۱۳۹۲ دی ۲۰, جمعه

 قرآن، دین، قدرت، ما و آنها ؟

1
دینی که بدان ایمان داریم و بر ما نیز حکومت میکند، دین کتابی ست، کتابی مقدس، مطهر و معجزه آسا، حاوی سخنان، دستورها، فرامین و احکامی که خداوند یکتا و یگانه، الله، به رسول خود محمد مخابره کرده است، کتاب  قرآن مجید. قرآن کتابی ست سراسر تقدس زیرا که  الله در آن زندگی میکند. ما خود را بنده قران میدانیم. آنرا بر سر میگیریم و روی قلب خود نگاه میداریم. بآن سخت امید میبندیم و در دل از آن بیم داریم. دین ما، اما، فقط کتاب مقدس نیست. پیامبر هم  هست که آورنده کتاب است. او بود که گفت من حقیقت نهایی را آورده ام که خداوند یکتا و یگانه، الله است. که «او هست و بجز او هیچکس دیگری نیست،» حقیقتی که پیامبر اسلام در می یابد، تنها میتواند با شمشیر بدل بنشاند. اعراب آنزمان هم، ادعای  محمد را مبنی بر یکتایی الله،  غیر قابل باور می پنداشتند. شمشیر کشی ها، کشتار و خونریزی های  پیامبر اسلام را همه میستایم چون "رسالت " داشته است این حقیقت را که الله یکی است و بجز او کسی دیگری نیست به مردم بی باور بقبولاند. بیش از 200 سال بطول آنجامید تا تازیان توانستند، کیش نو ظهور شان را بر مردم ایران تحمیل نمایند.
2
قرآن همان کتاب مقدسی ست که قبل از آنکه از بیرون بواسطه ولی فقیه بر ما حاکم گردد از درون به فرمانروایی ش تن داده و بندگی و عبودیت آنرا پذیرفته بوده ایم، چیزی که هم اکنون به واقعیت در آمده است، نظام فرمانروایی و فرمانبری.
3
شاید تعداد قلیلی بیش، داستان ولایت را باور نکنند. اما، اگر از شمشیر ولایت که آماده فرود  بر هر گردنی ست، بگذریم، خداوند خامنه ای، حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها را با رجوع به قرآن توجیه میکند و چنان فرمانروایی میکند گویی که در صدر اسلام می زی ید.. هیچ برنامه ای و یا سیاستی در هر عرصه ای از زندگی اجتماعی، از علم و صنعت گرفته تا نظام تادیب و تنبیه و مجازات طراحی نشود و هرگز به منصه عمل در نیاید، بدون آنکه مصداق آنرا در قرآن و یا گفتار و رفتار بنیان گذاران آن یافت. جنگ با کفار، جهاد و شهادت، مبارزه با کفر و باطل در راه خشنود سازی خداوند یکتا و یگانه، الله، تسلیم و اطاعت مطلق، همه سیاست های قرآنی ست.، بیانگر اراده ای معطوف به قدرت و سلطه افکنی. سنگسار و قصاص، خشونت و کین خواهی و نیز قطع اعضای مجرم، نمودی ست از عدالت قرآنی. آیا امام خمینی میتوانست بدون رجوع به قرآن، فرمان کشتار سران رژیم گذشته را بدون محاکمه صادر کند؟ آیا میتوان گفت که کسی که بر جایگاه امام تکیه زده است بدون مشاوره با قرآن کریم، فرمان قتل عام زندانیان جوانی که بجرم مخالفت و مقاومت در برابر رژیم دین دوران محکومیت خود را میگذراندند، برای اجرا به زیر دستان خود ابلاغ کند؟ هرگز. پاسداران دین، نه از سر اطفای شهوت بلکه بر اساسا نص صریح قرآن و فتوای  مجتهدین حاکم بود که  دختران جوان انقلابی  را شب قبل از اعدام مورد تجاوز قرار میدادند، مبادا که مبارزین آزادی، زنان جوان، پاک و باکره به حضور الله برسند و از آنجا که الله رحیم و رحمان است، ناچار شوذ، زنان محارب را به بهشت بفرستد. بدین منظور دختران زندانی را بر اساس احکام شریعت به ازدواج زندانبان در میآوردند یا در واقع مورد تجاوز قرار میدادند تا پس از آویخته شدن از دار مجازات یکسر، بدون درنگ راهی دوزخ شوند.

سودابه اردوان، زندانى  سياسى سابق و بازمانده قتل‌عام‌ زندانيان سياسى سال ۱۳۶۷، که هشت سال را در زندان‌های اوین و قزل حصار به سر برده است، پس از شرح شرایط جهنمی زندان اوین و انواع شکنجه های وحشت بار، در مصاحبه با رادیو فردا میگوید:

«یکی از متداول‌ترین چیزها این است که زندانیان سیاسی زن، بخصوص در آن سال‌هایی که ما زندان بودیم، اکثراً ۱۷ یا ۱۸ ساله بودند. بچه‌های جوانی بودند ازدواج نکرده. اینها را قبل از اینکه اعدام کنند، فکر می‌کردند حتماً به اینها تجاوز کنند که اینها بهشت نروند. این سیستماتیک بود. اینها توجیه مذهبی پشت آن داشتند.»
4
کیست که حاضر است بگوید اگر پای قرآن در کار نبود چنین به گذشته، به دوران صحرای کربلا کشانده نمی شدیم؟ امروز بیش از هر روز دیگری برای عاشورا احترام و اعتبار احساس میکنیم. اگر، پخت 70 تن آش رشته نذری در روز عاشورا، آشی که 350000 را غذا میدهد، تایید این مدعا نیست، تایید چیست؟ خونی پر "برکت؟"

5    
این باور در ذات ما، ایرانیان، نهاده شده است که با مرگ پیامبر اسلام، دوران  رسالت و یا حکومت الله به پایان نمیرسد. چرا که بستگان خونی او، آنها که مثل پیامبر جنس شان از "نور " ساخته شده است، شایسته و بر حق اند و امامت دارند که رسالت را و یا "هدایت " بشر را بر طبق اراده الله، به "راه مستقیم " تا قیامت ادامه دهند. بر خلاف اعراب که بر آن باورند که با مرگ پیامبر، رسالت به پایان رسیده است و دوران خلافت آغاز میشود و هیچ گونه امتیازی هم برای بستگان پیامبر قائل نمیشوند حتی اگر از جنس تور ساخته شده باشند.
6
ما عشق و علاقه شدیدی به امامان خود داریم. آنها را از عالم غیب میدانیم، معصوم و مظلوم. چون فرمانروایی، حق خاندان پیامبر بوده است. حق حکومت را قربشی ها باز پس گرفتند، بعد از مرگ پیامبر. از میان امامان، ما شیفته امام علی و امام حسین هستیم، چون هر دو از قتل خود و جزئیات آن از پیش آگاه بوده اند. با این وجود ترجیح دادند که بسوی، خداوند یکتا، خدایی که آنها را خود از نور ساخته بوده اند بشتابند. برای این دو امام، دین پیشگان، چه روضه ها که نمی خوانند و ما چه اشکها که نمیریزیم. وای به روز عاشورا، دهم محرم، خود را برای مقاتله امام حسین، سومین امام، به گل و لای آلوده میسازیم، خاک بر سر میریزیم؛ ضجه ها و مویه های بسیار میکنیم. مردان خود را میزنند، با زنجیر، با دستهای سنگین بسر و سینه خود میکوبند. جسور تر ها به سر و جان خود تیغ میکشند. در کشور ما، کمتر کسی هست که با صحرای کربلا مانوس نباشد. بگذریم که امروز خاطره اش را با شام و نهار مجانی نگاه میدارند. کافی ست که چندین برابر شدن مصرف گوشت و برنج در روز عاشورا، نظری بیافکنیم.
7
عاشورا البته تنها یک نهاد است در میان منظومه ای از نهاد های دین. چه دین نماز هم هست؛ عبادت روزانه در چندین مقطع زمانی مستلزم جهید ن از خواب شیرین در صبح سحرگاهی و به قیام و قعود ایستادن در غروب شامگاهی. دین روزه هم هست، بر خود سخت گرفتن، خود را گرسنه و تشنه نگاه داشتن هم هست -تا درد بینوایان را احساس کنیم. برای ثروتمندان حج و اجرای مراسم سخت و ملال آور حج هم هست. دین حجاب هم هست، جدایی جنسیت هم هست؛ امر به معروف و نهی از منکر، پرداخت مالیات دینی و سهم امام هم هست و صدها رسم و رسوم دیگری هم هست. نذر و زیارت و "سفره " اندازی هم هست. دین ما را تحت کنترل خود دارد بدون آنکه بدان آگاه باشیم. دایم فرمان میدهد که این باید و آن نباید کنی. از حرام پرهیز و به حلال دست بزن. بدین ترتیب ما میآموزیم اخلاق فرمانبری را از بدو تولد و سپس به نسل دیگر انتقال دهیم. پس تعجب چیست اگر این سر زمین، سر زمینی ست دایم آبستن فرمانروا است و فرمانبردار؟
8
یعنی دینی که ما بدان ایمان داریم، نهایتا چیزی از ما نخواهد مگر "تسلیم " و "اطاعت. " الله، خدایی نیست که ما را رها کرده که از غرایز و احساسات و عواطف نفسانی و یا حتی عقل خود، فرمان بریم؟ نه هرگز. الل،ه خدایی ست که "هدایت " میکند. به ما میآموزد که چگونه باید باشیم تا مورد پسند او قرار بگیریم تا او ما را مجازات نکند و تا ابد در آتش جهنم نسوزاند. یعنی که باید فرمان او را اطاعت کنیم، که چه بخوریم و بنوشیم و بپوشیم و چگونه خود را پاکیزه نگاه داریم و با یکدیگر آمیزش کنیم. هم از نظر جنسی و زناشویی و هم در عقد و قرار داد.
9
نظامی که براساس شریعت اسلامی، بر اساس قران، کلام مطلق الله، خداوندی که بجز او هیچکس دیگری نیست، طرح ریزی شده است، نمیتواند سر سازگاری با انسانیت و آزادی داشته باشد.
10
آیا حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام برهبری ولایت فقیه را میتوان از اقتدار کتاب مقدس، قرآن جدا ساخت؟ در حالیکه هیچ حرف، کلام یا خطبه ای آغاز نمیشود مگر با کلامی از قرآن.
11
اگر مردم ایران، همچنان بر آن باورند که سبب سیه روزی و تیره بختی آنان عمدتا چیزی دیگری ست بجز دینی که بدان باور دارند، هنوز دچار فریب اند. حتی آنان که همواره در آرزوی انقلاب کارگری و براندازی سرمایه داری و امپریالیسم بدست خلق های ستم دیده بسر میبرند. چرا که دینی که ما بدان باور داریم، دینی که بدان تعصب میورزیم و ارزشهای ش را، دستکم، محترم میشماریم و دستورها و فرامین و احکام آنرا سعی میکنیم بجا آوریم، بر ما حکومت میکند. یعنی آنچه که امروز ما را به خواری و حقارت، به درماندگی و تنگدستی کشانده است، ثروت و دارایی های ملت را به باد غارت میدهد و دایم در آتش انتقام میسوزد، دینی ست که مظهر آن ولایت است و قشری بنام "روحانیت. "
12
برای رهایی از حکومتی که از درون ما بر میخیزد ولی  از بیرون بر ما سلطه افکنده و به اسارت و بندگی کشانده است، لازمه اش آن است که اول به پاک زدایی درون خود بپردازیم و از فریب دین خروج یابیم، تا بتوانیم به سلطه دین از بیرون پایان دهیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

تأملی چند در باره حکومت اسلامی و رهایی از آن


1
بعد از گذشت 35 سال باید با این حقیقت روی در رو شویم که این، نه شاه، که ولی فقیه، مظهر دین و برخاسته از حوزه های علمیه است که شریعت اسلامی را بضرب شمشیر حاکم ساخته است. تا زمانیکه حوزه های علمیه همچنان به تولید و باز تولید طلبه می پردازند و به مخروبه ای تبدیل نگشته است، نه حقیقتی و جود خواهد داشت و نه رهایی.
2
برای دینداری، برای عبادت و پرستش بت و یا خالقی ماورایی، چه نیازی ست به صدور حکم و دستور و فرمان که باید این و نباید آن کنی؟ نه چندی، نه چونی نه چرایی؟ چشم بسته و دهان بسته باید تسلیم شوی اطاعت نمایی که حقیقت چیزی نیست مگر شریعت اسلامی. خدا هیچ بشری را فرمانبر خلق نکرده است. در انسان عقل نهاده است که فرمانروای خویش شود. این بشر آزاد و خرد ورز است که نظام ولایت از ظهور آن هراسی عمیق در دل دارد، بشری که پایان حکومت اسلامی را اعلام میدارد.
3
رفتار و گفتمان کسانی که بر ما حکومت میکنند برخاسته از اصل و اصول دین اسلام است. سخنان خود را با قرائت آیه هایی از قران و حمد و ستایش الله و سلام و صلوات به پیامبر و امامان آغاز میکنند و به پایان میرسانند. بنابراین، براندازی حاکمان بدون راندن دین از مسند قدرت، ادامه اسارت است و بندگی.
4
 راه نجات ما ایرانیان در رها ساختن خود از عادات، رسم و رسوم و سنتی نهفته است که بازدارنده اند  و واپسگرا. نه اینکه ساده است، رسیدن به چنین هدفی. اما، خوش خیالی هم نیست.
5
اینجا حرف از جنگ و خونریزی نیست، اگرچه تا کنون، حقیقت و آزادی تنها بدینگونه تحصیل گردیده است. انقلاب فرانسه و جنگ داخلی در آمریکا ز آن جمله اند. آیا میتوان از راهی دیگر به این بلندی ها برسیم؟ در این راستا میتوان به جنبش مهاتما گاندی در هندوستان و  به جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان به رهبری مارتین لوتر کینگ در آمریکا، نگریست. یعنی که مجبور نیستیم علیه حکومت اسلامی، حکومتی سراسر خود و زره، تا دندان مسلح، آماده که دریده و تیکه و پاره کند هر جنبنده ای را، اسلحه بر کشیم همچون کودکی که با طپانچه پلاستیکی هراس در دل بزرگترها میاندازد. اشتباهات گذشته را که نمیتوان بار دیگر تکرار کرد. کوله بار بدوش و رهسپار کوه و جنگل شدن، و یا بر قراری خانه های  تیمی و زندگی مخفیانه در شهرها، دیدیم که راهی بجایی نبرد. دشواری، تنها این نیست که گزینش خشونت در برابر خشونتی عظیم تر محکوم به شکست است، مسئله آن است که خشونت وقتی برنده هم میشود بازنده است، بویژه در جوامع استبداد زده.  
6
راه سومی هم، اما، هست و آن نیز تبعیت از شاه امامان، امام حسین، است: شمشیر بر کشیم و بکشیم و خون بریزیم تا کشته شویم و خون مان ریخته شود. یعنی که دست به جهاد زده و شربت شهادت را بنوشیم، اما نه همچون امام حسین، در راه رضا و خشنودی الله، خداوند بی همتا، بلکه برای رهایی از بند اسارت شریعت، برای نجات از فرمانبری و اطاعت. شاید هم بدون شتاب بسوی جان نثاری در راه رهایی، هرگز به آزادی نرسیم، کنشی که تنها میتواند از شیفتگان آزادی، از جانهای آزاد برخیزد.
7
مسلم است که پاشیدن دانه های آزادی در زمینی خشک و بایر، بیش از هر چیز نیازمند دور نگری ست. رهایی یک رخداد نیست که در زمانی نه چندان دور بوقوع خواهد پیوست، بلکه روندی ست که آغاز میگردد با حفر جویبار ی بسیار تنگ و باریک،  جویبار ی که در آن آب شفاف و  شیشه ای به جریان افتد تا انتظار داشت زمانی به رودخانه ای عظیم تبدیل گردد و آن سر زمین خشک و بایر را بارور سازد.
8
آنچه باید تخریب و ویران شود، نه ساختار قدرت بلکه ساختار دین، ساختاری که مظهر آن دستگاه فقاهت است. با فروپاشی ساختار دین ساختار قدرت نیز فرو میریزد.
9
نه حرف از خشم است و نه از خشونت. اما، اگر خواهان ساختار یک جامعه ی آزاد و انسانی هستیم، بر حسب ضرورت، نظام روحانیت برهبری فقاهت را باید از  بیخ و بن بر کنیم.
10
در1357 پس از فروپاشی شاهنشاهی، کسانی به قدرت رسیدند که حرفه شان فریبکاری بوده و هست.
11
 اما، این باور  که آنچه باید ویران گردد، نهادها و سازمان هایی ست که دین و آئین تازیان را نگهبانی نموده و بقای آنرا امکان پذیر ساخته است، یعنی "روحانیت، " ریشه دوانده و در حال رویش است. فریب انتخابات، به پایان آمدن  "معجزه هزاره سوم " و "دولت عدالت محور " و به قدرت رسیدن خط "اعتدال " و  "تعامل "  بعید بنظر میرسد که بتواند دین و مظهر آن ولایت و فقاهت را از بحران کنونی نجات بدهد.
12
ما ایرانیان به دین و مذهب خود خیلی وابسته و سخت بدان دل بسته ایم. با این وجود بعضا دین را از خود میرانند و آلودگی را از وجود خود پاک میسازند.
13
یکبار فریب کار همیشه فریب کار. یعنی که فریبکار در یک امر خاص و یا در یک مورد استثنایی دست به فریب نمیزند بلکه بهر کاری که دست میزند، همراه است با فریبکاری.
14
اگر بعد از گذشت 35 سال حکومت اسلامی، حکومتی سخت گیر و سر کوب گر، خشن و انتقام جو، جبهه مخالفین و دگر اندیشان نتوانسته اند چیزی به مردم ایران عرضه کنند که بیارزد برای رسیدن  بآن جان سپاری نمایند، بآن دلیل است که از سه عارضه ی مزمن رنج میبرند، افق محدود، وظایف فوری و تنگی چشم انداز. یعنی که سخن از رهایی، سخنی ست ایده الی نا متناسب با واقعیت کنونی.
15
از مردم نمیتوان انتظار داشت به روزمرگی خو نگیرند، مثلا به درد گرانی و  بیکاری، به رنج محنت و تنگدستی، زدن از این هزینه و از آن، کم خوری و صرفه جویی و سر انجام پذیرش وضع موجود. چاره ی دیگری هم نیست، مگر تسلیم و اطاعت. چه، زبانت را از حلقوم بیرون کشند، اگر نه بگویی به نظام ولایت و یا بر آن نقدی وارد کنی.
16
کمتر کسی را امروز میتوان یافت که اوضاع حاکم بر کشور را وخیم و بحرانی ترسیم نکند. اگر طغیان و عصیانی در چشم انداز نیست، چیزی فرو نیفتد و نشکند، بآن دلیل است که بحران خود نیز همچون تسلیم و اطاعت در جامعه نهادین گردیده است.
17
این روزها بحث های سیاسی بسیار داغ شده است. کنفرانس برپا میشود، بازیگران پرده ی اول نقش های حساس را در پرده ی دوم نیز به عهده میگیرند و توجه خاص و عام را بخود جلب میکنند. بحث بر سر نظام سیاسی آینده ی ایران است در حالیکه با دین است که باید تکلیف خود را روشن کنیم. آینده با دین و یا دین "رسمی " ادامه گذشته است. رهایی زمانی میسر میگردد که دین رسمی را بر اندازیم و طرحی نو در افکنیم. بدینگونه است  که میتوانیم انسان را بجوییم و به خلق و اختراع خود بنشینم، همچون یک هنرمند ورزیده.  
18
نزدیک به چهار دهه از عمر حکومت اسلامی، اسلام نه یک کلمه بیش و نه کم.، میگذرد. در این چهار دهه هرچه که بوده ایم، هر چه که داشته ایم، هرچه که هستیم و یا میخواهیم باشیم، همه را اسلام تعریف و تعیین کرده است. دستگاه سیاسی و اداری و نظامی و فرهنگی همه اسلامی اند. وزارتخانه هایی تاسیس شدند بنام "ارشاد اسلامی." لشگر و سپاه و بسیج یا لشگر رسول الله هستند و یا سپاه امامان، چنانکه گویی به دوران بدر و خیبر بازگشت نموده اند. سازمان هایی هم بوجود آمدند که رفتار و کردار مان را منطبق و سازگار سازند با قواعد و مقرارت شریعت اسلامی که باید این و نباید آن کنی، مثل سازمان "نهی از منکرات،" که قرار بود به وزارتخانه هم  تبدیل شود. با این وجود مراجع تقلید از اوضاع کنونی نا راضی و نا خشنودند، بویژه از وضعیت " بد حجابی " در خطبه ها و درسهای حوزه ای دهان به شکوه و شکایت میگشایند که مقامات مسئول در اجرای احکام شریعت جدیت بخرج نمیدهند. کارهای فرهنگی را بهانه قرار میدهند. برغم این ناله های مظلومانه، در اسلامی بودن جامعه ی ولایت نباید شک و تردیدی بخود راه داد. پس از 35 سال، کوششی به عبث خواهد بود اگر بخواهیم به انکار این واقعیت بپردازیم. وضع موجود، یکی از تاریک ترین دوران در تاریخ، ناشی از حکومت اسلام است. این ساختار و یا جهان بینی سیاسی نیست که در بوته آزمایش قرار گرفته است بلکه دین مبین اسلام است.
19
درست است. "جامعه ی اسلامی " در منطق دیالکتیک ماتریالیستی محلی از اعراب ندارد.  چرا که دیالکتیک ماتریالیسم هرگز مرحله ای از تکامل جامعه را به اسلام بعنوان یک دوران تاریخی در غنای نیروهای تولیدی، اختصاص نداده است. اما این سبب نشود که مارکسیست ها بر تقدم زندگی مادی بر نظام باورها و ارزش ها، اصرار نورزند و جامعه ی اسلامی را اساسا یک جامعه ی سرمایه داری نخوانند و منافع مادی را انگیزه ی اصلی حفظ و نگاهداری حکومت اسلامی، ندانند. اندیشمندان برجسته ای، مثل ماکسیم رادینسون سخت کوشیده اند که نشان دهند آئین اسلام  با  روابط سرمایه داری خصومتی ندارد و مالکیت و بهره ور ی از آنرا مورد تایید و تصدیق قرار داده است. و در نتیجه، خصومت و ستیز بین رو بنای کهنه و پوسیده، ایستا و واپسگرا  با نظامی پویا در تغییر و پویایی دایم و همیشگی، انکار میکند. روایت رادینسون البته زمانی میتواند مصداق داشته باشد که دین کمند قدرت را در دست نگرفته و تنها یکی از عناصر سازنده فرهنگ و راه روش زندگی جامعه بشمار رود. اما، زمانی که دین بر مسند قدرت جلوس مینماید، سلطه بر افکند و تضاد ها و تفاوت های طبقاتی را در درون "امت " تحلیل میبرد و غنی و فقیر، سرمایه دار و کارگر را با هم آشتی میدهد. چون، احکام قرآنی مثل تسلیم و اطاعت، و یا حجاب و جدایی جنسیت ها،  فقیر و غنی نمی شناسد. احکام اسلامی در پی یکسان سازی و همرنگ نمودن جامعه است. اگر حکمرانان خود بزرگترین سرمایه دار اند، بدان معنا نیست که جامعه سرمایه داری ست. چون سرمایه داری تنها یک نظام تولیدی نیست، سرمایه داری فرهنگ هم هست، ارائه دهنده شناختی از انسان بعنوان یک موجود خرد ورز و آزاد نیز هست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

بمناسبت اربعین:
امامت یا خلافت؟ کدام حاکم است بر ما؟





اربعین چهلمین روز مقاتله امام حسین، امام سوم، در صحرای کربلا است  که نسل پس از نسل هر سال به زندگی باز گشت داده میشود که  بار دیگر در همان بیابان داغ و بیرحم، تشنه لبان، همراه با 72 نفر از افراد خانواده و یارانش به دست لشگر بیشمار خلیفه یزید به وضعی فجیعی  بقتل برسد. در این روز غم و اندوه همه جا را فرا میگیرد. همه چیز برنگ سیاه در میآید. جامه سیاه به تن کنند و همه چیز را با غبار عزا آغشته نمایند، چنانکه گویی در لحظه ای پیش امام حسین در خاک و خون غلتیده است. چه روضه های جانسوز و چه نوحه های درد انگیز که خوانده نشود، چه اشکها که نریزند و چه ناله ها که سر ندهند و چه خود زنی ها که نکنند ، همانگونه که چهل روز پیش از این نیز انجام داده بودند. یعنی که در ایام اربعین؛ همچون ایام عاشورا، روال زندگی عادی معلق میماند.

روزهایی مثل عاشورا و اربعین، تنها زندگی شیفتگان امام را تحت تاثیر خود قرار نمیدهد. در واقع، کمتر کسی هست که تحت تاثیر شیون و زاری و خود زنی ها قرار نگیرد. چه خود زنی هایی، با چه شور و شوقی با دست های عریان و با زنجیر و تیغ و قمه، سرها و تن های زخمین و خونین در دسته های عظیم و پر شکوه، همآهنگ و همرنگ با چهره هایی سخت افسرده. شبیه سازی ها بر پا شود و داستان غلتیدن حسین در خون خود را به نمایش در آورند، نمایشی که در مرز معرکه گیری و بازیگری در صحن تاتر قرار گرفته است. بعضا آنرا "تاتر سنتی "هم خوانده اند. چرا که اگرچه بواسطه بازیگران به نمایش گذارده میشود، اما نیازمند مهارت بازیگری نیست. بازی با کلمات و ادای آنها است که جانشین بازیگری شده است و بینندگان را تحت تاثیر قرار میدهند.

یاد آوری این نکته  لازم است که مراسم عاشورا و اربعین، در گذشته، در دوران پادشاهی نیز برگذار میگردید.اما با یک تفاوت کلی. در دوران شاهی سازماندهی دسته های  سینه زنی از پائین و در محله ها و حمایت بازاریان و جاهلان محله سازمان می یافتند. دستگاه امنیتی شاه به مراسم عزا داری با سوء ظن مینگریست و آنها را تحت نظارت داشت که از مرزهای دین خارج نشده و سوی سیاسی بخود نگیرند. بهمین دلیل بیشتر تمایل به تضعیف و حتی منسوخ نمودن عزاداری های محرم و سفر را در سر میپروراند، تا تداوم آنها. چون برگزاری مراسم عزا داری حسینی مورد تایید و تصدیق علما و فقها، بویژه مراجع تقلید بود، رژیم شاه خود را مجبور به مماشات با  ارباب ان دین می پنداشت، حرکتی از سر ضعف و حفظ قدرت.   

حال آنکه در شرایط کنونی، مراسم عزا داری  تحت نظارت و کنترل از بالا و هرچه وسیعتر و با شکوه تر بر گزار میشود، چنانکه گویی ولایت یکی است و یگانه با ملت. عاشورا و اربعین دیگر تنها روزهای عزاداری و شیون و زاری نیست بلکه بعنوان روزهای پر "برکت " و "فراوانی " نیز بر ساخته میشوند. برنج و گوشت و روغن مجانی از طرف نهاد های مربوط به دولت و بیت رهبری در بین افراد شناخته شده در سطح محله ها توزیع میشود تا شکم ملت عزا دار را  سیر کنند. اگر زمانی تنها فرو دستان بودند که در روز عاشورا شکم خود را سیر میکردند. اما امروز، غذای عاشورا به پدیده ای فراگیر تبدیل شده است. با کمی دوندگی، هرکس میتواند تا چند روز طعام خود را  بدست آورند. بدون تردید مضاف بر بودجه ای که دولت برای تامین هزینه های عزاداری، منظور میشود، بخشی از ثروت عظیم بیت رهبری نیز در این راه به مصرف میرسد. واقعا هم، چه روزهای پزرگی ست روز عاشورا و اربعین،  روزی که از صدقه خون امام حسین شکم های گرسنه سیر میشوند.

اگر در دوران پادشاهی، مراسم عزاداری ها، ساختار قدرت را نگران و هراسناک می ساختند، در این دوران، نظام ولایت خود را صاحب عزا میداند- اگر چه همانند یزید بر مسند قدرت جلوس یافته اند.  در عاشورای سال 1342، آیت الله خمینی بر فراز منبر روضه ای خواند که در آن اعلام کرد که مانند حسین حاضر است که برای شهادت عازم صحرای کربلا گردد. آیت الله خمینی در آن زمان مانند حسین بخاک و خون خود نغلتید و بدار مجازات آویخته نشد. چندان سعادتمند نبود که شربت شیرین شهادت را بنوشد. شاهنشاه از سر مماشات با علما و فقها، او را به تبعید بسر زمین امام خیز عراق فرستاد، خطایی که موجب باختن تاج و تخت شاهنشاهی گردید. پس از چندی، بار دیگر امام خمینی بجای آنکه مردم کوفه از او روی برگیرند و در در صحرای کربلا به شهادت برسد، به آغوش گرم و گشوده ملت امام پرور بازگشت و بر خلاف امام حسین که بدست یزید مقتول گردید، بر شاه پیروز گشت و بر اریکه قدرت جلوس یافت، همان جایگاهی که در اشغال یزید بود زمانیکه دست خود را بخون حسین آلوده ساخته بود.

آری، امام، یزید شده بود و خود نمیدانست. امام خمینی ساده تر از آن بود که بفهمد قدرت امام را یزید میکند و یزید را امام. اگر یزید، امام حسین و 72 تن همراه او را در میدان جنگ به هلاکت رساند، امام خمینی صدها بلکه هزاران نفر از مخالفین خود را بخاک و خون کشاند، آنهم نه در میدان جنگ، بلکه با دست ها و چشم های بسته، در بند و زنجیر اسارت. یزید به امام حسین فرصت اهدا نمود که بین جنگ و صلح یکی را بر گزیند. امام خمینی به هیچیک از مخالفین خود مهلت دفاع هم نداد، حتی به سران رژیم شاه که بجای ستیز و مقاومت از او امان خواسته و خود را تسلیم کرده بودند، همه را فجیع تر از امام حسین بقتل رساند.

نزدیک به 35 سال است که از روی کار آمدن امامت و ولایت میگذرد، سرزمین ما به صحرای کربلایی تبدیل شده است که روزی نیست که حسینی در خاک خون خود نغلتد. کیست که بتواند بگوید کشتار بختیار ها، فروهر ها، فرخزاد ها، رهبران کرد در اروپا و قتل عام زندانیان، قربانیان قتل های زنجیره ای و نیز سلاّ خخانه کهریزک از کشتار حسین و همراهان ش بدست یزید در صحرای کربلا فجیع تر نیست؟  آیا این بدان معنا نیست که اگر امام حسین بر خلیفه یزید پیروز میشد، چنین دست خود را بخون مخالفین خود آلوده میساخت؟ تردید نباید داشت. چرا که آرمان امامت توجیه گر همه جنایات و خونریزی ها میشود. اما، نه، خون حسین، خونی بود برنگ و جنسی دیگر، خون فرشتگان بود که در جسم او جاری بود. روایات بسیاری وجود دارد مبنی برخواست الله که حسین را آفریده بود که در صحرای کربلا به هلاکت برسد.  روایات نیز بسیار فراوان است که نه تنها حسین از سرنوشت محتوم خویش آگاه بود، حتی پیامبر اسلام حسین را پس از تولد در آغوش میگیرد و سخت اشک میریزد. چرا که او نیز از واقعه دلخراش کربلا اطلاع داشت.. 

آیا زمان آن فرا نرسیده است که از خود بپرسیم که این امام است یا یزید که بر ما حکومت میکند؟  که بپرسیم آیا قرنها ما ایرانیان در ایام عاشورا و اربعین به شیون و زاری و خودزنی برای امامی پرداخته ایم که وقتی بر مسند قدرت بنشیند، شمشیر بدست گیرد، همچون جد خود پیامبر اسلام، سرها بر زمین افکند و نظام فرمانروایی و فرمانبری را بر قرار سازد؟ آیا امامی که صد ها بلکه هزاران بار شرور تر از یزید میگردد، به آن نیست که در صحرای کربلا مدفون گردد؟ آگر امام حسین میتوانست در مسند قدرت از خود رحم و مروت، مهر و عطوفت نسبت به دشمنان خود نشان دهد، چگونه است که نمیتوان کوچکترین بارقه ای از آن احساسات و عواطف انسانی را در پیروان صدیق او امام خمینی و خامنه ای مشاهده نمود؟

آیا امام خمینی و جانشین وی علی خامنه ای، چیزی جز خشونت و بیرحمی و کین خواهی از خود بروز داده اند؟ مگر ممکن است که آنها دست بکاری بزنند بدون تایید و تصدیق امام؟ نه، هرگز.
آیا ما هنوز برای امامی باید به عزا بنشینیم و اشک بریزیم که دشمن آشتی ناپذیر خود فرمانی و     آزاد ی ست، امامی که هیچ نخواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت؟ ما چگونه میتوانیم برای مرگ امام برخود سخت بگیریم و خود را آزار دهیم که اگر به شهادت نمیرسید، تمامی دگر اندیشان از دم تیغ میگذراند و به شهادت میرساند؟ این امام نه شایسته مهر ورزی ست و نه حتی احترام. آیا، به ، آن نیست که در پی امامی دیگر بگردیم، امامی که شمشیر ش بخون بی گناهان آلوده نباشد؟

چه خوب بود دوستان اندیشمند به دفاع از حسین بر نخیزند که این خمینی و خامنه ای هستند که اینگونه شقّی و خشن،  بیرحم و بی مروت،  ظالم و جبار اند نه امام حسین. که خشونت و کین خواهی در قاموس اسلام نیست. چرا انکار حقیقت که "اسلام ناب محمدی،" اسلام راستین است- اگرچه به پای اسلام پاک دینان طالبانی نرسد، اما باید آنرا معتبرترین نسخه اسلام خواند. نظام ولایت اسلام را "بهانه " قرار نمیدهند بلکه احکام آنرا به اجرا در میآورد. معلوم نیست که چه سودی میتوان تصور نمود از انکار این حقیقت که دین اسلام، دینی ست که نه انسان در ان جایی دارد و نه آزادی. بندگی و عبودیت، تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، خشونت و کین خواهی از متن قرآن استخراج میشوند. آیا زمان آن نرسیده است که دل به دریا بزنیم و حقیقت را بر زبان آوریم که همه سیه روزی ها و تیره بختی هایی که امروز بدان دچار گشته ایم ناشی از باور به دین اسلام است، دینی که مظهر آن ولایت است و فقاهت. آری باید اعتراف نمود که درد ما درد دین است. آیا بهتر نیست در فکر دینی باشیم سازگار با انسان و آزادی؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

مماشات با دین بس!


 آنچه حکومت دین را تهدید میکند، چیزی ست که در درون شکم دین رشد و نمو مییابد. چون مست باده قدرت است، دین هرگز باور نکند که آبستن دین ستیزی است و نفی سنت و فرهنگ و ارزشهای دینی. مسلم است که دینی که پرچم شریعت اسلامی را بر دوش میکشد، نمیتواند آبستن کمونیسم و سوسیالیسمِ و یا لیبرالیسم و دموکراسی و یا جمهوری و شاهنشاهی باشد. این دین ستیزی ست که دین را آبستن میسازد. این انسان است و خرد انتقادی که از دل دین بیرون آید.

حال انقلابیون چپ و راست و میانه میتوانند در رویای کسب قدرت کماکان به یار گیری بپردازند و با بازی سیاست خود را به اشتغال درآرند. رویکرد این گروه ها نیز به گذشته است و به آنچه کهنه و باستانی. حال آنکه، جامعه دین زده محتاج اندیشه ی نو و ایده تازه است نه نشخوار آنچه زمانی هیجان آفرین بوده است. حکومت دین نگران حرکت و جنبش دین ستیزی ست، جنبشی که با آن بطور مستمر، دین به مبارزه بر خاسته است به اشکال مختلف، از جمله مبارزه با هنجار شکنی و بر قراری امنیت روانی و اخلاقی، "بد حجابی " و "اباحی گری. " دین، از خصمان دیرین که پوزه شان را بخاک مالیده و بی اعتبار شان ساخته است، از کمونیسم و لیبرال و دمکرات، از  فدائی و مجاهد و توده ای،  هرگز هراسی در دل ندارد. دیده ایم که چگونه همگان را، یکی پس از دیگر، تار و مار ساخت. از خواست معطوف به دین ستیزی است که دین هراسناک است، چرا که میداند که آزادگی و آفرینندگی آغاز میشود با اراده معطوف به بیرون راند دین و دینداری از زندگی اجتماعی.

حکومت دین بمانند هر نظام دنیایی دیگری، در نهایت شکوفایی دچار افول و تنزل شود. دین وقتی با قدرت همخوابه میشود، بر همه، هرچه هست، چنگال بر افکند، اما، شرایط  زایش دین ستیزی را هم فراهم آورد در آورد و بدست خود گور خویشتن را بر کند. دین وقتی حاکم شد گریزی ندارد جز رو در رو قرار گرفتن با این واقعیت تاریخی که حکومت دین نیز همانند همه حکومتهای دیگر که در صحنه تاریخ ظاهر شده اند، فرو خواهد ریخت. حکومت دین نیز از درون میپوسد. چرا که موریانه های دین ستیزی ارکان ش را میخورد و سرانجام از هم گسیخته و ویران ش میسازد.

 ممکن است که ناظران و تحلیلگران حکومت دین، بارقه های آزادگی و خودمختاری که در رفتار و گفتار مردم، بویژه در رفتار و گفتار زنان و جوانان و  دانشجویان بازتاب می یابد با ظهور پدیده دین ستیزی، شناسایی نکنند. شاید در بهترین وجه اش آنها را انعکاسی از "دین گریزی " بخوانند، چنانکه گریز از چیزی از ستیز با آن بر نخیزد- اگرچه یکی ممکن است غریزی بمنصه ظهور در آید و دیگری از سر خرد انتقادی.

 شاید ذکر مثالی به روشن شدن موضوع امداد رساند. در حکومت دین، خرید و فروش الکل و مصرف آن مطلقا ممنوع و قدغن است و جرم محسوب میشود و دارای شدیدترین مجازات است. اجتناب از شرب می و مستی، حکمی است که ریشه در سخنان الله دارد و در اصل یک حکم دینی است. حال مصرف الکل، کنشی ست که از دین گریزی بر میخیزد و یا از ستیز با دین؟ امروز جامعه ما، بر اساس گزارش های رسمی، نه تنها با مصرف روز افزون الکل برغم تمام سخت گیریها و بگیر و ببند ها و تنبیه و مجازات روی در روی ست بلکه شاهد انفجار بینندگان ماهواره ای نیز هست. محقق و جامعه شناس، تقی آزاد ار مکی، از جهش 70 درصدی بینندگان ماهواره ای در طول 17 سال، از 1 درصد در 1374 به 71 درصد در 1392، گزارش میدهد. سپس آقای جامعه شناس سوال میکند که چه اتفاقی افتاده است؟ آیا مردم ایران بی‌فرهنگ شده‌اند؟ آیا مردم ایران از فرهنگ و اخلاق ایرانی گذر کرده‌اند یا اینکه وضعیت به گونه دیگری است؟

آری وضعیت بگونه دیگری ست. چرا که ما شاهد فرهنگی هستیم که در عمق زمین در حال رشد و نمو است، فرهنگی که از ستیز با دین شکل گرفته است. نمودی از این فرهنگ را بهمن قباد ی در فیلم معروف خود "کسی از گربه های ایرانی خبر نداره،" به معرض نمایش میگذارد. این بدان معنا ست هر کنشی را که شریعت ممنوع، قدغن و یا حرام کرده است، بزیر زمین میرود و در آنجا رویش می یابد، مثل روابط و آمیزش جنسیت ها. بعضا از انقلاب جنسی در جامعه سخن میگویند. ارتباطات اینترنتی را باید بستر رشد و نمو این فرهنگ زیر زمین تلقی نمود. بی جهت نیست که نظام ، تقریبا تمامی ارتباطات اینترنتی را مسدود و فیلتر نموده است. حتی فیلتر شکنی را هم جرم محسوب مینماید. امروز مراجع تقلید از درون حوزه ها کنترل شدید بر ارتباطات اینترنتی، بویژه قیسبوک  را به مقامات مسئول توصیه میکنند. چرا که آنچه  در اینترنت بازتاب می یابد، از اراده آزاد بر میخیزد. اینترنت مرزهای جغرافیایی و فرهنگی را در هم نوردیده است، همه ی چیزها را بهم مرتبط میسازد و بهم پیوند میزند. حکومت اسلامی با مسدود ساختن اینترنت و مختل نمودن شبکه های ماهواره ای با پر تاپ پارازیت های خطرناک برای سلامت آدمها، در واقع از برقراری ارتباطات و اطلاع رسانی جلوگیری میکند. چرا که پیوندهایی که در فضای مجازی بر قرار میشود بواسطه ابزاری همچون فیسبوک و تویتر، میتوانند در فرصت های مناسب به واقعیت در آیند،.جنبش سبز و جنبش هایی که در کشورهای عربی شمال آفریقا بوقوع پیوستند فرآیندی ست از ارتباطات در  فضای مجازی.

البته بدرستی روشن نیست که آقای جامعه شناس از کدام "فرهنگ و اخلاق ایرانی " سخن میراند، چرا که بیش از 1400 سال است که کیش تاری فرهنگ و اخلاق ما را شکل بخشیده است. مگر چیز دیگری جز دین رسم و رسوم و عادات و آداب و بطور کلی شیوه زندگی ما را تحت تاثیر خود قرار داده است؟ البته در 35 سال گذشته، حضور دین در جامعه به سلطه دین بر تمامیت زندگی مادی و معنوی تبدیل شده است.اکثر کنش هایی که در حوزه تفریحات و سرگرمی، بوقوع میپیوندند باید کنش هایی دانست ذاتا دین ستیز. چون  با  قواعد و قوانین شریعت اسلامی همخوانی ندارند. ماموران انتظامی را باید در اصل پاسداران دین نامید. چون آنها زمانی که یک خود رو را نگاه میدارند و ضبط و صوت و سی دی و یا الکل، جستجو میکنند، و دهان مردم را می بویند، و یا وقتی که برای جمع آوری ماهواره ها به حریم خصوصی شهروندان تجاوز میکنند، و نیز وقتی زنان را بجرم بد حجابی مورد بازخواست و اذیت و آزار قرار میدهند، در برقراری دفاع و تداوم نظم دینی است که اقدام میکنند.

. همچنین کنشی که اصل جدایی جنسیت ها را به چالش میکشد، باید اساسا کنشی دانست دین ستیز. وقتی که جوانان علیرغم خطر دستگیری و بازداشت و تعقیب پاسداران دین با هم در میآمیزند، دست به رفتاری میزنند که در ستیز با دین است. خانم ها وقتی روسری قیطانی بسر و زلف خود افشان میکنند به ستیز با دین بر خاسته اند و بهمین ترتیب وقتی که مانتو کوتاه و تنگ به تن و قوزک پا را عریان می نمایند. زن امروز دین ستیز است، چه از آن آگاه باشد و یا نباشد. چه اگر حجاب اجباری را از سر بر گیرد، حکومت اسلامی فرو ریزد.

 آنچه این جا، حائز اهمیت است آن است که بعضا گفتمان دین ستیزی را در بهترین وجه اش تقویت قدرت دین و بر انگیختن مردم به نفع نظام متهم میکنند و در بدترین صورت، یک ماجراجویی بشمار آورند. غا فل از آنکه دین ستیزی، خود زائیده  وحدت دین و قدرت است. چرا که در شرایط کنونی نمیتوان در برابر قدرت قرار گیری، بدون آنکه خود را در حضور دین نبینی. بازجویان و باز پرسان، ماموران امنیتی و جاسوسی، همه از رده دینداران حرفه  ای، حوزه های علمیه بر خاسته اند. سرداران و فرماندهان نظامی همه جوجه مجتهد اند. همین بس که به چهره شان نظر افکنی. اکنون هر گونه رفتاری که قدرت را به چالش میکشد باید رفتاری دین ستیز خواند. زمان آن رسیده است که واقعیت ها را همان گونه که هستند تعریف و شناسایی کنیم. ظهور دین ستیزی را باید رمز افول حکومت دین بشمار آورد و طلوع روشنایی و بینایی.

درست است.  دین شمشیر کشد و سرها را جدا از تن بر زمین افکند.  آماده است که در راه خشنود سازی الله هزاران "خاوران " دیگر برپا سازد و بر فراز آن پرچم پیروزی دین  را بر افرازد. اما تخمه دین ستیزی که کاشته شد، رشد و نمو ش،  خارج شود از مرز سلطه قدرت و دین. این یک جبر تاریخی است. که آمده اند و رفته اند و متلاشی گردیده اند از درون امپراطوری های عظیم و دولت های بزرگ و کوچک.. چرا که نبوده است نظامی ستمگر که در درون خود پرورش ندهد نطفه ستم ستیزی. چون دچار نخوت و خود پسندی ست، دین خود را مستثنی داند از این جبر تاریخی، از این قانون دیالکتیکی، چنانکه گویی، دین اختراعی ست الهی، مستقل از زمان و مکان و لاجرم مطلق و نهائی.

اما، این چیزی نیست مگر خود فریبی.  اگر به بقای خود  بر مسند قدرت نمی اندیشید، دین چه نیازی داشت که دست بزند به شعبده بازی ای مثل دست یابی به فن آوری هسته ای چنانکه گویی یک امر حیاتی ست و ملی، که احساسات برانگیزد و  بر دوش شیفتگان خود، تحکیم و پایدار سازد حکومت دین و دینداری. گویی که میتواند سرشت مطلق گرای ِِِِ علم  ستیز و آزادی کش دین را پنهان نماید. و یا هر زمان که عرصه را تنگ بیند، بار دیگر بفکر تجدید سلطه خود بر دانشگاه ها افتد و زمین پاک و مقدس دانشگاه را با خاکسپاری شهیدان دین که تا آخرین قطره خون خود خون ریخته اند بآن امید که در بهشت با حوریان باکره همخوابه شوند، آلوده و ناپاک سازد. یا آنکه طلبه ها و  حجت الاسلام ها را به سر پرستی  دبستانها و دبیرستان ها بگمارند.

زمان مماشات با دین به پایان آمده است. گرایش به دین ستیزی در حال گسترش است. جلوه دین ستیزی را همه جا میتوان در رفتار و گفتار جوانان که اکثر جمعیت کشورند مشاهده نمود. چون به تجربه در یافته اند که دین نمیتواند ابزار بینایی و دانایی، باشد و سازگار با آزادیخواهی و انسان دوستی هر خیزش ی که تا کنون بوقوع پیوسته است، از جنبش زنان و دانشجویان گرفته تا درگیری های کارگران، همه را باید خیز ش هایی بشمار آورد که در اصل دین ستیزاند. چرا که بر علیه قدرت  بر خاسته اند. اما مگر میتوان در حکومت اسلامی به دین و قدرت، جدا از یکدیگر نگریست؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

                         
اسلام
دین بیگانه 
با انسان






در دین اسلام، انسان هیچ است. الله اما همه چیز است، ازل و ابد، آغاز و پایان. الله انسان را برای انسان خلق نکرده است. الله انسان را خلق کرده است و او را مکلف و موظف ساخته است که حمد او را گوید، عظمت و شکوه او را بستاید.  پیوسته باو اندیشه کند، در برابر او سر تعظیم فرو آورده، تسلیم شده و احکام و فرامین او را بدون چون و چرا اطاعت نماید. الله انسان را بنده آفریده است و از او چیزی جز عبودیت، نمی خواسته است و نمی خواهد. الله بدون بنده مثل ار بابی ست بدون رعیت. در قرآن، اگر بگوییم که اشاره ای به انسان یافت نمیشود، سخنی به مبالغه بیان نداشته ایم- مگر در کنار اجنه ها که اگر دست بدست هم بدهند هرگز نمیتوانند یک آیه بسرایند مثل آیه ای از کلام الله. این بندگان هستند نه انسان ها که الله مکرر مورد امر و نهی خود قرار میدهد. الله انسان را به خلقت آورده است که آن کند و آن گوید که الله مقرر داشته است. الله راه و روش انسان را تعیین و تعریف کرده است. «راه مستقیم» تنها راهی است که انسان بآن سو باید روان شود. راه مستقیم راهی ست که پیمودن ش تنها میتواند در سجده های مکرر و طولانی در شب و روز و در سراسر زندگی میسر گردد.  الله انسان را خلق کرده است که او را بجوید و خصلت و سرشت او را شناسایی کند. الله انسان را نی آفریده است که بخود و به وجود و هستی خود اندیشه کند. الله در سوره ی فرقان (58 و 59) پس از توصیف قهر و قدرت بیکران خود بعنوان تنها مرجع هستی، به بندگانش توصیه میکند که در بزرگی و عظمت او تفحص کنند تا به راز وجود او آگاهی یابند و دانا شوند.

«بر خدایی تکیه کن که زنده است و هرگز نمیمیرد و به ستایش او بپرداز که آگاهی او از گناه بندگانش کافی است که آنها را ببخشد یا عذاب کند خدائی که آسمانها و زمین و فواصل آنها را در شش روز خلق کرده سپس بر عرش خدائی قرار گرفته و به صفت بخشند گی آراسته است- از مقام او و صفات او تفحص کن تا به اسرار او آگاه شوی» (طبقات آیات،خلیل الله صبری، ص28).

مفسران و تاویل گران کلام الهی بر آنند که داستان آدم و حوا در قرآن از ارزش والائی حکایت میکند که الله برای انسان قائل بوده است. چرا که از همه فرشتگان میخواهد که در برابر آدم سر تعظیم فرود آورند. که البته شیطان رجیم از فرمان خدا سرپیچی میکند و از بهشت به بیرون رانده میشود. اما واقعیت این است که داستان آدم و هوا به این جا ختم نمیشود بلکه به محکومیت و بندگی،  خواری و حقارت آدم  و بیرون راندن ش از بهشت پایان میگیرد. چرا که جایگاه آنها در بهشت مشروط به فرمان بری و تسلیم و اطاعت بود و  امتناع از چیدن میوه درخت ممنوعه.

آدم و حوا، اما دچار فراموشی شده و به شیطان گوش فرا داده و فریفته وصف وی از میوه آن درخت ممنوعه میشوند. الله آدم و حوا را به زندگی در روی زمین محکوم نموده و از زندگی جاودانه محروم، و آنها را میرا میسازد. حال آنکه الله، شیطان را علیرغم نافرمانی آزاد گذارده که تا قیامت بزیید  و کند آنچه میل و اراده ش بآن سو کشد. که به وسوسه ها و زشتکاری های خود بپردازد و لباس عزت را از تن آدم بیرون آورد (حجر- 36-37، خلیل الله صبری،ص 485). الله شیطان را آزادی دهد اما از انسان می خواهد که بنده و مطیع و فرمانبر او باشد.

الله بازگشت انسان به بهشت را مشروط ساخته است به تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت تا قیامت، نه تنها در باور و ایمان بلکه در رفتار و کردار. نه تنها هرگز لحظه ای از اندیشه به الله نباید غفلت کنی بلکه باید احکام شرع را آموخته و بطور روزمره در عمل پیاده سازی. نخست باید که آداب نجاست و طهارت را بجا آوری. غسل کنی و وضو گیری تا بتوانی پیشانی خود را به خاک آستان او به سایی و به حقارت و خواری خویش و شکوه و عظمت الله بطور روزانه در سجده های طولانی اعتراف نمایی. با نام او آغاز و با نام پایان آوری، در هر امر، اعم از خصوصی و یا عمومی، از چگونگی نگاه کردن و احکام نکاح تا چگونگی معامله و تجارت. اسلامی ست ها بر آنند که نیازهای انسان به تمامی در قران مورد شناسایی قرار گرفته و به آنها پاسخ داده شده است. بدین ترتیب فرمانبری و اطاعت، خصیصه ای حیوانی را در  نهاد انسان می نه  نیروی آفرینش و فرمانروایی بر خویشتن، نه اراده آزاد در کشف شناخت جهانی که انسان بدست خود ساخته است.

شاهدی در دست نیست که الله در انسان عقل و خرد، نهاده بوده باشد. اما میتوان فرض را بر این گذاشت که الله به چنین خیری دست زده و این نعمت را به انسان ارزانی داشته است. اما تردید نتوان داشت که در بکارگیری آن، الله انسان را آزاد و خود مختار نساخته است.  انسان باید عقل و خرد خود بکار گیرد تا بعمل در آورد امر و اراده خداوند را و نشان دهد که تعهد تام و تمام به دین الهی  داشته و هرچه بیشتر به وجود و واجب الو جود  و لایتناهی، آگاه و دانا و بینا شود. بنا بر تعلیمات اسلامی، انسان وقتی به قله رفیع  خود شناسی صعود خواهد کرد که  بندگی و عبودیت در برابر خداوند را  به رتبه های بالاتری ارتقا دهد تا آنجا که خود صاحب کرامت و تقدس و عصمت شود، معصوم و خطا ناپذیر، به گونه ای که جلوه گر نور الهی شود، مثل آیت الله ها و مراجع تقلید. البته عارف و صوفی و درویش نیز در پی پیوند به الله هستند اما ریاضت و و ذوب شدن نه احکام عبادت و اطاعت. آیت الله  ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها، بنده حرفه ای الله هستند. آنها احکام الهی را مو به مو به اجرا در آورده و زندگی خود را در عبودیت به الله میگذرانند. بعضی از آنان در شناخته خدا چنان غرق میشوند تو گویی موجودی آسمانی ست، مثل مراجع تقلید و آیت الله ها و طلبه های حوزه های علیمه.

. در بهترین وجه ش این بدان معنا است که انسان زمانی به انسانیت خود دست می یابد که وجود و هستی خود را انکار کند بعنوان یک انسان با اراده آزاد، تا به الله هستی بخشد. در پی این استدلال است که فیلسوف معروف دکتر عبدالکریم سروش، پیامبر اسلام را بشری میخواند که "بشیر " گشته است، ادعایی که حوزه نشینانی همچون آیت الله سبحانی را خشمگین ساخته است. چون کلام بشر جای چون و چرا دارد، اما کلام الهی چون و چرا ناپذیر است، کلامی ست که هیچ بشری قادر به ساختن مثل و شبیه آن نیست. اما سروش معتقد است که هستند انسان هایی استثنا در عقل و خرد که مثل محمد، به مرحله ای از کمال میرسند که موفق میشوند سرشت و خصلت انسانی را در خویش نفی نموده و مانند محمد در خدای خود فنا شوند. حوزه نشینان میگویند اول و آخر انسان در بندگی است و در راس و مرتبه فوقانی بندگی ، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها قرار گرفته اند که حق فرمانروایی بر دیگر بندگان را بدست آورده اند.

بنابراین، انسان هرچه آگاه تر به وجود و هستی الله میشود، کمتر میتواند به ماهیت و سرشت انسانی خود اندیشه کند. در قاموس دین اسلام، انسان وجود ندارد. این الله است که دارای وجود و هستی است. این است که آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها در حوزه های علمیه عمر خود را در ارتقاء شناخت خود از الله است که میگذرانند، نه در باره شناسایی انسان و چگونگی موجودیت و هستی او. هر چه به الله نزدیکتر میشوند، هرچه بیشتر به عظمت او پی میبرند،  با خصلت و توانائیهای نامحدود و سرشت آفریننده انسان، بیگانه و بیگانه تر میگردند. این است که فقهای بزرگ صد ها سال است که به تفسیر و تاویل کلام الله پرداخته اند و در درک حکمت الهی غرق گشته اند. به آموزش علم "کافی، "  استخراج  احکام و قانونمندی های اسارت و بندگی از متن کلام الله و یا حدیث و روایات، نسل پس از نسل  پرداخته و صدها رساله های توضیح المسائل تالیف نموده اند بدون اینکه یکی با دیگری تفاوتی داشته باشد. رساله های فقها، بدون استثنا  با احکام تقلید و تبعیت آغاز گردیده و به اصل فرمانروایی و فرمانبرداری خاتمه می یابند. آموزش و پرورش بندگی یک وظیفه الهی ست.  

، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، تاکنون هرچه کتاب مطالعه، آموخته، تدریس و یا به نگارش در آوردهه اند، کتاب هایی بوده است که هستی و لایتناهی بودن وجود الله را مورد بررسی و بازرسی و ستایش قرار داده اند.  در باره اوامر و احکام و سخنان فنا ناپذیر و ابدی الله بوده است، در باره کتابی بوده است که بزعم آنان حقایق مطلق و ابدی در آن بیان گردیده است (و بر آن روش رئالیسم نام نهاده اند).  در باره قرآن و کلمات الهی بوده است. چه نیازی ست که انسان در پی حقایق وجود خویش باشد. باید در پی معاد شناسی و یا امام شناسی بود. بی دلیل نیست که در ادبیات اسلامی نیست خبری از ادبیات انسانی، ادبیاتی که هدفش شناخت انسان و تاریخی که انسان بوجود آورده است، بوده باشد. بی دلیل نیست که فقها از شنیدن کلام فلسفی جانشان به لرزه افتاده و از آموزش آن پیوسته جلوگیری کرده اند. معروف است که وقتی علامه محمد حسین طباطبائی، یکی از نام آور ترین فیلسوفان جهان شیعه، از تبریز به قم میرود که به تدریس فلسفه مشغول شود با مخالفت سرسختانه آیت الله بروجردی روبرو میشود. بی دلیل نیست که شناخت مسلمان از انسان از رشد و باروری باز ایستاده و نسبت به خصلت و جوهر انسانی  خود جاهل و نادان مانده است. بدین لحاظ الله هرچه در ذهن انسان شکوه  و جلال بیشتر می یابد، خود را  در ذهن خویش ناچیز تر و حقیر تر می بیند. در منظر بنده ، حقایق غائی و نهائی، با کلام شفاف الهی بیان شده است. انا اله و انا الیه راجعون. وقتی که خداوند همه انسانها  را بیک سو رهنمون میسازد و همه را به حضور خود فرا میخواند، انسان چه نیازی دارد که در پی جستجوی حقایق نوین در باره کیستی و چیستی انسانی خویش حیران شود؟

الله نه یک بار بلکه صد ها بار، در کتاب آسمانی خود، بر مالکیت خود بر جهان و بندگانش تاکید میکند و به بندگانش هشدار میدهد که هرگز نمیتوانند چیزی را در ضمیر خود پنهان دارند و لاجرم گریزی از بندگی نیست.

«بدانید که هر چه در آسمان ها و زمین است از آن خدا ست شما در هر حال و هر فکر که باشید خدا از آن آگاه است- روزیکه بندگان بسوی او بر میگردند آنها را از یکایک اعمال آنان آگاه میکند- خدا بهمه چیز داناست»(نور-64)(خلیل الله صبری، ص 27).

حجت الا سلام محمد خاتمی، رئیس (جمهور) سابق کارگزاران ولایت فقیه، در خطابه ای که در خانه هنرمندان به مناسبت عاشورا ایراد مینماید، ضمن ستایش شهادت حسین بعنوان یک انسان آرمان خواه، معلم و پیشوای آزاده، باین نتیجه میرسد که انسان بدون آرمان انسان نیست، چون رشد و باروری انسانیت را نبود آرمان محدود میکند. در تعریف کسی که آرمانخواه است- نه بطور کلی بلکه در شکل خاص «متعادل و متعالی» آن، میگوید:

«آرمانخواه،آن کسی ست  که خواستار نظمی در این جهان است که درون آن انسان احساس هویت، حرمت و آزادگی کند؛ نظمی که انسان در آن به لحاظ مادی و معنوی برخوردار باشد؛ نظمی که در آن انسان احساس حقارت نکند» (خبرنامه آفتاب، 18 دی 1387).

 در پاسخ به این سوال  که این نظم چگونه نظمی ست و یا چگونه واقع خواهد شد، خاتمی یک دور یکصد و هشتاد درجه ای میزند و در نهایت تعلیمات حوزه ای خود را آراسته و پیراسته باز تولید میکند و چنین اظهار میدارد که:

« در چنین نظمی، آرمان انسان آرمانخواه، معطوف به نظامی است که جز خدا در آن پرستیده نشود. چرا که همه انسانها از همه جهان، جز خدا برترند و بنابراین درخور انسان نیست که بنده و برده چیزی جز خدا باشد. یعنی آزاد شدن از همه قیود ی که جز خداست و آزاد کردن انسان و احساس آزادگی در جهان» (همانجا).

بزبان ساده تری به عقیده حجت الا سلام خاتمی، آزادی در بندگی است، و بندگی خود آزادی ست. باین معنا که آنکه بنده خدا ست، دیگر نمیتواند بنده و پرستنده ی دنیا و یا موجود دیگری شود. اگر هستی خود را در خدا بینی نه بگیر و ببندی است و نه حقارت و خواری. آزاد هستی به حد نهایی اگر تنها و تنها خدا پرستی و چیزی جز آن نپرستی. حجت الا سلام باین سادگی ابتدایی ترین اصل آزادی را زیر پا میگذارد در آن رویا که به دین اسلام جامه ی انسانی و آزادی خواهی بپوشاند، جامه ای که هرگز به تن اسلام در نیاید. اگر انسان به پرستش آنچه که میخواهد و دوست دارد، آزاد نباشد به چه چیزی میتواند آزاد باشد؟ البته که این مردم عادی را باید آداب و رسوم پرستش را به تقلید از عالم و فقیه بیاموزند. البته که او در پی استحکام و تداوم نهادین ساختن قانونمندی های اسارت و بندگی به نفع استحکام و تداوم نهاد فقاهت.

نظامی که بر اساس پرستش خدا برقرار میشود، نظمی ست که در آن یکتا پرستی اجباری میشود و تحمیلی. حجت الا سلام خاتمی، بعید بنظر میرسد که به ضد و نقیض کلام خود آگاه باشد. چگونه میتوان آزادی و آزادیخواهی که حسین جان خود را برای حصول بآن باخت با بندگی انسان در برابر ذات الهی سازگار یافت. چگونه میتوان اندیشه آزادی را با مراسم روزانه حمد و ستایش و  اعتراف روزانه به حقارت و خواری در سجده های طولانی که الله بر انسان واجب نموده است، هماهنگ ساخت؟ باید پرسید که آیا تکرار مراسم اعتراف به بندگی و خواری و حقارت بطور روزانه انسان را آزاد منش بار خواهد آورد و یا بندگی و اسارت را در ذات  او نهادین میسازد بی آنکه خود بدان آگاه باشد؟  

تاریخ کشورهای مسلمان، ازجمله کشور ما ایرانیان نشان میدهد که حقیر سازی خویش بطور روز مره،  بجای آنکه خوی انسانی و آزادی خواهی را در مسلمان پرورش دهد، خوی سلطه پذیری، تحمل سرکوب و ستم را نهادین ساخته است. کسی که چشم بسته بر حسب عادت سر بر آستان موجودی بنام الله می نهد ، به سادگی سر تعظیم در برابر هر قلدری فرود آورد. بنده ای که نپرسد که این خدای شکوهمند که منشا هستی ست، چه نیاز به حمد و ستایش، رکوع و سجود انسان نه یکبار بلکه دهها بار دارد، هم در صبح سحر و هم نیمه روز و هم از سر تا پایان شب، براحتی به اسارت و حقارت تن در دهد و داده است.

 اگر اسلام درس آزادی و انسان خواهی میداد، باید در مقطعی از یک هزار و چهار صد سال تاریخ خود آن را به ظهور رسانده باشد. بیش از یک هزار سال است که مردم ایران برای شهادت امام حسین چه اشکها که نمیریزند و چه خود زنی ها که نمیکنند، ولی مردم ایران را نه تنها به سر حد آزادی رهنمون نساخته است بلکه هر چه بیشتر آنها را به پذیرش اسارت و بندگی سوق داده است. امام حسین در مصاف با یزید نشان داد که یک انسان استثنائی بود، او از جاه و مال گذشت، زندگی خود و همراهان و همسر و فرزندان خود را فدا ساخت که خشنودی الله را تحصیل نماید. بر آن باور بود که خدا او را باین دنیا آورده است که الگوی بندگی را به مخلوق الله نشان دهد. امام حسین بنده ای مظلوم  بود که  جان خود را برای بزرگی و عظمت الله فدا ساخت. باین ترتیب حماسه عاشورا، به بزرگترین حماسه بندگی در برابر خداوند برای  آموزش نسلهای آینده تبدیل گردیده است. آنچه بزرگداشت سالانه شهادت امام از یک نسل به نسل های بعدی انتقال داده است خوی انتقام جویی بوده است و خونخواهی، نه خوی انسانی و آزادی خواهی. در آتش انتقام از یزید و شمر ملعون است که شیعه ی شیفته، تشنه لبان میسوزد.

آموزش بندگی نه تنها محور اصلی علم کافی و یا علم فقه در حوزه های علمیه  است بلکه محور اصلی خطبه ها و روضه های شهادت و موعظه های آیت الله ها در مراسم نمازهای جماعت است و در سطح جامعه بطور گسترده ای تبلیغ و ترویج میشود. آیت الله امامی کاشانی یکی از اعضای برجسته شورای فقها(نگهبان) در حالیکه لوله تفنگ کلاشینکف را در دستش میفشرد به عنوان امام جمعه موقت تهران، به شیفتگان دین چنین میگوید:

«انسان در تمام نعمت ها و حرکات باید خدا را مالک و خود ش را بنده خدا ببیند، آن وقت رشد میکند» ( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

رشد و تحصیل کمال در بندگی، اصل اساسی تداوم دین و حکومت دینی است و در باره آن کوچکترین اختلافی در میان شیفتگان حرفه ای دین وجود ندارد. وای اگر انسان بخود و کیستی و چیستی خود بیاندیشد، تباهی است و سیاهی، افول است و تاریکی. همچنانکه وی در همان خطبه اظهار میدارد که:

« اگر انسان در لذت‌ها فرو رفت و خدا را ندید، قامتش به اندازه طبیعت می‌شود و دیگر آسمان و ماورای خود حتی جهان را هم نمی‌بیند، بلکه خودش را می‌بیند، در لذت غرق می‌شود، از لذات معنوی بی‌بهره می‌شود و زندگی‌اش تباه می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

برای پیش گیری بروز این آفت خانمانسوز، فرو رفتن در لذت و پرداختن بخود، وی به شیفتگان ساده دل دین چنین سفارش میکند که:

«در خانه‌ها با دلالت، راهنمایی و نصیحت باید فرزندان را به سمت نماز هدایت کرد و به آن‌ها گفت این نماز است که آینده آن‌ها را می‌سازد. اگر انسان چنین نکند، این‌جاست که از مرحله‌ آدمیت و انسانیت خارج می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

اگر کسی بخواهد بطور جدی رمز و راز تداوم استبداد در فرهنگ و تاریخ و در ثبات و استحکام رژیم دین به تجسس بپردازد ، کلید آنرا میتواند از حجت الا سلام خاتمی و آیت الله کاشانی، به عاریه بگیرد: نهادین ساختن بندگی و گریز از طبع و طبیعت انسانی. چه خطرناک است اگر به طبیعت خود بیاندیشد. چون انسان تمایل دارد بسوی گریز از بندگی و میل بسوی آزادی. مگر در طبیعت انسان چیز دیگری جز لذت جویی هم میتوان یافت؟ آقای آیت الله و حجت الاسلام نگرانند زیرا که انسان در آزادی ست که میتواند لذت را بجوید.

حال آنکه با کمی دقت به روشنی میتوان مشاهده نمود که نادیده گرفتن خویش و پذیرش بندگی، مایه اصلی فساد است در شخصیت و هستی انسانی. چرا که هر چه خود کمتر بینی و بیشتر و بیشتر خدا را بینی. با او ست که عهد و قرار داد می بندی. به این معنا که او را ناظر بر اعمال خود میکنی، چون بعنوان مسلمان هرگز نی آموخته ای که خویش را بر رفتار و کردار ت ناظر سازی. مگر نه اینکه الله ست قاضی و حسابرس نهایی؟ مگر نه اینکه باید برای حلال و حرام و انجام فرائض دینی از جمله حمد و ستایش و اعتراف روزانه به ذلت و خواری خویش به او پاسخ گویی؟ به این دلیل، مسلمان پای بند هیچ یک از قرارداد های اجتماعی نیست. چون به قانون برتر، به قانون الهی و نهائی ایمان دارد و عمل میکند در خود نیازی نمی بیند که ارزش و احترامی برای عهد و تعهد درونی و یا قوانین و قراردادهای اجتماعی قائل شود. امام حسین پایبند پیمان خود با الله بود که آماده شد تا آخرین قطره خون خود خون بریزد. امام خمینی نیز چون با الله قرارداد بسته بود، دین را بر مسند قدرت نشاند، چرا که او بخوبی از وجود بندگی در نهاد مسلمان ایرانی آگاه بود. چراکه صد ها سال نسل پس از نسل، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، نهادین ساختن بندگی در گفتار و کردار ایرانی، در فرهنگ و تاریخ و ادبیات و نیز رسم و رسوم و عادت های روزانه ملت را حرفه تخصصی خود ساخته بوده اند. هیچ کس تا کنون همچون امام خمینی به ریشه ی عمیق بندگی در روح ایرانی آگاهی نداشته است. بی جهت نیست که او لقب امام گرفته است.

خداوند خامنه ای و کار گزاران ش، همه بدون استثنا پایبند قرار داد خود با الله هستند. در سوی بر قراری یک جامعه بر حسب اراده الله است که تیغ و تازیانه بر گرفته اند و از ریختن هر خونی کوچکترین شرمی بخود راه ندهند. آیت الله ها و حجت الا سلام ها و کارگزاران شان آماده اند که ایران را در راه الله به یک زندان بزرگ تبدیل نمایند و در راه بنای آن آماده اند که در صورت لزوم خاوران (گورستان دسته جمعی جوانان دگر اندیش که در سالهای 66-67 بدست دژخیمان رژیم دین در راه الله قتل عام گردیدند) بسیار دیگری نیز بر سازند. 

برای لحظه ی کوتاهی هم که شد ه است بنگرید به تاریخ فرمانروایی در کشورهای مسلمان. از کدامیک از فرمانروایان میتوانید نام ببرید که برای قرارداد های اجتماعی و یا قانون ارزش و احترامی قائل بوده اند: شاهان گذشته ایران؟ و یا آیت الله ها و  حجت الا سلام ها، حاکمان امروز؟ حسنی مبارک مصری؟ شاه عبداله اردنی و یا سعودی؟ سرهنگ قدافی؟ یاسر عرفات و یا جانشینان الفتح ی و یا  حماسی او ؟ کدام یک از این مسلمانان هرگز ارزشی برای قانون قائل بوده اند؟ حتی جوجه دیکتاتوری مثل احمدی نژاد برای مجلس قانونگذاری اسلامی تره هم خورد نمیکند. این فرمانروایان، همه مسلمان بدنیا آمده اند، روی به کعبه نموده و سر به آستان الهی ساییده اند. در اکثر کشورهای اسلامی هرگز نیازی برای تدوین قرار دادهای اجتماعی و شناخت حق و حقوق انسانی به وجود نیامده است.  چرا که مسلمان تسلیم الله است و اطاعت و فرما نبری از بدو ورود باین جهان در سرشت او نهاده شده است. این محرومیت را میتوان سبب اصلی عقب ماندگی جوامع اسلامی دانست نه لزوما توطئه استعمار خارجی، همچنانکه پیش از این انقلابیون چپ اعتقاد داشتند و هم اکنون انقلابیون اسلامی ادعا میکنند. جامعه مسلمانان به دلیل پذیرفتن استعمار داخلی و پرورش خوی بندگی ست که زیر بار استعمار خارجی رفته است.

در منظر فرمانروایان جوامع اسلامی، ملت هرگز چیزی بیشتر از رعیت نبوده است. وقتی امام خمینی بر مسند قدرت جلوس کرد اولین فرمانی که صادر نمود، فرمان وحدت کلمه بود. از همان آغاز او همچون خدا و پادشاهان، ارباب و مالک جان و مال مردم گردید. او خود را به الله مسئول میدانست، نه به مردم ایران. رعیت تنها میتوانست یک سخن بگوید، و یک سخن بشنود. همه باهم باید همرنگ و هم صدا و هم آهنگ میشدند. تخلف و سرپیچی از اراده امام، محاربه با الله محسوب میشد. رعیت ها نیز به بیرون جهیدند و  با رای خود اعلام کردند بنده الله، بنده امام نیز هست. مگر در شرایط کنونی ولایت فقیه و کارگزاران ش به اندازه عدسی برای قراردادهای اجتماعی ارزش قایل اند؟ آیا سرکوب و زندان و شکنجه به جرم سخن گفتن جزئی از قراردادهای اجتماعی است؟ حد و قصاص و سنگسار،قرارداد با الله است و یا بخشی از قراردادهای اجتماعی؟ آیا صدور فرامین مبنی بر مصادیق حجاب و بد حجابی را میتوان جزئی از قرار دادهای اجتماعی دانست؟ آیا  نظام ولایت فقیه پای بند قرار داد با الله است و یا قرارداد اجتماعی؟ در جوامع اسلامی تنها آنان که با الله قرارداد بسته اند حق سخن گویی به آزادی را دارند. وقتی خداوند خامنه ای به «گفتگو » با آمریکا، «نه» میگوید.  بگیر و ببند است و تنبیه و مجازات، اگر از این فرمان تخلف کنی و آری گویی و خواهان  مذاکره و گفتگو  با آمریکا شوی. چون که آری گویی به گفتگو و مذاکره با دشمن در واقعیت حکم عقل و خرد است و به نفع ملت و نفی بندگی. چه شود اگر نه گوئی به فن آوری هسته ای و غنی سازی اورانیوم؟ معلوم است که به قول آقای رئیس جمهور میشوی یک «بزغاله» به این معنا که ذبح ش هم حلال است و هم ثواب. اگر قدری بیشتر در این نه گویی اصرار ورزی،  جاسوس خود فروخته شناخته می شوی و به جرم خیانت و محاربه با الله بدار مجازات آویخته شوی. چرا که فرمانروایان وظیفه دارند که از قرارداد های الهی تبعیت و پیروی کنند، از قراردادی که با امام منتظر مبنی بر تحکیم و تداوم نظم و انضباط ارباب – رعیتی بسته اند.

ولایت فقیه و کارگزاران ش همه پای بند به قرارداد های الهی هستند: جنگ با کفر و باطل برهبری شیطان بزرگ و دست یابی به اسلحه نهائی برای تادیب سر کشان و متمرّد ین امر الهی است. ولایت فقیه و کارگزاران ش خود را مسئول اجرای قرارداد با الله و عملی ساختن اراده او میدانند. آمادگی کامل دارند  هزینه سیاستهای خود به نفع ذات الهی را بپردازند، حتی اگر تحریمات اقتصادی و جنگ و خونریزی و ویرانی باشد. حاضرند که این بار گران را  بر پشت خمیده رعیت بگذارند تا الله را خشنود و راضی سازند. این خشنودی و رضایت الله است که هیات های عریض و طویل نظارتی و اجرایی بوجود آورده اند که سوابق و پرونده و پیشینه رفتاری و فکری داوطلبان نمایندگی مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری را بجورند تا مطمئن شوند که التزام عملی به بندگی در برابر ولایت، جلوه الله، تردید ناپذیر است.

  واقعیت آنست که تنها فرمانروایان نیستند که به افراد ملت همچون رعیت و بنده می نگرند و پای بند قرارداد با ذات الهی هستند. مسلمان نیز به همنوعان خود همچون بنده نگاه میکند و به قرارداد خود با خداوند بی اندازه ارزش قائل است. مسلمان در کنار بنده ای دیگر میایستد و در جماعت بندگان در اشتراک و هماهنگی با آنها به بندگی و حقارت و ناچیزی خود در برابر الله اعتراف میکند. آنچه در عبادت های جمعی و یا نماز های جماعت رخ میدهد، همبستگی بین یک، یک مسلمانان با الله است که تجدید میشود نه همبستگی مسلمانان با یکدیگر، آنچه آنها را به یکدیگر نزدیک ساخته است، هیچ نیست مگر ابراز بندگی در برابر الله. با الله است که آنها سخن میگویند، و همه بیش از یک چیز هم نگویند که ما بنده ایم و تو بنده نواز که تو ار بابی و مالک. ما همه رعیت هایی هستیم مطیع و فرمانبردار. که ای باریتعالی تو همه چیز هستی و ما هیچ نیستیم.

 مسلمان وجود خود را وابسته به انسان نمازگزاری که در کنارش ایستاده است نمیداند. بر این تصور است که هستی او ناشی از الله است. خود را مستقل از دیگر بندگان الله می بیند. مسلمان بدلیل قرار دادی که با الله بسته و رابطه بسیار ویژه ایکه با الله دارد، به روابط اجتماعی و قرار داد ها و وابستگی های متقابل اجتماعی بی اعتنا ست. قرارداد با خداوند، مسلمان را مکلف میسازد که اعتقاد به توحید و یا تسلیم و اطاعت باید در حرف و عمل و با دیگر مسلمانان در برابر او هماهنگ باشد. با جماعت یکی شود و در جماعت تحلیل گردد و چیستی و کیستی خود را پنهان سازد. آن جا که دین و قدرت با هم یکی میشوند قرار داد با الله هم اجباری میشود. زن نمیتواند حجاب بسر نکشد، چون نشان نفی قرارداد با الله است، نشان انحراف از راه مستقیم است و بی عفتی و گمراهی. یعنی که نشان مقاومت است و شورش علیه بندگی.

بعبارت دیگر قرارداد با الله، تظاهر و دوروئی را در مسلمان نهادین میسازد. چون مسلمان با الله قرار داد بسته است، تنها به رابطه خود با الله است که باید بیاندیشد. بنام او ست که باید بر خیزد و بخسبد و هر امری را با نام او ست که باید آغاز نماید و به پایان رساند. مسلمان به رابطه خود با الله بیشتر اهمیت میدهد تا رابطه خود با انسانی دیگر. رابطه او را با انسانی دیگر الله است که تعریف میکند. باین دلیل مسلمان خود را بسیار مسئول نسبت به الله میداند ولی مسئولیتی نسبت به همنوع خود ندارد. چون در برابر الله همه افراد بشر مساوی و برابرند. همه  بنده او هستند و  حتی بین زن و مرد هم تفاوتی نمی گذارد و در آیه 195 سوره آل عمران میگوید: هر کس از زن و مرد به جزای عمل خود خواهد رسید( قرآن مجید، ترجمه فارسی، ص158).

 بدلیل مسئولیت در برابر الله،  مسلمانان فرمانبر مثل فرمانروایان شان در برابر انسان و قراردادهای اجتماعی احساس مسئولیت چندانی ندارند. باین دلیل هیچ امری سرانجام نگیرد، اگر  ستایش و تعظیم و تکریم نکند. اگر تملق و چاپلوسی نکند.  از تقلب و گرفتن و دادن رشوه و دروغ گفتن شرم و حیّا هم ندارد. آقای احمدی نژاد یک مسلمان نمونه است. در بندگی او نسبت به الله کوچکترین شک و تردیدی نیست. وی از هر کذب و نارو و حیله و اتهامی برای خدمت به الله و امام او رویگردان نیست. به سخنرانی های  او به مناسبت سالروز انقلاب اسلامی بنگرید. نیمی از هر سخنرانی دروغ زنی است و نصف دیگر اتهام و کینه جویی. وی وقتی سعادت و پیشرفت، سربلندی و سرافرازی ملت را وابسته به دست یابی به فن آوری هسته ای معرفی میکند، کیست که نداند که او دروغ میگوید. کیست که نداند که برای رضای الله و امام عج است که اندیشه سلطه بر جهان اسلام را در سر میپروراند. او از اهداف صلح آمیز حرف میزند ولی آرزوی جهاد و شهادت، یعنی جنگ و خونریزی در سر می پرو راند. سخن از آزادی میراند ولی مخالفان خود را به شکنجه گاه های اوین میفرستد.

مسلمان طهارت میگیرد، نماز میخواند، خمس میدهد، روز عاشورا گریه میکند، بر سر و سینه خود هم میزند، روز عید قربان، گوسفند میکشد و بینوایان را طعام میدهد، و غیره و غیره. اما اینجا و آنجا، رشوه ای هم  میگیرد و دروغی هم میگوید تا کارش راه بیافتد. این اعمال را همه، الله ضبط نموده و در نامه اعمال انسان یاد داشت میفرماید. مسلمان نیز از عقل و خرد اهدايی الله استفاده نموده، کارهای پسندیده و نا پسند را در ترازو قرار میدهد و وزن میکند. مواظب است که موازنه برقرار باشد. بعبارت دیگر مسلمان هر عمل زشتی را با یک عمل نیک میتواند جبران سازد. ب این سبب شود که مسلمان در روابط اجتماعی پای بندی به اصل و اصولی نباشد. چون پایبند به اصل و اصول الهی ست. مسلمانی که شیفته بندگی ست حاضر است قمه را بیرون کشیده و سر آنرا که به آزادی سخن گفته است بر زمین افکند. چرا که بنده بی خبر مانده است از انسان بودن خویش، از حق و حقوقی که او را جدا از حیوان ساخته است، محروم مانده است، بی آنکه خود بدان آگاه باشد، چرا که به بندگی خود خو گرفته است.

مسلمان نمیتواند بخود  همچون انسانی خود مختار و مستقل و آزاد بنگرد. چون او بندگی را از پدران و اجداد خود بارث برده است، هرگز با ایده آزادی و آزاد اندیشی خو نگرفته است. نه تنها آنرا زیبا نمیداند بلکه آنرا خوفناک میبیند. آزادی که جوهر اصلی ساختار وجود انسان است برای مسلمان چیزی ست شیطانی. آزادی یکی میشود با بیعاری و بی بند و باری، بی عفتی و عفت سوزانی و بسیاری از امراض و عوارض دیگر اجتماعی و یا همچنانکه کمی زود تر اشاره شد بقول آیت الله امامی کاشانی میشود، لذت جویی. مسلمان حاضر است در راه الله هر هزینه ای از جمله جان نثاری را به پذیرد، اما هزینه آزادی را هرگز حاضر نیست که بپردازد. باین دلیل مسلمان باید در شرایط کنونی در دو صحنه نقش بازی کند. در یک صحنه در نقش بنده با بندگان دیگر خدا به رقابت بر می خیزد و ظاهر خود را قابل قبول میسازد. اگر مرد است ته ریش میگذارد، پیرهن بدون یقه و آستین بلند به تن پوشد، و با عیش و نوش و خوشگذرانی خود را غریبه نشان میدهد. در پنهان اگر مشروبات نشاط بخش به چنگ ش افتد، هرگز ابایی  در مصرف آن نکند. در حالیکه در ظاهر تقوا و پرهیزکاری و خدا پرستی از سر و پایش سرازیر است. در عین حال وقتی کار ثبت احوال و انعقاد قراردادی به گره افتاده باشد با اسکناسی پنهان در لابلای اسناد و یا ارائه گواهینامه یا کارت شناسائی و غیره، آن گره کور را میگشاید. 

مسلمان زن، بنده مضاعف است. همه هرچه دارد باید بزیر حجاب پنهان سازد. وای بآن روز که زن بنمایش بگذارد آنچه زیر حجاب پنهان ساخته است. یعنی آنچه که زن در واقعیت هست: یک انسان که افزون با توانایی، زیبا نیز هست. اما وجود زنانه او هم الله را به نابودی تهدید میکند و هم بنده مذکر ش را. چهره زن، چشم و ابرو و دهانش و نیز بر آمادگی های اندامش هم نفی فرمان الهی است هم بر انگیزد احساسات بندگان مذکر و کشاند آنها را بگمراهی. به همین دلیل زن هم باید بنده الله باشد و هم بنده ی بندگان او.  بزبان دیگر، مسلمان را، آزادی به هراس و وحشت میاندازد زیرا که در آزادی است که بنده میمیرد و انسان به ظهور میرسد. تنها در چنین شرایطی است، در شرایط آزادی ست که دو رویی و ریا و حیله رخ اش آشکار شود و بر چهره راهزنان و غارتگران، نور میپاشد.  در جامعه ما، مردم در انتظار امام زمان هستند اما هرگز به انتظار ظهور انسان نیستند، انسانی که حق و حقوقش را بر حق و حقوق الهی و حق و حقوق ولایت فقیه ارجح دانسته و بندهای بندگی و رعیتی را پاره ساخته و خود و همه بندگان را آزاد سازد . تنها در آزادی است که انسان میتواند قراردادهای اجتماعی را  فرمانروا نموده و  قرار دادهای الهی را باژ گون سازد. انسان مسلمان باید تصمیم بگیرد که میخواهد بنده خدا باشد و یا انسانی آزاد. یکی، ماندن در فقر و محنت و عقب ماندگی ست، دیگری شاهراه ترقی و پیشرفت است و یافتن حقایق نوین و همبستگی اجتماعی .

فیروز نجومی
Firoz nodjomi
fmonjem@gmail.com