زمان گزینش
با چشمان باز
فرا رسیده است!
نزدیک به پنجاه سال تجربه تاریخی
حکومت دین بواسطه قشر آخوند، ظاهرا، قشری نماد تقدس و تقوا، اخلاق و صداقت، مروج
ارزشهای بشر دوستانه و یا در واقع، نگاهداران دکان دین، تایید این حقیقت است که تمامی
تیره روزی ها و سیه بختی های ما ایرانیان ریشه در دینی دارد که اگرچه در آغاز،
بزور شمشیر و شکست از تازیان بیابانگرد در نیمه قرن هفتم، پس از بیش از 200 سال
مقاومت و یا بقول دکتر عبدالحسین زرین کوب دو قرن سکوت پذیرفبم.
اما، حیرت آور است که حداقل، در 300
سال پیش از این، در آغاز دوران حکومت صفویان، با چشمهای بسته، بدفاع از دینی پرخاستیم
که از ترس فرو امدن شمشیر بر گردن، بدان تن داده بودیم.
اما، در دوران معاصر، پس از گذشت نزدیک به نیم قرن
سلطه دین بدست آخوندها، برخاسته از حوزه های علمیه، از یک سو، شاهد بر کاهش دائمی
اقتدار اخلاقی دین بوده ایم و در همانحال، از سوی دیگر، شاهد انتشار انواع فساد،
از جمله چاپلوسی و مجیز گوئی، دروغزنی و ارتشا و رانت خواری در همه سطوح جامعه
دینی، از نظام بروکراسی دولتی گرفته تا انواع روابط و معاملات مالی و ملکی و غینره،
همه، ویژهگیهائی که در گفتمان این دوران نهادین و برفتاری عادی تبدییل شده اند. که
بنظر نمیرسد در تناقض با اخلاق برآمده از آموزشهای دینی باشد. چه، در اسلام، مهم
نیست مرتکب چه عملی شده ای درست یا نا درست، حرام یا حلال، مهم ان است که آن عمل در
راه الله بوقوع پیوسته باشد نه برای ارضای امیال شخصی.
روشن است، نظامی که بر اساس وفاداری بفرد و یا ایده
آلهای شخصی بنیانگزاری شود، آن نظام بدشواری اصلاح پذیر است، بویژه اگر بر اساس ارزشهای
دینی بنیان گزاری شده باشد، ارزشهائی، همچون کسب قدرت قهریه، خشم و خشونت و انتقام
ستانی. اقتداری که.در تحمیل سیاست حجاب اجباری، شکست خود را پس از 47 سال سرکوب و
بگیر و ببند بنمایش گذارد. هم اکنون کیست که مشاهده نکند شکست نظام را در برابر
مقاومت زنان. چرا که بخودی خود روشن است، وقتی اقتدار اخلاقی دین جای خود را با اقتدار
سیاسی تعویض نموده و یا بنوعی با آن یکی و یگانه میشود، سبب ظهور نهادی میشود بنام
جمهوری اسلامی که هیچ نجوید مگر سلطه بر امت اسلامی که بسیار فراتر رود از
مرزهای ملی و در برگیرد بخشی از منطقه را در رقابت با قدرتهای بزرگ جهانی.
این بدان معناست که تاریخ، این حقیقت
را آشکار میسازد که ما ایرانیان با چشمهای بسته بدین اسلام ایمان آورده و میاوریم
و گزینش دیگری هم در پیش روی نداریم، چه در زمانی که تحت شمشیر باید عبارت لا الله
الا الله را بر زبان میراندیم و چه در
لحظه ای که به جهان هستی وارد میشویم. حال، زمان آن، فرا رسیده که چشمان را گشوده
با آگاهی و یا عقل و خرد انتقادی بدرون خود باز نگریم، شاید به هویت اصلی خود پی
ببریم، دریابیم که روح و روانمان از چه ارزشها و باورهایی ساخته شده است، بعنوان
یک ایرانی.
واقعیت آنست، حتی زمانیکه آخوند از
منبر فدرت بر زمین فرو علتد، ترسم که روح فاسد و باورها و ارزشهای کهنه و پوسیده و
نهادهایی را که حکومت آخوندی بر اساس آنها بنیانگزاری شده است بزیست خود ادامه دهند.
البته، در چنین شرایطی ست که جنبشی، همچون، جنبش زن زندگی آزادی، بویژه اگر پرچم
آنرا شاهزاده بدوش بگیرد، جنبشی خواهد بود رهایی بخش، زهایی از بندهای اسارتبار
اسلام آخوندی که هم با زن در ستیز است و هم بازندگی، با آزادی که خصم آشتی ناپذیر
است. تردید مدار که جنبش زن زندگی آزادی نجات بخش ملتی خواهد بود که در لبه پرتگاه
قرار گرفته است و در حال نابودیست.
افزوده براین، با شرکت در جنبش زن
زندگی آزادی، خویشتن را بهتر شناسائی کنی و درخواهی یافت که از چه نوع عناصری ساخته
شده ای و چه بسا،هویت خود را کشف نمایی که کی هستی و چه هستی. در حالیکه در قاموس دین اسلام، مبرم ترین
وظیفه بشر، شناخت الله است، شناخت خداوند یکتا و یگانه، اندیشه بخود،
"کفر" است، قائل شدن شریک برای الله، خداوند یکتا و یگانه بشمار میرود.
یا حداقل نشان فراموشی الله ست، فراموشی خدائی که انسانها را بنده خویش خلق
نموده، موظف شناسائی و ستایش یکتائی و یگانگی خود، بمثابه ارباب بر دو جهان هستی و
نیستی(رب العالمین) ساخته است.
بنابراین، صرفنظر از اینکه در عرصه
سیاست و اقتصاد چه تحولاتی صورت میگیرد، در صورت فروپاشی رژیم آخوندی، باید بیک
انقلاب فرهنگی محور نقد دین، بیاندیشیم. در حیرتم که چگونه میتوان به برانداختن
ساختار سیاسی یک حکومت دینی دست زد، بدون آنکه زمینه نفی تفکر واپسگرا و خرافی
نهاده در ساختار دین را فراهم آورد.
درست است، در جامعه ای که هم چیز
بنام الله آغاز میگردد، نمیتوان انتظار داشت خفتگان، یزاحتی، از خواب بیدار شوند.
با این وجود، اگر، نپرسیم و نجوئبم، هرگز، در نیابیم، چرا چنین، در مانده و
وامانده ایم، و همچنانکه به پیش میرویم درمانده تر و وامانده تر ادامه میدهیم. پاسخ
باین سوال چندان دشوار نیست. از آغاز، در 57 ملت، بعبارت تمامی اقشار و طبفات مختلف
اجتماعی، در برگیرنده تمامی گروهها، سازمانها و احزاب سیاسی، با رفتن شاه از کشور،
به خوشآمد گویی فقیهی شتافتند، که شناخت چندانی از جامعه نداشت، و بهمین ترتیب جامعه
نیز از شناخت فقیه محروم مانده بود. چنانکه گوئی، شهروندان، حق نداشتند بدانند و
آگاه شوند، تقوا و تقدسی که در رفتارها و باورهای آخوندها بمنصه ظهور میرسند، از
فریب و ریا بر میخیزد، دو حربه موثر در تحمیق و تطمیع انسانها، دو حربه ای که
آخونند ها آموزش حرفه ای آنرا در حوزه
های علمیه میگذرانند. روشن است وقتی مردمان از شناخت نماد تقدس و تقوا محروم
میشوند، احتمال آگاهی به توخالی و میان تهی بودن مفاهیم دینی بسی بسیار کاهش
مییابد.
کوتاه سخن،چه خوب اگر بخاطر بسپاریم
که فرهنگ نو را، بر نقد مفاهیم، افسانه ها و اسطوره های دینی بنیانگزاری نمائیم.
فیروز نجومی
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@come.com

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر