آزادی
حق انسان است!
اگر بخواهیم آزادی
را و بگوییم که آزادی باید مقدم بر هر خواست دیگری باشد، آیا سخنی دور از تعقل و
خرد و یا رادیکال و ماجرا جویانه، بیان نموده ایم؟ آیا اگر بگوییم منشا تمام سیه
روزی ها و تیره بختی های ما از نبود آزادی بر میخیزد، نشان عدم توجه به استبداد و
استعمار و استثمار است و نا دیده گرفتن فقر و تنگدستی و عقب ماندگی؟ اگر بگوییم
سقوط اخلاقی و انحطاط و تباهی، فریب و ریا کاری نتیجه ی نبود آزادی ست، سخنی به
گزاف گفته ایم؟ بعبارت کلی اگر بگوییم که تمامی نظام ولایتی بمثابه یک نظام گفتاری و رفتاری بازتابی از عدم آزادی
ست، آیا حرف نا بجایی را گفته ایم؟
اگر ما شاهد یکی
از تاریک ترین لحظات در تاریخ خود هستیم به آن دلیل است که نظام ولایت را هنگامی
خلق کرده ایم که نا آزاد بوده ایم. نتیجتا نه تنها خود را ر از قید و بندهای
استبداد رها نساختیم بلکه غل و زنجیر احکام دین را بدست و پا و گردن خود نیز
بستیم. آزادی را نباید سطحی بنگریم و یا به تعبیر و تعریف الله و الله پرستان از
آزادی، تن دهیم. در گفتمان اسلامی تنها یک نوع آزادی میتواند وجود داشته باشد و
آنهم آزادی در اطاعت است و عبودیت. این نوع آزادی را دین قرنها پیش از آنکه بر
مسند قدرت بنشیند نهال ش را در ذات ما کاشته بوده است. اگر در لابلای گفتمان الله،
تفاسیر و تاویل های کتاب قرآن و در احادیث و روایاتی که در "اصول کافی "
بوسیله ثقته الاسلام کلینی در قرن یازدهم گرد آوری شده است، و در نزد علما و فقها به نام
«قرآن دوم» شهرت یافته است به جستجو بپردازیم، هرگز به باب ی بنام باب آزادی و یا باب انسان برخورد
نخواهیم کرد. الله سرکشی ابلیس را از عوارض آزادی میداند و با آن سخت دشمنی
میورزد. آن کس خود را از یو غ احکام الله آزاد سازد، کسی ست که ابلیس در او حلول
می یابد. او را از "راه مستقیم منحرف " بی بند و بار و اسیر غرایز
نفسانی مینماید. بجای آنکه الله را در مرکز اندیشه اش قرار دهد، در پی شناخت و
جستجوی خویشتن انسان رهنمون ش میسازد. اینست که مرتکب شرک، کفر و جهل میشود و از
این روی ست که در آتش دوزخ تا ابد شکنجه شده پس از سوختن، زندگی دوباره میابد تا
بار دیگر بسوزد و خاکستر شود.
از آنجا که گفتمان
دین، گفتمان مسلط و فرهنگ و آگاهی جامعه را تعیین و تعریف میکند، طبیعی ست که فرد
مسلمان از ارزش آزادی در رسیدن انسان به کمال، غافل و جاهل بماند. یعنی هرگز به
این واقعیت آگاه نگردیم که مسلمان، انسان نا آزاد است. درست است که بر خلاف حیوان
دست به تولید میزند، اما خود حیوانی بیش نیست. چرا که چیزی که انسان را از حیوان جدا میسازد آزادی ست. اراده
ی حیوان، بنا بر گفتار ژان ژاک رو سو، در مقاله ی معروف و سرنوشت ساز «ریشه های نا
برابری اجتماعی،» تابع طبیعت ست و آنچه طبیعت در آن نهاده است . لذا قادر نیست که
از آن تخلف کند. روسو، گربه را مثل میزند که
نمیتواند بجای گوشت با حبوبات بقای خود را حفظ نماید به آن دلیل که طبیعت
گربه را خلق نکرده است که دارای اراده ی آزاد باشد تا بتواند در اعمال و تصمیم
گیری های خود شرکت بجوید. گربه حتی وقتی مسئله مرگ و زندگی در کار است نمیتواند بر
خلاف طبیعت ش گزینه ی دیگر را بجز گوشت بر گزیند، چون طبیعت او را گوشتخوار بار
آورده است. روسو، میگوید طبیعت، اما تنها انسان را آزاد خلق کرده است. در انسان
است که اراده ی آزاد را به ودیعه گذارده است. انسان را آزاد خلق کرده است که بر
گزیند گیاه خواری و یا گوشت خواری را. مهمتر آنکه انسان آگاه به آزادی خویش است.
روشن است که
مبارزه برای آزادی را دیگر نمیتوان معوق گذارد، یعنی که نباید تقدم خواست معطوف به
آزادی را بر تمام خواستهای دیگر نادیده گرفت. به این معنا که اگر خواهان تغییر و
تحول بنیانی در شیوه ی زندگی اجتماعی خود هستیم، باید توان خود را در راه بازگشت
ناپذیر نمودن نظام استبدادی بکار اندازیم. به فرض که حکومت دینی را به یک حکومت
غیر دینی با ساختار دموکراتیک بر قرار ساختیم و نام جمهوری و یا پادشاهی و یا هر
نام دیگری بر آن نهادیم. اما آیا این بدان معناست که ما آن زیر بنایی را که حتی
احمدی نژاد را به یک دیکتاتور تبدیل میکند، تغییر داده ایم، جامعه ایکه در آن جارو
کش هم میتواند دیکتاتور شده و خودکامگی پیشه کند، هر چه که میل و اراده کرد به
انجام برساند. اطاعت و عبودیت را صله بخشیده و دست به غارت و ثروت کشور بزند و
هرگز کسی نتواند از او باز خواست نماید. چنین جامعه ای، جامعه ای ست که از بیخ و
بن دچار اشکال است. مسلم است که تا زمانی که ما خود را آزاد نساخته باشیم و حق و
حقوق انسانی خود را کسب نکرده باشیم، نمیتوانیم نظامی را خلق کنیم که سازگار با
طبیعت انسان آزاد باشد. خمینی و خامنه ای، بازتابی اند از نا آزادی هایی که در طول تاریخ بدان مبتلا بوده ایم. ما باید عمیقا به این امر باور کنیم که وقتی از
حق نه گفتن محروم هستیم، محروم از شک و تردید به توحید و نبوت و امامت و غیره
هستیم، چیزی هستیم کمتر از انسان. این محرومیت، ما را به حیوان نزدیکتر میکند تا
یک انسان. یعنی که رژیم هایی که حق نه گفتن را نفی میکنند ملت خود را تا حد یک
حیوان تقلیل داده و با آنان همچون حیوان
رفتار میکنند. نه تنها میزند و میکوبد و شکنجه میدهد، بلکه «نه گو» را برای مدتهای طولانی از آغوش خانواده جدا و در بیخ
سیاهچال ها، به زنجیر میکشد. تنها به آن دلیل که نه گفته است. از رژیم خواسته است
که حق و حقوق ابتدائی او را نقض نکند و به رای او احترام بگذارد. اما رژیم با
سرکوب و شکنجه و حبس تنها یک فرد را به اسارت و بندگی نمی کشاند بلکه تمام آنهایی
را که به نوعی با گوینده ی «نه» پیوندی دارند، دچار درد و رنجی عمیق و پایان
ناپذیر میکند. رژیم باین ترتیب تنها دهان یک فرد و یا چند فرد از میان یک ملت را
نبسته است بلکه یک ملت را به سکوت و غفلت وادار کرده است. این ملت هنوز حق ندارد
که بپرسد که گروگانگیری و هشت سال جنگ بیهوده با کشور مسلمان و یا ادامه تنش با
قدرت های جهانی و دست یابی به اسلحه اتمی، به سود کیست؟ کشتار و قتل عام در زندان
ها و اعدام های روزانه برای چیست؟ کیست که
تاج و تخت قدرت را در ریختن خون نه گویان می بیند؟
همگان باید سکوت
کنند تا تنها یک فرد بگوید؟ همگان باید چشمان خود را ببندند تا یکنفر ببیند؟ در
چنین صورتی چگونه میتوانیم خود را انسان بدانیم در حالیکه گوسفندوار زندگی میکنیم.
اگر از تقلیل به حیوان دچار شرم نمیشویم به آن دلیل است که اطاعت و عبودیت را دین
در درون ما نهادین ساخته است. دین اعتراف به خواری و حقارت را در سجده های طولانی
از صبح سحرگاهی تا نیمه های شب ارزش بسیار مینهد. الله انسان را مکلف ساخته است که
هر سال یکماه از زندگی خود را تماما وقف نیایش و حمد و ستایش او نماید، نه به هیچ چیز و
هیچ کس دیگری. وظیفه شرعی انسان قرار داده است که تنها باو بیاندیشد و او را
بجورد. الله، رمضان را برای انسان آورده است که اطاعت و عبودیت خود را به نمایش
بگذارد و تمامی رفتار و گفتار خویش را در
تبعیت از احکام رمضان در آورد. باین لحاظ جامعه ما یک جامعه ی دین زده است. در یک
جامعه ی دین زده البته که اطاعت و عبودیت
یک امتیاز و افتخار بزرگی محسوب میشود که خود آفت انسان است و آزادی. چرا که هرچه
خمیده و شکسته تر، افتاده و مجیز گو تر، متملق و چاپلوس تر، قرب و حرمت و قدرتت
افزونتر. بقول آقای محمد رضا نیکفر «دین فروشی سر تا پای جامعه را در بر گرفته است»
(رادیو فردا، 23 مرداد 89). چون دین دارای ارزش است. فروش آن امتیاز میآورد، ثروت
و قدرت. اما گویا وی فراموش کرده است که بگوید چگونه میتوان دین را بفروش رساند تا
به جاه و مال رسید. اگر همه دین فروش هستند به آن دلیل است که دین خرید دار هم
دارد. اما تنها از طریق اطاعت و عبودیت است که میتوان آنرا بفروش رساند و آنهم
تنها به قدرت. چرا که اطاعت و عبودیت چیزی ست که تنها قدرت خریدار آن است که نماد
آن الله است و جلوه ی آن ولایت. اما از آنجایی که نمیتوان اطاعت و عبودیت، بمعنای
عالیترین مرتبت دین داری را اندازه گیری نمود، تقلب و ریاکاری، فریب و دورویی رواج
می یابد و جامعه را بسوی انحطاط و تباهی سوق میدهد. سلطه نظام اطاعت و عبودیت یعنی
نبود و نابودی آزادی و در نتیجه تنزل و کاهش شان و مرتبت انسانی. چرا که اطاعت و
عبودیت یعنی بی ارزش دانستن ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، یعنی آزادی، و یا حق
نه و نفی و گزینش. یعنی تن دادن به زندگی گوسفندوار و پذیرفتن اسارت و بندگی. تنها
در آزادی است که میتوان دزد و دروغگو، دو رو و ریاکار را شناسائی نمود. چون انسان
آزاد، بینا ست و از بینایی هراسی بخود راه نمیدهد. اگر می بیند خود را به کوری
نمیزند مبادا که از اصل اطاعت و عبودیت تخلف کند. چگونه میتوانی دربند باشی چهره ی
دین فروشان را بنمایی؟ بنا براین اگر شان انسان در جامعه ی دین زده تنزل پیدا
میکند به آن دلیل است که دین فروشان، الله و حرکت بسوی الله را حقیقت غائی و نهایی
بشمار میآورند. آنها خود را دانا به این حقیقت میدانند و در نتیجه خود را مستحق
قدرت و حکومت. بعبارت دیگر، عظمت و شکوه الله همراه است با حقارت و خواری انسان.
برون رفت از این منجلاب تنها زمانی میسر میشود
که انسان را آغاز و پایان زندگی قرار دهیم. بدین منظور ضروری ست که انسانی که حق
نه گفتن و نفی و گزینش را حق لاینفک خود بداند، آرمان خود قرار بدهیم. در چنین
صورتی نه حقیقتی میتواند پایدار بماند و نه غایتی میتواند وجود داشته باشد. و نه
دروغ و فریبی میتواند همیشه پنهان بماند. چون انسان آزاد ، دارای شرف و عزت نیز می
باشد. لذا هرگز خود را در مقابل هیچ خدایی از جمله الله نه می شکند و نه خمیده
میسازد. سربلندی و سر افرازی به انسانی ست عمود و قائم بخود. این جهان ساخته دست
انسان است از همساز کردن آن با امیال انسانی نباید کوچکترین واهمه ای بخود راه
دهیم. شر از آزادی بر نخیزد بلکه از آنچه
که دین در ما نهاده است برمیخیزد: از اطاعت و عبودیت. اطاعت و عبودیت است که انسان
را به فساد میکشاند، نه آزادی. بنا براین پیش از آنکه به حکومت و نوع آن
بیاندیشیم، پیش از آنکه به نیازهای مادی و
فقر و محنت و تنگدستی پاسخگو باشیم، باید انسان را بجوییم. باید شان و مرتبت انسان
را دو باره تعریف و تعیین کنیم. و این را زمانی به ثمر میرسانیم که یو غ الله را
از گردن انسان بر گیریم و یوغ انسان را بر گردن الله بیاندازیم. تنها در آزادی ست
که انسان میتواند خود را شناسایی نموده و بر خود چیره شود. ما باید به زندگی
گوسفندوار نه بگوییم. ما باید حیثیت و حرمت را به انسان باز گردانیم و بجای
آغازیدن با نام الله با نام انسان و آزادی آغاز کنیم. آزادی حق انسان است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر