۱۴۰۲ اسفند ۱۸, جمعه

 

 

انتخابات و  

فرو افتادن چماق سنگین دین

از دست آخوند!


سر انجام سیرک برگزاری مراسمی که حکومت اخوندها "انتخابات" مینامند بپایان رسید. اینبار بر خلاف انتخابات  در گذشته ، به تایید و تصدیق و مشاهدات زندگان، حکومت آخوندی در کوبیدن به طبل پیروزی کمی شک و تردید و شاید هم ذره ای شرم ازخود نشان دادند اگرچه، ادعا کردند که برغم تمامی کارشکنی های "دشمن"(مثل همیشه) بیش از 40 درصد مردم در مراسم انتخابات شرکت کردند و تنها 60 درصد مردم ترجیح دادند که از شرکت در سیرک انتخابات آخوندی خود داری کنند. اما، این سبب نشد، که حاکم مطلق بر جامعه، ولایت فقیه، آخوند خامنه ای، 40% شرکت مردم در مراسم انتخابات را یک "جهاد" نخواند، کنشی همراه جنگ و خونریزی بر علیه "کفار،" آنان که با باورهای دینی بمعنای باورهای تهی از شک و تردید به جهان هستی و وظایفی که الله برای بشر تعیین و تعریف کرده است نگریسته و یا اصلا با اصل واصول یکتا پرستی بیگانه اند. آخوند خامنه ای انتخاباتی را جهاد میخواند که مردم در سراسر کشور بی میلی و بی اعتنایی، اگر نه تنفر و بیزاری، خود را نسبت به نیم قرن حکومت اسلامی، بنمایش گذاارده اند.

 

اگر بخواهیم قدری فهم خود از سخنان آخوند خامنه ای، بویژه بکارگیری واژه جهاد در توصیف شرک 40 درصدی مردم در انتخابات عمیقتر نمائیم، دریابیم که واژه جهاد، هر گونه که آنرا  تعریف و توصیف نمائی، مفهومی ست اساسا دینی، کنش و تخیلی ست بیانگر فدای هر انچه که باورمند دراین جهان بر آن مالکیت دارد و از آن لذت میبرد، از جمله فدای جان و زندگی. یا پذیرش شهادت در راه دفاع از توحید و نبوت و امامت، بیک پاداش ابدی در آن جهان دست خواهی یافت: ورود به بهشت  و تا ابد در کنار فرشته های همیشه باکره زندگی کردن.

 

در اینجا، چندان روشن نیست که آیا منظور آخوند خامنه ای از کفار آن 60 درصد از مردمی هم هست که از شرکت در مراسم انتخابات تف لیسان آخوند خامنه ای امتناع ورزیدند و یا منظور دیگری را میخواهد بیان کند. آخوند خامنه ای همانجا که انتخابات را یک جهاد خواند، خود بیدرنگ این سوال را مطرح کرد  که چرا شرکت 40 درصدی مردم را جهاد میخواند. پاسخ وی بدان، مثل معمول، آن بود که دشمنان نظام، امریکا، انگلیس و اسرائیل مدتها ست که ماشین تبلیغاتی خود را بکار آنداخته تا مردم را بعدم شرکت در انتخابات تسویق و ترغیب کنند. اما، موفق نشدند انتخابات را از رونق بیاندازند. آنچه آخوند خامنه ای مبهم میگذارد آن 60 اید درصدی ست  که از شرکت در مراسم انتخابات خود داری کردند، که آیا انها بخشی از  کفار بحساب میآیند یا نه؟

 پس شرکت 40 درصدی مردم در انتخابات، از منظر ولایت فقیه، دارای اهمیت و مفهوم عمیقتی تری از آن 60 درصدی ست که از ریختن رای خود در صندوقهای رای خود داری کردند.

 

ولی فقیه، آخوند خامنه ای، هنگامی به پایان مراسم انتخابات واکنش نشان داد که در حال غرص سه درخت در روز درختکاری بود (15 مارچ)، انتخاباتی که بیش از 6 ماه هر فرصتی که بدست آورد همراه تمامی امامهای جمعه، و بیشماری از طلبه ها و آخوندها در اقصا نقاط کشور، مردم را به شرکت در انتخابات فرا خوانده و در باره اهمیت و تاثیر آن د ر زندگی اجتماعی از هیچ در یغ نکرده بود. تاثیر حیرت آور نتایج انتخابات، گویا  ولی فقیه، آخوند خامنه ای را از رویایی عمیق خارج ساخته بود.

 

در دورانی که حوزه های علمیه قم برهبری امام خمینی بقدرت رسیدند، آخوندها فکر میکردند اگرچه باورهای دینی و علوم فقهی پاسخگوی تمام نیازهای اجتماعی و انسانی ست، با این وجود، مصادره نهادهای دموکراسی غربی، همچون قانون اساسی، سه قوای مجزا و مستقل از یکدیگر بعبارت قوه مجریه و قاتونگزاری و قضائیه میتواند خصلت کهنه و پوسیده قواعد و مقررات شریعت اسلامی برخاسته از آداب و رسوم ویژه دوران بیابانگردی را تزئین نموده و جهانیان را شیفته الگوی اسلامی جامعه ای نوین نماید، جامعه ای آسوده از دروغ و تقلب و جنایت و دزدی و کشتار، جامعه ایکه انسانها را از اسارت در ملزومات زندگی مدرن رها خواهد ساخت.


بعبارت دیگر، آخوند خامنه ای، بدون آنکه بخواهد، نا خواسته بواقعیتی اعتراف میکند که نشان میدهد که او بدان آگاه نیست. تناقض و تضادی که در آنچه بزبان میراند و آنچه که در عرصه عمل بمنصه ظهور میرساند. مثلا، او حتی یکبارهم به وجود 60 درصد  مردمی که در مراسم انتخابات شرکت نکرده بودند رجوع نکرد، گویی که آن 60 درصد از جمعیت کشور دارای وجود خارجی و یا شهروند جامعه نیستند. حتی حاضر نشد گمان و فرضیه ای ارائه دهد توضیح دهنده عدم شرکت مردم در مراسم انتخابات، گویی سکوت و نادیده انگاشتن واکنش منفی مردم به انتخابات بزودی بدست فراموشی سپرده میشود و معنا و مفهومی را به حضرت ولایت انتقال نمیدهد که در شیوه حکومت اسلامی نظری دو باره افکند. آخوند خامنه ای، خود بیش از هر دشمن دیگری ثابت کرده است با ابزار احکامی که 1402 سال پیش از این الله به پیامبر برگزیده اش انتقال داده است، نمیتوان در مدیریت یک جامعه مدرن در قرن بیست و یکم بکار برد.

 

حال، اگر به در صدهای شرکت کنندگان در مراسم انتخابات، از منظر کارشناسان و نظر دهندگان دیگر بنگریم، بعضا، تعداد شرکت کننده در انتخابات را تا 10درصد تخمین زده اند که نزدیکتر بواقعیت و باورکردنی ست. واقعیتی که هر رژیمی را مایوس و نا امید میکند. حال آنکه حکومت اخوندی، حکومتی ست که نه شباهتی بحکومت هایی که تا کنون در تاریخ ظاهر شده اند دارد و نه حتی شباهتی خواهد داشت با حکومت هایی که ممکن است در اینده بظهور درآیند.

 

واقعیت آنست که در تمام کشورهای جهان، یک رهبر همچون آخوند خامنه ای نخواهی یافت که همزمان هم تبلور دین باشد و هم تبلور قدرت. او نه تنها تبلور علم اجتهاد و یک مرجع دینی ست، یک رهبر سیاسی و فرمانروای تمام نیروهای اجرائیه از سازمانهای انتظامی و اداری گرفته تا دستگاهای بروکراسی دولتی، نیز، هست. مثلا، در دوران شاه، همگان آگاه بودند او از زبان قدرت سخن میگوید، از زبان شاه، قدرتی که از پدر بارث برده بود. این بدان معناست، آخوند خامنه ای، در جایگاهی در جامعه قرار گرفته است که کشیش های قرون وسطی، در دوران تاریکی و جهل و نا دانی قرار داشتند، جایگاهی بازتابنده وحدت دین و قدرت. آخوند خامنه ای از یکطرف عبا به تن و عمامه بسر دارد و دست پرورده حرفه دینداری در حوزه های علمیه ست و بازتابنده اخلاق تقوا و پرهیزکاری، از طرف دیگر، فرمانروای تمامی نیروهای قهر و خشونتبار نظامی و انتظامی است که تنها بکار انتقام ستانی میخورد و بس. در واقع، نظام اسلامی حکومت خود را با انتقام ستانی از حکمرانان پیشین آغاز نمودند.

 

روشن است که مبارزه با نظامی که هم ساختار قدرت را تحت سلطه خود دارد و هم ساختار دین، باورها و ارزشهایی که ساختار قدرت با اکثریت جامعه مشترک است، ساختاری که نمیتوان بسادگی یکی را از دیگری جدا نمایی. این دوگانگی در ساختار حکومت آخوند مبارزه با آنرا دشوار و پیچیده مینماید. بدرستی معلوم نیست که گفتمان نفی قدرت میتواند واقعیت یابد بدون گفتمان مردود شمردن دین و یا بخشی از آن. بقای حکومت آخوندی را باید به ماهیت دینی آن نسبت داد. البته آن لحظه فرا خواهد رسید که بدون بی اعتبار ساختن گفتمان دینی نمیتوان ساختار قدرت آخوندی را بر انداخت.

 

تردید نمیتوان داشت که حکومت آخوندی در این 45 ساله چندین بار مراسم گوناگون انتخابات را راه اندازی کرده است، تنها بآن دلیل که نشان دهد اصل و اصول دین اسلام چنان انعطاف پذیر است که میتواند نهادهایی بیگانه، همچون حکومت بر اساس میل و اراده مردم، تبلور یافته در قانون اساسی با ابزار انتخابات و استقلال نیروهای اجرائیه و قانونگزاری و قضائی را همچون فرزند خوانده ای بپذیرد. بسیاری از سیاست پیشگان و کارشناسان علوم اجتماعی علاقه داشتند که حکومت آخوندها در این مورد بموفقیت برسد و جوامع اسلامی را از فقر و نکبت و استبداد نجات دهد. کارشناسان غربی در این فکر بودند که حکومت آخوندی همان راهی را طی میکند که کلیسا برهبری پاپ و کیشیشان در قرون وسطی طی کرد، چنانکه کیش اسلام و مسیحیت بکسان به جهان هستی مینگرند.

 

چنین تحلیلی معلوم است که از عدم شناخت اصل و اصول اسلام برمیخیزد، بویژه از بخش آخوندی و یا شیعی آن و تا حدودی، نیز، از نا آگاهی به یگانگی و یکتایی دین و قدرت و یا وحدت شمشیر و شریعت که از ویژهگیهای دوران رسالت است و خلافت راشدین. این بدان معناست که آگر پس از گذشت 45 سال، حکومت آخوندی توانسته است با مصادره نهادهای حکومتهای دمکراتیک غربی، نه تنها مردم بومی ایران را بفریبد بلکه جهان غرب را هم مردد و سرگردان نماید. حال آنکه واقعیت آن است که قدرت واقتدارگرایی در ذات الله و انچه در قران بیان کرده است نهفته است. الله، عقل غایت و نهایی، انسان را خلق نکرده است که خود را جانشین  و یا رقیب خود بنماید و ادعای خدایی بکند. این است که الله، اصل و اصول اسلام را اگر روشن و باختصار بیان کنیم بر سه اصل بنیانگزاری کرده است، تسلیم اطاعت و فرممانبری، اصولی که در واقع در مرکز گفتمان الله در قرآن از آغاز تا آنتها قرار گرفته است.

 

این بدان معناست، عدم شرکت مردم در مراسم انتخابات حکومت آخوندی، از واقعیتی حکایت میکند که کمتر اندیشه گری بآن آندیشیده است. 45 سال تجربه حکومت آخوندی، اگر نه همه رای دهندگان، بی تردید، بخش بزرگی از مردم را بفریب حکومت اسلامی آگاه ساخته است، آگاه که شرایط دشوار و خوارکننده وحقارتبار امروز ناشی از تسلیم به خرافه اندیشی و اطاعت از احکام حقارت آور شریعت اسلامی و فرمانبری از فرمانراویی است که غرق در نابودسازی و غارت و چپاول اموال بی باوران، کافران و منافقان و مشرکان است و همچنین، پیوسته در پی پیاده سازی قواعد و مقررات قصاص و زنا و سنگسار و سرقت و قتل نفس، و یا بازگشت به قواعد و مقررات بیابان نشینان در درون و استخدام مزدوران برای گسترش و توسعه اسلام در کشورهای بیرون.

 

 ممکن است که علت عدم شرکت بیش از 80% مردم را خروج از فریب حکومت دین دانست، بسی بسیار خوشبینانانه تلقی شود. اما، همین بس که بخشی از آنان آموخته باشند، که تمامی نکبتها و مصیبتها و فقر و گرسنگی که ملت ما با آن روبرو شده است از دینی بر میخیزد که آخوند قدرتمند، همچون پتکی سنگین بیش از 45 سال است که بر سر ملت فرود میآورد. این پتک سنگین را وقتی میتوانیم از دست آخوند خارج سازیم، که بساط دین را در عرصه اجتماعی برچینیم و در عرصه خصوصی مورد عشق و علاق خود قرار دهیم. پروسه ای ساده که میتواند بدون هیچگونه خشونتی بانجام برسد. کنشی که ناقوس پایان حکومت آخوندی را بصدا در میآورد.

 

فیروز نجومی

firoz  nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۲ اسفند ۱۱, جمعه

 

چه نشستی؟

سقوط آخوند از منبر قدرت

فرا رسیده است!





واقعیت انست که ما، ایرانیان در شرایط بد و اسفناکی گیر کرده ایم، شرایطی که گریز از آن چندان ساده و راحت نیست، اگر چه بر تعداد گریزیندگان از خانه و خانواده در پی یک زندگی بهتر در گوشه ای از جهان، پیوسته در حال افزایش بوده است که در شرایط کنونی شدت بیشتری یافته است. آنها که بار و بندیل را برای زندگی در قربت بسته اند، از کارآمدترین اقشار جامعه و یا بعبارت دیگر، سرمایه های کشوراند. این "گریزندگان" هستند که میتوانند جامعه را با مدیریت و تخصص خود به پیش برانند. حکومت اسلامی هم نشان داده است که اهمیت چندانی برای وجود کارشناسان و متخصصین و کاردانان، مدیران با تدبیر و کارمندان و تحصییل کردگان و یا طبقه متوسط(برخاسته از حرکت بسوی مدرنیسم) قائل نمیشود.

 

چرا که آخوندی که دست پرورده حوزه های علمیه است، نمیتواند به تحول درونی دست بزند و به دگرگونی ها دوران مدرن تن داده، از خصومت با نو و نوآوریها دست برداشته و با فراورده های آن، تلاش دائمی برای زندگی بهتر برای نوع بشر، بسازد و آشتی نماید. اگر چه زندگی مدرن، نیز، شرو شور خود را داراست. اما، شر و شوری نه از نوع فسادی که در دستگاه های بروکراسی جمهوری اسلامی وجود دارد، و نه بان درجه، از زیرترین تا بالاترین، همه فرو رفته در فساد. پدیده ایکه در رابطه در معامله ها و معاهدهها، و قرار دادها بازتاب مییابد و بستر مناسبی برای پرورش فساد و گسترش ان میگردد. چه فرصتی مناسبتر برای بده بستانهای غیر قانونی و غیر اخلاقی ب برای مذاکره و بده بستان و سود و ثروت هنگفت بهم زدن، فسادی که راه را برای رانتخواری و پذیرش رشوه و غیره پیوسته بزرگتر و عظیم تر مینماید. امروز تحت حکومت مقدست ولایت، رقم غارت و چپاول به میلیاردها ملیاردهرسیده است.

 

این شیوه مدیرت، البته، در تضاد و خصومت است با پیشرفت و پیشروی جامعه در تامین نیازهای اجتماعی با ابزار بکار گیری کار ماهر و متخصص که بر ساختن زیربنای آن میتواند بخش بزرگی از جامعه را در برگیرد، و در آینده ای نه چندان دور شاهد ظهور یک طبقه متوسطی هستیم، بازتابنده دست یابی برفاه و آسایش مادی از یکطرف و بازتابنده ارزشهای انسانی، روابط دوستانه و انسانی ، از دیگر طرف، زندگی ای که بر بنیان دریافت دستمزد استثماری و یا استعماری بنیانگزاری نشده باشد.

 

تمامی گزارشهای عینی و آماری، نشان میدهد که طبقه کاردان جامعه نه تنها به آن مرتبه از رفاه و آسایش نرسیده است بلکه بخش عظیم ان به طبقه زیرین پیوسته اند، کار روزانه و کسب پول بی ارزش. کمتر خانواده ای هست که مزه تلخ فقر و خواری را امروز زیر زبان خویش مزه نکرده باشد. بعبارت دیگر، ما بجای حرکت بجلو و دست یابی برفاه و آسایش، لازم برای یک زندگی معمولی، تمام شواهد حاکی بر آن است که بگذشته باز گشته ایم، گذشته ای که مهاجمین تازی، با خود چیزی جز قهر و خشم و انتقام ستانی نیاوردند. آخوندهای حاکم بر جامعه ما از تبار همان تازیانی هستند که کشور را به تخریب و ویرانی کشاندند هرآنچه که توانستند به غارت و چپاول با خود بردند و هرچه که در درون بود مالک گردیدند.

 

اما، این هجوم را انچه وحشتبار و مخرب میکند آن است که دین خود را بر تمدن هزار ساله ما تحمیل کردند، برغم تمامی جنایاتهایی که مرتکب شدند و جنبشهائی را با که خدعه و نیرنگ وسرکوب کردند ، نتوانستند زبانن عربی را بر فرهنگ ما تحمیل نمایند. بگذریم که شاه اسماعیل صفوی، اسلام خود را (بخش شیعه اسلام که طرفداران محدودی در کشورهای مسلمان داشت) بنام اسلام دوازده امامی شیعیان را دین رسمی کشور اعلام نمود، تحولی که از دیدگاه امروز، تحول مصیبتی بار بوده است. چون برشد و نمو قشری از جامعه منجر گردید، مفتخوار اما برخوردار از حرمت و مشروعیت دینی. ردیف زیرین حوزه های علمیه، طلبه ها برآمده از روستاها و شهرهای کوچکتر بودند که برای آموختن علوم فقهی به حوزه های علمیه در شهرهای نزدیک وارد میشدند، برای کسب دانشی که برای آن حقوق دریافت میکردند و برایگان در حوزه های علمیه زندگی میگذراندند.

 

البته آخوند در زمانها دورتر بر بعضی نهادها، همچون نهاد قضائیه، نهاد تعلیم و تربیت، ثبت و احوال و سازمان موقوفات سلطه انداخت بود. اما، اینجا آنچه مهم است این است که دین هنوز بر منبر قدرت صعود نکرده و تمامی عرصه ها اجتماعی را تحت کنترل خود در نیاورده بود، اما، نه تنها اخلاق جامعه را تعریف میکرد با انحصار "باید" ها و "نباید" ، بلکه بخش مهمی از رفتار اجتماعی ما را نیز در کنتر انحصاری خود داست که با صعود بر منبر قدرت بیک هیولای دوسر تبدیل گردید، هیولای دین و قدرت، که شاید درنده ترینن، خوفناکترین هیولای روی زمین باشد. با این وجود، این هیولا در شکل و شمایلی دیگر از لحظه تولد با ما تولد مییابد، هیولایی که در بلوغ هم شناخت خوبی از آن نداشتیم، همینقدر بس که باور کنی که الله اکبراست و لا الله الا الله که خدای دیگر بجز الله وجود ندارد. حقیقتی ماورا چون و چرا.

 

باینترتیب دین اسلام وارد وجود ما میشود چه بخواهیم، چه نخواهیم. چه دین را دوست داشته و یا نداشته باشیم، توهین و بی حرمتی را به باورهای دینی را نمیتوانیم تحمل کنیم. با چشم و گوش بسته، کوچکترین ناروایی را نمیتوانیم به مقدسات دین بپذیریم. از میان امامان، مردم، بویژه، جوانان به امام علی و امام حسین شدیدا عشق میورزند و شهادت آنها را پیوسته مورد ستایش احترام قرارد میدهند.

 

غرض از رجوع مختصربتاریخ، آن است که نشان دهیم که حکومت آخوندی اساسا یک حکومت دینی، است که تنها با ابزار النصر بالرعب حکومت نمیکند بلکه در نهاد ما نیز زنده و فعال است و رفتا و گفتار ما در زیر نظر دارد.

 

این بدان معناست که حکومت آخوند، برغم خشونت و خونخواری ای که از تبار خود تازیان بارث برده است  و بر تمامی عرصه های جامعه سلطه افکنده است، بآن دلیل بوده است که زمینه در آغوش کشیدن دین اسلام به مثابه دین عدل و عدالت و برابری، استقلال و آزادی ظاهر گردید، درست در زمانی که شاه برنامه اصلاحات ارزی را باجرا در آورده و همه توانائی ها را در خدمت رسیدن به مرزهای تمدن بزرگ در آورده بود. اگرچه حوزه های علمیه برهبری آیت الله خمینی صدای اعتراض خود را بلند کردند، صدایی که 15 سال بعد تاج قدرت را بر سر نهاد.

  

بیان این نکته بآن دلیل ضروری بود که نشان دهیم ما وقتی از حکومت آخوند و یا حکومت دینی سخن میگوئیم از دینی سخن میگویم که در درون ما زیسته و با امید و امدادهای دین در در دوران دشواری و سختی بان دلبسته ایم. آخوندها زمانی که بر فراز منبر روضه و موعظه قرار میگرفتند، ستایش  و سپاسگزاریهایی امامان مقدس و شجاع که جان خود را برای عظمت اسلام فدا کرده بودند، عمیقتر در روح باورمندان رسوخ میکرد. قتل امام علی در ماه رمصان بدست ابن ملجم عبدالراحمن مرادی را بیشتر بسوی مراسم روزه داری در تمام ماه تشویق میکرد.

 

اما، باید بخاطر داشته باشیم که جامعه در کل دست ساخته آخوندو طلبه و فقیه بوده است. آخوندهای پرورش یافته در حوزه های علمیه بوده و هستند که به ما احکام اسلامی را میاموزند و شیوه زندگی اسلامی را تبلیغ و ترویج میکنند، هر چند شیوه ای در تضاد و خصومت با شیوه زندگی در جهان کنونی، شیوه ایکه برای تثبیت آن بر سطح جامعه از بکار گیری هیچگونه ابزاری روی گردان نیست، از قهر و خشونت گرفته تا خدعه و نیرنگ و ارضای امیال شهوت الود. مگر امام نگفت حفظ نظام واجبتر از حفظ جان امام زمان است. هر ابزاری در بثمر رساندن این باور مشروع و حلال است، از جمله جدا ساختن سر از تن.

 

. اگرچه، بسیاری با این باورهای دیرینه اسلامی خدا حافظی کرده اند. با این وجود، چه بسیارند با ادامه بباورها و ارزشهای دیرینه که بیشتر باسارت و بندگی ختم میشود، در برابر تغییر و تحولات مقاومت میکند. خاطر آسوده که در مبارزه با حکومت دینی نیازی به برگرفتن اسلحه و آدمخواری نیست. همین بس که از شراکت در دیدگاه آخوند دوری بگزینی.  بدین اسلام و افسانه ها و اسطوره هادینی نظری دوباره افکنی و صادقانه از خود بپرسی که وقتی میگویی الله اکبر، لا الله الا الله. آیا آگاه هستی که زیر بنای حکومت مطلق فقیه را مستحکم میسازی؟ و یا وقتی یک ماه در رمصان از سحر تا شام دهان می بندی و از خوردن غذا امتناع میورزی، آگاه هستی که اطاعت و فرمانبری را میاموزی؟ و یا وقتی مراسم نمازگزاریهای  روزانه بر پا میکنی، آیا میدانی که امروز دیگر نمیتواند کنشی عبادی و یا دینی خوانده شود ؟ در شرایط موجود بیشتر مراسم دینی از جمله نمازگزاریهای روزانه بیک کنشی سیاسی تبدیل شده اند. نماز گزاری همان چیزیست که این نظام و یا هر نظام سیاسی بدان نیازمند است. زیرا که مراسم نمازگزاری چیزی جز اعتراف به حقارت و خواری خود، اعتراف به بندگی و عبودیت خویش چیزی دیگری بزبان نمیراند. اصلا اکثریت مراسم های اسلامی بطور کلی الغا کننده  سه مفهوم اساسی است در گفتمان و در رفتار بشر در رابطه با خالق یکتا و یگانه الله، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، سه مفهومی که بازتابنده وحدت دین و قدرت اند.

 

در نتیجه، تا زمانیکه حکومت آخوندی در جانشینی امام دوازدهم بر ساختار قدرت سلطه افکنده است، میتواند، در دفاع از دین و عظمت و شکوه اسلام، بر فراز منبر قدرت همچنان، برغم مصیبت و نکبتی که در این 45 سال گذشته، ببار آورده است داد سخن بگویند و از شهادت حسین در حالیکه انسانی را که بخدای او باور نداشته باشد، براحتی بخاک و خون میکشاند.

 

اما، پایان داستان خوش است، آخوندها نمیدانند که وقتی آخوند از منبر قدرت سقوط کند از منبر خطبه و موعظه، از فراز منبر مقدس هم سقوط خواهد کرد. آخوند خبر ندارد که این حکومت اسلامی نیست که براندازی میشود بلکه آخوند بعنوان یک قشر اجتماعی است که در این مبارزه روی بنابودی مینهد و بزودی بزباله دان تاریخ می پیوندد. در این مبارزه به هیچگونه خشونتی نیازی نیست، همین بس که با شک و تردید بچیزهاییکه تا کنون باور داشته ایم، و باتردید انجام و یا در آنها شرکت میکردیم امتناع کنیم. بگذریم، الفبای اسلام را نیاموزی اگر آنها را بنفی و نقد نکشی. تغییر و یا ترک رفتار و گفتار دینی اگرچه هم اکنون در حال شکل گیریست، ولی هنوز بعنوان بخشی از جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی بازتاب نیافته است.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjmem@gmail.com

 

۱۴۰۲ اسفند ۴, جمعه

 

چالش

ساختار دین و قدرت

از چالش باورهای دینی میگذرد!


 

نزدیک به نیم قرن از حکومت دین میگذرد و متولیان دین اسلام، آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه، همچنان برتمامی عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قضائی، دستگاههای بروکراسی دولتی و نیروهای نظامی و انتظامی، سلطه بی چون و چرای خود را تداوم بخشیده اند؟ اگرچه دوران گذار از حکومت خدایی، آخوند سید علی خامنه ای هستیم، دورانی که برای وی فرصتی را بوجود آورده است که جلوه ی تازه ای از خود ارائه دهد، جلوه ای، آسمانی و زمینی. از یکطرف اعلام میکند که الله از زبان او سخن گفته است. از دیگر طرف، فقیه ایست ساده زیست و ساده انگار و افتاده.

در این جلوه ساختگی اخیر است که روزی نیست از فراخوان بشرکت در انتخابات مجلسهای خبرگان و شورای اسلامی(ولایتی) و نفوذ و تاثیر آنها در سرنوشت روزانه مردم سخن نراند، چنانکه گویی میتوان با ابزار انتخابات حتی، ولایت او را خاتمه دهی. تلویحا، چرا توسل بخشونت بجای دست آویختن بدامن محبت؟ چرا قهر و غیظ و خصومت، وقتی که انتخابات است و بشما قدرت میدهد برگزینید آنچه را که اراده میکنید، گویی نه او که مردم هستند حاکم. در حالیکه حضرت ولایت، تنها دورتر از همه بر فراز منبری مدرن، یک صندلی و با دو میکرفن نزدیک بصورت گوینده، در مرکز سکویی وسیع و بلندتر از مدعوین، مردم را بشرکت در انتخابات ترغیب و تشویق میکند. که بلحاظ تصویری این معنی را انتقال میدهد که او هست و بجز او هیچکس دیگری نیست. نه تنها در آن جایگاه، اگر نه در تمام جهان، حدا اقل در خاورمیانه که مشتاق چنین جلوه ای اند  .

 اگر، بقول خودش الله از زبان او سخن میگوید، آخوند خامنه ای باید هم باورش شده باشد که او هست و بجز او کسی دیگری نیست. واقعیتی که از آن گریزی نیست. اگر کس یا کسانی هم که هستند مثل، روسای جمهوری پیشین، مثل خاتمی، احمدی نژاد تا روحانی و وزری امور خارچه پیشین و بسیاری از مدیران و متخصصن دوران گذشته برای شرکت در انتخابات رد صلاحیت گردیده اند. در حالیکه اخبار سر ریز است از معرفی افرادی که در گذشته دارای مقام و منزلتی بوده اند که از شرکت در انتخابات محروم شده اند. در این معنا البته که آخوند خامنه ای، نه همیشه چندان بخود آگاه، نمیداند که هر روز گفتمان و رفتاری را بمردم ارائه میدهد عکس آنچه او دوست دارد جلوه گر آن باشد، صداقت که عکس آن چیزی نیست مگر ریا و فریبکاری. شاید هیچ رهبر دیگری در طول تاریخ پرفراز و نشیب، همچون خمینی و خامنه این، و یا امام و رهبر معظم یافت نشود ریا کارتر و فریبکارتر از ایندو. شباهتی بین خمینی و خامنه ای که نمیتوان بین رضا شاه و محمد رضا شاه ملاحظه نمود. تفاوت بسیار است، چون یکی خونی و یا ارثی، دیگری ناشی از تقلید است و تبعیت، دو اصل فقاهتی که بر اساس آنها حوزه های علمیه سازمان یافته اند

اینجا بحث بر ماهیت گفتمان انتخاباتی آخوند خامنه ای نیست که قصدی بیشتر از یک مقدمه بر مطلبی که در زیر میاید در کار نبوده است. که این واقعیت را باید پذیرفت که دو آخوند ریاکار فریب پیشه توانسته اند نزدیک به نیم قر بر ساختار قدرت سلطه افکنده و آنرا آنگونه شکل بدهند و سازماندهی کنند که فکر میکنند با خواست و اراده الله تطابق دارد. بی دلیل نیست که خود را بر حق میدانند و از اینروی بکارگیری هر ابزاری در دفاع از وحدت الله، البته مشروع است. حضرت ولایت و قشر آخوند پیرو وی، ابزار قدرت و ثروت در انحصار خود دارند نه تنها درون را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، وا میدارند بلکه  بقصد خویش مبنی بر سلطه بر جهان هم در گفتمان خود اعتراف میکنند، واقعیتی انکار ناپذیر. که در آن تردیدی نیست. آنچه دارای اهمیت است نگاه باین واقعیت است، نگاه به سیاستها، برنامه ها و تصمیمات نظام است. که معرف ماهیت نظام است. سوء تعبیر از این ماهیت، هر تاکتیک و استراتژی در ارتباط با مبارزه با آن را محکوم بشکست میکند و تا کنون هم کرده است. در برابر نظام ما برآمد جنبشهای دانشجویی، از آغازترین جنبشهای ضد نظام تا جنبش چند میلیونی "سبز" و "رای من کجاست" بودیم که در 96  و 98 و سر انچام در 401 هم پس از قتل مهسا بوقوع پیوست، بار دیگر جنبشهایی که سیاسی تلقی میشدند وارد صحنه شدند و بدیل حکومت ولایت فقیه را با ارائه شعار زن زندگی آزادی ارائه دادند.. اگر اینجا از رقابتهای اصولگرا و اصلاح طلب حرفی مطرح نمیشود بآن دلیل است که آنها را نیز باید بخشی از گفتمان آخوندی دانست که صرفا سیاسی است.

میتوانیم حتی به رابط بین المللی نظام، مختصرا اشاره ای بکنیم. که حکومت آخوند و نهادهای دیپلماسی آنها، ظاهرا، دارای مدیریتی است که چیزی جز اهداف سیاسی را پیگیر نیست. این نهادها نیز بنوبه خود دارای تخصص در گفتمان سیاسی فرض میشوند. از اینرو اگر به شرایط منطقه بنگریم متوجه این سوء برداشت هم میشویم. یعنی که جنگی که حماس علیه اسرائیل در هفتم اکتبر بدان دست زد، جنگی بود دینی نه سیاسی. بدست جنگجویان حماس باجرا در آمد و در آن صدها بیگناه، پیرو جوان و کودکان و بزرگان کشته، بقتل رسیدند، مورد تجاوز قرار گرفتند و یا به گروگان گرفته شدند.

آنکه کنش حماسی ها را کنشی سیاسی میخواند یا از نا آگاهی ست و یا از بیان واقعیت هراس دارد. که جنگ حماس و تمام متحدین آنها، از جمله حکومت اخوندی با اسرائیل، یک جنگ دینی ست. این است که غرب سعی میکند دست از آن بشوید و هم دیگر کشورهای منطقه مثل مصر و اردن از راه یافتن بان باز میدارد. چه آنها بخوبی میدانند هرجا که جمهوری اسلامی حضور یابد، چه در لباس آخوند و چه در لباس آدمی، سازنده سیاست از دین است. معماری روابط بین المللی، همچون تنظیم روابط درونی، چه مادی، چه فرهنگی، باور و عمق و عرض و طول آن بستگی دارد به تقلید و تبعیت از مقام بالاتر. برای کسب قدرت، نقطه ای که در آن فساد لانه میکند و نظام را بفساد میکشاند. چرا که نه شایستگی بلکه روابط را ترجیح میدهد. در درون این سامان است که فردی همچون اخوند رئیسی و حسین امیر عبداللهیان وزیر امور خارجه میشوند، کسانی که نمیتوان حتی به جاورکشی گمارد. نه اینکه همه سازمانها و نظامهای بورکراسی بر کنار از بلای روابط باشدند. اما، جوامعی همچون جمهور اسلامی، تمامی نظام براساس روابط بگردش در میآید. در نتیجه فساد در تار و پود آنها رخنه کرده است و باین سادگیها نمیتوان از شرشان خلاص شد.

بنابراین، باید بگوئیم که چه در داخل و چه در خارج چندان علاقه ای نیست که جمهوری اسلامی را بعنوان یک حکومت دینی ستایس کنند. روسای نظام های گوناگون غربی و یا شرقی چه پوتین، چه رئیس جمهور فرانسه، با مقامات جمهوری اسلامی بر اساس منافع سیاسی خود ارتباط بر قرار میکنند. اینکه رئیس جمهور حکومت آخوندی منافع اسلام، بویژه فقاهت اسلامی را در نظر دارد، تهی از معناست برای پوتین و یا شی جین پینگ.

در درون وضع بسیار دشوارتر است. چون در طول تاریخ دور و دراز ما، هرگز با پدیده ای بنام حکومت دین- قدرت روی در رو نشده و تجربه ای از آن دیدگاه و رفتار آن نداشته ایم. در اروپا حکومتی ترکیبی از دین وقدرت تجربه کردند، دورانی که بیش از سه قرن در تاریکی و جهالت و خرافه اندیشی های کیسا فرو رفتند. اما، در آندوران هم نخبگانی ظهور یافتند که راه برون رفت از تاریکی و رسیدن برنسانس و روشنگرایی را نشان دادند.

اگر در روابط بین المللی از شناسایی جمهوری اسلامی بعنوان یک دولت دینی امتناع میکنند بآن دلیل است که این روابط خاص باید در محدوده پروتکلی مدیریت شود که یا وجود ندارد و یا اگر دارد باید بآن دورانی باز گردند و به بازسازی آن بپردازند. همگان آگاهند که غربیها علاقمند به پیشروی هستند و بر عکس آنها آخوندهای حاکم بر کشور ما هستند که کشته مرده بازگشت بگذشته هستند.

این بدان معناست که در شناخت حکومت آخوندی سوء فهم وجود دارد. بطور معمول تحلیلگران حکومت آخوند را بگونه ای مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند گویی یک نهاد سیاسی است و در پی کسب و حفظ قدرت است، مثل همه دولتها و حکومتها. این سوء فهم، ممکن است صرفا از عدم اطلاعات معتبر بر خیزد. حال آنکه این سوء فهم از عدم فهم اسلام،بر میخیزد. چرا که در اسلام، حرف از خدایی نیست که خود را فدای رستگاری باورمندان خود میکند، بلکه حرف از خدایی ست که در حالیکه بخشنده و مهربانن است، چیزی نمیخواهد مگر تسلیم، اطاعت وفرمانبری که دارای پاداش است در این جهان و رستگاری در آن چهان دیگر. 

 

اما، چرا در گفتمان اپوزسیون، از دین اسلام و نقش آخوند و فقیه و حوزه های علمیه، خبری نیست؟ شاید نگریستن و فهم حکومت آخوندی اساسا بعنوان یک حکومت سیاسی محدود است و جنبه دینی آنرا نادیده گرفتن خود از سیاستی بر میخیزد مبنی بر امتناع از درگیری با دین. چون درگیر با دین عوارضی را تولید میکند  برخاسته از کوته فکری و نادانی و یا غیرت و تعصب، خود نهفته در ذات تعلیمات دینی.

شاید یکی از رازهای ماندگاری نظام اسلامی، پس از گذار از پستی و بلندیهای بسیار آن است که بنام الله و پیامبران و مقدساتی حکومت میکند که همگان بدان باور داشتند، باور مشرک لازم و ضروری برای هر کنش و اقدام جمعی، میتواند ستون مستحکم ساختار هر قدرتی باشد. اگر جامعه به قصاص باور نداشت آیا نظام قضائی میتوانست مراسم یک جنایت را بنام مراسم قصاص برپا دارد و بجرم محارب و افساد فی العرض انسانی را جلوی جوخه اعدام قرار دهد؟ برغم حکومت مطلقه آخوند برهبری آخوند خامنه ای و سلطه نهاد های دینی بر غیر دینی، برگفتمان و رفتار خصوصی و یا اجتماعی، هنوز نیروهای دگر اندیش از هر ایده و دیدگاهی تا کنون نتوانسته اند نه به خلق بدیلی در زمینه تئوری و یا در استراتژ و تاکتیک سیاسی دست بزنند. نه اینکه در این باره ساکت اند، اتفاقا خیلی وارد جزیئات هم میشوند، از نخود تا پیاز، اما، کمترین ذکری از دین بگوش نمیرسد. حال آنکه دین در مرکز نه تمامی رفتار ولایت فقیه و قشر پیرو او، قشر مفتخوار آخوند بلکه در مرکز سیاستها و تصمیمات نظام قرار گرفته است.

منتقدین نظام بوضع موجود بگونه ای مینگرند گویی خالص یک پدیده سیاسی ست، حال آنکه آخوند خامنه ای ادعا میکند که الله از زبان او سخن گفته است. کمتر کسی هست که امروز نداند که تنها اراده یک فرد است معطوف بقدرت. ولایت فقیه، آخوند خامنه ای ست که حرف اول و آخر را میزند.

کمتر کشوری را میتوان یافت که علاقه به درگیری با دین در میدان جنگ و تخریب و ویرانی را داشته باشد. قدرتهای بزرگ همه بر ان باورند که جمهوری اسلامی بسوی فروپاشی دیر زمانیست که در حال حرکت است چه نیازی ست به از همگسیختن آن از بیرون؟ تنها، دیر یا زود دارد. سقوط نظام قطعی ست سودی از درگیری با حکومت دین عاید هیچیکس نشود.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

 

 

 

 

 

 

  

۱۴۰۲ بهمن ۲۷, جمعه

 

 

کدام یک؟

ساختار قدرت و یا ساختار دین است

که باید براندازی شود؟




 آنچه تا کنون آمده است(در مقاله پیشین)  به نتیجه و یا نتایجی رسیدیم که از بازرسی انتقادی، انقلابی موسوم به "انقلاب" اسلامی در 1357 به دست آوردیم. گفته شد، نهایتا، خیزیش عمومی در سال 57 انقلابی بود که بخروش آمد و به پیروزی رسید، نه در پی در آغوش کشیدن آزادی. اگرچه در بخش اول شعار انقلابی، واژه آزادی پس از استقلال و جمهوری اسلامی بیان گردیده بود. بی تردید باین دلیل که آزادی هم در فرهنک شریعت اسلام هم وجود دارد، منتها با بار معنی دگرگونه ای. شاید، این یاد آوری لازم باشد که حمایت از آزادی و بزرگذاشت آن ( اگر رجوعی در کلام الهی و یا دراحادیث و راویات بیابی) آنرا تنها میتوان در خدمت و عظمت ظهور پدیده آخوندیسم دانست، قشری از جامعه، که به هزینه مالیاتی مذهبی، دریافت خمس و یا ذکات، 1-5 و یا 1-8 از در آمد مردم، تامین مالی مدارسی دینی بنام حوزهای علیمه، بدریافت آن بستگی داشت.

 

نقشی که حوزه های علمیه در تبعیت از مرجعیت آیت الله خمینی که برعلیه شاه بر خواسته و پرچم اسلام را بر افراشت بود در کشاندن عامه مردم بسوی اقتدار دینی، نقشی بود موثر. مهمترین سران حکومت دین برخاسته از همین حوزه ها بودند، که کارشان تولید طلبه بود و تداوم حرفه شان، بیاموزند که بمردم بگویند و از انجام چه کارهای هرگز غفلت نکنند تا مورد عنایت الهی قرار بگیرند. حکومتی که جانشین حکومت شاه گردید، ذاتا حکومتی بود دینی که بیدرنگ مورد تایید و علاقه عمومی قرار گرفت، بدلیل باور مشترک به احکام و اصل و اصول اسلامی بمحض خروج از جنین.

 

کیشی که هم اکنون حاکم بر سر زمین ایران است بنام اسلام ناب محمدی، بواسطه قشر فقیه مقدس و آخوند و طلبه

 

اما، در جامعه ناشاهی شده امروز، قشری در سال 57 بر جامعه ما سلطه اندخت که بر خلاف شتاب جهان بسوی کشف تکنولوژیها و اختراعات صنعتی، از همان آغاز راه بازگشت بگذشته را در پیش گرفتند. خود را از جامعه مجزا نمودند و در حوزه های علمیه که از دیر باز بخرج دولت و کسب مالیات دینی تامین مالی میشد تا به نهادها تولید کننده طلبه و آخوند بپرداند بر اساس آموزش علوم فقهی از طلبه گری تا رسیدن به اجتهاد و دفاع لازم از رفتار و گفتمان دینی و گسترش آن.

 

 آنچه که سرانجام فقیه و یا آخوند میاموخت، آن بود که چگونه رفتار و گفتار دینی میتواند جامعه را بجمعی تبدیل کند عاری از هرگونه خصومت و اندیشه ضد دین و دوری از ارتکاب به گناه و انجام بخوب، جامعه ای را معماری مینمایند، مورد تردید تمدن وعلم غرب، بویژه بلحاظ عدم احکام اخلاقی در خدمت درستکاری و راستگویی جامعه. در حالیکه ساختار اسلام فقاهتی و یا آخوندی، بویژه کیش شیعه، خود را دانای "حقیفتی" میدانند که بنا بر درایت الهی بدانها اهدا شده، باور به یکتایی و یگانگی الله و محمد. که الله بزبان محمد، نه هیج سخن دیگری با او سخن میگوید و احکامش را با ابزار وحی بپامبر برگزیده اش الحاق میکند. پس از فروپاشی نظام شاهی، حکومت دین، حکومتی قرنها پوسیده و بجا مانده از غافله تمدن غربی، بر افتاده از شرکت در مدیریت جامعه، همچون تاریخ گذشته تاج شاهی نه بر سر شاهی دیگر بلکه بر فرازعمامه ای نهاد، نماد، جزم و مطلق و اخلاق گرایی . که بما نمایی عرضه میکند ازحکومت دین در اروپا در قرون وسطی، حکومت تاریکی و گذار از تاریکی بروشنایی همراه کشف شناخت و تفکر در باره ریشه یابی های ظهور جامعه بشری. حاصل مطالعه رشد و تکامل بشر و شناخت توانائیهای درونی بیرونی  آن، نیز، نه تنها بر فرهنگ غرب بلکه بر سراسر جهان سلطه افکن گردید.

 

مارکس، فیلسوف و انقلابی قرن 19 بر آن اعقتاد بود که:

 

 بشر سازنده تاریخ خود می باشد، اما آن را به دلخواه خود خلق نمیکند. آنرا تحت شرایطی که خود بر گزیده اند بوجود نمیآورند بلکه آنر در مواجهه با شرایطی که داده شده و از گذشته انتقال یافته است، میسازند. سنت تمام نسل های مردگان همچون کابوسی وحشتناک بر مغز زندگان سنگینی میکند (برمر 118،1869

 

شریعت اسلام نیز کابوس وحشتناکی ست که از مردگان پس از 45 سال حکومت دین، به زندگان انتقال یافته است و بر آگاهی و شعور باورمندان سنگینی میکند. ما تاریخ خود را در حالی ساخته ایم که در بند شریعت بوده ایم. هم اکنون با انقلاب زن زندگی آزادی آغاز گردیده است خود را در شرایط آزادی بازسازی نمائیم.

 

انقلاب 57 را باید تجلی این کابوس وحشتناک دانست. ما شیفته و شوریده به استقبال رهبری شتافتیم که از دوران بدوی، دوران بادیه نشینی، دورانی که در تاریخ اعراب به دوران جاهلیت، به دوران ساحری و کاهنی معروف است، باز میگرداند دورانی که الله بواسطه پیامبر برگزیده خویش تاج را از س شاه برگرفت و بر سر دین نهاد که نمادی آن آخوندی بود عبور کرده  از دوران بعثت و رسالت ع و سر از موزه یی تاریخ ، مثل سر زمین ایران سر بر کشیده است

 

این بازگشت بگذشته بر خلاف ادعاهای رژیم در دست یافتن بعلم هسته ای و موشکی، از باوری بر میخزید مطلق و چیزی نخواهد و نجوید از انسان مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری از احکامی خصلتا الهی که از الله با ابزار وحی به پیامبر خود انتقال داده است. که نهایتا چیز نمیتواند باشد مگر خصومت دانمی وخصم آشتی ناپذیر آزادی. نمایی که دین گرایان، حکومت شاهی را ویران و سر انجام پس از گذار از پستی و بلندیها و خونریزی های بیسیار، مردم سروری خود را کسب کردند و جمعا خود در گزینش نمایندهگان خود بحکومت همت گمارند.

 

حال آنکه، کمتر کسی، در فرهنگ سیاسی ما، از شاهی تا چپی و آخوندی، باین حقیقت آگاه بودند و یا هنوز هستند که آزادی در جمهوری اسلامی نمیتواند چیزی باشد، مگر آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری. یعنی که آزادی پدیده نوینی که انسان بی بهره از ان موجودی نیست بزرگتر از گله حیوانات که تمامی امور زندگی آنها را گله بان تعریف میکند، حیواناتی که تن بشرایط بندگی و عبودیت میدهند، حتی اگر بفرمان الهی باشد که در آن شک و تردید بسیار است، شایسته انسان نیستند، انسانی محروم از ابتدائی ترین حقوق ابتدائی، حق گزینش و حق بیان انسان است. آیا انسانی که محروم از قدرت و ناتوان در بیان آنچه میخواه بگوید، از انسان بودن محروم و بحیوان تبدیل نشده است؟

 

این بدان معناست، این نه ساختار قدرت که ساختار دین است که انسانی را میخواهد با چشمهای کور و گوشهای بسته، تسلیم، مطیع و فرمانبر. که ساختار حکومت دین، برغم اشعار و نوحه های توخالیشان، از دیر باز، حداقل از دوران صفویه، دین پیوسته از مستحمکترین پایه های ساختار استبداد سیاسی بوده است، ساختاری که در دوران رضا شاه تضعیف گردید اما، نه با قدرت و جسارت که بتواند حوزه های علمیه را بدانشگاه ها تبدیل نمادید. روندی که در دروران فرزندش محمد رضا شاه براهی رفت که تنها میتوانست شاهنشاهی را ضعیف و به نیروهای تاریکی قوت بیشتری بدهد. یعنی که شاه هر نهاد و شخصیت دینی را آزاد در گفتمان رفتار رها میکرد و سیاسی گران را هرچند که تعدادشان چندان بزرگ و گسترده نبود، بزندان و شکنجه کشیده میشدند.

 

انچه که تا اینجا آمده است این است که نشان بدهیم، که این ساختار قدرت، برغم تمام بیرحمیها، فریب و ریاکاریهائی که ظاهرا از آن سر میزند، از دینی برمیخزد که از دیر باز ساختار قدرت را مورد تایید و حمایت قرار میداد و بدین ترتیب بمقاصد خود میرسید، مقاصدی چون رواج جهل و خرافه باوری، تن دادن به مراسم و احکامی بیشتر در خور حیوان تا یک انسان ازاد و مستقل. روشن است که وقتی دین بر منبر قدرت صعود میکند جامعه را بنیان بگذارد بر اساس اخلاق و باورهای دینی برخاسته در 1402 سال پیش از این.

 

این بدان معناست، دشمنی که امروز با مردم ایران روی در روی قرار گرفته است، ساختار قدرت نیست. چه ساختار قدرت هرگز  نه مستقل بوده است و نه آزاد. در حالیکه میتواند هم مخرب باشد و هم سازنده، پدیده ایکه اینروزها در گوشه و کنار جهان، بویژه در خاورمیانه در حال روی دادن است. که ایده، عقیده، دانش و باورها از هر نوعی، از اسلامی گرفته تا فاشیت ها گردانندگان و تولید کننده خشونت اند، اما، نه بخودی خود بلکه بفرمان دین.

 

پس در شرایط جامعه ما، آخوندی که ادعا میکند الله از زبان او سخن میگوید و تمامی آن مردم و نهادهایی که باور میکنند وقتی آخوند خامنه این از جنین مادرش تولد یافت، با بیان یا علی باین جهان پا نهاده اند، برهبری فرمانبران بیرحم خود از ابزار هر خشونتی در بقای آخوندیسم برای فرمانبران بیرحم و چشم و گوش بسته خویش استفاده میکند. ما با ماموران خشن و بیرحم و آدمخوار روبرو نیستیم، ما با آن پدیده ای روبرو هستیم که چیزی جز خون و خشونت و قهر و قدرت چیز دیگری در دامنش نمیروید.دین.

 

 اما سوالی که باید پاسخ داده شود آنستکه چگونه، برغم تمامی پیش بینی ها در مورد قریب الوقع فروپاشی نظام بخاطر نافهمیای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی، حکومت آخوندی توانسته است نزدیک به نیم قرن هم دوام آورد ؟ تحلیگران باین سوال بگونه ای پاسخ میدهند چنانکه گویی حکومت اخوندی یک حکومت سیاسی ست و نه یک حکومت دینی. در حالیکه هر انچه از جمله رفتار و گتمان اجتماعی بزبان دینی بیان میگردد و با ابزار دینی مورد بررسی قرار میگیرد.

 

در حلیکه سلطه دین را میتوان در تمام امور زندگی مشاهده نمود، با این وجود وقایع اجتماعی بگونه ای مورد بحث قرار میگیرد بگونه ای که دین یا وجود ندارد و یا اصلا  آنرا سبب نگردیده است. که یک ممک است بدلیل ترس و ارعاب جامعه از زندان و شکنجه سکوت برگزینند و یا ممکن است باورمند، دل بتیرکشنده دهد یا به نفی ارشهای نظام میپردازد ویا در بهترین وجهش علیه قدرت باعتراض و احتمالا شورش بر میخیزد. در حالیکه آن هیولای بیرحم و کشنده چیزی نیست مگر. مگر نه اینکه انسانها را بفرمان دین سنگسار میکنند و بجرم ارتکاب دزدی و یا دیگر اجرام بفصاص و تنبه و مجازات بر فراز دار اعدام بقتل نمیرسانند. آخوند بر اساس حکم شریعت نه مصالح سیاسی به بیرحمی و کشتار و فقر و بدبختی بسیاری از انسانها دست میزند. اگر کشتار یهودیان در هفتم ژانویه، از باور بجهاد و شهادت، از اعتقادبه بیرحمی و انتقام ستانی، برنمیخیزد چگونه همچون آدمخوارانی دیوانه به نام دفاع از دین به مردمی بی گناه حمله میکنند، میکشند، تجاوز میکنند بگروگان میگیرند که هیچ هدف و غرضی نمیتواند آنرا توجیه کند، مگر باور بارزشهای اسلامی، مثل، جهاد و شهادت یا بکش تا کشته شوی. نه اینکه بازادی و خوشبختی و ارامش در این جهان بلکه بزودی شهید به دنیای ماورایی انتقال یافته  تا ابد در کنارفرشته های باکره بسر برد، دینی که بشکل یک ایدئولوژی  فریبنده، نه کمتر از کمونیسم و فاشیزم. آری، باید بفکر دین بود، بفکر استفرار و نفوذش در جامعه. در غیر اینصورت بعنوان یک جامعه اگر بعقب بازگرد نکنیم، در جایگاه خود همچنان درجا خواهیم زد. برای پیروز بر نظام، اول باید بر خود پیروز شویم و به پاکزادیی درون از ارزشهای نا پاک دین اسلام بپردازیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonje@gmail.com 

۱۴۰۲ بهمن ۲۰, جمعه

دین آگاهی و رهایی

از سیه روزی و نگونبختی!




 

در آستانه سالگرد صعود آخوند بر منبر قدرت، واقعه ای که انقلاب اسلامی57 نامیده میشود، بجاست که بار دیگر به نقش خویشتن در سیه روزی و نگونبختی خود بیاندیشیم. شاید سرانجام بتوانیم دریابیم که چه چیزی را ویران نموده ایم و بجانشینی آن چه چیزی را بنا گذارده ایم. بی تردید، چندان دشوار و پیچیده نیست که نتیجه را در آغاز اعلام کنیم.

 

با نگاهی سریع بگذشته باین نتیجه میرسیم که نه تنها نظام دیرینه استبدادی را ابقا کرده ایم، نظامی که ما، ایرانیها از دیر باز بدان عادت داریم، بلکه آنرا بسی بسیار مستحکم و  ضریه ناپذیرتر بنا نهادیم. آنرا مضاعف نمودیم و استبداد دین را هم بر استبداد سیاسی افزودیم. این بدان معنا است که استبدادی که جانشین استبداد شاهی نمودیم، نه تنها سلطه خود را بر سیاست، و روابط سیاسی از جمله آزادی در گزینش راه و روش سیاسی و بیان اندیشه های سیاسی بآزادی در جامعه حفظ نمود بلکه بدان نهادهایی هم افزودیم که گفتمان و رفتار و اخلاق را در تمامی عرصه های اجتماعی، از روابط دیپلماتیک گرفته تا رخنه در هر عرصه دیگر از جمله نظارت و کنترل عفاف و عفت اجتماعی با ابزار حجاب اجباری، بعنوان رفتاری، ذاتا دینی. پس نطام ولایت برهبری ولی فقیه، آخوندی برخاسته از حوزه های علمیه، بازمانده از قرنها تاریکی، خرافه اندیشی را بر جامعه حاکم مطلق نمود، فقیهی که نه حکومت بلکه خدایی میکرد.

 

در نتیجه، پس از سال 57، هیولایی بوجود آوردیم دو سر، هر چند فریبنده در ظاهر. چون هر دو باهم یکی بودند و یگانه. اما، بزودی دریافتیم چه هیولای هولنک و وحشت آفرینی است این هیولای دو سر، هیولایی که یک سر ان دین است، دینی که اقتدار و استبدد در ذاتش نهفته ات و دیگری قدرت، ساختاری که سلطه اش حد و مرز و محدودیتی نمی شناسد. نه تنها نهادهای قهر و خشونت، همچون نهادهای نظامی و انتظامی، جاسوسی و امنیتی، زندان و شکنجه و بازجویی را برای ادامه خاموش سازی جامعه، سرکوب هر نقد و نفی و مخالفت و اعتراضی و یا سرکوب آزادیهای اجتماعی، ابقا نمودیم بلکه آنها را نوسازی و توسعه داده و به موازات آنها سپاه پاسداران و بسیج و وزارت اطلاعات و غیره  را هم بدانها افزودیم. بر آنها، انواع و اقسام نهادهای دین محور، نهادهایی همچون وزارت "ارشاد" و "گشت" های مختلف ارشادی، از جمله گشت های ثارالله و سازمانهای امر بمعروف و نهی از منکر و از همه مهمتر نهادی برخاسته از دوران رسالت، برپا داشتن عبادت های جمعی در روزهای جمعه که خود نمادی بود از ترکیب دین و قدرت که در خطبه خوانیها بعداز اجرای مراسم نمازگزاری، بازتاب میافت.

 

در واقع، برگزاری نماز جماعت، برگزاری یک مراسم سیاسی بود. اگر برگزاری مراسم عبادت کمتر از 30 دقیقه بطول میانجامید. خطبه خوانیهائی که در پی آن میامد کمتر از دوساعت بطول نمی آنجامید. که عبارت بود از خطبه دینی، اول و در پی آن خطبه سیاسی. ساختاری، هرچند بازمانده از دوران بیابانگردی بشر، اما، بسی بسیار موثر در تبلیغات دین و سیاست، حتی در جهان مدرن، تقریبا غیر ممکن که یکی را از دیگری بتوانی شناسائی کنی و یا اصلا بصرافتش افتی که دین وسیاست نباید باهم یکی و جدایی ناپذیر از یکدیگر باشند، پدیده ای که اروپائیها، پس از گذار از پستی و بلندیهای بسیار بدان پی بردند. چه بکارگیری دین بعنوان یک ابزار تبلیغاتی بسی مفید و ابتکاری ست و مشروعیتی بنظام سیاسی تحویل میدهد که بقا و تداوم آنرا تداوم می بخشد.

 

پس از گذشت تقریبا نیم قرن تجربه "انقلاب اسلامی،" برهبری قشر اخوند، میتوانیم، با خاطر جمعی بگوییم که اسلام، بویژه، اسلام ناب محمدی و یا اسلام برساخته دست فقها و آخوندهای غیر عرب ایرانی، همه اقتدار است و قهر و خشونت. بآن دلیل که چیزی نمیخواهد و نمیجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، همچنانکه بازتاب مییابد در برگذاری نمازهای روزانه و گفتمانی که با آن همراهی میکند. که خود نمیتواند بیانگر چیزی باشد مگر باور و ایمان به حقارت و خواری خویش، بدون آنکه هرگز اجازه دهد تردیدی در باورش بوجود آید، گفتمان و کنشی زمینه ساز برای پرورش و مشروعیت بخشیدن بیک نظام استبدادی، با ابزار دین، دینی که در ذات آن قهر و قدرت، جزم اندیشی و مطلق گرایی نهفته شده است.

 

پس اگر بگوئیم امروز نظامی بر ما حکومت میکند که همان هیولای دوسر است، هیولای دین و قدرت که وحدت آن در وجود آخوند خامنه ای که این روزها الله از زبان شیرین او سخن میگوید، حرف حیرت آوری بزبان نرانده ایم. در اینکه نظام توانسته است برغم پستی و بلندیهایکه پیموده است، توانسته است که نزدیک به نیم قرن سلطه مطلق خود را بر تمامی جامعه تداوم بخشد. در پاسخ بچرایی این موضوع، تحلیلگران پاسخهای فراوان و جالبی ارائه میدهند. ولی در این تحلیلها کمتر سخنی از دین و نقش مهمی که نه در 45 سال پیش از این بلکه در همین زمان، زمان معاصر بازی میکند، بگوش نمیرسد، بآن بگونه ای مینگرند، چنانکه گویی، حکومت اسلامی یک حکومت سیاسی است مثل تمامی حکومت های دیگر.

 

نظاره گران حکومت دین ، هنوز حاضر نیستند که به نقش انکار ناپذیر دین در بقای سلطه آخوند و فقیه و طلبه بر تمامی عرصه های اجتماعی، و برغم وجود اسناد بسیاری مبنی بر سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت که همچون مشتی دو برابر سنکین تر بر سر جامعه فرود آمده است بپردازند؛ و نقش برجسته و فریبکار دین را در سلطه افکنی بر تمامی نهاد های جامعه مورد بر رسی قرار بدهند. حال آنکه هر تصمیم و سیاستی که اتخاذ میشود، تنها بنام دفاع ازدین و ینام الله است که باجرا در میاید. تاکنون، جوانان این سر زمین را بجرم کوچکترن اعتراض و مخالفتی با نظام مقدس ولایت، بوضع دردناکی بر فراز دار اعدامها بقتل رسانده و میرساند ویا در زندان و زیر شکنجه  وادار به تسلیم و اطاعت نموده  و مینمایند.

 

نیازی نیست خیلی دور برویم، آخوند در 45 پیش از این با تیر باران سران نظام شاهی بر پشت بام آیت الله مقدس، پرورش یافته در دامن دین اسلام، ظهور خود را اعلام کرد. از آن پس نتوانی واژه ای مناسب در فرهنگ لغات بیابی که بتواند حکومت آخوندی را بگونه ای توصیف کند که معانی عمیق وحدت و یگانگی دین و قدرت از ان بترواد. مگر، امکان داشت که بر علیه آخوند خمینی بپا خیزی و بر پیشانی ات برچسب، کافر و منافق و مشرک نچسابانند. یعنی که نظام اولین تیری را که بر قلب دشمن نشاند بنام الله و دفاع از دین نشاند. و از آن پس دست بچه سیاستهای شرم انگیزی که نزدند، مثل، گروگانگیر و نپذیرفتن میلیاردها دلار غرامت جنگی و ادامه آن تا شکستی که تنها با نوشیدن زهر میتوانست جبران شود.

 

اما، آنچه در شریعت اسلامی وجود ندارد مفهوم شرم است. آخوند خمینی بجای اعتراف به نادانیها خود و پذیرش شکست در جنگ با صدام، فرمان کشتار 4000 تن از زندانیان سیاسی را که دوران محکومیت را میگذراند و بعضا به پایان آن رسیده بودند، بجرم الحاد، کافر و منافق و مشرک، طناب دار بگردنها، همگان را بر فراز دار بقتل رساندند. سپس، جانشینان او برهبری آخوند خامنه ای و آخوندهای ردیف بالا، ضمن اینکه بنام الله قتل های زنجیره ای را براه انداختند، قتل و جنایات در سال ها 96 و 98 و 401 نه تنها باوج خود رسید بلکه نظام در دفاع از عفاف و عفت اسلامی با تفنگهای ساچمه ای برای کور سازی و ناقص سازی جسم و تن انسانی بمیدان آمد. کنشی بر آمده از استراژی اسلامسازی رفتار و گفتمان اجتماعی، گویی که تکیه بر قهر و خشونت و انتقام ستانی و بیرحمی که الله در کلام خود بعنوان حل بسیار از مشکلات و گرفتاریها از آن بفروانی استفاده میکند، تنها راه بر خودرد با مسائل اجتماعی ست. چه، الله اقتدار خود را مدیون رفتار و گفتمان خشونت است. تنبیه و مجازات الهی، نهایت بیان قدرت و اقتدار است. آن، چه خدائی ست که با کلام خود نتواند ارعاب و وحشت آفریند، که از "راه مستقیم" انحراف نیابی و دچار شرک و کفر و نفاق نشوی. چون ترس از خشونت و بیرحمی ست که بنده را از تکرار بد و انحراف از راه مستقیم منع میکند، چنانکه گویی میتوانند با شیوه خشونت و تنبیهات و مجازات سنگین، جامعه را اسلامیزه کنند. مبادا که کسی به بیراهه برود و یا بسوئی بنگرد بجز سوی خداوند یکتا و یگانه، الله. دین بواسطه آخوند، ضمن ورود به حوزه های شخصی بر خلاف هر عرف و قانونی، سلطه کامل بر گفتمان و رفتار اجتماعی را از وظایف دینی خود بشمار آورد. باین دلیل،  پس از فروپاشی نظام شاهی، چیزی بطول نیانجامید که نظام بصدور و اجرای فرامینی مبادرت ورزید مبنی بر چه بپوشی و چه بنوشی و با چه جنسیتی در آمیزی، همه مسئله بر انگیز و اجرای آن همراه بود با بکارگیری نیروهای قهر و خشونت.

 

اگرچه، جنبش مقاومت و اعتراض بر علیه نظام زودتر آغاز گردیده بود، اما، در جنبش دانشجویی، چنبش سبز، نیز، خیزش های همگانی در 96 و 98 که پس از قتل مهسا همه در 401 بجنبشی پیوستند در خدمت رهایی زن زندگی آزادی، سه عنصری که در کلام الهی مورد نفی و نفرت قرار گرفته شده و یا اصلا شناختی از آن وجود ندارد. چرا که دین اسلام عبودیت میخواهد و بندگی که در عرصه قدرت هیچ نخواهد و هیج نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

 

اما، با تاثر خاطر است که باید بپذیریم که شرایط موجود، برغم ظهور جنبشی رهایی بخش، ممکن است برای دورانی طولانی ادامه یابد. احتمال ادامه وضع موجود، حاکمیت مطلق آخوند با اجیر ساختن آخوندهای یقه کوتاه کت و شلواری از اقشار متوسط جامعه برخاسته از برنامه ها و سیاستهای اسلامی همانگونه که آخوند و فقیه تعبیر و تفسیر میکنند، بعید و غیر منتظره نیست. همین بس که نگاهی به تشتت در صفوف اپوزیسیون افکنیم.

 

 اینجا، لازم است که به آموختن درسی از تاریخ 57 بپردازیم.  یعنی که باز گردیم به مطلبی که با طرح آن این مقاله آغاز گردید. اختصارا، در دوران استبداد شاهی باید خواستار آزادی میبودیم، هم رفتاری و هم بلحاظ گفتمانی، در اذای آن باستقبال استبداد مضاعف شتافتیم. نه تنها نمیتوانستی رای بدهی بازادی. نمیتوانستی یکتا پرست هم باشی بآزادی. تنها الله است که باید پرستید. پرستیدن هر خدای دیگری سزاور مرگ و نابودی ست.

 

 اما، چرا پرچم آزادی را بر نیافراشتیم. آنرا باید ناشی از بیگانگی با مفهوم و ارزش آزادی، پدیده ای که همچنانکه ژان ژاک رسو میگوید انسان با آن در نهادش خلق میشود ولی همه جا خود را در زنجیر می بیند. یعنی که پیش از ظهورامام خمینی و برقراری حکومت آخوندی، چنانچه آگاهی و عشق و باور بآزادی در جامعه وجود داشت باید نفی نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در مرکز خواسته های جنبش انقلابی قرار میگرفت. چه، در آن زمان امکان رهایی از شیوه زندگی در جامعه اسبدادی وجود داشت.

 

اگر چه، آزادی یکی از خواستها جنبش انقلابی 57 بود همچنانکه در شعار "آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی." انعکاس مییافت. شعاری که تردید مدار که پر است از تناقض، همخوانی و سازگاری بین اصل و اصول اسلام بر اساس تسلیم و اطاعت و فرمانبری و استقلال و آزادی؟ نه اینکه غیر ممکن بلکه احتمالش بسی بسیار ناچیز است.

 

بهمین ترتیب، نمیتوانیم بگوئیم که استبداد دینی، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم امریکا و انگلیس و صیهونیست ها بوده است. توده های مردم بجای خود، روشنفکران، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، از همه رقم، ملی گرایان، ملی-دینی ها، لیبرالهای گوناگون، همگان، امام خمینی را رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او قابل توجیه بود. برغم باور باصل و اصول و باور به ارزشهای متضاد و متناقض دین باوری با آزادی نهفته در ذات انسانی. دانشجویان دانشگاه ها پیش از انقلاب 57 ، به ورود دینمداران دانشگاهی و حوزه های علمیه، از جمله خدمت دکتر(مقامی افتخاری) شریعتی و آیت الله مطهری، چه خوشامدها که نگفتند. برپا داشتن منبر موعظه و خطبه خوانی در مرکز دانشگاه ها، دانشگاه تهران،  نماد و تجسم پیروزی دین بر علم و دانش و یا سلطه ی تاریکی و کوری بر روشنایی و بینایی گردید. از این قله ی رفیع بود که هر جمعه ولایت اعلام میکرد که  ادامه ی امامت است و رسالت و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی خود، "راه مستقیم"  بسوی الله باز میگرداند.

 

اما، ترسم که در شرایط کنونی همان راهی را میرویم که یکبار پیموده ایم. هنوز، دلها برای آزادی نمی طپد. در 57، جماعت خیال میکردند که برای آزادی ست که دلشان می طپد. حال آنکه در، واقع، با پذیرش حکومت دین، از آزادی بود که در حال گریز بودند و خود بدان آگاه نبودند. اما شاید جای بسی خشنودیست که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جنبشی نیست انحصاری، نه انحصار فردی و نه انحصار گروه و دسته ای. تردید مدار که این شعار بسرعت توسعه می یابد و دینمدارترین ها را هم بخود جلب خواهد کرد. هیچ دین خواهی نیست که در پرستش خدا، آزادی نخواهد. کدام طبقات و یا اقشار و اصنافی را در جامعه میتوایی بیابی در خصومت با زن و زندگی؟ تنها تعصب و آموزشهای دینی ست که خصم آشتی ناپذیر زن زندگی آزادی ست.

 

 با عدم خرسندی ست که باید اعتراف کنیم که چه بسیارند آنان که دین اسلام ناب محمدی را منشا تیره روزی و نگونبختی ای که امروز گریبان ملت را سخت میفشرد نمیدانند. که خود ناشی ست از عدم آگاهی و خوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری که در ذات ما نهاده شده است از کودکی. ما زمانی، میتوانیم بر حکومت آخوندی، حکومت حفقان و تاریکی پیروز شویم که بنفی باورها و ارزشهایی بپردازیم که با قشر حاکم و مقدس جامعه باشتراک داریم، زمانیکه گریبان خود را از خرافه اندیشی، تعصب و غیرت دینی رها نمائیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.ccom