۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه


جور دیگری زندگی باید کرد





تا آن باورها و ارزشهایی که بدان خو گرفته، تا آن روش زندگی ای که بدان عادت کرده ایم، و آنچه که از نیاکان خود بارث برده ایم بدور نریزیم، در بر همین پاشنه خواهد چرخید:  یکی از گدایی به شاهی میرسد و دمار از روزگارمان در آورد.

 این یک واقعیت تاریخی ست.  از زمانیکه، تازیان مهاجم تاج و تخت شاهنشاهی را ویران کردند، نه تنها نظام فرمانروایی و فرمانبری دوران باستان را ملغی نساختند، بلکه بر ویرانه های آن نظامی را بنیان گذاردند که در استبداد و مطلق گرایی، استبداد باستانی را جلوه دمکراسی میبخشید. شمشیر را بدست شاهان سپرد که هرگونه مقاومتی را در هم کوبیده و هر سرو ایستاده ای را در راه خشنودی و رضای الله، درو کنند و پاداش الهی بگیرند. اگر چه میتوان در دوران باستان به شاهانی با رحم و مروت انسانی همچون کورش اشاره کرد، اما در دوران ظهور اسلام کمتر پادشاهی را میتوانی بیابی که تاریخ نویسان و نه مداخان از او به نیکی یاد کنند.

بنابراین، همه هر چه ظلم و ستم بوده است به پای شاهان ثبت گردیده است. حال آنکه دین اسلام، دینی که بر ایرانیان تحمیل شده بود، بجای آنکه زنجیر اسارت را از دست مردم بر گیرد و از ظلم و ستم شاهی  رهایی بخشد، در وجود ایرانیان رخنه  و ملت را از درون نیز تسخیر نمود. هم احساسات و عواطف مردم  را به اسارت افسانه ها و اسطوره در آورد و هم خرافه نگری را در دامن آنان نهادند.  هم با ابزار قواعد و مقررات شریعت بر سراسر زندگی سلطه افکئد و هم عقل و خرد ایرانیان را نیز به تعطیلی کشاند. سلطه تازیان، سلطه بر تمامیت بود. عین و ذهن را یکجا باسارت در آوردند. چرا که باور به لا الله الا الله نه نیازی به بینایی داشت و یا دارد و نه دانایی، نه به عقل و محاسبه گری. باور بیک مطلق، بعنوان یک حقیقت چون و چرا ناپذیربنیان فولادینی بود که تداوم نظام فرمانراویی و فرمانبری  را تضمین میساخت. ایرانی "رعیت" بود به "بندگی " و "عبودیت" نیز در آمد.

اگر در دوران باستان نظام فرمانراوایی و فرمانبری، عمدتا نظامی سیاسی بود و نگاهدار نظم و امنیت و حافظ تاج و تخت شاهنشاهی، پس از شکست ایرانیان بدست تازیان، دگرگونه گشت اما نه در جهت تغییر ماهیت بلکه در سوی تحکیم و تعمیق دائمی آن با درونی ساختن اصل و اصول باور به لا الله الا الله. بدان معنا که تازیان باورها و ارزشهایی را بر ایرانیان تحمیل نمودند که نظام فرمانروایی و فرمانبری را مورد تایید و تصدیق قرار میداد. کیش تازی نه درس سلطه ستیزی، بلکه درس سلطه پذیری، درس تسلیم و اطاعت میاخوخت. چه در غیر اینصورت شرایط  نفی خود را بوجود میآورد.

آیت الله مطهری، اصلی ترین معمار حکومت اسلامی، فقیهی فلسفه دان، در مقدمه ایکه بر کتاب معروف "دو قرن سکوت"  دکتر عبدالحسین زرین کوب نوشته است، ماندگاری دین اسلام را برغم فرو ریزی پی در پی دستگاه سیاسی، به معجزه دین اسلام نسبت میدهد. دوام آنرا سندی بشمار میآورد در تایید این باور که دین اسلام یک دین آسمانی ست، ماورایی و مقدس و نجات بخش. مطهری حتی مدعی ست که پیشا پیش مردم ایران چشم براه مهاجمین تازی و یا بقول وی "لشگر" اسلام بوده اند، چنانکه گویی خونریزیها و تخریب و ویرانی ای که تازیان به بار آوردند- که یاد آور هجوم تازیان بومی برای دومین بار در 1357 و نیز خشونت و بیرحمی ای که داعشی ها بمعرض نمایش گذارده اند - افسانه است و یا 200 سال مقاومت، همچون اسطوره تازیان، برساخته دست اسطوره سازان بندگان دین است، چنانکه گویی شاهنامه فردوسی در 400 سال پس از حکومت اسلام، حکومتی که با تیغ و تازیانه سعی نمود که زبان کیش بیگانه را بر ایرانیان تحمیل نمایند، دروغ است. شاهنامه را در واقع باید محصول مقاومت در برابر حملاتی تلقی نمود که روح ایرانیان، زبان فارسی را هدف قرارداده بود. بگذریم که مراودات رسمی همه بزبان تازیان، بزبان عربی، باید انجام میگرفت.

البته که حضرت آیت الله مطهری، رمز ماندگاری دین اسلام را مدیون سازگاری و همخوانی اصل و اصول آن با نظام فرمانروایی و فرمانبری، نمیداند. واقعیت آن است که تازیان با ویرانسازی نظام شاهنشاهی، نظام فرمانروایی و فرمانبری را در هم نکوبیدند بلکه با ابزار نهادینه ساختن لا الله الا الله، حیات تازه ای در جانش دمیدند. یعنی با تحمیل باور به تسلیم و اطاعت از اراده خدایی که بی همتاست و بجز او هیچ کس دیگری نیست و قدسی نمودن نظام فرمانروای و فرمانبری، ایرانیان را بنفع کیش جدید تسلیم پذیر ببار آوردند. یعنی که این باور به مطلق بودن، به یکی و یکتا بودن، و یا باور به "توحید " است که بازگشت نظام فرمانروایی و فرمانبری را امکان پذیر ساخته است.

بقدرت رسیدن آیت الله ها برهبری "ولی فقیه" و یا هجوم تازیان بومی، تایید یست بر این واقعیت که دین اسلام دین فرمانروایی ست و فرمانبری. مگر داعشی ها وقتی شهرها را تسخیر میکنند، مردم را بزنجیر نمیکشند، سر چندین انسان "گناهکار" را در ملا عام در پیش چشم پیر و جوان، زن و مرد، از تن جدا میسازند، عده ای را قتل عام میکنند، چند نفر را بدار مجازات میآویزند و چندین نفر را شلاق میزنند، البته که نه بدلیل دمکراسی خواهی بلکه بمنظور تسلیم و اطاعت کشاندن مردم است. بی جهت نیست که داعشی هر شهر ودهی را که تصاحب میکنند پرچم سیاه لاالله الا الله را بر فراز بلندترین نقطه باهتزاز در میآورند، که بدرستی یاد آور گسترش و پیشروی کیش نوظهور اسلام است برهبری محمد پس از پیروزی در "جنگ مقدس"بدر. که رسول الله بهر مقاومتی که بر خورد میکرد شمشیر بر میکشید و سرها را بر زمین میافکند. حتی شاهان تجدد خواه پهلوی، اخرین شاهان حاکم بر ایران، فریب دین را خوردند و فکرکردند  که میتوانند با مماشات با دین اسلام که مظهر آن آیت الله ها و مراجع تقلید بودند، نظام فرمانروایی و فرمانبری را در خانواده خود ابدی میسازد.

اما، نظام ارزشی و اخلاقی ای که پس از اعصار طولانی، علیرغم تحولاتی عظیم در روابط مادی، تولیدی و زیربنایی، بلا تغییر مانده است، بدان معنا ست که جامعه ما در دو جهان زندگی میکند. از یک طرف وابسته به علم و صنعت و تکنولوژی جدید است و به غنی سازی هسته ای می پردازد. از دیگر طرف در قرون وسطی زندگی میکند، در عصر تاریکی و تحجر و تفتیش و ممیزی عقاید. جامعه ما از یک طرف، تابع قوانین عقلانی حاکم بر نظام اقتصادی و صنعتی ست. کسی نیست که از فرآورده های جهان سرمایه و صنعت، دلگیر و آزرده شود. از سوی دیگر قواعد و قوانینی را بر انسانها حاکم میکند که بیشتر در خور حیونات است تا انسانها، قواعد و قوانینی که از رسم و رسوم زندگی بادیه نشینان در 14 قرن پیش از این برگرفته شده است.

 نزدیک به سه ربع قرن است که جامعه ما درشکه سواری و آشپزی روی شعله های هیزم و سپس چراغ فتیله ای را پشت سر گذاشته است- هرچند نا موزون و نا برابر. اما یک چیز را از دوران کهن نگاه داشته ایم، دست نخورده بدون آنکه بر آن غبار زمان نشیند و آنهم شریعت دین اسلام است، مقرراتی که کنترل کننده کردار و پندار است. شریعت دین را نتوانسته ایم تغییر دهیم به آن دلیل که همراه باور به لا الله الا الله با سرشت و هستی ما آغشته شده است.

تغییر در روابط و مناسبات تولیدی و زیربنایی ممکن است که شیوه های زندگی مادی را در زمینه های داد و ستد و ایاب و ذهاب، بهره وری از صنعت و تکنولوژی، متحول و دگرگون سازد، بدون آنکه خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم، تعصب و تعلق، اخلاق و هنجاری های ما را تغییر دهد. ممکن است که آشپزی بر سر چراغ فتیله ای از خاطره ی مادر بیرون رفته باشد و بر سر اجاق گاز و یا برقی، آب را بجوش آورد و چای را دم کند. اما نذر و نیاز و زیارت امام رضا، فرستادن صلوات، گاهی روزه و تحمل گرسنگی، گاهی نماز و نیایش، گاهی خود زنی و شیون و زاری، گاهی گریه و مویه،  گاهی پیچیدن چادر به کمر و گاهی حجاب بر سر، از خاطرش نرفته است، همه رفتار، آداب و رسومی که در خدمت نهادینه ساختن روابط فرمانروایی و فرمانبری و یا فرهنگ سلطه پذیری ست. بدشواری میتوان قواعد و مقررات شریعت اسلامی، بویژه مراسم وضو و نمازگزاری و روزه داری را اختیاری دانست، بلکه وظیفه ای ست الهی، یک فرمان است که باید بدان گردن نهاده تسلیم شوی و احکام لازمه را اطاعت کنی. فرایض دینی تنها بظاهر اختیاری اند و گرنه در اصل ناشی از ترس و هراس بوده است و هنوز هم هست.

قرآن، کتاب مقدس آسمانی که در آن، بقول امام خمینی، جلوه راستین الله، قوانینی برای زندگی بشر از تولد تا مرگ آورده است که برای همه زمانها و در هر "عصر و مصر" قابل اجرا ست، سراسر هشدار است به "بندگان " الله که مبادا از انجام وظایف روزانه و هفتگی و ماهانه و سالانه خود غفلت بورزند، چون "عذاب الیم،" یکی از خشن ترین و بیرحمترین شکنجه های ممکن در دوزخ خداوند رحمان رحیم، در انتظارشان است.

بعبارت دیگر، جایگاه ما در نظام تولید جهان مادی نیست که هستی ما را تعیین میکند، هم چنانکه مارکسیست های سخت اندیش باور داشتند به گونه ای که اجازه نمیدادند مویی هم از لای درز آن عبور کند. حال آنکه روابط اجتماعی تنها از جنس مادی نیستند، بلکه از دین و رسم و رسوم و آداب و عادات نیز ساخته شده اند که عمیقا فعالیت ها، کنش و واکنش های ما، گفتار و رفتارمان را تعریف و تعیین میکنند و ما منفعلانه از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهیم و پا برجا میسازیم.  در طی اعصار متمادی، دین و قدرت نظمی را بوجود آورده اند که در آن ما میتوانیم وجود خود را روزانه تولید و باز تولید کنیم، نظمی که در آن فرمانروا و فرمانبر، فرد و جمع اجزای اصلی آن اند. همچنانکه در دوران رسالت، محمد، فرمانروای نهایی بود و "امت " اسلام، در شرایط کنونی نیز فرمانروای نهایی، یا ولایت است و یا ملا و یا خلیفه، برغم تفاوت های فرقه ای، ملت ها، اما، بنده اند و فرمانبر.
برای خروج از این مدار بسته، تجربه تاریخ بما میگوید که نباید در اندیشه براندازی ولی فقیه و یا فرمانروا باشیم، بلکه باید آن آداب و رسم و رسوم و عاداتی را براندازیم که فرمانبر را تولید میکند. 

خشونت های اخیر از جنگهای منطقه ای گرفته تا قتل عامها در شهرهای بزرگ، در قلب تمدن غرب را باید مظهر فرهنگی خواند که مهر تقدس برآن خورده است، فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری. این فرمانبران اند  که بجنگ  فرمان نابران میشتابند و نابودی آنها را هدف خود قرار میدهند. کسی که به کنسرت میرود و از نوای موزیک لذت میبرد، و یا در رستوران غذای های لذیذ میل نموده و شراب شیدایی مینوشد و یا در میدانهای ورزشی به تماشای زورنمایی های قهرمانان نشسته اند، و یا آنانکه به آزادی سخن گویند و یا نقشی را ترسیم کنند که تقدس و تقوا را بسخره کشند، در منظر فرمانبر، سرکش اند و عصیانگر. کسانی هستند که مرتکب نافرمانی شده و از تسلیم باراده الله سر باز زده اند. این است که سزاوار مرگ آند چون نیایشگر انسان هستند و آزادی.

حضرت ولایت فقیه، اخیرا در نامه ای که بجوانان جهان نوشت، دو عنصر «پرخاشگری» و «بی‌بندوباری» را از مولفه ها اصلی فرهنگ غرب خواند، فرهنگی "ستیزه جو، مبتذل و معنا گریز." حضرت ولایت همانند فرمانبران داعشی و یا القاعده که دست به جهاد و شهادت میزنند میکشند تا کشته شوند، فرهنگ غرب را محکوم میکند، چون نهایتا مادیگراست و نسبت به مسئولیت انسان در "قبال خداوند متعال" بی اعتناست و فاقد "نگاه معنوی بانسان و جهان است." یعنی که فرهنگ غربی محکوم بفنا است چون فرهنگی ست که در آن آزادی و نافرمانی جانشین اصل تسلیم و اطاعت از اراده و امیال الله نشسته است، که خود بی تردید فراخوانی ست بسوی خشونت نسبت به فرهنگی که انسان را به "ظغیان " علیه شریعت سوق میدهد.   

بی جهت نیست که داعشی ها تا کنون جبهه جنگی را  در مرزهای حکومت ولایت نگشوده اند. چرا که آیت الله ها بیش از 36 سال است که با مظاهر تمدن غربی در مصاف اند. وقتی که داعشی ها شیر از سینه مادرشان مینوشیدند، آیت الله ها طناب شریعت را بگردن فرمان نابران میاندختند، یا جلوی جوخه های اعدام میگذاردند و یا سنگسار میکردند. زنان را از فرمانبری نجات دادند و با ابزار حجاب و مقررات جدایی جنسیتها آنها را "رام" نموده باسارت کشیدند، تولید و مصرف نوشیدنی های نشاط آور را قدغن و متخلفین را در ملا عام به تخت شلاق بستند و بدین ترتیب جامعه ایران را به تسلیم و اطاعت وا داشتند. آیت الله ها همچنان در حال هدایت جامعه به "راه مستقیم" اند. روشن است، که داعشی ها نمیخواهند خود را در شرایطی قرار بدهند که درفش لا الله الا الله را از جای برکنند و زیرپای نهند.

در پایان باید اعتراف نمود راه نجات چندان هموار نیست. چرا که تجربه تاریخی نشان میدهد که درد ما با برانداختن فرمانروا دوا نخواهد شد. تا فرمانبر اخلاقیات و عادات و رفتار خود را بویژه آنانکه مظهر تسلیم و اطاعت اند، پاکزادیی نکند، نه "اصلاح" کارساز است و نه "براندازی." روابط مادی را ساده تر میتوان دگرگون نمود تا باورها و ارزشهای فرهنگی و راه و روش زندگی را. راه نجات را باید در جوری دیگر زندگی کردن یافت. ما نمیتوانیم بهمان شیوه زندگی ادامه دهیم و انتظار داشته باشیم فرشته آزادی بر ما ظاهر شود و ما را از اسارت در دست دین و شریعت اسلامی، از بندگی و عبودیت، نجات بخشد. ما باید خود را از بندهای آئینی که دشمن آشتی ناپذیر انسان و آزادی ست پاکزادیی کنیم و جور دیگری زندگی کنیم. از بند زهد و تقدس خود را باید رها سازیم. انسان بجوییم و اسیر آزادی شویم. آری  جور دیگری زندگی باید کرد تا رهایی یافت وگرنه، در، همچنان بر بک پاشنه میگردد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

بیان درد مشترک

و یا صدور کیفرخواست علیه غرب؟




 در روزهای پس از "عاشورای پاریس،" واقعه ی غم انگیزی که در آن بیش از 136 نفر، از جمله گردشگران جهانی، بدست اسلامیست های "ناب " و "اصیل" و "انقلابی،" از نوع "تازیان بومی،" در خاک و خون خود غلتیدند، سیل ابراز همدردی با مردم فرانسه از سراسر جهان آغاز گردید. رهبران کشورهای مختلف، یا پیام تسلیت و تاثر فرستادند و یا شخصا بدیدار فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه شتافتند. اما، رهبر حکومت مقدس اسلامی، خداوندگار خامنه ای، راه دیگری را برای بیان همدردی با مردم فرانسه برگزید: صدور کیفرخواست علیه غرب برهبری آمریکا بعنوان متهم اصلی خشونت ها و کشتارها، از جمله خونریزی های اخیر از نیویورک تا پاریس.

 بی اعتنا به بزرگان جهان، حضرت ولایت در نامه ای، جوانان را در سراسر دنیا، بویژه جوانان اروپا و آمریکای شمالی را مورد خطاب قرار داد و راز و رمز کنش های جنایتکارانه غرب را برگشود و خاطر نشان ساخت که غرب برهبری آمریکا دارای "ذهنیت آلوده به تزویر" میباشند، "ذهنیتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است." این، بنا بر قول خداوندگار خامنه ای "ذهنیتی "ست اساسا "خشونت زا " و لاجرم زادگاه همه خشونت ها در جهان، بویژه منطقه خاورمیانه، باید محسوب گردد. از اینروی، ناملایماتی که اخیرا جوانان غرب تجربه کرده اند، در برابر رنج و دردی که مردم مسلمان در دست 
استعمار گران غربی و هم اکنون اشغالگران اسرائیل تحمل کرده اند، کمرنگ میشود.

کیفر خواست، غرب را متهم به تفرقه افکنی میکند از دوران استعمار تا زمان حاضر در میان مسلمانان. که اتحاد استعمار غربی با فرهنگ بدوی و قبیله ای راه را برای ظهور "افراطی گری" و "تندروی" و یا "زباله ای" همچون داعش و گروه های "تکفیری" هموار نموده است. که منطقه را به آتش بکشند و تحت اطفای آن بار دیگر بسرکوب دین مبین اسلام برخاسته که سدی بر بیداری آن گردند.  حضرت ولایت در ادامه میافزاید: آتشی که منطقه را فرا گرفته است ناشی از گوناگونی عقیدتی نیست، اگر بود باید نشانه هایی از آن در دوران پیش از استعمار مشاهده میشد. وی با ابراز تاسف خاطر نشان میسازد که:

گروه‌های فرومایه‌ای مثل داعش، زاییده‌ی این‌گونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیده‌ها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالی‌که تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آن‌هم در دل یک قبیله‌ی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت.

آیا این بدان معناست که بین امام علی و سران قریش بر سر جانشینی پیامبر اسلام و ادامه رسالت در خلافت و یا امامت اختلافی نبوده است؟ که امام حسین بواسطه ایستادگی بر عقیده اش شهید نشده است؟ اختلاف حسین و امامان پس از او با خلفای مسلمین اگر بر سر عقیده نبود، پس چرا همه امامان، یکی پس از یکدیگر شهید شدند، البته طبق روایت علما و فقهای امامتخواه؟ این حقایق تاریخی را حضرت ولایت "مصلحت" ندانستند که بخود یادآور کند. با این وجود وی اظهار داشت: آتشی که استعمار غرب در منطقه بپا کرد امروز بدست آمریکا شعله ور نگاه داشته میشود، "وگرنه،" وی میپرسد:

"چگونه ممکن است از یکی از اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابه‌ی کشتن همه‌ی بشریّت میداند، زباله‌ای مثل داعش بیرون بیاید."

واقعا جای پرسش دارد که آیا میشود فردی در دامن قرآن کریم، پرورش بیابد و دست بخشونت بزند؟ هرگز! بوی خشونت حتی بمشام حضرت ولایت هم نرسیده است. چرا که دین و آئین مقدس اسلام بیگانه است با خشونت و انتقام ستانی، الله، خداوند یکتا و یگانه، نه با دوزخ آشناست، نه با "عذاب الیم." خدای اسلام "رحمان" است و "رحیم،" نسبت خشونت دادن به الله عین کفر است و برساخته استعمار و یا بقول یکی از روشنفکران تاریک اندیش  "صنعت اسلام هراسی" ست. "جهاد" و " شهادت" که جنگ نیست، کشتار و خونریزی، تخریب و ویرانی نیست، "دفاع مقدس" است. اگر هم گردن کسی باشمشیر پیامبر اسلام بر زمین افکنده شده است، در دفاع از یکتایی و یگانگی الله بوده است. نه شمشیر شریعت سری را از تن جدا سازد و یا دست و پایی را قطع نماید، نه کسی بدار قصاص آویخته میشود و نه کسی بجرم "محاربه " با خدا، و نه زنی بسنگسار کشیده شود. این استعمار است که خشونت را بر کلمات الله تحمیل کرده است، در ذات "رب العالمین،" مالک بر بهشت و دوزخ برای اهدای پاداش به فرمانبران، و تنبه و مجازات «نه گویان» و «نه اندیشان.»

این بدان معناست، که رمز فهم گفتمان ولایت، خوانش وارونه آنچیزیست که بزبان میراند. نه اینکه او نا آگاهانه دروغ میگوید، بعکس. چرا که دروغی که او میگوید عین حقیقت است. زیرا که حقیقت وقتی به کذب تبدیل شود که جنبنده ای و جانداری، نفس برآرد، نه از سر حمد و ستایش بلکه به آزادی بدون هراس از جدا شدن سر از تن. باید اعتراف نمود، چنین جنبنده و جانداری زمانی وجود داشتند. اما، خون همه آنان در راه الله بدست پر رحمت ولی فقیه، جلوه خداوندگار یکتا، همان عارف دلشکسته ای که غرب را به خشونت متهم میکند، ریخته گردید. به بیانی دیگر، نباید تردید داشت که تا زمانی که سکوت بر قرار است، نه دهانی گشوده شود و نه آوایی شنیده شود که ای مردم هرگز بسخنان، این فقیه ابله گوش فرا ندهید، خون قربانیان دگر اندیش و انقلابی را بنگر که از آستین ش قطره قطره بر زمین فرو میچکد. حضرت ولایت بر آن تصور است که اگر کیفر خواست علیه غرب و آمریکا صادر کند، دستهای آلوده بخشونت  جنایت خود و رژیم خود را میتواند بشوید و پاک سازی نماید. ذهی خیال باطل. چه اگر آبهای دنیا را هم که بر دستش بریزند،      ماهیت ش را تغییر ندهند، زیرا که همچنان بوی خشونت و جنایت از وجود آلوده اش بمشام رسد، از وجودی که مظهر اسلام مقدس است، از وجود ولایت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه


اندر شکست
دین جهاد و شهادت



همچنانکه 11/9 و کشتار بیش از 3 هزار نفر، نظم جهان را تغییر داد، و توازن و ثبات آنرا در هم فرو ریخت، حمله ی تروریست های اسلامی در چند نقطه پاریس و قتل عام حداقل 138 نفر، فصل جدیدی را در این نظم نوین، نظمی برساخته از بی نظمی، میگشاید. حال تنها بشار اسد نیست که باید از مسند قدرت فرود آید، داعشی ها نیز هم اکنون که قلب جهان را زخمین ساخته اند، باید از چهره زمین پاک گردند.

اگر امریکا همدردی جهان را با حمله به افغانستان و عراق از دست داد، در اتحاد علیه داعشی و محو آن از روی زمین بیش از 60 کشور شرکت میکنند. در حال حاضر، فرانسه بمب بارانهای مواضع داعش را تشدید کرده است، چنانکه گویی میتوانند داعشی ها را از جفرافیای زمین حذف کنند، همان رویایی که آمریکا را به اشغال دو کشور عراق و افغانستان کشاند، دو کشور اسلامی.  با این وجود، فرض بر اینکه قدرتهای جهانی، جنبش داعشی ها را سرکوب کنند، سران و رهبران آنها را تعقیب نموده و بسزای اعمالشان برسانند و همان روشی را در پیش بگیرند که در مورد القاعده بکار بستند. اما اشغال دو کشور افغانستان و عراق، تعقیب و جستجوی سران و رهبران زنده یا مرده، پس از بیش از یک دهه، نه تنها کار بجایی نبرده است بلکه امروز اسلامیست های شمشیر کش، همچنانکه یک روز سر از نیویورک در آوردند و روزی دیگر از لندن و مادرید یا لبنان و هواپیمای مسافر بری روس و سپس از پاریس، هنوز میتوانند، همچون گادذیلا سر از نقطه ای دیگر به بیرون بکشند و فاجعه های بزرگی را بیافرنند و آزادی را در کشورهای آزادیخواه زیر منگنه بگذارند و شرایط بازگشت به استبداد را در آن کشورها هموار نمایند. چرا که اسلامیست ها "ازادی " را بر نمیتابند، در هر عرصه و زمینه ای. اسلامیست ها، مهم نیست که بکدام فرقه ای و یا دسته ای وابسته اند، دشمن آشتی ناپذیر آزادی اند. چه هرجا که آزادی باشد، اگر هم اسلامیستی هم زاده شود، استشمام در فضای آزاد دچار خفگی اش کند.

اما، چه دلیلی، وجود دارد که این روند، ادامه نیابد و  دیو دیگری، دیوی با رنگ دیگر و شاخ و چنگال تیزتری پس از حذف داعش ها، پا بعرصه وجود نگذارد؟ آری، از داعشی ها خشونتبارتر و بیرحم و کین خواه تر هم وجود دارند. این بدان معنا ست که این غده سرطانی، ممکن است که با چاقوی تیز جراحی، برکنده شود، اما، چون در تارو پود تاریخ لانه کرده است، نه تنها خود به رشد و نمو فرا مرزی ادامه خواهد داد، بلکه فرزندان دیگری بدنیا آورند که در خشونت و انتقام سانی، "بندگان" بی دین و ایمان خدا، را به "عذاب الیم " دچار میکنند. چرا که ماموریت آنها الهی ست. چه باک حتی اگر یک میلیون انسان در قطارهای زمینی در دود و آتش بشکل فجیعی در رنج و شکنجه، عزیران خود را زخمین و دلشکسته بجا بگذارند و جهان را ترک کنند. البته که گناه این بیگناهان آن است که زندگی را دوست دارند. دلبسته لذت و شادی و خوشی اند، "بنده " مادیات اند و ماده پرست  نه بنده الله، و خدا آئین، که آخرتی هست و قامتی و روز حسابرسی.نیست. چه گناهی بالاتر از عدم اعتقاد به "معاد،" یک اصل اسلامی. بعبارت دیگر، ما با پدیده ای روی در رو قرار داریم که ماهیتا دینی است، اما، دینی که سیاست است، دینی که در اصل، دین قدرت است، دین فرمانروایی و فرمانبری ست.

 بهمین دلیل وقتی که فرانسوی ها به آیت الله خمینی پناه دادند و به ناز و نوازش او پراخته و سر انجام با جلال و شکوه بر بال ایر فرنس، نماد قدرت آفرینش بشری، بسرزمین شاهان بازگرداند، نمیدانستند که بزرگترین دشمن آزادی را نه بر تخت شاهی بلکه بر جایگاه "امامت،" می نشانند، جایگاهی فرا زمینی، یعنی حکومتی که ادامه یابد تا "قیامت، "  تا روز بازگشت همگان بسوی، خداوند یکتا و یگانه. هیچیک از قدرتهای جهانی با سرویس ها و سازمانهای عظیم اطلاعاتی و جاسوسی، خبر نداشتند که فرانسوی ها چه "افعی" ای در آستین خود پرورش داده اند. هرگز تصور نمیکردند که جنبش های اسلامی از "طالبان " گرفته تا داعشی ها از دل این  افعی بیرون آید.

برغم خصومت و ستیز آیت اللهی که بامامت رسیده بود، کشور های غربی از جمله فرانسه، آلمان و اطریش به مماشات با حکومت اسلامی پرداختند.  نه تنها در برابر کشتار آزادی و باسارت کشاندن مردم ایران در داخل کشور، چشم بستند و مهر سکوت بر دهان نهادند، بلکه در برابر کشتار و قصابی مخالفان در اروپا، موضع خنثی خود را تحت عنوان عدم دخالت در آنچه "جنگ داخلی" میامیدند، توجیه نموده و به نگاه پدرانه خود به اسلام ادامه دادند.

رئیس جمهور سابق آمریکا، جورج بوش جوان وقتی به قلب جهان اسلام لشگر کشیده بود، ضمنا خاطر نشان میساخت که مبادا کنش جنایتکارانه تروریستها اسلامی را در 11/9 به اسلام نسبت دهید که اسلام دین صلح و دوستی ست. ژستکار دستن و معاصر او جیمی کارتر، روسای جمهوری فرانسه و آمریکا امیدوار بودند که آیت الله خمینی، مظهر اسلام، دشمن آزادی ناپذیر آزادی، رحمت و رحمان الله را بکار گیرد، پرچم حقوق  بشر و آزادی را بر افرازد، تصوری که بخشا ناشی از نگرش پدرانه به اسلام و نا آگاهی به اصل و بنیاد آن بوده و هست، اصل و بنیادی که همه نا آزادی ها، مطلق گرایی ها و جزم نگریها از آن بر میخیزد نه از این یا آن فرد و یا گروه، از این و یا آن سازمان تروریستی.

رهبران سیاسی، حتی روشنفکران آماده پذیرش این واقعیت نیستند که نه با یک پدیده سیاسی که یک جنبش دینی سرو کار دارند که ایدئوژی آن، دین توده های مردم است، دینی که در ذاتش قدرت نهاده شده است. ترس از اتهام "اسلام هراسی" نیز بسیاری را نیز به سکوت وادشته و پذیرفته اند که کنش جنایتکارانه تروریستهای اسلامی را نباید به دین اسلام نسبت داد. در نتیجه، بلحاظ سیاسی، دوری گزینی از درگیری با اسلام بسی بسیار عقلانی هم هست.

اما، خطا آنجاست که اسلام، دین عبادت و نیایش، دین اخلاق و اعتراف به کناه و توبه کاری نیست. دین اسلام در اصل دینی ست که در آن نه "انسان " وجود دارد نه "ازادی." اسلام ذاتا با این مفاهیم بیگانه است. اسلام به انسان همچون "بنده " مینگرد. بنده نه مستقل است و قائم بذات و نه توانا به تعقل و تامل. بنده نیازمند هدایت است و بدین منظور پیامبری را گسیل داشته است که اخرین و نهایی ترین احکام و تکالیف را به بندگان خود ابلاغ نماید که محور همه آنها همچنانکه در سراسر کتاب قران تکرار میشود، "تسلیم " است و "اطاعت، اما، نه تنها در انجام فربضه های دینی، مثل نماز خوانی و روزه خوانی، که باید در "جهاد " و "شهادت " به منصه ظهور برسد. اسلام در این معنا، دوره ای بسیار کوتاهی ست که  نسبت داده میشود بدوران  حکومت "صدر" اسلام. اسلام "ناب " و "اصیل" در واقع، دین تسلیم است و اطاعت و یا بندگی و عبودیت. این است که هرجا که باصل خود بازگردد شمشیر بر گیرد و برگردن آزادی فرود آورد. سالها پیش از آنکه داعشی ظهور یافته و به تبعیت از رسول الله پرچم لا الله الا الله را بر افرازد و مردم سوریه و عراق را به تسلیم و اطاعت فرا بخواند و قواعد و مقرارت شریعت را تحت درخشش شمشیر حاکم گرداند، هر آنچه که از آزادی و از حقوق بشر در ایران بجا مانده بود تحت قهر انقلابی به اسارت درآوردند، اما، بقیمت صدها هزار کشته در جنگ ، قتل عام هزاران هزار جوانان انقلابی و مخالف و دگر اندیش.

بنابراین امروز جهان با اسلامی روی در روی قرار گرفته است که میگوید بکش تا کشته شوی تا زندگی ابدی بدست آوری، با دینی روی در روست که ذاتا نیست گرا است. نه تنها برای انسان و آزادی ارزشی قائل نیست بلکه ذاتا زندگی گریز هم هست. دین اسلام در این معنا، یعنی در معنای ناب و اصیل است که باید شکست داده شود. غرب بجای آنکه با توپ و تفنگ و ناوهای هواپیمابر در صدد نابودی داعشی ها و مانع توسعه و گسترش نفوذ حکومت آیت الله ها در منطقه برآیند، باید با حربه آزادی و انسانخواهی نظام تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت را متلاشی سازند. تنها با دفاع از آزادی و حقوق بشر است که میتوان دین جهاد و شهادت، دین کشتار و خونریزی را شکست داد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ آبان ۲۹, جمعه


عاشورای پاریس




اینرا دیگر بنام چه کسی باید نوشت، بنام کدام رهبر و یا جنبشی، بنام چه ایدئولوژی و یا دینی؟  عاشورای پاریس را میگویم؟ آنجا که مردم، بدست اسلامیست های تروریست در چند نقطه پاریس بخاک و خون کشیده شدند، آنجا که زنان و مردان رها از گشت های ارشادی و نظارت آمران به معروف و ناهیان از منکر برحسب عادت لحظاتی گرد هم میآیند و به بهانه های مختلف با یکدیگر میآمیزند و زندگی را جشن میگیرند. براستی از شجاعت است و یا از زبونی، وقتی فرد و یا افرادی تا دندان مسلح در برابر جمعی از مردم بی دفاع، بی خبر و احتمالا بریده از این جهان، ناگهان ظاهر میشوند و یک یک آنها را بگلوله میبندند و یا هواپیمای مسافربری را بر فراز آسمانها منفجر و سرنشینان آنرا بین زمین و آسمان متلاشی میسازند؟  بچه نوع دلاوری و سلحشوری نیازمند است، بر کشیدن مسلسل و به رگبار گلوله های آتشین بستن مردمی که تنها گناهشان غنیمت شمردن لحظات کوتاه زندگی بوده  است؟ آیا زندگی هایی که در پیش چشم آنان در خون پر پر میزنند، آنها را به هدفشان میرساند؟ آیا از سر عشق بزندگی ست و یا انزجار از آن است که زندگی خود میدهند و زندگی دیگران را میربایند؟
زندگی، عشق، هستی، لذت، خوشی، شیدایی، انسانی، رهایی و آزادی، در منظر اسلامیست ها وقتی معنی پیدا میکنند که در تایید و تصدیق یکتایی و یگانگی الله قرار گیرد و نه بیگانگی باوی، بیانگر پذیرش این حقیقت چون و چرا ناپذیر که «خدا یکی ست و بجز هیچکس دیگری نیست» و یا «لا الله الا الله،» که در واقع فرا خوانی ست بسوی "تسلیم " و "اطاعت. "همین بس که به این "حقیقت " تردید بورزی و از تسلیم و اطاعت سرباز زنی، آنگاه خود را در معرض خشونت مقدس قرار دهی و انتقام الهی. باور به این ارزشهای بنیادی اسلام است که بستر خشونت و انتقام ستانی ست. بی جهت نیست که برجسته ترین ویژه گیهای همه جنبشهای اسلامی، از اسلام امامتی تا خلافتی و تمامی آنها که در بین آنان قرار دارند، خشونت است و انتقام ستانی. تجربه جنبش های اسلامی از انقلاب آیت الله ها در 1357 گرفته تا ظهور داعشی ها و القاعده ها و ... نشان میدهد که خشونت در ذات لا الله الا الله نهفته است زیرا که بر نفی همه دیگران دلالت دارد و بس. بی جهت نیست که خداوند یکتا و یگانه، الله بندگان خود را به "جهاد " و "شهادت " مکلف ساخته است.
بیهوده، بعضا سعی میکنند کنش جنایتکارانه اسلامیست ها را از اسلام جدا و با رجوع به شرایط اجتماعی نا عادلانه، تبعیض و تحقیر،  بیکاری و فقر تنگدستی توجیه نمایند. دولتمردان، بویژه آنان که بر راس قدرت جهانی قرار گرفته اند، از جمله رئیس جمهور آمریکا، بارک اوبا ما، تاکنون از شناسایی داعشی ها و القاعده ها و النصره ها و گروه های دیگر از این دست، با کیش اسلام اجتناب نموده است. یعنی که داعشی ها و همنوعشان را، آقای اوباما، اسلام زدائی میکند، چنانکه گویی آنها بویی از اسلام نبرده اند، اصلا و ابدا. حال آنکه بستر کنشهای خشونت بار و خونین تروریست های اسلامی، همچنانکه در بالا آمد تنها میتواند از آئین اسلامی بر خیزد، از آئین نفی دیگری با ابزار خشونت و انتقام ستانی. خاطر آسوده دار که اتهام و یا برچسب "اسلام هراسی" نقد دین را از بیان حقیقت باز نمیدارد.
 مسلم است که بخاک و خون کشیدن مردم بی گناه و بی دفاع نمیتواند از چیزی جز نفی و نفرت از دیگری برخیزد؟ مردم پاریس، یا مردمی که برای گذران زندگی روز مره  در عراق ببازار رفته اند و یا هر مردمی در هر نقطه از جهان بآن دلیل مورد خشونت کشنده تروریستهای اسلامی  قرار میگیرند که از جنس دیگران هستند؟ گناه مردم پاریس، آن است که زنان خود را در پس حجاب پنهان نساخته، سر و تن نیم برهنه همراه مردانشان، در کافه ها بشرب "مشروب" میپردازند؟ اینست گناهان آنان. آری، این است نفی الله و تسلیم و اطاعت به اراده و امیال او. یعنی که گناه کبیره مردم فرانسه رهایی از ممنوعیت ها و محدودیت ها و حلال و حرامهای الهی است. این است که مورد خشونت و انتقام ستانی قرار گرفته اند. البته که این نخستین بار نیست که اسلامیست ها به جانها آزاد حمله نموده که آزادی را از پا در آورند. همین چندی پیش بود که ناشران شارلی ابدو را بجرم بیان آزاد، بیرحمانه بخاک خون کشاندند. ذهی خیال باطل.
دشمنان آزادی، اسلامیست های شیفته "جهاد " و مشتاق "شهادت" مهاجمین مسلسل کش، جان بکف به میدان میآیند، و بهمان سرنوشتی دچار میشوند که جریقه های انتحاری به تن دارند. یعنی که ببزرگترین آرزوی خود نائل میشوند، نوشیدن شربت شیرین "شهادت." آنها، بزندگی آزاد زیستان، دگر اندیشان و دگر دینان خاتمه میدهند و آنان را بدیار نیستی رهسپار میسازند. اما، خود بسوی نیستی می شتابند تا به هستی، تا به زندگی ابدی در بهشت برین برسند به حوری های باکره ای که در انتظارشان حوصله شان بسر رفته است. تروریست های اسلامی از سر ایمان تزلزل ناپذیر به آموزشهای الله، مادی پرستان لذت جوی خوشگذران را بخاک و خون میکشند. آنها کوچکترین تردیدی در برحق بودن خود، در اخلاقی بودن کنش خو،د بخویشتن راه نمیدهند. چرا که آنان بفرمان و اراده الله الله پاسخ داده و در بدست آوردن رضا و خشنودی الله نیز موفق شده اند. داعشی ای که سر انسان را همچون یک حیوان از تن جدا میسازد، جلادان ولایت که قربانیان خود را قصابی میکنند و دست بقتل عام میزنند، طالبانی که زنان را سنگسار میکنند و بوکوحرامها که زنان را باسارت میکشانند، کنش خود را کنشی مقدس می پندارند چون درخدمت بر قراری شریعت اسلام بر سراسر جهان بمنصه عمل در میآید. چرا که لا الله الا الله دارای مصداق جهانی ست. یکتایی الله یک حقیقت جغرافیایی و یا فرهنگی نیست. توحید مرز نمی شناسد، در این باور است که خشونت و نفرت و بیرحمی و انتقام ستانی نهفته است.
اگر مسلمانان همه به تروریست ها نمی پیوندند، بآن دلیل است  که در اسلامی که تاریخ آنرا خشونت زدایی کرده است، تسلیم و اطاعت عجین گشته است با رفتار انسان و بیان میگردد بطور نمادین در مراسم نمازگزاری و روزه داری، در مراسم غسل و و ضو و طهارت. مسلمانا، عموما،  از ماهیت خشونت بار لا الله الا الله و فرا خوان آن بسوی خشونت و انتقام ستانی و نابودی آزادی، نا آگاهند و منکر آنند که از ترس و هراس خدایی انتقام ستان است که به رحمت و رحمان ش امید بسته اند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه


آزادی را باید پرستید



واقعیت آن ست که نظامی که سوار بردوش جنبشی توده ای و نیروی شوریدگی و شیفتگی، احساسات و عواطفی متاثر از افسانه ها و اسطوره های دینی، قدرت را کسب میکند، تنها بهمان طریق یعنی برپا داری یک جنبش است که منقرض خواهد شد. هم چنانکه بازگشت به سنت و دفاع از آئین بیگانه و بیگانه پرستی، شور بپا کند و احساسات و عواطف را بجوش آورد، حمله به ارزشها و سنتهای کهنه و پوسیده، شکستن و ویران ساختن آنها نیز میتواند سبب رشد و رویش آزادی و  انسان خواهی شود. این، روشن است که میسر نگردد مگر مردم رفته، رفته آگاه شوند که  آزادی مقدس ترین نعمتی ست که باید مورد پرستش قرار گیرد. که آزادی در پرستش از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست. بدون آزادی در پرستش، ازجمله پرستش آزادی، در شرایطی که دین حاکم است هرگز نتوان از آزادی سخنی بمیان آورد. در پرستش آزادی است که میتوان بر حرفه دینداری، بر نهاد فقاهت و حوزه های علمیه، آنجا که متولیان دین، تولید و باز تولید میشوند، نقطه پایان را نهاد  به موزه های تاریخی سپرد. خاطر آسوده دار که کیشی که بدست تازیان بومی برساخته گردیده است، نفس های خود را میزند. بنگر که اسلام در قرن بیست و یکم چه ارمغانی با خود آورده است.

با این وجود، بدون رویش یک جنبش بر اساس پرستش آزادی و آزادی در پرستش، نمیتوان انتظار رهایی از یو غ حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها را داشت. اگر جنبش دینی را دفاع از آنچه مرده است و پوسیده و خشک و منجمد، به پیش میراند، تنها دفاع از آنچه زنده و نو و تازه است، شور بپا کند و لرزه بر اندام نظام ولایت افکند. محکومسازی سرمایه داری و امپریالیسم بسبب آنچه  که بر ما گذشته است و هم اکنون در منطقه اتفاق میافتد، از خام اندیشی و کوته نظری بر میخیزد. خام اندیشان، همان فرصت طلبانی بودند که بنای حکومت دین را نهادند که بر دوش آن حکومت "شوراها " را راه اندازی نمایند. چه رویا انگیز؟

شکی نیست که دفاع از پرستش آزادی، دفاع از خودآئینی و آینده جویی، از عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، نیز مباشد، همچنین نفی اخلاق تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، خشونت و انتقام ستانی، ارزشهای بنیانی حکومت اسلامی. درست است، دفاع از نو و تازه و آینده گرایی بجای بازگشت ابدی به صحرای کربلا، به سادگی شور بپا نکند. چرا که بازگشت به سنت و گذشته و تکرار عادات و رسم و رسوم، سبب دلهره و نگرانی جامعه نشود و جمع را هراسان نسازد. فرد و یا جمع مجبور نیست که در زمینه  و مرزهای نا شناخته شده، قدم نهد، بیآ زماید و تجربه کند و به پیش رود. قدم نهادن برجای قدم پیشینیان موجب امنیت است و آسایش روحی. لذتی که در فریفتگی و شیفتگی است در واقع بینی و حقیقت جویی نیست. یکی سبب تعطیل عقل و خرد است و بر انگیختن احساسات و عواطف، دیگری برعکس سبب رشد و رویش بینایی است و دانایی و آگاهی. یکی موجب استحکام و تداوم نظام ولایت است براساس تسلیم و اطاعت، فرمانراوائی و فرمانبری، دیگری مظهر اراده معطوف به آزادی است و نیروی آفرینش و استقلال و خود آئینی. بزبانی دیگر، جنبش پرستش ازادی وقتی جان میگیرد که نظارت بر خویشتن جانشین نظارت دین بر انسان شود، نظارت با ابزار گشت های گوناگون ارشادی، نیروهای بسیج، جاسوسان امنیتی،  لشگر لباس شخصی ها و آمران امر بمعروف و نهی از منکر، با ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، تنبیه و مجازات، شلاق زنی و اعدام در ملا عام و سنگسار و قصاص. از نظارت دین زمانی رهایی یابیم که پرستش آزادی را بیاموزیم و اصل خود آئینی را جانشین قدسی سازی  آیت الله ها و یا فقها و علما نموده  و از نشاندن آنها بر منبر دین و قدرت، اجتناب نمائیم.

در جامعه ای که بسوی خود آئینی و آزادی پرستی حرکت میکند، جای و مکانی، "حوزه " و یا  "حجره ای" برای پرورش طلبه و مجتهد که رزق و روزی و مرتبه شان را در جامعه  از راه به تعطیل کشانیدن عقل و خرد و نهایتا "مقلد" سازی مردم بدست میآورند، وجود نخواهد داشت. خود آئینی یعنی که پایان هدایتگری فقاهت و روحانیت، و یا رسم و رسوم، عادات و آداب تسلیم و اطاعت، رفتاری در شان حیوان نه انسان. خود آئینی کمال انسانی ست که به منطه ظهور رسد تنها با براندختن یوغ شریعت، یعنی که در آزادی. این، در شرایط موجود، در دوران تاریکی، دوران حکومت تابوهای مقدس، هدفی تحصیل ناشدنی و یا انتظاری خام نیست. مگر نه اینکه وجود تضاد یک اصل دیالکتیکی ست، پس در دل مقدس است که موهن زائیده میشود و روشنایی از درون ظلمت و تاریکی، درخشیدن میگیرد؟ این تنش بین مقدس و موهن، بین حلال و حرام است، بین نجس و مطهر است که رژیم دایم با آن دست بگریبان است، تنشی که خود را در مبارزه با "بد حجابی،" حنجار شکنی، مدگرایی، حمله به اجرای کنسرت های موسیقی و بازی تاتر و از همه موهن تر اسید پاشی به چهره زنان، به منصه ظهور میرساند.

در واقع این جنبش آزادیخواهی و خود آئینی، دیر زمانی ست که رشد خود را آغازیده است، درست از همان زمان که دین بر منبر قدرت جلوس یافت.  یعنی که گرایش به خود آئینی در واکنش به نظارت دین بر انسان و یا نظام تسلیم و اطاعت، به گونه ای خود بخودی و نا خود آگاهانه بوجود آمده و برشد و نمو خود ادامه داده است، برغم عدم فهم و شناخت آن به مثابه حرکتی در سوی آزادیخواهی و خود آئینی. در پیش گیری و باز داشت حرکت بسوی آزادی خواهی و خود آئینی بوده است که حکومت دین تلاش کرده است که با ایجاد ترس و وحشت با بکارگیری ابزار خشونت و انتقام ستانی، توقف آنرا موجب شود. رژیم دین وقتی نیروها انتظامی خود را پیوسته بحالت آماده باش نگاه داشته و آنها را به خیابانها و امکان عمومی تحت مبارزه با "بد حجابی" و "مد گرایی" و یا "هنجار شکنی" و نیز "ارتقاء امنیت اخلاقی و روانی،" گسیل میداشت و هنوزهم میدارد، تنها بآن دلیل بوده و هست که بوی آزادی بمشامش رسیده بوده است. آزادی و خود آئینی را رژیم دین نمیتواند بر تابد  زیرا که آنرا مقاومت و سرپیچی از احکام دین تلقی میکند، کفر و شرک و کافر و منافق خوانده و میخواند. لاجرم در سرکوب و نابودی ش هرگز دچار شک و تردید نشده است و نمیشود. تنها کافی است به آن لحظه ای بیندیشیم که زنان حجاب را از سر خود بر گیرند. در همان لحظه است که رژیم دین یک سر، نیست و ناپدید میگردد. حجاب را میتوان نماد نظارت دین بر انسان خواند. برگرفتن حجاب یعنی برگرفتن نظارت دین و مختار ساختن خویش. آرایش و پیرایش و زیباییها را نمودن، موهای افشان، مانتوی تنگ و کوتاه که از مصادیق بد حجابی هستند، همه از تظاهرات خود آئینی ست که همچنانکه اشاره شد، تحت مبارزه با هنجار شکنی و بر قراری امنیت روانی جامعه، مورد سرکوب قرار میگیرند.

این بدان معناست که خود آئینی نیازیست که در شرایط ممنوعیت ها، محودیت ها، حرام و حلال ها، در دوران حکومت فریب و ریا بوجود میاید. امروز، بیش از هر زمان دیگری، همگان، بویژه جوانان، مردان و زنان امروزی، میخواهند همان باشند که میخواهند. کیست که نخواهد همان چیزیی باشد که میخواهد که خود بیزاری و کناره گیری از اخلاق تسلیم و اطاعت، یعنی اخلاق اسلامی، ببار میآورد. راه تخیل نرفته ایم اگر بگوییم نیاز بخود آئینی، نیازی ست که میتواند تمام اقشار جامعه را صرفنظر از تنوع دین و حرفه و گرایش و جنست، متحد سازد. چرا که خود آئینی، نهفته در سرشت انسانی ست و منشاء دانایی و توانایی ست. حال آنکه تسلیم و  اطاعت تن دادن به حقارت است و خواری و یا عبودیت و بندگی.

طبیعی ست اکر اسارتی نباشد، رهایی تهی از معنا ست. بنابراین، امروز نیاز به رهایی بیش از هر دوران تاریخی در جامعه احساس میشود، چون جامعه ما هرگز دچار چنین "اهریمنی نبوده است. درست است، ما برای آزادی در طول تاریخ سینه بسیار زده ایم اما بدون آنکه خود را از خلق و خوی تسلیم و اطاعت رها ساخته و به خود آئینی ایمان آوریم. حال آنکه خود آئینی وقتی به منصه ظهور در میآید، رژیم دین با مشت آهنین بر فرق آن فرو میکوبد. این "نفوذ" ی که خداوندگار یکتا و یگانه، ولایت فقیه، سید علی خامنه ای از آن سخن میراند، فراگیر شدن پدیده خود آئینی ست، پدیده ای که رهبر معظم انقلاب با ابزار آمریکا ستیزی بر ضد آن دیر زمانی ست که تمامی نیروی خود را بسیج نموده است. نه اینکه این ترفند جدیدست. پس از برپا کردن معرکه  گرو گانگیری و پس از آن هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، برای آنکه آبها از آسیاب نیفتاد و روند "شهید پروری"  جامعه ادامه یابد، دست به "جنگ نرم " علیه استکبار جهانی زدند و پس از آن نیز به خنثی سازی "فتنه ای پرداختند که گفتند نطفه اش در دامن آمریکا کاشته شده بود و بوسیله عوامل خود در داخل، در انتخابات 88 بمرحله پیاده سازی رسیده بود. حال انکه، فتنه بر ساخته دست حکومتی بود دشمن آشتی ناپذیر آزادی و خود آئینی، حکومتی که تمامی ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را بکار گرفت تا جنبشی را از حرکت باز دارد که نهایتا  به سوی کشف و باز یابی انسان آزاد و خود آئین رهسپار بود.

بعبارت دیگر، همچنانکه گریز از آزادی شور بپا کند و شیفتگان دین را آماده جان بازی سازد ، حرکت بسوی آزادی پرستی و خود آئینی نیز میتواند سبب جنب و جوش شود. همین حرکت بود که در اواخر قرن هیجدهم سبب رویش جنبش روشنگر ایی بر اساس رهایی انسان از عقل و خرد الهی و کشف انسان و حق و حقوق انسانی در اروپا گردید. سیاهان آمریکا  را در 1960 و آفریقای جنوبی را در سالهای 1990، حرکت بسوی آزادی و کسب حق و حقوق انسانی بشور و جوشش درآورد.


این حرکت بسوی خود آئینی البته تنها بر دوش زنان و مقاومت آنان به پیش نمیرود. مردان جوان و نو جوان نیز بزنان پیوسته اند. آنها نیز به آرایش و پیرایش خود دست میزنند و به آن گونه ای ظاهر میشوند که پاسداران دین را وادار به تعقیب و دستگیری شان، میکنند. گزارشهای رسمی خبر از گشایش آریشگاه های زیبایی مخصوص مردان در نقاط مختلف کشور میدهند. جنبش پرستش آزادی و خود آئینی از درون گروه ها، سازمانها و احزاب سیاسی به بیرون نمی جهد بلکه از درون زندگی روزمره است که بر می خیزد، یعنی که جنبشی ست خود بخودی و همسو با طبع انسانی. فهم و شناسایی و آگاه شدن بدان است که آنرا از قوه به فعل در میآورد و تبدیل ش به بهمنی  عظیم میکند که همه چیز را بر سر راهش به ویرانی میکشاند. شرایط کنونی بیانگر این حقیقت تاریخی است.

 همچنان که با آغاز حکومت دینی، هر آنچه نیک و خیر بود در دوران شاهی به بد و شر تبدیل گردید. هم اکنون نیز آنچه نیک و خیر است در حال تبدیل شدن به شر و بد است. هر آنچه که  زشت و مکر وه است، زیبا ست و خواستنی. مثل آمیزش و معاشرت جنسیت ها با یکدیگر. مثل تفریح و سرگرمی. مثل عشق و عاشقی، مثل حضور زنان در استادیوم های ورزشی ، مثل کنسرت و تاتر رفتن و شنیدن موزیک و ترانه های غربی، رفتاری غریبه و بیگانه و ناشناخته شده در قاموس اسلام. در نتیجه در منظر دین رفتار و کردار ی ست که قبلا "هجوم فرهنگی" نامیده میشد و امروز  "نفوذ،" آمریکایی مینامند. لذا آنچه را که باید مظهر اراده معطوف به آزادی و خود آئینی شناسایی شود، بعنوان مظاهر نفوذ غرب تعریف و سرکوب میکنند. حال اگر کفر و مادی گرایی، مصرف گرایی و افزون خواهی، ابتذال و انحطاط و فحشا، هرج و مر ج جنسی حاکم گردیده است نه فرآیند آزادی بلکه نتیجه حاکم گرداندن قواعد و مقررات اسارتبار شریعت است که ذاتا با غرایز طبیعی انسانی در ستیز و خصومت است. سرکوب و محود کردن غرایز بشری، آنها را نابود نمیسازد، بزیر خاکستر فرو میبرد تا در زمان موعد شعله سر بر کشد و منبر دین و قدرت را در هم شکند.

 مسلم است که پرستش آزادی بزرگترین آفتی است که به جان رژیم دین افتد. چه هر آن که در پرستش، آزاد شوی، بساط حرفه دینداری، قوانین و مقرارت تسلیم و اطاعت از هم فرو می پاشند. مگر آن هندو که گاو را مقدس میداند انسان نیست؟ مگر آنها که بودا را پرستش میکنند، از مسلمانان کمتر پای بند عقد و قرار داد خود با همنوع خود هستند؟ آیا کسی که بر آن اعتقاد است که نه خدا بلکه  خدایان هستند که وجود دارند دارای حق زندگی نیست؟ زمانی بود که الله اکبر،شعاری بود که شور و جوشش به پا میکرد امروز شعار «الله اصغر »است، پیکر رژیم دین را بلرزه در آورد. آزادی پرستی نیز مانند جنبش بسوی خود آئینی هنوز مورد فهم و شناخت قرار نگرفته است. ولی رژیم وجود آنرا احساس میکند و در واکنش نسبت به آن است که به ابزار قهر و قدرت متوسل میشود. چرا که آزادی پرستی یکی شود با رهایی از سنتهای کهنه و پوسیده، با رهایی از قواعد و مقررات اسارتبار شریعت، با سرپیچی از نظم و نظامی استوار بر تسلیم و اطاعت، فرمانراویی و فرمانبری؛ رهایی از ارشاد و حجاب و نهی از منکر و امر به معروف، رهایی از احکام فقاهتی و قانونمند های عبودیت و بندگی. این حرکت بسوی  بلوغ و  پرستش آزادی، خود آئینی و انسانخواهی ست که روزی شور برانگیزد و کاخ  ولایت را ویران سازد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

ولی فقیه،
شاه نیست، مظهر دین است


هنوز تحلیلگران و کارشناسان وضع حاکم بر جامعه، تمایلی به روی در روی شدن با دین در عرصه سیاست، از خود نشان نمیدهند. پیوسته سعی میکنند که با "نرمش،" گاهی "قهرمانانه" از کنار دین بگذرند و ازهرگونه تماسی با آن اجتناب بورزند. غالبا ولی فقیه را همچون یک رهبر سیاسی مینگرند، چنانکه گویی او تبلور قدرت است نه تبلوردین، دین اسلام، چنانکه گوئی ولی فقیه، شاه است و شاهی میکند، نه اینکه جانشین امام است و ادامه رسالت  و امامت. گویی که حضرت ولایت تاج شاهی بر سر نهاده است نه عمامه ای چند مرتبه، متمایز از تمام عمامه های دیگر. ینیفورم درخشنده و پر شکوه شاهنشاهی، مزین به مدالهایی رنک و ارنگ به تن دارد و بر سینه فراخ و سپر گونه اش مدالهای درخشان نصب گردیده است ، نه یک لا قبا و عبای سرتاسری. یکی ظاهرا نشان بر زر است و زور، دلاوری و سلحشوری، دیگری نشان بر زهد و تقوا و رسته از مادیات و وسایس نفسانی.
آیا میشود تصور کرد که ولی فقیه لحظه ای به یکتایی و یگانگی الله و ولایتی که برسول الله سپرده بوده است غافل بماند؟ مگر ولایت فقیه همان ولایت رسول الله نیست؟ آیا ممکن است ضربت شمشیری که بر فرق امام اول وارد امد، ویا مقاتله امام سوم در صحرای کربلا از خاطر ولی فقیه زدوده گردد. آیا ممکن است ولی فقیه برای اخذ تصمیمات بزرگ به نص صریح قرآن مراجعه نکند؟ مسلم است که الگوی رهبری، نه هیتلر است نه استالین و نه چرچیل و یا روزولت آمریکایی. نه اینکه برای چگونگی ساختار یک جامعه بدون طبقه اسلامی، از مارکس و لنین میآموزد. ولی فقیه البته که از آموزگار بزرگ الله، داناترین دانایان میآموزد، از پیامبر اسلام و از امامانی  با دانش ماورایی. سر منافق و مشرک و مخالف یا بر زمین افکند و یا با طناب شریع بدار مجازات میآویزد.
بجرات میتوان گفت که در تارو پود رفتار و گفتار "رهبر معظم انقلاب،" همچنین آیت الله های حاکم، ذره ای اتمی، نتوان یافت که آغشته به دین اسلام نباشد. بنابراین، آیا میتوان تصور کرد که گفتار و رفتار و بطور کلی درون مایه  شخصیت ولایت فقیه با علم و دانش و ایمان به اسلام و جهانی که اسلام خلق کرده است، شکل بخود نگرفته و قوام نبافته باشد؟ او و همردیفان وی، تمامی عمر خود را در خدمت فهم تنها یک کتاب، کتاب قرآن، در حوزه های علمیه و در حجره های تنگ و تاریک، سپری کرده اند. بزرگترین درسی که ولی فقیه و همچنین تمامی طلبه های حوزه های علمیه از راس تا ذیل میآموزند، اخلاق "تسلیم " و "اطاعت" است، یعنی اخلاقی که در اصل چیزی نیست مگر یک مفهوم سیاسی و بیانگر رابطه نابرابری قدرت، مثل رابطه فرمابروا و فرمانبر، ارباب و رعیت، کنشی  که محور تمامی ادبیات و فلسفه و فقه و دیگر علوم اسلامی است. آغازیدن با نام الله و ایمان به لا الله الا الله (خدا یکتا است و بجز او کشی دیگری نیست) یک کنش اسلامی ست که بیانگر چیزی نیست مگر بیان تسلیم و اطاعت، که معمولا چنان بزبان رانده میشود گویی که سرشت ما از ازل نهاده شده است. این اخلاق اسلامی ست که در تمام زوایای زندگی، بویژه زندگی روزمره فقها و علما بویژه ولی فقیه بازتاب می یابد، چه در عبادت پنجگانه، چه در عادات روزانه. نام الله لحظه ای نیست که بر زبان شان رانده نشود. بعبارت دیگر، کسی که تمام دقایق زندگی خود را به اسلام تسلیم نموده و در اطاعت و "خوف" از اراده و امیال الله دقایق زندگی را میگذراند، هرکنش و اندیشه ای که از او سر میزند نمیتواند در اصل دینی نبوده و بیانگر "اسلام ناب محمدی" نباشد.
این در حالی ست وقتی آقای رضا علیخانی به "رفتار شناسی" حضرت ولایت دست میزند، رفتار او را دین زدایی میکند چنانکه گویی علم و دانش و شخصیت ولایت از چیزی دیگر جز دین برخاسته است. آقای علیخانی یکی از تحلیل گرانی ست که "نرمش قهرمانانه" را بسیار سودمند یافته ست، بویژه بعنوان ابزاری برای گذار از کنار دین.
همچنانکه امام خمینی، امامت خود را بر دوش گروگانگیری و هشت سال جنگ  بیهوده تاسیس نمود، خداوندگار یکتا ویگانه، آقای خامنه ای ادامه رسالت خود را بر برنامه "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی" بنیان گذارد. چرا که حضرت ولایت بخوبی آگاه بود برنامه هسته ای، حکومت اسلامی را در برابر قدرت های غربی برهبری آمریکا قرار میدهد، رویا رویی که چندان برابر نبود. اما، این رویا رویی نابرابر درست همان چیزی بود که حکومت آیت الله ها سخت بدان نیازمند بود. چه نبود یک قدرت بزرگ سلطه گستر، قدرتی ظالم و جبار، قدرتی که از آن جز شر و شرارت، توطئه و فتنه چیزی دیگر بر نخیزد، حضرت ولایت را از ادامه "رسالت " آسمانی خود باز میداشت. فراخوان او بسوی "تسلیم " و "اطاعت " بی تردید بر زمین میماند. مگر همه فرستادگان الله بت شکن و سلطه ستیز نبودند؟ بی تردید بر شکستن پلمب های سازمان انرژی جهانی را باید بت ی بشمار آورد که بدست برگزیده الله، ولی فقیه  بر شکسته گردید، اقدامی بس حسورانه که حضرت ولایت را همچون دیگر پیام آوران الهی، درگیر نبرد با شیطان بزرگ میساخت، نبردی که هدف آن نه پیروز بر شیطان که از ناممکن بودن آن حضرت ولایت بخوبی آگاه بوده است، بلکه تحکیم اخلاق تسلیم و اطاعت، نیز فرمانبری و فرمانبری بود، کنشی در اصل فریبکارانه که همچون کنش امام خمینی از یک منشا مشترک بر خاسته بود، از دین اسلام، دینی که بر اساس فریبکاری بنیان گزاری شده است.
بنابراین، حضرت ولایت زمانی میتوانست بار امامت را بدوش بکشد که قدرت فرعونیان زمان را به چالش بکشد و پنجه در پنجه بزرگترین قدرتهای جهان برهبری آمریکا و یا کشوری که امام کبیر، امام خمینی، "شیطان بزرگ" نامیده بود، در افکند. برنامه هسته ای در واقع ابزار این مبارزه مقدس الهی گردید، مبارزه ایکه، حضرت ولایت امیدوار بود که نفسی تازه در کالبد نیمه جان "اخلاق شهید پروری " بدمد، اخلاقی که در دوران طلایی ولایت امام خمینی قوام یافت و در سالهای اخیر بزوال گرائیده بود.
با زیر پا گذاردن یک تعهد بین المللی و مردود شمردن مفاد توافقنامه سعد آباد بین دولت اصلاحات و سه قدرت اروپایی انگیس و آلمان و فرانسه مبنی بر تعلیق موقت غنی سازی هسته ای یعنی فک پلمب سازمان انرژاتمی بین المللی، ولی فقیه را در برابر قدرتهای جهانی برهبری آمریکا گذارد. بیش از دهسال ما شاهد نبرد ولی فقیه با شیطان بزرگ بوده ایم، البته بر فراز منبر دینی بود که ولی فقیه خطبه قدرت را میخواند و بر روی دشمن شمشیر میکشید و او را خوار و حقیر میساخت. بر فراز منبر پیوسته از تعداد سانتر فیوژه ها و تکمیل حلقه غنی سازی خبر میداد، از پیشرفت های شگفت انگیز در تمام زمینه های علم هسته ای،  صنعت و تکنولوژی  پرده بر داری میکرد، چنانکه عنقریب از آمریکا هم سبقت خواهد گرفت. بدین ترتیب خط بطلان بر اداعای اسلام هراسانی که اسلام را علم ستیز و دمکراسی ستیز میخوانند کشید. رشد و تکامل اقتصادی و اجتماعی با امدادهای قدرت های بزرگ جهانی؟ چه یاوه ها، حضرت ولایت بارها بر فراز منبر اعلام کرده بود.
مذاکرات هسته ای، فرصتی برای خداوند خامنه ای بوجود آورد که نشان دهد که ولایت از تبار امامت است و همچون امامان ذاتا سلطه جو ست و در تبعیت از امام حسین آماده شهادت بدست یزید است. اما بر خلاف امام که در جنگ با یزید کشته شد، حضرت ولایت پوزه قدرتهای جهانی را بزمین میمالد. در کدامین صحنه است که حکومت اسلامی میتوانست خود را هموزن قدرتهای بزرگ نشان دهد؟ اما ضربات مهلکی که قدرتهای جهانی بر پیکر ولایت فرو آورده بودند، اگرچه ولی فقیه را به ضعف و ربونی کشاند اما نه آنچنان که باستقبال نوشیدن شربت شیرین شهادت بشتابد، بر خلاف امام حسین، حتی بر خلاف امام حسن که با معاویه مذاکره نمود و اندکی ثروت بدستش رسید، ولی فقیه برای حفظ منبر قدرت به قراردادی نگین با قدرتهای جهانی تن داد، در حالیکه در شیپور نبرد صحرای کربلا میدمید.
غائله غنی سازی هسته ای نیز بهمان سرنوشت دچار شد که غائله های برزگ گروگانگیری و جنگ هشت ساله دچار گردید. اما شمشیر بدست ولایت است، کیست که بتواند برجام را ننگ آلود خواند نه برای اینکه امروز بانجام رسیده است بلکه بآن دلیل که ولایت فقیه  با خط بطلان بر قرار داد سعد آباد بین حکومت اسلامی و سه قدرت بزرگ اروپایی ، انگلیس، آلمان و فرانسه، قرارد دادی را ملغی نمود که بسی بسیار شرافتمندانه تر بوده است نسبت به برجام. این فریبکاری برخواسته از دین است که پیوسته ننگ و شرمساری ببار میآورد و برای پوشاندن آن ابزار خشونت و انتقام ستانی بکار میگیرند. نظام ولایت بر آن تصور است که میتواند حقیقت را با دستگیری چند روزنامه نگار تا ابد در پس ابرهای تیره نگاه دارد. زهی خیال باطل.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi