۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

انتخابات: طبل تو خالی



بسیاری بعلط بر آن عقیده اند که انتخابات، درکل، ابزاری ست در دست حکومت مقدس اسلامی برای کسب مشروعیت. سعید برزین تحلیلگر سیاسی بی بی سی در تفسیر سخنان اخیر خداوندگار خامنه ای در باره انتخابات میگوید : آقای خامنه‌ای رابطه حکومت و مردم را اساساً غیر مذهبی و بر اساس یک "قرارداد اجتماعی" تعریف کرده است." تحلیلگر بی بی سی از هابز فیلسوف انگلیسی میآورد که انسانها برای نجات ازهرج و مرج و کشت و کشتار، از بخشی از آزادی های خود در برابر امنیت، چشم پوشی میکنند. این یک مصالحه و تعامل عقلانی ست. با شرکت در انتخابات بحکومت مشروعیت ببخشبد و در مقابل امنیت جان و مال دریافت کنید.  سعید برزین نیز بر این اعتقاد است که سخنان اخیر آقای خامنه ای از جنس یک " قرارداد اجتماعی" ست،  قراردادی که یک طرف آن حکومت و طرف دیگر آن مردم است.  با رای خود مردم به رژیم دین مشروعیت میبخشند و در برابر آن امتیازاتی همچون "امنیت، پیشرفت و عزت " در یافت میکنند. آقای برزین گویا فراموش کرده است که ژان ژاک رسو یکی از فیلسوفان دوران روشنگری، قرارداد های اجتماعی ای که بین غنی و فقیر و فرمانروا و فرمانبر، به ثبت میرسید؛ قراردادهایی مکارانه و برای زمین گیر کردن تهی دستان، تلقی میکرد. این در حالی ست که دین اسلام ذاتا با انسان بیگانه و او را "بنده، " میخواند. بانسان همه گونه حق و حقوق را اهدا میکند تنها در صورتیکه خود را به الله تسلیم نموده، اطاعت کند و فرمان ببرد. الله نه انسان را مستقل می پندارد و نه آزاد.
خداوندگار خامنه ای خود نیز بارها درسخنرانی های خویش اشاره کرده است که این درست نیست مشروعیت نظام را ناشی از رای مردم دانست. وی در انتخابات دوره قبلی بهمین موضوع اشاره میکند و  میگوید:
"بعضى خيال مى‌كنند اگر ما انتخابات پُرشورى داشته باشيم، نظام جمهورى اسلامى مشروعيت پيدا مى‌كند و اگر انتخابات پُرشور نبود، نظام مشروعيت پيدا نمى‌كند. اين حرف، حرف درستى نيست (جهان نیوز، 15 آبان 90).".
حضرت ولایت در ادامه خاطر نشان ساخت که شرکت در انتخابات و کنش رای دادن  اساسا یک فریضه دینی ست نه یک وظیفه مدنی و عرفی. انسان رای دهنده مدیون الطاف الهی ست. او با رای خود بوظیفه شرعی خود عمل کرده است و بدهکاری خود را به الله میپردازند. همچنانکه حضرت ولایت صریحا اعلام میکند که:
"اين‌ كه من بر حضور مردم اصرار مى‌كنم به‌خاطر اين است كه اين يك وظيفه شرعى و وجدانى و عقلانى است."
حق با حضرت ولایت است، حکومت اسلام اگر نیازمند مشروعیت بواسطه رای مردم باشد، دین الله نیست. و اگرهم چنین نیازی وجود داشته باشد، قدرت در مشت دین است و صندوقهای رای در دست قدرت. در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در سال 88 آن رای هایی از صندوق بیرون کشیده شدند که در تایید کاندید برگزیده ولی فقیه، احمدی نژاد بود. شمارش رای دیگر مطرح نبود. حضرت ولایت فقیه خود شخصا کاندید مورد نظر خود را برنده انتخابات خوانده بود و اعلام کرد که اتهام تقلب در شمارش آرا به نظام، دمیدن در شیپور فتنه گران است، فتنه ای بر ساخته دست آمریکا و انگلیس و اسرائیل. بعد بیش از یکسال خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، بیچاره  رقیبان انتخاباتی آن دوره، میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی، هنوز در حصرخانگی در اسارت بسر میبرند.
مضاف براین، پس از اولین انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای ولایت، امام خمینی، مقدس ترین مقدسان، تا متوجه تمایل رئیس  جمهور، ابوالحسن بنی صدر باستقلال عمل دارد، با صدور یک فرمان مبنی بر خلع وی، رای میلیونها میلیون مردم را باطل نمود، امامی که که این گفتار طلایی را بر زبان رانده بود که«میران رای ملت است." آری صداقت را باید در قداست یافت. انتخابات یکی از آن مفاهیم و نهادهای مصادراتی است که نه تنها همچون زیوری فریبنده بکار گرفته میشود و چهره کریه حکومت مقدس اسلامی را بزک میکند، بلکه برای رسیدن به همه گونه اهدفی مورد استفاده قرار میگیرد، ازجمله برای شکستن دشمن، برای سیلی نواختن بگوش دشمن، برای مایوس نمودن دشمن، برای رفع خطر از نظام الهی ولایت، بجز بحاکمیت رساندن اراده ملت.
هنوز هستند کسانیکه برآنند، انتخابات تنها راه تغییر و دگرگونی ست. مردم از انقلاب بیزارند چرا که جز تخریت و ویرانی، خشونت و خونریزی چیز دیگری ببار نمیآورد. سرمقاله شهروند مینویسد که تحولات بزرگ اخیر، برجام  که کشور را از ورشکستگی نجات داد، ناشی از انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری بوده است. پس باید به رای مردم وتحولات مسالمت آمیز امیدوار بود.
آنانی که انتخاب روحانی را مسئول برجام و لغو محاصره اقتصادی میدانند، خبر ندارند که روحانی قبل از آنکه بوسیله مردم برگزیده شود، همه شواهد و نشانه ها حاکی از آنست که ولی فقیه خود او را شخصا برگزیده بود و او را مامور پایان بخشیدن به مناقشات هسته ای کرده بود. کیست که نداند که اگر اراده فقیه بر مذاکره و تعامل با "دشمن" قرار نمیگرفت، برجامی نبود. که اگر رئیس جمهوری مستقلا اقدام به مذاکره میکرد به سرنوشت بیچاره ابولحسن بنی صدر دچار میگردید و باید تغییر جنسیت میداد و پا بگریز میگذاشت.
نباید فراموش کرد که فرمول "نرمش قهرمانانه" بود که راه را بر روی مذاکره کنندگان گشود. یعنی که در حالیکه رهبر بر تمام جزئیات روند مذاکرات و گفتگوها وقوف داشت و بر آنها نظارت میکرد، با این وجود، در انظار همگان از مذاکرات دوری میجست بدان اظهار شک و تردید بدبینی میکرد و مذاکره کنندگان را هشدار میداد که مراقب باشند که دشمن حیله گراست و از پشت خنجر میزند. برجام که به نتیجه رسید و وقتی که قلب راکتور آب سنگین اراک را بیرون کشیدن و سانتر فیوژها را از بیخ و بن برکنند و بطور کلی وقتی پیشرفتهای  هسته ای به بیش از دهسال بعقب رانده شد، برای اینکه عرق شرم بر پیشانی اش ظاهر نشود، حضرت ولایت بار دیگر به تهدید و تحریک پرداخت و اعلام کرد که غرب برهبری آمریکا قصد "نفوذ " در ارکان قانونی کشور را دارند. که مردم چه نشسته اید که نفوذی ها دارند هجوم میآورند. بیدار باشید. بگذریم که نفوذی کسانی نیستند مگر آنها که بفرمان ولایت فقیه برجام را بسر انجام رساندند.
برخی دیگر بر آنند اگرچه انتخابات نه آزاد است و نا عادلانه، مردم با رای "هوشمندانه " خود میتوانند تاثیر گذار باشند. چه بهترین راه عبور از ولایت، مکانیزم انتخابات است. واقعیت، اما، آن است که نظارت استصوابی و موانع و مقرارتی که بر سر انتخابات مجلس بوجود آورده اند، عملا فرصت و زمان مناسبی برای مفاهمه اجتماعی و شکل بخشیدن بعقاید عمومی بجای نمیگذارد. که مردم بدانند نمایندگان چه کسانی و با چه برنامه ای برای حل مشکلات روزمره مثل، بیکاری و گرانی و افزایش فقر و عقب ماندگی، آلودگی هوا میخواهد به مجلس بروند؟ طبق اخبار رسمی در انتخاباتی که در پیش رو داریم احراز صلاحیت داوطلبان نمایندگی و رد برخی دیگر از آنان  که صلاحیتشان احراز شده است هنوز ادامه دارد. مضاف بر این مردم نه به فرد یا شخصیتی تعریف شده بلکه به لیستی از افراد باید رای دهند که نه میدانند که چه کسانی هستند و یا چه میخواهند و چه میگویند. بعبارت دیگر، انتخابات چیزی نیست مگر یک طبل تو خالی. بفرض که این رای هوشمندانه مردم بود که محمد خاتمی را بر مسند ریاست جمهوری نشاند و جنبش سبز را بوجود آورد و روحانی را برنده یازدهمین دور انتخابات ریاست جمهوری نمود، آیا میتوان تغییری را در زندگی مردم احساس نمود؟ پاسخ البته مثبت است آما نه بسوی بهبود شرایط بلکه بسوی زوال و تباهی و انحطاط بیشتر جامعه. این نگارنده نیز بآن دسته از استادان دانشگاه میپیوندد که در طی نامه ای از رئیس جمهور حسن روحانی خواسته اند از برگزاری انتخاباتی نا آزاد و نا عادلانه خود داری کند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

رابطه دین با قدرت
 در امتداد تاریخ




اگر مختصرا به  رابطه دین و قدرت پس از انقلاب مشروطیت بنگریم  و نخواهیم دور تر برویم، مشاهده نمائیم که مبارزه دین و قدرت، بیش ار هر مبارزه دیگری از جمله مبارزات طبقاتی در متن جامعه ما پیوسته حضور داشته و نقش تعین کننده بازی کرده است.

وقتی رضا خان، سرباز قزاق، بشاهی رسید، دوران تنش قدرت با دین، بار دیگر آغاز گردید. رضا شاه نفوذ دین را در عرصه سیاست، محدود نموده و بعدا نظارت دین بر قانونگذاری را بواسطه 5 مجتهد جامع الشرایط- امتیازی که به روحانیت برای نقشی که در جنبش مشروطه خواهی بازی کرده بودند- اهدا گردیده بود پایان بخشید. در عرصه تعلیم و تربیت عمومی و قضا، رضا شاه مکتب خانه ها را بست و در ادامه راه امیر کبیر دبستان ها و دبیرستان ها بنا و مهمتر از همه دانشگاه تهران را تاسیس نمود. دادگاه های دادگستری را جانشین داروغه خانه ها ساخت. با برنامه کشف حجاب، قدرت مستقیما دین را مورد حمله قرار داد و آنرا هر چه بیشتر رنجور و ضعیف ساخت.اما، نفوذ دین را شاید در جایی دیگر، در زندگی روز مره و اعتقادات مردم، عمیقتر نمود. یعنی که میتوان گفت که در زمانیکه جدایی دین و دولت وجود دارد، ترازوی "مشروعیت" به سود دین سنگینی میکند.

 در دوران اشغال کشور بوسیله متفقین، محمد رضا شاه جوان بود و ضعیف و بی تجربه، یعنی در دوران دمکراسی ایران که به کودتای 28 مرداد ختم شد، دین بار دیگر بال و پر درآورده و بر علیه جنبش دموکراسی برهبری دکتر مصدق، با کودتاچیان و به نفع بازگشت شاه وارد میدان گردید. در واقع فتوای آیت الله بهبهانی بود که مردم را بسیج نمود و کودتای 28 مرداد را دامن زد. نقش سازمان جاسوسی آمریکا، سیا،  در کودتای  28 مرداد، و بر انداختن دولت دکتر مصدق، برای پنهان ساختن نقش آیت الله ها و حفظ حرمت و احترام آنها،  بزرگ میشود. البته سیا نیز از این داستان به نفع قدرت افسانه ای خود در ذهن جهانیان بخصوص جهان سوم، سود فراوان برده است و میبرد. بدلیل نقش مثبت روحانیون در کودتای 28 مرداد بود که بار دیگر مسالمت و همزیستی دیرینه دین با قدرت آغاز گردید. شاه جوان که تجربه ای در سیاست پیدا کرده بود، به زعمای دین عنایت نمود و با آنان مناسبات صلح آمیزی برقرار داشت. شاه حتی نصایح آنها را مبنی بر حفظ وضع موجود  بگوش میگرفت و از برنامه های اصلاحاتی که به او از طرف آمریکا پیشنهاد شده بود خود داری نمود. باینترتیب دین برای حفظ هژمونی فرهنگی خود  به قدرت نامشروع شاه مشروعیت می بخشید.

با مرگ آیت الله بروجردی در 1340، بلند پروازی های شاه جوان آغاز شد و دست به "انقلاب شاه و مردم " زد که مواد آن اقتدار دین را در زندگی روزمره کاهش میداد. دین برهبری آیت الله خمینی در خرداد 1343، در دفاع از اقتدار شریعت و سنت ونیز در ابقا حلال ها و حرام ها در عرصه های سیاسی و اجتماعی، به پا خاست و قدرت شاه را به چالش کشید، ظاهرا در مخالفت با مصونیت آمریکایی ها در برابر قوانین ایران، اما، در عین حال در ستیز با برنامه های اصلاحی "انقلاب شاه و مردم،" از جمله تقسیم اراضی و حق رای زنان، و جنبش مبارزه با بیسوادی از طریق براه اندازی سپاهیان دانش و نیز سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات. قیام 15 خرداد برهبری آیت الله خمینی هم اکنون روشن شده است که نه برای آزادی بلکه برای تشدید استبداد بوده است. چه نگرانی او بدانجهت بود که با گشودن دامنه آزادیها، دیکتاتور ضعیف و سرانجام به تضعیف شریعت در تنظیم و کنترل رفتار و گفتار مردم میانجامد. اما، کسی باین خصلت بارز آیت الله خمینی، یعنی خصومت و دشمنی وی با آزادی، نه اشاره ای کرد و نه اعتنایی. شاید جذبه او بود که جوانان انقلابی را از دیدن و درک این واقعیت محدود میساخت.

 در ستیز با نظام شاهنشاهی، بسیاری از دانشجویان و روشنفکران نیز در دوران جهش بسوی تمدن بزرگ بسوی دین گرایش یافتند. بعضا،سخت فریفته «تشیع سرخ شریعتی» شدند و آنرا بعنوان راه رهایی از نظام دیکتاتوری و سرمایه داری وابسته، در آغوش کشیدند. در نتیجه واپسگرایی خود، سبب غرور و افتخار و استقلال ملی گردید. رجعت بگذشته و یا بازگشت به سنت و شریعت، به  اتحاد روشنفکران و دانشگاهیان با دین علیه قدرت،  منحر گردید. اما این گرایشی بود که در همه جا رواج یافته بود نه تنها در ادبیات انتقادی بلکه در تاتر و فیلمسازی نیز. حتی شاعر مارکسیست انقلابی، خسرو گلسرخی، نمیتوانست از ابراز دلبستگی به دین خود داری کند. وی در حالیکه دست به گریبان مبارزه ی مرگ و زندگی بود و میرفت که بر جایگاه قهرمانان جلوس نماید، با تایید و تصدیق افسانه ی امامت در دادگاه نظامی، با ستایش امام علی بعنوان یک سوسیالیست اصیل به ورود دین در سیاست مشروعیت بیشتری بخشید.  با این وجود اگر وحدت های تاکتیکی گروه ها و سازمانهای چپ، جبهه ملی و  ملی - مذهبی ها و   لیبرال ها که بعد از فروپاشی استبداد، به صحنه سیاست باز گردیده بودند، با دین بوقوع نپیوسته بود، دین هرگز نمیتوانست سلطه هژمونیک خود را گسترده، سکوت مطلق را بر قرار و خود را مصون از هر نقدی و بررسی  نماید.

در شرایط کنونی، این قدرت نیست که سخن میگوید. قدرت نه شاه است و نه سلطان. قدرت، دین است. قدرت شریعت است، نظم و انضباط میخواهد و تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت. هم اکنون تنها آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه ها نیستند که جلوه ی شریعت هستند، بلکه هیئت کارگزاران و تمامی سپاهیان ولی فقیه همه به مراتب اولی وفادار و دلبسته ی آرمانهای دین هستند. آنها خود را سر داران و فرماندهان اسلام میدانند. آنها بدون سجده به درگاه الهی و طلب مغفرت و بخشایش هرگز گلوله ی آتشین را بر قلب منافق و کافری نمی نشانند و یا قبل از آنکه رو به قبله، پیشانی خود را بر مهر حقارت و خواری ن بنهند، هرگز به بازجویی، شکنجه و تجاوز به دگر اندیش نمی پردازند.

با انقلاب 1357، دین در ایران به قرنها مصالحه و همزیستی و گه گاهی ستیز و خصومت با قدرت خاتمه داد و خود بر دوش مردم دین پرست، پیروزمندانه عروس قدرت را در آغوش کشید. از درون دینمدار ان که روحانیون خوانده میشوند، هشدار آمد که دین را شایسته نیست که خود را به قدرت آلوده نماید. که فریب و ریا و ظلم و ستم در نهاد قدرت نهفته است، و دین را باید برکنار باشد از سیاست چون آکنده است با دسیسه و فتنه و توطئه. این هشدارها، بگوش آیت الله ها و حجت الاسلام هایی که تازه به قدرت رسیده بودند، کارگر نیافتاد. اما سبب شکاف و انشقاق نیز در صفوف روحانیت نگردید. گویا هشدار دهندگان از جمله آیت الله طالقانی، خود چندان تعهدی به هشدارهای خود نداشتند. چون خود همان زمان به سیاست آلوده شده بودند.

آیت الله شریعتمداری از مراجع پرقدرت و پر نفوذ قم، آنقدر با آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم برهبری امام خمینی، در دفاع از جدایی دین از سیاست ، مماشات نمود که کار از کار گذشت و از مسند تقدس و روحانیت بزیر کشیده شد و با اتهام جاسوس و خیانتکار و عامل اجنبی، این دنیا را ترک نمود. بعبارت دیگر، دین در همان آغازین لحظات حکومت به تصفیه در صفوف خود پرداخت، چند صدایی را سرکوب و تعدد مراجع تقلید که از ویژگی های ساختار نهاد و یا دستگاه مذهب شیعه است از اقتدار سابق خود ساقط نموده تابع یک مرکز واحد، گرداند. آیت الله خمینی هرگز مقام امامت را اشغال نمیکرد اگر از درون، از طرف آیت الله های هم وزن به چالش کشیده میشد. چرا که در ماهیت امام است که وحدت شریعت و شمشیر، نهفته است. درست است که آیت الله منتظری از تایید حکم قتل عام زندانیان سیاسی در سالهای 66 و 67 خود داری نمود. اما این هرگز به این معنا نبود که  وحدت و یگانگی شریعت و شمشیر را نفی و یا به وجه شایسته تری از  جدایی دین از سیاست بعنوان یک اصل فقهی، بدفاع برخیزد.

بنابراین تا زمانیکه دستگاه دین ، ابزار خشونت و قهر و قدرت و انتقام ستانی را در انحصار خود گرفته است، نمیتوان به جدایی دین از سیاست بعنوان یک برنامه جدی سیاسی نگریست. جدایی دین از سیاست وقتی امکان پذیر است که مردم بآن درجه از عقل و درایت و استقلال برسند که خود بساط حوزه های علمیه را برچیده و امتیازات قانونی طلبه و طلبه گری را لغو نمایند، چیزی که رضا شاه بدان بسیار علاقمند بود اما نافرجام بجای گذاشت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۴ بهمن ۱۶, جمعه

«جامعه ایران
به کدام سو در حال حرکت است؟»




«جامعه ایران به کدام سو در حال حرکت است؟» اولین جمله ایست که با آن سرمقاله روزنامه شهروند در 12 ماه جاری، بهمن 1394، تحت عنوان «پس رفت فرهنگی چرا؟» آغاز میشود. آنچه نویسنده را به پرسش چنین سوالی کشانده است، مشاهده پدیده ای بوده است بنام "زوال رفتار اجتماعی" رفتاری دال بر پس رفت فرهنگی که نویسنده در بخش پایانی مقاله بدان میپردازد. 
 نویسنده شهروند ابتدا نمونه هایی چند از زوال رفتار اجتماعی ارائه میدهد شامل بر بازی خشونت بار "سگ کشی " و تماشا گرانی که از تیکه پاره شدن سگها بشوق و هیجان میآیند و لذت میبرند. شاخ و شانه کشیدن "قلدرهای مازندارنی" در فضای محازی نمونه دیگری ست که بقول نویسنده چنان انزجار آور است که "ه روح و روان را جریحه دار میکند."  نویسنده مقاله آنگاه بعرصه ورزش وارد میشود و از گسترش رفتار های خشونت آمیز که زمانی ویژه بازی فوتبال بود به ورزش های کشتی و والیبال و بسکتبال خبرمیدهد. شکستن شیشه های اتوبوس و حمله به بازیکنان تیم مهمان که اخیرا یکی از آنان با ضربه چاقو مجروح گردیده است نمونه دیگری ست از زوال رفتار اجتماعی.. در اینترنت نیز شاهد حمله به بازیکنان تیمی که برنده بازی با تیم ایران بوده است، هستیم. زشتر از این "مزاحمت های خیابانی برای بانوان و حتی تعرضات وحشتناک از سوی افرادی است که مشهور به اوباش گری هستند."
نویسنده شهروند، در ادامه میافزاید که:
 به نظر مي‌رسد كه با وجود رشد و توسعه آموزش، از نظر فرهنگي نوعي پسرفت را تجربه مي‌كنيم. رفتارهاي غيرمتمدنانه و توسل به خشونت و پشت پا زدن به هنجارها، معيارها و ارزش‌هاي اخلاقي به وضوح درحال افزايش است.
این پس رفت فرهنگی البته در زمانی بوقوع میپوندد که بقول نگارنده  مقاله  "آموزش رشد و توسعه " یافته است. اینجا بدرستی روشن نیست که "آموزش چه چیزی رشد و توسعه" پیدا کرده است. اگر این دو پدیده بر عکس یکدیگر حرکت میکنند، آیا بهتر نیست که از رشد و توسعه آموزش بکاهیم تا پس روی فرهنگی را متوقف سازیم؟ شاید صلاح بر این باشد که  برای جلوگیری از این پس رفت فرهنگی از زور تپان کردن ارزشهای اسلامی بطور جدی خود داری شود. اینجا بدرستی معلوم نیست که نویسنده همانچیزی را بیان میکند که میخواهد. چه این رفتارهای زشت و غیر انسانی در خلا رشد و توسعه نمیکند. نویسنده خود اعتراف میکند که:
اين نمونه‌ها حتي پيش از انقلاب نيز مسبوق به سابقه نبود و فقط  در ١٠‌سال اخير است كه روند رو به افزايش آن مشاهده مي‌شود.
این بدان معنا ست که این رفتارهای ناپسند و و غیر اخلاقی در دامن اخلاقی ترین نظام های اخلاقی در جهان است که پرورش می یابد، در دامن حکومت مقدس اسلام، در دورانی که رئیس جمهور همراه وزیرانش دارای معلم اخلاق اند. چه میشود اگر سختگیری و سرگوب، حضور دایمی گشتهای ارشادی و انصار حزب الله و نیروهای آمران به معروف و ناهیان منکر را جانشین رابطه «رشد و توسعه آموزش» و پس رفت فرهنگی نمائیم. آری، آموزش رشد و توسعه داشته ایم، اما آموزشی که توام بوده است با شلاق، با تنبیه و مجازات. بیش از 36 سال است که جامعه ایران شاهد بیرحمانه ترین نوع تنبیه و مجازات بوده است. ابزار بیرحمی و خشونت را در دست طلبکار میینهند تا از بدهکار انتقام ستانی نماید. کمتر روزی هست که طناب شریعت در ملا عام، در حضور پیر و جوانی، بگردن بی گناهی نیفتد. این نظام مقدس اسلامی ست، اخلاقی ترین نظام های اخلاقی که آموزگار بزرگ بیرحمی ست و انتقام ستانی. که سبب اصلی زوال رفتار اجتماعی و پس رفت فرهنگی.

در تشریح و ریشه یابی این نوع رفتار های خشونت بار و یا پس رفت فرهنگی، نویسنده شهروند، اظهار میدارد که:
يك ايده اوليه در اين‌باره (پس رفت فرهنگی) وجود دارد كه جامعه ما فاقد گروهي است كه مرجعيت اخلاقي لازم را در ميان مردم داشته باشد. در گذشته نهادهايي بودند كه اين وظيفه را به دوش مي‌كشيدند، ولي اكنون فاقد چنين مرجعيتي هستيم. نخ تسبيحي كه دانه‌هاي جامعه يعني مردم را به يكديگر وصل كند و آنان را در كنار يكديگر قرار دهد، پاره شده‌ است و اين دانه‌ها روي زمين رها شده‌اند. اكنون مشكل اين است كه حتي اگر نخ جديدي هم به‌وجود آيد، پيدا كردن اين دانه‌هاي جدا شده و قرار دادن آنها در چارچوب اين نخ و كنار دانه‌هاي ديگر كار بسيار سختي است.
اینجا نیز سرمقاله شهروند ما را به عالم برزخ پرتاپ میکند. چرا بنظر میرسد که نویسنده از خاطر برده است که در چه جامعه ای زندگی میکند. آیا نویسنده منظورش آن است که در جامعه مراجع تقلید، در دوران آموزگاران بزرگ اخلاق و حکومت آیت الله های مقدس بر خاسته از حوزه های علمیه، همچون امام خمینی و جانشین ش خداوندگار سیدعلی خامنه ای، "مرجعیت اخلاقی " که مردم را مانند نخ تسبیح بهم پیوند زند وجود ندارد؟ و فرشتگان مقرب بارگاه ولایت همچون آخوند جنتی، آخوند احمد خاتمی، آن دریده خطبه گو و امامان جمعه در سراسر کشور واجد شرایط مرجعیت اخلاقی نیستند؟
حال این معصومان بجای خود، امامان که نمرده اند. مگر نه اینکه امامان در ما میزیند، آنها نیزفاقد مرحعیت اخلاقی اند، نمیتوانند نقش نخ تسبیح را بازی کنند؟ بعید بنظر میرسد که نویسنده باین دوریها قدم نهد،  آنرا نشانی از فروپاشی حرمت دین بخواند، فروپاشی ارزشهای دینی، چه دامن دین بارورترین دامن ها ست در پرورش بیرحمی و انتقام ستانی، تمامی آن رفتارهای اجتماعی که نویسنده دچار زوال میخواند، از بغض و کینه بر میخیزد، بعض و کینه نسبت به آموزشها و اموزگارانی که انسان را ازوجود  خود و غرایزش دچار شرمساری میکنند، تخلیه بغض و کینه است نسبت به محدودیت ها و محرومیت ها.
افزوده بر این نگارنده شهروند از گذشته ای سخن میراند که نهاد هایی وجود داشته اند که بار مرجعیت اخلاقی که همانا بهم متصل ساختن افراد یک جامعه است، بدوش میکشیده اند و هم اکنون با نبود آن روبرو هستیم. البته بدرستی روشن نیست که نویسنده از کدام گذشته سخن میراند، از دوران پیش و یا پس از خمینی؟ چه آنچه این دو را از هم جدا میسازد آن است که در دوران شاهی دین و قدرت جدا از یکدیگر بودند، گاهی در رقابت و خصومت ورزی، گاهی دوست و متحد دیرینه با یکدیگر. شاید بتوان گفت که دین و مراجع دینی در ان زمان بار پیوند دادن مردم بریکدیگر را بدوش میکشیدند. و چون دین و مراجع دینی بکامجویی از قدرت پرداختند، مرجعیت اخلاقی به مرجعیت ضد اخلاق تبدیل و آنگاه زوال در رفتار اجتماعی پدیدار گشت.
امامت آیت الله خمینی، بالاترین مرجعیت اخلاقی، وقتی آغاز گردید که در بدو ورودش بکشور اعلام کرد که "اسلام جلوی شهوات را میگیرد." چنانکه گویی تا آن زمان همه و هرچه بو.د آغشته به شهوت بوده است و او را الله، خداوند یکتا ویگانه فرستاده بود که ایرانیان را از سوختن در آتش شهوت حفظ نماید. حال آنکه او خود و ارزشهای اسلامی او بود که در شعله های شهوت میسوختند، شهوت قدرت. چه بیرحمی ها که مرتکب نشد و چه خونها که نریخت و دست به چه انتقام زنی ها که نزد، چرا که هیچ نمیخواست و نمی جوئید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری.
حسین شریعتمداری، رئیس تف لیسان ولایت در کیهان "غصبی" در ستایش شجاعت امام در اعتراف باشتباه، از وی نقل میکند که گفته است:
: «اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم." در ادامه نقل میکند که امام افزوده است که:
 مولای ما امیرالمومنین سلام‌الله علیه، آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آن‌که در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آن‌ طور و در رحم و مروت آن طور و با مستضعفین آن طور بود، با مستکبرین و با کسانی که توطئه می‌کنند، شمشیر را می‌کشید و می‌کشت. هفتصد نفر را در یک روز چنانچه نقل می‌کنند از یهود بنی‌قریضه که نظیر اسرائیل بود و اینها، از نسل آنها شاید باشند، از دم شمشیر گذراند، خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت، رحیم است و در موقع انتقام انتقامجو. نوشته امام مسلمین هم این طور بود."
اکر این ستایش خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی نیست، ستایش چه چیز دیگری میتواند باشد. اگر امروز ما دوران پس رفت فرهنگی را تجربه میکنیم، و شاهد زوال رفتارهای اجتماعی هستیم نه ناشی از عدم مرجعیت اخلاقی بلکه بعکس، سخنان قصار امام خمینی نشان میدهد که درست بدیلیل سلطه مطلق مرجعیت اخلاقی با ابزار بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی ست که باین سیه روزی و تیره بختی گرفتار شده ایم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

انتخابات یعنی چه؟





انتخابات یعنی چه وقتی جلوه الله، ولی فقیه، جانشین امام زمان بر جامعه حاکم است؟  انتخابات در برگیرنده چه مفهومی ست در جامعه ایکه بر اصل فرمانروایی و فرمانبری بنیاد گذارده شده است، فرمانروایی که هیچ نخواهد و نجوید مگر فرمانبری و یا "تسلیم" و "اطاعت."  برای سنجش اندازه و کیفیت تسلیم و اطاعت و فرمانبری انتخاب شوندگان است که "نظارت استصوابی " را وضع و اجرای آنرا  به بالاترین مرجع قانونگزاری، شورای نگهبان، سپرده اند، شورایی که اعضای آن مستقیم و یا غیر مستقیم برگزیده ولی فقیه اند و ضرورتا بازتابنده اراده وی.

اگر برگزاری مراسم انتخابات در دمکراسی های غربی، چه در سطح پارلمانی و چه در سطح ریاست جمهوری، ابزاری ست در خدمت حاکمیت اراده مردم،  در حکومت اسلامی مردم رای میدهند که از خود سلب حاکمیت کنند. مردم رای نمیدهند که اراده و قدرت خود را بیان نمایند بلکه در واقع با رای دادن هم خود را انکار میکنند بعنوان یک انسان خرد ورز خود آئین و هم واقعیت را، درد مزمن محرومیت از آزادی، محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی و صدها محرومیت های آزاردهنده دیگر. چرا که نه میتوانند نه بگویند و نه میتواند برگزیده ای را بر گزیند که نه بگوید.

معماران اصلی حکومت اسلامی، علما و فقها، "خبرگان" وقتی نهادهای سیاسی جوامع غربی را مصادره نموده و تاسیس و تداوم آنها را وابسته به رای مردم ساختند به حفظ حق و حقوق اساسی مردم نمی اندیشیدند، بلکه  به "بیعت " می اندیشیدند، همچنانکه بعضا تحلیلگران بدان اشاره کرده اند. بیعت در قاموس اسلام یک کنش دینی- سیاسی محسوب میشود زیرا که تعهدی ست بفرمانبرداری، و یا تسلیم و اطاعت به اراده فرمانروا. وقتی مردم در دوران رسالت با پیامبر اسلام بیعت میکردند باین معنا بود که آنها تعهد میدادند که فرمانبر او باشند. بنابراین، از منظر نظام ولایت، انتخابات ابزاری ست که وحدت، یکتایی و یگانگی ملت و ولایت را بمعرض نمایش میگذارد، وحدت فرمانروا و فرمانبر. بی جهت نبوده است و نیست که سران نظام، بویژه ولی فقیه پیوسته خواهان انتخاباتی پر شور و هیجان بوده و هست. حتی زمانی که نتایج انتخابات بدلخواه او بیرون نیامده است، آنرا بنفع خود مصادر کرده است، مثل انتخابات ریاست جمهوری دور هفتم در سال 76 که حجت الاسلام محمد خاتمی و نه ناطق نوری که منتخب ولایت بود، بقدرت رسید. خاتمی اگرچه از حوزه بر خاسته و از یاران امام بود، اما، بواسطه باورهای اصلاح طلبانه اش، مورد سوء ظن و خشم ولایت بود.

گسست بین ملت و ولایت در 4 سال بعد با انتخاب مجدد محمد خاتمی بریاست جمهوری و راهیابی اصلاح طلبان به مجلس ولایت، بار دیگر مورد تایید و تصدیق قرار گرفت. کین خواهی حضرت ولایت در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی، باوج خود رسید. برای تبدیل رئیس جمهور به "شاه سلطان حسین،" شاه بی گفایت صفوی، از هیچ دریغ نداشت. در این دوران بود که ولی فقیه آستین خونآلودش را خونآلوده تر کرد و دست به هولناکترین جنایات از جمله قتل های زنجیره ای دست زد که در طی آن تعداد بسیاری از بهترین اندیشمندان و مخالفین سیاسی جان خود را از دست دادند. نظام فرمانروایی و فرمانبری، تسلیم و اطاعت محض را میجوید، نه گسست و جدایی ، وحدت ولایت و ملت را میخواهد نه کثرت و مخالفت و دگراندیشی. انتخابات در چنین شرایطی مراسمی ست که در طی آن فرمانبران تعهد خود را در فرمانبری از فرمانروا تجدید مینمایند.

در انتخابات بعد در 1384، حکومت مقدس اسلامی یکدست شد، انتخابات نتایج پیش بینی شده را ببار آورد. محمود احمدی نژاد، پادوی ویژه ولایت، بریاست جمهوری برگزیده شد و همراه وی بسیاری از بسیجیان و سپاهیان بمجلس شورای ولایت برگزیده شدند و پیچ و مهره نظام فرمانروایی و فرمانبری را محکمتر نمودند. احمدی نژاد 4 سال در شیپور ولی فقیه دمید و از سر "عدالت پروری" ثروت ملت را بدست غارتگران و چپاولگران در درون مجلس و سران سپاهی و  بسیجی سپرد. اما، در انتخابات دهم ریاست جمهوری، گسست بین ملت و ولایت بار دیگر عیان گردید و چه مصیبتی که ببار نیاورد. چنان داغ ننگی بر چهره ولایت نهاد زدوده نشدنی. میلیونها مردم دست باعتراض برداشتند و نظام مقدس اسلامی را به تقلب در انتخابات متهم نموددد. یکشبه جنبشی از زیر زمین جوشید و رای ولی فقیه را بچالش کشید. حضرت ولایت، جلوه الله، خشمگین و بر افروخته بر جنبش اعتراضی مردم مهر "فتنه " کوبید، فتنه ای که بر ساخته دست بیگانگان بود  و آنگاه دروازه دوزخ خود را گشود و بگیر و ببند راه اندازی شد و خشونت و انتقام ستانی از نافرمانبران. رقبای انتخاباتی چون سر تسلیم و اطاعت فرود نیاوردند به حصر خانگی محکوم شدند، بچه جرم و خطایی، بعضی پرسند و جویند، چنانکه گویی جرم و خطایی هست بالاتر از نافرمانی.

نظام مثدس ولایت بار دیگر سعی کرد که انتخابات مجلس نهم را "دشمن شکن " و هرچه با شکوه تر برگذرار نماید بآن امید که لکه ننگی که در انتخابات دور دهم ریاست جمهوری بر دامن مطهر ولایت نشسته بود زدوده شود. از اینرو مردم باید در انتخابات شرکت میکردند تا همانگونه که ولایت در خطبه هایش فرمان صادر کرده بود، یک سیلی سخت و محکم بر چهره ی "استکبار غرب" بکوبند. در آن انتخابات مانند همین که در پیش روی داریم، خداوندگار بی همتا، حضرت ولایت، دایم بر ضرورت و اهمیت شرکت مردم دایم سخن سخن رانده است و همچنان میراند. چه حضرت ولایت بیش از هرکسی دوست دارد که با برگزاری انتخاباتی پرشور و هیجان برگوش دشمن سیلی سخت و محکم وارد آورد. چرا که ولی فقیه معتقد است که اگر سیلی را بصورت دشمن نزنیم، دشمن را فرا خوانده ایم که بر چهره ما سیلی بزند. ولی فقیه بار مسئولیت را بر دوش فرمانبر مینهد.از کجا معلوم که فردا به همکاری با دشمن مواخذه نشوی اگر رای بصندوق نیاندازی؟

در انتخابات حاضر، که انتخابات مجلس شورای ولایت و خبرگان با هم واقع میشوند، بار دیگر این ولی فقیه است که مرزهای قرمز انتخابات را تعین نموده و یاد آوری میکند که چه کسانی میتواند وارد شوند و چه کسانی نمیتوانند وارد مجلس شوند. وی پس از پیروز در جنگ هسته ای و تحمیل خواستهای خود بر دشمن که برجام بازتابی از آن است اعلام کرده است خط قرمز انتخابات "فتنه " 88 است. آری، فتنه 88 همچون یک روح خبیث، روان رهبر معظم انقلاب را آزار میدهد. حال ولی فقیه هشدار میدهد که باید مراقب "نفوذی " ها بود، بدون آنکه هرگز بگوید نفوذی ها چه کسانی اند و چه شکل و قیافه ای دارند. مسلم است هرکس میتواند نفوذی از آب در آید. بدین ترتیب حضرت ولایت لشگر و سپاه و گردان خود را آماده میکند که در صحنه حضور یابند. اما، این سبب نشده است که حضرت ولایت  خاضعانه مخالفین خود را به شرکت در مراسم انتخابات فرا نخواند، همچنانکه در گذشته نیز چنین گشاده دستی هایی نیز کرده است. اما، چون مردم نه برای «انتخاب کردن» بلکه برای «انتخابات شدن» از خود شور و هیجان نشان دادند، حضرت ولایت ناگزیر به تصیح خود در خطبه اخیرش در یکی دیگر از دیدار های پر شور اقشار مردم، پرداخت و خاطرنشان ساخت که:

"بنده گفتم کسانی که نظام را قبول ندارند رأی بدهند، نه اینکه کسی که نظام را قبول ندارد بفرستند. در هیچ جای دنیا در مراکز تصمیم‌گیری کسی که اصل نظام را قبول ندارد راه نمی‌دهند."

تحلیلگران و کارشناسان، همه گونه خرده براین گفتار گرفته اند، و بخوبی نشان داده اند که این گفتار از خشک اندیشی و کوته نظری، از جهل و نادانی و از حمق و خرفتی بر میخیزد، از عقل و خردی که ناسازگار است با آزاد و عقل و خرد انسانی. که سخنانی چنین توهین آمیز برازنده یک رهبر سیاسی نیست. آنچه که تا کنون بدرستی در باره این سخنان گفته شده است، باید افزود آن است که گفتمان ولایت بازتابنده استبداد دین و قدرت است، گفتمان فرمانروایی است و فرمانبری، تسلیم میخواهد و اطاعت محض نه هیچ چیر دیگری. حضرت ولایت به استقبال انتخابات میرود نه بدلیل کسب مشروعیت، همچنانکه بعضا براین باورند، بلکه بآن دلیل که فرمانبران عهد خود را ، در فرمانبری و تسلیم و اطاعت از اراده ولایت تجدید نمایند. به بیان دیگر، در دوران حکومت ولایت هر بار که در انتخابات شرکت کرده ایم و رای خود را بصندوق انداخته ایم به عبودیت و بندگی خود در برابر ولایت، جلوه الله رای داده ایم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ بهمن ۲, جمعه

بدامن

چه کسی پناه باید برد؟




در حالیکه بوی گند برجام بمشام میرسد، آیت الله های مقدس بر طبل پیروزی میکوبند و بیک دیگر تبریک و تهنیت میگویند. در پاسخ تبریک ریاست جمهوری یمناسیت موفقیت در حفظ تمامی توانایی های هسته ای در شکل تکامل یافته تری و کماکان ادامه فعالیتهای هسته ای، خداوندگار خامنه ای زبان تعرض و پرخاش را فرو کشیده و با لحنی نرم و پند و اندرز گونه به رئیس دولت و کارگزاران خود توصیه میکند که "مراقبت " کنند که دشمن "خدعه" نکند و دستآوردهای این پیروزی بزرگ حفظ شود، چه برای کسب آنها هزینه ای بسیار سنگینی پرداخته شده است. بدرستی، اما، نه از سرمایه ولایت بلکه از ثروت بی صاحب ملت.

این در حالی ست که برجام، "برنامه جامع اقدام مشترک،" اگر از عنوان آن که سراسر انحرافی و گمراه کننده است بگذریم، چیزی نیست مگر سندی برشکست و خواری حکومت اسلامی، حکومتی که با آغوش باز باستقبال تحریمات بین الملی شتافت تا اقتصاد "مقاومتی" را بنیان بگذارد، گلوی "استکبار جهانی" را در چنگالش بفشرد و بنای تمدن غرب را با دستیابی باسلحه نهایی بلرزه در آورد. حضرت ولایت در حفظ دستآوردهای گرانبهای مذاکرات هسته ای، چنان سخن میگوید گویی که خود نقشی در برنامه هسته ای ایفانکرده است و یا سیاست "غنی سازی هسته بهر قبمتی "بفرمان کسی دیگری میتوانست بمدت 12 سال ادامه یابد بجز فرمان وی؟ از ولایت انتظار مسئولیت پذیری، چیزی نیست مگر ساده انگاری.

البته مبادله تبریک و تهنیت، رئیس جمهور بمناسبت پیروزی در جنگ هسته ای و پند و اندرزهای دلسوزانه "رهبرمعظم انقلاب" اندکی پس از آنکه قلب راکتور آب سنگین اراک زیر نظارت کارشناسان سازمان بین الملی انرژی اتمی و نمایندگان قدرتهای جهانی بیرون کشیده شد، بوقوع پیوست. در جایگاه قلب راکتور آنگاه سیمان ریختند و بدین ترتیب پروانه لغو تحریمات صادر گردید. آیا جای آن نبود که این مردان خدا شناس، بجای خرسندی دست اذا بر سر بکوبند و از شرمندگی سر در آستین فرو برند؟

 از کار انداختن راکتور آب سنگین اراک و گماردن آن بکار دیگری تنها یکی از بندهای برجام است، آیا، براستی این یک پیروزی ست؟ بیشتر "تسلیم " بنظر میرسد تا غلبه بر دشمن.  اگر کسی راه را بر ما که از نقطه ای بسوی نقطه ای دیگر در حرکت هستیم، ببندد، لخت و عریان مان کند و اجازه ندهد که بمقصدمان برسیم و ما نیز بهمه خواست های پلید و متجاوزکارانه او تن دهیم، چگونه میتوان گردنفرازی نمود و و بر سینه خویشتن مدال افتخار آویخت؟  شرم آور تر آنکه اگر در سال 82، بنا بر توافقنامه سعدآباد،  1500 سانتر فیوژ باید از چرخیدن باز میایستاد ، طبق برجام، از 50 سانتر فیوژی که در حال چرخیدن بوده است، تنها 5 هزار اجازه دارتد که بچرخند. یعنی 45 هزار سانتر فیوژ ساخته شده در 12 سال گذشته با صرف میلیاردها دلار هزینه، باید از بیخ و بن برکنده میشد و این نیز بانجام رسیده است. آیا اینهم پیروزی ست و یا ذلت و خواری؟

بنظر کارشناسان هسته ای، چرخش 1500 و یا 5 هزاری سانترفیوژه در غنی سازی هسته ای تاثیر چندانی ندارد. چه در اوج چرخش، 50 هزار سانترفیوژ تنها میتوانست یک 700 ام برق کشور را تولید و یکدهم سوخت راکتور هسته ای را تامین کنند . ممکن است که برنامه هسته ای ولایت بلحاظ عقل اجتهاد قابل توجیه باشد. اما از منظرعقل محاسبه گر انسان، برخاسته از جهل است و ریاکاری.
این بدان معناست که حکومت ولایت، در حالی بر طبل پیروزی میکوید که مجبور به بازگشت بعقب گردیده است به دورانی که توافقنامه سعدآباد در سال 82،  در زمان ریاست جمهوری خاتمی بین حکومت اسلامی و سه کشور اروپایی، فرانسه، المان و انگلیس، امضا گردید.  توافقنامه بر سر تعلیق غنی سازی هسته ای در برابر دریافت کمک های مالی و تکنیکی در ساختار تولید صلح آمیز انرژی هسته ای، حلوگیری از ارجاع پرونده هسته ای بسازمان شورای امنیت و نیز حمایت از ورود جمهوری اسلامی به بازار جهانی، صورت گرفته بود.  اگر توافقنامه سعدآباد ننک بود، برجام نیز چیزی نیست مگر ننک مضاعف، نه تنها ولایت چیزی بدست نیاورده است بلکه رضا داده است هرانچه ساخته است از او بستانند ویران کنند.

البته که وارونه سازی حقایق، فریب و ریاکاری رفتار و گفتمان  جدیدی نیست از آغاز نیز همین بوده است: یعنی که آیت الله های مقدس پیوسته شکست جبران ناپذیر را "پیروزی شگفت انگیز"  خوانده اند. در واقع آیت الله های حاکم با  وارونه سازی حقایق، قدرت را کسب و در دست خود متمرکز ساختند. شکست در غائله گروگانگیری که امام مقدس، آیت الله خمینی، همچون شیری که بوی خون بمشامش رسیده باشد، رهبری گروگانگیری را  بعهده گرفت و دست چپ ترین چپهای انقلابی را بلحاظ پنجه افکندن در پنجه امپریالیسم از پشت بست. اما، دستگاه ولایت سرانجان مجبور به آزاد ساختن گروگانها گردیدند، پس از نزدیک به دو سال مهمانداری و پذیرایی . اما تحقیر و حقارت در اینجا به پایان نمیرسد. حال نظام ولایت باید جریمه کار ناشاستی که مرتکب شده بود بپردازد. میلیاردها دلار ثروت ملت ایران که در بانکهای آمریکا نگاهداری میشد مسدود و بنفع گروگانها از طریق دادگاه های امریکا مصادره گردید.  ملت ایران تا بامروز برای آن خطای جبران ناپذیر باید هزینه بپردازد و میپردازد. با این وجود حکومت ولایت به گروگانگیری افتخار میکند و سالروز آنرا جشن میگیرند و بر طبل پیروزی نیز میکوبند. واقعیت اما، آنست که پیروزی ولایت چیزی نیست مگر شکست ملت. چرا که آیت الله های مقدس نفع و صلاح، شکوه و عظمت ولایت را با ملت یکی میپندارند. حال آنکه ملت نان میخواهند و کار، نه غنی سازی هسته ای و اسلحه کشتار جمعی.  نه تنها آخر عاقبت غائله گروگانگیری، بلکه ادامه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، سرانجام با شکست و ذلت پایان یافت. پس از ان نوبت به 12  سال غنی سازی هسته ای رسید که از سرنوشت اسفبار آن نیز آگاهیم.  

با این وجود حضرت ولایت چنان سخن گوید، گویی رهبری های داهیانه اش، هم اکنون به بار نشسته است. درست است  اما، نه به بار میوهای شیرین بلکه بار شرم و حیا، چیزی که در قاموس آیت الله های مقدس حاکم وجود ندارد. پس از دوازده سال لاف وگزاف هسته ای و پیشرفت خیره کننده در همه عرصه های علم و صنعت و تکنولوژی، پس از صرف بیش از 500 میلیار دلار، چیزی جز یک اقتصاد ورشکسته چه چیزی دیگری حکومت آیت الله ها ببار آورده است. بیکاری بیداد میکند، گرانی افسار گسیخته مردم را سخت زبون و مضطرب و عصیان زده نموده است. ففرو و عقب ماندگی فراگیر شده است و اقتصاد قاچاقی به غارت های بزرگ و چپاولگریها دامن زده است و جامعه را درکام اعتیاد و فحشا فرو برده است.  حال اگر زیانکاریهای سپاه خصوصی ولایت، سپاه قدس در منطقه  و ادای ابر قدرت ها را در آوردن : نگاهداشتن دیکتاتوری بر مسند استبداد بقیمت دویست و پنجاه کشته، پنج میلیون آواره و بیخانمان و گرسنه را نیز در نظر گیریم، آنگاه با بوی کشنده و تهوع آور یک گنداب بزرگ روی در روهستیم که حکومت مقدس اسلامی نامیده میشود. ضرو زیان باین عظمت را در جامعه مقدس اسلامی باید بحساب کی نوشت؟ از چه کسی میتوان تظلم خواهی کرد؟ بدامن چه کسی پناه باید برد؟  

اما، چه باک اگر جامعه از این نیز فرو تر رود، خمی بر ابروی آیت الله ها نیاورد. چون آنها آسوده وجدان اند. هرچه گویند و کنند بر اساس احکام و فرامین الهی گوبند و کنند. آیت الله های مقدس، خود را به خدای یکتا و یگانه، الله تسلیم کرده اند. از خود اراده ای ندارند، اراده آنها اراده الله است. به این دلیل است که وارونه ساختن حقایق در آنان نهادین است هر دروغی میگویند و بهر جنایت و غارت و چپاولی دست میزنند، البته نه به منظور انباشت ثروت و قدرت و غنی سازی خویشتن، بلکه برای تحصیل رضا و خشنودی الله. اگر تشنه "جهاد" و "شهادت " اند، از سر اطاعت از حکم الله است. پس چه جای شرم است اگر شکست و خورای را "پیروزی شگفت انگیز " بخوانند. چون الله بهمه چیز دانا ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ دی ۲۵, جمعه


رهایی
و ترک کیش اهریمنی




اگر هراس بخود راه ندهیم و تعصب از خود دور بداریم، به عیان در خواهیم یافت که نقش دین و مظهر آن نهاد فقاهت، مدافع و نگهبان باورها و ارزشهای دینی را در تیره روزی و سیه بختی مردم ایران، نمیتوان نادیده گرفت. آیا حکومت اسلامی را میتوان چیزی دیگر جز محصول باورها و ارزشهای دینی دانست؟ آیا آقای خمینی هرگز میتوانست "امام " شود اگر ما ایرانیان ، به اصل و اصول امامت اعتقادی نداشتیم؟ آیا آقای خمینی و پس از او، علی خامنه ای میتوانستند  به جلوه ی الله درآیند و همچون الله از ما تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت بخواهند، اگر ما ایرانیان مسیحی و یا بودا پرست و یا هر چیز دیگری بجز مسلمان بودیم؟ در برابر نقشی که آیت الله ها در دگرگون سازی جامعه، نقش هر طبقه اجتماعی و یا حزب و سازمان سیاسی رنگ می بازد. اگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها حکومت بر جامعه ایران را حق خود میدانند به آن دلیل است که ما مسلمانیم. اگر ولایت فقیه بر ما حکومت میکند و قانون اساسی ما، قانون ولایت فقیه ست و رئیس جمهوری داریم که نوکر دربار ولایت است، درست به آن دلیل است که ما شیفته افسانه ها و اسطوره ها ایم چنانکه گویی واقعی اند- از بعثت گرفته تا غیبت. ما در اعتقاد به موهومات بآنجا رسیده ایم  که باور داریم که دوازدهمین امام پس از گذشت بیش 1250سال زنده و در میان ما زندگی میکند. که امامان اگرچه موجوداتی هستند اساسا فرازمینی و در عالم غیب میزیند و البته که بر روی زمین نیز حضور دارند. بقول رئیس جمهور سابق، محمود احمدی نژاد، از عالم غیب است که امام دوازدهم جهان را اداره میکند. تاکنون تاریخ، فردی را بخود ندیده است که بتواند همچون احمدی نژاد امام زمان را بزندگی باز گرداند و به آن واقعیت بخشد. جایگاه امام در کنار رئیس جمهور را همه میتوانستند مشاهده کنند. هاله معروف پشت سرش ناشی از نزدیکی او به تقدس امام بود. بگذار که بخاطر بسپاریم احمدی نژاد در دامن جامعه ما پرورش یافته است.
.
آری، حقیقت است هرچند تلخ نا گوار که ما شیفته و شیدای امامان ونوه ها و نبیره آنها هستیم. تولد شان را جشن میگیریم، خیلی سفت و سخت، و در شهادت شان خاک بر سر خود میریزیم و خود را میزنیم. ما به امامت باور راسخ داریم و حکومت را حق امامان خود میدانیم. این باوریست مشترک و فرا طبقاتی میتوان در صفوف نمازهای جماعت از همه اقشار یافت. باور بامامت نیز در در ماورا منافع طبقاتی قرار میگیرد. امروز سرمایه داران همه مقدس و نورانی اند مگر در برابر آنها کارگر میتواند به مقاومت برخیزد. کارگر امروز بجرم کمونیست دستگیر نمیشود، او را بجرم محاربه بزنجیر میکشیدند. امروز هیچ جرمی نیست چه سیاسی، چه جنایی که دینی نیز نباشد.

چون امام پرست بوده و هستیم دستگاه فقاهت را پرورش داده ایم که در زمان غیبت امام عج، احکام الله را به ما بیاموزند. در نتیجه خود را مقلد فقیه و مجتهد ساخته ایم. آنانرا دانا و توانا ساختیم خود را نادان و ناتوان.
معاش آنها را پرداخته و در مسند زهد و تقوا نشانده ایم. حرف آنها را بر روی چشم میگذاریم. تعظیم میکنیم و بر دست آنها بوسه میزنیم. آنها را مقدس و روحانی میدانیم. در این امر بعضا دست استعمار را خارجی را می بینند نه دست استعمار درونی. این شیفتگی به امامت و ولایت و هرکس که بآنها اقتدا نماید، از جمله شیخ نمر که بجرم براندازی نظام پادشاهی در عربستان سعودی اعدام گردید، اخیرا بوسیله ولایتمداران بسیجی و سپاهی در بآتش کشیدن سفارت عربستان صعودی بمنصه ظهور رسید. در غیر اینصورت، یعنی که در نبود باور به افسانه ها و اسطوره ها، نه آیت الله ای بود و نه حجت الا سلامی و نه اندیشه ولایت در زمان غیبت. اگر به افسانه امامت باور نداشتیم، ولی فقیه که نمیتوانست ادعای ولایت کند، آنهم تا قیامت، نه تا فردا و یا آینده ای نزدیک. چرا که باور به امامت یعنی باور به حکومت امام و جانشین او تا ابدیت، باوری که زمینه اصلی ظهور استبداد دین و قدرت است.

حضرت ولایت حکومت خود را بر جامعه ما یک امر الهی و در همان حال بازتاب راستینی از اعتقادات ما مردم مسلمان ایران میداند. خداوندگار  خامنه ای در یک فتوای سیاسی  اعلام میکند که:

«ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است» (ايلنا، ۲۹ تير ۱۳۸۹)

اعتقاد ما به «الله،» به «رسول،» و «ائمه اطهار» است، که اجازه صدور این «فتوا» را به خداوندگار خامنه ای میدهد و نیز آن اقتدار را که خود را نگهبان "حق الناس،" بخواند، چنانکه اگر فقهای شورای نگهبان نبودند که وظیفه احراز صلاحیت را بعهده بگیرند "نفوذیها" میتوانستند و میتوانند بمجلس راه یابند و به حق الناس ضربه زنند. در حفظ حق الناس است که انتخابات راه اندازی شود و ناس با خاطر جمعی بهر یک از نامزدها رای بدهد. بکدام یک اصلا مهم نیست همه دارای صلاحیت دارد. نامزدها نیز چندان نیازی ندارند که شایستگی خود را به ناس نشان دهند. هفت روز فعالیتهای انتخاباتی بنظر بسی بسیار طولانی ست، وقتی که شایستگی ها از پیش تعیین شده است.

حال اگر ما به آن افسانه ها و اسطوره ای که خداوندگار خامنه ای کمی زودتر بآنها اشاره نمود، اعتقادی نداشتیم، آیا وی میتوانست ما ایرانیان را به عهد فرعونیان و برده داری باز گشت بدهد؟ ما را رعیت و فرمانبر بپندارد؟ این اعتقاد و باور ما به الله، رسول و امام است که به فردی اجازه میدهد که در منظر الله، خداوند بی همتا، جلوه گر شود و چیزی جز اطاعت و عبودیت از ما طلب نکند. تا قبل از ظهور خمینی، این شاهان بودند که ظل الله بودند. هم اکنون نیز اگر الله بر سر زمین ما فرود آید، در منظر ولی فقیه تجلی مییابد به آن دلیل که الله اطاعت و فرمانبری را به ما آموخته است و چیزی جز آن از ما طلب نکرده است. الله فرموده است که نام و اندیشه اش را  باید در همه احوال به یاد داشته باشیم. باید هر روز از صبح سحرگاهی تا سیاهی شب در برابر ش، خود را چهار دست و پا بر زمین افکنیم  بگونه ای که طبق حکم الله هفت نقطه ی بدن ما با زمین تماس حاصل کند تا الله اعتراف مکرر ما را به حقارت و پستی در برابر خود بپذیرد. اگر ما خود را بنده الله نمیدانستیم، اگر به بندگی خود و نیاکان خود آگاه بودیم، آیا میتوانستیم در قرن بیست و یکم هم به بندگی در نظام ولایت تن بدهیم؟

درست است که خودرو تولید میکنیم و کالاهای مهمی همچون یخچال و لباسشویی، تلویزیون و رادیو نیز، و باستقبال تکنولوژی کامپیوتری شتافته، بر جاده های اسفالت و اتوبانها به تردد میپردازیم و یا بر دوش هواپیما ها به سفر میرویم. اما اعتقادات ما  ریشه در دوران بادیه نشین های اعراب در 1400 سال پیش از این دارد. این است که خداوندگار خامنه ای اعلام میکند که حکومت او، حکومت الله است. هم چنانکه حکومت پیغمبر و امامان بعد از او احکام الله را بر زمین پیاده کردند، او نیز برگزیده شده است که ما ایرانیان را براه پیامبر و امام رهنمون سازد. روشن است که اگر حکومت ما، حکومت الله است به آن دلیل است که ما ایمان به اقتدار الله داریم. هم اعتقاد داریم که الله، اکبر است و هم اینکه بجز او هیچکس دیگری نیست. یعنی که ما به عبودیت و بندگی، حقارت و خواری خود نمی نگریم، به بزرگی و یکتایی الله است که باور داریم. این است که میتوانیم حکومت خمینی را بپذیریم. تحقیر و توهین او را به جان بخریم. او الله را به حکومت باز گردانده است. اگر خداوندگار خامنه ای امروز اعلام میکند التزام به ولایت مثل التزام به رسالت است و امامت، به دلیل آگاهی او از سلطه ای است که الله، رسول او و ائمه ی اطهار در درون ما بر قرار کرده اند. او بخوبی آگاه است که الله چگونه ما را پرورش داده است و چگونه عبودیت و اطاعت را در ذات ما نهادین ساخته است. این است زمینه ساز استبداد مضاعف دین و قدرت. حال بگذار که قدرتهای جهانی رویای روی کار آمدن اسلام رحمانی را در کشورما و در منطقه در سر بپروراند.

مسلم است اگر به  احکام کودکانه و جابرانه شریعت  وقعی نمی نهادیم، نه حکم قصاص میتوانست اجرا شود و نه احکام سنگسار. نه میتوانستیم یک دست و یک پای سارق را بر عکس یک دیگر منقطع سازیم و نه بهترین جوانان این سرزمین را به جرم «محاربه با الله،» «مشرک» و «منافق» به خاک و خون بکشانیم. فرمان این خشونت و کیفر را الله خود صادر نموده است. برقراری "امنیت اخلاقی، " مبارزه با "هنجار شکنی " و یا "بد حجابی " در حفظ حکومت شریعت است، حکومتی که تحقیر و توهین به زنان را مشروع، قابل توجیه و به چیزی خیلی طبیعی مبدل میسازد. وای از آن روزی که زنی حجاب از سر بر افکند. بدون تردید و بدون درنگ، قیامت برپا شود.  حجاب حکم الله است. اگر اعتقاد داریم که بجز الله هیچکس دیگری نیست، باید به حکم حجاب نیز اعتقاد داشته باشیم و آنرا نیز بعمل در آوریم. آیا چاره ی دیگری هم جز پذیرش حکم الله، داشته ایم؟

بارها در لابلای خبر در می یابیم دست و پای انسانها را در زندانها باتهام سرقت قطع میکنند. قطع دست سارق، حکم الله است، نه حکم انسان، مجازاتی ست که الله برای سارق تعین کرده است. حکومت ولایت، مجری حکم الله است. چنین جنایاتی علیه بشریت تنها میتواند در جوامعی واقع شود که به اکبر بودن الله باور دارند. تنها الله پرستان هستند که میتوانند شاهد بر جنایت باشند و دم فرو ببندند. چرا که الله حق اعتراض را از بندگان خود سلب کرده است و آنها را به رعیتی سپاس گزار و قدرشناس تبدیل نموده است. نه اینکه چنین مجازاتی غیر انسانی، فقط ویژه جامعه اسلامی است. میشل فوکو، مولف و نظریه پرداز شهیر فرانسوی، از شکنجه هایی در قرن هفده و هیجده اروپا خبر میدهد که در ملا عام بشکل یک نمایش شکنجه بار و درد آور باجرا در میامد که  دربرابر آن قطع دو عضو بدن بجرم دزدی در کیش اسلام، حرکتی ست بس انسانی و از سر ترحم. فوکو میگوید که در آنزمان این اعتقاد وجود داشت که صرفنظر از نوع جرم، متهم به "هزار مرگ " محکوم میشد. چرا که هر چقدر مجازات سنگین تر، احتمال وقوع جرم بندرت. این است که بعنوان مقدمه بدن متهم را سوراخ سوراخ میکردند و در آن سرب داغ میریختند. پوست سینه اش را میکندند و بر آن عسل میریختند که طئمه حشرات شود پس از آن متهم را  به چهار اسب می بندند تا چهار تیکه شود. در صحنه ای که فوکو نقل میکند چهار تیکه کردن مجرم عملی نمیشود و در نتیجه جلاد مفاصل او را یک یک از هم جدا میسازد ( نظم و مجازت). فوکو خاطر نشان میسازد که
 شناسایی و همدردی مردم با متهم بر علیه نظام عدالت شاهی و اعتراض اندیشمندان انسان خواه، به اصلاح قانون مجازات و بر قراری توازنی بین مجازات و مکافات گردید.

اما، حکومت اسلامی بجای آنکه در وضع قانون مجازات، از اروپا به لحاظ احترام به شان والای انسان سبقت گیرد، جامعه را به 1400 پیش از این، بدوران  قبایل بادیه نشین اعراب بازگشت میدهند. با این وجود، چه بسیارند که فراموش میکنند جامعه ای که "شورطه " و یا گشتهای ارشادی میگمارد که  رفتار و کنش انسانی را در تطابق کامل با قوانین دینی منظم سازد، جامعه ای است که شان انسان را به سطح حیوان تنزل میدهد. اگر جامعه انسانی میخواهیم ضرورتا باید خود را رها سازیم از آنچه اسلامی ست، بویژه در عرصه سیاست و قدرت. اگر از خاطرمان زدوده شده است که حکومت اسلامی چگونه ستون شریعت را در خون بنیان گذاشته است، هم اکنون میتوانیم مشاهده کنیم که داعشی ها بر روی دست آیت الله های مقدس حاکم بر کشور ما بلند شده اند و با افتخار تمام اسلام را در رسانه های اینترنتی به معرض نمایش میگذارند.  که بچه راحتی سر انسان (ها) را همچون یک گوسفند قربانی از تن جدا میسازند بجرم آنکه به لاالله الا الله باور ندارد، بویژه اگر شیعه و یا کافر و مشرک باشد. مشاهده میکنیم که داعشی بهر جا که برسند کشتار است و ارعاب است و اسارت و غارت اموال و تجاوز و تصاحب زنان و سپس و بفروش رساندن آنان در بازار. داعشی ها میتواند یاد آور هجوم تازیان در بیش از 1400 سال پیش ازاین به کشور ما باشند
   
در چنین شرایطی تدبیر آن نیست که لزوما خود از دین پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. یعنی که بهمان عملی دست بزنیم که لوتر دست زده است. مارکس میگوید که لوتر ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، ویران ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). این قول را شاید بتوان چنین قرائت نمود که ما به منظور آنکه تاریخ را بر اساس میل و اراده خود بسازیم، باید اقتدار به ایمان را بازگردانیم و جانشین اقتدار الله و شریعت او که مظهر آن علما و فقها هستند سازیم.. این بدان معناست که اگر نیازمند باور و ایمان به خداوندی هستیم که باید او را پرستش کنیم بعنوان خالق هستی، نه یک حاکم مقتدر و مطلق که نام خود را الله گذارده است و کیفر دهی کند و کین خواهی در نهایت خشم و خشونت و بیرحمی.

تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش قدرت بگذاریم. ما باید بتوانیم یکتا پرستی را مناسب با شرایط موجود تراش دهیم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند خدا را فراخور حال خود بسازند. دوران مماشات با دین دیر زمانی است که بسر آمده است. اما سیاست ورزی و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. بعضا ما را به دوران ما قبل اسلام باز میگردانند که نشان بدهند که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند. البته ایراداتی از این نوع، بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار نهایی که بوقوع خواهد پیوست صرفنظر از هراس و نگرانی ما. برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست. بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی و عقل و خرد بشر اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باور ها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد شود. در کارزار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند و هم بی دین انان هم شاه پرستان میتواند ورود یابند و هم جمهوری خواهان و نیز هم  سبز ها و هم قرمزها. چرا که سرنگونی حکومت الله یک سرنگونی نظری ست. تا به بندگی خود آگاه نگردیم، تا خود را رها نسازیم نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi