۱۳۹۳ آذر ۲۱, جمعه

قتلگاه سعیدی سیرجانی:
«منزل مجلل و آرام شمال تهران»


شواهد همه حاکی از آنست که سعیدی سیرجانی در زیر پنجه تیز ولی فقیه، جان بجان آفرین تسلیم کرده است. با این وجود، حکومت مقدس اسلامی، در حالیکه از آستینش قطره قطره خون میچکید، علت مرگ او را "عارضه قلبی" اعلام نمود. این یک تهمت از سر مخالفت با رژیم آیت الله ها نیست. درست است، شاهدی وجود ندارد که با چشمان خود پاره پاره شدن سعیدی سیرجانی را در زیر چنگال فقیه مشاهده کرده باشد. نتیجه جز این چیزی دیگری نیست اگر به قرائن رجوع شود. چرا که در عدالتخانه رژیم ولایت، شاهدی، وکیلی و یا وصی ای وجود ندارد، بویژه اگر جرم جنایی و یا حقوقی نباشد، یعنی که جرم اگر "سیاسی " و مجرم دانا و بینا، آزاده و رها یافته، باشد. مجرم سیاسی، ناگهان نیست و ناپدید میشود، خفته و خاموش. او محکوم است قبل از ورودش به عدالتخانه اسلامی.  از محکوم دیگر بچشم نخورد، نشانی یا رد پایی. سعیدی سیرجانی را 9  ماه به بند کشید فقیه، حتی زمانیکه خون در رگهایش از جریان باز ایستاد، چشم کسی به پیکر بی جان او نیفتاد. فقیه او را به اسارت در آورد، خون او را آشامید و سپس او را بخاک سپرد. آنگاه عدالت اسلامی در تاریخ بشر درخشیدن بر گرفت.
بر سعیدی سیرجانی در دست «بازجوی عزیز» چه گذشته است کمتر کسی چیزی میداند. تنها شاهدی که وجود دارد خود متهم بجرم و جنایت است. تنها اوست که میتواند بجرم و جنایت خود شهادت دهد. در رژیم فقاهتی مجرم به گناه خود "اعتراف" میکند و در نتیجه هر نیازی برای جمع آوری اسناد و مدارک و شهود زنده برای اثبات جرم را از میان بر میدارد. در جرایان اخذ اعتراف است که متهم هم شاهد خویش میشود و بر گناه خود شهادت میدهد و هم شاهد بازجو و دستگاه بازجویی، و انصاف و عدالت بازجو، بخشش و بزرگواری، مهربانی و خوش خلقی او را مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. بعبارت دیگر، در بارگاه عدالت و انصاف اسلام، نقش شاهد را محکوم بازی میکند. بر محکومیت خود شهادت میدهد و خود را شیطان و تبهکار معرفی میکند و  روال بازجویی را بسی بسیار نرم و مسرت بخش نموده و بازجو را فرشته ای مقدس و مهربان  که متهم را توبه داده و به سوی "راه مستقیم،" "راه رستگاری" هدایت کرده است.  پس سپاس از بازجو یک امر طبیعی و ضروریست، همچنانکه سعیدی سیرجانی در نامه به بازجوی خود، با افزودن "عزیز " قدر بازجو را بجا آورد، در حالیکه حکایت دیگری هم نقل کند، بطنز و برمز، حکایت پرپر زدن پرنده ای نهیف در چنگال پر قدرت عقابی بس بسیار بلند پرواز.
آنچه از سعیدی سیرجانی، از دوران اسارتش در چنگال رژم ولایت بجای مانده است، یک "اعترافنامه" است و چند "مصاحبه." اولی نامه است به "بازجوی عزیز" که در آن سعیدی سیرجانی بگناهان و جرائم خود اعتراف و از کردار و پندار خود اظهار پشسیمانی میکند. یکی از مصاحبه هایی که با او انجام شده است بر خلاف تصور عمومی نه در زندان و یا شکنجه گاه بلکه بقول ارگان تف لیس رژیم آیت الله ها، روزنامه جمهوری اسلامی، "در منزل مجلل و آرام در شهرتهران" انجام گرفته است- یکی از همان منزل ها که اخیرا لو رفت ، چنانکه گویی سعیدی سیرجانی به میهمانی ولی فقیه بود. از بخت بد پای سعیدی سیرجانی حتی به زندان اوین هم نرسید.
 این اعترافنامه و مصاحبه خود یکی از صدها قرائن دیگر است که شهادت دهد  بر دستهای آلوده ولی فقیه بخون سعیدی سیرجانی. که سندی ست معتبر و تاریخی  بر جنایت و خیانت رژیم آیت الله برهبری ولایت. در آن شکی نیست که تاریخ به محکومیت فقاهت شهادت میدهد، اما، نه بواسطه آنچه سعیدی سیرجانی در این اعترافنامه و مصاحبه ایراد کرده است بلکه بعکس بواسطه آنچه نگفته و بزبان نیاورده است. حقیقت در آنچیزیست که سعیدی سیرجانی نمیگوید. چرا که آنچه میگوید غیرقابل باوراست. بعنوان مثال کیست که نداند عبارت "بازجوی عزیز" یک گزاره باور نکردنی ست. سیرجانی با این عبارت در واقع خصلت نیک دژخیم خود را می ستاید
سعیدی سیرجانی بجای آنکه از درد و رنج اسارت و تحقیر و توهین بنالد، چنان سخن میراند گویی که بهشت را با چشمان خویش مشاهده نموده است، گویی که اخذاعتراف بوسیله بازجو نه تنها با خشونت و شکنجه و تحقیر در نیامیخته بوده است بلکه با "مهمانوازیها" و "پذیرایی های دلسوزانه " بازجوی عزیز توام بوده است. سعیدی سیرجانی شهادت میدهد که رفتار و گفتار و بازجوی عزیز آنقدر انسانی و الهی و از سر تقوا بوده است که او را از ملاقات با نزدیکترین فرد خانواده بی نیاز ساخته است. افراد ثانی و وکیل و وصی که دیگر جای خود دارند.  
باین دلیل، یعنی بدلیل ایراد سخنان غیر قابل باور، نامه سعیدی سیرجانی به بازجوی عزیز پس از انتشار در مطبوعات بزودی از یک اعترافنامه به یک کیفرخواست علیه رژیم فقاهتی تبدیل میشود.. نامه به بازجوی عزیز چهره خشونتبار رژیم را لخت و عریان میسازد. بمنظور پوشاندن چهره کریه بازجوی عزیز و تصحیح اشتباهات خود ، رژیم مجددا دست به یک صحنه آرائی دیگر میزند. اما اینبار رژیم قلم را از دست سعیدی سیرجانی خارج مینماید بآن امید که اعتراف شفاهی و زنده  وی شک و تردیدی در اصالت و حقیقی بودن اعترافات او بجای نگذارد. بدین لحاظ، بایزجوی عزیز،  خبرنگار روزنامه جمهور اسلامی، ارگان نظام را برای مصاحبه با او به شکنجه گاه سعیدی سیرجانی، به "منزل مجلل و آرام شمال شهر تهران" گسیل میدارد.
اما، کیست که مصاحبه سعیدی سیرجانی را با روزنامه جمهوری اسلامی بخواند و نفهمد که آنچه میخواند نه یک مصاحبه بلکه بخشی ست از محاکمه در دادگاه مقدس اسلامی، دادگاهی که در آن حقیقت آشکار است: مجرم قبل از ورودش بدادگاه شناسایی و محکوم شده است. تا کنون یک بیگناه از دروازه های دادگاه های نظام، قدم ببیرون ننهاده است. چه دلیلی دارد که باور کنیم سعیدی سیرجانی یکبار دیگر نسیم آزادی را احساس میکرد و بخانواده باز میگشت و فرهنگ وطن را بازسازی مینمود. در حکومت اسلامی، دادگاه در جستجوی حقیقت نیست، که گناه چیست و گناهکار کیست- چون خود را مالک انحصاری حقیقت میداند- بلکه در پی افشای شیطان  و شیطان زده است و شناسائی منحرف و خدا ناشناس. در این دادگاه است که سعیدی سیرجانی محاکمه و محکوم میشود. بهمین دلیل متن مصاحبه نه در زمان حیاط سعیدی سیرجانی بلکه در زمانی چاپ میشود که او تحت شکنجه در آن منزل آرام رخت از این جهان بر بسته و رضایت و خشنودی، خداوند یکتا و یگانه، الله، حاصل آمده است.
مسئوول روزنامه جمهوری اسلامی در مطلب «اشاره» که بعنوان مقدمه ای بر مصاحبه با سعیدی سیرجانی نگاشته است، خود صریحا اعلام میکند که مصاحبه را با سعیدی سیرجانی بدان دلیل براه انداخته اند که سوء  ظن هایی که در نتیجه انتشار نامه به "بازجوی عزیز" بوجود آمده است بر طرف سازد. وی مطلب اشاره را چنین میگشاید:
"بازداشت علی اکبر سعیدی سیرجانی در اسفند ماه سال گذشته، گمانه زنی هایی را در جمع مدعیان هواداری از او در داخل و خارج از کشور بر انگیخت که در مجموع چیزی بیش از همان گمانه زنی نبود. هنگامی که نوشته های پس از بازداشت او، در مطبوعات داخلی بچاپ رسید، و او از طریق این نوشته ها بگناهان خود اعتراف کرد، بازهم همسرایان، همان گمانه زنی ها را تکرار کردند."
نویسنده مطلب اشاره، ضمن متهم ساختن روشنفکران به "برج عاج نشینی " ، "زندگی در عالم تخیل " و "عدم درک واقعیت، " اظهار میدارد که اینبار نمیتوان اعترافات سعیدی سیرجانی را باور نکرد. چرا که بنا بر گزارش وی، مصاحبه در شرایطی "آزاد"  و محیطی مرفه و گرم  و یا بقول مصاحبه کننده "منزل مجلل و آرام" بسر میبرد. البته مهم نیست که سعیدی سیرجانی بازداشت شده است و در بازداشتگاه بسر میرد. آیا میشود در منزلی مجلل و آرام ، کسی رنج بکشد و مورد اذیت و آزار و تحقیر و توهین قرار گیرد؟ زندگی در این منزل مجلل را زندان، شکنجه گاه و اسارتگاه خواندن میتواند چیزی جز گمانه زنی های روشنفکران برج عاج نشین باشد؟ این چیزی نیست مگر فریبکاری مضاعف دین و قدرت.
چرا سعیدی سیرجانی را در این "منزل..." بازداشت نموده ، بچه منظور و تحت چه شرایطی؟ در ذهن مصاحبه کننده اصلا سوال بر نیانگیزد، چون او، خود یکی از اعضای تفتیش کنندگان و یا از نزدیکان بازجوی عزیز بوده است. او از همه چیز با اطلاع بود و هدفی نداشت مگر اینکه به روشنفکران برج عاج نشین داخل و خارج نشان دهد که سعیدی سیرجانی "اینبار " در آسایش و رفاه و بزبان خویش در کمال "آزادی " سخن میگوید، تا شاید از "گمانه زنی" و تهمت و افترا به رژیم مقدس ولایت دست بردارند. تا بدانند که سعیدی سیرجانی، تحت درد و رنج شکنجه، در چنگال بازجوی عزیز وادار باعتراف نشده است. بنابراین، وقتی که سعیدی سیرجانی به انحراف و گمراهی اعتراف میکند و اعلام توبه کاری نموده و سخنان خود را با ورد «استغفراله ربی و اتوب الیه" آغاز میکند، روشنفکران بهتر است که باور کنند که سعیدی سیرجانی از درون منقلب گشته است  و همچون او دست از لجاجت با رژیم ولایت برداشته و سر تسلیم و تعظیم فرو آورند. که اعترافات او در این مصاحبه دیگر حرفهای غیر قابل باور در نامه "بازجوی عزیز" نیست. دیگر جایی برای متهم ساختن حکومت اسلامی به خونخواری و درندگی و جنایت و خیانت بملت وجود ندارد. چراکه اینبار سعیدی سیرجانی، بزبان خود  ضمن یک گفتار "آزادانه" به گناهان خود اعتراف میکند و شرح حرم و جنایت و نیز تحول خو را از خدا ناشناس، شیطان و "لجوج به فرد توبه کار و نادم شناسایی میکند.
"این بار سعیدی سیرجانی در بازداشتگاه خود، که خانه ای در شمال تهران است، در گفتگوئی آزاد به پرسشهایی پاسخ میگوید  که به همه آن گمانه زنی ها خاتمه میدهد. او در این گفتگو ، زندگی باصطلاح روشنفکری خود را کالبد شکافی میکند و به روشنی نشان میدهد که مدعیان روشنفکری در کشور ما چگونه با مردم و آرمانهای آنها بیگانه هستند."
 نا خواسته حقیقت بر سر زبان  مسئوول ارگان رژیم آیت الله ها، روزنامه جمهوری اسلامی جاری میشود. صریحا جرم سعیدی سیرجانی را نه اعترافات او مبنی بر وطن فروشی و جاسوسی و قاچاق و مصرف تریاک و الکل و لواط، بلکه "بیگانگی با آرمانهای مردم  ایران " اعلام میکند، اتهامی که بر تمام روشنفکران دگراندیش وارد است. آری بیگانگی با آرمانهای مردم ایران که مظهر آن ولی فقیه است، جرمی ست نا بخشودنی و سزاوار خشونت، بیرحمی، انتقام ستانی و سرانجام مرگ. برخی بر آنند که در نتیجه زیاده روی در آزار و شکنجه وضعیت سعیدی سیرجانی در همان منزل آرام و مجلل با تزریق آمپول هوا او رهسپار دیار نیستی میکنند. بعضی دیگر میگویند با شیافی ساخته از پتاسیم از بهر رفع یبوست ناشی از غذایی که به او خورانده بوده اند، قلب او را از طپیدن باز میدارند. چه پذیرایی بی بدیلی از سر عطوفت و مهربانی، چنانکه سعیدی سیرجانی باید خود را مغبون رژیم ولایت بداند که او را همچون میهمانی عزیز در میهمانسرایی اشرافی و یا در آن "منزل مجلل و آرام در شمال شهر تهران" باسارت در آورده و سر انجام جان را از او ستانده اند آنهم بجرم گناه کبیره، کناهی غیر قابل بخشایش: کفر گرایی و یا بیگانگی با آرمانهای مردم که خداوند خامنه ای جلوه آن است.
مسئوول روزنامه جمهوری اسلامی مانند یک جنایتکار حرفه ای که بر طبق نقشه و برنامه به پیش میرود و در مرحله نهایی سعی میکند جنایت خود را رو پوشانی نموده و رد گم نماید، شاهدی بر گفتار خود نیز میآورد. تصاویری از سعیدی سیرجانی همراه مصاحبه چاپ میکند که قصد و نیت پاک بازجوی عزیز و رفتار نیک و پسندیده دژخیمان ولایت فقیه را به نمایش بگذارد. تصاویری که سعیدی سیرجانی را سر حال و شاد و خندان، در عین رفاه و سلامتی نشان میدهند. آن زبان لال باد که از زجر و شکنجه سعیدی سیرجانی سخنی بگوید.
اما جنایتی چنین زشت و شنیع را نمیتوان با بزک و صحنه آرائی با لفاظی و چند تصویر خندان رو پوشانی نمود. مثلی است جاری که از روباه پرسیدند که شاهد بیگناهیت کیست، گفت دم اینجانب. روزنامه جمهوری اسلامی دست نشانده دین و قدرت است نمیتواند سند معتبر و بیطرفانه بر بی گناهی رژیم ارائه دهد. نمیتواند مدافع نقد و نفی رژیم دین باشد. مصاحبه کننده در پی آزادی و تبرئه متهم نیست بلکه در پی محکوم ساختن اوست.روزنامه جمهوری اسلامی در خود فروشی و خیانت به حرفه و شرف حرفه ای تا آندرجه به پیش میرود که در قتل اندیشمند  و منتقدی نادر در تاریخ ایران بعنوان گمراه و منحرف و خداناشناس شرکت میجوید.
اگر خلیفه یزید  امام حسین را در صحرای کربلا در میدان جنگ به قتل رساند، ولی فقیه که تبارش به امامان از جمله امام حسین میرسد، سعیدی سیرجانی را بی دفاع در خفا، هنگامیکه زندگان همه خفته اند، آخرین قطره خون او را میاشامد. شاید اگر امام حسین هم بر یزید پیروز میشد بمنظور اینکه با ظلم به ستیز ادامه دهد و "زیر بار زور نرود" هم ظلم میکرد  و هم زور میگفت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

سعیدی سیرجانی  
به جاویدان تاریخ پیوست



حکومت اسلامی و یا حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها، نظام جنایت است، نظام شریعت است و شمشیر، نظامی است سراسر خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. طعمه نظام مقدس اسلام، مسلم است که بره و گوسفند نیست. با زبان بسته و نا بینا،  نظام ولایت را سر و کاری نیست. رژیم آیت الله ها در پی دانا است و بینا و گویا. از وجود ش وحشت میکند و به تب و لرز دچار میشود. روحش عصیان زده میشود و مضطرب و نگران مبادا که بزودی فرو ریزد و تار و پودش  از هم گسیخته گردد. این است که دندانها و چنگال های ش تیز میشود. سبع و درنده میشود. تنها خون دانا و بینا و گویا است که وحشت و هراس او را تسکین دهد. چرا که خون دانایان و بینایان و گویندگان، خونی است مباح در قاموس اسلام، سنتی که مانده بجا از پیامبر اکرم، "خاتم انبیا." فقیه و عالم، آیت الله و حجت الاسلام، خون هرگز به حرامی ننوشند.  خون نابینا و نادان و زبان بسته خونی ست سرد و مرده و بی جان. خونی است حرام. ریختن ش را سودی نیست. از این خون جان نگیرد نظام مقدس ولایت. آنچه جان تازه دهد به کالبد پوسیده و فاسد فقاهت خون دانا است و بینا و گویا.

سعیدی سیرجانی هم دانا بود و بیباک، هم بینا و گویا. ریختن خونش واجب شرعی بود. وجود ش ولی فقیه را سراسیمه و هراسان ساخته بود. لذا در تاریکی نیمه شب، زمانیکه خواب حتی هوشیاران بیدار را هم ربوده بود، عمّال فقاهت به خانه سعیدی سیرجانی شبیخون میزنند و طعمه را در چنگال تیز خود اسیر میسازند. او را با خود به محراب مجازات و شکنجه میبرند. لحظه کین خواهی و انتقام ستانی آغاز شده بود. اتهام او نا بخشودنی بود. قبل از اینکه طلبه حوزه های علمیه برهبری آیت الله خمینی بر جنبش ضد استبدادی سلطه افکند، سیرجانی قلم تیز و برنده خود را بکار انداخته بود و به شاه زبون و بی لیاقت نهیب زده بود که لحظه سرنوشت فرا رسیده چاقوی جراحی را بر گیرد و این غده سرطانی (ارتجاع سیاه) را ریشه کن سازد، سخنان کفرآمیزی که سر تاوان آن بود.
پس از آنکه  دین و مظهر آن ولی فقیه حاکم گردید، سرجانی پای بگریز نگذاشت، دهان فرو نبست و در لانه خود از ترس پنهان نشد. قلمش را همچون شمشیری برنده، بکار انداخت، قلمی برنده تر از ذوالفقار معروف امام علی، شمشیری که انسان را بدو نیم میساخت به یک چشم بهمزدن. شیخ صنعان را نو شته بود،  داستان شیخ زاهدی بود که فریفته قدرت شده و در دامن عروس قدرت، دین و ایمان از دست میدهد. شیخ صنعان فقط یکی از کتابهایی بود که پس از انقلاب به چاپ رسید. تا رژیم دین بخود بیاید او چندین کتاب از جمله آستین مرقع بزیر چاپ رفت. اما بسیاری از کتاب های او زیر چاپ رفت ولی بجای انتشار به خمیر تبدیل شدند که هزینه سنگینی روی دست ناشر او میگذاشت، ناشری که بعدا دستگیرشد. نوشته های سیرجانی، همه یکی پس ار دیگری، حکایت از سلطه تاریکی و تباهی میکرد، هنوز هم و ظهور زهد فروشی و ریا کاری.

حال طعمه در چنگال سبع دژخیمان رژیم گرفتار شده بود. در بند و اسیر تحت خشون و بیرحمی بر جسم و روحش زخمهای التیام ناپذیر وارد میسازند تا توبه گوید، که به گناهان خود اعتراف نموده و اظهار پشیمانی کند. بر گذشته خود تف اندازد. وجود آگاه خود را نفی کند. نه اینکه سیرجانی از انجام چنین امری واهمه ای بخود راه دهد. چرا که او شهادت را در دوران تاریکی، در دوران حکومت دین، ویژه نابینایان می دانست. بهمین دلیل در اعتراف نامه ای که در زیر شکنجه به نگارش در میآورد دژخیم خود را باز جوی عزیز خطاب میکند و از اینکه او را از نا آگاهی و نادانی به  آگاهی و دانایی رهنمون ساخته است سپاسگزاری مینماید. آری این شیوه ای بود که سیرجانی شکنجه گران خود را بباد تمسخر میگرفت.

سر انجام سیرجانی در حالیکه در چنگال فقیه گرفتار و اسیر بود، و فقیه قطره، قطره خونش را همچون حشره ای خون آشام مک میزد و با دهانی خون آلود در محراب عبادت از درگاه الله طلب عفو و مغفرت میکرد. یعنی زمانیکه خونی در رگ های سعیدی سیرجانی جریانی نداشت، فقیه از ته گلو بسم الله ی گفت و تیغ را بر گلوی وی نهاد و او را در راه رحمان رحیم ذبح نمود. بآن امید که سیرجانی را خاموش نماید. که شاید هرگز نگوید از آزادی و امید به رهایی و بار دیگر سکوت مرگبار را بر سراسر جامعه حاکم گرداند. ذهی خیال باطل!

چرا که سعیدی سیرجانی به جاودانگی تاریخ پیوسته است، و هرگز خاموش شدنی نیست. چون او روح آگاه دوران تاریکی و تباهی ست. خداوند خامنه ای با آلودن دست خود بخون سیرجانی نه تنها دست به جنایتی بزرگ زده است، بلکه مرتکب خیانتی نابخشودنی به ملت شده است. او وجدان آگاه ملت را مقتول ساخته است. این حقیقت را حکومت آیت الله ها نمیتواند پنهان بدارد، روزی ملت بدان آگاه خواهد شد و به کین خواهی سیرجانی بر خواهد خواست. آری بیست سال است که از مقاتله سعید سیرجانی میگذرد نه در صحرای کربلا بلکه در "خانه  ای مجلل در شمال تهران" در سکوت و آسایش که در فرصتی دیگر بدان میپردازیم.

مقاتله سیرجانی سر آغازی ست بر آگاهی از وجود روح بزرگ و فنا ناپذیراو. مدتها بود که فقیه حصاری نامرئی در اطراف این اندیشمند بی باک و شجاع، این گوینده بینا و دانا، کشیده بود که مبادا صدای او موجب بیداری خفتگان شود. ولی امروز صدای سیرجانی رساتر از همیشه به گوش رسد و در تاریخ طنین افکند:

بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلا خیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و به استقبال مرگ رفتند.

تا کنون صدایی چنین تندر آسا، صریح و برنده از گوینده ای شنیده نشده است. صدای سیرجانی ، آوای بیداری ست. گرفتاری او همچون گرفتاری گالیله بود اما مرگش به بزرگی مرگ سقراط است. مرگ او دفاع از شرف و نفس انسانی ست، دفاع از آزادی ست و انسانخواهی.

حکومت آیت الله ها بیش ار نیم ملیون جوان را در راه خداوند یکتا و برای تحصیل رضا و خشنودی او به امید دست یافتن به زندگی ابدی و درآغوش کشیدن حوری های باکره بهشتی در جنگ با کفر و باطل علیه صدام حسین، روانه میدان هلاکت نمودند. و در همان راه ده ها نفر از همردیفان خود را نیز از دست داده اند. اگر چه مدال شهادت را بر تابوت های آنها آویختند، ولی حقیقت آن است که یکی از آنها جاودان نخواهد ماند. اما هم اکنون سعیدی سیرجانی به جاویدان تاریخ پیوسته است. نامش، ملوث هرگز نشود. او برای بزرگی و سر افرازی و آزادی انسان، قلم زد. بی جهت نیست که وجود ش آیت الله  های زاهد دین فروش خون آشام را  سرا سیمه و هراسان ساخته بود. هرگز به مغز ناچیز خداوند خامنه ای خطور نمیکند که میتوان برای انسان و آرمانهای انسانی نیز شهادت را پذیرفت. شکوه و عظمت این شهادت است که نظام فقاهت را سخت به لرزه در میآورد. در برابر چنین شهادتی، شهادت در راه خشنودی و رضای خدای ولی فقیه ، مرگی ست بی ثمر و از سر جهل و نادانی. چرا که مرگ یکی در سوی جلال و شکوه و بزرگی انسان است،امام مرگ دیگری در سوی ارضای موجودی ست پست و موهوم. چون خدای فقیه با یکدست میدهد و با دست دیگر میگیرد. از یکطرف هستی بخش است، از طرف دیگر نثار ش را از شهید در راه جاه و شهوت خویش طلب می کند. باید تا آخرین قطره خون خود، شهید خون بریزد تا خدای فقیه، زندگی ابدی در نیستی به شهید اهدا نماید. در راه چنین خدایی شهادت نمیتواند چیزی جز مرگی به عبث و پوچ و بیهوده بوده باشد.  اما سعیدی سیرجانی جاودانه در تاریخ ملت ایران میدرخشد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


تقدیم بدوستداران سعیدی سیرجانی

برگزیده ای از منظومه
خدا ناشناس
خبرداری ای شیخ دانا که من
خداناشناسم خداناشناس
نه سربسته گویم در این ره سخن
نه از چوب تکفیر دارم هراس
خدائی بد ینسان اسیر نیاز
که بر طاعت چون توئی بسته چشم
خدائی که بهر دو رکعت نماز
گراید به رخم و گراید به خشم
خدائی که جز در زبان عرب
به دیگر زبانی نفهمد کلام
خدائی که ناگه شود در غضب
بسوزد زکین خرمن خاص و عام
خدای تو با وصف غلمان و حور
دل بندگان را بدست آورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور
به زیر نگین هرچه است آورد
خدائی که باشهیر جبرئیل
کند شهر آباد را زیرو و رو
خدائیکه در کام دریای نیل
برد لشگر بیکرانی فرو
خدائی که بی مزد مدح و ثنا
نگردد بکار کسی چاره ساز
خدا نیست بیچاره ورنه چرا
به مدح و ثنای تو دارد نیاز؟
نه پنهان نه سربسته گویم سخن
خدا نیست این جانور اژدهاست
مرنج از من تو شیخ دانا که من
خداناشناسم اگر این است خدا


۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

آقای ظریف،   
   ایران هراسی نه، اسلام هراسی!



پس از پایان یکسال مذاکرات هسته ای،  محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجی حکومت اسلامی، همچون دیگر وزیران در برابر خبرنگاران و رسانه های جهانی قرار گرفت تا او نیز برآورد خود را از ناکام ماندن مذاکرات هسته ای و ادامه آن در آینده به مردم جهان و "مردم خوب ایران،"   گزارش دهد، گویی که "مردم خوب ایران" او را باین ماموریت گیسیل داشته اند،  نه خداوندگار خامنه ای، حضرت ولایت که در واقع مخاطب اصلی ست.  وی در آعاز مدعی شد که در این دور از مذاکرات توانسته اند نمای یک توافق کلی را در آینده ببینند. راهکار های مختلفتی ارائه شده است که در زمان کوتاهی میتوان به آنها دست یافت. آنگاه به دستآوردهای یکسال مذاکره پرداخت و اظهارداشت که امروز "پروژه ایران هراسی شکست خورده و تمام تلاشها برای نشان دادن "ایران " بعنوان یک نگرانی برای جهان رنگ باخته است."
ایران هراسی؟ سخت میاندیشد، این نگارنده با خویشتن که چگونه ممکن است نیمه زنده ای، مثل کشور ایران که بزحمت بسیار نفس برآرد و فرو برد و برای دومین بار در تاریخ طناب شریعت اسلام  را بر گردن خویش احساس میکند، هراس بر انگیزد؟ آری، وارونه سازی حقایق خود یک خصیصه برجسته فقاهتی است، حال چه یقه کوتاه بتن داشته باشد و کت و شلوار اتوشیده و چه عبا و عمامه. تفاوت چندانی ندارد وقتی که قدرت در دین ذوب شده و استبداد، مضاعف گردیده است.
بنظر میرسد که ظریف وقتی از تابوی ایران هراسی سخن میگوید، از پدییده ای سخن میراند که دارای وجود خارجی نیست بلکه زاییده تخیلات و دانش سیاسی او ست. گویا آقای وزیر امور خارجی، فراموش کرده است که نزدیک به 36 سال است که ایران، اسلام است. همه هرچه هست اسلامی ست، نه ایرانی. که ایران وجود ندارد. هرچه از تبار ایرانی بوده و  هست چه بناها ی تاریخی، چه نهاد ها و رسم و روسوم فرهنگی، زشت و پلیدند، و ضد اسلامی. همین بس که عید نورز و چهارشنبه سوری هنوز خاری تیزی هستند توی چشم حکومت آیت الله ها، حکومت تازیان بومی. پیامبر اسلام و خاندان او، همانقدر از تبار تازیان اند که عمر و معاویه و یزید. امام هشتم ممکن است که در مشهد دفن شده باشد، اما او یک تازی و از نسل تازیان مهاجم است که ما ایرانیان او را می پرستیم و به عنوان یک موجود ماورایی به او دل بسته ایم. تازی پرست نمیتواند "ایرانی " باشد. تازی پرستان، مسلمانان اند.
از ایران هراسی، ظریف در زمانی سخن میگوید که نه ایران بلکه "اسلام " بوده و هست که مردم جهان را هراسان ساخته است. اسلام هراسی نتیجه نظر پردازی اندیشه ورزان غربی نیست. اسلام هراسی با ظهور ولایت در ایران، آغاز گردید، طولی نکشید که تاریکی، سایه شوم خود را در سراسر ایران گسترانید. شریعت اسلامی آخرین نفس ازادی را گرفت. سپس در طالبان در افغانستان و اخوان المسلمین در مصر ادامه یافت  و با ظهور گروه تروریستی القاعده و در پی آن گروه داعشی ها، اسلام هراسی را باوج خود رسید. هراسی که اخیرا داعشی ها در جهان آفریده اند، چهره کریه و خشونت بار و ضد انسان اسلام را در معرض نگاه جهانیان گذارده اند. داعشی ها بر خلاف حکومت اسلامی پنهانی پشت برجهای بلند اسارتگاه ها دست به قتل عام نمیزنند. آنها خشونت ، بیرحمی و انتقام ستانی نهفته در ذات اسلام را  در عریان ترین شکل خود، بیان مینمایند. در برابر چشمهای مردم جهان چاقوی قصابی را بر گلوی انسانها بی دفاع میگذارند و  سر آنانرا همچون گوسفندان قربانی از تن جدا میسازند. البته تاکنون کسی بچشم خود ندیده است که شاهپور بختیار، اخرین نخست وزیر دوران شاهی چگونه بدست رسولان ولایت قصابی گردید و یا لت و پار کردن فروها و فریدون فرخزاد و صدها جنایت دیگری که بدست تازی پرستان بومی صورت گرفته است، کسی مشاهده کرده باشد.خشونت و انتقام ستانی ای که تازیان بومی برای برقراری حکومت اسلامی بدان دست، زدند، سنگسار، قصاص، شلاق و اعدام در ملا عام، و تنبیه و مجازات بعنوان راهکار همه مشکلات اجتماعی، اسلام هراسی را وقعیت بخشید، نه ایران هراسی. آیا میتوان گفت که امام خمینی با فتوای قتل سلمان رشدی، مردم جهان را هراسناک نساخت؟ آیا تبدیل یک کشور پهناور تحت شریعت اسلامی به یک اسارتگاه بزرگ هراس آور نیست؟ طالبان و اخوان المسلمین، القاعده و داعش اسلام هراسی را حتی تازی پرستان در سراسر دنیا را به هراس واداشته است.
در بازگشت به ایران، ظریف در اولین گفتار خود بار دیگر از مذاکرات بین "ایران " و دیگر کشور ها سخن گفت. او اصلا ناکام ماندن مذاکرات هسته ای را به عدم درک نادرست غربیها از فرهنگ مذاکرات "ایرانی ها " نسبت میدهد. که غربیها پیوسته بر این باور بوده اند که ایرانیها دارای روش خاص خود در مذاکرات هستند و آنرا بگونه های مختلف تعریف میکنند، مثل "وقت کشی، تعارف، دو پهلو گویی، چانه زنی بازاری، فرش فروشی و امتیازات دهی در لحظات آخر."  وی تاکید نمود که این  تصور" غلط غربیها" از رفتار ایرانیها نگذاشت که ما به هدفمان در مذاکرات برسیم. با این وجود، ظریف اظهار میدارد که: ما در این مذاکرات توانستیم روش مذاکره منطقی را جایگزین چانه‌زنی بازاری کنیم."
پس معلوم میشود که وزیر امور خارجه بر سر چه چیزی با کشور های 5+1 به مدت یکسال مذاکره میکرده اند، بر سر تغییر روش مذاکرات: "روش منطقی را حایگزین روش چانه زنی کردن." ترسم که این چیزی نباشد بیش از کوبیدن آب در هاوان و یا روایتی برساخته شده برای پنهان نگاه داشتن حقیت. ظریف یا خود کودکی بیش نیست که بزبان بزرگترها سخن میگوید و یا مخاطبین خود را کودک و نادان فرض میکند. فکر میکند که اگر واژه ایران را جایگزین اسلام نماید، مذاکره کنندگان غربی را قانع خواهد کرد که هراس آنها از ایران هسته ای، بیجاست. مردم ایران خواهان جنگ و درگیری نیستند. چنانکه گویی مردم ایرانند که حاکم اند و او بیانگر اراده ملت است نه ولایت. در گفتمان خود سعی میکند با سپاسگزاری از حمایت های ولایت، نقش او را بعنوان بازیگر اصلی و گوینده حرف آخر، کمرنگ بسازد.
 افزوده بر این، ظریف از روش چانه زنی چنان سخن میگوید گویی که مذاکره چیزیست سوای چانه زنی. اگر بر سر آنچیزی که میخواهی بدست  آوری و یا ازد دست بدهی- هرچه آن چیز باشد- چانه، نزنی، ضرورتا باید به نزاع با یکدیگر بپردازید تا یکطرف رقیب را زخمین و خونین سازد و بزانو در آورد تا بآن چیزی که میخواهد برسد. بهمین دلیل میگویند مذاکره یا ادامه جنگ است یا باز دارنده آن. بگذریم که برداشت غربی ها آنگونه که ظریف توصیف میکند نه چندان دور از حقیقت است و نه لزوما فقط ایرانیان از آن روش ها استفاده میکنیم. تفاوت در آن است که غربیها مذاکره را میآموزند که بخشی از آن، آموختن روش های مذاکره فرهنگ و کشورهای دیگر است. اکثر دیپلماتهای کشورهای دیگر در دانشگاه های آمریکا و اروپا فوت و فن مذاکره را آموخته اند، از جمله خود آقای ظریف. اما هنر خدعه گری را در دامن مجتهدین آموخته است، در دامان آیت الله ها. سند ایران هراسی را ظریف  از درون کتابها و مقاله اتی استخراج نموده است که آمریکاییها در باره روش مذاکرات همه کشورها از جمله ایران انتشار داده اند. ظریف در باره مطالعه روش های مذاکرات کشورهای دیگر بوسیله موسسات علمی، بگونه ای سخن میراند، گویی که کنشی ست بس بسیار نا پسند  احتمالا آمیخته با بد فهمی و تفکر قالبی، بویژه در مورد "ایران." شاید اگر در آن کتابها و مقالات از روش مذاکره ای بنام روش "اسلامی " اشاره کرده اند، خود میتواند ناشی از اسلام هراسی باشد. 
واقعیت آن است که نه تنها وزیر امورخارجه، حتی رئیس جمهور هم، بر خوردار از اقتدار لازم برای چانه زنی با رقیب را ندارد. در زمانی که مذاکره کننده اصلی ولایت فقیه ست، تیم مذاکره کنند گان، مهره هایی بیش نیستند. بی جهت نیست که رئیس جمهور آمریکا هنگامیکه مذاکرات هسته ای معلوم بود که بی نتیجه به پایان میرسد نه به رئیس جمهور حکومت اسلامی بلکه به حاکم اصلی، خداوندگار خامنه ای نامه نگاری میکند. وقتی رئیس جمهور، کسی که اگر مستقیما بوسیله مردم برگزیده نشده است حداقل مورد تایید بیش از نیمی از جمعیت کشور قرار گرفته است و  باید از اقتدار بیشتر و مشروع تری برخوردار باشد، نمیتواند در تصمیمات سرنوشت ساز کشور شرکت نماید، آیا وزیر امورخارجه میتواند بعنوان یک وزیر مستقل و مختار با همتایان خود پشت میز مذاکره بنشیند؟ بدین معنا که ظریف، وزیر نیست، "رسول" ولایت است. مسئوول ابلاع  اراده ولایت است که هم مظهر دین است و هم قدرت.  ماموریت رسولان ولایت، محدود به مسائل هسته ای است که مرزهای آنرا از پیش ولایت فقیه خود ترسیم کرده است.
. بنابراین، ظریف و تیم مذاکره کنند،ه به اطریش نرفته بودند که با کشورهای 5+1 بر سر چه بدهند و چه بگیرند مذاکره کنند. آنها رفته بودند که بطور منطقی بگویند که مذاکرات هسته ای هیچگونه ارتباطی با حقوق بشر و براه انداختن جنگ های فرقه ای در منطقه و یا با اهداف موشک های قاره پیما ندارد. بهمین دلیل مذاکرات هسته ای به سرعت به نتیجه رسد، محدودیت بر فعالیتهای غنی سازی  در برابر دریافت بخش کوچکی از درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت، پذیرفته شد. اما، مذاکرات ناکام ماند، زیرا که غرب برهبری آمریکا باین نتیجه رسیده است، قرارداد هسته ای با حکومت اسلامی، نه با ایران، زمانی میتواند پشتوانه اجرایی داشته باشد که راه نفس برآوردن در گشایش یابد. روشن است که بدون احترام به حقوق بشر، جامعه بسته میماند و فعالیت های غنی سازی بمنظور دست یابی به اسلحه کشتار جمعمی هموار میشود. خداوندگار خامنه ای نیز از قصد و نیت آمریکا و اروپا با خبر است. بهمین دلیل ناکام ماندن مذاکرات را همچون یک پیروزی در آغوش کشید و اعلام نمود که:
 آمریکا و کشورهای استعمارگر اروپایی دور همه جمع شدند تا جمهوری اسلامی ایران را در قضیه هسته ای به زانو درآورند، اما نتوانستند و در آینده نیز نخواهند توانست.
همچنانکه ملاحظه میشود، حضرت ولایت هرگز اسلام را خذف نمیکند. بلکه به غرب و آمریکا از دیدگاه اسلام مینگرد، اسلامی که خود مظهر آن است. واکنش خداوندگار خامنه ای به نتیجه مذاکرات هسته ای، بیانگر ریاکاری مضاعف دین و قدرت است. چرا که روایت او روایت صحرای کربلا ست، رو در رویی مظلوم با ظالم و حق با کفر، روایتی که صدها سال است که بواسطه آن، مردم را فریفته، و متعصب و نابینا پرورش داده اند. امام بزرگ، امام خمینی، و در ادامه رهبر انقلاب، بی دلیل آمریکا را "شیطان بزرگ " نمیخوانند. حضرت ولایت آنانیکه به تعامل با آمریکا دلبسته اند،  ساده لوح، تنگ نظر و سیاست ورز و بی غیرت میخواند. چون در ایمان دینی خود متزلزل هستند. نمیدانند که با شیطان مذاکره بیفایده است. و از آغاز هم بدبینی های خود را به مذاکره با قدرتهای بزرک ابراز کرده است. چرا که آمریکا چون شیطان فریبکار است، سراسر حیله است و "مکر " و "خدعه." به تعهدابش عمل نمیکند. آنچه دیروز گفته است امروز مردود میشمارد. ولی فقیه، آمریکا و غربیها را نه دشمن ایران بلکه دشمن اسلام می پندارند. استعمارگران شیاطینی هستند که بر ضد اسلام عهد اتحاد با یکدیگر بسته اند.
دیدگاه ولی فقیه نیز مورد تایید فرماندهان، سرداران و جنگنده و یا لشگر های گوناگون ولایت است، یعنی تمامی آن نهادهایی که مظهر قدرتند، از جمله فرمانده کل سپاه پاسداران، سر لشگر محمد علی جعفری. او سردار ولایت، سردار اسلام است نه ایران. دفاع از دین و ارزشها و باورهای دینی را وظیفه خود میداند. او بازتابنده بدبینی های ولایت نسبت به مذاکره با غرب و آمریکا ست، بهمین دلیل، به قصد و نیت رئیس جمهور و وزیز امور خارجه سخت مظنون است. سرلشکر حعفری در سخنرانی اخیر خود در "دانشگاه تربیت مدرس" در حالیکه مذاکرات هسته ای به آخرین هفته خود رسیده بود، زبان به شکوه میگشاید که ناشی گری های تیم مذاکره کننده هسته ای  به "عزت جمهوری اسلامی" صدمه وارد کرده است، البته صدمه نه به ملت و یا کشور ایران. او نگران "عزت اسلامی" ست، نه عزت ایرانی. وی در ادامه، با زبان ایما و اشاره دولت حسن روحانی را به نقد میکشد و میگوید هنوز هستند کسانی که "رفاه و آسایش و معیشت جامعه را بر باور و ارزشهای دینی مردم" ارجحیت میدهند. اینان کسانی هستند، خود فروش که غرور و عزت را در بیگانگان جستجو میکنند نه در الله، خداوند یکتا و یگانه. اگر، قدرتهای بزرگ، نظام مقدس اسلام را زیر فشار قرار داده انند "بخاطر جایگاه مستقل و ایستادگی در برابر سلطه گران" است، یعنی بخاطر ماهیت اسلامی آن است و نه غنی سازی هسته ای.  وی  برخی "مسئوولین " را به عدم شناخت از "مولفه های اصلی قدرت " و بی توجهی به "ایستادگی روی اصول و ارزشها " متهم میکند. آنگاه میافزاید که مولقه قدرت "زیر بار زور نرفتن و باورهای دینی و اقتدار طلبی مردم ایران است."
باین معنا، از آنجا که مردم شیفته "ارزشهای اعتقادی و فرهنگی" اند حاضراند فقر و گرسنگی را تحمل نمایند. لغو تحریمات از طریق مذاکره، امری ست بیهوده.
بعضا بر آنند که دفاع ازدین و اسلام برای فرمانده کل سپاه پاسداران بهانه ای بییش نیست برای حفظ قدرت و منافع مادی، چنانکه گویی اسلام چیزیست بجز آئین فرمانروایی و فرمانبری بر اساس تسلیم و اطاعت، حال چه از نوع امامت باشد و یا خلافت. که اسلام آئینی ست سازگار با زور گفتن به منظور زیر بار زور نرفتن. سردار جعفری پرورده دست فقها است، او یک تازی بومی ست، نمیتواند بفهمد که  اگر از مردم نخواهد که چنین و چنان باشند، بر حسب بایدها و نبایدهای شریعت اسلامی، اگر احترام به حقوق ابتدایی انسان را جایگزین نظم تسلیم و اطاعت، نماید، نیازی به زورگویی، به بگیر و ببند و باسارت کشیدن، نیست. در نتیجه هرگز ضرورتی بوجود نمیآید که مجبورشود زیر بار زور برود. چگونه مینوانی زور بگویی و زیر بار زور نروی. سر لشگر جعفری به آخرین اظهارات اخیر محمد جواد ظریف در دانشگاه تهران مبنی بر ادعای امن تر شدن ایران در نتیجه مذاکرات هسته ای، اعتراض نموده و به مذاکره کنندگان هشدار داد که دچار اشتباهات "محاسباتی " نشوند که:
 ما از سال ها قبل به یک قدرت بزرگ بازدارندگی اطمینان بخش رسیده‌ایم و همه مولفه‌های قدرت ما امروز به طور چشم گیری تقویت شده است.
یعنی که حکومت اسلامی خود به یک ابر قدرت تبدیل شده است که میتواند با آمریکا شاخ تو شاخ شود. تمام منطقه و فرا تر از آنرا زیر پوشش موشکی قرار گرفته است. سرلشگر جعفر در تبعیت از ولایت تاکید میکند که دشمن ضعیف شده است و این آمریکا ست که باید تسلیم اراده ایران شود. اینجا باید با ظریف موافق بود که سال گذشته گفته بود آمریکا با یک بمب بنیان نظامی ولایت را درهم میشکند. برغم موشک های قاره پیما و نیروی عظیم موشکی، سردار جعفری  بخوبی میداند که او وظیفه دارد تا تاج و تخت ولایت و را حفظ و حکومت آیت الله  را در داخل مستحکم نماید. که برای سرکوب آزادی، برای سرکوب هر خیزش درونی و برای برقراری سکوت و خاموشی، پرورش و تعلیم یافته است نه برای درگیری با قدرتهای جهانی. حال از حاج آقا قاسم سلیمانی که مامور گسترش نفوذ در بیرون است، سخنی بمیان نمیآوریم چرا که یکی از دلایل شهرت او آنست که او "شهید زنده " است، سخت تشنه نوشیدن شربت شهادت است. گفته میشود حتی آمریکا از او هراس در دل دارد.
در حالیکه خذف اسلام در گفتمان ظریف و ایران هراسی را جایگزین ساختن اسلامی هراسی، دلگیری و شکایت سربازان ولایت را فراهم آورد ه و بسیاری از تف لیسان ولایت را "دلواپس " نموده است، "پروژه " ایران هراسی را که ظریف بر ساخته دست قدرتهای بزرگ میداند و اساس تحریمات "ظالمانه، " در واقع پروژه ای ست که به امضای ولایت رسیده است. بعید به نظر میرسد که این نرمش قهرمانانه بتواند قدرتهای بزرگ را قانع کند که ایران یک قدرت اسلامی نیست، جامعه ایران را به یک زندان بزرگ تبدیل ننموده و در پی گسترش نفوذ "اسلام ناب محمدی" در فراسوی مرزهای ایران نیست. اما، گنجشکی که ظریف رنگ زده و قصد داشت آنرا بجای قناری بفروش برساند، تا کنون خرایداری پیدا نکرده است. قدرتهای جهانی زیادتر از تسلیم هسته ای ایران که توافقنامه ژنو سند آن است میخواهند. برغم اظهارات ظریف که ادعا میکند که فعالیت های هسته ای کماکان ادامه یافته است و مییابد. قدرتها بزرگ میخواهند که اراده معطوف به سلطه افکنی و سلطه جویی نهفته در ذات حکومت اسلامی محدود و مهار نمایند. از زیاده خواهی آمریکا هم ولایت شکوه نموده است و هم رئیس جمهور و هم وزیر امورخارجه، اما هیچیک تا کنون نگفته اند که این زیاده خواهی دارای چه محتوایی ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

   rowshanai.org                

۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

مذاکرات هسته ای:
اراده ولایت یا اراده ملت؟

 دیپلمات های حکومت اسلامی  وارد آخرین دور مذاکرات تکنولوژی هسته ای با قدرتهای بزرگ جهانی شده اند(19 نوامبر 2014)، مذاکراتی که سرنوشت یک ملت بدان سخت ارتباط دارد. اما، این اراده ملت نیست که در تعامل با قدرت های بزرگ، بازتاب مییابد، بلکه اراده ولی فقیه، خداوندگارعلی خامنه ای ست که تعین کننده نهایی ست. با اشاره اوست که مذاکرات میتواند به موفقیت و یا شکست بیانجامد. مهم نیست که ملت چه میخواهد و یا چه چیزی ست که بدان احتیاج دارد، به توسعه صنعت نفت و گاز، تولید اشتغال برای میلیونها جوان بیکار تحصیل کرده، کاهش نرخ تورم کمر شکن، پایان بخشیدن به فقر و عقب ماندگی، یافتن پاسخی برای      رود خانه ها و دریاچه های خشک شده، ترمیم ندانم کاری های دولت پیشین و صدها مسائل دیگر ازجمله گسترش فحشا، اعتیاد و  قتل و جنایت؟  یا اینکه ملت به "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی " محتاج استت، برنامه ایکه هزینه گرانبار آن پشت ملت را خممیده و روزگار مردم را سیاه کرده است. بهر سوی که روی کنیم همه بسته است به  اراده ولی فقیه. چه خفتی و چه خواری؟
 مگر در حکومت اسلامی از ملت چیزی دیگری جز "اطاعت " و فرمانبری  انتظار دیگری هم میرود؟ در یک کشور 77 میلیونی اراده ولی فقیه، اراده تنها یک فرد است، اراده نهایی. توافق بشود با شرط و شروط و یا بدون آنها و یا اصلا اگر توافق نشود، از خداوندگاری بر میخیزد که بجز او هیچکس دیگری نیست، خداوندگار خامنه ای. وقتی انسانی خدا میشود و اراده او اراده ای الهی، حکایت از رسیدن دوران کفر میکند.
 آیا تا کنون شنیده اید که یک کارشناس هسته ای علنا حقیقت غنی سازی را به مردم گزارش دهد، مثبت و یا منفی، یا کمی از آن و مشتی  از این؟ اگر این کارشناس،  استراتژی کسب فن آوری غنی سازی هسته ای بهر قیمیتی را زیان بار بداند آیا  میتواند حقیقت را  با ملت در میان بگذارد؟ آری، اگر سر در کف نهد. سخن از حقیقت در زمانیکه ولایت حقیقت است و بس، چیزی نیست مگر    "کفر، " فعلی که خداوندگار خامنه ای هراسی عمیق از آن در دل دارد.
اینجا، در حکومت اسلامی، "ملت " هیچ است. همه چیز ولایت است. در اینجا ملت آنی ست که با ولایت یکی است. که دست "بیعت " به ولایت داده است. از ولایت "تبعیت " میکند. ولی فقیه  را دانا و توانا و برتر از هر بشری میداند. جلوه الله را در او می بیند. ملت در این معنا، درصد کوچکی از کل جمعیت کشور بیش نیست، که طبق خوشبین ترین تخمین های کارشناسانی چیزی بین 15 تا 25 در صد است. اما، اراده آن اکثریت 75 درصدی، آاکثریتی خاموش نگاهداشته شده، تاکنون  در چه امری انعکاس یافته است؟ در برابر منافع ولایت، سخن از منافع اکثریت ملت نیز، سخنی کفر آمیز است. چنانکه گویی چون اکثر ملت مسلمان اند اراده خود را به اراده ولایت تسلیم کرده اند، اگر هم نکرده اند باید وا نمود کنند که کرده اند . چون اراده ولایت همان اراده رسول الله است. یعنی که هیچ نخواهد مگر تسلیم و اطاعت. که الله یکی است و بجز او هیچکس دیگری نیست. یعنی که  فرمانروایی هست و فرمانبری.
کمتر کسی هست که نداند که این حضرت ولایت بود که محمود احمدی نژادی را با تحمل فلاکت بسیار، بویژه در دوردوم  بر مسند ریاست جمهوری نشاند تا او را به  یا پادویی خود بگمارد. و بواسطه احمدی نژاد بود که خامنه ای توانست اراده هسته ای خود را به منصه ظهوربرساند و کشور را به ویرانی.  بدست احمدی نژاد بود که حضرت ولایت به انتقام ستانی از جنبش اصلاح طلبی برهبری حجت الاسلام  محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین پرداخت. اگرچه خاتمی، اعتبار و آبرو و حیثیت بر باد رفته حکومت اسلامی در سطح جهان را به آن باز گردانده بود. بدست احمدی نژاد بود که حضرت ولایت مهر و موم  تاسیسات غنی سازی هسته ای را بر شکست  و تمام قرار دادهای بین المللی را زیر پا گذارد. که قرارداد هسته ای خاتمی با غرب یاد آور معاهده ننک آور ترکمنچای است. باین ذلت تن در نباید داد. که تکمیل چرخه هسته ای از معدن تا سانترفیوژ "حق " ملت است، یعنی که  حق ولایت است. زیرا که ملت یکی است با ولایت. چه بقای نظام ولایت است و نه زندگی یک ملت که وابسته است به غنی سازی هسته ای، ابزاری در دست دین برای حفظ قدرت، دستآویز در دست دین و قدرت برای تشدید غرب ستیزی و دشمن تراشی. چه اگر نظام مقدس ولایت در برابر غرب برهبری آمریکا قرار نگیرد، صحرای کربلا دیگر مفهوم خود را از دست میدهد. آنگاه در حالیکه گرد و غبار معرکه گیری آیت الله ها بر فراز منبر فرو نشسته است میتوان جانشین امام را در جایگاه یزید مشاهده کرد. اگر یزید به امام حسین مهلت داد که در صحرای کربلا شمشیر بر گیرد و از خود دفاع کند، جانشین امام هزاران هزار حسین بی دفاع را بخاک و خون غلتانده است. آنچه حل مسئله هسته ای را دشوار میکند، شفافیت یافتن این حقیقت است. که امام حسین هم اگر بر یزید پیروز میشد از یزید بسی بسیار خونخوارتر میگشت، همچنانکه جانشین او گردیده است.
 احمدی نژاد کسب فن آوری هسته ای را به جنبشی همطراز جنبش ملی شدن نفت تبدیل نمود. به تحریک و تهدید پرداخت قدرتهای جهانی پرداخت. هالوکاست را دروغ محض خواند. آری، چنین بنظر میرسید که احمدی نژاد در کنار امام عج در آسمانها بپرواز درآمده بود. پرچم هسته ای را بر دوش گرفته و در بوق و کرنای ولایت میدمید. که قله های بلند علم و صنعت و تکنولوژی یکی پس از دیگر فتح گردیده  و حکومت مقدس ولایت در منطقه به سروری رسیده است. که پوزه آمریکا را بزمین مالانده است. چند صباحی نیز لقب "موسای زمان " گرفت. حال آنکه جوجه دیکتاتوری را میماند که تازه سر از تخم بیرون کشیده است: قانون گریز و قانون شکن، بزن بهادر و چکشی، چون پادوی خصوصی ولایت بود. یعنی که کاخ ریاست را تبدیل کرده بود به آبدارخانه ولایت. گاهی البته تادیب و خوار هم میشد از بالاتر.
 دست یابی به فن آوری هسته ای، در مطلق نمودن حکومت ولایت نقش مهمی بازی نمود، خامنه ای رهبر آمریکا ستیزی در جهان گردید  و  در داخل رسما "فصل الخطاب."  در دفاع از اراده مطلق ولایت و یا بقول سردارد سر لشگر  محمد علی حعفری، فرمانده کل سپاه، فصل الخطاب بودن ولی فقیه بود که لشگر دین، متشکل از نیروهای امنیتی و انتظامی  از جمله قمه کشان بسیجی و لباس شخص های هفت تیرکش ، گاردهای ضد شورش سوار بر موتور سیکلت و سپاه پاسداران در خرداد 88 به  آن اکثریت خاموش که به اعتراض برخاسته بودند و "رای " خود را مطالبه میکردند، حمله بردند. زدند و کوبیدند و کشاندند جوانان را بر روی زمین در حالیکه آنان را با باتوم و لگد  به دوزخ ولایت تحویل میداند که بعضا خود را در کهریزک یافتند، در دست گشتابوهای اسلامی. آری، ولایت دست به کشتار ملت زد که بگوید که تنها ولایت است و بجز ولایت، ملتی نیست.
 اما، دست یابی به فن آوری هسته ای، امری بس بیهوده در منظر بسیاری از کارشناسان، هزینه ای بس گران بر مردم تحمیل نمود و آنها را هرچه بیشتر در محنت و تنگدستی فرو برد. تحریمات اقتصادی، تورم و بیکاری را که افزون بود افزون تر نمود، فقر و عقب ماندگی به همچنین. ملت ولایت زده کاهش هفتاد درصدی پول را بلعید و ناله ای هم سر نداد. از یک طرف  ناظر بر صعود قیمت ارز و طلا در بازار پر تلاتوم و تعطیلی و نیمه تعطیلی صنایع داخالی و فرار سرمایه ها بودند  و  از طرف دیگر  شاهد بر غارت های بزرگ میلیاردی و رسیدن گدایان، لومپن ها و جاهل ها به شاهزادگی با ثروت های هنگفت و شگفت آور. البته یکی از دیگر از نتایج تمرکز نظام بر درگیری و مناقشه با قدرتهای جهانی، غلتیدن حکومت مقدس اسلامی بود در منجلاب کفر، بی ارزشی با ارشترین ارزشها، گسترش بغض و کینه توزی، خشم و خشونت رفتاری و گفتاری  فحشا و اعتیاد، دزدی و زورگیری، قتل و جنایت و صدها  آسیب اجتماعی دیگر.
در حال حاضر، در پشت میز مذاکره این کار گزاران ولی فقیه اند که باید بپذیرند که به آخر خط رسیده اند یا نه؟ که ثابت کنند که برنامه ساختن اسلحه کشتار جمعی در کار نیست. بعبارت دیگر زمان آن رسیده است که ولایت به نظم جهانی تن در دهد، وگرنه باید گامی دیگر بسوی تخریت و ویرانی کشور بردارد. به نظر میرسد که همه راه های گریز را بر حضرت ولایت بسته اند. چانه زنی و چند و چون در واقع بر سر چیزی نیست جز آنکه چگونه تسلیم نامه ولایت را به پیروزی نامه تبدیل کنند. چرا که نظام ولایت چاره ای ندارد جز آنکه رویای دست یابی به بمب اتم را از سر بیرون نماید.
 اما، ولایت را هیچ باکی نیست اگر مذاکرات قدری هم بطول بیانجامد. چرا که بعضا بر آنند که این مذاکرات در اصل مذاکراتی ست سیاسی ست، اما فراموش کرده اند که یک طرف این مذاکرات دین است، دینی که مظهر آن ولایت است، اسلام، اسلام فقاهتی. ولی فقیه، جلوه "اسلام ناب محمدی" از یکطرف با ابزار دست یابی به تکنولوژی هسته ای، میخواهد اسلام را پیش رو  و مترقی و بستر علم و دانش شناسایی نماید بر خلاف مسیحت که با علم به ستیز بر خاسته بود. اما، در همانحال که ظاهرا به پیش میراند و در پیشرفت های علمی در حال سبقت گرفتن از غرب است، آرزوی بازگشت به گذشته را در سر میپروراند  و بدانسوی در شتاب است. بهمین دلیل مقررات و قوانینی دینی را بر جامعه حاکم میگرداند، مقررات و قوانینی که ماهیتا  ضد بشر، ضد خرد و سروری انسان است و دشمن آشتی ناپذیر آزادی، قواعد شریعت اسلامی.
آنچه سزاوار توجه است، آن است که همچنانکه مذاکرات هسته ای جدی تر شده اند، بر سختگیری های نظام در دوران افزوده گردیده است.  اخیر با ابزار قانونی ساختن یک وظیفه دیی "امر معروف و نهی از منکر،" یک گروه از مردم را بر جامعه حاکم میگرداند، تا نقش مبصر را در کلاس بازی کنند، مبصری که برای برقراری سکوت میتواند هر گونه خشونت و جنایتی را مرتکب شود بدون آنکه مسئوول شناخته شده و مورد تعقیب قرار گیرند. چون آمر به معروف و ناهی از منکر در برابر ولایت، جلوه الله است که مسئوول است و قانون هم از آن دفاع میکند. چون قانونی ست الهی. وقتی آیت الله ها و فرمانده های نیروهای انتظامی، همه در ردیف تف لیسان ولایت، با انزجار مردم از "اسید پاشی های زنجیره ای" رو برو گردیدند، به انکار پرداختند که این جنایت، ناشی از امر به معروف بوده است  و برخاسته از داد و فغان آیت الله ها بر فراز  منبر قدرت که چه نشسته اید کفر همه جا را فرا گرفته است. که امر به معروف از تذکر لسانی عبور کرده است و هم اکنون به مرتبه "اقدام عملی " رسیده است. حمایت قانونی از آمران به معروف و ناهیان از منکر، عملا حمایت از خشونت و جنایت است و هدفی ندارد مگر بقول آیت الله مقدسی که شربت شهادت را نوشیده است و هم اکنون در بهشت در کنار حوری های باکره به آرامش میگذراند، عبدالحسین دستغیب "وا داشتن به اطاعت و بازداشتن از معصومیت. " البته با ابزار خشونت و انتقام ستانی. چون دارای کارایی ست، بهمین دلیل مورد تایید و تصدیق الله است.
حضرت ولایت از عقب نشینی در بیرون هراسی ندارد، هراس او از این است که  به ضعف در درون ترجمه شود. در نتیجه اگر از سر استیصال با رهنمود معروف "نرمش قهرمانانه " با قدرت های جهانی به تعامل میپردازد، در همان حال دست به سختگیری بیرحمانه  در درون میزند و عرصه را بر جامعه بویژه بر زنان تنگ میکند که نفسها را در سینه حبس نمایند. چشم و دهان خود را بسته نگاه دارند وگرنه به "راه مستقیم" بواسطه آمر به معروف هدایت خواهند شد وگرنه زندگی در این جهان میشود زندگی در جهنم. اسیدپاشان یا ناهیان از منکر، زنان زیبا و جوان، مختار و مستقل را مورد انتقام ستانی قرار دادند تا زندگی را در این جهان در دوزخ بگذرانند. چه رعب و حشتی در دل افتد وقتی که در یابی که نیروهای امنینی و انتظامی، بویژه نیروی عظیم بسیجی قرار است که به لشگر آمران به معروف و ناهیان از منکر تبدیل شوند. سردار نقدی، رئیس سازمان بسیج مستضعفان، یکی از معروف ترین تف لیسان ولایت که چفیه خود را بر شانه های ستبرش میگستراند اخیرا (26 آبان 93) به خبرگزاری فارس، ارگان سپاه پاسداران ولایت، ، از به پایان رسیدن دوره های تخصصی امر به معروف و نهی از منکر بسیجیان خبر میدهد و میگوید:
"از سال گذشته آموزش‌های گسترده امر به معروف و نهی از منکر شروع شده و بسیجیان شیوه صحیح و اصولی امر به معروف و نهی از منکر را آموزش دیده‌اند."
یعنی که اگر شاگردان یک کلاس کودکستان، دارای یک مبصر هستند مردم ایران باید انتظار روی در روی قرار گرفتن با صدها بلکه هزاران هزار مبصر بسیجی و یا آمران به معروف و ناهیان از منکر داشته باشند آمران و ناهیانی که وظایف آنها از مرز حجاب و اخلاق گذشته، منکرات سیاسی و اقتصادی هم در بر میگیرد.  سردار نقدی همچنین خاطر نشان میسازد که سازمان بسیج مستضعفین، بیش از 22 میلیون بسیجی و 2 هزار گردان رزمی در تشکیات خود دارد. آیا این هراس آور نیست؟ که مهم نیست که مذاکرات هسته ای بکدام سوی رود، نیرویی عظیم تحت فرماندهی ولایت قرار دارد که قادر است تمامی جامعه را به اسارت بکشد. باین ترتیب است که سیاست هسته ای، به سیاست آمریکا ستیزی گره خودرده اند و هر دو با سیاست سرکوب و خصومت با آزادی در داخل گره خورده است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ آبان ۲۳, جمعه

امر به معروف، نهی از منکر و
!فرا رسیدن دوران کفر



براستی، چه اتفاقی رخ داده است که حکومت اسلامی را وادار ساخته است یکی از مهمترین احکام قرآنی، امر به معروف و نهی از منکر که فریضه ای واجب دینی بشمار میآید پس از 36 سال قانونمند و حمایت از آنانی که به وظیفه دینی خود عمل میکنند قانونی نمایند؟ بچه دلیلی حکومت اسلامی تا کنون  وظیفه شرعی و الهی خود را بر زمین نهاده است؟ چه چیزی میتواند این بی اعتنایی باحکام قرآن را توضح دهد. آیا فراموش کرده بودند که الله گفته است:
باید برحی از شما مسلمانان را به خیر و صلاح دعوت کنند و ایشانرا به نیکی امر واز بدی تهی نمایند ، این گروه بحقیقت رستگارند.(کناهان کبیره،ص 328).
چرا از همان آغاز سپاه آمران به معروف و ناهیان از منکر را تشکیل ندادند تا از غلتیدن جامعه در منجلاب کفر جلوگیری کنند؟  آیا کمی دیر به فراستش نیفتاده اند؟ برغم آنچه میخواهند وانمود کنند، جا دارد که بپرسیم، مجلس شورای ولایت با تصویب طرح حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر ، آنهم با دو فوریت بر کدامین یک از زخمهای ملت مرحم میگذارد؟ کدامین بار را از پشت خمیده اشان برگیرد؟ کدامین درد ملت را شفا بخشد؟ معلوم است که تصویب قانونی اینچنینی درد ملت را تشدید نموده و انسانیت آنها را کاهش میدهد. اما، نشانی ست از یک بیماری مهلک که گریبان نظام ولایت را گرفته است، بیماری انحطاط ، یا فرسودگی، پوسیدگی و سالخوردکی اعضای نظام. از آنروی که  منکر فرا گیر شده است و دوران کفر آغاز گردیده است، دوران زوال و بی ارزش شدن با ارزشترین ارزشها؟ بگذار که برای امام حسین بیش از همیشه خود را بزنند و گریه و مویه نمایند، اما در کنارش اسید پاشی زنجیره ای هم از سلسله جنایاتی ست که در جهت جلوگیری نظام ولایت از علتیدن در سراشیب انحطاط بوقوع میپیوندند همچنانکه حکم بیرحمانه و غیر انسانی قصاص ریحانه جباری، جنایتی بود سیاسی. ارزشهای دینی از سر ضرورت بی ارزش میشوند و شده اند.
برخی از "مقدسین " معتقدند که شرایط برای ظهور امام عج فراهم شده است و نشانه هایی هم در دست است. بگذریم که رئیس جمهور سابق، محمود احمدی نژاد، بدون امام عج در کنار او لقمه ای آبگوشت از دهانش پائین نمیرفت. مدیریت او اصلا بخشی از مدیریت جهانی امام عصر بود. احمدی نژاد بر آن باور بود که اگر آمریکاییها به عراق حمله کردند بآن دلیل بود که بوی امام عج از آن منطقه به مشام شان رسیده بوده است.
روایت فراون است که یکی از نشانه های ظهور امام زمان، فرا رسیدن دوران کفر است، دورانی که آمران و ناهیان امر به معروف، آنانی که خواسته اند بوظیفه ای که الله بر دوش آنها نهاده است عمل کنند، خوار و حقیر شمرده میشوند و مزدوری فرو مایه. وقتی مومنین و رستگاران  یک جامعه ذلیل و بی اعتبار گردند و مورد لعن و نفرین قرار گیرند. این واقعی ست که حکایت از دلهای آلوده به گناه میکند، از نفس هایی اسیر غرایز و خواهشها و شهوات درونی،  از فرو رفتن جامعه در قعر کفر. همه از بالار تا زیر کنند آنچه را که نباید کنند و یا هستند آنچه نباید باشند. آنکه نباید ظلم کند، میکند. آنکه باید صادق و وارسته باشد، دروغگو و ریاکار است. آنکه باید پاک و با شرف و زهد و تقوا باشد، ناپاک و بی شرف و دزد و کلاهبردار است. آنکه وزیر است و رئیس و مدیر یا باید گماشته باشد و یا پادو و یا جارو کش. چون همه مفتخراند به عبودیت و بندگی. چون از تف لیسان ولایت اند. حجاب باید نشان عفاف باشد، نشانی ست بر اسارت و بردگی. آیا این شرایط خبر از فرا رسیدن دوران کفر را نمیدهد؟ در چنین شرایطی ست که کفر گرایی رشد و نمو میکند و بارگاه دین و قدرت را از هم فرو می پاشد. رژیم دین از فراگیری کفر است که هراسان است..
 رحماندوست، یکی از نمایندگان شورای ولایت در توجیه تصویب طرح حمایت از آمران.. و ناهیان... با  دو فوریت به خبرگزاری مجلس میگوید:
 در ماه‌های اخیر متاسفانه به کسانی که اقدام به امر به معروف و نهی از منکر کرده بودند، بی‌احترامی شد و چند تن از این عزیزان شهید شدند.
وی در ادامه توجیه قانونمندی امر به معروف... و حمایت از آمران و ناهیان آن میافزاید:
در روزهای گذشته شخصی به خانمی که در اتومبیل خود حجاب خود را برداشته بود، تذکر داده بود اما در مقابل آن خانم اقدام به درآوردن لباس خود در ملأ عام کرده و در ادامه وقتی که کار به مراجع قضایی کشیده شده است، شخص آمر به معروف محکوم و با قید ضمانت آزاد می‌شود.
آیا دلیل و سندی بیش از این نیاز است برای قانونی ساختن تجاوز به حقوق انسانی مردم و تقلیل انسان به حیوان؟
روشن است که آقای رحماندوست، تجاوز به حقوق آن خانم را نه می بیند و نه زشتی و پلیدی آنرا احساس میکند. نمایان شدن چند تار موی زن که گفته میشود بر اساس احکام شرعی باید پوشیده باشد، بسنده است برای قانونی ساختن حق تجاوز فرد غریبه ای که تنها خدا داند که چه در دل دارد- به حریم خصوصی یک خانم؟  آنچه که در منظر رحماندوست اصلن تهی از اهمیت است، آن است که چه چیزی بر آن خانم گذشته است که سبب شده است که تمامی مرزها و ممنوعیت های اخلاقی را زیر پا گذارد، دیوارهای بلند معروف را بشکند  و بعملی دست برند چنان اعجاب آور، عملی کفر آمیز، عملی ارزش شکن.  یعنی که زن تن را در برابر چشمان عموم عریان کردن.  در منظر تف لیس ولایت در مجلس، بآن خانم ظلم نشده است بلکه این آمر معروف بوده است که مظلوم واقع گردیده است که به هیچ وجه معلوم نیست  هرگز مورد تنبیه و مجازات دستگاه قضایی حکومت اسلامی قرار بگیرد. این بدان معنی است جامعه ای که متجاوزین به حقوق ملت را مورد حمایت قانونی قرار میدهد، روی به زوال نظام اخلاقی و گسترش کفر دارد. چرا که قانونگزار یک نظام از درک توهین آمیز بودن رفتار آمر به معروف، از حیوانی بودن آن  عاجز است، از این حقیقت که امر به معروف و نهی از منکر تنها در خور شان حیوان و زندگی گله ای ست نه انسان. آن خانم با عریان شدن از انسانیت خود دفاع میکند. بر اطاعت میشورد، دست به اعتراضی میزند و در واقع حجاب را از ارزش ساقط میکند. اگر تار موی زن الله را می رنجاند وای بحال عورت عریان زن؟ از کجا معلوم الله در کهکشانها به رقص در نیاید؟
آیا اسیدپاشی های زنجیره ای را نباید واکنش کسانی بدانیم که از مرتبه لسانی امر به معروف عبور کرده و برای هدایت بسوی آن، یعنی وا داشتن زنان به اطاعت، خشونتبار ترین ابزار انتقام ستانی را برگزیده اند؟ در حالیکه افزایش منکر، بد حجابی، و گسترش کفر، عدم اطاعت،  خود معلول اند، نه علت. علت آنرا باید 36 اجرای امر به معروف و هدایت جامعه بسوی یک مدینه فاضله ولایت، بسوی جامعه ای برساخته از الگوی حوزه های علمیه، آنجا که به هیچ نیاندیشند مگر به الله و احکامی که برای سراسر بشریت صادر نموده است، جامعه ایکه زن را از چشمان مردان پنهان میسازد، چنانکه گویی که عامل اساسی گناهکاری ها و گسترش رفتار و گفتمان کفر آمیز را از میان بر میدارد. او را برده مردی میکند که خود بنده و عبد الله است، بنده و عبدی با چشمان بسته، نه خدا را می بیند و نه انسان را. یعنی که امر به معروف و نهی از منکر، چیزی نیست مگر فرا خوانی بسوی تسلیم و اطاعت، یعنی تن دادن  بداده شده هایی که بجای آنکه انسان را بسوی رهایی و آزادی رهنمون سازد، بسوی بندگی و عبودیت، بسوی حیوانیت، بسوی زندگی گله وار، سر بزیر افکندن، چشم بسته و بع بع کنان و زنگوله بگردن بچرا رفتن و نشخوار کردن.
بر افراشتن پرچم امر به معروف و نهی از منکر و حمایت قانونی آمران و ناهیان... در مجلس، بهانه ای بیش نیست. آنچه در پس این معرکه قرار میگیرد در واقع انکار و پوشاندن این حقیقت است که حکومت اسلامی از آغاز بر اساس احکام قرآنی امر به معروف و نهی از منکر بنیاد گذارده شده است. وضع موجود استبداد مضاعف دین و قدرت چیزی نیست مگر ماحصل اجرای این حکم الهی.
رحماندوست چنان سخن مبگوید گویی که برای اولین بار است که غریبه مردی، سر در داخل خودروی ای میکند و به خانمی تذکر میدهد که رو سری اش را بالا بکشد. گویی که امر به معروف با پدیده اسید پاشی زنجیری  پا به میدان گذاشته است. چر که اگر منظور از امر به معروف،  بنا بر تعریف یکی از آیت الله های مقدس، سید عبدالحسین دستغیب که شربت شیرین شهادت را نوشیده است، واداشتین دیگری را بر اطاعت و نهی از منکر باز داشت از معصیت است، در چنین صورتی آیا هست کسی که آزاد باشد و از اطاعت سر باز زند؟ آنهائیکه سر باز زده اند یا در حصرند و یا در اسارت و یا بدست آمران به معروف و ناهیان از منکر با طناب شریعت بدار انتقام آمیخته شده اند. مگر نه اینکه دادگاه های انقلابی، کمیته ها، سپاه پاسداران، نیروهای امنیتی و انتظامی بکار گرفته شدند که همگان را وادار به اطاعت نمایند. درست بر اساس مراتب امر به معروف از آغاز به نرمی، قول آزادی  و رفاه و آسایش همگانی، قولی که میدانستند هرگز به اطاعت و فرمانبری و واداشتن از رفتار های هنجار شکن منجر نمیشود، چون  مفاهیمی چون آزادی و رفاه و آسایش، غریبه اند در قاموس دین اسلام. بنابراین باید به مرتبه بالاتری از امر معروف صعود نموده  و بمنضور وا داشتن مردم به اطاعت و یاز داشتن از معصیت به زور، به خشونت و قوه قهریه متوسل شوند و شدند.
مگر نه اینکه حجاب و جدایی جنسیت ها از نمودهای  امر به معروف اند از همان آغاز بر زنان و جامعه تحمیل گردید. اما نه با ابزار زبانی بلکه با ابزار قهر و خشونت، تعقیب و دستگیری، تعهد و جریمه. بدحجابی نه تنها شفا نیافت بلکه به کنشی تبدیل گردید هنجار شکن، بیان شجاعت و اعتراض به اسارت در دست شریعت. بنابراین، بدحجابی به کنشی کفر آمیز تبدیل گردید که باید از بیخ و بن برکنده شود. مگر انواع گشت های ارشادی، نیروهای انتظامی و امنیتی برای نهی از منکر بدحجابی بوجود نیامدند  که نهایتا به آنجا رسید که خانمی در باسخ به امر معروف، و اطاعت از مقررات حجاب به کنشی رهایی بخش، کنشی کفر آمیز دست زند: عریان شدن در انظار عمومی - بنا بر قول نماینده مجلس شورای ولایت همجنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد.  
مگر مردم از نوشیدن می و تولید و خرید و فروش آن، با ابزار خشم و خشونت، نهی نگردیدند؟ مگر در ملا عام به تخت شلاق بست و بر جسم شان زخم وارد نشده و روحشان شکنجه نگردید؟ آیا می نوشان و ساقیان ناپدید شدند؟ خیر. بزیر زمین فرو رفتند. واردات و تو لید و مصرف آن بیش از همیشه در جامعه رواج پیدا کرده و بداد و ستد میلیاردی تبدیل گردید. مگر نه اینکه مستی و شیدایی قدغن و ممنوع است. آنرا مشکل ساخته است اما نه تنها آنرا کمی تخفیف هم نداده است بلکه بر خواست آن افزورده است و یا آنرا به راهها خسارت باری کشانده است: مصرف مواد مخدر و تعداد اعتیاد به یک اپیدمی علاج ناپذیر منجر شده است. مگر به آتش کشیدن فاحشه خانه ها، شعله های غرایز طبیعی انسان را نیز خاموش نمود؟ روسپیگری یک حرفه زیر زمینی و بسی بسیار شکوفا گردید. همچنانکه شرایط اقتصادی سختر و بسوی فقر و عقب ماندگی پیش میرفت، زنان بیشتری را از اقشار مختلف جامعه برای اولین بار به حرفه روسپیگری جلب نمود، از جمله زنان طبقه متوسطه و زنان مزدوج و حتی زنانی در سنین خرد سالی در حدود 12 و 13 سال- بنا بر گزارشهای رسمی.
مگر  وزارتخانه "ارشاد،" گشت های مختلف ارشادی، نیروهای قضایی و انتظامی و امنیتی را برای  اجرای نهی از منکر و یا واداشتن به اطاعت و بازداشتن از معصیت بوجود نیامده اند؟ آیا آنها پلیس اخلاق در جامعه نیستند. آیا وقتی وزارت ارشاد مجوز انتشار کتاب و یا قطعه ای موزیک و یا تولید یک فیلم سینمایی، خود داری میکند اگر بدلیل  "منکرات " درون آنها نبوده و نیست، به چه دلیلی دستگاهی به ممیزی و کنترل و خفه ساختن نیروهای خلاقه در جامعه میپردازد؟ آیا وزارت ارشاد میتواند از انتشار کتاب، مجله و یا روز نامه ای دست بزند، بدون اینکه منکر و یا کفری را در بر داشته باشد؟
 یا زمانیکه زنان را بجرم بد حجابی، دستگیر و در درون یک "ون " محبوس میکنند،  بوظیفه دینی خود امر به معروف و نهی از منکر عمل نمیکنند؟ مگر از زنانی که بازداشت میکردند، بآن دلیل نبود که آنها را به اطاعت از معروف و اجتناب از "منکر " وا دارند؟ یا وقتی نیروهای انتظامی به حریم خصوصی مردم تجاوز و به دیش های ماهوره ای بر پشت بام ها حمله میبردند و آنها را از بیخ و بن بر میکنند ، نهی از منکر نمیکردند؟ مگر نه اینکه در لباس نیروی انتظامی به وظیفه دینی خود عمل میکردند بر اساس یکی دیگر از مراتب امر به معروف و نهی از منکر، استفاده از ابزار قهر، قدرت؟ آیا اینان از حقوق بگیران و ماموران دولت نبودند و یا نیستند؟ اگر نهی از منکر نمیکردند تحت کدام قانون کسی را که می نوشیده و یا آنرا خریده و یا فروخته و یا تولید نموده است در ملا عام به تخت شلاق می بندند، هم زخم برجسمش وارد میکنند و هم روحش را شکنجه میدهند؟ آیا میتوان گفت که 8 سال جنگ با "کفر، " سرکوب قهر آمیز مخالفین و کشتار و قتل عام آنها  در اسارت و نیز براساس وظیفه   قرآنی نهی از منکر صورت نگرفته؟
 حکومت آیت الله ها برغم داد و فغان بر فراز منبرها علیه حجاب، رابطه اسید پاشی های زنجیره ای با بد حجابی را انکار میکنند گویی که خشونت و جنایایتی که تا کنون در این کشور بوقوع پیوسته بر خاسته از چیزی دیگری جز احکام قرآنی بوده است. در این مدت دست شیاطین در همه جا بکار بوده است. حتی در اعدام دختر جوان بی گناهی که از خود در برابر تجاوز مردی به مقاومت بر خاسته است، ریحانه جباری. آنچه به گسترش بد حجابی، گفتمان و رفتار کفر آمیز، دامن زده است، توطئه ایست که بدست آمریکا و انگلیس و اسرائیل طراحی شده است و به هیچ وجهی به اجرای واداشتن مردم به اطاعت و باز داشتن از معصیت یا امر به معروف و نهی منکر، با ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، تعقیب و دستگیری و زندان و شکنجه و تنبیه و مجازات اعدام و سنگسار و قصاص نبوده است. نه حتی سرکوب هرگونه تمایلی به آزادی. روشن است بنای مدینه فاضله ولایت،  نمیتواند چیز دیگر جز کفر در درون خود بیافریند و پر ارزشترین ارزشها را بی ارزش نکند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi