۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه


حوزه های علمیه
را به موزه های تاریخ بسپاریم!



بیایید به این حقیقت باور بورزیم که تا آن زمانی که  حوزه های علمیه، نهادهای تولید کننده ی قشری از جامعه  که بعلط "روحانیت " خوانده میشود، پا برجا و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان  از دغدغه های دین و شریعت امیدوار بود. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند که اساسا در خصومت و ستیز بوده اند با زمان و با آزادی، با عقل و خرد انسانی، با خود آئینی و خود مختاری. مگر آنکه در ساکن ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم و به تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز و نیز به یاس و نومیدی که ملت ما جایگاه برجسته ای را در کنار ملت های بزرگ تاریخ، اشغال نماید.

حوزه های علمیه، از دیرباز بزرگترین نیروی بازدارنده جامعه بوده اند و هستند، اما، اینبار قویتر و پرشتابتر از همیشه. حوزه های علمیه، لانه ی جانورانی هستند، پست و موذی. از روشنایی بیزار و شیفته ی تاریکی اند، از طلبه گری آغاز نموده و عالم و فقیه و آیت الله و حجت الاسلام میشوند. اینان کسانی هستند که در حرفه" دین فروشی،" فریبکاری و مکاری باجتهاد میرسند. امروز، بسیاری بصراحت حجت الاسلام، رئیس جمهور روحانی را صریحا و آشکارا "حیله گر" میخوانند. یعنی که تازه پس گذشت نزدیک به 40 سال به این واقعیت پی برده اند که که آقای روحانی فریبکار است، غافل از آنکه حرفه طلبه گری چیز نیست مگر آموختن فریبکار بگونه ای حرفه ای. همین جاست که چرخ ما لنگ میزند. چرا که هنوز نپذیرفته ایم که فریب و ریا در نهاد علم الهی، بویژه علوم فقهی. علم و فقیه و طلبه خواست قدرت را در پس زهد و تقوا و تبحر در فهم کلام الله،  در پس توهمات خود پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی را بجویند برخاسته از اسطوره ها و افسانه ها و یا دروغ های بزرگ و یا از توهماتی ناشی از شیوه زندکی بادیه نشینی در دوران پیامبر اسلام. بدین لحاظ از زحمت و کار تولیدی، از شغل و حرفه ای درآمد زا بیزارند و نیز از خدمت نظامی (سربازی)، خدمتی که بملت مدیون اند، گریزانند. اگرچه بعضا، از طریق مشاغلی همچون واعظی و روضه خوانی و حرفه های فروتری ارتزاق میکنند، اما، هزینه حوزه ها و طلبه ها در آغاز بوسیله دولت تامین میگردید و رفته، رفته همچنانکه قدرت و نفوذ علما و فقها در دوران پهلویها تنزل پیدا کرد، وابسته به در یافت "وجوه" از مردم گردیدند. البته برخی از نظریه پردزان حوزه ها همچون آیت الله مرتضی مطهری معتقد بود که دریافت وجوه ضمن آنکه استقلال از قدرت را در بردارد، وابستگی به مردم را موجب میگردد که خود ممکن است بر کیفیت دروس علمی تاثیر گذاشته و تا سطح فهم "عوام" تنزل نماید.

در پی کسب "اجتهاد" است که طلبه ها میآموزند که چگونه حقایق را وارونه سازند، انسان را به اطاعت و فرمانبری کشانده، از دلبستن به جهان مادی بر حذر داشته تا در آخرت به رستگاری نائل آیند. مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، میاموزند. آنها خود را تماما باسارت احکام شریعت الله در آورند و تمامی "باید" ها و "نباید" ها، "حرام" ها و "حلال" ها و همچنین قواعد و مقررات عبادت، از برقراری مراسم "طهارت" تا نمازخوانی و روزه گیری و یا قانونمندی های اسارت و بندگی را فرامیگیرند تا بتوانند جامعه را همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا دارند.

 حوزه های علمیه تحت رهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها بزرگترین دشمن زمان، آزادی و تفکر مادیگرایی در ایران بوده و هستند، بینشی که شاه نیز فکر میکرد میتواند زیرکانه از آن بنفع بقای تاج و تخت خود بهره برگیرد. بهمین دلیل حوزه های علمیه آموزگاران بزرگی را پرورش داده اند که به جهان هستی از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری "حقیقت " میدانند و آنچه غایت است و نهایت.

حوزه های علمیه دیگر نهادهای صرفا دینی نیستند- همچنانکه هرگز نیز نبوده اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست، حزبی که ساختار آن بی شباهت به حزب کمونیست نیست، آگر چه آیت الله ها و مراجع تقلید در مناطق مختلف استقلال و اقتدار خود را حفظ کرده اند. با این وجود میتوان گفت که دبیرکل حزب ولایت، ولی فقیه است و پلیت بئروی او شورای نگهبان.مجلس خبرگان و شورای اسلامی و همچنین مجمع مصلحت نظام را باید چیزی شبیه کمیته مرکزی حزب دانست.

افزوده بر این، منبر خطبه و موعظه، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی ها و پلیدی ها دانست. بر آن منبر ها کسانی، مردم را به زهد و تقوا فرا میخوانند و اخلاق نیک زیستی آموزش دهند که دست ها شان به جنایت آلوده است و گوینده ی بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف زندگی مادی را پست میشمرند و از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند و ثروت ملت را بغارت میبرند. طلبه ها را  باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکامی اساسا سیاسی، در جهت کنترل  رفتار مردم یک جامعه. احکام شریعت، دربر گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا. احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.

 احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند سیاسی، بنفع ساختار قدرت. تخلف از آنها دیگر گناه در بارگاه الله نیست. تخلف از حجاب یک جرم است. امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد. افشان کردن موی سر، نشان دادن برجستگی های بدن با پوشیدن مانتوهای تنگ و کوتاه، آرایش غلیظ، نمایان ساختن قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، امروز اجباری و جرم شناخته میشوند. فرماندهان انتظامی، از جمله رئیس پیشین پلیس سابق تهران، بد حجابی را یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، گویی که روحانی فقه خوانده  است که در واقع بعضا همچون اسماعیلی مقدم، فرمانده نیروهای انتظامی کشور از طلبگی به فرماندهی رسیده بود و همیشه شوق درونی خود در بازگشت به حوزه های علمیه و تحقیق و تفحص در علوم "کافی، ابراز میکرد. فرماندهان را باید مجتهدینی دانست با لباس های مبدل در خدمت برقراری نظم شریعت. چون در نظام ولایت، ریشه کن ساختن بد حجابی ارجح است بر ریشه کن ساختن قتل و جنایت و دزدی.

این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده است به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام میشوند. حجت الاسلامها مدیر و وزیر، میشوند متخصص و مبرز و ماهر در امر جاسوسی و بازجویی، در شکنجه و اعدام و سنگسار. قضاوت و داوری گویا در ذات علوم الهی نهفته و آنها فرشتگان عدالت اند ، در حالیکه با انسان و حقوق انسان بیگانه و غریبه اند. طلبه هایی که موی هنوز بصورتشان نروئیده برجایگاه  دادستانی تکیه زده تا طناب شریعت را بگردن بهترین فرزندان وطن انداخته بجرم مقاومت و گردانفرازی بجای تسلیم و اطاعت، بدار محاربه بیآویزند. واقعیت آن است که ولایت بدون یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این امام های جمعه و مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتا ی بد حجابی را بگوش مردم ایران میرسانند و مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری بیشتری فرا میخوانند. از پشت تریبون های امامت جمعه، آموزگاران بزرگ اخلاق هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که بد حجابی یکی از امراضی است که تمامی جامعه را به فساد و تباهی میکشاند. اخیرا ورشکستگی اقتصادی و خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه ها و طوفانهای ریزگرد را نیز به بدحجابی نسبت داده اند. مرجع تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر سایت های    "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب دارند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران، غرق لذت میشوند. امام جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم میداند. این خطبه گو نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه و تبعیض را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه گو از منبر اکتفا نمود بلکه باید در فکر واژگون سازی منبر بود. این منبر نشینان، حتی توان تحمل جانورا نی مثل احمدی نژاد را که در دامن شریعت و آئین شیعه پرورش یافته است، ندارند.

 نسل پیشین چنان دچار فریب بود که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15 خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون  مان میکرد. حال آنکه او از شاه میخواست که احکام شریعت، یعنی احکام اسارت و بندگی را از جمله ادامه محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضا خان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را جانشین تعهد به قانون اساس نماید. البته که در میان دگر اندیشان و انقلابیون، خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است آگاه باشی و با شارع شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مخالفان شاه با ساده اندیشی، بویژه کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایران، روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه خمینی حوزه های علمیه را آماده ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود باز گرداند و شمشیر و شریعت را بار دیگر به وحدت برساند، همانگونه که در دوران رسالت محمد و امامت امام اول، امام علی بوقوع پیوسته بود. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند که با نهادی به رقابت بر خیزند که بیش از 300 سال دارای تجربه در فریب و ریاکاری بوده است.  

بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، خوب دارند و بد. بدان را باید راند و دست مودت  با خوبان را فشردن باید. از عقلانیت بدور است که دامن حوزهویان  را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نماییم. مگر میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که برغم مخالفت رژیم ولایت در کنار دگر اندیشان قرار گرفته و میگیرند. به فرض که شمار خوبان در قشر  روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارز ین آزادی از فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف  سرکوبگران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را نباید از آندسته از روحانیون داشت که خوب اند و پاک دین. چرا از آنها نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

بازدارندگی
و زوال روحانیت!



پس از گذشت نزدیک به 40 سال از حکومت دستگاه روحانیت، حکومت فقها، علما و طلبه های حوزه های علمیه، طلبه هایی که در عنفوان جوانی بدون کوچکترین آگاهی به ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی بر مسند قضاوت تکیه میزنند و جوانان پاک و انقلابی را بدار مجازات میآویزند، سر انجام این سوال در رسانه های رسمی اینترنتی مطرح شده است که آیا وجود روحانیت، برای کیش شیعی و جامعه  ضروری ست؟ یا چه عواملی سبب لزوم وجود روحانیت میشود و سوالاتی از این دست که از پی آن میآید. هم اکنون روشن شده است که این سوالی ست سر نوشت ساز، چه اگز از زمانهای دورتر مطرح میگردید، شاید ملت امروز دست بگریبان چنین حقارت و خواری، نکبت و فلاکت نشده بود و با چشمان بسته و دلی آکنده از شور و احساسات به استقبال رهبری برخاسته از قشر روحانیت، نمی شتافت،  رهبری که آنها را به بند مضاعف کشاند، بر استبداد سیاسی، استبداد دینی هم افزود و کشور را بدورانی که پیامبر اسلام و جانشیانش زندگی میکردند رجعت داد. شاید همین "پسرفت،" همین عقب گرد است که وجود روحانیت را ضروری میسازد. بدون روحانیت چگونه میتوان بدوران ظهور دین و حکومت پیامبر بازگشت نمود، پس رفتی که نیازمند، "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" ست. جز این چه چیزی دیگری میتواند نه تنها روحانیت بلکه حتی وجود دین را ضرور سازد؟
براستی دین اسلام، بشر را بقله کدام "تمدن" رسانده است و کدام انسان را تعالی بخشیده است که اگر نباشد، جامعه در تاریکی و گمراهی غوطه ور خواهد شد، چنانکه گویی هم اکنون در قعر تاریکی و گمراهی غوطه ور نیستیم و بسرعت بسوی انحطاط و تباهی به پیش نمیرانیم. آیا باید بیشتر و عمیقتر در دست روحانیت خوار و ذلیل، شویم تا در یابیم که این روحانیت است که جامعه ما را در قعر نکبت و فلاکت فرو برده است، همه سیه روزیها و تیره بختی ها و پسروی ها از کوته اندیشی ها و باورهای خشک و منجمد روحانیت بر میخیزد. آنگاه سینه چاکان دین بانک بر آوردند که اگر "دین" نباشد، روحانیت نیست و اگر روحانیت نباشد، جامعه در تاریکی و گمراهی فرو میرود. غرایز انسانی و خواهشهای نفسانی، جامعه را به انحطاط و تباهی میکشاند و ظلم و ستم و تجاوز و تعدی بوجود میآورد. بدون دین و متولی آن روحانیست، نظم اجتماعی و بینان اخلاقیات جامعه در هم فرو خواهد ریخت، چنانکه هم اکنون پس 38 سال حکومت جانشینان پیامبر اسلام و دین، حکومت اسلامی بسوی دیگیر بجز بسوی زوال و نابودی رویکرد دیگری در پیش دارد. بوی گند فساد و فحشای گسترده، نا برابری و بی عدالتی فضای کشور را آلوده کرده است، اما گویا بمشام روحانیت هنوز نرسیده است.
این داستان یعنی که داستان پس رفت و عقب گرد را روحانیت از زمانیکه ریزه خوار خان پادشاهان شدند آغاز کردند، صدها سال پیش از آنکه عروس فریبنده قدرت را با سرنگونی رژیم شاهنشاهی در آغوش بکشد. از همان دوران است که روحانیت نقش "بازدارندگی" جامعه را بازی کرده است. روحانیت چون وجودش وابسته به باور به "دین" است، پیوسته روی بگذشته دارد. روحانیت در گذشته زندگی میکند و رویای بازگشت به آنرا در سر میپروراند. روحانیت دانش و علم و علومی را میاموزد که حقیقت نهایی و غایی را کشف کرده است و آن بزمانی باز میگردد که محمد، فردی برخاسته از سرزمین اعراب، به گونه ای سحرانگیز بوسیله فرشتگانی که الله، خداوند یکتا و یگانه بزمین گسیل داشته بود به پیامبری برگزیدند.  پس، محمد واسطه بین خدا و بشر و یا "بندگان" او میگردد تا احکام، فرمانها و اراده و امیال الله ارا به بندگانش ابلاغ نماید.
دانش و بینش و علم روحانیت برخاسته از کلامی ست که الله به رسول خود ابلاغ نموده است و تعبیر و تفسیر پیامبر و جانشینان او از کلام الله. البته که در بازگشت باین گذشته توهم آلود است که تقدس نهاده شده و نیز قدرت و ثروت. روحانیت مالیات دین را از باورمندان دریافت میکند بآن دلیل که برقرار کننده پلی ست بین مردم و گذشته. روحانیت باور بگذشته و شکوه بگذشته را تشویق و تبلیغ میکنند نه تفکر بآینده. آنها به مردم "راه مستقیم " را میآموزند راهی که بگذشته ختم میشود.
 روحانیت بجای آنکه چشمها را بینا نموده بسوی آینده و جهانی که در حال و تغییر و تحول و پیشرفت است بگشایند، خود از بینایی واهمه داشته و مردم را به نابینایی کشانده و میکشانند. چه تنها در نابینایی ست که انسان به "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" خو میگیرد و توهمات دین و روحانیت را همچون حقایق چون و چرا ناپذیر می پندارد. در چنین شرایطی ست که هم وجود دین لازم میشود و هم روحانیت. دست بدست یکدیگر، دین و روحانیت، انسان را به بند شریعت اسلام کشیده و بحیوان تقلیل میدهند. چرا که با تاکید بر احکام "تقلید " و "تبعیت" عقل و خرد انسان را به تعطیلی کشانده و میکشانند که چشم بسته به باید ها و نبایدها، حلالها و حرامها تن دهند. دین و روحاینت تنها در شرایطی ضرورت می یابند که تاریکی و کوری را تداوم بخشیده و انسانها باسارت خود در بند شریعت، رضایت دهند. در غیر اینصورت روحانیت، باید بساط خود برچیند و بر خواهد چید. چرا که با کسب قدرت ماهیت فریبکار روحانیت آشکار گردیده است، فریبی که در ذات دینی نهفته است که بر اساس  فرمانروایی و فرمانبری بنیاد گذارده شده است.
این بدان معناست که روحانیت از آغاز چیزی جز یک نیروی "بازدارنده" در جامعه نبوده است، بازدارنده تغییر و دگرگونی، بازدارنده عقل و خرد و تفکر انتقادی، بازدارنده انواع هنرهای تجسمی و موسیقیائی، بازدارنده نیروی خلاقیت و آفرینندگی، بازدارنده بدعت و نو آوری. در واقع روحانیت نقش بازدارندگی جامعه را از هر گونه تغییر و دگرگونی، صدها سال است که بازی کرده است، نقشی که حداقل از دوران صفوی آغاز و با کسب قدرت و فروپاشی نظام شاهنشاهی، باوج خود رسیده است. در دوران پیش از انقلاب 57 روحانیت بازدارندگی را با اشاعه خرافه گرایی و موهوم باوری، با توسل بدعا نویسی و نذر و نیاز و پرداخت "وجوه" و یا خمس و ذکات، بعنوان مثال عینیت می بخشید.
اما، هم اکنون بازدارندگی را در علاقه وافر خود به علم و تکنولوژی نشان میدهد، چنانکه گویی دلبسته "علم" است  بویژه علم هسته ای. حال آنکه روحانیت برهبری ولی فقیه، به تکنولوژی هسته ای همچون واسطه ای مینگرد که او را به سرعت بآن گذشته ای رجعت دهد که همه عمر را در رویای آن بسر برده است. روحانیت بآن دلیل غیر ضرور و بار سنگینی است بر دوش ملت که به شیرینی زندگی و لذتی که در آن نهاده شده استنمیتواند بیاندیشد. اگر اندیشه کند در نهان کند، وگرنه شیرینی نابودی و نیستی ست که محور گفتمان اوست. بهمین دلیل با وجدانی آسوده خون میریزد، سر از تن جدا و بدار مجازات میاویزد، اگر بخون و شهادت، به نابودی و نیستی و همچون او به پیوند به گذشته ایمان نیاوری.
تنها با تبدیل حوزهای علمیه و مساجد به موزه های تاریخ، ایرانیان میتوانند خود را از بند اسارت در دست توهمات دینی رها نمایند و به انسانهای متعالی در تاریخ بپیوندند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ مرداد ۱۳, جمعه

کیست دشمن ملت و
خصم آزادی؟

جنبشها و انقلاباتی به پیروزی رسیده اند که "دشمن" خود را از دیر باز مورد شناسائی قرار داده و مکرر بدان حمله ور گردیده، آنرا تضعیف و سرانجام از پا در آورده اند. شاهنشاه را زیرین ترین فرد جامعه میتوانست بر راس قدرت بچشم خویش نظاره کند . شاهنشاه خودکامگی را بحدی رساند و قدرت را بگونه ای بی سابقه ای در دست خود چنان متمرکز ساخته بود که براحتی آماج تیرهایی گردید که از همه سو باو شلیک میگردید. اما، در شرایط کنونی همان زیرین ترین فرد جامعه، اگر تیری در دست دشته باشد،  باید بسوی کدام هدف، شلیک بکند؟ به سوی ولی فقیه یا رئیس جمهور؟ بسوی بیت رهبری و یا دولت روحانی؟ بسوی لاریجانیها بویژه آنکه ریاست قوه قضائیه را بامر ولایت اشغال نموده است؟ مردم با "اصولگرایان" طرف اند یا "اصلاح طلبان،" یا با بانکها و سازمانهای مالی که حاصل رنج و زحمت آنها را به یغما برده اند و یا با پاسداران دین که دوزخ الله را سوزان نگاه میدارند؟ آیا این "دین،" اسلام است که آنها را به محنت و خواری و حقارت کشانده است و یا قشری که مظهر دین است، روحانیت؟ کیست مسئول، مسئول ورشکستگی اقتصادی، مسئول غارت ها و اختلاس های میلیاردی؟ کیست مسئول تخریب زیست محیطی، خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه ها؟ اگر جنبش عظیم 88  که به جنبش "سبز" شهرت یافت، هنوز شکوفا نشده پرپر گردید بان دلیل بود که معترضین، متحد به یک هدف مشخص حمله نمیکردند. چرا که خصم اصلی جامعه را شناسائی نکرده بودند. هنوز از شکستن حرمت روحانیت، خود داری میشد. زخمهایی بر بدن دشمن وارد گردید اما بجای آنکه روحانیت را روانه زباله دان تاریخ نماید، باو جان تازه ای بخشیدند تا باخشونت و بیرحمی بیشتری دست بانتقام زنی بزنند.

با این وجود، پس از گذشت 40 سال حکومت روحانیت، حکومت فرومایه ترین و فریبکارترین قشر جامعه، قشری که به "مفتخوارن" شهرت یافته اند، هنوز نزد ملت ایران بعنوان دشمن اصلی شناخته نشده اند. از راس تا ذیل، روحانیت بر منبر قدرت از خود سلب مسئولیت میکنند و پیوسته وزرا و روسا و مدیران کشور را مسئول معرفی مینمایند. حضرت ولایت فقیه یا نهایتا همه تصمیم های مهم را خود اتخاذ میکند و یا بر آنها اثر میگذارد، اما، تا کنون نه خود را هرگز مسئول خوانده است و نه تا کنون به کوچکترین سوالی پاسخ داده است.

 مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی، که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها، انحطاط و تباهی اخلاقی، زوال رفتار انسانی آغشته به تعصب و غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته است و هنوز هم، برغم عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی بویژه از نوع هسته ای آن میورزند و برغم موشک پرانیهای اخیر، روحانیت زیرساخت های نیروهای تولیدی جامعه را بویرانی کشانده و سبب پس رفت جامعه گردیده اند. چرا که فقاهت ذاتا نیرویی ست "بازدارنده". بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی.  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی تاریخ که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت   "معنوی " خود بهره بر میگرفتند که بر ساختار قدرت نظارت کنند ، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشیده و در انحصار خویش درآوردند ، در هر دو حالت، با ملت دشمنی داشته اند و خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان برنخاسته اند بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند. رسالت روحانیت همیشه ببند کشیدن جامعه بوده است با ابزار عبادت و نذر و زیارت و عزاداری و نیز حلال و حرام و احکام الهی، تا هرگز اندیشه آزادی از ذهن جامعه عبور نکند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها، اسطوره ها و توهماتی ست که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. بی جهت نیست که روحانیت یا پادو ها و کارگزارنشان مثل ، دست به مصادره آزادی و "کرامت انسانی" میزنند. در زد و بندهای اخیر، آقای اسفندیار مشائی در سخنرانی ایکه بمناسبت آزادی یکی از همدستانش ایراد میکرد، اظهار داشت که در روز رستاخیز انسان مورد سوال قرار میگیرد که "آزاد" بوده است یا خیر؟

این در حالی ست که روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست که باز تابنده، شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و سالاری. نه برای دانستن رمز هستی. انسان "بنده" ای بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود توهمی بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد. امروز بیش از هر زمان دیگری روشن شده است دشمن ملت، روحانیت است که خصم آشتی ناپذیر آزادی هم هست. پوزه این خصم را باید بخاک مالید.

روشن است که هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. این بساط روحانیت، انگل جامعه است که باید برچیده شود. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارند. برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است به توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد مضاعف دین و قدرت میپردازند. نه اینکه از کارنامه سیاه روحانیت بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم دینی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند، نیز از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل. دور افتادن و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با دشمن مردم، خصم آزادی و انسانیت، یعنی مماشات با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته، جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و اسارت و بندگی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ تیر ۳۰, جمعه


آزادی زن
و فرو پاشی رژیم دین


آنان که به تغییر رژیم می اندیشند باید خاطر آسوده دارند که تغییر در نظام اسلام ناب محمدی پدید نیاید تا زمانیکه  زنان خود را از بند شریعت رها نسازند. چه آنچه رژیم دین را بزیر فرو میکشد، آزادی زنان است. بهمین دلیل حکومت اسلامی زن را دشمن اصلی و آشتی ناپذیر خود میداند. همه ی دشمنان خود را بویژه خصم های ایدئولوژیک را حکومت ولایت از میدان رقابت بیرون رانده و در واقع ویران ساخته است. اما هنوز زن را همچون مردان، بنده و عبد خود نساخته است. اما نه آن زنی که تسلیم گردیده و احکام الله و اسلام را در باره خود  پذیرفته و به "سنت" تن داده است،  نه زن دیروز، بلکه زن امروز، زنی که آزادی طلبد و برابری. با زن امروز است که رژیم دین به خصومت و ستیز بر خاسته است و بر میخیزد. برغم لفاظی و ستایش جایگاه و مقام زن در اسلام، زن را باسارت "حجاب" کشانده و جنسیت ها را از یکدیگر جدا نموده، گویی که اگر در کنار یکدیگر قرار گیرند، انفجاری مهیب واقع شود که "عفت" و "عفاف" و "نجابت" در شعله سرکش شهوت مرد بآتش کشیده میشوند. تنها از سر فریبکاری ست که حکومت آیت الله ها، امروز مریم خانم میرزاخانی، برنده معتبرترین جایزه ریاضی، مورد ستایش قرار میدهد، چنانکه گویی مقام شامخی که میرزخانی در علم ریاضی و هندسه بدست آورده، مدیون پرورش در دامن حکومت اسلامی ست، چنانکه گویی حکومت اسلامی زن ستیز، میتواند کارنامه سیاه خود را در باسارت کشیدن و تبعیض و خشونت علیه زنان را بدست فراموشی بسپارد

38 سال است که رژیم ولایت، زن امروز را هدف ستم، و خشم و خشونت خود قرار داده و به او اجحاف روا داشته است. رژیم نیروهای انتظامی و ارشادی خود را در واقع بطور دائم روی سرکوب زنان متمرکز نموده، پیوسته کوشش کرده است که همانطور که الله گفته است زن را به باغ مردان مبدل سازد تا مردان هرچه که خواستند در آن کشت و زرع نمایند. مردی را که خود بنده و یا رعیت، و محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست، ارباب و مالک زن نموده منافع مرد را ارجح بر منافع زن دانسته ، مرد را حاکم و زن را محکوم ساخته است. محرومیت میرزاخانی از حق انتقال شهروندی بفرزند خود ، بازتابنده عزت و احترامی و ستایش دروغینی ست  که حکومت اسلامی نثار یک زن نابعه در جهان میکند. بی دلیل نیست که رژیم ولایت از آغاز زن را هدف سرکوب خود قرار داده و باسارت کشانده است. چه بخوبی آگاه است که آزادی زن و بر انداختن حجاب، برجسته ترین نماد جامعه اسلامی همراه است با فروپاشی نظام ولایت. مگر همین چندی پیش نبود که امام جمعه معروف مشهد، ورشکستگی اقتصادی نظام را ناشی از تاثیر مخرب زنان ساپورت پوش اعلام نمود.

قوانینی که تاکنون در باره حمایت از خانواده، در مجلس شورای ولایت بتصویب رسیده است اساسا قوانینی هستند که ستیز و خصومت دیرینه ی رژیم ولایت را با زن تشدید و تحکیم نموده وغل و زنجیر اسارت و انقیاد را هرچه محکمتر به دست و پا و گردن زن امروزمی بندد.  آنچه تا کنون مسلم گردیده است آن است که رژیم ولایت،  پس از گذشت 38 سال ستم و سختگیری بر زن امروز هنوز نتوانسته است زن را تسلیم و باطاعت وادارد، پای زن را ببندد و خانه نشین و مطیع مرد خود سازد و به ماشین مسلمان سازی تبدیل نماید. حجاب را بر او تحمیل نموده  و نیروهای انتظامی و ارشادی را در هر کوچه و پس کوچه گمارده است تا مبادا زنی موهای خود افشان، رخ زیبا نمایان و قوزک پای خود را عریان کند. یا مبادا که روسری "قیطانی،" مانتوهای "تنگ و کوتاه" به تن کرده و برجستگی های اندام خود را در معرض دید مردان بگذارند. آنگاه است که قیامت فرا میرسد و برچهره زنان اسید پاشیده میشود، تا زیبایی را از زن گرفته و حقیقت را پنهان نمایند.

رژیم ولایت برای خانه نشین ساختن زن، بر دو نوع ارزش تاکید ورزیده است، "غیرت" و "تعصب." مردانی را که تحت عنوان سوء ظن، همسر و فرزند  و خواهر  خود را به قتل میرسانند، در دادگاه اسلامی یا از تنبیه و مجازات بطور کلی معاف میشوند و یا در بدترین وجهش، رودستی ای بیش بر دست های آنان وارد نمیآید. مرد میتواند از صیغه های کوتاه مدت و بلند مدت بهره بر گیرد و شهوت خود فرو نشاند، اما زن را بجرم زنای محصنه سنگسار میکنند. رژیم دین زن را تبدیل به ناموس مرد نموده وحافظت آن را تکلیف شرعی مرد میشمرد. حفظ ناموس یعنی مشروعیت بخشیدن به خشم و خشونت علیه زن.


اما زن امروز، برغم این بگیر و ببندها، سختگیریها و آزار و شکنجه ها، از خانه به بیرون آمد، به مدرسه و دانشگاه رفت و وارد در بازار کار و مشاغل گردید. رژیم دین به انواع قطع نامه و بخشنامه ها متوسل گردیده است که از ورود زنان در جامعه و شرکت آنان در عرصه های عمومی جلوگیری بعمل آورد و راه های پیشرفت را بر زنان مسدود نماید. اما زن امروز، با همه ی آن مقررات و قواعد زن ستیز بمبارزه بر خاسته و از همان لحظات آغازین ظهور دین بر مسند قدرت، در برابر آن قد برافراشته به مقاومت و مبارزه پرداخت.

هم اکنون بیش از 60 درصد دانشجویان دانشگاه ها را زنان تشکیل میدهند. در برابر این پیشروی مدتهای مدیدی ست که رژیم تلاش نموده است که از طریق سهمیه بندی و بومی گزینی تحصیلات دانشگاهی زنان را به نفع مردان محدود نماید.  اما، زن امروز، دیگر با این باور پا به بلوغ نمیگذارد که باید روزی بخانه بخت برود، به شوهرداری و بچه داری بپردازد. بویژه در زمانیکه درآمد اکثر مردان، از کارمندان گرفته تا کارگران، در برابر کرایه خانه های سنگین، و نرخ تورم و افزایش روز افزون هزینه های زندگی، بسیار ناچیز و ناکافی ست. زن امروز، آگاه به تواناییها و ظرفیتهای خویش است. درست است که مرد خود محروم از حق و حقوق اساسی است ولی این بدان معنا نیست که زن باید به مقامی فروتر از مرد بلحاظ حقوقی و سیاسی تن بدهد.

پیشروی زن امروز در تمام عرصه های اجتماعی که نظام ولایت را سخت هراسناک ساخته است. رژیم دین شاهد نقش فعال زنان در جوش و خروش وقایع پس از انتخابات،88 بوده است. حرکت زنان پیشا پیش مردان در برابر گاردهای شورشی را مشاهده نموده است. زنان برغم ضرب و شتم، دستگیری و حبس و تجاوز، به مبارزه خود کماکان ادامه داده اند. مبارزه زن امروز، مبارزه ای ست که هرگز در آن وقفه ای ایجاد نشده است. مبارزه علیه رژیم، بخشی از زندگی روز مره زن امروز است. زن امروز، هر روز تحت نظارت دائمی نیروهای انتظامی و ارشادی و امنیتی قرار دارد. علمای حوزه های علمیه، امامامها ی جمعه در سراسر کشور، از جمله امام جمعه معروف مشهد که بسخنان او کمی زودتر اشاره شد، زبان به شکوه از رواج بد حجابی و رونق آلایش و آرایش زنان میگشایند. کمتر کسی تاکنون شنیده است که یکی از امام های جمعه در نقطه ای از کشور از افزایش جنایت و دزدی و سرقت، از بیکاری و فقر و عقب ماندگی، ناله ای سر دهد ولی ضجه های دلخراش آنان در باره حجاب زنان رسانه های ارتباطاتی را اشباع میسازد.

مسلم است که رژیم ولایت نمیتواند قوانینی را وضع کند که جهت آن بسوی حفظ حق و حقوق زن بعنوان موجودی برابر با مرد، باشد. رژیم آیت الله ها و حجت الاسلامها امر و اراده الله را بکار میبندند و میخواهند که کنترل زن را به دست مرد بسپارند. یعنی که رژیم دین به اراده الله پاسخ مثبت میدهد، اما، با اراده ی زمان و عصری که در آن زندگی میکند به جنگ و ستیز بر میخیزد. نظام اسلامی زمانی میتواند ادعا کند که در ساختار مدینه فاضله ولایت، موفق شده است که به گذشته باز گردد، گذشته ای که الله زن را ملک مرد بشمار آورده است. بدین منظور قانون وضع میکند که وابستگی زن به مرد را نهادین سازد. زن  را از حق طلاق مردی که با او سازگاری ندارد، چه احساسی و عاطفی و چه مادی و جنسیتی، محروم میکند. زن را مجبور میکند که با مرد بسازد و رنج بکشد تا هر زمانی که مرد بخواهد و اراده کند. بعبارت دیگر، رژیم قصد آن دارد که مالکیت مرد را بر زن قانونی  و مرد را حاکم بر جان و زندگی زن نماید. اما، زن امروز، بر تمام آن قوانین ضد زن خط بطلان کشیده اند و شیوه های جدیدی از زندگی را آموخته اند از جمله مجرد زیستی و ازدواج "سفید."

بدیهی ست که نظام ولایت از وجود زن امروز یک دشمن آشتی ناپذیر ساخته است، دشمنی که با زمان به سوی آینده به پیش میراند. اما رژیم دین به جلو میرود که بگذشته باز گردد. سوی یکی آزادی ست و سوی دیگری اطاعت است و عبودیت. مسلم است که نظام ولایت وقتی از هم فرو میپاشد که زن آزادی خود را کسب کند. این نیز زمانی میسر میشود که مرد امروز خود را از غیرت و تعصب رهانموده، عفاف را نه در حجاب بلکه در فرا سوی آن ببینند. با مبارزه برای آزادی زنان است که مردان میتوانند خود را آزاد کنند. این اتحاد بین جنسیت ها ست که هراس به دل رژیم انداخته و به کین خواهی از زن وادار میسازد. تردید مدار که آزادی زن همراه است با فروپاشی حکومت اسلامی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ تیر ۲۳, جمعه

اندر انتظار فروپاشی
نظام اسلامی

هم اکنون کم نیستند آنان، که از "فروپاشی" نظام چنان سخن گویند چنانکه گویی که نظام ولایت نفس های آخر را بر میآورد. آنها معمولا به شاخص هایی توجه میکنند که ساختار سیاسی هر جامعه را با فروپاشی روبرو میسازد: وضع غیر قابل تحمل معیشتی مردم، بیکاری، گرانی، افزایش فقر و فساد و فحشا،  قتل و جنایت و سرقت، بیرحمی و خشونت و برپاداشتن مراسم اعدام در ملا عام، تنبیه و مجازات و سرکوب هر ناله ی اعتراض آمیزی، بیدرنگ و خشونتبار. افزوده براین به تخریب جبران ناپذیر محیط زیست و پیشرفت خشکزاری و طوفانهای مکرر ریزگردها، اشاره میکنند.

 درست است. شکی وجود ندارد که همه و بسیاری از دردهای بیدرمانی که گریبان جامعه ما را فرا گرفته است حکایت از شرایط بحرانی میکند. اگر باین بحرانهای اقتصادی و سیاسی، حقوقی و قضایی، تنش و تشنج بین بیت ولایت فقیه و دولت ریاست جمهوری و ستیز و خصومت بین جناحهای سیاسی و بسیار دیگری از مسائل حیاطی که لیست آنها در این مختصر نمیگنجد، همه بدرستی از عدم ثبات و سست بودن پی و بن یک جامعه حکایت میکند. نتیجه آنکه رژیم فقیه در تنگنا افتاده است، بویژه که یار شفیق خود را- همانکه قلب راکتور آب سنکین اراک را از ریشه برکند و جای خالی آنرا با سیمان پر کرد- در کاخ سفید آمریکا از دست داده  و با رئیس جمهوری روی در رو گردیده است که از هر فقیه مقدسی گردنکش تر است. که وی جنرالی را بر راس بزرگترین و وسیعترین وزارتخانه های آمریک، وزارت دفاع گمارده است که به "سگ هار " معروف گشته است، جنرال ماتیس، که گویا معتقد است تا زمانیکه جمهوری اسلامی به روش سرکوب در داخل و گسترش تروریسم در خارج ادامه دهد، سران نظام باید در انتظار روزهای شوم و لحظه فروپاشی، باشند. اخیرا بمقاله ای نیز رجوع میکنند که بوسیله یک آمریکایی ایرانی تبار که مدت کوتاهی از مشاورین وزارت امورخارجه بارک اوباما، رئیس جمهور پیشین امریکا بوده است نگاشته شده است. از وی نقل میکنند که حرف آخرش این است که مرگ رهبر نزدیک است. شرایط زندگی سخت و دشوار گردیده و نارضایی ها عمومی ست. رشته کار هم اکنون در حال خروج از دست رهبران است و نظام ولایت در حال از هم گسیختگی ست، سزاست آینده را به شانس نسپاریم و شایسته است دولت امریکا، قبل از آنکه دیر شده باشد تدبیری بیاندیشد.

واقعیت، اما آنست که مردم ایران بیش از 38 سال است که در انتظار فروپاشی بسر میبرند. که این نظام بیش از 38 است که در حال ریزش است. با هر بحرانی، از گروگانگیری گرفته تا جنگ و غرب ستیزی و غنی سازی هسته ای و تحریمات اقتصادی، هر بار بر انتظار فروپاشی نظام افزوده شد. زمان بر تمام آن انتظارات خط باطل کشیده است. حتی جنبش اعتراضی عظیمی که در 88 از زیر زمین جوشید و به جنبش "سبز،" معرف گردید، جنبشی که میتوانست هر نظام سیاسی را بزیر فروکشد، بزودی خاموش و سرکوب گردید و برای مدتها "منتظران" را به یاس و نومیدی کشاند.

  البته که با روی کار آمدن دانالد ترامپ در امریکا بار دیگر به انتظار دیرینه فروپاشی رژیم دامن زد. برخی از هموطنان خود را کارگردان این فروپاشی در پشت صحنه سیاست معرفی میکنند و نوید میدهند که از چندو چون برنامه فروشی که در دست طراحی اطلاع رسانی نموده و خبرهای خوش دست اول ارائه میدهند.
بعضا، هموطنان با پیروزی دانالد ترامپ چه شادی و سروری که بپا نکردند، چه کسانی که بی درنگ به وی دل نبستند، چنانکه گویی، دانالد ترامپ در حالیکه در تهوع خویش غلت میزند بایران لشگر میکشد و لابد بین مریم رجوی و رضا پهلوی یکی را بر میگزیند که بجای ولایت فقیه بر ایرانیان حکومت کنند. این و سناریوهای ی جدی تر و برنامه ریزه شده تری، تنها میتواند ناشی از کوته اندیشی باشد. چه نیروهای تا دندان مسلح و سرکوبگری که در بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی آموزگاران داعشی ها هستند، نیروهایی همچون سپاه پاسداران و بسیج و لباس شخصی ها و صدها نیروی مسلح و خفته و نهان، میدان را باین زودیها ترک نمیکنند. آنها همچون برادران داعشی شیفته جنگ با امریکا هستند. دانالد ترامپ مثل بوش پسر، چندان ساده لوح و کوته اندیش نیست. سیاست او ارعاب دشمن است. هراسان ساختن دشممن برای او پیروزی ست. چرا که او دریوزگی دشمن را میخواهد. که کار همه زورگویان خودکام، چیز جز دریوزگی نیست که روحانیت نیز در آن مهارت و تجربه بسیار انباشته است.

منتظران فروپاشی نظام، فراموش کرده اند که روحانیت مظهر اسلام ناب محمدی، پدر داعشی هاست، داعشی هایی که نه سرزمین بیگانه بلکه سرزمین خود را اشغال نموده اند. حکومت اسلامی یک نیروی اشغالی ست. بنگرید به نیروی اشغالی اسرائیل. پس از دهها سال مبارزه، تمامی نیروهای مسلمان، بویژه کشورهای عربی نتوانسته اند که اسرائیل را از مناطق اشغالی به بیرون برانند. اسرائیل در تمام این دوران با مسکن سازی، سرزمین اشغالی خود را گسترش داده  و مشت محکمتری نیز بر سر اشغال شدگان فرو آورده است.
حکومت اسلامی، نیز همچنانکه اشاره شد یک حکومت اشغالی ست. اما، این حکومت اشغالی نه با مردم بیگانه است و نه آرمان و ارزشی غریبه بر مردم تحمیل میکند. بدین لحاظ روحانیت و تمامی نیروهای قهر و خشونتی را که در اختیار دارد، باید تازیان بومی دانست، چون همانند تازیان برخاسته لز بیابنگردی و شیوه زندگی قبیله ای و بادیه نشینی نه تنها سر زمین ایران را باشغال خود درا آوردند بلکه "دین " خود را بر ما زورچپان کردند، با ابزار گوناگون باج گیری. تازیان اشغالگر بویژه با زبان فارسی ما به ستیز و خصومت پرداختند، پس از 400 سال حکومت، ابولقاسم فردوسی بود که خطر نابودی زبان بومی را حس کرده بود که بیش از 30 سال عمر خود را در تنگدستی گذراند تا زبان ما را از هرگزندی مصون بدارد.

آری، تازیان بومی، روحانیت، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب سر زمین ما را نه تنها باشغال نیروهای خشونت و انتقام ستانی در آورده است بلکه قوانین شریعت و فرایض دینی که با رضای خاطر و بدون ترس از هرگونه تقاصی، هرکس بنا بر وسغ خودش بجا میآورد، اجباری نموده است. اگر در گذشته زن برضا حجاب بسر میکشید. حال در نظام استبداد مضاعف دین و قدرت. حجاب دیگر دلبخواهی نیست. حجاب نامناسب، مانتو  کوتاه و چسبان، روسر قیطانی، همه نافرمانی بشمار آیند و زن بدون حجاب اگر در عام ظاهر شود، تردید مدار که قیامت بپا میشود.

این بدان معناست سلطه روحانیت مضاعف است، هم با ابزار قهر و خشونت به تسلیم و اطاعت وادار میکند و هم با ابزار احکام شریعتی، احکامی که الله در 1400 سال پیش از این برای مردم بیابانگرد تازی صادر کرده است، مردم را باسارت کشیده است، احکامی که هیچکس با آن بیگانه و غریب نیست. به جدایی جنسیت و برتری زن بر مرد بسادگی تن دادند چون مرد سالاری مورد احترام وعزت است در دینی که بدان باور دارند. به بجا اوردن فرائض دینی، با دقت و وسواس بسیار تن میدهند و مراسم طهارت و و ضو و نمازگزاری پنچگانه روزانه را گردن مینهند گویی، الله بر فراز آسمانها ناظر بر عبادت و خطاهایی ست که در اجرای مراسم مرتکب شده اند و آنها را در دفتر حسابرسی خود ثبت مینماید. روحانیت چون خود اسیر توهماتی ست که دین مقدس اسلام میخواند مردم را نیز اسیر توهمات دینی ساخته است.

آنها که در انتظار فروپاشی هستند باید خاطر آسوده دارد تا مردم خودرا از توهمات دینی رهایی نسازند، باید همچنان در انتظار فروپاشی بسر برند.

این نگارنده خود را از این خوشبینان نمیداند. چه پس از نزدیک به 40 سال هنوز  به توانایی حکومت اسلامی در تداوم و بقای نظام، برغم سلطه مضاعفش، سلطه شمشیر و شریعت، کم بها داده اند. از بی مقدرای رهبران نظام، از عدم شایستگی و علم و دانش تخصصی در مدیریت جامعه، بطور خسته ناپذیری گفته و ناله و شکوه کرده اند، چنانکه گویی، عنقریب نظام اسلامی بدلیل تضادهای ذاتی و بحرانهای بیرونی مثل همیشه با خطر فروپاشی روی در رو ست.  این در حالی ست که یک تن هم در صف مخالفین هنوز پا بعرصه وجود نگذاشته است که یک دهم خمینی درخشش داشته باشد تا بتواند بخشی از جامعه را بخود جلب نماید. مضاف بر آن نه حزبی وجود دارد و نه سازمانی با برنامه و یا آرمانی. واقعیت آن است که نظام ولایت جامعه را از مخالف و دگر اندیش و منتقد پاکزدایی کرده است. البته برای خالی نبودن عریضه چند منتقدی هم اینجا و آنجا ناله و شکوه شان را سر میدهند با این آگاهی که از خط قرمز عبور نکنند.

ترسم که اینبار نیز برغم تمامی دشواریها و سختی ها در همه عرصه های زندگی، انتظار فرو پاشی ، بر خلاف میل شخصی، پوج و بیهوده از آب در آید. چرا که مخالفان رژیم بنظر میرسد که با دامن زدن به انتظار فرو پاشی بیشتر قصد رونق بخشیدن بدکان و کار و کاسبی خود را دارند. چه اگر قرار بود ضریب فقر و فلاکت اقتصادی و نابرابری ها و بی عدالتی  ها به فروپاشی نظام سیاسی جامعه بیانجامد تا کنون تقریبا تمامی کشورهای مسلمان از هم فرو پاشیده بودند. حال میتوان فرض نمود که مردم ایران اینهمه فقرو بدبختی را نپذیرند اما تا زمانی که سایه شمشیر را بر فراز گردن خود می بینند و خود را از اسارت در دست توهمات دینی رها نساخته است، بسختی میتوان فرواشی نظام انتظار داشت. خاطر آسوده دار بدون آنکه ملت خود را از توهماتی که باسارت آن در آورده است اگاه نگردیده و رها نسازند. فروپاشی نظام، حد اقل در کوتاه مدت همچنان مثل یک رویا بقا خواهد یافت. آری، در برابر استبداد مضاعف دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت تنها با سلاح نرم است که میتوان مردم را از توهمات اسارتبارشان رها ساخت و شمشیر را بقلاف کشید. تا زمانیکه با این توهمات روی در رو قرار نگیریم و وقایع افتاقیه را اول و اخر دینی و ناشی از تفکرات دینی نبینیم، حالا حالاها باید بانتظار فروپاشی بنشینم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi






۱۳۹۶ تیر ۱۶, جمعه

دین تازیان
و معضل عقب ماندگی

اگر دچار فریب مبارزه ضد غربی حکومت تازیان بومی نشویم و لحظه ای چشم از استعمار خارجی، حرص و طمع قدرتهای خارجی بر گیریم، دریابیم که موجب اصلی عقب ماندگی ما نه استعمار بیرونی بلکه استعمار درونی بوده است. قبل از آنکه نظام امپریالیستی پا به عرصه وجود بگذارد، دین تازیان بر فرهنگ و آداب و رسم و رسوم و عادات روزانه ما حاکم بوده است. شاهان ما یا خود سخت در کمند دین تازیان گرفتار بوده اند و یا به دینداری تظاهر میکردند. علما و فقها،مجتهدین، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، روضه خوانها، واعظین، طلبه های حوزه های علمیه، مساجد، زیارتگاه ها همه بارکش و مزد بگیر دین تازیان بوده اند و هنوز هم. در حالیکه نظام تعلیم و تربیت، قضا و قضاوت را حتی پس از انقلاب مشروطیت در تحت کنترل انحصاری خود داشتند، بیش از 90% از مردم ما تا سالهای 40 و قبل از اصلاحات شاهی، نه تنها از فقر مالی رنج میبردند بلکه دچار بیماری خانمان برانداز بی سوادی هم بودند. 90% درصد بیسوادی را برای قرنهای متوالی در جامعه ایکه دین بر فرهنگ آن حاکم است باید به حساب چه کسی گذارد؟ هم اکنون پس از نزدیک به 40 سال حکومت دین، طبق آمار رسمی بیش از 50% درصد مردم بیسواد مانده اند. آیا مسئول این بیسوادی را باید امپریالیسم آمریکا بدانیم؟ واقعیت این است که ترویج  بیسوادی و نا بینایی از ضروریات بقای دین بوده است. تنها با تحمیق و فریب، دعا و جادو بود که دین غریبه زبان، میتوانست هژمونی خود را تامین نماید. نظم و نظام شریعت اسلامی و قواعد و مقررات آن تنها میتواند بر انسانهایی سلطه افکند، که رعیتی و بندگی خود را پذیرفته اند و هر روز چندین بار در برابر الله، خدای تازیان، خدایی که  تحمل هیچ خدای دیگری را ندارد، حتی خدای عشق و آزادی، بدان اعتراف میکنند.

دین تازیان را باید زیر ساخت تداوم نظام استبدادی دانست. همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، آموزشهای دینی، ارزشها و هنجارهایی را بوجود میآورد که در دامن شان استبداد پرورش مییابد. بر بنیان ارزشها و هنجار هایی همچون تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، مطلق نگری و جزم اندیشی، تحجر و تعصب است که نظام استبدادی، میتواند بقا و دوام یابد. یعنی بر اساس آنچه زشت و ناپسند است در انسان. ضد امپریالیست ها، دینی و یا غیر دینی، باید باین حقیقت اذعان داشته باشند که نظام استبدادی، مردم ایران را قرنها پیش از ظهور امپریالیسم به حقارت و خواری کشانده بوده است. انقلاب 57 را باید نشان علاقه و خوی ما به استبداد خواهی دانست، ناشی از باور به مطلق و بیم از  شک و تردید به یکتایی و یگانگی الله تلقی نمود. کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبداد خواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی و خودمختاری، چرا که اینان خصوصیاتی است که با شریعت دین تازیان در ستیز و خصومت است، قواعد و مقررات آن، چیزی نیست مگر قانونمندی های اسارت و بندگی. شاهی را که به ضعف گراییده بود و از بیخ آسمانها بر زمین گام نهاده بود، سرنگون ساختیم. آنگاه شیفته و فریفته امام شدیم که مقدس بود و روحانی، جلوه خدا و پیغمبر تازی، که بتواند مشت های محکم تری را بر سر ما فرود بیاورد بدون آنکه درد و صدمه و گیجی آنرا احساس کنیم. ما را بگذشته رجعت دهد و نظم و انضباط را که تنها میتواند در خور نظام ارباب و رعیتی باشد بر ما حاکم سازد و آنگاه به هلهله و شادی به "وحدت کلمه " و یا استبداد ولی خداوند تازی، الله، تن دهیم.

روشنفکران ما یقین دارند که فتوای آیت الله بهبهانی نبود که در 28 مرداد 1332 لات ها، جاهل ها و چماق کشان را از لانه ها شان به بیرون کشاند و زمینه کودتا را بوجود آورد بلکه چند تا جاسوس سازمان سیا و 18 میلیون دلار بود که حکومت مصدق را سرنگون ساخت. این به معنای انکار تضاد و خصومت دین است با حکومت دمکراسی. حال آنکه خو گرفته ایم که قصور و کوتاهی های خود را به گردن غریبه ها بیاندازیم. سبب و موجب دردهای درونی را در بیرون از خود بجوییم. بعضا حتی ظهور خمینی را هم به طراحان  کاخ سفید در آمریکا نسبت میدهند. شهید سازی و مظلوم نمایی از آموزش های دین شیعه است. قدرت های بزرگتری حق و حقوق و آزادی را از ما سلب میکنند و ثروت ما را به غارت میبرند و از ما رعیت و بنده میسازند. فراموش میکنیم که مظلوم نمایی یک عادت است. که ما شیفته امامان خود بوده ایم به آن دلیل که همه معصوم و مظلوم بوده اند. ما قرنهاست که برای مظلومیت امام حسین چه خود زنی ها ، ضجه ها و مویه ها که نمیکنیم و اشک نمی ریزیم.  

مسلم است که در جامعه ای که مکتب خانه ها دایر میشوند که تقلید و تبعیت و قرائت قرآن به کود کان، سازندگان جامعه در آینده، میاموزند، نمیتواند علم و صنعت را در دامن خود پرورش دهد. عقب ماندگی جامعه را نمیتوان به حرص و طمع استعمار غرب و جهان خواری امپریالیسم؛ نسبت داد. انگلیسی ها خود را مالک ذخایر نفتی ما میدانستند بآن دلیل که رنج و سرمایه انکشاف نفت را آنها متحمل شده بودند. ما ایرانیان در آن زمان نه به چیستی و موجودیت نفت آشنایی داشتیم و نه بدان نیازی احساس میکردیم. شاهان ما خیلی هم بخود تبریک میگفتند که بیابان های کشور را اجاره داده اند و درآمد مفتی هم به چنگ میآورند. در درون چنین جامعه ای آیا میتوان انتظار زایش مخترع و مکتشف را داشت؟ ما در آنزمان نه  با مفهوم "ماشین " آشنایی داشتیم و نه به رابطه  اش با آنچه در زیر زمین ذخیره فراوان داشتیم، معجون نفت، ماده ای زشت و سیاه رنگ، چسبنده و بویناک در منظر شاهان قاجار، اما موادی حیاتی برای رشد و تکامل تمدن سرمایه داری و صنعت و تکنولوژی و سروری بر جهان.  

نقش دین تازیان را در عقب نگاهداشتن جامعه باید نقشی مادرانه دانست. چرا که دین تازی با هر گونه آزادی، از آزادی پوشش گرفته تا آزادی بیان و اندیشه، در ستیز و خصومت آشتی ناپذیر بوده است. نه میانه ای با موسیقی داشته است و نه نقاشی و یا اصولا انواع و اقسام هنرها. کافی ست که نگاهی  به تاریخ موسیقی ایران و یا کم و بیش هر آنچه که خلاقیت هنری نامیده میشود، بیاندازیم تا بدانیم که از چه دالان های تاریک و متروک ی زاییده شده و و رشد کرده اند. جامعه ایکه در آن موسیقی مضر و گنه آلود و اسباب لهو و لعب بشمار میرود، هرگز نمیتواند خود را در ردیف کشورهای با فرهنگ و متمدن دنیا قرار دهد. دین تازی نه تنها توانایی های ما را در پیشبرد هنرها محدود ساخته است بلکه با ابزار احکام حلال و حرام، رفتار و کردار مردم را هم پیوسته تحت  کنترل خود گرفته است. شاهان صفوی قصر عالی قاپو را بنا کردند که خود را از آلودگی به موسیقی و ابزار عیش و خوش گذرانی، مصون بدارند و از خشم علما و فقها در امان باشند. بعبارت دیگر، در جامعه ای که دین هویت میشود چیزی وجود ندارد که مصون از تاثیر و نفوذ دین بوده باشد. بهمین دلیل وقتی هم بپا خواستیم، بنابر قول ولایت، چون دینی و از شیفتگان امام، رهبر تازیان بومی بودیم، دست به  "انقلاب دینی " زدیم. خوشآمد گویی به انقلاب 57 را باید مظهر بیگانگی با آزادی دانست. این واقعیتی ست که دین و باورهای دینی زمینه را برای تهاجم دوباره تازیان از درون هموار نموده  و  گذر از استبداد شاهی به استبداد ولایت و یا استبداد مضاعف دین و قدرت را آماده ساخته بود.

ایران را به لحاظ رشد علم و صنعت میتوان با کشورهایی مثل کره جنوبی و چین کمونیست مختصرا به مقایسه گذارد . در سی سالی که گذشته است چین و کره جنوبی با قدرت های جهانی از جمله امپریالیسم آمریکا روابط حسنه ای داشته اند. مسلم است که در این رابطه تنها سرمایه داران امپریالیستی نیست که سود برده اند. چین بزودی بزرگ ترین قدرت اقتصادی در سراسر تاریخ گردیده و ایالات متحده  آمریکا را پشت سر خواهد گذارد. چین هم اکنون در اقصا نقاط جهان دارای منافع اقتصادی ست. مواد اولیه و خام را میخرد، و با صنعت و تکنولوژی ای که از غرب وارد کرده است به سراسر جهان کالاهای مصرفی صادر میکند. آمریکا هم اکنون قرض بار دشمن دیرینه خود، چین کمونیست است. در همین دوران کره جنوبی در ردیف بزرگترین کشورهای صنعتی جهان قرار میگیرد. کالاهای الکترونیک و تکنولوژی مصرفی کره جنوبی در سراسر جهان، بازاری گرم دارد. بر نظام دیکتاتوری پایان نهاده و دمکراسی را جانشین آن ساخته است. اگر چین کمونیست، کاپیتالیسم و ارزش ها و هنجار های درون بازار را درآغوش نمی کشید، هرگز نمیتوانست تغییری اساسی در سرنوشت مردم و سرزمین چین را به پیش برده و طبقه ی متوسطی را بوجود آورد به بزرگی جمعیت آمریکای ابر قدرت.

حال کدام یک از این کشورها را میتوان مستقل دانست؟ چین و کره شمالی را که با قدرتهای جهانی نرد عشق میبازند، باید مستقل بدانیم و یا نظام تازیان بومی را که نزدیک به چهار دهه است بر طبل مبارزه ضد امپریالیستی و یا بزبان تازی، ضد "استکباری " میکوبد؟ اگر افزایش دلارهای نفتی نبود جامعه ی ایران، هم اکنون، جامعه ای بود در سطح همسایه های شرقی خود، پاکستان و افغانستان. اما بعکس چین و کره جنوبی، حکومت اسلامی، براندازی امپریالیسم و صهیونیسم را هدف نهایی خود قرار داده است. شاید کم نباشند آنان که فکر میکنند که جمهوری اسلامی تنها کشوری است که ابر قدرت آمریکا و فرهنگ و تمدن غرب را با یک چالش اساسی روبرو ساخته است و بدین لحاظ دارای شایستگی ست. البته اینان اعتنایی به آنچه که در درون میگذرد، ندارند، که مبارزه با دشمن خارجی در اصل به معنای سرکوب و خاموش ساختن دشمنان درونی ست. مسلم است که حکومت دین برای ادامه حیات و نفس کشیدن به "دشمن خارجی " تا ابد نیازمند است. در دست حکومت تازیان بومی، دشمن خارجی ابزاری برای سرکوب و نابودی نقد و نفی و مقاومت و نیز هر گونه آزادی ست باستثنای آزادی تسلیم و اطاعت. هم چنانکه جنگ و درگیری الله با کافران و منافقین هرگز پایان نگرفته است، جنگ نظام ولایت با دشمن خارجی یا به لفظ ولایت، "شیطان بزرگ "  نیز تا قیامت ادامه دارد.

بنابراین، براندازی دین تازی با خروج از وضع طبیعی میسر میگردد. بمثل نماز خواندن و نماز گزاری را نباید طبیعی و عبادتی معصومانه خواند بعکس باید آنرا آنچه که هست نامید، ضد طبیعت و مخالف روح و عظمت انسانیت. براندازی عمدتا شکل منفی بخود میگیرد. نوعی امتناع و سرپیچی از گردن نهادن به سنت و رسم و رسوم است. نه گفتن و انجام ندادن است. زیارت نرفتن و ترک دعا خواندن است. سرپیچی از احکام الهی و یا شریعت دین تازی و نفی  عادت و آدابی که ریشه در دین تازی دارند، تیر زهر آلودی است که در قلب حکومت ولایت خواهد نشست.



فیروز نجومی
Firoz Nodjomi