۱۳۹۳ اسفند ۲۲, جمعه

  
دیکتاتوری
 و شریعت اسلامی




در سال 88، زمانیکه جنبش اعتراضی مردم پا به عرصه وجود گذارد، «مرگ بر دیکتاتور،» شعاری بود که از آغازین ترین 
لحظات، تحت تیغ و تازیانه و در زیر رگبار گلوله ها بر سر زبانها جاری گردید و  در سراسر ایران و جهان طنین افکند. بهمین دلیل این شعار را باید شعاری دانست که جنبش خود بخودی و خود جوش ملت ایران را سامان داد، هر چند کوتاه و زود گذر.

البته بعضا برآنند که "مرگ بر... " خود تایید و تجدید و تحکیم فرهنگ مرگ است. اگرچه نمیتوان زشت بودن مرگ را انکار نمود، اما، باید بخاطر داشته باشیم، در بسی اوقات مرگ دشمن شر است و پلیدی ها. ممکن است که زشتی ها را هم با خود ببرد. دیکتاتوری یکی از آن زشتی هاست که اگر مرگ بر آن نازل شود، چه ظلم و ستم ها، چه زورگویی و بیدادگریها، پایان نگیرد. مرگ بر دیکتاتور، در واقع نفی وضع موجود بود و هست. شعاری بود که راه را مینمود و مردم بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته و قطع نظر از جایگاه و منافع شان در نظام اجتماعی ، بهم پیوند میداد. شعار مرگ بر دیکتاتور مخرج مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش اعتراضی بود، جنبشی که در اصل رای ولایت فقیه را به چالش میکشید، رای ای نهایی و ماورا قانون، چنانکه گویی رای خدای یکتا و یگانه بود. اعتراضی بسی بسیار عظیم بود که میتوانست ولایت را به موزه تاریخ روانه سازد.

 در واکنش بجنبشی که همچون اقیانوسی میخروشید، بر فراز منبر دین، حضرت ولایت، خداوند خامنه ای، فرمان صادر نمود که خیال آسوده دارند که "تقلبی " در انتخابات صورت نگرفته است. در غیر اینصورت، یعنی نافرمانی، اگر بلای آسمانی بر سرها فرو ریخت "مسئول " آنهایی هستند که به تقلب در نتیجه انتخابات پاک جمهوری اسلامی با شک و تردید مینگرند و آنرا به "تقلب " متهم میکنند. این تهمتی بیش نیست که از "فتنه گران " برآید، از همان فتنه هایی که الله در کتاب مقدس خود از آنها خبر داده است. که فتنه گران، دست از فتنه برندارند مگر بنیانشان از بیخ و بن برکنی. در نتیجه حضرت ولایت نیز راهکار های الله را بکار بست و دروازه های دوزخ را بر روی فتنه گران گشود.

حضرت ولایت بر عکس شاه در برابر اعتراضات مردم به خطاهای خود اعتراف نکرد، بلکه فتنه گران، یعنی آن جمعیت اقیانوس گونه رابه تسلیم و اطاعت فرا خواند. اگر شاه دیکتاتوری را بارث برده بود، دیکتاتوری موجود از دین بر میخاست و انقلابی بود. یکی در حال افول بود و دیگری در حال صعود، دیکتاتوری آیت الله ها که همیشه در رقابت بودند با شاهان.

 در مصداق و ماهیت شعار مرگ بر دیکتاتوری نیز نه جنگی است و نه جدلی. بعید بنظر میرسد که مخالفین این شعار انگشت شماری بیش نباشند، هم در زمان پادشاهی و هم در شرایط کنونی. حتی میتوانیم فرا تر از این رویم و بگوییم که مرگ بر دیکتاتور مصداق جهانی و تاریخی دارد. تاریخ بشر تاکنون نشان داده است که دیکتاتوری در خصومت و ستیز است با رسیدن انسان بکمال، یعنی به آزادی و مسئولیت، فرمانفرمایی بر خویش و، رها و آزاد از هرگونه قید و بند تحمیلی. در هر زمان و مکانی که دیکتاتور وجود دارد، محرومیت از حق گزینش هست که باری ندهد مگر تنزل انسان به حیوان.

شعار مرگ بر دیکتاتور باین دلیل برازنده جنبش اعتراضی 88 بود که خبر از تحول و دگرگونی میداد  و رهایی و آزادی، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سرمایه، بلکه از قاعده و قواعد ی که در دامن خود دیکتاتور و دیکتاتوری پرورش می داد. واقعیت آنستکه دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی فرهنگ یک جامعه است که پرورش مییابد برغم تغییر در زمینه های مادی، دیکتاتوری بجا مانده است. هر دیکتاتوری که از مسند قدرت فرو غلتید بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. صد سال مبارزه، از انقلاب مشروطیت تا انقلاب 57، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را واژگون سازی، اما نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاری و یا حتی آنرا مضاعف و مستحکم تر نمایی. همچنانکه چنین نیزشد.

ما، تخت و تاج پادشاهی را واژگون ساختیم و بر ویرانه های آن منبر روضه و خطبه را بنا نهاده، خداوند یگانه و یکتا، جلوه الله، ولی فقیه را بر فراز آن نشانده و به حمد و ستایش او پرداخته ایم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم. چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند و خداوند را از بیخ آسمانها به زمین آوردند و او را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران ساختند. در آنزمان از شعار مرگ بر دیکتاتور خبری نبود. شعار آزادی و استقلال بود و مالاندن پوزه امپریالیتستها بزمین.  در نتیجه نه تنها خود را از بند های اسارتبار دیکتاتوری رها نساختیم، بلکه قلاده و زنجیر شریعت را نیز به گردن انداختیم.

اگر بخواهیم در ریشه یابی پدیده  دیکتاتوری، کمی تامل کنیم خواهیم دید، که هستی ما بیش از هر چیز دیگری تحت تاثیر و نفوذ دین و شریعت اسلامی شکل گرفته است- که زندگی روزمره پیوسته بوسیله شریعت مدیریت میشده است. شریعت اسلامی نظم و انضباطی را بوجود میآورد که سازگار با نظم فرمانروایی و فرمانبری، و ارباب- رعیتی بوده و هست. چرا که شریعت اسلامی آئین تسلیم است و اطاعت، نسبت به آنچه داده شده است، باید  و نبایدها، مرز و حد و اندازه ها ممنوعیت و محدودیت ها، حلال و حرام ها، مکروه و مستبحات. بارث بردن شریعت، تسلیم و اطاعت باین مقررات ر ا برای ما عادی و طبیعی میسازد.
  
چنانچه از تعصب و تحجر قدری فاصله بگیریم، بوضوح مشاهده شود که  شریعت اسلامی چیزی نیست مگر آئین دیکتاتوری. که شریعت قاعده و قواعد، خوی و عادات و رسم و رسومی را بوجود آورده است که حکومت  دیکتاتورها را یکی پس از دیگری و سر انجام حتی حکومت خداوندگار خامنه ای را امکان پذیر ساخته است. چرا که شریعت هستی ما را تابع نظم و انضباطی میکند که ظاهرا ناظر بر روابط فرد با خدای یکتا و یگانه است. حال آنکه شریعت نفوذ خود را در سرتاسر زندگی گسترده و در تمام لحظات زندگی حضور می یابد، بدون آنکه بدان هرگز آگاه باشیم.  از بدو تولد تا وا پسین دقایق هستی، شریعت حضور دائمی دارد. هم  در عقد و نکاح و زناشویی و مقاربت ها و آمیزش های جنسی، یعنی در هنگامه خصوصی ترین و طبیعی ترین روابط انسانی، و هم  در تجارت و معاملات و ربا خواری.

شریعت است که بما میگوید که راه چیست و منزل کدام است. خوب و بد، خیر و شر، زشت و زیبا، و حرام و حلال  را شریعت تعیین میکند. شریعت است که میگوید هستی را چه منظور ی ست و نیستی را چه هدفی. شریعت علیرغم زمان است که میماند. زمان همه چیز را تغییر میدهد اما شریعت را بلا تغییر بجای میگذارد. همه چیز  کهنه و پوسیده میشوند و حقایق  پوچ و باطل. حال آنکه بنای فولاد ین شریعت را هیچ طوفانی به لرزه در نیآورد. چرا که همانگونه که آنرا از نسل پیشین در یافته ایم، به  نسل دیگر انتقال داده ایم. در واقع آن نظم و انضباطی که بر زندگی سلطه می افکند ریشه در شریعتی ست که در ما نهادین شده است، همچنانکه از طفولیت به بلوغ و شباب میرسیم.  

روشن است که اصل و اصول شریعت ماورا هرگونه چند و چون است و مصون از هر نفی و نقدی. که خود یکی از لوازم اولیه نظام دیکتاتوری ست. حقیقت وقتی معرض و بدیهی شد، تسلیم و اطاعت طلب میکند و حمد و ستایش.  بعنوان مثال میتوانیم به یکتا پرستی که اصل و اساس شریعت است به مثابه یک حقیقت معرض و ماورا هر گونه چند و چونی اشاره کنیم. آیا میتوان در این حقیقت که خدا یکی است و بجز او دیگری نیست، شک و تردید نمود؟ چنین امری البته که به شرک و انکار میانجامد، چیزی که با شریعت سازگاری ندارد. خوف و ترس و هراس از مجازات در دوزخ، ببار میآورد. در نتیجه نه تنها به حقیقت یکتایی و یگانگی خداوند باور و ایمان داریم بلکه به تکرار آن در لحظات و دقایق زندگی، خو گرفته ایم. با نام او برخیزیم و بخسبیم. فراخوان به تسلیم و اطاعت، عبادت و نمازگزاری از بلندیهای مناره های مساجد، بگوش میرسد، بی آنکه برانگیخته شویم و یا اعتراضی کنیم. در شریعت محلی برای اعتراض نمیتوان یافت. چرا که اعتراض و مقاتومت در ستیز و خصومت است با تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. کسی هرگز نگوید وضو گیری و نمازگزاری، مضر است و زیان بار، مراسمی ست که در ما خوی سلطه پذیری میکارد.

اعتراض، و مقاومت در نظم و انضباط شریعت اخلال ایجاد میکند. بهمین دلیل از پرسش و جستجو، از ابداع و خلاقیت نیز بیزار است. روشن است که هرچه دانائیها و توانائی های انسانی شکوفا تر شوند، سیطره و سلطه شریعت رفته رفته کاسته شود. این است که رشد و تکامل آنها را  شریعت هرگز از نظر دور ندارد، مبادا که کهنه، منسوخ شود و نو و  تازه ببار آورد. در واقع تمام قواعد و مقررات شریعت در منع و محدودیت دانائیها و توانایی های بشری وضع گردیده است. شریعت در پی ثبات است و آرامش، نه تغییر و دگرگونی و پیشروی. شریعت بر تازه و نو سوار شود که بگذشته باز گردد. اگر شریعت را نه دشمن زمان بلکه همساز با آن بدانیم بآن دلیل که دانش هسته ای را میجوید و میل به "پیشرفت " دارد، اشتباهی بیش نیست، چون، اصرار بر هسته ای شدن  ابزاری بوده است در خدمت تجدید و تحکیم شریعت. وجود دشمن، بویژه دشمنی که عرضه کننده ارزشهایی ست ضد شریعت اسلامی، راه را برای قانونی نمودن شریعت هموار نموده است. همچنانکه حمایت ماموریت آمران به معروف و ناهیان از منکر، وارد قانونی گردید که بدست بشر ساخته شده است. لغو کنسرتهای موسیقی و تاتر و فعالیت های هنری، در واقع در دفاع از شریعت صورت میگیرد، در دفاع آنچه شریعت اسلامی حرام کرده است. اعدام 6 جوان کرد پس از گذشت 6 سال که دو سال آنرا زیر شکنجه و اذیت و آزار گذرانده اند، مانند اعدام دیگر گروه های کرد، اعدام های شرعی هستند. قوه قضائیه ظاهرا بر اساس قانون بچرخش در میآید. اما در نهایت این شریعت اسلام است که حاکم است. چه اگر آنرا به چالش بطلبی، محارب شناخته شوی. یعنی که اگر بمقاومت برخیزی و از تسلیم و اطاعت سرباز زنی به مرگ محکومی.   حکومت الله وقتی بر قرار میشود که جامعه بازتاب وحدت الهی باشد، بازتاب یک اراده، یک صدا، یک باور، یک اندیشه و یک کتاب.

بار شریعت را زنان بیش از هر کس دیگری بدوش میکشند، حجاب تجلی شریعت است که در پس آن زن باید خود را پنهان سازد. شریعت زن را باسارت، او را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسان محروم میسازد، تا ناموس و عفت او را از چشم های ناپاک و آلوده مرد محافظت نماید. شریعت اسلام وجود زن را در بیرون از خانه نمیتواند تحمل کند. البته آیت الله های ما در شرایطی دیگری زندگی میکنند و گرنه دوست داشتند که مثل طالبان در افغانستان، زن را منع میکرد از تنها بیرون آمدن.

در سطح کلی تری،شریعت انسان را از بکار گیری عقل و خرد بی نیاز میسازد. چون باید آنرا به تقلید و تبعیت بیآموزی. شریعت البته به عقل و خرد نیازمند است، نه برای پرسش و جستجو و یا کشف و فهم حقیقت و قانونمندی های طبیعت بلکه برای کسب اجتهاد بمنظور حفظ و بقای اصل و اصول تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. عقل و خرد بجای آنکه شریعت را نرم سازد و انعطاف پذیر، خود سختی پذیرد و جامد شود.

نهادین شدن یکتایی و یگانگی الله در هستی ما، سبب میشود که از تجلی آن در واقعیت نیز غافل بمانیم. خدای یگانه در واقع در دیکتاتور و یا فرمانروای یکتا تجلی مییابد و در بر گیرنده اقتدار او میشود. یعنی که ارباب و مالک میشود. بهمه چیز دانا و توانا و بینا میشود. فردی با چنین خصوصیاتی، برای ما موجودی بیگانه نیست. ما روزانه خود را به او تسلیم نموده و از احکام او اطاعت میکنیم. در برابرش پیشانی خود را بخاک میساییم، به خواری و حقارت خود و به بزرگی و رحمت او نه تنها اعتراف بلکه افتخار هم میکنیم وقتی پیشانی پینه بسته خود را به رخ دیگران میکشیم. این کنش و کرنش را هرگز زشت و قبیح و در ستیز و خصومت با سرشت و گوهر انسانی، یعنی آزادی نمیبینم. شاهان از دوران باستان تا شاه آخر تنها تجلی قدرت خداوند بودند. به اطاعت و فرمانبرداری، مفاهیمی خالص سیاسی، خشنود بودند و احساس خدایی میکردند. اما تعیین و تعریف رفتار و گفتار در عرصه زندگی روز مره هنوز در حیطه  شریعت، قرار داشت. شاه قدرت داشت اما لزوما از اسرار هستی، از حقیقت و غایت، یعنی از شریعت، خبر نداشت. بنا براین دیکتاتوری شاهان از جمله محمد رضا پهلوی، تنها به لحاظ قدرت، جلوه خداوند بودند. باین دلیل دیکتاتوری های تمام عیار نبودند. چون فاقد علم و دانش الهی بودند. با ظهور ولایت فقیه، البته که این کمبود بر طرف گردید، و بواسطه علم الهی ولی فقیه حقیقتن جلوه خداوند یکتا و یگانه گردید، جلوه الله. بواسطه علم الهی و یا شریعت است که ولایت فقیه فرمانروای کل است و مالک و ارباب بر سراسر کشور.

اگر دیکتاتور جلوه ی خداوند یکتا و یگانه است، ملت جلوه ی بنده و رعیت است، محصول دست خداوند. ما بندگی و رعیتی خود را از خداوند یکتا و یگانه فرا میگیریم. یعنی که هر روز که حمد و ستایش از خداوند یکتا و یگانه را بر اساس شریعت بر زبان جاری میسازیم، بندگی و رعیتی  خود را پذیرفته ایم. که او توانا و دانا ست و ما ناتوان و نادان. که او همه چیز هست و ما هیچ نیستیم. نه تنها نمی جوییم چه حکمتی نهفته است در تکرار این حقارت و خواری بلکه آنرا بعنوان یک فضیلت اخلاقی میستاییم. بعبارت دیگر، شریعت، انسان هایی را تولید میکند که در سرشت شان بندگی و عبودیت نهادین گشته است، یعنی انسانهایی که دیکتاتور سوار بر دوش شان به قدرت میرسد.

از اینروی شعار مرگ بر دیکتاتور خبر از فرو ریختن دیوارهای عظیم ترس و هراس میداد، و نیز خبر از غیض و غضب، از خشم و خشونت، خداوند گار خامنه ای. ملتی که شعار ش مرگ بر دیکتاتور را بر زبان میراند، آتش دوزخ را بجان خریده است که نظام ارباب رعیتی و خدایی و بندگی را بر اندازد.

 تجربه تاریخی به ما میآموزد که بدون رهایی از قواعد و مقررات شریعت اسلامی، باورها و ارزشهایی که دیکتاتور را در دامن خود پرورش میدهد، آزادی دست نیافتنی ست. در شرایطی که دیکتاتور جلوه ی خداوند یکتا و یگانه است و تاج شریعت را بر عمامه خود گذارده است، آیا میتوان به اهمیت استراتژیک  شعار مرگ بر دیکتاتور و ارتباط آن با شریعت اسلامی بی اعتنا بود؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر