دیالکتیک
دین و قدرت!
شاید در هيچ زمانی و
مکانی، دین و قدرت همزاد و همنشین يکديگر نبوده
اند که هم اکنون در نظام الهی هستند. اگر در نظامهای استثماری، قدرت و امتیازات بر
بنیان مالکیت در ثروت، به ويژه ثروت تولیدی- قرار گرفته اند، در نظام ولايتی- فقاهتی
تصاحب علم و دانش(دینی) پيش شرط کسب قدرت و امتياز و جایگاه ارجح است. بدون علم و
دانش نه قدرت است و نه جلال و جبروت اقتصادی و اجتماعی. در نهاد و ذات دین است که
قدرت نهفته است. کسب و تصاحب علم و دانش(دینی)، مساوی است با کسب و تصاحب قدرت. اگر
چه همه ی علوم رهی بقدرت برند. اما آن علم که در اینجا از آن سخن میرانیم، علمی
است بسيار ويژه، نه بمعنای اخير: کشف قانونمند ي های طبیعت، حل مسائل بطريق
مشاهده، تجربه و آزمايش، بلکه بمعنای علم
و آگاهی است به احکام و رمز و رموز هستی و نبستی، بود و نبود، گردش زمین و آسمان.
اگر علم بشر، می جوید و می پرسد و در پی پاسخ به مسائل گوناگون طبیعی و اجتماعی به
جستجو می پردازد، این علم (دین) در برگیرنده ی تمام پاسخ ها ست، به همه معضلات و
مشکلات بشری و غیر بشری. چنین علمی هيچگونه وجه اشتراکی باعلم بشری دارا نيست. که
این علم، "علم کافی،" علم خدائی و الهي ست.
علم الهی، علمی است، نا متناهی.
مستقل است از زمان و مکان، مطلق است و
نقصان نا پذير. علم الهی، علمی است که به هست و نيست محیط است و بچيزی محدود نيست. بواسطه اين علم و دانش است
که خداوند بر دو جهان هستی و نيستی و بود
و نبود، بيرون و درون و عين و ذهن، مالک هست و بر آن تا ابد حاکم. بديگر سخن،
قدرت، خلاقيت، توانائی، هيبت و صلابت خداوند ناشی از علم لایتناهی او ست. او ست که
دهنده و گيرنده زندگی است. بفرمان او ست که طبيعت با نظمی حيرت انگيز بسير و گردش خود ادامه دهد. او ست صادر کننده احکام و واضع قوانين و مقررات
ازلی وابدی. در دامن بيکران هستی، زمزمه ای نيست که در نهان موجودی شنيده شود و
خداوند از آن از پيش آکاه نباشد. قدرت است که
در ذات علم و دانش خداوند نهفته و
با آن يکی گرديده است، آنچنانکه هرگز قابل تفکيک از يکديگر نيستند. این خدا، خدایی
ست که هستی را ویژه و مختص بخود میداند و بر آن است که بجز او هیچکس دیگری نیست.
این خدا، خود را در کتاب قرآن، الله نامیده است.
آيت اله خمينی، در کتاب
معروف خود، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، از قدرت الهی سخت به شگفت آمده و در توصیف
آن میگوید:
«خداوند تبارک و تعالی بوسيله رسول اکرم قوانينی فرستاد که انسان ازعظمت آنها
بشگفت ميايد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنگه نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور ميرود
قانون وضع کرده است (ولايت فقيه، ص 10).»
آيا بدون علم و دانش،
خداوند قادر است اينگونه بشر را از آداب و قانون- بويژه آن آداب و قانونی که
رستگاری بشر را در نهاد داشته باشد- از ازل تا ابد بی نياز گرداند؟ اگر در
قانونگذاری، علم و دانش نهفته است، پاسخ به نیازهای مادی و معنوی انسانی و برقراری
نظم و کنترل اجتماعی، مستلزم وجود قدرت است و توانائی. اين ترکيب علم و قدرت است
که خمينی و خامنه ای و پيروان او را مسحور
و مفتون و شیفته خود ساخته است.
روشن است که از اين بحث چه نتيحه ای را منظور داريم: علم(دین)، قدرت است و
قدرت علم (دین). تنها با توسل باين ديالکتيک است که ميتوانيم وجوه برجسته يک نظام
دین (ولايتی- فقاهتی) را مورد مطالعه و بررسی قرار دهيم.
کلام: وسيله انتقال علم الهی
خصلت نامتناهی و نقصان ناپذير علم و دانش الهی ظاهرا آنرا غير قابل کسب،
دسترسی و تصاحب موجودی ميسازد محدود و محصور و متناهی همچون انسان. چه اگر انسان
بداند آنچه خداوند ميداند و عالم باشد بآنچه خداوند عالم است، از مرز متناهی و
محدود گذار نموده همچون خالق يکتا نامتناهی و نامحدود ميگردد. با این وجود
همچنانکه خواهيم ديد، علم الهی هم کسب شدنی ست و هم قابل تصاحب و دسترسی ست بوسيله
افراد بشر. البته نه هر بشری، بلکه بشری بسیار خاص: فقیه
خداوند علم خود را در درون خود پنهان
نساخته است بلکه آنرا در کتاب قرآن برشته کلام در آورده است. چه در غير اينصورت،
بشر هرگز قادر نبود بعلم ذاتش آگاه شود. خداوند کلام را برگزيد تا باين وسيله علم
خود را به بشر انتقال دهد. باينترتيب خداوند چيزی را برگزيد که ذاتا انسانی، محدود
و متناهی ست. چگونه ممکن است که ظرفی، چون کلام انسانی، متناهی و محدود و محصور،
مضروف چيزی نامتناهی و نامحدود قرار گيرد، معضلی است که فقها در طی اعصار متمادی
از اعتنا با آن رويگرادان
بوده اند.
بحث در باره اين معضل ما
را از مطلب اصلی بدور ميبرد. اما بمنظور ادامه بحث، رخصت که بپذيريم که کلام اگرچه
ذاتا انسانی است و در نتيجه متناهی، ميتواند باراده خداوند دارای آنچنان ظرفيتی
گردد که نامتناهی را در برگيرد و تبلور علم و دانش الهی گردد، بی آنکه نامتناهی به
متناهی تبديل شود و يا در سرشت و ساختار کلام تغییری رخ دهد.
علم الهی: اهدائی نه کسبی
خداوند، اما، مستقیما کلام
خود را به بشریت انتقال نداد. از میان مخلوق خود محمد را بر می گزیند که کلام او
را به افراد بشر ابلاغ نماید. بنابراین، تا زمانی که محمد در حیات بود بدلیل وقوف
او به علم و دانش الهی، دارای قدرتی گردید نامحدود، و بواسطه آن اعراب بادیه نشین
را به تسلیم و اطاعت وا داشت و به مسلمان و یا رعیت خداوند تبدیل نمود. پس از رحلت
پیامبر، وارث علم الهی به بستگان خونی او رسید و قرار بود که فرمانروایی پس از
رسالت ادامه یابد در امامت تا قیامت. اما بدلایلی راز انگیز وقفه ای در دور تسلسل
فرمانروایی بوقوع پیوست و امام دوازدهم از نظرها ناپدید گردید. از آن پس ادامه
حکومت الهی تا قیامت مسئله انگیز گردید. آیا هست کسی و يا کسانی در میان نسل بشر
که بتواند با عقل و خرد محدود خود بکسب علم و دانش الهی نائل آید ؟ آيا گذار
متناهی به نامتناهی، امکان پذير است؟ اگر چنين است مستلزم چه شرط و شروطی است؟
فقيه و فيلسوف شهيردنیای
شیعه، استاد علامه طباطبائی مولف تفسيرالميزان، از خداوند نقل کند که علم بدانش
الهی، علمی نيست که افهام و عقول انسانی بکسب آن توانا باشند و از رسيدن به آن
عاجز و از نائل شدن به آن قاصر ميباشد. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص108). طبق تاويل
استاد از کلام الهی اگر چه تبدیل نا متناهی به متناهی و يا خالق و مخلوق بيکديگر ناممکن
میگردد اما این دلیل نمیشود که علم الهی به نحو اختصاص قابل کسب و تصاحب بوسيله
افرادی ويژه، نباشد. بنابر تاویل استاد، اين افراد
«نفوسی اند که خداوند آنها را از پليديها پاکيزه نموده رجس را از ايشان زائل و
بر طرف کرده ، کسان ديگر از رسيدن بآن سعادت محروم و بنحو اختصاص، توانائی درکش
ويژه اين دسته ميباشد (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص109).»
بزبانی دیگر، اين نه افهام و عقول انسانی بلکه عنايت خداوند است پيش شرط کسب و
درک علم و دانش الهی. تنها اين افراد ممتازاند که بعنايت خدوند تطهير يافته بکسب
علم الهی نايل آيند و بدرک حقايق جهان- از مبدا و معاد و آنچه ميان آند وجود دارد،
توانا شوند. ظاهرا خدشه ای در اين منطق و برهان نيست. زيرا که با پاکزدائی فرد و
يا افراد از پليديها و زايل نمودن "رجس" از آنان، خداوند علم نقصان
ناپذیر و نا متناهی خود را نه به دست نابکاران و دغلبازان فريبکار بلکه در کف پاک
و مطهر انسانهائی فرشته سيرت، نظیر فقها و علما(خمینی و خامنه ای و امثالهم)،
مینهد.
اما آنچه اينجا شايسته
توجه بسيار است، نه کلام الهی که تاويل استاد علامه طباطبائی است از اراده و اميال
ذات الهی. بی نياز از گفتن است که استاد به دیالکتيک وحدت يا تحول متناهی به
نامتناهی و يا بيکتائی خالق و مخلوق، باور ندارد. زيرا که اين وصل و پيوند و
دگرگونی مستلزم توانائی ويژه ايست که بنا بر قول استاد "فهم و عقول انسانی" از علم الهی طبق اراده و ميل
خداوند محروم گرديده اند. اما با کمی دقت روشن شود که استاد علامه طباطبائی انسان را بخدائی میرساند.
زیرا که آنکه آگاه و دانا ست بعلم و دانش الهی جانشین خدا میشود بر روی زمین. در
واقع این خوانش علامه از علم الهی است که زمینه را برای ظهور تئوری ولایت آماده
میسازد. زیرا که جامعه را بدو طبقه عالم و دانا و یا ممتاز و سعادتمند، از یکطرف و
نادان و نا آگاه و یا محروم و بی خرد، در طرف دیگر تقسيم ميکند. بعبارت ديگر، اين
علم استاد است که با علم خداوند يکی گرديده است. حکمت علم استاد نيازمند توضيح
نيست، زيرا تاويل نامبرده از کلام الهی در خدمت تحکيم و تداوم فقاهت است بمثابه يک
نهاد ابدی و حفظ منافقع فقها است بمثابه يک طبقه ممتاز اجتماعی. حال آنکه حکمت
خداوند از تقسيم نا برابر علم خود، بنا بر قول استاد علامه، ميان مخلوق خويش
بهيجوجه تهی از ابهام نيست.
از يکطرف کلام الهی بر لغو
تمام امتيازات مادی و معنوی و تساوی و برابری افراد بشر در برابر خداوند تاکيد
بسيار دارد و از طرف ديگر، تاويلگران، مفسران، فقها و علما، خداوند را متهم به
توزيع نابرابر علم و قدرت خود کنند. چکونه ممکن است خداوند همه افراد بشر را يکسان
و برابر خلق کرده باشد ولی پليدیها و ناپاکيها را تنها از دل تعدادی معدود زائل،
آنها را سعادتمند و ارجح بسايرين، عالم و
قادر، دانا و توانا، نمايد و اکثريت را از رسيدن بسعادت و يا کسب علم الهی،
محروم، نادان و ناتوان سازد؟
البته استاد
ياد آور شود که سوی دعوت خداوند به فرا گيری
علم الهی تمام افراد بشر است، اما تاکید دارد که جز درافراد معدودی درجه کاملش
پيدا نخواهد شد. استاد اين تاکيد را در همانحا يکبار ديگر تکرار و تکميل ميکند که
گرچه دعوت بتمام افراد متوجه شده، همگان را برای رسيدن بآن خواسته است، ولی رتبه
کاملش در عده معدودی پيدا ميشود. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص 110).
با اين تاويل، استاد نه تنها
موفق برهانيدن خود از تناقض نگردد، بلکه خود را در چنگال تناقضی ديگر گرفتار سازد.
استاد از يک طرف دعوت خداوند را بفراگيری علم و دانش خود، جهانشمول مینماید اما از
طرف ديگر آنرا درجه بندی نموده و "درجه کامل ش" را قابل کسب بوسيله همان افراد ويژه و ممتاز کند
که مورد عنايت خداوند واقع شده اند. روشن است که نظام نا برابر ي ها با درجه بندی علم الهی نه تنها ناپديد نگردد بلکه
در منحصر ساختن درجه کاملش به افراد معدودی، آنرا تداوم بخشد.
ترديدی نيست که استاد
علامه طباطبائی خود يکی از آن افراد ي ست که «تطهیر» شده، به کسب و تصاحب علم و
دانش الهی نائل آمده و ممتاز و سعادتمند گردیده است. اين امتياز و سعادت و بعبارت
درست تری، قدرت و حفظ و تحکیم آن در فقیه است که در تاویل استاد انعکاس مييابد.
اگر تاويل استاد قدرت را از باطن کلام
الهی ميزدود. کلام الهی بکلامی انسانی
تبديل ميگرديد.
اما تبلور قدرت را در علم
الهی و تقسیم نابرابر آنرا بوضوح و یه بهترين
وجهش در تفسير و تاويل آيت اله خمينی از روایات ائمه اطهار ميتوان مشاهده نمود. آیت اله خمينی نه تنها همچون استاد
علامه، فقها و يا علما را افرادی ويژه و ممتاز شناسائی ميکند بلکه بروايت از امام
صادق، "علما" را " میراث بر" پيغمبر معرفی و
برتری آنها را نسبت به عامه تشبیه به برتری ماه شب چهارده بر ساير ستارگان ميکند ( ولايت فقيه،ص 140). اگر در تاويل
استادعلامه طباطبائی قدرت در لابلای کلمات پوشيده شده است، تفسير خمينی از روايات
با قدرت يکی و يکسان ميشود. در تفسير خمينی امتياز علما وقتی "فضیلتی"
محسوب شود که عالم بر مسند رياست و حکومت تکيه زند و ولايت نمايد. شک و ترديدی
نتوان داشت که در شرايط کنونی علم علما بفضيلت تبديل شده است. در حفظ و تحکيم و تداوم اين فضيلت است که حکومت دین (نظام
ولايتی- فقاهتی) برپا گرديده است.ُ
فقها: ممتازترين طبقه اجتماعی
پس اگر فقها را ممتازترين
طبقه در نظام اسلامی معرفی کنيم، سخنی بگزاف هرگز بزبان نرانده ايم. چرا که
جايگاهشان در نظام توليدی و مالکیت نيست که فقها را به يک طبقه ممتاز تبديل ميکند.
امتياز فقها، امتيازی است الهی ماورای امتيازات مادی و بشری. آنچه نظام
الهی-اسلامی را از نظامهای سرمايه داری و
يا سوسياليستی و يا نطامهای غربی و شرقی متمايز کند، نه نحوه توليد و شيوه توزيع
است و نه نظام مالکيت و نظام مالی و اداری. بدین لحاظ ، نظام اسلامی نه بهتر است
نه بدتر، نه عادل تر و ستم پيشه تر است از همه نظامهای جهانی. بمانند آنها، در نظام
اسلامی نيز توليد اجتماعی است و مالکيت خصوصی و در نتيجه نظامی ست استثماری و بهمين دليل همچون آنها، پيوسته
هم دچار بحران کمبود است و تورم و بيکاری و هم فساد اجتماعی، فحشا و انحطاط ، دزدی
و رشوه خواری، بی عفتی و عفت سوزانی. با اين تفاوت که در يکی آشکار و عريان است،
در ديگری پنهان و نهان. سلطه و تثبيت سيادت فقاهت بر ساختار قدرت است که وجه
برجسته نظام اسلامی است. اين ويژگی است که
نظام اسلامی را جدا میسازد از نظامهای موجود جهانی.
مدافعين نظام سرمايه داری
برآنند که ساختار قدرت زائیده انتخاب آزاد فرد است و در نتيجه تبلور اراده اکثريت.
بعکس منتقدين اين نظام بويژه مارکسيستها بر آنند که ساختار قدرت وسيله ايست در
خدمت حکومت و سلطه طبقه ای در جامعه، که بلحاظ اقتصادی حاکم است. بديگر سخن، قدرت
نه تبلور اراده مردم بلکه جلوه اراده طبقاتی است. ساختار قدرت در نظام سوسياليستی
نيز دارای مدافعين و مخالفينی است. يکی آنرا مثبت و نقش آنرا گذرا و موقتی ارزيابی
ميکند که در نهايت ناپديد خواهد گشت و ديگری آنرا منفی، عامل و وسيله سلطه حزب بر
جامعه، برشمارد. اما در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائيده اراده مردم است و نه
تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسيله حکومت و سلطه بی چون
وچرای حزب سیاسی ، بلکه تبلور مالکيت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی.
بعبارت ديگر، در نظام الهی- اسلامی ، آن طبقه ای بر ساختار قدرت سلطه افکند که علم
ودانش الهی را به تصاحب خود درآورد، امری که توانائی بآن در انحصار فقها و يا علما
است. تصاحب و دسترسی باين علم و دانش ويژه است که فقها را ميتوان بمثابه يک طبقه
اجتماعی دارای منافع اقتصادی و سياسی مشخص و مشترک تعريف و شناسائی نمود. در نظام
اسلامی اين علم الهی است که حاکم است نه بلعکس. در اينحا علم است که وسیله حکومت
است، نه ثروت و نه ابزار توليد و توزيع و نه حزب و گروه و دسته بندی. این لله است
که فقها را برای حکمرانی برگزیده است.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com
fmonjem@gmail.com