۱۴۰۲ بهمن ۲۷, جمعه

 

 

کدام یک؟

ساختار قدرت و یا ساختار دین است

که باید براندازی شود؟




 آنچه تا کنون آمده است(در مقاله پیشین)  به نتیجه و یا نتایجی رسیدیم که از بازرسی انتقادی، انقلابی موسوم به "انقلاب" اسلامی در 1357 به دست آوردیم. گفته شد، نهایتا، خیزیش عمومی در سال 57 انقلابی بود که بخروش آمد و به پیروزی رسید، نه در پی در آغوش کشیدن آزادی. اگرچه در بخش اول شعار انقلابی، واژه آزادی پس از استقلال و جمهوری اسلامی بیان گردیده بود. بی تردید باین دلیل که آزادی هم در فرهنک شریعت اسلام هم وجود دارد، منتها با بار معنی دگرگونه ای. شاید، این یاد آوری لازم باشد که حمایت از آزادی و بزرگذاشت آن ( اگر رجوعی در کلام الهی و یا دراحادیث و راویات بیابی) آنرا تنها میتوان در خدمت و عظمت ظهور پدیده آخوندیسم دانست، قشری از جامعه، که به هزینه مالیاتی مذهبی، دریافت خمس و یا ذکات، 1-5 و یا 1-8 از در آمد مردم، تامین مالی مدارسی دینی بنام حوزهای علیمه، بدریافت آن بستگی داشت.

 

نقشی که حوزه های علمیه در تبعیت از مرجعیت آیت الله خمینی که برعلیه شاه بر خواسته و پرچم اسلام را بر افراشت بود در کشاندن عامه مردم بسوی اقتدار دینی، نقشی بود موثر. مهمترین سران حکومت دین برخاسته از همین حوزه ها بودند، که کارشان تولید طلبه بود و تداوم حرفه شان، بیاموزند که بمردم بگویند و از انجام چه کارهای هرگز غفلت نکنند تا مورد عنایت الهی قرار بگیرند. حکومتی که جانشین حکومت شاه گردید، ذاتا حکومتی بود دینی که بیدرنگ مورد تایید و علاقه عمومی قرار گرفت، بدلیل باور مشترک به احکام و اصل و اصول اسلامی بمحض خروج از جنین.

 

کیشی که هم اکنون حاکم بر سر زمین ایران است بنام اسلام ناب محمدی، بواسطه قشر فقیه مقدس و آخوند و طلبه

 

اما، در جامعه ناشاهی شده امروز، قشری در سال 57 بر جامعه ما سلطه اندخت که بر خلاف شتاب جهان بسوی کشف تکنولوژیها و اختراعات صنعتی، از همان آغاز راه بازگشت بگذشته را در پیش گرفتند. خود را از جامعه مجزا نمودند و در حوزه های علمیه که از دیر باز بخرج دولت و کسب مالیات دینی تامین مالی میشد تا به نهادها تولید کننده طلبه و آخوند بپرداند بر اساس آموزش علوم فقهی از طلبه گری تا رسیدن به اجتهاد و دفاع لازم از رفتار و گفتمان دینی و گسترش آن.

 

 آنچه که سرانجام فقیه و یا آخوند میاموخت، آن بود که چگونه رفتار و گفتار دینی میتواند جامعه را بجمعی تبدیل کند عاری از هرگونه خصومت و اندیشه ضد دین و دوری از ارتکاب به گناه و انجام بخوب، جامعه ای را معماری مینمایند، مورد تردید تمدن وعلم غرب، بویژه بلحاظ عدم احکام اخلاقی در خدمت درستکاری و راستگویی جامعه. در حالیکه ساختار اسلام فقاهتی و یا آخوندی، بویژه کیش شیعه، خود را دانای "حقیفتی" میدانند که بنا بر درایت الهی بدانها اهدا شده، باور به یکتایی و یگانگی الله و محمد. که الله بزبان محمد، نه هیج سخن دیگری با او سخن میگوید و احکامش را با ابزار وحی بپامبر برگزیده اش الحاق میکند. پس از فروپاشی نظام شاهی، حکومت دین، حکومتی قرنها پوسیده و بجا مانده از غافله تمدن غربی، بر افتاده از شرکت در مدیریت جامعه، همچون تاریخ گذشته تاج شاهی نه بر سر شاهی دیگر بلکه بر فرازعمامه ای نهاد، نماد، جزم و مطلق و اخلاق گرایی . که بما نمایی عرضه میکند ازحکومت دین در اروپا در قرون وسطی، حکومت تاریکی و گذار از تاریکی بروشنایی همراه کشف شناخت و تفکر در باره ریشه یابی های ظهور جامعه بشری. حاصل مطالعه رشد و تکامل بشر و شناخت توانائیهای درونی بیرونی  آن، نیز، نه تنها بر فرهنگ غرب بلکه بر سراسر جهان سلطه افکن گردید.

 

مارکس، فیلسوف و انقلابی قرن 19 بر آن اعقتاد بود که:

 

 بشر سازنده تاریخ خود می باشد، اما آن را به دلخواه خود خلق نمیکند. آنرا تحت شرایطی که خود بر گزیده اند بوجود نمیآورند بلکه آنر در مواجهه با شرایطی که داده شده و از گذشته انتقال یافته است، میسازند. سنت تمام نسل های مردگان همچون کابوسی وحشتناک بر مغز زندگان سنگینی میکند (برمر 118،1869

 

شریعت اسلام نیز کابوس وحشتناکی ست که از مردگان پس از 45 سال حکومت دین، به زندگان انتقال یافته است و بر آگاهی و شعور باورمندان سنگینی میکند. ما تاریخ خود را در حالی ساخته ایم که در بند شریعت بوده ایم. هم اکنون با انقلاب زن زندگی آزادی آغاز گردیده است خود را در شرایط آزادی بازسازی نمائیم.

 

انقلاب 57 را باید تجلی این کابوس وحشتناک دانست. ما شیفته و شوریده به استقبال رهبری شتافتیم که از دوران بدوی، دوران بادیه نشینی، دورانی که در تاریخ اعراب به دوران جاهلیت، به دوران ساحری و کاهنی معروف است، باز میگرداند دورانی که الله بواسطه پیامبر برگزیده خویش تاج را از س شاه برگرفت و بر سر دین نهاد که نمادی آن آخوندی بود عبور کرده  از دوران بعثت و رسالت ع و سر از موزه یی تاریخ ، مثل سر زمین ایران سر بر کشیده است

 

این بازگشت بگذشته بر خلاف ادعاهای رژیم در دست یافتن بعلم هسته ای و موشکی، از باوری بر میخزید مطلق و چیزی نخواهد و نجوید از انسان مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری از احکامی خصلتا الهی که از الله با ابزار وحی به پیامبر خود انتقال داده است. که نهایتا چیز نمیتواند باشد مگر خصومت دانمی وخصم آشتی ناپذیر آزادی. نمایی که دین گرایان، حکومت شاهی را ویران و سر انجام پس از گذار از پستی و بلندیها و خونریزی های بیسیار، مردم سروری خود را کسب کردند و جمعا خود در گزینش نمایندهگان خود بحکومت همت گمارند.

 

حال آنکه، کمتر کسی، در فرهنگ سیاسی ما، از شاهی تا چپی و آخوندی، باین حقیقت آگاه بودند و یا هنوز هستند که آزادی در جمهوری اسلامی نمیتواند چیزی باشد، مگر آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری. یعنی که آزادی پدیده نوینی که انسان بی بهره از ان موجودی نیست بزرگتر از گله حیوانات که تمامی امور زندگی آنها را گله بان تعریف میکند، حیواناتی که تن بشرایط بندگی و عبودیت میدهند، حتی اگر بفرمان الهی باشد که در آن شک و تردید بسیار است، شایسته انسان نیستند، انسانی محروم از ابتدائی ترین حقوق ابتدائی، حق گزینش و حق بیان انسان است. آیا انسانی که محروم از قدرت و ناتوان در بیان آنچه میخواه بگوید، از انسان بودن محروم و بحیوان تبدیل نشده است؟

 

این بدان معناست، این نه ساختار قدرت که ساختار دین است که انسانی را میخواهد با چشمهای کور و گوشهای بسته، تسلیم، مطیع و فرمانبر. که ساختار حکومت دین، برغم اشعار و نوحه های توخالیشان، از دیر باز، حداقل از دوران صفویه، دین پیوسته از مستحمکترین پایه های ساختار استبداد سیاسی بوده است، ساختاری که در دوران رضا شاه تضعیف گردید اما، نه با قدرت و جسارت که بتواند حوزه های علمیه را بدانشگاه ها تبدیل نمادید. روندی که در دروران فرزندش محمد رضا شاه براهی رفت که تنها میتوانست شاهنشاهی را ضعیف و به نیروهای تاریکی قوت بیشتری بدهد. یعنی که شاه هر نهاد و شخصیت دینی را آزاد در گفتمان رفتار رها میکرد و سیاسی گران را هرچند که تعدادشان چندان بزرگ و گسترده نبود، بزندان و شکنجه کشیده میشدند.

 

انچه که تا اینجا آمده است این است که نشان بدهیم، که این ساختار قدرت، برغم تمام بیرحمیها، فریب و ریاکاریهائی که ظاهرا از آن سر میزند، از دینی برمیخزد که از دیر باز ساختار قدرت را مورد تایید و حمایت قرار میداد و بدین ترتیب بمقاصد خود میرسید، مقاصدی چون رواج جهل و خرافه باوری، تن دادن به مراسم و احکامی بیشتر در خور حیوان تا یک انسان ازاد و مستقل. روشن است که وقتی دین بر منبر قدرت صعود میکند جامعه را بنیان بگذارد بر اساس اخلاق و باورهای دینی برخاسته در 1402 سال پیش از این.

 

این بدان معناست، دشمنی که امروز با مردم ایران روی در روی قرار گرفته است، ساختار قدرت نیست. چه ساختار قدرت هرگز  نه مستقل بوده است و نه آزاد. در حالیکه میتواند هم مخرب باشد و هم سازنده، پدیده ایکه اینروزها در گوشه و کنار جهان، بویژه در خاورمیانه در حال روی دادن است. که ایده، عقیده، دانش و باورها از هر نوعی، از اسلامی گرفته تا فاشیت ها گردانندگان و تولید کننده خشونت اند، اما، نه بخودی خود بلکه بفرمان دین.

 

پس در شرایط جامعه ما، آخوندی که ادعا میکند الله از زبان او سخن میگوید و تمامی آن مردم و نهادهایی که باور میکنند وقتی آخوند خامنه این از جنین مادرش تولد یافت، با بیان یا علی باین جهان پا نهاده اند، برهبری فرمانبران بیرحم خود از ابزار هر خشونتی در بقای آخوندیسم برای فرمانبران بیرحم و چشم و گوش بسته خویش استفاده میکند. ما با ماموران خشن و بیرحم و آدمخوار روبرو نیستیم، ما با آن پدیده ای روبرو هستیم که چیزی جز خون و خشونت و قهر و قدرت چیز دیگری در دامنش نمیروید.دین.

 

 اما سوالی که باید پاسخ داده شود آنستکه چگونه، برغم تمامی پیش بینی ها در مورد قریب الوقع فروپاشی نظام بخاطر نافهمیای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی، حکومت آخوندی توانسته است نزدیک به نیم قرن هم دوام آورد ؟ تحلیگران باین سوال بگونه ای پاسخ میدهند چنانکه گویی حکومت اخوندی یک حکومت سیاسی ست و نه یک حکومت دینی. در حالیکه هر انچه از جمله رفتار و گتمان اجتماعی بزبان دینی بیان میگردد و با ابزار دینی مورد بررسی قرار میگیرد.

 

در حلیکه سلطه دین را میتوان در تمام امور زندگی مشاهده نمود، با این وجود وقایع اجتماعی بگونه ای مورد بحث قرار میگیرد بگونه ای که دین یا وجود ندارد و یا اصلا  آنرا سبب نگردیده است. که یک ممک است بدلیل ترس و ارعاب جامعه از زندان و شکنجه سکوت برگزینند و یا ممکن است باورمند، دل بتیرکشنده دهد یا به نفی ارشهای نظام میپردازد ویا در بهترین وجهش علیه قدرت باعتراض و احتمالا شورش بر میخیزد. در حالیکه آن هیولای بیرحم و کشنده چیزی نیست مگر. مگر نه اینکه انسانها را بفرمان دین سنگسار میکنند و بجرم ارتکاب دزدی و یا دیگر اجرام بفصاص و تنبه و مجازات بر فراز دار اعدام بقتل نمیرسانند. آخوند بر اساس حکم شریعت نه مصالح سیاسی به بیرحمی و کشتار و فقر و بدبختی بسیاری از انسانها دست میزند. اگر کشتار یهودیان در هفتم ژانویه، از باور بجهاد و شهادت، از اعتقادبه بیرحمی و انتقام ستانی، برنمیخیزد چگونه همچون آدمخوارانی دیوانه به نام دفاع از دین به مردمی بی گناه حمله میکنند، میکشند، تجاوز میکنند بگروگان میگیرند که هیچ هدف و غرضی نمیتواند آنرا توجیه کند، مگر باور بارزشهای اسلامی، مثل، جهاد و شهادت یا بکش تا کشته شوی. نه اینکه بازادی و خوشبختی و ارامش در این جهان بلکه بزودی شهید به دنیای ماورایی انتقال یافته  تا ابد در کنارفرشته های باکره بسر برد، دینی که بشکل یک ایدئولوژی  فریبنده، نه کمتر از کمونیسم و فاشیزم. آری، باید بفکر دین بود، بفکر استفرار و نفوذش در جامعه. در غیر اینصورت بعنوان یک جامعه اگر بعقب بازگرد نکنیم، در جایگاه خود همچنان درجا خواهیم زد. برای پیروز بر نظام، اول باید بر خود پیروز شویم و به پاکزادیی درون از ارزشهای نا پاک دین اسلام بپردازیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonje@gmail.com 

۱۴۰۲ بهمن ۲۰, جمعه

دین آگاهی و رهایی

از سیه روزی و نگونبختی!




 

در آستانه سالگرد صعود آخوند بر منبر قدرت، واقعه ای که انقلاب اسلامی57 نامیده میشود، بجاست که بار دیگر به نقش خویشتن در سیه روزی و نگونبختی خود بیاندیشیم. شاید سرانجام بتوانیم دریابیم که چه چیزی را ویران نموده ایم و بجانشینی آن چه چیزی را بنا گذارده ایم. بی تردید، چندان دشوار و پیچیده نیست که نتیجه را در آغاز اعلام کنیم.

 

با نگاهی سریع بگذشته باین نتیجه میرسیم که نه تنها نظام دیرینه استبدادی را ابقا کرده ایم، نظامی که ما، ایرانیها از دیر باز بدان عادت داریم، بلکه آنرا بسی بسیار مستحکم و  ضریه ناپذیرتر بنا نهادیم. آنرا مضاعف نمودیم و استبداد دین را هم بر استبداد سیاسی افزودیم. این بدان معنا است که استبدادی که جانشین استبداد شاهی نمودیم، نه تنها سلطه خود را بر سیاست، و روابط سیاسی از جمله آزادی در گزینش راه و روش سیاسی و بیان اندیشه های سیاسی بآزادی در جامعه حفظ نمود بلکه بدان نهادهایی هم افزودیم که گفتمان و رفتار و اخلاق را در تمامی عرصه های اجتماعی، از روابط دیپلماتیک گرفته تا رخنه در هر عرصه دیگر از جمله نظارت و کنترل عفاف و عفت اجتماعی با ابزار حجاب اجباری، بعنوان رفتاری، ذاتا دینی. پس نطام ولایت برهبری ولی فقیه، آخوندی برخاسته از حوزه های علمیه، بازمانده از قرنها تاریکی، خرافه اندیشی را بر جامعه حاکم مطلق نمود، فقیهی که نه حکومت بلکه خدایی میکرد.

 

در نتیجه، پس از سال 57، هیولایی بوجود آوردیم دو سر، هر چند فریبنده در ظاهر. چون هر دو باهم یکی بودند و یگانه. اما، بزودی دریافتیم چه هیولای هولنک و وحشت آفرینی است این هیولای دو سر، هیولایی که یک سر ان دین است، دینی که اقتدار و استبدد در ذاتش نهفته ات و دیگری قدرت، ساختاری که سلطه اش حد و مرز و محدودیتی نمی شناسد. نه تنها نهادهای قهر و خشونت، همچون نهادهای نظامی و انتظامی، جاسوسی و امنیتی، زندان و شکنجه و بازجویی را برای ادامه خاموش سازی جامعه، سرکوب هر نقد و نفی و مخالفت و اعتراضی و یا سرکوب آزادیهای اجتماعی، ابقا نمودیم بلکه آنها را نوسازی و توسعه داده و به موازات آنها سپاه پاسداران و بسیج و وزارت اطلاعات و غیره  را هم بدانها افزودیم. بر آنها، انواع و اقسام نهادهای دین محور، نهادهایی همچون وزارت "ارشاد" و "گشت" های مختلف ارشادی، از جمله گشت های ثارالله و سازمانهای امر بمعروف و نهی از منکر و از همه مهمتر نهادی برخاسته از دوران رسالت، برپا داشتن عبادت های جمعی در روزهای جمعه که خود نمادی بود از ترکیب دین و قدرت که در خطبه خوانیها بعداز اجرای مراسم نمازگزاری، بازتاب میافت.

 

در واقع، برگزاری نماز جماعت، برگزاری یک مراسم سیاسی بود. اگر برگزاری مراسم عبادت کمتر از 30 دقیقه بطول میانجامید. خطبه خوانیهائی که در پی آن میامد کمتر از دوساعت بطول نمی آنجامید. که عبارت بود از خطبه دینی، اول و در پی آن خطبه سیاسی. ساختاری، هرچند بازمانده از دوران بیابانگردی بشر، اما، بسی بسیار موثر در تبلیغات دین و سیاست، حتی در جهان مدرن، تقریبا غیر ممکن که یکی را از دیگری بتوانی شناسائی کنی و یا اصلا بصرافتش افتی که دین وسیاست نباید باهم یکی و جدایی ناپذیر از یکدیگر باشند، پدیده ای که اروپائیها، پس از گذار از پستی و بلندیهای بسیار بدان پی بردند. چه بکارگیری دین بعنوان یک ابزار تبلیغاتی بسی مفید و ابتکاری ست و مشروعیتی بنظام سیاسی تحویل میدهد که بقا و تداوم آنرا تداوم می بخشد.

 

پس از گذشت تقریبا نیم قرن تجربه "انقلاب اسلامی،" برهبری قشر اخوند، میتوانیم، با خاطر جمعی بگوییم که اسلام، بویژه، اسلام ناب محمدی و یا اسلام برساخته دست فقها و آخوندهای غیر عرب ایرانی، همه اقتدار است و قهر و خشونت. بآن دلیل که چیزی نمیخواهد و نمیجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، همچنانکه بازتاب مییابد در برگذاری نمازهای روزانه و گفتمانی که با آن همراهی میکند. که خود نمیتواند بیانگر چیزی باشد مگر باور و ایمان به حقارت و خواری خویش، بدون آنکه هرگز اجازه دهد تردیدی در باورش بوجود آید، گفتمان و کنشی زمینه ساز برای پرورش و مشروعیت بخشیدن بیک نظام استبدادی، با ابزار دین، دینی که در ذات آن قهر و قدرت، جزم اندیشی و مطلق گرایی نهفته شده است.

 

پس اگر بگوئیم امروز نظامی بر ما حکومت میکند که همان هیولای دوسر است، هیولای دین و قدرت که وحدت آن در وجود آخوند خامنه ای که این روزها الله از زبان شیرین او سخن میگوید، حرف حیرت آوری بزبان نرانده ایم. در اینکه نظام توانسته است برغم پستی و بلندیهایکه پیموده است، توانسته است که نزدیک به نیم قرن سلطه مطلق خود را بر تمامی جامعه تداوم بخشد. در پاسخ بچرایی این موضوع، تحلیلگران پاسخهای فراوان و جالبی ارائه میدهند. ولی در این تحلیلها کمتر سخنی از دین و نقش مهمی که نه در 45 سال پیش از این بلکه در همین زمان، زمان معاصر بازی میکند، بگوش نمیرسد، بآن بگونه ای مینگرند، چنانکه گویی، حکومت اسلامی یک حکومت سیاسی است مثل تمامی حکومت های دیگر.

 

نظاره گران حکومت دین ، هنوز حاضر نیستند که به نقش انکار ناپذیر دین در بقای سلطه آخوند و فقیه و طلبه بر تمامی عرصه های اجتماعی، و برغم وجود اسناد بسیاری مبنی بر سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت که همچون مشتی دو برابر سنکین تر بر سر جامعه فرود آمده است بپردازند؛ و نقش برجسته و فریبکار دین را در سلطه افکنی بر تمامی نهاد های جامعه مورد بر رسی قرار بدهند. حال آنکه هر تصمیم و سیاستی که اتخاذ میشود، تنها بنام دفاع ازدین و ینام الله است که باجرا در میاید. تاکنون، جوانان این سر زمین را بجرم کوچکترن اعتراض و مخالفتی با نظام مقدس ولایت، بوضع دردناکی بر فراز دار اعدامها بقتل رسانده و میرساند ویا در زندان و زیر شکنجه  وادار به تسلیم و اطاعت نموده  و مینمایند.

 

نیازی نیست خیلی دور برویم، آخوند در 45 پیش از این با تیر باران سران نظام شاهی بر پشت بام آیت الله مقدس، پرورش یافته در دامن دین اسلام، ظهور خود را اعلام کرد. از آن پس نتوانی واژه ای مناسب در فرهنگ لغات بیابی که بتواند حکومت آخوندی را بگونه ای توصیف کند که معانی عمیق وحدت و یگانگی دین و قدرت از ان بترواد. مگر، امکان داشت که بر علیه آخوند خمینی بپا خیزی و بر پیشانی ات برچسب، کافر و منافق و مشرک نچسابانند. یعنی که نظام اولین تیری را که بر قلب دشمن نشاند بنام الله و دفاع از دین نشاند. و از آن پس دست بچه سیاستهای شرم انگیزی که نزدند، مثل، گروگانگیر و نپذیرفتن میلیاردها دلار غرامت جنگی و ادامه آن تا شکستی که تنها با نوشیدن زهر میتوانست جبران شود.

 

اما، آنچه در شریعت اسلامی وجود ندارد مفهوم شرم است. آخوند خمینی بجای اعتراف به نادانیها خود و پذیرش شکست در جنگ با صدام، فرمان کشتار 4000 تن از زندانیان سیاسی را که دوران محکومیت را میگذراند و بعضا به پایان آن رسیده بودند، بجرم الحاد، کافر و منافق و مشرک، طناب دار بگردنها، همگان را بر فراز دار بقتل رساندند. سپس، جانشینان او برهبری آخوند خامنه ای و آخوندهای ردیف بالا، ضمن اینکه بنام الله قتل های زنجیره ای را براه انداختند، قتل و جنایات در سال ها 96 و 98 و 401 نه تنها باوج خود رسید بلکه نظام در دفاع از عفاف و عفت اسلامی با تفنگهای ساچمه ای برای کور سازی و ناقص سازی جسم و تن انسانی بمیدان آمد. کنشی بر آمده از استراژی اسلامسازی رفتار و گفتمان اجتماعی، گویی که تکیه بر قهر و خشونت و انتقام ستانی و بیرحمی که الله در کلام خود بعنوان حل بسیار از مشکلات و گرفتاریها از آن بفروانی استفاده میکند، تنها راه بر خودرد با مسائل اجتماعی ست. چه، الله اقتدار خود را مدیون رفتار و گفتمان خشونت است. تنبیه و مجازات الهی، نهایت بیان قدرت و اقتدار است. آن، چه خدائی ست که با کلام خود نتواند ارعاب و وحشت آفریند، که از "راه مستقیم" انحراف نیابی و دچار شرک و کفر و نفاق نشوی. چون ترس از خشونت و بیرحمی ست که بنده را از تکرار بد و انحراف از راه مستقیم منع میکند، چنانکه گویی میتوانند با شیوه خشونت و تنبیهات و مجازات سنگین، جامعه را اسلامیزه کنند. مبادا که کسی به بیراهه برود و یا بسوئی بنگرد بجز سوی خداوند یکتا و یگانه، الله. دین بواسطه آخوند، ضمن ورود به حوزه های شخصی بر خلاف هر عرف و قانونی، سلطه کامل بر گفتمان و رفتار اجتماعی را از وظایف دینی خود بشمار آورد. باین دلیل،  پس از فروپاشی نظام شاهی، چیزی بطول نیانجامید که نظام بصدور و اجرای فرامینی مبادرت ورزید مبنی بر چه بپوشی و چه بنوشی و با چه جنسیتی در آمیزی، همه مسئله بر انگیز و اجرای آن همراه بود با بکارگیری نیروهای قهر و خشونت.

 

اگرچه، جنبش مقاومت و اعتراض بر علیه نظام زودتر آغاز گردیده بود، اما، در جنبش دانشجویی، چنبش سبز، نیز، خیزش های همگانی در 96 و 98 که پس از قتل مهسا همه در 401 بجنبشی پیوستند در خدمت رهایی زن زندگی آزادی، سه عنصری که در کلام الهی مورد نفی و نفرت قرار گرفته شده و یا اصلا شناختی از آن وجود ندارد. چرا که دین اسلام عبودیت میخواهد و بندگی که در عرصه قدرت هیچ نخواهد و هیج نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

 

اما، با تاثر خاطر است که باید بپذیریم که شرایط موجود، برغم ظهور جنبشی رهایی بخش، ممکن است برای دورانی طولانی ادامه یابد. احتمال ادامه وضع موجود، حاکمیت مطلق آخوند با اجیر ساختن آخوندهای یقه کوتاه کت و شلواری از اقشار متوسط جامعه برخاسته از برنامه ها و سیاستهای اسلامی همانگونه که آخوند و فقیه تعبیر و تفسیر میکنند، بعید و غیر منتظره نیست. همین بس که نگاهی به تشتت در صفوف اپوزیسیون افکنیم.

 

 اینجا، لازم است که به آموختن درسی از تاریخ 57 بپردازیم.  یعنی که باز گردیم به مطلبی که با طرح آن این مقاله آغاز گردید. اختصارا، در دوران استبداد شاهی باید خواستار آزادی میبودیم، هم رفتاری و هم بلحاظ گفتمانی، در اذای آن باستقبال استبداد مضاعف شتافتیم. نه تنها نمیتوانستی رای بدهی بازادی. نمیتوانستی یکتا پرست هم باشی بآزادی. تنها الله است که باید پرستید. پرستیدن هر خدای دیگری سزاور مرگ و نابودی ست.

 

 اما، چرا پرچم آزادی را بر نیافراشتیم. آنرا باید ناشی از بیگانگی با مفهوم و ارزش آزادی، پدیده ای که همچنانکه ژان ژاک رسو میگوید انسان با آن در نهادش خلق میشود ولی همه جا خود را در زنجیر می بیند. یعنی که پیش از ظهورامام خمینی و برقراری حکومت آخوندی، چنانچه آگاهی و عشق و باور بآزادی در جامعه وجود داشت باید نفی نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در مرکز خواسته های جنبش انقلابی قرار میگرفت. چه، در آن زمان امکان رهایی از شیوه زندگی در جامعه اسبدادی وجود داشت.

 

اگر چه، آزادی یکی از خواستها جنبش انقلابی 57 بود همچنانکه در شعار "آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی." انعکاس مییافت. شعاری که تردید مدار که پر است از تناقض، همخوانی و سازگاری بین اصل و اصول اسلام بر اساس تسلیم و اطاعت و فرمانبری و استقلال و آزادی؟ نه اینکه غیر ممکن بلکه احتمالش بسی بسیار ناچیز است.

 

بهمین ترتیب، نمیتوانیم بگوئیم که استبداد دینی، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم امریکا و انگلیس و صیهونیست ها بوده است. توده های مردم بجای خود، روشنفکران، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، از همه رقم، ملی گرایان، ملی-دینی ها، لیبرالهای گوناگون، همگان، امام خمینی را رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او قابل توجیه بود. برغم باور باصل و اصول و باور به ارزشهای متضاد و متناقض دین باوری با آزادی نهفته در ذات انسانی. دانشجویان دانشگاه ها پیش از انقلاب 57 ، به ورود دینمداران دانشگاهی و حوزه های علمیه، از جمله خدمت دکتر(مقامی افتخاری) شریعتی و آیت الله مطهری، چه خوشامدها که نگفتند. برپا داشتن منبر موعظه و خطبه خوانی در مرکز دانشگاه ها، دانشگاه تهران،  نماد و تجسم پیروزی دین بر علم و دانش و یا سلطه ی تاریکی و کوری بر روشنایی و بینایی گردید. از این قله ی رفیع بود که هر جمعه ولایت اعلام میکرد که  ادامه ی امامت است و رسالت و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی خود، "راه مستقیم"  بسوی الله باز میگرداند.

 

اما، ترسم که در شرایط کنونی همان راهی را میرویم که یکبار پیموده ایم. هنوز، دلها برای آزادی نمی طپد. در 57، جماعت خیال میکردند که برای آزادی ست که دلشان می طپد. حال آنکه در، واقع، با پذیرش حکومت دین، از آزادی بود که در حال گریز بودند و خود بدان آگاه نبودند. اما شاید جای بسی خشنودیست که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جنبشی نیست انحصاری، نه انحصار فردی و نه انحصار گروه و دسته ای. تردید مدار که این شعار بسرعت توسعه می یابد و دینمدارترین ها را هم بخود جلب خواهد کرد. هیچ دین خواهی نیست که در پرستش خدا، آزادی نخواهد. کدام طبقات و یا اقشار و اصنافی را در جامعه میتوایی بیابی در خصومت با زن و زندگی؟ تنها تعصب و آموزشهای دینی ست که خصم آشتی ناپذیر زن زندگی آزادی ست.

 

 با عدم خرسندی ست که باید اعتراف کنیم که چه بسیارند آنان که دین اسلام ناب محمدی را منشا تیره روزی و نگونبختی ای که امروز گریبان ملت را سخت میفشرد نمیدانند. که خود ناشی ست از عدم آگاهی و خوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری که در ذات ما نهاده شده است از کودکی. ما زمانی، میتوانیم بر حکومت آخوندی، حکومت حفقان و تاریکی پیروز شویم که بنفی باورها و ارزشهایی بپردازیم که با قشر حاکم و مقدس جامعه باشتراک داریم، زمانیکه گریبان خود را از خرافه اندیشی، تعصب و غیرت دینی رها نمائیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.ccom

 

 

  

۱۴۰۲ بهمن ۱۳, جمعه

از سرکوب آزادی

تا پنهان سازی حقیقت

 در تاریکی!



 

در ایرانی آزاد و دموکراتیک، در ایران آینده، به فرض که فقهای بزرگ، آیت الله ها و حجت الاسلامها و در کل، آخوندها، از فراز منبر قدرت و فرمانروایی فرود آیند، و بجایگاه اصلی خود، بمساجد و حوزه های علمیه بازگشته و حرفه ی دینداری خود را از سر بر گیرند. آیا میروند در این اماکن "مقدس،" (حوزه ها) می نشینند و از نهی از منکر و امر به معروف و هدایت جامعه دست بر میدارند؟ از تعریف و تعیین خوب و بد، حلال و حرام، زشت و زیبا، و تعلیم مراسم غسل و طهارت،  عبادت و عبودیت تقوا و بندگی تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت و از فرا خوان جنگ با کفار و اعدامهای روزانه خود داری میکنند؟ فریب و ریا و درغگویی را رها و درستی و راستی و صداقت را پیشه خود نموده، عمامه از سر برداشته، عبا و قبا از تن برکنده و بواقعیت و دنیای نو ورود یابند؟ چه خیال باطلی! چه در حوزه های علمیه، این آرزوی بازگشت بدوران رسالت و امامت است انگیزه اصلی شیخ و طلبه، نه دستیابی بآینده ای آکنده از زن و زندگی و آزادی.

 

 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید" و یا آیت الله ها و حجت الاسلام هائی که ممکن است در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر این مفاهیم نهادین حرفه ی خود، که بر شمردیم، کمتر تاکیدی بگذارند. اما، آیا میتوانند از آموزش آنها و صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگر که انسانی متعقل و آزاد را تا سطح یک حیوان، تا سطح رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل دهد دست بکشند؟  آری هستند آخوندهایی که آرزومندند که همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن و تدریس آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، دانش و فرهنگ خرافه نگری و جزم اندیشی ادامه داده، از "وجوه" دریافتی (مالیات دینی) از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه های علمیه، بیرون را با ابزار صدور "فتوا" کنترل، ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ خود در تحکیم و تداوم حرفه ای سراسر زائد، حرفه ای غیر ضروری و بسیار مضر برای جامعه و رشد و تعالی انسانی، حرفه آخوندی بکوشند. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران حکومت ولایت فقیه، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفتخواری، نیز، از هم فرو پاشند و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانورانی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی از دشمن حیله گر ملت، رهایی از نظام آخوندی فرا رسیده است.

 

دستگاه آخوندی چه در دورانی بسیار طولانی که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی" خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشید، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت "روحانیت" در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل بجانبداری از مقلدین خود پرداختند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

 

جماعت اخوند، بیش از هر چیزی از زن زندگی آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته شده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از زن است و زندگی، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی ست که آخوند برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. ندای زن زندگی آزادی ست که روحانیت را تا بیخ و بن بخود میلرزاند و طناب دارشان را بگردن جوانهای شجاع و بی باک بیشتری میاندازند.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند.

 

بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست، باز تابنده شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای خودگردانی و سروری، نه برای دانستن رمز هستی و یافتن حقیقت. در منظر فقیه، انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین، همچنین رهایی زنان و دلپذیر سازی زندگی. حال آنکه، دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد و جوانان را بدار مجازات میاویزد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

 

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکت و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول اساسی در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ با بکار گیری ابزار قهر و خشونت و بر پا داشتن مراسم اعدام هنگام اذان صبحگاهی در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. روحانیت حاکم قتل اندیشمند آزادیخواهی، همچون احمد کسر وی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها که از قاتل وی نکنند و چه قهرمانی از وی نسازند.

 

 البته که از هفدهم دی نیز بوی آزادی به مشام میرسید. بی دلیل نیست که 17 دی زخمی درد انگیز گردیده است در پیکر روحانیت که سر انجام با صعود بر فراز منبر قدرت در 1357، آتش انتقام خود فرو نشاند و بار دیگر حجاب را اجباری نمودند. نیز مخالفت با برنامه های اصلاحی شاه در سالهای 1340، از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان، تشکیل سپاه دانش، توزیع سهام کارخانجات در میان کارگران برخاسته و سر بشورش برداشتند، برنامه اصلاحاتی که با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، تنبعیضات جنسیتی و نابرابری های اجتماعی باجرا در آمده بود. که خود گامی بود بسوی تحول و دگرگونی و بهبود سطح زندگی. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد و تاریکی در درون بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

 

روحانیت به مردم ما آموخته است که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی بدون آن هیچ چیزی دیگری حیاتی ندارد. که ملت، بدون روحانیت میمیرد. همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه، نیز، نمیشود. یا اگر روحانیت، دستگاه عریض و طویل حوزه ای نباشد، نه دین میماند نه ایمان، نه خدایی نه امامی. این برهانی ست که تنها میتواند از ریاکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگلی، همچون نهاد زائد اخوندی، چیزی جز کذب و استدلالی کوته نگر و ناقص نیست. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی و باور بارزشهای مطلق قرار گرفته است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی، یعنی آزادی ندارد.   

 

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی های اجتماعی، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم. بهمین دلیل، نیروی آخوندی، دیگر نیرویی نیست ماندنی. قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و بچه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود و سرانجام چنین، نیز، خواهد گشت. چون، ضرورتی ست تاریخی. دیر و زود دارد، اما، واقعیتی ست قطعی.

 

 تاریخ میگوید که روحانیتی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است و نابودی. سرعت بخشیدن به این روال، وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنها فرود آورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که البته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر" محسوب میشود، گناه "کبیره" هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت.

 

در شرایط کنونی، پس از نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، حکومت روحانیت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند، بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند. بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی اعتقادات خود مدیریت و بدان شکل بخشیده اند. در نتیجه، جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان عظیم آزاد نیستی، بعکس، آزادی مطلق است، اما، در اطاعت و فرمانبرداری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش، نظم و انضباط در زندان بزرگ است، بر اساس احکام مطلق و نقصان ناپذیر آئین اسلامی. در زندان بزرگی که روحانیت بنا گذارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت میگوید، قواعد و مقررات زندان. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی، صادق، بویژه در مورد زنان و حجاب اجباری. لاجرم، در مسیر زمان، از یکطرف، به ظاهر و ظاهر سازی و تقلب و ریاکاری خوی کنی، از طرف دیگر، تشدید قهر و خشونت و اعدامهای روزانه به امری عادی تبدیل میگردد. همین بس که این روزها بتعداد اعدامها بنگری. همه گزارشهای رسمی از اعدام 700 زندانی در سال گذشته خبر داده اند و امسال تا اینجا، بعداز اعتراضات 98 و 401 بطور متوسط 3 جوان برازنده (مرد و زن) بدار مجازات ولایت آویخته و یا ناپدید گشته اند.

 

 آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، رواج فساد اخلاقی دزدی و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از زندانی است که نظام ولایت بر ساخته است، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه بر اساس امیال الله پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها بعنوان یک نظام اخلاقی ورشکسته شده است بلکه به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را نیز به ویرانی کشانده است. ولی فقیه، اخیرا، در اوج خونسردی، اظهار داشت بدون تردید در مورد موفقیتها و توفیقاتی که در پیشرفت کشور بدست آمده است، بدرستی اطلاع رسانی نشده است. چنانکه گویی خداوند خامنه ای در رویای شیرین پیشرفت و ترقی و سروری بر جهان بسر میبرد.

 

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد. که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنت را در زندگی روزانه تجربه نکرده باشد. طبیعی ست که محکومان و متهمان، کینه ی حاکمان و قدرتمداران، دشمنان خود برخاسته از حوزه های علمیه را بدل بگیرند و انتظار آن لحظه ای را بکشند که فروپاشی آنها را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تقلید و تبعیت ، دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، دوران عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و تعقل، دوران زن زندگی آزادی و انسانیت فرا رسیده است. اگر سالمندتران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود مختاری "فردی" هستند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت و نظم و انضباط ولایت است که نیروی جوان سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، میتواند سازماندهی کند و میکند و شاهدیم که هزینه اش را آنها در ارسارتگاهای نظام، زیر شکنجه و یا بر فراز دار ولایت مقدس میپردازند.

 

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ آخوندیسم را باید جانشین مماشات با ساختار فقاهت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت هماکنون شکل جنبش بخود گرفته و به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی. که در تضاد و نفی زن زندگی آزادی ست، چیزی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خویش سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته انسانی والا.

 

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با زن زندگی آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد، جنبشی بر علیه نیروهای آخوند، از جمله آخوندهای یقه کوتاه و کت و شلوری و دانشگاه دیده. هیچ جنبشی بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسباتی میپردازند که عبور از دستگاه روحانیت را  مضر و خسارتبار ارزیابی میکنند. چون همراه خواهد بود با هرج و مرج و اغتشاش عمومی، برغم نقش سیاه و سرکوبگری که در تاریخ ایران بازی کرده اند، منطقی توجیه گر و مشروعیت و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط و استبداد مضاعف دین و قدرت و فرمانروایی و فرمانبری. همین چندی پیش بود یکی از منتقدین دانشگاهی اعلام داشت که او اماده است در دفاع از نظام اسلحه بدست بگیرد. در حالیکه، واقعیت این است که واکنش مردم و شیوه زندگی شان، از سستی و ضعف تعصب و غیرتی خبر میدهد که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم دینی احساس میکردند. همه جا میتوان شاهد بر رفتار و کنشی بود مبنی بر نفی ارزشهای دینی، مثل رقص و طرب و شادی در کف خیابانها و انظار عمومی و ادامه کشف حجاب و آمیزش و معاشرت جنسیتها و مصرف مشروبات شادی زا.

 

 حال آنکه هرگونه مماشاتی با خصم زن زندگی آزادی و انسانیت، یعنی که مماشات با آخوندیسم، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد و اسارت و بندگی، انیبار مضاعف در دست دین و قدرت.

 

فیروز نجومی

 

firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fnonjem@gmail.com

  

۱۴۰۲ بهمن ۶, جمعه

قاضیان شرع

!رها از هر قید و بند و قانونی



محمد قبادلو، اولین جوان برازنده، لبریز ازشادی و زندگی نبوده و نیست که بر فراز طناب دار ولایت بقتل میرسد. نیز، هرگز تردید مدار که این آخرین هم نخواهد بود. اما، باید روزی بر تکرار این جنایات نقطه پایان گذاشته شود. بی تردید، این امر زمانی محقق گردد که زمینه ویرانی فرهنگ آخوندی را با ابزار نقد و نفی فراهم آورده باشیم. 

پس از 45 سال حکومت آخوندی، آ زمان آن فرا رسیده است که در یابیم که حکومت تا کی میخواهد بهترین فرزندان این سرزمین را بر دار مجازات ولایت فقیه بقتل برساند؟ آیا نباید بپرسیم که براستی چیست که حکومت اسلامی را وادار میسازد به کشتار و برپاداشتن مراسمی انزجار اور و آزاردهنده روح انسانی دست بزند، برپا داشتن مراسم بدار اویختن نو جوانی خوش روی و خوش اندام و خنده روی.

کارشناسان و تحلیلگران شرایط موجود، بطور کلی، بر آن باورند که از آغاز تا کنون، حکومت آخوندی چیزی نخواسته وپیگیر آن نبوده است مگر ثثبیت و بقای نظام اسلامی. در پاسخگویی به این نیاز، حفظ ساختار قدرت، نظام مقدس اسلامی از آغاز بیش از هر چیزی بر ابزار قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی تکیه کرده و میکند. 

همین بس بخاظر بیاوریم که حکومت آخوندی با کشتار سران نظام رژیم شاهی بدون هیچ بازرسی و جمع آوری اسناد و مدارکی مبنی بر اثبات ارتکاب بجرمی سزواور مرگ در مقابل جوخه های اعدام بر پشت بام نشیمنگاه رهبر انقلاب، آخوندی که امام خوانده میشد، امام خمینی، آغاز گردید، استراتژی و تاکتیکی که همچنان ادامه یافته و اینبار، همچون دیگر روزهای هفته و ماه وسال در اویختن این دو جوان، محمد قبادلو و فرهاد سلیمی بدار مجازات اسلامی بازتاب یافته است. 

بعضا، بر آن باوراند که این نوع اعدام ها در خدمت ارسال پیام یا پیامهایی هست به ملتی که در چندین سال اخیر اقتدار نظام را بچالش کشیده و شکاف بین نظام دینی-سیاسی آخوندی با بخش بزرگی از جامعه بسی بسیار عمیفتر گشته است. خشونتی که در اعدامهایی همچون اعدام محمد قبادلو و فرهاد سلیمی، بازتاب مییابد، یک هدف را دنبال میکند، ایجاد رعب و وحشت در جامعه و بر قراری سکوت و خاموشی.

روشن است که پس از 45 سال حکومت، نظام ماهیت خود را بنمایش گذارده و جامعه بتجربه به کم و کیف "آخوندیسم" و فریب و ریاکاری خصلت حکومت دین آگاه گشته اند. که اعتقادات دینی، بعکس گذشته، تاثیر معنوی و روانی خود را از دست داده اند. نظام را دیگر بر حق و شیفته عدالت نمی پندارند. طبیعی ست، زیرا که پس از گذشت نزدیک به نیم قرن حکومت اسلامی برهبری ولایت فقیه، نه از عدالت و اخلاق خبری است نه از درستکاری و راستکاری، نه از تقدس و تقوا، فقر و گرسنگی، فساد و سرقت و انحطاط و تباهی همه گیر شده است. پس چه تعجب اگر نظام از مقبولیتی که در آغاز از آن بر خوردار بود، هم اکنون ناپدیده شده باشد و جای خود را به نفی و نفرت و خصومت بخش بزرگی از جامعه نسبت بحکومت اخوندی بدهد، تحولی مهم که ساختار فقه و قدرت از فهم و درک آن عاجزند.

همچنانکه زودتر اشاره شد، بی دلیل نیست که نظام از چندان مقبولیتی در جامعه بر خوردار نیست. بیش از همیشه خود را با نارضائیها و اعتراضات عمومی روی در روی میبیند و بیش از همیشه نیازمند ایجاد ترس و وحشت است. یعنی که نیازمند است که از جوانان، بهترین را برگزیند تا برای پایداری نظام ولایت قربانی کند. که بهمگان یادآوری کند که مبادا به "نه" بیاندیشی و یا فکر بزبان آوردن "نه" بسرکسی افتد، عاقبتش چیزی نیست جز مرگ، حتی اگر قرار باشد قانون ساخته دست خود را زیر پا بگذارند. چرا که محمد قبادلو، در دیوان عالی کشور، از اتهام قتل یک پاسدار بعلت ناقص بودن پرونده تبرئه و بدادگاههای موازی ارجاع داده بودند. با این وجود، در دادگاهی که ابولقاسم صلواتی ریاست انرا بعهده دارد، محمد قبادلو و فرهاد سلیمی محکوم بمرگ میشوند، نه لزوما بخاطر ارتکاب کشتار یک پاسدار و زخمین نمودن چند پاسدار دیگر، بنا بر کیفر خواست دادستان بلکه تنها بخاطر فرو بردن جامعه در باطلاق  رعب و وحشت و بر قراری سکوت و خاموشی، در خدمت بقا و تداوم حکومت ولایت تا ظهور امام عج در قیامت. 

برخی نیز بر آن باورند که تداوم و افزایش اعدام ها تنها در خدمت ایجاد ترس و وحشت و بر قراری سکوت و خاموشی در درون نیست بلکه در خدمت پوشاندن ضعف و ناتوانی و ندانم کاریهای نظام هم بکار گرفته میشود، ضعف بر خاسته از بحران های پی در پی در تمامی عرصه های مادی و فرهنگی، در درون و هم در بیرون، از جمله در روابط بین المللی، بویژه در ارتباط با کشورهای منطقه، راه اندازی حمله حماس باسرائیل و جنگ غزه، از کنار گود تشویق و تمجید جنگ فلسطینیها برهبری حماس و جهاد اسلامی، حشد شعبی و حزب الله در لبنان و سوریه، همه از سازمانهای مزدور نظام، موشک پرانیها به کشورهای همسایه بدون تشخیص و مشخص ساختن یکی از دیگری. از یکطرف، یک ساختمان مسکونی متعلق بیک تاجر کرد بهمراه چهار نفر از اعضای فامیل را در اربیل یعنوان لانه جاسوسی اسرائیل ویران میکند. از طرف دیگر، پاکستان، همپیمان دیرینه کشور، یکی از قدرتها بزرگ نظامی در منطقه را به بهانه نابودی تجزیه طلبان بلوچ مورد حمله موشکی قرار میدهد. که با واکنش بمثل و حتی سخت تر موشکهای پاکستان رو برو میگردد. ضربه ایکه نظام سعی کرد آنرا حمله ای همآهنگ و مورد توافق دو جانبه جلوه دهد، گویی که با چنین توجیهاتی میتواند رسوایی  را که بر دامنش نشسته بپوشاند.

صحت و درستی استدلالهای کارشناسان و تحلیگران را بطور کلی نمیتوان بسادگی مورد چند و چون قرارد داد، اما، نمیتوان بررسی و بازنگری سیاستها و تصمیمات آخوندهای حاکم را در این سطح خاتمه یافته تلقی کرد. چه، اگر با دقت بیشتری بنگریم، خشونت و انتقام ستانی و اعدام و قتل عام انسانها در حکومت آخوندی را نه یک کنش سیاسی و قضائی بلکه باید در درجه اول یک کنش دینی خواند، کنشی که ریشه برگرفته از باور باصل و اصول شریعت اسلامی. آنچه شایسته توجه است آن است که قبادلو بر اساس حکم شریعت اسلامی، قصاص، محکوم باعدام گردیده است، محکومیتی که دیوان عالی کشور ناقص خوانده است.. خانواده قبادلو میتوانستند زندگی او را با پرداخت میلیاردها تومن، خارج از توانایی خانواده قبادلو، خریداری کنند. این است نمونه ای از عدالت اسلامی.

بنابراین، در مورد اعدام بی گناهانی، همچون، محمد قباد لو و سلیمی ها و همه اعدام شدگان که تعداد آنها به هزران هزار میرسند، بسی بسیار سوال بر انگیز است. چه اگر این کشتار و قتل و جنایت در دوران شاهنشاهی اتقاق میافتاد توضیح ساده و چه بسا، حتی قابل فهم بود، امپریالیستم و اشتهای سیری نا پذیر آن نظام برای استثمار کار ارزان و استعمار جامعه.

 اما، ما از جنایت و خیانت، خشم و خشونت و بیرحمی ای سخن میگوئیم، بومی که انگیزه آن از دین و تعهدات نسبت باحکام دینی بر میخیزد. در واقع، تاکنون، خون هر انسانی که بدست نظام جمهوری اسلامی بزمین ریخته شده است، بنام الله و دفاع از مبانی "آخرین" دینی که الله به جامعه اهدا کرده است، بزمین ریخته شده است. یعنی که قهر و خشونت در ذات دین اسلام نهفته است، جهاد و شهادت همه خشونت آفرین اند و برخاسته از توسعه دین، دین یکتاپرستی و یا دین خود را برتر دانستن و مردود شماردن خدایان ادیان و فرهنگهای دیگر. 

بر خلاف انچه منتقدان اخیر حکومت اسلامی میخواهند بگویند- درست بهمین دلیل هم هست که اجازه دارند سخن بگویند، که در اسلام "حقیقی" چنین بی عدالتی هائی را نبینی. مگر میشود تصور کرد که پیامبر برگزیده الهی، پیامبر اسلام، دچار بی عدالتی شود؟ چون در آنصورت این الله ست که مرتکب بی عدالتی شده است. اما، برای تعین صحت و سقم  این ادعا، خیلی مجبور نیستیم که دور برویم. رخصت که بیاد بیاوریم که پیامبر اسلام با صلح و مذاکره و یا بحث و جدل، کیش اسلام را به پیش نراند که بمنظور حاکم ساختن و توسعه کیش جدید به چه جنگها که نرفت و بکشتار دشمنان و غارت و چپاول اموال آنها دست نزد، ازجمله کشتار هفتصد مرد از قبیله یهودی نشین فریظه و کشتار اسیران در جنگ بدر و غیره، وقایعی تاریخی که نمیتوان بسادگی آنها را از اعتبار خارج ساخت. یعنی که ارائه واقعیت تاریخی نه تنها در سوی نقد و نفی اسطوره و افسانه ها، امری ست ضروری بلکه بخشی ست از جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی. 

درست است که در از نقطه نظر سیاست و اجتناب از بیگانگی با دینمداران، مصلحت در آن است از مخلوط ساختن دین با قئرت اجتناب بورزیم و با نقد دین دیگران را از خود نرانیم و یا بدتر دشمن خود نسازیم. همه البته استدلالهای قابل فهم. اما، این سوال همچنان بقوت خود باقی میماند تا کی باید حقیقت را پوشاند و از افشای آن اجتناب ورزید. تا اینجا چیزی جز فساد و تباهی و انحطاط اخلاقی از معصوم پرستان امام دوست بر نیامده است. این حاکمان مقدس محمد قبادلور را بر فراز دار ولایت بقتل رساندد تا ثابت کنند که معصوم پرستان را نتوان به انحراف از اراده الله متهم نمود. حال آنکه معصوم پرستی در عمل، در 45 سال گذشته چیزی جز فساد و تباهی، جز فریب و ریاکاری، دوعگویی و دو رویی، ارمغان دیگری ببار نیاورده است.

اما، این واقعیت را هم باید پذیرفت که تمامی این زشتی ها و پلیدها، بلاهتها، از باور به اسطوها و افسانه های دینی، از باور به معصومیت پیامبر و امامان و اعنقاد بخدائی یکتا و یگانه بر میخیزد، ازحقیقتی عینی و غیر قابل انکار. همینن بس که بنگرید آنان که خود را جانشین الله بروی زمین، از خمینی گرفته تا خامنه ای و پیروان آنان، هریک کریه و منفورتر از دیگری. با چشمانی لبریز از اشک و دهانی پر ز دروغ، آخوند بعنوان نمونه ای از انسانی که همه چیز است  و همه چیزدان و در همان حال استاد است در خرافه اندیشی و جزمگرائی موجودی خودخواه و پنداشته خود را آن موجود آسمانی که خدا بزبانش سخن گوید. 

 انچه در اینجا میتوان بزبان آورد آن است که رهایی جامعه در همه گیر شدن نیاز یه ویرانسازی حوزه های علمیه، مدارسی در خدمت علم خرافه اندیشی و جهل و نادانی. تا بی نیازی به حوزه های علیمه همه گیر نشود و خدمت و خیانتش در تاریخ مورد بررسی انتقادی قرار نگیرد، بعید بنظر میرسد که بتوان نهاد طلبه گری را از بیخ و بن بر کنیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۲ دی ۲۹, جمعه

برگرفتن یوغ آخوندیسم

ازگردن ملت!



 

پس از نزدیک به نیم قرن حکومت اسلامی، حکومتی که بر اساس کلام الله و رفتار و گفتار پیامبر برگزیده اش، محد بن عبدالله ینیان گزاری شده است، بعد از 45 سال کشتار انسانها، بنام الله، چه در برابر جوخه های تیرباران و چه آویزان بر طناب چوبه های اعدام، نه تحیقی، نه جستجویی، نه دادگاهی و نه محاکمه ای، از همان آعاز شریعت اسلامی و احکام شریعت بود رهنما و رهنمود و رهبر، قواعد و مقررات و بر قراری نظام اجتماعی. بنام الله و احکام شریعت اسلام بود که عالم و فقیه؛ ایت الله و حجت الاسلام،  زیربنای نظام تنبیه و مجازات، از تعین تعداد ضربات شلاق بر اساس گناه متهم گرفته تا سنگسار و جدا ساختن سر از تن و یا قطع یکدست و یک پا، بر عکش، بینانگزاری گردید. افزوده بر اینها پس از 45 سال ضرر و زیان و خسران بیشمار مالی به ساختار صنعت و نجارت و کشاورزی، آلودگی آب و هوا و خشکی دریاچه ها و تالابها و رودخانه ها، و هزاران مصیبت و نکبتی دیگر که اشاره به همه آنها فرصت مناسبتری را میطلبد، زندگی را بر کام بسیاری از شهروندان بسی بسیار تلخ  ساخته است، هر روز بسیار سختتر و ناگوارتر از روز پیش . چنانکه میگویند    "نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم."

 

در چننینن شرایطی اخیرا، کسانی از درون نظام برخاسته اند ودهان باعتراض برگشوده، مبانی حکومت اسلامی را بباد انتقاد گرفته که بویی هم از اسلام نبرده است. که تدابیر و سیاستها و تصمیمها و برنامه ریزی های نظام همیشه در تناقض و نفی اسلام بتصویت رسیده که ابرو و حیثیت اسلام را تا کنون در نزد جهانیان خوار و تحقیر ساخته است، چنانکه اسلام هرگز نتواند همچون ستاره ای درخشا در آسمان تاریک ما بدرخشد. آنها که نقد دین را بر فراز منبر آغاز کردند، از منبر پائین کشید شدند و لباس مقدس آخوندی از تن او خارج نمودنند، مثل، یک آخوند منبری همچون سید حسن آقا میر که همچنان به نقد نظام ادامه میدهد اما، نه بر فراز منبر قدرت. شاید بتوان آنان که همچون آقامیر و دیگران از جمله آقای مهدی نصیری که خود لباس طلبگی از تن بر کند به نقد حکومت اسلامی میپردازند، شاید بتوان آنها را ناقدان بومی نظام ولایت شناسائی کنیم. زمانی از خودی ها بوده اند، عمامه ای بسر و قبا و عبایی به تن، چتذ صباحی عمر گذرانده در حوزه های علمیه، آموخته علوم فقهی و الهی، حال به ناقدین بومی دین اسلام تبدیل گردیده اند.

 

به بیانی ساده و کوتاه، ناقدان حکومت آخوندی را حکومتی در تناقض و تضاد با اسلام "حقیقی" می بینند. که اسلام بر منبر قدرت کجا و اسلام حقیقی کجا. که حکومت اسلامی با نابخردیها و سیاهی هاییکه ببار آورده، نشان داده است که مناسبتی با اسلام ندارد. نظام اگر یک انسان را برفراز دار اعدام بقتل میرساند و دیگری را با تفنهگهای ساچمه ای کور و عضو و یا اعضای یپکری دیگری را ناقص و ذخمین میسازند، ربطی باسلام ندارد. اگر کسی دست خود را بکارهای بد آلوده میکند. انسان است که بد است. الله  نگفته که بد باشید ما مرتکب بد و شر میشویم. تقصیر الله چیست؟ قرآن مقدس تنها برای ستایش و پرستش نیست باید بدان عمل کرد. قران میخواهد که انسان بکمال برسد، نگفته است که زن باید حجاب بسر بکشد. که قرآن در پی کمال است نه در پی حقارت و خواری انسان.

 

 ناقدان بومی حکومت آخوندی، اصول گرا و اصلاح طلب را نیز سزاور سرزنش میدانند. زیرا که هر دو دین را بمثاه ابزار انباشت ثروت و تحصیل قدرت بکار میگیرند. در شیوه حکمرانی، نیز، بکار گیری هر گونه قهر و خشونتی را باوج خود میرسانند. در حالیکه، ناقدین بومی نظام بر آن دعوی هستند که پیامبر اسلام مظهر مهر و محبت و مهربانی بوده است، نه خشم و خشونت و بیرحمی. چنانکه گویی پیامبر اسلام اگر در بدر با لشگری از گدایان مدینه بغارت کاروان قریشی ها دست نمیزد و سر چهار هزار نفر از آنها که در جنگ باسارت در آمده و استطاعت خریداری جان خود را بقیمت چندین هزار درهم نداشتند، جدا نمیکرد و، همچنین، سر هفصد اسیر از مردان یهودی از قبیله قریظه را ازتن جدا نمیساخت، ساختار اقتدار پیامبری را نمیتوانست هرگز بنیان نهد. پیامبری که بیش از 60 بار در کمتر از ده سال بجنگ میرود، میتوانند ذاتا بازتابنده مهر و محبت و مهربانی باشد باشد و یا بازتابنده قهر و خشونت و انتقام شتانی؟

 

 امروز همه جا حرف از آقای مهدی نصیری ست. زمانی طلبه ای پرورده شده در دامن حوزه های علمیه و از مدیران روزنامه کیهان. وی اخیرا لباس آخوندی از تن برکنده و پای بمیدان گذارده، و بنقد و نفی نظام بپا خواسته است. مهدی نصیری در مناظره اخیر تلویزیونی که در داخل کشور پخش میگردید، در نقد حکومت آخوندی  فرا تر از اسلام تقلبی در برابر اسلام حقیقی رفت. که نظام مطلق فقیه زمینه فروپاشی خود را فراهم آورده است. او خاطر نشان ساخت که بر آن باور است که حکومت آخوندی نیازی به براندازی ندارد، خودش در حال براندازی خویش است. نصیری در نقد حکومت ولایت تا انجا به پیش رفت که  رهبر معظم  را منشا فساد و انحطاط در تمامی عرصه های جامعه معرفی نمود، با قاطعیت و جسارت و شجاعت اعلام کرد که رهبری، فردیست با توانائیها و دانستینی های محدود. با این وجود عرصه ای نیست مصون از ورود ولایت بآن.

 

نصیری بر آن است که مبارزه با این نظام با بکارگیری ابزار "مقاومت صلح امیز" میسر است. بنابر گزارش نصیری اگرچه در لایه های فوقانی نهادهای ولایت فقیه، همچون سپاه پاسداران، بسیاری هستند آماده پذیرش اصلاح در نظام. اما، اراده معطوف به اصلاح در نظام است که بشکل سحرانگیزی پیوسته با مانع برخورد میکند و از پیشروی باز ایستاد. نصیری تردیدی در فروپاشی نظام ندارد، خیلی که دوام آورد بنظر او بیش از 5 سال نیست.

 

نیازی به بیان نیست که تنها مهدی نصیری و یا سید حسن آقا میر نیستند که حکومت مطلقه ولایت فقیه را بنقد میکشند. اما، روی هم رفته اسلامی را عرضه میکنند عاری از هر گونه قهر و خشونت، بیزار از تنبیه و مجازاتی مثل سنگسار و قطع یک دست و یک پا بر عکس. اگر بخواهیم بدانیم که چگونه، بعنوان یک جامعه بجای، اینکه به پیش رویم بگذشته باز گشته ایم. بدین منظور باید به تعین ارزشی پرداخت که حکومت اسلامی فقاهتی برای جان بشر قائل است. شواهد حاکی از آن ست که حکومت ولایت فقیه، چندان ارزشی برای جان انسان قائل نییست. نظام ولایت فقیه از آغازین روز حکومت، دستش آلوده بخونریزیها، اعدام و تیربارانها، قتل عام مخالفین در چندین نوبت، براه اندازی قتلهای زنجیره ای. هم اکنون بر سرکوب جونان و دختران نیروهای قهریه خود را متمرکز ساخته اند. در دستگیری و زندانی مخالفین تابع هیچ قانون و مقرراتی نیستند مگر بر اساس احکام شریعتی، یا تنبیه و مجازاتی رها از هر مرز و حدودی مگر انصاف و ترحم قاضی شرع. در نظامی که در طول کمتر از یکسال گذشته بیش از 800 نفر از شهروندان بدار مجازات آویخته میشوند، میتوان در شناخت چهره حکومت اسلامی،  بعنون یک  چهره ریاکار و جنایتکار، در پس چهره مقدس نظام مقدس حکومت اسلامی شک و تردیدی بخود راه داد؟

 

آنچه مسئله بر انگیز است، آنست که نقد اسلام بدست ناقدان بومی، هرگز نه تنها به نفی آن نمیرسد بلکه آنرا در انتها تطهیر شده ارائه میدهند، شسته و رفته، پاک و منزه از هر آلودگی، چنانکه گویی عاری از هرگونه قهر است و خشونت. بعید بنظر میرسد که ناقدان بومی اسلام، هرگز معانی و مفاهیمی که در مراسم تعظیم و تکریم و سجده، نهفته مورد نقد تحلیلی قرار داده باشند، چنانچه مراسم عبادی را از نزدیک مورد تحلیل انتقادی قرا بدهییم، راهی نماند مگر  بپذیرم که اسلام دین یندگی است و عبودیت بر طبق احکام و مقررات بی چون و چرای شریعت اسلامی.

 

بعبارت دیگر، نقد دین بلحاظ سیاسی لزوما باصلاحات مبانی دین نیانجامد. تنها نقد دین از منظر حفظ آزادی انسان است که میتواند تعین کننده تکلیف جامعه با دین باشد. ناقدان بومی دین، بنظر میرسد که زمینه ساز ظهور کیش جدیدیدی اند، ظاهرا، همساز و همراه شیوه اندیشه و زندگی مدرن و توقف در ادامه خصومت با آن. یا این وجود، هنوز باید به هژمونی اسلام تن دهیم، چون نهادهایی که تولید کننده متولیان دین اند، همچنان زنده اند  و در حال انجام وظایف حوزه وی. حوزه های علمیه از امتیازاتی بر خوردار است که هیچ حوزه ای دیگری از آن بر خوردانیست، معاف از 30 ماه خدمت اجباری در ارتش ملی، معاف از هر گونه تجسس و تحقیقی. خود نه تنها دریافت کننده مالیتها مذهبی اند دارای سهم بزرگی هم در بودجه ملی نیز هستند. یعنی که تا زمانی که مدارسی که متولیان دین را تولید میکنند، رها از هر قید و بندی به تولید آخوند ادامه میدهند، نمیتوان بهیچ گونه تغییر و تحول معنا داری امیدوار بود. اگر چنانچه بخواهیم خود را از بندهای اسارتبار دین نجات دهیم چاره ای نداریم که حوزه های علمیه را یا از بیخ و بن بر کنیم و یا آنرا به محل کسب و تجارت و مراکز تفریخ تبدیل نکنیم. با انقراض حوزه های علمیه است که میتوانیم یوغ آخوندیسم را از گردن خود برگیریم.  مطمئن نیستیم که آقای نصیر و یه حسن اقا میر با این راهکار موافقند یا نه؟

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com