۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

حکومت اسلامی، حکومت فریبکار ان.


رقابت ها، تنش و تشنج ها، گاهی نیز بگیر و ببندها در ساختار سیاسی رژیم دین را بعضا بگونه ای تعبیر میکنند چنانکه گویی در درون نظام بزودی آتشی بر پا میشود و از درون از هم گسیخته میگردد. جنگ قدرت را باید جدی گرفت. برخی بر این باورند که شرایط بحرانی موجود نیازمند قربانی از بالا و از درون نظام است. بعضی از رسانه ها هشدار دادند که از اندیشه ی قربانی کردن احمدی نژاد بگذرند. به تازگی نیز ، تابوی سخن گفتن از مذاکره با دشمن، شیطان بزرگ، آمریکا شکسته شد. رئیس غلامان حلقه به گوش ولایت، حسین شریعتمداری، خبر از مظلومیت و معصومیت و بزودی شهادت ولایت میدهد. وی اعلام میکند که "انقلابیون فرسوده در تدارک نوشاندن جام زهر به رهبر هستند." که اینان تحریم های اقتصادی را بهانه کرده و رهبر را زیر فشار کمر شکنی قرار داده اند. گویا این نیز به یک روند تبدیل شده است که امامان امروز بجای آنکه به پیروی از شاه امام ها، امام حسین، شمشیر بر گیرند و گردن دشمن بزنند تا اخرین نفس خود تا الله را راضی و خشنود سازند، جام زهر می نوشند و به لباس سقراط در میآیند. نه اینکه ولی فقیه دست از مقاومت بر میدارد و عقب می نشیند. این "فتنه گران " هستند که حضرت ولایت، جلوه الله را با آن علم و دانش لایتناهی، به بهانه حل مشکلات اقتصادی قصد دارند که او را به عقب نشینی وادارکنند. آری روند شهید سازی و مظلوم نمایی، هم اکنون آغاز شده است. چرا که مسئولیت اگر هم چسبنده بود هرگز به رهبر معظم، نچسبد. معلوم است وقتی که مسئولیت به ولایت نچسبد به هیچکس دیگری هم، از زیر تا راس نظام، نمی چسبد.

 یعنی که بزرگان نظام، واقعیت را در دامن ولایت نهاده و اعتراف کرده اند که مقاومت را دیگر سودی نیست.راه برون رفت از شرایط موجود مذاکره مستقیم با آمریکا ست. بگذریم که سخنگوی امور خارجه ادعا میکند اصلا مذاکره مستقیم با آمریکا چیز تازه ای نیست. شما کجای کارید؟ معلوم است که خاطرش نیست که حضرت ولایت بارها آنها که سخن از مذاکره با آمریکا میگفتند "بی غیرتان " خوانده بود. یعنی که بی غیرت خود آنها بودند و ملت از آن خبر نداشت. تحلیل گران و ناظران به تجزیه و تحلیل رفتار و گفتمان نقش آفرینان بازی قدرت می پردازند تا بلکه بتوانند رمز و راز وقایع سیاسی، رقابت ها و خصومت ها را بگشایند. شرایط متزلزل موجود نیز سبب ول وله بیشتری شده است در میان آنان که در کمین قدرت نشسته اند. کنفرانس و همایش و سخنرانیها براه میاندازند به آن امید که بتوانند جبهه ی واحدی در برابر حکومتی ظاهرا بی نظم و بی ثبات، بوجود آورند مبادا که در آینده خلایی در کشور ایجاد شود.

اشکال کار، اما، در آن است که اساس ارزیابی ها از رژیم دین، عقل محاسبه گر است و به حکومت دین همچون حکومت های سیاسی در دوران جهانی شدن روابط تولیدی و اقتصادی مینگرند. انتظار دارند که نظام ولایت همانگونه به چرخش در آید، که دیگر ساختارهای سیاسی از جمله ساختارهای استبدادی. بنظر میرسد که اینان فراموش میکنند که چه کسانی بر ما حکومت میکنند. یعنی که از خاطر میبرند که در سال 1357 این فریبکار ان بودند که به قدرت رسیدند. سیاستمداران ممکن است که فریبکار از آب در بیایند، اما، حرفه شان فریبکاری نیست و مکتب و مدرسه نرفته اند که فریبکاری را بیاموزند. اینان فراموش میکنند که این طلبه های حوزه های علمیه بودند که روبه ان پیر و کار کشته ای چون نورالدین کیانوری و احسان طبری، گردانندگان حزب توده یکی از نقش آفرینان در تاریخ سیاسی ایران، سازمانی که خود، کار فریبکاری را به خیانت کشانده بود، فریب دادند. بیش از هر قشر و گروهی دیگری، سازمان ها و گروهای چپ مارکسیست- لنینیست بودند  که در تبعیت از تجربه ی آموزگاران انقلابی خود در تاکتیک و استراتژی خود را فریفته و شیفته ی، مواضع ضد امپریالیستی و غرب ستیزی آیت الله ها و حجت الاسلام ها نشان میداند، به آن امید که روزی آنها را به حوزه ها باز گردانند و خود به فرمانروایی برسند.

حال گویی فریبکار ان دست از فریبکاری برداشته اند. آنها بعد از نزدیک به چهار دهه حکومت مطلق، کار کشته تر و مهارتی بیشتری بدست آورده اند. فریب دین را با فریب قدرت آمیخته اند و شمشیر را با شریعت، همچنانکه ولایت را با جمهوریت در آمیختند و بر آن نام "مردم سالاری دینی،" نهادند. آنچه با عقل محاسبه گر جور در نمی آمد، عادی و طبیعی ساختند. یعنی که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به منظور تداوم حکومت الهی از دوران رسالت به امامت و سپس ولایت تا قیامت، شمشیر را بکار گرفتند که احکام شریعت، اخلاق شریعت، نظم و انضباط شریعت را نهادینه سازند. مثل نهادینه ساختن حجاب و جدایی جنسیت ها، پنهان سازی فحشا و زیر زمینی ساختن  بسیاری از رفتار و گفتار مردم. خود را بیان کردن در زیر زمین، یک کنش عادی شده است. بعبارت دیگر، حکومت دین جدایی ظاهر را از باطن با موفقیت نهادینه ساخته است. همچنانکه تبدیل مدارس و دانشگاه ها به مکتب و حوزه و نیز نمازهای جماعت هفتگی در سراسر کشور، نهادینه گردیده اند، واقعیت هایی که طبیعی جلوه گر و سوال ناپذیر میشوند. بعنی که برای حفظ بقا نه تنها دست به فریبکاری میزنند بلکه فریبکاری را میآموزند و فریبکار پرورش میدند. حفظ ظاهر میشود رمز بقا.

این بدان معنا ست که نظام ولایت  تنها شمشیر نمیزند بلکه قواعد و مقررات شریعت اسلامی را قانون ریزی میکند و نوعی از رفتار و گفتمان دینی را در تمام امور فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی، نظامی، نهادینه میسازد. همین اخیرا، قانون محدودیت سفر زنان زیر 40 سال به تصویب رسید. این نگاه شریعت اسلام به زن بعنوان موجودی کوتاه عقل و ناتوان از استقلال و تصمیم گیری ست که قانونی میشود، یعنی که اجحاف و تجاوزی بزرگ نه به زن بلکه به حق و حقوق جامعه ی انسانی ست که میرود که به یک امر طبیعی و در نتیجه  غیر قابل تغییر، تبدیل شود. این خود البته نمونه خوبی ست از نهادینه ساختن محدودیت ها و سوق جامعه بسوی بندگی و عبودیت.

تازیان مهاجم نیز در 1400 سال پیش از این به تسخیر قدرت و ثروت راضی نبودند، آنها میخواستند دین خود را، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین تسلیم و اطاعت، و بندگی و عبودیت را نهادینه سازند. بیش از 200 سال بطول انجامید اما چنان موفق شدند که دشمنان خود را به بزرگترین مدافعان آئین شریعت اسلام تبدیل نمودند. آنگاه، از عقب ماندگی خود انگشت تعجب به دهان میبریم. برای مردم ایران مشاهده ی امام جماعت، مرد خدا، تبلور زهد و تقوا بر فراز منبر در حالیکه لوله ی تفنگی را در دست خود می فشرد، خیلی عادی است. کسی جمع تقدس و خشونت را مورد سوال قرار نمیدهد. آری، مهمتر از همه، آیت الله ها و حجت الاسلام ها خشونت را هم نهادینه نموده اند، هر روز مردم را به تماشای مراسم اعدام جوانانی در ملا عام میکشانند که محروم از حق دفاع از خود بوده اند و جرم آنها در هیچ دادگاهی به اثبات نرسیده است. حتی سنگسار مجرم نیز یک امر عادی و تماشایی است. برای ملت ما طبیعی ست که دانشگاه تهران، نماد دانش و اندیشه ورزی و آزادی، در زیر نعلین دین به حوزه های علمیه تبدیل شود.

این بدان معناست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها زیرک تر از آنند که به سرنوشت دیکتاتور های کشور های عربی گرفتار شوند و یا از درون متلاشی گردند. تنش و اختلافات و یا کنش و واکنش های در درون ساختار قدرت را باید نمادین خواند. چرا که در عرصه ی دین، همه چیز از جمله کنش ها، نمادین اند بر خلاف عرصه ی سیاست که همه چیز در آن تجربی ست. حضور دین در وجود ما از دوران طفولیت- صرفنظر از آنکه بدان باور داریم یا نه- تمایل خو گرفتن به آنچه نمادین است، و یا آنچه لزوما با حقیقت همخوانی ندارد خو بگیریم. مثل آموزش مراسم وضو و نماز گزاری که تنها بطور نمادین میتوان معانی و مفاهیمی برای آن تصور نمود، و تنها زمانی میتواند مورد مفاهمه قرار گیرد که تعبیر و تفسیر شوند و گرنه در واقعیت کنشی پوچ و بیهوده بیش نیست. مردم ایران هم اکنون به اختلافات و رقابت و باند بازی درون نظام خو گرفته اند. چرا که نتیجه ی آن، چه جناحی برنده و یا بازنده میشود، تاثیری در تغییر شرایط ندارد. به اینکه هر کسی میتواند به هر کاری برای امرار معاش دست بزند خو گرفته اند، هم چنانکه به اسارت در بیرون و آزادی در درون، عادت کرده اند. یعنی که اخلاق گریزی هم خود اخلاق شده است.

بر قراری یک پایگاه مخالف، در درون ساختار قدرت را باید پاسخ نظام به ظهور جنبش اعتراضی 88، دانست، البته پاسخی خود بخودی بدون طراحی و از سر ضرورت و بقا. هنوز جنبش اعتراضی مردم، کاملا سرکوب و خاموش نشده بود که احمدی نژاد به مصادره ی گفتمان مخالف پرداخت و خود بجای آنکه پاسخ گو باشد در نقش سوال کننده ظاهر گردید.به یاد داریم که وی به چه میمون رقصانی ها که دست نزد. نخست گفتمان اسلام ایرانی را به میدان آورد و حتی حضرت ولایت را وا دار ساخت که تفکراسلام ایرانی را مورد تایید و تصدیق قرار دهد. استوانه ی کورش کبیر را از موزه انگلستان به قرض گرفت تا به هموطنان خود نشان دهد که مهدویت سبب نمیشود که با تبار ایرانی خود بویژه پادشاهی که برای نخستین بار حقوق بشر را شناخته و به آن احترام گذارده و یهودیان را رها ساخته است، شناسایی نکند. مبادا که هموطنانش فکر کنند که او یک تازی بومی بیش نیست. وقتی احمدی نژاد، مرید و جانباخته ی امام، امامی که به ایمان او جهان را مدیریت میکند، به هویت ایرانی خود اعتراف میکند،  دانسته یا نا دانسته ایران را به لجن آلوده میسازد به آن امید که اشتیاق به ایران را سرد و خاموش نماید. ایرانی که یک جوجه تازی بدان عشق میورزد ایران نیست، کعبه است. سپس، شاهد عزل و نصب وزارت اطلاعات بودیم که چگونه در آن درگیری پس از یازده روز عزلت ظاهرا به لیسیدن زخمهای خود پرداخت.آنگاه، از حضور جن گیران در حلقه ی دولت پرده برداری شد که نمایشی تلخ و مضحک از کار در آمد. در همان زمان او را بدرستی "انحرافی " خواندند، به درستی به آن دلیل که نظر و توجه مردم را از مبرم ترین مسائل زندگی به انحراف میکشاند.

رقابت ها و تنش ها و بگیر و ببند ها در بالا در زمانی که هر گونه مخالفت و مقاومت و اعتراضی خاموش شده است تجربه نشان داده است که بسیار مفید است و استمرار ان ضرر و زیانی برای رژیم ببار نمیآورد. چرا که در اصل بازدارنده هر نوع جنب و جوش ی است از زیر. وقتی قدرت مطلقه مرکزی ولایت، مورد چالش قرار میگیرد و یاران ریاست جمهوری را به زندان میکشانند، نه اینکه واقعی نیست بلکه ظاهر سازی ست، کنشی است از جنس فریبکاری. شدت اختلافات در بالا توانسته است، شعله های خشم مردم، برخاسته از چپاول و غارت گری های بزرگ، گرانی، بیکاری، تنگدستی، تحریمات اقتصادی، سقوط ارزش پول ملی و حتی سوختن دانش آموزان در آتشی ناشی از فقر و عقب ماندگی، خاموش سازد، فقر و عقب ماندگی در کشوری که به تمام عرصه های تکنولوژی از جمله تکنولوژی هسته ای دست یافته است.

استبداد، نظامی ست که زور بکار میگیرد تا نظم و انضباط را بر جامعه تحمیل نماید. اما استبداد مضاعف دین و قدرت، فریب کاری و زور را باهم در میآمیزد، حرفه ای که دیکتاتورها در آن چندان تجربه ای ندارند. رئیس جمهور های مادم العمر کشورهای عربی در حوزه های علمیه درس اجتهاد نخوانده بودند که با پنبه سر مردم را ببرند. شاه نیز دچار همان اشتباهی شد که همه ی دیکتاتورها میشوند با تکیه بر زور قصد داشت که کشور شاهنشاهی را به دروازه تمدن بزرگ برساند. از این روی بخود غره شد و از یک مرافعه زر گری در بالا نیز جلوگیری نمود و یک حزب فرمانبر بوجود آورد که شاه پرستی را جا بیاندازد. اما بعکس، رئیس فریبکار ان، امام خمینی، حزب جمهوری اسلامی را منحل ساخت. نظام جمهوری اسلامی که در راس آن ولایت فقیه قرار گرفته است، ساخته ی دست علم اجتهاد است، یعنی ساخته ی دست کسانی هستند که در فریبکاری به فضل و کمال رسیده اند. خوب است که لحظه ای بیاندیشیم که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها قلابی ترین نظام انتخاباتی را بوجود آورده و نهادین ساخته اند و به آن چنان میبالند گویی که انتخابات و همراه آن مردم سالاری دینی دارای واقعیت اند.

همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، احمدی نژاد اخیرا دست به مصادره گفتمان آزادی و دمکراسی زده است و از نیاز انسان به آزادی برای رسیدن به کمال داد سخن میدهد. معلوم است که دلباخته مهدویت از کدام آزادی سخن بمیان میآورد، آزادی در اسلام، یعنی آزادی در تسلیم و اطاعت، در بندگی و عبودیت. بدرستی معلوم نیست که تکلیف چیست اگر کسی آزاد باشد و سرپیچی و نا فرمانی کند؟ حضرت ولایت نه تنها در منظور احمدی نژاد شکی ندارد بلکه مصادره آزادی و دمکراسی را مورد تایید و تصدیق میدهد و کارآیی آنرا تجربه کرده است. میداند که آبی ست بر آتش زیر خاکستر. با این وجود، وقتی گفتمان آزادی و دمکراسی از گلوی یک جوجه دیکتاتور تازی تبار که لومپن پا بدنیا گذارده است، خروج می یابد نمیتواند چیزی جز فریبکاری باشد. باین معنا که در خلوت بوسه بر نشیمن گاه حضرت ولایت هم میزند. در چنین شرایطی است که «قورباغه ابو عطا میخواند» مصداق پیدا میکند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر