۱۴۰۳ مهر ۲۷, جمعه

ولایت فقیه

در سراشیب نگون بختی!




بدرستی روشن نیست، چگونه باید دریابیم انچه که هم اکنون در منطقه خاوزمیانه میگذرد، چیزی نیست مگر بازتاب اشتیاق به بنای ساختاری نو در الگوی یک جامعه ی اصیل اسلامی، جامعه ای که بدست پیامبر اسلام، در 1400 سال پیش از از این بنیانگزاری گردید،  پس از پیروزی در جنگ بدر و اقتدار و ثروتی که بدست اورد. از آن پس، پیامبر، لحظه ای از توسعه کیش اسلام باز نایستاد. هرانچه کیش اسلام را عظمت و شکوه می بخشید، اخلاقی و مورد تایید و پذیرش الله قرار میگرفت، از جمله جدا ساختن بیش از 600 سر از تن مردان قبیله قریظه و اسیر گرفتن زن و بچه هاشان. این نه اولین و نه نهائی ترین باری بود که لشگر پیامبر بخونریزی  و بکارگیری قهر و خشونت، مجازات و انتقام ستانی در راه توسعه کیش لا الله الا الله دست میزد. پیامبر اسلام، در کمتر از ده سال حکومت بیش از 60 بار دست بلشگر کشی زد که گفته میشود در 30 فقره از آنان خود در زد و خورد و کشت و کشتار ها مستقیما شرکت داشته است. لشگر کشیهائی که بدو منظور صورت میگرفت، اشاعه کیش اسلام و کسب ثروت بطریق چپاول وغارتگری

 

این نقش تاریخی، توسعه گسترش کیش اسلام را، پس از در گذشت پیامبر در 1400 پیش از این، در این دوران، حکومت ولایت فقیه در جمهوری اسلامی بعهده گرفت. تعهد و التزامی که  آخوند خمینی در بدو بقدرت رسیدن مهمترین وطیفه خود میدانست و پس از او در 35 سال گذشته بوظیفه ارجح آخوند خامنه ای تبدیل یافته است. آلتزام و تعهد به گسترش اسلام، تا کنون، چیزی جز میوه ای تلخ و زهر آگین ببار نیاورده است. میوه ایکه که فکر آزمایش ان از مغز هیچ انسانی نباید عبور کند.

 

حکومتی، همچون، حکومت آخوندی، قصد آن دارد که برقابت با ابر قدرتی، همچون، امریکا بپردازد، در حالی که خود در درون با انواع بحرانها دست بگریبان است، از بحران گرانی بهای نان گرفته تا کمبود انرژی. بحرانی وجود ندارد که حکومت ولی فقیه، حکومت آخوند خامنه ای، بطور روزانه با آن روبرو نباشد. با این وجود گوینده حرف اول و اخر، ولی فقیه است و نه هیچ اندیشمند و متخصصی. رهبری که فرماندهانش به تقلید و تبعیت از او، سخت کوشیدند با ایجاد سپاه مزدوران در بیش از 6 کشور، منطقه را بآتس بکشانند و خود تماشاگرآن آن باشند، برنامه ای که سرا سر اشتباه بود و چنان خسارت و تخریبی بوجود اورد غیر قابل باور و چه جانهای عزیزی را که بخاک و خون نکشاند. دشوار است که پروژه ای که با قتل عام بیش از 1200 انسان بی گناه، در جنوب اسرائیل، پیر و جوان و حتی کارد آحین کردن شیرخوارگان. همچنین، گروگانگیری بیش از 200 نفر که گفته میشود که بیش از صد نفر از آنان هنوز گرفتارند. در حال حاضر معلونیست، مرگ سنوار، رهبر منحوس حماس، گشایشی  در شرایط پیچیده موجود، بوجود میآورد یا خیر؟  

 

روشن است که بهر سو که بنگری خود را با شرایطی بس غم انگیز و درد آور، روی در روی بینی. بنگر تخریب و ویرانی را درغزه. بنگر نابودی ساختار رهبری حزب الله، نیرومندترین بازوی ولایت فقیه را در لبنان و صعف روز افزون حوثی ها که هر روز بحرانی تر میشوند. البته که باید دید که اسرائیل از چه تکنیک ها و تاکتیکهایی برای کوبیدن سر اژدها، در جمهوری اسلامی بکار میگیرد. آیا دستگاه سرکوب ولایت بان درجه ضعیف خواهد شد که خیزش و خروش مردم ضربه نهائی را بر پیکرش فرود آورند؟

 

جهانیان باید خاطر آسوده داشته باشند که تا کشور پهنا ور و  ثروتمند ایران، در تحت سلط مطلق نظام ولایت فقیه قرار دارد، باید انتظار داشته باشند که منطقه خاورمیانه را برای دیر زمانی شعله ورد در خون و آتش مشاهده نمود و بدانند که انتظار ثبات و آرامش در منطقه ای بسیار مهم در جهان، همچون خاورمیانه،خوش خیالی ای بیش نیست.

 

آنچه انسان را، عملا، در درون زنده بگور ساخته است چیزی برآمده است از تصاد و خصومتی نهفته در حکومت اسلامی، تضاد و خصومت با هر آن چیزی که آنسانی است، بر خاسته از پندار و گفتار و کردار نیک انسانی، نه از صفاتی بر خاسته از خوی حیوانات وحشی، همچون جهاد و شهادت و یا کشتار دیگران تا آخرین قطره خون خویشتن، قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن بعنوان مجازات هنجار شکنی و جرایم ناشی از روابط اجتماعی، همچنین، قهر و خشونت و انتقام ستانی از دگر باوران و دگر اندیشان. آنانرا محبوس ساختن و شکنجه دادن و سر انجام بدار اویختن. این روش اسلامی برقراری عدالت است و حمایت از مستضعفان. آرمانی مقدس بر خاسته از باور به لا الله الا الله. باوری که نسخ آن به پیروزی جنبش زن زندگی آزادی میانجامد.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ مهر ۲۰, جمعه

شکست قادسیه:

آغاز سیه بختی و تیره روزی!




 اگر در پی فهم سیه بختی و تیره روزی امروز هستیم باید که به گذشته ای دور تر باز گریم، آنگاه خواهیم آموخت که تیره بختی ما ایرانیان، بنا بر قول فردوسی بزرگ، با چیره شدن عرب بر عجم در جنگ قادسیه در 651 میلادی آغاز گردید، جنگی که تازیان بر ایرانیان تاختند. کشتند و غارت کردند و به یغما بردند و کیش خود را بر نیاکان ما تحمیل نمودند، کیشی که از آن جز گزند چیزی پدیدار نگشته است، کیشی  که نیاکان ما آنرا "کیش اهریمنی،" خوانده اند، کیشی بر خاسته از بیگانه .و اجنبی.  

 

تازی پرستان بومی به رهبری علما و فقها و حوزه های علمیه، تاریخ ورود اسلام را پیوسته به نفع خود تعبیر و تفسیر کرده اند، چنانکه گویی که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اسلام شتافته اند. از کشتار و خونریزیها و بیرحمی و چپاول و غارت ی  که تازیان در تاخت و تاز به ایران مرتکب شده اند هرگز سخنی به میان نیاورده اند. نیاکان ما بیش از چهارصد سال در برابر پذیرش دین اسلام، برغم جزیه و خراج های سنگین، تنبیه و مجازات، تحمل خواری و حقارت، مقاومت کردند. چرا که پذیرش کیش غریبه ای فرو تر و پست تر، عین خفت و بود ذلت.

 

به شرح شکست ایرانیان در قادسیه از چشم انداز تاریخ نویسان تازی نیز نمیتوان چندان اعتمادی داشت،  چرا که از بغض و کینه نسبت به ایرانیان بر کنار نیستند.  شاید رو در رویی ایرانیان را با تازیان و تاخت و تاز آنان را هیچکس بهتر از فردوسی بیان نکرده است. البته از چشم انداز کسی که خطر زوال فرهنگ ایرانی را در دست تازیان در یافته بود. زبان عربی، زبان بادیه نشینان بیگانه با تمدن بشری، بزبان رسمی تبدیل شده بود. چون زبان عربی، زبان قرآن بود، زبان فاتح بود. برای ماندگار شدن قرآن بوده است که کتابخانه های بزرگ ایران را به امر عمر، "امیر مومنان " به آتش کشیدند که تمدن ایرانیان را به پایان آورند، آینده ای که رستم فرخزاد، سردار برجسته ی ایرانی در گردش سیاره ها مشاهده  و بیم خود را از آینده ای که نام ها، همه "بوبکر و عمر " شوند، در نامه ای به بردارش ابراز داشته بود. با این وجود پیروزی کیش تازی بر ایران یک واقعیتی تاریخی ست که فردوسی خود شاهد و ناظر بر پی آمدها و عواقب مصیبت بار آن بوده است.

 

فردوسی در فراز دیگری از مستند سازی شکست ایرانیان در قادسیه در نامه ای که رستم فرخ زاد سردار ایرانی و سعد وقاص بیکدیگر  مینویسند ما را با دو جهان بینی و دو شیوه ی نگریستن به زندگی و هستی مواجهه میسازد، یکی در حال افول و دیگری شیفته ی فتح و فتوح. یکی شکوه و عظمتی ی را میخواهد بدست آورد که دیگری صدها سال به زیور آن خود را آراسته است. در نامه ای که بین دو سردار ایران و عرب، تبادل میشود، به تضاد و دشمنی دو گفتمان و دو نظام ارزشی روی در رو قرار میگیریم. سردار ایرانی سعی بر آن دارد که فرمانده ی تازیان را از حمله به تاج و تخت کیانی باز دارد. که نه چندان آسان است فتح بارگاه شاهشاهی که سخت ریشه دار است در رسم و رسوم و فرهنگ ایرانی، که راه یافته از سینه ای به سینه ی  دیگری.  طوفان های سهمناک تاریخ  هم نتوانسته اند که  شاخه ای از این درخت تنومند را بشکنند.  باو نصیحت میکند که "تو جنگ چنین پادشاهی مجوی."  سپس از او میپرسد که چیست که میجوید و عهد می بندد که:

سواری فرستم بنزدیک شاه

بخواهم از او هرچه خواهی بخواه

این بخشش و بزرگی چیزی نبود که سردار عرب را از کارزار باز دارد بویژه که سردار ایرانی  پس از ستایش جلال و "فر " پادشاهی و خوار و حقیر شمردن اعراب، آنرا ارائه میدهد. رستم فرخزاد بر آشفته و سعد وقاص را مورد خطاب قرار میدهد و میگوید:

ز شیر شتر خوردن و سوسمار

عرب را بجایی رسیده است کار

که تاج کیان را کند آرزو

تفو باد بر چرخ گردون تفو

با این وجود رستم فرخزاد سعی میکند که سعد وقاص را قانع نماید که مصلحت آن است که باجی بستاند و بسرای خود باز گردد. چرا که لشگری عاری از ساز و برگ و یا "برهنه سپهبد و برهنه سپاه." عاقبتی جز شکست و هزیمت ندارد. وی خطاب بر سردار تازی میگوید:

ندانی تو سیری و هم گرسنه

نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه.

وصفی بسیار نزدیک به واقعیت. چرا که لشگر اسلام لشگر گرسنه گان و پا برهنه ها بود. این حقیقت را پس از پیروزی بنمایش گذاردند. لشگر اسلام به هر نقطه ی ایران که رسیدند دست به کشتار زدند و غارت و چپاول میزدند. حال آنکه لشگر  ایران، خود نماد امپراتوری سالخورده بود، مجهز به ساز و برگ سنگین، و به وصف فردوسی:

همه غرق در آهن و سیم و زر

سپرهای زرین و زرین کمر

در واقع در میدان جنگ با برهنه گان و گرسنه گان، سیم و زر سربازان پارسی، خود انگیزه ای بس قوی بود برای سربازان عرب که با سبعیت و بیرحمی بیشتری بجنگند. چرا که  هرچه که به کشته شده گان تعلق داشت، به کشنده میرسید. هرچه کشته بیشتر ثروت بیشتر. سربازان تازی به این آموزش الله باور داشتند که اگر در راه الله بجنگند و او را حاکم بر دشمن از جمله بر عجم نمایند هم این دنیا را خواهند داشت و غنی و فربه شوند و هم در آخرت به بهشت راه خواهند یافت. و اگرهلاک شوند، حوری های باکره ی بهشتی در انتظارشان اند.*

 

گفتمان سردار ایرانی، گفتمان قدرت ست، اما قدرتی که زوال را احساس میکند. چرا که اعراب از اوضاع داخل ایران و کشمکش در درون دربار شاهی بخوبی آگاهی داشتند. در پاسخ به رستم فرخزاد، سعد وقاص نه تنها به سهم خود رستم فرخزاد را تحقیر میکند بلکه راه و روش زندگی ش را نفی و مورد انتقاد قرار میدهد و خطاب به سردار پارسی میگوید:

ز دنیا نگویند مردان مرد

ز زر و ز سیم و ز خواب و ز خورد

شما را به مردانگی نیست کار

همان چون زنان رنگ و بوی و نگار

هنر تان بدیبا ست پیراستن

دگر نقش بام و در آراستن

سعد وقاص در واقع به مذمت تجملات و رفاه و راحتی و یا بقول تازیان بومی "اشرافی گری " میپردازد و آراستن و پیراستن را برازنده ی زنان میداند نه مردان و جنگجویان. دل بستن به این دنیا را زشت بشمار میاورد. اما او نیز قبل از آنکه به پاسخگویی به تحقیر سردار ایرانی به پردازد، فردوسی میگوید سعد وقاص نامه خود را به نام خدا آغاز میکند و سلام بر پیامبر و سپس از ارجحیت سرای دیگر بر این جهان سخن میراند، سرایی که میتواند برخاسته باشد از رویاهای انسانی زیسته در گرسنگی و برهنگی، اما بسی بسیار فریبنده، از چشم انداز یک تازی. او نه تنها عقب نمی نشیند بلکه چیزی کمتر از تسلیم و اطاعت شاه و پذیرفتن کیش تازیان نمیخواهد. به معنایی دیگر او به سردار ایرانی میگوید که  دوران پادشاهی بشر به پایان آمده است و دوران پادشاهی خداوند آغاز گردیده است. سعد وقاص سردار پارسی را بسوی یکتایی و یگانگی خداوند فرا میخواند و او را از کیفر و پاداش ابدی هشدار دهد.

. ز توحید و قرآن و وعد و وعید

ز تهدید و ز رسم های جدید

ز قطران و از آتش و زمهریر

ز فردوس و جوی می و جوی شیر

ز کافور و از مشک و ماء معین

درخت بهشت و می انگبین

که گر شاه بپذیر این دین راست

دو عالم بشادی و شاهی و راست

سعد وقاص معلوم است که معامله گر زرنگ و با هوشی بوده است، آن جهان را میدهد که این را بستاند. چرا که این جهان نیز از آن خدا است، نه از آن پادشاه. اینست که تاکید میکند که تمامی تخت و تاج شاهی نیرزد به بر گرفتن نگاهی از حور بهشتی.

همه تخت و تاج و جشن و سرور

نیرزد بدیدار یک موی حور

سپس از او میخواهد که به این جهان بی مقدار و فانی و گذرا دل نبندد:        

بس ایمن شد ستی بر این تاج عاج

بدین گنج و مهر و بدین تخت و تاج

بدرستی روشن نیست که اگر هستی واقعی در آن جهان، در سرای دیگر آغاز میشود، از نظر سردار تاری، یعنی که نیستی برتر از هستی است، که زندگی را نمیتوان حتی با تار موی یک حوری بهشتی مبادله نمود، سعد وقاص در قادسیه در پی چه چیزی بود، اگر در پی این دنیا نبود؟ مگر نه اینکه به قادسیه لشگر کشیده بود. جنگ و خونریزی به چه منظور اگر هدف نبوده است به چنگ آوردن این جهان و ثروت و مکنت و قدرتی که در خود جمع دارد؟. او جهان و خوشی های آن را نفی میکند  و از شاه میخواهد به دلبستگی خود بدان خاتمه دهد، حال آنکه بدست آوردن این دنیا را به شکل غنایم جنگی، خدای اسلام  بندگان خود را تشویق و ترغیب و در آن سرا پاداش دهد. البته به این دو رویی تازیان، رستم فرخزاد در نامه به برادرش اشاره کرده بود که: "چنین است گفتار و کردار نیست."

و آنگاه سعد وقاص به نوبه خود دست به تهدید میزند، تهدیدی بس هراس انگیز و میگوید:

هر آنکس که پیش من آید بجنگ

نبیند بجز دوزخ و گور تنگ

 

بازگشت به گذشته ای که فردوسی در حماسه ی غم انگیز قادسیه، بیان میکند، ما را با این واقعیت روی در روی میسازد که دینی که در نهاد ما کاشته شده است، نتیجه ی شکست نیاکان ما از تازیان  بیش از یکهزار و چهار صد سال پیش از این بوده است. یعنی که ما دینی را در درون خود در امتداد تاریخ نهادینه ساخته ایم که نیاکان ما پس از قرنها مقاومت و پرداخت جزیه های سنگین آنرا پذیرفتند و از نسلی به نسل دیگر انتقال داده اند. آری، تیره روزی و سیه بختی ایرانیان از شکست در قادسیه آغاز گردید. غلبه کیش تازیان بر جامعه ایران بوده است که جامعه ایران را پیوسته بسوی تاریکی و تباهی و تحکیم و تداوم استبداد مطلق سوق داده است، نه شاهان. چرا که تاریخ گواه بر آن است که شاهان پس از اسلام، همه خود بنده ی دین بوده اند. خود را "ظل " خدا میخواندند، چون دینی بودند، شاهانی که برای دین شمشیر و دست به فتح و فتوحات میزدند. بعضا، شاهان ایرانی حتی اگر در دل ایمانی نداشتند باید  قلاده ی دین را به گردن خود میآویختند. مهم نبود که در خفا دست به چه زشتیها و پلیدی ها میزنند. آنچه دارای اهمیت بود تسلیم و اطاعت بود، نگاهداری حرمت و اعتبار دین. دین و ارزشهای دینی تعیین و تعریف کننده گفتار و کردار شاهان شدند. حتی محمد رضا شاه، شاهی که سخت مشتاق رسیدن به دروازه های تمدن بود، دین و ارزشهای دینی را تایید و تصدیق میکرد و به آن در انظار عموم دلبستگی و وابستگی نشان میداد، نمیدانست که تنها با برچیدن بساط کیش اهریمنی است که میتوانست در ردیف شاهان نیک نام دوران باستان قرار گیرد. با نگرش به گذشته است که بما میآموزد که خوشامد گویی به خمینی و خامنه ای، مثل خوشآمد گویی به سعد ابی وقاص و لشگر "برهنه و گرسنه " اسلام بود.

 

آنچه تراژدی شکست در قادسیه را کامل میسازد این واقعیت است که  ما در سال 1357 راه نجات از اسارت و بندگی تحت نظام دیکتاتوری را در دین یافتیم. یعنی که آزادی و استقلال، رهایی از محدودیت ها و محرومیت ها را در کیش تازیان، در دین بیگانگان، دین اسلام جستجو نمودیم. چه امید واهی؟  حتی کافران و خدا ناشناسان نیز امید پیروزی بر امپریالیسم و بنای یک جامعه ی سوسیالیستی را در اتحاد با دین و بعضا "شکوفایی" آن می دیدند که در همان زمان هم قی آور بود. چه شور و هیجانی که به پا نشد، چه بحث ها و گفت و گو ها که در نگرفت. بهار 58 شد اولین و آخرین بهار آزادی، چون نمیدانستیم  که به سعد ابی وقاص و کیش تازیان است که خوش آمد گویی میکنیم، از شاه گریختم و پناه  به تازیان بومی بردیم. چه سر نوشت شومی؟

 

*طبری، در تاریخ الرسل و الملوک نقل میکند که عربی بدست سپاهیان رستم گرفتار میشود. رستم از او می پرسد:

«برای چه آمده اید و چه میخواهید؟»

گفت «به جستجوی موعود خدا آمده ایم»

گفت «موعود خدا چیست؟»

گفت:«اگر از مسلمان شدن دریغ کنید، زمین و فرزندان و جانهای شما»

رستم گفت: «اگر پیش از این هلاک شوید؟»

گفت: «وعده خدا چنین است که هر کس از ما پیش از این کشته شود او را به بهشت در آرد و آنچه را با تو گفتیم به باقیماندگان ما دهد ما به این یقین داریم.» (طبری، جلد 5، ض 1677)..

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

                                                                             

 

 ،

 

  

۱۴۰۳ مهر ۱۳, جمعه

 

از روزگاران برزخی

تا

فرا رسیدن قیامت !





این بررسی از تجزیه و تحلیل و یا باوری  بر میخیزد که ظاهرا تقاوتی قائل نیست بین ایدئولوژی برخاسته از اندیشه انسانی در ارتباط با جهان مادی و ایدئولوژی برخاسته از دین و باور باحکام الهی- ماورائی. آنچه تا کنون در برابر ایدئولوژی حاکم ارائه شده است، در بهترین وجهش "سیاسی" است و از ایدئولوژیهایی بر میخیزد که هدف شان نهایتا کسب قدرت است در این جهان. این در حالی استکه ایدئولوژی حاکم، ماهیتا، دینی است و اساس آن تنها اعتقاد به یکتایی و یگانگی خداوند و کتاب مقدس قرآن و رسول او ست. که درباور و رفتاری، همچون تبعیت و تقلید، تسلیم  و اطاعت از امر و امیال الله و پیروی از قواعد و مقرارت شریعتاسلامی، بازتاب مییابند.

 

 نقد سیاستها و برنامه ریزیهای حاکم، تحت عنوان "اسلام سیاسی،" خود کنشی ست محافظه کارانه، غالبا، برخاسته از هراس از گریز پیروان و طرفداران سیاسی، افزوده بر تعقیب و دستگیری و زندان، همراه تحمل درد و رنجی ناگفتنی. چون اسلام در حالیکه مدعی بخشندگی و مهربانی ست، از هر گونه رحم و مروتی خود داری میکند در کیفر و مجازات آنانان که به وحدت و یکتائی و یگانگی او کوچکترین شک و تردیدی بخود راه دهند، همچون مشرکین و کافرین و منافقین که قرار است بسوزند در آتش جهنم و زنده شده بار دیگر که تکرار شود تا ابد. برداشتی مبنی بر این فرض، ارائه میشود که در واقع اسلام سیاسی، ایدئولوژی ایست جدا از اسلام بعنوان یک کیش مقدس، چنانکه گویی اسلامی هم هست که سیاسی نیست و برکنار است از همه دسیسه ها و فریبکاریها و فتنه بازیها در سوی کسب قدرت. حال آنکه همچنانکه اشاره شد، اسلام دینی ست ذاتا سیاسی چون قدرت در نهادش نهفته است، در نهاد آیه های مقدس قران، در نهاد احکام الهی و ماورائی. حرف قران مقدس، از آغاز تا انتها حرف قدرت است و اقتدار گرائی. پاداش و کیفر تنها از قدرت و توانی بر میخیزد که میتواند به کردار و پندار و گفتار آدمیان شکل ببخشد.

 

اساسا، ساختار یک ایدئولوژی نظیر ایدئولوژی کمونیستی و هر ایدئولوژی دیگری از جمله ایدئولوژی فاشیستی، برخاسته است از انسان و واکنش و انگیزه های او نسبت به شرایطی که در آن زندگی میکند. حال آنکه، قوانین و قواعد شریعت اسلامی و باورهای دینی، بر عکس ایدئولوژیهای برخاسته از اندیشه و تفکر انسانی، قبل از آنکه بر مسند قدرت قرار بگیرند، در رفتار و گفتار و پندار افراد جامعه نهادین گردیده است. ارزشها و باورها، رسم و رسوم عبادات دینی، بذری ست که از بدو تولد در نهاد ما کاشته میشود و با آنها به سنین شباب و بلوغ میرسیم. دینی که نام خود و اجداد خود را از آن بر میگیریم، بسی بسیار دشوار است کهی خود را رها سازیم از بند و زنجیر قواعد و مقررات که ما را در تمامی دوران بیداری باسارت میکشد.

 

این در حالی ست که باور باصل و اصول ایدئولوژی های ساخت اندیشه بشر، مثل، ایدئولوژی کمونیستی، فاشیستی و یا دموکراتیک و لیبرالیسم، باورهایی نبوند و نیستند که انسان با آن قدم بعرصه وجود نهد و از یک نسل به نسل دیگر انتقال دهد. مثل، باور به لا الله الا الله، عبارتی که گوئی با آن باورمندان همه زاده میشوئد. که چه بخواهیم و یا نه در ما نهادین میگردد، بدون آنکه هرگز دریابیم چگونه و در چه زمانی بدرون ما راه یافته و چنان ریشه دوانده که بسیاری در دفاع آز آن آماده اند که از زندگی خود بگذرند. پدیده ای که بیشتر شاهد بر وقوع آن در منطقه خاورمیانه بوده ایم.

 

 ایدئولوژی کمونیستی، نیز، برغم شور و هیجانی که در آغاز در جهان  و بعدا دراتحاد جماهیر شوروی بپا کرد،  بیک ایدئولوژی ای تبدیل گردید بیگانه با جامعه و فرهنگ و هرچه حزب کمونیست بیشتر خشن و سرکوبگرتر گردید و هرچه شدیدتر بر ابزار قدرت تکیه نمود، بیگانگی با جهان بینی کمونیستی در جامعه توسعه و گسترش بیشتری یافت. در حالیکه بیگانگی با اصل و اصول دین بسادگی اتفاق نیفتد. حتی وقتی خود را از دین پاکزادایی هم کرده باشیم. از انجا که دین در همه عرصه های زندگی حضور دارد، هر چند بی رنگ، بدشواری میتوان با آن به ستیز برخاست، بویژه، در زمانی که دین و متولیانش بر فراز منبر قدرت صعود نمایند.

 

 این بدان معناست که اسلام را بعنوان یک دین میتوان پذیرفت تا آنزمان که پاسخگوی نیازهای معنوی و روحانی مردم بوده باشد. دینی که قلمرو خویش، عالم ماورایی و غیر مادی و معنوی را ترک نموده و در عالم "سیاست" و یا در بازی "قدرت" ورود کند، دیگر نمیتواند دین باشد، بلکه یک ایدئولوژی سیاسی ست که محور اصلی آن کسب قدرت است و سلطه جویی.

 

در واقع ، الله،، پیامبر را برای همین امر برگزیده بود، برای "هدایت" "بندگان" خود براه "مستقیم،" راه تسلیم و اطاعت و فرمانبری، راهی که تنها بواسطه تبعیت و پیروی از "شریعت" میسر میگردد. این بدان معنا ست که "رسالت" پیامبر اسلام در اصل سیاسی بوده است چون «هدایت بندگان» بزبان سیاست «فرمانروایی و فرمانبری» خوانده میشود. البته که اسلام در فرآیند تکاملی به سیاست تبدیل گردید. از آنزمان که محمد بمدینه گریخت و برای نجات از وضع فلاکت بار و بی چیزی و تنگدستی، بفکر تشکیل لشگری افتاد که بتواند راه را بر کاروان قریشی ها که از شام به مکه میرفتند بسته و ثروت هنگفتی را بچنگ آورد، ضمن اینکه "انتقام" خود را از قریشی ها که دست رد بر سینه او نهاده بودند بستاند.

 

اما، در شرایطی که دین و قدرت در وحدت و غیر قابل جدایی و تشخیص از یکدیگراند، چگونه میتوان دین را از قدرت متمایز ساخت، بویژه در زمانیکه مظهر هر دو، دین و قدرت یکتا است و یگانه، مثل، ولی فقیه که او، نیز، هم جلوه دین است و هم تبلور قدرت. یعنی که بسادگی نمیتوان اسلام را بعنوان یک دین و اسلام را بمثابه یک ایدئولوژی سیاسی از یکدیگر جدا ساخت. در چنین شرایطی نقد نظام حاکم ضرورتا از نقد دین آغاز میگردد، نه از نقد سیاست. چه در نظام ولایت، ساختار قدرت تحت سیطره ی دین است، بدست دین و برای دین و حفظ و پایداری آن بکار گرفته میشود، حفظ و پایداری اصل و اصولی که مردم بدان باور دارند و انرا "مقدس" میپندارند. چرا که باور بان اصول نهایتا به تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری ختم میشود.  

 

بی دلیل نیست که پس از تقریبا گذشت نیم قرن، هنوز حکومت ولایت فقیه، بمثابه یک حکومت سیاسی  مورد تحلیل قرار میگیرد، نه یک حکومت دینی، چرا که نقد دین مخاطره انگیز است و خطر ناک.

 

 در حالیکه نهادهای نظام شاهی، همه، بوسیله آخوندها مصادره شده، و تنها میتوانند در پیروی از اراده ولی فقیه و پیروان او بگردش در آیند و در تحکیم ارزشها و باورهای دینی باجرای وظایف خود بپردازند. این واقعیت، نیز، پذیرفته شده است که رئیس جمهور، رئیس کارگزاران ولایت فقیه ست. این است که هیچ رئیس جمهوری تا کنون نتوانسته است از اراده ولایت، سرپیچی نماید.

 

اینروزها، باید روزهایی بشمارآیند برزخی، اگرچه دیر زمانیست که جامعه در عالم برزخ زندگی میگذراند، اما، واقعیت این است که هماکنون با شدت بیشتری میتوان بودن در عالم برزخ را احساس کرد. عالم برزخ را میتوان دورانی خواند قبل از رسیدن به روز نهایی، روز بازگشت بزندگی و حسابرسی، روز قیامت. حتی آن بخش از جامعه که دوران شاهنشاهی را تجربه نکرده اند، قربانی این دوران برزخی اند. همگان باوضاع اسفبار کنونی مینگرند و با خود میاندیشند که چه بودیم و چه شدیم؟ که حداقل در دو روایت متفاوت بیان میگردد، یکی بزبان دین و قدرت و دیگری روایتی ست که از ترس قهر و خشونت و تنبیه ومجازات به بیان در نیاید و درون آدمی را همچون موریانه میخورد؛ و آن روایت دگراندیشان است و روایت محرومان از قدرت و ثروت.

 

بی نیاز از توضیح است که روایت دین و قدرت در انحصار روحانیت برهبری ولی فقیه است، فقیهی  سراسر شور و شیفته گسترش دین اسلام و حکومت اسلامی، تنها حکومتی که در برابر قدرتهای جهانی، مرکز کفر و الهاد، قد بر افرازد و شکوه و عظمت را به دین اسلام، بویژه به اسلام امامتی- فقاهتی بازگردانیده است. که اگر هم ناله و شکوه ای در جامعه اسلامی هست، طبیعی ست که باشد، اما، مسئولین بتدریج راهکارهای مناسب را برای حل این مشکلات خواهند یافت، چه جای نگرانی ست. باید به امدادهای الهی امیدوار بود. اگرچه، در این مقطع زمانی ولی فقیه در خواهد یافت که آیا در برابر طوفان اسرائیلیها دوام خواهد آورد یا به استقبال فرار رسیدن قیامت می شتابد؟

 

 روایت دگر اندیشان و مخالفان و محرومان، در واقع، از نقد روایت دین و قدرت بر میخیزد که معمولا همراه است با درد و رنج برخاسته از تقریبا نیم قرن تجربه عبودیت و بندگی، حقارت و خواری، تحمل مصیبت و نکبت، نیم قرن روضه و خطبه خوانی و وارونه سازی حقایق بر فراز منبر قدرت، نیم قرن فراخوان بسوی جهاد و شهادت و زندگی ابدی درآغوش حوریان همیشه باکره بهشتی. نیم قرن، پند و اندرزهای تقوا و پرهیزکاری و بنیان نهادن یک جامعه اخلاقی، نیم قرن، امریکا ستیزی و براه اندازی ارتش مزدوران در خدمت نابودی اسرائیل که همگان شاهد بوده اند که تا کنون بچه فضاحتی رسیده و به چه رسوائی بیشتری دچار خواهد شد با ابزار توطئه و آتش بپا کردن در منطقه. اما، همین بس که بگسترش فقر و فلاکت، گرانی و بیکاری و توسعه فساد و فحشای فراگیردر جامعه اخلاقی ولایت بنگری تا به پوچی و بیهودگی روایت حاکم واقف شوی. اگر متولیان دین هنوز از حرمتی برخوردارند، بلحاظ باور به تقدس و تقوای آنان نیست، بلکه بلحاظ قدرتی ست که تمرکز یافته است در ولایت فقیه و پیروان وی. این ساختار را هرچه زودتر باید ویران کرد، ساختار دین و قدرت که تولید و باز تولید میشود در حوزه های علمیه، نهادی که زیر مشتهای محکم جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی بزودی ویران میگردد.

 

فیروز نجومی

                                                                                   

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

ffmonjem@gmail.com

 

 


۱۴۰۳ مهر ۶, جمعه

 

بنام الله و یا بنام

!زن زندگی آزادی

 



وضع موجود، بنظر میرسد که وضعی ست غمبار و سخت بحرانی. اگرچه، گستردگی و عمق این بحرانها درد آنگیزو رنج اور است، اما، خوی بدان، آنرا ممکن است عادی جلوه گر نماید. مثل، زندگی در یک اقتصاد ورشکسته که با چاپ اسکناس های بی ارزش میگردد. که هرچه علت آن باشد، گذاردن لقمه نانی در دهانی گرسنه را هم دشوار نموده است. ادامه سرکوب و سختگیری اعتراضات و اعتصابات حرفه ای و صنفی و بسیاراز مسائلی دیگر، از جمله  مسئله حجاب و عفاف که لایحه ان پس از 45 سال، در روز های اخیر بتصویب مجلس ولایت رسید.

تردیدی نیست، اکثریتی عظیم در جامعه، هماکنون، ازورشکستکی اقتصادی درد میکشند و رنج میبرند، درد و رنجی که از ضعف و کمبود نیروهای تولدید ملی در پاسخ به نیازها وضرورتها مادی در گذراندن زندگی روزانه و ماهانه و سالانه ریشه بر میگیرد. که خود سبب درد های مشترک دیگری میشود. مثل، افزایش بیکاری، تورم، فقر و فساد و گرسنگی، اعتیاد و قاچاق مواد مخدره و فحشا، همچنین، کمبود خانه سازی و اجاره های سنگین که گاهی با حقوق ماهانه هم نمیتوان استطاعت اجاره دستکم یک اطاق را داشت. وقتی خانه و اطاق اجاره ای هم پیدا نمیشود، به اجاره پشت بامها و یا زیرزمینها باید پرداخت که معمولا، استطاعت آنها راهم ندارند. چه بسا، بسیاری یا در خیابانها می خسبند و یا در گورهای تهی، شب را بروز میرسانند. متوسط ها به طبقات و اقشار پائینتر جامعه، پیوسته و هر روز شدت بیشتری مییابد و  پائینی ها، به پائینتر فرو میغلتند.

 دردهایی هم هست که همگان از آنها رنج میبرند، چه بخواهند  و چه نخواهند، کم یا زیاد، بیرون از دایره کنترل آنهاست. مثل، پوچی ارزش ریال نسبت به دلار، آب و هوای آلوده، ویرانی محیط زیست، خشکی رودخانه ها و دریاچه ها، راه ها و جاده هایئکه که به جاده های مرگ شهرت یافته اند. اتومبیل هایی که به ارابه های مرگ معروف گشته اند، پراید، اتومبیلی که سازنده و تولید کننده اصلی آن، سالهاست که تولید این اتومبیل را متوقف ساخته است. عدم هرگونه ابزار ایمنی در محل کار کارگران. همین هفته پیش بود که بیش از 50 تن از کارگران معدن جان خود را در نتیجه انفجار گاز متان باختند، گازی که با نصب یک دستگاه ارزان قیمت سنجش گاز، میتوانست از این حادثه ناگوار جلو گیری کند. غم انگیزتر انکه در یابی اکثر کارگران دستمزدی نزدیک به 12 میلیون در یافت میکردند، در حالیکه خط رسمی فقر بیش از 20 میلیون تومن است.

بزعم این نگارنده، مادر تمام بحرانهایی که هم اکنون کشور ما با آن رو بروست، از ورشکستگی اقتصادی گرفته تا بحران کمبود انرژی و نابودی محیط زیست، و نا ارامیها و سرکوب هرگونه اعتراض و اعتصابی، دستگیری و زندانی و شکنجه و اعدام که طبق امار رسمی در ماه گذشته از رقم صد نفر همدر گذشته است. این و همه مصیبت هایی که گریبان جامعه را سخت میفشرد، همه ریشه برگیرند از الودگی دین با قدرت، پدیده ای که در 1357 ظهور یافت و به برآمدن استبداد مضاعف دین و قدرت منجر گردید. چه، تمامی تناقضات درونی نظام، از تضاد ساختاری ولایت فقیه با نهاد ریاست جمهوری گرفته تا تناقض و خصومت، بین بیت رهبر و مجلس نمایندگان ولایت، همه ناشی از معجون و یکتائی دین و قدرت بر میخیزد.

 لازم بیادآوریست که اینجا، از دینی سخن میرانیم که از قدرت، جدائی ناپذیر است. چه قدرت در ذات دین نهاده شده است، دینی  که بر باور به یکتائی و یگانگی الله بنیان گذاری شده است، بر بنیان خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، بعنوان یک حقیقت چون و چرا ناپذیر، باوریست که نمیتواند بازتابنده چیز دیگری جزباور به قدرت باشد، همچنانکه لاالله الا الله است حقیقت مطلق و نهای ست،  حقیقتی که پرچم آن را هم جمهوری اسلامی و هم گروهای آدمخواری همچون داعش و همکیشان شان بر دوش خود میکشند.

یکی شدن دین و قدرت در اروپا، با خود برای سالیان دراز و طولانی، سیاهی و تاریکی بهمراه آورد، دورانی که کلیساها بر آن حکومت میکردند. حال آنکه حوزه های علیمه و مساجد و هیئت ها و حسینه ها، برهبری آخوند خامنه ای و بیش از چهارصد هزار طلبه پراکنده در نهادهای گوناگون قدرت، بنام الله بر تمامی کشور سلطه انداخته اند. پس چه باک اگراز سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت سخن بگوئیم بدون آنکه بویژهگیهای هریک بپردازیم.

بدون تردید، دوام و بقای حکومت آخوندی را میتوان به چهره دوگانه دین و قدرت نسبت داد. چرا که نظامی که در آن دین و قدرت را نتوانی از هم جدا و یا از یکدیگر تشخیص بدهی، در ان نه مسئول بیابی و نه آن مجری مسئول پذیر. آیا، تا کنون کسی بدلیل عدم لیاقت و شایستگی و یا ورشکستگی یک شرکت مالی و یا تجاری و یا صنعتی، در دادگاه های نظام محاکمه شده است؟ نیاز به توضیح نیست که در جامعه ایکه نه رئیس روسای تمامی دستگاه عظیم بروگراسی دولتی، ولی فقیه، مسئول است و نه مجریان فرامین او، چگونه میتوانی از ورشکستگی اقتصادی و سیاسی و در بحران در عرصه های دیگر نجات پیدا کنی. عدم تصمیم گیرنده، و یا رهبر، مسئول و یا مجری مسئول هم تولید نمیکند، عاملی که خود سبب رشد و گسترش پدیده فساد، رانت خواری و رشوه گیری و روابط خانگی میگردد در ساختاری بروکراتیک که قرار است بر اساس اصل و اصول علمی بگردش در آید. این، نیز،  موجب رشد قشری میگردد، اعم از معمم یا مکلا، که منافع و منزلت شخصی را ارجح بر هر چیز دیگری میدانند، بویژه منافع و ثروت ملت.

حال اگر جامعه ما، دائم دچار بحران است بآن دلیل است که چندان ساده نیست که قدرتمدار را از دینمدار تشخیص داد بان امید که  شاید بتوانی یکی را از دیگری جدا ساخته و در جایگاه مسنول نشاند. در حالیکه بسیار ساده تر است بر علیه ساختار قدرت خیز بر داشتن و تسخیر آن . چون مردمان را راحتر در تخریب دستگاهی سرکوبگر و ستم پیشه، میتوان بهیجان آورد ووارد میدان مبارزه نمود، همچنانکه جنبش ضد شاهی در اندک مدتی جان گرفت و همه هرچه بود بتخریب و ویرانی کشاند. اما، ساختار حکومت اخوندی در درون خود ساختار دین را هم دارد. یعنی که آخوند بنام الله بود که بر منبر قدرت صعود و نمود خطبه دین و قدرت را باهم یکی نمود. بنام الله بود که آخوندها شمشیر میزندند و سر ها را ار تن جدا مینمودند. بنام دفاع از باورها و ارزشهای اکثریت جامعه بود که حکومت آخوندی دست یاعدام و کشتار سران رژیم گذشته بر بام نشیمنگاه امام خمینی میزد. بنام آلله بود که دست بگروگانکیری آمریکائیها زدند و  جنگ با صدام را بیهود هشت سال ادامه دادند. بنام الله بود که دست به قتل عام زندانیان سیاسی و کشتار مخالفین در داخل و خارج زدند. بنام الله بود که  قتل های زنجیره ای را راه اندازی نمودند. بنام الله بود که زن ستیزی و آذیت و ازار زنان با ابزار راه اندازی انواع گشت های دینی، مثل گشتهای ثارالله و انواع گشتهای ارشاد که امروز باید حجابانان و ماموران طرح نور و سفیران ولایت راه بدان افیود.

یعنی که در شرایط موجود، گرداننده اصلی نظام کسی نیست مگر اخوند خامنه ای، رهبری که در تبعیت از امام خمینی از ریختن هر خونی بنام الله، کوچکترین تردیدی بخود را ه نداده و نمیدهد. در چنین شرایطی سوالی که پیش میآید آن است که اگر آخوند خمینی و پس از او آخوند خامنه ای،  بنام الله سرها را بزمین  میافکنند، رهبر آینده ما بنام چه کسی و یا چه آرمانی، مردم را بعدم تسلیم و اطاعت و نا فرامانی، از فرمانروای کنونی، فرا میخواند؟

اما، نیروهای آخوند ستیز باید بحکومت سرکوبگر اسلامی بیاموزند که اینبار، خصم حکومت، بنام زن زندگی آزادی ست که وارد میداد مبارزه میگردد. که زن زندگی ازادی، جهانی را ارائه میدهد که در آن زن و مرد یار و همکار و همدرد و برابر با مرد است. بنام زن زندگی آزادی، یعنی که در هر چیزی که مرد آزاد است زن هم آزاد است. بنام زن زندگی و آزادیست که انسان منزلت و کرامت خویش را باز میییابد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

                 fmonjem@gmail.com

       

۱۴۰۳ شهریور ۳۰, جمعه

زن زندگی آزادی،

کابوس حکومت آخوندی!





زن زندگی آزادی، کابوسی است هراس آفرین در جهان بینی حضرت ولایت فقیه، علما، فقها، مجتهدین و طلبه های حوزه های علمیه. زن زندگی آزادی، بختکی ست که بر تخت سینه آخوندها سنگین بر نشسته، و ترس و وحشت مرگ را بر وجود شان مستولی میسازد. نه اینکه ریاضت کشی و تحمل رنج الله شناسی، آنان را همچون کشیش های کاتولیک از ارضای شهوت خویش، محروم نموده باشد. الله، مرد را به لذت بری از زن تشویق کرده است. الله زن را برای مرد خلق نموده است، برای خشنودی و رضای بنده ی خود. الله مرد را  بنده ی خاص خود بشمار میآورد. اما زن را به بندگی، مرد بنده، در آورده است. زن را همچون کشت زاری خلق کرده است برای مرد. به مرد توانایی بخشیده است که بهره برگیرد از زنان و آتش شهوت خود فرو نشاند. در واقع، تخم حرمسرای خلفا و پادشاهان و اربابان را پیامبر اسلام پاشیده است. چرا که زنان پیامبر اسلام بیشمار بودند و شهوتش سیرایی ناپذیر. بهمین دلیل اسلام آخوندی، با زن زندگی آزادی، جاودانه در ستیز و خصومت است. چون زن که آزاد شد،  که مستقل شد، سر بطغیان و عصیان برآرد و بنای حرمسراها را ویران نموده و نقطه ی پایان را بر حکومت ولایت تا قیامت می نهد.  یعنی که زن آزاد، شالوده ی نظام اسلامی را که مبتنی بر تسلیم و اطاعت است، تهدید به براندازی میکند.

 

بعید بنظر میرسد که بر سر درس و بحث مجتهد و یا آیت الله ای، بر فراز منبر خطابه و موعظه، ترس و وحشت از زن با پسوند آزاد بیان نگردد. خطبه یا موعظه ای که خود را در بحث در باره حجاب و یا "بد حجابی" و "کشف حجاب" بیان میکند. فغان مراجع تقلید و آیت الله ها از عدم کارآیی نیروهای مجریه و قوای انتظامی در تحکیم حجاب و تحمیل آن بر سراسر جامعه، از آغاز بپا بوده است و پیوسته شاکی بوده اند . مثلا، آیت الله مکارم شیرازی در پا فشاری در اجباری ساختن حجاب به هدایت "دولت " میپرداخت که چگونه شغل و حقوق زنان را وابسته به رعایت اکید مقررات حجاب نمایند.

 

نیاز بتوضیح بیشتر نیست که چرا حکومت آخوندی به ایده زن زندگی آزادی خصومت میورزد. چون دلالت دارد بر رشد و اگاهی نسبت بوجود و هستی زن در ساختار یک جامعه انسانی، بعنوان منبع و ماخذ هستی و زندگی. درست بر خلاف زنی که در منظر الله با  آن در تعلیمات اسلامی بر میخوریم، به مثابه موجودی، نیمه ی مرد، نیمه عقل و درایت و لیاقت و نیمه شان مرد. باین دلیل، نیمه انسان بودن است که زن، در دین مقدس اسلام، باید فرمانبر باشد و اطاعت کند و خود را تماما تسلیم باراده مرد نماید. حال آنکه، آن زن که در شعار زن زندگی آزادی بکار گرفته میشود، زنی ست "امروزی" توانا و دانا بهمه آن چیزها که مرد توانا و دانا است، خودآئین است و خود مختار، نه بمعنای انحراف از معیارهای عقلانی. مهمتر از این، زن  بزندگی آدمی، کرامت و انسانیت میبخشد و آنرا بازتولید میکئد، کنشگریهایی که تنها در آزادی، معنا و مفهوم میدهد و بزن ویزندگی شیرینی میبخشد. که زن خود منبع و ماخذ زندگی ست نمیتواند جدا از آزادی باشد. زن زندگی بدون آزادی میشود، زن زندگی اسلام، خشک و خشن و سراسر تلخی و تاریکی.

 

 حجاب، اما چیزی نیست که زن خود را زیر آن پنهان کند. حجاب بنیان نظم و انضباط شریعت دین اسلام است. بنا بر شریعت اسلامی، حجاب پوششی ست که در پاسخ به ضعف و ناتوانی مردان در برابر چهره و اندام زنان که بفرمان الهی ضروری گردیده است. در واقع، ساختار حکومت دین، مردان را در پناه حفاظت و قیومت خود قرار میدهد، مبادا که گرفتار نیروهای شیطانی زنان شوند. متاسفانه، سیاستکاری و مصلحت اندیشی گروه ها و سازمانهای مخالف وتعصب و کور اندیشی، بخش بزرگی از مردان سبب شد که از رابطه حجاب اجباری زنان با سلطه جویی دینکاران، یا سلطه جوئی آخوند و فقیه و طلبه، بیگانه بمانند و در برابر سرکوب زنان با بی تفاوتی سکوت نموده و به برقراری یک نظم جدید بر اساس جدایی جنسیت ها، زنان از مردان تن دهند و راه سلطه دین را بر تمامیت زندگی هموار نمایند. آری، روشنفکران و دانشجویان، بویژه چپ گرایان مسلح به دیدگاه دیالکتیک ماتریالیسم، مارکس و لنین و مائو و کاسترو را بدست فراموشی سپرده، چشم بسته در پی  دفاع ازیک آخوند برآمده از فهم و شعور و دانش بشر در یکهزار و چهارصد سال پیش از این، آیت الله خمینی، راه افتاده، و بعضا، نیز زنان را بدنبال خود کشاندند.

تردید مدار که اگر زنان حجاب از سر بر گیرند و خود را از بند باید ها و نبایدهای شریعت رها ساخته و بنمایانند آنچه که هستند، اثری از نظام اسلامی در ایران زمین بر جای نخواهد ماند. چرا که حجاب انکار وجود زن است. در بهترین و پسندیده ترین وجه اش، حجاب فعالترین اعضای بدن زن را به بند میکشد. یا باید از دست های خود برای نگاهداری حجاب بر روی سر استفاده نماید و یا دهان خود را بدین منظور بکار گیرد. حجاب حتی زمانی که با زن پا به عرصه وجود میگذارد و به بخشی از خلق و خوی زن در میآید، نشانی از تبعیض و جدایی زن از مرد است. نزدیکی و آمیزش و معاشرت جنسیت ها، نشانی بر ضعف و تنزل دین است و اخلاق. یعنی پذیرفتن حجاب، حتی به رضا و دل بخواه، به هیچ وجه در معنا و مفهوم و ماهیت ش تغییری ایجاد نمیکند.

 

دوستان مارکسیست و انقلابی بد نیست که باین واقعیت نیز توجه کنند که در جامعه ی اسلامی، این سرمایه داران نیستند که زنان را باسارت و بندگی در میآورند. مالکیت مرد بر زن در کتاب الله نوشته شده است. قبل از آنکه سرمایه دار به استثمار نیروی کار زن بپردازد، حوزه های علمیه هستند که جایگاه و موقعیت زن را در جامعه تعریف و تعیین میکنند. بنابراین، اگر مارکسیست در گفتار خود نسبت به جایگاه زن در جامعه صادق اند، باید در پی ویران ساختن نهاد و نگرشی باشند که زن را در جامعه ی ما همچون موجودی خوار و حقیر، کمتر از مرد می بینند.

 

 از دوستان مارکسیست انقلابی باید پرسید که آیا میتوانند جایگاه و حق و حقوق زنان را در جوامع سرمایه داری با جایگاه و حق و حقوق زنان در جوامع اسلامی از جمله جامعه ی ولایت سالار جمهوری اسلامی مقایسه نمود؟ زنان ایرانی همراه با زنان مسلمان جهان در دست سرمایه داری نیست که اسیراند. آنها اسیر احکام شریعت اند و تعصبات و تبعیضات حاصل از آن. بعید به نظر میرسد که سرمایه داری را یافت که سنگسار زن را مورد تایید قرار دهد. سنگسار زن، حکم الله است. اگر دست روحانیون باز بود بدون تردید مجازات سنگسار زن را به یک امر عادی و طبیعی تبدیل مینمودند. مارکسیست های انقلابی ما پیوسته از نگریستن در چشمان الله اجتناب ورزیده اند.

 

اسارت زن در جامعه، در واقع، در ستیز و خصومت با منافع سرمایه داری ست. سرمایه دار نمیتواند زنی که در بند است مورد استثمار قرار دهد. آیت الله ها، همه ستایشگر زنانی هستند در بند. مثل زنان خود که هرگز نگاه  نامحرمی بر رخ آنها نیافتداه است و به گوش غریبه ای صدای شان هرگز نرسیده است. رهایی  زن از قواعد و مقررات تحمیلی، برابر است با عفت و عفاف و ناموس سوزانی. حال آنکه سرمایه داری تنها میتواند از زنی که آزاد و مستقل است بهره ور ی کند.

 

کمونیست های ایرانی فراموش میکنند که مارکس و انگلس در بیانیه کمونیست خود به تحسین و ستایش بورژوازی میپردازند به آن دلیل که دهقانان را، چه زن، چه مرد به کارگر آزاد تبدیل میکند و با بکارگیری نیروی کار آزاد آنها است که جامعه ای پویا و بالنده بوجود میآورند. بورژوازی، بنا بر گفتار آن دو انقلابی، نه تنها روابط تولیدی را از بنیان دچار دگرگونی میسازد بلکه قید و بندهای خرافی را در هم فرو میریزند و عقل و خرد انسان را جانشین احکام الهی میکنند. مارکس حتی معتقد بود که تمدن سرمایه داری است که میتواند نظام های استبدادی و عقب مانده ی آسیایی را نجات بخشد. جالبتر آنکه کمونیست های اصلاح شده ی ایرانی خواهان آزادی و دموکراسی اند، اما به ویرانی سرمایه داری، نظامی که آنرا خلق کرده است و نگاه داشته است، کمر بسته اند. حال آن که آزادی و دموکراسی با ظهور بورژوازی پا بعرصه وجود گذاشته است.

 

خصومت با سرمایه داری و انکار نقش مترقی و رها کننده ی آن که حتی لنین بدان معتقد بود، پوششی است بر گریز و امتناع از روی در روی قرار گرفتن با دین و نقش تاریخی آن در به بند کشیدن جامعه ی ایران، بویژه زنان، قرنها پیش از ظهور سرمایه داری. بقول معروف، وقتی که پای دین به میان میآید، مارکسیست لنینیست های وطنی خود را بکوچه علی چپ میزنند، کوچه ای که وجود خارجی ندارد. یعنی که انقلابیون ایرانی از نگریستن در چهره دین وحشت دارند. شاید به آن دلیل که خود را در آن میبینند و از آنچه می بینند احساس خشنودی نمیکنند.

 

این در حالست که هدف عالم و فقیه و آخوند و طلبه مقدس، وقتیکه بر منبرقدرت صعود کردند، به ساختار جامعه ای دست زدند، بازتابنده امر و اراده ی الله حاکم بی چون و چرا بر جامعه، جامعه ای اسلامی، یک جامعه ی "سالم." زیرا که قبل از هر چیز حضور زن، در جامعه، مشروط و وابسته به ضوابط و تشریفاتی ست برخاسته از اراده الهی. عدول از نظم و انضباط حجاب است که جامعه را به سراشیب انحطاط و تباهی سرازیر میسازد. چرا که آشکار شدن رخ و موی و اندام زن، ضربه ی بزرگی ست بر نظام مالکیت مرد بر زن، نظامی که الله با عقل بیکرانش طراحی نموده است. چه مالکیت بر زن، بیانگر تسلیم به اراده و حکم الله است. مرد شرعن مکلف است که زن خود را تحت اختیار و کنترل خود داشته باشد. در پیروی از حکم الله است که نظام ولایت، مرد را در کلیه زمینه های حقوقی و مالی و عهد و قرارداد، طلاق و ازدواج و مسائل خانوادگی، ارجح و برتر دانسته و حمایت مینماید. حجاب را باید بیانگر این تبعیض و بی عدالتی و اسارت و بندگی در تحت حکومت ولایت دانست.


3


اما، واقعیت آن است که جنبش زنان از سال 1357 به عرصه ی وجود گام نهاده است و پیوسته سوی آن سوی رهایی از نظم و انضباط شریعت بوده است که بر سراسر زندگی روزمره آنها سلطه افکنده بود. حکومت ولایت بجای آنکه زنان را به بیخ خانه براند و در انقیاد مرد در آورد، زنان را از همان آغاز بر صف اول مبارزه با خود قرار داد. از همان آغازین لحظات صعود بر منبر قدرت، زنان زیر نظارت و کنترل خاص نیروهای انتظامی، گشت های مختلف ارشادی قرار گرفتند. زنان زیر بار حجاب رفتند، چون مردان "آزاد " ایران بویژه چپ های انقلابی، از یاری رساندن به آنان خود داری نمودند. حجاب را مشکل جامعه نمیدانستند. آنها میخواستند کارگران را آزاد نموده و با سرمایه داری و امپریالیسم بجنگ بروند.


زنان به حجاب تن دادند اما نه به آن حجابی که نظام ولایت آرزومند آن بود، "چادر" اجباری که چیزی بجز تسلیم و اطاعت مطلق و تن دادن به اسارت نبود. روسری و مانتو به ابتکار زنان تثبیت گردید. ولی با رنگ و اندازه ای محدود. آرایش زنان نیز مورد تفتیش قرار گرفت. بهمین دلیل زنان بطور روز مره با عوامل اسارت و سرکوب روی در روی بودند، بقیمت چه مزاحمتها، چه تحقیرات، چه تنبیهات و چه مجازاتی. اما روزی نبوده است که روسری ها، مانتو ها، آرایش ها تغییر نکند و خشم نیروهای ارشادی و امنیتی را بر نیانگیزد. در نتیجه بگیر و ببند زنان هرگز پایان نپذیرفته و هنوز هم ادامه دارد.

 

دگرگونی ها و تغییرات جهان مادی از جمله افزایش جمعیت، زنان را از بند خانه رها ساخته است. زنان ایرانی مثل همه زنان دنیا اول به استقلال و آزادی خود میاندیشند. شغل و درآمد نیز حق آنها است. زن برای مادری و همسری پای به جهان ننهاده است. وابستگی زن به مرد به پایان رسیده. زنان ایرانی نه تنها بطور روز افزونی در بازار کار حضور فعال یافته اند  بلکه در تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی نیز از مردان سبقت گرفته اند. که خود هر چه بیشتر سبب نگرانی نظام ولایت گردیده است. بعبارت دیگر، زنان علیرغم تمامی قید و بند های شریعت و نا برابریها و تعصبات جنسی و حقوقی توانسته اند به پیش برانند و با نظم و انضباط شریعت و با پاسداران دین و گشت های ارشادی به نبرد بپردازند. گروه ها، سازمانها،  احزاب و دگر اندیشان، مسیر رهایی از    یوغ نظام ولایت را از زنان باید بیاموزند. زنان نزدیک به نیم قرن است که در راه رهایی از یو غ نظام ولایی-  نه سرمایه داری- به مبارزه ادامه داده اند.

 

این دگرگونیها در جهان که عمدتا ساختاریست، به نیروی کار و دانش زن نیازمند است و زنان را وارد نیروی کار و در کنار مردان باشتغال وا میدارد، تعییراتی که زنان را بسوی خود آئینی و خود مختاری سوق میدهد. این در حالی ست که ولی فقیه، "برابری جنسی زن و مرد" را بار ها از "حرفهای کاملا غلط غرب،" توصیف کرده است و بارها نیز تاکید کرده است که برای حل مشکلات زنان، مسئولین باید مراقب با شند که از افکار غربی در برابر تساوی جنیسی دوری گزینند.

 

ولی فقیه بر آن باور است که خواست زن زندگی آزادی، پدیده ای ست غربی. و آز آنجا ئیکه مبارزه با غرب، مبارزه ایست دائمی،  سرکوب و زندان و شکنجه و حتی اعدام زنان، بعنوان پدیده ای غربی باید ادامه یابد. تا غرب هست زنان اگر رها شوند، مد و مدگرایی، لختی و عریانی را رواج میدهند که ذاتا فساد زا ست. چرا که پیکر زنان و برجستگی اندام و رخ و زیباییشان، سبب بیدار سازی غرایز شهوی در مردان میشوند که در بیشتر اوقات در رفتار خشونت بار مردان نسبت بزنان بازتاب مییابد. در دیدگاه آخوند، زنان هستند که جامعه را بر فساد و بی اخلاقی میکشاند.

 

البته که مبارزه با بد حجابی زنان، بعنوان رفتاری هنجار شکن پیوسته ابعاد گسترده تری پیدا کرد و بزودی به ارجح ترین وظایف نیروهای انتظامی تبدیل گشت. مبارزه با بد حجابی تبدیل شد به سو پاپ اطمینان رژیم. هر گاه رژیم خود را با بحرانی روبرو میدید، چه داخلی و یا خارجی، نیروهای انتظامی را به خیابانها گسیل میداشتند که امنیت اخلاقی را بر قرار و از وقوع هنجار شکنی جلوگیری به عمل آورند. در توجیه سرکوب و تجاوز خود به حقوق زنان، سردار پلیس تهران تا آنجا پیش رفت که بد حجابی را- روسری قیطانی، مانتو های تنگ و کوتاه، نمایان ساختن قوزک پا و مد گرایی را از مصادیق بدحجابی و، یک بیماری روانی خواند، که پس از ارشاد و گرفتن تعهد باید با خشونت و سختگیری، مجازات و تنبیه مورد معالجه قرار گیرد.

 

اما، از آنحا که آخوند در دامن دین پرورش یافته است، بر ان باور است که این سختگریها، این سرکوبگریها، این زورگویی ها و بکار گیری ائواع قهر و خشونت، در نابودی فساد و هرزگی و فحشا و جرائم جنائی، جامعه را از عناصر ناباب و منحرف و نفوذ غرب پاکزدائی و بسوی یک جامعه پاک و با تقوا و پرهیزکار، جامعه اسلامی سوق دهد.


4


واقعییت آنستکه در تحت حکومت حجاب و علیرغم تمرکز نیروهای انتظامی در حفظ و

 حراست آن، تجارت فحشا و روسپیگری رونق فراوان یافته است. در آغاز، ناحیه های سرخ و آتشین را در شهرها ویران کردند، اما دروازه هزاران هزار خانه خصوصی مجهز به وسایل مدرن ارتباطاتی را گشوده اند. در مطبوعات رژیم فقاهتی تنها یک قلم از اخبار، دروغ و کذب نیست و آنهم گزارش کشف و دستگیری باندهای وسیع سوداگران کالای جنسی است. چندی پیش بازار این کالا چنان رونق گرفته بود که رژیم فقاهتی اشد مجازات اعدام را برای تجار آن، به تصویب مجلس اسلامی رساند. قانونگذاری از این نوع بیانگر محرومیتی است که رژیم بر جامعه تحمیل میکند. در چاره جویی این محرومیت بوده است که رژیم دین را بفکر ایجاد خانه های عفاف و به ترویج ازدواج  موقت انداخت.

 

این بدان معناست که رژیم دین با سرکوب آنچه طبیعی، اخلاقی و انسانی است، آنچه را که غیر طبیعی، غیر اخلاقی و غیر انسانی است رشد داده است. سن روسپیگری دائم در حال کاهش است و بنا بر گزارشهای رسمی، به سیزده سالگی رسیده است. تجاوز به عنف و زور گیری در صدر جرائم قرار گرفته است. بازار فساد و فحشا بدلیل افزایش فقر و تنگدستی، رونق و گسترش یافته است. اما چون در نهان و در پناه حجاب صورت میگیرد، رژیم دین وجودش را انکار میکند.

 

 چیزی که سلطه و حاکمیت حجاب ببار آورده است انحطاط بوده است و تباهی نه  نیک بختی و رستگاری. انحطاط بوده است و دو روئی و فریبکاری نه زهد و تقوی و پرهیزکاری. حجاب نهایت جمود است و واپسگرایی. نماد غیرت و تعصب است در دین الله پرستی. وسیله ایست در دست ناپاک ترین ها برای محروم ساختن مردم  ایران از حق و حقوق طبیعی و انسانی. حجاب پوشنده حقارت است و خواری و پیوسته در ستیز و خصومت است با خواست معطوف به خود مختاری. باین دلیل است که محکوم به فنا و نابودی ست.

 

البته که مرگ مهسا همه چیز را دگرگون ساخت، نه تنها زنان را در رهایی از بند حجاب مصمم نمود بلکه همبستگی و همگنی را بین زنان و مردان نو جوان بوجود آورد. همین بس بتعداد اخرین کشتارنظام و شمار چشمهای کورشده در تظاهراتی اعتراضی پس از مرگ مهسا  بنگریم تا دریابیم که زنان هستند که حکومت آخوندی آنها را دشمن اصلی خود می پندارند، چون، در منظر ولایت آنها هستند که شیفته شیوه زندگی غربی اند. این بدان معناست که حکومت آخوندی، از آغازین روز حکومت هویت اسلامی خود را با تحمیل حجاب بر تمامی زنان، برغم تمامی زشتی ها و بی عدالتیها که در نهادش نهفته است، شناسائی نمود. مرگ و نیستی حجاب نمیتواند دارای معنای دیگری باشد مگر مرگ نظام،  نقطه ای که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، مثل همه انقلابهای بزرگ جهان، بحکومت دین و قدرت پایان می بخشد. حال با اطمینان خاطر، میتوانیم بگوئیم که حکومت آخوندی با سلطه خود بر زنان هویت خود بعنوان یک جامعه اسلامی را بنیانگذاری نمود. با مرگ مهسا، صبر و تحمل زنان بسر آمد و تا براندازی نظام میدان مبارزه را هرگز ترک نکنند. پرچم جنبش زن زندگی آزادی را بعنون انتی تز حکومت اسلامی، زنان و تمامی همرهان زن زندگی آزادی بدوش میکشد و برای همیشه دین را رهسپار خلوت هر انسانی کند تا بنا بر میل و اراده خویش، حاکم بر خانه خود نماید بازادی، از جمله حاکم بر پندار و کفتار و کردار خویش.  

 

فیروز نجومی

firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gma.com