۱۳۹۱ اسفند ۱۹, شنبه

بیگانه ستیزی:
به نفع ولایت و یا ملت؟
پس از ناز و غمزه بسیار و گدایی احترام و برابری، دیپلمات های ولایت با ریش و پشم بزک شده، چهره های مالامال بندگی و عبودیت، شق و رق  و آب کشیده، بار دیگر پای میز مذاکره با کشورهای 5+1 از جمله آمریکا، شیطان بزرگ باز گشتند،  شیطانی که بیش از 34 سال که است مرگش را از الله طلبیده اند. بدبینان بیدرنگ گفتند این همان سیاست دیرینه نظام ولایت است: خرید زمان. ولایتمدار ان و اسلامیست ها را اعتمادی نیست. که آنها در برقص در آوردن میمون ید طولایی دارند.

برغم یاس و نومیدی به سرنوشت مذاکرات، تحلیلگران و دیپلمات ها اظهار خوشبینی نمودند که این نوبت جدی ست. که قدرتهای جهانی با نرمش و انعطاف بیشتری  به میدان آمده اند. دیگر نه "تعطیل " بلکه "تعلیق " غنی سازی را میخواهند، آنهم نه پنج درصدی بلکه بیست درصدی، در اذا ی، الغاء بعضی تحریمات تجاری و بانکی و عملیاتی نساختن تحریمات جدید. بندگان ولایت نیز مذاکرات را چر خش قدرت های جهانی بسوی شناخت و احترام به اسلام و ایران خوانده  و مثبت ارزیابی نمودند. با این وجود، عهد و قرار دادی به امضا نرسید، ادامه مذاکرات اما موکول گردید به آینده ای نزدیک، پس از دیدار و گفتگوی متخصصان از هر دو جانب.

بعضا بر آن اندیشه اند که نظام ولایت از سر افتادن در تنگنای تحریمات ست که از سر تعامل با جهان غرب  بر آمده است. درد گرانی و بیکاری، درد کاهش پول ملی، کساد بازار و رکود اقتصادی تشدید شده است و بقای نظم را به مخاطره اند اخته است. چنانکه گویی نظام ولایت مسئول و پاسخگوی، تیره روزی و فقر روز افزون در زندگی روزمره ی مردم است. مسائل مادی، حکومت ولایت را نه تنها دچار تشویش نمیکند بلکه با خشنودی به استقبال  چنین شرایطی هم میرود. سختی و ریاضت کشی، راه و روش زندگی فقیه است. حضرت ولایت، آیت الله خامنه ای، بارها از مردم خواسته است که کمتر مصرف کنند، کمتر بخواهند، کمتر بخورند و بپوشند، صرفه جویی کنند. نظام ولایت از فقیر  شدن و محنت و تنگدستی مردم نگرانی بخود راه نمیدهد. امام علی، خلیفه مسلمین بر یک لایه پوستین شتر، نعلین پاره پوره خود را زیر سر میگذاشت و در اشتیاق رسیدن به آن دنیا، بخواب فرو میرفت. بریدن از دنیای مادی و زندگی پس از نیستی، محور آموزشهای فقاهت است. بگذریم از اینکه احمدی نژاد در ژنده پوشی و ساده زیستی روی دست حوزه نشینان زده است. چنین راه و روشی را مردم ساده دل شاید زمانی باور میکردند، زمانیکه آیت الله ها و حجت الاسلام ها در حوزه های علمیه، در مسجد و مکتب به طلبه گری اشتغال داشتند، نه در زمانی که فقاهت شمشیر بر گرفته و دست به راهزنی و غارتگری میزنند و ثروت و مکنت اندوخته میکنند.

شرایط موجود، اگر بحرانی و خطرناک است خود معمار آن بوده اند، یعنی کسانیکه بر جامعه حاکم اند، آیت الله و حجت الاسلام و طلبه های حوزه های علمیه و یا آنچه نهاد فقاهت نامیده میشود،  نهادی ریشه دار و، کهن و، سالخورده.  هم اکنون از دوران کار گزار ی حجت الاسلام محمد خاتمی از دورانی ننگ آلود، یاد میکنند چون راه تعامل را با غرب، آغاز نموده بود. «رهبر معظم انقلاب،» علی خامنه ای،  احمدی نژاد را بر مسند ریاست نشاند که فرمان و اراده ولایت را مبنی بر قطع هرگونه تعاملی بین حکومت اسلامی و غرب، عملی نماید و سیاست سلطه ستیزی را به عنوان آرمان انقلاب اسلامی به پیش براند.

رئیس جمهور، بجای آنکه کمر به خدمت مردم ببندد و به عهد و قرار داد انتخاباتی خود وفا دار بماند، همچون گماشته ای خود را ظاهرا در خدمت رهبر گذاشت و سیاست تهدید و تحریک را در پیش گرفت . بارها آقای رئیس جمهور، قطعنامه های شورای امنیت را به شیشکی بسته است. از نابودی اسرائیل و هسته ای نمودن جمهوری اسلامی سخن بسیار راند. به استانها سفر میکرد و با شور و هیجان بسیار چنگ و ناخن به پیکر استکبار میکشید. که چه نشسته اید زمان کین خواهی فرا رسیده است. استعمار به اسلام تف انداخته است. دیگر اجازه نمیدهیم که حق ما را بخورند و جلوی پیشرفت ما را بگیرند. آقای رئیس جمهور، درد مردم و مسائل آنها را سر سفره های آبگوشت خوری در کنار هیئت دولت مورد رسیدگی قرار میداد. تصفیه حساب با گردنکلفتان به بایگانی شعارهای تو خالی پیوست. جشن هسته ای بپا کرد. پایکوبی و شادی که بزودی غرب را پشت سر میگذاریم و به آنها یاد خواهیم داد که نظم جهانی را چگونه مدیریت کنند. که این ابر قدرت ها که برای ما دایم شاخه و شانه میکشند، خبر ندارند، باور ندارند که جهان را امام مدیریت میکند. در این امر چنان تند و سریع پیش راند که هنوز به قله نرسیده، سقوط و فرو غلتیدن آغاز نمود. فراموش کرده بود که فقط یک تن میتواند بر قله، بر راس، بالاتر و برتر از همه بنشیند: ولی فقیه، جلوه الله. رئیس جمهور که "موسا ی زمان " لقب گرفته بود، به زودی به خیل ابلهان پیوست، چنانچه وقتی از او سوال میشود، که مذاکرات1+5 را چگونه ارزیابی میکند، وی در حالیکه نیش ها را گشوده بود، پاسخ داد که: "نگاه، چند نقطه، خنده، نگاه، چند نقطه، خنده،" پاسخی که تنها میتواند از دهان یک بز اخته خارج شود.

تعامل با جهان غرب برهبری آمریکا، بجز ضرر و زیان برای نظام ولایت چیز دیگری در بر ندارد. حربه ی بیگانه ستیزی را از دست ولایت خارج ساخته و سلطه مطلق فقاهت بر جامعه را به مخاطره میاندازد. بنا براین، برای آلایش و پیرایش و حفظ ظاهر است که ولایت، بندگان خود را به مذاکره فرستاده است که نشان دهند برغم باور بسیاری، نظام ولایت درپی جنگ نیست. قصد پاک ساختن یهودیان را از روی زمین در سر  ندارند. نرم و صلحجو هستند  و انعطاف پذیر، نه خشک و جنگجو و ماجرا جو. عقل و خرد بکار گیرند و به محاسبه سود و زیان می نشینند. در اینجا مهمتر از زمان خریدن، بقای نظام ولایت در درون است. نظام ولایت نمیتواند به موجودیت خود ادامه دهد، اگر دست از چالش قدرت بزرگتر و عظیم تر بکشد، و به راه صلح و مذاکره برود، و راهی را در پیش گیرد که چین برگزیده است. از تعامل با غرب به نفع ملت چنان بهره بر گرفته است که به آقایان جهان پیوسته است، در سراسر دنیا برای رخنه نموده نه در پیشبرد ایدئولوژی بلکه در نیکبختی ملت بدست سرمایه داران. مشکل، اما، آنجاست که چین پیوسته در تاریخ درپی  برقراری ثبات و نظم و هارمونی بوده است، چه در داخل و چه در خارج. فرهنگ چین را میتوان فرنگ "تعامل " خواند. حزب کمونیست چین  از سر تعامل با سرمایه داری مرتبه ای را در جهان اشغال کرده اند که هیچ ابر قدرتی نیست که بتواند وجود آنرا نادیده بگیرد.  حال آنکه، نهاد فقاهت برهبری ولایت آمده است که جهان را دگرگون سازد. ولایتمدار ان میخواهند راه انبیا را بپیمایند. آنها میخواهند به غرب نشان دهند اسلام والاترین ارزشهای انسانی را به جهان عرضه میکنند. که نظام ولایت پیوند نا گسستنی با ملت دارد. که نظام ولایت مقدس است و در روح و راوان مردم لانه دارد.  ولایتمدار ان شیفته آنند که به جهان نشان دهند انسانی که به اسلام باور دارد هرگز نه دروغ میگوید و نه دست به فریبکاری میزند. ولایت وقتی میگوید هدف ما از دست یابی به فن آوری هسته ای صلح آمیز است، عین حقیقت است، چه نیازی به مذاکره و تعامل است؟

آری نه هرگز میلیونها مردم در اعتراض به نظام ولایت زبان به اعتراض گشوده اند و نه رژیم ولایت هرگز خشم و خشونت برای سرکوب معترضین بکار گرفته و یا نه گویان را بدار مجازات آویخته است. هم چنین، نه اینکه سال های متمادی در مخفی کار، بر خلاف تعهدات بین المللی دست به ساختن تاسیسات اتمی زده است و بخش مهمی از آنرا نیز در دل کوه های قم پنهان ساخته است.  چگونه میتوان به کشوری که زیر پنجه پاک و مطهر کسانی اداره میشود که در نیمه های شب از خواب شیرین برخواسته و پس از اجرای مراسم وضو مو به  به ستایش و حمد الله می نشینند؟ ولایتمدار ان غافل اند که در غرب؛ در چین و شوروی، یعنی در کشور های پیشرفته، هرگز به دین در سیاست اعتمادی نیست. در دوران حکومت دین، غرب در تاریکی بسر میبرد. در سرنگونی دین بود که عقل و خرد انسان به حکومت رسید، برغم تمام ضعف و نواقصی که از خود در طول تاریخ نشان داده است.

بی جهت نیست که در درون ساز دیگری نواخته میشود. گفتمان بیگانه ستیزی کماکان ادامه می یابد و نشان میدهد که نظام ولایت قصد تسلیم این حربه کاری را هرگز در سر نداشته است. امام جمعه موقت تهران، معروف به "آخوند صدیقی." بر فراز منبر دین و قدرت در خطبه خوانی های  نماز جمعه اعلام نمود که مواضع ایران(ولایت)  "ثابت و تزلزل ناپذیر است." که "ایران(ولایت) هیچگاه از حقوق مسلم هسته‌ای خود کوتاه نخواهد آمد." که "درصد غنی‌سازی ما به کسی ربطی ندارد" و "از هیچ قدرتی هم نمی ترسیم." آخوند صدیقی، سپس میافزاید که ما (نظام ولایت) اگر تا کنون از دست یابی به اسلحه هسته ای خود داری کرده ایم منتظر اجازه نبوده ایم بلکه "به خاطر فتوای حرمت سلاح هسته‌ای از سوی مقام معظم رهبری است که تولید سلاح هسته‌ای را جنایت بر علیه بشریت می‌داند."

بدرستی روشن نیست که غرب، بویژه آمریکا و صیهونیست ها چرا قول آخوند صدیقی را باور نمیکنند، که اسلام با اسلحه کشتار جمعی مخالف است و آنرا حرام میداند. براستی چه نیازی به تعامل و صلح و مذاکره است. امام جمعه های شهرهای کشور، از جمله خطیب مشهد، آیت الله علم الهدی، "استاد سطوح عالی حوزه علمیه خراسان"  وعضو مجلس خبرگان،  بسیار فرا تر از آخوند صدیقی میروند و با سخنانی آتشین و آتش افروز، اعلام پیروزی در مذاکراتی نمود که بقول او توجه "خبرنگاران و ارباب رسانه های بین المللی" را به الماتی کشانده بود که " اقتدار نمایندگان نیرومند، حکیم و اندیشمند انقلاب اسلامی را در برابر قدرت‌های استکباری دنیا مخابره نمایند." آری چه تحسین آمیز بودند تف لیسان ولایت، تجسم اطاعت و فرمانبری.

روشن است که خطیب مشهد از جنگ و درگیری سخن میراند نه  تعامل و مذاکره. او "رزمایش(همزمان با مذاکره) پیامبر اعظم 8" را که بنا بر قول وی به "ابتکار مقام معظم رهبری" برپا گردیده بود "یک جنگ و عملیات پیروزمندانه ضد استکباری،" خواند و گفت که "  نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در دو عرصه سیاسی و نظامی یک مانور عظیم و بزرگ قدرت را در معرض نمایش جهانیان گذاشت." وی در عین حال بشارت میدهد که: "به همین زودی‌ها و با ذلت، فرش تحریم‌ها از زیر پای آمریکا کشیده خواهد شد." چه آروزویی، چه دل پر کینه و بغض و نفرتی.

 آنچه خون استاد علم الهدی را بجوش میآورد و خشم او را بر میانگیزد عبارت تهدید آمیز "همه گزینه ها روی میز است". وی آنرا توهین آمیز و "وقیح " میخواند. تهدید وقتی از زبان دشمن بگوش میرسد وقیح است نه وقتی که از زبان پیامبران عصر جدید، خروج می یابد. در منظر استاد چه باک اگر هم ایران به ویرانه ای تبدیل شود، چون او و هم ردیفانش به دین و منافع دینی که خود مظهر آن  اند، میاندیشند و به قدرت ثروتی که بدست آورده اند، نه منافع ملت و کشور. آری مجتهد علم الهدا، باید گزینه نظامی را به تمسخر و ناسزا بگیرد، چون تنها چنین است که میتواند ضعف و هراس خود را بپوشاند. گفتمان آتش افروزی، گفتمانی که تمامی امام جمعه ها در سراسر کشور بکار میگیرند، ابزار حفظ سلطه ولایت است  بر ملت، حفظ نظام فرمانروایی و فرمانبری ست، برغم ضعف و زبونی، ذاتی.

ار سخنان کدام یک از امام جمعه که بر فراز منبر دین و قدرت به خطبه خوانی میپرداند، بوی تعامل به مشام میرسد؟ چه انتظار بیهوده ای. مگر پیامبر اسلام با دشمنان به صلح و مذاکره می پرداخت؟ مگر تازیان وقتی به قادسیه رسیدند به مذاکره نشستند؟ میگفتند ما طمع ملک و ثروت نداریم، شاه ایران دین ما را قبول کند.  تازیان با دست خالی لشگر یک امپرادوری را شکست داد. همچنانکه مارکسیست ها از مارکس و لنین در بر انداختن نظام سرمایه داری و امپریالیسم جهانی، نخ میگیرند، فقاهت نیز از پیامبر، خاتم انبیا و نسل او تا امام دوازدهم، و فقهایی که امام داوزدهم در آنها حلول میابد، سر نخ را میگیرند. بگذریم که "مهدویان" که هم اکنون رئیس جمهور، سخنگوی آنان است، مستقیما از امام در مدیریت کشور و تعامل با خارج، فرمان میگیرند. همچنانکه پیامبر اسلام از فرمان الله اطاعت میکرد و رضایت و خشنودی او را در جنگ در نظر داشت، آیت الله ها و حجت الاسلام ها نیز نگران رضای ولایت، جلوه الله اند نه نگران هزینه ها و خساراتی که ستیز و خصومت با قدرت های جهانی، به ملت و کشور وارد میسازد. تحت حکومت اسلام تعامل با شیاطین تنها میتواند ناشی شود از یک برهان الهی نه از محاسبه سود و زیان مادی. عقل اجتهاد، برتر است از عقل بشری. این هدیه ای ست که الله به بشر بخشیده است برای  نجات از تاریکی.

بنابراین، تا زمانیکه فقاهت به رهبری ولایت بقا و تداوم خود را در درون در مخاطره می بینند، نیازمند آن است که بر فراز منبر دین و قدرت حقایق را وارونه نموده و سلطه ستیزی را با بیگانه ستیزی یکی نماید، ترس و هراس خود را از قدرت و تمدن برتر در لابلای اخلاق انتقامجویی و کین خواهی، در رگهای بخشی از جامعه، بویژه آن قشری که از گدایی به شاهی رسیده اند از جمله مجتهدین دانشگاهی تذریق مینماید. مزرعه ی پر بار بغض و کینه را نسبت به بیگانه آبیاری میکند، بیگانه ای که هیج قصد و منظوری ندارد مگر عقب نگاهداشتن جمهوری مقدس اسلامی،» نه بیگانه ای که بر دوش آزادی قوانین حاکم بر طبیعت را کشف نموده و بر آن سلطه افکنده است.  امام جمعه مشهد، استاد علم الهد در همان خطبه جنگجویانه میگوید:

"همه دنیا می‌دانند که قدرت‌های سلطه‌گر و استعماری جهانی به دنبال عقب نشاندن ملت غیور ایران اسلامی از حرکت توفنده و عظیم توسعه دانش بنیان در فناوری صلح‌آمیز هسته‌ای هستند."

چنانکه گویی نهاد فقاهت نقشی در عقب ماندگی جامعه ایران، در جایگاه حقیری که در جهان اشغال کرده است، نداشته است؟ فراموش کرده است که دینی که فقاهت مظهر آن بوده است بر فرهنگ جامعه از دیر زمان سلطه افکنده است. این استعمار غرب نبود که ملت ما را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود، آزادی محروم نمود بلکه این "روحانیون " بودند که دشمن آشتی ناپذیر آزادی بودند. عقب ماندگی ناشی از محرومیت از ازادی ست، تحت شمشیر شریعت. مقال بسیار بدرازا میکشد اگر به بخواهیم ، تقیسم  رفتار و گفتار به حرام  و حلال چه کوه غیر قابل عبوری را سر ظهور و رشد استعداد بشری بوجود آورده اند. فقاهت هنوز با هنر کنار نیامده است. صد ها سال بدون آنکه شناسی مثلا از هنر موسیقی و یا نقاشی داشته باشد آنرا محروم ساخته است. صدای زن که حرام مضاعف است. چه بیهوده کوشیده که شریعت را نیز بر سینما حاکم گرداند. نمایش ارکستر موزیک در تلویزیون هنوز قدغن است.  اینجا از دشمنی و خصومت آشتی ناپذیر فقاهت با رسم و رسوم مانده از دوران باستان، میگذریم.

اخیر ترین سخنان حضرت ولایت در دیدار با اعضای مجلس خبرگان نیز حاکی از آن است که وی نمایندگان خود را برای دریافت امتیاز از قدرتهای جهانی به الماتی در قزاقستان گسیل داشته است نه برای دادن امتیازی. از اینکه در این دور امتیازی نگرفتند بسیار خشمکین بود.  همچون گذشته غرب را متهم به دروغگویی نمود که غنی سازی بهانه ای بیش نیست، بهانه ای برای زیر فشار قرار دادن مردم تا بر علیه حکومت  اسلامی بشورند و نظام ولایت را سر نگون کنند که تا کنون، طبق روایت "رهبر معظم انقلاب "  در این امر با شکست مواجه شده اند(17نقل به مضمون،17  اسفند 91).

مسلم است که  حضرت ولایت است معمار اصلی بیگانه ستیزی. اگر  شاخ قویتر و زورمند را نچسبد چگونه میتواند دروغی بزرگتر از این ادعا را بر زبان براند، که غنی سازی مسئله ساز نیست. قدرتهای جهانی نقشه ی واژگونی حکومت اسلامی را در سر می پرورانند. حتما روسیه و چین هم در آن نقشه شرکت فعال دارند، دو کشور دوست و پشتیبان، امضا کنندگان قطعنامه های شورای امنیت. حضرت ولایت این نقشه شیطانی را در ذهن قدرتها ی جهانی، از جمله کشورهایی که به آنها بابت دوستی شان باج پرداخت میکند، میخواند و از قصد و نیت آنها آگاهی دارد، اما همیشه تحت آمادگی در مقابله با دشمن به قلع وقم و سرکوب و خفقان در داخل پرداخته است، چنانکه گویی سرزمین ایران به ولایت و پیروان وی تعلق دارد. اگر فردی، مرد یا زن، پیر یا جوان، دانا و دانشمند و یا نادان و عامی، فرق نمیکند، از اطاعت و فرمانبری سر باز زند  و به ولایت نه بگوید "فتنه گر " است. فتنه گر چون ضعیف است دست در دست قویتر مینهد، از آنها امداد می طلبد که محاربه با الله بپردازد. این سر فتنه است که هر روز بر سر دار می بینیم. حجت الاسلام حیدر مصلحی از ضربه زدن به  مجموعه‌ای از ۶۰۰ خبرنگار که 150 نفر از آنان در داخل هستند خبر میدهد. آقای محسنی اژه از پیش پیش خبر میدهد که امسال فتنه با شعار عدالت به میدان میآیند. این بدان معناست که نه به زبان آوری، فتنه گری و به سرنوشت ستار بهشتی دچار میشوی.

در اینجا ما با گفتمانی سر و کار داریم که نه تنها فریبکاری در ذات ش نهفته است بلکه بیانگر حسرتی است بی پایان که چرا با وجود علم لایتناهی الله که در کتاب قرآن آموخته اند، همچون آمریکا ابر قدرتی پر زور و قوی نمیتوانند باشند. نظام ولایت حسرت مرتبه ای را در جهان میخورد که در اشغال  آمریکا ست، ابر قدرتی که تاریخ بشر تا کنون بخود ندیده است، قدرتی که خود را وامدار فرهنگی میداند که بر اساس آزادی و برابری بشر در جستجوی سعادت و نیک بختی، بنیان گزاری شده است، آرامانی که اسلام و هر حکومت اسلامی با آن در ستیز و خصومت است.

واقعیت آن است که نظام ولایت را چندان هراسی نیست از قدرت نظامی آمریکا، نه اینکه از دفع آن خاطر جمع است بلکه بعید می پندارد که آمریکا دست به یک حمله نظامی بزند. بفرض که چنین باشد. مگر بلگراد را در سالهای نود نیروهای ناتو برهبری آمریکا بمب باران نکردند؟ سلبدان ملوسویچ بر حکومت خود بر جای ماند. در واقع نظام ولایت نه تنها نگران حمله نظامی قدرتهای جهانی نیست بلکه به استقبال آنهم میرود. در بالا نشان دادیم که این آیت الله ها هستند که بر فراز منبر دین وقدرت بر طبل جنگ میکوبند. جنگ برای آنها "برکت " است. رحمت الهی است. پیشرفت است. حکومت ولایت وامدار گروگانگیری،  8 سال جنگ است و قتل عام زندانیان و قتل های زنجیره ای و کشتار ستاره درخشان زیبایی و آزادی تبلور یافته در وجود ندا و نداها، خلق صحرای محشر کهریزک و حتی زندانی ساختن کسانی مثل اکبر گنجی و عبدالله نوری و از همه معروفتر مهدی کروبی و میر حسین موسوی. ولایت را باکی از کشتار و خونریزی نیست. ولایت در هراس و وحشت از آزادی است که بسر میبرد، معنایی که ریشه از فرهنگ غرب گرفته است.

صاحب این قلم بر آن است که نظام ولایت بخوبی آگاه است که اگر به اسلحه هسته ای دست بیابد هرگز نتواند آنرا بکار بگیرد بدون آنکه دست به نابودی خود بزند. اصرار حضرت ولایت بر ادامه غنی سازی هسته ای در سوی نهاینه نمودن ستیز و خصومت با غرب  در  فرهنگ است و سرکوب آزادی. نظام  به تجربه در یافته است  که 15 روز آزادی در انتخابات دهم ریاست جمهوری، چگونه بنیان رژیم ولایت را به لرزه در آورد. ولایت  از تعامل با غرب اجتناب میورزد تا قیامت مبادا که آزادی جوانه زند و بدرختی تنومند تبدیل گردد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ اسفند ۱۶, چهارشنبه




الله، خدای یکتا و یگانه
 مرد است و مردانه میاندیشد
بمناسبت هشتم مارس، روز جهانی زن

آنچه حکومت اسلامی را روزی با سرنوشت محتوم خود رو در رو خواهد ساخت، ستیز و مقاومت است و خیزش و جنبش زنان.  چرا که آنچه زنان میخواهند سازگار نیست با احکام شریعت اسلامی. چرا  که الله، خدای یکتا و یگانه، مرد است و مردانه میاندیشد. قوانینی که صادر کرده است در سوی حفظ و تداوم سلطه مرد بوده است بر زن و هنوز هم هست. الله که زمانی نام بکی از بتان بزرگ کعبه بوده است، زن را برای رضا و خشنودی مرد آفریده است. زن، مستقل از مرد موجودیت ندارد. الله زن را از حق و حقوق انسانی محروم نموده است. نه اینکه به مرد چنین حق و حقوقی را اهدا نموده است.  خیر. مرد را نیز بنده و عبد و عبید خود خلق کرده است، اما، زن را به بندگی مرد در آورده است. زن را هم بنده خود ساخته است و هم بنده مرد.   الله زن را در خدمت مرد گمارده و همچون باغ و مزرعه به مالکیت مرد درآورده است که در آن بکارد آنچه که میل دارد(آیه 222 از سوره بقره آیه های بسیار دیگری در سوره نساء). الله مصلحت ندیده است که مرد را به خدمت زن در آورد. چه میشد اگر الله فرمان به مختار بودن زن میداد در برگزیدن چندین مرد به همسری؟ جهان هستی که البته کن فیکون میشد.  بمنظور حفظ هستی، الله سروری را به مرد بخشیده است، به آن دلیل که خود نمیتواند از جنس چیزی دیگری باشد مگر مرد.

اما نباید از لطف و رحمت الله نسبت به زن غافل بود. زن را همچون گوهری نادر، زیبا و فریبنده، خلق کرده است در خور مرد.  به مرد امر نموده است که او را در درون پنهان و در بیرون نیز مخفی نگاه دارد. مبادا که زلف افشان و رخسار زیبا و برجستگی های اندام زن در معرض نگاه های آلوده مردان قرار گیرد و آنان را شیفته و منقلب ساخته، و سبب آن گردد که مردان عنان از کف داده و به انحراف کشانده و بسوی ارتکاب گناه و گناهکاری سوق دهد. لاجرم  "بی حجابی "(استغفر الله ) امنیت اخلاقی و روانی جامعه را مختل و سبب هرج و مرج گردد. حجاب زن در اسلام نماد نظم و انضباط اجتماعی است، بار سنگینی که الله بر دوش زنان نهاده است.

نگرش اسلامی به زن که با حرکت جامعه بسوی تجدد، ضعیف گردیده بود با سلطه دین بر جامعه، به حاکمیت رسید و در قوانین مدنی، جنائی و جزایی نظام ولایت، انعکاس عملی یافت. سنگسار زنان متهم به زنا که یکی از نا انسانی ترین مجازاتی ست که تا کنون بشر خلق کرده است، قانونی گردید. خون زن نیز چون از جنس خون مرد نیست دارای دیه ایست نصف دیه ی مرد. شهادت دو زن نیز برابر است با شهادت یک مرد. اگر زنی بدست مرد به قتل برسد، به زندان کوتاه مدت و غرامت نقدی نه چندان سنگین متهم میشود. ولی اگر زنی مرد را بقتل برساند به جرم "محاربه " بدار مجازات آویخته میشود.  در امور خانوادگی، ازدواج و طلاق، مرد چیره است و ممتاز. لیست محرومیت های حقوقی زن نسبت به مرد البته بسیار طولانی ست. اما همین بس که بگوییم که انقیاد و اسارت زن در نظام ولایت، ریشه در شریعت اسلامی  و آموزش و بینش  آیت الله ها، حجت الاسلامها، فقها و علما دارد. حکومت ولایت بواسطه ی سلطه بر زن است که مرد و تمامی جامعه را نیز به اطاعت و عبودیت میکشاند. حجاب اجباری که نماد اسارت زن است در عین حال نماد نظام ولایت است. باین دلیل است که اگر زن حجاب از سر بر گیرد، حکومت اسلامی نیز فرو ریزد و هویت ش نابود گردد.

برابری زن و مرد در منظر فقاهت و ولایت، یک اختراع بشری ست، بشری که دارای عقل و خرد ناقص و کوتاه می باشد در برابر عقل و خرد الله که لایتناهی و نقصان ناپذیر است. اینست که علما و فقها به گذشته باز میگردند، به آن زمان اسطوره ای و افسانه، ای زمانیکه خدا زنده بود و پیامبرانی گسیل میداشت  که مخلوق ش را به "راه مستقیم " هدایت کنند. در آن دوران مفاهیم چون  انسان و استقلال و آزادی و برابری، مفاهیمی بودند بیگانه.

فقاهت، دشمن آشتی ناپذیر زمان است. با آن به جنگ و ستیز بر میخیزد. سعی میکند آنرا منجمد سازد و تغییر ناپذیر. چه تعجب اگر الگوهای خوبی و پاکدامنی، عفت و عفاف، بینایی و دانایی، عدل و انصاف همه وارد اتی از گذشته اند. بعنوان مثال الگوی زن ایرانی، حضرت فاطمه فرزند پیامبر اسلام است که در تقلید و تبعیت از وی زن ایرانی باید کوشا باشد. بعبارت دیگر، از زن ایرانی نیز باید انتظار داشت که فرزندانی مافوق بشر مثل حسن و حسین بدنیا آورد. اما زن ایرانی بآن سطح از آگاهی نائل گردیده است که بتواند محدود بودن وجود خویش را در برابر یک فرشته الهی، همچون حضرت فاطمه زهرا، به سادگی در یابد. زن ایرانی نمیتواند از کسی تقلید و تبعیت کند که مثل آن شدن هرگز نتواند. زنان ایرانی زمینی هستند و حضرت فاطمه موجودی آسمانی. شاید اگر زن ایرانی در زمان فاطمه میزیست او نیز در برابر منزلت و جایگاه خوار و پستی که نظام اسلامی برایش فراهم آورده بود، تسلیم شده، اطاعت نموده و دست به ستیز و مقاومت نمیزد. اعتراض و مقاومت زنان در برابر بی عدالتی و نابرابری، یک پدیده اجتماعی ست که تعلق دارد بدوران مدرن نه  به دوران بدویت بشری، دوران رسالت و پیامبری.
   
اما ممکن است که عنوان شود که نتوان نظامی را که در پی دستیابی به فن آوری انرژی هسته ای و تکنولوژی و فن آوری های علمی است، واپسگرا و شیفته بازگشت بگذشته خواند. شکی نیست که حکومت اسلامی در بکار گیری ابزار و وسایل مدرن که در خدمت زندگی مادی و کسب و تداوم قدرت موثرند، هرگز امتناعی از خود بروز نداده اند. تلویزیون و سینما و تاتر بد و زشت بودند و پلید و حرام در آنزمان که تحت تسلط و کنترل رژیم شاهی بودند. آیت الله ها، علما و فقها، و طلبه حوزه ها باید دهان خود را آب کشی میکردند اگر کلماتی چون رادیو، تلویزیون و روزنامه به زبان میآوردند. البته که حرام دیروز امروز حلال شده است، به آن شرط که آبکشی شده و مراسم وضو را مو به مو به اجرا در آورده باشد و احکام شریعت را نیز بیاموزاند. در کل فقاهت از فرآورده های دنیای مدرن مثل برق و تلفن  موبایل، اتومبیل و کامپیوتر و یخچال بهره برگیرند در زندگی روز مره، سوار مرسد س  بنز هم میشوند. توپ و تانک و موشک و بمب های مخرب نیز میسازند و با تکیه بر آنها وارد میدان جنگ میشوند. بدین لحاظ نیست که فقاهت از تجدد و مدرنیزم میهراسد. بلکه شناسائی خود مختاری، استقلال و آزادی انسان، نهفته در آرمان مدرنیسم است که فقاهت را هراسان میسازد. برابری زن با مرد و آزادی آنها بر اساس منشور حقوق بشر است که ساختار نظام اسلامی را متزلزل میسازد.

زنان ایرانی تاکنون تسلیم اراده ولایت، جلوه الله،  آیت الله ها و حجت الاسلام ها و فقها و علما، نشده اند  و سر تعظیم و اطاعت در برابرشان فرو نیاورده اند و نخواهند آورد. آزادسازی جامعه بسته بآزادی زن است. رهایی  زن از بند شریعت است که به مرد نیز از بندگی رهایی میبخشد. و گرنه مرد به اسارت و بندگی تن دهد و سر تسلیم و اطاعت فرو آورد بی آنکه خود بدان آگاهی داشته باشد. جنبش رهایی بخش برهبری زنان است که جامعه را به آزادی میرسد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه






قدسی سازی خشونت،
رمز بقای نظام ولایت


نمیتوان تنها خشم و خشونت، سرکوب و خفقان را مسئول سکوت و خاموشی مردم دانست، پس از یک خیزش ناگهانی در 88، خیزشی که بنیان نظام ولایت را بخود لرزاند. همچنانکه ملت ایران در پیله خود فرو میرفت، مردم کشورهای آفریقای شمالی  به قیام برخاستند، قیامی که از تونس آغاز گردید و سرانجام به واژگونی چندین دیکتاتور انجامید، قیامی که در برابر آن جوجه دیکتاتور سوریه، بشار اسد هنوز مقاومت میکند و امیدوار است که با حمایت قمه کش و قلدر محله، ولایت فقیه در ایران، بر آن پیروز گردد. معلوم است که از سرنوشت دیکتاتور هایی چون حزنی مبارک در مصر و معمر قذافی در لیبی، درسی نیاموخته  است. سوریه را ویران نموده، هزاران مرد و زن و پیر و جوان را بخاک و خون نشانده و آواره ساخته است، اما نتوانسته است شعله ی خشم مردم را خاموش نماید.

تردیدی در آن نیست که حکومت دین هزینه ی هر گونه حرکت اعتراض آمیز را پیوسته سنگین تر ساخته است، با این وجود باید  باین واقعیت نیز اعتراف نمود  که بدون شریعت، شمشیر به تنهایی کاری نیست، چنانکه گویی بی دسته  است، بدون شریعت. سرنگونی دیکتاتور های شمال آفریقا، حکایت از این واقعیت میکند که در این رژیم  ها، شریعت با شمشیر در وحدت و یگانگی با یک دیگر نبوده اند. آنها دگر اندیشان و مخالفان را محبوس میساختند نه به جرم «محاربه» با خدا و یا «مشرک» و «منافق» بلکه برای حفظ نظام دیکتاتوری، بقای ساختار قدرت، نه نهادین ساختن قواعد و قوانین یک جهان بینی و یا آئین دینی. شاه و شاه پرستان در یک زمانی فکر میکردند نهاد شاهی بواسطه دیرینه بودنش با سرشت ملت آغشته ست حتی عمیق تر از دین. تصور میشد که شاه و مردم در وحدت و تکوین کننده یکدیگرند. مردم بدون شاه، در فرهنگ ما مفهومی بیگانه بشمار میآمد.

 بهمین دلیل نه شاه و نه هیچ دیکتاتوری در کشورهای شمال آفریقا که عرب اند و مخترع دین اسلام، خود را مجری احکام قرآنی و برقرار کننده نظم و انضباط شریعتی نمی دانستند. حکومت های ارزشی و یا ایدئولوژیک نبودند. اگر شمشیر را به شریعت اسلام صیقل میدادند، میتوانستند بی مهابا تر و با اطمینان خاطر بیشتر  آنرا بر سر هر جنبنده ای بجرم محاربه با الله فرود آورند. خون بیشتری بریزند بدون آنکه انزجار مردم را برانگیز اند. چرا که دین اسلام، کین خواهی و کیفر دهی، خشم  و خشونت را توجیه و مشروع نموده  و جامعه را به پذیرش آن عادت دهد. اگر مردم تونس به خود سوزی بوزازی واکنش نشان میدهند و بارگاه دیکتاتوری را به آتش میکشانند به آن دلیل است که آنها در زندان بزرگ شریعت اسلامی بزور شمشیر گرفتار نشده بودند. به قصاص و کین خواهی،  به اعدام و حد زنی در ملا عام خو نگرفته بودند. آنها هشت سال جنگ و خونریزی، کشتار منافق و مجاهد و چریک، دمکرات و آزادیخواه، قتل های زنجیره ای و وقایع کهریزک را تحمل نکرده بودند.

در حال حاضر، تنها حکومت اسلامی است که انسانهای بی گناه، کسانی که از ابتدایی ترین حقوق خود محروم بوده اند، حق دفاع از خود، در ملا عام و مخفیانه بدار مجازات میآویزد. حکومت شریعت مراسم  اعدام و قصاص و سنگسار را بعنوان یک مراسم دینی بر گزار میکند، مراسمی که به فرما الله، خدای یکتا و یگانه بر پا میشود، چنانکه گویی هیچکس بشری نمیتواند گرداننده آن مراسم باشد. الله است که کیفر میدهد. تحت لوای قرآن و قرائت آن آغاز و پایان می یابد، آوایی ماورایی که در تار و پود تماشاگران از طفولیت تنیده ه شده است و احساس بیم و هراس را زنده میسازد. مراسم اعدام را چنان اجرا میکنند که گویی الله خود حضور دارد و طناب شریعت را او ست که به گردن متهم میاندازد. چهره مخفی جلاد ان بیانگر این حقیقت است که آنان نه خود بلکه الله را مسئول میدانند، چون بعنوان یک انسان احساس شرم میکنند از اینکه مامور پایان بخشیدن به زندگی یک انسانند. در غیر اینصورت به چه دلیل چهره خود پنهان میدارند. آنها از انسانهای دیگر شرم دارند نه از الله. زیرا که الله آنها را بخوبی می شناسد و در آنها ست که تبلور یافته است. طنین کلمات آسمانی قرآن دال بر تایید شنیع ترین کنش انسان ها ست. که انتقام و کین خواهی امر الله است. الله خطا کار را نمی بخشد او را به مجازات میرساند.

به بیان دیگر، نظام ولایت، بر خلاف نظام های دیکتاتوری، به خشونت و انتقام جویی تقدس می بخشد. آنرا        میستاید. کدام شیعه پیدا میشود که انتقام خون امام حسین را زشت و گناه آلود بشمار آورد؟ انتقام و کیفر نه تنها در کلام الله، کتاب قرآن نهادین است بلکه با قوانین طبیعت نیز همخوانی دارد. الله پاداشت دهد اگر فرمان او را اجرا کنی و عذاب دهد اگر تمرد و سرپیچی نمایی. اگر الله خشم و خشونت و انتقام جویی را منع میکرد، آیا مردان خدا هنوز در راه خشنود ساختن الله دست به جهاد و شهادت میزدند؟

قدسی سازی خشونت و انتقام ستانی و کیفر دهی با تیر باران سران رژیم شاه بر فراز بامی که بر روی سر امام خمینی قرار داشت، آغاز گردید و هم اکنون به اوج خود رسیده است. انسان هایی را به دار مجازات میَآویزند که هرگز دستشان بخون کسی آلوده نشده است، انسانهایی که با کمی گذشت میتوان آنها را به آغوش جامعه باز گرداند. قاضی شرع نیازی به رعایت حق و حقوق انسان متهم ندارد. که در دادگاه در برابر هیئت منصفه جرم و جنایت متهم را به اثبات برساند. مجتهد به کتاب قرآن رجوع میکند و مصداق کیفر اعدام را می جوید و فتوا صادر میکند. قدسی ساختن انتقام، زشتی و پلشتی را از یک کنش ضد بشری میزداید و بجای آنکه احساس انزجار بر انگیزد احساس احترام و تسلیم را در مسلمان بیدار میسازد.  روشن است که مقاومت و اعتراض در برابر حکومتی که بر اساس شریعت اسلامی معماری گردیده است، مستلزم دگرگونی باور ها و ارزشهایی ست که دین در ما نهادین ساخته است.

بعضا بر آنند که انسان بنده ی شکم و ضرورتهای زندگی مادی است. درد مردم، درد بیکاری و گرانی ست، درد گرسنگی و فقر است، گویی که عاری از احساس اند و عاطفه، از باور به اصلی و اصولی، اعتقاد به رسم و رسوم و سنتی. اگر چنین است فهم ما از انسان، چگونه میتوانیم از مردم انتظار داشته باشیم به قصاص و جنایت، به خشم و خشونت واکنش نشان دهند و درد و رنج نه گویان و دگر اندیشان را از زمان دستگیری تا زمانیکه طناب شریعت به گردن شان آویخته میشود، حساسیت نشان دهند و بجوش و خروش درآیند. مادی گرایان برآنند که اول باید به شکم مردم برسی. شکم گرسنه که نمیتواند به حق و حقوق بشری بیاندیشد، به انسان بودن؟ چگونه میتوان از انسانی که به شکم و نیازهای مادی میاندیشد، انتظار داشت که حلقه مرگ را بر گردن مبارز، بر گردن خود و جمع و جامعه احساس کند. که اعدام را توهین به انسان و خوار ساختن انسانیت بشمار آورد و برای براندازی آن به پا خیزد؟

البته بیگانکی با انسان و ارزش والای آن، تنها از مادی گرایی بر نمی خیزد بلکه در جامعه ی ما از شریعت دین اسلام است که ریشه گرفته است. شریعت برای آنکه بشر را بنده الله نماید با خویشتن خویش بیگانه اش میسازد. باورمند دیگر نمیتواند به آزادی خود بیاندیشد. چون بعنوان بنده نه آزادی را تجربه میکند و نه بوجود آن به عنوان جوهر انسانی آگاه میگردد. تسلیم و اطاعتی که در ما از طفولیت نهاده میشود ما را به بیگانگی با خویشتن، خو میدهد. ما میآموزیم که انسان هیچ و الله همه چیز است. بما میآموزند با شناخت الله است که بخود شناسی میرسی. در نزد عرفا و علمای ما کسب هیچ شدن و غرق شدن در الله، رسیدن به قله کمال انسانی ست. نقش شریعت را نمیتوان در شکل بخشیدن به کنش ها و واکنش ها، به احساسات و عواطف ما  کم اهمیت انگاشت. یعنی که شریعتی که رژیم دین بر اساس آن روزانه مرتکب جنایت میشود، شریعتی ست که با سرشت ما آغشته گردیده است، شریعتی که مظهر آن ولایت است و نهاد فقاهت.

برغم خوار داشت انسان در حکومت اسلامی، بسیاری هشدار دهند که نباید به "رهایی " بلکه، باید به همزیستی اندیشید، به انتخابات آزاد. به شریعت نباید هرگز دست اندازی نمود. رهایی مصیبت بار است. هیچ جنبش رهایی بخشی به آزادی نیانجامیده است. این شمشیر و یا ساختار قدرت است که باید دگرگون شود. البته چنین برهانی راه به آینده نمیبرد. یا روی بگذشته دارند و یا اینجا و هم اکنون است که مرکزی ست. آنچه جامعه ما را به بی تفاوتی و بیگانگی با خویشتن، کشانده است، آن است که نه شناختی از خود داریم و نه شناختی از آینده. شرایط موجود را لزوما ناشی از آنچه که هستیم، باز تابنده باور ها و ارزشهای خود نمیدانیم. فراموش میکنیم که مردم وقتی دهان به اعتراض گشودند، بر فراز بامها بار دیگر به آغوش الله اکبر پناه بردند. شاید هنوز قانع نشده اند که الله اکبر در شرایطی که شریعت و شمشیر یکدیگر را یافته اند، نمیتواند کاری باشد.اصلاح طلبان سعی نمودند که با نسخه رحمانی شریعت نظام ولایت را قانونمند سازند. چه خام و چه اندیشه کوتاهی؟

چرا ما نمیتوانیم از مردم خود بخواهیم که به درون خود باز نگرند و باورها و ارزش های خود را مورد ارزیابی قرار بدهند و هراس از رهایی از قید و بند شریعت بخود راه ندهند. که بشر میتواند بر خود چیره شود و فرمانفرمای خود شود و به آزادی دست یابد. البته که چنین نگاهی به انسان، تحت حکومت وحشت آفرین  شمشیر و شریعت به سادگی نمیتواند رشد و نمو نماید. چون تحت نظم شریعت مردم عادت میکنند که چیزی باشند که نیستند. یعنی که تظاهر از ضروریات بقا ست. همرنگ جماعت شدن اجباری ست. بنابراین، نمیتوانیم باشیم آنچه هستیم. ضرورتا دارای دو چهره هستیم. حجاب نماد این دو چهره گی و یا دو گانگی ست. یکی بیرونی است و قابل قبول، دیگر درونی است و خصوصی، در تضاد و نفی یکدیگر. این است که نه میدانیم کی هستیم. که در بند و اسارت هستیم و نه میدانیم که چگونه میخواهیم باشیم. هم بخود دروغ میگوییم، هم بدیگری. چون ضعف و حقارت و خواری و بندگی ای که دچار آن هستیم باید بپوشانیم. که از آزادی ست که هراسناکیم. ما باید بنیان جهان دوگانه ظاهر و باطن را از بیخ بر کنیم و در یک جهان وحدت بخشیم، در جهان آزادی، جهانی که آزادی فرد شرط آزادی جمع است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
Fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

اسلام
دین بیگانه 
با انسان



در دین اسلام، انسان هیچ است. الله اما همه چیز است، ازل و ابد، آغاز و پایان. الله انسان را برای انسان خلق نکرده است. الله انسان را خلق کرده است و او را مکلف و موظف ساخته است که حمد او را گوید، عظمت و شکوه او را بستاید.  پیوسته باو اندیشه کند، در برابر او سر تعظیم فرو آورده، تسلیم شده و احکام و فرامین او را بدون چون و چرا اطاعت نماید. الله انسان را بنده آفریده است و از او چیزی جز عبودیت، نمی خواسته است و نمی خواهد. الله بدون بنده مثل ار بابی ست بدون رعیت. در قرآن، اگر بگوییم که اشاره ای به انسان یافت نمیشود، سخنی به مبالغه بیان نداشته ایم- مگر در کنار اجنه ها که اگر دست بدست هم بدهند هرگز نمیتوانند یک آیه بسرایند مثل آیه ای از کلام الله. این بندگان هستند نه انسان ها که الله مکرر مورد امر و نهی خود قرار میدهد. الله انسان را به خلقت آورده است که آن کند و آن گوید که الله مقرر داشته است. الله راه و روش انسان را تعیین و تعریف کرده است. «راه مستقیم» تنها راهی است که انسان بآن سو باید روان شود. راه مستقیم راهی ست که پیمودن ش تنها میتواند در سجده های مکرر و طولانی در شب و روز و در سراسر زندگی میسر گردد.  الله انسان را خلق کرده است که او را بجوید و خصلت و سرشت او را شناسایی کند. الله انسان را نی آفریده است که بخود و به وجود و هستی خود اندیشه کند. الله در سوره ی فرقان (58 و 59) پس از توصیف قهر و قدرت بیکران خود بعنوان تنها مرجع هستی، به بندگانش توصیه میکند که در بزرگی و عظمت او تفحص کنند تا به راز وجود او آگاهی یابند و دانا شوند.

«بر خدایی تکیه کن که زنده است و هرگز نمیمیرد و به ستایش او بپرداز که آگاهی او از گناه بندگانش کافی است که آنها را ببخشد یا عذاب کند خدائی که آسمانها و زمین و فواصل آنها را در شش روز خلق کرده سپس بر عرش خدائی قرار گرفته و به صفت بخشند گی آراسته است- از مقام او و صفات او تفحص کن تا به اسرار او آگاه شوی» (طبقات آیات،خلیل الله صبری، ص28).

مفسران و تاویل گران کلام الهی بر آنند که داستان آدم و حوا در قرآن از ارزش والائی حکایت میکند که الله برای انسان قائل بوده است. چرا که از همه فرشتگان میخواهد که در برابر آدم سر تعظیم فرود آورند. که البته شیطان رجیم از فرمان خدا سرپیچی میکند و از بهشت به بیرون رانده میشود. اما واقعیت این است که داستان آدم و هوا به این جا ختم نمیشود بلکه به محکومیت و بندگی،  خواری و حقارت آدم  و بیرون راندن ش از بهشت پایان میگیرد. چرا که جایگاه آنها در بهشت مشروط به فرمان بری و تسلیم و اطاعت بود و  امتناع از چیدن میوه درخت ممنوعه.

آدم و حوا، اما دچار فراموشی شده و به شیطان گوش فرا داده و فریفته وصف وی از میوه آن درخت ممنوعه میشوند. الله آدم و حوا را به زندگی در روی زمین محکوم نموده و از زندگی جاودانه محروم، و آنها را میرا میسازد. حال آنکه الله، شیطان را علیرغم نافرمانی آزاد گذارده که تا قیامت بزیید  و کند آنچه میل و اراده ش بآن سو کشد. که به وسوسه ها و زشتکاری های خود بپردازد و لباس عزت را از تن آدم بیرون آورد (حجر- 36-37، خلیل الله صبری،ص 485). الله شیطان را آزادی دهد اما از انسان می خواهد که بنده و مطیع و فرمانبر او باشد.

الله بازگشت انسان به بهشت را مشروط ساخته است به تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت تا قیامت، نه تنها در باور و ایمان بلکه در رفتار و کردار. نه تنها هرگز لحظه ای از اندیشه به الله نباید غفلت کنی بلکه باید احکام شرع را آموخته و بطور روزمره در عمل پیاده سازی. نخست باید که آداب نجاست و طهارت را بجا آوری. غسل کنی و وضو گیری تا بتوانی پیشانی خود را به خاک آستان او به سایی و به حقارت و خواری خویش و شکوه و عظمت الله بطور روزانه در سجده های طولانی اعتراف نمایی. با نام او آغاز و با نام پایان آوری، در هر امر، اعم از خصوصی و یا عمومی، از چگونگی نگاه کردن و احکام نکاح تا چگونگی معامله و تجارت. اسلامی ست ها بر آنند که نیازهای انسان به تمامی در قران مورد شناسایی قرار گرفته و به آنها پاسخ داده شده است. بدین ترتیب فرمانبری و اطاعت، خصیصه ای حیوانی را در  نهاد انسان می نه  نیروی آفرینش و فرمانروایی بر خویشتن، نه اراده آزاد در کشف شناخت جهانی که انسان بدست خود ساخته است.

شاهدی در دست نیست که الله در انسان عقل و خرد، نهاده بوده باشد. اما میتوان فرض را بر این گذاشت که الله به چنین خیری دست زده و این نعمت را به انسان ارزانی داشته است. اما تردید نتوان داشت که در بکارگیری آن، الله انسان را آزاد و خود مختار نساخته است.  انسان باید عقل و خرد خود بکار گیرد تا بعمل در آورد امر و اراده خداوند را و نشان دهد که تعهد تام و تمام به دین الهی  داشته و هرچه بیشتر به وجود و واجب الو جود  و لایتناهی، آگاه و دانا و بینا شود. بنا بر تعلیمات اسلامی، انسان وقتی به قله رفیع  خود شناسی صعود خواهد کرد که  بندگی و عبودیت در برابر خداوند را  به رتبه های بالاتری ارتقا دهد تا آنجا که خود صاحب کرامت و تقدس و عصمت شود، معصوم و خطا ناپذیر، به گونه ای که جلوه گر نور الهی شود، مثل آیت الله ها و مراجع تقلید. البته عارف و صوفی و درویش نیز در پی پیوند به الله هستند اما ریاضت و و ذوب شدن نه احکام عبادت و اطاعت. آیت الله  ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها، بنده حرفه ای الله هستند. آنها احکام الهی را مو به مو به اجرا در آورده و زندگی خود را در عبودیت به الله میگذرانند. بعضی از آنان در شناخته خدا چنان غرق میشوند تو گویی موجودی آسمانی ست، مثل مراجع تقلید و آیت الله ها و طلبه های حوزه های علیمه.

. در بهترین وجه ش این بدان معنا است که انسان زمانی به انسانیت خود دست می یابد که وجود و هستی خود را انکار کند بعنوان یک انسان با اراده آزاد، تا به الله هستی بخشد. در پی این استدلال است که فیلسوف معروف دکتر عبدالکریم سروش، پیامبر اسلام را بشری میخواند که "بشیر " گشته است، ادعایی که حوزه نشینانی همچون آیت الله سبحانی را خشمگین ساخته است. چون کلام بشر جای چون و چرا دارد، اما کلام الهی چون و چرا ناپذیر است، کلامی ست که هیچ بشری قادر به ساختن مثل و شبیه آن نیست. اما سروش معتقد است که هستند انسان هایی استثنا در عقل و خرد که مثل محمد، به مرحله ای از کمال میرسند که موفق میشوند سرشت و خصلت انسانی را در خویش نفی نموده و مانند محمد در خدای خود فنا شوند. حوزه نشینان میگویند اول و آخر انسان در بندگی است و در راس و مرتبه فوقانی بندگی ، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها قرار گرفته اند که حق فرمانروایی بر دیگر بندگان را بدست آورده اند.

بنابراین، انسان هرچه آگاه تر به وجود و هستی الله میشود، کمتر میتواند به ماهیت و سرشت انسانی خود اندیشه کند. در قاموس دین اسلام، انسان وجود ندارد. این الله است که دارای وجود و هستی است. این است که آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها در حوزه های علمیه عمر خود را در ارتقاء شناخت خود از الله است که میگذرانند، نه در باره شناسایی انسان و چگونگی موجودیت و هستی او. هر چه به الله نزدیکتر میشوند، هرچه بیشتر به عظمت او پی میبرند،  با خصلت و توانائیهای نامحدود و سرشت آفریننده انسان، بیگانه و بیگانه تر میگردند. این است که فقهای بزرگ صد ها سال است که به تفسیر و تاویل کلام الله پرداخته اند و در درک حکمت الهی غرق گشته اند. به آموزش علم "کافی، "  استخراج  احکام و قانونمندی های اسارت و بندگی از متن کلام الله و یا حدیث و روایات، نسل پس از نسل  پرداخته و صدها رساله های توضیح المسائل تالیف نموده اند بدون اینکه یکی با دیگری تفاوتی داشته باشد. رساله های فقها، بدون استثنا  با احکام تقلید و تبعیت آغاز گردیده و به اصل فرمانروایی و فرمانبرداری خاتمه می یابند. آموزش و پرورش بندگی یک وظیفه الهی ست.  

، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، تاکنون هرچه کتاب مطالعه، آموخته، تدریس و یا به نگارش در آوردهه اند، کتاب هایی بوده است که هستی و لایتناهی بودن وجود الله را مورد بررسی و بازرسی و ستایش قرار داده اند.  در باره اوامر و احکام و سخنان فنا ناپذیر و ابدی الله بوده است، در باره کتابی بوده است که بزعم آنان حقایق مطلق و ابدی در آن بیان گردیده است (و بر آن روش رئالیسم نام نهاده اند).  در باره قرآن و کلمات الهی بوده است. چه نیازی ست که انسان در پی حقایق وجود خویش باشد. باید در پی معاد شناسی و یا امام شناسی بود. بی دلیل نیست که در ادبیات اسلامی نیست خبری از ادبیات انسانی، ادبیاتی که هدفش شناخت انسان و تاریخی که انسان بوجود آورده است، بوده باشد. بی دلیل نیست که فقها از شنیدن کلام فلسفی جانشان به لرزه افتاده و از آموزش آن پیوسته جلوگیری کرده اند. معروف است که وقتی علامه محمد حسین طباطبائی، یکی از نام آور ترین فیلسوفان جهان شیعه، از تبریز به قم میرود که به تدریس فلسفه مشغول شود با مخالفت سرسختانه آیت الله بروجردی روبرو میشود. بی دلیل نیست که شناخت مسلمان از انسان از رشد و باروری باز ایستاده و نسبت به خصلت و جوهر انسانی  خود جاهل و نادان مانده است. بدین لحاظ الله هرچه در ذهن انسان شکوه  و جلال بیشتر می یابد، خود را  در ذهن خویش ناچیز تر و حقیر تر می بیند. در منظر بنده ، حقایق غائی و نهائی، با کلام شفاف الهی بیان شده است. انا اله و انا الیه راجعون. وقتی که خداوند همه انسانها  را بیک سو رهنمون میسازد و همه را به حضور خود فرا میخواند، انسان چه نیازی دارد که در پی جستجوی حقایق نوین در باره کیستی و چیستی انسانی خویش حیران شود؟

الله نه یک بار بلکه صد ها بار، در کتاب آسمانی خود، بر مالکیت خود بر جهان و بندگانش تاکید میکند و به بندگانش هشدار میدهد که هرگز نمیتوانند چیزی را در ضمیر خود پنهان دارند و لاجرم گریزی از بندگی نیست.

«بدانید که هر چه در آسمان ها و زمین است از آن خدا ست شما در هر حال و هر فکر که باشید خدا از آن آگاه است- روزیکه بندگان بسوی او بر میگردند آنها را از یکایک اعمال آنان آگاه میکند- خدا بهمه چیز داناست»(نور-64)(خلیل الله صبری، ص 27).

حجت الا سلام محمد خاتمی، رئیس (جمهور) سابق کارگزاران ولایت فقیه، در خطابه ای که در خانه هنرمندان به مناسبت عاشورا ایراد مینماید، ضمن ستایش شهادت حسین بعنوان یک انسان آرمان خواه، معلم و پیشوای آزاده، باین نتیجه میرسد که انسان بدون آرمان انسان نیست، چون رشد و باروری انسانیت را نبود آرمان محدود میکند. در تعریف کسی که آرمانخواه است- نه بطور کلی بلکه در شکل خاص «متعادل و متعالی» آن، میگوید:

«آرمانخواه،آن کسی ست  که خواستار نظمی در این جهان است که درون آن انسان احساس هویت، حرمت و آزادگی کند؛ نظمی که انسان در آن به لحاظ مادی و معنوی برخوردار باشد؛ نظمی که در آن انسان احساس حقارت نکند» (خبرنامه آفتاب، 18 دی 1387).

 در پاسخ به این سوال  که این نظم چگونه نظمی ست و یا چگونه واقع خواهد شد، خاتمی یک دور یکصد و هشتاد درجه ای میزند و در نهایت تعلیمات حوزه ای خود را آراسته و پیراسته باز تولید میکند و چنین اظهار میدارد که:

« در چنین نظمی، آرمان انسان آرمانخواه، معطوف به نظامی است که جز خدا در آن پرستیده نشود. چرا که همه انسانها از همه جهان، جز خدا برترند و بنابراین درخور انسان نیست که بنده و برده چیزی جز خدا باشد. یعنی آزاد شدن از همه قیود ی که جز خداست و آزاد کردن انسان و احساس آزادگی در جهان» (همانجا).

بزبان ساده تری به عقیده حجت الا سلام خاتمی، آزادی در بندگی است، و بندگی خود آزادی ست. باین معنا که آنکه بنده خدا ست، دیگر نمیتواند بنده و پرستنده ی دنیا و یا موجود دیگری شود. اگر هستی خود را در خدا بینی نه بگیر و ببندی است و نه حقارت و خواری. آزاد هستی به حد نهایی اگر تنها و تنها خدا پرستی و چیزی جز آن نپرستی. حجت الا سلام باین سادگی ابتدایی ترین اصل آزادی را زیر پا میگذارد در آن رویا که به دین اسلام جامه ی انسانی و آزادی خواهی بپوشاند، جامه ای که هرگز به تن اسلام در نیاید. اگر انسان به پرستش آنچه که میخواهد و دوست دارد، آزاد نباشد به چه چیزی میتواند آزاد باشد؟ البته که این مردم عادی را باید آداب و رسوم پرستش را به تقلید از عالم و فقیه بیاموزند. البته که او در پی استحکام و تداوم نهادین ساختن قانونمندی های اسارت و بندگی به نفع استحکام و تداوم نهاد فقاهت.

نظامی که بر اساس پرستش خدا برقرار میشود، نظمی ست که در آن یکتا پرستی اجباری میشود و تحمیلی. حجت الا سلام خاتمی، بعید بنظر میرسد که به ضد و نقیض کلام خود آگاه باشد. چگونه میتوان آزادی و آزادیخواهی که حسین جان خود را برای حصول بآن باخت با بندگی انسان در برابر ذات الهی سازگار یافت. چگونه میتوان اندیشه آزادی را با مراسم روزانه حمد و ستایش و  اعتراف روزانه به حقارت و خواری در سجده های طولانی که الله بر انسان واجب نموده است، هماهنگ ساخت؟ باید پرسید که آیا تکرار مراسم اعتراف به بندگی و خواری و حقارت بطور روزانه انسان را آزاد منش بار خواهد آورد و یا بندگی و اسارت را در ذات  او نهادین میسازد بی آنکه خود بدان آگاه باشد؟  

تاریخ کشورهای مسلمان، ازجمله کشور ما ایرانیان نشان میدهد که حقیر سازی خویش بطور روز مره،  بجای آنکه خوی انسانی و آزادی خواهی را در مسلمان پرورش دهد، خوی سلطه پذیری، تحمل سرکوب و ستم را نهادین ساخته است. کسی که چشم بسته بر حسب عادت سر بر آستان موجودی بنام الله می نهد ، به سادگی سر تعظیم در برابر هر قلدری فرود آورد. بنده ای که نپرسد که این خدای شکوهمند که منشا هستی ست، چه نیاز به حمد و ستایش، رکوع و سجود انسان نه یکبار بلکه دهها بار دارد، هم در صبح سحر و هم نیمه روز و هم از سر تا پایان شب، براحتی به اسارت و حقارت تن در دهد و داده است.

 اگر اسلام درس آزادی و انسان خواهی میداد، باید در مقطعی از یک هزار و چهار صد سال تاریخ خود آن را به ظهور رسانده باشد. بیش از یک هزار سال است که مردم ایران برای شهادت امام حسین چه اشکها که نمیریزند و چه خود زنی ها که نمیکنند، ولی مردم ایران را نه تنها به سر حد آزادی رهنمون نساخته است بلکه هر چه بیشتر آنها را به پذیرش اسارت و بندگی سوق داده است. امام حسین در مصاف با یزید نشان داد که یک انسان استثنائی بود، او از جاه و مال گذشت، زندگی خود و همراهان و همسر و فرزندان خود را فدا ساخت که خشنودی الله را تحصیل نماید. بر آن باور بود که خدا او را باین دنیا آورده است که الگوی بندگی را به مخلوق الله نشان دهد. امام حسین بنده ای مظلوم  بود که  جان خود را برای بزرگی و عظمت الله فدا ساخت. باین ترتیب حماسه عاشورا، به بزرگترین حماسه بندگی در برابر خداوند برای  آموزش نسلهای آینده تبدیل گردیده است. آنچه بزرگداشت سالانه شهادت امام از یک نسل به نسل های بعدی انتقال داده است خوی انتقام جویی بوده است و خونخواهی، نه خوی انسانی و آزادی خواهی. در آتش انتقام از یزید و شمر ملعون است که شیعه ی شیفته، تشنه لبان میسوزد.

آموزش بندگی نه تنها محور اصلی علم کافی و یا علم فقه در حوزه های علمیه  است بلکه محور اصلی خطبه ها و روضه های شهادت و موعظه های آیت الله ها در مراسم نمازهای جماعت است و در سطح جامعه بطور گسترده ای تبلیغ و ترویج میشود. آیت الله امامی کاشانی یکی از اعضای برجسته شورای فقها(نگهبان) در حالیکه لوله تفنگ کلاشینکف را در دستش میفشرد به عنوان امام جمعه موقت تهران، به شیفتگان دین چنین میگوید:

«انسان در تمام نعمت ها و حرکات باید خدا را مالک و خود ش را بنده خدا ببیند، آن وقت رشد میکند» ( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

رشد و تحصیل کمال در بندگی، اصل اساسی تداوم دین و حکومت دینی است و در باره آن کوچکترین اختلافی در میان شیفتگان حرفه ای دین وجود ندارد. وای اگر انسان بخود و کیستی و چیستی خود بیاندیشد، تباهی است و سیاهی، افول است و تاریکی. همچنانکه وی در همان خطبه اظهار میدارد که:

« اگر انسان در لذت‌ها فرو رفت و خدا را ندید، قامتش به اندازه طبیعت می‌شود و دیگر آسمان و ماورای خود حتی جهان را هم نمی‌بیند، بلکه خودش را می‌بیند، در لذت غرق می‌شود، از لذات معنوی بی‌بهره می‌شود و زندگی‌اش تباه می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

برای پیش گیری بروز این آفت خانمانسوز، فرو رفتن در لذت و پرداختن بخود، وی به شیفتگان ساده دل دین چنین سفارش میکند که:

«در خانه‌ها با دلالت، راهنمایی و نصیحت باید فرزندان را به سمت نماز هدایت کرد و به آن‌ها گفت این نماز است که آینده آن‌ها را می‌سازد. اگر انسان چنین نکند، این‌جاست که از مرحله‌ آدمیت و انسانیت خارج می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

اگر کسی بخواهد بطور جدی رمز و راز تداوم استبداد در فرهنگ و تاریخ و در ثبات و استحکام رژیم دین به تجسس بپردازد ، کلید آنرا میتواند از حجت الا سلام خاتمی و آیت الله کاشانی، به عاریه بگیرد: نهادین ساختن بندگی و گریز از طبع و طبیعت انسانی. چه خطرناک است اگر به طبیعت خود بیاندیشد. چون انسان تمایل دارد بسوی گریز از بندگی و میل بسوی آزادی. مگر در طبیعت انسان چیز دیگری جز لذت جویی هم میتوان یافت؟ آقای آیت الله و حجت الاسلام نگرانند زیرا که انسان در آزادی ست که میتواند لذت را بجوید.

حال آنکه با کمی دقت به روشنی میتوان مشاهده نمود که نادیده گرفتن خویش و پذیرش بندگی، مایه اصلی فساد است در شخصیت و هستی انسانی. چرا که هر چه خود کمتر بینی و بیشتر و بیشتر خدا را بینی. با او ست که عهد و قرار داد می بندی. به این معنا که او را ناظر بر اعمال خود میکنی، چون بعنوان مسلمان هرگز نی آموخته ای که خویش را بر رفتار و کردار ت ناظر سازی. مگر نه اینکه الله ست قاضی و حسابرس نهایی؟ مگر نه اینکه باید برای حلال و حرام و انجام فرائض دینی از جمله حمد و ستایش و اعتراف روزانه به ذلت و خواری خویش به او پاسخ گویی؟ به این دلیل، مسلمان پای بند هیچ یک از قرارداد های اجتماعی نیست. چون به قانون برتر، به قانون الهی و نهائی ایمان دارد و عمل میکند در خود نیازی نمی بیند که ارزش و احترامی برای عهد و تعهد درونی و یا قوانین و قراردادهای اجتماعی قائل شود. امام حسین پایبند پیمان خود با الله بود که آماده شد تا آخرین قطره خون خود خون بریزد. امام خمینی نیز چون با الله قرارداد بسته بود، دین را بر مسند قدرت نشاند، چرا که او بخوبی از وجود بندگی در نهاد مسلمان ایرانی آگاه بود. چراکه صد ها سال نسل پس از نسل، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، نهادین ساختن بندگی در گفتار و کردار ایرانی، در فرهنگ و تاریخ و ادبیات و نیز رسم و رسوم و عادت های روزانه ملت را حرفه تخصصی خود ساخته بوده اند. هیچ کس تا کنون همچون امام خمینی به ریشه ی عمیق بندگی در روح ایرانی آگاهی نداشته است. بی جهت نیست که او لقب امام گرفته است.

خداوند خامنه ای و کار گزاران ش، همه بدون استثنا پایبند قرار داد خود با الله هستند. در سوی بر قراری یک جامعه بر حسب اراده الله است که تیغ و تازیانه بر گرفته اند و از ریختن هر خونی کوچکترین شرمی بخود راه ندهند. آیت الله ها و حجت الا سلام ها و کارگزاران شان آماده اند که ایران را در راه الله به یک زندان بزرگ تبدیل نمایند و در راه بنای آن آماده اند که در صورت لزوم خاوران (گورستان دسته جمعی جوانان دگر اندیش که در سالهای 66-67 بدست دژخیمان رژیم دین در راه الله قتل عام گردیدند) بسیار دیگری نیز بر سازند. 

برای لحظه ی کوتاهی هم که شد ه است بنگرید به تاریخ فرمانروایی در کشورهای مسلمان. از کدامیک از فرمانروایان میتوانید نام ببرید که برای قرارداد های اجتماعی و یا قانون ارزش و احترامی قائل بوده اند: شاهان گذشته ایران؟ و یا آیت الله ها و  حجت الا سلام ها، حاکمان امروز؟ حسنی مبارک مصری؟ شاه عبداله اردنی و یا سعودی؟ سرهنگ قدافی؟ یاسر عرفات و یا جانشینان الفتحی و یا  حماسی او ؟ کدام یک از این مسلمانان هرگز ارزشی برای قانون قائل بوده اند؟ حتی جوجه دیکتاتوری مثل احمدی نژاد برای مجلس قانونگذاری اسلامی تره هم خورد نمیکند. این فرمانروایان، همه مسلمان بدنیا آمده اند، روی به کعبه نموده و سر به آستان الهی ساییده اند. در اکثر کشورهای اسلامی هرگز نیازی برای تدوین قرار دادهای اجتماعی و شناخت حق و حقوق انسانی به وجود نیامده است.  چرا که مسلمان تسلیم الله است و اطاعت و فرما نبری از بدو ورود باین جهان در سرشت او نهاده شده است. این محرومیت را میتوان سبب اصلی عقب ماندگی جوامع اسلامی دانست نه لزوما توطئه استعمار خارجی، همچنانکه پیش از این انقلابیون چپ اعتقاد داشتند و هم اکنون انقلابیون اسلامی ادعا میکنند. جامعه مسلمانان به دلیل پذیرفتن استعمار داخلی و پرورش خوی بندگی ست که زیر بار استعمار خارجی رفته است.

در منظر فرمانروایان جوامع اسلامی، ملت هرگز چیزی بیشتر از رعیت نبوده است. وقتی امام خمینی بر مسند قدرت جلوس کرد اولین فرمانی که صادر نمود، فرمان وحدت کلمه بود. از همان آغاز او همچون خدا و پادشاهان، ارباب و مالک جان و مال مردم گردید. او خود را به الله مسئول میدانست، نه به مردم ایران. رعیت تنها میتوانست یک سخن بگوید، و یک سخن بشنود. همه باهم باید همرنگ و هم صدا و هم آهنگ میشدند. تخلف و سرپیچی از اراده امام، محاربه با الله محسوب میشد. رعیت ها نیز به بیرون جهیدند و  با رای خود اعلام کردند بنده الله، بنده امام نیز هست. مگر در شرایط کنونی ولایت فقیه و کارگزاران ش به اندازه عدسی برای قراردادهای اجتماعی ارزش قایل اند؟ آیا سرکوب و زندان و شکنجه به جرم سخن گفتن جزئی از قراردادهای اجتماعی است؟ حد و قصاص و سنگسار،قرارداد با الله است و یا بخشی از قراردادهای اجتماعی؟ آیا صدور فرامین مبنی بر مصادیق حجاب و بد حجابی را میتوان جزئی از قرار دادهای اجتماعی دانست؟ آیا  نظام ولایت فقیه پای بند قرار داد با الله است و یا قرارداد اجتماعی؟ در جوامع اسلامی تنها آنان که با الله قرارداد بسته اند حق سخن گویی به آزادی را دارند. وقتی خداوند خامنه ای به «گفتگو » با آمریکا، «نه» میگوید.  بگیر و ببند است و تنبیه و مجازات، اگر از این فرمان تخلف کنی و آری گویی و خواهان  مذاکره و گفتگو  با آمریکا شوی. چون که آری گویی به گفتگو و مذاکره با دشمن در واقعیت حکم عقل و خرد است و به نفع ملت و نفی بندگی. چه شود اگر نه گوئی به فن آوری هسته ای و غنی سازی اورانیوم؟ معلوم است که به قول آقای رئیس جمهور میشوی یک «بزغاله» به این معنا که ذبح ش هم حلال است و هم ثواب. اگر قدری بیشتر در این نه گویی اصرار ورزی،  جاسوس خود فروخته شناخته می شوی و به جرم خیانت و محاربه با الله بدار مجازات آویخته شوی. چرا که فرمانروایان وظیفه دارند که از قرارداد های الهی تبعیت و پیروی کنند، از قراردادی که با امام منتظر مبنی بر تحکیم و تداوم نظم و انضباط ارباب – رعیتی بسته اند.

ولایت فقیه و کارگزاران ش همه پای بند به قرارداد های الهی هستند: جنگ با کفر و باطل برهبری شیطان بزرگ و دست یابی به اسلحه نهائی برای تادیب سر کشان و متمرّد ین امر الهی است. ولایت فقیه و کارگزاران ش خود را مسئول اجرای قرارداد با الله و عملی ساختن اراده او میدانند. آمادگی کامل دارند  هزینه سیاستهای خود به نفع ذات الهی را بپردازند، حتی اگر تحریمات اقتصادی و جنگ و خونریزی و ویرانی باشد. حاضرند که این بار گران را  بر پشت خمیده رعیت بگذارند تا الله را خشنود و راضی سازند. این خشنودی و رضایت الله است که هیات های عریض و طویل نظارتی و اجرایی بوجود آورده اند که سوابق و پرونده و پیشینه رفتاری و فکری داوطلبان نمایندگی مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری را بجورند تا مطمئن شوند که التزام عملی به بندگی در برابر ولایت، جلوه الله، تردید ناپذیر است.

  واقعیت آنست که تنها فرمانروایان نیستند که به افراد ملت همچون رعیت و بنده می نگرند و پای بند قرارداد با ذات الهی هستند. مسلمان نیز به همنوعان خود همچون بنده نگاه میکند و به قرارداد خود با خداوند بی اندازه ارزش قائل است. مسلمان در کنار بنده ای دیگر میایستد و در جماعت بندگان در اشتراک و هماهنگی با آنها به بندگی و حقارت و ناچیزی خود در برابر الله اعتراف میکند. آنچه در عبادت های جمعی و یا نماز های جماعت رخ میدهد، همبستگی بین یک، یک مسلمانان با الله است که تجدید میشود نه همبستگی مسلمانان با یکدیگر، آنچه آنها را به یکدیگر نزدیک ساخته است، هیچ نیست مگر ابراز بندگی در برابر الله. با الله است که آنها سخن میگویند، و همه بیش از یک چیز هم نگویند که ما بنده ایم و تو بنده نواز که تو ار بابی و مالک. ما همه رعیت هایی هستیم مطیع و فرمانبردار. که ای باریتعالی تو همه چیز هستی و ما هیچ نیستیم.

 مسلمان وجود خود را وابسته به انسان نمازگزاری که در کنارش ایستاده است نمیداند. بر این تصور است که هستی او ناشی از الله است. خود را مستقل از دیگر بندگان الله می بیند. مسلمان بدلیل قرار دادی که با الله بسته و رابطه بسیار ویژه ایکه با الله دارد، به روابط اجتماعی و قرار داد ها و وابستگی های متقابل اجتماعی بی اعتنا ست. قرارداد با خداوند، مسلمان را مکلف میسازد که اعتقاد به توحید و یا تسلیم و اطاعت باید در حرف و عمل و با دیگر مسلمانان در برابر او هماهنگ باشد. با جماعت یکی شود و در جماعت تحلیل گردد و چیستی و کیستی خود را پنهان سازد. آن جا که دین و قدرت با هم یکی میشوند قرار داد با الله هم اجباری میشود. زن نمیتواند حجاب بسر نکشد، چون نشان نفی قرارداد با الله است، نشان انحراف از راه مستقیم است و بی عفتی و گمراهی. یعنی که نشان مقاومت است و شورش علیه بندگی.

بعبارت دیگر قرارداد با الله، تظاهر و دوروئی را در مسلمان نهادین میسازد. چون مسلمان با الله قرار داد بسته است، تنها به رابطه خود با الله است که باید بیاندیشد. بنام او ست که باید بر خیزد و بخسبد و هر امری را با نام او ست که باید آغاز نماید و به پایان رساند. مسلمان به رابطه خود با الله بیشتر اهمیت میدهد تا رابطه خود با انسانی دیگر. رابطه او را با انسانی دیگر الله است که تعریف میکند. باین دلیل مسلمان خود را بسیار مسئول نسبت به الله میداند ولی مسئولیتی نسبت به همنوع خود ندارد. چون در برابر الله همه افراد بشر مساوی و برابرند. همه  بنده او هستند و  حتی بین زن و مرد هم تفاوتی نمی گذارد و در آیه 195 سوره آل عمران میگوید: هر کس از زن و مرد به جزای عمل خود خواهد رسید( قرآن مجید، ترجمه فارسی، ص158).

 بدلیل مسئولیت در برابر الله،  مسلمانان فرمانبر مثل فرمانروایان شان در برابر انسان و قراردادهای اجتماعی احساس مسئولیت چندانی ندارند. باین دلیل هیچ امری سرانجام نگیرد، اگر  ستایش و تعظیم و تکریم نکند. اگر تملق و چاپلوسی نکند.  از تقلب و گرفتن و دادن رشوه و دروغ گفتن شرم و حیّا هم ندارد. آقای احمدی نژاد یک مسلمان نمونه است. در بندگی او نسبت به الله کوچکترین شک و تردیدی نیست. وی از هر کذب و نارو و حیله و اتهامی برای خدمت به الله و امام او رویگردان نیست. به سخنرانی های  او به مناسبت سالروز انقلاب اسلامی بنگرید. نیمی از هر سخنرانی دروغ زنی است و نصف دیگر اتهام و کینه جویی. وی وقتی سعادت و پیشرفت، سربلندی و سرافرازی ملت را وابسته به دست یابی به فن آوری هسته ای معرفی میکند، کیست که نداند که او دروغ میگوید. کیست که نداند که برای رضای الله و امام عج است که اندیشه سلطه بر جهان اسلام را در سر میپروراند. او از اهداف صلح آمیز حرف میزند ولی آرزوی جهاد و شهادت، یعنی جنگ و خونریزی در سر می پرو راند. سخن از آزادی میراند ولی مخالفان خود را به شکنجه گاه های اوین میفرستد.

مسلمان طهارت میگیرد، نماز میخواند، خمس میدهد، روز عاشورا گریه میکند، بر سر و سینه خود هم میزند، روز عید قربان، گوسفند میکشد و بینوایان را طعام میدهد، و غیره و غیره. اما اینجا و آنجا، رشوه ای هم  میگیرد و دروغی هم میگوید تا کارش راه بیافتد. این اعمال را همه، الله ضبط نموده و در نامه اعمال انسان یاد داشت میفرماید. مسلمان نیز از عقل و خرد اهدايی الله استفاده نموده، کارهای پسندیده و نا پسند را در ترازو قرار میدهد و وزن میکند. مواظب است که موازنه برقرار باشد. بعبارت دیگر مسلمان هر عمل زشتی را با یک عمل نیک میتواند جبران سازد. ب این سبب شود که مسلمان در روابط اجتماعی پای بندی به اصل و اصولی نباشد. چون پایبند به اصل و اصول الهی ست. مسلمانی که شیفته بندگی ست حاضر است قمه را بیرون کشیده و سر آنرا که به آزادی سخن گفته است بر زمین افکند. چرا که بنده بی خبر مانده است از انسان بودن خویش، از حق و حقوقی که او را جدا از حیوان ساخته است، محروم مانده است، بی آنکه خود بدان آگاه باشد، چرا که به بندگی خود خو گرفته است.

مسلمان نمیتواند بخود  همچون انسانی خود مختار و مستقل و آزاد بنگرد. چون او بندگی را از پدران و اجداد خود بارث برده است، هرگز با ایده آزادی و آزاد اندیشی خو نگرفته است. نه تنها آنرا زیبا نمیداند بلکه آنرا خوفناک میبیند. آزادی که جوهر اصلی ساختار وجود انسان است برای مسلمان چیزی ست شیطانی. آزادی یکی میشود با بیعاری و بی بند و باری، بی عفتی و عفت سوزانی و بسیاری از امراض و عوارض دیگر اجتماعی و یا همچنانکه کمی زود تر اشاره شد بقول آیت الله امامی کاشانی میشود، لذت جویی. مسلمان حاضر است در راه الله هر هزینه ای از جمله جان نثاری را به پذیرد، اما هزینه آزادی را هرگز حاضر نیست که بپردازد. باین دلیل مسلمان باید در شرایط کنونی در دو صحنه نقش بازی کند. در یک صحنه در نقش بنده با بندگان دیگر خدا به رقابت بر می خیزد و ظاهر خود را قابل قبول میسازد. اگر مرد است ته ریش میگذارد، پیرهن بدون یقه و آستین بلند به تن پوشد، و با عیش و نوش و خوشگذرانی خود را غریبه نشان میدهد. در پنهان اگر مشروبات نشاط بخش به چنگ ش افتد، هرگز ابایی  در مصرف آن نکند. در حالیکه در ظاهر تقوا و پرهیزکاری و خدا پرستی از سر و پایش سرازیر است. در عین حال وقتی کار ثبت احوال و انعقاد قراردادی به گره افتاده باشد با اسکناسی پنهان در لابلای اسناد و یا ارائه گواهینامه یا کارت شناسائی و غیره، آن گره کور را میگشاید. 

مسلمان زن، بنده مضاعف است. همه هرچه دارد باید بزیر حجاب پنهان سازد. وای بآن روز که زن بنمایش بگذارد آنچه زیر حجاب پنهان ساخته است. یعنی آنچه که زن در واقعیت هست: یک انسان که افزون با توانایی، زیبا نیز هست. اما وجود زنانه او هم الله را به نابودی تهدید میکند و هم بنده مذکر ش را. چهره زن، چشم و ابرو و دهانش و نیز بر آمادگی های اندامش هم نفی فرمان الهی است هم بر انگیزد احساسات بندگان مذکر و کشاند آنها را بگمراهی. به همین دلیل زن هم باید بنده الله باشد و هم بنده ی بندگان او.  بزبان دیگر، مسلمان را، آزادی به هراس و وحشت میاندازد زیرا که در آزادی است که بنده میمیرد و انسان به ظهور میرسد. تنها در چنین شرایطی است، در شرایط آزادی ست که دو رویی و ریا و حیله رخ اش آشکار شود و بر چهره راهزنان و غارتگران، نور میپاشد.  در جامعه ما، مردم در انتظار امام زمان هستند اما هرگز به انتظار ظهور انسان نیستند، انسانی که حق و حقوقش را بر حق و حقوق الهی و حق و حقوق ولایت فقیه ارجح دانسته و بندهای بندگی و رعیتی را پاره ساخته و خود و همه بندگان را آزاد سازد . تنها در آزادی است که انسان میتواند قراردادهای اجتماعی را  فرمانروا نموده و  قرار دادهای الهی را باژ گون سازد. انسان مسلمان باید تصمیم بگیرد که میخواهد بنده خدا باشد و یا انسانی آزاد. یکی، ماندن در فقر و محنت و عقب ماندگی ست، دیگری شاهراه ترقی و پیشرفت است و یافتن حقایق نوین و همبستگی اجتماعی .

فیروز نجومی
Firoz nodjomi
fmonjem@gmail.com