۱۴۰۳ دی ۲۱, جمعه

در سراشیب ذلت و خواری

یا صعود بقله عزت

و اقتدار اسلامی؟





همین عنوان را "در سراشیب ..." میتوان بزبان دیگری هم بیان نمود، بزبان دین، زبانی که اصلی ست، زبانی برخاسته از درون باور به اسطوره ها و افسانه ها. مگر آنکه دین و باورهای دینی را پدیده ای عینی و واقعی بدانیم، قابل لمس و مشاهده شدنی. غرض، بیان این نکته است که آخرین سخنانی که آخوند خامنه ای ایراد نمود، در ارتباط با مناسبات نظام در سطح جهانی و قدرتهای بزرگ و مسائل درونی، واکنشهای بسیاری را بر انگیخت. برخی آخوند خامنه ای را سخت دست بگریبان توهم توصیف میکنند، چنانکه گویی در عالم تخیلات زندگی میکند و با واقعیتهای امروز بیگانه است و آنچیزی را واقعیت می پندارد که زاده چیزیست از جنس توهمات. بعصا، امتناع ولایت فقیه از مذاکره و گفتگو با قدرتهای بزرگ را نوعی "لجاجت" پوچ و بیهوده میخوانند، چون بجایی نمیرسد. چه بسا، کسانی هستند که کردار آخوند خامنه ای را ناشی از اختلالات روانی توصیف میکنند. زیرا که ولی فقیه، عالم و دانا به علم الهی، قادر نیست باینده بنگرد، آینده ای که در شکل بخشیدن بدان، ولی فقیه نقش اصلی را بازی کرده است. چه آگاه نیست که امتناع از نرمخویی در برابر قدرتهای بزرگ چه خسارات جبران ناپذیری به کشور وارد میاورد. فقط باید روانی باشی که تخریب ویرانی را پیشرفت و سازندگی بشمار آوری.

 

این در حالی ست که بسیاری با زبان دین، زبان اصلی نظام بیگانه اند. زبان دین، زبانی ست که بنظر میرسد بخش بزرگی از تحلیلگران نظام در فهم آن دچار مشکل اند. چه بسا، کمترین اثری از دین و نقش دین را در سخنان آخوند خامنه ای، مورد ملاحظه قرار نمیدهند. چرا که آمیختن نقد دین با نقد سیاست، چندان مفید و بدان در شرایط کنونی نیازی نیست. چه نقد دین، بجز برانگیختن واکنشهای برخاسته از تعصب و کوته بینی هرگز راه بجائی نبرده و نمیبرد. در نتیجه، دستگاه ولایت را ماهیتا یک دستگاه سیاسی ارزیابی میکنند و سخنانی که آخوند خامنه ای بر فراز منبر ولایت ایراد میکند، ناشی از فهم و درک او از سیاست در شرایط کنونی میدانند. او هرگز از آینده سخنی بمیان نمیاورد، آینده برای ولابتمداران بازگشت بگذشته است. بعضا، نسبت به ولایت فقیه لطف دارند و موضعگیریهای او را در شرایطی که دونالد ترامپ، با رفتاری غیر قابل پیش بینی، بویژه در برابر گنده گویان کم زور، در بهترین وجهش نوعی، رفتار غیر عقلانی برخاسته از اراده معطوف به بقا و ماندن بر سریر قدرت ارزیابی میکنند.

 

همانگونه که اروپائیها، به تازگی فهمیده اند که دستگاه ولایت، یک دستگاه سیاسی و پای بند و متعهد باصل و اصول سیاسی در تصمیمات و برنامه ها و قراردادهای خود نیست. قدرتهای بزرگ جهانی، نیز، برهبری امریکا، اخیرا، پس از 45 سال پی برده اند که حکومت ولایت فقیه، صرفا یک حکومت سیاسی نیست. اما، از اینکه آنرا هم یک حکومت "دینی" بخوانند، اکراه دارند. چه، کمتر سیاست پیشه ای را در ساختار قدرت، از راس تا مراتب تحتانی، میتوانی بیابی که از درگیری با دین، ابراز انزجار و اکراه نکند، از جمله ازدرگیری با دین اسلام، بویژه آن نوع اسلامی که بر کشور باستانی ایران سلطه افکنده است.بواسطه آخوندهای حاکم که خود را نماد اصیل و "ناب" دین اسلام میدانند. حال، پس از 45 سال مماشت، قدرتهای بزرگ، با حکومت آخوندی، بعنوان یک حکومت سیاسی بسر رسیده است. سر انجام فهمیده اند که اگر نه دین اسلام، در کل، حداقل بحشی از آن، اسلامی که بر تمام کشور ایران سلطه افکنده است، و رویای سلطه بر منطقه را در سر میپروراند، دینی ست ذاتا ستیزه جو و بیگانه با مذاکره و معامله. مذاکره کنندگان نظام ولائی حق نشستن بر سر یک میز با مذاکره کنندگان امریکائی ها را ندارند. نمایندگان نظام از دست دادن با نمایندگان شیطان بزرگ امتناع میورزند مبادا دستهای پاک و مطهرشان با دست کفار آلوده به نجاست شود.

 

پس از 45 سال حکومت آخوندی، نتوانی عرصه ای را در جامعه، بیابی که دور از نظارت آخوند بگردش در بیاید. بیش از 45 سال است که در روز های جمعه، امامهای جماعت، در سراسر کشور، بر فراز منبر ولایت، چیزی نگویند و بزبان نرانند که در تایید اندیشه ها و تکریم و ستایش فرمان های داهیانه و هوشمندانه ولایت نباشد. هیچ دستگاه و یا ماشینی بهتر از دستگاه تبلیغاتی نظام کار آئی ندارد و در دینی ساختن جامعه نقش اساسی را باز نکرده باشد. آخوند خامنه ای در یکی از سخنانش به تبیین نقش طلاب و حوزههای علمیه در دینی نمود جامعه، صریحا اظهار میدارد که:

 

: اگر همه تخصصهای مورد نیاز یک جامعه به بهترین شکل وجود داشته باشد اما جامعه، دینی نباشد، آن ملت در دنیا و آخرت دچار خسران و مشکلات واقعی خواهد بود و این مسئولیت عظیم یعنی تبدیل جامعه به جامعه ای دینی، بر عهده علما و روحانیت و طلاب است..

 

در تحلیلهای سخنان اخیر آخوند خامنه ای، تحلیلگران، واژه دین را یا بکار نگرفته اند و یا نقشی برای دین در گفتمان ولایت فقیه قائل نیستند. حال آنکه، هر آنچه که آخوند خامنه ای بزبان میراند، از چیزی جز دین بر نمی خیزد، از اراده معطوف به سلطه اسلام بر تمامی جهان. نظام ولایت با معامله و مذاکره، سر و کاری ندارد، اگر عهد و قراردادی هم ببندد بدان پایبند نیست، بویژه در درون که فقط یکی است فرمانروای یکتا و یگانه و صادر کننده فرمان نهائی، ولی فقیه، از تبار امامان و جنس معصومین. اگر، حضرت ولایت فقیه در بیرون اندکی انعطاف پذیرد در سیاست، از سر حفظ حکومت فقاهت است، حکومتی ملتزم و متعهد بعظمت و اقتدار امامت تا قیامت. چه امامت است تنها ابزار مقدس ادامه رسالت تا فرا رسیدن قیامت، هم بلحاظ ارتباط خونی و هم بلحاظ عقل و تدبیر و حکمرانی، دینی که چیزی نخواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. نظامی که در درون بیش از 45 سال است که برغم جوش و خروش و خیزش مردمی در چندین مقطع زمانی، از 75 تا ،1401 سروری دین بواسطه آخوند خامنه ای توانسته است بسروری خود ادامه بدهد. چون، فقیه، بر فراز منبر از خدائی سخن میگوید که به یکتائی و یگانگی او، مردم، با چشمانی بسته باور دارند. همچنانکه، از اجداد خود بارث برده اند که بخز الله خدای دیگری نیست.

 

بعبارت دیگر، گفتمان آخوند خامنه ای، از اغاز گفتمانی بوده است در ادامه گفتمانن امام خمینی، ادامه جنگ و کار زار با شیطان بزرگ، امریکا. که در ان استقبال از باور به جهاد و شهادت و در راه عظمت و سر بلندی اسلام نیز نهفته است. یعنی که آخوند خامنه ای، در بیان مواضع خود، نماد و نمونه ای از اسلام "ناب" محمدی را ارائه میدهد، واقعیتی که زمانی بدرک آن نائل شوی که جدا سازی "ظاهر" را از "باطن" بشیوه یا متدی که بکار رود در تفسیر و تاویل متن های مقدس دینی. بر اساس این فهم نیز باید سخنان اخیر آخوند خامنه ای را بیان اراده ای دانست معطوف به جهاد و شهادت. اما، این را نباید بمعنای امادگی پذیرش نیستی و نابودی خویش دانست.

 

چه، بر اساس محاسبه ولایت فقیه، در بدترین شرایط ممکن است تاسیسات هسته ای را بمب باران بکنند. حتی تاسیسات موشکی و نظامی هم مورد حمله قراردهند. این، اما، نه تنها ممکن است بسرنگونی حضرت ولایت نیانجامد بلکه ممکن است موجب تحکیم و ادامه ان شود تا آینده ای نا معلوم. چرا که نه تنها هنوز جایگزینی برای نظام ولایت فقیه در میدان ظاهر نشده است. که البته، بسیاری بطور افزاینده بران باوراند که رضا شاه دوم هم اکنون در این شرایط خفقان بار از 30 در صد حمایت جامعه بر خوردار است.

 

 این در حالی ست که نظام تمامی ابزار خدعه و نیرنگ و تبلیغ  و دروع پراکنی را بکار گرفته تا رضا شاه دوم را از قله پاکی و صداقت، پائین کشیده لگد مال نموده و بلجن بکشاند. تلاشی بعبث، چون این نظام راهی که در پیش گرفته است، سر انجام بسقوط ختم خواهد گردید. همین بس که باوضاع جامعه بنگری، گذران زندگی روزمره هر روز به سوی تیرگی و تاریکی به پیش میرود. با این وجود نمیتوان نقش باورها و ارزشهای دینی را در شکل بخشیدن باحساسات و عواطف و علایق همه شهروندان در سراسر کشور به امامان، بویژه امام علی و امام حسین و باور به لا الله الا الله و الله و اکبر را در بقای نظام ولایت نادیده انگاشت. تردیدی نیست که علائق و هرگونه اعتبار و اعتماد اکثریت به نظام دیر زمانی ست که در سراشیب سقوط رهنمون است. از راه دور هم میتوان حالت انفجاری را در درون جامعه احساساس نمود.

 

اما، نباید نسبت باین واقعیت نیز بی اعتنا بود که از جنبش سبز تا ظهور جنبش زن زندگی آزادی بیشتر شاهد اعتراضاتی بوده ایم بر خاسته از شکایات باوضاع و دشواری شرایط اقتصادی. تنها در واکنش به قتل مهسا امینی بود که خواستهای سیاسی بیان گردید. با این وجود، اکثریت جامعه جانب سکوت و خاموشی و سازش و تحمل نظام، برعم تنفر و انزجارشان از ان، تن برگزیده اند. بخشا، بدلیل نداشتن تصور یا برداشت روشنی از آینده. مشکل بزرگتر، بهر حال، از این واقعیت برمیخیزد  که آنچه نظام را برغم بحرانهای متعددی که با آن روی درروی قرار دارد، بر سر پا نگاه داشته است باورهای دینی ست، باورهائی که مشترکند بین حاکم و محکوم و غالب و مغلوب در واقعیت.

 

بنابراین، تا زمانیکه مردم به ذات دینی که در آنها نهاده شده آگاه نگردند و  باور باسطوره ها و افسانه ها را مورد بازنگری قرار ندهند، حتی بمباران تاسیسات اتمی هم کارگر نخواهد بود. نظام، هم اکنون، از سر ترس و نگرانی، لشگری با بیش از صد هزار بسیجی را بحال اماده باش در اورده، بمنظور برقراری رعب و هراس و سرکوب و تنبیه و مجازت هر خیزش و خروشی، برخاسته از احتمال حمله هوایی قدرتها بزرگ جهانی. اما، باید با خاطر جمعی باور کنیم که حمله نظامی قدرتها بزرگ مشکل رهایی جامعه از یوع حکومت شریعت اسلامی را حلال نیست. حل مشکل نهفته است در آگاهی بتاریخ تحمیل دین اسلام بر کشورما با شمشیر تازیان و تحمیل کیشی در خدمت اسارت و بندگی انسانی که در واقعیت آفریدگار اصلی و یا خالق الله. انقلاب زن زندگی آزادی ست که بساط اسطوره ها و افسانه ها را بر چیده، کیش انسانخواهی را جانیسین کیشی مینماید، استوار بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، خصائصی در خصومت با جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی.  

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ دی ۱۴, جمعه

براندازی حجاب

نخستین گام بسوی

براندازی نظام!



کیست که نداند اوضاع کشور، وضع موجود، خراب و بحرانی ست. این روزها، کشورما حتی بسوی خرابی بیشتری هم روان است، سوئی که حاکمان بر جامعه، آخوند و فقیه و طلبه، 45 سال پیش از این با صعود بر منبر قدرت برگزیده اند، سوی پسروی. این روزها، کیست که صعود ارزش یک دلار را به ماورای صدهزار تومن هم پیش بینی نکند. هماکنوان، همگان آگاهند که بخش بزرگی از جامعه با مشکلات معیشتی روی در روی ست و برغم مالکیت بر ثروتی هنگفت طبیعی، همچون، نفت و گاز، در رده دوم از بالا، به کشورهای فقیر پیوسته است. هرچه عمیقتر بوضع موجود مینگری، چیزی جز پوسیدگی و فرسودگی نبینی، گویی که همه چیز در حال فرو ریزی است. اما، این نگون بختی و تیره روزی و عقب ماندگی، پدیده ای نیست که ناگهانی در زندگی اجتماعی ظهور یافته است، همچنانکه ارزش دلار ناگهان از هفت تومن بسوی صد هزار تومن جهش بر نداشت، بتدریج بود که بجائی رسید غیر قابل دسترسی. بانترتیب کمتر کسی را میتوان یافت که نسبت باینده با نظری خوش و پرامیدی بنگرد.

 

 البته که خرابی اوضاع و بحرانی بودن وضع موجود تنها مادی و از اوضاع بد و ناگوار اقتصادی ریشه بر نمیگیرد،بلحاظ اخلاقی و فرهنگی هم پیوسته در حال سقوط بوده ایم. فساد و فحشا و رانت خواری و رشوه گیری و یا بقول معروف، "زیر میز بگیری"  به یک امر معمولی تبدیل گردیده است. چه نوجوانانی که در تامین معاش دست به تن فروشی نزنند و یا از اخذ و یا پرداخت زیر میزی خود داری نکنند. یعنی که از این بخش از زندکی اجتماعی ست که بوی گند بر میخیزد، بوی گندی که احتمالن بمشام همگان رسیده است، بوی گند ذلت و خواری. اما، آیا میتواند واکنشی دیگری را در ما بر انگیزد بیشتر از گرفتن بینی خود. بدون تردید.  چون آمیختن بد اخلاقی، با د دروغگوئی و دو روئی، مکر و فریبکاری، همه شواهدی را ارائه دهند مبنی بر سقوط، ارزشها و باورهای حاکم بر جامعه، همراه سفوط در بخش مادی و زیر بنایی.

 

اما، واقعیت آن است که نظام بیش از 45 سال است که با این دشواریها روی در روی قرار گرفته و برغم تمام مشکلات و کمبودها، نظام توانسته است دوام بیاورد. دلیل دوام و بقای نظام، بخشا، از انکار واقعیت و یا وارونه سازی حقایق بر میخیزد. مثلا، اگر بسخنان اخیر ولی فقیه آخوند خامنه ای که بمناسبت پنجمین سالگرد مرک قاسم سلیمانی، سردار فداکارش بنگریم. 13 سال جنگ و جنایت علیه مردم سوریه، بمنظور نگاهداری جوجه دیکتاتوری، همچون، بشار اسد بر راس ساختار قدرت، که نهایتا بشکستی مفتضحانه انجامید، مورد تحسین و ستایش قرار میدهد و در اقناع پیروانی که عزیزان خود را ازدست داده اند، اطمینان میدهد که خون آنها هرگز به هدر، نرود. چون انها نه خون بی گناهی را ریخته اند و نه تخریب و ویرانی ببار آورده اند. آنها نه برای کشتار و سرکوب به سوریه رفته بودند بلکه بتمنظور دفاع ازحرمهای مقدس خواهر امام و دخت پیامبر، جان خود را از دست داده اند. چرا که خون‌هایی که در راه دفاع از حرم ریخته شده است، هرگز به هدر نرود. که هرکس چنین بیاندیشد مرتکب اشتباه بزرگ میشود.  دروع بزرگی که پس از 45 سال حکومت، نه تنها کمتر کسی بدان باور کند بلکه بانزجار و تنفر انان از هر آنچه که آخوندها، مقدس میخوانند، میانجامد.

 

این در حالی ست که بدرستی نمیتوان مشخص ساخت که آخوند خامنه این بچه زبانی سخن میگوید، بزبان دین و یا قدرت. در حالیکه در نظام ولایت، دین و قدرت چنان جذب یکدیگر شده اند که نمیتوانی یکی را بسادگی از دیگر تشخیص دهی.  بدون تردید ما شاهد اعتصابات بیشتری در عرصه ها گوناگون اقتصادی، در حرفه ها و اصناف و مشاغل مختلف، از جمله اعتصاب معلمان، پرستاران و بازنشتگان بوده ایم. اخیرا، بازار کفاشها هم بآنها پیوستند. بموازت صعود ارزش دلار بهمان نسبت گذران زندگی روزمره دشوار و دشوارتر میگردد. بی دلیل نیست که نظام خود را شکست ناپذیر تصور مینماید.

 

 اما، ظهور جوش و خروشی هماهنگ و یگانه، هموزن جنبش سبز در 88 و حتی سنگین تر و طولانی تر از آن لازم است که بتوان حکومت آخوندی را براندازی نمود. باری سنگین غیر قابل تحمل. پس تکلیف چیست؟ کیست که میتواند رمز بقای نظامی عمیقا فاسد و پوسیده از درون، را افشا نماید. آیا هرگز میتوان به آینده ای امیدوار بود رها از بند حکومت آخوندی؟

 

پاسخ نمیتواند چیزی باشد بجز بمثبت. اما، آیا این بدان معناست که بپذیریم که هرگز نمیتوان چیزی را بر اندازی نمائیم یا از بیخ و بن بر کنیم، بدون آنکه آنرا شناسائی کنیم و به چیستی و ماهیت آن پی ببریم؟ چرا که، اگر به گفتمان ضد نظام حاکم، ضد حکومت اخوندی، گوش فرا دهیم، مشاهده کنیم که تحلیلگران به نظام آخوندی همچون یک نظام سیاسی مینگرند و فهم و درک و تو صیف آنرا، بزبان سیاسی بیان میکنند، همچون نهادهای سیاسی و یا حکومتهای دیگر. حال آنکه حکومت ولایت یک حکومتی دینی ست و جامعه ما را قبل از هر چیز بیک جامعه دینی تبدیل نموده ست. رمز 35 سال حکومت یک اخوند، بدون وقفه، بر یک ملت بزرگ، بدون اینکه هرگز مورد سوال قرار بگیرد و یا بسوالی جواب بدهد، رمز این اقتدار در چیست ؟ آیا آگر خامنه ای آخوند نبود، حاکم مطلق و دیکتاتور نمیشد، 35 سال بدون وقفه زمان کوتاهی نیست و هنوز هم ادامه دارد. بنابر باورهای امامپرستان، در غیبت امام عج، فقیه آگاه بامیال و اراده الهی معطوف به چگونه بودن انسان در این جهان و رستگاری در جهان ماورائی، دارای حق حاکمیت است تا فرا رسیدن قیامت.

 

. در نتیجه حکومت ولایت فقیه، ریشه برگرفته از دینی که فقیه متولی آن و مسئول آموزش آن در جامعه است. نهاد فقاهت، نهادیست که در حوزه های علیمه تولید و باز تولید میشود،  که میتواند رلز بقای دین بشمار رود، بویژه در زمانی که با ساختار قدرت یکی گردیده است. نهاد فقاهت برای بقا چندان نیازی نه به حمایت سرمایه های بازاری دارد و نه لطف و مرحمت سرمایه های خصوصی، همچون گذشته. هماکنون آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه هستند که مدیریت جامعه را بعهده دارند. البته آخوند میتواند مکلا هم باشد و بجای عبا و قبا، کت و شلور بتن کند. این بدان معناست که اگر حکومت آخوندی برغم تمامی مشکلات، بجای خود مانده است، بدلیل باورها و ارزشهای مشترک دینی ست، در دین یکی مجتهد است و دیگری مقلد و در سیاست یکی حاکم است و دیگری محکوم و یا ظالم و مظلوم. مشکل آنجاست که وقتی دین و قدرت باهم یکی و یگانه میشود، براندازی و ریشه کن ساختن ان بسی بسیار دشوار خواهد بود.آیا میتوان حکومت آخوندی را براندازی نمود، اما، نهادی که آنرا تولید و باز تولید میکند بجای خود رها نمود که بکار خود ادامه بدهد؟

 

اما، امروزمیتوان هرچه بیشتر بآینده امیدوار بود، آینده ای که نقد و بازنگری در نقش دین به یک گفتمان عمومی تبدیل شود. در حالیکه، در یک دهه اخیر چندین خیزش و جوش و خروش بوقوع پیوسته و هریک شعارهایی پر معنی همچون، ، شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا،" یا "رضا شاه روحت شاد" و اخیرترین و مهمترین آنها بلحاظ عمق مفهوم و ارائه ی الترناتیو و یا بدیلی معتبر، بمنظور جایگزینی نظام آخوندی، شعار زن زندگی آزادی ست. شعاری تکاندهنده بنیان سیاسی و ایدئولوژیک حکومت آخوندی، حکومتی که فکر میکند، نهادی ست فنا ناپذیر و مصون از هرگونه اعتراض و شکایت مردمی. چون خود بینی و خودبرتر انگاری یکی از ویژهگیها اخلاقی اخوندیست.

 

در سال 4001 شاهد جوش و خروشی بودیم برخاسته نه از نارضائیهای مادی بلکه بر خاسته از اعتراض بقتل مهسا، دختری جوان و خوشرو، اهل کردستان، بخاطر حجاب و یا بدحجابی. واکنش جمعی بقتل مهسا، سبب ظهور نوعی خودآگاهی جمعی گردید که در شعارزن زندگی بازتاب یافت، شعاری ماندنی، بیانگر آلترناتیو و یا بدیلی در برابر حکومت آخوندی، حکومتی که هدفی را نجوید مگر توسعه و پیشبرد دین، دینی که نه روی خوشی بزن دارد  ویا یزندگی، وای بحال آزادی که چیزی نیست مگر فرو رفتن در منجلاب فساد و آلودگی، چنانکه گویی پس از 45 سال حکومت آخوندی بقله طهارت و پاکی و سعادت و رستگاری رسیده است. اگر رسیده است، سزاست که بپرسیم چگونه؟

 

خیلی ساده. با سرکوب زنان، با تحمیل حجاب برانان و بدین ترتیب جدا نگاهداشتن آنان از مردان و یا حفظ نظام دینی بر بنیان برتری ذاتی مردان بر زنان. چون الله، خداوند یکتا و یگانه، زن را برای ارضای نیازهای مرد خلق کرده است. الله زن را نیم مرد بوجود اورد. اگر مرد را انسان بشمار آوریم، زن را باید نیمی از انسان بدانیم. حجاب را باید بیانگر روابط دو جنسیت زن و مرد و خفظ برتری یکی بر دیگری بدانیم. براندازی حجاب اولین گام بسوی براندازی نظامی ست که زندگی را نفی میکند، در این جهان نه در آن جهان دیگر که فقیه بوجود آن باور دارد. دین آخوندی، بهره وری از زندگی، ابداع و خلاقیت را نفی میکند مرده و پوسیده را احیا و زنده سازد. حال انکه، تائید زندگی ست که در این شعار تبلور مییابد، شعاری که با آزادی تکمیل شود و شور و هیجان بپا کند. چه، در آزادی ست که میتوان تمامی بندهای عبودیت و اسارت بر خاسته از باور و ایمان به افسانه ها و اسطوره ها را از هم گسیخت. بی دلیل نیست که حکومت آخوندی خصم آشتی ناپذیر آزادیست. چون در آزادیست که میتوان دین باوری را مورد بازنگری قرار داد و برگیریم از آن، چیزی را که بدان نیازمندیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

      fmonjem@gmail.com  

۱۴۰۳ دی ۷, جمعه

 

دینمداری

یا انسانمداری

کدام یک اهریمنی ست؟


 

آنچه در انسان اهریمنی ست و حیوانی، بمنصه ظهور آورد، دینداری و دینمداری. در عمل نشان داده است که دینمداری، چیزی نیست، جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خشونت و خونریزی، خود بینی و خود خواهی. بر حق است همیشه دینمدار. جانب راستی را دارد و  درستی. پیمان او با الله است و ذات الهی نه با همنوع  خود، انسان اجتماعی. او منزه از گناه است و آلودگی. زاهد است و وارسته، پیوسته در اندیشه ی توبه است  و رستگاری. انگشتر عقیق بدست دارد، ذکر گوید و تسبیح صد و یکدانه گرداند.  بر پیشانی اش دارد پینه ی عبودیت و بندگی. او خوب است و خیر خواه و برکنار است از زشتی و نا پاکی.

هیچ امری وجود ندارد که دینمدار از توجیه آن عاجز و نا توان باشد. چون غایت الله است و الله پرستی. چیست که جایز نباشد به نام الله ای که بجز او حتی شیطان هم نباشد.  دینمدار هر سری را بر زمین افکند و هر خونی را جاری سازد  در پای الله، بویژه که اگر بینا باشد و دانا، اگر گویا باشد و توانا، همچون آسما، دخت مروان و یا ابو افکا، شاعرانی هجوگو که بفرمان پیامبر اسلام به ضرب شمشیر دو نفر دینمدار در خون خود غلتیدند؛ و یا همچون احمد کسروی که به هلاکت رسید بدست قهرمان دین، نواب صفوی؛ و یا سعید سیرجانی و صد ها انسان دگراندیش که جان به جان آفرین تسلیم نمودند در دست دژخیمان نامی، از جمله خداوند خامنه ای و دستیاران ش، آیت الله ها و حجت الاسلامهای عمامه ای و کلاهی، همچون آیت الله احمد جنتی و غلام حسین محسنی اژه ای  و حسین شریعتمداری و بسیار دیگر مثل آنها.

در نزد دینمدار، باطل، حق است و حق، باطل. افترا و تهمت حق است و حق، تهمت است و افترا. انتخاب هر وسیله و ابزاری جایز است در خدمت الله. مهم نیست که خدعه و نیرنگ زند و یا قرارداد و پیمان شکند. مهم آنست که دستی به ته ریش خود بکشد، صلواتی بگوید و نام الله را بر زبان آورد. ثواب گیرد و پاداش اخروی، اگر که تیغ را بنام الله بر هر گلوئی بنهد و هر قلبی را بشکافد. جهادگر شود، دینمدار و به قهرمانان دین بپیوندد، اگر شربت شیرین شهادت بنوشد. یعنی که اگر تا آخرین قطره خون خود در راه خشنودی الله و پیامبر و امام، خون ریزد و سر بر زمین افکند. درخت دین را آبیاری کند و سر سبز و زنده نگاهدارد. آنگاه دست یابد در نیستی بزندگی ابدی و حوریهای باکره بهشتی.

کافی است که به گفتار رهبران حکومت دین که  الگوی کامل دینمداری اند، نظری افکنیم.  دلی آغشته از کینه دارند و  کین خواهی. هرگز نه در پی صلح اند و نه همزیستی. جنگ در نظر شان یک برکت الهی ست. جنگ را بنام حق و علیه کفر و باطل ستایش کنند و دست صلح و آشتی را بکنار زنند و به کشتار تخریب و خونریزی خوش آمد گویی نمایند. چه، به الله، خداوند یکتا و یگانه است که آنها اندیشه کنند نه به منافع ملی و مادی. در خدمت الله و در دفاع از حکومت اسلامی، تهمت و افترا زنند، پرونده های بی شمار جاسوسی بر سازند برای آنان که دشمن دین پندارند.  هرچه گویند و کنند، هرچه اندیشند و نویسند، همه جایز است و پسندیده در نزد ذات الهی. چنانچه گناهی هم مرتکب شوند بار سنگین گناهان را بر پشت خود سبک نمایند با گذاردن پیشانی خود در ذلت و خواری بر مهر تسلیم و اطاعت، در سجده های طولانی.

دینمدار بدرستی انسانی ست  برتر و برگزیده، چون عمیقا متعصب است و غیرتی، مدافع عفت است و عفاف، مدافع ناموس و اخلاق دینی. سخت بسر و سینه خود برکوبد، برای امامان معصوم و مظلوم. زار زار اشک ریزد و پیوسته آماده شهادت است در راه رسالت و امامت و نیز، در آغوش کشیدن زندگی ابدی. هرگز دچار عذاب وجدان نشود، اگر خدای ناکرده دست خود آلوده کند بخون بی گناهی. وجدان او آسوده است از ارتکاب به  جنایت و خیانتکاری، از اعدام های دست جمعی، در تاریکی های شب و پنهانی. دینداران فدرتمدار، همچون خمینی و خامنه ای و شرکا، زندانها و اسارتگاهها را  پر از دشمنان دین سازند. جسم و جانشان را در زیر شکنجه، بشکنند و زخمین نمایند، به اعتراف به خیانت و جنایت وادار شان سازند سپس آنها را بدار مجازات آویخته و یا به جوخه های اعدام سپارند. باین ترتیب، شهوت دینداری و الله پرستی خود را فرو نشانند. آنها حد الهی باجرا در آورده، انسانها را خوار و ذلیل سازند و از قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن متهم هرگز باکی ندارند. چون همه در راه  دین است و دینمداری، در خدمت جلب رضایت رحمان رحیم است و خشنودی ذات الهی. چرا که چیزی نیست عدل و داد الهی مگر قهر و قدرت و خشم و خشونت و بیرحمی.  

 دینمدار هرگز از ارتکاب به عمل زشت و بد رویگردان نیست چرا که امیدوار است که جبران کند زیان را با طلب  مغفرت و پرداخت صدقه، نذر و قربانی، رفتن به زیارت امام و پذیرش هزینه و رنج سفر حج. دینمدار میتواند دست خود را بخون انسان دیگر آغشته سازد و دیه آن را به پردازد و مورد عفو الله قرار گیرد. موازنه خوب و بد در قیامت است و روز حسابرسی که وجدان دین پرست را بخود مشغول میدارد، نه پرهیز از اعمال زشت و اهریمنی. دینداری و دینمداری پروانه ای ست برای تجاوز به حق و حقوق انسان و تحقیر و تکفیر دگر اندیش در کمال قساوت و سنگدلی. وجدان او آسوده است و رها از هر گونه اضطراب و نگرانی. 

حال آنکه انسانمدار، ذاتاً دوستدار انسانی دیگر است. چرا که در انسان دیگر است که خود را می بیند. تنها میتواند روا دارد بانسان دیگر، آنچه را که بخود روا دارد. نه بیش و نه کم،. بخود زخم زده است اگر زخمین سازد انسان دیگری را. دینمدار، بعکس، تنها خدا را بیند و عاجز است از دیدن همنوع دیگری. انسانمدار، طبعا نمیتواند درد و رنج انسان دیگری را بر تابد، وای بحال آنکه، همنوع خود را به غل و زنجیر اسارت کشد و یا سر او را با شمشیر بر زمین افکند، و یا او را بدار مجازات آویزد و به جوخه اعدام بسپارد. انسانمدار دست خود را  بروی انسانی دیگر بلند نکند و پیوسته از قهر و خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام جویی بپرهیزد.  خونی که در رودخانه های تاریخ جاری گشته است پیوسته به نام دین بوده است و دینمداری، نه انسان و انسانمداری.

خدای انسانمدار، خدایی ست مهربان و دوستدار انسان. بی نیاز است از حمد و ستایش و تعظیم و تکریم و سجده های طولانی، در حقارت و خواری. او نه مجازات کند و نه پاداش دهد. او انسان را دوست دارد بدون شرط و شروط  و اسارت و بندگی. او سرافرازی و غرور، استقلال و خود مختاری انسان را خواهد،  نه ذلت و خواری او را، از صبح سحرگاهی تا مشرق و مغرب و فرو آمدن شب و سیاهی. او یخواهد که انسان آزاد باشد و مسئول نه در بند و مومن و نا مسئول. خدای انسانمدار نه دارای دوزخ سوزان است و نه بهشت برای مردان شهوت زده و تشنه ی حوریان باکره. خدای انسانمدار، انسان را آزاد و خود مختار خلق کرده است و طبع او را جدا از حیوان سرشته است. انسان را رها ساخته است از احکام الهی و یا باید ها و نباید ها، چرا که در او نهاده است خواست معطوف به چیرگی بر خویش و صعود بر قله کمال انسانی. در او وجدان نهاده است و او را مسئول اعمال خود قرار داده است، در آزادی. چرا که تنها در آزادی ست که انسان میتواند نائل آید به مرتبه انسانمداری. حال قضاوت کن ای خواننده عزیز که کدامیک اهریمنی ست، دینمداری یا انسانمداری؟

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/آ

۱۴۰۳ آذر ۳۰, جمعه

آوای پرستو احمدی

بازتاب

جنبش زن زندگی آزادی!





آنچه اکنون در کشور ما میگذرد، تاریکی را از یک مفهوم ذهنی به یک واقعیتی عینی تبدیل کرده است، بسی بسیار اسف بار. کمبود انرژی، نبود برق و گاز و بنزین، محکوم به زندگی در رنج بی آبی و تنفس در هوای آلوده و کشنده، گسترش فقر و تنگدستی و ناپدید شدن قشر خاکستری و طبقه میانه حالان، تاریکی را تبدیل به پدیده ای ساخته است لمس شدنی، قابل مشاهده و غیر قابل انکار. جای چندان امیدواری هم نیست که حرکت بسوی شرایطی بسی بسیار تاریکتر در آینده ادامه نیابد. یعنی که تاریکیهای طولانی تر، کمبودها در زمینه انرژی، شدیدتر و گرانی وبیکاری بطور وسیعتری ادامه خواهد یافت. این در شرایطی ست که شان و منزلت جمهوری اسلامی در روابط بین المللی اعتبار خود را از دست داده و هر روز در صحنه جهانی مترودتر میشود.

 

وقتی بتاریخ در 45 سال گذشته مینگریم، می بینم که تاریکی، پدیده ای تازه در جامعه ما نیست. در واقع، تاریکی دیر زمانیست که بر کشور ما حاکم شده است، از آن زمان که ساختار قدرت بازتاب وحدت دین و سیاست گردید. چرا که احکام شرعی بر خاسته از دین، وقتی از دهان قدرت خروج میابد، البته که چیزی جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری نجوید. حال در جامعه ایکه احکام الهی بر آن حاکم گردیده است بواسطه آخوند و فقیه و طلبه، سرپیچی از آنان با تنبیه و مجازات روی در روی است، و خبر از فرا رسیدن تاریکی میدهد، تحولی که با فروپاشی نظام شاهی بوقوع پیوست و با بقدرت رسیدن آخوند و فقیه و حاکمیت دین، تاریکی نیز   بواقعیت پیوست و بر سراسر جامعه سلطه افکند. 

بنابراین، با کمی دقت متوجه میشویم که سلطه حکومت دین بر جامعه از 45 سال گذشته و اجباری شدن قوانین و قواعد شرعی، میل و اراده معطوف بر تن ندادن، به بایدها و نبایدهای شرعی و امتناع از بکار بستن احکام دینی راپیوسته در درون خود رویش داده و هنوز هم در حال روئیدن است. این بدان معناست که ساختار حکومت دین، نیز، مثل ساختار هر قدرت دیگری، در حالیکه سلطه خود را میگستراند، تخم نفی و نابودی را نیز در خود پرورش میدهد تا زمانیکه همه راههای نجات بر ساختار قدرت بسته میشود.

 

در واقع، دوران تاریکی، در جامعه ما با برقراری حجاب اجباری و خوار و حقیر شمردن زنان آغاز گردید. از دیدگاه فقاهتی زنان را الله برای رفع نیازهای مردان خلق کرده است. طبیعی است که نظام از طریق سلطه بر زنان بعنوان موجودی ضعیفتر از مردان، بر مردان نیز سلطه افکند، که نظام آخوندی، چیزی نمیخواهد بیشتر از سکوت و خاموشی بهترین نمایش تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

 

اما، واقعیت آنستکه پس از 45 سال حکومت با مشتهای آهنین و تشکیل و سازماندهی انواع واقسام گشتهای ارشادی، بگیر و ببند، توهین و تحقیر جریمه و سرکوب، حکومت آخوندی  نتونسته است اراده زنان معطوف به برگزیدن پوشش خود را سرکوب کند. سر انجام بفکر افتادند که با ابزار قانونمند سازی، اراده معطوف به کشف حجاب را سرکوب سازند، نه به معنای تعریف حجاب در چه میزان و چه درجه و اندازه ای. چیزی قابل سنجش و اندازه گیری که تخلف از ان مرزبندی های تعریف شده سزوار تنبیه و مجاززات شناخته شوند. بلکه قانونمند سازی لایجه حجاب بمعنای شناسائی انواع و اقسام جریمه ها و تنبیه و مجازات است نه فقط در خدمت زنان "متخلف" بلکه حتی آن کسانیکه که بنوعی سرویسی در اختیار زنان متخلف گذشته اند.

 

گویا نظام متوجه شد که بالایحه قانونمندسازی حجاب بر دشمنان نظام میافزاید. شورای امنیت ملی ضمن اعلام دریافت لایحه حجاب و عفاف، افزود در حال حاضر از اجرای آن خود دای میکند. در همان زمان واقعه تاریخی دیگری در نقطه ی دیگری از کشور، مابین راه اصفهان به قم، در کارونسرای "دیر گچین،» خانم پرستو احمدی باجرای یک کنسرت فرضی پرداخت. که باید آنرا همانند تیری تو صیف نمود که در دل حکومت آخوندی می نشیند و تردید مدار که زخم وارد شده بر ساختار نظام، اگر نظام را به هلاکت نرساند آنرا زخم پذیر نموده و اماده پذیرش زخمهای بیشتری نیز میکند.

 

البته که، اجرای کنسرت پرستو احمدی بحث و گفتگویی را برانگیخت و بعضا، تلاش بسیار کرده ودست به جمع اوری اسناد و مدارکی زدند که ثابت کنند اجرای کنسرت پرستو احمدی یک "پروژه" برساخته دست نظام بوده است و در این زمان خاص نیز باجرا درآمده است تا چهره خشن و خون آلود نظام را هنر دوست و زیباپسند جلوه دهند. البته در پی انتشار خبر اجرای کنسرت پرستو احمدی، مطبوعات نظام، همه یک آهنگ را نواختند که کیست که میگوید در جمهوری اسلامی آوازه خوانی زنان، ممنوع بوده است چه بشکل فردی و چه درهمخوانی گروهی. تنها اجرای آن برنامه هایی ممنوع گردیده اند که مغایر با قانون بوده اند، از کدام قانون، در چه دادگاهی در حضور کدام هئئت منصفه؟ سخنی نیست اگر هم توجیهی ارائه میدهند، قورباغه را وادار باوازخوانی درابوعطا میکند.

 

اما، مهم نیست که کنسرت پرستو به چه بهانه و به حمایت چه کسانی برگزار شده است. آنچه مهم است انست که   آوای پرستو آحمدی و برگزاری کنسرتی که با کنسرتهای خوانندگان معروف، در نقاط مختلف جهان لبه میزند، بازتابنده جنبش زن زندگی آزادی ست، جنبشی که ریشه هایش در خون بیش از 500 جوان در 1401 روئیده است.

 

 اگر هم اجرای کنسرت فرضی، پروژه ای بوده است که بدست نظام طرح ریزی شده باشد که از تغییر و تحولاتی که در راه است و در آینده ناظر بر وقوع آنها خواهیم بود خبری بدهد بآن امید به آرام ساختن جامعه بیانجامد، تردیدمدار که طرفه آن نیز شرایط فرو ریزی نظام را هموار میسازد. چه از هر زاویه ای که به کنسرت پرستو بنگری، بیانگر چیزی نیست مگر تائید زن بعنوان یک انسان برابر و هم شان مرد، نیک و زیبا پنداشتن زندگی و استلزام بی چون چرای آزادی برای ادامه یک زندگی انسانی. برگزاری کنسرت پرستو، نهایتا در حقیقت، نمیتواند کنشی بشمار آید مگر کنشی با انگیزه نفی تسلیم و اطاعت و فرمانبری، کنشی نماد امتناع و  سر پیچی . البته که آواز دلنشین پرستو احمدی، آوازی است که همچون چراغی در تاریکی درخشیدن گرفت و روشنائی بخش گردید.

 

فیروز نجوممی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 


۱۴۰۳ آذر ۲۳, جمعه

 

شکست بشار اسد

مقدمه ای

بر فروپاشی نظام آخوندی!






بشار اسد، جوجه دیکتاتور سوریه، فرزند حافظ الاسد خونخوار، پس از 13 سال کشتار مخالفین سیاسی و دینی خود، و اواره سازی میلیونها سوری، در نقاط مختلف جهان، سر انجام پا بفرار گذشت و زندگی در تبعید در مسکو را آغاز نمود.

 

 چرا بشار اسد در 13 سال پیش از این، چنین راهی را بر نگزید، سوالی ست که پاسخ بدان چندان ساده نیست. زیرا که این تنها بشار اسد نیست که شکست خورده است بلکه، در واقع، حامی و نگاهدارنده او بر سند قدرت بعنوان یک نیروی نیابتی، ولی فقیه، حاکم مطلق بر سرزمین ایران، آخوند خامنه ای ست که شکست خورده است. چه اگر امدادهای نظامی حکومت ولایت فقیه، در 13 سال پیش از این نبود و ادامه نمی یافت، بشار اسد  بسرنوشت سرهنگ قذافی دچار میشد. بهمین دلیل، بر عکس او توانست زندگی در تبعید را برگزیند و همچون زین العابدین بن علی، رئیس پیشین جمهوری تونس، زندگی در تبعید را در املاک سرفتی خود در اطراف جهان پیشه کند و.در نتیجه از اینهمه خونریزی و تخریب و ویرانی اجتناب میورزید. اما، بشار اسد هم، همچون دیگر فریب خوردگان اندام زیبای قدرت، آماده بود که به هر دریوزگی تن بدهد، تا همچنان درآغوش قدرت بسر برد، از جمله در یوزگی در برابر رهبر معظم، ولی فقیه، آخوند خامنه ای. اما، تردیدی نباید داشت که بشار اسد در منظر سوری ها جنایتکاری بیش در در تبعید نیست و نخواهد بود.

 

اما، آنچه در اینجا جالب است آنستکه، بر خلاف بشاراسد که سرانجام شکست را پذیرفت و به تبعید رفت، رهبر معظم جمهوری اسلامی، آخوند خامنه ای، در آخرین سخنرانی خود در باره تبعید متحد عزیز خویش، بشار اسد، نه تنها از شکست سخنی بمیان نیاورد بلکه لاف و گزاف پیروزی را مثل همیشه سر داد، اما، با زیرکی، دست یابی بان را بآینده موکول نمود. یعنی که اگر لازم باشد برای کسب پیروزی، هرگز بدرون خود کوچکترین ترس و یا هراسی از ادامه جنگ و خونریزی و کشت و کشار راه دهید.

 

چرا که تاکتیکها و استراتژی های جنگی، فن و فنون امنیتی و جاسوسی ای را که آخوند ها و فقها در حوزه های علمیه آموخته اند، آنها را برای ورود بمیدان جنک و جاسوسی و کسب پیروزی آماده ساخته بوده اند، چنانکه در پایان هشت سال جنگ با صدام حسین بامید فتح قدس از راه کربلا، امام خمینی، در ذلت و خواری، دستهای تسلیم را بر افراشت و جام زهر را نوشید و قرار داد صلح با صدام حسین را پذیرفت. حال آنکه، جانشین او، آخوند خامنه ای، فرمانروای مطلق، ولی فقیه، برگزیده الله، چنان در باره نابودی اسرائیل سخن گفت گویی که به پیروزی رسیده است. چون احساس خدائی میکند خود را توانا و دانا بهر امری میداند، از جمله وارونه سازی حقایق، مثل تبدیل شکست در دست دشمن به یک پیروزی بزرگ در تاریخ، در اوج غرور و سر افرازی، بنفع درک و دانش و تدبیر نظامی، برگرفته از فقه اسلامی، بویژه در جنگ با صیهونیسم و ابر قدرت امریکا، توطئه گران اصلی براندازی بشار اسد.

 

 در شرایط کنونی هنوز نمیتوانیم انتظار ظهور جنبنده یا جنبندگانی را داشته باشیم که برخیزد(ند) و ادعاهای ولایت فقیه مقدس و ماورائی را بچالش بکشند؟ که اصلا، مقاومت یعنی چه و در برابر کی؟ در حالی  که روزی نیست که اسرائیل را به نابودی تهدید نکند. بدون تردید در علم فقه، مقاومت بمنظور نابودی یهودی مسلکان، امری حلال و مورد پذیرش الله تعریف شود. با این وجود، بوده و هستند روشن بینانی که با سینه سپر، محتوی اصلی گفتار ولی فقیه مبتنی برتسلیم و اطاعت و فرمانبری، چنانکه گویی انسان گوسفندی بیش نیست را آشکار ساخته اند. اما، بقیمتی بس بسیارگران. بعضا، یا  در سیاه چالهای نظام و زیر شکنجه بسر برده و میبرند و یا جانشان را بر فراز طناب مرگ از آنان ستانده و می ستانند..

 

یعنی که تحت شرایط حکومت مطلق فقیه، تحت حکومت سلطه و سرکوب، زندان و شکنجه، مگر میتوان ظهور افراد شجاع و نترسی را انتظار داشت؟ مگر بندرت. بشاهدت تاریخ.

 

 بنگربه نمونه زنده 45 سال حکومت فقیه و فقها، آخوند و طلبه ها، بر کدام چالشگری میتوان انگشت نهاد که حکومت اخوندی و مقبولیت آن در جامعه را مورد سوال و چالش قرار داده باشند. با این وجود، با ابراز خوشحالی ست که اخیرا شاهد ظهور فردی هستیم که میتواند با پشتیبانی قشر وسیعی از جامعه، ساختار قدرت مطلقه آخوندی را بچالش بکشد.آن فرد، فرزند و نوه شاهی ست که جامعه ایران را از فقر و عقب ماندگی نجات داد و در زمان کوتاهی، جامعه را بسوی ساختار یک جامعه مدرن رهنمون نمود که خود دارای داستانی ست طولانی که دکتر عباس میلانی گوشه هایی از تاریخ ناگفته  و یا تحریف شده رضا شاه بزرگ را در گفتگو با آقای میبدی در ویدیوهای اینترنتی اشکار میسازد..

 

ولی، سوالی که اینجا مطرح است، تداوم و بقای نظام استبدادی ست در 45 سال گذشته، اینبار با شکل و شمایل دینی مبتنی بر توجیهات دینی و تئوری دوران غیبت امام عج و تکلیف جانشینان امام. این بدان معناست که از همان آغاز حکومت آخوندی، ما با ظهور پدیده ای روی در روی گشته ایم، که میتوان آنرا استبداد مضاعف دین و قدرت خواند، استبدادی، افزوده بر تحکیم نظام اجتماعی،استبدادی که اشتهای آن برای سرکوب و خفقان و آدمخواری در فقه اسلامی قابل توجیه است بنا بر مرجعی همچون کلام الله، متن قرآن و زندگی پیامبر و جنگهای او. که پس از شکست 13 سال تبلغ و ترویج پیامبری خویش، بعنوان فرستاده الله و کیش اسلام در مکه، فعالیتی که موجب گریز او بمدینه گردید. محمد، البته بنا بر فرمان الله، در مدینه لشگری از بینوایان برای غارت کاروان بزرگ قریش که از شام باز مییکشت تشکلیل داد و از آآن پس او هم پیامبر برگزیده الله بود و هم فرمانروای لشگری اماده برای نه فقط غارت و چپاول، بلکه تحمیل کیش خود بر شکست خوردگان، امری، کم و بیش، بی سابقه در آنزمان. مثلا، وقتی که اسکندر ایران را فتح کرد، کیش خود را بر مردم تحمیل نکرد. بر عکس تهاجم تازیان که اگر شکست خورده ایرانی امتناع میکرد از پذیرش کیش فاتح، مجبور به پرداخت جریمه و جزیه میشد.

 

 در اینجا بمنظور آنکه بدانیم پس از شکست بشار اسد بعنوان یکی از اصلی ترین نیروهای نیابتی نظام و میلیاردها دلار هزینه، جامعه ما در آینده بکدام سو روان است. لازم است لحظه ای بگذشته باز گردیم، هر چند مختصر، که نشان دهیم، از زمان ورود آخوندهای مهاجم به میدان سیاست در 57، جامعه نیز تغییر یافته است. جامعه ما، با صعود آخوند بر فراز منبر قدرت، نیز، بیک جامعه دینی، تبدیل گردید، جامعه ای که بر اساس قواعد و مقررات شریعت اسلامی بگردش در آید بگونه ای که بر تمامیت جامعه سلطه  افکند. یعنی که مبادا فراموش کنیم در مبارزه با حکومت آخوندی، تنها با یک نظام سیاسی روی در روی نیستیم بلکه با دینی هم روی در روی قرار داریم که در نهاد قدرت اداغام شده است..که نه تنها ابزار قهر و خشونت را در انحصار دارد بلکه نظامی ست که ریشه در باورهای دینی مردم دارد، دینی که نهادین است در سراسر کشور در یک نهاد وسیع و گسترده، بنام حوزهای علمیه که هم اکنون در وحدت و یگانگی است با نهاد قدرت که نماد آن آخوند خامنه ای و یا هر آخوندی ست- با عمامه یا بدون عمامه، همچون محمد جواد ظریف که نهج البلاغه را از حفظ است و بکارگیرد اندیشه های فنانپذیر، شمشیر زن بزرگ اسلام، امام سوم، حضت علی را در مدیریرت امورخارجی.

 

 شکست سوریه وضعیت حکومت آخوندی را بکدام سوی ا میگرداند، چندان روشن نیست. تردیدی نیست که نظام ولایت فقیه با فرو ریزی یکی از متحدین خونخوار خود سخت بخود لرزیده است. هم توان سخنگویی، ولی فقیه بسر رسیده است و هم توانش در فرمانروائی. اگر پس از 35 سال، حکومت آخوند خامنه ای ادامه یافته است، افزوده بر ایجاد رعب و وحشت و سرکوب و خفقان، بآن دلیل است که نیروهای مخالف و برانداز، هنوز، نتوانسته اند شخصیتی را ارائه بدهند مورد تایید همگان. اما، آنچه مسلم است، آنستکه این تنها ساختار قدرت نیست که نیرو های برانداز با آن روی در رو قرار گرفته اند بلکه با سلطه دینی روی در روی هستند که در دنیای عینی، در واقعیت روزمره زندگی حضور دارد و هم یک پدیده ذهنی ست که در باورها و ارزشها و گفتار و پندارمان حضورد دارد.

 

آنچه مبارزه با حکومت آخوندی را دشوار ساخته است، جدا سازی نهاد دین از قدرت است که در حال حاضر در وحدت اند. که این سوال را پیش میاورد که آیا میتوان آخوند و فقیه و طلبه را از قدرت جدا نمود، یکی را بر انداخت و بدیگری صدمه ای نرساند و همچنان پای بند همان ارزشها و باورهای دینی باشیم که آخوند به ما و اجدادمان آموخته است. براساس باورهای دینی و قواعد و مقررات شریعت است که زنان را حیوانتر از مردان می پندارند. یعنی که نمیتوان ساختار قدرت را در هم فرو ریزیم و آنچه بر ان بنیاد گذاشته شده است بدست فراموشی بسپاریم. اهمیت جنبش زن زندگی آزادی در آن است که نه تنها ارائه دهنده ارمان و بیانگر اراده ملی ست، بلکه، شعاریست در نفی اصل اساسی اسلام، تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری. حال آنکه، زن زنندگی آزادی، شعاریست که انتظار میرود رضا شاه دوم پرجم آنرا بر اقرازد و ملت را روح و جان مبارزه ببخشد و بر آخوند آهریمن پیروز شود.

   

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۳ آذر ۲۰, سه‌شنبه

گوش کن ای فقیه!

 


 

 گوش کن ای فقیه. مصلحت این ست. امروز به فردا مینداز. با احترام و صلح و صفا از اریکه قدرت فرود آی که ابن مسند را جایگاه شیطان است. کمتر کسی را میتوان یافت که بر اریکه قدرت تکيه زند و به اعمال شنیع و برخلاف وجدان و اخلاق دست نزند. بی رحم و مروت نشود. دروغگوئی، رياکاری و دو روئی نکند. ظلم و ستم روا ندارد. مرتکب جرم و جنایت نشود. حرص نزند و طماعی نکند. از دریافت واقعیت رویگردان نباشد و رویاهای خود را جایگزین آن نکند. حرف حقیقت گوش هایش را آزار ندهد و از فکر رو در روئی با آن دچار کابوس نشود.

ای فقیه تو نیز نه  تنها از اين قانون مستثنی نیستی، بلکه بیش از هر حاکم دیگری، قدرت پاک مست و مدهوشت ساخته است. بهوش نیستی که چه کنی و بسوی چه ناکجا آبادی روانی.

  حال خوب گوش فرا ده ای فقیه. محمد رضا شاه را بخاطر داری؟ شاهان پیش از او هم بدون تردید میتوانید به ياد آورید. هیچیک از آن حاکمان بنام دین و مذهب حکم نراندند. حکومت در اصل سیاسی بود. باين دلیل تنها گور  خود میکندند. اما تو ای فقيه هم گور خود کنی هم گور دين و مذهب. آن حاکمان با اعمال خود زمینه ساز يک انقلاب سياسی شدند ولی شما زمينه ساز يک انقلاب اجتماعی هستید و خود از اين موضوع بی اطلاعيد. تنها اریکه قدرت نيست که در معرض خطر سرنگونی است بلکه منبر خطابه و موعظه  است و دستگاه فقاهت و حق و حقوق ولايت. در انقلابی که شما فراهم خواهید آورد هر آنچه نهان ست لخت و عريان گردد. حرام  و حلال، حجاب و مقنعه، امر به معروف و نهی از منکر همه بر چوبه دار آویخته شوند و کلام الهی بر سر نیزه ها رود. بساط فقاهتی از هم فرو پاشد و پايه های دين و مذهب اگر متلاشی و ویران نگردند، اعتبار و منزلت خود از دست دهند. اگر جامعه به بی دينی نگراید، با چشمانی مظنون و مشکوک به دين و دین داری خواهد نگریست.

 مگر نه اینکه شما نماینده دين و امام و الله ايد و بنام آنها حکم میرانید، بنابراین تنها نام خود نيست که با زشتی و پلیدی یکی سازید بلکه نام دين و خدا و پیغمبر است که به رسوایی  میکشانید. اين دشمنان اسلام نبستند که اسلام را تهی از معنا و مفهوم انسانی کنند. چه نيازيست. چنین هرگز کسی بهتر از شما، فقیه حاکم، نکند. اسلام را چنان ذلیل و خوار ساخته ايد که نیش انسانی ناچیز  در پیکر عظیم  و پهناور ش لرزه افکند. اين چه بنائي ست فولادين و ابدی که بسخن ناخوشی احساس فرو ریزی در بنيانش نشيند. بسيارند آنان که اسلام را سبب فقر و عقب ماندگی و همسان تحجر, سکون ,  انجماد فکر,  استبداد، قهر و قدرت، و خشم و خشونت پندارند. دشمن رشد و تکامل و پیشرفت دانند. ادعائی که به سادگی نتوان بر آن مهر باطل زد و به دسیسه های شیطانی نسبت داد. چرا که شاهد زنده حکومت فقاهت است.

آيا  ميتوان بدست آورد های انقلاب اسلامی برهبری خداوند خمینی و خامنه ای نگريست و چيزی جز پسروی ديد؟ ای فقیه عمامه خويش بالا بزن و منصفانه قضاوت کنيد. آيا بجز قهر و قدرت، ستم و سرکوب، جنگ و خونريزی و تخریب و ویرانی نهال دیگری هم نشانده ايد؟ آيا بجز قساوت و درنده خوئی و خشم و خشونت, بذر دیگری هم کاشته ايد؟ با توسل به تیغ و تازیانه مردم را خاموش و تسلیم ساخته و خاطر آسوده داشته اید که چرخ گردون پیوسته بر وفق مراد گردد. ذهی خیال باطل؟

      گوش کن ای فقيه، برغم زیرکی و ذکاوت داتی ات، اين مردم را هنوز بجا نیاورده ايد. مردم ایران از آن گونه اند که در لحظه تسلیم جان به جان آفرین، ناگهان بپا خیزند. برگرده بار سنگین بسیار حمل کنند و نفسی به اعتراض نکشند. به اسارت تن دهند و تسلیم و فرمانبردار شوند. به کم راضی و به اميد نجات بانتظار نشينند. دست بسوی تقدیر برند. سوزند و سازند، و روزگار به آه و ناله سپری کنند، گوئی نفس آخر را امروز و فردا ست که برآرند. در اين لحظه است که کار ساز شوند. بپا خيزند و بساط ظلم و ستم از بيخ و بن برکنند. تاکنون چندین بار بپا خاسته اند، چه موجبی ست که باور کنيم که اینبار به پیروزی نرسند. ممکن است که، تا لحظه نهایی حرکت و جنب و جوشی هم نکنند چنانکه گویی مرده و بی جان شده اند. اما، ناگهان بپا خیزند و بساط ظلم و ستم را در هم کوبند.

 گوش کن ای فقيه. مصلحت اين ست. از جايگاه شيطان پيش از آنکه دير شود، فرود آی. مردم ايران بزرگوارند و بخشنده، اگر عذر گناه به فريب شيطان بخواهيد، خود را از صحنه سياست بيرون بکشيد. به مسند و منزلت روحانيت باز گرديد (اگر بجا ماندده ار آن چیزی). مردم را به محبت و مهربانی با یکدیگر فرا خوانده  و راستی و درستکاری را توصیه نمایید . از امر و نهی و صدور فرمان دست بشویید. مردمان را آزاد گذارده به عقل و خرد آنها اعتماد داشته باشید. ننگرید مردم را همچون مقلد و یک حیوان نادان بلکه بنگرید بآنان همچون انسان دانا و بینا، آزاد و خود مختار. بدعوت بپردازيد و ارائه پند و اندرز. از سر راه پيشرفت و ترقی کنار رويد. روحانی و نورانی شويد حيله و رياکاری بس کنيد. بيش از اين بجرم و جنايت دست خود آلوده  و مهمتر از همه اسلام را بيش از اين که هست بد نام و ملوث نکنيد.

گوش کن ای فقيه. قدرت فریبنده است و زیبا ، بهمین دلیل شیطانی ست. گوش کن ای فقیه فریب شیطان را نخور. جبرئیل قرنهاست که بازنشسته شده است. انتظار نداشته باش که آیه های شیطانی را بر سر زبانت برنهد.

 گوش کن این فقیه. به رضا از اریکه قدرت فرود آی قبل از آنکه بارگاه فقاهت و دستگاه حکومت با خشم و خشونت در هم فرو ریزد همانگونه که بارگاه بشار اسد فرو ریخت. بخود غره نشو  و فریب شیطان را نخور ای فقیه. گوش کن.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com 

۱۴۰۳ آذر ۱۶, جمعه

 


حجاب

ابزار سلطه و سرکوب

یا نشان عفاف و نجابت؟





از زمانیکه حکومت اسلامی پا بعرصه وجود گذارده است، همه غم و هم خود را بکار گرفته است که جامعه ای بسازد بازتابنده اراده الله، خداوند یکتا و یگانه، خدائی که بجز او خدای دیگری نیست. جامعه ای سراسر اخلاقی برگرفته ازاصل و اصول دین اسلام، نه به معنای جامعه ای عاری از کنشگریهایی، مثل، فریبکاری، دروغگویی، سرقت و دزدی، رشوه گیری و رانت خواری، بلکه افزوده بر این کنشهای فساد برانگیز، در منظر آخوند و فقیه، کنشهایی هم هستند الوده به غرایز جنسی که جامعه را سراسر در قعر فساد و بی اخلاقی، فرو میبرد، غرایزی که تحریک کننده آن نمیتواند چیز دیگری باشد مگر چهره و برجستگیهای طبیعی پیکر زن، البته، نه بعنوان انسانی برابر با مرد بلکه شیئ زیبا و فریبنده و وسوسه برانگیز که چون نپوشاند چهره و پیکر خو را مرد را به انحراف میکشاند و غرق در فساد و تباهی میکند تمامی جامعه را.

 

علت این بی اخلاقی و انتشار آن در سطح جامعه را، آخوند و فقیه، بیش از هر کنش فساد بر انگیز دیگری به عدم حجاب و یا حجاب نا مناسب زنان نسبت میدهند، به پدیده ای، تعریف ناپذیر و بطور کلی غیر قابل اندازه گیری. از دیدگاه آخوند و فقیه، پدیده بی حجابی و یا بد حجابی جامعه را چنان آلوده در فساد اخلاقی غرق میسازد که پاکزدائی ان، 45 سال تجربه حکومت آخوندی نشان میدهد، چندان هم ساده نبوده است. حکومت آخوندی هم هرگز این حقیقت را هم نپذیرد که فحشا، دردوران حکومت سلطه و گسترش گشت های ارشادی و بگیر و ببند ها نه تنها کاهش نیافته بلکه بطور روز افزونی گسترش نموده است، هماهنگ با گسترش و تعمیق تنگدستی و فقر و گرسنگی در سراسر جامعه. چه، بکارگیری انواع و اقسام سیاستتها و برنامه ریزیها و سازماندهی گشت های گوناگون ارشادی، استفاده از انواع ابزار تنبیه و مجازات، دستگیری و زندانی و اخاذی جریمه های نقدی، در مبارزه با پدیده خانمان برانداز بدحجابی، هرگز، کار ساز نبوده اند.

 

البته که علت شکست نظام، همچنانکه ادامه می یابد، در بر قراری حجاب اجباری را باید به مبارزات زنان، تحت شرایطی بسیار دشوار نسبت داد. چه  زنان، از آغاز با تغییراتی که پیوسته در شکل و شمایل حجاب اجباری بوجود میاوردند، نه تنها میتوانست بیانگر سرپیچی و مقاومت در برابر امری تحمیل ساختار قدرت دینی تحت سلطه آخوند و فقیه مورد فهم قرار بگیرد، بلکه مبارزه با پدیده بدحجابیرا هرچه سخت و پیچیده تر برای ماموران و گشت های ارشادی میکرد. بعنوان مثال، نظام روسری زنان را اجباری میسازد. اما، تعین کننده شکل و رنگ و اندازه ان از دست ساختار قدرت خاریج است. بدینترتیب، گشت های ارشادی بطور ناگهانی خود را با روسری های قیطانی، روی در روی میدیدند. هنوز راهی برای توقف و مقابله با آن نیافته بودند که ساپورت پوشی ببازار میآمد و در پی آن مانتو های تنگ و کوتاه، جنبشهایی که پس از مرگ مهسا امینی، بجنبش کشف حجاب و سرانجام جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی آنجامید.

 

قانونمند سازی حجاب پس 45 سال مبارزه برای تثبیت سلطه آن بر تمامی جامعه را باید واکنشی دانست دیر هنگام به ظهور جنبش زن زندگی آزادی. لایحه حجاب وعفاف، بخوبی نشان میدهد که نظام در چه گندابی از ندانم کاریها به تله افتاده است. حتی آقای رئیس جمهور ناله سر میدهد که میخواهند راننده تاکسی را هم جریمه کنند اگر ورود زنی بدحجاب، بی حجاب و یا کم حجاب را به تاکسی خود راه دهد.

 

 البته که لایحه حجاب و عفاف برای آخوند و فقیهی که بر فراز منبر موعظه، صعود کرده و رویای بنای یک جامعه اسلامی را در سر میپروراند، نمیتواند مسئله بر آنگیز باشد. اگرچه کلام الهی دارای تفاسیر و تعابیرمتفاوت بوده و هست. اما، حجاب به مسئله بزرگ و پر درد سری مبدل مشود، زمانی که بزبان قدرت بیان میگردد و بدست قدرت اجرا میگردد. همچنانکه تاریخ بقدرت رسیدن آخوندها نشان میدهد که چگونه حجاب، از یک امر اختیاری به تکلیفی اجباری تبدیل گردید. در واقع تاریخ تاسیس حکومت اسلامی را باید با اجباری ساختن حجاب زنان یکی دانست. تردیدی نیست که سرنوشت حکومت اسلامی بسته به برچیدن بساط حجاب اجباری. در سالها پیش از این این نگارنده اعلام کرد که هر آن زن حجاب از سر بر گیرد حکومت اسلامی نیز فرو خواهد ریخت. ثابت نمودن این فرضیه چندان دشوار نیست. همین بس که زنان حجاب از سر بر گیرند، در معابر عمومی چه نشان دیگری از اسلام بجشم میخورد.

 

بعبارت دیگر، حجاب زنان در دست آخوند و فقیه، پس از فروپاشی نظام شاهی به ابزار سلطه و بر قراری حکومت اسلامی تبدیل گردید. در نتیجه، از همان آغاز حکومت آخوندی سرنوشت خود را به سر نوشت زنان و حجاب اجباری گره زد.

حکومت اخوندی سراسر آکنده است از تضادها و تناقضات، دشمنی ها و خصومت ها، اما، دشمنی حکومت آخوندی با زنان از نوع دشمنی هایی ست که بسادگی پایان نمی پذیرد.

 

سلطه آخوند و حجاب بر جامعه، زمانی به پایان میرسد، که دروازه های حوزه های علمیه را گل گرفته و مساجد را از معابد غم و اندوه به زادگاه طرب و شادی تبدیل نمائیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjmem@gmail.com