۱۴۰۳ مرداد ۲۶, جمعه

عقب نشینی تاکتیکی

و یا حفظ آبرو و حیثیت

حکومت آخوندی!


 

واقعیت آنستکه آنچه هم اکنون در جامعه ما میگذرد، بویژه در ساختار سیاسی، از انتخابات ریاست جمهوری گرفته تا تحلیف در مجلس و سپس برگزیدن وزرا و تشکیل دولتی مسئول اداره کشور، ظاهری ست که نظام، از دیر باز برای گسترش مقبولیت خود برگزیده است. آیا پس از 45 سال، کم انتخابات تجربه کرده ایم؟ آیا تغییر و تحولی هم در شرایط اجتماعی بوجود آمده است در نتیجه انتخابات؟ البته که پاسخ منفی ست. چه، برگزاری چنین مراسمی، بمانند جادوگری ماند که کند بیننده را مات و مبهوت، بآن منظور که پنهان سازد چهره مخوف و خشونتبار ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت. همچنین، انحراف نماید اذهان عمومی را از این حقیقت که همه بلایا، مصیبتها، نکبتها، عقب ماندگی ها از حکومت دینی ست که بر میخیزد، از حکومت آخوندها، فقها و طلبه ها که بر اساس باور به لا الله الا الله، از آغاز در پی هدف دیگری نبوده اند، مگر ترویج جهاد و شهادت در خدمت دین اسلام آخوندی و کشتار معترضین بنام الله و نابودی کفر و الهاد.

 

 این در حالی ست که چهره کریه و مکار رهبر معظم مقدس، آخوند خامنه ای، دیر زمانیست که آشکار گشته است. نه ذره ای اعتماد به تقوا و تقدس وی بجا مانده است و نه مقدار ناچیزی از اعتبار. اجزا و نهادهای مختلف جامعه، بعلت کمبود انرژی در گرمای 45 درجه سانتی گراد تابستان داغ، در انجام وظایف خود فشل مانده و مردم را بخشم و خشونت میکشاند. هم اکنون کمبود انرژی، بسیاری را از خانه ها به بیرون کشانده و باعتراض وا داشته است. اخبار منتشر شده حاکی از آن است که کمتر خانواده ای را می یابی که چندین ساعت خاموشی در روز را تجربه نکند.

 

 کمبود انرژی، نیز، چه خساراتی را که بر زیربنای اقتصادی کشور وارد نساخته، و شیرازه یک زندگی عادی را از هم پاشیده است. نظام تا گلو در باطلاق بحران های بیشماری در حال غرق شدن است. از بحران های اقتصادی ، تورم و گرانی و فقر و بیخانمانی گرفته تا عدم سرمایه گذاری و گریز سرمایه ها تا تخریب محیط زیست و آلودگی هوا. خرابیها و ویرانیهای بیشمار، آنچنانکه، بنظر میرسد که جامغه آماده یک انفجار بزرگ و عظیم است. این احساس را بر انگیزد که  از درون  میجوشد و در التهاب میگذراند. همین بس که نظری به واکنشهای نظام بنگری در ارتباط با ترور اسماعیل هنیه و فرو روی در باطلاق امروز میزنم و یا فردا و  پس فردا.

 

 پس از گذشت دو هفته، معلوم شد که ولی فقیه چرا در انتقام ستانی از اسرائل، دچار شک و تردید و تاخیر شده بوده است. گویا سخت در پی یافتن راهی برای برون رفت از باطلاقی که اربده کشیها و گنده گوئیها و تهدیدهای خود و فرماندهانش بوجود آورده اند. در پی یافتن راهی که چگونه بعقب نشینی در برابر دشمنی که تا چند لحظه پیش خوار و حقیر میشمرد بپردازد، در حالیکه، ضعیف و مستاصل و درمانده و هراسان، بنظر نیایند. هم اکنون، نسبت بگذشته با نرمش بیشتری در شیپور پیروزی میدمند. سر انجام در روز چهار شنبه هفته گذشت در یک سخنرانی کوتاه، رهبر معظم و شجاع حکومت اسلامی همگان را از اراده الله با خبر ساخت که عقب نشینی غیر تاکتیکی را الله مورد تایید قرار نداده است. که شنونده را قانع کند که این نتیجه را بگیرد که عقب نشینی تاکتیکی را الله تایید و تشویق میکند و پاداش هم میدهد. مضاف بر اینکه آبرو و حیثیت انسان را هم ظاهرا حفظ میکند.

 

نقل مطلب بالا، بیش از هر چیز نشان میدهد چگونه دین و سیاست باهم ترکیب گردیده که نتوانی یکی را از دیگری جدا سازی. فرض که رهبری فرمان حمله باسرائیل را صادر کند، آیا ین یک حمله دینی است و یا حمله ای سیاسی و یا بکارگیری مزدوران در جنگ با دشمن، تصمیم دینی ست یا سیاسی؟ میتوان تا آنجا پیشرفت و پرسید که آیا راه پیمائی اربعین، براستی یک راهپیمای سیاسی و یا دینی ست؟ در پاسخ باین سوالات باید گفت، آخوند خامنه ای تبلور دین اسلام است. او دین را تنفس کند و همه ی تصمیماتش را در تطابق و همسازی با آیه های مقدس قران آتخاذ میکند.

 

او همچون پیروانش، قران، کلمات الله را در بر گیرنده دانش نهایی و غایی. علم می پندارد و بر آن باور است که آغاز و پایان را در قران است که میتوانی بیابی. دارای ایمانی ست خلل ناپذیر که سخنگوی قران هیچکس نیست مگر الله، خداوندی که بجز او خدای دیگری نیست. باین دلیل است که قران مقدس مشگل گشای همه مشکلات است. این باوریست کم و بیش تمامی جامعه بدان باور دارند. اما، از انجائیکه دین و قدرت در یکدیگر ادغام شده اند، اراده گزینش را محدود نموده است. مثلا، کشف حجاب را باید یک کنش دینی خواند و یا سیاسی.؟

 

بعبارت دیگر، در حالیکه حکومت آخوندی ماهیتا یک حکومت دینی است، اما، این تمایل وجود دارد درمیان ناظران شرایط سیاسی جمهوری اسلامی، که بعد دینی سیاستها، برنامه ها و تصمیمات نظام نادیده گرفته شود، حال آنکه همه چیز باید بنظر کسی برسد که دین تنفس میکند. اخوند خامنه ای از دیدگاه دین است که به جهان مینگرد. بر آن تصور است که اسلام، دینی جهانی ست، لا الله الا الله. که بجز الله خدای دیگر نیست. همه کافر و دروغگو و یا منافق و مشرک هستند، اگر بخدای دیگری باور کنند.

 

اگر بحث وحدت دین و قدرت و جزئیات آن را در همین نقطعه نگاهداریم و از جزئیاتی لازم برای رسیدن به نتیجه ای که به بیان آن مبادرت میکنیم آن است که تداوم حکومت آخوندی را باید ناشی از باور و حرمت و علاقه به سمبل های دینی، باور به یکتائیی ویگانگی خدا، همه باورهایی هستند مشترک بین قشر کوچک حاکمین و صاحبان ثروت و سرمایه و ما بقی جامع از وسط  تا زیرین ترین لایه ها، ارزشها و باورهایی که بخواهی یا نخواهی  فرمانروای سلطه افکن بر اساس آن حکمرانی میکند. حکومت آخوندی هم چیزی نخواهد مگر همانچیزی که الله میخواهد، تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

 

 

در اینجا لازم است که دو دین، اگر چه از یک جنس اند، اما، بمناسبت اینکه بر فراز چه نوع منبری صعود میکنند، آنها را از هم جدا میکنیم. مثلا در دوران شاهی، آخوند بر فراز منبردین یا منبر روضه و موعظه، صعود میکرد. این منبر با بحکومت رسیدن آخوند به منبر قدرت تبدیل شد. بر فراز منبر وعظ و موعظه، عمل به موازین شرعی از سر اراده است و اختیاری. حال، آنکه وقتی آخوند برفراز منبر قدرت صعود میکند، همه قواعد و قوانین شرعی را عرفی و قانونی میسازد.

 

چه، زیانی اگر بار دیگر بپرسیم آیا کشف حجاب، کنشی ست برخاسته از دین ستیزی؟ چه بسیارند دینمدارن که ادعا کنند که اسلام چه ارتباطی دارد با حجاب و حجابداری؟ حال آنکه او فراموش میکند که از اسلامی سخن میگوید که بر فراز منبر قدرت صعود کرده است. این دین هیچ سر ناسازگاری با علم هسته ای و دست یابی به اسلحه نابودی هستی، ندارد.

 

آخوند، ولی فقیه، سالهاست که آغوش خود را بر علوم هسته ای گشوده و میلیاردها دلار تا کنون بابت آن هزینه کرده است، بان امید که به اسلحه دست یابد نابود کنند. اسلحه ای که هرگز بدان دست نخواهند یافت. چرا که قدرتهایی که باید بدانند میدانند آخوند خامنه ای به نیستی میاندیشد و نه هستی. او حتی هستی را در این جهان وقتی دارای ارزش می پندارد که در خدمت آندنیا گذرانده شود. در این جهان چسم بر روی لذایذ و خوشی ها، خیزش و خروش و طرب و شادی دست بکشی و بهوش که مبادا روی زیبای خود آشکار سازی اگر زنی و اگر مردی مبادا چشمها را بزیر نیفکنی و یا الله را از خاطر برده باشی. خطاهایی همچون کشف حجاب و آمیزش زن و مرد و یا استفاده از نوشیدنیها و خوردنیهای شادی آور، اگر تنبیه و مجازاتی در شرع اسلام برای آن تعین شده است و در آن جهان باید پاسخگو آن باشی، در زمانیکه آخوند بر منبر قدرت صعود میکند  تنبیه و مجازات را در این جهان در پی خواهد داشت.

 

در پایان، باید اعتراف کرد که ما با واقعیتی تلخ روی در روی قرار داریم. زمان نشان خواهد داد که تا باورهای دینی خود را مورد نقد و بازبینی قرار نداده ایم، بعید بنظر میرسد که بتوان باین سادگیها نظام را بر اندازی نمود. چرا که عبور از حکومت آخوندی، لازمه اش پاکزدائی نهاد های اجتماعی ست در هماهنگی با پاکزدائی دین از درون و وجودمان است. دین و باورهای دینی ست که در لابلای نهادهای جامعه نفوذ کرده و بدون آنکه خود بدان آگاه باشیم بدرون ما راه یافته و حتی در سلولهایمان نفوذ کرده است. این است که بدشواری میتوان به براندازی حکومت دین اندیشه نمود اگر اماده نباشییم به پاکزدائی وجود خود از دین دست بزنیم.. اما، چه جای نگرانی ست، ریرا که، دیر زمانیست، هر انچه که نیاز داریم برای نقد و نفی دین بر منبر قدرت، میتوانیم در دیدگاه جنبش زن زندگی آزادی بیابیم .مطمئن که پشیمان نشوی.

 

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۳ مرداد ۱۹, جمعه

افزیش اعدامها و بگیر و ببندها

پوششی بر

ضعف و نا توانی حکومت آخوندها!

 

 

شاید چندان غیر عادی نباشد اگر در این روزها شاهد بر افرایش تعداد قتل زندانیان در حکومت مقدس آخوندی باشیم. چون، نظام ضعف و ناتوانی در بیرون را پیوسته با سرکوب و قتل و جنایت در درون جبران کرده و میکند. با این وجود، بنا براخبار منتشریافته، در هفته گذشته، بیش از 29 نفر در یکروز بجرائم مختلف بر فراز دار بقتل رسیدند. نگارنده، نیز، آموخته است که اعدام یک امر قانونی ست. حال آنکه متهمین در حکومت آخوندی بقتل میرسند. با خاطر جمعی تمام، میتوان پذیرفت که تمامی محکومینی که بدار جنایت آویخته شده اند، صرفنظر از جرمی که مرتکب شده اند، از محاکمه در یک دادگاه عادل، در برابر هیئت منصفه بر اساس قانون محروم بوده اند.

 

بر این جنایت مقدس شرعی، قتل رضا رسائی در کرمانشاه هم باید افزود. متهمی که بنا بر رای چندین دادگاه بالاتر، بدلیل عدم ارائه اسناد و مدارک لازم  حکم اعدام را غیر قابل اجرا خوانده بوده است. با این وجود، رضا رسائی را بدون اطلاع بخانواده، بدار آویخته بقتل رسانده و در آرامستانی بسیار دور از شهر بخاک سپرده میشود.

در این رابطه نمیتوان از "کیفر" شروین حاجی پور، خواننده معروف "برای" بمناسبت قتل مهسا، یاد نکرد. وی اگرچه با خطر اعدام، بر عکس بعضی از رپرهای دیگر، مواجه نیست، بدو سال و هشت ماه زندان محکوم گردیده که باید برای گذراندن مجازت خود بزندان گزارش دهد. بدون تردید شروین سربلند از تحمل این مجازات بیرون خواهد آمد، اما، هنرش بچه سرنوشتی دچار میشود، هیچکس نمیداند. آیا میتوان از آخوند هم انتظار داشت هنر را هم برفراز دار مجازات بقتل نرساند؟ 

افزوده بر این، نمیتوان از قتل شگفت انگیز رهبر حماس، اسماعیل هنیه، پس از ملاقات با رهبر معظم، آخوند خامنه ای، گذشت. کشتاری سراسر سحرآمیز و جادویی. تا کنون تمامی آخوندهای امنیتی برهبری ولی فقیه، آخوند خامنه ای نه کوچکترین اثری از ضارب و یا دست اندرکاران آن بدست آورده اند و نه از روش و متدی که بکار گرفته اند آگاه    گشته اند. تا کنون هیچگونه اطلاعات تازه ای به بیرون درز هم نکرده است. نمایشی دیدنی از تبحر و مهارت و سرعتی که حکومت آخوندی میتواند مرموزترین جنایات را کشف و متهم و متهمین را بپای میز عدالت میکشاند! 

همزمان، با وقایع بالا و یا با کمی پس و پیش، واقعه شرم آور دیگری چهره خشونتبار وقهقرائی نظام را در معرض دید مردم در درون و بیرون، در تمامی جهان قرار داد. ویدیوئی از مدار بسته در یکی از خیابانهای تهران انتشار یافت که نشان میدهد دو دختر نسبتا جوان را پس از لحظه ای بطور ناگهانی مورد حمله چهار زن سراپا پوشیده با چادر سیاه قرار میگیرند. یکی از دخترها ناپدید گشت. 4 زن دیگر که معلوم بود بسیار ورزیده و اموزش دیده اند، چنان دست و پای آن دختر جوان را میکشیدند گویی که میخواهند او را چار پاره نماایند. همه این اعمال خشونت بار و حیوانی بخاطر انسانی از جنس زن، از پوشاندن موی سر خویش سرپیچی کرده بودند.

مرادم، از نقل این وقایع، انتشار خبر نیست، بلکه درک و فهم کنشها و واکنشهای آخوند حاکم بر جامعه ما است. چرا که بدون فهم و درک گفتمان رفتاری نظام، تنها بعنوان نمونه ای از یک کلیت بزرگتری، نمیتوان در براندازی نظام تولید کننده آخوند و طلبه پیروز گردید و تولید اخلاق تسلیم و اطاعتت را متوقف نمود و نظام نوینی را جایگزین آن کنیم. 

پس رخصت بفهم آن "کل" که جامعه است بپردازیم. چه اگر نیک بنگری، جامعه ما، نه یک جامعه سرمایه داریست، نه یک جامعه صنعتی کشاورزی و یا سوسیالیستی. اما، بر طبق نظریه مارکس، جامعه ما نیز بر دو ستون مادی و معنوی ساخته شده است، ستون تولید مادی که در خدمت تامین نیازهای لازم برای بقای زندگی مادی. و دیگری ستون معنوی و تولید کننده فرهنک بر اساس کنشگریهای انسانی در عرصه غیر مادی، زبان، گفتار و رفتار، هنر و ادبیات و دین و سیاست و قوانینی برخاسته از روابط مادی زیربنایی و تولیدی. میگویند که روبنا آئینه ایست که منعکس میسازد آنجه اساسا در زیر بنای میگذرد. مارکس برآن باور بود که روابط زیربنائی ست که کیفیت روابط روبنائی را تعین میکند. مثلا، روبنا،  قوانینی را نمیتواند وضع کند در تضاد با آینده و بازگشت بگذشته. 

اما، جامعه ما، که میتوان گفت جامعه ایست با خصوصیات بر خاسته نه از زیربنای مادی بلکه از ویژهگیهای رو بنای فرهنگی، که بخش بزرگی از آن در جامعه ما به دین و نقش دین اسلام امامتی تعلق دارد. اگرچه، سالها پیش از سلطه دین، جامعه با سرعت بسوی صنعتی شدن و ورود در جهان سرمایه داری به پیش میرفت، اما، دیری نگذشت که با فروپاشی نظام شاهی، در 1357 دینمداران حرفه ای، فقیه و آخوند و طلبه و غیره، متولیان دین اسلام امامتی، قشر آخوند برهبری آخوند خمینی برخاسته از حوزه های علمیه، نهادی بازمانده از بیش از 300 سال قبل از این، بقدرت رسید، تحول و دگرگونی که از آغاز در تمایل به بازگشت به گذشته بیان میگردید. چیزی هم بطول نکشید که این بازگشت بگذشته هرچه بیشتر بشکل واقعیت در آمد: دین، قدرت شد و قدرت، دین، هر دو باهم یکی و یکتا شدند با عواقبی خطرناک اما شناخته نشده. 

پس اگر بگوئیم که قبل از هرچیز باید بشناخت جامعه خود بپردازیم، بآن دلیل است که بدون شناخت جامعه و نیروهای سازنده ان، تردیدمدار که بهدف نرسیده مایوس بازگردیم. رخصت که پس از 45 سال؛ این واقعیت را بپذیریم که جامعه ما، یک جامعه دینی ست. که جامعه ایست در زیر سلطه دین برهبری قشر حاکم بر جامعه، قشر آخوند، قشری که از گدائی بشاهی رسیده است. سلطه اخوند بر جامعه و دینی بودن جامعه را اگر کمی جدی میگرفتیم، بعید بنظر میرسد، بلحاظ فرهنگی و مادی خود را در چنین شرایطی بحرانی و حقارت آمیز میدیدیم. اگر چه ظهور جنبش زن زندگی آزادی همچون ستاره ای در آسمان تاریک ما میدرخشد و با خود امید و روشنائیی آورده است و میاورد.

شناخت یک جامعه بعنوان یک جامعه دینی به آن دلیل دارای اهمیت است که 45 سال است که حکومت دینی فارغ از هرگونه خطر جدی در ثبات بسر برده است، برغم تخریب و ویرانیها، برغم غارت و چپاولگریها، برغم فساد و تباهی، برغم رواج دروغ و دو روئی، از خصائل برجسته فقیه و آخوند و طلبه، قشری فریبکار و خطرناک. همین بس که بتاریخ دانی رجوع کنی تا بنقش مخرب و ریاکارانه آخوندها در بازی قدرت و سلطه گری بر قوه های مهمی همچون قوه قضائیه، قدری آشنا شوی. در این دوران آخوند هم درس تقدس و تقوا میدهد وهم بر فراز منبر قدرت همگان را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری فرا میخواند. آیا، این بازگشت بگذشته و واپسگرایی نیست؟

واقعیت ان است که نقش و نفوذ دین در جامعه را نمیتوان نادیده گرفت. اگرچه بسیارند از تحلیگران و منتقدین نظام که از جزئیاتی که روزانه در نظام با آن رو بروست و از بند و بستهای مقامات و وزیر و مدیر و سردار سپاه و روسای نهاد ها و سازمانها، اطلاعت معتبر و جالبی تولید میکنند. اما، بندرت در تحلیلشان، بنقش دین اسلام و اسلاممداری در جامعه و باز داشتن جامعه از حرکت بسوی تمدن نوین، کلامی بنقد و یا به تعریف اشاره میشود، چنانکه گوئی دین در برنامه ریزیها و   نقشی بازی نمیکند و یا آنان که بر راس ساختار دین وقدرت نشسته اند، خود بازتابنده تقدس و تقوای دینی نییستند. 

در چنین شرایطی ست که زن زندگی آزادی معنا و مفهوم خود را ارائه میدهد و دیگر نمیتوان دست شکایت و ناله از نبود آلترناتیو به آسمان برد. چه، جئبش زن زندگی آزادی، نفی و نقد دین است در میدان سیاست و راندن دین بعرصه خصوصی. کدام جنبش براندازیست که میتواند پرچم پیروزی بر دروش بکشد بدون آنکه نقش نوین دین را در جامعه تعریف نماید. بعید میرسد هیچ جنبش بتواند به پیروزی برسد بدون آنکه بر نظام حاکم سلطه افکند، در شرایط کنونی نظام حاکم، نظام دین است برهبری حوره های علمیه، نظامی که عیب و عیوب و کارآئئ خود را در امور تخصصی، بویژه در دانش غیر فقهی یا غیر دینی در خارج از حوزه ها هرگز مورد شناسائی قرار ندهند. 

چون رهبر معظم برای تصمیم سازی و مدیریت داخل و خارج، با کلام و علم و دانش الهی، عاری از هر گونه گره، مشکل و یا معمائی مشاورت میکند. ولی فقیه که از تجربه جنگ استالین و روزولت و چرچیل و مائوتسه تنک نمی آموزد. ولی فقیه، هنر جنگ را از الله میآموزد و از تجربیات دوران رسالت پیامبر و دوران کوتاه امامت. معلوم است که مالکیت بر چنین علم و دانش و تکنیکی خود را مصون از هر بلائی ببینی. اما، اگر برحسب بد شانسی بلائی بطور نا گهانی ظاهر گردید و سبب شرم و حیا گردید، آنگاه چاره چیست؟ اما، الله، خداوند یکتا ویگانه در همان کتاب مقدس راههای بسیار مشروع و خدا پسند برای روپوشانی هر چه که برآید از نادانی و فریبکاری ارائه داده است. پس، حکومت آخوند را چه جای نگرانی ست. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ مرداد ۱۶, سه‌شنبه

 

از  حجره و حوزه

تا کاخ نشینی و فرمانروایی



امروز فرمانروایان سرزمین ایران، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، فقها و علما، امام جمعه ها و طلاب حوزه های علمیه در نقاط مختلف کشور، هستند. آنها خود را مقدس و روحانی میدانند و وارث رسالت و امامت و یا آغاز و نهایت و یا حقیقت و غایت. یعنی که فرمانروایان کنونی به آینده ای مینگرند که در گذشته به پایان رسیده است 

فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، نه به شیوه پیشینیان، کلاه خود بر سر دارند و  نه زره در بر. نه مانند همقطاران متجدد شان کراوات می بندند و عطر و ادکلن بخود میزنند. حتی آنان که از بیرون از حوزه و بدون گذراندن دوره طلبه گری، در دانشگاه های تحصیل کرده و به اجتهاد رسیده اند، از پوشیدن پیراهن یقه دار هم خود داری میکنند. مثال خوب، رئیس جمهور است و  سراسر هیئت کارگزاران حکومت دین که ژنده پوشی و چرکین نمایی را الگوی مسلمانی خود قرار داده اند. چرا که ظاهر سازی یک ضرورت و اصل دینی است. فرمانروایان حاکم بر سر زمین بلا  خیز ایران فروشند گان زهد و تقدس اند 

آیت الله ها و حجت الا سلام ها که از حوزه های علمیه بر خواسته اند و  در کاخ ها سکنی گزیده اند، ظاهر سنتی خود را حفظ کرده اند. اگر چه ابزار  قهر و قدرت در انحصار خود دارند و دست هایی آلوده با این وجود نماد  و تبلور روحانیت اند. یعنی که بریده اند از این دنیای مادی و فانی. نه  به مال و ثروت دل می بندد و نه قدرت. پوشاکی دارند ساده و بی ریا، عمامه ای است و عبایی و قبایی،جامه ای عاری از آلایش و پیرایش. بدون هرگونه زینت و زرق و برقی. مجبور نیستند که البسه خود را به بوتیک های معروف پاریس و میلان سفارش دهند. استاد خیاطی در دکا نی محقر هم میتواند عبا و قبا و عمامه را بر سر هم کند. عبا و قبا و عمامه را باید یک لباس سنتی و بومی دانست. امامان و پیامبران که کت و شلوار و کراوات بتن نمیکردند. کت و شلوار و کراوات ساخت انگلیسی ها ست و ریشه استعماری دارد. به تقلید و تبعیت از امامان است که  نعلین و دم پایی استفاده میکنند، نه کفشهای براق ساخته شده از چرم های ورنی و آنچنانی. بعبارت دیگر، آنها، یعنی آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها و طلبه های حوزه های علمیه، سر تا پا نشانی هستند از سادگی و بی آلایشی، از وارستگی و فروتنی چنانکه میتوانی بیشتر از چشم خود به آنها اعتماد کنی. نه شمشیر خون آلود یزید را در دست آنها ببینی و نه میتوانی حیله و خدعه شان را رو و مچ آنها را باز کنی. فریبکاری نه تنها حرفه ی آنها ست بلکه ذات شان از فریب سرشته شده است، از دین.

محاسن این فرمانروایان، مردان زاهد و عابد، مطهر و پاکیزه بنظر رسد و مقدس و آسمانی. ریش مرتب و منظم دارند و  پیشانی های پینه بسته شان حکایت کند از سجده های طولانی و میزان تسلیم به اراده الهی. هرگز نه در اندیشه زیبا ساختن چهره خویش اند و نه در آئینه شمایل خود را بنگرند. با اینکه دارای چشمهایی هستند پاک  و پاکیزه و نافذ، به هیچ چیز خیر ه نشوند و یا حتی نیم نگاهی هم نی اندازند به چیزی و یا اندام غریبه ای بمنظور شناسائی. هیچ چیز نیست که نظرشان را بخود جلب کند. بویژه از نگریستن در چهره زن پرهیز کنند، حتی از نگریستن به همسر خویش خود داری جویند. بزیر می نگرند مبادا که در بالا چشمشان به چیزی افتاد گنه آلود و وسوسه انگیز و شیطانی. حال آنکه در آئین فقاهتی، هیچ مکروه ی نیست که مشروع نشود و نه هیچ حرامی هست که حلال نشود. ربا، سود بازرگانی میشود و زنا امر خیر محللی.

فرمانروایان امروز نه هر گز در کاخهای مجلل دیده میشوند، و نه در جشن و سرور و شب نشینی ها به سلامتی یکدیگر می و باده نوش جان میکنند.  طعام  آنها نه از زیر دست سر آشپز های فرانسوی بیرون آید و نه چلو خورش است نه بره بریانی. پنیر مانده را با  تیکه نانی بیات میل کنند و یا شکم را بطور کلی از طعام تهی نگه میدارند که در آن نور معرفت ببینند. گو اینکه چهره شان حکایت از اشتهایی سرکش و سیری ناپذیر میکند 

زن در زندگی آنها (آیت الله ها، حجت الا سلام ها، علما، فقها و طلبه های حوزه های علمیه و همچنین مجتهدین دانشگاهی) جایی ندارد. هرگز آنها را در کنار زنان شان مشاهده نکنی. عاشق نشوند و به زنان شان هرگز عشق نورزند. آنها عاشق خدا هستند و به خداوند عشق میورزند. دل به  پیامبران داده اند و امامان. با زنان شان هم آغوشی کنند اما در راه رضای خدا و تولید نسل و با چشمان بسته، نه به منظور لذت و فرو نشاندن غرایز سرکش و لجام گسیخته(شهوت). آنها پیوسته در جنگ و ستیز هستند با غرایز و امیال درونی. گریز انند از خواهش ها و تمنا های نفسانی، بویژه آنچه شهوت برانگیز است رضای تن را فراهم آورد. آنها بر آنند که نفس خود را باید نابود سازی تا به کمال انسانی برسی و به الله بپیوندی.

 مجتهدین فرمانروا، از شنیدن نوا و الحان دلنشین موسیقی پرهیز کنند. از صدای ساز و ضرب، پایکوبی و طرب و شادی بیزارند. آلات موسیقی در نزد ایشان آلات بی خبری ست. آلات لهو و لعب است. آیا تاکنون شنیده اید که طلبه ای تار و یا سه تاری را در گوشه حجره خود در حوزه ایکه تحصیل علم الهی کند، نگاه دارد و یا به زخمه های دل انگیز آن گوش فرا دهد؟ آیا هرگز آوای دلنشین اکبر گلپا یگا نی و یا شجریان و محمد اصفهانی، نمی گوییم حمیرا و هایده و مهستی را از بلند گو ها و گلدسته های مساجد و اماکن دینی، شنیده اید؟ که آنها جهنمی هستند و شنوندگان شان دوزخی. آیا هرگز آوایی بجز تسلیم و اطاعت و دعوت به بندگی و عبودیت، بگو ش رسیده است از آن گلدسته های  سر بآسمان کشیده؟ از دنیای خواب و رویا که بیرونت آورد. در صبح سحرگاهی در گوشت فریاد کشد برخیز، طهارت و وضو گیر، غسل جنابت لازم است اگر شب پیش دچار انزال شده و یا با همسر خویش هم آغوشی کرده باشی.  سپس فرمان دهد بر زمین افکن خود را  در برابر الله و سجده نموده و بندگی بجا آور پیش از آنکه زندگی آغاز کنی؟ در نیمه ی روز، یعنی آنزمان که گرسنه است شکم و تشنه است لب، بار دیگر فریاد و نهی اذان از آن بلندی های گلدسته به گوش ات رسد که مبادا یاد الله و ابراز عبودیت در برابرش را از ذهنت بزدایی. امر کند بشتاب به سو یش که اول باید او را بستایی  و حمد گویی اگر خواهی که از خشمش در امان باشی. غروب آفتاب نیز بار دیگر فرمان جار کشیده شود و به گوش جنبندگان رسد از گلدسته های مساجد. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران فقط از تریبون های قدرت فرمان صادر نمیکنند بلکه از گلدسته ها نیز ما را باطاعت و فرمانبرداری و حفظ نظم و انضباط فرا خوانند. امروز گلدسته های مساجد هستند که نماد قهر و قدر تند. امروز عبادت نیست خدا پرستی ، سیاست است و قدرت.

 با اینکه دینداران حرفه ای هم اکنون از حوزه ها به بیرون زده اند و در کلیه نهاد های اجتماعی و اقتصادی و نظامی و امنیتی و فرهنگی حضور دارند، با این وجود بیزاری خود را از یک سلسله از فعالیت ها در جامعه با دوری جستن از آنها نمایان میسازند. مثلا به تاتر و سینما هرگز گام ننهند و در کنسرتهای موسیقی شرکت نکنند و تولید کنند گان هنر را مورد لطف و عطوفت فرمانروایی قرار ندهند. البته که دوست داشتند که موسیقی، تاتر و سینما و یا چیزی که ابزار لهو و لعب و بی خبری و بی بند و باری، مینامند اصلا وجود نداشت. چه باید کرد که کمی دیر به فرمانروایی رسیدند. از استخراج هنرها  از زندگی و حرام و ممنوع ساختن آنها کمی دوراندیشی از خود نشان داده و جانب مصلحت را برگزیدند و به زیست زیر زمینی آنها رضا دادند. یعنی وقتی از حجره ها و از درون حوزه های علمیه به بیرون خزیدند و کاخ نشین شدند از سر ضرورت پذیرفتند که هنر ها را استعمار، عمیقا آلوده نموده و در مان و یا نابودی آن در زندگی اجتماعی به زمان طولانی تری نیازمند است. بی انصافی ست اگر بگویی که دینداران حرفه ای  از نوای دلنشین موسیقی لذت نبرند و کیف بآنها دست ندهد. آنها از شنیدن قرائت قرآن بوجد و سرور در آیند و گاهی از خود نیز مهارتی بسزا بمنصه ظهور رسانند هنگام روضه ی عاشورا و مرثیه خوانی. از بازیگری و تاتر و نمایش، تعزیه خوانی و پرده داری را البته مجاز دانند و گرنه آنها نیز چیزی نیستند مگر انحراف از راه مستقیم و الله پرستی. 

فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، همه عالم اند ، فقیه اند و مجتهد و دارای معرفت الهی. یا نشان خداوند شوند و آیت الله، و یا نماد دین شوند و حجت الا سلام. علم الهی و یا شریعت دین را در حوزه های علمیه در شهرهای مقدس قم و مشهد و اصفهان و شیراز و بسیاری از شهرهای کوچکتر میآموزند، و حافظ و نگهبان شریعت میشوند. زمانیکه در حوزه ها و حجره ها میزیند، از سهم امام و درآمدهای املاک موقوفه، اعانه و صدقه بازاریان حلال نمودن مال حرام، ارتزاق میکردند و به بخور و نمیری راضی بودند. باین دلیل استقلالی  داشتند نسبی. خیلی محتاج دریوزگی قدرت نبودند. زمانیکه حوزه ها به سهم امام و صدقه و اعانه وابسته بودند، حساب و کتابی از در آمدها و هزینه های خود نگاه نمیداشتند. مجتهدین نقدی دریافت و  زیر تشک نگاهداری میکردند و بشکل نقدی به مصرف تامین حوزه ها، پذیرش طلبه های جدید و تهیه  معاش آنها میرساندند. بودند بسیاری که وابسته بقدرت بودند بی آنکه نام و چهره خود پنهان کنند. دینداران حرفه ای چون خود را غرق مینمودند در آموزش رمز و رموز کلام و شریعت الهی، احادیث نبوت و روایات امامت، معاف بودند از خدمات بیگاری و اجباری در ارتش شاهنشاهی. از گرفتن شغل و تن دادن به کارهای تولیدی نیز از دولت معافی اخذ نموده بودند. باجی بود که قدرت به دین با طیب خاطر می پرداخت. حرفه ی آنها دینداری بود و منبع درآمد شان زهد بود و دین فروشی. 

حرفه دینداری آغاز شود با طلبه شدن و طلبه گری. با مقدمات زبان عربی و با صرف و نحو آغاز کنی تا رفته، رفته به آموزش«اصول کافی» در دامن حجب الا سلامی بپردازی.  اگر هوش و ذکاوت داشتی در گزافه گویی و مبالغه در "ب " و " حمزه " در ترکیبات مختلف اسم الهی، در ماهیت رحمان رحیم و رب العالمین؛ در تفسیر و تاویل کلمات الهی، آینده ای خواهی داشت پر برکت و مشمول رحمت خدایی. در آنجا ست که میتوانی خود را به مرز خدایی رسانی، یعنی به رمز و رموز کلمات الهی آگاه گردی و  به حقایق نهانی و  تمام ناشدنی الهی پی ببری. تدبیر و حکمت الهی را در امور دنیوی و مافوق آن براحتی بخوانی. در اینجا ست که به اجتهاد رسی. یعنی خود میتوانی احکام ضروری را برای زندگی در این دنیا از نهانی های قرآن استخراج نمایی و نشان (نامرئی) خدایی را زینت نام خود سازی. در این جا ست که به قله اجتهاد صعود نموده  و نور و درونمایه خدائی را از خود بروز دهی، به طلبه های جوان تر درس تقلید و تبعیت بیا موزی  و تسلیم و اطاعت، که شرط لازم و ضروریست در کسب علم الهی، واجب و ضروری سازی. یعنی که رساله توضیح المسائل به نگارش در آوری و به درجه و مقام آیت الهی نائل آیی. که هم اکنون مسیری ست در سوی کاخ نشینی و فرمانروایی. 

روشن است که حوزه های علمیه و مکتب خانه ها،  نه مکان پرس و جو است و نقد و کاوش و نه محل چند و چون  و کنجکاوی. مثلا  نتوانی انگشت ابهام و حیرانی بر لب گذاری و سوال بر انگیزی بر سر درس مجتهد  که براستی این چه خدائی ست که بسیاری از صفات و خلق و خویش همچون سیره و خلق و خوی دیکتاتوری ست قهار؟ در حرف رحیم است و مهربان در عمل پر از خشم است و خشونت؟ از  تبه کاران یعنی آنان که در یکتایی و یگانگی اش شک و تردید کنند انتقام جویی کند و آنها را در آتش دوزخ می سوزاند؟ که این چه خدایی ست که اگر از او وحشت نکنی و ترس او را در دل جا ندهی، ترا در ته دوزخ اندازد که نه یک جان بلکه صد ها بار جان دهی و بار دیگر جان گیرد، سوزاندت در آتش، شکنجه ات دهد نه یکبار بلکه هزاران هزار بار تا ابد، گر از شریعت او رو ی بر گیری. یعنی اگر از حمد و ستایش و سائیدن پیشانی خود بر خاک پایش گریخته و به خواهش ها و تمنا های نفس خویش گوش فرا داده باشی. آیا این خدا پرستی ست و یا خود پرستی، سوالی نیست که خطور کند از ذهن طلبه زیرا  که او آموخته است فن آوری در حرفه ی تقلید و تبعیت و پیروی. طلبه نتواند بپرسد از مرجع ش که خدا را چه به جباری و انتقام جویی؟ مگر نه اینکه این انسان است که جباری کند و انتقام جوید و به خون کشد، کشنده را، خدا اما چرا چنین کند؟ حوزه ها یا مکتب های الهی هرگز نبوده اند جایگاه بدعت و نو اندیشی. بلکه نهادهایی بوده اند حافظ و نگهبان راه و روش سنتی و کهنه پرستی، جمود و واپسگرایی، یعنی شریعت اسلامی. اگر بگوییم حوزه های علمیه آرامگاه سخن و گفتار در باره انسان است و وجود و هستی و نیستی او، چیزی به عناد نگفته ایم. در جستجوی شناخت الله است که طلبه در حوزه های علمیه گام می نهد، نه انسان و جهانی که ساخته دست انسان است. طلبه میآموزد و به شناسایی آن می پردازد که هست و وجود دارد، که چیزی نیست به جر الله که همه چیز با نام او آغاز میشود و با نام او پایان مییابد. اول و آخر، هستی و نیستی الله است. الله است که همه چیز است و بشر هیچ است و نیست. اما در حوزه است که میآموزی که چگونه نماینده الله و یا ولی فقیه و فرمانروای زمین شوی. 

بعضا ممکن است نگارنده را به غفلت از وجود کثرت و چند صدایی و مکتب های مختلف در عرصه اندیشه ورزی حوزه ای، متهم کنند. اگر چه در مشروعیت این ایراد تردیدی نیست. اما پرداختن به چند صدایی که کم و بیش دارای طنینی مشابه یک دیگر دارند، تنها ما را از اصل موضوع که فرمانروایی دین فریبکاران حرفه ای ست، دور میسازد.

از این حوزه ها و حجره ها ست که فرمانروایان امروز بال و پر گرفته و سراسر جامعه را به قلمرو خصوصی خود تبدیل ساخته اند. هیچ نهاد و موسسه ای نیست که تحت سیطره و سلطه دینداران حرفه ای نباشند. بر راس جامعه، دیندار اعظم، ولایت فقیه قرار دارد. ولایت فقیه از حجره به کاخ نقل مکان داده است، کلام الهی را  بر یکدست برافراشته اند  و در دست دیگر شمشیر تیز و برنده، آماده که بر هر گردنی فرود آید و هر سری را به تقلید و پیروی از  رسالت بر زمین افکند. فقیه و  عالم فقط فتوا و احکام الهی صادر نمیکند بلکه فرمان کشتار و اعدام  و مجازات نیز میدهد. در تاریخ ایران شاه خودکامه ای همچون ولایت فقیه، خشن و کین خواه وجود داشته است، اما جلوه ی الله و جانشین امام نبوده اند. در چنین جایگاه رفیع و مقدس است که میتواند هر فرمانی که اراده کند صادر نماید، از عزل و نصب رئیس و  وزیر و مامورین گرفته تا مجازات و اعدام محاربه با امیال الهی. فرمان او قانون است. او تبلور قانون است و قهر و قدرت الله، خدایی که بجز او هیچ کس دیگری نیست. 

شورای نگهبان و یا شورای فقاهت، هم نهاد های قانونی را در تحت کنترل دارد و هم نهاد های اجرائی. هم انتخاب شونده را بر گزیند و هم بر انتخابات نظارت دارند. هر فرد منتخب باید که به تایید شورای فقها رسیده باشد. آنها میتوانند به پیشینه و سلوک و بینش و دینداری او به تفحص و جستجو به پردازند. این است که اشخاصی را که شورای فقهای نگهبان بر میگزینند به حجت الا سلام بیشتر شباهت دارند تا یک مدیر نهاد بوروکراتیک اداری، مثل آقای رئیس جمهور و یا سردار پلیس تهران. ولی فقیه شخصا نیروهای انتظامی و امنیتی ، اطلاعاتی، جاسوسی و بسیجی را در کنترل خود دارد. نماینده های ش در تمام این سازمان ها حضور دارند.  کلیه منابع طبیعی و ثروت ملی، همچنین درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت و گاز در انحصار و مالکیت ولی فقیه و کارگزاران او قرار دارد. بدلخواه خود هزینه کنند بی آنکه مجبور به حساب دهی باشند. امام های جمعه که شهرها  و شهرستانها، بخشها و قصبه ها و روستاهای کشور را تحت نظارت  و کنترل خود قرار دارند، همه برگزیده ولایت فقیه هستند و تحت نظارت دستگاه بیت رهبری اند.  نمایندگان ولایت فقیه نه تنها در نیروهای انتظامی و امنیتی و اداری حضور دارند بلکه نیروهای تولید صنعتی و فرهنگی نیز به فرمان آنان بگردش در میآیند. آنها نه تنها مالک بر کارخانه ها هستند بلکه نهاد های فرهنگی و علمی را تحت اختیار خود دارند، از دانشگاهها گرفته تا دبستان ها  و دبیرستان ها، از نشر کتاب و روزنامه گرفته تا فیلم و تاتر و موسیقی. رادیو و تلویزیون البته که ملک خصوصی دینداران حرفه ایست. که بکار گیرند در پرورش بندگی، یعنی پذیرش حقارت و خواری، و اخلاق جهاد و شهادت پروری، یعنی مهارت در خشم و خشونت و خونریزی، غرق در تعصب و خود بینی.

حجره نشینان حوزه ها، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، امام جمعه ها و طلبه ها و یا فریبکار ان حرفه ای، فرمانروایان امروز در جامعه ایران هستند. فقاهت دیگر آن نهادها ی پیشین سنتی، مرکز آموزش و پرورش علم و علوم الهی نیست.  این نهاد ها به رهبری ولایت به مقر فرمانروایی، تبدیل شده ااست. اگر پیش از این حوزه های فقاهتی بر ذهن و آگاهی و هویت و فرهنگ ایرانی سلطه انداخته بودند، امروز نگهبان شریعت هستند و نظم و انضباط اجتماعی . آنها هم قانون اند و هم ابزار قهر و قدرت و خشم  و خشونت را در دست دارند. فرایضی را که در گذشته به میل و اختیار خود انجام میدادی، امروز یک امر اجباری ست. آیت الله ها و حجت الا سلام ها هستند که دادگاه های عدالت را در اختیار تام  خود دارند، بنام الله است که خطا کاران را محاکمه کنند و شلاق زنند و بدار مجازات می آویزند. فریبکاران حرفه ای دیگر به سهم امام و صدقه و اعانه و در یافت وجوهات نیازمند نیستند. چرا که خود توزیع کننده رزق و روزی اند. درست است که نهاد های ساخته دست غرب مثل قانون اساسی و قوای سه گانه و نهاد های وزارتخانه ها مسئولیت اداره کشور را بعهده دارند. اما همه آنها از انجام وظایف خود باز ایستند اگر به وظایف خدا پرستی خود بی توجهی کنند و از اجرای شریعت الهی لحظه ای غفلت ور زند. نظام ولایت فقیه، نظام دفاع از حق و حقوق الهی است. بنابر این فرمانروایان ساکن کاخها، صاحبان قهر و قدرت ریشه در حوزه و حجره و مسجد دارند و از همان مکان است که فرمانروایی میکنند. یعنی که دین و قدرت وقتی با هم در آمیزند و یکی شوند، نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت و با آنان جدا گانه وارد کار زار شد. وقتی حوزه ها و مساجد به مقر فرماندهی تبدیل شده اند، آیا هنوز باید در پی ویرانی کاخها بود؟ آیا هنوز باید به سکوت تن دهیم و از اندیشه ویرانی حوزه ها و مساجد، سبب اصلی استعمار داخلی و تداوم جمود و واپسگرایی، اجتناب ورزیم؟ آیا میتوانی رهایی یابی و عروس آزادی را در آغوش گیری بدون آنکه بساط دین و حوزه های علمیه را در هم فرو کوبی؟ بدون آنکه حرفه ای زائد و انگل را یکبار و برای همیشه از صفحه ی تاریخ محو نمایی؟ آیا هستی ایرانی وابسته است به هستی شریعت الهی؟ پاسخ شما چیست ای خواننده ی ایرانی؟ 

فیروز نجومی

                   

                                                                                        FirozNodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

 

۱۴۰۳ مرداد ۱۲, جمعه

 

از کشتار اسماعیل هنیه

تا تداوم جنبش

زن زندگی آزادی!




آنچه مبارزه و نهایتا براندازی حکومت آخوندی را هنوز، برغم تمام بحرانهایی که با ان دست بگریبان است، از گرانی و بیکاری گرفته تا خزانه خالی و گسترش نبود سوخت و انرژی و تخریب محیط زیست تا روابط خصمانه و تنش آمیز در سطح بین المللی، همه مسائلی که تنها چندی آز آنان بسنده است که هر رژیمی را از حکمرانی ساقط نماید، حکومت اسلامی هنوز از جای خود تکان نخورده است. حتی قتل مهمان عزیز نظام، اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی سازمان شبه نظامی حماس که برای شرکت در مراسم تحلیف رئیس جمهوری دکتر مسعود پزشکیان به تهران آمده بود لرزه ای بر پیکر نظام نیفکند. اگر چه بیش از هر چیزضعف و زبونی نظام را در دفاع مهمانی بلند پایه، مثل، اسماعیل هنیه بنمایش میگذارد. جالب این است که این واقعه در حالی بوقوع می پیوندد که حکومت آخوندی قصد آن داشت که بجهانیان نشان بدهد که جمهوری اسلامی نه تنها ایزوله نیست بلکه خود قدرتی ست منطقه ای که با کشورهای بیشماری دارای روابط دوستانه و قراردادهای اقتصادی و فرهنگی است، چه کشورهایی بحثی ست جداگانه.

 

اما، گویا، آخوندهای حاکم، فراموش کرده اند که اسرائیل، هرگز، از تعقیب دشمنانی که صدمه ای به شهروندانش وارد آورند دست بردار نیست. اسماعیل هنیه، یکی از رهبران حماس بود که در حمله 7 اکتبر سال گذشته باسرائیل و کشتار بیش از 1200 شهروند اسرائیلی از مردان و زنان گرفته تا پیران و کودکان، نقش مهمی بازی کرده بود. اگرچه اسماعیل هنیه به بسیاری از کشورها، بویژه در کشورهای منطقه رفت و آمد میکرد، اما، ظاهرا، اسرائیل تصمیم میگیرد که او را در قلب تهران، پایتخت حکومت آیت الله ها بقتل برساند که میتوان حدس زد قصد تحقیر و خوارنمودن حکومت آخوندی هم احتمالا در ان نهفته بوده است.

 

در اینجا، چاره ای نیست که بار دیگر این سوال را مطرح کنیم که براستی راز و رمز بقای نظام، برغم چنگال آغشته بخون مردم و اتحاد با سفیران مرگ و نیستی در چیست؟  بدون تردید، باین سوال و سوالهای مشابه آن  تا کنون پاسخهای بسیاری داده شده و محققین هنوز پاسخهای جدیدی را ارائه میدهند. 

 

در طی جستجوی پاسخها به سوال بالا، کمتر بر خورد میکنی با پاسخی که راز بقای نظام را در سرکوب و خشونت و بیرحمی ، بگیر و ببند و بزن، انتقام ستانی، زندان و شکنجه و ستاندن جان با آویختن انسان از چوبه دار و یا بعبارت کوتاهتر، ایجاد الرعب و الهراس را راز دوام و بقای نظام نداند. اما، همچنان در حیرتم که چرا براین اعمال خشونتبار، بیرحمانه و جنایتکارانه، تا قبل از قتل مهسا امینی، بجز، در چند مورد خاص، ازجمله جنبش دانشجوئی در 78، جنبش سبز در 88، و در پی آنان خروش 96، و 98 و سر انجام ظهور جنبش زن زندگی آزادی، باعتراض بر نخواستیم و نتوانستیم خود را رها ساخته، رها از شریعت اسلامی، بسوی آزادی حرکت کنیم؟

 

اگرچه، هنوز میتوان باعتصابات و تظاهرات کارمندان و بازنشستگان و معلمان و کارکنان دولت، نیز، کارگران کارخانه ها، کارگاهها، کشاورزان، اصناف و حرفه های گوناگون که هر روز در نقطه ای از کشور اتفاق میافتاد اشاره کرد. اما، آنچه، هنوز سوال بر انگیز است، عدم واکنش جمعی و ادامه خاموشی ست نسبت بسرکوبگری و خشونت نظام و ادامه خاموشی در بیش از 44 سال گذشته؟ در پاسخ باید پرسید که  آن، چه جامعه ای میتواند باشد که هنرمند برجسته ای که آهنگ و شعری را آفریده است که سراسر دنیا با آن شناسائی میکند، در جامعه مقدس اسلامی به بیش از 3 سال زندان محکوم گردد؟ البته این مجازات را در برابر صدور احکام اعدام برای دیگر موسیقیدانان، شاعران، نویسندگان فعالین و اندیشمندان سیاسی، باید بسی نرم و منصفانه و عادلانه از سر مروت و ترحم آخوندی دانست!

 

شاید بتوان انفعال جمعی به محدودیت ها و ممنوعیت ها، سختگیریها و تنبیه و مجازات را ناشی از تغییرات و دگرگونی های ساختاری دانست که مستقل از اراده ساختار دین و قدرت بوقوع میپیوندد. یعنی که شیوه های تازه ای از زندگی در این زمان خاص، زمانیکه، خفقان دینی در اوج است و شکاف عمیقی بوجود آمده است بین ساختار دین و قدرت و شیوه های گوناگون زندگی فرا خور این زمان در سراسر جامعه که با ابزار قهر و خشونت نه تنها سرکوب نمیگردد بلکه جامعه را دایم بسوی تغییر و دگرگونی فرا خور این زمان خاص سوق میدهد، بجای برخاستن بدشمنی و خصومت با آن بامید که مانعی بر سر راه رشد و روند آن در آینده شود. قواعد و مقررات شریعت نشانداده اند که کارآمدی خود را در زندگی امروز از دست داده اند. با این وجود، هنوز از بلندگوهای وسط شهر از سر دسته های مسجد، آوای آذان سر داده میشود و همگان را بسوی عمل خیر فرا میخواند. این در حالی ست که جامعه، هرگز، چنین آلوده، چنین، فاسد و گندیده نبوده است. آنهم، در زمانیکه جهان بسوی رهایی از زنجیر و غل و قلاده دوران گذشته سعی میکند عبور کند.

  

با این وجود، لازم است بخاطر داشته باشیم، رژیمی که بر ما حکومت میکند بازتابنده آن ارزشهایی ست که ما و یا جامعه، نیز بدان باور داریم. ارزشها که ما بدان باورداریم، ارزشهایی هستند اسلامی، مشترک اند و فرا طبقاتی، مثل باور به یکتایی و یگانگی خداوند، لا الله الا الله، "خدائی که بجز او خدای دیگری نیست" با تمام دنباله ها و حواشی آن از جمله باور به "بعثت " و "رسالت" و "امامت." یعنی که سرمایه دار و کارگر، دهقان و کشاورز، استاد و دانشجو، شاگرد و معلم، اصناف و اتحادیه ها، همه با هم در این باور مشترک هستیم که الله یکی است و بجز او هیچ خدای دیگری نیست. مهم نیست که غنی، هستی یا فقیر، از اشراف هستی و یا میانه حالی. همگان مفتخر هستیم و بخود میبالیم که خدای یکتا و یگانه، الله را می پرستیم. کلمات الله، قرآن را مقدس و آسمانی میدانیم و اعجاز و حقیقت نهایی.

 

مشترکا باور داریم که اگر جن و انس گردهم جمع شوند، نتوانند کلامی را مثل کلام الله بسازند. کلام الله کجا، کلام بشر کجا؟ این باور را ما از نیاکان خود بارث برده ایم، چیزیکه دین را از ایدئولوژی جدا میسازد، یکی دایمی است و ارثی، دیگری گذرا است و کسبی.  دیگر مهم نیست که کافر هستی و مشرک و یا کمونیست و سوسیالیست، قبل از انکه باین مفاهیم آشنا شوی، بنام دین بعرصه زندگی وارد میشوی. هنوز از وجود و هویت خود آگاه نگشته، بوجود خدای یکتا و یگانه، بنام الله اگاه گشته و باور بوجود لایزال در وجود مان نهادین میگردد. حتی نمیتوان مطمئن بود که رهایی از تاثیر و نفوذ دین در ماورای دوران بلوع و رشد عقل و خرد، واقعیت مییابد و بنوعی در رفتار و گفتار و پندارمان ظاهر نمیشود.

 

اما، شواهد حاکی از آنست که در وضع موجود، تمایلات دینی اهمیت و حتی تقدس خود را در نزد بسیاری از جوانان از دست داده اند. جوانانی که اگر چه با دین و بنام الله پا بعرصه وجود گذارده اند، نتوانستند باورها و ارزشها، رسم و رسوم دینی را از نسل پیشینی که خود از دین رانده شده بود، بارث ببرند و همچون نسل های گذشته دین بر وجدانشان سلطه افکند. نسل امروز، نسلی که نظام سعی میکند اقناع کند که راه بسوی آینده از بازگشت بگذشته میگذرد، هر روز بیشتر به وجود جهان و انواع متفاوت باورها و زندگی آشنا میشود.

 

اما، نشانه هایی وجود دارد که این نسل، برغم تمام موانعی که حکومت قرون وسطی ای در برابر آنها علم میکند، با زمان همگام به پیش میرود. این بدان معناست، انقلاب زن زندگی آزادی، برغم ادامه سرکوب و خشونت و بیرحمی، در حال پیشروی ست و معتبرترین و انسانی ترین الترتاتیو را در برابر نظام اسلامی، نظام تبعیض و خشونت و انتقام ستانی ارائه میدهد. این بدان معناست که انقلاب زن زندگی آزادی بخودی خود به پیش میراند. بگذار که پلیس و عسس را بر سر هر چهار راهی بگمارند. اما، جنبش زندگی زن آزادی، تنها جنبشی است که مانند جنبش اسلامی که بر دوش توده های میلیونی بر راس ساختار قدرت جلوس یافت، میتواند با شرکت همان توده ها، مسلح بشعار زن زندگی آزادی، بساط حکومت آخوندی را بکبار، برای همیشه، بر چینند

.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

  

۱۴۰۳ مرداد ۵, جمعه

 

خودآئینی و

خود مختاری راهی بسوی رهایی

از حکومت آخوندی!



 

 

چه خوب همگان آگاه اند، مشکلی که جامعه ما روی در روی با آن قرار گرفته است، آن است که بجای انکه به پیش برویم، در اینجا منظور از پیشروی چیزی دیگری نیست مگر پیش رفتن بسوی آزادی. اگر هم بطول عرض تاریخ دور و دراز خود بنگریم، بخوبی مشاهده میکنیم، بتدریج، نه، نا گهانی بسوی آزادی به پیش رفته ایم. آری، از پستی و بلندیهای بسیار باید گذر میکردیم، گاهی با نتایج مثبت و گاهی منفی. حال انکه، اگر به 45 سال گذشته بنگریم، در میبابیم که ما اگر چه در جهان مدرن زندگی میکنیم، بجای اینکه با زمان همسازی کنیم و پیشتاز شویم، علمدار بازگشت بگذشته ای پاک ومقدس شده ایم، گذشته ای افسانه ای، گذشته ای که الله، خداوند یکتا و یگانه، پیامبر برگزیده خود را حاکم بر بندگان خود نمود و جزئیات راه رسیدن، نه بسوی آزادی بلکه بسوی اسارت و بندگی رهنمون نماید، دستورات و فرامین لازم را برای اینکه بندگان، چه و چگونه باید باشند، همه را به برگزیده خود، محمد شبان مخابره مینمود، که شامل بر آیه هایی شود که بعدا در مجلدی بنام قرآن گرد آوری گردید. بخاطرمان باشد که الله کتابی بنام قران از آسمانها بر زمین نفرستاده است.

 

بنابراین، اگر منظور از پیشرفت، نزدیک گردیدن بآزادی ست، عقب رفت ما از رسیدن باین هدف، از 45 سال گذشته آغاز گردید، گریز از ازادی و شتاب بسوی اسارت و بندگی، بسوی ذلت و خواری، هم در عرصه زیر بنای مادی و هم در عرصه رو بنای فرهنگی. پس ازنزدیک به نیم قرن، نیز، بلحاظ مادی سرزمین ما در حال فروریزی و تخریب و ویرانی ست، نه میتوانیم به نگاهداشت هر چه که تا کنون بنا کرده ایم اقدامی موثر بکنیم و هر چه را هم که داریم اگر غیرتمداران دین پبشه بغارت نبرند و یا بویرانی نکشانند، پراکنده اند در هر ناکجا آبادی. در اینجا اگر بخواهیم از ویرانیهای محیط زیست، خشکی تالابها و رودخانه ها و دریاچه ها، از گسترش فقر و گرسنگی، بیکاری و گرانی و از تباهی و فساد و فحشا، از اعتیاد، قاچاق، از غارتها و چپاولگریهایی که در حکومت اسلامی اتفاق میافتاد، بمختصر هم بگوئیم، تردید مدار که از کتاب مثنوی هم سنگین تر شود.

 

منتقدین و تحلیلگران اگرچه بطور روزانه  به این شور بختیها اشاره میکئئد و بعضا در ویدیوهای روزانه، جزئیات ندانم کاریها و دعواها و مرافه های فرقه ای و قبیله ای را در درون نظام، مورد بحث قرار میدهند. با این وجود، جامعه شناسانی همچون دکتر محمد فاضلی و یا دکتر مصطفی مهر آئین، هر آنچکه در حال روی دادن است مورد نقد قرار میدهند. دکتر فاضلی برغم شناخت دقیق ناکارامدیها و ندانم کاریها، فساد و زد و بندها، عدم الویت شایستگی در گزینش مدیریت و متخصص و بسیاری از امراضی که گریبان بروکراسی نظام را گرفته، دقیقا مورد بر رسی قرار میدهد، اما، همه آن امراض شفاناپذیر را که جامعه را بمرگ نزدیک ساخته است، ناشی از ساختار سیاسی میداند، چنانکه گویی ساختاری چنین وسیع و گسترده ای بخودی خود حرکت میکند، بدون راننده و یا هدایت کننده ای. همه میدانیم که این خیالپروریست. در واقع راننده این ماشین عظیم ناکارآمد بروکراسی را شناسایی میکند و آنرا برخاسته از نظام سیاسی و از سیاست میداند. حال آنکه، دکتر فاضلی باین حقیقت آگاه است که در جامعه ولایت فقیه، سیاست، دین است و دین، سیاست. یعنی که هیچ سیاستی، بدون تایید و تبعیت ازو لایت و شریعت اسلامی رسما به ثبت نرسد.

 

کم نیستند تحلیلگران و فضلائی، همچون، دکتر محمد فاضلی که از چند و چون آنچه در درون نظام میگذرد آگاهند، اما، بهیچ عنوان حاظر نیستند، پای دین را بمیان بکشانند. گویی تصمیم، اقدام، طرحی، برنامه ای، در جهتی بجز در تایید جهت اراده رهبر معظم میتواند، مورد بحث هم قرار بگیرند. در کمتر گفت و گویی در رسانه های اینترنتی، نقد حکومت سیاسی را به نقد نقش دین اسلام و اسلامیستهائی که بر تمامی دستگاه بروکراسی جامعه سلطه افکنده اند برکشانند. بعضا، خیلی مواظب اند تحلیلی معتبر از وضع موجود ارائه دهند و میخوهند اشاره ای هم بدین نموده و  از دین سخنی بمیان آورند، اما از آن بعنوان "ایدئولوژی" یاد میکنند. همچنانکه گفتمان آخوند خامنه ای ویا آخوندهای دیگر را ایدئولوژی میخوانند. یعنی که در باره دین نیست که سخن میگویند. جای نگرانی نباید باشد. برخی ، نیز، گفتمان رفتاری و زبانی، اخوندها، از جمله آخوند خامنه را به "اسلام سیاسی" نسبت میدهند، گویی که اسلام با قدرت و نیروی شمشیر بیگانه است. یعنی که همه کشتار و بیرحمی و انتقام ستانی و اعدام و قتل عامها که بر خاسته است از تعلیمات قرانی، باید باسلامی نسبت داد سیاسی. مسئله این است که از منابعی که اسلام برانها بنیاد گذارده شده است، بعنوان مثال، خدای سخنگو، قرآن، کتاب آسمانی، محمد، پیامبر برگزیده الله، داستانهائی اند که تحقیاتی بسیاری نشان میدهند، رسالت و امامت و فرامین آسمانی و وحی ها و روایت و احادیث،همه برخاسته اندیشه انسانهاس در طول تاریخ.

 

 البته که باید اضافه کرد که آقای مهر آئین که در دامن این نظام دکترای جامعه شناسی خود را بدست آورده است، تلویحا، مرزی بین گفتمان الهی و گفتمان دمکراتیک ترسیم نمود که اولی را بازدارنده تعریف میکند بآن دلیل که بآنچه هستیم اعتنایی ندارد، بما میگوید چگونه باید باشی، حجاب بسر کشی، اندازه مانتو کوتاه یا بلند، با چه کسانی میتوانی و یا نمیتوانی، باید و یا نباید در امیزی، این حرام و آن حرام... و بیشمار، مقررات دیگر. حال آنکه، گفمان دمکراتیک بر اساس مذاکراه، مصالحه و یا آنچه او "توافقسازی" مینامد بنیان گذاری میشود. که بنظرم چاره راه را در برقراری یک جامعه سکولار دمکراتیک می پندارند.

 

این در حالی ست که در واقعیت ما با یک هیولای دو سر روی در روی قرار داریم که فقط با یک سر آن بمبارزه میپردازیم. بی دلیل نیست که در مصاف با آن پیوسته شکست خورده ایم. چون فقط بیک سر ضربه وارد میکردیم، به سر سیاسی که از سر دیگر هیولا بدو تغذیه میرسید، این سر دوم هیولا، دین است که کمتر کسی آماده است که به مصاف با آن بپردازد. چون نهادین گشته است در فرهنگ و باورهای جامعه. باین دلیل، با سر دیگر هیولا، سر سیاسی، مبارزه چندان نیست، تا زمانیکه جامعه بارزشها و باورهایی ایمان و اعتقاد دارد که بر اساس انها نظام آخوندی حکومت میکند و از مشاهده هیولای دین و نقش اسلام فقاهتی امتناع میورد و یا و انمود میکنند که اگر نقشی هم دین بازی میکند چندان باری با خود حمل نمیکند. تداوم خرافه اندیشی بدون تردید به توسعه جنبش زن زندگی آزادی امدادی نمیرساند.

 

حال آنکه دین اسلام، ذاتا دینی ست سیاسی، رابطه الله با انسانها، رابطه ارباب است به بنده و رعیت. انسانها جنبندگانی هستند، حقیر و ناچیز، نیازمئد رهنمائی و هدایت. الله، آگرچه بخشنده است، انتقامگیر و کیفر دهنده هم هست اگر بفرمان آو گردن ننهی، دوزخ در انتظارت است. مبادا که هرگز از ستایش و شکر الله غافل بمانی. مبادا که از پنچ بار در روز از صبح سحر تا غروب آفتاب، از نماز گزاری، یعنی اعتراف به خواری و حقارت خویش هم بزبان و هم حرکاتی همچون تعظیم یا شکستن خویش تا نیمه (رکوع) و سپس سر زمین در آستان او می نهی(سجده) به نشان اعتراف ببزرگی و عظمت او و خواری و حقارت خویش و تکرار آن در 5 نوبت در روز. البته هستند مراسم دیگر دینی، اگر چه متفاوت بلحاظ شکل بیرونی، اما، در محتوی، بیانگر چیز دیگری بجز بیانگر رابطه ارباب و رعیتی بین الله و بنده گانش نبوده ست و نیست.

 

افزوده بر این، تحکیم باور به لا الله الا الله، هر چه بیشتر جامعه را باز میدارد از حرکت بسوی جلو، بمعنای، حرکت بسوی آزادی. چرا که آزادی نمیتواند سازگاری داشته باشد با آنچه مطلق است و تغییر ناپذیر و فرا سوی اندیشه و چون و چرای اسلامی، باور و مفهومی، شدیدا در تضاد و خصومت با تغییر و دگرگونی، دشمن آشتی ناپذیر زمان. بدان معنا که چنین باوری زمینه را برای رشد و نمو گفتمان دمکراتیک، پاک میسازد. زمین بارور حقیقت را میسوزاند و میخشکاند. باید بیاد داشته باشیم از زمان حمله تازیان در 1400 سال پبش از این نیاکان ما، برغم خواست و اراده شان، باید بقواعد و مقرراتی تن میدادند در سوی پذیرش ذلت و خواری. ناچیزی و حقارت خویش و اخلاق تسلیم و اطاعت، رفتار و باوری نهادین در فرهنگی که در آن باور بیک مطلق در طول تاریخ در مرکز آن قرار گرفته است، نباید انتظار هماهنگی با زمان بجای خصومت و ستیز را با آن داشت..

 

برغم این واقعیت، دینی بودن جمهوری اسلامی، چهره ایکه در عموم پنهان نگاه میدارد، که نقش خود را در گروگانگیریها و چپاول و غارتگریهای مزدوران خود در نقاط مختلف جهان نگاه دارد. با این وجود بعنوان یک ساختار سیاسی شناسایی شده و با آنها بر اساس روابط بین المللی به مذکره و مصالحه میپردازند. حال آنکه بعنوان جمهوری اسلامی، حکومتی ست متهم به جنایت علیه بشریت. در درون، نیز، نظام ولایت فقیه، اساسا نظامی دیده میشود سیاسی دارای تمامی نهادهای لازم برای موجودیت در نظام جهانی.

 

اما، جامعه به خصلت فریبکار نظام آگاه گشته است که سبب شکاف بزرگی بین نظام و جامعه را به پیش آورده است. شکافی که هر روز عمیقتر میشود. و تسلیم و تبعیت کمتر در گفتار و رفتار عموم مشاهده میشود. مثلا، شعری که تماشگران هماهنگ با یدیگر در استادیوم فوتبال  سر دادند مبنی بر پرچم فلسطین... و نمونه های بسیاری را میتوان در زندگی روز مره مشاهده نمود. رفتار و گفتاری که با قتل مهسا، به جنبشی تبدیل گردید بنام زن زندگی آزادی که ناقوس مرگ نظام را بصدا در اورده است. جنبش زن زندگی آزادی، جنبشی ست که بر خلاف جنبشهای دیگر روی بازادی دارد. چون بندهای شریعت را برشکند و انسان را رهائی بخشد. مبارزه ای دشوار که زمانی به پیروزی میرسد که خود آئینی و خود مختاری را جانشین مطلق گرایی و خرافه اندیشی نمائیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com