۱۳۹۹ آذر ۱۴, جمعه

 

جامعه اسلامی:

فاحشه خانه غیر رسمی!







حکومت دین برهبری آخوندها، همیشه خواسته آست که به جهانیان بفهماند که اسلام، دین علم است، دین پیشرفت است و ترقی. تا کنون، نیز، نظام نشان داده است با علم و تکنولوژی، بویژه آنانکه دارای استفاده نظامی و امنیتی اند چندان تضاد و تنشی ندارد. حتی در دامنش دانشمندان هسته ای، مثل محسن فخریزاده که اخیرا بدستهای مرموزی رهسپار سرای آخرت گردید، نیز پرورش یافته است. که در استفاده از ابزار و تسلیحات مدرن، نظام هیچ شک و تردیدی بخود راه نمیدهد. همچنانکه همه دانند، نظام شهرت خاصی یافته است در موشک سازی، انواع و اقسام دور زن و نزدیک زن، گو اینکه بدرستی روشن نیست که این موشکها لزوما نظام را از گزند دشمن مصون نگاه میدارد یا نه.

 

 در این راستا، بی نیاز از گفتن است که رهبر معظم انقلاب اماده است که تمامی ثروت کشور را بدهد و چندتایی اسلحه کشتار جمعی بدست آورد، در این تصور خام که هم بر اقتدار نظام میافزاید و هم به جهانیان نشان میدهد که اسلام دین علم است و پیشرفت. که عقب ماندگی اسلام از قافله تمدن، توطئه غربیها و صیهونیسم جهانی ست. اگرچه، ضعف نظام در مدیریت تشکیلات مدرن از جمله سازمانهای انرژی هسته ای و امنیتی، هر روز بیشتر افشا میشود.

 

اما، وقتی به افراد بشر و حق و حقوق و آزادیهای انسان میرسد، کار نامه حکومت دین، کارنامه ای ست سراسر سیاه. از این منظر است که حکومت دین بدوران بدوی باز میگردد و بانسان همچون حیوان می نگرد، حیوانی که اگر از بیرون طبق قوانین و احکام الهی هدایت نگردد، هرگز سر براه و اهلی نشود. چرا که غرایز نهفته در ذات انسان، او را سرکش و عصیان زده میکند و بنیان حکومت دین را می لرزاند. اینست که حکومت دین از آغازین لحظات ظهور بر مسند قدرت، به سرکوب غرایز طبیعی نهفته در ذات انسان پرداخت، بویژه انسانی که بنا بر قول فروید ذاتا "لذت جو" ست. چه انسان با تجربه لذتبخش نوشیدن شیر از جان مادر است که بجهان هستی وارد میشود.

 

بزبان دیگری، در حکومت دین این کافی نیست که سکوت بر گزینی و در عرصه ی سیاست و نقد و نفی قدرت، خنثی بمانی، سر بزیر افکنی و همچون گوسفند براه خود ادامه دهی، بلکه باید دانسته و یا نادانسته، غرایز و تمایلات طبیعی انسانی خود را در تبعیت از احکام شریعت در آوری و اقتدار آن و انقیاد خود را بپذیری، بویژه در ظاهر، انتظار و نیز رفتاری ذاتا فسادزا و در ستیز با مدیریت بر اصل قانونمندی علمی و عقلانی بر اساس مسئولیت پذیری و پاسخگویی نه مدیریت اسلامی بر اساس التزام بعقیده و ایمان و یا تسلیم و فرمانبری. محسن فخری زاده، هرچه که مقام علمی و مدارج تحصیلی او، مهره ای بود، در نظامی سامان یافته براساس فرمانروایی و فرمانبری. چه تعجب و حیرتی از نابودی وی.

 

 حکومت اسلامی در واقع حکومتی ست برتر از حکومت های تمامیت خواه. چرا که در نظام های تمامیت خواه احکامی برای «نگاه» به جنس مخالف، مقرراتی برای چگونگی و شرایط تماس و ارتباط بین زن و مرد، موازینی برای پوشش و حجاب زن، برای نوشیدن مشروبات نشاط آور(الکلی) و شنیدن و نواختن موزیک و صدها رفتار دیگری که به ارضا و خشنودی غرایز طبیعی انسان ارتباط دارند، صادر نمیکنند. این حکومت دین است که وظیفه خود میداند که به درون انسان و یا آنچه فروید «نهاد» نامیده است که مخزن تمام غرایز خفته و نا آگاه است، راه یابد و به جنگ و ستیز بر خیزد. تنها از این طریق است، از طریق مهار ساختن غرایز انسانی ست که میتوان جامعه متعادل و متوازن ساخت، جامعه ای بر اساس احکام شریعت اسلامی، جامعه ای پاک و رها از گناه و بدیها و شررارت ها بر پا ساخت.

 

بنابراین، از همان آغازین لحظات صعود بر منبر قدرت، حکومت دین  بمنظور مهار غرایز سرکش انسانی، بی درنگ حجاب را اجباری ساخت  که مبادا موی سر زن و یا عریانی قوزک پا و یا برجستگیهای اندام او، احساسات مرد را تحریک و بر انگیخته نموده فساد و تباهی ببار بیاورد. تخلف از قواعد و مقررات حجاب جرم شناخته شد. ارتباط بین دو انسان عاقل و بالغ از جنس  مخالف، یعنی زن و مرد نیز ممنوع گردید. در همه ی اماکن عمومی مردان را از زنان جدا نمودند تا عفاف و عفت، حجب و حیا، بر قرار گردد. لذا نیروهای انتظامی و پاسداران دین و گشت های گوناگون ارشادی به کوچه ها و خیابان ها گسیل داشتند تا از نگاه های  گنه آلود مردان به زنان و یا بالعکس، جلوگیری بعمل آورند. در واقع یکی از ستونهای حکومت دین بر جدائی زن از مرد بنیان گذارده شد. پنهان ساختن زن از نظر مرد، ظاهرا در دفاع از نظام اخلاقی و بازدارنده فساد بود و هرزگی در حکومت دین، چنانکه گویی حجاب به انقیاد کشاند غرایز جنسی را که نهفته شده در نهاد آدمی.

 

 بطور خلاصه، از آغاز هر نوع فعالیتی که به نحوی در ارتباط با ارضای غرایز طبیعی انسان قرار میگرفت، یا محدود گردید و یا از بیخ و بن برکنده شد. پاکدینان غیرتمند، فاحشه خانه های رسمی را بآتش کشیدند. بساط موسیقی پاپ برچیده شد و تنوع و خلاقیت در آن محدود گردید.  صدای زن برای همیشه خاموش گردید و همچنان خاموش مانده است. چرا که صدای زن برخلاف صدای مرد، احساسات و عواطف را تحت تاثیر قرار میدهد و آدمی را بسوی گناه سوق میدهد. در تاتر و سینما  قواعد و مقررات جدید بوجود آوردند، و وزارتی بنام وزارت " ارشاد" بنا نهادند در خدمت پاکزدایی جامعه از انحراف و گمراهی، نیز نهادهایی همچون "نهی از منکر و امر به معروف"  را در سطح جامعه فعال نمودند که مهمترین وظیفه شان نظارت بود بر رفتار روزمره زندگی. وای اگر تارموی زنی افشان میگردیدو یا مانتویی قدری کوتاه بنظر میآمد و هنوز هم، آنگاه مجرم باید بسیار خوش شانس بوده باشد اگر بر صورتش اسید پاشیده نمیشد. در ادامه کا باره ها، کافه ها و رستورانها را تعطیل نمودند.  بعبارت دیگر، دین، حاکمیت خود را وقتی استوار و پا برجا می دید که بتواند غرایز انسانی را در کنترل خود گرفته و آنرا در جهت سود خویش شکل و صورت بخشد. 

 

حال در شرایط کنونی، کجای کار قرار گرفته ایم، پس از گذشت 42 سال از حکومت دین. از خطبه گویان بر فراز منبر قدرت، جویا نشو که دلی پر ز خون دارند از شیوع و گسترش گناه و معاصی، بویژه "بد حجابی." که آنگونه که خانمها "روسری های قیطانی" بسر کشیده و موی خود افشان، رخ پالایش و مانتوهای رنگین و تنگ و کوتاه به تن کنند، برجستگی های پیکر خود را نمایان، در معرض نگاه مردان حریص و تشنه لب قرار میدهند، مردان بجای سختکوشی و مبارزه با کافران وشیاطین جهانی، بطور مستحجنی تحریک شده و انرژی خود را نه در راه آبادی و آبادانی بلکه در سوی لذت جویی و لهب و لعب،  بیهوده بباد میدهند.

 

هماکنون، در جامعه ایکه گناه زدایی در راس امور قرار گرفته و از هرگونه ابزار  نرم و سختی بهره بر گرفته تا جامعه ای پاک شده از معاصی بر پانمایند، فساد و فحشا، دزدی و ارتشا و تقلب و حقه بازی بیداد میکند. دادگاه های کشور از پرونده های اختلاس های میلیاردی موج میزند. تا کنون تنبیه و مجازات حتی اعدام و زندانهای طولانی مدت، نتواننسته اند بازدازنده فساد شوند. گسترش فقر و تنگدستی، البته که به گسترش تن فروشی و فحشا انجامیده است.

 

 آری، آیت الله ها،  دروازه قزوین ها را بآتش کشیدند، اما، جامعه را بیک فاحشه خانه زیر زمینی و غیر رسمی تبدیل نمودند. هم اکنون سن خود فروشی طبق آمار رسمی به زیر 13 سال کاهش یافته است. از همه کفر آمیزتر پیوستن زنان شوهردار به زنان خیابانی ست، آنهم با اطلاع شوهر. 60 درصد زورگیری در میان مردان صورت میگیرد. مقاماتی که این آمار را انتشار میدهند خود اعتراف میکنند که این ارقام بهیچ وجه بازتابنده میزان و درجه فحشا و روابط تنی در میان هم جنسان در جامعه نیست، وضعیت وخیم تر از آن است که این ارقام بیان میکنند. آیا وضع موجود یاد آور اخلاق انحرافی ای که گریبان قوم لوط را گرفته بود، نیست؟

 

افزوده بر این، پاکدینان بر فراز منبر قدرت، ناله برآرند که برغم حضور نیروهای بسیج و گشت های ارشادی، اسلام آمریکایی در شرف پیروزی ست. جامعه را با توزیع گسترده موزیک و آواز و رقص و دی وی دی های مستحجن دل آشوب کن، از طریق شبکه های ماهوره ای و اینترنتی، فیس بوک و یوتیوپ بمباران و هرزگی را در تمام خانه ها باب نموده و میکنند.

 

البته که این مشتی از خروار بیش نیست، با این وجود بیانگر داستان اندوهگین زوال انسان است در دورانی که خدا بر جامعه حکومت میکند. حال تا کی این زوال ادامه پیدا میکند، بسته به اینکه آیا غرایز سرکوب شده انسانی، ناگهان منفجر گردیده و پیرمون خود را غرق در تخریب ویرانی کند و یا بتدریج بیدار گشته و خود را از بند شریعت و احکام اسلامی رهایی بخشد.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

  

۱۳۹۹ آذر ۷, جمعه

  

کدامیک را باید براندازی کرد:

دین یا قدرت!؟

 


 

 

بسیاری بر آنند که شرایط کنونی آماده است برای قدرت ستیزی نه برای دین ستیزی، چنانکه گویی شرایط مصیبت بار کنونی را میتوان تنها به سلطه ساختار قدرت نسبت داد بدون آنکه نقشی برای دین در نظر گرفت؛ و یا لزوما میتوان دین و قدرت و ستیز با آنها را از یکدیگرجدا ساخت. حال آنکه، زمانی میتوانی به ستیز با قدرت بر خیزی  که آماده باشی که با دین نیز روی در روی قرار بگیری. چون دین و قدرت در کیش اسلام یک واحدند و غیر قابل تشخیص از یکدیگراند، بویژه در دوران رسالت رسول الله، دورانی که محمد از الله وحی در یافت مینمود، از جمله در خصوص جنگ وصلح.  آیا هنوز میتوانی باین سوال پاسخگویی که آیا محمد، پیام آور الله بود و برای هدایت بشر برگزیده شده بود و یا فرمانروای جنگجویی که در توسعه راه دین، شمشیر بر هر گردنی فرود میآورد؟ محمد، هم تجلی دین بود و هم قدرت. همچنانکه ولایت فقیه در دوران ما نماد دین و قدرت است. 

42 سال از حکومت دین بر جامعه ما گذشته است، هنوز نمیتوانیم با یقین باین سوال پاسخ بگوییم که دشمن ملت، دین است یا قدرت و یا هر دو باهم. مثلا، آیا امریکا ستیزی که با گروگانگیری کارکنان سفارت امریکا در سال 58 آغاز گردید و خسارات جبران ناپذیری ببار آورد، ادامه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده و متعاقب آن ورشکستگی در همه عرصه های اجتماعی، ار عرصه اقتصادی و زیست محیطی گرفته تا عرصه معنویات و اخلاقیات را  باید برخاسته از اراده معطوف بدین دانست و یا اراده معطوف بقدرت؟ همچنانکه هنوز ولی فقیه، برغم تحمل فشار حد اکثری و ورشکستگی اقتصادی در ادامه ستیز و خصومت با امریکا اصرار میورزد.

این سرگمی هنوز البته بجای خود مانده است. اگر به سخنان اخیر آخوند خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی که در دید با روسای سه قوا و  دیگر دیگر اعضای شورای عالی هماهنگی اقتصادی (4 آذر) ایراد نمود، اجمالا نظری افکنیم، مشاهده میکنیم که بسادگی نمیتوان تعیین کرد  که آخوند خامنه ای بنمایندگی از ساختار قدرت سخن میگوید و یا از جانب دین؟ از زبان یک فقیه عالم و مجتهد، یک آخوند خطبه خوان، از زبان دین سخن میگوید، یا از زبان یک فرمانروا، از زبان قدرت، وقتی که به پیروان خود میگوید برای "گشایش" نباید به نیروهای بیرونی امید بست. آنها که به گشایش از بیرون دل می بندند با ما دشمنی میکنند؟

همچنین، بدرستی روشن نیست که در همان سخنرانی پیامی که حضرت ولایت به بیرون و درون مخابره میکند: ادامه راه ولایت، ستیز با غرب و امریکا تا قیامت و نهادین ساختن تسلیم و اطاعت و فرمانبری در داخل، در خدمت ساختار دین است و یا قدرت؟ البته، آخوند خامنه ای از جهاد و شهادت، از ایثارگری و جانبازی در ادامه راه ولایت، سخنی بمیان نیاورد و بجای آن ها واژه های جدیدی همچون همت، شجاعت و اهتمام بکار گرفت، که خود تغییری ست پرمعنا در ادبیات ولایت؛ و خاطر نشان کرد که اینها آن توشه ایست که برای رو در رویی با مشکلات اقصادی نیاز داریم و گرنه کمبودی در راهکارهای اقتصادی، نداریم. همچنانکه وی تاکید نمود: 

مشکل نداشتن یا ندانستن راهکار نیست بلکه نیازمند همت، شجاعت و اهتمام جدی و پیگیری هستیم. 

البته، چگونه این کمبودها را جبران میتوان کرد، بی پاسخ میماند و اگر این مفاهیم، کلید موفقیت در خنثی سازی و غلبه بر تحریمات هستند، چرا زودتر بعمل در نیامدند، سوالهایی نیستد که ساختاردین و یا قدرت آماده پاسخگویی بدانها باشند. بنابرای بدشواری میتوان تعیین کرد که گفتمان ولایت بطور کلی و خصوصا در اخیرترین سخنانش، گفتمانی است در خدمت دین و یا قدرت. چه در اینجا  از مفاهیمی سخن میگوید، مجرد و انتزاعی و بسادگی نه میتوان آنها را تعریف نمود و نه میتوان معیار مشخصی از آنها بدست داد که برای چرخش یک نظام اقتصادی وشکوفایی آن، چه مقدار همت و شجاعت و اهتمام لازم و ضروری است. 

اینجا، بحث بر صحت و سقم سیاست نظام در ارتباط با تحریمات اقتصادی نیست، بلکه مهم آنست که توانایی خود را در شناسایی زبانی که آخوند بکار میگیرد مورد سنجش قرار دهیم که آیا رهبر نظام بزبان قدرت سخن میگوید و یا بزبان دین. همچنانکه زودتر اشاره شد این دو را در حکومت اسلامی نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت. در نتیجه باید گفت که ولی فقیه هم نماد دین است و هم قدرت و این وحدت در گفتمان ولی فقیه بخوبی بازتاب مییابد و گفتمانی را تولید میکند از نوع گفتمان خدایی، گفتمانی ذاتا فریبکار و مسئولیت گریز. چه ولی فقیه از ضمیر جمع "ما" استفاده میکند بدون اینکه هیچ یک هرگز بگویند که چه کسانی جزو این "ما" چ میتوانند باشند. افزوده بر این هویت مخاطبین او ولی فقیه پیوسته مجهول و نا شناخته میمانند. یعنی که نمیتوان گفت که مخاطبین او بندگان اند و یا گله حیوانات. 

این بدان معناست، که در دوران ولایت، نیز، نتوان به مصاف قدرت رفت بدون آن که در چهره ی دین و تجلیات آن در واقعیت عینی بنگری. اکنون نمیتوانی قدرت را به چالش بکشی و در برابر آن به مقاومت بر خیزی،  اگر به درون خود عاری از تعصب باز ننگری و دین را از بافتها و سلولهای خود فرا نخوانی. و گرنه هرگز بر آلودگی آنچه مقدس پنداشته ای بینا نشوی. 

 42 سال دشمنی با امریکا را نمیتوان به سیاستی نسبت داد که بدست ساختار قدرت معماری شده باشد. چرا که تصمیم سازی در ساختار قدرت از محاسبه عقلانی سود و زیان بر میخیزد، در حالیکه آنجا که دین حاکم است، و یا آنجا که دین به ایدئوژی حاکم تبدیل میشود، تصمیم سازی در خدمت دفاع و یا توسعه یک جهان بینی با نظامی از ارزشها و باورهای متفاوت است. بعبارت دیگر، سیاست آمریکا ستیزی بازتاب دشمنی  و نا سازگاری کیش اسلام است با "آزادی." چون اسلام ذاتا دین فرمانراویی ست و فرمانبری. 

اگر هم اکنون در چنگال استبداد ولایت فقیه گرفتار آمده ایم به آن دلیل بوده است که به ظهور دین بر مسند قدرت، خوشآمد گفته ایم. در این اندیشه که دامن امام پاک ترین دامن ها ست. وقتی که مردم ایران پذیرفتند که اسلام نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، نمیدانستند که در چنگال خشم و خشونت، باید در برابر الله تسلیم شده و از اراده و شریعت الهی  در زیر برق شمشیر در  تمام امور زندگی اطاعت کنند. این مهر دین، نهفته در دل مردمی که خود را مسلمان میدانستند، بود که آنها را به انفعال و تحمل و پذیرش بیش از چهل سال حکومت جبار دین کشاند. هم اکنون دوران رهایی فرا رسیده است. درهم شکستن ساختار قدرت از رهایی از یوغ دین گذر میکند. 

اگرچه هم اکنون شرایط برای رویت چهره ی واقعی دین فراهم آمده است، با این وجود، دین را، یعنی آن چیزی را که مقدس میدانیم و می پرستیم، هنوز مسئول نمیدانیم، مسئول آنچه بر ملت و کشور ایران در طول تاریخ رفته است، مسئول تمام نگون بختی ها و سیه روزی هایی که ملت دچار آن شده است، مسئول تحکیم و تداوم فرهنگ استبداد پرور، نمیدانیم. هرگز نمیتوانی ساختار قدرتی را که بر دین بنیان گذارده شده است از جای خود تکان دهی و خود از غل و زنجیر شریعت رها سازی،  اگر بار مسئولیت را از شانه دین بر گیری. فهمیدید چه میگویم؟

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

  

۱۳۹۹ آبان ۳۰, جمعه

 

عاشورای خونین آبان 98

و یزید زمان!


                                                                 

اگر در عاشورای حسینی، امام حسین و اعضاز خانواده و یارانش، جمعا  72 نفر، بدست لشگر یرید بن معاویه، خلیفه مسلین کشته شدند، در آبان ماه 98 تعدا نامعلومی از مردم این سر زمین در خیابانها و کوچه پس کوچه های شهرها و حتی نیزارها، بدست لشگر جانشین امام، آخوند خامنه ای، در سراسر کشور بخاک و خون خود غلتیدند. تعداد کشته شدگان را رسما 200 نفر اعلام کرده اند، حال آنکه رویترز از 1500 کشته خبر میدهد و اخیرا محققان ایرانی تعداد تلفات را از 3000 تا 8000 نفر تخمین میزنند. در میان این کشته شدگان، چه گلهایی که شکفته نشده پرپر شدند. نه تنها خانواده خود را تا ابد داغدار کردند بلکه تردید ندارم که بر روح و جان ملت نیز مهر داغ نهادند، نشانی که هرگز فراموش نشود. 

 آیا کسی میتواند تصویر جونان برومندی همچون پویا بختیاری و یا نوید افکاری را از خاطر بزداید؟ اگرچه افکاری، هدف گلوله های سربازان نظام قرار نگرفت بلکه دست بسته، پس از دو سال تحمل درد شکنجه بدار آویخته شد. در عاشورای ابان 98 هزاران جوان همچون پویا و نوید بقتل رسیدند. آیا پس از عاشورای ابان، باید بار دیگر در عزای مقاتله امام سوم بسوک بنشینیم و اشک بریزیم؟ آیا نباید عاشورای آبان را باید جایگزین عاشورای حسینی نمائیم؟ آیا شرم آور نیست که پرپر شدن هزاران هزار گلهای نا شکفته ای همچون پویا و نوید را در عاشورای 98 بدست فراموشی بسپاریم و همچنان برای مقاتله امام حسین در صحرای کربلا به سوک و عزا بنیشینم؟ آیا قرنها سوکواری برای مقاتله یک بیگانه، شرم آور نیست؟ 

 بحاست که بخاطر داشته باشیم، عاشورای آبان 98، اولین عاشورای خونینی نبوده است که بدست جانشینان امام، در 42 سال گذشته تولید و باز تولید گردیده است. البته که باید هم عاشوارهایی آغشته بخون هزاران هزار انسان دگراندیش و معترض و مخالف، در دوران جانشین امام، همواره تکرار شود، چون هنوز در عاشورای حسینی غرق در سیاه میشویم، خود میزنیم و جسم خود مجروح و زخمین میکنیم، بسر تیغ میکشیم، گل بخود میمالیم، اماده که بجای حسین بزیر خاک مدفون شویم، اما،به عاشوراهای خونینی که بدست آخوندهای حاکم، تولید و باز تولید شده اند، از جمله عاشورای خونین 98 ، نمیتوانیم چندان اهمیتی بدهیم، حتی آگر بخواهیم. چون عاشورا، تنها عاشورای حسینی ست. این است که مراسم سوکوواری و عزا داری را در مقاتله امام حسین در صحرای کربلا ، هم چنان برگزار میکنیم، سال پس از سال و نسل پس از نسل. 

بدرستی روشن نیست که ولی فقیه، آخوند خامنه ای بچه دلیلی با افزایش ناگهانی 300 درصدی قیمت بنزین موافقت کرده است. آیا بمانند یزید بن معاویه، بینان خلافت خود را بخطر میدید و یا در این اندیشه بود که با افزایش 300 درصدی، بتواند سوراخ و سنبه های نظام را پر کند، مثلا بدرد کسر بودجه بزند، هزینه پرداخت یارانه ها به 60 میلیون از جمعیت کشور کند و از قاچاق سوخت ارزان از داخل بخارج جلوگیری نماید.  فرمانروای کل، آخوند خامنه ای، خود چگونگی اتخاذ این تصمیم را به نقل از پایگاه خبری رهبر اینگونه شرح میدهد:

گفتم من صاحبنظر نیستم لکن اگر سران سه قوه تصمیم بگیرند من حمایت میکنم. من این را گفتم، حمایت هم میکنم. سران قوایند، نشستند با پشتوانه‌ی کارشناسی یک تصمیمی برای کشور گرفتند، 

برغم تمام فروتنی که آخوند خامنه ای، بزبان بیان میکند،  گفتمان آخوند خامنه ای، گفتمان ارباب-رعیتی ست. من میگویم تو بشنو و لام تاکام چیزی بر زبان نیاور. او با اینکه صاحب نظر نیست بخوبی آگاه است که تنها بفرمان او بستگی دارد. با این وجود، آخوند خامنه ای میخواهد که رعیتها باور کنند که تصمیم سران قوا صد در صد عقلانی و حساب شده بوده است، اگرچه او خود این تصمیم را اتخاذ نکرده است. که حمایت او از تصمیم سران قوا بان دلیل بوده است که از یک "پشتوانه کارشناسانه" برخوردار بود. آخوند خامنه ای این، توضیح را در یک سخنرانی کوتاه چندین بار تکرار میکند، چنانکه گویی مطلبی را میتوانی بصرف تکرار برعیتها بقبولانی. اما، در آن خطبه کوتاه، دم خروس معلوم بود. با این وجود سعی میکرد که پنهانش نگاه دارد. چه کار آخوند فریبکاری ست نه رو راستی. البته که جانشین امام، آخوند خامنه ای نمیتوانست حقیقت را بزبان بیاورد. او از   مخالفت اعضای مجلس شورای ولایت با افزیش ناگهانی قیمت حامل های انرژی آگاه بود و ناچار بود شخصا فرمان خود را به نمایندگان مخابره کند که مصلحت نظام است. آخوند رئیسی، رئیس قوه قضاییه نیز از مخالفتهای خود با این تصمیم داد سخن میداد. رئیس جمهور، آخوند روحانی هم بارها گفته است که به "مسئولین" گفته بوده است که اصلا بمن نگویید در چه زمانی این تصمیم باجرا گذاشته میشود. 

برغم تمام توجیهات و توضیحات، تصمیم به افزایش 300 در صدی قیمت بنزین، هنور در هاله ای از ابهام قرار دارد. هیچ یک از سران سه قوای کشور حاضر به پذیرش مسئولیت این تصمیم نیستند، تصمیمی که هزاران انسان را بخاک و خون کشانده و به زندانی کردن تعدادی بیشمار انجامیده است، از تلافات جان انسانها که بگذریم پس از گذشت یکسال بیش از آنکه تحریمات نقش عمده ای در سیر صعودی قیمتها داشته باشد، افزایش 300 درصدی قیمت بنزین بوده که نقش اساسی را بازی کرده است. برغم بررسی های بانک مرکزی که تاثیر افزایش قیمت بنزین را بر نرخ تورم تا 3.5 در صد، تخمین زده بود، بسیاری از کارشناسان به بازتاب سریع افزیش قیمت حامل های انرژی در نرخ حمل و نقل و به تبع آن در قیمت سایر کالاهای اساسی هشدار داده بودند. مقایسه قیمت های کالاهای اساسی در ابان سال گذشته با امسال بطور متوسط از افرایش 150 درصدی خبر میدهد. بعنوان مثال قیمت دلار در آبان سال گذشته 11 هزار تومن بود که اکنون به بیش از 25 هزار تومن افزایش یافته است، سکه 209  و پراید  145 درصد افزایش داشته اند. کارشناسان اقتصادی افزایش قیمت ها را مستقیم به افزایش 300 درصدی بنزین نسبت میدهند نه تحریمات شدید دانالد ترامپ. از سوی دیگر، افزایش قیمت حامل های انرژی بعنوان راهکاری برای توقف قاچاق سوخت چندان تاثیری نداشته است. 

از هر زاویه که بنگری افزایش ناگهانی 300 درصدی بنزین، چیزی جز ضرر و زیان ببار نیاورده است.  بدرستی هم هنوز روشن نیست که در پاسخ به چه مشکل و یا مشکلاتی این تصمیم اتخاذ گردیده است. ظاهرا رهبر معظم انقلاب، به نقل از یک مقام حزب اللهی، نظرچندان خوشی به "ولنگاری" در مصرف نفت نداشته است و ظاهرا باین دلیل بوده است که ولی فقیه از افزایش ناکهانی قیمت بنزین حمایت کرده است. اما، اگر به نتایج حاصل از افزایش ناگهانی قیمت بیزین بنگریم، باید افزایش 300 درصدی قیمت بنزین را قبل از هرچیز یک تصمیم امنیتی خواند و نوعی امادگی برای خیزشها و خروش های بزرگتر در آینده. چه نظام بخوبی آگاه است که نمیتواند به نیازها و مطالبات و نارضایی های فزاینده مردم پاسخگو باشد و از گسترش فقر و فساد جلوگیری نماید، ظاهرا، برغم تلاش و کوششی که در برآوردن نیازهای عمومی میکند. شرایطی که سخت انفجار آمیز است، بویژه اگر نفوذ و نیروی بسیج کننده رسانه های جمعی و اطلاعات و مطالبات نوپدید را در جامعه در نظر آوریم. تحت جنین شرایطی نظام دیر یا زود به خیزش و خروش های جمعی روی در روی خواهد گردید که اگر سریع در نطفه خفه نگردند، گسترش آن بیک جنبش براندازی در سراسر کشور بسیار امکان پذیر است.این مطلب برگرفته شده است از فصل نامه "افاق امنیت" که بنا بر گزارش ایران وایر، وابسته به «دانشگاه امام حسین» سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ست، فصل نامه ای که روش های "کنترل کنش های جمعی برانداز" را مورد بررسی قرار میدهد که بعضا نیز در سرکوب تظاهرات آبان 98 هم بکار رفته است. 

شاید، از آنچه که آمد، عاشورای ابان 98 را باید ناشی از نگرانی نظام از خیزش و خروش مردم در واکنش به فقر و درماندگی افزینده دانست که بر اساس بررسی های امنیتی دیر یا زود انتظار وقوع آنرا داشته اند. نگرانی نظام البته دو چندان میشود اگر برنامه فشار حداکثری ترامپ را هم بحساب آوریم. یک محاسبه سرانگشتی کافی ست که نشان دهد صلاح در آنستکه بجای آنکه بانتظار نشست تا مردم گرسنه بر خیزند بنیان نظام را بلرزه در آورند، نظام خود آنها را به خروش و خیزش به خیابانها فراخوند. بدین لحاظ "توطئه ی" افزایش 300 درصدی قیمت بنزین را طراحی کردند تا مردم را غافل گیر کنند و به آنان همچنانکه در فصل نامه افاق امنیت آمده بود، درسی بیاموزند که هرگز به ندای "رهایی" پاسخ نگویند و همچنان در تبعیت از غریزه حیاط پیروی کنند. که همچون حیوان دم فرو بندند، سر بزیر افکنند و همچون یک رعیت فرمانبر شکر فرامانراو را پیوسته بجا آورند چنانکه گویی او بمانند الله، "رب العالمین" است.

 

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

  

۱۳۹۹ آبان ۲۳, جمعه

 

 

ای هموطن:

چه جای یاس و نومیدی ست!؟


 

شکست دانالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، بعضا، هموطنان را سخت مایوس و نا امید ساخته است تا آنجا که در دفاع از رفتار نا دمکراتیک او و بی اعتبار ساختن اصل انتخابات، برای نخستین بار در تاریخ امریکا، چه توجیهاتی که ارائه ندهند، حتی اگر از تمایلات قانون گریزانه و نژادپرستانه و یا از علاقه  دانالد ترامپ بخودکامگی برخیزد. بگذریم که برخی از هموطنان در امریکا تنه به تنه سفید پوستانی میزنند که ترامپ بنمایندگی از آنان قصد بازگرداندن شکوه و عظمت به امریکا را در سر می پروراند. 

این سخن لزوما نباید بمعنای تایید و یا دفاع از رقیب ترامپ، جو بایدن رهبر حزب دموکراتها و یا آنچه بارک اوباما، رئیس جمهور پیشین امریکا بجا گذارده است تلقی شود. یاس و نومیدی هموطنان چه واقعی و چه غیر واقعی اینجا مورد بحث نیست. بلکه آنچه مسئله برانگیز است حمایت هموطنان از رهبری ست که تمایلات خودکامگی و نژادپرستانه او بر کسی پوشیده نیست. جالب ترآن که شکست ترامپ در درون کشور نیز بسیاری از هموطنان را هم دچار یاس و نامیدی کرده است در این تصور که رقیب او، جو بایدن، دست مهرو محبت بر سر و روی رژیم آخوندها میکشد و آن خصومت و دشمنی ایکه دانالد ترامپ به نظام ستمگر جمهوری اسلامی، میورزید به پایان رساند، چنانکه گویی نظام آخوندی در آبهای خشمگین و طوفانی در حال غرق شدن بود که جو یایدن به فریادش میرسد و زورق درهم شکسته حکومت ولایت فقیه را از غرق شدن نجات میدهد.

اما، ترسم که در پس حمایت هموطنان از ریاست حمهوری امریکا، برغم ستیز و خصومت او با نهادهای دمکراتیک، برغم گفتمان خودکامگی و خود شیفتگی، واقعیتی تلخ خوابیده باشد باز تابنده فرهنگ استبدادی نهفته در سرشت ما ایرانیان. فرهنگ استبداد پرور ما خود را در حمایت از فردی بیان میکند که سلطه فردی بر نهادهای دمکراتیک را در یک جامعه آزاد بظهور رسانده است. که نشان داده است که تمایل دارد که فراتر از قانون و مقررات حرکت کند که بگونه ای نیازمند مخدوش ساختن حقیقت است، یعنی که دانالد ترامپ بر آنچه که در نقد و نفی وی بیان میگردید، برچسب ساختگی و یا کذب و دروغ میزد. این خود البته که بازتاب گفتمان تفرقه افکنی ست. 

بزبان دیگری علاقه به رهبری همچون ترامپ از فرهنگ ستایش و پرورش و گرامیداشت "قلدر" بر میخیزد. فرهنگ قلدرپرور ما خمینی را تولید میکند با قدرتی نامحدود و تن بحکومت آخوندی میدهد. در حالیکه فرهنگ قلدر پروری امریکا یکی مثل دانالد ترامپ تولید میکند. فردی که امپراتوری خود را بر فراز گفتمان تحقیر و خوار شمردن "دیگری" بنا نهاده است، بویژه اگر دیگری دارای پوستی رنگین باشد و یا منتقد ساختار قدرت و برخاسته از قشر روشنفکر. دانالد ترامپ اگر میتوانست، بساط مطبوعات آزاد را که بارها "دشمن مردم" میخواند، بر می چید و همچون همه دیکتاتورها مطبوعات تف لیس قدرت را بال و پر میداد که در این امر هم بسیار موفق بود تا آن حد که توانست بیش از هفتاد میلیون رای مردم را کسب کند  این خود بیانگر این واقعیت است که در کشور آزادی همچون امریکا قلدر پروری نمیتواند بر نهادهای دمکراتیک غلبه کند.   

دانالد ترامپ از آغازین ترین لحظاتی که بقدرت رسید تمام کوششهای قانونی و فراقانونی خود را کرد که نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و دادگستری را در تبعیت از تمایلات خود درآورد. برکناری رئیس اف بی آی بدلیل عدم وفاداری و التزام  به شخص وی اولین تصمیم مهمی بود که او اتخاذ کرد. اما، از آنجا که در حکمرانی بی تجربه بود، نتوانست جانشین مطلوب خود، یعنی یک فرد بله قربان گو را بر راس اف بی آی بگمارد. پس از آن  کسی را که خود بپاس حمایت از کاندیداتوری وی بریاست دادگستری گمارده بود، یعنی دادستان کل کشور را بر کنار نمود. چون بر طبق میل او عمل نکرده بود و در رسیدگی به پرونده رئیس جمهور و اتهام سوء استفاده از قدرت، خود را بیطرف اعلام نموده بود. نتیجتن، خیلی زود روشن شد که وفاداری و التزام به شخص رئیس جمهور، شرط اشتغال مقامهای حساس است و ادامه کار روسا، مدیران و مسئولین نهادهای دولتی که خود زمینه مساعدی را برای فساد و رانت خواری بوجود میاورد که ترامپ خود در آن استادی ست بی نظیر.

عواطف و احساسات، خشم و خصومت هموطنان در داخال وخارج را نسبت به حکومت اسلامی، میتوان درک کرد. اما، نمیتواند توجیه کننده حمایت و توانایی بخشیدن به رئیس جمهوری در آمریکا باشد که در بیان تمایلات خود کامگی خود هیچ ابایی ندارد. این هموطنان بر آن تصوراند که رفتن و ماندن رژیم آخوندی به ادامه تحریمات و فشارهای حداکثری ترامپ وابسته است. که تنها دانالد ترامپ، یک رئیس جمهور نا متعارف و سنت شکن میتواند گلوی حکومت آخوندی را بفشارد و سرانجام به ضعف و نابودی بکشاند. همچنانکه هماکنون شاهد بر فروپاشی اقتصادی نظام هستیم. 

درست است، تحریمات ترامپ بیش از سه سال است که عرصه را بر رژیم تنگ نموده است، در حالیکه بر قدرت سرکوب نظام افزوده است و در بکارگیری ابزار قهر و خشونت هرچه بیشتر آخوند های حاکم را جسور تر نموده است. در همین آبان ماه سال گذشته بود که نظام کمتر از سه روز خیزش مردمی را در سراسر کشور سرکوب نموده و بیش از 1500 نفر از تظاهر کنندگان را بخاک و خون کشاند. 

در واقع حکومت آخوندها در دوران ریاست جمهوری ترامپ، دست بکارهایی زدند که در دوران اوباما از مبادرت بانها خود داری میکردند. چه حکومت آخوندها با بی اعتنایی به تهدیدات ترامپ مبنی بر هرگونه مزاحمت و تعرض از جانب جمهوری اسلامی در خلیج فارس، حداقل شش کشتی نفت بر را به موشک بستند که بدون پاسخ ماندند. عدم دریافت پاسخ از جانب ترامپ، حکومت آخوندها را جسورتر نمود و اینبار پهباد 200 میلیون دلاری امریکا را سرنگون کردند. گویا دانالد ترامپ از ترس تلفات 150 نفری از پاسخگویی به رژیم اسلامی طفره میرود. این خود سبب گردید که رژیم آخوندی دست به قمار بزرگتری بزند و بخشی از تاسیسات نفتی عربستان سعودی را به موشک ببندد. آیا این رفتار جسورانه و خشونتبار نظام را باید نشان ضعف حکومت اسلامی دانست و به حساب تحریمات و سختگیریها و خصومت ترامپ با رژیم بنهیم و یا به حساب افزایش اقتدار حکومت آخوندها؟ درست است که ترامپ حاج آقا سلیمانی را بارزویش رساند و شربت شرین شهادت را باو نوشاند و رهسپار اسفل سافلین نمود. گرچه هموطنان باین تصمیم ترامپ خوشامد گفتند ولی نباید آنرا حرکتی جدی و استراتژیک پنداشت. چون بیشتر طراحی شده بود برای ارضای غرایز یک فرد خود شیفته. 

آنچه اینجا حائز اهمیت است عدم حساسیت هموطنان نسبت به گفتمان خودکامگی و خود مرکز بینی و نژاد پرستانه ترامپ. گرایش هموطنان به شخصی مثل ترامپ خود موجب بسی یاس و نومیدی ست. چه وقتی در خارج از کشور، بویژه در کشورهایی که در آن مبانی آزادی حقوق بشر رعایت میشود، هموطنان بجای نقد و نفی تمایلات استبدادی که در گفتمان و رفتار دانالد ترامپ بازتاب مییابد، به تایید و حمایت از آن می پردازند. یعنی که به تایید و حمایت گفتمان و رفتاری میپردازند، که نه با آزادی سر سازش دارد و نه با دمکراسی و بشر دوستی. در اینجا بجاست که بپرسیم که تا کنون چند بار دانالد ترامپ در باره آزادی و دفاع از دمکراسی و حق و حقوق بشر سخن رانده است؟ آیا در میان توئیت های بیشمار روزانه اش ، چند تا توئیت راجع به آزادی و انسانخواهی میتوانی بیابی؟ رئیس جمهوری کشوری که مهد آزادی ست به دیکتاتوری و استبداد بال و پر میدهد. او بهترین روابط را نه با کشورهای دمکراتیک اروپا بلکه با دیکتاتورهای بزرگ جهان برقرار نموده و نرد عشق میبازد. تا کنون سخنی نقد آمیز در باره کره شمالی، روسیه و یا ترکی از دهان دانالد ترامپ هرگز خارج گردیده است؟ او خود آرزو میکرد همچون رفقای دیکتاتورش رها از قوانین و مقررات دست و پا گیر بود  تا میتوانست نبوغ بی مثالش را در کشور داری بجهانیان نشان دهد . اگرچه تا کنون توانسته است با سلطه بر حزب جمهوریخواهان، به منویات اقتدارگرایانه و نژادپرستانه خود جامه عمل بپوشاند. 

بعضا، برآنند که نهادهای دمکراسی درامریکا از چنان قوام و اقتداری برخوردار است که افرادی همچون دانالد ترامپ نمیتوانند بسادگی از قانون گریخته و دست بخودکامگی بزنند. اینان فراموش کرده اند که هیتلر و موسیلینی از جوامعی برخاستند که بر اصل و اساس دمکراسی بیناد گزاری شده بودند. در امریکا این تمایل بسوی اقتدارگرایی، پدیده تازه ای نیست، دانالد ترامپ جای پای کسانی قدم گذارده است که فاصله چندانی به برانداختن نظام دمکراسی نداشته اند. ظهور جزف مک کارتی زنگ خطر فروپاشی نظام دمکراسی را در سالهای 1950 بصدا در اورد و در دوران ریاست جمهوری نیکسون هم در سالهای 1970 تکرار گردید. درست است که دیر زمانی ست که نظام بردگی در آمریکا پایان یافته است، ولی بسیاری پنهانی آرزوی بازگشت آن را در سر میپرورانند، بویژه آن امریکایی ها ئیکه امریکا را ارث اجداد خود می پندارند و تحمل بیگانگان را بویژه اگر رنگی باشند، ندارند. 

هماکنون بیش از یکهفته است که از شکست ترامپ بر انتخابات میگذرد. طبق معتبرترین شمارش آرا، او بازنده انتخابات است. اما، وی هنوز از پذیرش شکست و تبریک برقیب بر اساس باور به گذار مسالمت آمیز قدرت، خود دار نموده و از انجام وظایف قانونی خود در دوران گذار سر باز میزندد؛ و همچون همه دیکتاتورها، نه حاضر است شکست را بپذیرد و نه علاقه ای دارد که از سریر قدرت بسادگی فرود آید. همین بس که بیاد بیاوریم که آموزگار ترامپ، پوتین، رئیس جمهور روسیه است که اخیرا در پی رفیق شی جی پینگ، رئیس جمهور چین، بفکر مادام العمر نمودن ریاست جمهوری افتاده است. 

پس چه جای یاس و نومیدی ست، شکست ترامپ را باید بفال نیک گرفت و باید نفسی بر اریم تهی از تنش و نگرانی. چرا که شکست ترامپ را باید قدمی بسوی آزادی و دمکراسی و شناخت حق و حقوق بشری پنداشت، خود یک پیروزی بزرگ هرکجای جهان که رخ دهد، بویژه در امریکا. چه دیکتاتوری در امریکا، یعنی سر بر کشیدن دیکتاتورها در چار گوشه جهان. ترامپ برغم آنچه بزبان میآورد آماده بود که دست در دست آخوند خامنه ای بنهد، اگر نامبرده جربزه اش را داشت. 

 تردیدی نیست، ممکن است آخوندهای حاکم شکست ترامپ را بنفع خود بدانند و فکر کنند که از تحریمات و فشار حداکثری ترامپ رهایی یافته اند. این یک محاسبه آخوندی ست، چون فراتر از بینی اش، آخوند بینایی خود را از دست میدهد. نداند که شکست ترامپ یک پیروزی برای آزادی و دمکراسی و انسانگرایی ست. 

در هر حال چه باک، چه این یا آن رئیس جمهور ما باید به آزاد سازی کشور خود بیاندیشیم، صرفنظر از روابطه حسنه و یا غیر حسنه با کشورهای دیگر. نباید انتظار داشت که کشورهای دیگر مناسبات خود را با حکومت آخوندی بر اساس منافع مخالفین نظام طراحی کنند. آنچه تعینین کننده است فشار حداکثری در درون است نه از بیرون. واقعیت آن است که حکومت آخوندی دیر یا زود با دشمن آشتی ناپذیر خود، آزادی و انسانگرایی روی در روی خواهد گردید، رخداد بزرگی که هم اکنون شتاب بیشتری گرفته است که امید برهایی و غلبه  روشنایی بر تاریکی را در دلها زنده نگاه میدارد.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

  

۱۳۹۹ آبان ۱۶, جمعه

 

 

براندازی دین:

اندیشه ای ممنوع!



 

این چوب که بر پیکر ملت ما فرود میآید، بدلیل ارتکاب به چه گناهی نا بخشودنی جسم و جان مان را مجروح و زخمین میسازد؟ چه خطائی از ما سر زده است که شایسته چنین تنبیه و مجازاتی باشیم. نکبت و مصیبت جامعه ما را فرا گرفته است، بیکاری و گرانی، فقر و گرسنگی، بی ارزش شدن پول ملی بیداد میکنند و با خود چه افسادی در جامعه که ببار نیاورند و چه کسانی را به چه رفتار ناشایستی از جمله تن فروشی و سرقت و زورگیری نکشاند. 

ملت ما تنها به لحاظ فقرمادی رنج نمی برد. تنها اقتصاد و سیاست و دستگاه دولتی نیستند که دچار بحران و ناکارآمدی اند. ما، در واقع شاهد داستانی بسیار غم انگیز هستیم،  داستان زوال انسان، محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود. انسانیم اما نمیتوانیم برگزینیم. نه میتوانیم برگزینم که چگونه خود را بیوشانیم و یا  چه بنوشیم، نه در اندیشیدن آزادیم و نه در سخن گفتن. همین بس که "نه" بگویی به دستگاه آخوندی، دستگاهی که در راس آن یک فقیه بر نشسته و همچون خدای یکتا و یگانه، الله، فرمانروایی میکند، خدایی که هیچ نجوید و نخواهد از انسان مگر تسلیم و اطاعت. یعنی که الله انسانی را میخواهد که همچون حیوان سر در آخور افکند و براه خود ادامه دهد. در اینجا میتوان سوالی را که در آغاز مطرح کردیم باین گونه بیان کنیم که از ملت ما چه خطایی سر زده است که خدا ما را همچون گله ای حیوان، نیازمند "هدایت" پنداشته و بر ما شبانی گمارده است با تیغ و تازیانه بدست؟

اگر رودر بایستی را کنار بگذاریم، می بینم که ما چوب نادانی خود را میخوریم، چوب عدم شناخت از دینی را میخوریم که در سرشت ما نهاده شده است، چنانکه گویی با آن تولد یافته ایم. چه اگر به دین خود آگاهی داشتیم، هرگز دین را، بویژه دینی که از اجداد بارث در ما نهاده شده است، بر مسند اقتدار نمی نشاندیم و شمشیر در کف ش نمیگذاردیم. نشاندن متولیان دین بر مسند قدرت، و اقتدار بخشیدن بانان، گناه "کبیره " ماست، خطایی که باین زودیها و باین سادگی ها تصحیح نخواهد گردید. اما، این گناهی که چوب آنرا امروز میخوریم، ریشه در تاریخ ما دارد ، حداقل در 300 سال اخیر. 

چه اگر نیک بنگریم، مشاهده کنیم که دین ما اسلام و در شکل کنونی اش، اسلام فقاهتی، پیوسته، شمشیر شاهان را در خدمت گرفته که هر گردن برافراشته ای را در برابر شریعت اسلام بر زمین افکند و نهادهای دینی را در برابر نقد و بررسی مصونیتی ابدی بخشد. هم اکنون که متولیان دین بقدرت رسیده اند، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، تقلید و تبعیت کورکورانه، دیگر نه رکن اسااسی دین بلکه بنیان حکومت اسلامی است. بعبارت دیگر، بزرگترین خسارتی که دین بر این جامعه وارد ساخته است، سرکوب و جلوگیری از رشد و نمو عقل و خرد انتقادی بوده است در طول تاریخ از زکریا رازی و ابن سینا گرفته تا احمد کسروی که میدانیم چگونه بدست مسلمانان دواتشه آنروز و قهرمان امروز قصابی گردید و سلمان رشدی که جان سالم بدر برد. گواینکه لیست قربانیان آنان که به آزادی اندیشیده و بدست اسلام گرایان در خون خود علتیده اند بسی بسیار بلند است ودر این مختصر نمی کنجد. 

 البته که هماکنون، اگر پس از چهل سال به حکومت اخوندی و ظهور طالبان در افغانستان و درپی آن بمیدان آمدان داعشی ها و بوکوحرام ها و بسیاری دیگر از گروهای اسلامی و به آنچه ببار آورده و از خود بجای گذاشته اند بنگریم، چندان نیازی به ارائه اسناد نیست که خواننده را متقاعد سازیم که اسلام سر سازگاری با عقل و خرد و آزادی ندارد. آیا میتوان گفت که جنایت هولناکی که آن مرد مسلمان در فرانسه مرتکب شد در همآنگی با تعلیمات قرآنی نیست؟ تردید مدارکه اگر دین در آزادی مورد نقد خرد قرار میگرفت، هیچ ضمانتی وجود نداشت که یگانگی و وحت الله به چند گانگی و کثرت خدایان و اکبر به اصغر تبدیل نمیشدند.و در عظمت و اقتدار لایتناهی الله شک و تردید ایجاد نمیکرد. آیا میتوان تصور کرد که استبداد دینی ممکن است که ریشه در باور به یکتایی و اکبر بودن الله، داشته باشد؟ اگر دین جایی در خودآگاه ما نداشته باشد آیا میتوانیم ناخودآگاه خویش را مصون از اثر و نفوذ ان بدانیم؟ اگر خود را از تعصب پاک سازیم در خواهیم یافت که فریادهای الله اکبر، شبانگاهان برفراز بام ها در 1357، فراخوانی بود بسوی دیکتاتوری و نه آزادی، همچنانکه امروز دل بستن برخی از هموطنان دمکرات و آزادیخواه به دانالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، دانسته و یا نا دانسته بازتابی ست از خوی استبداد پروری در ما، برخاسته از سرشت دینی ما.   

در چنین شرایطی، پس از صدها سال سلطه بر ذهن جامعه و 42 سال حکومت بر آن، آیا نباید به براندزی دین از مسند قدرت اندیشه نمود؟ چگونه میتوان خرد را بجای دین بر تخت شاهی نشاند و تاج آزادی را بر سرش نهاد، در زمانیکه دین حاکم است و نقد عقلانی را هم مصادره کرده است؟ بنظر میرسد که این تنها با براندازی دین امکان پذیر است. اگر چه، سرانجام در سال 96 در بیش از یکصد شهر کشور، کاسه صبر مردم محنت زده لبریز شد و برای نخستین بار خواستار پایان حکومت اسلامی و یا حکومت اخوندی و پایان ماجرای اصول گرا و اصلاح طلب شده و اعلام نمودند که فریب و ریا بس، که دزد در خانه است، بدروغ میگن دزد امریکاست. اما، ترسم که با سرنگونی منبر قدرت، حکومت سیاسی فقیه پایان گیرد ولی حکومت الله کماکان ادامه یابد. 

مسلم است که براندازی دین را نباید با براندازی خدا پرستی به شیوه های خصوصی و شخصی یکی دانست. بدون تردید هر کسی باید بتواند و اجازه داشته باشد که دین را هر گونه که دوست دارد تعریف و تعبیر کند. هر خدایی که میخواهد بپرستد. دین داری به میل و سلیقه خود عین آزادی ست. در چنین صورتی چه نیازی ست به نهاد هایی که ماهیتا عقل ستیزی و خصومت با آزادی را تولید و باز تولید میکنند. یعنی که چه نیازی ست به حوزه های علمیه و تعلیم طلاب و ملا، و نیز برپا داشتن منبر وعظ و روضه خوانی. این نهاد ها، نهادهایی هستند انگلی. آنها به بدنه جامعه همچون زالو چسبیده اند و از زندگی جامعه تغذیه میکنند. نظام  حوزه ای نه تنها ارزشی تولید نمیکند بلکه از ثروت و سرمایه ملت است که ارتزاق  نموده خود را فربه میکند. البته هماکنون نظام حوزه ای قشر حاکم را نیز تولید میکند. در واقع آخوندهای حاکم با هزینه کردن ثروتی هنگفت هم اکنون به معماری حوزه های علمیه مدرن در موازی با حوزه های سنتی پرداخته اند، حوزه هایی با عظمت و شکوه خیره کننده. یکی از همین حوزه هاست که بدست رئیس سابق قوه قضائیه، آخوند صادق لاریحانی ساخته شده است. 

 دیوارهای نظام حوزه ای  زمانی فرو میریزد که اندیشه براندازی دین همه گیر و به یک جنبش عظیم اجتماعی تبدیل شود. بدیهی ست، زمانی این جنبش آغاز میگردد که به اندیشه ی براندازی دین خو گرفته و آن را برتابیم و تحمل خود را نسبت به نقد و نفی آن افزایش دهیم. بشنویم نفی دین را قبل از آن که همچون یک داعشی، سر انسانی را از تن جدا سازیم. بدین منظور  نیازی نیست که شمشیر بر کشیم و سر هر طلبه ای را بر زمین افکنیم. این حرکت و عملی ست اسلامی، نیست در شان آدمی. 

براندازی دین از مسند قدرت، آنقدرها نیز خوف برانگیز نیست. دین را بر اندازیم زمانی که از تکرار عادات روزانه خود دست بشوییم. از آغاز هر امری با نام الله سر باز زنیم. از حمد و ستایش الله در مکالمات روز مره و از اعتراف به اسارت و بندگی در سجده های طولانی اجتناب ورزیم. کتاب های مقدس را رفته، رفته رهسپار زباله دان ها کنیم. نیست کسی که به رفتارهایی از این نوع توانا نباشد. چه، نیازی نیست که به خیابانها روی و با دژخیمان رژیم دین روی در روی گردی. روانه ساختن کتاب های مقدس به زباله دان ها، نماد خشمی ست عقلانی و نیز نماد زدودن تعصب است و ذوب شدن آن چیزیست که مارکس سخت و جامد، بازمانده از دوران سلطه دین در دوران پادشاهی مطلق، نامیده است که با انقلاب بورژواری به دود تبدیل شد و بهوا رفت. 

دین عادت است. عادت یعنی اسارت. با ترک عادت میتوانیم خود را از چنگال دین رها سازیم. دین رسم و رسوم است و تشریفاتی که باید در آنها بازبینی کنیم. در جنبش براندازی دین، معیار عقل است و آزادی. اروپایی ها نیز هرگز رخ آزادی را نمی دیدند اگر در دوران روشنگری بر علیه عقل و خرد الهی سر به شورش بر نمیداشتند. ترک عادت هم با عقل سازگار است و هم با آزادی. این آن چیزی ست که ما را به هم پیوند میزند و زمینه را برای بنای یک جامعه سکولار و دمکرات فراهم میآورد. در نتیجه جنبش براندازی دین، یک جنبش فرهنگی ست که بزبان فریدی «خود» را از یو غ «فرا خود» رها ساخته و موازنه ای بین امیال سرکش و نفس خردمند (خود) بر قرار می سازد.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

  

۱۳۹۹ آبان ۹, جمعه

 

درون از دین تهی دار

تا بتوانی بپا خیزی!

 




بیش از چهار دهه است که از حکومت دین میگذرد، بجای اینکه جامعه هم بلحاظ مادی و هم بلحاظ معنوی و اخلاقی، تعالی یافته  و همچون گوهری در سراسر جهان درخشیده، بر تاریکی چیره شده و ظلم و ستم و بی عدالتی و نابرابری را ار بیخ و بن برکند، جامعه را پیوسته به سوی دوزخ به پیش رانده  و در سراشیب سقوط قرار داده است. بجای ثروت آفرینی و توسعه رفاه و آسایش در جامعه، به گسترش فقرو بدبختی، فحشا و فساد و فروپاشی ارزشهای اخلاقی و انسانی  دامن زده است که هم اکنون با تحریمات اقتصادی و نزدیک شدن درآمد نفتی به صفر، از یکطرف و شیوع ویروس واگیر و کشنده کرنا از سوی دیگر، بسی بسیار گسترده تر گردیده است و بیش از هر زمانی دیگری جامعه را به یک جامعه دوقطبی تبدیل کرده است، به جامعه ای منقسم به غنی و فقیر، به جامعه ای بدون طبقه میانه حال، منبع ثبات و آرامش. 

البته  که ساختار اقتصادی در نظام جمهوری اسلامی لزوما بر اساس قانونمندیهای عقلانی حاکم بر آن عرصه بنیان گذارده نشده است بلکه مانند هر نهاد دیگری، براساس روابطی بنیان گزاری شده است، الله محور. یعنی که ساختار افتصادی، بویژه در در حوزه دولتی، بانحصارروحانیت برهبری ولی فقیه در آمده است. اقتصاد دولتی اتوبوسی را ماند که راننده آن تا کنون فرمان یک خودرو کوچک هم بدست نگرفته باشد. در محور اندیشه، روحانیت حفظ و تو سعه منافع دین الله است و آنچه به آن ارتباط دارد، منافعی که تعریف کننده اش کسی نمیتواند باشد مگر روحانیت حاکم. التزام مطلق بولایت رمز کسب جاه و مقام از جمله کسب ثروت و نفوذ گسترده و دست یافتن به هرآنچه که دست نیافتنی ست، خود یکی از اصلی ترین عوامل فساد همه گیر در جامعه. آنچه بیش از هرچیز برای روحانیت حاکم حائز اهمیت است، انستکه ساختار اقتصادی جامعه رنگ و بوی اسلامی بخود بگیرد. بی جهت نیست که اقتصاد جمهوری اسلامی، یک اقتصاد ورشکسته است. چون "اقتصاد اسلامی" تنها میتواند در مسیر ورشکستگی حرکت کند 

 البته آخوندها، همه، تمام فن و فنون حرفه های گوناگون تخصصی، از جمله اقتصاد را در حوزه های علمیه آموخته اند.  تمام گرفتاریهای اقتصادی که هم اکنون نظام جممهوری اسلامی با آن درگیر است، لزوما آنگونه که ترامپ دوستان وطنی تصور میکنند، تماما ناشی از تحریمات رئیس جمهور امریکا نیست. کارشناسان اقتصادی تنها 20 در صد از گرفتاریهای اقتصادی نظام را در شرایط کنونی به تحریمات ترامپ نسبت میدهند. چرا که ساختار اقتصادی نظام ازآغاز در مسیر سقوط قرار گرفته بوده است. یغتی که ساختار اقتصادی نظام بیش از چهل سال است که دچار بحران است. حتی در شرایط کنونی اگر سقوط ساختار اقتصادی نظام شتاب هم گرفته باشد و یا اصلا سقوط هم که بکند، این بدان معنا نیست که ملت به قیام برخیزد و نظام را براندازی کند؛ و یا روحانیت از مسند قدرت برضایت فرود میاید و بحوزه های علمیه بازگشته و تحقیق و تفحص در حرفه خود را از سر میگیرد. 

خام اندیشان بر آن تصورند که تحریمات ترامپ کلوی حکومت اخوندی را فشرده و راه نفس را بر او بسته است همین بس که ترامپ چهار سال دیگر در کاخ سفید ماندگار باشد. این در حالی ست که حکومت اسلامی را نه تنها بحران اقتصادی نگرانش نمی کند بلکه بآن خوشامد هم میگوید چون از آن بسود تحکیم ساختار قدرت خود بهره بر میگیرد. حکومت اسلامی، بسی بسیار مشتاق هم هست که تنها روزی دهنده جامعه باشد، مثل شبان و گله. یعنی که شبان موظف است که شکم گله خود را سیر نگاه دارد.. لذا هر چند هم که وضع اقتصادی عمیق تر گردد و بخش بزرگتری از جامعه را به فقر و گرسنگی بکشاند،  لزوما، نه ملت را بجوش و خروش بر انگیرد و نه نظام را بلحاظ سیاسی دچار فروپاشی میکند. حتی نمیتوان خیزش و خروش آبان سال گذشته را واکنشی خواند برخاسته از یک نیاز مادی. اما، افزایش دو برابری قیمت بنزین، جرقه ای بود که نارضایی های سرکوب شده را بآتش کشاند. 

فروپاشی اقتصادی به ندرت سبب فروپاشی نظام سیاسی میگردد آنهم در یک حکومت دینی. دلیل آنرا اینگونه میتوان بیان کرد که کمتر اتفاق میافتاد که سقوط مادی یک نظام سیاسی، بویژه اگر تحت سلطه دین هم باشد، به ارتقا همبستگی و همدردی اجتماعی و تعالی اخلاقی که از شرایط لازم مقاومت و بچالش کشیدن ساختار قدرت است، منجر شود. حال آنکه، سقوط مادی،، بیکاری مزمن و گرانی مهارنشدنی و عدم توانایی کسب معیشت روزانه،  ناشی از فرو افتی ارزش دستمزد و ارزش کار انسانی، فروعلتیدن ارزش پول ملی در برابر ارزهای خارجی، احساس بقا و تنازع و رقابت را برای کسب کالاهای ضروی ، در سطح جامعه زنده و فعال نموده که لزوما نه تنها همبستگی اجتماعی ببار نمیاورد بلکه زمینه را برای تشدید برخورد های خشونت بار در اقشار مختلف جامعه فراهم آورده  و آنرا دامن میزند. 

این بدان معناست که شرایط سخت مادی فرضا ناشی از تحریمات ترامپ، خشم و عصیانی را که در ملت بر می انگیزد، بجای آنکه ساختار قدرت و دین  را که مظهر آن روحانیت است به مثابه مسئول اصلی شرایطی چنین پر نکبت و سراسر مصیبت بار را نشانه رود و هدف تخلیه نیروی سرکوب شده خود قرار دهد، آنرا متوجه یکدیگر میکنند. بی جهت نیست که در سالهای اخیر شاهد افزایش حیرت آور زد و خورد ها، نزاع ها و درگیریهای خیابانی بوده ایم که گاهی به قتل نفس هم انجامیده است. 

 تضاد و دشمنی، زد و خورد و درگیری مردم با یکدیگر،  پدیده ای نیست که نظام جمهوری اسلامی را مضطرب و نگران کند، اگر خود آنرا دامن نزده باشد از آغاز. چون هرچه اختلافات و دشمنی در درون ملت  بیشتر، هرچه ملت فقیر و گرسته تر، احتمال خیزش و خروش و یا شورش و قیام علیه نظام، ضعیف و نادرتر. درواقع نظام جمهوری اسلامی هرگز نگران رفاه و آسایش مردم نبوده است. آیت الله های مقدس و انقلابی حتی اندیشه به رفاه و دل بستن بدنیا مادی، را اندیشه ای کفر امیز میخواندند بویژه در آغاز انقلاب که "ایثارگری" "جهاد"و "شهادت" را ترویج میکردند و تخم "خشونت" و "انتقام ستانی" و بیرحمی را میکاشتند، سیاستی که دیدیم به هشت سال جنگ پوچ و بیهوده و نزدیک به یک میلیون کشته از هر دو طرف انجامید، تنها بآن دلیل که فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگ تحمل رنج و ستم و ناملایمات را حکومت نهادین سازند که بدشواری میتوان گفت موفق نبوده اند. 

سرانجام، امام مقدس، امام خمینی برغم میل و اراده اش تن به "صلح" داد و جام زهر را نوشید. این، اما، پایان کار نبود. جنگ هشت ساله جنگی بود علیه شیطان کوچک که به نیابت شیطان بزرگ بمیدان آمده بود. البته که درگیری با شیطان بزرگ، مستلزم  هزینه ای هنگفت بود که  حکومت اسلامی، بجای انکه در نظام تولیدی سرمایه گزاری نموده و سطح زندگی ملت را ارتقا دهد، صرف برنامه غنی سازی هسته ای و دست یابی به اسلحه کشتار جمعی  نمود، برغم تمام خسران و زیانی که ببار میاورد. چرا که حکومت دین شکوه و عظمت را در رفاه و آسایش عمومی و زندگی در آب و هوای تمیز و سالم نمی بیند که در این بخش ها ثروت ملت را سرمایه گذاری نماید. حکومت مقدس ولایت، شکوه و عظمت را در داشتن ابزار قهر و خشونت میبیند. این است که ثروت ملت را  هزینه تولید انواع و اقسام موشک و توسعه نفوذ خود در منطقه مینماید. بعبارت دیگر، فروپاشی ساختار اقتصادی حکومت دین، ممکن است لازمه فروپاشی سیاسی نظام باشد، اما، کافی نیست. که هموطنان چه ترامپ دوستان و چه دوستاران رقیب دمکرات او، جو بایدن، خیال آسوده دارند که این فشارها از بیرون نیست که نظام آخوندی را سرنگون میکند. از درون و با تکیه به نیروهای درونی است که باید از نظام گذر کرد، فرایندی که وقتی امکان پذیر میشود که بتوانیم به تاکتیک هایی دست بیابیم نو و تازه در خور مبارزه با یک حکومت دینی. 

 این نیز زمانی امکان پذیر است که پرچم رهایی را برافراشته نگاه نداریم، پرچمی که در سالها اخیر، بویژه در سال 96  بر افراشته شد، پرچم رها از سلطه دین، رها از اسطوره ها و افسانه ها، رها از احکام و فرائض دینی که  در وجود ما نهادین گردیده و آنها را بدیهی و طبیعی ساخته است. گذر از نظام استبداد مضاعف و دین و قدرت زمانی امکان پذیر میشود که به این رهایی آگاهی یافته و بدان سخت احساس نیاز کنیم. یعنی که گذر از نظام دین با دل بستن با نیروی خارجی امکان پذیر نیست، چه ترامپ باشد و چه بایدن. اگر حکومتی همچون حکومت ونزوئلا میتواند برغم فروپاشی اقتصادی هنوز برسریر قدرت پایدار بماند، حکومت اسلامی چهار دهه است که با فروپاشی اقتصادی روی در رو بوده است و با تمام وخامت اوضاع بقا یافته است. دلیلی نیست که تا زمانیکه ملت در بند شریعت گرفتار است، حکومت آخوند نتواند چهل سال دیگر به سلطه خود ادامه دهد. 

روشن است که حکومت دین هرگز ما را رها نخواهد ساخت، اگرما خود را از یوغ حکومت دین، از سلطه اش بر خودآگاه و نا خودآگاه، خویشتن را رها نکنیم. البته که این امری ست بسی سخت و دشوار. چه، باید درون خود را از آلودگی به دین پاک زدایی نماییم، دینی که در دوران طفولیت، دوران نادانی و جهالت در ما نهاده شده است. تنها با بینایی و اشراف به به ریا و فریبکاریهای نهادین در دین است که میتوانیم از حکومت آخوندی گذرکنیم. پس باید درون خود از دین تهی داریم تا نور معرفت را در خویشتن ببینیم! در غیر اینصورت نمیتوان چندان برحمت بیگانگان امیدواربود.


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

  

۱۳۹۹ آبان ۲, جمعه


فروپاشی نظام مشروطه

و سکوت امیر طاهری!



آقای امیر طاهری ، چهره ای مشهور در عالم روزنامه نگاری، اخیرا مقاله ای منتشر کرده است که در ان سخت "پنبه" "سرخودرگان انقلاب" و یا "فریبخوردگان خمینی" را میزند، از ملی گرایان و ملی مذهبی ها گرفته تا گرایشهای گوناگون سیاسی بویژه مارکسیستها و کمونیست ها. که چه بیجا آیت الله خمینی را فریبکار" میخوانند و متهم میکنند که با بکارگیری ابزار "تقیه" و "کتمان"  قصد و نیت خود را از دیگران  پنهان داشته است. طاهری بمنظور آنکه نشان دهد که فریببکاری خمینی ادعایی بیش نیست، گفتار خمینی را در دوسال 57 و 58 مرجع قرار داده و  نقل و قولهایی ازسخنان خمینی ارائه میدهد که صراحتا از آنچه در درون دارد بدون هیچ شبهه و ابهامی بیان میکند.

 اما، آنچه مسئله زاست، این است که طاهری به دوره ای رجوع میکند(57-58) که در آن "تقیه،" ریاکاری و یا فریبکاری به پیان رسیده است. یعنی که طاهری به سخنانی رجوع میکند که نه از سر ترس و زبونی در برابر قدرت، بلکه از سر اقتدار بزبان رانده شده اند. یعنی که وقتی آیت الله بر فراز منبر قدرت سخن میگوید نیازی به فریبکاری نمی بیند. برفراز منبر قدرت البته که میتواند صریحا اعلام کند که این "انسان قرانی" ست که میخواهد و میجوید، انسانی که در اشتیاق نوشیدن شربت شهادت سرا پا آتش است. منبری که آیت الله خمینی و همقطارانش در 57 و 58 بر آن جلوس کردند، دیگر منبر دین تنها نبود بلکه منبر قدرت هم بود. در دوران شاهی نزدیک به غیر ممکن بود شرایطی را تصورکنی که آخوندی بر فراز منبر در حالی به وضع و پند بپردازد که لوله تفنگ را در مشت خود بفشارد. بدون تردید گفتمان آخوندی که بر فراز منبر تفنگ بدست خطبه میخواند با گفتمان آخوندی که با رویت اسلحه هوو از وجودش به پرواز درآید، تفاوت بسیار است.

بنا بر گزارش طاهری در آن دو سال گروهای بسیاری ابخدمت رهبر انقلاب شرفیاب مشدند که در اکثر این شرفیابها رهبر انقلاب نیز سخنانی ایراد میکرد، سخنانی که از اراده معطوف با اقتدار برمیخواست، بنظر میرسد که شرفیاب شوندگان، صرفنظر از مقام و مرتبه، بنوعی مقهور افسون  خمینی،شده و بقول طاهری "تز" های ساده لوحانه خمینی را گوسفند وار پذیرا میشدند.

طاهری از خمینی نقل میکند که گفته است: هدف ما ایجاد انسان قرآنی است، که با تفسیر آن، طاهری چپ گرایان را به سخره گرفته و در پایان به کنایه تاکید میکند که خمینی خواست خود را شفافتر از این نمیتوانست بیان کند که

 این اسلام بود که ما را پیروز کرد، نه مبارزات پرولتاریایی!

«خب حالا بروید کشکتان را بسابید." قصه نمام. آیا خمینی میتوانست صریح تر از این هدف خود را بیان کند. البته که در پایان مقاله، طاهری ظاهرا فرضیه خود را باثبات میرساند و میتواند نهیب برآورد که کیست که میگوید خمینی فریبکار بود و یا گندم نمایی که جو می فروخت . طاهری ثابت میکند که خمینی از آغاز فروشنده جو بود و خود بارها آنرا اعلام کرده است، این خریداران جو بودند که گوسفندوار جوها را نشخوار میکردند.

بنابر قول طاهری، مخالفان چپ و راست و میانه، در واقع، از جنبشی حمایت میکردند که ادامه جنبش "مشرعه" بود که روی به پسروی و تاریکی داشت. واقعیتی که طاهری معتقد است گروها و سازمانهای مخالف و انقلابی بخوبی از آن آگاه بودند، اما، امروز ادعای فریبخوردگی میکنند. یکی از آن فریب خوردگان را طاهری باقرپراهم معرفی میکند که آیت الله خمینی را یک رهبر "ضد استعماری و ضد استبادی" نامیده است.البته، سرخوردگان انقلاب همه مدعی هستند که فریب گفتمان خمینی را خورده اند در حالی که این فریبخودگان در حقیقت بنیان‌گذار یک نظام استبدادی بدتر از نظام پیشین شند.

در اینجا بدرستی روشن نیست که بچه دلیل طاهری از رد و یا تایید موضع گیری باقرپرهام طفره میرود. سکوت که چه گرفت و یا ایرادی ست بر موضع باقر پرهام و دیگر فریبخوردگان که خمینی را رهبر ضد استعمارو ضد استبداد میخواندند؟

 فرض که مدعیان فریبخوردگی، در توصیف ایران بمثابه کشوری مستعمره و خمینی بمثابه رهبر یک جنبش ضذ استعماری واستبدادی در اشتباه بودند و هستند. آیا طاهری، نظام شاهنشاهی را ادامه نظام مشوطه ای میداند که در صد سال پیش بر" مشروعیت" پیروز شده است؟ آیا بهمین دلیل فروپاشی نظام شاهنشاهی را شکست نظام مشروطه ای میداند که شاه  نماد آن بود؟ چناانکه گویی نظام شاهنشاهی یک نظام استبدادی نبوده است؟ که همه تصمیمات مهم و حیاتی کشور را کسی بجز شاه هم اتخاذ میکرد؟ آیا در مشروطه شاهنشاهی، اخرین حرف، حرف شاه نبود؟ آیا شاه  مصون از هر مسنولیتی نبود؟ آیا شاه عاری از هرگونه ظرفیتی برای تحمل مخالف نبود و با زیردستان خود همچون رعیت رفتار نمیکرد؟ ماهیت روابط خود با امریکا و بسیاری دیگر از واقعیاتها را از ملت پنهان نمیداشت و دستگاه سرکوب و سانسور و زندان و شکنجه را بینیاد ننهاد که بزرگترین مانع گردید بر سر راه رشد و شکوفایی آزاد اندیشی و استعداد هایی لازم برای پیشرفت واقعی جامعه. مشت ؛هنین شاه بر فرق آزادی بود که دین را یکه تاز میدان کرد. کاش میدانستیم که طاهری شاه را تشویق به ماندن نمود و یا رفتن.

  با این وجود، در حیرتم که چکونه میتوان دیکتاتوری شاهنشاهی را ادامه مشروطه خواند،. مسلم است که اگر در دوران شاه، نهادهای مشروطیت استحکام مییافت و مورد احترام و اعتماد جامعه قرار میگرفت، بعید بنطر میرسید که هرگز انقلابی بوقوع می پیوست. حال آنکه شاه به منظور اجرای برنامه اصلاحات خود، مجلس نمایندگان را به بهانه آنکه با مفاد اصلاحی برنامه اش مخالفت خواهند کرد، منحل نمود و بنا بر میل و سلیقه خود دست به اصلاحات زد. بعبارت دیگر دیکتاتوری شاه با فرمان اصلاحات شش گانه آغاز گردید. البته که گرفتی بر استاد طاهری نیست  که فکر میکند جنگ بین مشروعه و مشروطه هرگز در تاریخ سیاسی ما پایان نگیرد. بی جهت نیست که طاهری دگر اندیشان سیاسی از ملی و ملی مذهبی تا دمکرات و چپ های انقلابی بویزه  مکتب دیالکتیک ماتریالیسم، را بباد مسخره میگیرد.

در تعجبم، اگر آقای طاهری در آن دورانی که شاهنشاه آریامهر به تخریب ساختار مشروطه دست میزد و بر طبل استبداد میکوبید، بر آشفته گردیده واز آینده شومی که ممکن است رقم بزند خبر رسانی کرده است. یا همچون همه گرایشهای سیاسی و حتی دانشگاهیان که گوسفندو ار "تزهای"  احمقانه خمیینی را می پذیرفتند، ظاهری هم مانند فریبخوردگان خمینی گوسفند وار ادامه مشروطه در نطام تک حزبی را پذیرفت و جیکش در نیامد

چه خوب بود، استاد طاهری اگر نه برای حفظ و اعتبار روزنامه نگاری، حد اقل از سر کنجاوی هم که شده سراغ سخنانی که خمینی در جایگاه رهبر یک جنبش سیاسی ضد دیکتاتوردر نوفل شاتوی فرانسه بمناسبت های مختلف ایراد کرده است میرفت. هیچ بعید نیست که تهمت تقیه و کتمان را یک تاکتیک شایسته، بجا و مناسب ارزیابی میکرد. چرا که در نوفول شاتو، اقتدار او از جایگاه دینی و علم و تقدس او بر میخواست، نه تیغ در دست داشت و نه تازیانه ای، نه زندانی و نه غل و زنجیری. اگر خمینی دارای خصلتی فریبکارانه بود اگر دست به تقیه و کتمان میزد در شرایطی بود که در نوفل شاتو زندگی میکرد، در زمانیکه زیر درخت سیبی چار زانو برروی زمین  می نشست و برای پیروانش  از آزادی و ضرورت آن برای پیشرفت و  استقلال، گذار از حکومت فساد و تباهی و برقراری عدل و عدالت، از نقش خود و روحانیت بعنوان یک راهنما و یا هدایتگر و در باره حق و حقوق کمونستها و آحزاب سخنرانی میکرد.

در اینجا، رخصت که چند نمونه از سخنان خمینی برگزیده از میان سخنان بسیاری از همین جنس که در نوفل شاتو بیان شده است ارائه دهیم که چنانجه طاهری قصد نشاندادن فریبکاری خمینی را در سر داشت حداقل باین سخنان باید توجهی نشان میداد. چون آن سخنانی که بر فراز منبر قدرت بیان شده است تفاوت بسیار دارد با آن سخنانی که چهار زانو نشسته بر زیر درخت سیب بیان شده است.

خمینی میگوید:

اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.

مطبوعات در نشر همه‌ی حقایق و واقعیات آزادند

در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها نیز در بیان عقاید خود آزادند

یکی از بنیان‌های اسلام آزادی است… بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است

این سخنان تنها بعنوان نمونه نقل شده است بدان منظور که بتوانیم تاثیر زمان و مکان را در گفتمان خمینی نمایان سازیم و نشان دهیم که اگر فریبی در کار خمینی بوده است در زمانی بوده است که خمینی چهار زانو بر روی تشکی می نشست و چشمان خود را بزمین میدوخت، و نرم و آرام سخن میگفت. بندرت سخنانی از دهان آو بیرون میآمد که قشر و یا گروهی را باخود بیگانه سازد. بدون تردید در صداقت و اصالت سخنانی که در نوفل شاتو ببیان کرده است البته میتوان شک و تردید کرد و آنرا برخاسته از اراده معطوف به ریا و فریبکاری خواند.

اما، سوالی که اینجا مطرح میشود آن است که در آنزمان که خمینی در نوفل شاتو در دفاع از آزادی و دمکراسی و عدل و برابری در حکومت اسلامی سخن میگفت، آقای طاهری قلم بدست بود و به شغل شریف روزنامه نگاری اشتغال داشت، حتما از مواضع خمینی در نوفل شاتو با خبر بوده است حال آیا سزاست که بپرسیم استاد طاهری چه واکنشی به آین سخنان نشان داده است بگونه ای که گواهی دهد، طاهری هوشیارتر و زرنگتر از آن بود که در تله خمینی بیفتد؟

اما، اینجا روا است که کمی فرا تر رویم و از استاد طاهری این سوال را بپرسیم، شما که تمام کسانی که در دو سال اول بخدمت خمینی شرفیاب شدند به باد تمسخر میگیرد و آنها را متهم میکنید که گوسفند وار افاده های خمینی را پذیرفته اند، آیا خود در دوران شاه به افاده هایی که از شاه بشما میرسید چه واکنشی نشان دادید، آیا به او پند دادید که این راه که میروی راه به تمدن بزرگ نیست؟ حتی اگر هم به اقتصادی شکوفا و مولد و پویا دست یابی. که یک دمکراسی آبکی با دو حزب فرمایشی حتی بهتر از برقراری نظام یک حزبی بود؟. که وقتی صدای انقلاب مردم را شنیدید، چرا یکی از نوکرانی را بسرکار آوردید که تاریخ مصرفش دیر زمانی بود که به پایان رسیده بود و بجای آنکه غل و زنجیر از دست و پای مردم برگیرد نیروهای نظامی را به برقراری حکومت نظامی فرا میخواند. آیا استاد طاهری بر عکس فریبخوردگان خمینی، از پذیرفتن گوسفند وار "تزهای" شاهنشاهی پرهیز کرده اید؟ اگر چنانچه نقدی از شما در اخرین سال شاهنشاهی  سر زده است لطف بفرمایید و آنها را منتشر نموده تا خوانندگان بدانند و بفهمند که بودند روزنامه نگارانی متعهد و بی طرفی که گوسفند وار در برابر شاهنشاه و فرمایشاتش تا کمر خود را نمی شکستند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/آ