۱۴۰۴ تیر ۴, چهارشنبه

 

حکومت اسلامی،
حکومت فریبکار ان!




رقابت ها، تنش و تشنج ها، گاهی نیز بگیر و ببندها در ساختار سیاسی رژیم دین را بعضا بگونه ای تعبیر میکنند چنانکه گویی در درون نظام بزودی آتشی بر پا میشود و از درون از هم گسیخته میگردد. جنگ قدرت را باید جدی گرفت. برخی بر این باورند که شرایط بحرانی موجود نیازمند قربانی از بالا و از درون نظام است. بعضی از رسانه ها هشدار دادند که از اندیشه ی قربانی کردن احمدی نژاد بگذرند. به تازگی نیز ، تابوی سخن گفتن از مذاکره با دشمن، شیطان بزرگ، آمریکا شکسته شد. رئیس غلامان حلقه به گوش ولایت، حسین شریعتمداری، خبر از مظلومیت و معصومیت و بزودی شهادت ولایت میدهد. وی اعلام میکند که "انقلابیون فرسوده در تدارک نوشاندن جام زهر به رهبر هستند." که اینان تحریم های اقتصادی را بهانه کرده و رهبر را زیر فشار کمر شکنی قرار داده اند. گویا این نیز به یک روند تبدیل شده است که امامان امروز بجای آنکه به پیروی از شاه امام ها، امام حسین، شمشیر بر گیرند و گردن دشمن بزنند تا اخرین نفس خود تا الله را راضی و خشنود سازند، جام زهر می نوشند و به لباس سقراط در میآیند. نه اینکه ولی فقیه دست از مقاومت بر میدارد و عقب می نشیند. این "فتنه گران " هستند که حضرت ولایت، جلوه الله را با آن علم و دانش لایتناهی، به بهانه حل مشکلات اقتصادی قصد دارند که او را به عقب نشینی وادارکنند. آری روند شهید سازی و مظلوم نمایی، هم اکنون آغاز شده است. چرا که مسئولیت اگر هم چسبنده بود هرگز به رهبر معظم، نچسبد. معلوم است وقتی که مسئولیت به ولایت نچسبد به هیچکس دیگری هم، از زیر تا راس نظام، نمی چسبد.

 یعنی که بزرگان نظام، واقعیت را در دامن ولایت نهاده و اعتراف کرده اند که مقاومت را دیگر سودی نیست.راه برون رفت از شرایط موجود مذاکره مستقیم با آمریکا ست. بگذریم که سخنگوی امور خارجه ادعا میکند اصلا مذاکره مستقیم با آمریکا چیز تازه ای نیست. شما کجای کارید؟ معلوم است که خاطرش نیست که حضرت ولایت بارها آنها که سخن از مذاکره با آمریکا میگفتند "بی غیرتان " خوانده بود. یعنی که بی غیرت خود آنها بودند و ملت از آن خبر نداشت. تحلیل گران و ناظران به تجزیه و تحلیل رفتار و گفتمان نقش آفرینان بازی قدرت می پردازند تا بلکه بتوانند رمز و راز وقایع سیاسی، رقابت ها و خصومت ها را بگشایند. شرایط متزلزل موجود نیز سبب ول وله بیشتری شده است در میان آنان که در کمین قدرت نشسته اند. کنفرانس و همایش و سخنرانیها براه میاندازند به آن امید که بتوانند جبهه ی واحدی در برابر حکومتی ظاهرا بی نظم و بی ثبات، بوجود آورند مبادا که در آینده خلایی در کشور ایجاد شود.

اشکال کار، اما، در آن است که اساس ارزیابی ها از رژیم دین، عقل محاسبه گر است و به حکومت دین همچون حکومت های سیاسی در دوران جهانی شدن روابط تولیدی و اقتصادی مینگرند. انتظار دارند که نظام ولایت همانگونه به چرخش در آید، که دیگر ساختارهای سیاسی از جمله ساختارهای استبدادی. بنظر میرسد که اینان فراموش میکنند که چه کسانی بر ما حکومت میکنند. یعنی که از خاطر میبرند که در سال 1357 این فریبکار ان بودند که به قدرت رسیدند. سیاستمداران ممکن است که فریبکار از آب در بیایند، اما، حرفه شان فریبکاری نیست و مکتب و مدرسه نرفته اند که فریبکاری را بیاموزند. اینان فراموش میکنند که این طلبه های حوزه های علمیه بودند که روبه ان پیر و کار کشته ای چون نورالدین کیانوری و احسان طبری، گردانندگان حزب توده یکی از نقش آفرینان در تاریخ سیاسی ایران، سازمانی که خود، کار فریبکاری را به خیانت کشانده بود، فریب دادند. بیش از هر قشر و گروهی دیگری، سازمان ها و گروهای چپ مارکسیست- لنینیست بودند  که در تبعیت از تجربه ی آموزگاران انقلابی خود در تاکتیک و استراتژی خود را فریفته و شیفته ی، مواضع ضد امپریالیستی و غرب ستیزی آیت الله ها و حجت الاسلام ها نشان میداند، به آن امید که روزی آنها را به حوزه ها باز گردانند و خود به فرمانروایی برسند.

حال گویی فریبکار ان دست از فریبکاری برداشته اند. آنها بعد از نزدیک به چهار دهه حکومت مطلق، کار کشته تر و مهارتی بیشتری بدست آورده اند. فریب دین را با فریب قدرت آمیخته اند و شمشیر را با شریعت، همچنانکه ولایت را با جمهوریت در آمیختند و بر آن نام "مردم سالاری دینی،" نهادند. آنچه با عقل محاسبه گر جور در نمی آمد، عادی و طبیعی ساختند. یعنی که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به منظور تداوم حکومت الهی از دوران رسالت به امامت و سپس ولایت تا قیامت، شمشیر را بکار گرفتند که احکام شریعت، اخلاق شریعت، نظم و انضباط شریعت را نهادینه سازند. مثل نهادینه ساختن حجاب و جدایی جنسیت ها، پنهان سازی فحشا و زیر زمینی ساختن  بسیاری از رفتار و گفتار مردم. خود را بیان کردن در زیر زمین، یک کنش عادی شده است. بعبارت دیگر، حکومت دین جدایی ظاهر را از باطن با موفقیت نهادینه ساخته است. همچنانکه تبدیل مدارس و دانشگاه ها به مکتب و حوزه و نیز نمازهای جماعت هفتگی در سراسر کشور، نهادینه گردیده اند، واقعیت هایی که طبیعی جلوه گر و سوال ناپذیر میشوند. بعنی که برای حفظ بقا نه تنها دست به فریبکاری میزنند بلکه فریبکاری را میآموزند و فریبکار پرورش میدند. حفظ ظاهر میشود رمز بقا.

این بدان معنا ست که نظام ولایت  تنها شمشیر نمیزند بلکه قواعد و مقررات شریعت اسلامی را قانون ریزی میکند و نوعی از رفتار و گفتمان دینی را در تمام امور فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی، نظامی، نهادینه میسازد. همین اخیرا، قانون محدودیت سفر زنان زیر 40 سال به تصویب رسید. این نگاه شریعت اسلام به زن بعنوان موجودی کوتاه عقل و ناتوان از استقلال و تصمیم گیری ست که قانونی میشود، یعنی که اجحاف و تجاوزی بزرگ نه به زن بلکه به حق و حقوق جامعه ی انسانی ست که میرود که به یک امر طبیعی و در نتیجه  غیر قابل تغییر، تبدیل شود. این خود البته نمونه خوبی ست از نهادینه ساختن محدودیت ها و سوق جامعه بسوی بندگی و عبودیت.

تازیان مهاجم نیز در 1400 سال پیش از این به تسخیر قدرت و ثروت راضی نبودند، آنها میخواستند دین خود را، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین تسلیم و اطاعت، و بندگی و عبودیت را نهادینه سازند. بیش از 200 سال بطول انجامید اما چنان موفق شدند که دشمنان خود را به بزرگترین مدافعان آئین شریعت اسلام تبدیل نمودند. آنگاه، از عقب ماندگی خود انگشت تعجب به دهان میبریم. برای مردم ایران مشاهده ی امام جماعت، مرد خدا، تبلور زهد و تقوا بر فراز منبر در حالیکه لوله ی تفنگی را در دست خود می فشرد، خیلی عادی است. کسی جمع تقدس و خشونت را مورد سوال قرار نمیدهد. آری، مهمتر از همه، آیت الله ها و حجت الاسلام ها خشونت را هم نهادینه نموده اند، هر روز مردم را به تماشای مراسم اعدام جوانانی در ملا عام میکشانند که محروم از حق دفاع از خود بوده اند و جرم آنها در هیچ دادگاهی به اثبات نرسیده است. حتی سنگسار مجرم نیز یک امر عادی و تماشایی است. برای ملت ما طبیعی ست که دانشگاه تهران، نماد دانش و اندیشه ورزی و آزادی، در زیر نعلین دین به حوزه های علمیه تبدیل شود.

این بدان معناست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها زیرک تر از آنند که به سرنوشت دیکتاتور های کشور های عربی گرفتار شوند و یا از درون متلاشی گردند. تنش و اختلافات و یا کنش و واکنش های در درون ساختار قدرت را باید نمادین خواند. چرا که در عرصه ی دین، همه چیز از جمله کنش ها، نمادین اند بر خلاف عرصه ی سیاست که همه چیز در آن تجربی ست. حضور دین در وجود ما از دوران طفولیت- صرفنظر از آنکه بدان باور داریم یا نه- تمایل خو گرفتن به آنچه نمادین است، و یا آنچه لزوما با حقیقت همخوانی ندارد خو بگیریم. مثل آموزش مراسم وضو و نماز گزاری که تنها بطور نمادین میتوان معانی و مفاهیمی برای آن تصور نمود، و تنها زمانی میتواند مورد مفاهمه قرار گیرد که تعبیر و تفسیر شوند و گرنه در واقعیت کنشی پوچ و بیهوده بیش نیست. مردم ایران هم اکنون به اختلافات و رقابت و باند بازی درون نظام خو گرفته اند. چرا که نتیجه ی آن، چه جناحی برنده و یا بازنده میشود، تاثیری در تغییر شرایط ندارد. به اینکه هر کسی میتواند به هر کاری برای امرار معاش دست بزند خو گرفته اند، هم چنانکه به اسارت در بیرون و آزادی در درون، عادت کرده اند. یعنی که اخلاق گریزی هم خود اخلاق شده است.

بر قراری یک پایگاه مخالف، در درون ساختار قدرت را باید پاسخ نظام به ظهور جنبش اعتراضی 88، دانست، البته پاسخی خود بخودی بدون طراحی و از سر ضرورت و بقا. هنوز جنبش اعتراضی مردم، کاملا سرکوب و خاموش نشده بود که احمدی نژاد به مصادره ی گفتمان مخالف پرداخت و خود بجای آنکه پاسخ گو باشد در نقش سوال کننده ظاهر گردید.به یاد داریم که وی به چه میمون رقصانی ها که دست نزد. نخست گفتمان اسلام ایرانی را به میدان آورد و حتی حضرت ولایت را وا دار ساخت که تفکراسلام ایرانی را مورد تایید و تصدیق قرار دهد. استوانه ی کورش کبیر را از موزه انگلستان به قرض گرفت تا به هموطنان خود نشان دهد که مهدویت سبب نمیشود که با تبار ایرانی خود بویژه پادشاهی که برای نخستین بار حقوق بشر را شناخته و به آن احترام گذارده و یهودیان را رها ساخته است، شناسایی نکند. مبادا که هموطنانش فکر کنند که او یک تازی بومی بیش نیست. وقتی احمدی نژاد، مرید و جانباخته ی امام، امامی که به ایمان او جهان را مدیریت میکند، به هویت ایرانی خود اعتراف میکند،  دانسته یا نا دانسته ایران را به لجن آلوده میسازد به آن امید که اشتیاق به ایران را سرد و خاموش نماید. ایرانی که یک جوجه تازی بدان عشق میورزد ایران نیست، کعبه است. سپس، شاهد عزل و نصب وزارت اطلاعات بودیم که چگونه در آن درگیری پس از یازده روز عزلت ظاهرا به لیسیدن زخمهای خود پرداخت.آنگاه، از حضور جن گیران در حلقه ی دولت پرده برداری شد که نمایشی تلخ و مضحک از کار در آمد. در همان زمان او را بدرستی "انحرافی " خواندند، به درستی به آن دلیل که نظر و توجه مردم را از مبرم ترین مسائل زندگی به انحراف میکشاند.

رقابت ها و تنش ها و بگیر و ببند ها در بالا در زمانی که هر گونه مخالفت و مقاومت و اعتراضی خاموش شده است تجربه نشان داده است که بسیار مفید است و استمرار ان ضرر و زیانی برای رژیم ببار نمیآورد. چرا که در اصل بازدارنده هر نوع جنب و جوش ی است از زیر. وقتی قدرت مطلقه مرکزی ولایت، مورد چالش قرار میگیرد و یاران ریاست جمهوری را به زندان میکشانند، نه اینکه واقعی نیست بلکه ظاهر سازی ست، کنشی است از جنس فریبکاری. شدت اختلافات در بالا توانسته است، شعله های خشم مردم، برخاسته از چپاول و غارت گری های بزرگ، گرانی، بیکاری، تنگدستی، تحریمات اقتصادی، سقوط ارزش پول ملی و حتی سوختن دانش آموزان در آتشی ناشی از فقر و عقب ماندگی، خاموش سازد، فقر و عقب ماندگی در کشوری که به تمام عرصه های تکنولوژی از جمله تکنولوژی هسته ای دست یافته است.

استبداد، نظامی ست که زور بکار میگیرد تا نظم و انضباط را بر جامعه تحمیل نماید. اما استبداد مضاعف دین و قدرت، فریب کاری و زور را باهم در میآمیزد، حرفه ای که دیکتاتورها در آن چندان تجربه ای ندارند. رئیس جمهور های مادم العمر کشورهای عربی در حوزه های علمیه درس اجتهاد نخوانده بودند که با پنبه سر مردم را ببرند. شاه نیز دچار همان اشتباهی شد که همه ی دیکتاتورها میشوند با تکیه بر زور قصد داشت که کشور شاهنشاهی را به دروازه تمدن بزرگ برساند. از این روی بخود غره شد و از یک مرافعه زر گری در بالا نیز جلوگیری نمود و یک حزب فرمانبر بوجود آورد که شاه پرستی را جا بیاندازد. اما بعکس، رئیس فریبکار ان، امام خمینی، حزب جمهوری اسلامی را منحل ساخت. نظام جمهوری اسلامی که در راس آن ولایت فقیه قرار گرفته است، ساخته ی دست علم اجتهاد است، یعنی ساخته ی دست کسانی هستند که در فریبکاری به فضل و کمال رسیده اند. خوب است که لحظه ای بیاندیشیم که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها قلابی ترین نظام انتخاباتی را بوجود آورده و نهادین ساخته اند و به آن چنان میبالند گویی که انتخابات و همراه آن مردم سالاری دینی دارای واقعیت اند.

همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، احمدی نژاد اخیرا دست به مصادره گفتمان آزادی و دمکراسی زده است و از نیاز انسان به آزادی برای رسیدن به کمال داد سخن میدهد. معلوم است که دلباخته مهدویت از کدام آزادی سخن بمیان میآورد، آزادی در اسلام، یعنی آزادی در تسلیم و اطاعت، در بندگی و عبودیت. بدرستی معلوم نیست که تکلیف چیست اگر کسی آزاد باشد و سرپیچی و نا فرمانی کند؟ حضرت ولایت نه تنها در منظور احمدی نژاد شکی ندارد بلکه مصادره آزادی و دمکراسی را مورد تایید و تصدیق میدهد و کارآیی آنرا تجربه کرده است. میداند که آبی ست بر آتش زیر خاکستر. با این وجود، وقتی گفتمان آزادی و دمکراسی از گلوی یک جوجه دیکتاتور تازی تبار که لومپن پا بدنیا گذارده است، خروج می یابد نمیتواند چیزی جز فریبکاری باشد. باین معنا که در خلوت بوسه بر نشیمن گاه حضرت ولایت هم میزند. در چنین شرایطی است که «قورباغه ابو عطا میخواند» مصداق پیدا میکند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
firoznodjomi.blogspot.com
fmonjem@gmail.com

۱۴۰۴ تیر ۲, دوشنبه

حوزه های علمیه،

لانه ی جانوران





بیایید به این حقیقت باور به ورزیم که تا آن زمانی که  حوزه های علمیه، نهادهای تولید کننده ی قشری از جامعه  که "روحانیت" خوانده میشود، پا برجا و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان از دغدغه های دین و شریعت امیدوار بود. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند که اساسا در خصومت و ستیز بوده اند با آزادی  و عقل و خرد انسانی، با خود آئینی و خود مختاری. مگر آنکه در ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم. به تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز، و به جایگاهی برجسته برای ملت خود در کنار ملت های بزرگ تاریخ، امید نبدیم.

 

حوزه های علمیه، لانه ی جانورانی هستند، پست و موذی. از روشنایی بیزار و شیفته ی تاریکی اند، عالم و فقیه و آیت الله و حجت الاسلام و واعظ و روضه خان و قاری و آنچه به غلط "روحانیت " خوانده میشود. چرا که خواست قدرت را در پس، زهد و تقوا و انکار جهان مادی، بندگی و عبودیت نسبت به خدایی که الله نام دارد، پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی را بجویند برخاسته از اسطوره ها و افسانه ها و یا دروغ های بزرگ. لاجرم تزویر و ریا میآموزند و آموزگاران بزرگی را پرورش میدهند که به جهان هستی از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری "حقیقت " میدانند و آنچه غایت است و نهایت. چرا که مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، آموخته اند. آنها خود را تماما باسارت احکام شریعت الله در آورند و نماد تسلیم و اطاعت شوند که جامعه را همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا دارند.

 

آنان که به براندازی نظام ولایت می اندیشند، باید به این واقعیت آگاه باشند، که ولایت ریشه در روحانیت دارد، قشری که در حوزه های علمیه، تولید و باز تولید میشوند. وقایع اخیر، شکافی که ظاهرا بین جمهوریت و ولایت پیدا شده است، سندی ست بر اقتدار بی چون چرای روحانیت برهبری ولایت. بعبارت دیگر، حوزه های علمیه دیگر یک نهاد صرفا دینی نیستند- که هرگز نیز نبوده اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست. منبر های خطبه و موعظه، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی ها و پلیدی ها دانست. بر آن منبرها کسانی، مردم را به زهد و تقوا فرا میخوانند و اخلاق آموزش دهند که دست ها شان به جنایت آلوده است و گوینده ی بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف زندگی مادی را پست میشمرند از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند. طلبه ها را  باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکام شریعت، احکامی هستند اساسا سیاسی، در جهت کنترل  رفتار مردم یک جامعه. شریعت، احکام باید ها و نباید ها ست، احکام منع ها و ممنوعیت ها، حرام ها و حلال ها و مستحبات و مکروهات و طهارت و نجاسات که به تسلیم ختم میشود و اطاعت. احکام شریعت، دربر گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا. احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.

 

 احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند سیاسی، چون اجباری ست. تخلف از آن دیگر گناه در بارگاه الله نیست. تخلف از حجاب یک جرم است. امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد. افشان کردن موی سر، نشان دادن برجستگی های بدن با پوشیدن لباس های تنگ، آرایش غلیظ، نمایان ساختن قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، امروز اجباری و جرم شناخته میشوند. آقای رادن، رئیس پلیس تهران که بد حجابی را یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، باید یک حجت الاسلام در خدمت برقراری نظم شریعت، بشمار آورد. چون در نظام ولایت، ریشه کن ساختن بد حجابی ارجح است بر ریشه کن ساختن قتل و جنایت و دزدی.

 

این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده اند به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام میشوند. حجت الاسلامها رئیس میشوند و وزیر، متخصص و مبرز و ماهر در امر جاسوسی و بازجویی، در شکنجه و اعدام و سنگسار. واقعیت آن است که ولایت بدون یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این امام های جمعه و مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتای بد حجابی را بگوش مردم ایران میرسانند و مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری بیشتری فرا میخوانند. از پشت تریبون های امامت جمعه، آموزگاران بزرگ اخلاق هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که بد حجابی یکی از امراضی است که تمامی جامعه را به فساد و تباهی میکشاند. مرجع تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر سایت "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب دارهستند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران بسیار لذت میبرند. امام جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم میداند. این خطبه گو نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه تبعیض را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه گو از منبر اکتفا نمود بلکه باید در فکر واژگون سازی منبر بود.

 

 نسل پیشین چنان دچار فریب بودند که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15 خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون  مان میسازد. حال آنکه او از شاه میخواست که احکام شریعت، یعنی احکام اسارت و بندگی را از جمله ادامه محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضاخان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را جانشین سوگند به کتاب آسمانی نماید. البته که در میان دگر اندیشان و انقلابیون، خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است آگاه باشی و با شارع شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مخالفان شاه با ساده اندیشی، روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه خمینی حوزه های علمیه را آماده ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود باز گردانند و شمشیر و شریعت را بار دیگر به وحدت برسانند، همانگونه که در دوران رسالت محمد و امامت علی بوقوع پیوسته بود. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند که با نهادی به رقابت بر خیزند که بیش از 300 سال تجربه در فریب و ریاکاری دارا بوده است.  

 

بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، خوب دارند و بد. بدان را باید راند و دست مودت  با خوبان را فشردن باید. از عقلانیت بدور است که دامن حوزهویان  را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نمایم. مگر میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که برغم مخالفت رژیم ولایت در مراسم کفن و دفن آقای مهندس سحابی حضور یافته بودند، میتوان غافل ماند. به فرض که شمار خوبان در قشر  روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارزین آزادی از فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف سرکوب گران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را نباید از آندسته از روحانیون داشت که خوبن و پاک دین اند. چرا از آنها نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟

 

فیروز نجومی

firoz Nodjomi

firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com


۱۴۰۴ خرداد ۳۰, جمعه

 

جنگ اسلام آخوندی

در محو اسرائیل:

کنشی برخاسته از دین

و یا از سیاست؟


 

بیائید برای لحظه ای باهم باندیشیم و از خود بپرسیم چه میشد اگر، نظام جمهوری اسلامی برهبری آخوند خامنه ای، یکی از واعظین زبردست حوزه های علمیه، در راس ساختار دین و قدرت، از پیشرفتهای علمی، بویژه علم هسته ای با قدرتی ویرانگر اخر زمانی، بی خبر و بی اطلاع بود و هرگز درپی کسب این تکنولوژی ویرانگر با قدرتهای بزرگ جهان در گیر نمیشد و از هرگونه تحریمی هم مصون میماند؟ در چنین صورتی آیا میتوانیم حدس بزنیم که چه اتفاقی و یا تغییر و تحولی در جامعه بوقوع می پیوست؟

نخستین نتیجه که ببار میآورد، محرومیت حکومت اسلامی بود، ازیکی از مهمترین عناصر لازم و ضروری برای تداوم و بقای حکومت آخوندی، امریکا ستیزی. در نتیجه امریکا ستیزی از رونق میافتاد و مردم به تجربه در میافنند که امریکا ستیزی نه تنها خسارتبار نیست، ممکن است سود و منفعت هم دارا باشد.

آیت الله از دیر باز میدانستند که این "خوشبختی" همگانی در جهان غرب برهبری امریکا، نسبت به چین و روسیه نهایتا ناشی است از وجود آزادی. چه، در آزادی ست که انسان میتواند توانائی هایی که طبیعت در او نهاده است کشف نموده و بعمل در آورد. که میتواند به تجربه دریابد که باور های دینی خواست، دین است و خواست خدا(هرچه که باشد).. نه خواست انسان. چه انسان در منظر الله، خداوند یکتا ویگانه بنده ای بیش نیست. خدائیکه  بشر را توصیه کرده است به تسلیم و اطاعت و فرمانبری که قبل از هرچیز بازتاب می یابد در مراسم گوناگون روزانه و ماهانه و سالانه و پرداخت وظایف شرعی از جمله خمس و ذکوه. دین و طلبی که باورمند نه میتواند بدان عمل کند و نه دیگر بدان اعتماد دارند. 

اینجا، ما در واقع با دو انسان با دوهویت متفاوت روبرو هستیم، یکی تسلیم و اطاعتگر و فرمانبر، دیگری رها وازاد از هر بندی، مگر از سر تعهداتی برخاسته از اراده و خواست انسانی، در آزادی. این انسان از نوع دوم است، انسان آزاد است که حکومت اسلامی با آن در تضاد و خصومت است. نماد آزادی کدام کشور میتواند باشد؟ مسلم است که امریکا یکی از نمادهای برجسته آزادی است که دلیل خوبی ست برای ستیز دانمی با آن، بعنوان شیطان بزرگ ماهیتا فریبکار و ریاکار بمنظور حفظ ساختار اقتدار استکباری در سراسر جهان.

در این میان اسرائیل چه نقشی را بازی میکنند، چرا اسرائیلیها چنین عجول و ناگهانی ، حکومت آخوندی ی را مورد تنبیه و مجازات، تخریب و ویرانی قرار دادند؟ بآن دلیل که اسرائلیها، از سر ضرورت باید بدفاع از حق زیستن، در برابر حکومتی که بر تنه موشکی، ابزار خشونت  و تخریب و ویرانی، "نابودی اسرائیل بر روی زمین،" را اعلام میکند، نباید انتظار داشته باشد مورد حمله غافلگیرانه واقع نشود. البته خصومت و یهودی ستیزی در اسلام، خود بحثی ست جدا. 

اما، همین بس که باختصار بگوئیم که در اسلام، در کل، چندان تصور مثبتی از یهودیان وجود ندارد، اگر آیه و حدیث و روایتی هم پیدا بشود در باره یهود بیشتر منفی ست. اگر، اسرائیل باکشورهای اسلامی دیگر دارای رابطه خصمانه ای نیست بآن دلیل است که موجب و یا بهانه ای  برای تداوم تضاد و خصومتها نا پدید گشته اند. چرا که دین بیرون از عرصه ساختار قدرت قرار گرفته است، در نتیجه توانسته اند که حرمت و اقتداری سنتی خود را نیز حفظ نموده تدوام ببخشند. حال انکه، زمانیکه وحدت دین و قدرت حاکم میگردد. احکام شریعت اسلامی ست، معیار اصلی قضاوت. بدینترتیب، حکومت اسلامی برهبری آخوند برخاسته از دستگاه آخوندی، حوزه های علمیه. قضاوتی که اساس آن نابودی ست نه آشتی و همزیستی، هفتم اکتبر است پایان برقراری هرگونه روابط انسانی. همچنانکه شاهد بر نتایج آن در غزه هستیم، شاهد برغوطه وری انسان در قعر ذلت و خواری. 

معظلی که حکومت اسلامی با آن روبرو بوده است و هرگز تن به فهم آن نداده است و سر انجام زیر بار سنگین آن، زیر بار مفوم ازادی نیز درهم میشکند. چه، آزادی ست، مرز جدائی انسان از حیوان، یکی برخاسته از عقل و جسم در هماهنگی باهم و دیگر برخاسته تنها از جسم، مبنای درک و فهم و کنشگری در طبیعت. حیوان در پاسخ به نیازهای جسمانی ست که در بیابانها و جنگلها و آبها پیوسته در حال گشت و گذارند. در حالیکه کنشی، همچون کنشی برخاسته از اراده معطوف به آزادی که اکنون زن و زندگی نیز بدان افزوده شده اند، کنشی ست رهائی بخش رهائی بخش و آزاد کننده. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@

۱۴۰۴ خرداد ۲۹, پنجشنبه


مرتد و گنه کار و گنه پیشه




 من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
از ذات پاک و نقصان ناپذير الهی
از ارباب دو جهان،
مالک دوزخ و فردوس
  از بهشت و بهشتيان
بیزارم
من از توحيد و تکبير
از رسالت و امامت
از اجتهاد و  مجتهد
از جهاد و شهادت
بیزارم
من بحرام پوشم و نوشم
بحرام جوشم و در آمیزم
حرام گويم و گوش بحرامی فرا دهم
من شيفته آواي دلنشين و نوای  کفر و باطلم
مستي کنم و شیدایی
اصول و فروع را سوزانم
از غسل و وضو،
از نماز و روزه داری
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
عريانم و بعريانی ايمان دارم
از حجاب و حجابدار ی
از بيرون و درون
از دوگانگی و بیگانگی
از جدائی ظاهر از باطن
و جسم از روح
از دو روئی و رياکاری
بیزارم
من ستايشگر زيبائيم و
زيبائی را پرستم
از ريش و پشم و
چهره های آلوده
به وضو و طهارت
به مهر و سجاده،
از قیام و قعود
از عبا و عامه  
از زهد و تقوی
از فتوی و تقییه
از تقليد و تبغيت  
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
من از خدا و خدا شناسی
بيزارم
تا بيکران است فاصله من باخدا
من در آسمانها در پرواز
 
او در زرفنای تاريکی ها در انزوا
من از کوری و تاريکی در هراسم
دهد  او امر به معروف  و نهی منکر   
مرا انکار معروف است و نفی منکر
او نهايت است و غايت
یکتا و یگانه، قادر مطلق
اسارت خواهد و جويد عبودیت و بندگی
من انسانم و خواهم روشنائی و بینایی
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
تا ابد پايکوبی و طرب و شادی  پرستم
از سوک و سوگواری
از شیون و زاری
از کوبيدن بر سر و سينه خود
 
از روضه و نوحه و نوحه خوانی
بيزارم
از اذان و موأذن
از راه مستقيم
از قرائت کلام الهی
کلام تسلیم و اطاعت
حهادت و شهادت کلام
بيزارم
من از نذر و نياز و سفره های مقدس رنگين
از زيارتگاههای امام و امام زادگان
از مرده و مرده پرستی
از نامهای محمد و علی،
فاطمه و حسن و حسین
بیزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
به غل و زنجيرم کشید
اجير و اسيرم سازيد
در سياهچالهای مخوف خود
بازجو های مهربان را به
آزار و شکنجه ام بگمارید
بر گرده ام تازيانه های گران و درد انگيز خود را فرو آوريد
زبانم را از حلقوم بر کنید
چشمانم را نابينا سازيد
آنگاه سرم را از تن فی  السبيل الله جدا سازيد
اما خاطر آسوده داريد
من از توبه و ندامت
از اعتراف به دروغ در زیر تیغ و تازیانه
بيزارم
من تا ابد سرپيچم و آزادم
من از بهشت و بهشتيان بیزارم
چهنم را آرزو ست..
2008/11/01
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
 من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
از ذات پاک و نقصان ناپذير الهی
از ارباب دو جهان،
مالک دوزخ و فردوس
  از بهشت و بهشتيان
بیزارم
من از توحيد و تکبير
از رسالت و امامت
از اجتهاد و  مجتهد
از جهاد و شهادت
بیزارم
من بحرام پوشم و نوشم
بحرام جوشم و در آمیزم
حرام گويم و گوش بحرامی فرا دهم
من شيفته آواي دلنشين و نوای  کفر و باطلم
مستي کنم و شیدایی
اصول و فروع را سوزانم
از غسل و وضو،
از نماز و روزه داری
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
عريانم و بعريانی ايمان دارم
از حجاب و حجابدار ی
از بيرون و درون
از دوگانگی و بیگانگی
از جدائی ظاهر از باطن
و جسم از روح
از دو روئی و رياکاری
بیزارم
من ستايشگر زيبائيم و
زيبائی را پرستم
از ريش و پشم و
چهره های آلوده
به وضو و طهارت
به مهر و سجاده،
از قیام و قعود
از عبا و عامه  
از زهد و تقوی
از فتوی و تقییه
از تقليد و تبغيت  
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
من از خدا و خدا شناسی
بيزارم
تا بيکران است فاصله من باخدا
من در آسمانها در پرواز
 
او در زرفنای تاريکی ها در انزوا
من از کوری و تاريکی در هراسم
دهد  او امر به معروف  و نهی منکر   
مرا انکار معروف است و نفی منکر
او نهايت است و غايت
یکتا و یگانه، قادر مطلق
اسارت خواهد و جويد عبودیت و بندگی
من انسانم و خواهم روشنائی و بینایی
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
تا ابد پايکوبی و طرب و شادی  پرستم
از سوک و سوگواری
از شیون و زاری
از کوبيدن بر سر و سينه خود
 
از روضه و نوحه و نوحه خوانی
بيزارم
از اذان و موأذن
از راه مستقيم
از قرائت کلام الهی
کلام تسلیم و اطاعت
حهادت و شهادت کلام
بيزارم
من از نذر و نياز و سفره های مقدس رنگين
از زيارتگاههای امام و امام زادگان
از مرده و مرده پرستی
از نامهای محمد و علی،
فاطمه و حسن و حسین
بیزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
به غل و زنجيرم کشید
اجير و اسيرم سازيد
در سياهچالهای مخوف خود
بازجو های مهربان را به
آزار و شکنجه ام بگمارید
بر گرده ام تازيانه های گران و درد انگيز خود را فرو آوريد
زبانم را از حلقوم بر کنید
چشمانم را نابينا سازيد
آنگاه سرم را از تن فی  السبيل الله جدا سازيد
اما خاطر آسوده داريد
من از توبه و ندامت
از اعتراف به دروغ در زیر تیغ و تازیانه
بيزارم
من تا ابد سرپيچم و آزادم
من از بهشت و بهشتيان بیزارم
چهنم را آرزو ست..
2008/11/01
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

 

 

بازی هسته ای

 و اسطوره جهاد و شهادت




مسلم است که حکومت دین تا کنون نتوانسته است قدرتهای جهانی را قانع سازد که کامل ساختن چرخه سوخت هسته ای دارای هدفی است صلح آمیز، در سوی سعادت و بهزیستی ملت ایران و مسلمانان جهان. چرا که باور و اعتمادی به حکومت دین نیست. زیرا که حکومت دین رهرو راه انبیا است و بیزار از  تدبیر و درایت، قرار داد  و پیمان بشری.  به فرمان و احکام الهی ست که تعهد دارد نه اصل و اصول همزیستی و سازگاری. در حکومتی که خود را حکومت الهی اعلام میدارد و برای نجات ابنای بشر پا به عرصه وجود گذارده است، فرمانروا(ولایت فقیه) مسئولیتی نیست، نه در برابر قانون و نه مردم . آنکه مسئول است، کار گزار است و رئیس جمهور و صادر کننده فرمان نیست. مسئولیت کار گزار، آن است که به رقص آید به سازی که فرمانروا می نوازد. 

آگاهی به این واقعیت، یعنی عبث بودن مذاکره با کار گزاران حکومت دین، یعنی مسئولین عاری از قدرت تصمیم گیری،  قدرتهای بزرگ را متقاعد ساخته است  که تا آنجا که ممکن است باید از دست یابی حکومت دین حتی به دانش هستی ای، جلو گیری به عمل آید. زیرا اگر بیاموزد که چگونه  سلاح هسته ای ساخته میشود، نه تنها آنرا می سازد بلکه در بکار بردش برای توسعه دین لحظه ای تردید نخواهد کرد. این  چیزی ست که قدرتهای بزرگ از آن سخت هراسناک اند. این است که وارد شده اند به بازی تحریمات اقتصادی از یکطرف و تهدیدات نظامی از طرف دیگر. در این میان چین و روسیه دو دوزه بازی میکنند. هم میخواهند با غرب روابط حسنه ای  داشته باشند و هم بداد و ستد پر سود و منفعت خود با ایران ادامه دهند. و حتی روابط خود با ایران را بعنوان یک کارت در بازی سیاسی با آمریکا و اروپا بکار گیرند. چین و روسیه بر آنند که حکومت دین حتی اگر هسته ای هم شود و صاحب سلاح هسته ای ، لزوما نمیتواند تهدیدی برای منافع آنها باشد. این غرب بویژه آمریکا ست که سخت احساس خطر میکنند. رئیس جمهور آمریکا تا آنجا پیشرفت که چندی پیش اعلام نمود که دست یابی حکومت دین به دانش و توانائی هسته ای گامی ست بسوی جنگ جهانی سوم. 

حکومت دین نیز به نوبه خود حاضر است همه گونه باجی به چین و روسیه تقدیم کند که آنها را در طرف خود نگاه دارد. ولی این سبب نشود که تحریمات و تهدیدات و قطعنامه ها را به شیشکی نبندد. تهدیدات نظامی آمریکا و اروپا را چیزی بیش از یک جنگ روانی نخواند.  هرگونه واقع بینی بر اساس منافع و سر افرازی ملی به معنای انفعال و جدی گرفتن آن تهدیدات است و سازش با «استکبار جهانی». حکومت دین از یک طرف دست به وسوسه میزند و بر سر میز بازی دیپلماسی در باره موضوعی به مذاکره می نشیند که مدعی ست مذاکره پذیر نیست، یعنی غنی سازی هسته ای. از طرف دیگر، تهدید و تحریک میکند و  به استقبال  آرایش نظامی آمریکا و انگلیس همراه با چند کشور اروپایی دیگر در آبهای خلیج فارس و کشورهای همسایه میرود: که باران موشک بر سرشان فرو خواهد ریخت؛ که سپاهان جان نثار دین آماده اند که با ده ها هزار قایق انتحاری ناوگان های دشمن در خلیج فارس را نابود سازند. که یاران جان نثارش در منطقه از جمله در عراق و لبنان و غزه، آماده ضربه زدن به دشمنان هستند. 

 سخن گوی وزارت امور خارجه، چندی پیش به قدرتهای بزرگ اخطار کرد که حمله به حکومت دین مثل دست بردن به درون لانه زنبور است. دبیر شورای نگهبان، آیت الله جنتی نیز در یکی از خطبه های عبادی روزهای جمعه، به حضور قدرتهای جهانی در خلیج فارس اشاره نموده  و اظهار میدارد که دشمن هم اکنون در تیر رس حکومت دین قرار گرفته است. دشمن با پای خود به تله آمده است. فرمانده سپاه پاسدار فراتر هم رفت و اعلام نمود که 300000 گور در مرزهای کشور برای دفن سربازان مهاجمین آماده ساخته است. زمانیکه شورای امنیت قطعنامه اول را مبنی بر بعضی از تحریمات اقتصادی- البته محدود و ملایم، علیه حکومت دین صادر نمود، آقای رئیس جمهور احمدی نژاد در یکی از سفرهای استانی اش بر منبر موعظه، خطاب به شورای امنیت گفت که شما تحریم کنید ما به پیش میرویم (نقل به مضمون). وی هم چنین در سخنرانی اش در نشست جامعه بین الملل اعلام نمود که پرونده هستی ای ایران بسته شده است. بدان معنا که غنی سازی حق ماست و در آن سازش و مذاکره ای نیست. این موضوع را بار دیگر بعد از آخرین گزارش البرداعی در آخر سال گذشته تکرار نمود و اظهار داشت قطعنامه های شورای امنیت کاغذ پاره هایی بیش نیستند.

 در واکنش به بازیهای دیپلماسی غرب مبنی بر ایزوله ساختن جمهوری اسلامی بود که، ولادمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه به ایران دعوت گردید. البته که نه تنها از چاپلوسی و تملق گویی هیچ دریغ نکردند بلکه، افزون بر این نشان دادند که آماده اند هر گونه هزینه ای را برای جلب حمایت روسیه در مصاف با غرب  به پردازند، از چشم پوشی منافع ملت در بحر خزر گرفته تا پذیرفتن توضیح ساده لوحانه پوتین که چرا در براه اندازی رآکتور هسته ای که ساخته است هنوز تاخیر دارد. ( که مقصر روسیه نیست بلکه جفت کردن تکنولوژی قدیم، مانده از سی سال پیش با تکنولوژی جدید نقش موثری در تاخیر داشته است. همچنین باید کره جنوبی را نیز مقصر دانست که در تحویل بعضی از ابزار امتناع ورزیده است). جهانیان با چشمان خود نظاره کردند که در استقبال از پوتین، رئیس جمهور ایران از خوشحالی نزدیک بود برقص در آید. دیدند آن لبخند عظیمی که  لبانش را تا بیخ گوش هایش گشوده بود.  

واقعیت آنست که رفتار و کردار رقبای این بازی هسته ای، بویژه اروپا و آمریکا کم و بیش قابل فهم است. حال آنکه فهم و درک کردار حکومت دین و یا آنچه بمنصه عمل در میآورد، چندان ساده نیست. کمتر کسی هست که نداند آمریکا و اروپا از چه منظری به بازی هسته ای با حکومت دین می نگرند. منافع ملی که در اصل با منافع شرکتها و کنسرسیوم های جهانی در وحدتند، نیروی محرکه سیاستهای آمریکا و اروپا است. چرا که کنسرسیوم ها هم اشتغال زا هستند و ملت را بکار آوری گیرند و هم منبع اختراعات و نو آوریها و تولید کننده ثروت اند. آنها اساسا کشورهائی هستند سرمایه داری و تابع قانونمندی های داد و ستد آزاد در بازار جهانی. باین دلیل  درپی آرامش و ثبات هستند. از رقابت در زمینه های تکنولوژی، علم و صنعت ترس و واهمه ای بخود راه نمی دهند. اما از نا امنی و شرایط اضطراب آمیز و تشویش زا بسیار ترس و وحشت دارند. آنها قدرتهای استعماری به سبک قرن نوزدهم نیستند. اهل معامله و مذاکره اند. آمریکا و اروپا، کشور چین را به مستعمره خود تبدیل نکرده اند بلکه با دولت چین وارد معامله و مذاکره شده اند. آنچه چین را تبدیل بیک قدرت جهانی ساخته است، گشودن دروازه هایش برروی شرکتهای غربی و خوشامد گوئی بآنها بوده است. اگر چین راه و روش مائو تسه تنگ را ادامه میداد، احتمالا هنوز در انقلابات فرهنگی  مکرر و یکی پس از دیگری غوطه ور بود و کتاب کوچک قرمز حاوی اندیشه مائو هر چه بیشتر مقدس و آسمانی میگشت و مردمش هر چه عمیق تر در فقر و تنگدستی به پرستش رهبر می پرداختند. آنچه چین و بویژه آمریکا، این دو خصم دیرینه را به یکدیگر نزدیک ساخت منافع  ملی و مادی و بینش دنیا گرایی بود. هرچند بینش ارزشی و آرمانی، آنها را از یکدیگر جدا می ساخت. آنچه این نزدیکی و همزیستی، معامله و مذاکره - بین چین و اروپا و آمریکا- بار مغان آورده است رشد سیصد میلیونی طبقه متوسط در چین، یعنی اشتغال زایی برای جمعیتی بیشمار و عظیم، تولید کالای های ارزان و فراوان برای ملتها و ثروت هنگفت برای سرمایه گذاران بوده است. سود دوجانبه بوده است بر اساس اراده آزاد و مستقل و برابر عهد و قرار داد امضا شده است. نه اینکه حکومت دین پذیرای این واقعیت نیست، بلکه مذاکره و مصالحه و کنار آمدن با شیطان است که ایجاد مشکل میکند. چرا که وجود حکومت دین وابسته است به وجود شیطان. 

 واقع آنست که حکومت دین در دنیای دیگر میزید، در دنیای اسطوره ها و افسانه ها. اسطوره های رسالت و امامت، یا جهاد و شهادت و یا خشم و خون  و خشونت در راه خشنودی خداوند. حکومت دین در آنچه بوده است زندگی میکند. عزم ش جزم است که بازگردد به آنچه در زمانی بوده است، آنزمان که مستقیما تحت فرمان پیامبر بوده است. یعنی زمانی که همتای ش هرگز تکرار نشود در تاریخ بشری. یعنی دوران حکومت الله و تسلیم و اطاعت تام و تمام به میل و اراده و وحی الهی. زمانیکه هرچه بود جهاد بود  و شهادت، جنگ و خشونت و خونریزی. به عبارت دیگر، این اسطوره ها و افسانه ها هستند که الهام بخش حکومت ولایت فقیه بوده است. چرا که خود را ادامه دوران رسالت و امامت می پندارد. فقها، آیت الله ها، حجت الا سلام ها و یا فرمانروایان حکومت دین ترجیح میدهند که در پیروی از پیامبر و امام در راه الله گام نهند و در خشنودی او بکوشند تا پاسخ گویند به نیازهای مادی، رفاه و آسایش و بهزیستی ملی. اما مگر میتوان از حکومت دین انتظار داشت که از راه انبیا انصراف دهد و براه مادی گرایان دنیا پرست به پیوندد و با شیطان بزرگ نشست و بر خاست کند؟ 

 پیروی از اسطوره رسالت و امامت است که  ولایت فقیه و رئیس کارگزاران ش، احمدی نژاد، مستکبرین خدا ناشناس (بزبان فقه سیاسی)، یعنی رهبران قدرتهای جهانی را سخت هراسناک ساخته است. آقای احمدی نژاد وقتی که دانشمندان و پژوهشگران دنیا را به تعمق در حقایق و احکام اسلامی  و بازگشت براه انبیا دعوت میکند، وظیفه خود را به پیروی از قرآن و پیامبر و امام انجام میدهد. روشن است که مادی پرستان و صاحبان زر و زور، همچون کافران زمان پیامبر از گوش فرا دادن و شنیدن ندای الهی سرباز میزنند. آیا نباید عدم اعتنا به این دعوت الهی را همچون اخطار کفار به جنگ با جانشینان رسالت و امامت و یا حکومت فقها و آیت الله ها و حجت الا سلام ها تعبیر نمود؟ تبلیغ و ترویج و توسعه دین یک وظیفه ی الهی ست. در صورت بی اعتنائی به دعوت الهی، جهاد به معنی قهر و خشونت ضروریست. اگر چه معانی متعددی با ابزار تفسیر به مفهوم جهاد  پیوند زده اند اما در معنی حقیقی و نهائی ش، جهاد چیزی نمیتواند باشد مگر آنچه خدا خواسته است و امر نموده است که آنرا میتوان  در آیه صد و هشتاد و هفتم از سوره بقره یافت: و قاتلوا فی سبیل الله. این آیه معنای دیگری در درون خود پنهان ندارد. صریح است و شفاف. الله امر بجنگ و کشتار در راه خود میدهد. آنها که به وجود یکتای او اعتراف نکنند باید به مجازات برسند. خونشان ریخته شود و مالشان به غارت برده شود.  الله مسلمان را موظف ساخته است که از قهر و خشونت در راهش دریغ نکند. 

آقای دکتر خزائلی در کتاب خود احکام قرآن، توضیح میدهد که وقتی کفار و منافقین به دعوت پیامبر بی اعتنائی نمودند خداوند بوی ماموریت داد که بجنگ کفار برود.

در هرحال از سال دوم هجری پیغمبر اسلام مامور به ابلاغ حکم جهاد شده است، زیرا مشرکان و اهل کتاب بهیچوجه حاضر برای گوش کردن واقعیات و تعمق ورزیدن در حقایق و احکام اسلامی نبوده اند و جز آنکه سپاهیان اسلام در مقابل ایشان مجهز شوند و آنان را پیش از جنگ به اسلام بخوانند، امید آن نبود که دعوت اسلام و احکام این دین مبین به گوش کافران برسد و آنان را به تدبر و تفکر در این آیین مقدس وا دارد. جهت ترویج و تبلیغ اسلام در حدود بیست و شش غزوه و سی و شش سریه انجام یافت. جنگ هایی که پیغمبر بزرگوار شخصا در آن شرکت داشته اند اعم از آنکه قتال صورت می گرفته یا بدون کشتار پایان یافته است، غزوه نامیده شده و جنگی که پیغمبر خود در آن حضور نداشته و سپاهیان را تحت فرمان انیری اعزام می فرموده است "سریه" جمع آن "سرایا" نام گرفته است( احکام قران،ص519،چاپ پنجم، 1361). 

 در زمینه چنین بینشی است که میتوان اصرار بر دست یابی به فن آوری هسته ای را درک نمود. در مصاف با کفار باید به اسلحه نهائی دست یافت، تنها از این راه است که میتوان به ظلم و ستم قدرتهای بزرگ بر مسلمین جهان و نیز به استثمار و استعمار سرزمین اسلامی نقطه پایان گذاشت. چگونه میتوان بجنگ دشمنی رفت که با تکیه بر اسلحه نهائی از سجده در برابر خدا و اعتراف به حقارت و ناچیزی خود سرباز میزند؟ تنها با دست یابی به اسلحه نهایی ست که میتوان بقای حکومت دین را تضمین نمود. 

 با اندیشه نیستی قدرتهای جهانی بخوبی آشنایی دارند و آنرا و نتایج آنرا تجربه کرده اند. بی جهت نیست هراس و وحشت بسیار دارند از آن زمانی که حکومت دین به اسلحه ی نهایی دست یابد؟  شاید بآن دلیل که بر آن باورند که شیفتگان اسطوره جهاد و شهادت آماده اند که زندگی مادی و فانی، نیز منافع ملی را به نفع زندگی روحانی و ابدی بگذارند و بگذرند و شربت شیرین شهادت را بنوشند، چیز یکه مکرر در گفتار و کردار دینداران حرفه ای انعکاس می یابد که اساسا بر این باور بنیان گذارده شده است که زندگی مادی بی ارزش است. زندگی زهد است و تقوا، ژنده پوشی است و کم خوری و کم خواهی، پرهیز از لذت است و خوشی و خوشگذرانی.  و چون زندگی مادی تهی از ارزش است،  فانی است و گذرا، باید آنرا گذاشت و گذشت. در راه خدا باید زیست و به او باید پیوست. او حق است و با باطل باید به مبارزه و مصاف برخاست. باید تن بامر الله داد. اجرای امر الله  ارجح است بر منافع مادی و ملی. از حکومت ولایت فقیه نباید انتظار داشت که مانند کشور چین اصول آرمانی را فدای نیازها و پیشرفتهای مادی و ملی کند. آنچه هراس آور است این عشق و علاقه ای است که جهاد پرستان و رهروان راه پیامبران به نیستی و نابودی نشان میدهند. در منظر آنان زندگی واقعی وقتی آغاز میگردد که نیست شوی بزیر خاک فرو روی. آنها عاشق و کشته مرده الله هستند، نه عاشق انسان، بویژه انسانی که زندگی را دوست دارد و میخواهد در رفاه و آسایش و آزادی زندگی کند. این انسان، به نظر آیت اله ها و  حجت الا سلام های فرمانروا، انسان نیست. شیطان است. حریص و طمّاع، است. افزون طلب و زیاده خواه و شی پرست است. فقهای حاکم غنی سازی اورانیوم را در راه الله و در دفاع از سروری و فرمانروایی او بکار میگیرند. به عبارت دیگری حکومت دین، نیستی را به هستی ترجیح میدهد. بدیهی ست که این عزم جزم برای خون و خشونت بمنظور تحصیل رضای الله هراس آور است، بویژه برای آنان که دنیای مادی برانگیزنده زندگی ست، آنان که در پی سود هستند و ثروت مادی.

بعضا عنوان کنند که شعار و سخن شعاری را باید رفتاری دانست برخاسته از نیاز بظاهر سازی. فقاهت خود قائل به دوگانگی در چیزها است بویژه در سخن و گفتار الهی. ظاهر، فرع است و باطن، اصل.  فراخوانی براه انبیا و مصاف حق علیه باطل، و یا یکتاپرستی ریشه کن ساختن شرک و ماده پرستی، همه را باید سخنانی آرمانی دانست نه سخنانی که در حوزه عمل بتوانند فعال گردند. این سخنان ظاهر سازی ست. حکومت دین، حکومتی است که در آن دینداران حرفه ای نه تنها قدرت را در انحصار خود در آورده اند بلکه به لحاظ اقتصادی نیز به طبقه ی حاکم با منافع مادی تبدیل گردیده اند. باین معنا که دلبستگی شان به زندگی مادی نه تنها کم نیست بلکه شدت هم دارد. تاکنون دیده اید که مجتهد و یا مرجع تقلیدی در محنت و تنگدستی بسر برد؟ بسیاری از آیت الله ها و حجت الا سلام های حجره نشین حوزه ای که زمانی دارای زندگی محقر و مرتاضانه ای بودند به بزرگترین سرمایه داران کشور تبدیل گردیده اند. بعنوان نمونه ثروت و مکنت آقای رفسنجانی و ناطق نوری زبانزد خاص و عام است. وزیر کشور، صادق محصولی نیز در میان چپاولگران ثروت ملت لقب «سردار میلیاردی» گرفته است. دینداران حرفه ای بخوبی آگاهند به ارزش زندگی مادی و از آنهم لذت بسیار برند. در آن راه به هر حرامی هم تن دهند. آنها فرق حجره و کاخ نشینی را بخوبی میدانند. دلیلی ندارد که از زندگی مادی لذت نبرند و در تقلید و تبعیت از امام آماده نوشیدن شربت شهادت باشند.  قطعا به سازش و بند و بست پنهانی هم  دست میزنند. باید باطن را نگریست نه ظاهر را.

اما دوران اسطوره ای صدر اسلام نشان میدهد که ثروت و مکنت لزوما در تضاد با آرمانخواهی نیست، بویژه زمانی که وسیله هدف شود و هدف وسیله. جهاد را میتوان با انگیزه مادی یعنی غنی سازی و ثروت اندوزی از طریق تقسیم غنایم جنگی در آمیخت. با این حال بنیان جهاد بر این اساس نهاده شده است که جهاد گر در صورت نابودی و هلاکت، به زندگی ابدی، به زندگی  رویایی، آرامش و آسایش ابدی در بهشت دست خواهد یافت. جهاد گر اگر پیروز شود غنی میشود و اگر شکست خورد و نیست شود، هستی واقعی یابد و  غنی گردد. آنچه لشگر اسلام را در شصت و دو مصاف –به نقل از دکتر خزائلی همچنانکه در بالا بدان اشاره رفت) با دشمنان خود به پیروزی رساند نهایتا این باور بود که قهر و خون و خشونت در راه خداوند مورد تصدیق و تایید است. هم پاداش در این دنیا دارد وهم در آن دنیای دیگر. کافر کشته شود و در آتش جهنم بسوزد. حال آنکه مومن به زندگی دوباره آنهم در نعمت و فراوانی دست خواهد یافت. در لشگر کشی های پی در پی ضمن توسعه ی دین، بسیاری از جنگنده های اسلام از جمله پیامبر به ثروت و مکنت متنابهی دست یافتند. بهمین دلیل پیروزی در یک مصاف با دشمن کافر، تشویق و قوت قلبی بود برای آغاز مصافی دیگر. چرا که با یک تیر دو هدف را نشانه میرفت. هم دین گسترش می یافت و هم ثروت انباشته میگشت.

واقعیت آنست که  بینش ها و دیدگاهها، ارزشها و باورها در رفتار و کردار آدمی  رخنه میکنند و هدایت گر آن میشوند. قدرتمدارانی چون هیتلر و استالین، مائو تسه تنگ و کاسترو و حتی رهبر مهربان و بزرگ کره شمالی، پدر بزرگوار،  جامعه را بر اساس باورها و آرمانهای خود بنا نهادند، باورهایی که اگر نه  مشترک ولی مسلط بر جامعه بودند. باور و بینش آنها بود که به نهاد ها و سازمان های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی شکل و سامان میداد و  همگن  و هماهنگ با خود می ساخت.  به عبارت بهتری نمیتوان اندوختن ثروت و منافع مادی را همه جا و در هر شرایطی نیروی محرکه جامعه دانست. براه اندازی ماشین جنگ، تجهیز تمام نیروها  و منابع طبیعی و انسانی در خدمت باور و ایمان بآرامان نژاد پرستی و سوسیالیسمِ عادل ترین نظام اجتماعی، یک تجربه تاریخی ست. سرمایه داران آلمانی با رویای سلطه بر جهان  سرمایه خود را در خدمت به هیتلر بکار انداختند. آنها نیست انگار نبودند اما بسوی آن بسرعت در حرکت بودند، بی آنکه خود با خبر باشند. استالین نیز خود را تجسم سوسیالیسمِ میدانست. نظام مخوف و سهمناک تنبیه و مجازات را بنیان گزارده بود که بهشت کارگری را برقرار سازد. بدیهی ست که نمیتوان نفوذ هدایت گر جهاد و شهادت را در رفتار و کردار دینداران حرفه ای در بازی هسته ای نادیده گرفت. جهاد گر، الله را می بیند و از او کسب قدرت میکند.  رفتار و کردار حکومت دین را نمیتوان با رجوع به منافع ملی و یا منافع طبقات سرور و ممتاز جامعه و یا سود و بهره مادی فهمید. در حکومت دین منافع دین است ارجح نه منافع ملی. چرا که اولی یکی است با حفظ و تحکیم قدرت. غنی سازی اورانیوم به قیمت جنگ و تخریب و ویرانی، در جهت منافع دین است و دینداری و نیز قدرتمداری. دست یابی به انرژی اتمی، یک بازی انحرافی ست. هدف دست یابی به اسلحه ی نهایی ست. حکومت دین نه معامله میداند و نه مذاکره. ترجیح میدهد که مردم در زندگی روزمره به جهاد و شهادت بیاندیشند تا تورم و بیکاری، یا به بی خا نمانی و دربدری، و یا فقر و محنت و گرسنگی. غنی سازی  اورانیوم و روبرو ساختن ملت با خطر جنگ و ویرانی در سوی برقراری و تجدید و تداوم ارزشها و باورهای دینی ست و نابودی سخن و اندیشه ی آزادی. درگیری با قدرتهای بزرگ نه تنها به نابودی دین نمی انجامد بلکه آنرا استحکام و انسجام بیشتری می بخشد. این است هدف نهایی بازی هسته ای.


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail,com


سه‌شنبه ۲۴ دی ۱٣٨۷ - ۱٣ ژانويه ۲۰۰۹ م