۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

«روح عزت ملی» و یا حقارت و واپس گرایی

حضرت ولایت، خداوند خامنه ای، بمناسبت بیست و سومین سال مرگ پیشوای خویش، امام خمینی، در "حرم مطهر " و یا گور خانه ی وی در حضور مردمی که پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری، "دلداده گان و شیفتگان امام خمینی ،" می خواند، خطبه ای دیگر بر خطبه های تاریخی خود افزود. در این خطبه نیز پیام هایی هم به درون مخابره نمود و هم به بیرون، خطاب به قدرتهای جهانی، مبنی بر ادامه ی "راه امام،" حفظ "روح عزت ملی " در داخل و دشمنی و خصومت با غرب به رهبری آمریکا و انگلیس و اسرائیل، موضوعی که نه تنها محور  اصلی تمامی خطبه های "رهبر معظم انقلاب " است بلکه محور تمامی دستگاه  تبلیغاتی از خطبه های امام های جمعه در سراسر کشور گرفته تا رادیو و تلویزیون، مطبوعات و رسانه های اینترنتی، داستانی قدیمی و تکراری که در دوران تازه تری بیان میگردد. مثل روضه ی عاشورا و شهید شدن امام حسین بدست یزید، که قرنها تکرار شده است، و هنوز هم، بگونه ای که به یکی از ضروریات زندگی تبدیل گردیده است. اما تکرار داستان، مصونیت از نقد را نه تنها با خود همراه ندارد بلکه نقد را صد چندان ضروری میسازد. چرا که گفتمانی وقتی نهادین میگردد که مکرر شود و از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد. نقد است که در این روند میتواند تقاطع ایجاد کند و تکرار داستان کهنه و پوسیده را متوقف سازد.

 بر حسب معمول، حضرت ولایت چنان سخن گفت، گویی که بر منبر دین نشسته است، نه بر تختی، بسی برتر از تخت پادشاهی، اریکه ی خدایی. گویی که عمامه بر سر و عبا بر تن دارد، نه تاج شاهی و ردای فرمانروایی. ظاهرا یک دست آویزان به گردن دارد، علیل و ناقص، سراسر زهد است و تقوا، حال آنکه در اصل دارنده ی مشت هایی ست مانند پتک آهنین. همین بس که "نه " بگویی به ولایت، چنان بر سرت فرود آید که اگر بمانی به پایش افتی و اعتراف کنی و امان طلبی. به این دلیل است که حقیقت را در گفتمان او وقتی در می یابی که آنچه وی بر زبان میراند وارونه نمایی، وارونه  بفهمی و وارونه بخوانی. چه او در این امر، در وارونه ساختن حقایق، مراحل اجتهاد را در حوزه های علمیه پیموده و به خدایی رسیده است.

مثلا وقتی از "دمیدن روح عزت ملی " و "زنده کردن ملت " بوسیله امام خمینی سخن میراند، حقیقتی را بیان میکند از چشم انداز یک ارباب بزرگ، یک مالک و یا از همه بهتر یک فرمانروا، در یک دست شریعت، در دست دیگر شمشیر. چشم اندازی که زیبا را زشت می بیند و زشت را زیبا. چشم اندازی که آزادی و رهایی را زشت و مضر می بیند  و تسلیم و اطاعت را زیبا و ضروری، چرا که مفید و سودمند است در حفظ و نگاهداری وضع موجود، نظم و انضباط اجتماعی بر اساس شریعت اسلامی، مثل ریاضت کشی و جهاد و شهادت و یا انکار دنیای مادی  و نیازهای نفسانی و جنگ و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره ی خون خود و تا آنجا که نفس داری. بنابراین، "عزت ملی " و "زنده کردن ملت " را از چشم انداز واقعیت، چیزی دیگر نمیتوان خواند مگر حقارت و خواری ملی. چرا که ملتی که در آن تنها یک سخنگو وجود دارد، و تنها یک اندیشمند، دانا به تمامی علم و دانش بشری و دارای عقل و خردی نقصان ناپذیر است، از عزت و غرور بی نصیب است. یعنی، ملتی که بر آن حاکمی حکومت میکند که دارای صفات خدایی ست، نمیتواند دارای "عزت " باشد. چون انسان در نظر او بنده ای بیش نیست. بنده، صغیر و یتیم است و نیازمند پدر، کودکی ست نادان که باید از آموزگاران "منطق قرآن،" بیاموزد به تقلید و تبعیت. یعنی ملتی که نا توان است از بکار گیری عقل و خرد خویشتن، نمیتواند آگاه شود به محرومیت خود از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، حق برگزیدن به آزادی، حق بودن آنچه میتواند و یا میخواهد باشد و یا بیاندیشد. در کدامیک از تصمیم گیریها در باره سرنوشت خود، ملت شرکت میکند. آیا ملتی که نمیتواند نه بگوید به ولایت و باید چشم بسته و دهان بسته به زندگی گوسفندوار ادامه دهد، دارای روح عزت ملی ست؟ آیا مردمی که از بیکاری و گرانی، از فقر و تنگدستی رنج میبرند، میتواند به خود و عزت ملی ببالد؟  شاید منظور از روح عزت ملی که امام در کالبد مرده ی این مردم دمید ه است به مشت در هوا کوبیدن و شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل، گفتن است. چه عزت و غروری؟

اگر چه بنا بر قول حضرت ولایت، عزت حقیقی را باید از خدا طلب کرد و درست بهمین دلیل بوده است که: 

"امام در احیای روح عزت ملی بر تفاخر و غرور تکیه نمی کرد بلکه بنا را بر استحکام ساخت درونی ملت می گذاشت و همین امر باعث شد که روح عزت ملی و پیشرفت همچنان در این سرزمین بزرگ جاری باشد."

 که وارونه ی آن به حقیقت نزدیک تر است. باین معنا که امام خمینی، نهادین و یا درونی ساختن نظام تسلیم و اطاعت را بهترین  تضمین کننده ی ادامه ولایت تا قیامت می پنداشته است و شرط بقای نظام فرمانروایی و فرمانبری. به دلیل استحکام درونی، یعنی باور خلل ناپذیر به حکومت ولایت، حکومت اسلامی، نه استحکام بیرونی ناشی از رشد و تکامل نیروهای تولیدی و ساختار اقتصادی، نابود سازی فقر و محنت و تنگدستی. یعنی که روح عزت ملی ربطی به آنچه در بیرون میگذرد ندارد بلکه باور به امامت ولایت است که  روح عزت ملی را پایدار نگاه میدارد. وی میافزاید که:

"ملت ایران در 33 سال اخیر بر همه چالشهای سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی که با هدف از بین بردن نظام اسلامی، طراحی و اجرا شد، غلبه کرده است  و این واقعیت از مهمترین شاخص های پیشرفت ملت عظیم الشأن ایران است."

اگر این ادعا را باصل خود باز گردانیم، یعنی وارونه اش سازیم، مسلم است که نظام ولایت در سرکوب و نابودی هر صدا و زمزمه ی مخالفی، به مهارتها و تکنیک های تازه ای دست یافته است و به  فرهنگ خشم و خشونت و بیرحمی، انتقام جویی و کین خواهی، برخاسته از آموزشها و "منطق قرآنی، انسجام بخشیده است. وای اگر تعبیر و تفسیر حضرت ولایت را از تاریخ امامت در 33 سال گذشته، به چالش بکشی، بدون تردید شمشیر شریعت بر گردنت فرود آید. یعنی که به جرم "محاربه با خدا" و یا "فساد بر روی زمین." به دار مجازات آویخته شوی. اگر در سراسر مطبوعات و رسانه های ایران را بجوری بیش از یک تعبیر و تفسیر از خطبه ی خداوند خامنه ای بمناسبت سالمرگ امام خمینی نمیتوانی بیابی. این بدان معنا ست که در تعین و تعریف دوست و دشمن کشور، ادامه ی ستیز و خصومت و یا ترک مخاصمات با قدرتهای جهانی، تنها شخص ولایت است که میتواند نظر دهد. هر نظری در اختلاف و یا نفی نظر ولایت البته نظری ست خائنانه و سزوار مرگ است و شایسته ی چوبه ی دار. سکوت و خاموشی از ترس و هراس تنبیه و مجازات، پیشروی ست بسوی حقارت و خواری نه عزت ملی، پسرفت است نه پیشرفت. این پیشرفت ولایت است که خداوند خامنه ای از آن سخن میراند و نه پیشرفت ملت.

حضرت ولایت، تاریخ دویست ساله گذشته را تاریخ ذلت و خواری بشمار میآورد. اما یاد آوری میکند  که استثنا بارقه هایی بوده است کوتاه و زود گذر، از جمله ظهور امیر کبیر و جنبش تنباکو و شرکت روحانیون در جنبش مشروطه. وی فراموش کرده است نفوذ عمیق  دستگاه دین و روحانیت را در بارگاه قدرت، دورانی که روحانیت قشر تحصیل کرده ی جامعه را تولید میکرد و نظام تعلیم و تربیت و نیز نظام قضایی را در تحت کنترل انحصاری خود داشته است. گویی که دین اسلام، فرهنگ شریعت و امامت در آن ذلت و خواری ملی نقشی نداشته است. گویی که در نابودی صدای مخالف، از جمله ترور امیر کبیر، روحانیت دخالتی نداشته و فتوا صادر نکرده است و آنرا عملی نساخته اند. حضرت ولایت از احیای عزت و غرور ملی سخن میراند ولی هروز انسانی را در انظار عموم بدار مجازات میآویزد، مشخصه ی عدالت اسلامی، عدالتی که انزجار برانگیز و موجب شرم است و نشانی بر ناچیز شمردن شان و منزلت انسانی.  چه غروری، چه عزتی باین ملت بخشیده است، امام خمینی. چه رحیم و رحمان است خداوندی که ولایت جلوه ی آن است. انسان را به حیوان تبدیل میکند، جان او را میگیرد بعد حیوان را به انسان تبدیل میسازد، انسانی که بجز الله و آنچه الله گفته است باور ندارد.

حضرت ولایت چه خوب میداند که اگر روزانه سری را در معابر عمومی بدار مجازات نیاویزد و دروازه دوزخ را بروی مخالفین نگشاید، نمیتوانست ستیز و خصومت با زمان را تحت عنوان دشمنی غرب با اسلام و ایران، به شیوه ای از زندگی تبدیل نماید: بحران دائمی و تشدید تنش و تشنج با خارج، دمیدن روح عزت ملی و یا بعبارت  وارونه نهادینه ساختن تسلیم و اطاعت مطلق از ولایت در داخل. اما، بدون ستیز و خصومت با غرب نمیتوان در روح یک ملت عزت دمید. از تولید موشکهای ویران کننده با برد قاره ای، ازغنی سازی هسته ای، از آماده ساختن گورهای بیشمار برای سربازان دشمن،  از حجاب  اجباری و جدایی جنسیت هاست که عزت ملی بر میخیزد. هم چنانکه در گذشته ای نه چندان دور جنگ را یک برکت الهی میخواندند، اینبار نیز، ولی فقیه، درگیری با غرب بویژه تحریمات اقتصادی را همچون یک هدیه الهی مورد ستایش قرار میدهد و آنرا موجب پیشرفت های خیره کننده ی در علم و دانش و تکنولوژی، میخواند، پیشرفتی که بسیاری فکر میکردند مستقل از آمریکا صورت نمیگیرد، اما، بنا بر قول ولایت، اسلام ثابت کرد که میتواند. در همین راستا، حضرت ولایت غرب را متهم به "دروغ " و "فریب مینماید. که دشمنی با ایران در واقع دشمنی با اسلامی ست که از ایران برخاسته است، اسلامی که کشورهای مسلمان را در سراسر کشورهای شمال آفریقا بیدار ساخته و بر علیه منافع استکبارشورانده. است. وی اظهار میدارد که:

"بزرگنمایی محافل سیاسی دنیا درباره خطر ایران هسته ای، دروغ و فریبی بیش نیست زیرا ترس آنها از ایران"هسته ای" نیست بلکه ترس اصلی آنها از ایران "اسلامی" است."

روشن است که حضرت ولایت در گل آلود ساختن آبها و گرد و غبار بپا کردن مهارت خاصی دارد. هم از احساست ملی قصد بهره برداری به نفع  ولایت را دارد و هم از عواطف دینی. ایین است که ولایت را نماینده و مدافع اسلام میخواند و بهار عرب را ملهم از اسلام ایرانی و نشانی بر بر حق بودن راه امام: ستیزه با غرب و آنچه غربی ست. با فروپاشی تمدن غرب است که اسلام به شکوه و عظمت خود میرسد. شاید هم عدالت اسلامی، افزایش تعداد اعدام های روزانه، برپا داشتن دار مجازات در گوشه و کنار هر شهر و قصبه ای، انتقام و کین خواهی، خشم و خشونت و بیرحمی و یا شاید نظام اقتصادی و رو بزوال حکومت اسلامی است که الگوی فریبنده ای برای کشورهای اسلاممی ساخته و موجب نگرانی غرب گردیده است. بنا بر قول خداوند خامنه ای، غرب خطر هسته ای ایران اسلامی را بزرگ میکند که بحران های ویران کننده ی درون خود را پنهان سازد، بحرانی که اروپا و آمریکا را با خطر فروپاشی روبرو ساخته است.

پس بازگشتی وجود ندارد، خداوند به فرماندهان خود هشدار میدهد، هر روز به فتح قله نزدیک تر میشویم، مبادا که اندیشه توقف از معز خام کسی خطور کند و میل به خروج از "راه مستقیم" نماید. "در این مسیر،" ولی فقیه خاطر نشان ساخت،

" هرگونه توقف، خودشگفتی و غرور، خود محوری، غفلت، اشرافی گری، لذت جویی، جمع کردن زخارف دنیوی، و تلاش برای کسب محبوبیت، برای مسئولین، ممنوع است و رسیدن به قله ها، تنها با این ممنوعیت ها امکان پذیر است."

 البته بدرستی روشن نیست، بر فراز این قله چه چیزی در انتظار قشون فاتح ولایت است. اما همینقدر میدانیم که بنا بر قول خداوند قله هما نجایی ست که تمام دشمنی ها پایان میگیرد، اما تا زمان فتح و پیروزی و تا مادام که در دامنه هستیم، دفاع از عزت ملی و اصل و اصول اسلام، تسلیم و اطاعت، ادامه دارد و هرگز عقب نخواهیم نشست. اما غافل از اینکه همه عارضه هایی که از گرفتاری بدانها، فرمانده هان خود را آگاه ساخت، هم اکنون همچون یک غده ی سرطانی رشد کرده است و سراسر نظام ولایت را آلوده ساخته است. و زودتر و سریعتر خود خداوند به آن عوارض کشنده مبتلا گردیده است.

درپی سخنان خداوند خامنه ای، یکی از مجیزگویان ولایت، محمود فرشیدی(16 خرداد 91) یاد داشتی در سایت الف انتشار میدهد ، تحت عنوان "بیماری به نام خود شیفتگی." پس از تعریف و توصیح بیماری به عورض چندگانه آن،  از جمله، قانون گریزی، اصول گریزی ، منطق گریزی، پرخاشگری سیاسی، تبلیغات عوامفریبانه، میپردازد  و میگوید آنها را بیشتر میتوان در گروه های  قدرتمداران و مسئولان، یافت . وقتی به ریز این عوارض مینگری، محال است که قبل از خداوند خامنه ای تصویر دیگری در مغزت نقش ببندد. اما تنها او نیست که به این بیماری متلا است. این عوارض در ذات تمامی دستگاه ولایت است. غده ای ست سرطانی که ریشه های آنرا تنها میتوان با تیغ تیز جراح قطع نمود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

ولایت طلبکار و ملت بدهکار

در نظام اسلامی، هرگز نمیتوان صحنه ای را تصور کرد تماشایی تر از منبر ی که ولی فقیه بعنوان امام جماعت بر فراز آن جلوس می یابد و خطبه خوانی میکند، بویژه اگر شرایط درونی و یا بیرونی دستخوش بحران شده باشد.
چرا که در برابر جماعت، ساحری به سحر و افسون میپردازد در اوج مهارت و تردستی. کذب را به حقیقت تبدیل مینماید و حقیقت را به کذب. افسون ش چنان تخدیر کند که هیچ تماشاگر ی را هرگز نیست بازگشتی به عالم بیداری. با نام الله می آغازد و شریعت و آئین اسلامی. از این جهان خروج می یابد و به دوران امامت، یعنی دوران بی پایان، رجعت میکند، گویی که تاریخ بشریت با امامان آغاز گشته است و با آنان بسر آید. امامت و ولایت را طلبکار میسازد و مردم را بدهکار، که بوده اند و هستند وامدار تا قیامت نسبت به الله و پیامبر.

ولی فقیه آنگاه جلوه الله شود و بدهکاران  را به تسلیم و اطاعت، به بندگی و عبودیت فرا میخواند که عین تقوا است و رستگاری و یا وفا به عهد است و پرداخت بدهی. که از آن چیزی بر نخیزد جز سعادت و نیکبختی. اما ساحر خطبه گو از ذهنیات میگوید و نا دیدنی ها که عیان را غیب کند و دیدنی ها را از نظر ها  بپوشاند. که شمشیر درخشنده و طناب مرگی که بر گردن محارب میاویزد، در دست ش نبینی و از چکه های خونی که از آستین ش به زمین میغلطد غافل بمانی، قهر و قدرت و خشم و خشونت را بر فراز منبر تجسم زهد و تقدس و رحمت و رحمان پنداری.

بر حسب قاعده مذکور، ولی فقیه، امامت نمازگزاری جمعه ی گذشته(15-11-89) را بر فراز منبر ولایت به نمایش گذارد. مثل همیشه تماشایی بود و سحر کننده.. پس از مقدمه ای در باب احکام شریعت به وجد آمد. از معجزه ای سخن راند که اگرچه در سال 57، بوقوع پیوسته است، هم اکنون در جهان عرب غوغا بپا  کرده است و میتوان در آن "انعکاس صدای انقلاب اسلامی " را مشاهده نمود. ظهور امام خمینی را مگر میتوان کمتر از یک معجزه خواند. ایران زمین را که در دست غارتگر استعمار خارجی به سرعت  بسوی انحطاط و تباهی فرو میغلطید، نجات بخشید. حال نهالی که امام خمینی کاشته است، نهال اسلام هم اکنون شکوفا گردیده است. که بوی و عطر اسلام است که به مشام اعراب شمال آفریقا رسیده است و آنها را "بیدار " ساخته است.

اما آیا میتوان از ساحر و جادوگر انتظار داشت که تماشاگر را سحر نکند؟ در چنین صورتی چگونه میتواند حقیقت را پنهان نماید؟  علیرغم وجد و نشاط ش از خیزش و خروش اعراب به منظور بازگشت به اسلام، هراس و وحشتی را که گریبان ش را گرفته بود باید پنهان می ساخت. چرا که تنها هراس و وحشت است که انسان را به دفاع باز میدارد. در عین حال، ترس و واهمه است که آدمی را زیرک بار آورد. این است که خطبه های آقای خامنه ای را باید یک خطبه دفاعی خواند، دفاعی که پوشنده ی ضعف و ناتوانی ست و شک و تردید به حمایت و اعتماد ملت به ولایت. این است که خداوند خامنه ای از موفقیت ها، از فتوحات نظام اسلامی در زمینه مبارزات با "استکبار جهانی،" کوتاه کردن دست استعمار و ایستادگی اش در برابر آمریکا، چه سخنفرسایی ها که نکرد. به دفاع از انقلاب اسلامی پرداخت که پوزه ی چه دشمنانی را که به خاک نسائیده و حمله و تهاجم چه شیاطینی را که دفع نکرده است. به همین دلیل حق را بخود میدهد، به نظام ولایت. نظام را طلبکار میکند و مردم را بدهکار.

ولی فقیه، بر فراز منبر امامت جمعه، خطاب به جماعت میگوید که " احترام جهانيان به ملت ايران به دليل استقلال سياسي كشور است." البته استقلالی که معجزه ی امام خمینی به ارمغان آورده است. "احترام " دین وحقی ست که نظام ولایت بر گردن مردم ایران دارد. استقلال سیاسی، این ارجحترین نیاز ملت را امام خمینی برآورده است. امام خمینی مثل تمام امامهای دیگر حق بزرگی بگردن ملت دارد. ملت باید خود را مدیون و وامدار امام خمینی بداند. مضاف براین، نظام ولایت "مردم سالاری اسلامی" را بر اساس شریعت دین بنیادگذارده است. معضل توزیع قدرت و عدالت را گشوده است. مردم ساختار قدرت را از راس تا ذیل خود بر میگزینند. که در زیر سلطه ی اسلام است که میتوانی به حق و حقوق انسانی خود برسی  که خود حق و دینی دیگری ست به گردن ملت. اما بدهکاری ملت بیش از اینها ست. باید به آن خنثی سازی "فتنه " و توطئه دشمن، سرکوب و متلاشی نمودن آن را بیافرایی. فتنه ای که بزعم ولی فقیه با دست خارجی طرح ریزی شده بود است که بوسیله عوامل داخلی اش ارزش ها و حقانیت نظام ولایت را لوث و لکه دار کنند. لذا اظهار میدارد که " فتنه 88 نمايشنامه غربي‌ها براي از بين بردن سيرت انقلاب بود."

 آیا میتوانیم حفظ و نگاهداری "سیرت انقلاب " را یک دین و بدهکاری به نظام ولایت بشمار نیاوریم؟ نظامی که از استقلال و سروری ملت در برابر دست اندازی های قدرتهای بزرگ، بدفاع بر میخیزد البته که حق بر گردن ملت دارد. اما تنها احترام و استقلال و مردم سالاری و خنثی سازی توطئه های دشمن نیست که مردم را بدهکار میسازد، شکوه و عظمتی که اسلام به ملت ایران بخشیده است، ملت را هر چه بیشتر در بدهکاری غرق میکند. این بدهکاری را ولایت خود چنین بیان میکند: "عزت و عظمت ملت ايران بعد از انقلاب اسلامي نمايان شد و دشمنان را مبهوت كرد." طبق خوانش ولایت از حقیقت، تا قبل از انقلاب ،57 ملت ایران در منجلاب زشتی ها و پلیدیها فرو رفته بود و بی حجابی و فحشا، شیوع فراوان. مردم در اوج فلاکت و نکبت بسر میبردند. دین گریزی به اوج خود رسیده بود. روشن است که برای برقراری نظم و انضبات شریعت، احیای ارزش های دینی بازگرداندن دین به صحنه جامعه، ملت بار دیگر بدهکار ولایت میشود. به لیست این بدهکاری ها، پیشرفتهای علمی و تکنولوژی از جمله دست یابی به فن آوری هسته ای باید افزوده گردد. وی حتی تحریمات قدرت های بزرگ را که هر روز بیشتر گلوی مردم را میفشرد، سود آور بحال ملت میخواند چون خود کفایی را از برایشان بارمغان خواهد آورد. که خود یک بدهکاری دیگری ست بگردن ملت. بعبارت دیگر، تمام خواسته های مردم همه برآورده گردیده است. خشنود و راضی هستند، چیزی نیست که طلب کنند اما برآورده نشده باشد. بنابراین، نمیتوانند طلبکار باشند. تا زمانیکه بدهکارند، دم باید فرم ببندند و لحظه ای از شکر و سپاس باز نایستند.

مسلم است، که وقتی ولی فقیه بر فراز منبر امامت جمعه سخن میگوید و به حساب ها رسیدگی میکند، هیچ بنی و بشری در سرزمین ولایت یافت نشود که طلبکاریها را به چالش بکشد و بار بدهکاری را را بر زمین نهد. چرا که ولایت، جلوه ی الله است. حرف او حقیقت است و غایت و نهایت. چون و چرا پذیر نیست. هرکس به حسابرسی های ولایت شک و تردید بخود راه دهد بی درنگ "محارب " شناخته میشود و باید بدهکاری خود را با تسلیم جان خویش بپردازد.

از آنجائیکه زهد ورزی نشانی ست بر دو رویی و ریاکاری، خداوند خامنه ای ملت را پیشا پیش بدهکار میکند مبادا که طلبکار شوند. حادثه ای که در جهان عرب از جمله مصر و تونس به وقوع پیوسته است. لذا ولی فقیه بر  فراز مهمترین منبر طلبکاری، یعنی منبر امامت نمازگزاری های عبادی- سیاسی جمعه، بدهکاری های ملت را یاد آور میشود که ملت آگاه و هشیار باشد که تا زمانی که بدهکار است، اگر بر خیزد و بخروشد، نمک را خورده است و نمکدان را شکسته است. به زیر عهد و قرار داد خود زده است. فتنه انگیزی نموده که از پرداخت بدهکاری های خود سر باز زند. بنابراین چون بدهکاری خود را نپرداخته است میتواند براساس شریعت دین اسلام مورد تنبیه و مجازات قرار بگیرد. آنهائیکه به بدهکاری های خود به نظام ولایت نا آگاهند و از پرداخت آن سر باز میزنند "محارب " شناخته شده و بدار مجازات آویخته میشوند.

کیفردر نظام ولایت یک امر عادی وطبیعی ست. همچنانکه در همه ی جوامع بدهکار را مجبور به پرداخت بدهی خود کند. با این تفاوت که  کیفر در اسلام همراه  است با عدالت. آنکه دست به سرقت میزند بدهکار میشود و بابت بدهکاری است که باید آن عضوی که مرتکب گناه شده است به کیفر برسد و نابود گردد. به این دلیل سارق باید بدهی خود را با قطع یک دست و یک پا بدهد. بر قراری  موازنه و تعادل و تساوی بین طلبکار و بدهکار، اساس عدالت اسلامی است. ملت ایران این درس را در انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در خرداد 88 آموختند. آنها آموختند در نظام ولایت اگر حق و حقوق خود را طلب کنی دروازه های دوزخ بر رویت گشوده خواهد شد. از عهد شکنان چنان انتقامی گرفته وبگونه ای به کیفر میرسند که هرگز اندیشه ی طلبکاری به مخیله ی هیچ بدهکاری خطور نکند.

 برغم این واقعیت، خطبه های عبادی- سیاسی ولایت، بیانگر هراس طلبکار است از بدهکاران. چرا که بار بدهکاری اگر سنگین شود این خطر وجود دارد که  بدهکار زیر بار بدهی بشکند. در آنصورت چاره ای ندارد جز آنکه بار بدهکاری را بر زمین بگذارد و خود را رها ساخته پرچم طلبکاری را بر افرازد تا حق و حقق خود را کسب نماید و تا زمانیکه بدهکاریها و طلبکاری ها بر کفه ی ترازوی عدالت قرار نگیرند، میدان مبارزه را ترک نکند. همچنانکه در مصر درحال وقوع است. اگرچه ولایت از این امر بخوبی آگاه است با این وجود راهی ندارد مگر افزودن بر بار بدهکاری. چه، خطر سبک شدن بار بدهکاری نیز برخاستن و ایستادن است، رهایی است و آزادی. این مخمصه ای ست که ولایت ساحر در آن فرو رفته است. بار را چه سبک کند و چه سنگین، بدهکاران دیر یا زود بر خواهند خاست و پرچم طلبکاری را برافرازند. این نسیم رهایی و آزادی ست که بر فراز میدان التحریر وزیدن گرفته است نه بوی آزار دهنده ی اسلام.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه


نجات در رهایی ست،
نه در سبز است نه در قرمز
 
بیش از سه دهه است که دین، خود شمشیر برگرفته و بدون واسطه ی شاهان بر جامعه سلطه افکنده است. یو غ شریعت را بر گردن مردم آویخته، آنها را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم ساخته و تا حد رعیت و بنده تنزل داده است. با این وجود، هنوز هستند بسیاری که دین را در آفرینش شرایط موجود در مرکز چیزها قرار نمیدهند و نقش آنرا فرعی تلقی میکنند. بر این تصورند که میتوانند  جامعه ای دمکراتیک و سکولار، آزاد و آباد بر پا دارند، بدون اینکه تغییری در آنچه مرکزی ست ایجاد نمایند.
 
معضل آن جا ست که مرکزیت تغییر نخواهد کرد اگر محیط پیرامون آن تحول نیابد. یعنی تا زمانیکه خود را رها از سلطه ی دین نسازیم، حکومت دین هرگز ما را رها نخواهد ساخت. آنچه رهایی را مسئله انگیز میکند آن است که اسطوره ها و افسانه های دین، احکام و فرائض دینی در وجود ما نهادین گردیده و آنها را بدیهی و طبیعی ساخته است. این همآنقدر برای شخص دینی مسلک صادق است که برای کسی که خود را دینی نمیداند و به احکام شریعت توجهی نشان نمیدهد. یعنی برای مسلمان بودن، نیازی نیست که به مسجد بروی و نماز بخوانی و روزه بگیری. زیرا که ما مسلمان نمیشویم، بلکه مسلمان پا به عرصه وجود میگذاریم. نیاکان ما همچنانکه شناسنامه فیزیکی خود را به ما انتقال میدهند هویت دینی خود را نیز در نهاد ما میکارند.
 
ما وقتی پا باین دنیا میگذاریم، در دنیایی زاییده میشویم که دین اسلام برای ما (تقریبا) همه چیز را تعریف و تعیین نموده است. خوب و بد، زشت و زیبا، درست و نادرست، حرام و حلال. نه تنها در زمینه اخلاق بلکه در زمینه طهارت و نظافت، زناشویی و مراودات جنسی و غیره و غیره.  ما در خلاء زائیده نمیشویم بلکه در فرهنگ و سنت، عادات و رسم و رسومی زائیده میشویم که قرنها پیش از ما موجود بوده اند که اجداد ما بدان اعتقاد داشته و آنرا برای زیستن ضروری میدانسته اند. پدران و مادران مان، در واقع نطفه ما را بنام الله بسته اند  و ما را به مثابه یک مسلمان  پرورش داده اند. آنها ما را حلال  زاده و مشروع به این جهان میآورند درست همانگونه که نطفه خود بسته شده و پرورش یافته اند. هم چنانکه رشد میکنیم و از طفولیت به بلوغ میرسیم با حسن و حسین و علی و نقی و تقی و عباس دوست و آشنا و همکار، همسایه و همشهری و هموطن میشویم. همراه با آنها در مدرسه آداب نماز و روزه و قرائت قرآن را میآموزیم. در روزهای عاشورا در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی شرکت نموده و به نوحه های دل انگیز و سوزناک گوش فرا داده و هماهنگ با دیگران  به خود زنی پرداخته ایم.
 
میتوان موارد بسیاری دیگر در رفتار و کردار خود شناسایی کنیم که یا ریشه در دین دارد و یا تحت تاثیر آن قرار گرفته است. چرا که هیچ امر رسمی و یا غیر رسمی، خصوصی و یا عمومی، وجود ندارد که بنام الله آغاز نگردد. و نیز هیچ نامه ای و یا کتاب و سندی نوشته نشود، و یا عقد و عروسی و معامله ای سر نگیرد اگر با نام الله مزین نشود .
 
دین در سرشت و فترت مان زمانی کاشته میشود که از این جهان چندان آگاهی نداریم. یک طفل نا آگاه و ناتوان و محروم از گزینش هستیم. دینی شدن ما نه ربطی به دین دارد و نه به پروردگار یکتا. دین یک پدیده اجتماعی ست همچون زبان انسانی. تکلم و مکالمه آنقدر طبیعی و عادی بشمار میآید که هرگز به صرافت ش نیفتیم که زبانی که با آن مکالمه میکنیم و در نوشتن بکار میگیریم، زمانی زبان دیگری بوده است. دین نیز بمانند زبان از بدیهیات زندگی میگردد. آنقدر با آن آشنا هستیم که پیوسته به حضور دایمی و کنترل کننده آن در ذهن خود بیگانه میمانیم. در پاسخ حال شما چطور است حمدِ الله را میگوییم و الله را شکر میگذاریم بدون آنکه متوجه حضور شریعت در گفتار خود باشیم. در شرایط کنونی هر الله ای که بزبان میآوریم چه در حال قیام باشد و چه در حال رکوع و سجود، سخنی بزبان رانده ایم که دارای بار سیاسی ست. اگر در تایید و تصدیق رژیم نباشد، بدون شک به تداوم رژیم دین امداد میرساند تا زمانیکه دانسته و یا نا دانسته به شریعت عمل میکنیم، چه حجاب باشد و چه وضو، و چه نذر و نیاز باشد و چه سفره اندازی و زیارت، نظام ولایت، شمشیر شریعت را بر کشد و سکوت و هراس بدل آورد.
 
این بدان معناست که دین در ناخود آگاه ما تمرکز یافته است. یعنی که دین هستی و کیستی ما را تعریف و تعیین میکند بی آنکه خود بدان آگاه باشیم. در قاموس فرویدی دین «فرا خودی» میشود که «خود» را به حاشیه میراند و  رشد و استقلال آنرا به تعویق انداخته مستقیما غرایز خفته و بیدار ما را که در «نهاد» مان تمرکز یافته، سرکوب و تحت کنترل خود در میآورد. سرکوب «خود» (ایگو) مقدمه ایست برای پذیرش رعیت بودن و بندگی: زیستن در محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، بعبارت دفاع از خویشتن و نه گفتن و مقاومت در برابر قدرت.
 
بعنوان مثال وضو میگیریم که نجاسات را از خود بزداییم بی آنکه خود را نجس بدانیم. در منظر الله بشر باید نجس و ناپاک باشد که او را تنها زمانی به مناجات در درگاه ش راه دهد که به تمام مقررات و قواعد وضو تن داده باشد. این در حالی است که تشریفات وضو هیچ ارتباطی با نظافت و پاکیزگی ندارد. برای وضو نه به اندیشه نیازمند یم و نه تعقل. وضو تشریفاتی است که تنها به تقلید و تبعیت آموخته میشود. طبری از محمد بن اسحاق روایت میکند که پیغمبر خود وضو کردن و نماز گذاری را به تقلید از جبرئیل آموخته است(جلد سوم، ص 954). تشریفات وضو هیچ هدفی دیگری ندارد مگر آموختن و نهادین ساختن اطاعت در ذات انسانی که خود مقدمه ای ست برای تسلیم کامل خویشتن به الله. در سجده های طولانی سر بر آستان ش میساییم بی آنکه خود را حقیر و خوار پنداریم.  بنا بر مولف تفسیرالمیزان، آیت الله محمد حسین طباطبایی، مفسر و تاویل گر کلام الهی، قرآن، کتاب آسمانی، در تاویل سوره ی حمد که قرآن با آن آغاز میشود، میگوید الله در این سوال امر فرموده است که الله را حمد و ستایش کنیم و به دعا و مناجات برخیزیم همانگونه و بر اساس همان روش که چگونگی آنرا الله خود در سوره ی حمد به بشر آموخته است. یعنی که الله حمد و ستایش انسان را آنگونه که خود به بیان آن علاقمند است نمی پذیرد و در شان خود نمیداند. الله بشر را از یک طوطی هم کمتر میداند. الله، بشر را حتی در حمد و ستایش نیز مختار نساخته است. لذا او را «رب العالمین» میخوانیم بدون آنکه خود را رعیت و بنده بدانیم. چون رعیت بودن و بندگی بر نهاد ما سلطه افکنده است. بدان آگاه نیستیم. محرومیت از حق و حقوق انسانی که از ویژگیهای رعیت و بنده است در یک جامعه استبدادی از زمان باستان تا زمانی که در آن هستیم، بخشی از ماهیت ما میشود و با پیروی از سنت و راه و روش نیاکان، میشود یک امر عادی و طبیعی.
 
 در خلق و خوی ما یکتایی و یگانگی الله در صدر بدیهیات زندگی قرار میگیرد. «او هست بجز او هیچکس دیگری نیست» میشود حقیقتی غائی و نهایی. باور باین حقیقت هرگونه انعطافی را در تار و پود ما خشک و منجمد میسازد. در نتیجه خود را بزرگ و زورمند می بینیم. نمیدانیم که ممکن است که به کذب و دروغ است که ایمان آورده ایم. این است که خود را برتر از دیگران میدانیم و میخواهیم بر جهان حکم برانیم نه به آن دلیل که میدانیم و توانسته ایم قوانین طبیعت را شناسایی نمائیم و بر آن و بر بشر سلطه افکنیم، بلکه به آن دلیل که فریب خورده ایم،  متعصب و خشک اندیشیم. اسطوره ها و افسانه ها را، توحید و نبوت و امامت را حقیقتی مطلق میپنداریم. این است که به احکام اسارت بار شریعت تن میدهیم و احساس سعادت و خوشبختی میکنیم. به استقبال جهاد و شهادت می شتابیم که هستی و زندگی را در نیستی و نابودی بیابیم. حجاب را بر سر زن میکشیم مبادا که موهای افشان، رخ زیبا و برجستگی های اندامش، ما را از انسانیت ساقط نموده به حیوانیت باز گشت داده، به ندای شهوت و لذت که  با رویت زن بیدار گردیده اند، گوش فرا داده به تصاحب او بر خیزیم و از «صراط مستقیم» منحرف شویم. روزه میگیریم، رنج گرسنگی را بر خود تحمیل میکنیم. خمس و ذکات میدهیم و حج میرویم و گوسفند قربانی میکنیم که خاطر الله را راضی و خشنود سازیم. نذر میکنیم و سفره های رنگ وا رنگ میاندازیم و زیارت میرویم به آن امید که خواسته ها و آرزوهای مان برآورده شده و در آخرت نیز خشم و خشونت الله را نسبت به خویشتن، تخفیف داده باشیم. با این وجود به شنیدن کلمات قرآنی، تار و پود مان به لرزه در آمده و هراس بدل مان می نشیند، بی آنکه بدانیم الله از رحمت است که سخن میراند یا از کیفر. از مهر و عطوفت است و یا از کین خواهی و انتقام .جویی. چه حاجت ها که از قرآن نخواهیم و چه معجزه ها که به آن نسبت ندهیم چون آن خود آخرین معجزه ی الله است. بعبارت دیگر، خود را به احکام، قواعد و قوانینی تسلیم میکنیم و یا ایمان داریم که از قرائت و فهم آن ناتوانیم. باینترتیب  نادانی و نا بینایی، نیز امری بدیهی ست، یعنی چیزی طبیعی و عادی ست که وابسته و نیازمند به عصا باشی. یعنی مقلد باشی و از دیگری بیاموز ی. و فراموش میکنیم که ما انسانیم و عقل و خرد داریم و میتوانیم بیاندیشم و برگزینم. لاجرم بساط عقل و خرد را در وجود خود تعطیل مینماییم و آنرا تنها به شکل ابزاری و برای رفاه و مایحتاج مادی، بکار بریم.    
 
از آموزشهای دین و حوزه های علمیه است که  ظلم وقتی صورت میگیرد که بدر گاه الهی تسلیم نشوی و از فرمان الهی سرپیچی نموده اطاعت بجا نیا ور ی ، یعنی اگر تن به بندگی و حقارت و خواری ندهی و وجود آفریننده را نفی و انکار کنی، ظلم واقع شده است. پس ظالم آن کسی نمی تواند باشد که شمشیر ذوالفقار بدست میگیرد صدها نفر را بنام الله و در راه الله و رضا و خشنودی او با یک ضربه بدو نیم میسازد. یزید و معاویه ظالم بودند چون حق حاکمیت را از افراد خاندان پیامبر سلب نموده و از تداوم رسالت و یا حکومت الهی جلوگیری نمودند. یعنی که تایید خشم و خشونت و بیرحمی نیز یکی از بدیهیات زندگی میشود. پس از هالوکاست هایی که در جهان اخیر بوقوع پیوسته است، سی سال است که شاهد قتل عام ها و کشتار جوانان و کردها و اعدام های روزانه  در جامعه خود هستیم بدون آنکه سکوت را بشکنیم. این را نیز  باید فرآیندی از بدیهی بودن خشم و خشونتی بدانیم  که منشا آن الله است.
 
سی سال حکومت دین این فرصت استثنایی را به وجود آورده است که دین را از عرصه ناخود آگاه خارج ساخته به سپهر خود آگاه وارد ش سازیم. و یا به زبان فرویدی «خود» را قهرمان سازیم و بر «فرا خود» غلبه نماییم. شریعت الهی را بر اندازیم و یو غ  اسارت و بندگی را از گردن بر گیریم و خود را رها کنیم. ما نباید هرگز چیزی کمتر از رهایی از شریعت و نهاد های شریعتی بخواهیم، اگر صادقانه آزادی را آرزومند یم و چیزی جز عدالت نخواهیم. عدالت در اسارت، خواری است و بندگی، عدالتی ست که ماهیتا اسلامی ست. رهایی یعنی دانایی و بینایی. هیچ جنبشی نمیتواند امیدوار به آینده باشد اگر در سوی رهایی حرکت نکند، چه سبز باشد چه قرمز.
 
 بنابراین، رهایی راهش از آگاهی میگذرد. آگاهی نه به آن چیزی که مجهول است و ناشناخته. بلکه به آن چیزی ست که واضح و بدیهی ست. عادی است و طبیعی، مثل «او هست و بجز او کسی دیگری نیست» و یا مثل اکبر بودن الله. یکتا و بزرگتر بودن الله همآنقدر طبیعی ست که مبادله آن چیزی که مازاد بر نیاز خود داری با آن چیزی که بدان نیازمندی، یعنی نظام بازار و سرمایه داری، که بر خلاف نظام ارباب رعیتی، بنابر ادم اسمیت، پیشرو اقتصاد کلاسیک، نظامی ست هماهنگ و هم طراز با شان و طبیعت انسانی. در این زمینه خاص است که ایدئولوژی میشود یک دانایی کاذب.
 
شاید زمان آن رسیده باشد که دوستان چپی، پیروان مارکس و لنین، از آنچه لویی آلتوسر «اقتصاد گرایی خام» میخواند، دست بر دارند و  این واقعیت را نیز مورد تامل قرار دهند که رو بنا همیشه بازتابی از روابط زیر بنایی نیست. بعبارت دیگر، ارزشها، باورها و راه روش زندگی، دین و نظام اخلاقی لزوما همیشه و در هر زمانی بازتابی از روابط تولیدی و اقتصاد ی نیستند. ارزشها و باورهای دینی در جامعه ما که فرضا از جنس رو بنایی ست، علیرغم تغییر و تحول و رشد و تکامل مناسبات سرمایه داری، بلا تغییر مانده اند. نه تنها تضعیف نگردیده اند، بلکه در 1357 به اوج اعتبار و منزلت خود میرسد. بر مسند قدرت جلوس می یابد و نظم و انضباط شریعت را بر قرار میسازد. بعضا مسئولیت ظهور حکومت دین را به قدرت طلبی ها و یا فرصت طلبی های احزاب و سازمانهای انقلابی و ضعف لیبرال دموکراسی نسبت میدهند و نقش دین را در شکل بخشیدن به آرمانها و آرزوها و تعیین و تعریف چیستی و کیستی ما نه در سی سال گذشته بلکه در طول تاریخ طولانی خود نادیده میگیرند. بعبارت دیگر، شرایط و ساختار سیاسی و اجتماعی که بوجود آورده ایم، بازتابی است از خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم و راه و روش زندگی ما نه فرایند دگرگونی در نظام تولیدی جامعه.
 
شاید یاد زیان آور نباشد که آنچه در بالا نشان دادیم، بخاطر بیاوریم که باور به توحید و نبوت و امامت و نیز شریعت دین اسلام، بنده و رعیت را تولید و باز تولید میکند. شریعت قانونمندی اسارت است که در وجود ما نهادین میشود و از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد. آنچه با انسانیت ما در ستیز و خصومت است، نه سرمایه داری و نه حتی استبدادی سیاسی. با سلطه ی تمام خواه دین است که ما روبرو هستیم. استبداد سیاسی وقتی پایان میگیرد که بساط استبداد دین و نهاد های آنرا بر چیده باشیم. ما وقتی میتوانیم به ایرانی آزاد و آباد، سکولار و شکوفا امیدوار باشیم  که تکلیف خود را با شریعت روشن ساخته و به کذب توحید و نبوت و امامت آگاه شده باشیم. تنها در آنزمان است که میتوانیم رهایی یابیم و بسوی آزادی گام بر داریم.
 
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
 



۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه




ملت خاک بر سر شد !

در روز شنبه سیزدهم خرداد سال 1368 زمانیکه امام دار فانی را وداع گفت، کشور سراسر غرق در سیاه شد. حزن و اندوه بر دلها مستولی و شیون و زاری آغاز گردید. شیفتگان امام به کوچه و خیابان ها ریختند و بعادت معمول سخت بخود زنی و عزا و شیون و زاری پرداختند. در این سوگواری میلیونها مردم ناله سر دادند که : خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

آری این درد جانسوز، درد یتیمی، درد صغیری، درد بی کسی  و درد بدبختی بود که ملت را عمیقا رنج و عذاب میداد. ملتی که پس از دو هزار و پانصد سال تاریخ هنوز به رشد و بلوغ نرسیده و همچون کودکی نیازمند سرپرستی پدر است باید هم که در مرگ  پدر شیون و زاری مینمود و خاک بر سر خود می ریخت. چرا که امنیت و آسایشی را که در زیر سایه و در آغوش پدر احساس میکرد از دست رفته می دید. با مرگ پدر ناگهان آینده در پیشگاه ملت تیره و تار شده بود. هراس و وحشت، نگرانی و اضطراب سرا پایش را فرا گرفته بود. چرا که ملت هنوز  خود را مستقل و خود مختار و بی نیاز از سر پرستی احساس نمیکرد.

البته که کودک صغیر کم حافظه است و فراموشکار. همه هر چه که پدر  بوده است به دست فراموشی می سپارد. نه بد خلقی ها و نه بد اخلاقی ها و اخم و تخم ها ش به خاطرش خطور میکند، نه بیرحمی ها، نه خشونت ها ، نه بی کفایتی ها، نه دروغگویی ها، نه یاوه گویی ها، نه توپ و تشر ها و ستیزه جویی های بی منطقش. فراموش میکند که پدر چون ار بابی مطلق گو و خود کام فرزندان خود را بیش از رعیتی نادان و صغیر بحساب نمی آورد. نه شماتت ها ش را بیاد میآورد و نه تهدید ها ش، نه سیلی ها ش ، نه تو دهنی ها ش و نه درد تازیانه ها ش را که بمحض ارتکاب کوچکترین اشتباهی گرده اش را زخمین و مجروح می ساخت. فرمان و امر و نهی او را،  بجا یا نا بجا مبنی بر باید این و نباید آن باشی و در نتیجه پایمال شدن امیال و آرزوهایش و زیست بنده وارش از خاطرش زدوده میشود. وقتی پدر به بستر مرگ میافتد، همه بدیها و زشتیها از ذهن کودک فرار میکند. از تنفر و نفرتی که باو داشته است حتی احساس شرم و گناه میکند. هر چه احساس تنفر و نفرت نسبت به پدر در زمان زندگیش بیشتر، احساس شرمندگی و گناه هنگام مرگش نیز بیشتر. باین دلیل تنفر و نفرت جای خود را به عشقی میدهد که تب ش بوجود ملت آتش میزند، جانش را می سوزاند. باین دلیل ملت وقتی جنازه پدر خمینی را به گورستان بدرقه میکرد، یک صدا ناله سر میداد که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد. 

اما در سالروز مرگ پدر ملت بد نیست نظری هرچند کوتاه به کارنامه ی این پدر که این گونه ملت در مرگش غرق در حزن و اندوه فرو رفتند، اندازیم، به آن امید که درد و غم بی پدری را به فرصتی برای رسیدن به رشد و بلوغ و کسب استقلال و خود مختاری مبدل سازیم و بجای عزا و سوگواری به پایکوبی و شادی بپردازیم.

این پدر وقتی در بهمن ماه 1357 بر دوش ار فرانس به ایران وارد شد، مردم همچون فرزندانی که از غیبت پدر سال های طولانی محروم بوده اند، هر چه که در دست انجام داشتند بزمین گذاردند و غرق در شادی و سرور به استقبال او شتافتند. با اطمینان و اعتمادی که به تقدس و زهد و فضیلت، پاکی و سادگی و خاکی بودن خصلت وی داشتند، سرنوشت خود را در کف او نهادند. امید باو بستند و همه قدرت را باو سپردند که درخت نو نهال آزادی را آبیاری نموده و بارور سازد؛ که حقوق اساسی و انسانی آنها را که بوسیله شاهان سفاک و ستم پیشه پایمال شده بوده است، به آنها باز پس گرداند؛ که آزادی بیان و عقیده را بمثابه جزء لاینفک حقوق انسانی به رسمیت شناخته و تحت هیچ بهانه ای آنرا زیر پا نگذارد؛ که اراده ملی را حاکم و همه احاد و افراد را در مقابل تبلور آن، یعنی قانون برابر سازد؛ که همچون گذشته بی دلیل و موجب مردم را دستگیر و بدون دفاع و محاکمه، متهم و محکوم ، تنبیه و مجازات و شکنجه نکند و سپس بدار و جوخه های اعدام نسپرد؛ که کمبودها را از نان و آب گرفته تا خانه و کاشانه، بر طرف سازد؛ که فقر و محنت از بیخ و بن بر کند؛ که ثروت، منابع ملی،  در آمد و فرصتها را عادلانه توزیع نموده و در راه بهبود زندگی ملت بکار گیرد و حساب و کتاب آنها را به گونه ای شفاف و بدون خدشه در خدمت مردم نگاه دارد و سرانجام نظام عشق و دوستی و صلح و صفا را بر قرار سازد.

اما چیزی نگذشت که این پدر، ریاکار و مکار، حیله گر و نیرنگ زن از کار درآمد؛ بزودی کاشف بعمل آمد که او از برای چیز دیگری آمده است؛ که آمده است  حکومت دین را بر سراسر جهان مستقر سازد؛ که حکومت آسمانی و ملکوتی را در ادامه رسالت پیامبر اسلام بنیان گذارد، با کفر و باطل بجنگد و با عجب و خود بینی، یعنی با تکبر و استکبار جهانی در افتد؛ که او را خدا شخصا به مسند قدرت نشانده است، نه مردم؛ که او از برای تحصیل رضای خدا آمده است نه خشنودی مردم، که او از طرف خدا ولایت دارد ؛ که او در برابر خدا مسئول است و نه در برابر مردم؛ که مردم خود فاقد شعورند که سرنوشت خود تعیین و بر سرزمین خود حکم رانی کنند؛ که آنها مقلدند و نادان و نابینا. رهرو آنها مجتهدین هستند و آیت الله ها و حجت الا سلام ها؛ که قانون نه تبلور اراده مردم که جلوه اراده خداست؛ که قانون کلام خدا، کتاب قرآن است که تنها قابل فهم و درک علما و مجتهدین و مدرسین حوزه های علمیه است.

آری امام خود را نماینده و برگزیده خدا  و عامل اجرائی اراده لایزال او نامید. باین ترتیب ملت را به تسلیم و اطاعت مطلق فراخواند و حکومت خود را حکومت مطلقه الله نام گذاری نمود. البته نه نشانی ارائه داد و نه معجزه ای آورده بود و نه دلیل و برهانی که او برگزیده خدا است. ضرورتی هم نداشت. به پیروی از پیامبر عظیم الشان اسلام،  تیغ و تازیانه بدست گرفت و به موجب کوچکترین سوء ظنی به اجرای حد و حدود الهی پرداخت. به جرم جنگ و محاربه با خدا بر چه گرده ها که تازیانه نزد و چه سر ها از تن جدا نساخت.  در بر پا داری حکومت مقدس دین در آغاز و بدون درنگ  سران ارتش شاهی را  که از سر خوش خدمتی به فرمانروای خود خیانت نموده و اسلحه های خود بر زمین گذارده و خود را تسلیم نموده بودند، بدون باز پرسی و اثبات گناه  و یا ارتکاب جرمی، در دادگاه الهی محکوم به محاربه با خدا گردیدند،  مفسد فی الارض شناخته شده و یکی پس از دیگری به جوخه های اعدام سپرده شدند. بدین ترتیب، پدر ملت با اراده ای تسخیر ناپذیر، حکومت الهی را بر اساس قهر و قدرت، خشم و خشونت، انتقام و خونریزی بنیان گذارد.

در حاکم ساختن احکام الهی، پس از سرکوب زنان آزاده و اسیر ساختن آنان در بند حجاب و مقنعه، سر فرزندان دلیر و انقلابی را از تن جدا ساخت. سپس سر لیبرال  و ملی گرایان و بعد به تار و مار ساختن هموطنان کرد و ترک و ترکمن و بلوچ و عرب، در چهار گوشه کشور پرداخت. ایران را بسبک شاهان جبار به ملک خصوصی خود تبدیل نمود. نظام تسلیم و تبعیت مطلق و فرمانروایی و فرمانبرداری را بر قرار ساخت. اما این آغاز کار بود

پدر ملت چون جادو گران، شعبده بازیهای بسیاری براه انداخت: با انقلاب فرهنگی دانشگاه های کشور را که دژ تسخیر ناپذیر آزادی و وجدان بیدار جامعه شناخته شده بود، ویران ساخت و بر  ویرانه های آن دانشگاه اسلامی را بنیان گذارد. با تسخیر لانه جاسوسی و 444 روز پذیرائی مجانی از جاسوسان، رقبای قدرت را از میان برداشت. فضای کشور را هرچه بیشتر غرق در تاریکی و خفقان ساخت، و سپس جاسوسان را صحیح و سالم ، همراه بیش از 14 میلیارد دلار تقدیم استکبار جهانی نمود. آنگاه ارتش عراق را به شورش دعوت و فتوا ی سرنگونی صدام حسین را صادر نمود. صدام که بخاک ایران تجاوز نمود و آتش جنگ را بر افروخت، پدر ملت باستقبال جنگ بمثابه یک برکت الهی شتافت و چه خوشآمد ها بجنگ نگفت.

در این دوران، زندگی شد جنگ و جهاد و شهادت برای تحصیل رضا و خشنودی خدا و سر بلندی اسلام. خون و خونریزی شد نشانه طهارت ، تقدس و پاکی. پدر معبد خون در بهشت زهرا بر پا ساخت و مردم را به پرستش خون وا داشت و زشت ترین خصال حیوانی نهفته در انسان از جمله درنده خویی و انتقام جویی را بیدار و به مثابه اساسی ترین ارزشهای اسلامی پروش داد. هشت سال جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی را ادامه داد. صدها هزار نفر از جوانان کشور در خون خود غوطه ور شدند و صدها هزار دیگر مصدوم، علیل و افلیج گردیدند. اما پدر رویای تسخیر قدس از راه  کربلا را در سر می پرور اند و در این راه در پی براندازی کفر و باطل نیز بود. باین دلیل بی مهابا ثروت و دارایی ملت را صرف هزینه جنگی خونین و تهی از معنا و مفهوم و رویایی نمود. حتی به قولک های پس انداز کودکان نیز رحم نیاورد. پدر دست رد بر سینه هرگونه مذاکره و پیشنهاد صلح نهاد و جنگ را ادامه داد. صدام حسین نیز چه بمب ها که بر سر مردم نریخت، چه خانه ها  و کاشانه ها، چه شهرها، چه تاسیسات صنعتی و اقتصادی که ویران نساخت. چه مردمانی را که آواره و سرگردان نکرد.

آنگاه ناگهان، پدر یک چرخش صد و هشتاد درجه ای زد: از سرنگونی صدام خون آشام، از برقراری نظام عدل و عدالت الهی در سراسر جهان، از جنگ با کفر جهانی، از تسخیر قدس از راه کربلا، جنگ، جنگ تا پیروزی – یعنی از یاوه های خود دست برداشت و با امضای قرار داد صلح اعلام نمود که مجبور شده است جام زهر را نوش جان کند. سپس مباشران و کارگزاران پدر ملت، شکست شرم آور را یک پیروزی شگفت انگیز برای پدر خواندند.

اما سفاکی و بیرحمی این پدر خونخوار به ضرب و مثال هم هرگز در نیاید. هم چنانکه بساط جنگ در حال بر چیده شدن بود، بمنظور خاموش ساختن هرگونه اعتراض و مقاومتی و سبک ساختن بار شکست مفتضحانه خویش و فرا افکنی مسئولیت، هزاران تن از بهترین فرزندان شجاع  کشور را که در زندان ها دوران محکومیت خود را به جرم مقاومت در برابر حکومت دین می گذراندند، شبانگاه از اسارت گاه ها بیرون کشیده  و به جوخه های اعدام سپرد. باین ترتیب پدر ملت دست خود را به جنایتی تاریخی آلوده و دامن ننگین حکومت دین را هر چه بیشتر ننگین ساخت. حتی جانشین خود آیت الله منتظری نیز تاب تحمل چنین بیرحمی و خشونتی که به نام دین اسلام اعمال میگردید ، نیاورد و لاجرم به مخالفت و اعتراض برخاست.  اما پدر بی درنگ او را چون کهنه حیض ننگین ساخت و بجرم همکاری با شیاطین و ضد انقلابیون لیبرال و منافق و محارب با خدا از جانشینی خویش خلع نمود. گویا پدر ملت پس از ده سال کشتار جوانان و سنگسار زنان، جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی ماهیت دین اسلام را بکفایت آشکار نساخته بود که حکم قتل سلمان رشدی را بجرم اهانت به ناموس اسلام صادر نمود.

باید گفت که این پدر سفیه در تایید و  تصدیق نظریه شرق شناسان مبنی بر اسلام دین محمد شارلاتان، از هیچ چیز فروگذار نکرد. این پدر، نسخه ای بود از پیامبری عرب، ستیزه جو و مکار. نه تنها دروغگو و یاوه سرا بود بلکه جنایتکار و خیانتکاری بی مثال نیز و باین نام است که در تاریخ تا ابد زنده خواهد ماند.

سوگواری در مرگ این پدر است که تراژدی ست. نه مرگ پدر. اما شاید از سر احساس گناه، و یا از سر شرم است که اندوهگین میشویم. چرا که مسئول واقعی نه او که خود هستیم. چرا که او پدر نبود، خود او را پدر کردیم و سرنوشت خود بدست او سپردیم. باو اطمینان و اعتماد نمودیم . همه امید ها بدو بستیم و همه نیروی خود را، هر چه داشتیم در او نهادیم. هرچه او بیشتر شد خود کمتر شدیم. هر چه او را بزرگتر کردیم خود را بیشتر تحقیر نمودیم. هرچه که نداشتیم در ا او یافتیم، از غرور و قدرت تا دانش و آگاهی. سرانجام او را  به چنان  هیولایی تبدیل نمودیم که هنوز از شنیدن نامش لرزه بر اندام مان افتد و هراسناک شویم. چه او بی گناه ست. و گناهکار مائیم.  اگر این پدر جلوه طهارت و پاکی نبود چگونه میتوانستی بر او اشک ریزی؟ شاید بر این گناهکاری ست که مردم ما اشک میریختند، بی تابی میکردند، جامه خود میدریدند و بسر و سینه خو میکوبیدند؟  شاید هم در نتیجه بیداری از فریب بود که ملت حاضر به جدایی از جسد پدر در روز سیزدهم خرداد 1368 نبود و برای تیکه پاره کردنش هجوم میبردند. چون هر چه از خود در او نهاده بود، پدر داشت با خود به عدم و نیست میبرد و تهی دست رهایشان می ساخت. شاید برای تهی بودن دستهای خود بود که مردم اشک میریختند؟  به خانه ویرانی که به ارث برده بودند، به فرزندان و جگر گوشه هایی که از دست داده بودند؟ شاید که از شوق بود که ملت اشک می ریخت، شوق رهایی و آزادی از سلطه پدری بیرحم و سفاک؟ بی پدری سعادتی بود که ملت برای اولین بار تجربه میکرد. اما سعادتی که بدان ملت هنوز آگاه نبود. باین دلیل یک صدا ناله سر میدادند که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



       



















































۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

کدام یک اسلامی ست:
ممنوعیت تحریک جنسی  و یا فراگیر شدن لواط؟



نماینده تهران در مجلس شورای ولایت، آقای علی مطهری، فرزند طراح و یکی از معمارهای اصلی جمهوری اسلامی، آیت الله مرتضی مطهری ، در آخرین روز ماه اردیبهشت ، مبادرت به یک سخنرانی میکند که به "نطق سیاسی- جنسی " معروف گردیده است، سخنرانی ای که در آن هم سپاه پاسداران را به دستکاری در انتخابات متهم نمود و هم رئیس دولت را به فاسق بودن. لذا خشم بسیاری را بر انگیخت. لعن و نفرینی که در مطبوعات نثار او گردید بیشتر بخاطر تهمتی بود که بر سپاه پاسداران  وارد آورده بود. مثلا یکی از رسانه ها اعلام نمود که" ادعاهای علی مطهری در نطق میان‌دستور خود به تیتر یک رسانه‌های بیگانه و ضد انقلاب تبدیل شد." در واکنشی دیگر، رجا نیوز گزارش میدهد که:" ادبیات پرخاشگرانه و غیرقابل قبول علی مطهری در نطق‌ها و سخنرانی‌های خود در مجلس تمامی ندارد( 11، خرداد)."

. اما، اتهام به رئیس جمهور بیشتر توجه مطبوعات و رسانه های اینترنتی را بخود جلب کرد. چنانکه گویی آقای مطهری از یک حقیقت پنهان را عیان ساخته بود که رئیس جمهور "تحریک جنسی را در جامعه آزاد کرده است." در نتیجه جوانان جامعه را مبتلا به "عقده های روانی،" نموده و هم اکنون برای جلب رضایتشان باید بفکر تاسیس کافه و کاباره باشد. در واقع علی مطهری به رئیس جمهور توصیه میکند که در اندیشه ی تاسیس یک فاحشه خانه بزرگ باشد، فاحشه خانه ای که او خود باید مدیریت آنرا بعهده بگیرد.

اما اگر از این توهین نهفته در اتهام علی مطهری به ریاست جمهوری بگذریم، سخنان علی مطهری بدین لحاظ دارای اهمیت است که موضوعی را مطرح میکند که رکن اساسی جامعه ی اسلامی است. باین معنا که در جامعه ی اسلامی مهم نیست که گرانی بیداد میکند. بیکاری و فقر و محنت و عقب ماندگی فراگیر میشود. که بحرانی سیاسی و اقتصادی سخت گریبان جامعه را گرفته است. چرا که رفاه و آسایش نسبی ست. چرا که جامعه باید از امام علی بیاموزد که با یک خرما افطار میکرد. اما بنظر میرسد که برای علی مطهری ریاضت، تحمل گرسنگی و سختی برای ساختار یک جامعه اسلامی کافی نیست بلکه ریاضت جنسی ست که جامعه را اسلامی میکند که از طریق جدا نگاهداشتن جنسیت ها از یک دیگر و ممنوعیت هرگونه تحریک جنیسی باید اجرایی گردد. جدا نگاهداشتن جنسیت ها از یکدیگر، ظاهرا یک برنامه ی دینی ست، برنامه ایکه هدفش چیزی نیست مگر هدایت امت اسلامی به "راه مستقیم، " راهی که به مهار و کنترل غرایز سرکش نفسانی می انجامد، بویژه غرایزه شهوانی که جنسیت ها را بهم نزدیک ساخته و وادارشان میسازد که مرزهای "حرام " و "حلال " را مخدوش ساخته و شیرازه ی جامعه ی اسلامی را از هم فرو پاشد.

در این معنا میتوان گفت که علی مطهری نه قصد اتهام و توهین بلکه قصد دیگری جز دفاع از اصل و اصول اسلامی نداشته است. او میخواهد جانشین پدر بزرگوارش شود که زمانی رئیس اصول گرایان بود، اصول گرایی که هم ازتوبره نشخورا میکرد هم از آخور. حقوق بگیر دولت بود و در دانشگاه ستیز و خصومت با مادیگرایی بویژه از نوع مارکسیت آن را آموزش میداد . از طرف دیگر سهم امام میگرفت و در حوزه ها علمیه به طراحی جلامعه اسلامی میپرداخت، جامعه ای که مردم را از فرو غلتیدن در منجلاب مادیات نجات می بخشد. برای علی مطهری، جدایی جنسیت ها یک اصل اسلامی ست. او میگوید یا باید آنچه اسلامی است پذیرفت و یا آنچه که غربی ست. دو راه بیشتر وجود ندارد. و اگر راه غربی را بر میگزیند ضرورتا باید آنرا تا انتها طی کنید. وی اظهار میدارد:

"در مسئله پوشش آیا روش اسلام را قبول دارند که می‌گوید هرگونه تحریک جنسی در سطح جامعه ممنوع است و اقتضائات جنسی مربوط کادر خانواده است یا روش غربی را که می‌گوید هرگونه تحریک جنسی در سطح جامعه آزاد است و برای آنکه عقده‌های روانی پدید نیاید، اماکن ویژه ارضای غریزه جنسی هم برقرار است."

در اینکه بر داشت علی مطهری یک برداشت اسلامی و اصول گرا ست که با دقت علمی بسیار نیز بیان گردیده است، شکی نیست، اما فهم او از آنچه او "روش غربی، " می نامد جای تردید بسیار است. اما مهم نیست که او در باره روش غرب چگونه می اندیشد، آنچه دارای اهمیت است تعریف او از اسلام است بعنوان دین ممنوعیت مطلق آن چیزی ست که تحریک جنسی خوانده میشود. بنظر او جامعه ی اسلامی، جامعه است که وجود زن در آن نباید نمایان گردد. زن خود را از چشم مردان باید پنهان دارد. در این معنا زن، موجودی ست تحریک آمیز، موجودی ست سراسر جنسی، رخ زیبا و موی افشان، سینه های برجسته، کمر باریک و قوزک پا، همه غرایز شهوانی را در مردان بیدار میکنند. این است که اکیدا باید پنهان نگاه دارند تمامی وجود زنانه ی خود را. او در این راستا از وضع اسف بار حجاب سخن میراند و میگوید:

"ما نمی‌توانیم روش بینابینی را عمل کنیم که نه اسلام است و نه غرب و به تعبیر دیگر هم اسلام است و هم غرب، آقایان مشایی و احمدی‌نژاد که زیرکانه وضعیت پوشش اسلامی در جامعه را به اینجا رسانده‌اند که پوشش استاندارد شلوار و مانتوی آزاد تا زانو را تبدیل به وضعیت فعلی کرده‌اند، در واقع تحریک جنسی را آزاد کرده‌اند (جام جم آنلاین، 31 اردیبهشت 91)."

البته مطهری از شرح بیشتر در باره "وضع فعلی " خود داری میکند. اما وضع فعلی هر چه هست نمیتواند مثبت ارزیابی شود. یعنی که زنان آزاد شده اند که مو افشان کنند و اعضای برجسته ی بدن خود را به نمایش بگذارند. او آزادی تحریک جنسی را بخش اول کار میخواند در بخش دوم به احمدی نژاد توصیه میکند که باید دست بکار شود و کافه و کلوب شبانه تاسیس نماید تا به ارضای غرایز بیدار شده بپرداز مبادا که جوانان ما   دچار عارضه ها و عقده های روانی نشوند. "بینا بینی " نمیشود.

براستی اصول گرا است که ماهیت اسلام را لخت و عریان در پیش چشمان آدمی قرار میدهد. علی مطهری را باید یک نخبه ی اسلامی دانست. اگر عمامه بسر و عبا به تن میکرد میتوانست بر جایگاه پدر تکیه زند. اما نباید تصور کرد که او هم اکنون کمتر عالم و مجتهد است. چرا که هیچ عالم و مجتهدی را نخواهی یافت که با ممنوعیت مطلق "تحریک جنسی " موافق نباشد. حتی احمدی نژاد با او نیز موافق است. درست است که رئیس جمهور گاهی به محدویت ها و سختگیری های نیروهای انتظامی بر زنان بعلت بدحجابی و یا آرایش غلیظ، انتقاد وارد ساخته است. و نقش خود را در آزار و اذیت خانمها انکار کرده است. د. در حالیکه کاشف بعمل آمد که او خود بخشنامه سختگیری را به رئیس پلیس ابلاغ میکرد.  سردار راذن رنیس پلیس تهران یکبار اعلام کرد که سختگیری ها در باره حجاب و آرایش بدستور مستقیم احمدی نزاد باجرا در آمده است. دو رویی و ریاکاری یک روش عادی و پسندیده و اخلاقی است در آموزش اسلامی.  اما بعید بنظر میرسد که بتوان به احمدی نژاد برچسب "غرب زدگی " زد. مضاف بر اینکه نظم و انضباظ حجاب بر اساس جدایی جنسیت ها از یکدیگر همچون گذشته بر قرار است و به محض رسیدن ماه اردیبهشت بگیر و ببند ها بار دیگر،آغاز میگردد. اتومبیل های پلیس در مناطق پر رفت و آمد، آماده است که بدحجابان را جلب نموده به داخل ببرند، مورد ارشاد قرار داده و از آنها تعهد اخذ نماید.

اما در اینجا ما تنها با دیدگاه محدود و تنگ باریک علی مطهری در باره زن، رو ی در روی نیستیم بلکه مفهوم انسان در اسلام است که شایان توجه است. چرا که علی مطهری را نمیتوان کمتر از یک حجت الاسلام و یا آیت الله، مظهر دین اسلام دانست. علی مطهری تنها زنان را خوار و حقیر نمیکند و به یک شیء جنسی تحریک کننده تقلیل نمی دهد. مرد را نیز ضعیف و اسیر می بیند، چنانکه گویی که حیوانی ست درنده در انتظار شکار طئمه. همین بس که چشمانش به موهای افشان و رخ  زیبا و برجستگی های اندام زن گشوده شود. عنان اختیار از دست بدهد و مرتکب اعمالی شود خلاف دین و اخلاق. انسانی که در اسلام می یابیم، چه زن، چه مرد، عاری از اراده ی آزاد و تهی از عقل و خرد اند. انسان حتی نمیتواند بین خوب و بد برگزیند. انسان هرگز توانایی چیره شدن بر غرایز و خواست های درونی خود را ندارد. آزاد گذاردن این غریزه ها به ویرانی و انحطاط و تباهی می انجامد. که اختلاط جنسی و یا به قول علی مطهری آزادی تحریک جنسی نه کشورهای اروپایی را به فاحشه خانه تبدیل ساخته است و نه آمریکا را. بگذریم که اکثر شهرهای آمریکا و حتی اروپا دارای فاحشه خانه های رسمی نیستند.. اما اگر امار حقیقی تخلفات جنسی از جمله زورگیری در کشور اسلامی انتشار می یافت بدون تردید، حکومت اسلامی در مقامی بالاتر از آمریکا قرار میگرفت.

روشن است که علی مطهری با مفهوم انسانی که آزاد است، آزاد است که بر گزیند بیکانه است، به آن دلیل که بر آن تصور است که اگر غرایز درونی انسان را سرکوب نمییم و تحت کنترل در آوریم. نیز زنان و مردان را با توسل به ابزار خشونت از یک دیگر جدا نگاه داریم، جذابیت ها و کشش های طبیعی بین جنسیت ها نا پدید میشوند. او فراموش میکند که سرکوب آزادی ها از جمله آمیزش زنان و مردان، نه تنها غرایز انسانی را خاموش نمیسازد  بلکه سبب شود که  به زیر زمین رود و باشکال گوناگون، دیگری ظاهر گردد. علی مطهری فکر میکند اگر انسان را از حق و حقوق طبیعی ش محروم سازیم، یعنی بر اساس شریعت اسلامی، زنان را پنهان و پوشیده نگاه داریم بشر سعادتمند و رستگار میگردد. علی مطهری مثل هر دینمدار دیگری، چون بیشتر از انسان به الله شناخت دارد ، به نیازهای انسان بی اعتنا مانده،به میوه های تلخی که گفتمان الهی آنها ببار میاورد و زیان و خساراتی که بر روح و روان انسان  وارد میسازد اندیشه نمیکند.  

وی هنوز آماده نیست که واقعیات زندگی در این جهان را درک کند و از ستیز و خصومت با زمان دست بر دارد. چنانکه گویی گفتمان ضد بشری وی تاثیری بر انسان و روابط اجتماعی او ندارد و یا اینکه رابطه ای وجود ندارد بین ممنوعیت ها و محومیت ها  و جدایی اجباری جنسیتی با افزایش  تجاوز به مردان بسیار بیشتر از زنان و فرا گیر شدن عمل لوط در همه گروه های سنی، بویژه جوانان و حتی بین مردان مجرد و نیز متاهلین، حقیقتی که وجود آن را  مقامات انتظامی و علمی کشور مورد تایید و تصدیق قرار داده و از آمارهایی در این زمینه خبر میدهند تکان دهنده. سایت آفتاب در روز پنجشنبه 11 خرداد، گزارش میدهد که:

" لواط و تجاوز جنسی به مردان بیشتر از تجاوز جنسی به زنان است. شاید کمی باورش سخت باشد، اما آمار رسمی این موضوع را تأیید می کند. - به گزارش قانون؛ فرمانده ناجا آمار دقیقی از تجاوز جنسی داده که شگفت آور است، نه به خاطر بعضی ارقام بالا بلکه به این دلیل که درصد تجاوز به مردان بیشتر از زنان شده است! - به گفته فرمانده ناجا سال گذشته 900 پرونده تجاوز ثبت شده که حدود 40 درصد آمار تجاوز مربوط به زنان و 60 درصد مربوط به مردان (لواط) است که معمولا علیه افراد زیر 15 سال و با اغفال صورت می گیرد."

البته بنا بر همین گذارش، مصطفی اقلیما رئیس انجمن علمی مدد کاران اجتماعی ایران باین حقیقت اعتراف میکند که آمار غیررسمی، بیشتر از این  آمار است. وی بنا بر تحقیقات رسمی علت گسترش عمل لواط  را به  محرومیت جوانان جامعه و تابو بودن موضوع جنسیت در جامعه نسبت میدهد. یعنی همان سیاستی که علی مطهری رئیس جمهور را به تعلل و کم توجهی بدان متهم میکند. او هنوز از اینکه چشم نا پاکی به برجستگی های اندام زنی افتد، هراس و وحشت سراسر وجود ش را فرا میگیرد.

این مدد کار اجتماعی در مصاحبه خود با رسانه ها میافزاید که عمل لواط بین نوجوان و پسر بچه صورت میگیرد که در بچه سبب عقده روانی میشود، عقده و یا امیال وا پس خورده اش در جوانی او را وا میدارد عمل لوط را با پسر بچه های دیگر انجام یدهد. این بدان معناست که لواط میتواند از یک نسل به نسل دیگری انتقال یابد و بتدریج نهادینه شود. این مقام علمی در همین راستا به حقیقت دیگری اشاره میکند البته که شایان توجه ست. وی اظهار میدارد که:

" لواط هم در بین مردان مجرد و هم در بین مردان متأهل اتفاق می‌افتد. اما گویا بدلیلی این عمل در بین مردان متأهل بیشتر شایع و با زور و خشونت همراه است."

روشن است که وقتی چرخه ی لواط  تداوم یابد و پسر بچه ی مفعول خود در نوجوانی به لواط گر تبدیل شود، دلیلی ندارد عمل لواط را در زمان تاهل انجام ندهد. حال چرا در این مورد خشونت بکار گرفته میشود، اطلاعات بیشتری برای فهم آن لازم است. رئیس انجمن علمی مدد کاران اجتماعی یکی دیگر از دلایل گسترش لواط را "نگرش مرد سالانه " میداند که پیوسته تجاوز به زن را  پر رنگ جلوه داده میدهد. بعنوان مثال فرار دختران از خانواده مورد توجه قرار میگیرد اما به فرار پسران، فراری که به کار لوط کشیده میشوند، نظری را بخود جلب نمیکند. بدون تردید در منظر علی مطهری مهم این نیست که گسترش عمل لواط به ممنوعیت ها و محرومیت ها مرتبط  است. مهم این است که نماد اسلامی را بهر قیمتی باید نگاه داشت.

آنچه در اینجا جالب و غم انگیز است این است که از یکطرف یکی از مشهور ترین نماینده قانونگذار مردم، شکایت و ناله از آزاد شدن تحریک جنسی میکند، از طرف دیگر، متوجه میشویم موریانه ی لواط پایه ها و پی و بن مدینه ی فاضله ولایت، جامعه ای که بر اساس جدایی جنسیت بنا گردیده  است، خورده و آنرا پوسانده است.علی مطهری بعنوان نماینده مسئول مردم یا باید بین آزادی تحریک جنسی و یا انتقال و گسترش لوط به نسل های آینده، یکی را بر گزیند. اما از آنجا که شریعت اسلام به ظاهر، به نمود و نماد، مثل حجاب که نماد ممنوعیت تحریک جنسی بشمار میآید، نماینده مردم تهران، ممنوع شدن تحریک جنسی را به فراگیر شدن لواط که قابل انکار است، ترجیح میدهد

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org.



۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

رهبر کجا و ما کجا؟ 



مدت زمانی ست که شنیده میشود که نوبت حکومت به نظامیان برهبری سپاه پاسداران رسیده است. نه تنها ابزار قهر و قدرت را در دست دارند، بلکه خود بعنوان یک ماشین عظیم  اقتصاد ی سخت در پی دفاع از منافع مادی خویش و انباشت ثروت اند. بعضی حتی تا آنجا به پیش روند که سپاه پاسداران را سرمایه داران جدید و یا بورژوازی نوظهور میدانند.

اینجا قصد آن نیست که شایستگی این شناخت را به ترازو بگذریم، بلکه غرض آن است که بگوییم اگر با دقت بیشتری، به سخنان سر لشگر جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران در« جمع پیشکسوتان جهاد و شهادت» بنگریم و آنرا- نه شرایط مادی را ملاک سنجش خود قرار بدهیم، دریابیم که  سر لشگر جعفری، تجانسی با بورژوازی ندارد، اگرچه بر بخشی از ثروت جامعه سلطه افکنده و کنترل انحصاری خود را بر آن تثبیت نموده است. او نه بعنوان فرمانده ی نیروهای تولیدی و دفاع از سود و سرمایه، بلکه  بنام سردار دین اسلام، معتقد و مومن به آرمان های امام و انقلاب، سخن میراند، آنهم نه برای صاحبان سرمایه های صنعتی و مالی و تجاری بر فراز برج های بلند،  بلکه برای «پیشکسوتان جهاد و شهادت در مسجد ولی عصر.» او نیرویی را در جامعه ایران نمایندگی میکند که بر خلاف بورژوازی اساسا واپسگرا و جزم اندیش است. سخنان او بیانگر این واقعیت است که حقیقت و غایت بر وی آشکار شده است. میداند که جامعه و روابط اجتماعی چگونه باید شکل بگیرد و بکدام سوی ره بسپرد. برای فرمانده کل سپاه، راه امام، آرمانها انقلاب اسلامی و اطاعت و فرمانبرداری از ولایت فقیه، پایان و غایت زندگی ست. همه چیز به این اصول باز میگردد. راه امام، راهی ست برگشت ناپذیر، سی سال پیش آغاز شده است و تا قیامت باید ادامه یابد. حقیقت، ولایت فقیه است و ولایت فقیه، حقیقت . باین دلیل است که حتی اندیشه مقاومت مبادا که بسر جنبنده ای افتد. چه خشم و خشونت و خونخواهی که تجربه نکنند در زیر پنجه های خشمگین سپاه دین.

سخنان سر لشگر جعفری در واقع دریچه ای را بدرون خود میگشاید که میتوانی به آن راه یافته و درون مایه او را محک زنی و در یابی که ساخت او از چیست. مکر او میتواند چیزی باشد بجز آنچه در درون او میگذرد. از بیرون ممکن است که او را سرمایه دار ارزیابی کنی با انگیزه های سود و منافع مادی، ولی در درون سه عنصر محور هستی او ست: تسلیم و اطاعت مطلق از ولایت فقیه، جهاد و شهادت. هیچ چیز این پر قدرت ترین مرد ایران زمین را نگران نمیکند. نه افت اقتصادی و سیر نزولی سود سرمایه، نه تورم و بیکاری، نه فقر و محنت و عقب ماندگی. نه آینده ی نا روشن بازار اقتصاد و غرق امپراتوری های دلاری در دریای خروشان تغییر و تحولات دایمی و نه حتی حمله ی ناگهانی بیگانگان برای جلوگیری از دست بابی به اسلحه نهایی. او نگران «استمرار انقلاب اسلامی و راه امام،» «تضعیف ولایت فقیه» و نگران شکاف و ریزشی  است که در رده های نخبگان انقلاب پس از 22 خرداد (88) ظاهر شده است. سردار اسلام باین واقعیت اشاره میکند و میگوید که:

«نخبگان و خواص انقلاب متأسفانه ريزش داشتند، اما نبايد نظام را با عملكرد من يا شما سنجيد،‌ بلكه بايد با معيارها و شاخص‌هاي صحيح راه امام و شهدا را ادامه داد. متأسفانه برخي از نخبگان به اين نكته مهم كه ولي‌فقيه فصل‌الخطاب موضوعات است، توجه كافي نكردند و به راحتي نقدهاي نادرستي به آن وارد مي‌كنند و اگر آنها اينگونه رفتار كنند، نبايد ادعاي پيروي از راه امام و طرفداري از نظام را داشته باشند» (پایگاه خبری فرا رو،10 شهریور 88).

او نه از نظام ولایت فقیه، که مورد تایید کلیه اصلاح طلبان- از جمله میر حسین موسوی و مهدی کروبی، خاتمی و هاشمی نیز هست بلکه از فصل الخطاب بودن ولی فقیه است که دفاع میکند و حفظ و نگاه داشت آنرا وظیفه خود میداند. یعنی که ولایت فقیه و آنچه میگوید و میاندیشد، یکطرف و مابقی جامعه- یعنی 70 میلیون ایرانی در طرف دیگر. هر چه که بگوید فقیه، چه مثبت، چه منفی. چه درست و یا چه نادرست، باید به آن گردن نهی. دم فرو بندی و اطاعت کنی. وای اگر نه گویی به آنچه ولایت فقیه بر زبان رانده است. البته که در شعله های خشم و انتقام سپاه پاسداران دین، میسوزی و خاکستر شوی. بعبارت دیگری، کسی به پاسداری جامعه ی اسلامی پرداخته است که دچار کمبود بینایی ست. تنها چیزی که در چشم انداز او وجود ندارد مفاهیم انسان و حق و حقوق انسانی ست. او چنان مست باده قدرت است که نمیتواند بیاندیشد که تسلیم و اطاعت، تقلید و پیروی اصل و اصول دین امام پرستی، نیست در شان انسانی. این البته که یک امر طبیعی ست زیرا که اسلام با مفهوم انسان بعنوان یک موجود آزاد و خود مختار، بطور کلی بیگانه است. الله همه انسانها را یکی و یک جور، بنده خود میداند و چیزی جز اطاعت و فرمانبرداری نیز نخواهد. این همان نظم الهی و یا استمرار راه امام است که فرمانده کل سپاه پاسداران دین، در پی تثبیت آن است. بزبانی ساده تر، کسی که با مفهوم انسان، آزادی و خود مختاری ، بیگانه و غریبه است، چگونه میتوان از او انتظار داشت که به انسانها احترام بگذارد. او به خود همچون بنده ی الله و ولایت فقیه مینگرد و میخواهد تمامیت جامعه مثل او به بندگی خود اعتراف و افتخار کنند. البته که  سردار سلحشور اسلام، سر لشگر جعفری، باید آزادی را یکی بداند با بی بند و باری و در هم فرو ریختن مرزهای مصنوعی بین زنان و مردان. سردار ولایت فقیه به ستایش اسارت و بندگی میپردازد چون کمال آزادی ست. درست مثل ابطحی و دیگر یارانش که در اسارت، آزادی را یافته اند، بویژه آزادی بیان که حمد و ستایش کنند، و به خواری و حقارت در برابر ولایت فقیه، اعتراف نموده و عذر گناهان ناشی از جهالت و نادانی خواسته تقاضای عفو و گذشت کنند.

 پایگاه خبرگزاری فرا رو گزار ش میدهد که سر لشگر جعفری

«  با انتقاد از كساني كه دفاع از احمدي‌نژاد را مساوي با دفاع از رهبري مي‌دانند، گفت: رهبري كجا و ماها يعني ديگر مسئولان نظام كجا؟» یعنی اگر که رهبر دانا و بینا است ما نادان و نابیناییم. یعنی که او خوب و پاکی است ما بد و آلوده ایم. او مقدس است و ما موهنیم. او نه تنها خود را هیچ و ناچیز بشمار میآورد بلکه رئیس جمهور را تا حد یک جارو کش و یا یک آفتابه دار، تنزل میدهد.  بعبارت روشن تری، کسی میخواهد از سرفرازی و سربلندی ملت ایران دفاع کند که به حقارت و خواری خود و تمام شاخه های متصل بخود در برابر ولایت فقیه افتخار و مباهات میکند.  این سردار اسلام، در کمال تبختر باسارت و بندگی خود میبالد. سرداری که میخواهد امت اسلام را سر بلند سازد، الگوی تسلیم و اطاعت را عرضه میدهد و آن را نه تنها وظیفه میشمارد بلکه جوهر آزادی و زندگی  میخواند بویژه اگر به شهادت انجامد.
.
اما او بر این تصور است که آنانکه فصل الخطاب بودن ولایت فقیه را مورد چالش قرار داده اند، اصلاح طلبان هستند که هم اکنون مهره های مهم شان در تله گرفتار آمده اند. لذا فکر میکند اگر لبه ی برنده ی شمشیر خود را بر گردن آنها بنهد و به توبه و اعتراف و ادارشان کند، قدرت مطلق ولایت فقیه را حفظ کرده است. سردار اسلام، سر لشگر جعفری،  به اعترافات ابطحی اشاره میکند و میگوید:

«شايد برخي بگويند كه اين اعترافات منتشر شده همچون سخنان آقاي ابطحي بر اثر فشار و زور بوده است، اين افراد مدعي چاره‌اي ندارند جز اينكه دروغ بگويند. آقاي ابطحي در مدتي كه در زندان بود با خروج از جوي كه ديگر بر او حاكم نبوده و دور شدن از آن دوستان خود، با بحث آزاد، تحولي در او به وجود آمده و اين سخنان را گفته است. البته ايشان روزي بيرون خواهد آمد و آن موقع نيز مي‌توانيد در مورد استدلال‌هاي وي اظهارنظر كنيد. چراكه دانستن حق مردم است، مردم بايد بدانند» (پایگاه خبری فرا رو،10 شهریور 88).

حق بجانب فرمانده سپاه پاسداران است، «مردم باید بدانند» که تنها در زندان است که میتوانی آگاه و دانا شوی و حقیقت را در یابی.  در بندگی و اسارت است که احساس آزادی و آزادگی کنی و اصل و اصلت خود را بظهور رسانی. یعنی در تسلیم و اطاعت و در پناه ولایت فقیه انسانیت خود را در یابی.

او اصلاح طلبان را کسانی میداند که راز دلشان را نمی گویند اگر چه هرگز شنیده نشده است، همچنانکه کمی زودتر اشاره شد- که اصلاح طلبی بر اصل ولایت فقیه و قانون اساسی اش خط بطلان کشیده باشد. مسلم است که اصلاح طلبان - ازجمله میر حسین موسوی، مهدی کروبی و خاتمی و رفسنجانی با همه ایل و تبارشان، هرگز با اصل ولایت فقیه سر ستیز نداشته اند. میر حسین موسوی بارها اعلام کرده است که او خواهان تغییرات ساختاری نیست. یعنی او نظام ولایت فقیه و جایگاه آنرا در جامعه و ساختار قدرت پذیرفته است. اما فرمانده کل سپاه دین، معتقد است که اصلاح طلبان در عمل چیزی جز براندازی نرم در سر نداشته اند و ندارند. و آنهم پس از آنکه در یافتند که براندازی سخت برهبری آمریکا دیگر عملی نیست. این است که از در عقب وارد شده اند دست به انقلاب رنگی و یا مخملی میزنند که در چند مورد هم در اروپای شرقی موفق بوده است.  او خطاب به پیشکسوتان جهاد و شهادت میگوید، اصلاح طلبان حاضر نیستند
«مردانه موضع واقعی خود را اعلام کنند و روی آن بایستند... اما ما وظیفه داریم آنها را رسوا کنیم و این وظیفه سنگین بر دوش همه ماست که وظیفه پیشکسوتان جهاد و شهادت در این زمینه بسیار مهم است» (همانجا).

یعنی حال باید، جهاد پرستان شهادت طلب که وظیفه ی تحکیم و تداوم راه امام را تا قیامت بعهده دارند عزم خود را جزم کنند به جهاد نرم یا «رسوا ساختن» دست بزنند. یعنی که سپاه دین بجای این که در میدان نبرد شمشیر بر کشد و خون بریزد تا آخرین قطره ی خون خود که به شهادت برسد، با اسلحه گرم و سرد، باخود و زره، سوار بر ماشین های تندرو سرکوب کننده، بجان مردم بی دفاع صلح جو افتند. که گویا ترین آنها را ربوده، بزندان افکنده و بر روح و جسمشان زخمهای التیام ناپذیر وارد نمایند، تا از انان  بنده ای بمانند خود بسازند و سر اطاعت و تسلیم در برابر ولایت فقیه فرود آورند.

 سر دار سپاه ولایت فقیه، در واقع با استناد به اعترافات در بندان و اسیران، به مردم این پیام را الغا میکند، که اگر هوا و هوس جستجوی حقیقت در اندیشه ات خطور کند، ای بسا که آن  را در اسارت و بندگی، در خدمت بازجویان مودب و با وجدان، دریابی. او بر آن تصور است که دین چنان وجدان را از مردم ربوده است که با دژخیمان و جلادان نظم اسلامی همدمی و همسازی بیشتر ی خواهند داشت تا هر گونه احساس همدردی و ترحمی نسبت به انسان هائی که بزنجیر محرومیت و فضایی وجشتبار گرفتار آمده اند و یا در ملا عام بدار اعدام آویخته میشوند. او بر آن تصور است که اصلاح طلبان در یک روز توانسته اند بیش از سه میلیون نفر را در یک روز به خیابانهای تهران بکشانند. چون آقای سر لشگر دچار مرض تنگ نطری هستند نمیتواند تصور کند که این، سی سال تجربه ی خشم و خشونت و انتقامجویی حکومت دین بوده است که مردم را بانفجار  کشانیده است که به پا خیزند  و باستقبال تغییر و تحول بشتابند. که سی سال تحمیل بندگی است که آنها را بشورش و خروش در آورده است. اما از آنجا که او مردم را همچون خویشتن، بنده می پندارد، نمیتواند اعتراض و مقاومت آنها را اصیل و دارای اصالت بداند. 

بعبارت دیگر، فوقانی ترین سردار ولایت فقیه قبل از آنکه معاندین ولایت فقیه را رسوا نماید، خویشتن را رسوا میسازد. او وقتی به محاکمات دسته جمعی مباهات میکند و اصرار دارد که آنرا به معرض دید مردم نیز قرار دهد و از اعترافات آنان برای مسجل ساختن ادعای خود استفاده میکند بافشای این واقعیت در نظام اسلامی دست میزند، که انسان از هر گونه حق و حقوق ابتدایی محروم است. که در جامعه اسلامی فرد متعلق به جمع است و بدون جمع وجود ندارد. محاکمات دسته جمعی خود تلاشی است در نفی و نابودی فرد و خصوصیات و خصائل فردی. محاکمات دسته جمعی متهمین به براندازی نرم، بیانگر ناچیزی فرد و حق و حقوق انسانی او ست. چگونه میتوان، فردی را بجرم مقاومت و نفی ولایت فقیه به محاکمه کشاند. این البته یکی از ویژگی های جهان بینی دینی ست که مشترک است در تمام معصوم و مظلوم پرستان، سر سپردگان امامت و ولایت. آنها به جامعه و افراد آن همچون یک گله مینگرند و آنها را مثل اعضای یک گله به محاکمه میکشند. در قاموس سر لشگر جعفری و همردیفان و هم دینان وی، فرد وجود ندارد. چون فرد انسان است که آزاد است و خود مختار. او بر میگزیند آنچه که انسانی ست و در شان انسان. انسان آزاد هرگز باذیت و آزار و شکنجه ی انسان دیگری نمیپردازد. چون روا ندارد بدیگری آنچه بخود روا ندارد. استناد با اعترافات محکومین و متهمین در بند، این واقعیت را بر میتابد که  نظام ولایت فقیه بیگانه و غریبه است با مفهوم حق و حقوق فردی و اجتماعی. یعنی که او تنها پابند و متعهد به قرار داد با ولایت فقیه است. او تعهدی نسبت به مردم و آنچه آنها اراده میکنند، احساس نمیکند.

در واقع آنچه او گناه کبیره ی اصلاح طلبان، قلمداد میکند، یکی از ضروریات جمهوری است. اگر در جمهوری دسته بندی نباشد، اگر برنامه ریزی و مذاکره و مشاوره در باره استراتژی و تاکتیک بدست آوردن قدرت در کار نبوده و امکان گردهم آیی، نباشد، در چنین شرایطی نه از جمهوری که از یک نظام استبداد دینی است که سخن میرانیم. تمام اتهاماتیکه سر لشگر جعفری به محکومین وارد میسازد در حقیقت چیزی جز عمل به حق و حقوق انسانی نبوده است. انسان میخواهد بر سرنوشت خود حاکم باشد و جمهوری وسیله ای ست برای این حکومت. این حق مردم است که به گفتگو بنشینند و خواسته ها و نقطه نظر های خود را بدیگران انتقال دهند و یا در تقابل با دیگر نظر ها و خواسته ها در آید. جمهوریت وقتی موجودیت پیدا میکند و خون در رگ های آن بعنوان یک موجود زنده جریان خواهد یافت که مردم یا برگزیدگان آنها به گفتگو بپردازند و عقاید و افکار خود را با یک دیگر در میان بگذارند، تا بتوانند هرچه بیشتر خواسته ها سر کش و عصیان زده قدرت را مهار کنند. حاصل تبادل نظرها، گفتگوها، سازش ها و رقابت هاست که به جمهوری میانجامد.

معماران نظام ولایت فقیه وقتی طرح حکومت دین را ریختند، قادر نبودند هر آنچه که در آینده از جمهوری بر آید پیش بینی کنند. آنها فکر میکردند درب همیشه بر یک پاشنه کردیده است و خواهد گردید. آنها بر آن تصور بودند که رای ولی فقیه و یا ذات الهی همیشه فائق آید بر رای مردم و آنرا بر حسب سنت و قاعده پذیرا خواهند شد. آنچه که سردار ولایت فقیه و نیز خود حاج علی خامنه  ای نمیتواند مورد فهم قرار دهد آن است که مردم بر خیزند و بشورند، بر علیه نظام تسلیم و اطاعت و اسارت و بندگی. سردار ولایت فقیه هرگز نمیتواند بیاندیشد که این اصلاح طلبان نیستند که او به محاکمه کشانده است و اتهام محاربه با خدا به آنها می بندند بلکه این تمامی مردمی هستند که در جنبش اعتراضی مردم  شرکت جسته اند. هر فرد از آن میلیون ها که در اعتراضات به رای ولی فقیه شرکت جستند میتوانست یکی از آن افرادی بوده باشد که در بازداشتگاه کهریزک به دست دژخیمان دین تکه پاره شده است. این است که مردم هرگز با سخنان رهبران رژیم دین، بویژه با دژخیمان آن نه تنها احساس همدمی نمیکنند بلکه عقده سرکوب و تحقیر و حقارت را در دل میگیرند و پرورش میدهند تا فرصت مناسب آنرا منفجر و نظام پوسیده و فاسد ولایت فقیه را ویران سازند.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com