۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

دین و یا قدرت،
کدامیک دشمن ملت ایران است ؟

 در دوران شاهی، دورانی که تجدد و دیکتاتوری در هم آمیخته بود، اگر اجناس گران میشدند و یا کمیاب، اگر  بیکاری افزایش می یافت، اگر قیمت نان و یا ایاب و ذهاب بالا میرفت، یعنی که اگر فقر و بدبختی و عقب ماندگی وجود داشت، همه را از ریز تا درشت، به پای شاه مینوشتند. آن واعظی به منزلت و اعتبار و به نام و نشانی و مال و منالی میرسید که با ایماء و اشاره به نفی و شکوه از شاه و نظامی که رهبری میکرد، سخنی چند میراند و از دعا به جان شاه و خانواده اش اجتناب میورزید. دیگر منتقدان نظام شاهی، طیفی طولانی از دانشگاه و دانشجویان و روشنفکران، بازاری و کاسب کار، گرفته تا احزاب و سازمانهای سیاسی از چپ تا راست نیز دستگاه شاهی را مسئول همه گونه استعمار و استثمار و خفقان سیاسی میدانستند. بعبارت دیگر، مخالفین و منتقدین سیاسی و دینی و  و نیز ملت، دشمن را شناسایی نموده بودند. درست. شاه دشمن ملت بشمار میرفت. هواداران و علاقمندان شاه، اگر موجودیت داشتند، خاموش بودند. شاه پرستی "عیب " بود، منع میشد. حال سوال این است که آیا دشمن خود را ملت شناسایی کرده است؟ ملت چه کسی را مسئول تیره بختی و سیه روزی خود میداند؟ دین و یا قدرت. ولایت و یا جمهوریت، هر دو با هم و یا آنچه آنها باهم مشترکاً بدان باور دارند؟ نگاهی سریع به گذشته بما میآموزد که زمانی نظام شاهی فرو ریخت که مردم مشترکاً دشمن خود را شناسائی نمودند.

در دوران شاهی، روحانیون اوضاع حاکم بر کشور را تیره و تار تفسیر میکردند، حتی در دورانی که روحانیت و شاه ظاهرا باهم اختلافی نداشتند و احترام متقابل بر قرار بود و گفتگوها و مذاکرات از زیر انجام میشد، بعضی از روحانیون همچنان از دستگاهی شاهی به تلخی یاد میکردند. بعضی وقتها رژیم شاه آماده بود که باج هم بدهد به روحانیون و میداد. ضارب احمد کسروی، تاریخ نگار و آغاز گر نقد کیش شیعی، را پس از چند روز از حبس آزاد ساختند. معروف است که شاه  به پند و اندرز آیت الله طباطبائی، رسما پیشوای شیعیان جهان، گوش فرا داد و برنامه اصلاحات ارضی را به بعد از مرگ وی موکول نمود.

پس از در گذشت، مرجع تقلید شیعیان جهان، نماد تقدس و رحمت الهی، آیت الله خمینی بر فراز منبر مقدس، شاه را علنا مورد سرزنش و نکوهش قرار داد  و با الفاظی تحقیر آمیز، وی را وطن فروش خواند و به مخالفت با برنامه اصلاح گری  شاه مبنی  بر تقسیم زمین میان دهقانان، آزادی زنان و اهدای حق گزینش و گسیل داشتن آموزگار ان سپاهی، در سطح روستا ها تا چشم فرزندان رعیت های سابق را به جهان باز نمایند و به آنها سواد بیاموزند و نیز سهیم نمودن کارگران در سود کارخانه ها، برنامه ای مترقی بر روی کاغذ از هر دیدگاهی که بنگری. پرخاش های روحانیت به قیام 15 خرداد به رهبری لومپن ها، باج بگیر ان و لات و لوت ها که خود را مرید روحانیت میدانستند، منجر گردید.

دوران خاموشی پس از کوتاه مدتی بسر آمد. روحانیون هشدار میدادند که جامعه بسوی فساد و تباهی و بی بند و باری به پیش میرود و عامل آن نیز شاه ست. شاه را متهم به وطن فروشی و عامل استعمار آمریکا و انگلیس میخواندند، مضاف بر این تحت رهبری شاه، میگفتند که مادی گرایی بیداد میکند.بازاریان نیز از شاه دلخوشی نداشتند. آنها در نفی دستگاه شاهی، وجوه هنگفت خود را به مراجع تقلید مخالف می پرداختند و با ثروت خود مدرسه و مکتب از جمله مدرسه معروف حقانی، را در حوزه های علمی تاسیس میکردند تا پیامبرانی نو برای هدایت جهان پرورش دهند.  نقد روشنفکری و چپ گرایان از رژیم شاه به لحاظ سیاسی هم سویی داشت با نقد روحانیت، بهمین دلیل بطور تاکتیکی و تحت مرجعیت خمینی، نفی و نفرت از مادی گرایان معوق ماند- تقیه. دیدیم که روحانیت چگونه بعدا شمشیر را بر گردن شان فرو آورد

چپ گرایان نیز از آغاز خواهان براندازی شاه بودند بآن دلیل که جامعه را بسوی سرمایه داری و امیال سود جویانه امپریالیسم جهانی به پیش میراند. پس از پایان دوران تقیه، دورانی که حلقه ی رهبری حکومت اسلامی در مدرسه حقانی به تحصیل "علم " پیامبری اشتغال داشتند؛ در همان زمان که روحانیت بر فراز منبر گستاخانه تخم نفرت و تعصب را می کاشتند و به تحریک و تهییج ملت می پرداختند؛  روشنفکران و چپ گرایان در زیر زمین میزیستند و صدا شان بگوش کسی نمی رسید. در اینجا قصد آن نیست که به چگونگی روابط روحانیت و روشنفکران و یا چپ گرایان و دیگر گروه ها و سازمان ها با شاه و یا با یکدیگر بپردازیم. غرض آن است که بگوییم درست و یا نا درست، هرچه تیره روزی بود و هرچه سیاهی و عقب ماندگی، به  یک شخص بر راس دستگاه شاهی نسبت داده میشد. آنکه در زیر میزیست اگر ببالا مینگریست، میتوانست، نماد استبداد و سرکوبگری، ظلم و ستمگری، شاه را مشاهده کند، گو اینکه شاه خود معمار چنین ساختار شکننده ی سیاسی بود. شاه بجای اینکه شاهی کند و در خدمت به مردم به شاهی برسد، دوست داشت مقبولیت و محبوبیت بدست آورد با تن زدن به تنه ی شاهان دوران باستان. تاج برسر خود نهاد و 2500 سال شاهنشاهی را جشن گرفت. که انزجار و و نفرت روحانیت را هرچه بیشتر بر می انگیخت، انزجار و نفرتی که به ملت از جایگاهی مقدس، ار فراز منبر به ملت منتقل میگردید.

روی هم رفته بیش از 37 سال بطول انجامید تا این انزجار و نفرت مشترک به بار بنشیند و نظام شاهی در هم فرو ریزد. اما هم اکنون نزدیک به چهار دهه از حکومت اسلامی میگذرد. در این دوران ما شاهد بر وقایع هولناکی بوده ایم که هرگز در زمان شاه رخ نداده است. خونین ترین روزی که به دستگاه شاهی نسبت میدهند، 17 شهریور 1357 است که در باره آن بسیار مبالغه شده است، بدون آنکه از اهمیت آن کشتار بکاهیم، بنا بر اطلاعات رسمی، رقمی مثل 120 تا 150 ذکر شده است. اما هرچه که بوده است آن واقعه ی غم انگیز، حتی اگر خونین تر از آنهم روزگاری بوده است در دوران شاهی، هیچیک با کشتار ی که بدست دستگاه حکومت اسلامی انجام گرفته است، قابل قیاس نیست..  شمشیر به دست روحانیت که افتاد چه سرها که بر زمین نغلتید، چه خونها که در غرب و جنوب و شمال، ریخته نشد. چه جوانان خوش باوری که به امید ورود در بهشت و زندگی ابدی در کنار حوریان بهشتی، در میدان مین گذاری جان شیرین را در کف نهادند و نیستی را بر هستی ترجیح دادند. حکومت فقیه هشت سال جنگ را ادامه داد برای هدفی پوچ و واهی: کفر و باطل، گفتمانی بجا مانده از دوران طفولیت بشر، جنگی که در طی آن بیش از نیم میلیون جوان جان خود را از دست دادند. امام خمینی، بدون کوچکترین احساس مسئولیتی میگفت جان فدای اسلام عزیز. او آماده بود که ملت را فدای اسلام نماید و دست به فجیع ترین جنایت بزنند. وقتی عرصه بر ا امام خمینی، امام معصوم و مظلوم، تنگ گردید فرمان قتل عام انقلابیون جوانی که دوران محکومیت خود را می گذراندند صادر نمود، جنایتی بس عظیم تر از کشتار "توابین: " اعدام پس از اعتراف به خیانت و توطئه علیه نظام در آغاز انقلاب و سرکوب "منافقین. "

بزودی روشن شد که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلامها، علما و فقها، نهاد فقاهت برهبری ولایت فقیه چیزی نخواهد مگر تسلیم و اطاعت مطلق. حال براین جنایت ها باید برقراری نظم و انضباط شریعت و یا قواعد و مقرارت پادگانی را نیز افزود. باین معنا که یا همرنگ جماعت شوی و به همه ی محدودیت ها، از جمله محرومیت از حق برگزیدن، حق اساسی، تن دهی و بپذیری قواعد مقرارت شریعت را نه دلبخواهی و بر اساس اراده ی آزاد بلکه تحت شمشیر شریعت. مسلم است که بر شمردن زیان و خسران جبران ناپذیری که حکومت دین بر کشور ایران وارد ساخته است، هرگز در این مختصر نگنجد. همین بس که بگوییم، کیست که نداند که علما و فقها از گدائی به شاهی رسیده اند. فقیه ریاضت کش و بی اعتنا به زرق و برق دنیای مادی، هم اکنون در ثروت غرق گردیده است. اخیرا گذاردن وثیقه ده میلیارد تومنی هاشمی رفسنجانی برای آزادی موقت فرزندش، مثل توپ منفجر شد. مطمئنا این ملک ده میلیاردی که در دزا شیپ قرار دارد، شاید چندان هم بزرگ نباشد در برابر ثروت هنگفتی که هاشمی رفسنجانی در دوران حاکمیت دین، انباشته است. تنها هاشمی رفسنجانی نیست که از سرمایه داران بزرگ نظام است. همردیفان او مثل جوجه مجتهدانی همچون تف لیس معروف ولایت، حجت الاسلام حمید رسائی، نماینده مجلس، دیر زمانی ست که دارای یک پرونده ی غارتگری ست به مبلغ 8 میلیارد تومن، رقمی کوچک در برابر غارتگری های عظیم و غول پیکر سر دمدار ان نظام ولایت. بیچاره شاه. بیچاره هویدای چاپلوس.

 این بدان معناست که حکومت اسلام ماهیت خود را بظهور رسانده است. خشونت و کین خواهی، غارت و چپاول برخاسته از خبث و حرص و اراده ی معطوف به یکتایی و یگانگی الله، کنشی ست پسندیده. همچنانکه پیامبر اسلام، خود حرفه پیامبری را به فرمان الله با راهزنی بدر آغاز نمود. از آن پس الله یک چهارم از آنچه در جهاد به غارت میرفت و یا آنچه که در کتاب قرآن "غنیمت " خوانده میشود به رسول خود اختصاص داد. معروف است که کشنده  رستم فرخزاد، سردار ایرانی که در قادسیه از لشگر اسلام شکست خورد، خود و زره او را که به غنیمت با او رسیده بود به بیش از 60 هزار درهم بفروش میرساند. 

هم اکنون بر فراز منبر دین، آیت الله ها و حجت الاسلامها، علما و فقها در حالیکه مردم را بسوی پرهیز از مصرف و زیاده خواهی و کاخ نشینی فرا میخواند و مردم را به بریدن از این دنیا مادی و زودگذر و نفی خواهش و تمنای تن، تشویق میکنند، اما خود در ثروت غرق گردیده و برای حفظ دین بر مسند قدرت هر خونی را بر زمین میریزند. ریاضت کشی و نفی تن و در آغوش کشیدن نیست کجا، تاج و تخت شاهی کجا.

اگر آنچه آمد واقعیت دارد آنگاه این سوال مطرح میشود که  آیا به راستی میدانیم که دشمن ما کیست؟ کدامیک مسئول تیره روزی و سیه بختی ماست، دین و یا قدرت؟ اشتباه است که ولایت را نماد قدرت خواند. چرا که ولایت نماد دینی ست که قدرت در ذاتش نهفته است. خامنه ای بواسطه ی دین است که بر مسند قدرت نشسته است. بواسطه ی دین است که ماورا قانون قرار دارد و حرف آخر را میزند. حجت الاسلام مصلحی که مدیریت وزارت اطلاعات را بعهده دارد، در حوزه ها به تحصیل "علم جاسوسی نپرداخته است. او بواسطه ی اجتهاد است که واجد شرایط ریاست یک سازمان عریض و طویل خبر چینی را بدست گرفته است. مگر میشود بشر مرتکب عملی شود و الله از آن آگاه نباشد. علما و فقها از کتاب قرآن ، درس جاسوسی هم بیرون میکشند.

رئیس جمهور، آقای احمدی نژاد، برگزیده ی ولایت که در انتخابات به تایید و تصدیق مردم میرسد، بواسطه دین است که زیر بار قانون ولایت فقیه نمیرود و پشیزی برای مجلس قانون گزاری قائل نیست. بواسطه دین است که سهم بسزائی از "مکر " و حیله برده است. او درس اجتهاد را با درس دنیا آمیخته است. او با آن کسی در ارتباط است که دنیا را مدیریت میکند. این ارتباط با امام عج است که او را جسور و گستاخ و گردن کش ساخته  و به یک جوجه دیکتاتور تمام عیار تبدیل نموده است. نه اینکه مجیز ولایت را نگوید و یا از اطاعت سر پیچی کند، هرگز. احمدی نژاد اما اول به فرمان امام است. کند هر چه امام گوید. نه امام غایب، امامی که مردم چشم دیدن آنرا ندارند بلکه امامی که حضور دارد، امامی که احمدی نژاد می بیند و در ضیافت های رسمی در کنار خود می نشاند. او ملتزم به ولایت است چون خواست امام است، خواست کسی که جهان را مدیریت میکند. هیچ رفتار و گفتاری نیست که از احمدی نژاد سر بزند که بوی دین از آن به مشام نرسد. امثال احمدی نژاد بسیاراند و هم اکنون ساختار قدرت را به اشغال خود در آورده اند. بعضا، مجتهدین حاکم، اعم از  حوزه ای و دانشگاهی که بر سر قدرت اند، "دین فروشان " مینامند. یعنی که آنها در واقع دین ندارند چون ظاهرا بدان احتیاجی احساس نمیکنند  و به این دلیل آنرا به معرض فروش میگذارند. یعنی که دین، بد نیست این بدان هستند که دین را بد میکنند، فریبکار ان، دینی هستند و گرنه چه فریبی از دین بر میخیزد. اینان فراموش کرده اند که الله بندگان خود را از "مکر "خود خبر داده است.  که اساس دین فریب است. آیا میتوان گفت کسی که فرائض دینی را بجا میآورد، مراسم طهارت و وضو را مو به مو اجرا میکند و آنگاه خود می شکند و به قیام و  قعود و سجود میپردازد، فریب نخورده است؟

برغم این واقعیات است  که هنوز بدرستی روشن نیست که کیست دشمن ملت ایران، دشمنی که انزجار و نفرت ملت را بر انگیزد و مسئول تمام تیره بختی ها و رنج و درد عقب ماندگی شناسایی شود. در آمیختن دین و قدرت، شناسایی دشمن اصلی را دشوار ساخته است با این وجود، دیر یا زود مردم یا باید علی خامنه ای و احمدی نژاد و دارو دسته ی حوزه ای و دانشگاهی آنان را  سبب اصلی تیره بختی خود بدانند و یا نظام ارزشی ای که آنها بدان باور دارند و پیوسته مظهر آن بوده اند، دین اسلام؟ تا زمانیکه ملت از شناسائی دشمن خود سر باز میزند، حکومت ولایت همچنان ادامه دارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر