۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه


براندازی ولایت
 از براندازی فقاهت، مظهر دین، میگذرد

سفر خداوند خامنه ای را در آخر مهر ماه 88، باید سفری خواند پر انگیزه. اما انگیزه پیوند حکومت ولایت را با حوزه های علمیه بر دیگر انگیزه ها باید ارجح دانست. چرا که شرایط بحرانی حاکم بر جامعه در پیوند سی ساله دین با قدرت و یا شمشیر با شریعت، شک و تردید بسیار بوجود آورده است. بعضی از مراجع تقلید و طلاب پیروان شان را که در حوزه های علمیه قم قرار گرفته اند، سخت نگران ساخته است. مطمئن نیستند که نظام ولایت در نهایت به سود نظام فقاهت باشد. هم اکنون، چه مخالف و چه موافق، مراجع تقلید و حوزه ها به زائده ای از دستگاه قدرت در آمده اند. سرازیر شدن دلار های نفتی به حوزه ها، روش سنتی معیشت طلاب بر اساس وجوه مردمی را متزلزل ساخته است.  بخش بزرگی از مراجع ارشد بطور علنی از نظام ولایت حمایت میکنند. برخی دهان فرو بسته سکوت را مصلحت میدانند و آن تعداد معدود ی که دهان به اعتراض میگشایند، صدای شان یا شنیده نمیشود و یا تهی از تاثیر است. طلبه های جوان و مشتاق کسب جاه و مال، بسوی مراجعی تمایل دارند که مستمری بیشتری میپردازند و راه صعود در نظام ولایت را هموار میسازد. هم اکنون بنابر قول ولایت فقیه روحانیت به دو بخش تقسیم شده است "آخوند حکومتی و غیرحکومتی." تقسیم بندی ای که ولی فقیه در  در سخنان خود در جمع طلاب حوزه ها"غلطی فاحش" خواند. 
 
طبیعی ست که تقسیم حوزه ها و مراجع تقلید به دولتی و غیر دولتی، حکومت مطلق ولایت را زیر سوال قرار دهد. افول مشروعیت حکومت دین تحت شرایط بحرانی کنونی، تورم و بیکاری، فقر و محنت و تحریمات اقتصادی از یک طرف، و افزایش خشم و خشونت، سرکوب و بیرحمی در برقراری نظم و انضباط شریعت،  از طرف دیگر، ممکن است که موجب افزایش اقتدار آن مراجعی شود که ولی فقیه "آخوند غیر دولتی " میخواند، مراجعی که احتمال دارد که نقش سنتی خود را از سر بگیرند  و بر علیه بی کفایتی ها و سوء مدیریت نظام ولایت دهان به اعتراض بگشایند و مقلد ین خود را در حمایت از نظام منع نمایند. خداوند خامنه ای به قم سفر نکرده بود که با مرجع تقلیدی به مذاکره بنشیند. او به قم سفر کرده بود که عظمت و شکوه نظام ولایت را به نمایش بگذارد و بر وحدت و یگانگی نظام ولایت و فقاهت تاکید نماید. در نتیجه سفر او به قم چنان طراحی و کارگردانی شده بود که بتواند وحدت شمشیر و شریعت و یا ولایت و فقاهت را با به نمایش گذاردن اقتدار خویش تحکیم و تداوم بخشد و به حوزه ها، آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه ها هشدار دهد که سرنوشت ولایت و فقاهت با یکدیگر آغشته اند.

بدین منظور، نخست طراحان و صحنه سازان بیت رهبری، استقبال با شکوهی از مردم به ظاهر شیفته و مشتاق از ورود خداوند خامنه ای به شهر قم، ترتیب داده بودند. چنانکه خیره میکرد دوست و دشمن را، حسود و بخیل، رقیب و رفیق را. در سخنرانی که در برابر "شیفتگان " خود ایراد نمود، دین را با انقلاب و انقلاب را با مردم و مردم را با دولت و دین پیوند زد. گفت که انقلاب 57، انقلابی بوده است دینی. چون مردم با اعتقادات دینی خود آنرا برپا داشته اند. در زمانیکه هزاران هزار مردم را با هزینه و تدارکات و سازماندهی عریض طویل در خیابانهای اطراف محل خطبه خوانی ولایت فقیه، گرد آوری کرده بودند، بدشوری میتوان سخنان وی را مبنی بر یگانگی و یکتایی دین و مردم مورد چند و چون قرار داد. این از ویژگیهای خداوندی، "رهبر معظم " انقلاب است، ولی برگزیده ی الله، که آنچه بر زبان میراند نمیتواند چیز دیگری جز " حقیقت " باشد.

در برابر لشگر خصوصی دین، لشگر بسیجیان، خداوند خامنه ای از "پیشرفت ها ی خیره کنده" "حرکت عظیم و پر شتاب ملت و مسئولان،" با احساس غرور و برتری سخن راند. البته این حقیقت، یعنی بنای مدینه فاضله اسلامی را و جلال و شکوهی که بدست آورده است، ولی فقیه خاطر نشان ساخت که دشمن با استفاده از انواع وسایل ارتباطاتی از جمله وسایل اینترنتی، وارونه جلوه میدهد. حال آنکه باید به آن مفتخر بود و بخود مباهات نمود. بنابراین چه جای نگرانی ست.

 در این دیدار پیوند دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت به سهولت انجام می پذیرد. چون بسیجیان که نماد خشم و خشونت، سرکوب و انتقام جویی است، تنها در رکاب مقدس ولایت، تبلور شریعت، و  به فرمان او ست که قمه از آستین خود خارج ساخته و هر سری را بر زمین می افکنند. خداوند خامنه ای  "بصیرت، اخلاص و عمل به هنگام و به اندازه" را یکی از خصوصیات برجسته فرمانبران خود، بسیجیان، خواند. که اولی را "تشخیص حق از باطل"، دومی را "انگیزه الهی" و سومی را پرهیز از "افراط و تفریط در عمل" تعریف میکند که البته در قاموس ولایت تنها میتواند به نرم و فرمانبر و از سر التزام به ولایت، تجسم خشم و خشونت، تعبیر شود. مضاف بر این در پیوند زدن دین به قدرت، خداوند خامنه ای اعلام کرد که "بسیج یکی از آیات الهی است." یعنی که بسیج،همچنانکه کمی بعد اشاره میکند، "دست قدرت الهی ست" که همواره امام خمینی قادر به مشاهده ی آن بوده است و فرمان تشکیل آنرا در دوران حیاطش صادر نموده است. بنا براین، بسیح، دست الهی، میتواند شمشیر بر کشد و بر هرگردنی در دفاع از اسلام فرود آورد. چرا که اسلام بدون شمشیر مثل شیربدون دندانهای برنده و چنگالهای تیز است. خطبه خوانی در جمع بسیجیان، شمشیری بود که ولایت برکشیده تا درخشیده، چشم ها را خیره ساخته و هراس و امید را بر انگیزد. با ولایت باشی، جاه است و مال و اقتدار. بر علیه ولایت برخیزی حقارت است و ذلت و خواری.

به نقل از " پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری،" ایلنا، گزارش میدهد که روز سوم سفر آقای خامنه ای به سخنرانی "در اجتماع بسیار عظیم و پرشور علما، فضلا، اساتید، مدیران مدارس و طلاب حوزه علمیه قم،" اختصاص یافته بود. مقام معظم ولایت در این سخنرانی هیچ جایی برای شک و تردید در اتصال و ارتباط تنگاتنگ نظام اسلامی  با حوزه های علمیه، مقر فقاهت، اجتهاد و آموزش علوم الهیات، باقی نگذاشت. که حوزه های علمیه چه بخواهند و یا نخواهد با قدرت آمیخته اند. شکوه و عظمت نظام، شکوه و عظمت دین است، دینی که مظهر آن فقاهت است و طلبه کری و بالعکس، افول ولایت نیز افول دین است و حوزه های علمیه و مراجع تقلید. ولی فقیه هشدار داد که انفعال در عمل از نهاد فقاهت که همیشه در بطن سیاست و اجتماع قرار گرفته بوده است، پذیرفته نیست. چرا که سرنوشتشان با سرنوشت بارگاه ولایت گره خورده است. چرا که ذات آنها یکی است و از جنس دین ساخته شده اند. خداوند خامنه ای به این ذات مشترک اشاره میکند و میگوید که رابطه ی نظام اسلامی با حوزه ها مثل رابطه فرزند و مادری ست. پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری گزارش میدهد که "رهبر معظم انقلاب، روحانیت و حوزه ها بخصوص حوزه علمیه قم را «مادر و به وجود آورنده» نظام خواندند و بر این نکته تأکید کردند که یک مادر، هرگز نمی تواند نسبت به فرزند خود غافل و بی تفاوت باشد."

اما خداوند خامنه ای باید خاطر جمعی های دیگری نیز بوجود میآورد که نظام اسلامی، حکومت روحانیت نیست، "حکومت دین و ارزشهای دینی است نه حکومت افراد روحانی." باین ترتیب خداوند خامنه ای بظاهر بار مسئولیت را از روی دوش مراجع تقلیدی که نگران آمیختن دین و قدرت و شمشیر و شریعت در زمان غیبت امام عج با یکدیگرند، بر گرفت. اگرچه بخش بزرگی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها از جمله حجت الاسلام مصلمحی وزیر اطلاعات، آیت الله صادق لاریجانی، رئیس قوه ی قضائیه، و حجت الاسلام محسنی اژه ای دادستان کل کشور در مدیریت نظام ولایت مقام های حساس را اشغال کرده اند. مضاف براین. غیر روحانیونی که دستگاه های احرایی و قانونی و امنیتی و نظامی را رهبر میکنند، هیچیک کمتر از یک مجتهد نیستند و در سر سپردگی آنها به ولایت و ظاهرا به شریعت دین اسلام تردیدی نیست. با این وجود خداوند خامنه ای، حوزه های علمیه را از برگزیدن مواضع انفعالی بر حذر داشت و آنرا "ضربه ای بر دین" و تقویت دشمن، خواند. اما وی خاطر نشان ساخت که "حمایت نظام " از حوزه بهیج وجه در استقلال حوزه ها و نظام سنتی معیشت بر اساس وجوهات مردم که در راس آن مراجع تقلید نشسته اند، خللی وارد نمیکند. "رهبر معظم انقلاب،" روش های سنتی در مدیریت نظام فقاهتی و مراتب صعود به قله رفیع اجتهاد را مورد تایید قرار داد و حفظ و نگاهداری آنرا تصدیق نمود. چون اجتهاد، رمز بقا و تداوم رابطه ی نزدیک روحانیت با توده های مردم بوده است. آنگاه، حضرت ولایت یاد آوری میکند که  "نظریه پردازی در همه عرصه ها از جمله سیاست، اقتصاد – مدیریت، مسائل تربیتی و دیگر مسائل مطرح در اداره کشور، بر عهده علمای دین یعنی کسانی است که اسلام را می شناسند و متخصص این امر هستند." بعبارت دیگر این چنین است که میتوان هژمونی ولایت را تا ظهور امام عج، تضمین نمود، اسلامی ساختن آنچه اسلامی نیست، آنچه سنتی و سازگار با شریعت نیست.

کسی نمیتواند با اطمینان بگوید که  در تحکیم دین و قدرت و وحدت شمشیر و شریعت، تا چه حدی، خداوند خامنه ای  موفق بوده است. تاکید بر دین و دفاع از یگانگی دین و قدرت، دین و مردم، شمشیر و شریعت، به این واقعیت اشاره دارد که ولایت ادامه دارد تا قیامت که ریشه گرفته است از نهاد دیرینه و سنتی فقاهت. بنابراین مخالفان و دگر اندیشان، دشمنان اسلام، خیال خود آسوده دارند که براندازی نظام ولایت از براندازی این نهاد کهن سال  فقاهت، مظهر دین میگذرد. بعبارت دیگر قدرت تنها میتواند در پناه و بر بنیاد دین حفظ و نگاهداری شود. چگونه میتوان دین را از دل و روان، از قلب و روح باورمندان به اسطورها و افسانه های رسالت و امامت، بیرون کشید؟ وحدت و یگانگی  دین و قدرت، شمشیر و شریعت، رمز بقای نظام ولایت است.

مسلم است که اگر گفتمان خداوند خامنه ای را جدی تلقی کنیم او از واقعیتی خبر میدهد که کمتر کسی بدان واقف است. چرا که او بخوبی میداند که چگونه نظام فقاهتی تسلیم و اطاعت، و تقلید و تبعیت را در نهاد مردم کاشته و آنها را به مقلد و پیرو، رعیت و فرمانبردار خود تبدیل نموده اند. که فقاهت به تعصبات و تحجرات و خرافات توده های مردم بخوبی آگاهی دارند. میدانند که احساس و عواطف، تمایلات و عادات آنها را خود بدان شکل بخشیده اند. روشن است که خداوند خامنه ای از تصور آن لحظه ای که مردم بر علیه دین بشورند، عاجز و ناتوان است. از تاریخ نیاموخته است که حکومت مطلق خدا هم از هم فرو پاشیده است. که پس از چندین قرن حکومت مطلق خدا در اروپا، سرانجام از مسند قدرت فرو غلتید و بال و پر آن برای همیشه منقطع گردید. زیرا که انسان از حقارت و خواری رعیت برخاسته و در برابر خدا قد علم کرده بود.  عقل و خرد انسانی را یافته پرده ابهام از این حقیقت برداشته بود که جهان موجود را بشر بر ساخته و پرداخته ی دست و اندیشه ی اوست . نگرانی خداوند خامنه ای بجاست. چون مردم سر انجام به این واقعیت آگاه شوند که از استبداد مطلق فقاهت است که رنج میبرند. که در حال حاضر از علما و فقهای حاکم به رهبری ولایت فقیه است که جامعه را به سوی حقارت و خواری کشانده است. این دین است که عظمت و شکوه را در شمشیر و گسترش نیروهای قهر و قدرت می بیند، چون تنها از آن طریق و بر اساس خشم و خشونت است که میتواند خود را مالک انحصاری حقیقت و تمامی سر زمین ایران بداند. بعبارت دیگر، خداوند خامنه ای رهایی از دین را امکان پذیر نمیداند. اگر او در دوران زندگی خود به اشتباه خود پی نبرد، تردید نباید داشت که فرزندان او روزی به اشتباه پدرشان آگاه شوند. چرا که دیر یا زود مردم به استعمار و استثمار، به ظلم و ستم، و خشم و خشونتی که در دین اسلام نهفته است آگاه خواهند شد و نظام ولایت و فقاهت را از بیخ و بن برکنند.

سخنرانی های خامنه ای را در برابر مردم قم، در برابر بسیجیان و دربرابر طلاب حوزه ها را در سایت های زیر ملاحظه فرمایید:

 ، 28 مهر 1389Rajanews 1.
 ، 2 آبان 1389ILINA. 2
 ، 7 آبان 1389FARS NEws AJENCY.3

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

 جهاد و شهادت جنایت است و
در خصومت با انسانیت

از آن زمانیکه، زمزمه ی حمله نظامی به تاسیسات اتمی ایران از روزنه های نامعلومی به بیرون درز نمود، رژیم ولایت بی درنگ در سنگر دفاعی خود خزید ن گرفت، سنگر ی که دوست دارد همیشه در آن بماند، سنگر معصومیت و مظلومیت، سنگر جهاد و شهادت، سنگر دین اسلام راستین.  در پناه همین سنگر است که  سردار حاج قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، سپاهی که دشمنان نظام ولایت را رصد میکند، در حضور 50000 بسیجی در کرمان(3 آذر 90)  در واکنش نسبت به تهدید به ترور ش "توسط مقامهای آمریکایی " (اطلاعاتی که از کانالهای مخفی بدست آمده) بنا بر گزارش سایت الف :

" با اشاره به اینکه فرهنگ بسیج و شهادت به هم گره خورده اند گفت: من این امر را تهدید نمی دانم بلکه این مسئله کمکی به شوق چندین ساله است که در راه خدا و دینش شهید شوم و امروز دعا می کنم که خدایا شهادت در راه دینت را نصیبم کن.".

در منظر سردار سپاه سلیمانی از آنجائیکه دشمن سخت پایبند این جهان مادی و فانی و دلبسته ی آن است، قادر به درک مفهوم شهادت نیست. فرهنگ آنها با شهادت سرشته نشده است. نمیتوانند شوق و شوری که در شهادت است بفهمند. نمیدانند که مرگ و نابودی در راه دین، راه و رسم انسان والا ست.

البته بدرستی روشن نیست که تا چه حدی این سخنان در سوی ایجاد ترس و رعب در دل دشمن است. که دشمن آگاه باشد با چه نیروی شجاع و بی باکی روبرو گشته است. که در ذهنش این سوال را نهاده باشد که چگونه می توان رقیبی را شکست داد که آماده است تا آخرین قطره خون خود بجنگد تا سر انجام خونش ریخته شود؟ سردار بدون شک درست ارزیابی میکند، فرهنگ سرمایه داری، فرهنگ بهره ور ی در این جهان است. در جستجوی طولانی ساختن زندگی است و بقول مارکس خصم آشتی ناپذیر ارزشهای کهنه و پوسیده و بازدارنده رشد و بلوغ و کمال انسانی، کمالی که مرزهای ش شناخته نشده و بیکران است. چون نیرویی است سازنده و آینده نگر. حال آنکه سردار سلیمانی، نماد یک سردار اسلام است، آماده ی نوشیدن شربت شیرین شهادت در راه دین اسلام، دینی که شهادت را نه مرگ میداند و نه نیستی بلکه زندگی ابدی و هستی. یعنی که دشمن بهتر است بداند که سردار اسلام  چندان ارزشی برای زندگی قائل نیست. لذا در ادامه ی سخنانش میافزاید که:"من سرباز امام خمینی(ره) هستم و زمانی که ایشان می گویند که جان من فدای ملت ایران اسلامی در این میان جان من که سرباز کوچکی هستم در راه اسلام چه ارزشی دارد؟"

آیا از این سخنان بوی پذیرش شکست به مشام میرسد؟ یعنی که سردار سلیمانی در تبعیت از امام حسین، شاه شهیدان، به پیروزی نمی اندیشد به سر نوشتی که برایش رقم زده شده است، به شهادت است که میاندیشد؟ چرا  که نهایتا این حسین است که زندگی ابدی یافته است و نه دشمنان او. شهادت یعنی پیروزی. در قاموس شیعه، نیستی یعنی هستی واقعی، یعنی زندگی. اما از دیگر سو، بدرستی روشن نیست که سخنان سردار طراحی شده است که دشمنان خارجی، دشمنانی را که هرگز ممکن است با آنها روی در رو نگردد، به انفعال بکشاند و یا مردمی که در تحت نظام ولایت به رعیتی محروم از حق و حقوق ابتدایی تبدیل شده و همچون آتشی سوزان در زیر خاکستر میسوزند؟ اما آنچه در ادامه میگوید، نشان میدهد که تعبیر دومی به حقیقت نزدیک تر است. که او از ملت ایران میخواهد که در تبعیت و پیروی از وی بیاندیشند، به این زندگی ارجی ننهند. آماده باشند که در راه دین و ولایت در کام مرگ فرو روند تا به پیروزی برسند، درسی که باید از شهادت امام حسین آموخت. سردار تاکید میکند که:
.
"امروز تک تک ما باید به فکر حمایت از اسلام و ولایت باشیم و در این راه جان ما ارزشی ندارد."

از آنجائیکه سنگر دین، محکمترین سنگرهاست، سردار بزرگ اسلام را کسی تاب و توان پرسش نیست که چرا؟ و به چه دلیل؟ برای بذر پر باری که اسلام و ولایت در جامعه ی ما کاشته اند؟ برای حاصلی که به ارمغان آورده اند؟ برای نگاه داری استبداد مضاعف دین و قدرت، استوار بر خشم و خشونت و بیرحمی، قصاص و سنگسار، جوخه ی اعدام و طناب دار، زندان و شکنجه و تجاوز و سرکوب؟ با این وجود سردار اسلام از افول و فروپاشی آمریکا و "بیداری اسلامی "خبر میدهد که از مرزهای کشورهای عربی هم گذشته و به وال استریت هم رسیده  است. وی با تمسخر خطاب به غرب میگوید:

"شما که این قیامها را تحلیل می کنید نمی بینید که تمام این قیامها از مساجد شروع شده است و ملتها به ندای اسلام روی آورده اند و از ظلم شما روی گردانند."

بگذریم که معلوم نیست که آیا سخنان سردار، سوریه هم در بر میگیرد؟ چرا که جنبش ضد دیکتاتوری سوریه از مسجد ها آغاز گردیده است و در مسجد ها ست که ادامه می یابد. این رژیم بشار اسد است که با امداد و همکاری متحدین خود در جمهوری اسلامی، مردم را بخاک و خون میکشد. با این وجود فرمانده سپاه قدس، نمود بارز انسانی ست که در دامن آرمان و ارزشهای آئین اسلام پرورش یافته است و به دلیل ذوب شدن در آن در راس قدرت نیز قرار گرفته است. او بر این باور است که آنچه مردم را در کشورهای عربی بر علیه نظام استبدادی شورانده است اسلام است. یعنی که غرب با خیزش اسلام است که روی در روی است و آنهم اسلامی که از نظام ولایت در ایران الهام گرفته است. بعبارت دیگر، او به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب و نگاهداری قدرت و ثروت نمی نگرد، بلکه اسلام و ولایت را هدف و غایت می پندارد. همچنانکه از عشق به شهادت چنان سخن گوید گویی که والاترین ارزشها ست، خود هدف است نه وسیله.

چنین بنظر میرسد که تنها با باز گرداندن مفاهیمی همچون جهاد و شهادت به ریشه اصلی شان، به آنچه در واقعیت بخود شکل میگیرند، میتوانیم ادبیات سردار اسلام را رمز گشایی کنیم. یعنی که سردار اسلام  در عشق به نیستی است که به هستی تن داده است، عشق شهادت، عشق به نیستی است که او را آماده میسازد که بجنگد و خون دیگری را بریزد تا آخرین قطره ی خون خویش- در تبعیت بدون شک از امام سوم، شاه امام ها، امام حسین. فرمانده سلیمانی در واقع از شوق خود برای جنایت و آدم کشی است که سخن میراند. از این بابت نه تنها به خود مفتخر است بلکه از ملت نیز چیزی طلبکار است.

بعبارت دیگر، سردار سلیمانی جهاد و شهادت را با سخنان خود باصل شان باز میگرداند به آنچه در واقعیت هستند: خشم و خشونت و جنگ و خونریزی. که ارکان اساسی دین اسلام است. اسلام راستین، اسلامی که محمد به بشریت ارئه داده است دین جنگ است و سلحشوری. این شوق بی نظیر برای پیوستن  به مرگ و نیستی در سردار اسلام  ست، نه زندگی و سازندگی که آخوند جنتی،  فرشته ی مقرب ولایت، در خطبه خوانی جماعت جمعه مورد تحسین و ستایش قرار میدهد. زیستن بر اساس احکام نازل شده از دنیای غایب، احکامی ابدی و چون و چرا ناپذیر، نفی زندگی ست، انکار شیرینی و لذت و خلاقیت ی است که در آن نهفته است. حقیقت این است که شهادت، مرگ است و دشمن زندگی. شهادت، جنایت است و ریختن خون دیگری تا زمانی که جان در پیکر داری. بعبارت دیگر، مسئله روحانیت نیست، بلکه ارزشها و باورهایی ست که در جامعه نهادینه ساخته اند. سردار سلیمانی، شمشیر ولایت است. فرماندهی ست فرمانبردار به همین دلیل در راس نگهبانان رژیم ولایت قرار گرفته است. در تعجبم که آیا مردم میدانند که چه کسانی بر آنها حکومت میکنند؟ و آیا میدانند که چرا در ورطه ی پرتگاه قرار گرفته اند؟

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

حرف قرآن، حرف قدرت است

اسلام مدار ان، عموما بر این باور اند که بر حق و یا برتر بودن هر اندیشه و یا مرام و دینی، از جمله اسلام را باید در بقای آن در تاریخ یافت - برغم تغییر و تحولات در ساختار قدرت و یا در عرصه های مادی و فرهنگی. راز بقا البته نهفته است در توانایی آن دین و مرام  و یا ایده و اندیشه در پاسخگویی به زمان و نیازهای مردم و جامعه. روشن است که در منظر اسلام مدار، دین اسلام که مظهر آن کتاب قرآن است، یک نمونه کامل آئین ی ست که به تمامی احتیاجات بشر، از اول تا آخر پاسخ داده است. به عقیده ی آیت الله مرتضی مطهری، یکی از معروف ترین اسلام مداران، طراح و معمار جمهوری اسلامی، پاسخگویی به نیازهای مردم رمز "جاودانگی " قرآن بوده است در همه ی اعصار، بویژه عصر مدرن  که همه چیز را بسرعت دچار تغییر و تحول میکند. او میگوید:

«القسر لايدوم، اگر در قرآن اين خصلتي كه واجد آن است نمي‌بود، اگر قرآن نيازهاي بشر را برنمي‌آورد، همان نيم قرن اوّل از بين رفته بود. اوضاع سياسي و اقتصادي كه عوض شد و دگرگوني فوق‌العاده پيدا كرد بايد از قرآن هم اثري نباشد اينقدر طبقاتي بالا بودند پائين رفتند طبقاتي پائين بودند بالا آمدند نظاماتي تغيير كرد، نژادهايي از بين رفت نژادهايي روي كار آمد آن قدرت رفت اين قدرت آمد هزاران جريان شد ولي قرآن خودش باقي ماند نه اينكه مثل يك امر بي‌حقيقت، يك نيروي خارجي او را نگه داشته باشد نيروي قرآن همان حقيقت قرآن است همان انطباقش با نيازهاي بشر است آن خصلت نياز برآوري است.» (ويژه‌نامه استاد شهيد مرتضي مطهري، ص 170، بحث گريز از ايمان (تفسير سوره والعصر)، انتشارات باقرالعلوم. (

کمتر اسلام مداری را میتوان یافت که با گفتار این استاد همراه و در توافق نباشد. چه عالم و فقیه باشد چه استاد و مهندس، چه از نهضت آزادی باشد و چه از فدائیان اسلام و اخوان مسلیمن، چه رئیس جمهور و نخست وزیر، چه رئیس و مدیر، چه فراش باشد و کارگر و یا تجار و سرمایه دار، حقیقتی بس اسفناک، حقیقتی که تنها میتواند از تعصب و چشم های بسته و مغزهای خشک بر خیزد. چرا که به هر کنج و گوشه ی تاریخ که بنگریم، اسلام را می بینیم، اسلامی که نه هرگز سر آشتی با زمان را داشته است و نه اعتنایی به نیاز های بشر. همیشه سد بر سر هرگونه تحولی بوده است. چرا که قرآن سکون میخواهد و آرامش. مظهر آن نیز علما و فقها، شیفته ی بازگشت به گذشته ای هستند که در آن قرآن ظهور یافته است. آنها هستی را، زمان و مکان را  با رجوع با دوران رسالت و امامت مورد فهم قرار میدهند. حوزه های علمیه خود بازتابی است از انعطاف ناپذیری ساختار مدارس آموزش دینی. لذا آنها با هر نوآوری در جامعه مخالفت بودند، مخالف سواد آموزی، بویژه سواد آموزی زنان. مکتب خانه که جای زنان نبود. اولین دبیرستان را نه علما و فقها بلکه بدست امیرکبیر ساخته شد، نخست وزیری که رویای نو آوری در سر داشت. دشمنان او در راس حوزه های علمیه بودند که قتل او را در حمام فین کاشان طراحی نمودند. بازدارنده  هرگونه پیشرفت در هنرهای موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی و بسیاری از توانایی های گوناگون هنری،  بزرگترین خصم آشتی ناپذیر آزادی، نهاد کهن سال فقاهت، مظهر قرآن بوده است. قیام 15 خرداد که آغاز گر آن آیت الله خمینی بود، فقیه هی که سودای امامت در سر داشت، قیامی بود علیه تغییر و تحولات در روابط فئودالی و نیز هموار کردن مسیر سرمایه داری و رها ساختن زنان از بند سنت- تنها بعنوان نمونه- هر چند از بالا بوقوع می پیوست و با تمام تناقضات و ایرادات، گامی بود اما به پیش، پیش بسوی نو و بریدن از کهنه  و دور گردیدن از عقب ماندگی. اما نفوذ سحر آمیز اسلام در مردم اجازه نمیداد که بوی گندی که از حوزه های علمیه بویژه از آیت الله خمینی بر میخاست به مشامشان برسد. 
  
ارائه نمونه ای از سدهای شکست ناپذیری که مظهر قرآن، نهاد فقاهت در برابر پیشرفت و نو آوری برپا داشته اند، نشان میدهد که گفتمان مطهری تنها در وارونگی ش است که رنگ و روی حقیقت بخود میگیرد. چرا که قرآن نه پاسخگوی  نیازهای بشر بلکه پاسخگوی نیازهای الله بوده است. استاد، نیاز الله را با نیاز بشر اشتباه گرفته  است. نیاز الله  بالاتر، برتر از هر نیازی ست. اول نیازهای الله ست که باید بر آورده شود نه نیازهای انسانها. چون بجز الله کسی دیگری نیست. همه هرچه هست اوست، همان ناشناخته ای که شاعران و عرفای ما را از جمله حافظ و مولوی شیفته ی خود ساخته بود. بنابراین، چگونه انسان میتواند در قرآن وجود یابد. الله انسانها را بنده و رعیت خود می پندارد. خود را فرامانروای زمین و آسمان میداند و مردم را فرمانبر. الله انسان را محکوم کرده است به تسلیم و اطاعت. درست است که آدم فرشته ی مقرب الله بوده است، برخوردار از مرتبتی و احترامی در بهشت بگونه ای که الله میخواهد که تمام خلایق در برابر او سر تعظیم فرود آورند. اما آدم که نسل انسان از اوست از بهشت بیرون رانده میشود چون فریب شیطان را خورده نا فرمانی میکند و از مرز ممنوعه میگذرد. از آن پس او را از بهشت بیرون میراند و محکوم به فرمانبری میکند تا ابد.

"حقیقت قرآن" در بر آورنده ی نیاز های بشر نیست، بر خلاف آنچه استاد مطهری کمی زودتر بدان اشاره کرد. قرآن بیانگر این حقیقت است که الله انسان را خلق کرده است که او را حمد گوید و ستایش کند.الله است که نیازمند سپاس و ستایش بندگان خویش است. اگر فرمانبران، فرمان نبرند، فرمانروایی نمی ماند. اگر انسان خود نشکند و پوزه ی خود در برابر الله به خاک نساید، الله ناپدید خواهد شد. لذا قرآن در باره ی خصایل ذاتی و خصوصیات الله است، در باره ی توانائیها، علم و دانش بیکران او ست، در باره احساسات و رحمت و رحمان و در عین حال خشم و کینه او ست، در باره افعال و حرکات انتقامجویانه ی او ست، قرآن در باره تهدید ها و  تنبیه و مجازات سخت و سنگین و بی بدلیل الله ست، در باره پاداشهای سخاوتمندانه ی او به فرامانبران، به منومنان، به زهد ورزن به آنان که زندگی مادی را بی مقدار دانسته خود را غرق در شناخت الله نموده و بی شتابانه انتظار ترک این عالم مادون را میکشند، رهایی از تحمل بار سنگین زندگی.

بزرگترین پاداش را البته الله برای آنان مقرر داشته است که در راه تحصیل رضا و خشنودی وی سر در کف نهند و بر زمین افکنند سری را که به یکتایی و یگانگی الله شک و تردید نماید: قتل فی السلیل الله، نص صریح قرآن است. آیت الله ها که بی دلیل فتوا ی قتل صادر نمیکنند. آیت الله خمینی وقتی گروگانگیری را تایید میکند، دست به هشت سال جنگ علیه کفر و باطل و تسخیر قدس از راه کربلا میزند، فرمان کشتار عام در زندان ها را میدهد، و نیز زمانیکه فتوای قتل سلمان رشدی را اعلام میکند، همه به اذن الله بوده است. خمینی و همچنین خامنه ای به "تکالیف " خود عمل میکنند، تکالیفی که در قرآن تعیین و تعریف شده است. همچنانکه جنگ های بیشماری که محمد بدان دست زد همه به اذن الله بوده است از راهزنی در بدر گرفته، یعنی از غارت امول کاروان قریشی ها و گردن زدن اسرا، تا آخرین جنگ که به منظور کسب غنایم جنگی و اخذ جزیه صورت گرفته است. الله است که شمشیر را به دست محمد میدهد، حقیقتی که تنها در قرآن یافت میشود. قرآن در واقع بازتاب یکتایی و یگانگی شریعت و شمشیر است، بگونه ای که فهم یکی بدون فهم دیگری امکان پذیر نیست. این آن است و آن این. 

در این راستا یاد آوری یک واقعه تلخ دیگر ممکن است فهم ما را ار حقیقت قرآن ارتقا دهد. وقتی نواب صفوی، احمد کسروی را بخون کشید، وجدانش لبریز از لذت بود چون از الله و در دفاع از فرمان او بود که احمد کسروی را خاموش ساخته بود. در سراسر حوزه های علمیه یک مرد خدا یک آیت الله که به خدایی رسیده است، نه تنها ترور احمد کسروی را محکوم نکرد بلکه به ستایش ضارب و قاتل وی پرداختند و در دامن خود نواب صفوی های بسیاری دیگری هم پرورش دادند. چه اسفناک که جلادان شمشیر بدست دیروز به قهرمانان امروز تبدیل میشوند. در سالروز مرگ و تولد دژخیمان اسلام، چه جشن و سروری که  در بزرگداشت آنها برپا نشود. 

بعبارت دیگر، قرآن در باره بشر و نیاز های بشر نیست. حرف قرآن، هیچ نیست مگر حرف قدرت. آغازین ترین سوره ی قرآن، بنا بر معتبر ترین تفسیر، تفسیر المیزان، نگارش شهیرترین فیلسوف شیعه، سوره ای است که الله به بندگان خود میآموزد که چگونه او را ستایش کنند، به زبان او و آنگونه که او را خشنود و راضی نماید. به تاویل استاد، این عمل الله دارای محکمترین منطق است. چگونه بنده ای کوچک و حقیر، نادان و نا بینا میتواند الله با آن عظمت که خالق دو جهان و مالک دوزخ و بهشت است با زبان خود سپاس گوید و شکر گزاری کند؟ شاید از نیاز برای آموختن اظهار بندگی و خواری و یافتن راه مستقیم است که استاد مطهری از آن سخن میگوید، چنانکه گویی یک نیاز طبیعی ست و در سرشت بشر نهاده شده است. اگر هست چنین نیازی، نیاز به اطاعت و عبودیت، نیازی نیست سازگار با خصلت و ماهیت بشری. انسان کسی ست که خط باطل بر تعبد و عبودیت میکشد. انسان تشنه ی آزادی ست بر خلاف حیوان که نیازمند فرمان است و اطاعت. این بدان معناست که قرآن نه تنها پاسخگوی آنچه انسانی ست، نمی باشد بلکه بر ضد و نفی آن چیزیست که تنها از انسان بر میخیزد، اراده ی آزاد. حال آنکه، الله است نیازمند بندگی و عبودیت. اگرنه، الله، خدا نبود.

مرتضی مطهر یکی از چهره های شناخته شده است، او مبلغ جانباخته ی دین اسلام شیعه بوده و هست. او اسلام را تا مغز استخوان خوانده بود. عقل اجتهاد به او چنان توانایی بخشیده بود که از دروغ های بزرگ، حقیقتی عظیم بسازد. سخن او ما را به یاد سخن حضرت عمر، خلیفه بزرگ دوم مسلیمن میاندازد که به آن دلیل دستور سوزاندن کتابخانه ها را در ایران داده بود، که کتاب قرآن نه تنها حاوی تمام آن چیزهایی است که گفته و یا نوشته شده است بلکه در برگیرنده ی تمام آن چیزهایی نیز هست که در آینده گفته خواهد شد. این سخن یکی از خلفای راشدین را که دورانی طلایی اسلام را از خود بجای گذارده اند، چگونه باید فهمید؟ حرف او را باید حرف عقل و خرد ناشی از آموزش از پیامبر اسلام و دانش او از قرآن دانست، یا حرف قدرت؟ همچنانکه، حرف حضرت عمر، حرف قدرت است، حرفی ست که که از یک تازی مهاجم شنیده میشود، همان حرف را آقای مطهری نیز اینجا بگونه ای دیگر تکرار میکند، بعنوان یک تازی بومی.

بعبارت دیگر، رمز جاودنگی قرآن را نه در پاسخگویی به نیاز های مردم بلکه در برپا داشتن نظام فرمانروایی و فرمانبری و تحکیم و تداوم آن باید یافت. شرایط کنونی نیز یاد آور دوران رسالت آخرین پیامبر الله است. حضرت ولایت نیز به اذن الله است که دست به غنی سازی هسته ای زده است. به اذن الله است که از مذاکره و مصالحه سر باز میزند. باذن الله است که  تن به تحریمات اقتصادی میدهد، اعم از تجاری و مالی، سرمایه گزاری و بهره وری. به اذن الله است که به سوریه لشگر کشی میکند و دیکتاتوری سفاک و خونخوار را امداد میرساند تا مسلمانان نافرمان را بخاک و خون بکشد. در راه خشنودی و رضا و پاسخگویی به نیازهای الله است که مردم را به تحمل درد و رنج بیکاری و گرانی، فقر و محنت و تنگدستی، بر خلاف اراده شان، وا میدارد. به اذن الله است که نظام ولایت، بجای اینکه نماد صلح و دوستی باشد، به نماد خبث و تنفر تبدیل شده است. حضرت ولایت قدرتهای بزرگ جهان را متهم به دشمنی با اسلام میکند. در دفاع از اسلام است که مردم باید به سختی ها رو ریاصت کشی خو بگیرند. در دفاع از اسلام است که حضرت ولایت آماده جهاد و شهادت و درگیری با قدرتهای بزرگ جهان میشود. به اذن الله است که با بی ارزش ساختن پول ملی، دست به غارت ثروت ملت میزند، غارتی که به قول حضرت ولایت، ناشی از دشمنی با اسلام و بدست اجنبی و بیگانگان صورت میگیرد. مگر میتوان در جایی که قرآن حاکم بر هستی مردم است، بدون تایید و تصدیق قرآن انسان دیگری را بدار آویخت. هیچ سری بدون قرات قرآن بر سر دار نمیرود. قرآن است که چنین بیرحمانه دست به انتقامجویی میزند و به قتل انسان تقدس و مشروعیت می بخشد، حتی اگر قتل ها،  زنجیره ای واقع شوند و شبانه تیغ را بر گلوی مخالف نهند. همچنانکه پیامبر اسلام به اذن الله دو شاعر هجو گوی خود را به قتل رساند، حضرت ولایت چوبه های دار را هر روز در معابر عمومی بر پا میدارد و حکم قصاص، حکم قرآن را جاری میسازد*. حجاب اجباری، جدایی جنیست ها، تبدیل دانشگاه ها به حوزه های علمیه، ممنوع ساختن نوشدنی های طرب زا، مسدود ساختن رسانه های اینترنتی و ماهوره ای و تبدیل جامعه به یک زندان بزرگ، همه ناشی از پاسخگویی قرآن به نیازهای زمان و بشر امروز است. اگر حرف حضرت ولایت، حرف قدرت است، حرف ایستادگی و "مقاومت " در برابر قدرت است، به آن دلیل است که حرف قرآن نیز حرف قدرت است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

ولایت فقیه در چهاردهم خرداد(89بار دیگر بر فراز منبر جلوس نمود و «به مناسبت بيست و يكمين سالگرد رحلت امام راح»
*حضرت ولایت در خطبه ای که در بیست و یکمین سالگرد مرگ خمینی میگوید:
«عده ای در یک دورانی- که ما آن دوران را به یاد داریم، دوران جوانی های ما- برای اینکه اسلام علاقه مندان و طرفدار انی پیدا کند، بعضی از احکام اسلام را کمرنگ می کردند، ندیده می گرفتند، حکم قصاص را، حکم جهاد را، حکم حجاب را انکار و پنهان می کردند، می کنند.اینها از اسلام نیست،قصاص از اسلام نیست، جهاد از اسلام نیست . برا اینکه فلان مستشرق یا فلان دشمن مبانی اسلامی از اسلام خوشش بیاید. این غلط است. اسلام را باکلیتش بایستی بیان کرد(14 خرداد 89).»

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

پیش بسوی انسان و آزادی 

اگر بخواهیم آزادی را و بگوییم که آزادی باید مقدم بر هر خواست دیگری باشد، آیا سخنی دور از تعقل و خرد و یا رادیکال و ماجرا جویانه، بیان نموده ایم؟ آیا اگر بگوییم منشا تمام سیه روزی ها و تیره بختی های ما از نبود آزادی بر میخیزد، نشان عدم توجه به استبداد و استعمار و استثمار است و نا دیده گرفتن فقر و تنگدستی و عقب ماندگی؟ اگر بگوییم سقوط اخلاقی و انحطاط و تباهی، فریب و ریا کاری نتیجه ی نبود آزادی ست، سخنی به گزاف گفته ایم؟ بعبارت کلی اگر بگوییم که تمامی نظام ولایتی بمثابه  یک نظام گفتاری و رفتاری بازتابی از عدم آزادی ست، آیا حرف نا بجایی را گفته ایم؟

اگر ما شاهد یکی از تاریک ترین لحظات در تاریخ خود هستیم به آن دلیل است که نظام ولایت را هنگامی خلق کرده ایم که نا آزاد بوده ایم. نتیجتا نه تنها خود را ر از قید و بندهای استبداد رها نساختیم بلکه غل و زنجیر احکام دین را بدست و پا و گردن خود نیز بستیم. آزادی را نباید سطحی بنگریم و یا به تعبیر و تعریف الله و الله پرستان از آزادی، تن دهیم. در گفتمان اسلامی تنها یک نوع آزادی میتواند وجود داشته باشد و آنهم آزادی در اطاعت است و عبودیت. این نوع آزادی را دین قرنها پیش از آنکه بر مسند قدرت بنشیند نهال ش را در ذات ما کاشته بوده است. اگر در لابلای گفتمان الله، تفاسیر و تاویل های کتاب قرآن و در احادیث و روایاتی که در "اصول کافی " بوسیله ثقته الاسلام کلینی در قرن یازدهم  گرد آوری شده است، و در نزد علما و فقها به نام «قرآن دوم» شهرت یافته است به جستجو بپردازیم، هرگز  به باب ی بنام باب آزادی و یا باب انسان برخورد نخواهیم کرد. الله سرکشی ابلیس را از عوارض آزادی میداند و با آن سخت دشمنی میورزد. آن کس خود را از یو غ احکام الله آزاد سازد، کسی ست که ابلیس در او حلول می یابد. او را از "راه مستقیم منحرف " بی بند و بار و اسیر غرایز نفسانی مینماید. بجای آنکه الله را در مرکز اندیشه اش قرار دهد، در پی شناخت و جستجوی خویشتن انسان رهنمون ش میسازد. اینست که مرتکب شرک، کفر و جهل میشود و از این روی ست که در آتش دوزخ تا ابد شکنجه شده پس از سوختن، زندگی دوباره میابد تا بار دیگر بسوزد و خاکستر شود.

از آنجا که گفتمان دین، گفتمان مسلط و فرهنگ و آگاهی جامعه را تعیین و تعریف میکند، طبیعی ست که فرد مسلمان از ارزش آزادی در رسیدن انسان به کمال، غافل و جاهل بماند. یعنی هرگز به این واقعیت آگاه نگردیم که مسلمان، انسان نا آزاد است. درست است که بر خلاف حیوان دست به تولید میزند، اما خود حیوانی بیش نیست. چرا که چیزی که  انسان را از حیوان جدا میسازد آزادی ست. اراده ی حیوان، بنا بر گفتار ژان ژاک رو سو، در مقاله ی معروف و سرنوشت ساز «ریشه های نا برابری اجتماعی،» تابع طبیعت ست و آنچه طبیعت در آن نهاده است . لذا قادر نیست که از آن تخلف کند. رو سو، گربه را مثل میزند که  نمیتواند بجای گوشت با حبوبات بقای خود را حفظ نماید به آن دلیل که طبیعت گربه را خلق نکرده است که دارای اراده ی آزاد باشد تا بتواند در اعمال و تصمیم گیری های خود شرکت بجوید. گربه حتی وقتی مسئله مرگ و زندگی در کار است نمیتواند بر خلاف طبیعت ش گزینه ی دیگر را بجز گوشت بر گزیند، چون طبیعت او را گوشتخوار بار آورده است. روسو، میگوید طبیعت، اما تنها انسان را آزاد خلق کرده است. در انسان است که اراده ی آزاد را به ودیعه گذارده است. انسان را آزاد خلق کرده است که بر گزیند گیاه خواری و یا گوشت خواری را. مهمتر آنکه انسان آگاه به آزادی خویش است.

روشن است که مبارزه برای آزادی را دیگر نمیتوان معوق گذارد، یعنی که نباید تقدم خواست معطوف به آزادی را بر تمام خواستهای دیگر نادیده گرفت. به این معنا که اگر خواهان تغییر و تحول بنیانی در شیوه ی زندگی اجتماعی خود هستیم، باید توان خود را در راه بازگشت ناپذیر نمودن نظام استبدادی بکار اندازیم. به فرض که حکومت دینی را به یک حکومت غیر دینی با ساختار دموکراتیک بر قرار ساختیم و نام جمهوری و یا پادشاهی و یا هر نام دیگری بر آن نهادیم. اما آیا این بدان معناست که ما آن زیر بنایی را که حتی احمدی نژاد را به یک دیکتاتور تبدیل میکند، تغییر داده ایم، جامعه ایکه در آن جارو کش هم میتواند دیکتاتور شده و خودکامگی پیشه خود کند. هر چه که میل و اراده کرد به انجام برساند. اطاعت و عبودیت را صله بخشیده و دست به غارت و ثروت کشور بزند و هرگز کسی نتواند از او باز خواست نماید. چنین جامعه ای، جامعه ای ست که از بیخ و بن دچار اشکال است. مسلم است که تا زمانی که ما خود را آزاد نساخته باشیم و حق و حقوق انسانی خود را کسب نکرده باشیم، نمیتوانیم نظامی را خلق کنیم که سازگار با طبیعت انسان آزاد باشد. خمینی، خامنه ای، و احمدی نژاد، بازتابی ست از نا آزادی هایی  که در طول تاریخ بدان مبتلا بوده ایم.  ما باید عمیقا به این امر باور کنیم که وقتی از حق نه گفتن محروم هستیم، محروم از شک و تردید به توحید و نبوت و امامت و غیره هستیم، چیزی هستیم کمتر از انسان. این محرومیت، ما را به حیوان نزدیکتر میکند تا یک انسان. یعنی که رژیم هایی که حق نه گفتن را نفی میکنند ملت خود را تا حد یک حیوان تقلیل داده و  با آنان همچون حیوان رفتار میکنند. نه تنها میزند و میکوبد و شکنجه میدهد، بلکه «نه گو» را برای  مدتهای طولانی از آغوش خانواده جدا و در بیخ سیاه چال ها، به زنجیر میکشد. تنها به آن دلیل که نه گفته است. از رژیم خواسته است که حق و حقوق ابتدائی او را نقض نکند و به رای او احترام بگذارد. اما رژیم با سرکوب و شکنجه و حبس تنها یک فرد را به اسارت و بندگی نمی کشاند بلکه تمام آنهایی را که به نوعی با گوینده ی «نه» پیوندی دارند، دچار درد و رنجی عمیق و پایان ناپذیر میکند. رژیم باین ترتیب تنها دهان یک فرد و یا چند فرد از میان یک ملت را نبسته است بلکه یک ملت را به سکوت و غفلت وادار کرده است. این ملت هنوز حق ندارد که بپرسد که گروگانگیری و هشت سال جنگ بیهوده با کشور مسلمان و یا ادامه تنش با قدرت های جهانی و دست یابی به اسلحه اتمی، به سود کیست؟ کشتار و قتل عام در زندان ها  و اعدام های روزانه برای چیست؟ کیست که تاج و تخت قدرت را در ریختن خون نه گویان می بیند؟

همگان باید سکوت کنند تا تنها یک فرد بگوید؟ همگان باید چشمان خود را ببندند تا یکنفر ببیند؟ در چنین صورتی چگونه میتوانیم خود را انسان بدانیم در حالیکه گوسفندوار زندگی میکنیم. اگر از تقلیل به حیوان دچار شرم نمیشویم به آن دلیل است که اطاعت و عبودیت را دین در درون ما نهادین ساخته است. دین اعتراف به خواری و حقارت را در سجده های طولانی از صبح سحرگاهی تا نیمه های شب ارزش بسیار مینهد. الله انسان را مکلف ساخته است که هر سال یکماه  از زندگی  خود را تماما وقف  نیایش و حمد و ستایش او نماید، نه به هیچ چیز و هیچ کس دیگری. وظیفه شرعی انسان قرار داده است که تنها باو بیاندیشد و او را بجورد. الله، رمضان را برای انسان آورده است که اطاعت و عبودیت خود را به نمایش بگذارد  و تمامی رفتار و گفتار خویش را در تبعیت از احکام رمضان در آورد. باین لحاظ جامعه ما یک جامعه ی دین زده است. در یک جامعه ی دین زده البته که  اطاعت و عبودیت یک امتیاز و افتخار بزرگی محسوب میشود که خود آفت انسان است و آزادی. چرا که هرچه خمیده و شکسته تر، افتاده و مجیز گو تر، متملق و چاپلوس تر، قرب و حرمت و قدرتت افزونتر. بقول آقای محمد رضا نیکفر «دین فروشی سر تا پای جامعه را در بر گرفته است» (رادیو فردا، 23 مرداد 89). چون دین دارای ارزش است. فروش آن امتیاز میآورد، ثروت و قدرت. اما گویا وی فراموش کرده است که بگوید چگونه میتوان دین را بفروش رساند تا به جاه و مال رسید. اگر همه دین فروش هستند به آن دلیل است که دین خرید دار هم دارد. اما تنها از طریق اطاعت و عبودیت است که میتوان آنرا بفروش رساند و آنهم تنها به قدرت. چرا که اطاعت و عبودیت چیزی ست که تنها قدرت خریدار آن است که نماد آن الله است و جلوه ی آن ولایت. اما از آنجایی که نمیتوان اطاعت و عبودیت، بمعنای عالیترین مرتبت دین داری را اندازه گیری نمود، تقلب و ریاکاری، فریب و دورویی رواج می یابد و جامعه را بسوی انحطاط و تباهی سوق میدهد. سلطه نظام اطاعت و عبودیت یعنی نبود و نابودی آزادی و در نتیجه تنزل و کاهش شان و مرتبت انسانی. چرا که اطاعت و عبودیت یعنی بی ارزش دانستن ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، یعنی آزادی، و یا حق نه و نفی و گزینش. یعنی تن دادن به زندگی گوسفندوار و پذیرفتن اسارت و بندگی. تنها در آزادی است که میتوان دزد و دروغگو، دو رو و ریاکار را شناسائی نمود. چون انسان آزاد، بینا ست و از بینایی هراسی بخود راه نمیدهد. اگر می بیند خود را به کوری نمیزند مبادا که از اصل اطاعت و عبودیت تخلف کند. چگونه میتوانی دربند باشی چهره ی دین فروشان را بنمایی؟ بنا براین اگر شان انسان در جامعه ی دین زده تنزل پیدا میکند به آن دلیل است که دین فروشان، الله و حرکت بسوی الله را حقیقت غائی و نهایی بشمار میآورند. آنها خود را دانا به این حقیقت میدانند و در نتیجه خود را مستحق قدرت و حکومت. بعبارت دیگر، عظمت و شکوه الله همراه است با حقارت و خواری انسان.

 برون رفت از این منجلاب تنها زمانی میسر میشود که انسان را آغاز و پایان زندگی قرار دهیم. بدین منظور ضروری ست که انسان آزاد را، یعنی انسانی که حق نه گفتن و نفی و گزینش را حق لاینفک خود بداند، آرمان خود قرار بدهیم. در چنین صورتی نه حقیقتی میتواند پایدار بماند و نه غایتی میتواند وجود داشته باشد. و نه دروغ و فریبی میتواند همیشه پنهان بماند. چون انسان آزاد ، دارای شرف و عزت نیز می باشد. لذا هرگز خود را در مقابل هیچ خدایی از جمله الله نه می شکند و نه خمیده میسازد. سربلندی و سر افرازی به انسانی ست عمود و قائم بخود. این جهان ساخته دست انسان است از همساز کردن آن با امیال انسانی نباید کوچکترین واهمه ای بخود راه دهیم. شر از آنچه که طبیعت در ما نهاده است، یعنی آزادی بر نمی خیزد بلکه از آنچه بر میخیزد که دین در ما نهاده است. هم چنانکه کمی بالاتر اشاره شد،اطاعت و عبودیت است که انسان را به فساد میکشاند، نه آزادی. بنا براین پیش از آنکه به حکومت و نوع آن بیاندیشیم، پیش از آنکه به  نیازهای مادی و فقر و محنت و تنگدستی پاسخگو باشیم، باید انسان را بجوییم. باید شان و مرتبت انسان را دو باره تعریف و تعیین کنیم. و این را زمانی به ثمر میرسانیم که یو غ الله را از گردن انسان بر گیریم و یو غ انسان را بر گردن الله بیاندازیم. تنها در آزادی ست که انسان میتواند خود را شناسایی نموده و بر خود چیره شود. ما باید به زندگی گوسفندوار نه بگوییم. ما باید حیثیت و حرمت را به انسان باز گردانیم و بجای آغازیدن با نام الله با نام انسان آغاز کنیم. پس پیش بسوی انسان.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

چشم بند ان ،
کاریکاتور ی که مقدس را موهن ساخت

در هفته ای که گذشت، در سر زمین ولایت، یکبار دیگر حقیقت، مقدس را به موهن و یا به اصل خود باز گرداند. حقیقتی که در نقش یک کاریکاتور تحت عنوان "چشم بندان " در روزنامه ی شرق(6 مهر 91) انتشار یافت. آری، تصویر مردمانی که چشمهای یکدیگر را می بندند، خشم قدرتمداران ولایت پیشه را سخت بر انگیخت  اعتراضات، شکایت ها و شکوه ها، تهدید ها و اتهامات بر کاریکاتوریست، هادی حیدری و روزنامه شرق، باریدن گرفت. سر انجام روزنامه شرق به اتهام "توهین به رزمندگان " تعطیل و توقیف گردید و کاریکاتوریست به خدمت بازجویان اوین رسید. چرا چنین تنبیه و مجازاتی؟ در این کاریکاتور چه نهفته است؟ پیامی خطرناک و نگران کننده ؟ کدام مقدس را از جایگاه تقدس بزیر فرو آورده است؟

تحلیلگر جهان نیوز، یکی دیگر از بلند گوهای بیت رهبری، "چشم بند ان" تصویری که آنرا "موهن،" میخواند به نقد میکشد و میگوید که:

"کاریکاتور مذکور ناخودآگاه خواننده را به یاد عکس های مشهور دفاع مقدس می اندازد که در آن رزمندگان اسلام در حال بستن سربندهای «یازهرا»، «یا حسین»، «یامهدی» برای یکدیگر هستند."

چه تداعی پر مناسبت و پر معنایی. مشاهده "چشم بندان "چه صحنه هایی از جوانانی که با چشمانی  بسته عازم هلاکت خویش و کشتار دیگران در پیش چشم نویسنده که ظاهر نشود، تصویر نو جوانانی که هنوز به بلوغ و شباب نرسیده و شیرینی زندگی را تجربه نکرده اند، راهی بهشت شده بودند، چه حقیقت تلخی که تداعی آن وجدان نویسنده و مدیران جنگ، آنانی که جنگ را یک «برکت الهی» تعریف میکردند، سخت برانگیخته کرده است. تحلیلگر جهان نیوز خود به این حقیقت تلخ اشاره میکند و  کمی بعد میافزاید که:

"این کاریکاتور رزمنده های جبهه را در حال بستن سربند بر روی چشم همدیگر نشان می دهد؛ کنایه از اینکه تصمیم و ایثارگری رزمندگان کورکورانه صورت گرفته است."

بدرستی روشن نیست که تحلیلگر جهان نیوز چرا فکر میکند آنهائیکه در کاریکاتور چشمان یکدیگر را می بندند، رزمندگان اسلام اند و گروگانهای آمریکایی نیستند که بدستور دانشجویان گروگان گیر، چشمان یکدیگر را می بندند؟ از کجا معلوم که "چشم بندان" ترسیم مردمی نباشد که چاره ای ندارند جزبستن چشم خود بر روی تمام سیه روزی ها و تیره بختی ها، بر تمام ذلت ها و خواریها، بر تمام محنت ها و تنگدستی ها، بر سموم و کشنده بودن فضای زندگی، مردمانی که چشمان خود باید بپوشانند بر یک محرومیت بزرگ و جانکاه، محرومیت از حق پرسش. مگر نه اینکه آنها یی که مجاز به پرسش نیستند، ضعیف و ناتوان و نابینایند، حقیقتی که در چشم بندان تبلور می یابد. بی جهت نیست که موجب خشم تازیان بومی شده است.

اما، بنظر میرسد که اصل متن (کاریکاتور) نیست که برای نویسنده، اهمیت دارد بلکه در چه حال و احوال و در چه شرایطی "چشم بندان،" انتشار میبابد، معنا و مفهوم پیدا میکند. آنچه مسئله انگیز است و نویسنده را آزار میدهد آن است که این کاریکاتور "کنایه آمیز " در هفته ای به چاپ رسیده است که بقول نویسنده جهان نیوز: " ملت در تکاپوی پاسداشت از جان گذشتگی های جانبازان و شهدای 8 سال دفاع جانانه از خاک و دین شان هستند." یعنی که در شرایطی که مراسم "مقدس سازی" موهن در حال برگزاری بوده است، مراسم تقدس بخشیدن به جنگ و خونریزی و کورکورانه به جبهه ها رفتن و تداوم هشت ساله جنگی پوچ و بیهوده و نیز ارتقاء شان و عظمت بسیجی ها و ایثار گران و جانبازان تا حد قهرمانی در  جنگ افسانه ای کفر و باطل. اینگونه است که تقدس زائیده میشود، از طریق وارونه کردن حقایق.

 آری در هفته ی بزرگداشت "دفاع مقدس " است که "چشم بندان " به چاپ میرسد تا آنچه مقدس است، جهاد و شهادت، را به موهن، کنشی بر خاسته از جهل و نادانی، تبدیل نماید. دشمنان (بخوانید اصلاح طلبان) بجای آنکه رزمندگان را همچون قهرمانان حماسه آفرین بستایند و بر عرش اعلا بنشانند، آنها را از برج تقدس بزیر میکشند،  آری باید روزنامه شرق را به تعطیلی و توقیف کشاند و مدیران و کارکنان یک موسسه را محروم از رزق و روزی نمود و کاریکاتوریست را باید مورد تعقیب قرار داد و به خدمت بازجویان اوین فرستاد تا هرگز به ترسیم تصویری که حقیقت را تداعی میکند، دست نزنند. که بوی تلخ حقیقت  مشام را سخت میآزارد. روشن است که تنها در کوری و تاریکی است که میتوان حقیقت را پوشاند و موهن را مقدس جلوه داد، با سرکوب و خفقان، با زندانی ساختن دگر اندیش و توقیف روزنامه، ابزار آگاهی رسانی و روشنایی در جامعه.

تحلیلگر جهان نیوز، البته نمیگوید که "تصمیم و  ایثار گری رزمندگان،" کورکورانه، نبوده است. ضروری نمی بیند که نشان دهد آن بسته زبانها، آنان که کلید بهشت را بگردنشان میانداختند، با چه فکر روشن و روانی آسوده بسوی باکره های بهشتی پرواز میکردند. شاید اگر یک یا دو هفته زودتر و یا دیرتر کاریکاتور به چاپ میرسید، آنقدر خاطرش را آزرده و کدر نمی ساخت که در هفته "پاسداشت " یا بزبان دقیقتری "مقدس سازی" موهن، انتشار یافته است. بعبارت دیگر، این کاریکاتوریست نیست که مقدس را موهن میسازد بلکه حقیقت است، حقیقتی که کاریکاتور "چشم بندان " برای نویسنده تداعی و خود بدان آعتراف میکند.

این بدان معنا ست که تنها آنچه حقیقت است، مقدس را موهن میکند و گرنه هیچ توهینی مهم نیست چقدر عظیم و چقدر عمیق، نمیتواند از تقدس آنچه مقدس است به اندازه ی سر سوزنی هم، بزداید. تقدسی ناشی از بر قراری سکوت و خاموشی و سرکوب سخنگویی به آزادی، خود وهن است نه تقدس، موهن است نه مقدس. آری در تاریکی و کوری، در ناتوانی و نابینایی است که مقدس تولید میشود و مصرف میگردد. در آئین اسلام، مقدس صندوقی ست که نباید درب آن بگشایی و به درون آن بنگری.چرا که در بی همتایی آنچه در درون صندوق است تردیدی نمیتوان داشت. حتی مجاز نیستی که درون آن را به تخیل در آری. چرا که الله، بشر را از این امر منع نموده است.

به این دلیل است که تنها میتوانی، زبان به ستایش و سپاس و قلم به حمد و ثنا، بکار گیری تا راه هموار گردد برای ظهور یک مقدس دیگر، مقدسی که وارد صندوق در بسته ی مقدسات شود، شهید چشم بسته؟  مسلم است وقتی این صندوق در بسته از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد، بر بار تقدس آن همچنان افزوده گردیده پیوسته سنگین و گرانبار شود. با این وجود برغم  اراده ی نگهبانان صندوق  و بکارگیری همه گونه ابزار امنیتی، به ظهور رسیده اند افرادی که از مرزهای امنیتی گذر میکنند و خود را به صندوق رسانده و درب آنرا، هر چند به زحمت، بر گشایند. هنوز درب صندوق باز نگشته، نه برق سیم و زر که بوی گند ی فضا را می پوشاند. حال آنکه باید از آن بویی بجز بوی عطر و گلاب به مشام نرسد. چه حقه ی بزرگی؟ چه اگر درب آن صندوق بگشایی در آن نه مقدس بلکه تنها موهن است که می یابی. تصویر "چشم بندان،" چه آگاهانه ترسیم شده باشد چه ناآگاهانه، موفق گردید، که درب صندوق مقدسات را بگشاید، هرچند، نه بیشتر از یک درز تنگ و باریک.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه



ما عاشق امامان خود هستیم!

اگر هراس بخود راه ندهیم و تعصب از خود دور بداریم، به عیان در خواهیم یافت که نقش دین، باورها و ارزشهای دینی را در تیره روزی و سیه بختی مردم ایران، نمیتوان نادیده گرفت. آیا حکومت اسلامی را میتوان چیزی دیگر جز محصول باورها و ارزشهای دینی دانست؟ آیا آقای خمینی هرگز میتوانست "امام " شود اگر ما ایرانیان ، به اصل و اصول امامت اعتقادی نداشتیم؟ آیا آقای خمینی و پس از او، علی خامنه ای میتوانستند به جلوه ی الله درآیند و همچون الله از ما اطاعت و بندگی بخواهند، اگر ما ایرانیان مسیحی و یا بودا پرست و یا هر چیز دیگری بجز مسلمان بودیم؟ اگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها حکومت بر جامعه ایران را حق خود میدانند به آن دلیل است که ما مسلمانیم. اگر ولایت فقیه بر ما حکومت میکند و قانون ما قانون ولایت فقیه و رئیس جمهوری داریم که نوکر دربار ولایت است، درست به آن دلیل است که ما به امام اعتقاد داریم، نه به یکی و یا دوتا بلکه به دوازده تا از آنان. اعتقاد هم داریم که دوازدهمین در عالم غیب میزید و از آنجا ست که مدیریت جهان را بعهده دارد. البته هستند بسیاری که برای ملاقات امام عج  بسوی چمکران میشتابند.

ما شیعیان، عاشق امامان خود هستیم. تولد شان را جشن میگیریم، خیلی سفت و سخت، و در شهادت شان خاک بر سر خود میریزیم و خود را میزنیم. ما به امامت باور راسخ داریم و حکومت را حق امامان خود میدانیم. چون امام پرست هستیم دستگاه فقاهت را پرورش داده ایم که در زمان غیبت عج، احکام الله را به ما بیاموزند. در نتیجه خود را مقلد فقیه و مجتهد ساخته ایم. معاش آنها را پرداخته و در مسند زهد و تقوا نشانده ایم. حرف آنها را بر روی چشم میگذاریم. تعظیم میکنیم و بر دست آنها بوسه میزنیم. آنها را مقدس و روحانی میدانیم. در غیر اینصورت نه آیت الله ای بود و نه حجت الا سلامی و نه اندیشه ولایت در زمان غیبت. اگر به امامت باور نداشتیم، ولی فقیه که نمیتوانست ادعای ولایت کند، آنهم تا قیامت، نه تا فردا و یا آینده ای نزدیک. چرا که باور به امامت یعنی باور به حکومت امام و جانشین او تا ابدیت.

به عبارت دیگر،  چون ما ایرانیان، مسلمان هستیم و امامت را ادامه ی رسالت میدانیم، ولایت حکومت خود را بر جامعه ما یک امر الهی و در همان حال بازتاب راستینی از اعتقادات مردم مسلمان ایران میداند. ما مسلمانان باید خود را خوشبخت بدانیم. چرا که حکومت ولایت، حکومت همان الله ای است که ما پیوسته حمد و ستایش ش میکنیم و در همه حالی از او امداد می طلبیم. کدام حکومت میتواند بالاتر از حکومت الله باشد. حکومت ولایت، حکومت الله است. آقای خامنه ای در آخرین فتوای سیاسی اش اعلام میکند که:

«ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است» (ايلنا، ۲۹ تير ۱۳۸۹)

اعتقاد ما به «الله،» به «رسول،» و «ائمه اطهار» است، که اجازه صدور این «فتوا» را به آقای خامنه ای میدهد. اگر ما به این عناصر اسطوره ای که آقای خامنه ای بآنها اشاره میکند، اعتقادی نداشتیم، آیا وی میتوانست ما ایرانیان را به عهد فرعونیان و برده داری باز گشت بدهد؟ این اعتقاد و باور ما به الله، رسول و امام است که به فردی اجازه میدهد که در منظر الله جلوه گر شود و چیزی جز اطاعت و بندگی از ما طلب نکند. تا قبل از ظهور خمینی، این شاهان بودند که ظل الله بودند. هم اکنون نیز اگر الله در سر زمین ما در منظر ولی فقیه تجلی مییابد به آن دلیل است که الله بندگی را به ما آموخته است و چیزی بجز عبد و عبودیت از ما طلب نکرده است. الله فرموده است که نام و اندیشه اش را  باید در همه احوال به یاد داشته باشیم. باید هر روز از صبح سحرگاهی تا سیاهی شب در برابر ش، خود را چهار دست و پا بر زمین افکنیم  بگونه ای که طبق حکم الله هفت نقطه ی بدن ما با زمین تماس حاصل کند تا الله اعتراف مکرر ما را به حقارت و پستی در برابر خود بپذیرد. اگر ما خود را بنده الله نمیدانستیم، اگر به بندگی خود و نیکان خود آگاه بودیم، آیا میتوانستیم در قرن بیست و یکم هم به بندگی در نظام ولایت تن بدهیم؟

درست است که خودرو تولید میکنیم و بر جاده های اسفالته به تردد میپردازیم و یا بر دوش هواپیما ها به سفر میرویم. اما اعتقادات ما  ریشه در دوران بادیه نشین های اعراب در 1400 سال پیش از این دارد. این است که آقای خامنه ای اعلام میکند که حکومت او، حکومت الله است. هم چنانکه حکومت پیغمبر و امامان بعد از او احکام الله را بر زمین پیاده کردند، او نیز برگزیده شده است که ما ایرانیان را براه پیامبر و امام رهنمون سازد. روشن است که اگر حکومت ما، حکومت الله است به آن دلیل است که باور ما به الله تزلزل ناپذیر است. هم اعتقاد داریم که الله، اکبر است و هم اینکه بجز او هیچکس دیگری نیست. یعنی که ما به عبودیت و بندگی، حقارت و خواری خود نمی نگریم، به بزرگی و یکتایی الله است که باور داریم. این است که میتوانیم حکومت خمینی را بپذیریم. تحقیر و توهین او را به جان بخریم. او الله را به حکومت باز گردانده است. اگر آقای خامنه ای امروز اعلام میکند التزام به ولایت مثل التزام به رسالت است و امامت، به دلیل آگاهی او از سلطه ای است که الله، رسول او و ائمه ی اطهار در درون ما بر قرار کرده اند. او بخوبی آگاه است که الله چگونه ما را پرورش داده است و چگونه عبودیت و اطاعت را در ذات ما نهادین ساخته است.

مسلم است که اگر ما الله را پرستش نمیکردیم و به احکام کودکانه و شریعت جابرانه اش وقعی نمی نهادیم، نه حکم قصاص میتوانست اجرا شود و نه احکام سنگسار. نه میتوانستیم یک دست و یک پای سارق را بر عکس یک دیگر منقطع سازیم و نه بهترین جوانان این سرزمین را به جرم «محاربه با الله،» «مشرک» و «منافق» به خاک و خون بکشانیم. فرمان این خشونت و کیفر را الله خود صادر نموده است. برقراری "امنیت اخلاقی، " مبارزه با "هنجار شکنی " و یا "بد حجابی " در حفظ حکومت شریعت است، حکومتی که تحقیر و توهین به زنان را مشروع، قابل توجیه و به چیزی خیلی طبیعی مبدل میسازد. وای از آن روزی که زنی حجاب از سر بر افکند. بدون تردید و بدون درنگ، قیامت برپا شود.  حجاب حکم الله است. اگر اعتقاد داریم که بجز الله هیچکس دیگری نیست، باید به حکم حجاب نیز اعتقاد داشته باشیم و آنرا نیز بعمل در آوریم. آیا چاره ی دیگری هم جز پذیرش حکم الله، داشته ایم؟

آخرین خبرها حکایت از آن دارد که  دست پنج نفر در زندان همدان به اتهام سرقت قطع شد ه است(رادیو فردا، 1/5/89). جالب آنجا ست که تاکنون صدها خبر مشابه شنیده ایم با این وجود بعضا هنوز بر آن باورند که مسئله دین نیست. گویا اینان فراموش میکنند که قطع دست سارق، حکم الله است، نه حکم انسان. حکومت ولایت، مجری حکم الله است. چنین جنایاتی علیه بشریت تنها میتواند در جوامعی واقع شود که به اکبر بودن الله باور دارند. تنها الله پرستان هستند که میتوانند شاهد بر جنایت باشند و دم فرو ببندند. چرا که الله حق اعتراض را از بندگان خود سلب کرده است و آنها را به رعیتی سپاس گزار و قدرشناس تبدیل نموده است.

در چنین شرایطی تدبیر آن نیست که الله و رسول و امام را از درون خود پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. یعنی که بهمان عملی دست بزنیم که لوتر دست زده است. مارکس میگوید که لوتر ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، ویران ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). این قول را شاید بتوان چنین قرائت نمود که ما به منظور آنکه تاریخ را بر اساس میل و اراده خود بسازیم، باید اقتدار الله و شریعت او را بر اندازیم  و ایمان به خدا را جایگزین آن نماییم. این بدان معناست که اگر نیازمند باور و ایمان به خداوندی هستیم است باید او را پرستش کنیم بعنوان خالق هستی، نه یک حاکم مقتدر و مطلق که نام خود را الله گذارده است و کیفر دهی کند و کین خواهی در نهایت خشم و خشونت و بیرحمی. 

تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش سیاست بگذاریم. ما باید بتوانیم یکتا پرستی را مناسب با شرایط موجود تراش دهیم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند خدا را فراخور حال خود بسازیم. دوران مماشات با دین دیر زمانی است که بسر آمده است. اما سیاست و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. بعضا ما را به دوران ما قبل اسلام باز میگرداند که نشان بدهد که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند. البته ایراد تی از این نوع بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار نهایی که بوقوع خواهد پیوست صرفنظر از هراس و نگرانی ما. برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست. بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی و عقل و خرد بشر اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باور ها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد شود. در کارزار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند و هم بی دین ان هم شاه پرستان میتواند ورود یابند و هم جمهوری خواهان و نیز هم  سبز ها و هم قرمزها. چرا که سرنگونی حکومت الله یک سرنگونی نظری ست. تا به بندگی خود آگاه نگردیم، نظام بندگی بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

مسلمان یا نا مسلمان،

کدام یک اسلام را به لجن میکشاند

بار دیگر جهان اسلام از خشم شعله ور گردید. در آتش انتقام سخت جوشید و بلند خروشید. تا کنون چندین نفر در کشورهای مختلف از جمله مصر و لبنان و تونس و سودان و لیبی در خاک و خون غلتیده اند و طبق اخبار انتشار یافته، صدها مجروح بجای گذارده است. آنچه جهان اسلام را اینبار به التهاب و عصیان کشانده است، انتشار فیلمی ست مبتذل- به لحاظ نحوه ی اجرا و بیان- بنام "مسلمانان بی گناه " که محمد و بعضی از رفتار خشونت بار و هرزه انگیز او را به استهزا میکشاند. چنانکه گویی که یک نمایش خیمه شب بازی ست. فیلمی که بسیاری آنرا فاقد هر گونه ارزشی خوانده اند، فیلمی تهی از کوچکترین ذوق و اندیشه ی هنری. یعنی که به دشواری میتوان فیلم مسلمانان بی گناه را فیلم نامید، چون دشنامی ست به صنعت و هنر فیلم سازی. لودگی برخاسته از بغض و کینه، انزجار تماشاگر را نه نسبت به محمد بلکه نسبت به سازندگان فیلم بر میانگیزد. کمتر کسی هست که این فیلم را ببیند و نفهمد که فیلم بر ساخته دست ابله و یا ابله هانی بیش نیست. تنها ابلهان هستند که میتوانند بلاهت خود را به به نمایش در آرند و خود را رسوا کنند. در این امر هر کسی حق دارد و باید آزاد باشد که هرچه که هست و یا میخواهد باشد بیان کند. آنکه  اثری برخاسته از یک ذوق هنری را چه یک فیلم باشد چه کارتون و یا یک داستان تخیلی، توهین آمیز تلقی میکند. از دیدن، شنیدن و یا خواندن آن میتوانند خود داری کند. موضوع بسی ساده است. اما نه چندان.
   
حال چگونه میتوان واکنش خشم آگین جهان اسلام را به فیلمی لجن آلود، توضیح داد؟ مگر خدای نکرده خیمه شب بازی، مسلمانان بی گناه، اگرچه زشت، حقیقتی را بیان میکند؟ شاید بازگویی این حقیقت است که موجب رنجش و خشم و خشونت جهان اسلام شده است، حقیقتی که مقدس را موهن میکند؟. به تصدیق و تایید آنان که فیلم مسلمانان بیگناه را دیده اند، سازندگان فیلم قبل از آنکه پیامبر اسلام را به لجن بکشانند، خود را به فضاحت کشانده اند، خود را لجن مال کرده اند. از افرادی پر بغض و کینه، اما، ناتوان و عقب مانده چه میتوان انتظار داشت؟ یعنی که این فیلم مسلمانان بیگناه نیست که پیامبر اسلام را لجن مال میکند، بلکه این خود مسلمانان هستند که اسلام را به لجن میکشند. در واکنش به آنچه با چشمان خود ندیده و یا نخوانده اند، همچون حیواناتی درنده، اما زخمین، کف از دهان ها سرازیر، دندانهای برنده و چنگال های تیز، می غرند و میخروشند، آماده که حمله ور شوند و جان بی مقدار را در دفاع از تقدس پیامبر محمد فدا کنند. مسلمانان هستند که به جهان نشان میدهند که تا چه اندازه خشک و شکننده، جزم اندیش و مطلق گرا هستند و تشنه ی کین خواهی، چنانکه گویی نه از گذشت و بخشش بویی به مشام شان رسیده است، نه از صلح و مسالمت. نه ظرفیتی هست و نه نیرویی برای تحمل و تعامل،  زمانیکه بیان حقیقت، مقدس را موهن میکند و آسمان را بزمین میآورد. در چنین شرایطی است که مسلمان سخت در آتش انتقام میسوزد. تنبیه و مجازات و هلاکت گوینده را مطالبه میکنند، بدون آنکه وقعی به قوانین حاکم در جوامع دیگر به نهد. فکر اینکه دولتی بر طبق قانون نتواند آزادی بیان را تحت اقتدار خود در آورد، نمیتواند از مغز مسلمانان خطورنماید.. چون خود اقتدار زده اند، در دامن استبداد و فرهنگ دینی سازگار با آن زاده شده و پرورش یافته است. از دولت های غرب میخواهد نه آزادی بیان بلکه آنچه آنها توهین به مقدسات می پندارند، سرکوب نموده و بر روح و جان زخم خورده شان مرحم بگذارند و از آنها دستگیری کنند.

 در واقع این، توهین نیست که آنچه زشت و پلید در آدمی ست، در مسلمان به منصه ظهور میرساند بلکه شنیدن و یا دیدن حقیقت است که مسلمان را بر آشفته و بر افروخته میکند، گویی این گرگ است نه انسان. چرا که، بعنوان نمونه، در جهان امروز به دشواری میتوان مردی را محترم دانست، نه مقدس، که به یک کودک 6 ساله شهوت ور زد، حتی اگر سه سال صبوری از خود نشان دهد و دندان تیز بر جگر نهد، تا شرعن او را به ازدواج در آورد، عملی که در جهان امروز جنایت بشمار میآید. کدام انسان میتواند چنین عملی را مقدس بشمار آورد؟ چگونه میتوان چنین پیامبری را پرستید و او را فرستاده ی الله خواند؟ عشق محمد به عایشه، دختر ابوبکر، یار نزدیک پیامبر، یکی از سران قبیله ی قریش، یک حقیقت تاریخی ست. تاریخ نویسان مسلمان همه آنرا تایید و تصدیق کرده اند. شاید در آن زمان عشق ورزیدن به یک کودک 6 ساله چندان زشت و پلید بشمار نمی رفته است. اما چیزی نیست قابل قبول در این جهان، حقیقتی که مسلمان آنرا توهین میخواند. و یا داستان محمد که هراسان به آغوش خدیجه پناه میبرد ناله و زاری که چیزی برو او ظاهر شده است که نمیداند فرشته است و یا شیطان و در پاسخ خدیجه او را دعوت میکند که اول روی یک زانو و سپس بر زانوی دیگر نشسته و برای او توصیف کند آنچه می بیند والا آخر. غرض آنکه بازگویی این حقایق است که مسلمان آنرا توهین میخواند. مهم نیست که هالیوود این حقایق را باز آفرینی کند بگونه ای که حتی بر بار تقدس آن بیافزاید و یا بوسیله ی افراد گمنام و مبتدی برای غرایض شخصی و کینه توز انه خود آنرا ترسیم بنمایند. شاید اگر هالیوود اجازه می یافت، محمد را در قرن بیست و یکم هم به پیامبری میکشاند و بجای آنکه از اقتدار و تقدس محمد بکاهد بر آن میافزود. چرا که داستان محمد و خدیجه، داستانی ست بسیار زیبا، سراسر فانتزی، ارتباط یافتن با جهان ماورایی و سخن گفتن با فرشتگان آسمانی، داستانی که در دست هالیوود تبدیل به واقعیتی میشود که تماشاگر را سخت بخود جلب میکند، بجای آنکه از خود گریزان نماید،. این که سبب نشود که محمد از قله تقدس سقوط نموده و در منجلاب غرق شود. مگر آنکه مسلمان خود از شنیدن حقایق زندگی پیامبر سخت احساس شرم کند. بهمین دلیل است که فکر میکند که اگر مقدسات از پرده ی ابهام بیرون آید، تقدس ازآنها زایل میشود. این ترس و وحشت است از حقیقت است که مسلمان زیر خشم و خشونت پنهان میکند.

این اولین بار نیست که مسلمانان به شنیدن چیزی نا روا در باره آنچه آنها باور میکنند که مقدس است، سینه ی خود را چاک میدهند و در آتش انتقام  سخت میسوزند تا سر حد از دست دادن مشاعر انسانی. چنانکه گویی در اشتیاق نوشیدن شربت شهادت، در پوست خود نمیگنجند. چه افتخار و چه پاداشی اگر جان دهد مسلمان در دفاع از مقدسات،  70 باکره در بهشت در انتظار که بی درنگ به اطفای شعله های شهوت ایثار گران اسلام بپردازند. اما چه غافل، تقدسی که پای آن خون ریخته شود، نمیتواند چیزی جز کذب و دروغ باشد.

 چه انسانهای والا و بزرگواری در دامان اسلام پرورش می یابند. یک سر مهر اند و محبت. سلطه ی مطلق آنچه را که با دست خود بر ساخته اند چنان پذیرفته اند که تنها میتوانند به خویشتن همچون بنده ای حقیر بنگرند، همانگونه که محمد، ولی الله، به پیروان خود مینگریست، رعیت و فرمانبر. نگاه محمد به بشر البته که بر تابنده ی نگاه الله بود که در کتاب قرآن به  بشر نه به عنوان انسان با اراده ای آزاد، بلکه بنده و رعیت رجوع میکند. از بنده و رعیت خود میخواهد که تسلیم شود و از فرمان الله اطاعت نماید تا به کمال انسانی برسد. یعنی که در تسلیم و اطاعت است که رعیت ها و بنده ها میتوانند به کمال انسانی برسند، هرچه عبودیت و بندگی عمیقتر، الله خشنود تر، بویژه که اگر از یکتایی و یگانگی الله و پیامبر او که دوران پیامبری را به پایان آورده است، به دفاع پرداخته، سینه سپر کرده و فریادهای  تهدید و تلافی و انتقام جویانه برآورد.

این انسان های والای زائیده آموزشهای اسلامی اند. آنها پاک دینان هستند، آماده که خون بریزند تا آخرین لحظه ای که جان در بدن دارند تا  لکه ننگ توهین را که بر دامن مقدسات شان نشسته است پاک نمایند، چه چسبنده باشد چه نباشد، چه سبک، چه سنگین. بی جهت نیست که  سراسیمه به خیابان ها میریزند و کشته و زخمی میدهند.مسلمانان ساکت آنهایی هستند که تنها در بعضی از چیزها با آنان در توافق اند. بیزاری خود را از خشونت اعلام میکنند، اما محترمن در محکوم کردن آزادی بیان بنام توهین به اسلام شرکت میجویند.   

گزارشگر نیویورک تایمز در قاهره با برخی از کسانی که در واکنش به فیلم مسلمانان بی گناه در برابر سفارت آمریکا دست به تظاهرات زده اند به گفتگو میپردازد. وی از یک محقق مذهبی نقل میکند که گفته است که : "پیامبر ما برای ما عزیز تر از خانواده و ملت، است."

به راستی که او یک مسلمان واقعی ست. او چگونه میتواند حقیقت را در باره زندگی محمد، در باره برگزیدن او بوسیله ی خدایی که بر خود نام یکی از بت های معروف مکه را گذارده است، بپذیرد. او چگونه میتواند به آنچه مقدس می پندارد شک و تردید بخود راه دهد. او هرگز بخود اجازه نمی دهد که یکتایی و یگانگی الله را مورد  سوال قرار دهد؟ او آماده است که خانواده و ملت را برای  آنچه او مقدس می پندارد، عزیز تر از خانواده و ملت، فدا نماید.

گزارشگر نیویورک تایمز در قاهره با افراد گوناگونی در سنین مختلف و مشاغل مختلف از کارگر گرفته تا استاد دانشگاه  و روزنامه نگار به گفتگو میپردازد تا شاید بهتر بتواند شکایات و مطالبات تظاهر کننده گان را  بازتاب دهد،. در اینجا به منظور حفظ اختصار تنها به فهم چند ن نقل و قول اکتفا میکنیم.

آقای علی، 39 ساله، کارگر نساجی، به گزارشگر نیویورک تایمز میگوید:

"ما هرگز به هیچیک از پیامبران، هیچگاه توهین نکرده ایم، نه به موسی و نه به عیسی، چرا ما نباید بتوانیم بخواهیم که به محمد نیز احترام بگذارند."

ظاهرا از این سخن منطقی تر نمی توان سخنی یافت. ما توهین نمیکنیم شما هم توهین نکنید. ما احترام میگذاریم به پیامبر شما، شما نیز به پیامبر ما احترام بگذارید. روشن است که این سخن تنها از زبان کسی میتواند بیان گردد که با انسان بعنوان موجودی با اراده ی آزاد، چیزی که جدا میسازد او را از حیوان، بیگانه است. آقای علی همچون همرزمان ش به واقعیت از دیدگاه یک بنده، مینگرند، بنده ایکه خویشتن را به خدایی که خود را الله نامیده است تسلیم نموده است و او را ارباب خود میداند. او مکلف است که سرود بندگی را در پنج مقطع زمانی روزانه سر بدهد، با تعظیم و تکریم، با شکستن و تحقیر خویش. او آزادی را در بندگی می بیند. او از دیگران نیز انتظار بندگی دارد، یعنی که سکوت کنند و هرگز از مرز تقدس عبور نکنند. آقای علی، چون به اخلاق عبودیت خو گرفته است با مفهوم آزادی و ضرورتا نیز با مسئولیت، غریبه است. نمیتواند تصور کند که هر آزاده جانی مسئول اعمال و رفتار خویش است، نه در آن دنیا، در برابر الله، بلکه در اینجا و هم اکنون. او طالب خاموشی ست. او از دیگران میخواهد که به خواسته ی او گردن نهند. که همه باید در پی او روان شوند و آن کنند که او کند. نه بپرسد و نه بجویند. دم فرو بندند و اطاعت کنند.

خبرنگار نیویورک تایمز میگوید همه تظاهر کننده گان خواستار "احترام به اراده ی جماعت"  و یا "ایدئولوژی توده ها " هستند. از یکی دیگر از تظاهر کننده گان نقل  میکند که میگوید که تظاهرات مردم "این پیام را انتقال میدهد که بدلیل آزادی بیان ما نمیتوانیم باور های مردم را پوچ و بی معنی بر اساس میل خودمان تعبیر کنیم و اعتنایی به احساسات مردم نکنیم."

این تظاهر کننده آن چیزی را مطالبه میکند که برخی از جامعه شنا سان همبستگی از نوع مکانیکی میخوانند، همبستگی ای که از همرنگ شدن با جماعت از سر اجبار بر خیزد. او آزاد به بیان عقیده خود هست، اما آن دیگری که عقیده ای مخالف عقیده ی او دارد، باید از بیان آن خود داری کند. مسلمان آزاد است که فریاد برآورد که الله یکی ست و بجز او نیست دیگری و در معابر عمومی به عبادت بنشیند گویی که در جایگاه الله تکیه زده است و انتظار تعظیم و تکریم دارد. اما دیگری آزاد نیست که بگوید چه دروغ بزرگی، چه باور ویران کننده ای. بیچاره گوینده، بی درنگ با عفریته ی مرگ روی در روی قرار گیرد. بزبان دیگر، در جامعه ای که اسلام بر فرهنگ آن سلطه افکنده است، جایی برای جنبیدن، برای روئیدن، برای قد کشیدن نیست. جامعه ای نیست که فرد بتواند پا به عرصه ی وجود بگذارد.  فردی که به مقدسات اعتقاد ندارد و مقدسات را افسانه و اسطوره بخواند، مرتکب گناه نا بخشودنی میشود. باید دم فرو بندد اگر ادامه ی زندگی اش آرزو ست.

مسلمانان خود را آزاد می بینند در حمد و ستایش آنچه خود آفریده اند، همچون انسانهای ادیان دیگر. اما هیچ کس دیگری حق ندارد که از باور خود سخنی به میان آورد. در بکار گیری زبان تعظیم و تکریم است که مسلمان خود را آزادی می بیند. اما با به بند کشید زبان نقد و نفی و بدتر از آن شوخی و مزاح، تحت عنوان توهین به مقدسات،   مخالفتی ندارد. اما اگر کسی وارد در این قلمرو شود، بویژه شوخی و مزاح با مقدسات، بیان آزاد باید محکوم شود به نیستی و نابودی؟ خون آن کس که همرنگ جماعت نشود مباح است. یا به پیروی از مسلمانان دیگر دم فرو بندی و به زندگی گله ای بپیوندی. و یا باید آماده باشی که همه جا با خطر هلاکت روی در روی قرار بگیری. بیچاره سلمان رشدی. محکوم به مرگی که آزاد است که پنهان شود. اخیرا بر قیمت سرش افزوده گردیده است. دال بر اینکه پس از گذشت 9 سال زخمی که بر آیت الله های حاکم در ایران وارد آمده است، التیام نیافته است. تازه دهان گشوده است و خون از آن بیرون جهد.

خدا و یا پیغمبر ملک انحصاری هیچکس نیست. یکی دوست دارد خدا را  بپرستد و خود را در برابر او بخاک اندازد، اما دیگری دوست ندارد پرستش کند و بنده ی چیزی شود که خود آفریده است و حاضر نیست که خود را در برابر هیچ خدایی بشکند و سر فرود آورد. چه باید کرد؟ یکی حق دارد روز عاشورا گریه و شیون و زاری کند و خود را سخت  بکوبد. اما دیگری میخواهد پایکوبی کند چه باید کرد؟ روشن است که یکی آزاد است و دیگری نا آزاد، یعنی که اطاعت آزاد است و آزادی ممنوع. تکان نمیتوان خورد، جایی برای تکاپو نیست. انحراف از باور عمومی، انحرافی ست نا بخشودنی و شایسته ی تنبیه و مجازات.

گزارشگر نیویورک تایمز از قاهره گزارش میدهد که اکثر تظاهر کننده گان سخت در تعجب اند که چرا دولت آمریکا سازندگان فیلم را هنوز به سزای اعمال خود نرسانده است. از ذکریای 23 ساله، نقاش، نقل میکند که:

"در تمام این کشور ها مردم بخاطر یک چیز عصبانی اند و به یک دلیل برخاسته اند و دارای یک مطالبه هستند، اما در آمریکا سازندگان فیلم هنوز مجازات نشده اند"

پس، پا از مرز منطق بیرون ننهاده ایم اگر بگوییم که اراده ی معطوف به انتقامجویی، بیانگر اراده ی معطوف به قدرت است، قدرتی که از کوری ناشی میشود و از نابینایی از تعصب و بغض و کین خواهی. کسی که تنها یک چیز می بیند و بجز آن چیزی دیگری نمی بیند، نمیتواند چیزی بیشتر از یک موجود ضعیف و نا توان باشد. اسلام گرایان مصری که زیاد تفاوتی با اسلام گرایان سراسر جهان ندارند، به خشم و خشونت متوسل می شوند که ضعف و ناتوانی خود را پنهان کنند. مسلمانان لیبرال البته که خشم و خشونت را محکوم میکنند، مثل روزنامه نگار و یا دکتر مصری که در گفتگو با خبرنگار نیویورک تایمز خشم و خشونت را سر زنش و کارتی بازنده میخوانند اما توهین به مقدسات را نیز محکوم میکنند. یعنی که مهم نیست که فرد بر چه ارزش مینهد و یا به چه چیزی باور دارد، باید آنرا در درون خود نگاه دارد، از ابراز آن خود داری کند و در پی جماعت روان گردد. همرنگ جماعت شود و یا همچنانکه تظاهر کننده مصر گفت "ایدئولوژی توده ها " را محترم بدارد.

خبرنگار نیویورک تایمز گزارش خود را با گفتگو با یک مجسمه ساز و آموزگار هنر در کافه ای در نقطه ی پر آمد و رفت قاهره، به پایان میآورد. میگوید که مجسمه ساز تصویر تاریک تری را در پیش روی می بیند.از وی  چنین نقل میکند: "دیدن جهان اسلام در شرایط عقب ماندگی. این است توهین بزرگتر به پیامبر." چه خوب حقیقت را بیان کرده است مسلمان مصری.

ای مردمان، ما پیامبری برای شما فرستاده ایم که شما را براه مستقیم هدایت کند، از او اطاعت کنید و او را گرامی بشمارید. که الله شما را رزق و روزی داده است که شکر گزار باشید.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com