۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه



             بازگشت دوران تازیان مهاجم

هیچ ملتی نیست که به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود نبالد و افتخار نکند. ملت ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. موضوع البته ساده است و امری طبیعی. چرا که اگر منکر میراث خود شوی، خویشتن انکار و خود را نفی کنی. یعنی که این تمایل به بالیدن به فرهنگ و راه و روش زندگی بومی را میتوان در میان جوامع از هر گونه ای یافت. نه اینکه این تمایل به گرامیداشت آنچه بومی ست از طبیعت انسانی ما بر میخیزد و یا در ذات بشر نهادین است بلکه ناشی از ماهیت زندگی کردن با جمع و یا با یکدیگر است. تعجب بر انگیز نیست که همین را نیز در مورد ملت ما صادق دانست. که ما به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود، شاید بیش از هر ملتی دیگر عشق میورزیم  و با علاقه ای شدید به میراث نیاکان مان، به آنچه از گذشتگان برای ما به ارث گذارده شده است، حرمت می نهیم، غالبا تا حد غیرت و تعصب و تصلب. نمی بینیم چیزی مگر خود را در مرکز دایره ی هستی. نه بآن دلیل که به آنچه بارث برده ایم، آگاهی داشته ایم بلکه به عکس. شاید به آن دلیل که تاریخ ما بسیار دراز و طولانی ست، و نمیتوان بسادگی از آن سر بیرون آورد.

با این وجود کمتر کسی هست  که نداند که  تاریخ ما داری دو بخش جدا از یکدیگر است. بخش اول دوران باستان است، دوران فرهنگ و تمدن یکی از امپراتوری های پهناور جهان، از جمله دوران هخامنشیان و ساسانیان، دورانی که بیشتر افسانه ای است تا واقعیت، مثل دوران جمشید و ضحاک مار دوش، دورانی که با آن بیگانه و نا آشنا هستیم. بخش دوم، دوران حکومت اسلام است، حکومت اعراب بادیه نشین و فرهنگ و رسم و رسوم بیابانی، چیره شدن بر آن امپراتوری وسیع و فرهنگ و تمدنی قله ای بود مبارزه ای بود سخت و طولانی. تخریب و ویران نمودن میراث باستانی، رمز بقای حکومت تازیان بود. تنها بر ویرانه های شیوه ی زندگی و آداب و رسم و رسوم  باستان،از جمله باور به اهورامزدا، خدای عقل و خرد بود که تازیان میتوانستند باور به فرمانروایی و یکتایی و یگانگی الله را بنا نهند . با این دوران اخیر است که ما خود را شناسایی میکنیم، دوران حقایق و احکام مطلق آسمانی، دوران حکومت اسلام بواسطه ی شاهان ایران که دایه ی دلسوز تر از مادر بودند. اگرچه شاهان ایران دوست داشتند که با پادشاهان دوران باستان خود را شناسایی کنند، اما میراث دوران باستان را به نفع فرهنگ مهاجمان عرب، نیست و نابود کردند، چرا که در واقع خود را با الله شناسایی میکردند. از همان آغاز، تازیان فاتح تیشه بر گرفتند  که هرگونه ارتباطی را- چه تاریخی و چه احساسی و عاطفی، چه فرهنگی و دینی- با دورانی باستان از ریشه بر کنند..حتی با عادات و خوی دیرینه، مانده از دوران باستان نیز به ستیز بر خاستند. چنانکه هرگز خاطره ای از آن زمان، به آینده و نسل های آینده منتقل نگردد.

شاید بی دلیل نیست که خود را با خون امام حسین شناسایی میکنیم. چه گریه ها و مویه ها که سر ندهیم و شیون ها و زاری ها که نکنیم، و در غم و اندوه مقاتله او بدست یزید، خلیفه ی تازیان، بسر و سینه خود نکوبیم. چنانکه گویی دقایقی پیش، بخاک و خون کشیده شده است، نه اینکه در گذشته ای دور در یک سرزمین بیگانه. البته که تنها این کشتار افسانه ای نیست که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد بلکه یک نظام اخلاقی با آن نیز به ذات ما راه مییابد، نظامی که بر تسلیم اطاعت بنا گردیده است. حسین خود را به اراده ی الله تسلیم میکند. به رضای او تن داده است. حسین، نماد تسلیم و اطاعت است، و نماد مظلومیت و معصومیت. در واقع در روزهای عاشورا، این مظلومیت و معصومیت امام است که ما جشن میگیریم و آنرا گرامی میشماریم.

 اما با خون رستم فرخ زاد که بدست تازیان مهاجم در قادسیه به خاک و خون در غلتید، خود را شناسایی نمیکنیم.
 بدیهی ست که با او بیگانه ایم. از او شناختی نداریم. از رابطه ی مسلمانی خود با شکست رستم فرخزاد، فرمانده لشگر امپراتوری ایران، با خبر و آگاه نیستیم. نیاموخته ایم که او چه کسی بوده است؟ چه نقشی در تاریخ ما ایفا کرده است؟ مگر نه اینکه او فرمانده لشگر امپراتوری بزرگ عجم بود، چگونه از لشگر فقیر و گرسنه ی تازیان شکست خورده است، بعنوان برترین فرمانده ی یک امپراتوری؟ در این شکست خانمان برانداز، شاهنشاه را باید مقصر بدانیم که گوش شنوا نداشته و تدبیر سردار خود را نپذیرفته است و یا سردار او را که تن به فرمانی نا سنجیده داده است؟ یا باید آنرا به نیروی آرمان اسلامی نسبت داد؟ تاریخ چگونه ادامه می  یافت اگر رستم فرخزاد در قادسیه پیروز میشد؟ سرنوشت دین اسلام به کجا میکشید؟ آیا درست است که ما ایرانیان،  خود به استقبال مهاجمین تازی شتافته ایم؟ که نجات و رهایی را در دامن الله یافته ایم؟ شاید اگر فردوسی بزرگ در دورانی بسی بسیار سخت و سیاه، تحت حکومت شمشیر کش اسلام، شاه محمود غزنوی، با تحمل درد و رنجی ناتمام، بخشا تاریخ ما را برشته ی حماسه ای جاودانه  نکشیده بود، خاطره ای هم از افت و خیز تمدن دوران باستانی، بجای نمانده بود.

نقل شده است که پس از شکست رستم فرخ زاد در قادسیه، تازیان مهاجم کتابخانه ها، خزانه ی تمدن مادها و هخامنشیان و ساسانیان، را به آتش کشیدند. چون تازیان با کتاب بعنوان مخزن دانش بشری بیگانه بودند. تنها به یک کتاب بود که به تازگی مانوس شده بودند،  کتابی آسمانی، کتابی ماورایی، کتابی که الله خود در آن سخن گفته بود، کتابی که در برگیرنده ی همه ی کتابهای جهان بود- از حال  تا ابد. بی دلیل نیست که اعراب از هر کتاب دیگری ترس و هراس عمیق در دل داشتند.

مشهور است که وقتی ابی وقاص، فرمانده ی قشون تازیان، به کتابخانه های عظیم ایران مواجه شده بود، درمانده بوده است که با آنها چه باید بکند، به غنیمت بگیرد؟ چه ارزشی دارد، زر و زمرد که نیست.  بسوزاند؟ یا به دریا بریزد؟ چنانکه از خلیفه ی تازیان، فرمانروای نهایی، عمر خطاب، راه و چاره بپرسید. که تکلیف چیست؟. مشهور تر از آن پاسخ عمر است که بگونه های مختلف نقل شده است. اما مضمون همه ی آن ها یک چیز بیشتر نیست که  بشر را یک کتاب، قرآن بس است. زبان و دانش بیگانه را چه ارزشی ست در برابر زبان الله، خدای خدایان، مالک بر دو جهان، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او هیچکس دیگری نیست؟ همه ی دانستنی ها را میتوان تنها در کتاب الله جست. بشر را همین یک کتاب بس است. که خود سر انجام یکی از باورهای تزلزل ناپذیر مسلمانان جهان گردید. اگر بگوییم که همه ی تیره بختی ها و سیه روزیهای مسلمانان جهان از این باور بر میخیزد. سخنی به گزاف هرگز نگفته ایم. بی دلیل نیست که علما و فقها و حوزه های علمیه که نظام تعلیم و تربیت را برای قرنها در تحت انحصار خود داشتند، چیزی بجز مکتب خانه نساختند، مدارس ی که طوطی بودن را به دانش آموزان میآموختند، پدیده ای که هم اکنون در مدارس طالبانی و حقّانی در کشور پاکستان، ادامه دارد، پدیده ای که  خشک مغزانی را تولید میکند که خود را منفجر میکنند که مسلمانان برادر، نه بیگانه دین ان را، بخاک و خون بکشند.

اما معمولا فراموش میکنیم که خود زاییده بخش اخیر هستیم، بخش ی که تاریخ آن با تجاوز و غارت آغاز گردیده و با نابودی یک فرهنگ و تمدن اصیل، راه و روش زندگی در دوران باستان، ادامه یافته است. اما چنان این درد و ننگ تاریخی را از خاطره مان ربوده اند که هرگز نمیتواند موجب همبستگی و همدردی جمعی گردد. ما در آغوش متجاوز و غارتگر، نه تنها احساس  امنیت و آرامش میکنیم، بلکه یکی از سر سخت ترین مدافعان خدایی که خود را به زبان تازیان، الله نامیده است، تبدیل گردیده و آماده ایم که خود و جهان را در دفاع ازکتاب قرآن به آتش بکشیم، کتابی که حاوی احکام ابدی برای زندگی بشری در این جهان و جهانی دیگر است، مطلق و چون چرا ناپذیر، کتابی که از فهم آن پس از گذشت یکهزار و چهارصد سال، هنوز عاجز و نتوانیم. ندانستن زبان الله که شرم نیست؟ "قرائت " آن البته که و واجب و یک وظیفه ی شرعی ست. اما فهم آن چندان ضروری هم نیست. چه فهم آن طهارت میخواهد و ریاضت، ترک دنیا میخواهد و انکار خویشتن، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت مطلق. اگر عشقی است به کتاب آسمانی، عشقی ست آتشین از سر کوری و نابینایی، نه از سر فهم و تعبیر و تفسیر، توانایی هایی که نه تشویق و نه پرورش داده شده است در دامن کتاب مقدس، کتابی که الله خود از بیخ آسمان ها به رسول خود مخابره کرده است. وای اگر فهمی، فهم بزرگان و اندیشه وران، از آموزش های الله همراه میشد با نفی و نقد، بیرون کشیدن زبان بود از حلقوم و آویخته شدن  بر دار مجازات.

شاید اگر در دانستن آزاد بودیم، میتوانستیم در یابیم که الله چه میآموزد و آموزگار چه باورها و ارزشهایی ست.. آنگاه چه؟ آیا از الله پرستی دست بر میداشتیم؟ نه. آنگاه برچیدن بساط تقدسی پیش میآمد که تحت شمشیر خلق گردیده است. ترس و واهمه از تقدس زدایی، بود که تازیان را به حیوانی درنده تبدیل میکرد.  در حالیکه نقد خدایی که در قرون وسطی خلق گردیده بود، خدایی که از ابراهیم، قربانی فرزند را طلب میکند و در جلد مسیح به زمین فرود میآید، اندیشه ی بشر را آزاد و رها سخت، چنانکه گویی دیر زمانی بوده است که زمان آبستن اندیشه های تابناک بوده است، اندیشه هایی همچون انسان متفکر(سوژه)، اندیشه ی نقد عقل و خرد و فهم دیالکتیکی هستی، هم بشکل ایده آلیستی و هم ماتریالیستی، اراده ی معطوف به قدرت بمثابه جوهر هستی و یا اندیشه های معاصر ساختار گرایی و ساختار شکنی،  همه زائیده ی آزادی و رهایی عقل و خرد بشر از یو غ فرهنگ کلیسایی، فرهنگی که اساس آن خدا شناسی بوده است. لازم به یاد آوری ست که این رهایی  در همان حال به کشفیات علمی و رشد نیروی حیرت انگیز تولیدی بشر و سلطه بر طبیعت منجر گردید. آن جهان ساکن بدون جنب و جوش با بیرون راندن خدا از عرصه سیاست و قدرت بود، ناگهان به جهانی پویا و تغییر پذیر تبدیل گردید.

حال آنکه ما در جهان اسلام، شاهد چیزی نبوده ایم، جز استبداد و سرکوب. شاهانی که بر ما حکومت میکردند خود را "سایه " الله میدانستند. که فرمان آنها مثل فرمان الله چون و چرا ناپذیر بود و خشم و خشونت و بیرحمی را از الله آموخته بودند. مثل الله مردم ایران را چیزی بیشتر از بنده و رعیت نمیدیدند. بقای حکومت خود را تنها در یک چیز میدیدند، تسلیم و اطاعت مطلق. روشن است تا چه حد باید ترس و وحشت ایجاد میکرده اند تا ایرانیان را در رعیتی و بندگی نگاه دارند، یعنی در ضعف و نا توانی، غرق در خرافات و ارزش نهادن بر ذلت و خواری و تسلیم به ذات الهی. تنها در تاریکی و کوری ست که میتوانیم چنان به کتاب قرآن دل ببندیم تا بتوانیم شمشیر انتقام بر کشیم و بخاک و خون کشیم آنکه به نفی و نقد آموزشهای الله بپردازد. زبانی را که حرمت الله را شکسته است   از حلقوم گوینده و یا اندیشه ور، بیرون کشیم. ما از دورانی سخن میرانیم که استعمار غرب هنوز زاده نشده بود. تمامی عقب ماندگی ها را ناشی از ظهور استعمار دانستن، گریز از مسئولیت است، گریز از آنچه که هستیم. آیا آقای احمدی نژاد اختراع انگلیس و توطئه ی آمریکا ست؟ چاه چمکران ها ارمغان استعمار است؟ حوزه های علمیه، مرکز تولید و نگاهداری مقدسات، افسانه ها و اسطوره ها، علما و فقها، مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها را استعمار غرب، خلق کرده است؟ خمس و ذکات، نماز و روزه و زیارت را چه؟ حجاب و جدایی جنسیت ها را چه؟

این بدان معنا ست که مهاجمان عرب، تنها خاک و سرزمین ما را پس از خونریزیها و تخریب و ویرانی ها، به اشغال خود در نیاورده اند، آنها خود آگاهی ما را به غارت برده اند. ما را از آغاز با خود بیگانه ساختند با فرهنگ و راه روش زندگی اجداد ی. اگر خدا و یا  خدایانی داشتیم، اگر پیامبری داشتیم و کتابی، مغی داشتیم و مقدسی، رسمی و رسومی و تمدنی، همه را زیر برق شمشیر از ما  ربودند. یعنی که ما را زور گیر کردند و مورد تجاوز قرار دادند و  بر ویرانه ی آتشکده ها، مساجد ساختند و پرستش الله را جانشین پرستش اهورامزدا، نمودند. و ما را سلطه پذیر و مطلق گرا و خرافات پرست پرورش دادند.

این نگارنده هرگز به اندیشه ی بازگشت به گذشته خوشبین نبوده است و هرگز آنرا یک راهکار جدی بشمار نیاورده است. اما سخت به بازبینی آن معتقد هستم چون اگر آن نبینیم، آن گذشته ی تاریخی را، هرگز این را، وضع موجود را مشاهده نمیکنیم.  باین معنا که ما در شرایط کنونی شاهد آنچه هستیم که در گذشته ما را تیره بخت و سیه روز گردانده است. یعنی که به اسارت و بندگی کشاندن یک جامعه دیر زمانی ست که در حال اجرا است. چنانکه گویی بار دیگر تازیان مهاجم، سر زمین ایران را به تسخیر خود در آورده اند و خود را بار دیگر در ستیز و خصومت با فرهنگی غنی و عمیق و برتر از فرهنگ خود، روی در روی می بینند، فرهنگی که از آن بوی آزادی  و رهایی به مشام میرسد، فرهنگ سکولاریسم، فرهنگی که دوست دارند در نزد عامه ی مردم  فرهنگ کفر و بی دینی و بی بند و باری و بی اخلاقی ، معرفی نمایند، فرهنگی که فساد و تباهی  آور است. پس شریعت است راه نجات، راه و روش اسلامی، نظام عبودیت و بندگی.

سخنانی که اخیرا وزیر علوم کشور ولایت، کامران دانشجو، در باره اخراج استادان دانشگاه ها و یا بازنشستگی آنان و جدایی جنسیت ها ایراد نموده است، نمونه ای است از برنامه طولانی مدت تازی پرستان ایرانی برای برانداختن هرگونه حرکت و جنبش ی بسوی آزادی و رهایی.  بنا بر گزارشهای منتشر شده وزیر علوم با کمال سر افرازی اخراج اساتید با تجربه و علم و دانش را از دانشگاه  و یا به اجبار باز نشسته ساختن آنان اقرار نموده  و اظهار میدارد که:

«اساتید دانشگاه باید انقلابی‌گری و آرمان‌خواهی را به نسل بعد منتقل کنند» «متون درسی هم باید با این مضمون مطابقت کند و میان دانشگاهیان باید مناسبات بر مبنای احکام شرع مقدس باشد.»

حرف از این نسل نیست. حرف از نسلهای آینده است. تنها استادانی میتوانند در دانشگاهها تدریس کنند  که تسلیم و اطاعت را آموزش دهند و آداب و رسوم بندگی و عبودیت، جوهر "احکام شرع مقدس."  در کجای این جهان میتوان وزیری چنین کوتاه اندیش یافت؟ سخنانی که از وزیر علوم، در همین راستا در روزنامه ها و رسانه های اینترنتی نقل شده است، نشان میدهد که ولایتمدارن آنانی هستند که تف ولایت را لیس میزنند و بر نشیمن گاه ش بوسه های فراوان. آنها  اسارت و بندگی را نه  برای این نسل بلکه نسل های آینده رقم میزند.
وی همجنین اظهار داشته است که:
 «دانشگاه‌های ما استاد سکولار نمی‌خواهد، این اساتید می‌توانند در جاهای دیگر مشغول شوند اما در دانشگاه نه.»

همچنانکه شیاطین از صلیب هراسناک میشود، ولایتمدارن تف لیس، از "سکولار " به وحشت گرفتار میشوند.  اگر در یکهزار و چهار صد سال پیش از این مهاجمین تازی دست به متلاشی ساختن فرهنگ و تمدن باستان زده اند، هم اکنون مهاجمان از درون به پاک سازی اندیشه های آزادی و رهایی تحت مبارزه با سکولاریسم بر خاسته اند. برخاسته اند که نظام ولایت را تا قیامت تداوم بخشند.

این یک یاد آوری بیش نیست که در این تاریکی و سیاهی چه جانورانی در راس قدرت لانه کرده اند و هم چون موریانه تمام زمینه های نا فرمانی، شورش و عصیان و پاره ساختن بندهای اسارت و بندگی را میجوند و ویران میکنند. "روزنامه آرمان از قول یک مقام وزارت علوم خبر داده که از سال جاری دانشجویان تازه وارد به دانشگاه «پالایش روانی» می‌شوند." فهمیدید این مقام چه گفته است؟ فهمیدید به چه جنایتی اعتراف کرده است؟ «پالایش روانی؟ » به چه حقی؟ به چه منظور؟ مگر منظوری دیگری هم جز پرورش و ترویج اخلاق سلطه پذیری، اخلاق عبودیت و بندگی، میتواند چیز دیگری باشد؟ همان اخلاقی که تازیان فاتح بر نیاکان ما بضرب شمشیر تحمیل کردند. چه چیز دیگری میتوان برای آنچه این مقام رسمی، « پالایش روانی» نامیده است، متصور شد؟
این تنها یک یاد آوری ست که چگونه گذشته بار دیگر به زمان حال بازگشت میکند.

ای مومنان از خشم و قهر الله هراس بدل بدارید که از شما به درونتان نزدیکتر است. او شما را بخوبی می شناسد اما شما هرکز او را نخواهید شناخت. دفتر اعمال شما نزد او ست که در قیامت گشوده شود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

بحساب دین یا بحساب ملت

خداوند خامنه ای پس از آنکه از حضور در دانشگاه تهران در شانزدهم آذر خود داری نمود مبادا که با خشم دانشجویان روی در روی گردد، در سالن دانشگاه علم و صنعت در حالیکه سه هزار نفر بسیجی آماده ابراز بندگی در برابرش بودند، ظاهرا سر زده،  حضور یافت. در خطبه ای که برای بندگان خود خواند، بار دیگر نشان داد که چرا تنها مقام خدایی است که برازنده او ست، نه مولا امیرالمومنین و یا خاتم المرسلین و یا ابوالفضل علمدار، هم چنانکه مداحان متملّق و چاپلوس در همان گرد همایی به وی لقب دادند. خداوند خامنه ای به همه بندگان خود نشان داد که از او دانا و بینا تر، عالم و توانا تر، هیچ بنده ای یافت نخواهد شد. از اعماق آسمان ها بزمین فرود آمده بود  که با بندگان خود سخن گوید. که آتش هایی که از زیر خاکستر در گوشه و کنار کشور سر کشیده اند، فرو نشاند ه و بر آنها آب سرد خاموشی بپاشد پیش از آنکه به یک حریق تام و تمام تبدیل شده،  به تخریب و ویرانی بارگاه فقاهت و سرنگونی دین از مسند قدرت منجر گردد. چرا که خداوند خامنه ای بخوبی آگاه است که حریق بزرگ از دانشگاه ها ست که آغاز میگردد. بنابراین، بر بال عظیم جبرئیل در دانشگاه علم و صنعت فرود آمده بود برای گفتن حرف آخر و صدور فرمانهای نهایی تا جنبندگان و جانداران بر روی زمین سر در آخور خود فرو برده، تسلیم شده  اطاعت کنند و فرمان برند.تا سکوت و سکون و آرامش، بر قرار گردد.

خداوند خامنه ای سخنان زیبا و دلنشین و فریبنده بسیار گفتند. ضمن تاکید بر حفظ ارزش های اسلامی ، جانثاری و جان فشانی برای مردم و نیز عدالت خواهی و کرامت انسانی،به تشویق و تمجید  دانشجویان پرداخت و نقش اساسی آنها را در پیروزی انقلاب و ادامه مبارزه علیه کفر و باطل و اجتناب از اشرافی گری، مورد ستایش قرار داد. پیشرفتهای حیرت انگیز حکومت دین در زمینه های علم و دانش و تکنولوژی مدرن را ستود و برای تداوم آن و صعود به قله های رفیع تر، فرمان صادر نمود.

اما  تحکیم و بر قراری سلطه دین بر قدرت، محور اصلی سخنان او بود. نیازی به گفتن نیست که وی برای درمان دردهای جانکاه ملت، از جمله تورم و بیکاری، افزایش فقر و محنت و تنگدستی، فراگیر شدن جرم و جنایت و دزدی، اعتیاد و روسپیگری و عدم ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی بر  فراز زمین قدم رنجه نکرده بودند. به واقعیت های زندگی مادی، خداوند خامنه ای اعتنایی ندارند چون او در آسمان رویا انگیز آرمان گرایی و یا دین پرستی میزیید. در جای پای محمد، پیامبر عرب است که او پای خود را میگذارد. او بود که اعلام نمود که من چیزی میدانم که کسی نمیداند. و به آنچه من میدانم همه باید تسلیم شوند و اطاعت کنند. او گفت من خدا را دیده ام. خدا یکی است و بجز او نیست دیگری. خداوند خامنه ای هم به دانشگاه علم و صنعت تشریف فرما شده بودند که اعلام کنند که خدا یکی است یکتا و آن هم من هستم و نیست دیگری بجز من. مهم نیست که در آینده چه شخصی را بندگان من به ریاست کار گزاری و یا جمهوری بر گزینند، اقتدار حکومت دین پا بر جا خواهد ماند. او صریحاً اعلام نمود که:

ساخت حقوقی و رسمی نظام جمهوری همان ارکان نظام ، اعم از دولت، مجلس، قوه قضاییه و بقیه دستگاه ها، و انتخابات است که در قانون اساسی آمده، که البته حفظ آنها لازم است ولی برای ماندگار حقیقی جمهوری اسلامی کافی نیست ( سایت حبرگزاری پارس، 25 آذر).

لازم اما نه کافی یعنی که حتی قانون اساسی، که ظاهر بیانگر اراده ملت است، میتواند به حاشیه رانده شود. چرا که برای حفظ سلطه دین کافی نیست. باین معنا که نهاد های قانونی از جمله انتخابات و مجلس قانونگذاری، ظاهر نظام اسلامی است، در پس این ظاهر، حقیقتی نهفته است که وجه اصلی حکومت دین است و آنهم تمرکز قدرت در دست آیت الله ها و حجت الا سلام های حوزه های علمیه برهبری خداوند خامنه ای است که کلام و فرمان او ماورا ی قانون قرار دارد.

 بدینترتیب خداوند خامنه ای با رقیبان  رئیس کارگزاران ش، محمود احمدی نژاد، که اخیر دچار ضعف کفایت و لیاقت و مدیریت شده بوده است ، اتمام حجت نمود: که حتی اگر همه با هم متحد شوید و دولت وحدت ملی هم تشکیل دهید، باید اطاعت کنید و فرمانبردار باشید. به کسب قدرت از طریق نهاد های قانونی زیاد امیدوار نباشید. یعنی روی رای مردم حساب نکنید مهم نیست که رای مردم را کسب کنید. نظام جمهوری اسلامی دارای نفی ها و اثبات هایی هست که حرف آخر هستند و چون و چرا ناپذیر. مثل نیست و هست خدا و یا، لا اله الا  الله. وی خاطر نشان ساخت که وجود نفی ها و اثبات های حکومت دین است که سبب اصلی همه خصومتها و دشمنی ها علیه نظام جمهوری اسلامی گردیده است. گویی که صلح است و انسان دوستی که در نهاد آرمانهای دین اسلامی نهفته است نه خصومت و خشونت و جنگجویی. گویی جهاد و شهادت چیز دیگری هم هست بجز جنگ و خونریزی برای تحصیل رضای الله. و  گویا جمهوری اسلامی بدون دشمن هرگز میتوانسته است دوام و بقا آورد و یا آنکه خدا بدون شیطان میتواند دارای وجود باشد. خداوند خامنه ای نفی ها و اثبات های نظام جمهوری اسلامی را بشرح زیر چنین بر شمرد.

نفی استثمار، نفی سلطه پذیری، نفی تحقیر ملت ها از جانب قدرت های سیاسی دنیا، نفی وابستگی سیاسی، نفی نفوذ و دخالت قدرت های مسلط و نفی سکولاریسم اخلاقی و اباحی گری، را از نفی های قطعی خواند و از هویت ملی و ایرانی، ارزشهای اسلامی، دفاع از مظلومان جهان و تلاش برای فتح قله های قلم و دانش، به عنوان اثبات های جمهوری اسلامی  ایران نام برد و سپس خاطر نشان ساخت که به هیج وجه از این ویژگیها کوتاه نخواهیم آمد (همانجا).

اگر در اینکه گوینده لا اله الا  الله، محمد بوده است و یا خود الله، بحث وجود دارد، در خداوندی آقای خامنه ای نباید کوچکترین شکی و تردیدی وجود داشته باشد. چرا که همآنقدر مطلق میگوید و مطلق میاندیشد که الله، اکبر است، و به همان میزان نیز به برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس تسلیم و اطاعت تعهد دارد. از علم غیب خبر آورده است که:این نفی ها و اثبات ها، هست و چیز دیگری هم نیست و نخواهد بود. رویای فرو آوردن دین را از اریکه قدرت بیهوده در سر نپرورانید. افزون بر این نیز، کلام خداوند خامنه ای بسیار شباهت دارد با کلام الله.  سحر آمیز است و جادویی و مقهور کننده، کلامی ست که تسلیم و اطاعت هر جنبنده و جان داری را طلب کند. چرا که کیست که بتواند با نفی استثمار و سلطه پذیری و وابستگی، و نفوذ و دخالت قدرتهای بزرگ و دفاع از مظلومان جهان، به نفی و مقاومت بر خیزید؟ مگر منصف را چاره ای دیگری هم هست بجز تسلیم و اطاعت؟

اگر کسی فریب این کلمات جادویی را نخورد و بخواهد ادبیات خدایی را بفهمد، باید ناگفته ها را مورد توجه قرار دهد و نه آنچه گفته شده است. چرا که اصالت و حقیقت ادبیات خدایی، خود را در آنچه ناگفته میماند پنهان ساخته اند. باین معنا که نفی استبداد و دیکتاتوری، نفی سرکوب و زور گویی، نفی سکوت و خفقان، نفی سانسور و شکنجه، نفی وابستگی اقتصادی و مالی، نفی اسارت و بندگی در لیست نفی های خداوند خامنه ای قرار نمیگیرند. همچین نفی تورم و بیکاری، نفی فقر و محنت و تنگدستی. آیا مردم ایران، مردمی که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محرومند، مظلوم نیستند که خداوند خامنه ای حتی اشاره کوچکی هم به آنها نمیکند.

 از نفی های ذکر شده اما هیچ یک خطرناک تر از سکولاریسم اخلاقی و اباحی گری، نیست چون هر دو سلطه و سروری دین بر جامعه را نفی میکند و خواهان حق و حقوق بشری اند نه سلطه الله و حق و حقوق  و فرمان الهی. بنابراین، ظهور کوچکترین بارقه ای از سکولاریسم اخلاقی که گفته میشود یکی ست با آنچه او لابلای واژه اباحی گری می پیچد، به معنای الحاد و مشروع و مباح دانستن هر چیزی به ترجمه آزادی و آزاد زیستن از احکام و خرافات دینی و یا به زبان فقهی، بی بند و باری، بد حجابی و بی عفتی، فساد و فحشا و تباهی، باید در نطفه نابود شود. کوچکترین حرکت به آن سو را باید بی درنگ درهم فرو ریخت. چرا که رشد و نمو این پدیده بنا بر قول خداوند خامنه ای به ظهور شاه سلطان ها و آزادی مطبوعات و افول دین و در نتیجه به انحراف از آرمانهای اسلامی  از جمله جهاد و شهادت پرستی، عدالت و کرامت انسانی، منجر میگردد. کیست که نداند خداوند خامنه ای چه کسی را در نظر دارد وقتی از شاه سلطان سخن میراند. آیا میتواند کسی باشد بجز آقای حجت الا سلام خاتمی، پرورش یافته حوزه های علمیه قم، یکی از نخبگان برگزیده امام خمینی. صرفنظر از اعتبار و اجتهاد فقهی، آقای خاتمی کسی بوده است که بیش از 70 درصد رای مردم را بدست آورده بوده است، درست به آن دلیل که بوی سکولاریسم از دهان ش به مشام مردم رسیده بود. از این روی خداوند خامنه ای در  خوار و حقیر ساختن وی از هیچ دریغ نداشت.  چرا که  اراده مردم در دل خداوند خامنه ای هراس انداخته و او را مضطرب و نگران ساخته بود. مقایسه خاتمی با شاه سلطان حسین اگر چه تلویحاً و در لفافه، خاطر نشان ساختن این واقعیت است که هر گاه مردم در گزینش خود آزاد گزارده شوند، کسی را بر خواهند گزید که تبلور ضعف و تباهی است و مماشات و مصالحه با دشمن. به عبارت دیگر، این اراده مردم است که خداوند خامنه ای با آن سر دشمنی و خصومت دارد. مسلم است که وی با خاتمی شخصا خصومتی ندارد و به تعهد او نسبت به فقیه سالاری ایمان دارد. با مردم است، بویژه با آن مردمی که تمایل به اباحی گری و یا سکولاریسم اخلاقی نشان داده اند  و خاتمی را برگزیده اند، خداوند خامنه ای در ستیز و دشمنی است،  نه آن درصد کوچکی از مردم جیره خوار سینه چاک سینه زن.

خداوند خامنه ای به دوران ریاست جمهوری حجت الا سلام خاتمی اشاره میکند و میگوید که:

در دوره ای شاهد بودیم که در مطبوعات ما به صورت رسمی و علنی جدایی دین از سیاست را تبلیغ می کردند و یا بالاتر از این، به صراحت و آشکار از رژیم ، جبار و سفّاّک پهلوی دفاع می شد (همانجا)

وی فراموش کرده است این دوران همان دورانی ست که رای مردم و انتخاب خاتمی، به ریاست جمهوری، آبرو و اعتبار ی به حکومت دین که در نتیجه جنایت هایی که در داخل و خارج از ایران مرتکب و مخالفان خود را به شیوه های اسلامی یکی پس از دیگری از میان برداشته بود، باز گرداند و برای چند صباحی از رسوایی و رو سیاهی نجات داد. دوران ریاست جمهوری خاتمی را محکوم و تحقیر میکند ولی خدمات گرانبها یی را که خاتمی به  بقا و تداوم نظام اسلامی کرده است نادیده میگیرد. اما گویا آن دوران شیطان، آیه های معروف خودش را در گوش خداوند خامنه ای خوانده بوده است که اجازه داده بود شاه سلطان حسینی، همچون حجت الا سلام خاتمی مسند کار گزاری را به اشتغال خود در آورد. مسلم است که ستیز و خصومت با دوران خاتمی تنها به آن دلیل است که به شیفتگان دین هشدار دهد و آنها را توجیه و تجهیز کند که آنجا که ارا ده مردم حاکم شود خطر انحراف ، و یا خطر افول و سقوط دین وجود دارد، یعنی که شاه پرست و دین ستیز، ملحد  و آزادیخواه، لیبرال و ملی،  غرب زده و شرق زده، چپ و انقلابی، راست و معتدل، مارکسیست و دموکرات، حق زندگی بدست میآورند. دگر اندیشان و دگر زیستان از زیر زمین سر بیرون آورده و ریشه مساجد و حوزه های علمیه را از بیخ و بن بر کنند.

 خداوند خامنه ای از ارزش های اسلامی بر اساس عدالت و کرامت انسان در همین راستا سخنفرسایی بسیار نمود. اما فراموش کرد که بگوید که در همین دوران که اجاز ه داده بود شاه سلطان حسین بر تخت شاهی بنشیند، یعنی پس از دوران قتل عام ها در زندان ها و کشتار جوانان انقلابی در سال های 60 تحت جرم محاربه با خدا، شاهد قتل های زنجیره ای هم بوده است. شاهد سرکوب جنبش دانشجویی هم بوده است، دورانی که بهترین اندیشمندان این سر زمین، همچون سعید سیرجانی، محمد مختاری و محمد  جعفر پوینده و بسیاری دیگر به جرم دگر اندیشی به شیوه های اسلامی به دست جاسو سان شمشیر کش ولایت فقیه بقتل رسیدند. البته که نابودی دگراندیشی و دگر زیستی، مخالف و منتقد، سنتی است که از آغازین روز ظهور پیامبر عرب بنیان گذاری شده است. از همان آغاز شمشیر اسلام بود که سینه شاعره ای را که پیامبر را هجو کرده بود در حال شیر دادن فرزندش شکافت و او را خاموش ساخت. به ضرب شمشیر اسلام بود که شاهدت خوانی بر مردم ایران تحمیل گردید. هم اکنون شمشیر اسلام  را از فرق سر مردم بر گیر با چشمان خود مشاهده خواهی کرد که با چه سرعتی مساجد و حوزه های علمیه و ارزشهای اسلامی فرو خواهند ریخت و نابود خواهند شد. خداوند خامنه ای هرگز پذیرای این حقیقت نخواهد بود که عدالت و کرامت  انسانی در زیر سایه سنگین شمشیر، مفاهیمی تو خالی هستند و حقارت و ذلت و خواری.

خداوند خامنه ای دچار همان فریبی است که همه ی قدرتمداران یکه تاز و مطلق گرای تاریخ بدان مبتلا بوده اند: فریب قدرت. یعنی خداوند خامنه ای گرفتار شیطان شده است و خود از آن بی خبر است. چرا که تنها شیطان زدگان هستند که سخت شیفته و دلداده ی قدرت شوند. شیطان به فریب خورد گان خود باده قدرت می نوشاند تا آنها را  مست و مدهوش نموده که از واقعیات گریخته و در اعماق آسمانها دچار خدایی شوند. فریب خورد گان شیطان زمانی به واقعیت پی میبرند که دیگر کار از کار گذشته است. رضا شاه وقتی به موضوع پی برد که خود را در تبعید یافت. فرزندش وقتی به واقعیت آگاه گردید که عکسهای خود را در شعله های آتشی که مردم شاه دوست به پا کرده بودند با چشمان خود مشاهده کرد. در آنزمان بود که صدای مردم به گوش وی رسید. صدام حسین البته وقتی که به عنوان مجرم در دادگاه محاکمه میشد هنوز از دیدن واقعیت سر باز میزد، درست تا لحظه ای که طناب دار ی را که خود بگردان هزاران هزار بی گناه انداخته بود بدور گردن خود احساس کرد. اما خداوند خامنه ای دچار فریب بزرگتری ست زیرا که طناب دار فقط به گردن او نیست که خواهد افتاد بلکه اسلام است که با او بدار مجازات  آویخته خواهد شد. بهتر است که خداوند خامنه ای به یاد داشته باشند که کوتاه نیامدن از نفی ها و اثبات های نظام جمهوری اسلامی، بحساب دین گذارده خواهد شد و نه بحساب ملت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

حکومت اسلامی
بازنده ی بزرگ در اجلاس جنبش عدم تعهد.

دستگاه ولایت در آغاز اجلاسیه جنبش عدم تعهد، همچون مشت زنی که برای قهرمانی آماده گردیده است، قدم در  رینگ نهاد. برای برگزاری و شرکت در این اجلاسیه، حکومت اسلامی مثل همه ی مشت زنها که آرزوی قهرمانی را در سر می پرورانند، دست به چه تمرین های سخت و طاقت فرسایی که نزد. میلیاردها تومن هزینه براه اندازی این اجلاسیه نموده حتی کارکنان شهر بزرگ تهران را بیرون راند، به قیمت 5 روز مرخصی و 30 لیتر سهمیه ی بنزین، ابتکاری انسان دوستانه در برقراری امنیت و آسایش برای مهمانانی که انتظار میرفت برای قهرمان آینده، قهرمانی برخاسته از مقدس ترین باورهای مردم، هلهله نموده و هورا بکشند. لشگری عظیم  یکصد و بیست هزار نفری در سراسر تهران گسترده بود که مبادا جنبنده ای بجنبد. آری رژیم ولایت به میدان آمده بود که پوزه غرب بویژه آمریکا، شیطان بزرگ را بزمین بمالد.

هم ولایت و هم رئیس کار گزاران او، احمدی نژاد با بسم الله آمده بودند و با سلام و صلوات و آیه های قرانی و فراخوانی بسوی انبیا، بسوی انساندوستی، دفاع از کمال انسانی، صلح و مسالمت و عشق و محبت. چنانکه گویی میتواند که دندان های تیز و چنگال برنده خود  را در پس کلمات قشنگ پنهان نگاه دارد. با این وجود، از هان ش چیزی جز نفرت و کین خواهی بیرون نیامد. که دشمن دیرینه ی غیر متعهد ین، غرب بوده است و آمریکا، اول استعمار و بعد استثمار و سپس فقر و بدبختی و استبداد. که دوران مدیریت جهان بوسیله دیکتاتوری چند کشور غربی بسر آمده است. دورانی جدیدی در حال آغاز است که بر عکس نظام های سرمایه داری و مارکسیستی، پیشرو است و پیش رونده، نه بازدارنده و عقب نگاه دارنده برای کسب منافع مادی. راه نجات راه معنویات است و راه انبیا. که نظام ولایت هرگز نخواسته است چیز دیگری مگر صلح و دوستی و مسالمت. بجز حق چیزی نخواسته است و نجوید. غنی سازی هسته ای حق است. امتیاز نیست. هدفی ندارد مگر خدمت به بشریت. بی جهت مورد غضب قرار و خشم غرب را بر افروخته است. که تور تحریمات اقتصادی را هرچه بیشتر گسترده تا اطمینان و اعتماد مردم را متزلزل میسازد که بر علیه حاکمیت، سر به شورش و براندازی بر دارند. که فلسطینی ها حق دارند که بسر زمین اجداد ی خود باز گردند و آنرا از دست یهودیان غاصب بیرون بکشند.

دستگاه ولایت، از هرگونه ابزاری بهره بر گرفته بود که اجلاسیه جنبش عدم تعهد را به میدان رو در رویی حکومت اسلامی با غرب به رهبری آمریکا تبدیل کند. غیر متعهد ین را با خود همراه ساخته چنانکه خود را در دامن قهرمان نو خواسته پر تاپ کنند. که اکثریت چشم گیری از غیر متعهد ها که رویهمرفته دو سوم اعضای سازمان بین الملل را تشکیل میدهند، هم صدا با حکومت ولایت شعار «مرگ بر آمریکا» را سر دهند. یک دل و یک زبان به دفاع از یک عضو مظلوم و بی گناه، به پا خواهند خواست و غرب و آمریکا را محکوم نموده، تحریمات اقتصادی را غیرقانونی و غیر انسانی خوانده و از اسرائیل خواهند خواست که فلسطین را به فلسطینی ها باز پس دهد. و آنگاه که قدم به سازمان جهانی پا نهادند، تمام نهاد های گذشته و کهنه را با نهادهایی که اساس آن شریعت اسلام است، از نو بنیاد نهند. مضاف بر این درسی از زندگی معنوی، بشر دوستی و صلح و همزیستی و همکاری، مودت و دوستی از حضرت ولایت و رئیس جمهور حکومت اسلامی، میآموزند تا وقتی به کشورشان بازگشتند، بهشتی را همچون بهشت ولایت بنیان نهند.

اما چیزی نگذشت که دستگاه ولایت، در گوشه ی رینگ گرفتار آمد و مشت های سنگینی یکی پس از دیگری بر سر او فرود آمدند. چنانکه داور آماده بود که شمارش تا ده را آغاز کند و بازی را ضربه ی فنی اعلام نماید. چرا که در برابر مشت های سخت و خرد کننده ای که بر سر و بدن او فرود، میآمد، بشدت هوش و حواس را از مخیله اش پرانده بود گویی که قادر نیست مستقیم به پیش رود. جسم کم جانی که هر لحظه ممکن بود بر خاک افتد و از هوش رود. ضعف و قلابی بودن قهرمان نوخاسته، حکومت اسلامی، بسرعت آشکار گردید. چه ولایت ترجیح داده بود که با اشباح بجنگ برود تا با رقیب اصلی، با مسئله ی سوریه، غنی سازی هسته ای، سرکوب و جنایت ضد بشری در داخل. در این تصور باطل که میتواند آنها را در پس لفاظی های انقلابی، پنهان بدارد. مشت های محکم را مصر بعنوان رئیس پیشین عدم تعهد  بر رهبران حکومت اسلامی وارد آورد. سرکوب و کشتار مردم سوریه را بدست بشار اسد محکوم کرد و از غیر متعهد دین خواست که یکجا، یک دل و یک زبان به دفاع از مردم سوریه که برای ابتدایی ترین حق و حقوق خود، آزادی و عدالت بپا خواسته اند بشتابند و دیکتاتور خون آشامی همچون بشار اسد را با ابزار مسالمت آمیز از مسند قدرت، بر گیرند و کشتار مردم بی گناه را به پایان آورند. که این نه یک وظیفه سیاسی بلکه یک وظیفه ی اخلاقی ست.

این آغازین ترین مشت هایی بود که پیکر دستگاه ولایت را به لرزه انداخت. گیج و حیران، مست و مدهوش از مشت های ویران کننده ی مصر، دیوانه و ار از خود واکنش نشان داد. سخت کوشید که سخنان رئیس جمهور مصر، مرسی، در سر زمین ولایت شنیده نشود، دست به سانسور زد. حرف های رئیس جمهور مصر را در رسانه های خود وارونه ترجمه نمود که  به خورد مردمی سرکوب و خاموش نگاه داشته شده، بدهد. آیا مرسی نمیدانست که مشت سنگین او دهان دستگاه ولایت را هدف قرار داده است؟ رئیس جمهور مصر بخوبی آگاه بود که با محکوم ساختن بیرحمی ها و خشم و خشونت بشار اسد، حامی و پشتیبان و نگاه دار اصلی بشار اسد بر مسند قدرت را نیز محکوم میساخت. اما گفتمان مرسی مشت ی بود بسیار گرانبار تر از این. زیرا که او نشان داد که انقلاب مصر هرگز بهره و یا الهامی از انقلاب اسلامی نگرفته است و در راه اسلام نیست که او قدم میگذارد. او نه از اسلام سخن گفت و نه با قرائت قرآن آغاز نمود، او الله را عجالتا در خانه خویش نگاه داشته بود. او در دفاع از آزادی و عدالت سخن گفت، همان آرمان هایی که هم ولایت و هم کار گزار او رئیس جمهور، احمدی  پرجم آنرا بر دوش خود بر افراشته بودند. آنهم درست در زمانی که بعنوان حامی دیکتاتور سوریه در عمل دست به جنایت و خونریزی علیه بشریت میزنند. بی جهت نبود که دستگاه ولایت هوش و حواس باخته بود.

دستگاه ولایت هنوز از ضربه های مرسی بخود نیامده بود که با مشت های محکوم و کوبنده ی دیگری از سوی دبیر سازمان بین الملل، بان کی مون، بر پیکر تو خالی حکومت اسلامی وارد آمد که چه زشت و پلید است تهدید کشوری دیگر به نابودی و چه زشت تر و پلید تر است وقتی وجود زخمی عظیم و دردناک بر پیکر جامعه ی انسانی را انکار میکنیم و قصد و نیت خود را برای دستیابی به فن آوری هسته ای با ابزار خدعه و نیرنگ بپوشانیم. بان کی مون بشار اسد را نیز مسئول کشتار و و بخاک و خون کشیدن مردم بی گناه و عادی سوریه خواند. که خود مشت محکم دیگری بود بر پیکر ولایت. چرا که کمتر کسی هست که نداند که برنامه سرکوب و خاموش سازی جنبش اعتراضی مسالمت آمیز مردم سوریه را عوامل ولایت در سوریه پیاده سازی نموده اند. سرکوب و خاموش ساختن جنبش سبز این تصور را برای دستگاه ولایت بوجود آورده بوده است که میتواند براحتی همان ابزار و تاکتیک و استراتژی را بکار گیرد، تا مولی خود بشار اسد را بر مسند قدرت نگاه دارد، برنامه ای که دیر یا زود با شکست جوجه دیکتاتوری همچون بشار اسد به پایان خواهد رسید. اما مشت کاری و ویرانگر بان کی مون زمانی بر پیکر ولایت فرود آمد که وی از نگرانی های خود در باره وضع حقوق بشر در دستگاه ولایت سخن گفت، گویی که نقاب از چهره ی کریه ولایت بر گرفته شده بود.  

مسلم است که دستگاه ولایت را نه شرمی است و نه حیایی، چرا که حکومت ولایت، حکومت الله ست، حکومتی که هیچ دشمنی نتواند باو کوچکترین گزندی رساند.
ای مردم دنیای فانی و زودگذر به هوش باشید که روز بازرسی فرا میرسد و همه باید به الله پاسخ بگوییم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

ولایت جلوه ی الله

ولایت فقیه در چهاردهم خرداد(89)  بار دیگر بر فراز منبر جلوس نمود و «به مناسبت بيست و يكمين سالگرد رحلت امام راحل»  بندگان الله را به تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، و یا به "اسلام ناب محمد ی " -اسلامی که خصم آشتی ناپذیر اسلام آمریکایی " است، فراخواند.  ولی فقیه در آغاز خطبه خود به دوران رسالت رجعت میکند تا خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام جویی که تا کنون برای حفظ و تداوم نظام اسلامی بکار گرفته است توجیه و مشروع سازد. بدین منظور وی به دورانی باز میگردد که الله خود بواسطه محمد بر بادیه نشینان عرب حکومت میکرد. دورانی که الله، محمد را برگزیده بود که مخلوق خود را به پذیرش و باور به اصل و اصول دین اسلام و شریعت الهی دعوت نماید. بنا بر قول ولی فقیه در آن دوران هم گویا بسیاری بوده اند که نسبت به حکومت الله دشمنی و خصومت می ورزیده اند و به الله «سوء ظن» داشته، و «وعده الهی» را« قبول» یا «باور» نداشتند. بدین لحاظ آیه ای را از آسمانها بر محمد نازل میکند و طی آن به محمد فرمان استقامت داده و باو توصیه میکند که  از آنان که قصد انحراف از "صراط مستقیم "  و "طغیان " و سر پیجی از امر و اراده الله را دارند شدیدا انتقام بگیرد و در تنبیه و مجازات شان مبادا کوتاهی کند و یا شک و تردید بخود راه دهد. که الله چنین فرموده است: «فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انّه بما تعملون بصير.»  در توضیح این آیه از سوره هود، ولی فقیه اظهار میدارد که:

 «پيغمبر را امر مي‏فرمايد به استقامت. استقامت، يعنى پايدارى؛ راه را مستقيم ادامه دادن؛ در جهت درست حركت كردن. نقطه‌ى مقابل اين حركت مستقيم در اين آيه‌ى شريفه، طغيان قرار داده شده است؛ «و لاتطغوا». طغيان، يعنى سركشى؛ منحرف شدن. به پيغمبر مي‏فرمايد: هم تو - شخصاً - هم كسانى كه همراه تو و با تو هستند، اين راه را درست ادامه بدهيد و منحرف نشويد؛ «انّه بما تعملون بصير». مرحوم علامه‌ى طباطبائى بزرگوار در تفسير الميزان مي‏فرمايد: لحن اين آيه، لحن تشدد است؛ هيچ نشانه‌ى رحمت در اين آيه نيست.»

یعنی که الله به آنانی که به او با سوء ظن مینگرند، و از صراط مستقیم - تسلیم و اطاعت-  دچار انحراف میشوند، گذشت و رحمت روا ندارد. "لحن تشدد"  وقتی به الله نسبت داده میشود، حکایت از سرنوشت محتومی میکند که در دوزخ الهی واقعیت می یابد. بنابراین ولی فقیه به دشمنان و خصمان رژیم اخطار میکند که مبادا انتظار رحم و شفقت، گذشت و رحمت از ولایت داشته باشند. چه او در تسلیم و اطاعت از الله است که دروازه دوزخ خود را گشوده است و دشمنان نظام، محاربین معصوم  را  در زیر شکنجه، شکسته، ویران نموده و سپس بدار مجازات میآویزد. ولی فقیه نا خواسته نشان میدهد که خشم و خشونت در ذات الله نهفته است و خود جلوه الله است. نه اینکه الله از رحمت و عفو و بخشایس بندگان خود دریغ دارد. تنها تشدد را برای آنان بکارگیرد که اعتراض کنند.

اما بازگشت ولی فقیه تنها بدوران رسالت ختم نمیشود. او برای تایید و تصدیق رفتار و گفتار خود، یعنی زندان و اعدام مخالفان بجرم سرکشی و گفتمان ارعاب و تهدید، به دامان امامان نیز پناهنده میشود. وی به یکی از دعا های "پر نفوذ "و"اثر گذار " امام سجاد رجوع میکند که نشان دهد که امام نیز در کمال تقوا و در حال عبادت به الله اطمینان میدهد که  نسبت به آنکه با الله به دشمنی پرداخته است و یا شک و تردید نسبت به یگانگی و یکتایی الله بخود راه داد است هرگز سر آشتی ندارد. کینه آنان را بدل میگیرد و آنها را بسزای اعمالشان میرساند. ولی فقیه نه تنها در راه الله و پیامبرش گام می نهد بلکه از امام نیز تبعیت میکند. وی اظهار میدارد که:

« در دعاى چهل و چهارم صحيفه‌ى سجاديه - كه دعاى ورود در ماه رمضان است و امام سجاد آن را مي‏خواندند - حضرت چيزهائى را از خداى متعال براى ماه رمضان درخواست مي‏كنند؛ از جمله‌ى چيزهائى كه درخواست مي‏كنند، اين است: «و ان نسالم من عادانا»؛ پروردگارا! از تو مي‏خواهيم كه با همه‌ى دشمنانِ خودمان صلح كنيم، سلم و مدارا پيشه كنيم. بعد بلافاصله مي‏فرمايند: « حاشا من عودى فيك و لك فأنه العدوّ الّذى لانواليه و الحزب الّذى لانصافيه»؛ مگر آن دشمنى كه من به خاطر تو با او دشمنى كردم، در راه تو با او دشمنى كردم. اين دشمنى است كه ما هرگز با او دم از آشتى نخواهيم زد و دل ما با او صاف نخواهد شد.»

پس همه ی آنان که به یگانگی الله و جانشین و جلوه ی وی، آقای علی خامنه ای،  شک و تردید دارند، و یا   در برابر رای ولی فقیه ( یکی با اراده الله و پیامبر و امام)، بر خاسته، اظهار وجود میکنند و فریاد بر میآورند که ما هم هستیم، خیال آسوده دارند، که جز تسلیم و اطاعت از امیال و اراده ولی فقیه که هم اکنون بازتابی از اراده الله است، راه و چاره دیگری وجود ندارند. ولی فقیه برحسب سنت البته که در آغاز خطبه همه بندگان الله را به «تقوا» توصیه میکند، به تقوایی که از امام سجاد آموخته است: کینه و کیفر  نسبت به مخالف و معترض، زندان و شکنجه سپس اعدام.

اما شرک و سوء ظن به الله ، به یگانگی و وعده های او و اندیشه دیگر بودن، بنا بر قول ولی فقیه، به ناگهانی بروز داده نمیشود، به تدریج ظاهر میشود و «زاویه» گشوده میشود. خطاب به یاران دیروز و خصمان امروز هشدار میدهد که مهم نیست که دیروز در زمره باورمندان قرار داشتی و یا روزی همچون فرمانبرداری  مطیع و سر بزیر و زبان بسته بوده ای، مهم این است که امروز در راه امام گام نهی و به ولایت به مثابه ادامه رسالت و امامت، بدون هیچ چند و چونی باور داشته باشی. بدین منظور ولی فقیه در همان خطبه طولانی. بدامن امام علی پناه مبیرد و نشان میدهد که علی نیز کردار و گفتار دوست و مرید و هواخواه و یا مومن و باورمند را در گذشته معیار قرار نمیداد بلکه تسلیم و اظاعت زمان حال را در نظر میگرفت. در اینجا بار دیگر بدوران خلافت و امامت باز میگردد. و میگوید:

«شما بايد بدانيد طلحه و زبير مردمان كوچكى نبودند. جناب زبير سوابقى درخشان دارد كه نظير آن را كمتر كسى از اصحاب اميرالمؤمنين داشت...يكى از آن اشخاصى كه پاى منبر جناب ابى‌بكر بلند شد و از حق اميرالمؤمنين دفاع كرد، زبير است. اين سابقه‌ى زبير است. مابين آن روز و روزى كه زبير روى اميرالمؤمنين شمشير كشيد، فاصله بيست و پنج سال است... اما اميرالمؤمنين با اينها چه كرد؟ جنگيد. اميرالمؤمنين از مدينه لشكر كشيد، رفت طرف كوفه و بصره، براى جنگ با طلحه و زبير. يعنى آن سوابق محو شد، تمام شد. امام ملاكش اين بود، معيارش اين بود.»

 بنظر ولی فقیه، اما، امام خمینی «تشدد» نسبت به دشمنان الله را باوج خود میرساند. نه تنها کمونیست ها "را از خود ش جدا"  و در برابر " ليبرال‌مسلكها و دلباختگان به نظامهاى غربى و فرهنگ غربى، امام قاطعيت نشان داد،" و " مرتجعین را از خودش طرد کرد،" بلکه در تبعیت و پیروی از امام علی به جنگ  آنانی که او را از تبعید به تهران همراهی میکرد پرداخت و آنها را به جرم خیانت بدار مجازات آویخت. همچنانکه خود صریحا اعلام میکند که: « بعضى‌ها با امام از پاريس تو هواپيما بودند و آمدند ايران؛ اما در زمان امام به خاطر خيانت اعدام شدند.»

بعبارت دیگر، در نظام ولایت تنها آن کسانی حق هستی دارند که خود را تمام و کامل تسلیم شریعت الهی نموده، و  فرمانبردار و بنده ای مطیع و آرام باشند. نه دهان خود را هرگز به نفی و انتقاد بگشایند و نه هرگز در سویی بجز سوی راه مستقیم گامی بر خواهند داشت. ولی فقیه در واقع برای اینکه بقای نظام ولایت را حفظ کند به زمانی باز میگردد که، بشر در طفولیت خود بسر میکرد ، زمانیکه انسان از انسان بودن خود از چیستی و هستی خود نا آگاه بود. در دوران رسالت و امامت، الله است که منشا زندگی ست. زندگی در تسلیم و اطاعت از احکام الله دارای معنا و مفهوم بود. صراط مستقیم که انحراف از آن به تشدد الله میانجامد، نفی و انکار انسان بعنوان یک موجود متعقل و خرد ورز است. الله به انسان همچون رمه ای از گوسفندان مینگرد که باید به آن راهی که پیشا پیش برای او برگزیده است بوسیله چوپانی هدایت شوند. بی دلیل نیست که فقیه اعظم، به گذشته رجعت میکند. او حال و آینده را در گذشته می یابد. تنها با بازگشت به زمان رسالت و امامت است  که میتواند خود را جلوه الله بر روی زمین احساس نماید. همچون الله، خود را چوپان میپندارد و مردم را رمه ی گوسفندان و سخت بر آن باور است که میداند که راه مستقیم از کدام سو آغاز میگردد. مسلم است که هیچ بنده ای را الله مجاز نساخته است که راه خود را برگزیند. بنده ی رها یافته از شریعت و احکام الهی در آتش دوزخ خواهد سوخت.

زیستن در گذشته و تبدیل گذشته به حال و آینده، ولی فقیه را تنها به ستیز و خصومت با حق و حقوق بشر نمی کشاند، بلکه او را به دشمنی با اراده زمان نیز وا میدارد. او بر این تصور است که ولایت تا قیامت ادامه دارد. او از حاکمیت زمان سر باز میزند. بر این تصور است که تنها دنیای مادی، دنیای صنعت و تکنولوژی است که دستخوش تحول میشود. اما بشر، بویژه ایرانیان باید به احکام شریعت تن بدهند. نظم و انضباظ شریعت را بپذیرند و در آن چند و چون و چرا نیآورند. ولی فقیه در دفاع از نظام شریعت میگوید:

«عده‌اى در يك دورانى - كه ما آن دوران را به ياد داريم؛ دوران جوانى‌هاى ما - براى اينكه اسلام علاقه‌مندان و طرفدارانى پيدا كند، بعضى از احكام اسلام را كمرنگ مي‏كردند، نديده مي‏گرفتند؛ حكم قصاص را، حكم جهاد را، حكم حجاب را انكار و پنهان مي‏كردند، مي‏گفتند اينها از اسلام نيست، قصاص از اسلام نيست، جهاد از اسلام نيست، براى اينكه فلان مستشرق يا فلان دشمن مبانى اسلامى از اسلام خوشش بيايد! اين غلط است. اسلام را با كليتش بايستى بيان كرد.»

ولی فقیه  به احکامی رجوع میکند که ممکن است در همآهنگی با دوران و عصر خویش، یعنی دوران بدوی و بادیه نشینان عرب، بوده است. اما این احکام قرآنی نبوده است که سعودی ها را به کشف و بهره برداری از ثروتی که در زیر پایشان وجود دارد، وا داشته است. آیا این تصادفی است که نظام های غربی، جهان را مدیریت میکنند. آنان نیز تا زمانیکه در دوران تاریکی قصد بازگشت به گذشته را داشتند و برای تبدیل گذشته به حال و آینده دست مبارزه میزدند، دچار استبداد و مطلق گرایی بودند. تنها تعبیر و تفسیر انسانی از امیال و اراده الهی بود که آنها را از کوری و تاریکی نجات بخشید. حال آنکه احکام اسلامی هرگز گریبان مسلمانان را رها نساخته است و پیوسته آنها را در اسارت و بندگی، در استبداد و مطلق گرایی و عقب ماندگی نگاه داشته است. خامنه ای بر آن تصور است که احکام قصاص، جهاد و حجاب ما ایرانیان را به سرحد آزادی و کمال انسانی نائل میسازد، احکامی که درنهاد آنها خشم و خشونت و انتقامجوی، ظلم و ستم و بی عدالتی نهفته است. ولی فقیه از فرو پاشی شریعت الهی ست که بخود لرزیده است. بدین لحاظ میگوید که:

«اگر نظام سياسى كشور بر پايه‌ى شريعت اسلامى و تفكر اسلامى نباشد، امكان ندارد كه اسلام بتواند با ستمگران عالم، با زورگويان عالم، با زورگويان يك جامعه، مبارزه‌ى واقعى و حقيقى بكند. لذا امام حراست و صيانت از جمهورى اسلامى را اوجب واجبات مي‏دانست. اوجب واجبات، نه از اوجب واجبات. واجب‌ترين واجبها، صيانت از جمهورى اسلامى است؛ چون صيانت اسلام - به معناى حقيقى كلمه - وابسته‌ى به صيانت از نظام سياسى اسلامى است.»

روشن است که ستمگران و زورگویان عالم آنانی هستند که شریعت اسلام را مغایر با طبع و خصلت بشری و آزادی ای که در سرشت ش نهاده شده است، میدانند. حق بشر را ارجح به حق الله می شناسند. اما نکته مهمتر در این گفتار آن است که ولی فقیه وقتی" صیانت از جمهوری اسلامی" را از "اوجب واجبات" میخواند در واقع در راه خلافت و یزید گام بر داشته است نه در راه امامت و حسین (نه اینکه این تفاوت براستی دارای اهمیتی بسزا ست). یزید در صیانت از نظام اسلامی بوده است که دست خود را به خون امام حسین آلوده نمود. چرا که امام حسین به «طغیان» و سرکشی علیه نظام اسلامی برخاسته، اظهار وجود نموده و اعلام کرده بود که من هم هستم. هم اکنون ثابت شده است که اگر امام حسین میتوانست بر لشگر یزید پیروز شو، نه تنها برای صییانت نظام از ریختن خون یزید خود داری نمیکرد بلکه شمشیر خود را بر گردن هرکسی دیگری که در برابر حکومت به مقاومت بر می خاست، فرود میآورد. همچنانکه امام خمینی دست خود را به خون محاربینی همچون امام حسین آلوده ساخته است. بعبارت دیگر، نظام ولایت در واقع ادامه ی خلافت است نه ادامه امامت، آقای خامنه ای کمی زودتر به این موضوع نیز  اشاره کرد که امام علی نیز برای صیانت نظام اسلامی شمشیر بر روی اصحابی کشید که سر به طغیان برداشته بودند.

اگر خطبه ولی فقیه را در 14 خرداد (89) جدی بگیریم، در یابیم که رهایی از زندان بزرگ ولایت، از نقد و نفی مرجعی میگذرد که ولی فقیه برای بقای خود بدان مراجعه میکند. ولی فقیه با رجوع به الله و پیامبرو امام است، که میتواند مردم را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی شان محروم بدارد، شمشیر بر هرگردن برافراشته ای  فرود آورد و و در دفاع از صراط مستقیم، دست به جنایت علیه بشریت بزند.بعضا بر آنند که "تغییر جمهوری اسلامی از نقد خمینی می گذرد." حال آنکه رهایی، از راه نقد الله و کتاب قرآن میگذرد. بدون تقدس زدایی از کتاب مقدس. بدون تقدس زدایی از نهادهائیکه در بقای آن بوجود آمده است، رهایی از شریعت و احکام الهی بوقوع نپیوندد. تا زمانیکه ولی فقیه قرآن را در یک دست دارد نمیتوان شمشیر را از دست دیگرش خارج نمود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

الله، بازیگر اصلی

گفته میشود، امروز که ملت با بلایای عدیده ی زمینی و آسمانی، سیاسی و اقتصادی، جنگ و خونریزی احتمالی، گرانی و بیکاری، محنت و تنگدستی، تحریمات و محاصره مالی و تجاری، و نیز خطر قحطی و گرسنگی، روی در روی قرار گرفته است ، پیش کشیدن بحث الله، چیزی نیست مگر بهانه دادن به دست رژیم ولایت که سرکوب خشونت بار مخالفین و دیگر اندیشان را مقدس و در دفاع از اسلام بخواند، چنانکه گویی چنین نیست، یعنی که اسلام هدف نیست، بلکه ابزاری ست برای کسب قدرت و ثروت. یعنی که ولایت را نه صداقت است و نه اصالت، در حالیکه در نظام ولایت، جامعه بازتابی ست از اراده ی الله. حضرت ولایت و تمامی دستگاه ولایت از راس تا ذیل، هرگز نه چیزی را میگویند و یا مینویسند و یا دست به عملی میزنند که مورد تایید و تصدیق الله نباشد. ولایت حتی شایسته تر از طالبان ما را باصل اسلام بازگردانده است.

آری هر گاه که سخن از حقیقت به میان آوری، خم در ابروها آورد و چروکی در پیشانی ها نشاند، گویی که از بیگانه ای سخن بمیان آورده ایم، بیهوده، و یا از آن گفته ایم که نباید چیزی بگوییم، از آن چیزی که تنها میتوانیم به حمد و ستایش بگوییم. که بیش از 1400 سال است که گفته ایم از الله تنها به تعظیم و تکریم و با ابراز ذلت و خواری، در نهایت حقارت و ناچیزی، روندی که باید در هم شکنیم و از تکرار آن خود داری نماییم. از سر تاسف است که «اینجا و هم اکنون» را در رابطه با دنیای ماورایی، آنجا که الله زندگی و فرمانروایی میکند، نمی بینیم. حال آنکه جامعه اسلامی، جامعه ای است که الله ذات ش در آن تبلور یافته است. به هر  کنش و گفتمانی که بنگری محال است که بازتاب اراده ی الله را در آن مشاهده نکنی. زمانیکه دست و پای سارقی قطع میگردد، زنی سنگسار میشود و طناب دار بدست عزیزان مقتول به گردن قاتل میافتد؛ وقتی که بازجویی میزند، میکوبد، توهین و تحقیر میکند، مخالف و دگر اندیش ضد ولایت را، زمانی که روزانه سر محکومی بر دار مجازات بجرم "محاربه " و "مفسد فی الارض " آویخته میشود، اگر باز تابنده اراده ی الله نیست، پس باز تابنده ی چیست؟ که این مجازات نیست که جنایت است که بدست ولایت صورت میگیرد. به فرمان الله است که اگر به یکتایی و یگانگی او شک و تردید نمایی، "محارب " شناخته و باید بدار مجازات آویخته شوی

افزوده بر این، اگر زنی مجبور به حجاب داری میشود و زنان و مردان با ابزار هراس آور ارشادی و انتظامی از یکدیگر جدا نگاه داشته میشوند، اگر باز تابنده ی اراده ی الله نیست، کدام بشری میتواند دارای چنان اقتدار مطلقی باشد که غرایز و عواطف و احساسات انسانها را در تحت کنترل خود در آورد و آنها را به تسلیم و اطاعت وا دارد؟ چنانکه گویی بی حجابی و اختلاط جنسیت ها بر هیبت و جذبه الله ضربات سنگین وارد میکند. این قانون شریعت است که شمشیر هم در خدمت میگیرد تا بندگی و عبودیت را در جامعه نهادینه سازد.

کیست که بتواند ادعا کند که غنی سازی هسته ای، جنگ با کفر و باطل، پاک ساختن چهره ی زمین خاکی از وجود یهودیان و براه انداختن یک هالوکاست واقعی نه دروغین، جنگ با استکبار و زور گویان جهانی، بنا بر قول رئیس جمهور نظام ولایت،  ناشی از اراده ی الله نیست؟ اگر، همچنانکه آقای خمینی در آغاز تئوری ولایت فقیه اظهار میدارد (نقل به مضمون) که اسلام(بخوانید، الله) به تمامی نیازهای بشر پاسخ گفته است از بدو تولد تا هنگام مرگ، آیا نباید نقش موثری را در هدایت ولایت و ولایتمدار ان بازی کند.؟ مگر نه الله ، حی و حاضر و ناظر و قادر و عادل و توانا و دانا بهمه چیز است، چگونه میتواند نسبت به اینجا و هم اکنون و آنچه که در سطح ملی و جهانی میگذرد بی اعتنا باشد؟ بعبارت کوتاه تری، نقش الله را در شرایط موجود نمیتوان نادیده گرفت و یا انکار نمود.

واقعیت ان است که شرایط موجود، شرایطی ست که در پسند الله است و خشنودی او را فراهم میآورد. چرا که شرایط موجود شرایط جنگ است و سلحشوری و یا "جهاد " و "شهادت،" در راه دفاع از یکتایی و یگانگی الله. بیهوده است اگر کسی بیاندیشد که الله از جنگ بیزار است و یا آنرا منع و محکوم میکند. الله بزرگترین دوستدار جنگ است و انتقام جویی، کین خواهی از آنان که به وحدانیت او با دیده شک و تردید مینگرند و یا آنان که از تسلیم و اطاعت از او سر باز میزنند. جهاد و شهادت یک تکلیف است، تکلیفی که الله آنرا وظیفه ای واجب خوانده است. بنده ی خود را مکلف ساخته است که در راه او از قتل و غارت هیچ دریغ ندارد. غنایم جنگی یکی از هلال ترین ثروتها است بگونه ای که یک چهارم آنرا برای رسول خود تعیین کرده است.

واقعیتی ست تاریخی که محمد، پیامبری خود را با جنگ و غارت بدر آغاز نمود و در دهسال رسالت خود بیش از 60 بار لشکر کشی میکند و با بکار گیری شمشیر، دامنه ی شریعت اسلامی را که ناشی از فرهنگ اعراب بیابانگرد بود، گسترش داد. الله خود در جنگ احد شرکت کرد و امداد های غیبی خود را به یاری رسول خود فرستاد تا او را نجات بخشند و پیروزمند سازند. خشم و خشونتی که لشگر الله(اسلام) در تسخیر ایران بکار گرفته است، کشتار و تخریب و ویرانی که ببار آورده است، داستانی ست گفته نشده، اگر هم گفته شده است نسخه ی وارونه ی آن بوده است. مثل این افسانه ی حقیقی که مردم ایران در انتظار ورود قرآن ثانیه شماری میکردند و چگونه خود را درآغوش لشگر تازی انداخته و رها یافته اند. حال آنکه واقعیت آن است  که لشگر تازیان، لشگر حیوانات درنده ای بودند سخت گرسنه و بوی خون به مشام شان رسیده بود. دو قرن مردم را به سکوت و خاموشی وا میدارند، مغولان و هیر بدان را نابود ساخته و کتاب و کتابخانه ها را میسوزاند ند، تا زبان را که فرهنگ و تمدن باستان را تداوم میداد، به تضعیف کشانده  و زبان تازی را زبان رسمی سازد. عبادات هنوز به زبان عربی ست، زبانی که مردم با آن بیگانه اند. اکثریت مردم ایران در عبادات و دعا خوانی، کلماتی را بر زبان خود میرانند که نسبت به مفاهیم و معانی آن جاهل اند. 

حال چگونه میتوان انتظار داشت که ولایت، جلوه حقیقی الله، هم در اندیشه، و احساس و عواطف و هم در کنش، بر طبل دیگری بجز بر طبل جنگ بکوبد و به دورانی بجز دوران انبیا بیاندیشد. حضرت ولایت را هیچ ابایی نیست که در پیروی از ولی پیشین، رسول الله، سر صدها یهودی را بر زمین افکند. دستگاه ولایت تا کنون در استقبال از یک درگیری با شیطان بزرگ، آمریکا و آنچه زائده آن میخواند، اسرائیل، از هیچ دریغ نداشته است. با آژانس اتمی و قدرت های جهانی 5+1 پیوسته به بازی موش و گربه پرداخته است. قطعنامه های شورای امنیت را کاغذ پاره خوانده است. قرار دادهای بین المللی را از آغاز زیر پا گزارده است. همچنانکه در مصاف با عراق جنگ را    "برکت الهی  "میخواندند، تحریمات نیز قرار است که با خود پیشرفت و ترقی در تمامی عرصه های دانش و صنعت و تکنولوژی، به ارمغان آورد.

مضاف بر این الله دوست دارد که بندگان خود را به تحمل سختی، درد و رنج و فقر و محنت عادت دهد. رمضان را ماه گرسنگی اجباری قرار داده است تا سیر تجربه نماید درد گرسنگی  را تا با گرسنه گان همدرد شود. بگذریم از اینکه بدرستی معلوم نیست که در ماه رمضان گرسنه گان همدردی با چه کسانی را باید بیاموزند. الله خود مکرر  از آن بارگاه، بارگاهی ماورای بارگاه مادی و فانی، بارگاه آخرت و ابدی و دشواری ها و سختی های آن سخن بمیان آورد، چنانکه هراس و وحشت در وجود آدمی افکند.الله تحمل درد و رنج در این دنیا را قابل مقایسه با درد و رنج در آن دنیا نمیداند. بیکاری و گرسنگی نوعی آمادگی ست برای تحمل درد و رنج بزرگتر در روز نهایی، روز حسابرسی، روز قیامت. یعنی آنچه به عقل و خرد محاسبه گر بحران عمیق اقتصادی خوانده میشود، سبب خشنودی و رضای الله است. فقر و عقب ماندگی، پذیرش آن با رضای خاطر و بالیدن برآن و یا عشق به ریاضت کشی، شاهدی ست بر عبودیت و بندگی. 

 اگر ما نمیتوانیم دست الله را در غنی سازی هسته ای، تهدید و تنش و تشنج جهانی مورد مشاهده قرار دهیم، آیا میتوان نقش الله را در زلزله ی اخیر که صدها کشته و صدها بیشتر بی کس و بی خانمان بجای گذارده است، انکار کرد؟ در پاسخ اول باید بخاطر داشته باشیم که زمین بدون فرمان الله به لرزه در نمیآید. حال اگر مردم نمیتوانند از حکمت الله بر ویران ساختن خانه ها و کاشانه ها بر سر ملت، سر در بیاورند، آقای آخوند میتواند مکنونات ضمیر الله را بخواند. آقای آخوند در ویدیویی که در سراسر اینترنت انتشار یافته است،  قبل از آنکه درس اخلاق خود را از سر بگیرد در آغاز یک برنامه ی تلویزیونی، در توضیح زلزله ای که در شرق آذربایجان اتفاق افتاده است، میگوید که: الله زمین را می لرزاند برای "عبرت بقیه." یعنی که الله اینگونه است که میآموزاند و از عظمت بی پایان خود خبر میدهد. چرا چنین مصیبت بار، سراسر غصه و اندوه، پرسشی ست بدون پاسخ. اما چه غیر انسانی و ضد بشری، ابزار ی که الله برای سلطه مطلق بر بشر بکار میگیرد.

اما جالب تر آنکه، آقای آخوند در توضیح زلزله اظهار میدارد که: "این زلزله ها واقعا یک یاد آوری است برای زلزله بزرگ قیامت. یک سوره هم هست بنام زلز اد." پس چنین است که الله میاندیشد و نشانه ی آن قدرت نمایی ست در خلق اندوهبار ترین وقایع در زندگی برخی از افراد بشر، معمولا مردمی که در خانه هایی زندگی میکنند که نماد فقر و عقب ماندگی ست. الله چه بزرگ و بلند میاندیشد. پستی و پلیدی را الله اینگونه ارج می نهد. گویا سوره ای هم بدان در قران خود آورده است. اما در آن سوره ی زلز اد، الله چه گفته است، زیر قالی مخفی میشود. ساده تر نیز میتوان گفت غرض از لرزاندن زمین و ریختن الوار بر سر مردم، الله میخوا سته است یاد آوری کند که  الله میداند و بر اساس برنامه به پیش میرود. یعنی که مردم مصیبت زده، دست به گریبان اندوه و غم از دست دادن عزیزان و بی خا نمانی را فراموش کنند، چون الله دقیقا بر همه چیز ناظر است. نبود سر پناهی و درد سوز و سرمای خانه خرابی، پدیده ای ست گذرا و قابل تحمل. این تکان ها در مقابل آن تکان عظیم قیامت، قابل مقایسه نیست. آقای آخوند از عقل اجتهاد سود میبرد و میافزاید: "این زلزله ها تمام شدنی ست و بیرون آمدن از قفس دنیا و بدن است."

از عمق این سخنان، عقل عادی چگونه میتواند سر در بیاورد؟ نباید غصه خورد چون این زلزله ها خود نوعی نجات است، نوعی رهایی ست از زندان زندگی. یعنی که اصلا چه جای نگرانی ست، در نیستی ست که ما میتوانیم، هستی حقیقی را در آغوش کشیم. چه مرهمی بر چه دردی؟ چه مسکنی؟ هرچه که باشد نمیتواند چیزی جز بیان اقتدار الله و ضرورت تسلیم و اطاعت از خواست و نیت الله باشد. وقوع زلزله، وی خاطر نشان میسازد که "هشدار هایی هست که خودمان را آماده کنیم برای زلزله بزرگ که خودمان را بسازیم که آنجا خطری ما را تهدید نکند."

آنچه را که آقای آخوند در توجیه و توضیح وقوع زلزله بزبان میآورد، بازتاب منویات الله است. یکی از خصوصیات برجسته الله آن است که مکرر هشدار میدهد و یا تهدید میکند و یا بیم و هراس در دل میافکند. این جهان را هیچ و پوچ آن جهان را همه چیز و واقعی و ابدی میکند. این مهم نیست. آن مهم است. به فکر مهم باش. هستی واقعی آنجاست. این پیام آقای آخوند است برای زلزله زدگان و درس اخلاق است برای تمام شنوندگان و تماشاگران رادیو و تلویزیون. آقای آخوند از آنچه الله در آینده برای بشر در نظر گرفته است خبر میدهد. نه اینکه سخنان آخوند تهی از اصالت و صداقت است خیر. او چیزی را از خود به پای الله ننوشته است. اینکه الله موجود ی سختگیر و انتقام جو و در عین حال خود خواه، تصویر اصیل ی ست از الله.   

اینجا شاید ذکر این یاد آوری لازم باشد که در شرایط کنونی، بازی قدرت و یا سیاست ورزی را باید از منظر دین نگریست اگر که بخواهیم درک و شناخت خود را از نظام ولایت،ارتقا دهیم. چه بدون فهم الله، فهم سیاست و قدرت در نظام اسلامی نا ممکن است.چه این جهان بازتابی ست از آن جهان، آن جهان ابدی و حقیقی، جهانی که مثل این جهان زیر پای الله ست.

 ای مردم! بدانید و آگاه باشید که الله به همه چیز دانا و تواناست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

بوی گند ارشاد

در هفته ای که گذشت خبری در سایت های اینترنتی انتشار یافت که بدلیل "شفافیت" شگفت برانگیز ش، چشمها را خیره میساخت. خبر ساز، این بار وزیر فرهنگ و "ارشاد اسلامی،" محمد حسینی، بود. وی برای دیدار نوروزی و تبریک به کارمندان و کارکنان، به وزارتخانه تشریف برده بودند. در این دیدار است که آقای وزیر"ارشاد اسلامی" شمشیر شریعت را بر میکشد و  به آنان اخطار میکند که:

"کسانی که نمی‌خواهند با حرکت اسلامی در وزارتخانه همراهی داشته باشند، بیایند تسویه کنند. ما هم همه حق و حقوق آنها را تمام و کمال پرداخت می‌کنیم. من این را خیلی صریح و شفاف می‌گویم که کارها در فضایی شفاف انجام شود."

آقای وزیر برای شفافیت بخشیدن بیشتر به منویات خود کمی بعد میافزاید که "کسی که به اسلام اعتقاد نداشته باشد،
باید با او تسویه حساب کرد و امسال ما پولی را گذاشته‌ایم برای همین کار." سپس کارکنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر"رعایت نکات اخلاقی" فرا میخواند و میگوید: ما خودمان در هیئت دولت حداقل هفته‌ای یک جلسه درس اخلاق داریم و آیت‌الله حائری می‌آید و نکات بسیار خوبی یادآوری می‌کند ( بنقل ازسایت کارمندان).

سخنان آقای وزیر واکنش های زیادی را در میان ساکنین ساکت و خنثی ی فضای مجازی بر انگیخت. شدیدترین حملات را میتوانی از زبان اصلاح طلبان غضب شده بشنوی. چرا که  سخنان وزیر را  لکه ای زایل نشدنی بر دامن اسلام، ارزیابی میکنند. البته هستند دیگرانی که از سخنان اقای وزیر تعبیری یکسره نامربوط، مبنی بر محروم ساختن اقلیت های دینی در وزارتخانه ارشاد اسلامی، ارائه میدهند(سایت کلمه) گویی که در اسلام، میتوان حق و حقوق الله را تابع حق و حقوق بشر نمود. بگذریم که اقلیتهای دینی بطور تاریخی از خدمت در دستگاه دولتی محروم بوده اند. زیرا که وقتی جامعه دارای یک دین رسمی ست، تمام دین های دیگر غیر رسمی ست. آقای وزیر آنقدر بی رحم و شقی نیستند، که اقلیت های دینی را از بکف آوردن معاش زندگی محروم نماید. بلکه او وظیفه مند است که نظام تسلیم و اطاعت را نهادینه سازد، یکدست و یک رنگ. حق را بجانب منطق آقای وزیر باید داد که اگر به اصل ارشاد اعتقادی نیست، چگونه میتوانی به ارشاد بپردازی. 

درست همین محتوای اسلامی سخنان آقای وزیر است که توجه صاحب این قلم را بخود جلب نمود. چرا که "ارشاد" چسبیده است به دین، امری ست قرآنی، فرمانی ست فرازمینی. از همین روی، آقای وزیر، محمد حسینی، ما را مجبور میسازد در چهره ی دیگری از دین و قدرت بنگریم. چهره ای که بر بارگاه وزارت خود را مینمایاند نه بر فراز منبر خطابه و موعظه. که وی بر راس وزارت، دستگاهی عریض و طویل، گسترده در سراسر ایران با خدمه و خدمتکار فراوان، قرار گرفته است که جامعه را بسوی دین هدایت نموده و به دفاع از منافع آن برخیزد . که کژی  ها و کاستی ها را بجورد، مورد تفتیش و بازرسی قرار دهد و از بروز انحرافات در زمینه های تفکر و اندیشه، و انواع و اقسام هنرها از نویستدگی و نوازندگی گرفته تا نقاشی و موسیقی، از نشر کتاب گرفته تا فیلم سازی ومدیریت موزه ها، جلوگیری بعمل آورده و در نطفه خاموش نماید .

گسترش سلطه ی هژمونیک دین، یکی از اصلی ترین اهداف وزارتخانه ای گردید که مانده از دوران شاهی بود،  وزارت فرهنگ و هنر که بر آن "ارشاد اسلامی" را افزودند و از آن هنر را حذف نموده و آنرا "وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی" نامیدند. چرا که پس از انقلاب 57، نیاز جامعه به ارشاد اسلامی، نیازی عاجل و مبرم شناخته شد و پاسخگویی بدان البته که دستگاهی همچون وزاتخانه را لازم مینمود. بدون سامان و سازمان چگونه میتوانی ارشاد نموده، راه را بنمایی، وظیفه ی هدایت و راهنمایی و رهنمون سازی را به انجام رسانی و جامعه را از غلتیدن در جهل و گمراهی نجات بخشی؟ این چنین است که قدرت در خدمت دین قرار میگیرد.

مشام ضعیف ما ایرانیان هرگز اجازه نمیداد و هنوز هم نمیدهد که بوی گندی که از ارشاد بر میخواست و هنوزهم بر میخیزد در دماغ خود احساس کنیم. که نسبت به توهین و تحقیری که در ارشاد نهفته است، منفعل و خنثی بمانیم. چرا که دین، توانایی بوئیدن را شکل می بخشد و محدود میسازد. بهمین دلیل تعفنی که از دین برخاسته است هرگز ما را ناخشنود و ناراضی نساخته است. واقعیت آن استکه ارشاد، حتی در شان کودک هم نیست- اگر که آزاد و خود مختار پرورده شده باشد. این بی تفاوتی را در برابر آنچه خوارکننده است  باید دست پرورده دین و نظام اخلاقی حاکم بر جامعه ای شناخت که بشر را موجودی صغیر و عاری از نیروی تعقل و تامل بشمار میآورد.ارشاد، همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، مفهومی ست دینی و اخلاقی و درست باین دلیل است که زشتی و ذلتبار بودن آن از چشمها پوشیده میماند.

در نگاهی نزدیکتر، ما شاهد گفتمانی هستیم که در آن دین و قدرت، به تبعیت از ولایت، به یکتایی و یگانگی رسیده اند. در سخنان آقای وزیر نه تنها درخشش شمشیر شریعت، خشونت و انتقام گیری را می بینیم بلکه نسیم رحمت و رحمان را نیز میتوانیم احساس کنیم. حساب و طلبکاریها ی آنان که به عدم اعتقاد خود به اسلام اعتراف کنند به تمام پرداخته میشود که با رضا و خشنودی، وزارتخانه را ترک کنند، درخواستی همساز با ارزش و اخلاق اسلامی، که آقای وزیر در مکتب آیت الله حائری، یکی از نخبگان زاهد و وارسته ی شیعی، آموخته است(بنقل از آقای وزیر). این بدان معناست که با متهم ساختن آقای وزیر به اسلام ناشناسی، نمیتوانی اسلام را غسل دهی و نجاسات را از آن بزدایی.

 از آنجایی که خواست قدرت، خواست دین است، آقای وزیر، میزان اعتقاد را نه در آنچه درونی بلکه در آنچه بیرونی است اندازه گیری مینماید. که اعتقاد را نه در اندیشه و آگاهی بلکه در آنچه ظاهری ست، و مشاهده شدنی، میتوان مورد سنجش و کنترل  قرارداد. در اسلام، اعتقاد و ایمان، به عمل است، به کردار و رفتار، نه گفتار و پندار. بنا براین، هرچه خوارتر به ظاهر، بالاتر در سلسله مراتب قدرت. کارمندی که از آقای وزیر، تقلید و تبعیت نکند، ته ریشی نگذارد، تکیده، وارسته، ساده، طهارت و وضوگرفته، ظاهر نشود و انگشتری عقیق بدست نداشته باشد، نماز نخواند و روزه نگیرد، معلوم است که به اسلام اعتقادی ندارد. چرا که اگر به اسلام اعتقاد داشته باشد، پیوسته از ته قلب با شوق و شور بسیار، با تنی پاک، به حقارت و خواری، به بندگی و ناچیزی خود، اعتراف نماید- روزانه در سجده هایی بس طولانی. یعنی هرچه بیشتر از این دنیا ببری و بیشتر به آخرت بیاندیشی، مثل آقای وزیر، الله را در محور زندگی خود، قرار دهی. تنها در چنین صورتی ست که واجد شرایطی میشوی که بتوانی بعنوان یکی از اعضای دستگاهی که وظیفه ی ارشاد جامعه را بعهده دارد، انجام وظیفه نمایی.

 آقای وزیر اگر عمامه ای بسر میگذاشت و عبایی بر دوش میکشید، حجت الاسلام، مجتهدی میشد تمام عیار.  چون همانند فقها و علما، قواعد و مقرارت شریعت اسلامی را بخوبی آموخته است، شریعتی که بر تسلیم و اطاعت، تقلید وتبعیت قرار گرفته است و بس. در غیر اینصورت نه کسی نیازمند ارشاد بود و نه لازم بود دستگاه وزارت را بخدمت ارشاد در آوری. باین معنا که نه نیاز به تفتیش درعقاید بود و نه ممیزی در هنر و اندیشه. آقای وزیر خود تبلور و چکیده ی اعتقاد به دین اسلام است و اصل تسلیم و اطاعت. کافی ست که بر چهره ی وی نظری افکنی تا بازتاب دین را در آن بوضوح دریابی. تنها در چنین شرایطی است که میتوانی فرو دستان، کارکنان و کارمندان  را به تسلیم و اطاعت فرا بخوانی.

 تصفیه و پاک سازی در نهاد و سازمان های اجرایی بویژه نهاد های دانشگاهی و علوم آموزش از آغازین لحظات ظهور دین بر مسند قدرت برپا گردید. اساتید دانشگاهی و مدیران نخبه، باسوابق و تجربه های ارزنده یا از کار برکنار گردیده اند ، یا مجبور به بازنشستگی شده اند. بعضا با گذشت زمان پوست شان سخت گردید و حساسیت های خود را خاموش ساختند تا به متقضیات زندگی پاسخ گویند. برخی دیگر همرنگ و همراه و سرباز مدافع مدیریت و حضور شریعت در وزارتخانه ها گردیدند.

اما آهنگ  پاکسازی بار دیگر با بقدرت رسیدن احمدی نژاد سریعتر گردید و پس از خرداد 88 و جوش و خروش ناگهانی مردم، به اوج خود رسید بگونه ای که حضرت ولایت خود رهبری آنرا بعهده گرفت. چرا که پس از سی دو سال ارشاد،  ولایت شاهد بر چه نا فرامانی ها، چه هنجار شکنی ها، چه بد اخلاقی ها، چه اسطوره شکنی ها و چه تقدس زادئیها که نبوده است. مگر میتوان پس از 32 سال ارشاد، شاهد طغیان و عصیان بود؟ احساس خطر ارکان نظام ولایت را بخود لرزاند و در واکنش به آن است که پاکسازی و تصفیه هرچه بیشتر شدت یافت، بویژه در نهاد های دانشگاهی. در همین راستا بوده است که آقای کامران دانشجو بنمایندگی از امت اسلامی اعلام میکند که "مردم ایران، دانشجویان، اساتید و کارکنان،» دانشگاهی را که فضای اسلامی نداشته باشد و با فرهنگ بسیجی مخالف باشد، با خاک یکسان می‌کنند." اخطار و تهدید های آقای وزیر ارشاد اسلامی در ادامه ی مجازات و انتقامگیری است از جنبش نفی و مقاومت  و نافرمانی. مسلم است که بسیاری از مردم هوشمند ایران از جمله کار کنان وزارت ارشاد «تقیه» را در دامن علما و فقها آموخته اند. ارشاد را میپذیرند و تسلیم میشوند. اما بترس از آن روزی که بند اسارت را پاره سازند، آنگاه این وزارت ارشاد اسلامی است که بخاک سپرده میشود تا بوی گندش هرگز مشامی را آزار ندهد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com