۱۳۹۶ شهریور ۲۴, جمعه


پس از مرگ ولایت،
مرگ روحانیت!




البته که مسئله جانشینی ولایت فقیه را نباید سهل و ساده انگاشت، چه تاریخ، شهادت میدهد که جانشینی رهبرانی که خود را به مرتبه خدایی رسانده اند هرگز ساده نبوده است. مثلا نه جانشینی استالین ساده بود و نه جانشینی مائوتسه تونگ، هردو رهبرانی بودند که حمد و ثنای آنها، حمد و ثنای آفریننده را بی رنگ میساخت. خدایانی بودند که از آنها "معجزه" برخاسته بود. آنها ناجیان ملت هایی بودند که تحت استبداد فئودالی در قعر فقر و بدبختی و ذلت و خواری غوطه ور بودند. تردید مدار که این رهبران هرگز به مرتبه "ماورایی" نمیرسیدند اگر سفاکی و سنگدلی، خشونت و بیرحمی را باوج خود نمیرساندند و رعب و وحشت را بر ملت خود حاکم نمیکردند. دیدیم که چگونه استالین پس از مرگش از مرتبه خدایی سقوط کرد و به جنایتکاران تاریخ پیوست. مائو اگرچه بسرنوشت استالین دچار نگردید، اما، آنانکه قصد ادامه راه او را داشتند، از جمله همسر وی از راس قدرت فرو غلتیدند و رسوا گردیده و بسیاهی ها پیوستند.
این بدان معنا ست که ولی فقیه، عملا کار جانشینی را غیر ممکن ساخته است. چرا که او را خود و پیروانش به مرتبه خدایی رسانده اند و یافتن جانشینی برای او پستی و بلندی ها، پیچ و خمهای زیادی در پیش روی دارد. چرا که قدرتی که در دست ولی فقیه، تمرکز یافته است، در تاریخ استبداد کشور ما بی سابقه است. هیچ پادشاهی چه پیش و چه پس از اسلام، مظهر دین و قدرت نبوده و تمامی قدرت در دستشان تمرکزنیافته بوده است. منظور از تمامی قدرت، "شمشیر" است باضافه "شریعت." و نیز هیچ فرمانروای دیگری در جهان حدا اقل در صد سال اخیر دارای چنین قدرتی، قدرتی مضاعف هرگز نبوده است. نکته آنجاست که فرمانروایان سوار بر دو مرکب دین و قدرت، خود را از تبار پیامبران میپندارند. خمینی، فرمانروایی را به "امامت" رساند و پس از او سید علی خامنه ای آنرا به مرتبه  خدایی ارتقا داد، مرتبه ای چندان بلند و بالا، گویی که در بیخ آسمانها قرار گرفته است. او همانند خدای خویش، الله، نه میشنود، نه میبیند، نه پاسخ به سوالی دهد و نه حاجتی را بر آورد. یعنی که ولی فقیه دارای قدرتی ست فارغ از هر حد و حدودی، هر قید و بندی، هر قاعده و قانونی. همچون الله، ولی فقیه فرمانروایی ست، مستقل و قائم بذات. حال آنکه وجود "بندگان،" جمعا، بدو وابسته اند. او بی نیازاست از هرچه هست و نیست، بندگان، اما، جمعا، بدو نیازمندند. او داتاترین دانایان است و عالمترین عالمان. آیا تا کنون شنیده اید که از ولی فقیه خطایی، اشتباهی هر چند کوچک و ناچیز سر بزند؟ آیا تا کنون کسی شنیده است در امتداد بیست و هشت سال حکومت، ولی فقیه به لغزشی اعتراف کند؟ چه کسی میتواند بر جایگاه این "معصوم،" این موجود ماورایی تکیه بر زند؟
اینجا از جانشینی رهبری سخن میگوئیم که  روزانه هزاران بار نام خدایی که بنا بر باورش "الرحمان و الرحیم" و یا "بخشنده و مهربان" است بر زبان میراند و پوزه خود را بر آستانش میساید و در همان حال شمشیر شریعت را بر هرگردنی فرود آورد، که در برابر او عمود ایستد و از "تسلیم" و "اطاعت" و"فرمانبری" سر باز زند. آنها را یا بدار مجازات میاویزد و یا در حصر خانگی نگاه میدارد. او در تبعیت از خدای خود، نوید زندگی جاودانه در "بهشت" میدهد و "دوزخ" را برای شکنجه و آزار ناباوران نگاهداری میکند تا آنها را نه به یک مرگ بلکه هزاران هزارمرگ و یا عذاب "الیم" دچار نماید.
اگرچه ولی فقیه در نیمه راه اجتهاد باز ایستاده خود را در آغوش قدرت پرتاب نمود، با این وجود، از تفسیر وفهم کلام الله، آموخته است که چگونه "خدعه" را با "اخلاق" و "فریب" را با "خشونت" در آمیزد و به مرتبه خدایی برسد. هم اکنون نزدیک به 40 سال است که توانسته است، منبر خطبه و پند و اندرز را به منبر قدرت، منبر فریب و ریا تبدیل و بدین ترتیب ساختار قدرت را در تبعیت از "دین،" معماری نماید، دینی که خود و دستگاه فقاهت مظهر آن است، دین "امامتی،" دینی که قدرت طلبد تا ابدیت. چرا که "امامت" از تبار "رسالت" است، از تبار پیامبر اسلام، رسول برگزیده الله برای برقراری حکومت الهی بر روی زمین. بهمین دلیل حکومت الهی، حکومتی که با فرمانروایی رسول الله آغاز گردید، ضرورتا باید ادامه یابد تا قیامت. یعنی که هر حکومتی بحز حکومت امام، از خلافت گرفته تا حکومت سلطان و شاه، همه، "نامشروع" بوده و هستند. چون بیش از یکهزار و دویست سال است که آخرین امام به غیبت رفته است. پس از این دوران طولانی حکومت ولی فقیه، نخستین حکومت "مشروع" است بر روی زمین.  چرا که تبار او به امام میرسد و در دوران غیبت، الله، خداوند یکتا او را بر جایگاه "نایب" امام نصب نموده است.  بدین لحاظ، ولی فقیه نیز مانند پیامبر اسلام، رسالت دارد که جامعه را بر اساس امیال و اراده الله، بر بنیاد "شریعت" وی که در کلام مقدس، بازتاب یافته است، کلامی که الله خود به پیامبر خویش مخابره کرده است، معماری نماید. یعنی که یک جامعه "شریعتی" بر سازد، یک زندان بزرگ که در آن تسلیم، اطاعت و فرمانبری، شرط اولیه زندگی ست. جامعه شریعتی، جامعه ایکه خواست الله را بر آرد، جامعه ایست که در آن نه انسان، بلکه الله و یا جلوه او، ولی فقیه است که دارای حق و حقوق است. در جامعه شریعتی تنها "شبان" وجود دارد و "گله."
در نتیجه، آنچه جانشینی ولی فقیه را دشوار میسازد، انست که وی با ارتقا جایگاه ولایت فقیه به جایگاه خدایی، آنرا از دست هر فقیه یا مجتهد دیگری خارج ساخته است. او همه همردیفان و هم کسوتان خود را حقیر و بی مقدار و بی کفایت نموده است. چه، شرط خدمت و ارتقا در دستگاه ولایت نه شایسته سالاری، نه لیافت و معرفت بلکه التزام و تعهد است نسبت به اراده مطلق ولی فقیه، التزام و تعهدی که صداقت آن به ثبت رسیده باشد. آین است که گردانندگان دستگاه ولایت، فرماندهان و سرداران نیروهای قهر و خشونت، نهاد های سه گانه جمهوریت از جمله رئیس جمهور، برغم تخصص و دانش و مهارت ها و توانایی هاشان، همه از قوم فرومایگان هستند، نوکر صفت و رعیت منش اند. پیشانی کبره بسته شان نشان خواری و ذلت است تا عمود ایستایی و گردنفرازی. قشر فرومایگان که در حال گسترش و فزونی ست خود میشکنند، دروغ میگویند، چاپلوسی میکنند، بوسه برجایی زنند گرم از نشیمنگاه ولایت و تف وی را میلیسند تا از پلکان قدرت و ثروت بالا روند. در این راستا همین بس که بخاطر آوریم در انتخابات 88 ولی فقیه دست خود را بجنایت و ریختن خون بسیاری آلوده ساخت که فردی مثل محمود احمدی نژاد را بر مسند ریاست جمهوری بنشاند، فردی که در خور جارو کشی بوده و هست، فردی که ار فرومایه ترین فرومایگان است. نه اینکه افرادی که در دستگاه ولایت پیچ و مهره ای هستند دارای شایستگی بیشتری از احمدی نژاداند، خیر. همه از یک قماش اند، دو رو و درغگو و فریبکار که هم دین فروشند و هم شرف خویش و بخود نیز مباهات کنند. آنان نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری اند. از همین روی پس از مرگ ولایت ما با قشری روی در روی هستیم که محصول نظام ولایت است، قشر نوکر صفتان و رعیت پیشگان، مجیز گویان و تف لیسان ولایت و یا  قشر "فرومایگان" از جمله فرماندهان و سرداران سپاه پاسداران که با سر سپردگی و دریوزگی مطلق به ولایت و باوج رساندن بندگی و عبودیت، از پلگان ساختار قدرت صعود کرده اند. آنها فاقد صفات و کیفیتی در خور رهبری جامعه هستند. سپاه پاسداران و یا بعبارت صحیح تری، سپاه "بندگان،" سپاهی ست اخته شده، و در واقعیت زائده ایست از حوزه های علیمه. چه سرداران و فرماندهان این سپاه خود را یک جوجه مجتهد بشمار میآورند. آنها سربازان ولایت اند نه سربازان ملت. پس از پیوستن خداوندگار خامنه ای به نیستی، سپاه بندگان، حوزه های علمیه و منبر مقدس قدرت را براندازی نمیکنند بلکه سعی میکنند در پناه سایه روحانیت، همچنان بغارت و چپاول ثروت ملت ادامه دهند.
واقعیت آنست که فرمانروایانی که از برگزیدن جانشین برای خویش خود داری کرده اند بآن دلیل بوده است که به اطراف خود نگریسته و فردی را شایسته مقام فرمانروایی  و یا بزبان بهتری مقام خدایی، خدایی بی همتا و یگانه، بمانند خویشتن نیافته اند. پس سزاست اگر بپرسیم که برای نشستن بر مسند ولایت، کدام یک از قشرفرو مایگان، یا شریعتمداران حوزه ای، لیافت و شایسته صعود به مرتبه خدایی را دارند، خدایی که بار سنگین جامعه شریعتی، جامعه ایکه والاترین غرایز و تمایلات انسانی را سرکوب نموده و انسان را به یک زندانی، بیک "بنده" تبدیل و بحیوان تقلیل داده است. از همین روی بنیان جامعه شریعتی بسی بسیار لرزان و شکننده است. زیرا که با بکار گیری "شمشیر،" تنبیه و مجازات، اعدام در ملا عام، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی در خدمت هدایت ملت به "راه مستقیم"  شریعت اسلام را هم بی اعتبار ساخته و هم خوی حیوانی را در جامعه پرورش داده است که میتواند در خلایی که سقوط خداوندگار خامنه ای بزیرین ترین مرتبه دوزخ بوجود میاورد، سر بشور علیه نظامی بردارد که موجب پس رفت و "زوال." انسان گردیده است. خوی به خشونت، به بغض و کینه، اگر بیانگر زوال انسان نیست، بیانگر چه چیزی میتواند باشد. چهل سال حکومت دین، دینی که مظهر آن ولایت فقیه است، مردم را از دین بیزار و گریزان نموده است و دیگر زوال خویش را نپذیرند.  لذا مرگ ولایت مصیبت مضاعف است، ساختار دین و قدرت، در معرض فروپاشی قرار میگیرند، ساختاری که نماد آن روحانیت است، آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه های حوزه های علمیه.
بنابراین مرگ ولی فقیه، مرگ یک  "رهبر" سیاسی نیست بلکه مرگ فردی است که مظهر رسالت و امامت است، رهبری که جلوه الله است. مرگ ولی فقیه سراسر بار معناست، چه اگر به مرگ الله و رسول وی نیانجامد،  علائم مرگ شریعت اسلام و مظهر آن: روحانیت را میتوان مشاهده نمود. آنچه از دگر اندیشان و مخالفان برآید آنست که مماشات با دین را بس و حقیقت را بیان کنند که تا روحانیت بهزینه جامعه تولید و باز تولید میشود، ملت همچنان در تاریکی بسوی زوال به پیش میرود. پس بر ماست که با ابزار آگاهی رسانی و روشنگری شرایط را برای وقوع یک حادثه بزرگ: تبدیل مرگ ولایت به بمرگ روحانیت و رهایی از سلطه شریعت را فراهم آوریم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر