۱۳۹۵ فروردین ۲۷, جمعه


تا کی؟



هر روز که بر طول عمر حکومت فقاهت افزوده میشود، بآن لحظه سرنوشت ساز نزدیکتر میشویم، آن لحظه که باید از خود بپرسیم: چیست ضرورت فقاهت (روحانیت) و تا کی باید ادامه یابد حکومت ولایت؟ کجاست در جامعه آن جایگاه در خور فقاهت؟

باید اعتراف کرد که ارجح است آن جامعه که بدون فقیه است و فقاهت، آزاد است از بند احکام و سنت، از آئین تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، یعنی رها یافته است جامعه از بندگی و اسارت. اگر مخلوق را رابطه ایست با خالق، بگذار رابطه ای باشد مستقیم و بدون وساطت. چه نیازی ست به فقاهت؟

واقعیت آنست که بسیار دوریم از این جامعه. زیرا که ظهور و خلق آن منوط است به ظهور دانایی و بینایی، آن عقل و خرد که متمایز سازد تاریکی از روشنایی و یکی  شمرد دین داری را با قدرت و قدرتمداری و یا دو رویی و فریب کاری.

اما وقتی دانشوران و روشنفکران خود تاریک اندیشند و اسیر تعصب و سنت، و یا سیاست و قدرت، چه امیدی ست به ظهور دانایی و بینایی. حال که آماده یک جامعه بدون فقیه و فقاهت نیستیم ، تنها میتوانیم به قضاوت بنشینم و به تعیین و تعریف جایگاهی در خورش بپردازیم. اما این نیز هرگز نتوانیم تا زمانیکه خود سانسور کنیم، از مقاومت و سر پیچی هراس بدل راه داده و از آزادی گریزانیم.

فقها صدها سال حکومت غیر مستقیم را بر حکومت مستقیم ترجیح داده و چهره خشک و خشن خود را در پشت شاهان پنهان ساخته و در سودای کسب قدرت هرگز آسوده نخفته بوده اند. زیرا که تنها خود را بر حق و شایسته حکمرانی میدانسته اند. بر آن باور که عدل و عدالت، داد و داد گری، تنها بدست مطهر فقها و علما و یا دینداران حرفه ای ست که بر قرار میگردد. بدست فقیه است که بشریت از جهل و جاهلیت رهایی می یابد.

سر انجام، فقاهت این فرصت تاریخی را در نیمه دوم قرن بیستم به چنگ آورده و بر پا ساخت حکومت ولایت. نزدیک به سه دهه است که اندیشه و تدبیر خود در عمل آزموده است. هم اکنون نتایج آن در پیش روی ملت است: نابودی حق و حقوق انسانی، سرکوب حق گزینش و آزادی، حق نفی و مقاومت و نه گویی، بر قراری نظام تسلیم و اطاعت و آری گویی، فرهنگ حمد و ثنا، اخلاق عبودیت و بندگی، ترویج جنگ و جهاد و شهادت ، قهر و خشونت و انتقام ستانی، عدم کفایت در امور اقتصادی، تورم افسار گسیخته و بیکاری، افزایش بی خا نمانی و فقر و محنت و نا برابری، گسترش بی سابقه فساد و اعتیاد و روسپیگری.

آیا زمان آن فرا نرسیده که از خود بپرسیم و جویا شویم که چگونه در این چاله هولناک گرفتار آمدیم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود بنگریم و به آنچه باور و ایمان داریم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که ارزشها و آئین دینی خود را به محک عقل و خرد بسپاریم؟

تا کی باید اسیر گذشته باشیم و  چشم بسته براه خود ادامه دهیم؟ تا کی باید گوش به فقیه و مجتهد فرا دهیم و از آنان چشم بسته تقلید و تبعیت کنیم. آنها را دانا و بینا و خود را نادان و نابینا پنداریم، احساسات و عواطف خود را  بازیچه دست آنان سازیم. تا کی باید به روضه و نوحه عاشورا گوش فرا دهیم بر سر و سینه خود بکوبیم و اشک گیری نمائیم؟ تا کی باید شیفته افسانه رسالت و اسطوره امامت و یا این کیش بیگانه اهریمنی باشیم.  تا کی باید اجازه دهیم حال و آینده ما را گذشته رقم زند و بار این گذشته را، این دین  تحمیلی را بدوش خود  کشیم. تا کی باید اجازه دهیم قدرتمدارن دین فروش و زاهدان مقدس بنام خدا و پیغمبر و امام بر ما حکمرانی کنند.

 آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود آئیم، چشمان خود بگشاییم و در یابیم که به کدام سوی روا نیم. آیا زمان آن فرا نرسیده است که حق و حقوق انسانی خود را بدست آوریم و انسانیت خود را درآغوش کشیم. آیا زمان آن فرا نرسیده است که فقیه را از اریکه شاهی بزیر فرو آوریم و حوزه های علمیه را به موزه های تاریخ تبدیل نموده و ملت را بیش از این دچار زیان و خسران نکنیم.  آیا زمان آن فرا نرسیده است که قلب تاریکی را با مشت آهنین بشکافیم و زنجیر اسارت و بندگی را پاره پاره سازیم، خود را رها ساخته و دژ آزادی را تسخیر سازیم؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر