۱۴۰۳ آبان ۴, جمعه

 

دیالکتیک

 دین و قدرت!





شاید در هيچ زمانی و مکانی، دین و قدرت همزاد و همنشین يکديگر نبوده اند که هم اکنون در نظام الهی هستند. اگر در نظامهای استثماری، قدرت و امتیازات بر بنیان مالکیت در ثروت، به ويژه ثروت تولیدی- قرار گرفته اند، در نظام ولايتی- فقاهتی تصاحب علم و دانش(دینی) پيش شرط کسب قدرت و امتياز و جایگاه ارجح است. بدون علم و دانش نه قدرت است و نه جلال و جبروت اقتصادی و اجتماعی. در نهاد و ذات دین است که قدرت نهفته است. کسب و تصاحب علم و دانش(دینی)، مساوی است با کسب و تصاحب قدرت. اگر چه همه ی علوم رهی بقدرت برند. اما آن علم که در اینجا از آن سخن میرانیم، علمی است بسيار ويژه، نه بمعنای اخير: کشف قانونمند ي های طبیعت، حل مسائل بطريق مشاهده، تجربه و آزمايش،  بلکه بمعنای علم و آگاهی است به احکام و رمز و رموز هستی و نبستی، بود و نبود، گردش زمین و آسمان. اگر علم بشر، می جوید و می پرسد و در پی پاسخ به مسائل گوناگون طبیعی و اجتماعی به جستجو می پردازد، این علم (دین) در برگیرنده ی تمام پاسخ ها ست، به همه معضلات و مشکلات بشری و غیر بشری. چنین علمی هيچگونه وجه اشتراکی باعلم بشری دارا نيست. که این علم، "علم کافی،" علم خدائی و الهي ست.

   

علم الهی، علمی است، نا متناهی.  مستقل است از زمان و مکان، مطلق است و نقصان نا پذير. علم الهی، علمی است که به هست و نيست محیط است  و بچيزی محدود نيست. بواسطه اين علم و دانش است که خداوند بر دو جهان هستی و نيستی  و بود و نبود، بيرون و درون و عين و ذهن، مالک هست و بر آن تا ابد حاکم. بديگر سخن، قدرت، خلاقيت، توانائی، هيبت و صلابت خداوند ناشی از علم لایتناهی او ست. او ست که دهنده و گيرنده زندگی است. بفرمان او ست که طبيعت با نظمی حيرت انگيز  بسير و گردش خود ادامه دهد.  او ست صادر کننده احکام و واضع قوانين و مقررات ازلی وابدی. در دامن بيکران هستی، زمزمه ای نيست که در نهان موجودی شنيده شود و خداوند از آن از پيش آکاه نباشد. قدرت است که  در ذات علم و دانش خداوند نهفته  و با آن يکی گرديده است، آنچنانکه هرگز قابل تفکيک از يکديگر نيستند. این خدا، خدایی ست که هستی را ویژه و مختص بخود میداند و بر آن است که بجز او هیچکس دیگری نیست. این خدا، خود را در کتاب قرآن، الله نامیده است.

 

آيت اله خمينی، در کتاب معروف خود، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، از قدرت الهی سخت به شگفت آمده و در توصیف آن میگوید:

 

«خداوند تبارک و تعالی بوسيله رسول اکرم قوانينی فرستاد که انسان ازعظمت آنها بشگفت ميايد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنگه  نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور ميرود قانون وضع کرده است (ولايت فقيه، ص 10).»

 

آيا بدون علم و دانش، خداوند قادر است اينگونه بشر را از آداب و قانون- بويژه آن آداب و قانونی که رستگاری بشر را در نهاد داشته باشد- از ازل تا ابد بی نياز گرداند؟ اگر در قانونگذاری، علم و دانش نهفته است، پاسخ به نیازهای مادی و معنوی انسانی و برقراری نظم و کنترل اجتماعی، مستلزم وجود قدرت است و توانائی. اين ترکيب علم و قدرت است که خمينی و خامنه ای و پيروان او را  مسحور و مفتون و شیفته خود ساخته است.

 

روشن است که از اين بحث چه نتيحه ای را منظور داريم: علم(دین)، قدرت است و قدرت علم (دین). تنها با توسل باين ديالکتيک است که ميتوانيم وجوه برجسته يک نظام دین (ولايتی- فقاهتی) را مورد مطالعه و بررسی قرار دهيم.

 

کلام: وسيله انتقال علم الهی

 

خصلت نامتناهی و نقصان ناپذير علم و دانش الهی ظاهرا آنرا غير قابل کسب، دسترسی و تصاحب موجودی ميسازد محدود و محصور و متناهی همچون انسان. چه اگر انسان بداند آنچه خداوند ميداند و عالم باشد بآنچه خداوند عالم است، از مرز متناهی و محدود گذار نموده همچون خالق يکتا نامتناهی و نامحدود ميگردد. با این وجود همچنانکه خواهيم ديد، علم الهی هم کسب شدنی ست و هم قابل تصاحب و دسترسی ست بوسيله افراد بشر. البته نه هر بشری، بلکه بشری بسیار خاص: فقیه

 

  خداوند علم خود را در درون خود پنهان نساخته است بلکه آنرا در کتاب قرآن برشته کلام در آورده است. چه در غير اينصورت، بشر هرگز قادر نبود بعلم ذاتش آگاه شود. خداوند کلام را برگزيد تا باين وسيله علم خود را به بشر انتقال دهد. باينترتيب خداوند چيزی را برگزيد که ذاتا انسانی، محدود و متناهی ست. چگونه ممکن است که ظرفی، چون کلام انسانی، متناهی و محدود و محصور، مضروف چيزی نامتناهی و نامحدود قرار گيرد، معضلی است که فقها در طی اعصار متمادی از اعتنا  با آن  رويگرادان  بوده اند.

 

بحث در باره اين معضل ما را از مطلب اصلی بدور ميبرد. اما بمنظور ادامه بحث، رخصت که بپذيريم که کلام اگرچه ذاتا انسانی است و در نتيجه متناهی، ميتواند باراده خداوند دارای آنچنان ظرفيتی گردد که نامتناهی را در برگيرد و تبلور علم و دانش الهی گردد، بی آنکه نامتناهی به متناهی تبديل شود و يا در سرشت و ساختار کلام تغییری رخ دهد.

 

علم الهی: اهدائی نه کسبی

 

خداوند، اما، مستقیما کلام خود را به بشریت انتقال نداد. از میان مخلوق خود محمد را بر می گزیند که کلام او را به افراد بشر ابلاغ نماید. بنابراین، تا زمانی که محمد در حیات بود بدلیل وقوف او به علم و دانش الهی، دارای قدرتی گردید نامحدود، و بواسطه آن اعراب بادیه نشین را به تسلیم و اطاعت وا داشت و به مسلمان و یا رعیت خداوند تبدیل نمود. پس از رحلت پیامبر، وارث علم الهی به بستگان خونی او رسید و قرار بود که فرمانروایی پس از رسالت ادامه یابد در امامت تا قیامت. اما بدلایلی راز انگیز وقفه ای در دور تسلسل فرمانروایی بوقوع پیوست و امام دوازدهم از نظرها ناپدید گردید. از آن پس ادامه حکومت الهی تا قیامت مسئله انگیز گردید. آیا هست کسی و يا کسانی در میان نسل بشر که بتواند با عقل و خرد محدود خود بکسب علم و دانش الهی نائل آید ؟ آيا گذار متناهی به نامتناهی، امکان پذير است؟ اگر چنين است مستلزم چه شرط و شروطی است؟

 

فقيه و فيلسوف شهيردنیای شیعه، استاد علامه طباطبائی مولف تفسيرالميزان، از خداوند نقل کند که علم بدانش الهی، علمی نيست که افهام و عقول انسانی بکسب آن توانا باشند و از رسيدن به آن عاجز و از نائل شدن به آن قاصر ميباشد. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص108). طبق تاويل استاد از کلام الهی اگر چه تبدیل نا متناهی  به متناهی و يا خالق و مخلوق بيکديگر ناممکن میگردد اما این دلیل نمیشود که علم الهی به نحو اختصاص قابل کسب و تصاحب بوسيله افرادی ويژه، نباشد. بنابر تاویل استاد، اين افراد  

 

«نفوسی اند که خداوند آنها را از پليديها پاکيزه نموده رجس را از ايشان زائل و بر طرف کرده ، کسان ديگر از رسيدن بآن سعادت محروم و بنحو اختصاص، توانائی درکش ويژه اين دسته ميباشد (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص109).»

 

بزبانی دیگر، اين نه افهام و عقول انسانی بلکه عنايت خداوند است پيش شرط کسب و درک علم و دانش الهی. تنها اين افراد ممتازاند که بعنايت خدوند تطهير يافته بکسب علم الهی نايل آيند و بدرک حقايق جهان- از مبدا و معاد و آنچه ميان آند وجود دارد، توانا شوند. ظاهرا خدشه ای در اين منطق و برهان نيست. زيرا که با پاکزدائی فرد و يا افراد از پليديها و زايل نمودن "رجس" از آنان، خداوند علم نقصان ناپذیر و نا متناهی خود را نه به دست نابکاران و دغلبازان فريبکار بلکه در کف پاک و مطهر انسانهائی فرشته سيرت، نظیر فقها و علما(خمینی و خامنه ای و امثالهم)، مینهد.

 

اما آنچه اينجا شايسته توجه بسيار است، نه کلام الهی که تاويل استاد علامه طباطبائی است از اراده و اميال ذات الهی. بی نياز از گفتن است که استاد به دیالکتيک وحدت يا تحول متناهی به نامتناهی و يا بيکتائی خالق و مخلوق، باور ندارد. زيرا که اين وصل و پيوند و دگرگونی مستلزم توانائی ويژه ايست که بنا بر قول استاد "فهم و عقول  انسانی" از علم الهی طبق اراده و ميل خداوند محروم گرديده اند. اما با کمی دقت روشن شود که  استاد علامه طباطبائی انسان را بخدائی میرساند. زیرا که آنکه آگاه و دانا ست بعلم و دانش الهی جانشین خدا میشود بر روی زمین. در واقع این خوانش علامه از علم الهی است که زمینه را برای ظهور تئوری ولایت آماده میسازد. زیرا که جامعه را بدو طبقه عالم و دانا و یا ممتاز و سعادتمند، از یکطرف و نادان و نا آگاه و یا محروم و بی خرد، در طرف دیگر تقسيم ميکند. بعبارت ديگر، اين علم استاد است که با علم خداوند يکی گرديده است. حکمت علم استاد نيازمند توضيح نيست، زيرا تاويل نامبرده از کلام الهی در خدمت تحکيم و تداوم فقاهت است بمثابه يک نهاد ابدی و حفظ منافقع فقها است بمثابه يک طبقه ممتاز اجتماعی. حال آنکه حکمت خداوند از تقسيم نا برابر علم خود، بنا بر قول استاد علامه، ميان مخلوق خويش بهيجوجه تهی از ابهام نيست.

 

از يکطرف کلام الهی بر لغو تمام امتيازات مادی و معنوی و تساوی و برابری افراد بشر در برابر خداوند تاکيد بسيار دارد و از طرف ديگر، تاويلگران، مفسران، فقها و علما، خداوند را متهم به توزيع نابرابر علم و قدرت خود کنند. چکونه ممکن است خداوند همه افراد بشر را يکسان و برابر خلق کرده باشد ولی پليدیها و ناپاکيها را تنها از دل تعدادی معدود زائل، آنها را سعادتمند و ارجح  بسايرين، عالم و قادر، دانا و توانا، نمايد و اکثريت را از رسيدن بسعادت و يا کسب علم الهی، محروم،  نادان و ناتوان سازد؟

 

البته استاد ياد آور شود که سوی دعوت  خداوند به فرا گيری علم الهی تمام افراد بشر است، اما تاکید دارد که جز درافراد معدودی درجه کاملش پيدا نخواهد شد. استاد اين تاکيد را در همانحا يکبار ديگر تکرار و تکميل ميکند که گرچه دعوت بتمام افراد متوجه شده، همگان را برای رسيدن بآن خواسته است، ولی رتبه کاملش در عده معدودی پيدا ميشود. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص 110).

 

با اين تاويل، استاد نه تنها موفق برهانيدن خود از تناقض نگردد، بلکه خود را در چنگال تناقضی ديگر گرفتار سازد. استاد از يک طرف دعوت خداوند را بفراگيری علم و دانش خود، جهانشمول مینماید اما از طرف ديگر آنرا درجه بندی نموده و "درجه کامل ش" را  قابل کسب بوسيله همان افراد ويژه و ممتاز کند که مورد عنايت خداوند واقع شده اند. روشن است که نظام نا برابر ي ها  با درجه بندی علم الهی نه تنها ناپديد نگردد بلکه در منحصر ساختن درجه کاملش به افراد معدودی، آنرا تداوم بخشد.

 

ترديدی نيست که استاد علامه طباطبائی خود يکی از آن افراد ي ست که «تطهیر» شده، به کسب و تصاحب علم و دانش الهی نائل آمده و ممتاز و سعادتمند گردیده است. اين امتياز و سعادت و بعبارت درست تری، قدرت و حفظ و تحکیم آن در فقیه است که در تاویل استاد انعکاس مييابد. اگر تاويل استاد  قدرت را از باطن کلام الهی  ميزدود. کلام الهی بکلامی انسانی تبديل ميگرديد.

 

اما تبلور قدرت را در علم الهی و تقسیم نابرابر آنرا  بوضوح و یه بهترين وجهش در تفسير و تاويل آيت اله خمينی از روایات ائمه اطهار ميتوان مشاهده  نمود. آیت اله خمينی نه تنها همچون استاد علامه، فقها و يا علما را افرادی ويژه و ممتاز شناسائی ميکند بلکه بروايت از امام صادق، "علما" را " میراث بر" پيغمبر معرفی و برتری آنها را نسبت به عامه تشبیه به برتری ماه شب چهارده بر ساير ستارگان  ميکند ( ولايت فقيه،ص 140). اگر در تاويل استادعلامه طباطبائی قدرت در لابلای کلمات پوشيده شده است، تفسير خمينی از روايات با قدرت يکی و يکسان ميشود. در تفسير خمينی امتياز علما وقتی "فضیلتی" محسوب شود که عالم بر مسند رياست و حکومت تکيه زند و ولايت نمايد. شک و ترديدی نتوان داشت که در شرايط کنونی علم علما بفضيلت تبديل شده است. در حفظ  و تحکيم و تداوم اين فضيلت است که حکومت دین (نظام ولايتی- فقاهتی) برپا گرديده است.ُ

 

 فقها: ممتازترين طبقه اجتماعی

   

پس اگر فقها را ممتازترين طبقه در نظام اسلامی معرفی کنيم، سخنی بگزاف هرگز بزبان نرانده ايم. چرا که جايگاهشان در نظام توليدی و مالکیت نيست که فقها را به يک طبقه ممتاز تبديل ميکند. امتياز فقها، امتيازی است الهی ماورای امتيازات مادی و بشری. آنچه نظام الهی-اسلامی  را از نظامهای سرمايه داری و يا سوسياليستی و يا نطامهای غربی و شرقی متمايز کند، نه نحوه توليد و شيوه توزيع است و نه نظام مالکيت و نظام مالی و اداری. بدین لحاظ ، نظام اسلامی نه بهتر است نه بدتر، نه عادل تر و ستم پيشه تر است از همه نظامهای جهانی. بمانند آنها، در نظام اسلامی نيز توليد اجتماعی است و مالکيت خصوصی و در نتيجه نظامی  ست استثماری و بهمين دليل همچون آنها، پيوسته هم دچار بحران کمبود است و تورم و بيکاری و هم فساد اجتماعی، فحشا و انحطاط ، دزدی و رشوه خواری، بی عفتی و عفت سوزانی. با اين تفاوت که در يکی آشکار و عريان است، در ديگری پنهان و نهان. سلطه و تثبيت سيادت فقاهت بر ساختار قدرت است که وجه برجسته نظام اسلامی است. اين ويژگی است  که نظام اسلامی را جدا میسازد از نظامهای موجود جهانی.

 

مدافعين نظام سرمايه داری برآنند که ساختار قدرت زائیده انتخاب آزاد فرد است و در نتيجه تبلور اراده اکثريت. بعکس منتقدين اين نظام بويژه مارکسيستها بر آنند که ساختار قدرت وسيله ايست در خدمت حکومت و سلطه طبقه ای در جامعه، که بلحاظ اقتصادی حاکم است. بديگر سخن، قدرت نه تبلور اراده مردم بلکه جلوه اراده طبقاتی است. ساختار قدرت در نظام سوسياليستی نيز دارای مدافعين و مخالفينی است. يکی آنرا مثبت و نقش آنرا گذرا و موقتی ارزيابی ميکند که در نهايت ناپديد خواهد گشت و ديگری آنرا منفی، عامل و وسيله سلطه حزب بر جامعه، برشمارد. اما در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائيده اراده مردم است و نه تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسيله حکومت و سلطه بی چون وچرای حزب سیاسی ، بلکه تبلور مالکيت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی. بعبارت ديگر، در نظام الهی- اسلامی ، آن طبقه ای بر ساختار قدرت سلطه افکند که علم ودانش الهی را به تصاحب خود درآورد، امری که توانائی بآن در انحصار فقها و يا علما است. تصاحب و دسترسی باين علم و دانش ويژه است که فقها را ميتوان بمثابه يک طبقه اجتماعی دارای منافع اقتصادی و سياسی مشخص و مشترک تعريف و شناسائی نمود. در نظام اسلامی اين علم الهی است که حاکم است نه بلعکس. در اينحا علم است که وسیله حکومت است، نه ثروت و نه ابزار توليد و توزيع و نه حزب و گروه و دسته بندی. این لله است که فقها را برای حکمرانی برگزیده است.      

    

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com  

 

 

۱۴۰۳ مهر ۲۷, جمعه

ولایت فقیه

در سراشیب نگون بختی!




بدرستی روشن نیست، چگونه باید دریابیم انچه که هم اکنون در منطقه خاوزمیانه میگذرد، چیزی نیست مگر بازتاب اشتیاق به بنای ساختاری نو در الگوی یک جامعه ی اصیل اسلامی، جامعه ای که بدست پیامبر اسلام، در 1400 سال پیش از از این بنیانگزاری گردید،  پس از پیروزی در جنگ بدر و اقتدار و ثروتی که بدست اورد. از آن پس، پیامبر، لحظه ای از توسعه کیش اسلام باز نایستاد. هرانچه کیش اسلام را عظمت و شکوه می بخشید، اخلاقی و مورد تایید و پذیرش الله قرار میگرفت، از جمله جدا ساختن بیش از 600 سر از تن مردان قبیله قریظه و اسیر گرفتن زن و بچه هاشان. این نه اولین و نه نهائی ترین باری بود که لشگر پیامبر بخونریزی  و بکارگیری قهر و خشونت، مجازات و انتقام ستانی در راه توسعه کیش لا الله الا الله دست میزد. پیامبر اسلام، در کمتر از ده سال حکومت بیش از 60 بار دست بلشگر کشی زد که گفته میشود در 30 فقره از آنان خود در زد و خورد و کشت و کشتار ها مستقیما شرکت داشته است. لشگر کشیهائی که بدو منظور صورت میگرفت، اشاعه کیش اسلام و کسب ثروت بطریق چپاول وغارتگری

 

این نقش تاریخی، توسعه گسترش کیش اسلام را، پس از در گذشت پیامبر در 1400 پیش از این، در این دوران، حکومت ولایت فقیه در جمهوری اسلامی بعهده گرفت. تعهد و التزامی که  آخوند خمینی در بدو بقدرت رسیدن مهمترین وطیفه خود میدانست و پس از او در 35 سال گذشته بوظیفه ارجح آخوند خامنه ای تبدیل یافته است. آلتزام و تعهد به گسترش اسلام، تا کنون، چیزی جز میوه ای تلخ و زهر آگین ببار نیاورده است. میوه ایکه که فکر آزمایش ان از مغز هیچ انسانی نباید عبور کند.

 

حکومتی، همچون، حکومت آخوندی، قصد آن دارد که برقابت با ابر قدرتی، همچون، امریکا بپردازد، در حالی که خود در درون با انواع بحرانها دست بگریبان است، از بحران گرانی بهای نان گرفته تا کمبود انرژی. بحرانی وجود ندارد که حکومت ولی فقیه، حکومت آخوند خامنه ای، بطور روزانه با آن روبرو نباشد. با این وجود گوینده حرف اول و اخر، ولی فقیه است و نه هیچ اندیشمند و متخصصی. رهبری که فرماندهانش به تقلید و تبعیت از او، سخت کوشیدند با ایجاد سپاه مزدوران در بیش از 6 کشور، منطقه را بآتس بکشانند و خود تماشاگرآن آن باشند، برنامه ای که سرا سر اشتباه بود و چنان خسارت و تخریبی بوجود اورد غیر قابل باور و چه جانهای عزیزی را که بخاک و خون نکشاند. دشوار است که پروژه ای که با قتل عام بیش از 1200 انسان بی گناه، در جنوب اسرائیل، پیر و جوان و حتی کارد آحین کردن شیرخوارگان. همچنین، گروگانگیری بیش از 200 نفر که گفته میشود که بیش از صد نفر از آنان هنوز گرفتارند. در حال حاضر معلونیست، مرگ سنوار، رهبر منحوس حماس، گشایشی  در شرایط پیچیده موجود، بوجود میآورد یا خیر؟  

 

روشن است که بهر سو که بنگری خود را با شرایطی بس غم انگیز و درد آور، روی در روی بینی. بنگر تخریب و ویرانی را درغزه. بنگر نابودی ساختار رهبری حزب الله، نیرومندترین بازوی ولایت فقیه را در لبنان و صعف روز افزون حوثی ها که هر روز بحرانی تر میشوند. البته که باید دید که اسرائیل از چه تکنیک ها و تاکتیکهایی برای کوبیدن سر اژدها، در جمهوری اسلامی بکار میگیرد. آیا دستگاه سرکوب ولایت بان درجه ضعیف خواهد شد که خیزش و خروش مردم ضربه نهائی را بر پیکرش فرود آورند؟

 

جهانیان باید خاطر آسوده داشته باشند که تا کشور پهنا ور و  ثروتمند ایران، در تحت سلط مطلق نظام ولایت فقیه قرار دارد، باید انتظار داشته باشند که منطقه خاورمیانه را برای دیر زمانی شعله ورد در خون و آتش مشاهده نمود و بدانند که انتظار ثبات و آرامش در منطقه ای بسیار مهم در جهان، همچون خاورمیانه،خوش خیالی ای بیش نیست.

 

آنچه انسان را، عملا، در درون زنده بگور ساخته است چیزی برآمده است از تصاد و خصومتی نهفته در حکومت اسلامی، تضاد و خصومت با هر آن چیزی که آنسانی است، بر خاسته از پندار و گفتار و کردار نیک انسانی، نه از صفاتی بر خاسته از خوی حیوانات وحشی، همچون جهاد و شهادت و یا کشتار دیگران تا آخرین قطره خون خویشتن، قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن بعنوان مجازات هنجار شکنی و جرایم ناشی از روابط اجتماعی، همچنین، قهر و خشونت و انتقام ستانی از دگر باوران و دگر اندیشان. آنانرا محبوس ساختن و شکنجه دادن و سر انجام بدار اویختن. این روش اسلامی برقراری عدالت است و حمایت از مستضعفان. آرمانی مقدس بر خاسته از باور به لا الله الا الله. باوری که نسخ آن به پیروزی جنبش زن زندگی آزادی میانجامد.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ مهر ۲۰, جمعه

شکست قادسیه:

آغاز سیه بختی و تیره روزی!




 اگر در پی فهم سیه بختی و تیره روزی امروز هستیم باید که به گذشته ای دور تر باز گریم، آنگاه خواهیم آموخت که تیره بختی ما ایرانیان، بنا بر قول فردوسی بزرگ، با چیره شدن عرب بر عجم در جنگ قادسیه در 651 میلادی آغاز گردید، جنگی که تازیان بر ایرانیان تاختند. کشتند و غارت کردند و به یغما بردند و کیش خود را بر نیاکان ما تحمیل نمودند، کیشی که از آن جز گزند چیزی پدیدار نگشته است، کیشی  که نیاکان ما آنرا "کیش اهریمنی،" خوانده اند، کیشی بر خاسته از بیگانه .و اجنبی.  

 

تازی پرستان بومی به رهبری علما و فقها و حوزه های علمیه، تاریخ ورود اسلام را پیوسته به نفع خود تعبیر و تفسیر کرده اند، چنانکه گویی که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اسلام شتافته اند. از کشتار و خونریزیها و بیرحمی و چپاول و غارت ی  که تازیان در تاخت و تاز به ایران مرتکب شده اند هرگز سخنی به میان نیاورده اند. نیاکان ما بیش از چهارصد سال در برابر پذیرش دین اسلام، برغم جزیه و خراج های سنگین، تنبیه و مجازات، تحمل خواری و حقارت، مقاومت کردند. چرا که پذیرش کیش غریبه ای فرو تر و پست تر، عین خفت و بود ذلت.

 

به شرح شکست ایرانیان در قادسیه از چشم انداز تاریخ نویسان تازی نیز نمیتوان چندان اعتمادی داشت،  چرا که از بغض و کینه نسبت به ایرانیان بر کنار نیستند.  شاید رو در رویی ایرانیان را با تازیان و تاخت و تاز آنان را هیچکس بهتر از فردوسی بیان نکرده است. البته از چشم انداز کسی که خطر زوال فرهنگ ایرانی را در دست تازیان در یافته بود. زبان عربی، زبان بادیه نشینان بیگانه با تمدن بشری، بزبان رسمی تبدیل شده بود. چون زبان عربی، زبان قرآن بود، زبان فاتح بود. برای ماندگار شدن قرآن بوده است که کتابخانه های بزرگ ایران را به امر عمر، "امیر مومنان " به آتش کشیدند که تمدن ایرانیان را به پایان آورند، آینده ای که رستم فرخزاد، سردار برجسته ی ایرانی در گردش سیاره ها مشاهده  و بیم خود را از آینده ای که نام ها، همه "بوبکر و عمر " شوند، در نامه ای به بردارش ابراز داشته بود. با این وجود پیروزی کیش تازی بر ایران یک واقعیتی تاریخی ست که فردوسی خود شاهد و ناظر بر پی آمدها و عواقب مصیبت بار آن بوده است.

 

فردوسی در فراز دیگری از مستند سازی شکست ایرانیان در قادسیه در نامه ای که رستم فرخ زاد سردار ایرانی و سعد وقاص بیکدیگر  مینویسند ما را با دو جهان بینی و دو شیوه ی نگریستن به زندگی و هستی مواجهه میسازد، یکی در حال افول و دیگری شیفته ی فتح و فتوح. یکی شکوه و عظمتی ی را میخواهد بدست آورد که دیگری صدها سال به زیور آن خود را آراسته است. در نامه ای که بین دو سردار ایران و عرب، تبادل میشود، به تضاد و دشمنی دو گفتمان و دو نظام ارزشی روی در رو قرار میگیریم. سردار ایرانی سعی بر آن دارد که فرمانده ی تازیان را از حمله به تاج و تخت کیانی باز دارد. که نه چندان آسان است فتح بارگاه شاهشاهی که سخت ریشه دار است در رسم و رسوم و فرهنگ ایرانی، که راه یافته از سینه ای به سینه ی  دیگری.  طوفان های سهمناک تاریخ  هم نتوانسته اند که  شاخه ای از این درخت تنومند را بشکنند.  باو نصیحت میکند که "تو جنگ چنین پادشاهی مجوی."  سپس از او میپرسد که چیست که میجوید و عهد می بندد که:

سواری فرستم بنزدیک شاه

بخواهم از او هرچه خواهی بخواه

این بخشش و بزرگی چیزی نبود که سردار عرب را از کارزار باز دارد بویژه که سردار ایرانی  پس از ستایش جلال و "فر " پادشاهی و خوار و حقیر شمردن اعراب، آنرا ارائه میدهد. رستم فرخزاد بر آشفته و سعد وقاص را مورد خطاب قرار میدهد و میگوید:

ز شیر شتر خوردن و سوسمار

عرب را بجایی رسیده است کار

که تاج کیان را کند آرزو

تفو باد بر چرخ گردون تفو

با این وجود رستم فرخزاد سعی میکند که سعد وقاص را قانع نماید که مصلحت آن است که باجی بستاند و بسرای خود باز گردد. چرا که لشگری عاری از ساز و برگ و یا "برهنه سپهبد و برهنه سپاه." عاقبتی جز شکست و هزیمت ندارد. وی خطاب بر سردار تازی میگوید:

ندانی تو سیری و هم گرسنه

نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه.

وصفی بسیار نزدیک به واقعیت. چرا که لشگر اسلام لشگر گرسنه گان و پا برهنه ها بود. این حقیقت را پس از پیروزی بنمایش گذاردند. لشگر اسلام به هر نقطه ی ایران که رسیدند دست به کشتار زدند و غارت و چپاول میزدند. حال آنکه لشگر  ایران، خود نماد امپراتوری سالخورده بود، مجهز به ساز و برگ سنگین، و به وصف فردوسی:

همه غرق در آهن و سیم و زر

سپرهای زرین و زرین کمر

در واقع در میدان جنگ با برهنه گان و گرسنه گان، سیم و زر سربازان پارسی، خود انگیزه ای بس قوی بود برای سربازان عرب که با سبعیت و بیرحمی بیشتری بجنگند. چرا که  هرچه که به کشته شده گان تعلق داشت، به کشنده میرسید. هرچه کشته بیشتر ثروت بیشتر. سربازان تازی به این آموزش الله باور داشتند که اگر در راه الله بجنگند و او را حاکم بر دشمن از جمله بر عجم نمایند هم این دنیا را خواهند داشت و غنی و فربه شوند و هم در آخرت به بهشت راه خواهند یافت. و اگرهلاک شوند، حوری های باکره ی بهشتی در انتظارشان اند.*

 

گفتمان سردار ایرانی، گفتمان قدرت ست، اما قدرتی که زوال را احساس میکند. چرا که اعراب از اوضاع داخل ایران و کشمکش در درون دربار شاهی بخوبی آگاهی داشتند. در پاسخ به رستم فرخزاد، سعد وقاص نه تنها به سهم خود رستم فرخزاد را تحقیر میکند بلکه راه و روش زندگی ش را نفی و مورد انتقاد قرار میدهد و خطاب به سردار پارسی میگوید:

ز دنیا نگویند مردان مرد

ز زر و ز سیم و ز خواب و ز خورد

شما را به مردانگی نیست کار

همان چون زنان رنگ و بوی و نگار

هنر تان بدیبا ست پیراستن

دگر نقش بام و در آراستن

سعد وقاص در واقع به مذمت تجملات و رفاه و راحتی و یا بقول تازیان بومی "اشرافی گری " میپردازد و آراستن و پیراستن را برازنده ی زنان میداند نه مردان و جنگجویان. دل بستن به این دنیا را زشت بشمار میاورد. اما او نیز قبل از آنکه به پاسخگویی به تحقیر سردار ایرانی به پردازد، فردوسی میگوید سعد وقاص نامه خود را به نام خدا آغاز میکند و سلام بر پیامبر و سپس از ارجحیت سرای دیگر بر این جهان سخن میراند، سرایی که میتواند برخاسته باشد از رویاهای انسانی زیسته در گرسنگی و برهنگی، اما بسی بسیار فریبنده، از چشم انداز یک تازی. او نه تنها عقب نمی نشیند بلکه چیزی کمتر از تسلیم و اطاعت شاه و پذیرفتن کیش تازیان نمیخواهد. به معنایی دیگر او به سردار ایرانی میگوید که  دوران پادشاهی بشر به پایان آمده است و دوران پادشاهی خداوند آغاز گردیده است. سعد وقاص سردار پارسی را بسوی یکتایی و یگانگی خداوند فرا میخواند و او را از کیفر و پاداش ابدی هشدار دهد.

. ز توحید و قرآن و وعد و وعید

ز تهدید و ز رسم های جدید

ز قطران و از آتش و زمهریر

ز فردوس و جوی می و جوی شیر

ز کافور و از مشک و ماء معین

درخت بهشت و می انگبین

که گر شاه بپذیر این دین راست

دو عالم بشادی و شاهی و راست

سعد وقاص معلوم است که معامله گر زرنگ و با هوشی بوده است، آن جهان را میدهد که این را بستاند. چرا که این جهان نیز از آن خدا است، نه از آن پادشاه. اینست که تاکید میکند که تمامی تخت و تاج شاهی نیرزد به بر گرفتن نگاهی از حور بهشتی.

همه تخت و تاج و جشن و سرور

نیرزد بدیدار یک موی حور

سپس از او میخواهد که به این جهان بی مقدار و فانی و گذرا دل نبندد:        

بس ایمن شد ستی بر این تاج عاج

بدین گنج و مهر و بدین تخت و تاج

بدرستی روشن نیست که اگر هستی واقعی در آن جهان، در سرای دیگر آغاز میشود، از نظر سردار تاری، یعنی که نیستی برتر از هستی است، که زندگی را نمیتوان حتی با تار موی یک حوری بهشتی مبادله نمود، سعد وقاص در قادسیه در پی چه چیزی بود، اگر در پی این دنیا نبود؟ مگر نه اینکه به قادسیه لشگر کشیده بود. جنگ و خونریزی به چه منظور اگر هدف نبوده است به چنگ آوردن این جهان و ثروت و مکنت و قدرتی که در خود جمع دارد؟. او جهان و خوشی های آن را نفی میکند  و از شاه میخواهد به دلبستگی خود بدان خاتمه دهد، حال آنکه بدست آوردن این دنیا را به شکل غنایم جنگی، خدای اسلام  بندگان خود را تشویق و ترغیب و در آن سرا پاداش دهد. البته به این دو رویی تازیان، رستم فرخزاد در نامه به برادرش اشاره کرده بود که: "چنین است گفتار و کردار نیست."

و آنگاه سعد وقاص به نوبه خود دست به تهدید میزند، تهدیدی بس هراس انگیز و میگوید:

هر آنکس که پیش من آید بجنگ

نبیند بجز دوزخ و گور تنگ

 

بازگشت به گذشته ای که فردوسی در حماسه ی غم انگیز قادسیه، بیان میکند، ما را با این واقعیت روی در روی میسازد که دینی که در نهاد ما کاشته شده است، نتیجه ی شکست نیاکان ما از تازیان  بیش از یکهزار و چهار صد سال پیش از این بوده است. یعنی که ما دینی را در درون خود در امتداد تاریخ نهادینه ساخته ایم که نیاکان ما پس از قرنها مقاومت و پرداخت جزیه های سنگین آنرا پذیرفتند و از نسلی به نسل دیگر انتقال داده اند. آری، تیره روزی و سیه بختی ایرانیان از شکست در قادسیه آغاز گردید. غلبه کیش تازیان بر جامعه ایران بوده است که جامعه ایران را پیوسته بسوی تاریکی و تباهی و تحکیم و تداوم استبداد مطلق سوق داده است، نه شاهان. چرا که تاریخ گواه بر آن است که شاهان پس از اسلام، همه خود بنده ی دین بوده اند. خود را "ظل " خدا میخواندند، چون دینی بودند، شاهانی که برای دین شمشیر و دست به فتح و فتوحات میزدند. بعضا، شاهان ایرانی حتی اگر در دل ایمانی نداشتند باید  قلاده ی دین را به گردن خود میآویختند. مهم نبود که در خفا دست به چه زشتیها و پلیدی ها میزنند. آنچه دارای اهمیت بود تسلیم و اطاعت بود، نگاهداری حرمت و اعتبار دین. دین و ارزشهای دینی تعیین و تعریف کننده گفتار و کردار شاهان شدند. حتی محمد رضا شاه، شاهی که سخت مشتاق رسیدن به دروازه های تمدن بود، دین و ارزشهای دینی را تایید و تصدیق میکرد و به آن در انظار عموم دلبستگی و وابستگی نشان میداد، نمیدانست که تنها با برچیدن بساط کیش اهریمنی است که میتوانست در ردیف شاهان نیک نام دوران باستان قرار گیرد. با نگرش به گذشته است که بما میآموزد که خوشامد گویی به خمینی و خامنه ای، مثل خوشآمد گویی به سعد ابی وقاص و لشگر "برهنه و گرسنه " اسلام بود.

 

آنچه تراژدی شکست در قادسیه را کامل میسازد این واقعیت است که  ما در سال 1357 راه نجات از اسارت و بندگی تحت نظام دیکتاتوری را در دین یافتیم. یعنی که آزادی و استقلال، رهایی از محدودیت ها و محرومیت ها را در کیش تازیان، در دین بیگانگان، دین اسلام جستجو نمودیم. چه امید واهی؟  حتی کافران و خدا ناشناسان نیز امید پیروزی بر امپریالیسم و بنای یک جامعه ی سوسیالیستی را در اتحاد با دین و بعضا "شکوفایی" آن می دیدند که در همان زمان هم قی آور بود. چه شور و هیجانی که به پا نشد، چه بحث ها و گفت و گو ها که در نگرفت. بهار 58 شد اولین و آخرین بهار آزادی، چون نمیدانستیم  که به سعد ابی وقاص و کیش تازیان است که خوش آمد گویی میکنیم، از شاه گریختم و پناه  به تازیان بومی بردیم. چه سر نوشت شومی؟

 

*طبری، در تاریخ الرسل و الملوک نقل میکند که عربی بدست سپاهیان رستم گرفتار میشود. رستم از او می پرسد:

«برای چه آمده اید و چه میخواهید؟»

گفت «به جستجوی موعود خدا آمده ایم»

گفت «موعود خدا چیست؟»

گفت:«اگر از مسلمان شدن دریغ کنید، زمین و فرزندان و جانهای شما»

رستم گفت: «اگر پیش از این هلاک شوید؟»

گفت: «وعده خدا چنین است که هر کس از ما پیش از این کشته شود او را به بهشت در آرد و آنچه را با تو گفتیم به باقیماندگان ما دهد ما به این یقین داریم.» (طبری، جلد 5، ض 1677)..

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

                                                                             

 

 ،

 

  

۱۴۰۳ مهر ۱۳, جمعه

 

از روزگاران برزخی

تا

فرا رسیدن قیامت !





این بررسی از تجزیه و تحلیل و یا باوری  بر میخیزد که ظاهرا تقاوتی قائل نیست بین ایدئولوژی برخاسته از اندیشه انسانی در ارتباط با جهان مادی و ایدئولوژی برخاسته از دین و باور باحکام الهی- ماورائی. آنچه تا کنون در برابر ایدئولوژی حاکم ارائه شده است، در بهترین وجهش "سیاسی" است و از ایدئولوژیهایی بر میخیزد که هدف شان نهایتا کسب قدرت است در این جهان. این در حالی استکه ایدئولوژی حاکم، ماهیتا، دینی است و اساس آن تنها اعتقاد به یکتایی و یگانگی خداوند و کتاب مقدس قرآن و رسول او ست. که درباور و رفتاری، همچون تبعیت و تقلید، تسلیم  و اطاعت از امر و امیال الله و پیروی از قواعد و مقرارت شریعتاسلامی، بازتاب مییابند.

 

 نقد سیاستها و برنامه ریزیهای حاکم، تحت عنوان "اسلام سیاسی،" خود کنشی ست محافظه کارانه، غالبا، برخاسته از هراس از گریز پیروان و طرفداران سیاسی، افزوده بر تعقیب و دستگیری و زندان، همراه تحمل درد و رنجی ناگفتنی. چون اسلام در حالیکه مدعی بخشندگی و مهربانی ست، از هر گونه رحم و مروتی خود داری میکند در کیفر و مجازات آنانان که به وحدت و یکتائی و یگانگی او کوچکترین شک و تردیدی بخود راه دهند، همچون مشرکین و کافرین و منافقین که قرار است بسوزند در آتش جهنم و زنده شده بار دیگر که تکرار شود تا ابد. برداشتی مبنی بر این فرض، ارائه میشود که در واقع اسلام سیاسی، ایدئولوژی ایست جدا از اسلام بعنوان یک کیش مقدس، چنانکه گویی اسلامی هم هست که سیاسی نیست و برکنار است از همه دسیسه ها و فریبکاریها و فتنه بازیها در سوی کسب قدرت. حال آنکه همچنانکه اشاره شد، اسلام دینی ست ذاتا سیاسی چون قدرت در نهادش نهفته است، در نهاد آیه های مقدس قران، در نهاد احکام الهی و ماورائی. حرف قران مقدس، از آغاز تا انتها حرف قدرت است و اقتدار گرائی. پاداش و کیفر تنها از قدرت و توانی بر میخیزد که میتواند به کردار و پندار و گفتار آدمیان شکل ببخشد.

 

اساسا، ساختار یک ایدئولوژی نظیر ایدئولوژی کمونیستی و هر ایدئولوژی دیگری از جمله ایدئولوژی فاشیستی، برخاسته است از انسان و واکنش و انگیزه های او نسبت به شرایطی که در آن زندگی میکند. حال آنکه، قوانین و قواعد شریعت اسلامی و باورهای دینی، بر عکس ایدئولوژیهای برخاسته از اندیشه و تفکر انسانی، قبل از آنکه بر مسند قدرت قرار بگیرند، در رفتار و گفتار و پندار افراد جامعه نهادین گردیده است. ارزشها و باورها، رسم و رسوم عبادات دینی، بذری ست که از بدو تولد در نهاد ما کاشته میشود و با آنها به سنین شباب و بلوغ میرسیم. دینی که نام خود و اجداد خود را از آن بر میگیریم، بسی بسیار دشوار است کهی خود را رها سازیم از بند و زنجیر قواعد و مقررات که ما را در تمامی دوران بیداری باسارت میکشد.

 

این در حالی ست که باور باصل و اصول ایدئولوژی های ساخت اندیشه بشر، مثل، ایدئولوژی کمونیستی، فاشیستی و یا دموکراتیک و لیبرالیسم، باورهایی نبوند و نیستند که انسان با آن قدم بعرصه وجود نهد و از یک نسل به نسل دیگر انتقال دهد. مثل، باور به لا الله الا الله، عبارتی که گوئی با آن باورمندان همه زاده میشوئد. که چه بخواهیم و یا نه در ما نهادین میگردد، بدون آنکه هرگز دریابیم چگونه و در چه زمانی بدرون ما راه یافته و چنان ریشه دوانده که بسیاری در دفاع آز آن آماده اند که از زندگی خود بگذرند. پدیده ای که بیشتر شاهد بر وقوع آن در منطقه خاورمیانه بوده ایم.

 

 ایدئولوژی کمونیستی، نیز، برغم شور و هیجانی که در آغاز در جهان  و بعدا دراتحاد جماهیر شوروی بپا کرد،  بیک ایدئولوژی ای تبدیل گردید بیگانه با جامعه و فرهنگ و هرچه حزب کمونیست بیشتر خشن و سرکوبگرتر گردید و هرچه شدیدتر بر ابزار قدرت تکیه نمود، بیگانگی با جهان بینی کمونیستی در جامعه توسعه و گسترش بیشتری یافت. در حالیکه بیگانگی با اصل و اصول دین بسادگی اتفاق نیفتد. حتی وقتی خود را از دین پاکزادایی هم کرده باشیم. از انجا که دین در همه عرصه های زندگی حضور دارد، هر چند بی رنگ، بدشواری میتوان با آن به ستیز برخاست، بویژه، در زمانی که دین و متولیانش بر فراز منبر قدرت صعود نمایند.

 

 این بدان معناست که اسلام را بعنوان یک دین میتوان پذیرفت تا آنزمان که پاسخگوی نیازهای معنوی و روحانی مردم بوده باشد. دینی که قلمرو خویش، عالم ماورایی و غیر مادی و معنوی را ترک نموده و در عالم "سیاست" و یا در بازی "قدرت" ورود کند، دیگر نمیتواند دین باشد، بلکه یک ایدئولوژی سیاسی ست که محور اصلی آن کسب قدرت است و سلطه جویی.

 

در واقع ، الله،، پیامبر را برای همین امر برگزیده بود، برای "هدایت" "بندگان" خود براه "مستقیم،" راه تسلیم و اطاعت و فرمانبری، راهی که تنها بواسطه تبعیت و پیروی از "شریعت" میسر میگردد. این بدان معنا ست که "رسالت" پیامبر اسلام در اصل سیاسی بوده است چون «هدایت بندگان» بزبان سیاست «فرمانروایی و فرمانبری» خوانده میشود. البته که اسلام در فرآیند تکاملی به سیاست تبدیل گردید. از آنزمان که محمد بمدینه گریخت و برای نجات از وضع فلاکت بار و بی چیزی و تنگدستی، بفکر تشکیل لشگری افتاد که بتواند راه را بر کاروان قریشی ها که از شام به مکه میرفتند بسته و ثروت هنگفتی را بچنگ آورد، ضمن اینکه "انتقام" خود را از قریشی ها که دست رد بر سینه او نهاده بودند بستاند.

 

اما، در شرایطی که دین و قدرت در وحدت و غیر قابل جدایی و تشخیص از یکدیگراند، چگونه میتوان دین را از قدرت متمایز ساخت، بویژه در زمانیکه مظهر هر دو، دین و قدرت یکتا است و یگانه، مثل، ولی فقیه که او، نیز، هم جلوه دین است و هم تبلور قدرت. یعنی که بسادگی نمیتوان اسلام را بعنوان یک دین و اسلام را بمثابه یک ایدئولوژی سیاسی از یکدیگر جدا ساخت. در چنین شرایطی نقد نظام حاکم ضرورتا از نقد دین آغاز میگردد، نه از نقد سیاست. چه در نظام ولایت، ساختار قدرت تحت سیطره ی دین است، بدست دین و برای دین و حفظ و پایداری آن بکار گرفته میشود، حفظ و پایداری اصل و اصولی که مردم بدان باور دارند و انرا "مقدس" میپندارند. چرا که باور بان اصول نهایتا به تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری ختم میشود.  

 

بی دلیل نیست که پس از تقریبا گذشت نیم قرن، هنوز حکومت ولایت فقیه، بمثابه یک حکومت سیاسی  مورد تحلیل قرار میگیرد، نه یک حکومت دینی، چرا که نقد دین مخاطره انگیز است و خطر ناک.

 

 در حالیکه نهادهای نظام شاهی، همه، بوسیله آخوندها مصادره شده، و تنها میتوانند در پیروی از اراده ولی فقیه و پیروان او بگردش در آیند و در تحکیم ارزشها و باورهای دینی باجرای وظایف خود بپردازند. این واقعیت، نیز، پذیرفته شده است که رئیس جمهور، رئیس کارگزاران ولایت فقیه ست. این است که هیچ رئیس جمهوری تا کنون نتوانسته است از اراده ولایت، سرپیچی نماید.

 

اینروزها، باید روزهایی بشمارآیند برزخی، اگرچه دیر زمانیست که جامعه در عالم برزخ زندگی میگذراند، اما، واقعیت این است که هماکنون با شدت بیشتری میتوان بودن در عالم برزخ را احساس کرد. عالم برزخ را میتوان دورانی خواند قبل از رسیدن به روز نهایی، روز بازگشت بزندگی و حسابرسی، روز قیامت. حتی آن بخش از جامعه که دوران شاهنشاهی را تجربه نکرده اند، قربانی این دوران برزخی اند. همگان باوضاع اسفبار کنونی مینگرند و با خود میاندیشند که چه بودیم و چه شدیم؟ که حداقل در دو روایت متفاوت بیان میگردد، یکی بزبان دین و قدرت و دیگری روایتی ست که از ترس قهر و خشونت و تنبیه ومجازات به بیان در نیاید و درون آدمی را همچون موریانه میخورد؛ و آن روایت دگراندیشان است و روایت محرومان از قدرت و ثروت.

 

بی نیاز از توضیح است که روایت دین و قدرت در انحصار روحانیت برهبری ولی فقیه است، فقیهی  سراسر شور و شیفته گسترش دین اسلام و حکومت اسلامی، تنها حکومتی که در برابر قدرتهای جهانی، مرکز کفر و الهاد، قد بر افرازد و شکوه و عظمت را به دین اسلام، بویژه به اسلام امامتی- فقاهتی بازگردانیده است. که اگر هم ناله و شکوه ای در جامعه اسلامی هست، طبیعی ست که باشد، اما، مسئولین بتدریج راهکارهای مناسب را برای حل این مشکلات خواهند یافت، چه جای نگرانی ست. باید به امدادهای الهی امیدوار بود. اگرچه، در این مقطع زمانی ولی فقیه در خواهد یافت که آیا در برابر طوفان اسرائیلیها دوام خواهد آورد یا به استقبال فرار رسیدن قیامت می شتابد؟

 

 روایت دگر اندیشان و مخالفان و محرومان، در واقع، از نقد روایت دین و قدرت بر میخیزد که معمولا همراه است با درد و رنج برخاسته از تقریبا نیم قرن تجربه عبودیت و بندگی، حقارت و خواری، تحمل مصیبت و نکبت، نیم قرن روضه و خطبه خوانی و وارونه سازی حقایق بر فراز منبر قدرت، نیم قرن فراخوان بسوی جهاد و شهادت و زندگی ابدی درآغوش حوریان همیشه باکره بهشتی. نیم قرن، پند و اندرزهای تقوا و پرهیزکاری و بنیان نهادن یک جامعه اخلاقی، نیم قرن، امریکا ستیزی و براه اندازی ارتش مزدوران در خدمت نابودی اسرائیل که همگان شاهد بوده اند که تا کنون بچه فضاحتی رسیده و به چه رسوائی بیشتری دچار خواهد شد با ابزار توطئه و آتش بپا کردن در منطقه. اما، همین بس که بگسترش فقر و فلاکت، گرانی و بیکاری و توسعه فساد و فحشای فراگیردر جامعه اخلاقی ولایت بنگری تا به پوچی و بیهودگی روایت حاکم واقف شوی. اگر متولیان دین هنوز از حرمتی برخوردارند، بلحاظ باور به تقدس و تقوای آنان نیست، بلکه بلحاظ قدرتی ست که تمرکز یافته است در ولایت فقیه و پیروان وی. این ساختار را هرچه زودتر باید ویران کرد، ساختار دین و قدرت که تولید و باز تولید میشود در حوزه های علمیه، نهادی که زیر مشتهای محکم جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی بزودی ویران میگردد.

 

فیروز نجومی

                                                                                   

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

ffmonjem@gmail.com

 

 


۱۴۰۳ مهر ۶, جمعه

 

بنام الله و یا بنام

!زن زندگی آزادی

 



وضع موجود، بنظر میرسد که وضعی ست غمبار و سخت بحرانی. اگرچه، گستردگی و عمق این بحرانها درد آنگیزو رنج اور است، اما، خوی بدان، آنرا ممکن است عادی جلوه گر نماید. مثل، زندگی در یک اقتصاد ورشکسته که با چاپ اسکناس های بی ارزش میگردد. که هرچه علت آن باشد، گذاردن لقمه نانی در دهانی گرسنه را هم دشوار نموده است. ادامه سرکوب و سختگیری اعتراضات و اعتصابات حرفه ای و صنفی و بسیاراز مسائلی دیگر، از جمله  مسئله حجاب و عفاف که لایحه ان پس از 45 سال، در روز های اخیر بتصویب مجلس ولایت رسید.

تردیدی نیست، اکثریتی عظیم در جامعه، هماکنون، ازورشکستکی اقتصادی درد میکشند و رنج میبرند، درد و رنجی که از ضعف و کمبود نیروهای تولدید ملی در پاسخ به نیازها وضرورتها مادی در گذراندن زندگی روزانه و ماهانه و سالانه ریشه بر میگیرد. که خود سبب درد های مشترک دیگری میشود. مثل، افزایش بیکاری، تورم، فقر و فساد و گرسنگی، اعتیاد و قاچاق مواد مخدره و فحشا، همچنین، کمبود خانه سازی و اجاره های سنگین که گاهی با حقوق ماهانه هم نمیتوان استطاعت اجاره دستکم یک اطاق را داشت. وقتی خانه و اطاق اجاره ای هم پیدا نمیشود، به اجاره پشت بامها و یا زیرزمینها باید پرداخت که معمولا، استطاعت آنها راهم ندارند. چه بسا، بسیاری یا در خیابانها می خسبند و یا در گورهای تهی، شب را بروز میرسانند. متوسط ها به طبقات و اقشار پائینتر جامعه، پیوسته و هر روز شدت بیشتری مییابد و  پائینی ها، به پائینتر فرو میغلتند.

 دردهایی هم هست که همگان از آنها رنج میبرند، چه بخواهند  و چه نخواهند، کم یا زیاد، بیرون از دایره کنترل آنهاست. مثل، پوچی ارزش ریال نسبت به دلار، آب و هوای آلوده، ویرانی محیط زیست، خشکی رودخانه ها و دریاچه ها، راه ها و جاده هایئکه که به جاده های مرگ شهرت یافته اند. اتومبیل هایی که به ارابه های مرگ معروف گشته اند، پراید، اتومبیلی که سازنده و تولید کننده اصلی آن، سالهاست که تولید این اتومبیل را متوقف ساخته است. عدم هرگونه ابزار ایمنی در محل کار کارگران. همین هفته پیش بود که بیش از 50 تن از کارگران معدن جان خود را در نتیجه انفجار گاز متان باختند، گازی که با نصب یک دستگاه ارزان قیمت سنجش گاز، میتوانست از این حادثه ناگوار جلو گیری کند. غم انگیزتر انکه در یابی اکثر کارگران دستمزدی نزدیک به 12 میلیون در یافت میکردند، در حالیکه خط رسمی فقر بیش از 20 میلیون تومن است.

بزعم این نگارنده، مادر تمام بحرانهایی که هم اکنون کشور ما با آن رو بروست، از ورشکستگی اقتصادی گرفته تا بحران کمبود انرژی و نابودی محیط زیست، و نا ارامیها و سرکوب هرگونه اعتراض و اعتصابی، دستگیری و زندانی و شکنجه و اعدام که طبق امار رسمی در ماه گذشته از رقم صد نفر همدر گذشته است. این و همه مصیبت هایی که گریبان جامعه را سخت میفشرد، همه ریشه برگیرند از الودگی دین با قدرت، پدیده ای که در 1357 ظهور یافت و به برآمدن استبداد مضاعف دین و قدرت منجر گردید. چه، تمامی تناقضات درونی نظام، از تضاد ساختاری ولایت فقیه با نهاد ریاست جمهوری گرفته تا تناقض و خصومت، بین بیت رهبر و مجلس نمایندگان ولایت، همه ناشی از معجون و یکتائی دین و قدرت بر میخیزد.

 لازم بیادآوریست که اینجا، از دینی سخن میرانیم که از قدرت، جدائی ناپذیر است. چه قدرت در ذات دین نهاده شده است، دینی  که بر باور به یکتائی و یگانگی الله بنیان گذاری شده است، بر بنیان خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، بعنوان یک حقیقت چون و چرا ناپذیر، باوریست که نمیتواند بازتابنده چیز دیگری جزباور به قدرت باشد، همچنانکه لاالله الا الله است حقیقت مطلق و نهای ست،  حقیقتی که پرچم آن را هم جمهوری اسلامی و هم گروهای آدمخواری همچون داعش و همکیشان شان بر دوش خود میکشند.

یکی شدن دین و قدرت در اروپا، با خود برای سالیان دراز و طولانی، سیاهی و تاریکی بهمراه آورد، دورانی که کلیساها بر آن حکومت میکردند. حال آنکه حوزه های علیمه و مساجد و هیئت ها و حسینه ها، برهبری آخوند خامنه ای و بیش از چهارصد هزار طلبه پراکنده در نهادهای گوناگون قدرت، بنام الله بر تمامی کشور سلطه انداخته اند. پس چه باک اگراز سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت سخن بگوئیم بدون آنکه بویژهگیهای هریک بپردازیم.

بدون تردید، دوام و بقای حکومت آخوندی را میتوان به چهره دوگانه دین و قدرت نسبت داد. چرا که نظامی که در آن دین و قدرت را نتوانی از هم جدا و یا از یکدیگر تشخیص بدهی، در ان نه مسئول بیابی و نه آن مجری مسئول پذیر. آیا، تا کنون کسی بدلیل عدم لیاقت و شایستگی و یا ورشکستگی یک شرکت مالی و یا تجاری و یا صنعتی، در دادگاه های نظام محاکمه شده است؟ نیاز به توضیح نیست که در جامعه ایکه نه رئیس روسای تمامی دستگاه عظیم بروگراسی دولتی، ولی فقیه، مسئول است و نه مجریان فرامین او، چگونه میتوانی از ورشکستگی اقتصادی و سیاسی و در بحران در عرصه های دیگر نجات پیدا کنی. عدم تصمیم گیرنده، و یا رهبر، مسئول و یا مجری مسئول هم تولید نمیکند، عاملی که خود سبب رشد و گسترش پدیده فساد، رانت خواری و رشوه گیری و روابط خانگی میگردد در ساختاری بروکراتیک که قرار است بر اساس اصل و اصول علمی بگردش در آید. این، نیز،  موجب رشد قشری میگردد، اعم از معمم یا مکلا، که منافع و منزلت شخصی را ارجح بر هر چیز دیگری میدانند، بویژه منافع و ثروت ملت.

حال اگر جامعه ما، دائم دچار بحران است بآن دلیل است که چندان ساده نیست که قدرتمدار را از دینمدار تشخیص داد بان امید که  شاید بتوانی یکی را از دیگری جدا ساخته و در جایگاه مسنول نشاند. در حالیکه بسیار ساده تر است بر علیه ساختار قدرت خیز بر داشتن و تسخیر آن . چون مردمان را راحتر در تخریب دستگاهی سرکوبگر و ستم پیشه، میتوان بهیجان آورد ووارد میدان مبارزه نمود، همچنانکه جنبش ضد شاهی در اندک مدتی جان گرفت و همه هرچه بود بتخریب و ویرانی کشاند. اما، ساختار حکومت اخوندی در درون خود ساختار دین را هم دارد. یعنی که آخوند بنام الله بود که بر منبر قدرت صعود و نمود خطبه دین و قدرت را باهم یکی نمود. بنام الله بود که آخوندها شمشیر میزندند و سر ها را ار تن جدا مینمودند. بنام دفاع از باورها و ارزشهای اکثریت جامعه بود که حکومت آخوندی دست یاعدام و کشتار سران رژیم گذشته بر بام نشیمنگاه امام خمینی میزد. بنام آلله بود که دست بگروگانکیری آمریکائیها زدند و  جنگ با صدام را بیهود هشت سال ادامه دادند. بنام الله بود که دست به قتل عام زندانیان سیاسی و کشتار مخالفین در داخل و خارج زدند. بنام الله بود که  قتل های زنجیره ای را راه اندازی نمودند. بنام الله بود که زن ستیزی و آذیت و ازار زنان با ابزار راه اندازی انواع گشت های دینی، مثل گشتهای ثارالله و انواع گشتهای ارشاد که امروز باید حجابانان و ماموران طرح نور و سفیران ولایت راه بدان افیود.

یعنی که در شرایط موجود، گرداننده اصلی نظام کسی نیست مگر اخوند خامنه ای، رهبری که در تبعیت از امام خمینی از ریختن هر خونی بنام الله، کوچکترین تردیدی بخود را ه نداده و نمیدهد. در چنین شرایطی سوالی که پیش میآید آن است که اگر آخوند خمینی و پس از او آخوند خامنه ای،  بنام الله سرها را بزمین  میافکنند، رهبر آینده ما بنام چه کسی و یا چه آرمانی، مردم را بعدم تسلیم و اطاعت و نا فرامانی، از فرمانروای کنونی، فرا میخواند؟

اما، نیروهای آخوند ستیز باید بحکومت سرکوبگر اسلامی بیاموزند که اینبار، خصم حکومت، بنام زن زندگی آزادی ست که وارد میداد مبارزه میگردد. که زن زندگی ازادی، جهانی را ارائه میدهد که در آن زن و مرد یار و همکار و همدرد و برابر با مرد است. بنام زن زندگی آزادی، یعنی که در هر چیزی که مرد آزاد است زن هم آزاد است. بنام زن زندگی و آزادیست که انسان منزلت و کرامت خویش را باز میییابد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

                 fmonjem@gmail.com