، امام خمینی، فرمان قتل نه 72 تن بلکه بیش از 4 هزار نفر از سرفرازترین فرزندان این کشور را صادر کرد. اگر لشگریان یزید، امام حسین و همراهانش را در میدان جنگ به هلاکت رساندند، 4 هزار تنی که بفرمان امام بقتل رسیدند، غل و زنجیر اسارت بدست داشتند نه شمشیر دفاع و مقاومت. اگر یزید بامام حسین فرصت داد که دست بشمشیر برد و بکشد تا کشته شود، زندانیان سیاسی را با دستها و چشمهای بسته، آنهم بدلیل سرپیچی از "بیعت " با امام، یا امتناع از تسلیم و فرمانبرداری، بدار یا  آویخته شدند، جرمی برخاسته از مقاومت در برابر "ولایت." زندانیان سیاسی هرچه بودند، "منافق" یا "مشرک،"  "مجاهد" و "مارکسیست،"  هیچیک "فرمانبر" نبودند و تسلیم قدرت نشده بودند، کنشی بسی بسیار شبیه به کنش امام حسین. مسلم است که اگر امام حسین دست بیعت بطرف یزید دراز میکرد، هرگز مجبور نبود که در خون خود بغلتد. زندانیان سیاسی نیز اگر بر زیر نامه پشیمانی و درخواست عفو امضا مینهادند، جان از مهلکه بدر میبردند. اما، آنها مرگ را بر تسلیم و اطاعت ترجیح دادند.
 بعبارت دیگر امام خمینی دست خود را بخون نه یک حسین بلکه 4 هزار حسینی آلوده ساخته است که در اسارت بسر میبردند، در زندانهای ولایت و بر طبق موازین بین الملی مسئول حفظ جان آنها بود. این در حالی ست که برای آنکه بتوانی بیش از 4 هزار انسان را بخاک و خون بکشانی باید 55 روز عاشورا براه اندازی و در هریک از آن روزها 72 نفر را بقتل برسانی. یعنی که فاجعه مرداد 67 حد اقل 72 مرتبه فجیعتر از عاشورای حسینی ست. مردم ما درد عاشورا را احساس میکنند اما، درد قتل عام 4 هزار زندانی را هنوز احساس نمیکنند و هنوز مرداد 67 در خاطره هاشان ماندگار نشده است. آنچه مردم باید بخاطر سپرده و در مد نظر داشته باشند آنست که امام خمینی امامی که بجانشینی امامت به ولایت رسیده است، از یزید صدها مرتبه خونخوارتر و بقول آیت الله منتظری، سفاکتر و فتاکتر است. خمینی اما، چنان رفتار میکرد، چنانکه گویی اگرامام حسین بر یزید پیروز میشد، بهمان بیرحمی و خشونت به انتقام ستانی از "منافقین" و "مشرکین " دست میزد.
اما، نقش پیشتازان جامعه، احزاب و سازمانها و تشکلات سیاسی، بعضا،دانشگاهیان و روشنفکران در فرو بردن آیت الله های حاکم در قعر خشونت و توجیه آن نباید نادیده گرفت. برای کشتار گردانندگان رژیم شاهنشاهی از جمله افسران ارشد ارتش، مدیران و روسا و وزرا و سرمایه داران بزرگ و وابسته از آیت الله ها و طلبه ها بی تابی میکردند و اشتیاق بیشتری برای خونریزی از خود نشان میدادند. این بخش فعال جامعه از حکومت ولایت که جلادی همچون طلبه خلخالی را مامور کشتار مخالفین کرده بود، درخواست داشتند که در کشتار عوامل رژیم شاهی کوچکترین درنگی نکند. که محاکمه خیانتکاران بی معناست، عدالت باید بسرعت اجرا گردد و بدینترتیب سازمانهای انقلابی چپ برهبری حزب توده و همچنین مجاهدین، آیت الله های خونخوار را بخونخواری بیشتری تشویق نمودند. حمایت و پشتیبانی اپوزیسیون از بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی حکومت ولایت فقیه  را آقای ایرج مصداقی، پژوهشگر و فعال سیاسی  در مقاله اخیر خود "نگاهی گذرا به ریشه های قتل عام زندانیان در سالهای 60 و 67" مستند ساخته و نشان میدهد که ریشه قتل عام در زندانها را در اعدام هایی که در پشت بام محل سکونت امام خمینی باجرا در میامد باید جستجو نمود (پژواک ایران).
حال اگر بپذیریم که خواست خدا شناسان برهبری ولی فقیه و آیت الله ها و خدا ناشناسان، برهبری حزب توده و سازمانهای انقلابی چپ و همچنین مجاهدین، خواست مردم را باز تاب میدهند، باید بپذیریم که مردم ما چندان حساسیتی هم به جنایاتی که بر پشت بام مدرسه علوی در آغاز انقلاب بوقوع میپیوست نشان نمیدادند. در آنزمان تصاویر جسد های سوراخ، سوراخ شده معدومین، در حالیکه دهانها گشوده و چشمها از حدقه در آمده بود در صفحه اول روزنامه ها بچاپ میرسید. این تصاویر هولناک بندرت انزجار کسی را بر میانگیخت. کمتر کسی بود که بر آن خشونت ها و خونریزیها مهر تایید نکوبد. اما، بعدا با کشتار توابین دچار یک شوک گردیدند. اگر هم احساس اعتراض بکسی دست میداد، دیگر قدری دیر شده بود. چه هزینه اعتراض بسی بسیار گرانبار شده بود.  
با این وجود نباید تاثیر و نفوذ صدها سال روضه خوانی و اسطوره سازی و آمیختن عاشورا با درد و رنج، در شکل بخشیدن به بینش مردم، نادیده گرفت.  جان و زندگی 72 تنی که در صحرای کربلا بهلاکت رسیدند، چندان بزرگ، پر جلال و با عظمت گردیده است که اگر سر 720 هزار نفرهم با شمشیر اسلام بر زمین افکنده شود، چندان تالمی و تاثری را در مردم بوجود نیاورد. اما، همین بس که از تشنگی طفلان مسلم سخنی بزبان راند روضه خوان و خطبه گو. آنچه با اسطوره عاشورا بعنوان یکی از ارکان امامت از یک نسل به نسل دیگر انتقال مییابد، داستان بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی ست که در وجود ما نهادین میگردد از طفولیت تا دوران بلوغ و جوانی. یعنی که بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی نه تنها در آموزشهای مذهبی منع نشده است بلکه رفتاری مقدس محسوب شود بویژه اگر در دفاع از وحدت و یگانگی الله صورت بگیرد. آیت الله خمینی در تبعیت از اصل دین اسلام و آموزشهای قرآن فرمان قتل زندانیان سیاسی را صادر نمود. بیرحمی و خشونتی که امام خمینی از خود بروز داد، در لابلای آیات قرآن یافته بود. تا زمانیکه دین بر مسند قدرت قرار دارد، بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی نیز همچنان امری عادی و قابل توجیه بنظر میرسد و نه تنها در کشور ما بلکه در جهان اسلام ادامه خواهد یافت و بجز تخریب و ویرانی و درپی آن چیزی بجز فقر و محنت و عقب ماندگی نخواهد بود. حال چندان تفاوتی ندارد که امام بر تخت قدرت جلوس نماید و یا خلیفه. تا کنون هیچ خلیفه ای فرمان قتل عام 4 هزار اسیر را یکجا صادر نکرده است. چنین جنایتی تنها میتواند از ولایت که از تبار امامت و رسالت است، برخیزد.
بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی با قتل عام در زندانها در 67 بهیچ وجه پایان نیافته و هنوز ادامه دارد. روزی نیست که یک یا چند نفر با مراسم قرآن خوانی بدار مجازات آویخته نشوند. تا آیت الله ها بر ما حکومت میکند نظام خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی همچنان ادامه خواهد یافت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi