۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

صداقت هرگز نه از دین برخیزد و نه از قدرت
گفتگویی با
آقای هاشمی رفسنجانی


این روزها هاشمی رفسنجانی، همچون ستاره ای در آسمان سیاه و خاموش دین زده ایران، درخشیدن گرفته است. چه دنیای نکبت باری؟ بنگر که ملت ایران باید به دامن چه کسی پناهنده شود، تا از منجلاب انحطاط و تباهی نجات یابد، همان کسی که اکبر گنجی او  را "عالیجناب خاکستری پوش " نامیده است.

واقعیت، اما، این است که هاشمی  رفسنجانی دیر زمانی ست که روضه معصومیت را سر داده است و از مسند قدرت، دولت و حتی نظام را به نقد کشیده و جانب "اصلاحات " را گرفته است، شاید پس از  شکست در انتخابات دوره ششم مجلس شورای ولایت و  ناکامی در انتخابات 84 که عملا در دست احمدی نژاد از مستضعفین جدا گردید و به اشرافیت پیوست. بدین منظور در هر فرصتی زبان به پند و اندرز گشوده است و مکرر راهکار هایی برای برون رفت نظام از "بحران " ارائه داده است، از جمله پیشنهاد هایی که در آخرین خطبه نماز جمعه 88 پس از سرکوب جنبش اعتراضی 88 به "رهبر معظم انقلاب " ارائه نمود.

آنچه در زیر میآید، گفتگویی ای ست نقد آمیز و یا نامه ای ست سرگشاده به آقای رفسنجانی  در باره سخنانی که وی در گذشته ای نه چندان دور در همایش دولت و نظام اداری... ایراد کرده است. برغم گذشت زمان، شک و تردیدی و نا باوری ای  که نسبت به نقد  "عالیجناب " از قدرت در این گفتگو  بیان گردیده است، هم اکنون که وی آماده گردیده است که نسخه "رحمانی " اسلام را پیاده سازی نموده  و با مجوز از حضرت ولایت کمر به نجات ملت بسته است، در شناخت چهره واقعی او ، مصداق بیشتری یافته است، چهره ای که اگر بگوییم که مظهر دین و قدرت و یگانگی و یکتایی آنهاست، سخنی به گزاف نگفته ایم.

آقای رفسنجانی
  
چندی ست که سخنان جالبی و قشنگی از دهان زیبای تان به بیرون می جهد. مطمئنم که به دل مردمی که در زیر مهمیز استبداد مضاعف  دین و قدرت به اسارت و بندگی کشیده شده اند، نیز می نشیند. این نگارنده خود را یکی از شیفتگان شما میداند و سالهاست که به گفتار شما توجهی خاص دارد. سخنانی که در باره دموکراسی و آزاد گزاردن مردم که در گذشته ای نه چندان دور در همایش دولت، نظام اداری و چشم انداز ها، ایراد کردید، البته بیش از همیشه نظر حقیر را بخود جلب کرده است. بدون تعارف و چاپلوسی باید بگویم که نقص نداشت. بهتر از این حقایق را در باره آزادی و دموکراسی نمتوان ایراد نمود. شما یکی از رهبران حکومت دین بوده اید که تیرش همیشه توی خال خورده است. هیچ یک از آیت الله ها و یا حجت الا سلام ها هرگز آنقدر تند و تیز شاخکهایش بوزیدن باد مثل مال شما بارتعاش در نیامده است. هم اکنون نیز خوب تشخیص داده اید که باد از کدام طرف میوزد. این نگارنده از روی علاقه خاصی که نسبت به عالیجناب دارد، دعا میکند که مردم حرف شما را باور کنند. کیست که بتواند با شما موافق نباشد و پای منبر شما بسر و سینه خود تا جان دارد نکوبد وقتی که میگویید:

 اگر مردم در بالای سر خود شمشیری نبینند و در فضای امن فکر کنند و تصمیم بگیرند بسیاری از مسایل حل می شود.

اشکال کار این است که هنوز بسیاری از مردم شما را خوب به یاد میآورند که با چه مهارتی شمشیر دین را بکار میبردید. با چه سهولتی سر های مخالفین خود را ازتن جدا میساختید. حتی امام علی هم که بقول  حضرت خمینی شمشیرش چنان تیز و سریع فرود میآمد که آدمیان را از وسط بدو نیم میساخت، به پای شما نمیرسد. چرا که مدتی بس بسیار طولانی، بیش از سی سال است که شمشیر می زنید. بنظر میرسد که هنوز از پا نیفتاده اید.

اگر احمدی نژاد تازه سر از تخم بیرون آورده و هارت و پورت میکند، شما در شمشیر کشی استاد دهرید. شما مشاور و چشم و گوش امام بودید. حرف امام حرف خدا بود. کافی بود که اشاره کند. با اشاره او چه روزنامه ها و مجله ها که بسته و چه زبانها که از بیخ و بن کنده ننشد. آیا در گوش امام سیاست های رحمانی اسلام را زمزمه میکردید؟

شما میگویید و چقدر خوب و درست هم میگویید، حقیقت هم همین است که شما بدان اعتراف میکنید که: هر وقت زنجیرهای استبداد از دست و پای مردم باز شد، مردم خود جامعه را اصلاح کرده و پیشرفت کرده اند. اما اشکال کار دوباره در این است که شما خود از آن بازیگرانی بوده اید که زنجیر های استبداد را بر دست و پای مردم هرچه بیشتر محکمتر کرده اید. اگر در نظام شاهی محرومیت در بیان بود و فعالیتهای سیاسی در نظامی که شما پایه گذار آن بوده اید نه تنها آزاد بگفتن و فعالیت سیاسی نیستی بلکه باید آن باشی و آن نمایی و آن نوشی و آن کنی که حکومت دین مجاز داند. نه تنها آزادی بیان را سختر کوبیده اید بلکه ده ها محرومیت دیگر را بوجود آورده اید. شما جلوی ارتباط آزاد با دینا را میگیرید. ماهواره ها را جمع میکنید. اختلاط  زن ومرد را در جشن و سرور و در گردشگاهها ممنوع ساخته اید. جدائی مردان از زنان را اجباری نموده اید. انتشار ایده و عقیده در زمینه های مختلف هنر و ادبیات  سرکوب نموده اید. وزارت ارشاد، گشت های ارشادی و سازمانهای امر به معروف بوجود آورده اید و رادیو و تلویزیون را ملک انحصاری خود ساخته اید. حق پوشش و پیرایش و آلایش را هم از مردم سلب نموده اید.. نیروهای انتظامی بجای آنکه با متجاوزین بآزاد های فرد و اجتماعی به جنگ برخیزند، هر روز هزاران هزار مرد و زن را بجرم بدحجابی دستگیر نموده، ده ها کارگاه تولیدی و فروشگاه های پوشاک و آرایشگاه هار را پلمب میکنند. بدون اینکه نیازی به مجوز قانونی داشته باشد.

سخنان شما بسیار زیباست و باید گفت تا کنون هیچ یک از رهبران حکومت دین از آزادی و تاثیر معجزه آسای آن در پیشرفت وترفی جامعه، هزگز سخنی نگفته اند. آیا مطمئن هستید که در یکی از آن سجده های طولانی وحی الهی بشما نازل نشده است.؟کیست که نداند که شما اهل کوه و کوه نوردی نیستید که مثل محمد عرب وحی را در دل کوه ها دریافت کنید. با این وجود چنین بنظر میرسد که یک شبه میخواهید پدر شوید، پدر دموکراسی در ایران. نکند این روزها تاریخ آمریکا را زیاد مطالعه فرموده اید و تامس جفرسون  که اعلامیه استقلال امریکا را با قلم خود نگاشته است و پدر دموکراسی آمریکا نامیده میشود، حسابی شما را تحت تاثیر قرار داده است؟ البته چه بهتر از این که شما با تامس جفرسون برقابت برخیزید.  فکر نکنید که ما داریم با شما تعارف میکنیم و بقول تهرانی ها هندونه زیر بغلتان میگذاریم. شما در دموکراسی گوی سبقت را از جفرسون هم می ربایید وقتی میگویید که:

آزاد کردن مردم و اراده آنان و میدان دادن به مردم در امور سیاسی از مهمترین اقداماتی است که باید انجام داد.

این سخن زیباترین سخنی است که تا کنون از دهان شیرین گوی شما بیرون آمده است. جفرسون که سهل است پدر جفرسون هم نمیتواند چنین جمله ای را سر هم کند. تنها اشکالی که در کار است این است که شما سی سال است همه کاره این رژیم بوده اید و هنوز هم هستید. شما زمانی پرقدرترین رئیس مجلس بودید و در عین حال امام اختیارات فرماندهی کل قوا را نیز بشما سپرده بود. بعد قانون اساسی را بنا بر میل شما تغییر دادند و مقام ریاست جمهوری را بقواره شما بریده و شکل بخشیدند و هشت سال در آن مقام خدمت کردید. در همان زمانها بود که لقب اکبر شاه گرفتید.

بعبارت دیگر  شما خود پایه گذار و معمار اصلی این نظام هستید. هم اکنون نیز پستهای پر قدرت و حساسی را در اختیار دارید. بنابراین، سی سال است که دهان مخالفین را دوخته اید. اکبر آقا گنجی را بخاطر میآورید. بیچاره نزدیک بود توی زندان بپوسد چون او رد پای شما را در کشتارهای زنجیره ای یافته بود و اگر پا روی حق نگذاریم باید بگوئیم که گوله های خیلی گنده ای تو پاش داشت. بهمین دلیل خیلی دل و جرات افشای حقایق را دارا بود. در تمام مدتی که او رنج زندان را مردانه تحمل میکرد، شما کلید آزادی او را در دست داشتید. یکبار هم نه در حمایت او نه در حمایت هیچ یک از آنان که جرات و شهامت گفتن را داشته اند کلمه ای بر زبان خود نیاوردید.

آقای رفسنجانی فکر نکنید که اینجا قصد داریم که سوابق سیاه شما مبنی بر تحکیم زنجیر های اسارت بر دست مردم، علیه سخنان شما بکار گیریم و تهمت حیله و ریاکاری بشما بزنیم.؟اشکال کار در این نیست که چرا در گذشته آزادی را کشتید و هر دهانی که به نامش گشوده گردید با مشت آهنین کوبیدید. آشکال کار در این است که هم اکنون نیز وقتی میگویید که:اگر روح قانون اساسی اجرا شود مردم نیز می توانند همیشه در صحنه باشند و بر این اساس باید راهکاری برای پیاده کردن دقیق قانون اساسی بیابیم. بیشتر بوی دیکتاتوری از آن بمشام میرسد.

سوال ما از شما این است مگر این قانون همان قانون ولایت فقیه نیست که دیکتاتوری ولایت فقیه را قانونی میسازد؟ مگر این قانون حرف ولایت فقیه را ماورای خود و مساوی با حرف و امر خدا نمیداند؟ مگر این قانون شورای نگهبان را تعبیه نساخته است که بیشتر شباهت به پلیت بیروی  حزب کمونیست جماهیر شوری سابق دارد تا یک نهاد قانون اساسی. مگر رئیس جمهور و نمایندگان مجلس بدون آنکه به تایید شورای نگهبان برسند، میتوانند وارد مبارزات باصطلاح انتخاباتی بشوند؟ مضاف بر این وقتی میگویید اگر روح قانون اساسی اجرا شود، آیا بدان معناست که تا کنون اجرا نشده است و یا فقط روحش اجرا نشده است. اگر در سی سال گذشته روح قانون اساسی اجرا نشده است، چه تضمینی وجود دارد که در آینده اجرا شود و زنجیر های اسارت را از دست و پای مردم بگشاید و آنها را از زندگی محنت بار در جمهوری اسلامی نجات دهد؟

ملاحظه می فرمایید آقای رفسنجانی، شما مثل گذشته هم میخواهید از توبره نشخوار کنید و هم از آخور و یا یکی به میخ میزنید و یکی به نعل. شما میخواهید هم برای دموکراسی و آزادی باشید و هم وفادار و فدائی نظام و قانون ولایت فقیه. شما هرگز حاضر نیستید بپذیرید که قانونی که سی سال مردم را باسارت و بندگی کشانده است نمیتواند آرادیبخش و آزاد ساز باشد. باضافه شما برنامه آزادسازی و شرکت مردم را بخدمت رهبر معظم میخواهید ارائه دهید، حال آنکه اگر میخواهید پدر دموکراسی در ایران باشید باید برنامه تان را به حضور مردم عرضه بدارید. اگر بآنچه میگویید مبنی بر اینکه مردم آزاد بهترین را بر میگزینند پس چرا برنامه خود را به مردم ارائه نمیدهید. پیشنهاد ما بشما این است که شاید هیچ زمانی مانند زمان کنونی نیازمند شرکت مستقیم مردم در تصمیمات سرنوشت ساز کشور نبوده است. اگر کذب و ریا در کار شما نیست و میخواهید مردم سخنان شما را باور کنند. چرا  تصمیم غنی سازی هسته ای را به مردم ارجاع نمیدهید. مگر امر دیگری بیش از این میتواند در سرنوشت و آینده ی این ملت تاثیر داشته باشد؟ اگر روح قانون اساسی سازگار با دموکراسی است چرا خامنه ای باید همچون خدا فرمانروایی کند. آیا خداوند خامنه ای تا کنون به مخالفین هم اجازه اظهار نظر داده است؟ مسلم است که خداوند را هرگز سر سازگاری با آزادی ندارد. اما شما که به نقش آزادی در پیشرفت و ترقی ملت اعتراف دارید، چرا یکبار تا کنون حتی اشاره ای هم نکرده اید که غنی سازی، تصمیمی ست سرنوشت ساز و تنها با رجوع بآرای مردم است که میتواند اتخاذ شود.

 البته این فقط بعنوان نمونه خدمتتان عرض شد که تنها نشان دهیم که صداقت هرگز از قدرت بر نخیزد. واقعیت آن است که قدرتمداری را هرگز سر سازش با راستی نبوده است. قدرتمداری، ذرست مثل دینمداری همیشه و همه جا همراه بوده است با حیله و ریاکاری. این استکه یرغم سخنان زیبایی که در باره دموکراسی و نقش آزادی در پیشرفت و ترقی جامعه، اخیرا ایراد کرده اید، کمتر کسی باور میکند که در زیر کاسه نیم کاسه ای نباشد، نیم کاسه ای که انتخابات ریاست جمهوری نامیده میشود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org
firoznodjomi.blogpost.com 




۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

رویای شیرین آزادی


ما ایرانیان چه خوب میدانیم که فروپاشی دیکتاتوری لزوما به رهایی و آزادی از یو غ نظام فرمانروایی و فرمانبری، ختم نمیشود. حتی میتواند استبداد و خود کامگی  را استحکام و تداوم بیشتری ببخشد. تاریخ نویسان، از انقلاب 1357 در ایران بعنوان انقلابی سخن خواهند راند که نه تنها بندی را از گردن مردم بر نگرفت بلکه سخت به زنجیر شان کشید، زنجیر شریعت اسلامی.

پس از سپری شدن بیش از دوسال کمتر کسی میتواند بگوید که عاقبت و انجام جنبش های ضد دیکتاتوری در کشورهای عربی به کجا خواهد کشید. اما به جرات میتوان گفت هر سرنوشتی که مردم کشورهای عربی برای خود رقم زنند، نمیتوانند دچار سرنوشتی مشابه سرنوشت ما بشوند. چرا که در میان کشورهای مسلمان، تنها ایران است که قشری بنام "روحانیت " را  در دامن خود پرورش داده است، قشری که در امتداد صدها سال خود را حافظ و نگهدار دین خوانده است. در کشورهای عربی حتی اگر شریعت دین اسلام  رسما به قانون فراگیر جامعه، قانون اساسی تبدیل شود، واسطه ی آن قشری بنام "روحانیت،" مظهر دین و شریعت اسلام ، نخواهد بود که بر مسند حکومت جلوس نماید و استبداد مضاعف دین و قدرت را بر قرار سازد.

دانشگاه الا زهر مصر را نمیتوان با دستگاه اجتهاد و فقاهت یکی دانست. یکی زبان و ادبیات عربی، اقتصاد و روانشناسی و بسیاری از علوم دیگر از جمله علوم دینی میآموزاند، استاد و دانشمند تولید میکند و دیگری بر مبنای اجتهاد به گردش در میآید و مجتهد و فقیه ببار میآورد. این بدان معناست که اسلام گرایان کشورهای عربی را نمیتوان با آیت الله ها و حجت الاسلام های حوزه های علمیه، علما و فقها، مقایسه نمود. چرا که دستگاه فقاهت  تبار خود را به امامت و رسالت نسبت میدهد و ادامه ی آن دوران میداند تا قیامت. حتی در زمانی که روحانیون در حوزه ها و حجره های خود به غور و تفحص در اسطوره ها و افسانه ها اشتغال داشتند، خود را یک دولت نیمه رسمی می پنداشتند. با مشروعیتی افزون تر از مشروعیت دولت رسمی. چرا که مردم از روی رضایت به آنان وجوه میپرداختند و آنها را از تلاش برای کسب معاش از راه ارائه ی خدمتی و یا تولید و توزیع کالایی، نجات میداند. علما و فقها از راه مفت خواری بود که به نفی دنیا مادی می پرداختند و زهد و تقوا پیشه میکردند. روحانیون را بدین لحاظ حتی نمیتوان با "مجتهدین دانشگاهی،" مثل احمدی نژاد و اکثریت اعضای کابینه و قشر فوقانی دولت مقایسه نمود. چون آنان بعکس روحانیون از راه فروش نیروی کار و ارائه ی خدمات تخصصی ارتزاق میکنند.
   
مضاف بر این الا زهر به عنوان یک نهاد دینی هرگز رویای کسب قدرت را در سر نداشته و آنرا نیز آموزش نداده و نیز مستقل از دولت حاکم، نبوده است. در حالیکه روحانیت به رهبری مراجع تقلید، علما و فقها خود را یا شریک قدرت دانسته اند و یا با آن به رقابت پرداخته اند. بهمین دلیل صعود شان بر فراز منبر قدرت نباید اعجاب آور هم تلقی شود.

بر خلاف کشورهای عربی، مردم ایران در شرایط کنونی با یک نظام دیکتاتوری از قماش حسنی مبارک و یا   ذین العابدین بن علی، معمر قذافی و بشار اسد، روی در روی قرار نگرفته اند بلکه با نهادی باید به مقابله بر خیزند که در وجود آنان میزید، با نهاد دین که مظهر آن روحانیت است و دستگاه فقاهت. دین نهاد نیست بلکه نهادین است در وجود ما. در طفولیت در سرشت مان کاشته میشود و از نسلی به نسل دیگر انتقال میابد. میآموزیم که هستیم، چون به آئین اسلام باور داریم. بدون دین چگونه میتوانیم باشیم؟ دین است که  به زندگی نظم و معنی و مفهوم میبخشد.

مسلمان بیش از هر دین دار دیگری نسبت به دین خود تعصب دارد. چون به آنچه که باور و ایمان دارد مطلق است و یکتا و یگانه. مسلمان با مطلق «او هست بجز او نیست دیگری» پرورش می یابد. مهم نیست که الله کیست و چیست و چه میگوید، اما هنگام درماندگی فریاد بر آورد که او «اکبر» است. چنان شیفته ی اسطوره های دین میشود که چشمها را بر روی واقعیت موجود بسته نگاه میدارد. که دین چیزی ست فرا تر از خدا پرستی. که بیش از هر چیز دیگری همراه است با آموزش تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. انجام تکالیف و فرائض دینی، روزانه، ماهیانه و سالیانه، تکالیف و فرائضی که تنها میتوانیم بیاموزیم به تقلید و تبعیت، هم چنانکه پیامبر اسلام، محمد، نماز گزاری را از جبرئیل به تقلید و تبعیت آموخت. محمد اگر چه خود فرمانروا بود، اما در برابر الله، نماد فرمانبری بود
.
بزبان دیگر، اسلام، نظام فرمانروایی و فرمانبری را که از دیر زمان بقا یافته بود با مطلق ساختن و وحدت بخشیدن به الله، هرچه بیشتر استحکام بخشید، آنچنانکه در زادگاه محمد، عربستان صعودی، برغم درآغوش کشیدن مظاهر مادی تمدن مدرن بر ساخته بدست دین ستیز ان غربی، نظام فرمانروایی و فرمانبری بلا تغییر و دست نخورده باقی مانده است. اما، ایران با انقلاب 1357 با تاسیس نظام امامت و ولایت بعنوان ادامه رسالت- «ولایت فقیه، همان ولایت رسول الله است،» همچنانکه پیشانی منبر(تریبون) خطبه خوانی در نمازگزاری جماعت جمعه، یاد آوری میکند- از صعودی ها نیز در استحکام و تداوم بخشیدن به نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس اصل و اصول اسلامی، نظام تسلیم و اطاعت، سبقت جسته است..

واقعیت آن است که مردم ایران در 1357 به استقبال «آزادی» نشتافتند. چرا که آنها خوی و عادت دیرینه خود به نظام فرمانروایی و فرمانبری و یا نظام اخلاقی دین را ترک نکرده بودند. آنها رژیم شاهی را سرنگون ساختند  نه از برای رهایی از باور و ارزشهایی استبداد زا، تعصب آور و نابینا ساز، نه از برای رهایی از خرافات و موهوم پرستی نه از برای درآغوش کشیدن آزادی. اکثریت مردم ایران شیفته ی امام بودند. شیفته را نمیتوان عقل و خرد انتظار داشت. شیفته بنده احساس و عواطف ش است.  بهمین دلیل به استبداد از نوع اخلاقی آن روی آوردند، مطلق و مضاعف، نه  آن که در کاخ های شاهی بلکه در حوزه های علمیه پرورش یافته بود. غافل از آنکه نظام فرمانروایی و فرمانبری براساس باورها و ارزشهای دینی، عبودیت میآورد و بندگی، نه رهایی و نه آزادی.

. انقلاب ،1357 بیانگر این واقعیت است که آنان که آزادی را تجربه نکرده اند، نمیتوانند خود را از اسارت و بندگی رها سازند. بنده ای که در اسارت زاده میشود، چگونه میتواند خود را آزاد سازد؟ شعار کسب آزادی تحت حکومت اسلامی یا از سر خود فریبی بود و یا از سر کوته اندیشی. روحانیت، دیگر مجبور نبود که از درون حوزه های علمیه و حجره های تنگ و تاریک به توطئه علیه آزادی در جامعه بپردازد و با ابزار حرام و حلال به جنگ آن برود. حال توانایی آنرا یافته بود که شمشیر بر کشد و سر از تن آزادی جدا سازد و چنین نیز کرد. بی درنگ آزادی منشاء شر شد، سر آغاز شتاب بسوی انحطاط و تباهی. آزادی یک توطئه ی غربی بود و موجب بی بند و باری و افزایش تماس و آمیزش  بین زنان و مردان و دختران و پسران گردیده، منجر به "اباحی گر ی" میشود و شکستن هنجار های اخلاقی. سرکوب آزادی در واقع از همان آغازین لحظات ظهور دین بر مسند قدرت، شروع گردید. بر علیه عارضه ی مهلک آزادی و تبدیل جامعه به یک زندان عظیم بود که حجاب را اجباری نمودند. که حجاب نماد عفاف شود و یکسانی و یک رنگی که برقرار نمایند نظم و انضباط پادگانی. پایکوبی و شادی، لذت جویی  و خوش گذرانی، بی درنگ ممنوع گردید. حال نفسی هم که بر میآمد  تحت بازجویی قرار میگرفت و دهان ها را می بوئیدند مبادا که دهانی به نجاست الوده شده باشد.

برپا داشتن منبر وعظ و خطبه  در مرکز دانشگاه تهران را آیا میتوان به چیزی جز تسخیر دژ آزادی تعبیر نمود؟ جنگ با دشمن(صدام حسین) خارجی و امپریالیسم آمریکا، فریبی بود که تنها میتوانست در دست ریاکار ان حرفه ای، روحانیون و یا دین کاران، رهبری شود. چرا که اگر جنگ با امپریالیسم در پی کسب آزادی نباشد، به پشیزی نیارزد. با این وجود بسیاری از احزاب و سازمانها و گروه های چپ و لیبرال و دمکرات و ملی و مذهبی گرایان، بزودی در دام امام گرفتار آمدند و به نظام ولایت در سرکوب آزادی زیر پوشش جنگ با امپریالیسم، چه خدمات و امدادها که به نظام ولایت نرساندند. اما استعمار کهن سال بومی برهبری آیت الله و حجت الاسلام ها، خبره تر از این ها بود که دلبند وحدت با "مشرکین " و "منافقین،" بشوند. روحانیت حاکم چنان هراسی از آزادی بدل داشت که در پی فرصتی مناسب میگشتند تا سر تمامی مبارز ین راه آزادی را که در زندانهای رژیم دوران محکومیت خود را می گذراندند، یکجا بر زمین افکند و اراده ی معطوف به آزادی را خاموش سازد.

جنبشی که پس از انتخابات ریاست جمهوری در سال 88 به وجود آمد، برغم تمام رشادت و جسارتی که جوانان از خود در برابر سپاهیان سرکوب گر دین بمنصه ظهور رساندند، بیانگر این واقعیت است که مردم ایران، هنوز آمادگی  های لازم در سوی رهایی از استبداد مضاعف دین وقدرت و در آغوش کشیدن آزادی را کسب نکرده اند. چرا که اکثریت مردم در پی طلب رای خویش به اعتراض بر خاسته بودند، امتیازی ناچیز، اگر در نظر گیریم که این رای مردم نیست  که در نظام ولایت بر میگزیند بلکه رای شورای فقها است، شورای نگهبان، منتصبین شخص ولایت است که نامزدهای انتخاباتی را بر میگزیند. مردم با رای خود در واقع برگزیدگان فقها و اراده و امیال ولایت و نظام فرمانروایی و فرمانبری را مورد تایید و تصدیق قرار میدهند و به آن مشروعیت سیاسی میبخشند. یعنی که رای مردم و مراسم انتخابات را نمیتوان چیزی بیش از یک پوشش تزئینی برای نظامی کریه چهره بشمار آورد. یعنی حتی اگر آقای میر حسین موسوی و یا حجت الاسلام مهدی کروبی انتخاب میشدند، بعید بنظر میرسید تغییرات چندان عمیقی در ساختار قدرت بوجود میآمد. فریاد الله اکبر زیر مشک و لگد و باتوم و سر نیزه ی دژخیمان نظام ولایت و تنها ماندن ساختار شکنان در میدان مبارزه برای آزادی، نشان داد که تا رهایی فاصله ای بس طولانی در پیش روی داریم. چرا که تا زمانیکه به پاکسازی خود از ارزشها و باورهای استبداد زا برخاسته از دین و انجام تکالیف و فرائض شرعی، تعصب و غیرت نسبت به دین، بر نخیزیم، در آغوش کشیدن عروس آزادی را همچنان همچون یک رویای شیرین به نسل آینده انتقال خواهیم داد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۴, شنبه

کارنامه ولایت و یا ریاست جمهوری؟



انتخابات، انتخابات، انتخابات، بازهم انتخابات، همیشه انتخابات، چنانکه گویی سرنوشت کشور ایران بسته به انتخابات، انتخابات ریاست جمهوری. چنانکه گویی انتخابات هرگز چیزی جز فریب و ریاکاری هم بوده است و یا از آغاز به منظور دیگری هم خلق گردیده است؟ گویی که این رئیس جمهور است تصمیم گیرنده و معمار و مدیر نظام ولایت، مرتبه ای بس بلند پس از فقیه اعظم. در نتیجه از اهمیت انتخابات هرچه که بگویی، کم گفته ای. البته که طرحی ست هوشیارانه برای  تحکیم و بقای نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، نظامی که شمشیر و شریعت بکار گرفته تا بتواند جامعه را بدوران صدر اسلام، دوران طلایی خلفای "راشدین " بازگشت دهد. اما نه بر دوش شتر بلکه بر دوش موشکهای حامل کلاهک های اتمی. انتخابات جنجالی نیست مگر پنهان ساختن کارنامه ولایت، سراسر خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام جویی، گسترش بندهای اسارت آور شریعت، سخت گیری و سرکوب در داخل، تنش و تشنج بخشیدن به بیگانه ستیزی.

نشاندن احمدی نژاد بر مسند ریاست جمهوری نیز یکی از اقلام برجسته کارنامه ولایت است. آری، احمدی نژاد دارای تمام خصوصیاتی بود که مورد پسند ولایت بود. مدیر و زیرک، زرنگ و پر ذکاوت، ساده زیست و دشمن اشرافیت، ار همه مهمتر گماشته و فرمانبردار ولایت. بعضا بر آنند رئیس جمهور گرفتار عشق قدرت گردیده است، وسوسه میشود و به "انحراف " میرود. همه افراد جعلی به دور او حلقه زده اند. در واقع دیر زمانی ست که بنظر میرسد که احمدی نژاد از ریاست دولت کناره گیری کرده است و یک تنه وارد میدان انتخابات شده و به مصادر نقش مخالف از بالا پرداخته است و قصد دارد که ساختار قدرت را که زیر پنجه های مرموز توطئه گران قرار گرفته است، نجات بخشد. سپس حرف هایی میزند و دست به اعمالی میزند، پر هیاهو و جنجال بر انگیز. رئیس جمهور، طبق قول منتقدین اصول گرا و اصلاح طلب و مستقل، چنان غرق در انتخابات گردیده است که فراموش کرده است که کارنامه هشت ساله  او ست که در انتخابات باید زیر سوال رود. اری، طبیعی ست که رئیس جمهور شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند. این ولایت خود بوده است که او را برای پیشبرد "چشم اندازهای" خود برگزیده است. التزامات دینی و ضرورتهای اخلاقی او را رها از پذیرش هر مسئولیتی میکند. برخی بر این تصور اند که در نظام ولایت منفذ ی برای سرپیچی هم وجود دارد. ولایت به قصد و نیت برگزیده خود آگاه است.

اما، کیست که نداند که سرنوشت این کشور در دست کسی قرار دارد که مظهر شریعت است و شمشیر. که سلطه افکن است و مسئولیت ناپذیر. این کارنامه ولایت است که باید محور گفتمان انتخابات قرار بگیرد. کارنامه ریاست جمهوری خود بخش عمده ای از کارنامه ولایت است. از این ساده تر چه میتواند باشد، با وجود ولایت، جلوه الله، خداوند یکتا و یگانه، رئیس جمهور چکاره است؟ رئیس جمهوری که تبار ش بنا بر قول دکتر نقره ای به لات و و لوت های تهران میرسد،  زیرک  و زرنگ و با هوش ترین رئیس جمهور ها، تا کنون بیهوده سعی گرده است که نشان دهد که او خود جوجه پیغمبری ست و امام زمان همیشه در کنارش بوده است و به هیچ وجه گماشته و پادو ی ولایت نیست. از گفتمان تهدید و تحریک آمیز احمدی نژاد نه بوی اصالت که بوی فریب است که به مشام میرسد. در التزام او به ولایت و امامت نباید شک و تردیدی داشت. یاران اصول گرایی که به دشمنان ریاست جمهوری پیوسته اند، او را ترسو و زبون و ورشکسته میخوانند و به این ترتیب آنها نیز سعی میکنند که در داغ نمودن تنور انتخابات به احمدی نژاد امداد برسانند. تف لیسان ولایت و رئیس جمهور همه یک چیز میخواهند، انتخاباتی پر عظمت و خیره کننده جهانیان تا بتوانند بر رای مردم مبنی بر نفی رای ولایت در انتخابات 88، خط باطلی بکشند و جامعه را قانع کنند که رای منفی مردم "فتنه " ای بیش، بر ساخته دست بیگانگان، نبوده است. رئیس جمهور سخت میکوشد که رای منفی مردم را در دوره پیشین به رای مثبت در این انتخابات تبدیل کند. چه خیال خامی؟

درست است که احمدی نژاد، در حوزه های علمیه درس اجتهاد نخوانده است، اما او را باید از هر مجتهد ی در فریبکاری ورزیده و دانش آموخته تر خواند. او زبان تحریک و تهدید، زبان ایهام و اشاره را بکار میگیرد که بر انگیز اند و به پاسخگویی وا دارد و معرکه بپا کند، گویی که انتخابات صحنه مبارزه واقعی ست برای کسب قدرت. که شور و هیجان آفریند و آنچه قلابی و تقلبی است اصیل و واقعی جلوه دهد، تاکتیکی برخواسته از بینش عمیق امام زمانی او.

برگذار ی ده دوره انتخابات ریاست جمهوری به تجربه ثابت کرده است، که سرنوشت این کشور پهناور و مردم آن در انتخابات تعیین نمیشود. نباید انتخابات ریاست جمهوری را در نظامی که ولی فقیه، جلوه الله است و حکومت او حکومت رسول الله ، با انتخاباتی که باز تابنده اراده و امیال مردم است، یکی دانست و همان انتظار هم از آن داشت. در نظام دمکراسی های غربی، برگزیده مردم بر راس قدرت می نشیند، زیرا که او صلاحیت خود را در فعالیت های انتخاباتی احراز کرده است. انتخابات پروسه ای ست که کاندید ها با مردم وارد عهد و قرار داد میشوند. بهمین دلیل برگزیده مردم بالاترین مقام مسئول است. او ست که پاسخگو ست. وظائف و مسئولیت های وی را نیز قانون تعیین و تعریف میکند. یعنی که نمیتوانند بر اساس سلیقه های شخصی تصمیم بگیرند. رفتار و گفتار برگزیده مردم، رفتار و گفتاری ست قانونمند، نه از سر خود کامگی و قلدری. قسم میخورد که قانون را اجرا کند، قانونی که خود فرآیند یک قرار داد اجتماعی ست. حال آنکه در نظام ولایت، آنجا که شرع تعریف کننده قانون است، نهاد های قانونی، مثل قوای سه گانه جمهوریت در تبعیت از شریعت است که معماری شده اند. یعنی که کاندید های ریاست جمهوری و یا نماینده مجلس صلاحیت خود را از مردم کسب نمیکنند. قبل از آنکه انتخاب شوند و با مردم وارد عهد و قراردادی شوند باید با دستگاه ولایت وارد عهد و قرار داد گردند. چرا که التزام نه به مردم بلکه به مقام ولایت، مظهر شریعت است که مورد تفتیش قرار میگیرد. سنجش درجه التزام به ولایت به شورای نگهبان واگذار شده است که اعضای آن خود منتصب ولایت اند. در چنین نظامی آیا انتخابات ریاست جمهوری، میتواند چیزی بیش از به پا کردن یک معرکه باشد؟

چه معنایی میتوان برای انتخاباتی تصور نمود که در آن بدرستی روشن نیست، که رقیبان انتخابات چه کسانی هستند و یا کدام برنامه ای را برای حل چه مسئله و یا مسائلی ارائه میدهند؟ آنها که علاقمندی خود را برای شرکت در انتخابات اعلام داشته اند، از جمله علی اکبر ولایتی،هم اکنون مشاور بین‌الملل سید علی خامنه‌ای ،غلامعلی حداد، پدر همسر مجتبی خامنه ای، فرزند مشهور رهبر معظم، محمد بافر قالیباف، شهردار تهران، اعتراف کرده اند که تحت نظر و هدایت رهبر به مدیریت جامعه می پردازند، حتی اگر از کارنامه ولایت بوی گند ی بر خیزد که نسل های آینده ه را نیز مست و مدهوش سازد. آنها چه خوب میدانند که رای مردم به نام کاندید ی از صندوق های رای بیرون میاید که برگزیده ی ولایت باشد.  بنابر این چه نیازی ست به تبلیغات انتخاباتی و ارائه برنامه و رسیدن به هدف و آرمانی؟ چه نیازی ست به سفر ب شرق و غرب شمال و جنوب کشور؟  در نظام شریعت، اول ولایت است و آخر ولایت، رای مردم هیچ است و پوچ. این است تاریخ انتخابات در حکومت اسلامی از آغاز تا به امروز. تا کنون هیچ رئیس جمهوری نتوانسته است از پیروی نقشه ای که ولایت برای جامعه طراحی کرده است، سر باز زند. آیا میتوان انتظار داشت که کاندید ی ظهور کند، که کارنامه ولایت را بتواند مورد نقد قرار بدهد؟ نه به غنی سازی بگوید و تکنولوژی هسته ای را زیان آور و مضر بحال ملت بداند و بر طبل رهایی از بندهای اسارت آور شریعت بکوبد و به کین خواهی و بیگانه ستیزی، پایان  بخشد و راه تعامل و صلح مسالمت در پیش گیرد؟  نجات از تیره بختی و سیه روزی، بدست رئیس جمهور نیست، دولت، ولایت است و دولت، ولایت. این حقیقتی است که باید انکار کند، کسی که بر مسند ریاست نشسته است و یا آنکه رویای صعود به آن قله جادویی را در سر میپروراند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org
firoznodjomi.blogpost.com



۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

رمز رهایی از دیکتاتوری



دیکتاتور شخص نیست. دیکتاتور فرهنگ است. یک راه و روش و شیوه ی خاصی از زندگی ست. اساس آن فرهنگ فرمانروایی ست و فرمانبری. مسلم است که دیکتاتور زاییده نمیشود. دیکتاتور نه در دامن مادر بلکه در دامن جامعه است که پرورش مییابد، در دامن باورها و ارزشهایی رشد میکند که نه از انسان بویی برده است و نه آزادی، مثل ارزشهای که از دین برخیزد، تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی. اگر در ما، در باورها و ارزشهای ما، د ر خوی و عادات مان دیکتاتور حضور نداشت، چگونه میتوانستیم به نظام دیکتاتوری تن دهیم، یعنی به تقلیل خود از انسان به حیوان رضا دهیم و گوسفندوار زندگی کنیم و صدها سال از ابتدایی ترین حق انسانی خود یعنی «نه گویی» بگذریم و بی تفاوت بمانیم؟

واقعیت آنست که اطاعت و فرمانبری ارزشهایی هستند  که بواسطه دین در ذات ما نهادین گشته است و ارث و میراثی ست که پدران ما برای ما بجا گذارده اند. ما بخود شکنی، به پذیرفتن خواری و حقارت در مراسم عبادی خو میگیریم. همچنانکه به شباب و بلوغ میرسیم پرهیز از شک و تردید در ما نهادین میشود. ما ایرانیان و مسلمانان جهان، بر خلاف ژان ژاک رو سو (اندیشمند دوران  روشنگری در فرانسه در نیمه قرن 18) که فکر میکرد انسان آزاد پا به عرصه ی وجود میگذارد اما خود را همه جا در بند و زنجیر می بیند، (مسلمانان)  آزاد به این جهان وارد نمیشویم، ما از همان آغاز بنده بدنیا میآیم و از آغازین لحظات زندگی بندگی در سرشت ما کاشته میشود.  با نام الله، خدای یکتا و یگانه، نطفه ی ما بسته میشود. با نام او ست که  زندگی را آغاز نموده و به تدریج راه و روشی را میآموزیم که از آغاز تا پایان، از نامگذاری تا خاکسپاری، دین الله بر آن سلطه افکنده است. در دامن این فرهنگ  نه تنها فرمانبری و تسلیم و اطاعت را زشت نمی شمریم بلکه بدان نیز افتخار میکنیم.

بعضا بر آنند که این باور که الله یکی ایست بجز او هیچکس نیست بعنوان زیربنای فرهنگ استبداد، در قبل از اسلام هم وجود داشته است و لزوما نمیتوان آنرا به دین تازیان نسبت داد. البته که جای تردی است که بتوان اهورامزدا را با الله مورد مقایسه قرار داد. چرا که ایده ی اهورامزدا از تمدنی بر خاسته است که بخش مهمی از جهان را به تصرف خود در آورده بوده است، یعنی تمدنی بس پیشرفته، حال آنه الله از فرهنگ بادیه نشینان قبایل تاری ناشی گردیده است.  

هیچ دیکتاتوری هرگز دیکتاتور زاییده نشده است و نمیشود، بلکه در این جهان است که دیکتاتور میشود. دیکتاتور نمیتواند در فرهنگی پرورش یابد که آزادی محور زندگی اجتماعی ست،  تعریف و تعیین کند آنچه انسانی ست. دیکتاتور تنها در فرهنگی میتواند رشد و تکامل یابد که نفی کننده ی آزادی است و خود فرمانفرمایی، انسان را بنده ای بیش بشمار نیاورد و از او چیزی بیشتری جز اطاعت و فرمانبرداری، حمد و ستایش و عبودیت، نخواهد.

مارکسیست ها دیکتاتوری را از مقوله رو بنایی جامعه و باز تابنده شیوه تولید زندگی مادی میخوانند. اگرچه مارکس اینجا و آنجا از اهمیت فرهنگ و سلطه ذهن مردگان بر زندگان سخن میراند با این وجود چندان اهمیتی برای فرهنگ قائل نمیشود و فرهنگ را باز تابنده منافع طبقه ای میداند که حاکم بر جامعه است.  تاریخ ما شاهد که  شیوه تولید تغییر کرده است، اما رو بنای فرهنگی از جمله ساختار سیاسی، اگر تغییری کرده است نه بسوی رهایی و آزادی انسان بلکه بسوی اسارت و بنده ساختن جامعه به پیش رانده است.

دیکتاتور میرا ست و دیکتاتورها آمده اند و رفته اند. اما دیکتاتوری ادامه پیدا کرده است. البته بآن دلیل است که نهادهای بنیادی آن تنومند پا برجا مانده اند. درست به آن دلیل که فرهنگی که از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته است، آغشته است با مطلق گرایی و مطلق پرستی و در نتیجه تعصب عمیق و عدم تحمل دیگری و انزجار از دگر اندیشی و دگر باشی.

در 1375 نظام شاهی به پایان رسید، اما، دیکتاتوری نه تنها ادامه یافت بلکه مضاعف گردید، شاه به ولایت تبدیل شد. ولایت، نه ظل خدا بلکه به خداوند یکتا و یگانه، به جلوه الله تبدیل گردید. حکومت ولایت شد حکومت الله. حال دیکتاتور دیگر شاه نبود بلکه فقیهی بود که به یک دست شریعت داشت و در دست دیگر شمشیر، با خود دستگاه ارشاد آورد و سازمان های امر به معروف و نهی از منکر. حجاب داری و یا نوشیدن و خوردن و شنیدن و گفتن به حرامی دیگر یک امر دینی و عمل بدان دلبخواهی نبود. زنی که حجاب را از سر برگیرد، تنها قواعد شرع اسلام را زیر پا نگذارده است بلکه نظم جامعه را نیز بخطر انداخته است. حجاب هم شرع است و هم سیاست. چه میشود اگر به یکتایی و یگانگی الله بخود تردید راه دهی و اقتدار و احترام کتابی که قرآن نامیده میشود، مورد بی اعتنایی قرار دهی؟ مجرم سیاسی هستی و یا دینی و یا هر دو با هم.

روشن است که  تا به ویرانی فرهنگی که دیکتاتور زا ست، دست نزنیم ، دیکتاتوری دیگر پا به میدان گذارده و سنگین تر و گرانبار تر از گذشته سلطه افکن گردد. در 1357 ملت ایران نه برای رهایی و آزادی بود که برخاستند و دستگاه شاهنشاهی  را واژگون ساختند. بلکه شاه، دیکتاتوری بود که به ضعف گراییده بود. او به خطای خود اعتراف کرده بود و از مسند خدایی فرود آمده بود.این است که به استقبال خمینی "مقدس " و زاهد و ریاضت کشیده رفتند که نماد معصومیت بود و اقتدار آسمانی. نماد شریعت و شمشیر اسلامی. در نتیجه دیکتاتور امروز با شمشیری گردن میزند که به شریعت آغشته شده است. خشم و خشونت، بیرحمی و کین خواهی تقدس یافته است و یکی گشته است با جهاد و شهادت. امروز نمیتوانی  مرگ را بر دیکتاتور وارد آوری بدون آنکه خود را از بند و اسارت شریعت رها سازی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه


احکام شریعت لغو
و قیامت را اعلام کنید
      



      

آیا پس از گذشت نزدیک به چهارده، و ظهور "معجزه هزاره سوم " پروژه بنای مدینه فاصله اسلامی، الگویی بی همتا برای زندگی سعاد تمندانه بشر، به پایان آمده است و یا هنوز ادامه دارد؟ اما، تفاوت در چیست اگر پاسخ مثبت و یا منفی دهیم؟ چرا که در گذار از جامعه شاهی به جامعه اسلامی اگر تفاوتی مشهود است در ظاهر است و ظاهر سازی، در دینداری است و دین فروشی، نه در استقلال و نه در آزادی. و گرنه هم استبداد است- از نوع مضاعف آن، پدیده ای نا شناخته در تاریخ طولانی ایران- هم استثمار است و هم استعمار، هم حاکم است و هم محکوم ، هم غنی است و هم فقیر، هم جانی است و هم جنایتکار، هم فساد است و هم فحشا، هم تباهی است و هم انحطاط.، هم راهزنی هست و هم زورگیری و هم غارت های عظیم. براستی چیست وجه تمایز بین حکومت معصوم مظلوم با حکومت ظالم  ملعون؟

اگر، بگوییم تفاوت اساسی در ظاهر است و ظاهر سازی، در
 حجاب است و بی حجابی و یا اسارت و بندگی در چنگال شریعت اسلامی، سخنی نه به گزاف گفته ايم، و نه به عناد. اگر حجاب، زن از سر بر گیرد و زلف افشان و رخ و اندام زیبا، نمایان سازد، بدون تردید از هم فرو پاشد جامعه اسلامی. دیگر نه زهد  ماند و نه پاکدامنی، نه تقوی و نه پرهیزکاری. وای اگر باده بنوشتی  به آزادی، جامه عزا و محنت از تن برگرفته و پا ي کوبی در سرور و شادی، فرو ریزد آن دیگر ستون خلل ناپذیر نظام استبدادی. و هزاران وای دیگر اگر سر باز زنی از احکام ولایت، سر پیچی کنی از تسلیم و اطاعت، و نه بگویی به استبداد مضاعف دین و قدرت، بیاندیشی به رهایی و آزادی. روشن است که این دعوتی ست به هرج و مرج و بی بند و باری، ترویج لهو و لعب و بیعاری، بی عفتی و عفت سوزانی: فرا رسیدن قیامت و داد خواهی الهی. چه سرها که بر دار مجازات نرود، چه تازیانه ها که بر گرده انسانها فرود نیاید. مگر در جامعه اسلامی چیز دیگری هم وجود دارد، مضاف بر فریب و فریبکاری در کنار خشونت و خونخواهی؟

فقها، آیت الله ها و حجت الا سلام های حاکم،  خود کاملا آگاهند که بر اصل اسارت و بندگی قرار گرفته است، احکام قرآنی، احکامی در خور تازیان باده نشین در یکهزار و چهار صد سال پیش از این. فقها و علما بخوبی میدانند که اطاعت از احکام شریعت اسلامی، معیار ایمان نه به توحید است و نه به معراج و معاد که خود ظاهر است و تنها ظاهر سازی: عبا است و عمامه، تسبیح و سجاده، لباس سالوس است لباس فقاهتی(روحانیت)، نه لباس خرد و خود مختاری و یا ایمان به ذات الهی. فقها و علما، مجتهدین و طلبه ها، زندگی خود وقف آموختن و آموزش احکام شریعت مقدس کنند، امر و نهی و حلال و حرام، نازل گشته بر بشر از بیخ آسمانها، احکامی نگاشته الله در کتاب قرآن مبنی بر تسلیم و اطاعت. بر فراز منبر قدرت، خطابه گویند و تقلید و تبعیت واجب و تبلیغ و ترویج کنند، دینداری و اسارت و بندگی. همه هرچه هست از احکام گویند، که این باید و آن نباید کنی، حرام و مکر وه این است حلال و مستحب آن. نجس این است و پاک آن. چشمها را بسته باید تسلیم شوی و اطاعت کنی. با این وجود بر طبل انتخابات چنان میکوبند، چنانکه معجزه ای آسمانی در حال وقوع است. چه انتخاباتی، صد در صد اسلامی. مردم صغیر و ناتوان را مجوز داده اند که بر گزینند که نماد
التزام نسبت به ولایت، اند. چرا که ملت ولایت است و ملت ولایت. انتخابات، قانون اساسی، قوای سه گانه، جمهوری، چه فریب بزرگی، تنها در خور غریبه ها و بیگانگان با رهایی و آزادی، با سروری فرد و خود فرمانفرمایی، فرهنگ و راه و روشی سازگار با استبداد و استبداد پروری.

 مباد که از مذاکره و مصالحه با قوی دهان خود را بگشایی و خط باطل بر برنامه هسته ای بر کشی، عقل نهیب زند که نفس باید در سینه خود حبس نمایی و به رکوع و سجده و تعظیم و تکریم در افتی تا همچون یک حیوان از حق زیستن بر خور دار شوی.  در نهایت عجز و ذلت از دات الهی مغفرت طلب کنی. از انسان و سرافرازی انسانی، از رهایی و آزادی، از خرد و خود مختاری، نجویی هرگز در قاموس و ادبیات اسلامی. چه تنها خرد و خود فرمانفرمایی است که يوغ احکام اسلامی واژگون و ممکن سازد میثاق اجتماعی. رها نماید نیروی  آفرینش و خلاقیتهای انسانی.  بیهوده بین خالق و مخلوق خود را واسطه کنند و جدا و بیگانه سازد فقیه، خالق را از مخلوق. چرا که مخلوق، خالق است و خالق، مخلوق. این است توحید، حقیقت نهایی، حقیقتی که هراس اندازد در ژرف ترین وجود فقاهت.

روشن است که احکام شریعتی، رمز دوگانگی است و بیگانگی. بدون خرد و خود فرمانفرمایی، احکام اسلامی  پوچ است و زا ید و باطل.  چیزی را نجوید مگر کنترل و سلطه کامل بر رفتار و گفتار و پندار انسانی. در خرد است و خود فرمانفرمایی، همه راستی و درستی و در احکام دین است همه هرچه کژی است و کاستی، پستی و پلیدی. در خرد و خود مختاری است عشق و صداقت و شیفتگی، در احکام قرآنی است همه حیله و خدعه و ريا کاری.
     
 بنابراین، روشن است نفی ولایت، به نفی احکام دین است، نظام تسلیم و اطاعت، فرمانروایی و فرمانبری.  از تصور یک جامعه رها از دین  و آزاد از احکام اسارت بار شریعت اسلامی، نباید     دچار کابوس و وحشت شوی و نباید که بخود تشویش و اضطراب راه دهی. چون اگر در پی رستگاری حقیقی هستی، باید که روح و جان خود آزاد سازی. چه سود، اگر چشم بسته و همچون بره ای بیگناه گردن بر احکام قرآنی  نهی و جسم تطهیر اما خرد خود در اسارت نگاهداری؟ در نهایت دوزخ و بهشت افسانه ای بیش نیست از برای ساده دلان و خوش باوران، ابزاری بیش نیست در دست سلطه گران و قدرتمداران. و این خرد است و خود فرمانفرمایی که بر تاریکی و کوری فائق آید و به ثمر رساند رهایی و آزادی، بینایی و دانایی.  دادن تن به احکام اسلامی، حفظ و تداوم نهاد هایی کهنه و پوسیده، بستر مطلق گرایی و جزم اندیشی، زمینه سازی استبداد و عقب ماندگی ست. اگر لانه این جانوران، حوزه های علمیه، ویران نسازی،  نه سعادت دنیوی در آغوش کشی و نه رستگاری اخروی، بلکه به تایید نظام اسارت  و بندگی رای داده ای.
   
 پس اول باید،تکلیف خود با فقهای حاکم روشن سازی ای هموطن، باید که خود بینا و دانا سازی، هراس بخود راه ندهی و بانک بر آری که احکام شریعت لغو و قیامت اعلام نمایید. که چه جای نگرانی ست؟ بگذار که جامه سالوس و ریا بر کنیم، تن آزاد و جان خود از پلیدی و پلشتی رها سازیم ، تنها ارزش های گرانبار ی که پرورش یافته، در حوزه های علمیه. بیا که به آزاد جانان بپیوندیم و  زلف افشان و باده بنوشتیم براستی، نه در خفا و در یوزگی، پایکوبی کنیم و ایمان آوریم. بگوئیم، رسا و گیرا بگوئیم، و هزاران بار مکرر بگوئیم، که احکام شریعت لغو و قیامت را اعلام کنید. که این راه رهائی است از يوغ ولایت و آزاد سازی جامعه از دین تازیان مهاجم. که این است  راه نجات از کوری و تاریکی، ای هم وطن.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.co

 



۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

دعوت به امام عج

و ظهور دجال


" جمهوری اسلامی ماموریتی جز زمینه سازی برای ظهور امام زمان(عچ) ندارد." روزنامه اعتماد گزارش میدهد که " این جمله ایست که محمود احمدی نژاد به عنوان چهره مدعو در سومین اجلاس دوره چهارم مجلس خبرگان رهبری عنوان کرد ( 7 اسفند) ."

سپس آقای رئیس جمهور در ادامه با تاکید فراوان اضافه می نماید که:

"جمهوري اسلامي ماموريتي جز پيگيري اين موضوع ندارد. امام، امام است؛ چه نشسته باشد، چه در حال قيام، چه حاکم باشد و چه در حاکميت نباشد؛ امام واسطه فيض الهي است و اوضاع جاري جهان را مديريت مي کند و اگر وجود مبارک او نبود نه تنها امروز کوچک ترين اثري از ايمان و خداپرستي در جهان نمي ماند بلکه ديگر جهاني براي حکومت نيز باقي نبود.»

روشن است که این اولین بار نیست که آقای رئیس جمهور ادعای الوهیت میکند. اما گویا عشق امام عج اینبار سخت او را مست و مدهوش ساخته است. چون دانسته و یا نا دانسته نسبت هایی به امام میدهد که اگر یک عامی میداد او را کافر و ملحد و سزاوار سنگسار میدانستند. چرا که او امام عج را مسئول کنترل و مدیریت اوضاع جاری جهان اعلام میکند، جهانی که به هر گوشه اش که بنگری مالا مال از ستم و بی عدالتی است و نابرابری، لبریز از ظلم و جور است و فسق و فساد و تباهی. هزاران بار خدایی را شکر که امامی را مامور مدیریت این جهان ساخته است. چرا که با وجود امام است که اوضاع جهانی آنقدر تیره و تار است. وای بآن روزی که امامی نباشد. چه خواهد شد یرغم نظارت و مدیریت امام است که هنوز حکومتهای جبار، مردان و زنان آزادیخواه و عدالتجو را به دار مجازات میآویزند. منظور آقای احمدی نژاد از مدیریت اوضاع جاری جهان، مدیریت الله پرستی است که امام بعهده دارد. هم چنانکه وی اظهار میدارد که اگر امام حضور نداشت و ناظر نبود و فیض الهی اش را به جهانیان ارزانی نمیداشت، کفر و باطل دنیا را فرا میگرفت و اثری از ایمان و خدا پرستی در جهان نمی ماند بلکه دیگر جهانی برای حکومت نیز باقی نبود (تاکید از نگارنده ). یعنی دنیا کن فی کن میشد، اگر امامی نبود و مدیریت جهان را بدست نداشت.

بعید به نظر میرسد که شیعیان جهان بدین حقیقت اصلا آگاه بوده باشند که این امام است که چرخهای این جهان را به چرخش در میآورد. در چنین صورتی از خود می پرسند که آیا امام عج حاضر است و حاکم و مدیریت جهان را بعهده دارد و در عین حال آمریکا و اسرائیل سرزمینهای مسلمانان را تحت تاخت و تاز خود قرار میدهند؟ اگر امام مدیریت اوضاع جاری را بدست دارد چگونه میتواند ناظر برسلطه حکومت فاسد سعودیها بر کعبه، منزلگاه الله باشد و تخریب و ویرانی زادگاه امامان شیعه در اطراف و اکناف جهان را با چشمان بینای خود نظاره کند؟ آیا سکوت را امام عج بعمد برگزیده است که هواداران خود را مورد آزمایش قرار دهد؟

اما گویا امام عج تمامی توجه خود را بر پرستش الله متمرکز ساخته است. او اوضاع جاری جهان را مدیریت میکند ولی کاری به فقر و تنگدستتی، ذلت و حقارت مسلمانان و یا مردم جهان ندارد. بدون تردید بیرحمی و کین خواهی جنگجویان مسلمانان، آنها که خود را نابود میکنند تا بسی بسیاری را لت و پار و  به هلاکت بکشانند، کودک و جوان، زن و مرد، مهم نیست، مورد تایید قرار میدهد و حتی یکی از آیت الله هایی که به مقام خدایی رسیده اند وا نمیدارد که جنگ بیرحمی و انتقامجویی را محکوم نماید. این در غیبت است که در گوش احمدی نژاد میخواند که هالوکاست را انکار کند. چون هالوکاست تنها میتواند بدست امام  انجام شود. ظهور اما بنا به روایات گوناگون همراه است با بزرگترین هالوکاست، صخرای محشر، قیامت.

اعتماد به نقل از رجا نیوز گزارش میدهد که:

وي با تاکيد بر اينکه بدون ترديد دست مديريت حضرت ولي عصر(عج) همواره پشت سر انقلاب اسلامي است، تصريح کرد؛ «انسجام اسلامي جز با دعوت به امام حق امکانپذير نيست و همه بشريت را مي توان با دعوت به امام عصر (عج) متحد و منسجم کرد. جهانيان از اوضاع حاکم بر جهان امروز ناراضي و خواستار برچيده شدن ظلم، جنايت و برپايي عدالت هستند و با تاکيد بر نقاط مشترک مي توان در دنيا به وحدت و همدلي دست يافت و بددلي ها و کينه ورزي ها را از بين برد؛ مگر اينکه عده يي در دنيا بخواهند به نام دين، توجيه گر حکومت طاغوت ها باشند.»

آیا این بدان معناست که دست مدیریت حضرت ولی عصرپشت سر انقلاب سوسیالیستی ژنرال چاوز در ونزوئلا، یا بقدرت رسیدن اورتگا، در نیکاراگوئه و مورالس، در بولیویا، نبوده است؟ یعنی امام عج هیچگونه دخالتی در بقدرت رساندن دوستان صمیمی و هم جبهه ای آقای احمدی نژاد نداشته است؟ اما براستی آقای رئیس جمهور از دعوت به امام حق چه منظوری دارد؟ آیا خدای نا کرده مردم از امامپرستی دست برداشته اند؟ آیا نقل و شیرنی، خرما و شکر پینز در تولد امامان توزیع نمیکنند و در روزهای شهادت امامان بویژه امام حسین باندازه کافی دست به خود زنی نمیزنند، روزه نمیگیرند و نماز نمی خوانند؟

شاید دعوت بامام حق باین معنا باشد که همه ی بندگان خدا ساکت باشند، هیچ نگویند، دهان خود را ببندند و همچون گوسفندانی مطیع و فرمانبردار بع بع کنان بچرند و پروارشوند؟ نه از تورم و گرانی بنالند، نه از فقر و بیکاری، نه از سانسور و سرکوب آزادی؟ شاید دعوت بامام حق باین معنا باشد که مردم به خیابانها بریزند و صدور قعطنامه های شورای امنیت را برای بار سوم جشن بگیرند و بار دیگر بمناسبت پیروزی شگفت انگیز حکومت اسلامی به پایکوبی بپردازند؟ باین معنا که بار حقارت را بدوش بکشند و تسلیم شوند و سر باطاعت نهند؟ یا دعوت بامام مردم جهان را چون از او ضاع جاری نالان هستند وادار خواهد ساخت که از عیسی و موسی و بودا دست بشویند و پای علم امام بسر و سینه خود بکوبند، و در حالیکه همدل و همدرد شوند و کینه توزیها را فراموش کنند و به نابودی اسرائیلها از چهره زمین دست زنند؟

شیخ عباس قمی در ذکر تاریخ چهارده معصوم یا منتهی الآمال می نویسد که علامات ظهور حضرت صاحب الزمان(عج) برد دو قسم است علامات حتمیه و علامات غیر حتمیه. یکی از علامات حتمیه خروج دجال است. آقای شیخ عباس قمی، دجال را چنین توصیف میکند:

آن ملعون ادعای الوهیت نماید و به وجود نحس او خونریزی و فتنه در عالم واقع خواهد شد. و اخبار ظاهر شود که یک چشم او مالیده و ممسُوح است و چشم چپ او در پیشانی او واقع شده و مانند ستاره می درخشد و پارچه ی خونی در میان چشم او واقع است، و در پیش او کوه سیاهیست که به نظر مردم می آورد که کوه نان است. و در پشت سر او کوه سفید یست که از سحر به نظر مردم می آورد که آب های صاف جاریست و فریاد میکند:« اولیا ئی انا ربکم الاعلی»، و شیاطین و مَََََََََرَده ایشان از ظالمین و منافقین و سـَحَره و کَهَنه و کَفَره و اولاد زنا بر او اجتماع نمایند و شیاطین اطراف او را گرفته و... ( منتهی الامال، ص1337).

درست است که چشم چپ آقای احمدی نژاد را در پیشانی اش نمی بینی و هم اکنون درخششی ندارد. اما این بدان معنا نیست که در آینده به لحاظ ظاهری نتوانی کوچکترین تفاوتی بین دجال و احمدی نژاد بچشم خود به بینی. چون در اصل هردو دارای یک رسالت هستند و آنهم فریت است و ریاکاری. همچنانکه کمی بیش اشاره شد، ادعای الوهیت در قاموس رئیس جمهوری چیز تازه ای نیست. هنگامی که برای اولین بار در سازمان بین الملل در برابر سران کشورهای جهان ظاهر گردید، بنا بر اظهارت خودش هاله ای  نورانی گرد سرش هویدا شده بود که دنیا را سخت متعجب و حیران ساخته بود. همه جهانیان بویژه ایرانیان دچار شک  و شبهه شدند و همه جا شایع شد که این همان امامی ست که در انتظارش بوده اند. غافل از آنکه دجال پیش درآمد ظهور امام است. وانگهی مگر اولاد  کفر و زنا و ظالمین و منافقی و در یک کلام "انحرافیون "  بدور احمد نژاد حلقه نزده اند و به وی لقب موسای زمان نداند؟ اجنه ها و جن گیران و رمالان را که به استخدام دولت درآورده بود به یاد دارید؟ هم اکنون این خبیثان هستند که دور او حلقه زده اند. چه سندی معتبر تر از این که احمدی نژاد در حالی بسبک رمانتیک از بهار سخن میگوید که بوی گند وی مشام را سخت آزرده میکند.

البته فریت و ریاکاری دجال با ادعای الوهیت که به پایان نمی رسد، با وجود نحس او خونریزی و فتنه در عالم واقع شود. بی جهت نیست که آقای احمدی نژاد به نمایندگی از ولایت که فعلا خود را واسطه امام قرار داده است، به هیچ وجه حاضر نیست که اصرار و پافشاری برای دست یابی به اسلحه کشتار جمعی را قدری کاهش داده و از تحریک و تهدید کشورهای دیگر به نابودی خود داری کند. از این بابت البته که او بسی بسیار از ولایت فراتر هم رفته است. گویی که بوی پیام دهد که حضرت ولایت بالا نشین باش، من خود با امام در ارتباط ام. غنی سازی را خود به پیش میرانم. که بقای من در حلقه قدرت امر امام است. بسیاری از آیت الله ها و علما و فقها بر این اعتقادند که احمدی نژاد خود دجال است. چرا که قبل از آنکه عامه مردم را فریب دهد فقیه هان کارکشته ای از جمله خداوند خامنه ای و فرشته مقرب درگاهش مصباح یزدی را فریفته بود.

آری، دجال برای رسیدن به هدف خود حاضراست که به هر گونه ریاکاری دست بزند تا در ارتباط  ولایت با امامت اختلال ایجاد و  نظر مردم را از ولایت بر گیرد و خلایق را منحرف سازد. در این راستا در تشدید تشنج و تنش و بحرانی ساختن شرایط داخلی و روابط دیپلماسی هیج هراسی هم بخود راه نمیدهد. او سر نوشت ملت را وابسته به کسب فن آوری هسته ای میکند، گویی غنی سازی اورانیوم، میشود شغل برای صدها هزار جوان تحصیل کرده بیکار و سر بار خانوده. یا میشود مسکن برای مردمان بی خانمان و یا کاهش قیمت اجناس پایه ای و ضروری برای زندگی روزمره. گویی غنی سازی حرفه ای تنها راه ترقی و پیشرفت است و غرور ملی.  اورانیوم آن کوه سفیدیست که به نظر سحرشده مردم آب صاف جاری بنظر آید. یارانه های نقدی اگر کار دجان نباشد، کار چه کسی میتواند باشد. غارت و راهزنی های بزرگ از جمله، کاهش ارزش پول ملی، آیا کار دجا نیست؟

و اما آن کوه سیاه در پشت سر دجال که به نظر مردم کوه نان نشان داده میشود، وعده دروغین احمدی نژاد در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری بود مبنی بر بردن نفت بسر سفره ها داد. مردم نیز فریب خورده و بشنیدن این قول دجال در پی او روان شدند. اما دجال پس از بقدرت رسیدن با لبخندی تمسخر آمیز بلبانش به مردم فریب خورده نهیب میزند که "نفت خوردنی نیست که بسر سفره ها بیاوریم." . او که مسئول بهبود شرایط مادی و فراهم آوردن رفاه و آسایش برای مردم نیست. رسالت او پاسخگویی باین مسئولیت گرانبار الهی است. همچنانکه خود اعلام میکند که: " برای تحقق جامعه اسلامی اگر همه ماموریت خود را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن یک کلمه « دعوت همه جوامع بشری به امام حق و خلیفه الله » است. دجال رویای سلطه بر جهان را در واقع در سر می پروراند، از همان رویاها که هیتلر و صدام حسین در سر می پروراندند.

در واقع این پیامبر اسلام بوده است که از ظهور دجال بعنوان یکی از علامات فرارسیدن آخر زمان و خروج امام از غیبت از خبر داده است، حدینی که در اعتبار آن شک و تردیدی نیست. شیخ عباس قمی روایت میکند که  پیامبر هنگام زیارتش از خانه خدا  در حالیکه حلقه در کعبه را بدست گرفته بوده است، ازعلامت غیر حتمیه ظهور امام به همراهش سلمان خبر میدهد که بی عدالتی و بی کفایتی، فسق و فساد همه جا را فراگیرد. مردم روی از دین برگردانند. نماز و عبادات ضایع کنند.  دین به دینا فروخته شود و پیروی از شهوات و میل به لهو و لعب و عیش و نوش اصل اساسی زندگی گردیده، منکر، معروف شود و معروف، منکر. امین شود خائن و خیانت کند امین. صدافت  شود دروغزنی و فریب و ریا شود زهد و پرهیز کاری. حاکمان بساط  قهر و خشونت و دار مجازات و ابزار شکنجه برپا نموده، بکشند آنکه سخن گوید، پریشان کنند آنکه سکوت کند، ملک و مال شان را به غنیمت بگیرند و پایمال کنند حرمت شان بریزند خونهای ایشان را  و لبریز سازند دلشان از فساد و ترس و نبینی ایشان را مگر ترسان و هراسان. آقای شیخ عباس قمی میافزاید. سلمان نیز مکرر  با بی باوری از پیامبر سوال میکند: اینها خواهد شد یا رسول الله؟ و پیامبر میفرماید:

 آری ! قسم به آنکه جانم  در دست اوست! به درستی که در آن زمان آورده شود چیزی از مشرق و چیزی از مغرب و به رنگ ها و زینت ههای مختلفه درآیند، پس وای بر ضعفای امت من از آنها و وای بر آنها از خداوند! رحم نمکنند صغیر را و توقیر تمی نمایند بزرک را، و نمی گذرند از بدکاران، جثه ی ایشان جثه ی آدمیان است و دل ایشان دل شیاطین (شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ص 1348).

کیست که بتواند ادعا کند که شرایطی که پیامبر اسلام برای فرا رسیدن آخر زمان توصیف نموده است شامل حال جامعه اسلامی ما و یا دنیا ی کفرو باطل کنونی نشود. در چنین شرایطی است که دجال با شعار "انحرافی " "زنده باد بهار " به میدان آمده است. تردید مدار که زنده باد بهار از نشان های "حتمیه " ظهور است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه


بازی هسته ای
 و اسطوره جهاد و شهادت



مسلم است که حکومت دین تا کنون نتوانسته است قدرتهای جهانی را قانع سازد که کامل ساختن چرخه سوخت هسته ای دارای هدفی است صلح آمیز، در سوی سعادت و بهزیستی ملت ایران و مسلمانان جهان. چرا که باور و اعتمادی به حکومت دین نیست. زیرا که حکومت دین رهرو راه انبیا است و بیزار از  تدبیر و درایت، قرار داد  و پیمان بشری.  به فرمان و احکام الهی ست که تعهد دارد نه اصل و اصول همزیستی و سازگاری. در حکومتی که خود را حکومت الهی اعلام میدارد و برای نجات ابنای بشر پا به عرصه وجود گذارده است، فرمانروا(ولایت فقیه) مسئولیتی نیست، نه در برابر قانون و نه مردم . آنکه مسئول است، کار گزار است و رئیس جمهور که صادر کننده فرمان نیست. مسئولیت کار گزار، آن است که به رقص آید به سازی که فرمانروا مینوازد.

آگاهی به این واقعیت، یعنی عبث بودن مذاکره با کار گزاران حکومت دین، یعنی مسئولین عاری از قدرت تصمیم گیری،  قدرتهای بزرگ را متقاعد ساخته است  که تا آنجا که ممکن است باید از دست یابی حکومت دین حتی به دانش هستی ای، جلو گیری به عمل آید. زیرا اگر بیاموزد که چگونه  سلاح هسته ای ساخته میشود، نه تنها آنرا می سازد بلکه در بکار بردش برای توسعه دین لحظه ای تردید نخواهد کرد. این  چیزی ست که قدرتهای بزرگ از آن سخت هراسناک اند. این است که وارد شده اند به بازی تحریمات اقتصادی از یکطرف و تهدیدات نظامی از طرف دیگر. در این میان چین و روسیه دو دوزه بازی میکنند. هم میخواهند با غرب روابط حسنه ای  داشته باشند و هم بداد و ستد پر سود و منفعت خود با ایران ادامه دهند. و حتی روابط خود با ایران را بعنوان یک کارت در بازی سیاسی با آمریکا و اروپا بکار گیرند. چین و روسیه بر آنند که حکومت دین حتی اگر هسته ای هم شود و صاحب سلاح هسته ای ، لزوما نمیتواند تهدیدی برای منافع آنها باشد. این غرب بویژه آمریکا ست که سخت احساس خطر میکنند. رئیس جمهور آمریکا تا آنجا پیشرفت که چندی پیش اعلام نمود که دست یابی حکومت دین به دانش و توانائی هسته ای گامی ست بسوی جنگ جهانی سوم.

حکومت دین نیز به نوبه خود حاضر است همه گونه باجی به چین و روسیه تقدیم کند که آنها را در طرف خود نگاه دارد. ولی این سبب نشود که تحریمات و تهدیدات و قطعنامه ها را به شیشکی نبندد. تهدیدات نظامی آمریکا و اروپا را چیزی بیش از یک جنگ روانی نخواند.  هرگونه واقع بینی بر اساس منافع و سر افرازی ملی به معنای انفعال و جدی گرفتن آن تهدیدات است و سازش با «استکبار جهانی». حکومت دین از یک طرف دست به وسوسه میزند و بر سر میز بازی دیپلماسی در باره موضوعی به مذاکره می نشیند که مدعی ست مذاکره پذیر نیست، یعنی غنی سازی هسته ای. از طرف دیگر، تهدید و تحریک میکند و  به استقبال  آرایش نظامی آمریکا و انگلیس همراه با چند کشور اروپایی دیگر در آبهای خلیج فارس و کشورهای همسایه میرود: که باران موشک بر سرشان فرو خواهد ریخت؛ که سپاهان جان نثار دین آماده اند که با ده ها هزار قایق انتحاری ناوگان های دشمن در خلیج فارس را نابود سازند. که یاران جان نثارش در منطقه از جمله در عراق و لبنان و غزه، آماده ضربه زدن به دشمنان هستند.

 سخن گوی وزارت امور خارجه، چندی پیش به قدرتهای بزرگ اخطار کرد که حمله به حکومت دین مثل دست بردن به درون لانه زنبور است. دبیر شورای نگهبان، آیت الله جنتی نیز در یکی از خطبه های عبادی روزهای جمعه، به حضور قدرتهای جهانی در خلیج فارس اشاره نموده  و اظهار میدارد که دشمن هم اکنون در تیر رس حکومت دین قرار گرفته است. دشمن با پای خود به تله آمده است. فرمانده سپاه پاسدار فراتر هم رفت و اعلام نمود که 300000 گور در مرزهای کشور برای دفن سربازان مهاجمین آماده ساخته است. زمانیکه شورای امنیت قطعنامه اول را مبنی بر بعضی از تحریمات اقتصادی- البته محدود و ملایم، علیه حکومت دین صادر نمود، آقای رئیس جمهور احمدی نژاد در یکی از سفرهای استانی اش بر منبر موعظه، خطاب به شورای امنیت گفت که شما تحریم کنید ما به پیش میرویم (نقل به مضمون). وی هم چنین در سخنرانی اش در نشست جامعه بین الملل اعلام نمود که پرونده هستی ای ایران بسته شده است. بدان معنا که غنی سازی حق ماست و در آن سازش و مذاکره ای نیست. این موضوع را بار دیگر بعد از آخرین گزارش البرداعی در آخر سال گذشته تکرار نمود و اظهار داشت قطعنامه های شورای امنیت کاغذ پاره هایی بیش نیستند.

 در واکنش به بازیهای دیپلماسی غرب مبنی بر ایزوله ساختن جمهوری اسلامی بود که، ولادمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه به ایران دعوت گردید. البته که نه تنها از چاپلوسی و تملق گویی هیچ دریغ نکردند بلکه، افزون بر این نشان دادند که آماده اند هر گونه هزینه ای را برای جلب حمایت روسیه در مصاف با غرب  به پردازند، از چشم پوشی منافع ملت در بحر خزر گرفته تا پذیرفتن توضیح ساده لوحانه پوتین که چرا در براه اندازی رآکتور هسته ای که ساخته است هنوز تاخیر دارد. ( که مقصر روسیه نیست بلکه جفت کردن تکنولوژی قدیم، مانده از سی سال پیش با تکنولوژی جدید نقش موثری در تاخیر داشته است. همچنین باید کره جنوبی را نیز مقصر دانست که در تحویل بعضی از ابزار امتناع ورزیده است). جهانیان با چشمان خود نظاره کردند که در استقبال از پوتین، رئیس جمهور ایران از خوشحالی نزدیک بود برقص در آید. دیدند آن لبخند عظیمی که  لبانش را تا بیخ گوش هایش گشوده بود.  

واقعیت آنست که رفتار و کردار رقبای این بازی هسته ای، بویژه اروپا و آمریکا کم و بیش قابل فهم است. حال آنکه فهم و درک کردار حکومت دین و یا آنچه بمنصه عمل در میآورد، چندان ساده نیست. کمتر کسی هست که نداند آمریکا و اروپا از چه منظری به بازی هسته ای با حکومت دین می نگرند. منافع ملی که در اصل با منافع شرکتها و کنسرسیوم های جهانی در وحدتند، نیروی محرکه سیاستهای آمریکا و اروپا است. چرا که کنسرسیوم ها هم اشتغال زا هستند و ملت را بکار آوری گیرند و هم منبع اختراعات و نو آوریها و تولید کننده ثروت اند. آنها اساسا کشورهائی هستند سرمایه داری و تابع قانونمندی های داد و ستد آزاد در بازار جهانی. باین دلیل  درپی آرامش و ثبات هستند. از رقابت در زمینه های تکنولوژی، علم و صنعت ترس و واهمه ای بخود راه نمی دهند. اما از نا امنی و شرایط اضطراب آمیز و تشویش زا بسیار ترس و وحشت دارند. آنها قدرتهای استعماری به سبک قرن نوزدهم نیستند. اهل معامله و مذاکره اند. آمریکا و اروپا، کشور چین را به مستعمره خود تبدیل نکرده اند بلکه با دولت چین وارد معامله و مذاکره شده اند. آنچه چین را تبدیل بیک قدرت جهانی ساخته است، گشودن دروازه هایش برروی شرکتهای غربی و خوشامد گوئی بآنها بوده است. اگر چین راه و روش مائو تسه تنگ را ادامه میداد، احتمالا هنوز در انقلابات فرهنگی  مکرر و یکی پس از دیگری غوطه ور بود و کتاب کوچک قرمز حاوی اندیشه مائو هر چه بیشتر مقدس و آسمانی میگشت و مردمش هر چه عمیق تر در فقر و تنگدستی به پرستش رهبر می پرداختند.

آنچه چین و بویژه آمریکا، این دو خصم دیرینه را به یکدیگر نزدیک ساخت منافع  ملی و مادی و بینش دنیا گرایی بود. هرچند بینش ارزشی و آرمانی، آنها را از یکدیگر جدا می ساخت. آنچه این نزدیکی و همزیستی، معامله و مذاکره - بین چین و اروپا و آمریکا- بار مغان آورده است رشد سیصد میلیونی طبقه متوسط در چین، یعنی اشتغال زایی برای جمعیتی بیشمار و عظیم، تولید کالای های ارزان و فراوان برای ملتها و ثروت هنگفت برای سرمایه گذاران بوده است. سود، دوجانبه بوده است بر اساس اراده آزاد و مستقل و برابر، عهد و قرا داد امضا شده است. نه اینکه حکومت دین پذیرای این واقعیت نیست، بلکه مذاکره و مصالحه و کنار آمدن با شیطان است که ایجاد مشکل میکند. چرا که وجود حکومت دین وابسته است به وجود شیطان. حکومت دین نماد تقدس است و آنچه حقیقت است و آسمانی، آنچه خیر است و خوبی، حکومت های غربی، برهبری شیطان بزرگ، نماد استعمار اند و استثمار و سلطه افکنی، آنچه شر است و زشتی و پلشتی. یعنی که بقا و وجود و هستی یکی بسته به وجود و هستی دیگری. کدام پدیده خدایی ست که میتواند موجودیت یابد بدون وجود پدیده های شیطانی.

 واقع آنست که حکومت دین در دنیای دیگر میزید، در دنیای اسطوره ها و افسانه ها. اسطوره های رسالت و امامت، یا جهاد و شهادت و یا خشم و خون  و خشونت در راه خشنودی خداوند. حکومت دین در آنچه بوده است زندگی میکند. عزم ش جزم است که بازگردد به آنچه در زمانی بوده است، آنزمان که مستقیما تحت فرمان پیامبر بوده است. یعنی زمانی که همتای ش هرگز تکرار نشود در تاریخ بشری. یعنی دوران حکومت الله و تسلیم و اطاعت تام و تمام به میل و اراده و وحی الهی. زمانیکه هرچه بود جهاد بود  و شهادت، جنگ و خشونت و خونریزی. به عبارت دیگر، این اسطوره ها و افسانه ها هستند که الهام بخش حکومت ولایت فقیه بوده است. چرا که خود را ادامه دوران رسالت و امامت می پندارد. فقها، آیت الله ها، حجت الا سلام ها و یا فرمانروایان حکومت دین ترجیح میدهند که در پیروی از پیامبر و امام در راه الله گام نهند و در خشنودی او بکوشند تا پاسخ گویند به نیازهای مادی، رفاه و آسایش و بهزیستی ملی. اما مگر میتوان از حکومت دین انتظار داشت که از راه انبیا انصراف دهد و براه مادی گرایان دنیا پرست به پیوندد و با شیطان بزرگ نشست و بر خاست کند؟

 پیروی از اسطوره رسالت و امامت است که  ولایت فقیه و رئیس کارگزاران ش، احمدی نژاد، مستکبرین خدا ناشناس (بزبان فقه سیاسی)، یعنی رهبران قدرتهای جهانی را سخت هراسناک ساخته است. آقای احمدی نژاد وقتی که دانشمندان و پژوهشگران دنیا را به تعمق در حقایق و احکام اسلامی  و بازگشت براه انبیا دعوت میکند، وظیفه خود را به پیروی از قرآن و پیامبر و امام انجام میدهد. روشن است که مادی پرستان و صاحبان زر و زور، همچون کافران زمان پیامبر از گوش فرا دادن و شنیدن ندای الهی سرباز میزنند. آیا نباید عدم اعتنا به این دعوت الهی را همچون اخطار کفار به جنگ با جانشینان رسالت و امامت و یا حکومت فقها و آیت الله ها و حجت الا سلام ها تعبیر نمود؟ تبلیغ و ترویج و توسعه دین یک وظیفه ی الهی ست. در صورت بی اعتنائی به دعوت الهی، جهاد به معنی قهر و خشونت ضروریست. اگر چه معانی متعددی با ابزار تفسیر به مفهوم جهاد  پیوند زده اند اما در معنی حقیقی و نهائی ش، جهاد چیزی نمیتواند باشد مگر آنچه خدا خواسته است و امر نموده است که آنرا میتوان  در آیه صد و هشتاد و هفتم از سوره بقره یافت: و قاتلوا فی سبیل الله. این آیه معنای دیگری در درون خود پنهان ندارد. صریح است و شفاف. الله امر بجنگ و کشتار در راه خود میدهد. آنها که به وجود یکتای او اعتراف نکنند باید به مجازات برسند. خونشان ریخته شود و مالشان به غارت برده شود.  الله مسلمان را موظف ساخته است که از قهر و خشونت در راهش دریغ نکند.

آقای دکتر خزائلی در کتاب خود احکام قرآن، توضیح میدهد که وقتی کفار و منافقین به دعوت پیامبر بی اعتنائی نمودند خداوند بوی ماموریت داد که بجنگ کفار برود.

در هرحال از سال دوم هجری پیغمبر اسلام مامور به ابلاغ حکم جهاد شده است، زیرا مشرکان و اهل کتاب بهیچوجه حاضر برای گوش کردن واقعیات و تعمق ورزیدن در حقایق و احکام اسلامی نبوده اند و جز آنکه سپاهیان اسلام در مقابل ایشان مجهز شوند و آنان را پیش از جنگ به اسلام بخوانند، امید آن نبود که دعوت اسلام و احکام این دین مبین به گوش کافران برسد و آنان را به تدبر و تفکر در این آیین مقدس وا دارد. جهت ترویج و تبلیغ اسلام در حدود بیست و شش غزوه و سی و شش سریه انجام یافت. جنگ هایی که پیغمبر بزرگوار شخصا در آن شرکت داشته اند اعم از آنکه قتال صورت می گرفته یا بدون کشتار پایان یافته است، غزوه نامیده شده و جنگی که پیغمبر خود در آن حضور نداشته و سپاهیان را تحت فرمان انیری اعزام می فرموده است "سریه" جمع آن "سرایا" نام گرفته است( احکام قران،ص519،چاپ پنجم، 1361).

 در زمینه چنین بینشی است که میتوان اصرار بر دست یابی به فن آوری هسته ای را درک نمود. در مصاف با کفار باید به اسلحه نهائی دست یافت، تنها از این راه است که میتوان به ظلم و ستم قدرتهای بزرگ بر مسلمین جهان و نیز به استثمار و استعمار سرزمین اسلامی نقطه پایان گذاشت. چگونه میتوان بجنگ دشمنی رفت که با تکیه بر اسلحه نهائی از سجده در برابر خدا و اعتراف به حقارت و ناچیزی خود سرباز میزند؟ تنها با دست یابی به اسلحه نهایی ست که میتوان بقای حکومت دین را تضمین نمود.

 با اندیشه نیستی قدرتهای جهانی بخوبی آشنایی دارند و آنرا و نتایج آنرا تجربه کرده اند. بی جهت نیست هراس و وحشت بسیار دارند از آن زمانی که حکومت دین به اسلحه ی نهایی دست یابد؟  شاید بآن دلیل که بر آن باورند که شیفتگان اسطوره جهاد و شهادت آماده اند که زندگی مادی و فانی، نیز منافع ملی را به نفع زندگی روحانی و ابدی بگذارند و بگذرند و شربت شیرین شهادت را بنوشند، چیز یکه مکرر در گفتار و کردار دینداران حرفه ای انعکاس می یابد که اساسا بر این باور بنیان گذارده شده است که زندگی مادی بی ارزش است. زندگی زهد است و تقوا، ژنده پوشی است و کم خوری و کم خواهی، پرهیز از لذت است و خوشی و خوشگذرانی.  و چون زندگی مادی تهی از ارزش است،  فانی است و گذرا، باید آنرا گذاشت و گذشت. در راه خدا باید زیست و به او باید پیوست. او حق است و با باطل باید به مبارزه و مصاف برخاست. باید تن بامر الله داد. اجرای امر الله  ارجح است بر منافع مادی و ملی. از حکومت ولایت فقیه نباید انتظار داشت که مانند کشور چین اصول آرمانی را فدای نیازها و پیشرفتهای مادی و ملی کند. آنچه هراس آور است این عشق و علاقه ای است که جهاد پرستان و رهروان راه پیامبران به نیستی و نابودی نشان میدهند. در منظر آنان زندگی واقعی وقتی آغاز میگردد که نیست شوی بزیر خاک فرو روی. آنها عاشق و کشته مرده الله هستند، نه عاشق انسان، بویژه انسانی که زندگی را دوست دارد و میخواهد در رفاه و آسایش و آزادی زندگی کند. این انسان، به نظر آیت اله ها و  حجت الا سلام های فرمانروا، انسان نیست. شیطان است. حریص و طمّاع، است. افزون طلب و زیاده خواه و شی پرست است. فقهای حاکم غنی سازی اورانیوم را در راه الله و در دفاع از سروری و فرمانروایی او بکار میگیرند. به عبارت دیگری حکومت دین، نیستی را به هستی ترجیح میدهد. بدیهی ست که این عزم جزم برای خون و خشونت بمنظور تحصیل رضای الله هراس آور است، بویژه برای آنان که دنیای مادی برانگیزنده زندگی ست، آنان که در پی سود هستند و ثروت مادی.

بعضا عنوان کنند که شعار و سخن شعاری را باید رفتاری دانست برخاسته از نیاز بظاهر سازی. فقاهت خود قائل به دوگانگی در چیزها است بویژه در سخن و گفتار الهی. ظاهر، فرع است و باطن، اصل.  فراخوانی براه انبیا و مصاف حق علیه باطل، و یا یکتاپرستی ریشه کن ساختن شرک و ماده پرستی، همه را باید سخنانی آرمانی دانست نه سخنانی که در حوزه عمل بتوانند فعال گردند. این سخنان ظاهر سازی ست. حکومت دین، حکومتی است که در آن دینداران حرفه ای نه تنها قدرت را در انحصار خود در آورده اند بلکه به لحاظ اقتصادی نیز به طبقه ی حاکم با منافع مادی تبدیل گردیده اند. باین معنا که دلبستگی شان به زندگی مادی نه تنها کم نیست بلکه شدت هم دارد. تاکنون دیده اید که مجتهد و یا مرجع تقلیدی در محنت و تنگدستی بسر برد؟ بسیاری از آیت الله ها و حجت الا سلام های حجره نشین حوزه ای که زمانی دارای زندگی محقر و مرتاضانه ای بودند به بزرگترین سرمایه داران کشور تبدیل گردیده اند. بعنوان نمونه ثروت و مکنت آقای رفسنجانی و ناطق نوری زبانزد خاص و عام است. وزیر کشور، صادق محصولی نیز در میان چپاولگران ثروت ملت لقب «سردار میلیاردی» گرفته است. دینداران حرفه ای بخوبی آگاهند به ارزش زندگی مادی و از آنهم لذت بسیار برند. در آن راه به هر حرامی هم تن دهند. آنها فرق حجره و کاخ نشینی را بخوبی میدانند. دلیلی ندارد که از زندگی مادی لذت نبرند و در تقلید و تبعیت از امام آماده نوشیدن شربت شهادت باشند.  قطعا به سازش و بند و بست پنهانی هم  دست میزنند. باید باطن را نگریست نه ظاهر را.

اما دوران اسطوره ای صدر اسلام نشان میدهد که ثروت و مکنت لزوما در تضاد با آرمانخواهی نیست، بویژه زمانی که وسیله هدف شود و هدف وسیله. جهاد را میتوان با انگیزه مادی یعنی غنی سازی و ثروت اندوزی از طریق تقسیم غنایم جنگی در آمیخت. با این حال بنیان جهاد بر این اساس نهاده شده است که جهاد گر در صورت نابودی و هلاکت، به زندگی ابدی، به زندگی  رویایی، آرامش و آسایش ابدی در بهشت دست خواهد یافت. جهاد گر اگر پیروز شود غنی میشود و اگر شکست خورد و نیست شود، هستی واقعی یابد و  غنی گردد. آنچه لشگر اسلام را در شصت و دو مصاف –به نقل از دکتر خزائلی همچنانکه در بالا بدان اشاره رفت- با دشمنان خود به پیروزی رساند نهایتا این باور بود که قهر و خون و خشونت در راه خداوند مورد تصدیق و تایید است. هم پاداش در این دنیا دارد وهم در آن دنیای دیگر. کافر کشته شود و در آتش جهنم بسوزد. حال آنکه مومن به زندگی دوباره آنهم در نعمت و فراوانی دست خواهد یافت. در لشگر کشی های پی در پی ضمن توسعه ی دین، بسیاری از جنگنده های اسلام از جمله پیامبر به ثروت و مکنت متنابهی دست یافتند. بهمین دلیل پیروزی در یک مصاف با دشمن کافر، تشویق و قوت قلبی بود برای آغاز مصافی دیگر. چرا که با یک تیر دو هدف را نشانه میرفت. هم دین گسترش می یافت و هم ثروت انباشته میگشت.

واقعیت آنست که  بینش ها و دیدگاهها، ارزشها و باورها در رفتار و کردار آدمی  رخنه میکنند و هدایت گر آن میشوند. قدرتمدارانی چون هیتلر و استالین، مائو تسه تنگ و کاسترو و حتی رهبر مهربان و بزرگ کره شمالی، پدر بزرگوار،  جامعه را بر اساس باورها و آرمانهای خود بنا نهادند، باورهایی که اگر نه  مشترک ولی مسلط بر جامعه بودند. باور و بینش آنها بود که به نهاد ها و سازمان های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی شکل و سامان میداد و  همگن  و هماهنگ با خود می ساخت.  به عبارت بهتری نمیتوان اندوختن ثروت و منافع مادی را همه جا و در هر شرایطی نیروی محرکه جامعه دانست.

براه اندازی ماشین جنگ، تجهیز تمام نیروها  و منابع طبیعی و انسانی در خدمت باور و ایمان بآرمان نژاد پرستی و سوسیالیسمِ عادل ترین نظام اجتماعی، یک تجربه تاریخی ست. سرمایه داران آلمانی با رویای سلطه بر جهان  سرمایه خود را در خدمت به هیتلر بکار انداختند. آنها نیست انگار نبودند اما بسوی آن بسرعت در حرکت بودند، بی آنکه خود با خبر باشند. استالین نیز خود را تجسم سوسیالیسمِ میدانست. نظام مخوف و سهمناک تنبیه و مجازات را بنیان گزارده بود که بهشت کارگری را برقرار سازد. بدیهی ست که نمیتوان نفوذ هدایت گر جهاد و شهادت را در رفتار و کردار دینداران حرفه ای در بازی هسته ای نادیده گرفت. جهاد گر، الله را می بیند و از او کسب قدرت میکند.  رفتار و کردار حکومت دین را نمیتوان با رجوع به منافع ملی و یا منافع طبقات سرور و ممتاز جامعه و یا سود و بهره مادی فهمید. در حکومت اسلامی، منافع دین که مظهر آن آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری ولایت، ارجح است نه منافع ملی. چرا که اولی یکی است با حفظ و تحکیم قدرت. غنی سازی اورانیوم به قیمت جنگ و تخریب و ویرانی، در جهت منافع دین است و دینداری و نیز قدرتمداری. دست یابی به انرژی اتمی، یک بازی انحرافی ست. هدف دست یابی به اسلحه ی نهایی ست. حکومت دین نه معامله میداند و نه مذاکره. ترجیح میدهد که مردم در زندگی روزمره به جهاد و شهادت بیاندیشند تا تورم و بیکاری، یا به بی خا نمانی و دربدری، و یا فقر و محنت و گرسنگی. غنی سازی  اورانیوم و روبرو ساختن ملت با خطر جنگ و ویرانی در سوی برقراری و تجدید و تداوم ارزشها و باورهای دینی ست و نابودی سخن و اندیشه ی آزادی. درگیری با قدرتهای بزرگ نه تنها به نابودی دین نمی انجامد بلکه آنرا استحکام و انسجام بیشتری می بخشد. این است هدف نهایی بازی هسته ای.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail,com