۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

ولایت طلبکار و ملت بدهکار

در نظام اسلامی، هرگز نمیتوان صحنه ای را تصور کرد تماشایی تر از منبر ی که ولی فقیه بعنوان امام جماعت بر فراز آن جلوس می یابد و خطبه خوانی میکند، بویژه اگر شرایط درونی و یا بیرونی دستخوش بحران شده باشد.
چرا که در برابر جماعت، ساحری به سحر و افسون میپردازد در اوج مهارت و تردستی. کذب را به حقیقت تبدیل مینماید و حقیقت را به کذب. افسون ش چنان تخدیر کند که هیچ تماشاگر ی را هرگز نیست بازگشتی به عالم بیداری. با نام الله می آغازد و شریعت و آئین اسلامی. از این جهان خروج می یابد و به دوران امامت، یعنی دوران بی پایان، رجعت میکند، گویی که تاریخ بشریت با امامان آغاز گشته است و با آنان بسر آید. امامت و ولایت را طلبکار میسازد و مردم را بدهکار، که بوده اند و هستند وامدار تا قیامت نسبت به الله و پیامبر.

ولی فقیه آنگاه جلوه الله شود و بدهکاران  را به تسلیم و اطاعت، به بندگی و عبودیت فرا میخواند که عین تقوا است و رستگاری و یا وفا به عهد است و پرداخت بدهی. که از آن چیزی بر نخیزد جز سعادت و نیکبختی. اما ساحر خطبه گو از ذهنیات میگوید و نا دیدنی ها که عیان را غیب کند و دیدنی ها را از نظر ها  بپوشاند. که شمشیر درخشنده و طناب مرگی که بر گردن محارب میاویزد، در دست ش نبینی و از چکه های خونی که از آستین ش به زمین میغلطد غافل بمانی، قهر و قدرت و خشم و خشونت را بر فراز منبر تجسم زهد و تقدس و رحمت و رحمان پنداری.

بر حسب قاعده مذکور، ولی فقیه، امامت نمازگزاری جمعه ی گذشته(15-11-89) را بر فراز منبر ولایت به نمایش گذارد. مثل همیشه تماشایی بود و سحر کننده.. پس از مقدمه ای در باب احکام شریعت به وجد آمد. از معجزه ای سخن راند که اگرچه در سال 57، بوقوع پیوسته است، هم اکنون در جهان عرب غوغا بپا  کرده است و میتوان در آن "انعکاس صدای انقلاب اسلامی " را مشاهده نمود. ظهور امام خمینی را مگر میتوان کمتر از یک معجزه خواند. ایران زمین را که در دست غارتگر استعمار خارجی به سرعت  بسوی انحطاط و تباهی فرو میغلطید، نجات بخشید. حال نهالی که امام خمینی کاشته است، نهال اسلام هم اکنون شکوفا گردیده است. که بوی و عطر اسلام است که به مشام اعراب شمال آفریقا رسیده است و آنها را "بیدار " ساخته است.

اما آیا میتوان از ساحر و جادوگر انتظار داشت که تماشاگر را سحر نکند؟ در چنین صورتی چگونه میتواند حقیقت را پنهان نماید؟  علیرغم وجد و نشاط ش از خیزش و خروش اعراب به منظور بازگشت به اسلام، هراس و وحشتی را که گریبان ش را گرفته بود باید پنهان می ساخت. چرا که تنها هراس و وحشت است که انسان را به دفاع باز میدارد. در عین حال، ترس و واهمه است که آدمی را زیرک بار آورد. این است که خطبه های آقای خامنه ای را باید یک خطبه دفاعی خواند، دفاعی که پوشنده ی ضعف و ناتوانی ست و شک و تردید به حمایت و اعتماد ملت به ولایت. این است که خداوند خامنه ای از موفقیت ها، از فتوحات نظام اسلامی در زمینه مبارزات با "استکبار جهانی،" کوتاه کردن دست استعمار و ایستادگی اش در برابر آمریکا، چه سخنفرسایی ها که نکرد. به دفاع از انقلاب اسلامی پرداخت که پوزه ی چه دشمنانی را که به خاک نسائیده و حمله و تهاجم چه شیاطینی را که دفع نکرده است. به همین دلیل حق را بخود میدهد، به نظام ولایت. نظام را طلبکار میکند و مردم را بدهکار.

ولی فقیه، بر فراز منبر امامت جمعه، خطاب به جماعت میگوید که " احترام جهانيان به ملت ايران به دليل استقلال سياسي كشور است." البته استقلالی که معجزه ی امام خمینی به ارمغان آورده است. "احترام " دین وحقی ست که نظام ولایت بر گردن مردم ایران دارد. استقلال سیاسی، این ارجحترین نیاز ملت را امام خمینی برآورده است. امام خمینی مثل تمام امامهای دیگر حق بزرگی بگردن ملت دارد. ملت باید خود را مدیون و وامدار امام خمینی بداند. مضاف براین، نظام ولایت "مردم سالاری اسلامی" را بر اساس شریعت دین بنیادگذارده است. معضل توزیع قدرت و عدالت را گشوده است. مردم ساختار قدرت را از راس تا ذیل خود بر میگزینند. که در زیر سلطه ی اسلام است که میتوانی به حق و حقوق انسانی خود برسی  که خود حق و دینی دیگری ست به گردن ملت. اما بدهکاری ملت بیش از اینها ست. باید به آن خنثی سازی "فتنه " و توطئه دشمن، سرکوب و متلاشی نمودن آن را بیافرایی. فتنه ای که بزعم ولی فقیه با دست خارجی طرح ریزی شده بود است که بوسیله عوامل داخلی اش ارزش ها و حقانیت نظام ولایت را لوث و لکه دار کنند. لذا اظهار میدارد که " فتنه 88 نمايشنامه غربي‌ها براي از بين بردن سيرت انقلاب بود."

 آیا میتوانیم حفظ و نگاهداری "سیرت انقلاب " را یک دین و بدهکاری به نظام ولایت بشمار نیاوریم؟ نظامی که از استقلال و سروری ملت در برابر دست اندازی های قدرتهای بزرگ، بدفاع بر میخیزد البته که حق بر گردن ملت دارد. اما تنها احترام و استقلال و مردم سالاری و خنثی سازی توطئه های دشمن نیست که مردم را بدهکار میسازد، شکوه و عظمتی که اسلام به ملت ایران بخشیده است، ملت را هر چه بیشتر در بدهکاری غرق میکند. این بدهکاری را ولایت خود چنین بیان میکند: "عزت و عظمت ملت ايران بعد از انقلاب اسلامي نمايان شد و دشمنان را مبهوت كرد." طبق خوانش ولایت از حقیقت، تا قبل از انقلاب ،57 ملت ایران در منجلاب زشتی ها و پلیدیها فرو رفته بود و بی حجابی و فحشا، شیوع فراوان. مردم در اوج فلاکت و نکبت بسر میبردند. دین گریزی به اوج خود رسیده بود. روشن است که برای برقراری نظم و انضبات شریعت، احیای ارزش های دینی بازگرداندن دین به صحنه جامعه، ملت بار دیگر بدهکار ولایت میشود. به لیست این بدهکاری ها، پیشرفتهای علمی و تکنولوژی از جمله دست یابی به فن آوری هسته ای باید افزوده گردد. وی حتی تحریمات قدرت های بزرگ را که هر روز بیشتر گلوی مردم را میفشرد، سود آور بحال ملت میخواند چون خود کفایی را از برایشان بارمغان خواهد آورد. که خود یک بدهکاری دیگری ست بگردن ملت. بعبارت دیگر، تمام خواسته های مردم همه برآورده گردیده است. خشنود و راضی هستند، چیزی نیست که طلب کنند اما برآورده نشده باشد. بنابراین، نمیتوانند طلبکار باشند. تا زمانیکه بدهکارند، دم باید فرم ببندند و لحظه ای از شکر و سپاس باز نایستند.

مسلم است، که وقتی ولی فقیه بر فراز منبر امامت جمعه سخن میگوید و به حساب ها رسیدگی میکند، هیچ بنی و بشری در سرزمین ولایت یافت نشود که طلبکاریها را به چالش بکشد و بار بدهکاری را را بر زمین نهد. چرا که ولایت، جلوه ی الله است. حرف او حقیقت است و غایت و نهایت. چون و چرا پذیر نیست. هرکس به حسابرسی های ولایت شک و تردید بخود راه دهد بی درنگ "محارب " شناخته میشود و باید بدهکاری خود را با تسلیم جان خویش بپردازد.

از آنجائیکه زهد ورزی نشانی ست بر دو رویی و ریاکاری، خداوند خامنه ای ملت را پیشا پیش بدهکار میکند مبادا که طلبکار شوند. حادثه ای که در جهان عرب از جمله مصر و تونس به وقوع پیوسته است. لذا ولی فقیه بر  فراز مهمترین منبر طلبکاری، یعنی منبر امامت نمازگزاری های عبادی- سیاسی جمعه، بدهکاری های ملت را یاد آور میشود که ملت آگاه و هشیار باشد که تا زمانی که بدهکار است، اگر بر خیزد و بخروشد، نمک را خورده است و نمکدان را شکسته است. به زیر عهد و قرار داد خود زده است. فتنه انگیزی نموده که از پرداخت بدهکاری های خود سر باز زند. بنابراین چون بدهکاری خود را نپرداخته است میتواند براساس شریعت دین اسلام مورد تنبیه و مجازات قرار بگیرد. آنهائیکه به بدهکاری های خود به نظام ولایت نا آگاهند و از پرداخت آن سر باز میزنند "محارب " شناخته شده و بدار مجازات آویخته میشوند.

کیفردر نظام ولایت یک امر عادی وطبیعی ست. همچنانکه در همه ی جوامع بدهکار را مجبور به پرداخت بدهی خود کند. با این تفاوت که  کیفر در اسلام همراه  است با عدالت. آنکه دست به سرقت میزند بدهکار میشود و بابت بدهکاری است که باید آن عضوی که مرتکب گناه شده است به کیفر برسد و نابود گردد. به این دلیل سارق باید بدهی خود را با قطع یک دست و یک پا بدهد. بر قراری  موازنه و تعادل و تساوی بین طلبکار و بدهکار، اساس عدالت اسلامی است. ملت ایران این درس را در انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در خرداد 88 آموختند. آنها آموختند در نظام ولایت اگر حق و حقوق خود را طلب کنی دروازه های دوزخ بر رویت گشوده خواهد شد. از عهد شکنان چنان انتقامی گرفته وبگونه ای به کیفر میرسند که هرگز اندیشه ی طلبکاری به مخیله ی هیچ بدهکاری خطور نکند.

 برغم این واقعیت، خطبه های عبادی- سیاسی ولایت، بیانگر هراس طلبکار است از بدهکاران. چرا که بار بدهکاری اگر سنگین شود این خطر وجود دارد که  بدهکار زیر بار بدهی بشکند. در آنصورت چاره ای ندارد جز آنکه بار بدهکاری را بر زمین بگذارد و خود را رها ساخته پرچم طلبکاری را بر افرازد تا حق و حقق خود را کسب نماید و تا زمانیکه بدهکاریها و طلبکاری ها بر کفه ی ترازوی عدالت قرار نگیرند، میدان مبارزه را ترک نکند. همچنانکه در مصر درحال وقوع است. اگرچه ولایت از این امر بخوبی آگاه است با این وجود راهی ندارد مگر افزودن بر بار بدهکاری. چه، خطر سبک شدن بار بدهکاری نیز برخاستن و ایستادن است، رهایی است و آزادی. این مخمصه ای ست که ولایت ساحر در آن فرو رفته است. بار را چه سبک کند و چه سنگین، بدهکاران دیر یا زود بر خواهند خاست و پرچم طلبکاری را برافرازند. این نسیم رهایی و آزادی ست که بر فراز میدان التحریر وزیدن گرفته است نه بوی آزار دهنده ی اسلام.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه


نجات در رهایی ست،
نه در سبز است نه در قرمز
 
بیش از سه دهه است که دین، خود شمشیر برگرفته و بدون واسطه ی شاهان بر جامعه سلطه افکنده است. یو غ شریعت را بر گردن مردم آویخته، آنها را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم ساخته و تا حد رعیت و بنده تنزل داده است. با این وجود، هنوز هستند بسیاری که دین را در آفرینش شرایط موجود در مرکز چیزها قرار نمیدهند و نقش آنرا فرعی تلقی میکنند. بر این تصورند که میتوانند  جامعه ای دمکراتیک و سکولار، آزاد و آباد بر پا دارند، بدون اینکه تغییری در آنچه مرکزی ست ایجاد نمایند.
 
معضل آن جا ست که مرکزیت تغییر نخواهد کرد اگر محیط پیرامون آن تحول نیابد. یعنی تا زمانیکه خود را رها از سلطه ی دین نسازیم، حکومت دین هرگز ما را رها نخواهد ساخت. آنچه رهایی را مسئله انگیز میکند آن است که اسطوره ها و افسانه های دین، احکام و فرائض دینی در وجود ما نهادین گردیده و آنها را بدیهی و طبیعی ساخته است. این همآنقدر برای شخص دینی مسلک صادق است که برای کسی که خود را دینی نمیداند و به احکام شریعت توجهی نشان نمیدهد. یعنی برای مسلمان بودن، نیازی نیست که به مسجد بروی و نماز بخوانی و روزه بگیری. زیرا که ما مسلمان نمیشویم، بلکه مسلمان پا به عرصه وجود میگذاریم. نیاکان ما همچنانکه شناسنامه فیزیکی خود را به ما انتقال میدهند هویت دینی خود را نیز در نهاد ما میکارند.
 
ما وقتی پا باین دنیا میگذاریم، در دنیایی زاییده میشویم که دین اسلام برای ما (تقریبا) همه چیز را تعریف و تعیین نموده است. خوب و بد، زشت و زیبا، درست و نادرست، حرام و حلال. نه تنها در زمینه اخلاق بلکه در زمینه طهارت و نظافت، زناشویی و مراودات جنسی و غیره و غیره.  ما در خلاء زائیده نمیشویم بلکه در فرهنگ و سنت، عادات و رسم و رسومی زائیده میشویم که قرنها پیش از ما موجود بوده اند که اجداد ما بدان اعتقاد داشته و آنرا برای زیستن ضروری میدانسته اند. پدران و مادران مان، در واقع نطفه ما را بنام الله بسته اند  و ما را به مثابه یک مسلمان  پرورش داده اند. آنها ما را حلال  زاده و مشروع به این جهان میآورند درست همانگونه که نطفه خود بسته شده و پرورش یافته اند. هم چنانکه رشد میکنیم و از طفولیت به بلوغ میرسیم با حسن و حسین و علی و نقی و تقی و عباس دوست و آشنا و همکار، همسایه و همشهری و هموطن میشویم. همراه با آنها در مدرسه آداب نماز و روزه و قرائت قرآن را میآموزیم. در روزهای عاشورا در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی شرکت نموده و به نوحه های دل انگیز و سوزناک گوش فرا داده و هماهنگ با دیگران  به خود زنی پرداخته ایم.
 
میتوان موارد بسیاری دیگر در رفتار و کردار خود شناسایی کنیم که یا ریشه در دین دارد و یا تحت تاثیر آن قرار گرفته است. چرا که هیچ امر رسمی و یا غیر رسمی، خصوصی و یا عمومی، وجود ندارد که بنام الله آغاز نگردد. و نیز هیچ نامه ای و یا کتاب و سندی نوشته نشود، و یا عقد و عروسی و معامله ای سر نگیرد اگر با نام الله مزین نشود .
 
دین در سرشت و فترت مان زمانی کاشته میشود که از این جهان چندان آگاهی نداریم. یک طفل نا آگاه و ناتوان و محروم از گزینش هستیم. دینی شدن ما نه ربطی به دین دارد و نه به پروردگار یکتا. دین یک پدیده اجتماعی ست همچون زبان انسانی. تکلم و مکالمه آنقدر طبیعی و عادی بشمار میآید که هرگز به صرافت ش نیفتیم که زبانی که با آن مکالمه میکنیم و در نوشتن بکار میگیریم، زمانی زبان دیگری بوده است. دین نیز بمانند زبان از بدیهیات زندگی میگردد. آنقدر با آن آشنا هستیم که پیوسته به حضور دایمی و کنترل کننده آن در ذهن خود بیگانه میمانیم. در پاسخ حال شما چطور است حمدِ الله را میگوییم و الله را شکر میگذاریم بدون آنکه متوجه حضور شریعت در گفتار خود باشیم. در شرایط کنونی هر الله ای که بزبان میآوریم چه در حال قیام باشد و چه در حال رکوع و سجود، سخنی بزبان رانده ایم که دارای بار سیاسی ست. اگر در تایید و تصدیق رژیم نباشد، بدون شک به تداوم رژیم دین امداد میرساند تا زمانیکه دانسته و یا نا دانسته به شریعت عمل میکنیم، چه حجاب باشد و چه وضو، و چه نذر و نیاز باشد و چه سفره اندازی و زیارت، نظام ولایت، شمشیر شریعت را بر کشد و سکوت و هراس بدل آورد.
 
این بدان معناست که دین در ناخود آگاه ما تمرکز یافته است. یعنی که دین هستی و کیستی ما را تعریف و تعیین میکند بی آنکه خود بدان آگاه باشیم. در قاموس فرویدی دین «فرا خودی» میشود که «خود» را به حاشیه میراند و  رشد و استقلال آنرا به تعویق انداخته مستقیما غرایز خفته و بیدار ما را که در «نهاد» مان تمرکز یافته، سرکوب و تحت کنترل خود در میآورد. سرکوب «خود» (ایگو) مقدمه ایست برای پذیرش رعیت بودن و بندگی: زیستن در محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، بعبارت دفاع از خویشتن و نه گفتن و مقاومت در برابر قدرت.
 
بعنوان مثال وضو میگیریم که نجاسات را از خود بزداییم بی آنکه خود را نجس بدانیم. در منظر الله بشر باید نجس و ناپاک باشد که او را تنها زمانی به مناجات در درگاه ش راه دهد که به تمام مقررات و قواعد وضو تن داده باشد. این در حالی است که تشریفات وضو هیچ ارتباطی با نظافت و پاکیزگی ندارد. برای وضو نه به اندیشه نیازمند یم و نه تعقل. وضو تشریفاتی است که تنها به تقلید و تبعیت آموخته میشود. طبری از محمد بن اسحاق روایت میکند که پیغمبر خود وضو کردن و نماز گذاری را به تقلید از جبرئیل آموخته است(جلد سوم، ص 954). تشریفات وضو هیچ هدفی دیگری ندارد مگر آموختن و نهادین ساختن اطاعت در ذات انسانی که خود مقدمه ای ست برای تسلیم کامل خویشتن به الله. در سجده های طولانی سر بر آستان ش میساییم بی آنکه خود را حقیر و خوار پنداریم.  بنا بر مولف تفسیرالمیزان، آیت الله محمد حسین طباطبایی، مفسر و تاویل گر کلام الهی، قرآن، کتاب آسمانی، در تاویل سوره ی حمد که قرآن با آن آغاز میشود، میگوید الله در این سوال امر فرموده است که الله را حمد و ستایش کنیم و به دعا و مناجات برخیزیم همانگونه و بر اساس همان روش که چگونگی آنرا الله خود در سوره ی حمد به بشر آموخته است. یعنی که الله حمد و ستایش انسان را آنگونه که خود به بیان آن علاقمند است نمی پذیرد و در شان خود نمیداند. الله بشر را از یک طوطی هم کمتر میداند. الله، بشر را حتی در حمد و ستایش نیز مختار نساخته است. لذا او را «رب العالمین» میخوانیم بدون آنکه خود را رعیت و بنده بدانیم. چون رعیت بودن و بندگی بر نهاد ما سلطه افکنده است. بدان آگاه نیستیم. محرومیت از حق و حقوق انسانی که از ویژگیهای رعیت و بنده است در یک جامعه استبدادی از زمان باستان تا زمانی که در آن هستیم، بخشی از ماهیت ما میشود و با پیروی از سنت و راه و روش نیاکان، میشود یک امر عادی و طبیعی.
 
 در خلق و خوی ما یکتایی و یگانگی الله در صدر بدیهیات زندگی قرار میگیرد. «او هست بجز او هیچکس دیگری نیست» میشود حقیقتی غائی و نهایی. باور باین حقیقت هرگونه انعطافی را در تار و پود ما خشک و منجمد میسازد. در نتیجه خود را بزرگ و زورمند می بینیم. نمیدانیم که ممکن است که به کذب و دروغ است که ایمان آورده ایم. این است که خود را برتر از دیگران میدانیم و میخواهیم بر جهان حکم برانیم نه به آن دلیل که میدانیم و توانسته ایم قوانین طبیعت را شناسایی نمائیم و بر آن و بر بشر سلطه افکنیم، بلکه به آن دلیل که فریب خورده ایم،  متعصب و خشک اندیشیم. اسطوره ها و افسانه ها را، توحید و نبوت و امامت را حقیقتی مطلق میپنداریم. این است که به احکام اسارت بار شریعت تن میدهیم و احساس سعادت و خوشبختی میکنیم. به استقبال جهاد و شهادت می شتابیم که هستی و زندگی را در نیستی و نابودی بیابیم. حجاب را بر سر زن میکشیم مبادا که موهای افشان، رخ زیبا و برجستگی های اندامش، ما را از انسانیت ساقط نموده به حیوانیت باز گشت داده، به ندای شهوت و لذت که  با رویت زن بیدار گردیده اند، گوش فرا داده به تصاحب او بر خیزیم و از «صراط مستقیم» منحرف شویم. روزه میگیریم، رنج گرسنگی را بر خود تحمیل میکنیم. خمس و ذکات میدهیم و حج میرویم و گوسفند قربانی میکنیم که خاطر الله را راضی و خشنود سازیم. نذر میکنیم و سفره های رنگ وا رنگ میاندازیم و زیارت میرویم به آن امید که خواسته ها و آرزوهای مان برآورده شده و در آخرت نیز خشم و خشونت الله را نسبت به خویشتن، تخفیف داده باشیم. با این وجود به شنیدن کلمات قرآنی، تار و پود مان به لرزه در آمده و هراس بدل مان می نشیند، بی آنکه بدانیم الله از رحمت است که سخن میراند یا از کیفر. از مهر و عطوفت است و یا از کین خواهی و انتقام .جویی. چه حاجت ها که از قرآن نخواهیم و چه معجزه ها که به آن نسبت ندهیم چون آن خود آخرین معجزه ی الله است. بعبارت دیگر، خود را به احکام، قواعد و قوانینی تسلیم میکنیم و یا ایمان داریم که از قرائت و فهم آن ناتوانیم. باینترتیب  نادانی و نا بینایی، نیز امری بدیهی ست، یعنی چیزی طبیعی و عادی ست که وابسته و نیازمند به عصا باشی. یعنی مقلد باشی و از دیگری بیاموز ی. و فراموش میکنیم که ما انسانیم و عقل و خرد داریم و میتوانیم بیاندیشم و برگزینم. لاجرم بساط عقل و خرد را در وجود خود تعطیل مینماییم و آنرا تنها به شکل ابزاری و برای رفاه و مایحتاج مادی، بکار بریم.    
 
از آموزشهای دین و حوزه های علمیه است که  ظلم وقتی صورت میگیرد که بدر گاه الهی تسلیم نشوی و از فرمان الهی سرپیچی نموده اطاعت بجا نیا ور ی ، یعنی اگر تن به بندگی و حقارت و خواری ندهی و وجود آفریننده را نفی و انکار کنی، ظلم واقع شده است. پس ظالم آن کسی نمی تواند باشد که شمشیر ذوالفقار بدست میگیرد صدها نفر را بنام الله و در راه الله و رضا و خشنودی او با یک ضربه بدو نیم میسازد. یزید و معاویه ظالم بودند چون حق حاکمیت را از افراد خاندان پیامبر سلب نموده و از تداوم رسالت و یا حکومت الهی جلوگیری نمودند. یعنی که تایید خشم و خشونت و بیرحمی نیز یکی از بدیهیات زندگی میشود. پس از هالوکاست هایی که در جهان اخیر بوقوع پیوسته است، سی سال است که شاهد قتل عام ها و کشتار جوانان و کردها و اعدام های روزانه  در جامعه خود هستیم بدون آنکه سکوت را بشکنیم. این را نیز  باید فرآیندی از بدیهی بودن خشم و خشونتی بدانیم  که منشا آن الله است.
 
سی سال حکومت دین این فرصت استثنایی را به وجود آورده است که دین را از عرصه ناخود آگاه خارج ساخته به سپهر خود آگاه وارد ش سازیم. و یا به زبان فرویدی «خود» را قهرمان سازیم و بر «فرا خود» غلبه نماییم. شریعت الهی را بر اندازیم و یو غ  اسارت و بندگی را از گردن بر گیریم و خود را رها کنیم. ما نباید هرگز چیزی کمتر از رهایی از شریعت و نهاد های شریعتی بخواهیم، اگر صادقانه آزادی را آرزومند یم و چیزی جز عدالت نخواهیم. عدالت در اسارت، خواری است و بندگی، عدالتی ست که ماهیتا اسلامی ست. رهایی یعنی دانایی و بینایی. هیچ جنبشی نمیتواند امیدوار به آینده باشد اگر در سوی رهایی حرکت نکند، چه سبز باشد چه قرمز.
 
 بنابراین، رهایی راهش از آگاهی میگذرد. آگاهی نه به آن چیزی که مجهول است و ناشناخته. بلکه به آن چیزی ست که واضح و بدیهی ست. عادی است و طبیعی، مثل «او هست و بجز او کسی دیگری نیست» و یا مثل اکبر بودن الله. یکتا و بزرگتر بودن الله همآنقدر طبیعی ست که مبادله آن چیزی که مازاد بر نیاز خود داری با آن چیزی که بدان نیازمندی، یعنی نظام بازار و سرمایه داری، که بر خلاف نظام ارباب رعیتی، بنابر ادم اسمیت، پیشرو اقتصاد کلاسیک، نظامی ست هماهنگ و هم طراز با شان و طبیعت انسانی. در این زمینه خاص است که ایدئولوژی میشود یک دانایی کاذب.
 
شاید زمان آن رسیده باشد که دوستان چپی، پیروان مارکس و لنین، از آنچه لویی آلتوسر «اقتصاد گرایی خام» میخواند، دست بر دارند و  این واقعیت را نیز مورد تامل قرار دهند که رو بنا همیشه بازتابی از روابط زیر بنایی نیست. بعبارت دیگر، ارزشها، باورها و راه روش زندگی، دین و نظام اخلاقی لزوما همیشه و در هر زمانی بازتابی از روابط تولیدی و اقتصاد ی نیستند. ارزشها و باورهای دینی در جامعه ما که فرضا از جنس رو بنایی ست، علیرغم تغییر و تحول و رشد و تکامل مناسبات سرمایه داری، بلا تغییر مانده اند. نه تنها تضعیف نگردیده اند، بلکه در 1357 به اوج اعتبار و منزلت خود میرسد. بر مسند قدرت جلوس می یابد و نظم و انضباط شریعت را بر قرار میسازد. بعضا مسئولیت ظهور حکومت دین را به قدرت طلبی ها و یا فرصت طلبی های احزاب و سازمانهای انقلابی و ضعف لیبرال دموکراسی نسبت میدهند و نقش دین را در شکل بخشیدن به آرمانها و آرزوها و تعیین و تعریف چیستی و کیستی ما نه در سی سال گذشته بلکه در طول تاریخ طولانی خود نادیده میگیرند. بعبارت دیگر، شرایط و ساختار سیاسی و اجتماعی که بوجود آورده ایم، بازتابی است از خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم و راه و روش زندگی ما نه فرایند دگرگونی در نظام تولیدی جامعه.
 
شاید یاد زیان آور نباشد که آنچه در بالا نشان دادیم، بخاطر بیاوریم که باور به توحید و نبوت و امامت و نیز شریعت دین اسلام، بنده و رعیت را تولید و باز تولید میکند. شریعت قانونمندی اسارت است که در وجود ما نهادین میشود و از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد. آنچه با انسانیت ما در ستیز و خصومت است، نه سرمایه داری و نه حتی استبدادی سیاسی. با سلطه ی تمام خواه دین است که ما روبرو هستیم. استبداد سیاسی وقتی پایان میگیرد که بساط استبداد دین و نهاد های آنرا بر چیده باشیم. ما وقتی میتوانیم به ایرانی آزاد و آباد، سکولار و شکوفا امیدوار باشیم  که تکلیف خود را با شریعت روشن ساخته و به کذب توحید و نبوت و امامت آگاه شده باشیم. تنها در آنزمان است که میتوانیم رهایی یابیم و بسوی آزادی گام بر داریم.
 
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
 



۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه




ملت خاک بر سر شد !

در روز شنبه سیزدهم خرداد سال 1368 زمانیکه امام دار فانی را وداع گفت، کشور سراسر غرق در سیاه شد. حزن و اندوه بر دلها مستولی و شیون و زاری آغاز گردید. شیفتگان امام به کوچه و خیابان ها ریختند و بعادت معمول سخت بخود زنی و عزا و شیون و زاری پرداختند. در این سوگواری میلیونها مردم ناله سر دادند که : خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

آری این درد جانسوز، درد یتیمی، درد صغیری، درد بی کسی  و درد بدبختی بود که ملت را عمیقا رنج و عذاب میداد. ملتی که پس از دو هزار و پانصد سال تاریخ هنوز به رشد و بلوغ نرسیده و همچون کودکی نیازمند سرپرستی پدر است باید هم که در مرگ  پدر شیون و زاری مینمود و خاک بر سر خود می ریخت. چرا که امنیت و آسایشی را که در زیر سایه و در آغوش پدر احساس میکرد از دست رفته می دید. با مرگ پدر ناگهان آینده در پیشگاه ملت تیره و تار شده بود. هراس و وحشت، نگرانی و اضطراب سرا پایش را فرا گرفته بود. چرا که ملت هنوز  خود را مستقل و خود مختار و بی نیاز از سر پرستی احساس نمیکرد.

البته که کودک صغیر کم حافظه است و فراموشکار. همه هر چه که پدر  بوده است به دست فراموشی می سپارد. نه بد خلقی ها و نه بد اخلاقی ها و اخم و تخم ها ش به خاطرش خطور میکند، نه بیرحمی ها، نه خشونت ها ، نه بی کفایتی ها، نه دروغگویی ها، نه یاوه گویی ها، نه توپ و تشر ها و ستیزه جویی های بی منطقش. فراموش میکند که پدر چون ار بابی مطلق گو و خود کام فرزندان خود را بیش از رعیتی نادان و صغیر بحساب نمی آورد. نه شماتت ها ش را بیاد میآورد و نه تهدید ها ش، نه سیلی ها ش ، نه تو دهنی ها ش و نه درد تازیانه ها ش را که بمحض ارتکاب کوچکترین اشتباهی گرده اش را زخمین و مجروح می ساخت. فرمان و امر و نهی او را،  بجا یا نا بجا مبنی بر باید این و نباید آن باشی و در نتیجه پایمال شدن امیال و آرزوهایش و زیست بنده وارش از خاطرش زدوده میشود. وقتی پدر به بستر مرگ میافتد، همه بدیها و زشتیها از ذهن کودک فرار میکند. از تنفر و نفرتی که باو داشته است حتی احساس شرم و گناه میکند. هر چه احساس تنفر و نفرت نسبت به پدر در زمان زندگیش بیشتر، احساس شرمندگی و گناه هنگام مرگش نیز بیشتر. باین دلیل تنفر و نفرت جای خود را به عشقی میدهد که تب ش بوجود ملت آتش میزند، جانش را می سوزاند. باین دلیل ملت وقتی جنازه پدر خمینی را به گورستان بدرقه میکرد، یک صدا ناله سر میداد که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد. 

اما در سالروز مرگ پدر ملت بد نیست نظری هرچند کوتاه به کارنامه ی این پدر که این گونه ملت در مرگش غرق در حزن و اندوه فرو رفتند، اندازیم، به آن امید که درد و غم بی پدری را به فرصتی برای رسیدن به رشد و بلوغ و کسب استقلال و خود مختاری مبدل سازیم و بجای عزا و سوگواری به پایکوبی و شادی بپردازیم.

این پدر وقتی در بهمن ماه 1357 بر دوش ار فرانس به ایران وارد شد، مردم همچون فرزندانی که از غیبت پدر سال های طولانی محروم بوده اند، هر چه که در دست انجام داشتند بزمین گذاردند و غرق در شادی و سرور به استقبال او شتافتند. با اطمینان و اعتمادی که به تقدس و زهد و فضیلت، پاکی و سادگی و خاکی بودن خصلت وی داشتند، سرنوشت خود را در کف او نهادند. امید باو بستند و همه قدرت را باو سپردند که درخت نو نهال آزادی را آبیاری نموده و بارور سازد؛ که حقوق اساسی و انسانی آنها را که بوسیله شاهان سفاک و ستم پیشه پایمال شده بوده است، به آنها باز پس گرداند؛ که آزادی بیان و عقیده را بمثابه جزء لاینفک حقوق انسانی به رسمیت شناخته و تحت هیچ بهانه ای آنرا زیر پا نگذارد؛ که اراده ملی را حاکم و همه احاد و افراد را در مقابل تبلور آن، یعنی قانون برابر سازد؛ که همچون گذشته بی دلیل و موجب مردم را دستگیر و بدون دفاع و محاکمه، متهم و محکوم ، تنبیه و مجازات و شکنجه نکند و سپس بدار و جوخه های اعدام نسپرد؛ که کمبودها را از نان و آب گرفته تا خانه و کاشانه، بر طرف سازد؛ که فقر و محنت از بیخ و بن بر کند؛ که ثروت، منابع ملی،  در آمد و فرصتها را عادلانه توزیع نموده و در راه بهبود زندگی ملت بکار گیرد و حساب و کتاب آنها را به گونه ای شفاف و بدون خدشه در خدمت مردم نگاه دارد و سرانجام نظام عشق و دوستی و صلح و صفا را بر قرار سازد.

اما چیزی نگذشت که این پدر، ریاکار و مکار، حیله گر و نیرنگ زن از کار درآمد؛ بزودی کاشف بعمل آمد که او از برای چیز دیگری آمده است؛ که آمده است  حکومت دین را بر سراسر جهان مستقر سازد؛ که حکومت آسمانی و ملکوتی را در ادامه رسالت پیامبر اسلام بنیان گذارد، با کفر و باطل بجنگد و با عجب و خود بینی، یعنی با تکبر و استکبار جهانی در افتد؛ که او را خدا شخصا به مسند قدرت نشانده است، نه مردم؛ که او از برای تحصیل رضای خدا آمده است نه خشنودی مردم، که او از طرف خدا ولایت دارد ؛ که او در برابر خدا مسئول است و نه در برابر مردم؛ که مردم خود فاقد شعورند که سرنوشت خود تعیین و بر سرزمین خود حکم رانی کنند؛ که آنها مقلدند و نادان و نابینا. رهرو آنها مجتهدین هستند و آیت الله ها و حجت الا سلام ها؛ که قانون نه تبلور اراده مردم که جلوه اراده خداست؛ که قانون کلام خدا، کتاب قرآن است که تنها قابل فهم و درک علما و مجتهدین و مدرسین حوزه های علمیه است.

آری امام خود را نماینده و برگزیده خدا  و عامل اجرائی اراده لایزال او نامید. باین ترتیب ملت را به تسلیم و اطاعت مطلق فراخواند و حکومت خود را حکومت مطلقه الله نام گذاری نمود. البته نه نشانی ارائه داد و نه معجزه ای آورده بود و نه دلیل و برهانی که او برگزیده خدا است. ضرورتی هم نداشت. به پیروی از پیامبر عظیم الشان اسلام،  تیغ و تازیانه بدست گرفت و به موجب کوچکترین سوء ظنی به اجرای حد و حدود الهی پرداخت. به جرم جنگ و محاربه با خدا بر چه گرده ها که تازیانه نزد و چه سر ها از تن جدا نساخت.  در بر پا داری حکومت مقدس دین در آغاز و بدون درنگ  سران ارتش شاهی را  که از سر خوش خدمتی به فرمانروای خود خیانت نموده و اسلحه های خود بر زمین گذارده و خود را تسلیم نموده بودند، بدون باز پرسی و اثبات گناه  و یا ارتکاب جرمی، در دادگاه الهی محکوم به محاربه با خدا گردیدند،  مفسد فی الارض شناخته شده و یکی پس از دیگری به جوخه های اعدام سپرده شدند. بدین ترتیب، پدر ملت با اراده ای تسخیر ناپذیر، حکومت الهی را بر اساس قهر و قدرت، خشم و خشونت، انتقام و خونریزی بنیان گذارد.

در حاکم ساختن احکام الهی، پس از سرکوب زنان آزاده و اسیر ساختن آنان در بند حجاب و مقنعه، سر فرزندان دلیر و انقلابی را از تن جدا ساخت. سپس سر لیبرال  و ملی گرایان و بعد به تار و مار ساختن هموطنان کرد و ترک و ترکمن و بلوچ و عرب، در چهار گوشه کشور پرداخت. ایران را بسبک شاهان جبار به ملک خصوصی خود تبدیل نمود. نظام تسلیم و تبعیت مطلق و فرمانروایی و فرمانبرداری را بر قرار ساخت. اما این آغاز کار بود

پدر ملت چون جادو گران، شعبده بازیهای بسیاری براه انداخت: با انقلاب فرهنگی دانشگاه های کشور را که دژ تسخیر ناپذیر آزادی و وجدان بیدار جامعه شناخته شده بود، ویران ساخت و بر  ویرانه های آن دانشگاه اسلامی را بنیان گذارد. با تسخیر لانه جاسوسی و 444 روز پذیرائی مجانی از جاسوسان، رقبای قدرت را از میان برداشت. فضای کشور را هرچه بیشتر غرق در تاریکی و خفقان ساخت، و سپس جاسوسان را صحیح و سالم ، همراه بیش از 14 میلیارد دلار تقدیم استکبار جهانی نمود. آنگاه ارتش عراق را به شورش دعوت و فتوا ی سرنگونی صدام حسین را صادر نمود. صدام که بخاک ایران تجاوز نمود و آتش جنگ را بر افروخت، پدر ملت باستقبال جنگ بمثابه یک برکت الهی شتافت و چه خوشآمد ها بجنگ نگفت.

در این دوران، زندگی شد جنگ و جهاد و شهادت برای تحصیل رضا و خشنودی خدا و سر بلندی اسلام. خون و خونریزی شد نشانه طهارت ، تقدس و پاکی. پدر معبد خون در بهشت زهرا بر پا ساخت و مردم را به پرستش خون وا داشت و زشت ترین خصال حیوانی نهفته در انسان از جمله درنده خویی و انتقام جویی را بیدار و به مثابه اساسی ترین ارزشهای اسلامی پروش داد. هشت سال جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی را ادامه داد. صدها هزار نفر از جوانان کشور در خون خود غوطه ور شدند و صدها هزار دیگر مصدوم، علیل و افلیج گردیدند. اما پدر رویای تسخیر قدس از راه  کربلا را در سر می پرور اند و در این راه در پی براندازی کفر و باطل نیز بود. باین دلیل بی مهابا ثروت و دارایی ملت را صرف هزینه جنگی خونین و تهی از معنا و مفهوم و رویایی نمود. حتی به قولک های پس انداز کودکان نیز رحم نیاورد. پدر دست رد بر سینه هرگونه مذاکره و پیشنهاد صلح نهاد و جنگ را ادامه داد. صدام حسین نیز چه بمب ها که بر سر مردم نریخت، چه خانه ها  و کاشانه ها، چه شهرها، چه تاسیسات صنعتی و اقتصادی که ویران نساخت. چه مردمانی را که آواره و سرگردان نکرد.

آنگاه ناگهان، پدر یک چرخش صد و هشتاد درجه ای زد: از سرنگونی صدام خون آشام، از برقراری نظام عدل و عدالت الهی در سراسر جهان، از جنگ با کفر جهانی، از تسخیر قدس از راه کربلا، جنگ، جنگ تا پیروزی – یعنی از یاوه های خود دست برداشت و با امضای قرار داد صلح اعلام نمود که مجبور شده است جام زهر را نوش جان کند. سپس مباشران و کارگزاران پدر ملت، شکست شرم آور را یک پیروزی شگفت انگیز برای پدر خواندند.

اما سفاکی و بیرحمی این پدر خونخوار به ضرب و مثال هم هرگز در نیاید. هم چنانکه بساط جنگ در حال بر چیده شدن بود، بمنظور خاموش ساختن هرگونه اعتراض و مقاومتی و سبک ساختن بار شکست مفتضحانه خویش و فرا افکنی مسئولیت، هزاران تن از بهترین فرزندان شجاع  کشور را که در زندان ها دوران محکومیت خود را به جرم مقاومت در برابر حکومت دین می گذراندند، شبانگاه از اسارت گاه ها بیرون کشیده  و به جوخه های اعدام سپرد. باین ترتیب پدر ملت دست خود را به جنایتی تاریخی آلوده و دامن ننگین حکومت دین را هر چه بیشتر ننگین ساخت. حتی جانشین خود آیت الله منتظری نیز تاب تحمل چنین بیرحمی و خشونتی که به نام دین اسلام اعمال میگردید ، نیاورد و لاجرم به مخالفت و اعتراض برخاست.  اما پدر بی درنگ او را چون کهنه حیض ننگین ساخت و بجرم همکاری با شیاطین و ضد انقلابیون لیبرال و منافق و محارب با خدا از جانشینی خویش خلع نمود. گویا پدر ملت پس از ده سال کشتار جوانان و سنگسار زنان، جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی ماهیت دین اسلام را بکفایت آشکار نساخته بود که حکم قتل سلمان رشدی را بجرم اهانت به ناموس اسلام صادر نمود.

باید گفت که این پدر سفیه در تایید و  تصدیق نظریه شرق شناسان مبنی بر اسلام دین محمد شارلاتان، از هیچ چیز فروگذار نکرد. این پدر، نسخه ای بود از پیامبری عرب، ستیزه جو و مکار. نه تنها دروغگو و یاوه سرا بود بلکه جنایتکار و خیانتکاری بی مثال نیز و باین نام است که در تاریخ تا ابد زنده خواهد ماند.

سوگواری در مرگ این پدر است که تراژدی ست. نه مرگ پدر. اما شاید از سر احساس گناه، و یا از سر شرم است که اندوهگین میشویم. چرا که مسئول واقعی نه او که خود هستیم. چرا که او پدر نبود، خود او را پدر کردیم و سرنوشت خود بدست او سپردیم. باو اطمینان و اعتماد نمودیم . همه امید ها بدو بستیم و همه نیروی خود را، هر چه داشتیم در او نهادیم. هرچه او بیشتر شد خود کمتر شدیم. هر چه او را بزرگتر کردیم خود را بیشتر تحقیر نمودیم. هرچه که نداشتیم در ا او یافتیم، از غرور و قدرت تا دانش و آگاهی. سرانجام او را  به چنان  هیولایی تبدیل نمودیم که هنوز از شنیدن نامش لرزه بر اندام مان افتد و هراسناک شویم. چه او بی گناه ست. و گناهکار مائیم.  اگر این پدر جلوه طهارت و پاکی نبود چگونه میتوانستی بر او اشک ریزی؟ شاید بر این گناهکاری ست که مردم ما اشک میریختند، بی تابی میکردند، جامه خود میدریدند و بسر و سینه خو میکوبیدند؟  شاید هم در نتیجه بیداری از فریب بود که ملت حاضر به جدایی از جسد پدر در روز سیزدهم خرداد 1368 نبود و برای تیکه پاره کردنش هجوم میبردند. چون هر چه از خود در او نهاده بود، پدر داشت با خود به عدم و نیست میبرد و تهی دست رهایشان می ساخت. شاید برای تهی بودن دستهای خود بود که مردم اشک میریختند؟  به خانه ویرانی که به ارث برده بودند، به فرزندان و جگر گوشه هایی که از دست داده بودند؟ شاید که از شوق بود که ملت اشک می ریخت، شوق رهایی و آزادی از سلطه پدری بیرحم و سفاک؟ بی پدری سعادتی بود که ملت برای اولین بار تجربه میکرد. اما سعادتی که بدان ملت هنوز آگاه نبود. باین دلیل یک صدا ناله سر میدادند که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



       



















































۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

کدام یک اسلامی ست:
ممنوعیت تحریک جنسی  و یا فراگیر شدن لواط؟



نماینده تهران در مجلس شورای ولایت، آقای علی مطهری، فرزند طراح و یکی از معمارهای اصلی جمهوری اسلامی، آیت الله مرتضی مطهری ، در آخرین روز ماه اردیبهشت ، مبادرت به یک سخنرانی میکند که به "نطق سیاسی- جنسی " معروف گردیده است، سخنرانی ای که در آن هم سپاه پاسداران را به دستکاری در انتخابات متهم نمود و هم رئیس دولت را به فاسق بودن. لذا خشم بسیاری را بر انگیخت. لعن و نفرینی که در مطبوعات نثار او گردید بیشتر بخاطر تهمتی بود که بر سپاه پاسداران  وارد آورده بود. مثلا یکی از رسانه ها اعلام نمود که" ادعاهای علی مطهری در نطق میان‌دستور خود به تیتر یک رسانه‌های بیگانه و ضد انقلاب تبدیل شد." در واکنشی دیگر، رجا نیوز گزارش میدهد که:" ادبیات پرخاشگرانه و غیرقابل قبول علی مطهری در نطق‌ها و سخنرانی‌های خود در مجلس تمامی ندارد( 11، خرداد)."

. اما، اتهام به رئیس جمهور بیشتر توجه مطبوعات و رسانه های اینترنتی را بخود جلب کرد. چنانکه گویی آقای مطهری از یک حقیقت پنهان را عیان ساخته بود که رئیس جمهور "تحریک جنسی را در جامعه آزاد کرده است." در نتیجه جوانان جامعه را مبتلا به "عقده های روانی،" نموده و هم اکنون برای جلب رضایتشان باید بفکر تاسیس کافه و کاباره باشد. در واقع علی مطهری به رئیس جمهور توصیه میکند که در اندیشه ی تاسیس یک فاحشه خانه بزرگ باشد، فاحشه خانه ای که او خود باید مدیریت آنرا بعهده بگیرد.

اما اگر از این توهین نهفته در اتهام علی مطهری به ریاست جمهوری بگذریم، سخنان علی مطهری بدین لحاظ دارای اهمیت است که موضوعی را مطرح میکند که رکن اساسی جامعه ی اسلامی است. باین معنا که در جامعه ی اسلامی مهم نیست که گرانی بیداد میکند. بیکاری و فقر و محنت و عقب ماندگی فراگیر میشود. که بحرانی سیاسی و اقتصادی سخت گریبان جامعه را گرفته است. چرا که رفاه و آسایش نسبی ست. چرا که جامعه باید از امام علی بیاموزد که با یک خرما افطار میکرد. اما بنظر میرسد که برای علی مطهری ریاضت، تحمل گرسنگی و سختی برای ساختار یک جامعه اسلامی کافی نیست بلکه ریاضت جنسی ست که جامعه را اسلامی میکند که از طریق جدا نگاهداشتن جنسیت ها از یک دیگر و ممنوعیت هرگونه تحریک جنیسی باید اجرایی گردد. جدا نگاهداشتن جنسیت ها از یکدیگر، ظاهرا یک برنامه ی دینی ست، برنامه ایکه هدفش چیزی نیست مگر هدایت امت اسلامی به "راه مستقیم، " راهی که به مهار و کنترل غرایز سرکش نفسانی می انجامد، بویژه غرایزه شهوانی که جنسیت ها را بهم نزدیک ساخته و وادارشان میسازد که مرزهای "حرام " و "حلال " را مخدوش ساخته و شیرازه ی جامعه ی اسلامی را از هم فرو پاشد.

در این معنا میتوان گفت که علی مطهری نه قصد اتهام و توهین بلکه قصد دیگری جز دفاع از اصل و اصول اسلامی نداشته است. او میخواهد جانشین پدر بزرگوارش شود که زمانی رئیس اصول گرایان بود، اصول گرایی که هم ازتوبره نشخورا میکرد هم از آخور. حقوق بگیر دولت بود و در دانشگاه ستیز و خصومت با مادیگرایی بویژه از نوع مارکسیت آن را آموزش میداد . از طرف دیگر سهم امام میگرفت و در حوزه ها علمیه به طراحی جلامعه اسلامی میپرداخت، جامعه ای که مردم را از فرو غلتیدن در منجلاب مادیات نجات می بخشد. برای علی مطهری، جدایی جنسیت ها یک اصل اسلامی ست. او میگوید یا باید آنچه اسلامی است پذیرفت و یا آنچه که غربی ست. دو راه بیشتر وجود ندارد. و اگر راه غربی را بر میگزیند ضرورتا باید آنرا تا انتها طی کنید. وی اظهار میدارد:

"در مسئله پوشش آیا روش اسلام را قبول دارند که می‌گوید هرگونه تحریک جنسی در سطح جامعه ممنوع است و اقتضائات جنسی مربوط کادر خانواده است یا روش غربی را که می‌گوید هرگونه تحریک جنسی در سطح جامعه آزاد است و برای آنکه عقده‌های روانی پدید نیاید، اماکن ویژه ارضای غریزه جنسی هم برقرار است."

در اینکه بر داشت علی مطهری یک برداشت اسلامی و اصول گرا ست که با دقت علمی بسیار نیز بیان گردیده است، شکی نیست، اما فهم او از آنچه او "روش غربی، " می نامد جای تردید بسیار است. اما مهم نیست که او در باره روش غرب چگونه می اندیشد، آنچه دارای اهمیت است تعریف او از اسلام است بعنوان دین ممنوعیت مطلق آن چیزی ست که تحریک جنسی خوانده میشود. بنظر او جامعه ی اسلامی، جامعه است که وجود زن در آن نباید نمایان گردد. زن خود را از چشم مردان باید پنهان دارد. در این معنا زن، موجودی ست تحریک آمیز، موجودی ست سراسر جنسی، رخ زیبا و موی افشان، سینه های برجسته، کمر باریک و قوزک پا، همه غرایز شهوانی را در مردان بیدار میکنند. این است که اکیدا باید پنهان نگاه دارند تمامی وجود زنانه ی خود را. او در این راستا از وضع اسف بار حجاب سخن میراند و میگوید:

"ما نمی‌توانیم روش بینابینی را عمل کنیم که نه اسلام است و نه غرب و به تعبیر دیگر هم اسلام است و هم غرب، آقایان مشایی و احمدی‌نژاد که زیرکانه وضعیت پوشش اسلامی در جامعه را به اینجا رسانده‌اند که پوشش استاندارد شلوار و مانتوی آزاد تا زانو را تبدیل به وضعیت فعلی کرده‌اند، در واقع تحریک جنسی را آزاد کرده‌اند (جام جم آنلاین، 31 اردیبهشت 91)."

البته مطهری از شرح بیشتر در باره "وضع فعلی " خود داری میکند. اما وضع فعلی هر چه هست نمیتواند مثبت ارزیابی شود. یعنی که زنان آزاد شده اند که مو افشان کنند و اعضای برجسته ی بدن خود را به نمایش بگذارند. او آزادی تحریک جنسی را بخش اول کار میخواند در بخش دوم به احمدی نژاد توصیه میکند که باید دست بکار شود و کافه و کلوب شبانه تاسیس نماید تا به ارضای غرایز بیدار شده بپرداز مبادا که جوانان ما   دچار عارضه ها و عقده های روانی نشوند. "بینا بینی " نمیشود.

براستی اصول گرا است که ماهیت اسلام را لخت و عریان در پیش چشمان آدمی قرار میدهد. علی مطهری را باید یک نخبه ی اسلامی دانست. اگر عمامه بسر و عبا به تن میکرد میتوانست بر جایگاه پدر تکیه زند. اما نباید تصور کرد که او هم اکنون کمتر عالم و مجتهد است. چرا که هیچ عالم و مجتهدی را نخواهی یافت که با ممنوعیت مطلق "تحریک جنسی " موافق نباشد. حتی احمدی نژاد با او نیز موافق است. درست است که رئیس جمهور گاهی به محدویت ها و سختگیری های نیروهای انتظامی بر زنان بعلت بدحجابی و یا آرایش غلیظ، انتقاد وارد ساخته است. و نقش خود را در آزار و اذیت خانمها انکار کرده است. د. در حالیکه کاشف بعمل آمد که او خود بخشنامه سختگیری را به رئیس پلیس ابلاغ میکرد.  سردار راذن رنیس پلیس تهران یکبار اعلام کرد که سختگیری ها در باره حجاب و آرایش بدستور مستقیم احمدی نزاد باجرا در آمده است. دو رویی و ریاکاری یک روش عادی و پسندیده و اخلاقی است در آموزش اسلامی.  اما بعید بنظر میرسد که بتوان به احمدی نژاد برچسب "غرب زدگی " زد. مضاف بر اینکه نظم و انضباظ حجاب بر اساس جدایی جنسیت ها از یکدیگر همچون گذشته بر قرار است و به محض رسیدن ماه اردیبهشت بگیر و ببند ها بار دیگر،آغاز میگردد. اتومبیل های پلیس در مناطق پر رفت و آمد، آماده است که بدحجابان را جلب نموده به داخل ببرند، مورد ارشاد قرار داده و از آنها تعهد اخذ نماید.

اما در اینجا ما تنها با دیدگاه محدود و تنگ باریک علی مطهری در باره زن، رو ی در روی نیستیم بلکه مفهوم انسان در اسلام است که شایان توجه است. چرا که علی مطهری را نمیتوان کمتر از یک حجت الاسلام و یا آیت الله، مظهر دین اسلام دانست. علی مطهری تنها زنان را خوار و حقیر نمیکند و به یک شیء جنسی تحریک کننده تقلیل نمی دهد. مرد را نیز ضعیف و اسیر می بیند، چنانکه گویی که حیوانی ست درنده در انتظار شکار طئمه. همین بس که چشمانش به موهای افشان و رخ  زیبا و برجستگی های اندام زن گشوده شود. عنان اختیار از دست بدهد و مرتکب اعمالی شود خلاف دین و اخلاق. انسانی که در اسلام می یابیم، چه زن، چه مرد، عاری از اراده ی آزاد و تهی از عقل و خرد اند. انسان حتی نمیتواند بین خوب و بد برگزیند. انسان هرگز توانایی چیره شدن بر غرایز و خواست های درونی خود را ندارد. آزاد گذاردن این غریزه ها به ویرانی و انحطاط و تباهی می انجامد. که اختلاط جنسی و یا به قول علی مطهری آزادی تحریک جنسی نه کشورهای اروپایی را به فاحشه خانه تبدیل ساخته است و نه آمریکا را. بگذریم که اکثر شهرهای آمریکا و حتی اروپا دارای فاحشه خانه های رسمی نیستند.. اما اگر امار حقیقی تخلفات جنسی از جمله زورگیری در کشور اسلامی انتشار می یافت بدون تردید، حکومت اسلامی در مقامی بالاتر از آمریکا قرار میگرفت.

روشن است که علی مطهری با مفهوم انسانی که آزاد است، آزاد است که بر گزیند بیکانه است، به آن دلیل که بر آن تصور است که اگر غرایز درونی انسان را سرکوب نمییم و تحت کنترل در آوریم. نیز زنان و مردان را با توسل به ابزار خشونت از یک دیگر جدا نگاه داریم، جذابیت ها و کشش های طبیعی بین جنسیت ها نا پدید میشوند. او فراموش میکند که سرکوب آزادی ها از جمله آمیزش زنان و مردان، نه تنها غرایز انسانی را خاموش نمیسازد  بلکه سبب شود که  به زیر زمین رود و باشکال گوناگون، دیگری ظاهر گردد. علی مطهری فکر میکند اگر انسان را از حق و حقوق طبیعی ش محروم سازیم، یعنی بر اساس شریعت اسلامی، زنان را پنهان و پوشیده نگاه داریم بشر سعادتمند و رستگار میگردد. علی مطهری مثل هر دینمدار دیگری، چون بیشتر از انسان به الله شناخت دارد ، به نیازهای انسان بی اعتنا مانده،به میوه های تلخی که گفتمان الهی آنها ببار میاورد و زیان و خساراتی که بر روح و روان انسان  وارد میسازد اندیشه نمیکند.  

وی هنوز آماده نیست که واقعیات زندگی در این جهان را درک کند و از ستیز و خصومت با زمان دست بر دارد. چنانکه گویی گفتمان ضد بشری وی تاثیری بر انسان و روابط اجتماعی او ندارد و یا اینکه رابطه ای وجود ندارد بین ممنوعیت ها و محومیت ها  و جدایی اجباری جنسیتی با افزایش  تجاوز به مردان بسیار بیشتر از زنان و فرا گیر شدن عمل لوط در همه گروه های سنی، بویژه جوانان و حتی بین مردان مجرد و نیز متاهلین، حقیقتی که وجود آن را  مقامات انتظامی و علمی کشور مورد تایید و تصدیق قرار داده و از آمارهایی در این زمینه خبر میدهند تکان دهنده. سایت آفتاب در روز پنجشنبه 11 خرداد، گزارش میدهد که:

" لواط و تجاوز جنسی به مردان بیشتر از تجاوز جنسی به زنان است. شاید کمی باورش سخت باشد، اما آمار رسمی این موضوع را تأیید می کند. - به گزارش قانون؛ فرمانده ناجا آمار دقیقی از تجاوز جنسی داده که شگفت آور است، نه به خاطر بعضی ارقام بالا بلکه به این دلیل که درصد تجاوز به مردان بیشتر از زنان شده است! - به گفته فرمانده ناجا سال گذشته 900 پرونده تجاوز ثبت شده که حدود 40 درصد آمار تجاوز مربوط به زنان و 60 درصد مربوط به مردان (لواط) است که معمولا علیه افراد زیر 15 سال و با اغفال صورت می گیرد."

البته بنا بر همین گذارش، مصطفی اقلیما رئیس انجمن علمی مدد کاران اجتماعی ایران باین حقیقت اعتراف میکند که آمار غیررسمی، بیشتر از این  آمار است. وی بنا بر تحقیقات رسمی علت گسترش عمل لواط  را به  محرومیت جوانان جامعه و تابو بودن موضوع جنسیت در جامعه نسبت میدهد. یعنی همان سیاستی که علی مطهری رئیس جمهور را به تعلل و کم توجهی بدان متهم میکند. او هنوز از اینکه چشم نا پاکی به برجستگی های اندام زنی افتد، هراس و وحشت سراسر وجود ش را فرا میگیرد.

این مدد کار اجتماعی در مصاحبه خود با رسانه ها میافزاید که عمل لواط بین نوجوان و پسر بچه صورت میگیرد که در بچه سبب عقده روانی میشود، عقده و یا امیال وا پس خورده اش در جوانی او را وا میدارد عمل لوط را با پسر بچه های دیگر انجام یدهد. این بدان معناست که لواط میتواند از یک نسل به نسل دیگری انتقال یابد و بتدریج نهادینه شود. این مقام علمی در همین راستا به حقیقت دیگری اشاره میکند البته که شایان توجه ست. وی اظهار میدارد که:

" لواط هم در بین مردان مجرد و هم در بین مردان متأهل اتفاق می‌افتد. اما گویا بدلیلی این عمل در بین مردان متأهل بیشتر شایع و با زور و خشونت همراه است."

روشن است که وقتی چرخه ی لواط  تداوم یابد و پسر بچه ی مفعول خود در نوجوانی به لواط گر تبدیل شود، دلیلی ندارد عمل لواط را در زمان تاهل انجام ندهد. حال چرا در این مورد خشونت بکار گرفته میشود، اطلاعات بیشتری برای فهم آن لازم است. رئیس انجمن علمی مدد کاران اجتماعی یکی دیگر از دلایل گسترش لواط را "نگرش مرد سالانه " میداند که پیوسته تجاوز به زن را  پر رنگ جلوه داده میدهد. بعنوان مثال فرار دختران از خانواده مورد توجه قرار میگیرد اما به فرار پسران، فراری که به کار لوط کشیده میشوند، نظری را بخود جلب نمیکند. بدون تردید در منظر علی مطهری مهم این نیست که گسترش عمل لواط به ممنوعیت ها و محرومیت ها مرتبط  است. مهم این است که نماد اسلامی را بهر قیمتی باید نگاه داشت.

آنچه در اینجا جالب و غم انگیز است این است که از یکطرف یکی از مشهور ترین نماینده قانونگذار مردم، شکایت و ناله از آزاد شدن تحریک جنسی میکند، از طرف دیگر، متوجه میشویم موریانه ی لواط پایه ها و پی و بن مدینه ی فاضله ولایت، جامعه ای که بر اساس جدایی جنسیت بنا گردیده  است، خورده و آنرا پوسانده است.علی مطهری بعنوان نماینده مسئول مردم یا باید بین آزادی تحریک جنسی و یا انتقال و گسترش لوط به نسل های آینده، یکی را بر گزیند. اما از آنجا که شریعت اسلام به ظاهر، به نمود و نماد، مثل حجاب که نماد ممنوعیت تحریک جنسی بشمار میآید، نماینده مردم تهران، ممنوع شدن تحریک جنسی را به فراگیر شدن لواط که قابل انکار است، ترجیح میدهد

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org.



۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

رهبر کجا و ما کجا؟ 



مدت زمانی ست که شنیده میشود که نوبت حکومت به نظامیان برهبری سپاه پاسداران رسیده است. نه تنها ابزار قهر و قدرت را در دست دارند، بلکه خود بعنوان یک ماشین عظیم  اقتصاد ی سخت در پی دفاع از منافع مادی خویش و انباشت ثروت اند. بعضی حتی تا آنجا به پیش روند که سپاه پاسداران را سرمایه داران جدید و یا بورژوازی نوظهور میدانند.

اینجا قصد آن نیست که شایستگی این شناخت را به ترازو بگذریم، بلکه غرض آن است که بگوییم اگر با دقت بیشتری، به سخنان سر لشگر جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران در« جمع پیشکسوتان جهاد و شهادت» بنگریم و آنرا- نه شرایط مادی را ملاک سنجش خود قرار بدهیم، دریابیم که  سر لشگر جعفری، تجانسی با بورژوازی ندارد، اگرچه بر بخشی از ثروت جامعه سلطه افکنده و کنترل انحصاری خود را بر آن تثبیت نموده است. او نه بعنوان فرمانده ی نیروهای تولیدی و دفاع از سود و سرمایه، بلکه  بنام سردار دین اسلام، معتقد و مومن به آرمان های امام و انقلاب، سخن میراند، آنهم نه برای صاحبان سرمایه های صنعتی و مالی و تجاری بر فراز برج های بلند،  بلکه برای «پیشکسوتان جهاد و شهادت در مسجد ولی عصر.» او نیرویی را در جامعه ایران نمایندگی میکند که بر خلاف بورژوازی اساسا واپسگرا و جزم اندیش است. سخنان او بیانگر این واقعیت است که حقیقت و غایت بر وی آشکار شده است. میداند که جامعه و روابط اجتماعی چگونه باید شکل بگیرد و بکدام سوی ره بسپرد. برای فرمانده کل سپاه، راه امام، آرمانها انقلاب اسلامی و اطاعت و فرمانبرداری از ولایت فقیه، پایان و غایت زندگی ست. همه چیز به این اصول باز میگردد. راه امام، راهی ست برگشت ناپذیر، سی سال پیش آغاز شده است و تا قیامت باید ادامه یابد. حقیقت، ولایت فقیه است و ولایت فقیه، حقیقت . باین دلیل است که حتی اندیشه مقاومت مبادا که بسر جنبنده ای افتد. چه خشم و خشونت و خونخواهی که تجربه نکنند در زیر پنجه های خشمگین سپاه دین.

سخنان سر لشگر جعفری در واقع دریچه ای را بدرون خود میگشاید که میتوانی به آن راه یافته و درون مایه او را محک زنی و در یابی که ساخت او از چیست. مکر او میتواند چیزی باشد بجز آنچه در درون او میگذرد. از بیرون ممکن است که او را سرمایه دار ارزیابی کنی با انگیزه های سود و منافع مادی، ولی در درون سه عنصر محور هستی او ست: تسلیم و اطاعت مطلق از ولایت فقیه، جهاد و شهادت. هیچ چیز این پر قدرت ترین مرد ایران زمین را نگران نمیکند. نه افت اقتصادی و سیر نزولی سود سرمایه، نه تورم و بیکاری، نه فقر و محنت و عقب ماندگی. نه آینده ی نا روشن بازار اقتصاد و غرق امپراتوری های دلاری در دریای خروشان تغییر و تحولات دایمی و نه حتی حمله ی ناگهانی بیگانگان برای جلوگیری از دست بابی به اسلحه نهایی. او نگران «استمرار انقلاب اسلامی و راه امام،» «تضعیف ولایت فقیه» و نگران شکاف و ریزشی  است که در رده های نخبگان انقلاب پس از 22 خرداد (88) ظاهر شده است. سردار اسلام باین واقعیت اشاره میکند و میگوید که:

«نخبگان و خواص انقلاب متأسفانه ريزش داشتند، اما نبايد نظام را با عملكرد من يا شما سنجيد،‌ بلكه بايد با معيارها و شاخص‌هاي صحيح راه امام و شهدا را ادامه داد. متأسفانه برخي از نخبگان به اين نكته مهم كه ولي‌فقيه فصل‌الخطاب موضوعات است، توجه كافي نكردند و به راحتي نقدهاي نادرستي به آن وارد مي‌كنند و اگر آنها اينگونه رفتار كنند، نبايد ادعاي پيروي از راه امام و طرفداري از نظام را داشته باشند» (پایگاه خبری فرا رو،10 شهریور 88).

او نه از نظام ولایت فقیه، که مورد تایید کلیه اصلاح طلبان- از جمله میر حسین موسوی و مهدی کروبی، خاتمی و هاشمی نیز هست بلکه از فصل الخطاب بودن ولی فقیه است که دفاع میکند و حفظ و نگاه داشت آنرا وظیفه خود میداند. یعنی که ولایت فقیه و آنچه میگوید و میاندیشد، یکطرف و مابقی جامعه- یعنی 70 میلیون ایرانی در طرف دیگر. هر چه که بگوید فقیه، چه مثبت، چه منفی. چه درست و یا چه نادرست، باید به آن گردن نهی. دم فرو بندی و اطاعت کنی. وای اگر نه گویی به آنچه ولایت فقیه بر زبان رانده است. البته که در شعله های خشم و انتقام سپاه پاسداران دین، میسوزی و خاکستر شوی. بعبارت دیگری، کسی به پاسداری جامعه ی اسلامی پرداخته است که دچار کمبود بینایی ست. تنها چیزی که در چشم انداز او وجود ندارد مفاهیم انسان و حق و حقوق انسانی ست. او چنان مست باده قدرت است که نمیتواند بیاندیشد که تسلیم و اطاعت، تقلید و پیروی اصل و اصول دین امام پرستی، نیست در شان انسانی. این البته که یک امر طبیعی ست زیرا که اسلام با مفهوم انسان بعنوان یک موجود آزاد و خود مختار، بطور کلی بیگانه است. الله همه انسانها را یکی و یک جور، بنده خود میداند و چیزی جز اطاعت و فرمانبرداری نیز نخواهد. این همان نظم الهی و یا استمرار راه امام است که فرمانده کل سپاه پاسداران دین، در پی تثبیت آن است. بزبانی ساده تر، کسی که با مفهوم انسان، آزادی و خود مختاری ، بیگانه و غریبه است، چگونه میتوان از او انتظار داشت که به انسانها احترام بگذارد. او به خود همچون بنده ی الله و ولایت فقیه مینگرد و میخواهد تمامیت جامعه مثل او به بندگی خود اعتراف و افتخار کنند. البته که  سردار سلحشور اسلام، سر لشگر جعفری، باید آزادی را یکی بداند با بی بند و باری و در هم فرو ریختن مرزهای مصنوعی بین زنان و مردان. سردار ولایت فقیه به ستایش اسارت و بندگی میپردازد چون کمال آزادی ست. درست مثل ابطحی و دیگر یارانش که در اسارت، آزادی را یافته اند، بویژه آزادی بیان که حمد و ستایش کنند، و به خواری و حقارت در برابر ولایت فقیه، اعتراف نموده و عذر گناهان ناشی از جهالت و نادانی خواسته تقاضای عفو و گذشت کنند.

 پایگاه خبرگزاری فرا رو گزار ش میدهد که سر لشگر جعفری

«  با انتقاد از كساني كه دفاع از احمدي‌نژاد را مساوي با دفاع از رهبري مي‌دانند، گفت: رهبري كجا و ماها يعني ديگر مسئولان نظام كجا؟» یعنی اگر که رهبر دانا و بینا است ما نادان و نابیناییم. یعنی که او خوب و پاکی است ما بد و آلوده ایم. او مقدس است و ما موهنیم. او نه تنها خود را هیچ و ناچیز بشمار میآورد بلکه رئیس جمهور را تا حد یک جارو کش و یا یک آفتابه دار، تنزل میدهد.  بعبارت روشن تری، کسی میخواهد از سرفرازی و سربلندی ملت ایران دفاع کند که به حقارت و خواری خود و تمام شاخه های متصل بخود در برابر ولایت فقیه افتخار و مباهات میکند.  این سردار اسلام، در کمال تبختر باسارت و بندگی خود میبالد. سرداری که میخواهد امت اسلام را سر بلند سازد، الگوی تسلیم و اطاعت را عرضه میدهد و آن را نه تنها وظیفه میشمارد بلکه جوهر آزادی و زندگی  میخواند بویژه اگر به شهادت انجامد.
.
اما او بر این تصور است که آنانکه فصل الخطاب بودن ولایت فقیه را مورد چالش قرار داده اند، اصلاح طلبان هستند که هم اکنون مهره های مهم شان در تله گرفتار آمده اند. لذا فکر میکند اگر لبه ی برنده ی شمشیر خود را بر گردن آنها بنهد و به توبه و اعتراف و ادارشان کند، قدرت مطلق ولایت فقیه را حفظ کرده است. سردار اسلام، سر لشگر جعفری،  به اعترافات ابطحی اشاره میکند و میگوید:

«شايد برخي بگويند كه اين اعترافات منتشر شده همچون سخنان آقاي ابطحي بر اثر فشار و زور بوده است، اين افراد مدعي چاره‌اي ندارند جز اينكه دروغ بگويند. آقاي ابطحي در مدتي كه در زندان بود با خروج از جوي كه ديگر بر او حاكم نبوده و دور شدن از آن دوستان خود، با بحث آزاد، تحولي در او به وجود آمده و اين سخنان را گفته است. البته ايشان روزي بيرون خواهد آمد و آن موقع نيز مي‌توانيد در مورد استدلال‌هاي وي اظهارنظر كنيد. چراكه دانستن حق مردم است، مردم بايد بدانند» (پایگاه خبری فرا رو،10 شهریور 88).

حق بجانب فرمانده سپاه پاسداران است، «مردم باید بدانند» که تنها در زندان است که میتوانی آگاه و دانا شوی و حقیقت را در یابی.  در بندگی و اسارت است که احساس آزادی و آزادگی کنی و اصل و اصلت خود را بظهور رسانی. یعنی در تسلیم و اطاعت و در پناه ولایت فقیه انسانیت خود را در یابی.

او اصلاح طلبان را کسانی میداند که راز دلشان را نمی گویند اگر چه هرگز شنیده نشده است، همچنانکه کمی زودتر اشاره شد- که اصلاح طلبی بر اصل ولایت فقیه و قانون اساسی اش خط بطلان کشیده باشد. مسلم است که اصلاح طلبان - ازجمله میر حسین موسوی، مهدی کروبی و خاتمی و رفسنجانی با همه ایل و تبارشان، هرگز با اصل ولایت فقیه سر ستیز نداشته اند. میر حسین موسوی بارها اعلام کرده است که او خواهان تغییرات ساختاری نیست. یعنی او نظام ولایت فقیه و جایگاه آنرا در جامعه و ساختار قدرت پذیرفته است. اما فرمانده کل سپاه دین، معتقد است که اصلاح طلبان در عمل چیزی جز براندازی نرم در سر نداشته اند و ندارند. و آنهم پس از آنکه در یافتند که براندازی سخت برهبری آمریکا دیگر عملی نیست. این است که از در عقب وارد شده اند دست به انقلاب رنگی و یا مخملی میزنند که در چند مورد هم در اروپای شرقی موفق بوده است.  او خطاب به پیشکسوتان جهاد و شهادت میگوید، اصلاح طلبان حاضر نیستند
«مردانه موضع واقعی خود را اعلام کنند و روی آن بایستند... اما ما وظیفه داریم آنها را رسوا کنیم و این وظیفه سنگین بر دوش همه ماست که وظیفه پیشکسوتان جهاد و شهادت در این زمینه بسیار مهم است» (همانجا).

یعنی حال باید، جهاد پرستان شهادت طلب که وظیفه ی تحکیم و تداوم راه امام را تا قیامت بعهده دارند عزم خود را جزم کنند به جهاد نرم یا «رسوا ساختن» دست بزنند. یعنی که سپاه دین بجای این که در میدان نبرد شمشیر بر کشد و خون بریزد تا آخرین قطره ی خون خود که به شهادت برسد، با اسلحه گرم و سرد، باخود و زره، سوار بر ماشین های تندرو سرکوب کننده، بجان مردم بی دفاع صلح جو افتند. که گویا ترین آنها را ربوده، بزندان افکنده و بر روح و جسمشان زخمهای التیام ناپذیر وارد نمایند، تا از انان  بنده ای بمانند خود بسازند و سر اطاعت و تسلیم در برابر ولایت فقیه فرود آورند.

 سر دار سپاه ولایت فقیه، در واقع با استناد به اعترافات در بندان و اسیران، به مردم این پیام را الغا میکند، که اگر هوا و هوس جستجوی حقیقت در اندیشه ات خطور کند، ای بسا که آن  را در اسارت و بندگی، در خدمت بازجویان مودب و با وجدان، دریابی. او بر آن تصور است که دین چنان وجدان را از مردم ربوده است که با دژخیمان و جلادان نظم اسلامی همدمی و همسازی بیشتر ی خواهند داشت تا هر گونه احساس همدردی و ترحمی نسبت به انسان هائی که بزنجیر محرومیت و فضایی وجشتبار گرفتار آمده اند و یا در ملا عام بدار اعدام آویخته میشوند. او بر آن تصور است که اصلاح طلبان در یک روز توانسته اند بیش از سه میلیون نفر را در یک روز به خیابانهای تهران بکشانند. چون آقای سر لشگر دچار مرض تنگ نطری هستند نمیتواند تصور کند که این، سی سال تجربه ی خشم و خشونت و انتقامجویی حکومت دین بوده است که مردم را بانفجار  کشانیده است که به پا خیزند  و باستقبال تغییر و تحول بشتابند. که سی سال تحمیل بندگی است که آنها را بشورش و خروش در آورده است. اما از آنجا که او مردم را همچون خویشتن، بنده می پندارد، نمیتواند اعتراض و مقاومت آنها را اصیل و دارای اصالت بداند. 

بعبارت دیگر، فوقانی ترین سردار ولایت فقیه قبل از آنکه معاندین ولایت فقیه را رسوا نماید، خویشتن را رسوا میسازد. او وقتی به محاکمات دسته جمعی مباهات میکند و اصرار دارد که آنرا به معرض دید مردم نیز قرار دهد و از اعترافات آنان برای مسجل ساختن ادعای خود استفاده میکند بافشای این واقعیت در نظام اسلامی دست میزند، که انسان از هر گونه حق و حقوق ابتدایی محروم است. که در جامعه اسلامی فرد متعلق به جمع است و بدون جمع وجود ندارد. محاکمات دسته جمعی خود تلاشی است در نفی و نابودی فرد و خصوصیات و خصائل فردی. محاکمات دسته جمعی متهمین به براندازی نرم، بیانگر ناچیزی فرد و حق و حقوق انسانی او ست. چگونه میتوان، فردی را بجرم مقاومت و نفی ولایت فقیه به محاکمه کشاند. این البته یکی از ویژگی های جهان بینی دینی ست که مشترک است در تمام معصوم و مظلوم پرستان، سر سپردگان امامت و ولایت. آنها به جامعه و افراد آن همچون یک گله مینگرند و آنها را مثل اعضای یک گله به محاکمه میکشند. در قاموس سر لشگر جعفری و همردیفان و هم دینان وی، فرد وجود ندارد. چون فرد انسان است که آزاد است و خود مختار. او بر میگزیند آنچه که انسانی ست و در شان انسان. انسان آزاد هرگز باذیت و آزار و شکنجه ی انسان دیگری نمیپردازد. چون روا ندارد بدیگری آنچه بخود روا ندارد. استناد با اعترافات محکومین و متهمین در بند، این واقعیت را بر میتابد که  نظام ولایت فقیه بیگانه و غریبه است با مفهوم حق و حقوق فردی و اجتماعی. یعنی که او تنها پابند و متعهد به قرار داد با ولایت فقیه است. او تعهدی نسبت به مردم و آنچه آنها اراده میکنند، احساس نمیکند.

در واقع آنچه او گناه کبیره ی اصلاح طلبان، قلمداد میکند، یکی از ضروریات جمهوری است. اگر در جمهوری دسته بندی نباشد، اگر برنامه ریزی و مذاکره و مشاوره در باره استراتژی و تاکتیک بدست آوردن قدرت در کار نبوده و امکان گردهم آیی، نباشد، در چنین شرایطی نه از جمهوری که از یک نظام استبداد دینی است که سخن میرانیم. تمام اتهاماتیکه سر لشگر جعفری به محکومین وارد میسازد در حقیقت چیزی جز عمل به حق و حقوق انسانی نبوده است. انسان میخواهد بر سرنوشت خود حاکم باشد و جمهوری وسیله ای ست برای این حکومت. این حق مردم است که به گفتگو بنشینند و خواسته ها و نقطه نظر های خود را بدیگران انتقال دهند و یا در تقابل با دیگر نظر ها و خواسته ها در آید. جمهوریت وقتی موجودیت پیدا میکند و خون در رگ های آن بعنوان یک موجود زنده جریان خواهد یافت که مردم یا برگزیدگان آنها به گفتگو بپردازند و عقاید و افکار خود را با یک دیگر در میان بگذارند، تا بتوانند هرچه بیشتر خواسته ها سر کش و عصیان زده قدرت را مهار کنند. حاصل تبادل نظرها، گفتگوها، سازش ها و رقابت هاست که به جمهوری میانجامد.

معماران نظام ولایت فقیه وقتی طرح حکومت دین را ریختند، قادر نبودند هر آنچه که در آینده از جمهوری بر آید پیش بینی کنند. آنها فکر میکردند درب همیشه بر یک پاشنه کردیده است و خواهد گردید. آنها بر آن تصور بودند که رای ولی فقیه و یا ذات الهی همیشه فائق آید بر رای مردم و آنرا بر حسب سنت و قاعده پذیرا خواهند شد. آنچه که سردار ولایت فقیه و نیز خود حاج علی خامنه  ای نمیتواند مورد فهم قرار دهد آن است که مردم بر خیزند و بشورند، بر علیه نظام تسلیم و اطاعت و اسارت و بندگی. سردار ولایت فقیه هرگز نمیتواند بیاندیشد که این اصلاح طلبان نیستند که او به محاکمه کشانده است و اتهام محاربه با خدا به آنها می بندند بلکه این تمامی مردمی هستند که در جنبش اعتراضی مردم  شرکت جسته اند. هر فرد از آن میلیون ها که در اعتراضات به رای ولی فقیه شرکت جستند میتوانست یکی از آن افرادی بوده باشد که در بازداشتگاه کهریزک به دست دژخیمان دین تکه پاره شده است. این است که مردم هرگز با سخنان رهبران رژیم دین، بویژه با دژخیمان آن نه تنها احساس همدمی نمیکنند بلکه عقده سرکوب و تحقیر و حقارت را در دل میگیرند و پرورش میدهند تا فرصت مناسب آنرا منفجر و نظام پوسیده و فاسد ولایت فقیه را ویران سازند.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com  




گفتمان رجعت بگذشته، محور گفتمان دین و قدرت


در سفر اخیر خود به شمال ایران، ولی فقیه در خطبه خوانی در شهر چالوس، اعلام کرد که نظام ولایت فقیه« نسخه‌اي بي‌نظير پس از صدر اسلام است» (نگاه کنید به خطبه های رهبر اعظم در سفر اخیرش به شمال کشور ازجمله چالوس، پایگاه خبری و تحلیی فرارو،مهر 88)). روشن است که تا چه اندازه و درجه ای از رجعت بگذشته، رهبر اعظم بخود میبالد. بازگشت به گذشته و احیای آن از آرمان ها و آرزوهای نظام اسلامی ست. کم نیستند کسانی که قصد  اصلی نظام کنونی مبنی بر رجعت به گذشته را زیاد جدی تلقی نمیکنند. گویی که منظور چیزی نیست مگر تحقیر. حتی زمانیکه رهبر خود صریحا اعلام میکند که در واقع در شرایط کنونی بهمانجا رسیده است که حکومت صدر اسلام  در 1400 سال پیش از این بوده است، باز هم تمایل دارند که از گوشی بگیرند و از گوش دیگر بیرون کنند.

 حال آنکه، رجعت بگذشته، بنیان نظام ولایت است و منشاء مشروعیت آن. اگر ولایت خود را ادامه ی رسالت و امامت نداند، چه چیز دیگری میتواند توجیه کننده ی فرمانروایی مطلق یک فرد بر جمعی وسیع به بزرگی یک اقیانوس، باشد؟ اگر پای دین در میان نبود آیا هنوز آیت الله ها و حجت الاسلام ها میتوانستند، فدرت را در انحصار خود در آورند؟ رجعت بگذشته محور گفتمان دین است، گفتمانی که در سرشت و فترت ما از بدو تولد نهاده شده است. یعنی که مردم به گفتمان رجعت بگذشته خو گرفته و بآن عادت کرده اند. با آن هرگز خود را بیگانه احساس نکرده اند. گاهی در جش و سرور و سوکواری و عزاداری ست که رجعت بگذشته بطور جمعی بواقعیت کنونی تبدیل میشود. با آگاهی به علاقه و دلبستگی مردم به رجعت به گذشته و دوران اسطوره ای و افسانه ای رسالت و امامت است که ولایت فقیه تبار خود را بصدر اسلام نسبت میدهد و بطور مکرر بر آن تاکید میکند،که باور مردم را به این دوران بعنوان درخشانترین، انسانی ترین و آزادترین دوران بشریت، عمق و تداوم بیشتری ببخشند.

در شرایط کنونی آنچه دارای اهمیت است فرآیند گفتمان رجعت بگذشته است که شایسته توجه است. در تجربه هر آنچه هم اکنون و هم اینجا در زمان و شرایط ما بوقوع می پیوندد، همان وقایعی هستند که در زمان های دور، در دوران حکومت صدر اسلام، بویژه در دوران امامت علی- نه خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، بوقوع پیوسته است. البته این بار اولی نیست که ولی فقیه، ولایت را ادامه رسالت و امامت میخواند. یعنی که حکومت ولایت خود را با همان دشمنان و لاجرم مبارزاتی روی در روی می بیند که پیامبر اسلام در دوران رسالت، و امام علی در دوران امامت با آن روبرو بوده اند. در دوران رسالت، شیوه های مبارزه چه در عرصه ی ارزش و ایدئولوژی، چه در عرصه جنگ و لشگر آرایی، هم چنانکه در قرآن ثبت گردیده است، شخصا بوسیله الله فرماندهی و هدایت میشد. الله بود که به پیامبر میآموخت که در مواجهه با منافقین و کافرین چه چیزی باید بگوید و از گفتن چه چیزی خود داری کند.

خداوند خامنه ای نیز خود را برگزیده الله میبیند، از وابستگان خانواده ای که الله برگزیده است که به هستی تا روز حسابرسی و بازجویی و بازخواهی، یعتی تا قیامت حکومت کند. او تنها از الله اطاعت میکند، تدابیر و تصمیمات خود را با پیروی از فرامینی اتخاذ میکند که الله در 1400 سال پیش بر پیامبر خود نازل میساخت و او را در مبارزه با دشمنان اسلام - کافران و منافقین، رهبری میکرد. خداوند خامنه ای وقایع پس از 22 خرداد 88 را یک جنگ تعریف میکند، جنگ دین بر علییه بی دینان همچنانکه در خطبه اخیر خود در چالوس، بدان اشاره نموده و اظهار میدارد که این جنگ هدفی نداشته است بجز دین زدایی و برقراری یک جامعه بدون اخلاق. او حکومتی را که در ادامه حکومت پیامبر اسلام "بفضل الهی " بوجود آمده است، در مخاطره میبیند.

بعبارت دیگر، خداوند خامنه ای جهان و واقعیت را بر حسب گفتمان قرآنی و الهی تعبیر و تفسیر میکند. او به تحریک و تجهیز بندگان خود می پرازد که پرچم دین اسلام را به اهتزاز در آورند. از تعصبات و خرافاتی که دینداران حرفه ای در مردم کاشته اند و در قرون متمادی مورد فریب و تحمیق قرار داده اند، حقیقتی ست که ولی فقیه بدان بخوبی آگاه است و از آن بهره میگیرد. او هرگز از نیازهای مبرم زندگی مادی، از نیاز به کار و اشتغال برای تامین زندگی روزمره، از نیاز به نان و گوشت و آب و برق، و داشتن یک زندگی راحت و آسوده و شرافتمندانه، نه طوئمان با حقارت و خواری، سخنی بر زبان جاری نمیسازد. بعکس از نیاز جامعه به «بصیرت» سخن میراند. در خطبه چالوس خود به همین موضوع اشاره و خاطر نشان میکند که« بصیرت، اجازه نمیدهد، غبار آگودگی فتنه، کسی را گمراه کند.» یعنی که مبادا به نیازهای مادی بیاندیشید. مبادا که اشتغال را همطراز غرور و شرف انسانی مستقل بدانی و برای کسب آن برخیزی. مبادا که در پی کسب انسانیت خود حق و حقوق خود را مطالبه کنی، و برای حق گزینش و  استقلال و آزادی بر پا خیزی و همچون سروی در برابر خداوند حامنه ای، سر برافرازی. وی البته نیاز به بصیرت را به لیست نیازهای جامعه افزوده است. در خطبه های گذشته، ولی فقیه از نیاز جامعه به عقل و خرد که بدون آن "عبودیت " و یا تسلیم و اطاعت  که حکایت از کمال انسانی میکند، سخن رانده بود و نیز از نیاز به پرهیز از حرص و طمع و دنیاخواهی و انظباط اخلاقی. البته این درست در آنزمانی ست که موج خروشان ملت زمین را لرزانده است. کمی بعد در خطبه ی دیگری در ادامه ی گفتمان الهی خود نیاز جامعه به شجاعت را یکی دیگر از اساسی ترین نیازهای جامعه میخواند و یاد آوری مینماید که این شجاعت امام بود که جذبه او در دل مردم نشسته و آنها را شیفته خود ساخته بود. یعنی که به پیروان خود هشدار میدهد که مبادا که شمشیر خود را قلاف نموده و از گذاردان لبه تیزش بر گردن دشمن در خود هراس راه دهید. که در این مبارزه مبادا از تهمت ها ، دلگیر و نگران شوید. نترسید. چرا که خشم و خشونت و بیرحیمی در دفاع از دین، مجاز و دارای صواب اخروی ست. بعبارت دیگر، خداوند خامنه ای در دفاع از دین به پرورش حیوانی ترین خصال، از جمله درنده خویی و انتقامجویی،  در امت اسلامی می پردازد تا از این طریق در مصاف با کافرین و منافقی به نفع تحکیم وتداوم رژیم دین مورد بهره برداری قرار دهد.

خداوند خامنه ای، دوران حکومت ولایت را بسیار شبیه به دوران رسالت می بیند. طبق نص صریح قرآن، در دوران رسالت، پیامبر اسلام با دو دسته از دشمنان روبرو بوده است. مشرکین و منافقین. کتاب قرآن کسانی که به دعوت پیامبر تن نداده و رسالت او را مورد سوء ظن قرار داده اند، کافر و یا مشرک میخواند. نیازی به تکرار نیست که الله در کتاب قرآن، شک و تردید به وجود یکتا و بی همتای خود را که بر سراسر هستی و جهان گسترده است، بر نمی تابد. لذا آنرا گناه کبیره یعنی جز گناهان غیر قابل بخشایش تعریف میکند. روشن است که کیفر گناه کبیره مجازات و تنبیه و شکنجه ی ابدی ست. یعنی که هرگز هیچ گناهی به لحاظ ماهیت شر انگیز و گنه آلود آن، به مقام شرک نمیرسد. در نتیجه الله مجازات مشرک را نه یکبار و در یک زندگی بلکه تا ابد او را در کام مرگ فرو میبرد و بار دیگر بزند گی باز میگرداند تا بار دیگر در شعله های آتش دوزخ بسوزد و خاکستر شود. قرآن آکنده است از آیه هایی مبنی بر چگونگی مجازات و عذابی که الله برای مشرکین تعیین نموده است که در این جا بمنظور اختصار کلام از مستند سازی آن خود داری میشود.

مشرک در نزد الله تقریبا وضع روشنی دارد. چرا که درون و بیرون این دشمن هر دو در وحدت اند. مشرک هر چه در دل دارد همان را بیان میکند. در نفی و انکار الله، مشرک به خدعه و نیرنگ متوسل نمیشود. از یک طرف حمد و ستایش الله را نمیگوید و از طرف دیگر و در خفا و نهانی، علیه الله و پیامبر ش دست به توطئه نمیزند و اینجا و آنجا خلق الناس را بر علیه رسالت و یا حکومت الله نمی شوراند. الله در کتاب قرآن آنانی  را که دارای خصلتی، دوگانه هستند و در بر گیرنده ی حقیقت و کذب در یک واحد زمانی، "منافق " شناسایی میکند. منافق کسی ست که  به بندگی خود در برابر الله، تن میدهد و به حقارت و خواری خود اعتراف میکند. اما الله از آنجایی که از مکنونات ضمیر شان آگاهی دارد، گزارش میدهد که بگفتار آنان نباید هرگز امید بست. آنها به ظاهر مومن و در باطن کافرند. شیرین میگویند اما زهر کشنده  در کام دارند. تفرقه بر پا کنند و نفاق افکنند و بنیان اسلام را در هم کوبند.

مسلم است تنبیه و مجازات و شکنجه هایی که در انتظار منافق است، صدها مرتبه وحشت بار تر و درد انگیز تر از آنی ست که الله برای مشرک تعیین نموده است. چه تعجب که ولی فقیه دروازه دوزخ خود را پس از وقایع 22 خرداد را در اوین گشوده و سوزاندن و میراندن بازداشت شدگان کافر و منافق را آعاز نموده باشد.

 حکومت ولایت نیز خود را رو در رو با دشمنان دیرینه اسلام می بیند. درست است که ولی فقیه فرمانروایی ای جامعه ای نسبتا مدرن، مجهز به آخرین پیشرفتهای علمی و تکنولوژی از جمله فن آوری هسته ای را بعهده دارد. اما این سبب نشود که به گذشته رجعت ننماید و در آنجا زندگی نکند و گفتمان آنرا بکار نگیرد. او مبارزات امروز را برگردان مبارزه دوران رسالت و امامت میداند. کافری هست و منافقی که در برابر حکومت و نظم ولایت که بفرمان الله تاسیس یافته است به مقاومت بر خاسته اند و " فتنه آفرینی " میکنند. از پذیرش رای ولی فقیه بعنوان رای نهایی، برابر با فرمان الهی سر باز زده و بشورش بر خاسته اند. مشرکین را نمیتوان مسئله ی مهمی بشمار آورد. آنکه کافر است، محارب با الله محسوب میشود و معدوم است، بدون هیچ اغماض و چشم پوشی.

 خداوند خامنه ای، دشمنان ولایت را از نوع منافقین شناسایی میکند، یعنی دشمنان اصلی اسلام که نسل آنها تا بامروز بقا یافته است. اینان مسلمانانی هستند که در اسلامپرستی شان، شک و تردید نیست. اینان همان معترضینی هستند که شبانه ، بر فراز بام فریاد الله و اکبر شان گوش آسمان را به کری میکشاند. کسانیکه بعنوان رهبران حرکت اعتراضی مردم که هم اکنون در بازداشتگاها تحت مراقبت و پذیرایی بازجویان اسلامی قرار دارند، در ایمان و اعتقادشان به اصل و اصول اسلامی شکی وجود ندارد. بنا بر قول ولی فقیه، اینان همه منافقین هستند که فتنه بر انگیزند و نفاق افکنند.  که برغم آنچه بر زبان میرانند، بر علیه اسلامیت با بیگانگان دست به توطئه و آشوب و اغتشاش میزنند. حقایق را وارونه میکنند. که پیروزی شگفت انگیز جمهوری اسلامی در انتخابات 22 خرداد که در آن 85%  از مردم شرکت نمودند، خدشه دار میسازند. از رئیس جمهوری به بدگویی بر میخیزند و مدیریت الهی او را بزیر سوال میبرند. که این خود گناهی ست کبیره و مسلم است نا بخشودنی، یکی از آن پیام ها ست که ولی فقیه با زبر دستی به جامعه مخابره میکند.

 آقای محمد ایمانی «یاداشت» نویس روزانه  تریبون ولایت فقیه، روزنامه کیهان، در یاداشت 13 مهر خود در تبعیت و پیروی از رهبر اعظم، شرایط کنونی را همچون شرایط دوران رسالت ارزیابی میکند و اداعای خود را با رجوع به گفتار الله در قرآن معتبر و قابل اطمینان میسازد. وی با این سوال آغاز میکند که « آیا به حسب سیما و قیافه، منافق به نسبت مومن و مصلح مشخصه ای دارد؟ که  به آن بلافاصله جواب منفی میدهد و میگوید:

« نه، منافقین در میان مومنان هستند. برخی از آنها اساسا ، دگرگون شده و تدریجا به نفاق گرویده اند. در سخن گفتن هم دم از صلاح و خیر خواهی میزنند. آنها بعضا چنان پر هیبت مینمایند که تردید در باره آنان بسیار دشوار میشود(کیهان 13 مهر 88).»

در اینکه منافقین از مومنین هستند، آقای ایمانی تردیدی ندارد و یا احتیاجی به اثبات آن در یک دادگاه صالح، ضرورتی نمی بیند. مضاف براین معلوم نمیکند چرا این مومنین «دگرگون« شده اند و «تدریجا به نفاق گرویده اند.» و یا چه چیزی سبب این تحول و دگرگونی در مومن میشود و او را به منافق تبدیل کند، از آن مباحثی نیست که الله خود را با آنها سرگرم کند. به همین دلیل نیز آقای ایمانی به این سوالات گوشه ی چشمی هم نیماندازد. لذا بدون آنکه منظور خود را از نفاق روشن کند مصداق کلام خود را در رهنمود هایی که الله در مبارزه با دشمنان اسلام بر پیامبر نازل مینمود، مییابد. که:

«خداونه به رسول مکرم خویش(ص) می فرماید «زمانی که منافقان را ببینی، جسم و قیافه آنها تو را در شگفتی فرومی برد. و اگر سخن بگویند،به سخنان شان گوش فرا می دهی، اما گویی چوب های خشکی هستند که بر دیوار تکیه داده شده اند. هر فریادی که بلند شود، بر ضد خود می پندارند. آنها دشمنند، از آنان بر حذر باش! خداوند آنها را بکشد، چگونه از حق منحرف میشوند.(منافقین آیه 4)(کیهان 13 مهر 88).»

آقای ایمانی در شناسایی دشمنان امروز به تجزیه و تحلیل شرایط کنونی، انحطاط و تباهی ای که نظام اسلامی با آن روبرو است، نمیپردازد. بمنظور این امر وی به منبعی رجوع میکند که حقایق ابدی، غایی و نهایی را به بشر اعلام نموده است. او در شناسایی دشمن از روشهایی که الله نشان داده است، سود می برد. وی در ادامه تحلیل روزانه اش، بار دیگر از الله نقل میکند که به پیامبر چنین هشدار داده است که:

« ای پیامبر اگر می خواستیم منافقین را به تو نشان می دادیم پس تو آنها را با قیافه هایشان می شناختی. و باید آنها را در طرز سخن گفتنشان بشناسی (سوره محمد، آیه 30)(همانجا).»

 آقای ایمانی در تفسیر و تعبیر خود میافزاید که:

«آنها (منافقین) در طول تاریخ اسلام، نسبت به رهبری اسلامی لجاجت و عداوت ورزیده اما همزمان نسبت به دشمنان نرمش نشان داده اند. با دشمنان، دوستی ورزیده و حسن ظن داشته و با دوستان سخت گیرانه و غیض آلود و با بدگمانی بر خورد کرده اند.»
 در این جا برای محکمکاری بیشتر و همسان سازی مبارزات کنونی با مبارزاتی که پیامبر اسلام با آن در گیر بوده است، به هشدارها و توصیه های الله به رسول خود می پردازد که:

«ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمنان خودتان را به دوستی نگیرید. شما نسبت به آنها اظهار محبت می کنید در حالی که آنها به آنچه از من بر شما آمده، کافر شده و پیامبر خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندی که پرودگار شماست از شهر و دیار تان بیرون می رانند
 (ممتحنه، آیه 1).

مسلم است که آقای ایمانی از انصار برجسته و وفا دار خداوند خامنه ای است  و گرنه وظیفه ای گران، همچون انتشار و ترویج گفتمان رجعت بگذشته، بوی واگذار نمیکردند. آقای ایمانی در 1400 پیش از این میزید و نوع اتهاماتی که وارد میکند، از آن تهمتهای قرانی ست که غالبا متضمن معنایی نیست. مثلا ما نمیدانیم که آقای ایمانی از "لجاجت " و "عداوت " در برابر رهبری، دارای چه منظور ی ست. او نیازی به توضیح در این موارد نمی بیند، چرا که معنا و مفهوم ذاتی سخنانش با رجوع به آیه های قرآن و سخنانی که از دهان و ذهن الله خارج شده است، مسلم فرض میشود. آقای ایمانی هرگز تصور نمیکند که دوران رسالت، هرگز تکرار نمیشود. امروز گزینش رهبر بوسیله نیرویی متعلق بدنیا ی مابعد الطبیعه، که همچون خدا بر بندگان ش حکومت کند، چیزی بجز خرافه پرستی به حساب نیمآید. که دوران فرمانروایی و فرمانبری و یا ارباب و رعیتی بسر آمده است.

تاکنون رژیم دین توانسته است که با بهره گیری از ارزشها و اعتقادات دینی ای که در مردم ایران نهادین شده است، ثبات و سلطه ی خود را حفظ کند. ولی بنظر میرسد که دوران تاریکی، دوران فریب و ریاکاری، دوران حکومت دین بسر آمده است. چرا که خیزش و خروش مردم نمیتواند همراه با واکنش و مقاومت در برابر نظام تسلیم و اطاعت، عبودیت و انضباظ اخلاقی نباشد. چرا گفتمان دینی سراسر آکنده است از گزاره ها و عبارات پر از تهی، بویژه در شرایطی که به تطابق آن با شرایط تاریخی و اجتماعی زمان حال، دست و دهان خود را آلوده سازند. مسلم است که رجوع بگذشته برای گریز از حال است و آینده که به نفع قدرت است. در چنین شرایطی هرچه باور مردم به دین پا بر جا تر، سلطه حکومت ولایت عمیق تر و گسترده تر میگردد.

اما واقعیت آن است که خطبه ها خامنه ای از پس از 22 خرداد، 88، خطبه هایی هستند در تبلیغ و ترویج حکومتی که از تبار حکومت رسالت است. تاکید بر این مسئله بطور مکرر، ناشی از این حقیقت است که دلبستگی مردم به دین همچون گذشته نیست. چرا که مردم ایران بطور روزانه شاهد گفتمانی هستند که در آن خبر و نشانی از واقعیت نیست. نه تورم، نه بیکاری، نه فقر و محنت و بیکاری و عقب ماندگی، فقر علمی و فرهنگی، نبود آزادی و حق و حقوق بشری. مردمی که به اعتراض و مقاومت برخاسته اند به تجربه در یافته اند، آنچه از دهان خامنه ای که با دهان دین یکی گشته است، چیزی جز گفتمان خشم و خشونت، رجعت به گذشته و کین خواهی، نیست. هرچه بیشتر مردم به خطبه های خامنه ای گوش فرا دهند، از تعصب و دلبستگی شان به ارزشهای دینی کاسته میشود. هم اکنون مردم ایران نمیتوانند از تفاوت و شکاف عظیمی که بین آنچه از رسانه ها و مطبوعات رژیم دین برهبری ولی فقیه  بگوش میرسد، بسادگی بگذرند و بآن اعتنایی نکنند. نیازی به سعی و کوشش نیست، چون این تفاوت در گفتار و کردار  مثل تفاوت  روز و شب است. بارها و بارها مردم به اعتراض به رای فقیه تحت تیغ و تازیانه به خیابانها ریخته اند و بر علیه این رژیم فریاد کشیده اند، هزاران نفر را به سیاهچالها روانه کرده اند و ده ها نفر کشته اند. آنگاه رژیم میلیونها مردم را بی دین و ضد و دین و منافق میخواند. شاید بتوان آن روز را در آینده انتظار داشت که مردم به آن درجه از بینایی و روشنایی برسند که آن دینی که خداوند خامنه ای و احمدی نژاد و ایل و تبار و انصارشان بدان ایمان دارند، از باور به آن امتناع و اکراه نشان دهند. تنها از این طریق است که میتوانیم خود را از چنگال الله باوری رهایی بخشیم. تنها بینا یی و روشنایی ست راه رهایی و آزادی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com