۱۴۰۴ خرداد ۲, جمعه

آیا خدا مرده است؟





اندیشمندان و نخبگان حکومت و سیاست، بر آن باورند که در نظام مارکسیستی، قدرت و سیاست مقوله هایی هستند زاییده روابط نظام تولیدی و اقتصادی. یا بعبارت دیگر، ساختار قدرت را متعلق به روبنایی میدانند فرهنگی باز تابنده ی مناسبات زیربنایی. فرمولی که لویی آلتوسر «اقتصاد گرایی خام» می نامد. اما، قبل از ظهور گرایشهای ماتریالیستی، جنبش روشنگری غرب، از اواسط قرن هیجدهم، مبارزه را بر علیه ساختار قدرت آغاز کرده بود. ژان ژاک روسو، یکی از رهبران جنبش روشنگرائی، قراردادهای اجتماعی را کلید فهم روابط اجتماعی و تداوم مسالمت آمیز آن، شناسائی نمود. اندیشمندان جنبش روشنگرائی، دین و قواعد و مقررات الهی را ناسازگار با انسان بعنوان موجودی طبیعی، با رشد و کمال انسانی بشمار میآوردند و به براندازی دینمداران حرفه ای از مسند قدرت همت گماردند، روندی که در کمتر از صد سال بعد، فردریک نیچه، اندیشمند و فیلسوف آلمانی، اعلام کرد که خدا مرده است، که مفسرین نیچه، منظور او را از خدا مرده است، اعلام  پایان رسیدن مسئولیت خدا بوده است و آغاز مسئولیت انسان. باینترتیب، عصر نوی در تاریخ بشر آغاز گردید.

 

تاریخ کوتاه انقلاب اسلامی برهبری آیت الله خمینی، نشان میدهد که نزدیک به نیم قرن است که بر عکس دوران نیچه، خدا درجامعه ما بدست آخوند بزندگی بازگشت و زنده شد، سالم و تندرست، با انرژی و نیرویی بیشتر از همیشه، بگونه ای که روزی نبود و نیست که در حکومت اخوندی انسان و یا انسانهائی بدون محاکمه و اثبات جرم و گناهی، در دادگاهی بنام خداوند یکتا و یگانه، بدارمجازات آویخته نشوند. که کشتار و سرکوب و زندان و شکنجه و محکومیت به مرگ  بعنوان منافق، مشرک و کافر و الحاد و مفسد فی الارض، امری ست روزانه، در ادامه تیر بارانهای گروهی در آغاز صعود آخوندها بر منبر قدرت در 57 که در 67 با قتل عام بیش از 4500  زندانیان سیاسی باوج خود رسید.

 

البته که نظام ولایت فقیه، برهبری آخوند خامنه ای، جانشین الله بر روی زمین، از آغاز پرونده و تاریخ مستقل، ویژه خود را داراست. آخوند خامنه ای، همینکه برفراز منبر قدرت صعود نمود، طولی نکشید که اعتماد بنفس بیشتری کسب نمود و دست به سرکوب و کشتار هر جنبش مخالفی زد،  سرکوب جنبش دانسجوئی، دستگیری و زندانی و قتل چندین تن از دانشجویان در 77 و سپس سرکوب بزرگترین جنبش تاریخ حکومت آخوندی، جنبش سبز در 88، جنبشی که در تهران، بنابرگزارشات انتشار یافته، بیش از 3 میلیون تن در آن شرکت جسته بودند. یکی از رهبران جنبش سبز، میرحسین موسوی، اولین و آخرین نخست وزیر جمهوری اسلامی، هنوز در زندان خانگی بسر میبرد. در میان سرکوب بی سر وصدای جنبش های کوچکتر، شاهد بر ظهور جنبش بزرگ دیگری در 96 هستیم که از مشهد، نا دانسته آغاز گردید و بسراسر شهرهای کشور رسید،  که در پی آن جنبش اعتراصی 98 ظهور یافت و آن نیز شدیدا سرکوب و بسیاری کشته بجای گذارد. در پی آن، شاهد برآمد جنبشی بودیم که پس از قتل مهسا امینی، در 401 بوجود امد که بنام جنبش زن زندگی آزدی شهرت یافت، جنبشی که بدیل نظام اسلامی را به مردم ایران و بجهانیان ارائه داد. چرا که حکومت اسلامی با هر سه عنصر این شعار زن زندگی آزادی، ذاتا در تصاد و خصومت است.

 

همه، هر آنچه که در بالا آمد، درست و راست. ولی تکلیف چیست، راه نجات از کدام سوست؟ در پاسخ باید گفته شود که اگر بخاطر داشته باشیم اشاره ای داشتیم به نیچه که  مرگ خدا را اعلام کرده بود. در حالیکه در کشور ما در 57 خدا زنده شد و لحظه ای سایه اش را از سر هموطنان کم نکرد. اما، در اینجا، قصد ان داریم سخنی را در گوشی زمزمه کنیم بآن امید که کسی نشنود. بنگر که در این 46 سال گذشته که پاکان و معصومین حاکم بر کشور بودند، چه بر سر یک ملت آورده اند. برای پرهیز از دراز گویی، کمی زودتر اشاره ای رفت به نیچه و اعلام مرگ خدا، شرایط غیرقابل نقل و توضیح و تشریح  اما، بی درنگ، خدا بدست آخوندهای بر خاسته از حوزه های علمیه، بزندگی بازگشت داده شد، حوزه علمیه آنجا که به تحصیل علوم فقهی، بویژه فقه سیاسی در دورانی که آخوندها بر جامعه حکومت میکنند میپردازند.

 

اما، قصد این نگارنده، افشای حقیقتی است که راندنش بزبان ممکن است بمذاق بسیاری خوش نیاید. چون باید دست خود را بخون خدائی آلوده کنم که نیچه مرگش را اعلام کرده بود و نا گهان در 57 بدست آخوند مقدس و آسمانی، آخوند خمینی زنده شد، و بنام الله، خداوند یکتا و یگانه، چه خونها که نریخت و دست خود را به چه نجاساتی که آلوده نکرد. امام خمینی، خوشبختانه سایه شوم خود را از سر ملت بر گرفت و در اغوش حوری ها بآسمانها پرواز کرد تا از خدمات او در روی زمین قدردانی نمایند، بویژه، از اعدامهای دسته جمعی. فرشته های اسلامی هم در آسمانها در خدمت بمومنین لذت میبرند.

 

 اخوند خامنه ای که بیش از 36 سال است که در قالب همان خدایی که مرگ او را نیچه اعلام کرده بود در آمده است و همچون خدا تمامی شکایات را بدقت میشنود ولی هرگز اتفاقی نیفتد. اگر الله باین همه شکایات پاسخ میداد، دیگر الله نبود. چرا که الله خدائی ست ساکت و یا بی زبان، بیش از 1400 است که از سخن گفتن باز ایستاده است. شاید بآن دلیل که الله در کتاب قران خود پاسخ بهر مشکلی را در هر زمانی که پیش آید میتوانی براحتی راه حل را بیابی. آخوند خامنه ای که چند صباحی ست بر تخت ولایت جلوس یافته است ، نه سوالی از او پرسیده شده و نه تاکنون بسوالی  هم پاسخ داده است. این است که آخوند خامنه ای را باید خداوند خامنه ای خواند، تاکنون کسی شنیده است بسئوال که هیچ به تضرع و التماس، درماندگانی در معرض خطر مرگ و نابودی پاسخ داده باشد. چه اگر پاسخ میداد، دیگر خدا نبود. فرض که بزرگترین جنگ و خونریزیها را بخدا نسبت دهی. آیا، کسی تا کنون شنیده است که بجنایت خود آعتراف کند. در چنین صورتی چگونه میتوان ولایت فقیه را باقسام جرایم و جنایات و خیانت متهم نمود، نه تنها هرگز کسی پاسخی دریافت نخواهد کرد، چه بسا پرسنده سوال مفقود و ناپدید شود.

 

اما، مشکل ما، مشکلی ست رو بنائی، در سطح فرهنگی، فرهنگی که در ما نهاین میشود و هویت ما را شکل می بخشد. مشکل ما با این تغییرات جزئی، هرگز حل نمیشود. ما باید به براندازی سلطه الله، خداوند یکتا و یگانه برخیزیم. چه، الله این خداوند بی همتا بوده است که بما تسلیم و اطاعت و فرمانبریی را میآموزد با ابزاری بیانی و حرکات فیزیکی که از ایستادن مستقیم آغاز میشود و سپس تعظیم از کمر و سر انجام بسجده رفتن و نهفتن پیشانی بر یک مهر گلی. البته که همراه راندن کلماتی بر زبان،اکثرا، در ستایش بزرگی و عظمت او و اعتراف به حقارت و ناچیزی خویش. این اختصار عبادتی است که 5 بار در روز باید تکرار کنی و از عجز و نا توانیی خود بنالی و قدرت لایتناهی خدا را بستایی.

 

مبادا که تاثیر این تعلیمات را دست کم بگیریم. همین تعلیمات است که بمنظور ارتقا همیشه، هرچه که هستیم به مقام بالاتر ارائه بدهیم ، از تملق و چاپلوسی گرفته تا ارائه خدماتی بمنظور خوش خدمتی. روشن است که هرچه وضع مادی در جامعه دشوار تر گرد و بر کمبودها افزوده شود، رفتارهایی مبنی بر تحقیر وحقارت خویش، برای چیز کم ارزش بسیار بچشم میخورد. نیاز شیر درنده را به روباهی حیله گرتبدیل میکند.

 

شرایط اقتصادی که هم اکنون برکشور حاکم است، فساد پدیده ایست همه گیر. فسادی که اینجا از آن سخن میگوئیم فراتر میرود از فساد در روابط اداری و بروکراتیک و تقدیم هدیه و در یافت قرارداد پر سود و منفعت. روابط اجتماعی و احساس و عاطفی، روابط دوستی و دوستمداری همه تو خالی و محض تعارف ارائه میشود. همه این ها بسرعت تغییر نموده و باصل خود باز میگردند، اگر در خاطرمان بماند تا زمانیکه به خدایی پناه میبریم که ما را بنده خود میخواند و براه مستقیم هدایت میکند، متاسفانه در این چاله خواهیم ماند.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi  

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۶, جمعه

فساد

 از ساختار دین

 برمیخیزد 

یا از ساختار قدرت؟






این دستگاه شاهنشاهی، دستگاهی سکولار و سیاسی نیست که تا گلو در فساد فرو رفته است. این آیت الله ها، حجت الاسلام ها،علما و مراجع تقلید، مجتهدین دانشگاهی و حوزه ای و در راس آنها ولی فقیه، آموزگاران بزرگ اخلاق و ایمان آند آلوده به فساد، کسانی که ظاهرا غرق در معنویت و خدا ترس اند، ساده زیست و اشرافیت ستیزاند. یعنی که از قدرت سوء استفاده می کنند. اما، این نه ایران شاهی بلکه جمهوری اسلامی، تحت حاکمیت دین و قرآن است که منشا فساد است، فساد مضاعف دین و قدرت. چرا که اگر فساد از قدرت بر میخیزد، قدرت خود در ذات دین اسلام نهفته است.

چگونه میتوان این سقوط در منجلاب فساد را در حکومت اخلاق و معنویت، در حکومت شریعت اسلامی، توجیه نمود؟ زندانها سر ریز از کسانی ست که برای به کف آوردن لقمه نانی به بیراهه کشانده شده اند. روزی نیست که دار مجازات در ملا عام بر پا نشود و متهم و یا متهمانی را که معلوم نیست که در کدام دادگاه محاکمه شده اند به جرم های گوناگون به دار نیاویزند. حال آنکه کاشف به عمل آمده است که حضرت ولایت خود یکی از بزرگترین غارتگران و چپاولگران بزرگ است. همین چندی پیش بود که خبرگزاری های خارجی  آشکار ساختند که رهبر معظم ایران یک غول عظیم اقتصادی در اختیار دارد بنام "ستاد اجرایی فرمان امام " به ارزش بیش از 90 میلیارد دلار. البته این بخشی کوچکی بیش  از ثروت کلانی که در مالکیت ولایت فقیه  قرار دارد، نیست 

در هر کجای جهان اگر "فساد" از سوء استفاده از قدرت برخیزد، در جمهوری اسلامی فساد از سوء استفاده از دین بر میخیزد. نه بدان معنا که آخوندهای حاکم دامن اسلام را آلوده ساخته اند. این استنتاج تمامی آن کسانی ست که از دینی بودن خود آگاهی ندارند، چنانکه گویی که نظام آخوندی براصل و اساس و میل و اراده الله، همانگونه که در کلام الله بازتاب یافته است، معماری نگردیده است. که "روحانیت" حاکم، اصل و اصولی را بر حسب منافع حکومت "فقیه" اختراع کرده است و بر آن برچسب اسلامی زده است که دین مبین اسلام را تفاوت بسیار است با اسلام روحانیت حاکم. چنانکه گویی حکومت آخوندی، حکومت علما و فقها، حکومت امام جمعه ها، چیزی از مردم خواسته است مغایر با اراده و میل الله همانگونه که در کلام آسمانی بازتاب یافته است. این نیز برهانی ست بنفع دین بمثابه باورها و ارزشهای خصوصی، نه اسلام، بمثابه یک گفتمان سیاسی. که قران یک سند مقدس است و آسمانی نه یک سند سیاسی. این در حالی ست که کتاب مقدس با تاکید بر "تعبد" با حمد و ستایش الله اغاز و پایان میگیرد. کمتر سوره و یا مضمونی را میتوان در قران یافت که از آن بوی گند تعبد و بندگی بر نخیزد.

سازمان شفافیت جهانی در گزارش اخیر خود "ایران " را یکی از "فاسد ترین کشورها " خوانده .است، که تایید و تصدیق این واقعیت تاریخی ست: قدرت همیشه بستر فساد بوده است، حقیقتی  که در ایران بگونه دیگر مصداق پیدا میکند. چرا که در ایران قدرت، دین است. یعنی که فساد نه از قدرت که از دین است که بر میخیزد. این تفاوت که در ایران، دین، قدرت است ممکن است دارای اهمیت چندانی برای بازرسان سازمان شفافیت بین المللی نباشد، چرا که این سازمان در پی سنجش سوء استفاده قدرت در خدمت منافع شخصی است در نظام های اداری و مالی و تجاری. بر این اساس  سازمان شفافیت جهانی، سوء استفاده از قدرت را در 177 کشور مورد سنجش قرار داده است. از آن میان "ایران " با یازده پله سقوط، در  مقام 144 قرار گرفته است. به لحاظ گسترش فساد نیز از 100، نمره 25 گرفته است که نشانی ست بر غرق شدن، نه "ایران " بلکه بعبارت صحیح تری، نظام مدیریت حکومت اسلامی ، حکومت ولی فقیه، حکومتی از تبار رسالت و امامت، حکومت شریعت اسلام،  در منجلاب فساد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

 

  

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۹, جمعه

دیر یا زود

حکومت آخوندی

عازم زباله دان تاریخ!




 چندان ضرر بار نیست که بیاد داشته باشیم که مبارزه با حکومت آخوندی، بعنوان یک ساختار سیاسی، بعید بنظر میرسد، تحول مهمی را در ساختار نظام ولایت فقیه سبب گردد. بنگر که حکومت آخوندی، نزدیک به نیم قرن با حداقل تغییرات ساختاری، هنوز، حرف اول و آخر و تصمیم نهایی را پس از 36 سال حکومت، تنها از یک آخوند بر میآید، آخوند خامنه ای، ولایت فقیه که از طلبگی و روضه خوانی، هنوز، بمرتبه اجتهاد هم نرسیده، بر فراز راس قدرت جلوس مییابد، جایگاهی که حضرت ولایت فقیه، این اقتدار را داراست، که بطور روزمره هزاران فرمان را صادر کند. چون او فرمانروای نهایی ست. اینکه چه نتایجی، آن فرمانها ببار آورده و یا میآورند، مفید بوده اند و یا ضرر بار؟ سوالی هایی هستند که نه پرسشگر دارتد و نه پاسخگو.

    

همزمان، نا رضایی و نا خشنودی فرا گیر شده است. هم سرمایه دار و کارفرما سخت می نالند و هم کارمند و کارگر، هم استاد و معلم دل پر از اعتراض دارند و هم دانشجو و دانش آموز، هم زنان و مردان و کودکان در شرایطی زندگی میکنند که با رشد و نمو سریع و سرطانی فساد و فحشا و اعتیاد و خود فروشی، نهادین شدن دو رویی و دروغگویی ، ظاهر سازی و خود نمایی روی در رویند.

 

این، بدان معناست شرایط ذلت باری که جامعه با تحمل کمبودها و "نا ترازیهایی" که در آن فرو رفته است، روشن است که ناشی از اراده معطوف است بولایت و امامت، یعنی اقتداری رها از هرگونه مسئولیت یا تعهدی. تا کنون، در طی 37 سال حکومت، ولی فقیه، آخوند خامنه ای، یکبار هم اتقاق نیفتاده است که مورد سوال قرار گیرد و بسوالی پاسخ بگوید. این در حالیست که در مقایسه با رژیم گذشته، شاه از پاسخ به خبرنگاران استقبال میکرد و شاید، اعتماد بدانش خود و تسلط ش بر دو زبان برای همیشه او را آماده پاسخگویی میکرد.

 

آیا، همن جا نباید لحظه ای توقف کرده و بپرسیم، چگونه است که شاه با تمام هیبت و اقتدار، در مقایسه با آخوند خامنه ای، از زیر بار سوال شانه خالی نمیکرد، حال آنکه، در 36 سال گذشته، آخوند خامنه ای بیک سوال هم پاسخ نداده است. آنچه، هر ایرانی را باید دچار شرم کند، آنست که بفریب تن داده ایم، بفریب ولایت فقیه، بجانشینی امامت.

 

شاید، اگر ذره ای چشمهای خود گشوده و حقیقت را زیر زبان زمزمه میکردیم، اکنون، چنین خوار و ذلیل نبودیم. با کمی دقت در میافتیم که سخن از امامت، ریشه برگرفته از مقوله ای زائیده ی فرهنگی بیگانه، "فرهنگ" تازیان مهاجم، در قرن هفتم. که بقواعد و مقررات دینی تن میدهیم بر آمده از فرهنگ بیگانه و در برابر خدائی بزبان بیگانه بحقارت وخواری خود اعتراف میکنیم که خود بر ساخته فرهنگ بیگانه است. در عبادات روزانه، اکثرا با زبانی با الله، خدای بیگانه، سخن میگوییم که آن زبان خود بیگانه است. هرچند هم اکنون راندن الله بزبان، گوئی، امری ست نهفته در نهاد ما.

 

 

غرض از بیان این مقدمه آن بود که ما وقتی به حکومت آخوندی مینگریم، باید در نظر اول بآن همچون یک پدیده دینی بنگریم. ولی فقیه، پیروان و فرماندهاشان، همه قبل از آنکه بازتابنده یک پدیده سیاسی باشند، تبلور یک پدیده دینی اند. ولی فقیه نیز معمولا سخنانش را با کلماتی دینی آغاز میکند و تمامی بخش اول سخنان خود را منحصرا، جنبه ای از دین مورد بحث قرار میدهد که مستقیم یا غیر مستقیم توجیه گر بخش سیاسی خطبه است که معمولا تابلوئی بسیار زیبا و فریبنده بزک شده واقعیت. که آنگاه ولی فقیه یاد آوری کند که اگر هم نقص و عیبی هم اینجا و آنجا بچشم میخورد، مجریان بهترین مهارتهای خود را بکار نگرفتند وگرنه  این نقصها واقعیت نمییافتند.

 

البته که بر فراز منبر خطبه چه چیزی میتوان انتظار داشت بجز واقعیتی عاری از نقص و هرگونه عیبی، واقعیتی که همه جا در پیش چشمان ما قرار دارد. حال اگر به حضور دین در دانشگاهها و موسسات فرهنگی و هنری و سراسر نظام ارتباطاتی، رادیو و تلویزیون و نظام اینترنتی توجه کنیم، شاید بتوانیم میزان و عمق نفوذ تعلیمات دینی را در ساختن برنامه های خبری و نمایش و سرگرمی، تصور نمود، نفوذی مزورانه در شعور نو جوانان، البته که مبارزه با نظام را بسی بسیار دشوار ساخته و میسازد. معلوم است که نظام با تحریف گزارشها و یا انتشار اخبار دروغین، در پی پوشش چهره زشت و وحشتبار خویش است و خدمت به تحکیم نظام.  

 

مسلم است که نقد حکومت اخوندی بمثابه یک ساختار و سامانه سیاسی، بیش از 46 سال است که چندان لرزش بر ساختار حکومت آخوندی نیانداخته است. این بدان معناست، برای مبارزه با حکومت دینی، در دورانی که از دوران مدرن گذر کرده است، باید ابزار و تکنیکهای جدیدی اختراع کرد. چه، باید به مبارزه با باورها و ارزشهایی پرداخت که از نسلی به نسلی دیگر ارثی انتقال یافته است. البته که ریشه و عمق دین در شعور و آگاهی انسانها یکسان نیست. ممکن است که  کیشی مشترک باشد بیین حاکم و محکوم، با این، وجود نمیتواند دارای معانی متفاوتی متناسب با جایگاه حاکم و محکوم نداشته باشد.

 

این، بدان معناست مبارزه سیاسی با حکومتی که بر اساس باورهای دینی انجام وظیفه مینماید، نباید روی از نقد دین برگیرد. درست است. ساده نیست درگیری با دین. اما، چرا هرکس آزاد به پرستش نباشند. هرکس آزاد است که در خلوت خویش به پرستش هر خدایی را که دوست دارد بپردازد. یعنی که این یک واقعیت است، چه نیازی به حوزه های علمیه ست و تولید طلبه و آخوند و فقیه. تردید مدار در جامعه ی بعد از ولایت، آخوندها عمامه ها از سر برگیرند و عبا و قبا را در خانه مینهند و ناپدید میگردند. دیر یا زود آنروز خواهد رسید.

 

نزدیک به نیم قرن حکومت دین، بندرت، شاهد بر انتشار نقد باورها و ارزشهای دینی یوده ایم، ارزشهائی که حکومت آخوندی خود را متولی آن میداند. این بدان معناست که نقد ساختار قدرت اگر به نقد ساختاردین و تقدس نکشد، وظیفه خود را نا تمام گذارده است. اما، آنچه دوران زندگی اش بسر آمده است، نظامی نیست مگر نظام ولایت فقیه که هیچ کجا را در شان مقدسش نیابی مگر زباله دان تاریخ.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۲, جمعه

 

صلح امام حسن با معاویه

و الگوی نظام ولایت

در مذاکره با امریکا!

 


احتمالا، بعید نیست که سخنان حضرت ولایت فقیه، آخوند خامنه ای را در باره صلح امام حسن با معاویه، شنیده و یا دیده اید و یا ممکن است بگوشتان رسیده باشد. اما، قبل از ادامه نقل آنچه آخوند خامنه ای بر فراز منبر تقدس و قدرت در باره صلح امام حسن با معاویه ایراد نمود بپردازیم. مختصرا، لازم است که یاد آوری کنم که حضرت ولایت فقیه، معمولا، در حسینه خصوصی خود، بر فراز منبری، فاقد هرگونه شباهتی به منبرهای سنتی دارای چندین پله که بر راس ان واعظ در معرض همگان قرار میگرفت، دارای سطح فراخ و گسترده ایست که بر فراز آن، معمولا، حضرت ولایت فقیه به خطبه خوانی میپردازد. 

 البته در دوران جوانی، آخوند خامنه ای لوله تفنگی هم در مشت خود میفشرد و چنان بخطبه خوانی می پرداخت که آتش بپا میکرد. اگر بطور سریع به پشت سر حضرت ولایت و در و دیوار حسینیه بنگری، محلی که معمولا حضرت ولایت خطبه خوانی های رسمی خود را در آنجا میکند، آیه های قران را مشاهده نمایی با صدها نشانه ی زیر و زبر و ضمه و کسره و تشدید و بسیاری دیگر از نشان های زبان عربی که برغم شناسائی با آن زبانی ست بیگانه. 

 تزئیناتی که در آراستن حسینیه بکار برده اند، جملاتی که بر پارچه های سیاه نقش بسته وتزئین شده اند، جملاتی اند بر گرفته، معمولا، از متن قران و، گاهی هم از متون دینی دیگر، ترسیم شده بگونه ای راز انگیز و .زیبا، اما، نا فهمیدنی. چرا حضرت ولایت در حسینه خصوصی سخنرانی میکند، ظاهرا دارای چندان اهمیتی نیست. اما، نقش مهمی بازی میکند در تعیین و تعریف جایگاه ولایت فقیه، بعنوان فرمانروای کل قوای نظام، این اخری، مقامی ست که در سراسر حسینه نشانی از ان بچشم نمیخورد. مقام ولایت فقیه از آنجا که مقامی ست خدائی نیازی به نشانی ندارد. چه نیازیست که قدرت خدا را بنمایش در اری.

 این رجوع مختصر به ویژگیهای مکانی که ولایت فقیه معمولا به خطبه خوانی میپردازد، بآن دلیل است که نشان دهیم حکومت ولایت فقیه ذاتا یک حکومت دینی ست و بر اساس باورها و ارزشهای دینی به روابط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، قانونی، نظامی مینگرد. بر رسی و بازگوئی صلح بین امام حسن و معاویه، بیانگر این واقعیت است که آخوند خامنه ای بچه نقطه ای از تاریخ رجوع مکند برای فهم مسائلی که بر خاسته است از روابط اجتماعی در قرن  بیست و یکم! 

حال سوال اصلی آن است که وقتی ولی فقیه، آخوند خامنه ای، بر مرکز آن سطح وسیع منبر، جلوس مییابد و در باره صلح امام حسن با معاویه، سخن میراند، باید بتوانیم عرصه سخنان او را بعنوان دینی و یا سیاسی توصیف نمائیم. یعنی که وقتی آخوند خامنه ای از صلح امام حسن و معاویه سخن میگوبد، باید بتوانیم خصلت دینی و یا سیاسی انرا شناسائی کنیم. در غیر اینصورت، است که دین و قدرت در هم آمیخته میشوند. دین، قدرت میشود و قدرت، دین. 

ظاهرا، در صلح امام حسن و معاویه، آنچه حصور داشت ادعاهای قبیله ای بود و مالکیتهای گوناگون. اما، بنا بر نقل آخوند خامنه ای، گویا معامله حسن و معاویه و خصومت بین آندو از باورهای دینی شان نیز ریشه بر گرفته است. چنانکه گویی که معاویه مسلمان نبود و به توحید و نبوت اعتقادی نداشت. بگذریم از اینکه تاریخ از معاویه بعنوان مدیر و سیاستمداری عملگرا یاد کرده است. در چنین صورتی، در صورت صلح با معاویه، کنش امام را باید کنشی خواند در خدمت وحدت بین حق و نا حق، بین مشروع و نا مشروع، بین خوب و بد. بهمین دلیل تصمیم امام مبنی بر صلح با معاویه بعضی از پیروان امام را به اعتراض وا میدارد که در پاسخ امام، میگوید این عهد با "کفر" موقتی ست تا ابد نیست. آخوند خامنه ای نقل میکند که: 

حضرت میفرمودند که: «ما تَدری لَعَلَّه فِتنَةٌ لَکُم وَ مَتاعٌ الی حین»؛ این تا یک وقتی است، این موقّت است. یعنی حادثه، این کفر و نفاق، بنا نیست دائمی باشد؛ در تقدیر الهی این موقّت است. تا کی؟ تا در کلمات امام حسن مجتبیٰ (علیه السّلام) اشاره شده به اینکه این تسلّط سال ۷۰ 

اینجا، نیز، قبل از آنکه پیشتر برویم، لازم است که صریجا بگوئیم که واقعا چندان مهم نیست آخوند خامنه ای بچه منظوری به نقل صلح امام حسن و معاویه، میپردازد، چه میگوید، منبع و ماخذ اظهاراتش درست است یا نه که هر چه بنام روایت نقل میشود لزوما معبر نیست. مهم آن است که بدانیم وقتی حضرت ولایت، آخوند خامنه ای سخن میراند بعنوان یک اخوند روحانی، غرق در امور معنوی و گسترش مهر و محبت با ابزار صلح و رفاه و آرامش الهی در سراسر جهان، سخن میگوید. یا بعکس، حضرت فقیه آخوند خامنه ای در جایگاه فرمانروائی سخن میگوید و با قدرت مطلق بر انبوه فرمانبران حکم میراند. که گوینده حرف اول و آخر اوست. آیا نشانی از این قدرت خدائی را میتوان در عمامه و یا عبا وقبای او، پوششی بازمانده از دوران رسالت، در 1400 سال پش از این؛ مشاهده نمود؟ همین بس اگر به پوشش ظاهری آخوند خامنه ای در مقایسه با ینیفرمهای شاهنشاهی مقایسه نمائی. شاید پوشش مجلل شاهنشاهی سهمی در کم مهری جامعه نسبت به شاه داشت. اما، شواهد حاکی از آن است که در حال حاضر؛ جامعه زرق و برق شاهی را بر فقر و گدایی ترجیج میدهند. 

غرض از آنچه که در بالا آمد، آن استکه نشان دهیم چگونه دو نهاد پر قدرت که هر یک یر جنبه، یا بر بعدی از زندگی سلطه می افکند، در وجود آخوند خامنه ای در هم آمیخته و تبلور می یابد، بطوریکه جدا سازی دین وقدرت را ناممکن  ویا ، حد اقل، بسی بسیار دشوار میسازد. همین بس که به ویدیویی بنگرید که آخوند خامنه ای با عمامه ای بسر، و عبا و قبایی به تن و مهمتر از همه عصائی بدست که آنرا یکمتر در پیش خود بزمین مینهد، از قوای نظامی سان میدید، در حالیکه در دو طرفش نظامیان با اوراق و شمشیر طلائی بر شانه، دستها بر شقیقه، رق و مستقیم نهاده و سخت و محکم قدم بر میداشتند. آنچه این تصویر، بمعرض نمایش میگذارد تناقض و تضاد، دوگانگی در کار و حرفه دینمداری و قدرتمداری همزمان. آخوند حوزه ای، سر تو کتاب، فرمانروا،  در میدان و آموزش نبرد و مستلزم تمرینهای فیزیکی و میدانی. برغم این تناقض در ترکیب دین و قدرت که در حکومت آخوندی تبلور میابد، ممکن است برای چند صباح طولانی تر ادامه یابد. 

در اینجا، چندان نیازی با ادامه بحث در باره متن سخنان آخوند خامنه ای در باره صلح امام حسن و معاویه نیست. تا حد و حدودی میتوان تا آنجا پیشرفت که بگوییم مهم نیست که آخوند خامنه ای چه بزبان میراند، مهم انست که بیاد داشته باشیم که هرگاه در هر محل و یا هرجایگاهی سخن میگوید  در پوشش هویتی مجهول سخن میگوید. هویتی که به شخص او آن تونائی را میبخشد که هر چه میخواهد بزبان آورد، به میل و دلخواه خویش نه در ارتباط با مسئولیتی که در مدیریت یک جامعه 90 میلونی دارد. چرا نه؟ زمانیکه حضرت ولایت از تبار چهارده معصوم، مصون از ارتکاب به هر گناه یا خطا است. چگونه میتوانی در پی یافتن مسئول هرگز بدربار ولایت راه یابد. چه، اگر هم خطائی رخ داده است، ناشی نه از رهنمودها و تصمیمات حاصل مشورت ولایت فقیه با فرشتگان الهی، بلکه برخاسته است از نحوه اجرایه رهنمودها. که نقص را باید در مرحله اجرا یافت.

اتفاقا، در همین سخنرانی در باره صلح امام حسن با معاویه، آخوند اعظم، فرصتی هم بدست میآورد که شانه از زیر بار مسولیت خالی کند. بیش از 36 سال بر راس ساختار قدرت قرار گرفته است هنوز بیک سوال از یک شهروند پاسخ نداده است. مسئول است پاسخگو، نه بر عکس، همچنانکه، در حکومت آخوندی مرسوم است. 

اما، سخنان حضرت ولایت در باره صلح امام حسن با معاویه را نیز میتوان در تناسب با زمان حال دانست، زمانی که امریکا، شیطان، بزرگ وارد میدان شده است. اما، مثل، معاویه، حاضر به باج دهی به بستگان ارثی پیامبر نیست. اینجا، معاویه ی زمان، تا کنون چیزی کمتر از تسلیم نخواسته است و گرنه عواقبی بسیار وخیم و خطرناکی را در برابر جانشین امام حسن نهاده است

اگر، رک و صریح سخن گفتن را نشان بر اعتماد بنفس بدانیم، باید پنهان کاری و سوراخ نشینی را نشانی بر ترس و زبونی بیابی. نظام تا کنون، بویژه در میدان بین المللی چیزی جز زبوئی و حقارت، چیزی جز خواری وذلت از خود بروز نداده است. میلیاردها دلار خرج سوریه و حزبه الله و حماس و جهاد اسلامی و حوثی ها و حشد شعبی ها کرده اند. اکنون، نظام چگونه میتواند از این نیروها بنفع خود استفاده کند. همه نابود شده و یا در حال نابود شدن اند. هر سو که مینگری نظام را می بینی که در راه رسیدن باخر خط است. وطولی نخواهد کشید که از هم فرو می پاشد. 

از هر زاویه که بحکومت آخوندی بنگری، به حکومتی مینگری که در ورشکستگی بسر میبرد، کمبود آب و برق و گاز، تنها مسئله نیست عدم توازن بین دخل و خرج دولت، یا بعبارت ، خزانه خالی دولت است که جامعه اسلامی- آخوندی را با فروپاشی رو برو میسازد.

حال، اگر وحدت و یا یکتائی و یگانگی دین و قدرت، واقعیتی ست انکار ناپذیر ، چگونه میتوانی به برچیدن بساط آخوندی در سطح جامعه اقدام نمائی و از درگیری با دین امتناع ورزی؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که باورهای دینی را خانه نشین کنیم و ارزشهای نوین زن زندگی آزادی را در جامعه شناسایی نموده و ارتقا دهیم؟ 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۴ اردیبهشت ۵, جمعه

پیروزی نیروی مردمی

بر قشر مفختخوار آخوندی،

نیروی واپسگرای اجتماعی!



گویا که زندگی، در بیم و امید، گاهی هم همراه با ترس و وحشت، قرار نیست، در کشورما باین زودیها بپایان برسد. برغم این واقعیت است که باید برهائی از کابوسی که نزدیک به نیم قرن برجامعه ما سلطه افکنده است برخیزیم.

 

معلوم است که چرا؟ زیرا که نظام در شرایط بسیار حساسی بسر میبرد. هم خود را در بیرون در تقابل با امریکا می بیند و هم، در درون در تقابل با ملت. که از هر زاویه بدان بنگری، سرنوشت شوم و ناگواری را برای نظام رقم میزند، شکست و نهایتا، نابودی. چرا که با نیروهای نظامی امریکا، با پیشرفته ترین نیروهائ نظامی، بی نظیر در تاریخ بشر، باید به مصاف برخیزد، اگر حکومت آخوندی تن به تسلیم ندهد. بر فرض که نظام برهد امروز از قلاده امریکا، تردید مدار که فردا، با خطر قیام و خیزش مردمی روی در روی قرار خواهد گرفت از درون.

 

 آنچه آمد، چیزی نیست مگر گزارش واقعیتی اجتماعی، واقعیتی که ظاهرا ریشه بر گرفته درعرصه سیاسی و در میدان رقابت بر سر کسب سهمی از قدرت. حال آنکه حکومت آخوندی بر فراز صحنه ای بازی میکند که دینی است. مذاگره کنندگان نظام ولایت، در رده فوقانی فرمانبران قرار دارند که تا مغز استخوان "ینده" دینی هستند و فدائی اسلام ولائی، حداقل در ظاهر، چنانکه بدون اطلاع رهبر معظم، آخوند خامنه ای، هرگز، مختار به هیچ حرکت و یا بیان حرف معنی داری نیستند. حرف اول و آخر را فقط یکنفر میتواند بر زبان براند، ولایت فقیه، جانشین برگزیده الله بر روی زمین در غیبت امام دوازدهم.

 

هنوز مذاکره با امریکا شروع نشده، معلوم نیست، چرا و به چه حسابی، نظام آخوندی با سرعت به جمع آوری نمادها، آهنگها و تصنیف های ضد ترامپ دست زده اند. آیا چنین کنشگری هایی میتواند سودمند و مفید باشند در سوی برپائی مذاکرات و سر انجام اجتناب از تسلیم یا جنک؟ آیا مذاگره کنندگان فقیه، فرمان تسلیم در شرایط مناسب را با خود حمل میکنند؟

 

 رهبر معظم، آخوند خامنه ای، انتظار داشت که مردم در اقصا نقاط جهان باستقبال آسلام ناب محمدی بشتابند، عروس رفاه و آسایش را در این جهان در آغوش بکشند و فرشته های باکره رستگاری را تا ابد، در آن جهان. حکومت واپسگرای آخوندی در حال پایان است، دیر یا زود دارد، اما، واقعه ایست تاریخی بسی بسیار خیره کننده در سرلسر جهان.

 

در شرایط کنونی بنطر میرسد حکومت فقیه به پایان خود رسیده است، حتی، اگر گزینه جنگ و در گیری با بزرکترین نیروهای نظامی در جهان را بر نگزیند، و با پاسخ مثبت به مطالبات امریکا، حکومت فقیه را برای چند صباحی طولانی تر ادامه دهد. این در حالی ستکه  قبنیان حکومت آخوندی از زیر با خیزش و خروش مردمی بازتابنده جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، قرار گرفته که از همین روی بسرعت بسوی فرو ریزی به پیش میراند. چرا که واقعیت آنستکه دیر زمانیست که تغییر و تحولاتی در باورها و ارزشهای مردم صورت گرفته است که آن پیوند و وابستگی را نسبت به دین اسلام، در سطح گسترده تری از جامعه احساس نمیکنند.

 

این، بدان معناست، مبارزه بدون وققه مردم با نظام آخوندی، گاه اشکار و گاه پنهان و بطور کلی، در شرایط مختلف، بطرق مختلف، از جمله با زبان علم و اشاره، نیز، کنشهایی دال بر بی اعتنایی و حقیر شمردن نمادهای دین و قدرت. یعنی که صرفنظر از آنچه در مذاکره نظام آخوندی و نمایندگان امریکا رخ بدهد، نظام اکنون مستقیما روی در روی ملتی قرار گرفته است که زمانی به آنها وعده داده بود که اسلامی که آخوند بمیدان حکومت وارد میکند از نوع :"ناب محمدی" انست. چه نشستی بزودی بهشت برین را در زیر پای خود احساس کنی. وعده های دروغینی که اکثر مردم آماده اند که بزباله دان تاریخ بریزند.

 

 حال، بتجربه آموخته ایم که آنچه ما را با این شرایط دشوار و مصیبت بار رو برو ساخته است، تردیدی نیست که حکومت دین اسلام را میتوان نخستین متهم خواند، دینی که متولی آن قشر آخوند است و فقیه و طلبه. حال اگر به تحولات و دگرگونیهائیکه در 57 بوقوع پیوست باز نگریم، مشاهده میکنیم که چگونه ساختار دین بواسطه آخوند و فقیه توانست بر ساختار قدرت سلطه افکند. اگرچه حکومت اخوندی بر اساس باورها و ارزشهای دینی مشترک با اکثریت جامعه توانسته است بحکومت خود آدامه دهد، اما حکومت بر اساس همان ارزشهای مشترک پس از نزدیک به نیم قرن حکومت بر اساس قواعد و مقررات شریعت اسلامی، به بیگانگی اکثریت جامعه با  ساختار دین و قدرت بعنوان یک ساختار واحد انجامیده است. تردید مدار که این بیگانگی بین جامعه و ساختار دین و قدرت، نهایتا ، به غلبه بر نیروی وسیع مردمی بر قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوند برخاسته از حوزه های علمیه، جنبشی که به پیروزی روشنائی بر تاریکی خواهد انجامید.

 

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۴ فروردین ۲۹, جمعه

 

هرکس

با دین در افتد ور افتد!

 

سخنی آشنا بگوش، اگرچه، نه دقیقا باین شکل. چرا که این نیم بیت شعر را در باره آل علی سروده اند که باید بجای دین بنشیند. به این ترتیب که "هرکه با آل علی در افتاد ور افتاد." اما، کیست که ماهیت این عنوان را بمثابه حقیقتی تاریخی به چالش بکشد؟ چرا که، ملت ایران بیش از 46 سال است که بار این حقیقت تلخ را بدوش میکشند. با بحکومت رسیدن دین اسلام بواسطه آخوند و فقیه و طلبه برخاسته از حوزه های علمیه، جامعه بیدرنگ به یک پادگان عظیمی تبدیل شد. زنان بیش از مردان به محدویت و اسارت کشانده شدند، تنها بآن دلیل که از دل برکندن مردم از دین و در افتادن با متولیانش وحشت داشتند. 

کشتار مخالفین، سر کوب و خاموشی سازی  از هر قشر و طبقه ای بچه دلیل اجرا میشد بجز ترس و حشت از بدور ریختن باورها و ارزشهای دینی، جنبشی که هماکنون به انقلاب زن زندگی آزادی تبدیل شده است. کشتار مخالفین بجرم فسادفی الارض از سرداران نظام شاهی بر فراز پشت بام نشیمنگاه رهبر انقلاب آخوند خمینی که بتازگی بامامت رسیده بود گرفته تا اعضای نو جوان احزاب و سازمانهای سیاسی و مذهبی و ملی و ولایتی، گرایشهای چپ و راست و میانه و کرد و لر و بلوچ و گیلکی. همه انسانهایی که اخوند جان را از انان گرفت بجرم در افتادن با دین.  جان هزاران هزار زندگان آینده ساز را ربودند بمنظور حفظ سلط تمام دین اسلام و متولیان ان بر جامعه. اما، نظام بزودی با شرایطی روی در روی قرار میگیرند که عنوان این مطلب را باید اینگونه خواند که هر که با دین درنیفتد ور افتد.   

اما، شایسته یاد آوریست که پدیده ور افتادن هر که با دین در افتاد، روشی ست که از اغازین لحظات رسیدن محمد بحکومت و هجرت او بمدینه، بواقعیتی انکار ناپذیر تبدیل شد. هماکنون، میتوان بقای حکومت دین اسلام و سلطه آنرا به نیم بیت  هرکه با دین در افتاد ور افتاد نسبت داد. همین بس که بیاد آوریم که پیامبر محمد نزدیک به دهسال حکومت کرد، اما، 63 بار بجنگ رفت و با ابزار خشونت و کشتار و خونریزی، مردم سرزمینهای فتح شده را به تبعیت از اسلام درآورد و باور به شریعت اسلامی و اطاعت از احکام و قواعد و قوانین را حاکم بر جامعه نمود. البته که پس از مقاومت اولیه در برابر سرکوب و نابودسازی شیوه زندگی با گذشت زمان در سر زمینهای فتح شده تسلیم و اطاعت و تبعیت از مقررات شریعت  در گفتمان و شیوه زندگی، صرفنظر از مرزهای طبقاتی و یا محلی و فرهنگی نهادین گردید.

در چنین رایطی کیست که بتواند با دین در افتد. آنچه، هزینه در افتادن با دین را چنین دشورا نموده است یکتا و یگانه شدن دین و قدرت است بگونه ای غیر قابل تشخیص از یکدیگر. تنها آخوند های کشور ما هسستند که هنگام خطبه خوانی، لوله تفنگ را در یکدست خود نگاه میدارند. در چنین حالتی، آخوند را باید جلوه دین دید و یا قدرت؟ آیا سندی بهتر از این میتوان یافت که این پیام را مخابره کند که مباد هرگز فکر در افتادن با دین از مغزت خطور کند.

 در دورانی که محمد به پیامبری برگزیده شد، دوران بت پرستی بپایان رسیده بود، خدائی ظهور یافت بنام الله که خود را با برگزیدن واسطه ای بنام محمد بعنوان پیامبر، شناسائی نمود. البته، که تحولی بود تکان دهنده، و آکنون باید خدائی را پرستید که نه دیده شود  و نه لمس شدنی ست. خدائی حاکم بر دو جهان، جهان هستی و جهانی که به زیبائیش باید امیدوار بود که خوشبختی در این جهان و رستگاری در آن جهان دیگر. با ظهور پیامبر اسلام، تاریخ نگاران بر آنند که چیزی بطول نیانجامید که حکومت اسلامی، بویژه پس از مرگ پیامبر و خلافت خلقای راشدین با چالش های بسیار و سوالهائی متعددی روبرو گشتند در ایمان آوردن بخدائی، تنها خالق دو جهان (رب العالمین)، شک و شبه مطرح گردید، اندیشمندان و بی باورانی، ظاهر شدند و توجه بسیاری را بسوی خود جلب کردند. اما، همه آنان یکی پس از دیگری نابود شدند یا اگر کشته نشدند به فقر و تنگدستی کشانده شدند. آنهم بشیوه ای اسرار آمیز. بنفل بمضون، که هرکس سوئ قصد جان علی را کرد بطور راز انگیزی به دررک پیوست. اما، بدرستی روشن نیست که آن نیروهای مرموز نتوانستند علی را در برابر فرود آمدن شمشیر ابن ملج بر سر امام حفظ نماید. 

 به تاریخ دین اسلام، بنگرید که چگونه ساختار قدرت در دفاع از هژمونی دین، هر رفتار و گفتمان چالش برانگیزی را سرکوب کرده و دست بچه خشونتها، بر علیه دگر اندیشان و هر انکه  ماهیت اسلام و نبوت پیامبر را مورد تردید قرارد میداند، محکوم به مرگ میکردند. آیا کسی فهمید روزیه دادویه، معروف به ابن المقفع را چرا کشتند و یا چه بر سر زکریای راز آوردند؟ آنها از زندیفان بودند که پیوسته مورد خشم و خشونت ساختار قدرت قرار گرفته اند.اما، چرا راه دور برویم، در شرایط حاکم بر جامعه ما، اگر هرگز فکر در افتادن با دین از مغزت خطور کند دیر یا زود باید آماده شوی که فاتحه خود را هم بخوانی. 

شاید، اگر دین و قدرت دارای دو ساختار دوگانه، جدا از یک دیگر، با وظایف و مسئولیتهای جداگانه بودند، در افتادن با قدرت، ممکن بود درافتادن با دین هم بشمارنمی رفت با چنین عواقب وخیمی چون، زندان و شکنجه و احتمالا آویخته شدن به دار مجازات دین بعنوان منافق و مشرک و کافر و ملحد و مرتد. درچنین شرایطی تخیلی ممکن بود بتوان نقد سیاست را از نقد دین جدا نمود. 

بمنظور شفافسازی موضوع، رخصت که برای لحظه ای به ظاهر آیت الله، آخوند خامنه ای بنگریم، هیچ نشانی یا سمبلی بیانگر قدرت، مثل قوپه و ستاره و شاخه و گل طلائی بر شانه ها، یا سینه مزین شده با مدالهای رنگ وارنگ مشاهده نمیشود. حال آنکه،

تمامی قدرت را در دست خود متمرکز نموده و همه تصمیمها و سیاستها را خود را بنام الله اتخاذ میکند. این بدان معناست که وقتی دین جایگاه خود را بعنوان پناهاگاه بیگناهان و ملجا بینوایان و امید برستگاری، با جایگاه جلاد خون آشام شمشیر بدستی، تعویض میکند، انتظاری جز افزایش نفرت و بیزاری عمومی از دین اسلام امامتی نباید داشت. هنوز هم وای به آن روزی که با دین در افتی. کیست که نداند احمد کسروی، تاریخ نگار و یکی از منتقدین کیش شیعه بدست طلبه های جنایکاری بقتل رسید که در حوزه های علمیه در مکتب علمای اعظم اصول باور به دین اسلام را آموخته بود. که خود میتواند به ادعای در افتادن با دین برابر است با ور افتادن را واقعیت بیشتری بخشید. 

اما، پایان حکومت آخوندی فرا رسیده است. چرا که نه تنها انقلاب زن زندگی آزادی، همچنان در حال رشد و گسترش است، بلکه پرچم ان بدست رهبری ست، بنام رضا شاه دوم، شاهزاده ای که پدرش بجای آنکه بخاطر در افتادن با دین ور افتد، بعکس بخاطر امتناع از درگیری با دین و یرانسازی نهادهای دینی پس از اعتشاشات دینی در 1342، ور افتاد و باید با تاج و تخت پادشاهی وداع میکرد. کنشی که شاید بتوان به علاقه و باوری که شاه شخصا نسبت بافسانه ها و اسطوره های دینی احساس میکرد، دست بسرکوب و نابودی امامپرستان حوزه ای نزد. اما، اکنون، نیز زمان آن فرا رسیده که بساط دین را از درون جامعه برچینم و رهسپار خلوت خانه کنیم. حوزه های علمیه را به دانشگاه ها و مدارس را به نهادهایی رها از دین و مقررات دینی تبدیل نمائیم. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

۱۴۰۴ فروردین ۲۸, پنجشنبه


ما همه از تبار

زندیقان

 هستیم!



 

تاریخ نشان میدهد که نظام های ایدئولوژیک، نظام هایی نیستند که بسادگی فرو ریزند، مگر بر پی و ستونهای بنیادین ساختار آن ایدئولوژی ضرباتی فرود آوری که اگر ویران نکند به ناگهانی، آنرا چنان ضعیف کند که بزحمت نفس بر آورد. اما، آنچه صربه بر بنیاد ایدئولوژی نظام ولایت فقیه را دشوار ساخته است، آنست که ایدولوژی نظام، یک ایدئولوژای نیست بیگانه ، مثل مارکسیسم- لنینسم، با اصل و اصولی غریبه در تضاد با باورها و اعتقادات بومی، بلکه بسی بسیار آشنا و مانوس و عجین گردیده است با تارو پود ما ایرانیان دریک دوره طولانی تاریخی با انتقال از یک نسل به نسل دیگر. یعنی که آنچه ایدئولوژی حکومت اسلامی را مثلا از ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم جدا میسازد آن است که ظاهرا نیازی ندارد که ارزش و اصل و اصول خود را بر جامعه تحمیل نماید با ابزار توسعه حرب و سازمانها و نهادهای امنیتی که  ناظر بر رشد و تکامل ارزشها و باورهای  جدید در جامعه باشند، امری که به ستمگری و سرکوبگری میانجامد.

از آنجا که ایدئولوژی حاکم بر جامعه ما ریشه در دین، در باورها و اعتقادات ما دارد،  تا کنون از نقد مصون مانده است. مثلا، نقد مفاهیمی بنیادین ، مثل لا الله الا الله، خدایی نیست مگر خدا، مهفوم، گزاره، عبارت، کلام و یا سخنی که  بر سر هر زبانی جاری گردد، سخنی بسی بسیار عادی، در برابر عقل انتقادی واقع نشده است. چه اگر آنرا مورد بر رسی قرار دهیم، مشاهده خواهیم کرد که لا الله الا برغم چهل سال حکومت به نفوذ و نقشی که در شکل بخشیدن به شخصیت و فرهنگ بومی ما بازی کرده است توجه لازم نشده استکه، چنانکه گویی میتوانی ساختااری که بر دین و قدرت بنا گردیده است براندزی بدون آنکه برمفاهیم بنیادین ایدئولوژی ان ضربات مهلک نقد را وارد سازی.  چه باک اگر  واکنشهایی را از سر تعصیب و جهل و نادانی، برانگیزد.

اگر سخن را خلاصه بکنیم.  اسلام را میتوان به یک "پیام" یا گزاره و یا مفهوم و سخن تفلیل داد، که بنیادی ست، مثل پیام لا الله الا الله که میتوان گفت بیانگر جوهر اسلام است. اینجا از همان پیامی سخن میگوئیم که آیت الله مرتضی مطهری، معمار اصلی حکومت اسلامی، در مقدمه کتاب استاد عبدالحسین زرین کوب، 200  سال سکوت سخن میگوید، از پیام "اسلام،" پیامی که چون بگوش مردم  ستمدیده سرزمین ایران رسید، آغوش خود بر آن گشودند و در برابر هیبت و عظمت پیام اسلام سر تعظیم فرود آوردند در برابر کلام الله همه زبانها در حلقومها فروکشیده شدند. این ادعا و یا چنین تعبیری در مقدمه کتابی نگاشته شده است که از دویست سال مقاومت ایرانیان در برابر تازیان مهاجم، از کشتار و خونریزیها سخن میگوید که بدست تازیان صورت گرفته است. استاد مطهری البته از تاثیر معچزه انگیز پیام اسلام چه گزافه ها و مبالعه ها که نکند، اما، نگوید که این پیام چیست و در آن چه سحر و جادویی نهفته بود  که مردمی دارای تمدن و فرهنگی یکهزارساله را وادار به سکوت نمود.

یعنی که اگر بگوییم که پیام اسلام در سخن و یا کلام لا الله الا الله  نهفته است راه مبالغه را برنگزیده ایم. چون این پیام بود که بضرب شمشیر و پس از بیش از دویست سال، مقاومت، بر سر زبان ایرانیان جاری گردید. چون این کلام پیروزی بود، کلام حاکم، اکر بر زبان هر ایرانی که جاری میگشت میتوانست بماند و ملک خود نگاه دارد و  بهمین دلیل  به آنان نام مولی دادند، به معنای عفو شده و یا آزاد شده. حال آنکه آن ایرانیانی که از راندن این سخن بزبان، و ایراد اشهد خود داری میکردند، ذندیق و یا کسانی که به توحید اعتقاد نداشتند شناسائی میشدند، کسانی که این پیام وحدت را مغایر باورهای خود می پنداشتد و بر دوئیت و دو گانگی.باور داشتند. که الله نمیتواند هم منشا شر و ظلمت و تاریکی باشد و هم منبع نور و نیک و روشنایی.  ذندیق ها حق زندگی را نداشتند و باید بدست مرگ سپرده میشدند. چه نخبگان و اندیشمندانی که بجرم ذندیق بودن بدست، متولیان پیام اسلام و حاکم و فاتح برسرزمین عجم بخون خود نغلتیدند

حال کار ما ایرانیان به آنجا کشیده که با راندن این سخن بر زبان به این جهان گام می نهیم و با بیان آن بسوی الله روانه شویم. هم اکنون نمیتوان آدمی را یافت از تبار مسلمانان که به یکتایی و یگانگی و یا لاالله الا الله،  باور نداشته باشد؟ چه روایت بر آنست  که این پیام را الله، خداوند یکتا و یگانه بواسطه فرشته مقرب خود، جبرئیل به رسول برگزیده اش، محمد مخابره کرده است. که این پیامی نیست برساخته عقل و خرد انسان. که این پیام برآمده است از یک موجود ماورایی و سر آغاز کلامی ست که مقدس است و آسمانی، مفهومی مطلق و بلا مناعزه، کلامی ماورای چون و چرا و شک و تردید.  در این کلام بنیادین اسلام و یا در پیام لا الله الا الله، ظاهرا نه خشونتی نهفته است و نه قهر و حتی خشم و نفرتی.

بعبارت دیگر، لا الله الا الله، آغازین و بزرگترین و مهمترین پیام دین اسلام است که محمد به مردم بادیه نشین عرب ابلاغ نمود. اگر با دقتی بیشتری باین پیام بنگریم، می بینیم که این بیام از آغاز چیزی نبوده و هنوز هم نیست مگر فراخوانی بسوی تسلیم و اطاعت از خدای یکتا و یگانه که امتناع از ایراد آن کفر است و گناهی نا بخشودنی و یا کبیره در قاموس اسلام، گناهی که سزاور مرگ در این جهان و سوختن و عذاب الیم در آن جهان. حتی به شک و تردید در وحدت و یگانگی الله هم مجاز نیستی، کنش و تفکری که در غرب بر تاریکی قرون وسطی غلبه کرد و سر انجام به حاکمیت دین پایان داد و راه را برای رشد و تکامل علم و عقل  تستن هموار ساخت و جهان را دگرگون نمود، شیوه تفکر و نگرشی که مسلمانان جهان از جمله ما ایراانیان از آن بازداشت شده ایم، شیوه تفکری که کهنه را دفن میکند و نو را تولید و دوباره تولید.

اگرچه در آغازین ترین سوره کلام آسمانی، قران مقدس، الله خود را بخشنده و مهربان معرفی میکند، اما از آن "بندگانی" که از فرستاده و برگزیده او، فردی را که "رسول" خود میخواند، محمد، سرباز زند نمیگذرد. یعنی که الله، خداوند یکتا و یگانه در عین بخشندگی، کین خواهی کند و بسختی، انتقام ستاند، با ابزار قهر و خشونت، تنبیه و مجازات و شکنجه و یا عذاب "الیم" و یا درد و رنجی پایان ناپذیر، مثل سوختن در آتش مهیب دوزخ نه یکبار و چند، بلکه مکرر، تا ابد بزندگی باز گردی و سراسر درد و رنج باردیگر در شعله های آتش جان دهی. آیا این پیام میتواند چیزی باشد بجز آنکه: مبادا که در برابر الله سر اطاعت فرود نیاوری، به "احکام" او، باراده و امیال او که غایت است و نهایت و مطلق، گردن ننهی. بزبان گویاتری بدان که اگر شک و تردید بخود راه دهی نسبت به وحدت الله، با منافق شوی و یا مشرک. همچنانکه پیامبر اسلام بفرمان الله نسل منافق و مشرک را از میان برداشت، ولی فقیه نیز از آغاز دست به پاک زدایی جامعه از منافق و مشرک زد. چون ولی فقیه هم خدایی شد بی همتا، یکتا و یگانه، دارای علم و عقل لایتنهاهی. که حرف او فرمان بود و حکم و قانون، مطلق، نهایی و غایی. هم اکنون آنهائیکه به یکتایی و یگانگی ولی فقیه تردید بخود راه دهند و تردید خود آشکار کنند یا سرهاشان بر دار رود و یا باید در سیاهچالهای رژیم دین بپوسند و پرپر شوند. کسانی هم اکنون بدلیل نه گویی در سیاچالهای مخوف نظام بسر میبرند که بسی بسیار شایسته تر از طایفه فقها هستند که رهبری این کشور را بدست گرفته اند. بدست عاقلان است که میتوان به نجات  از منجلاب فساد و تباهی امیدوار بود. نظام ولی فقیه، همچون دوران رسالت چیزی نجوید مگر تسلیم و اطاعت. که در عالم واقعی بدین معنا ست که باید آنچه را کذبی بیش ندانی، حقیقت خوانی، حقیقتی نهایی و غائی، وگرنه سر بباد دهی.

بعبارت آخری، آنچه مهم است وحدتی ست که بین پیام و پیام آور در حکومت ولایت برقرار شده است که اصالت حکومت ولایت فقیه را بعنوان یک نظام اسلامی مورد تایید قرار میدهد.  چه اگر این تعبیر از پیام اسلام درست باشد تا فراخونی نو مثل فراخوان زندیقان، در برابر فرا خوان لاالله الا الله یافت نشود، حکومت ولایت فقیه برغم تمام بحران های همزمان و ورشکستگی اقتصادی بر جای خود خواهد ماند. مگر آنکه دچار یک بلای آسمانی مثل کرونا بشود.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/