۱۴۰۳ خرداد ۲۵, جمعه

 

بوی مرگ نظام

بمشام میرسد!


نزدیک به نیم قرن از حکومت دین در کشور ما میگذرد و متولیان دین اسلام، آخوند، فقیه و طلبه برخاسته از حوزه های علمیه، همچنان برتمامی عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قضائی، دستگاههای بروکراسی دولتی و نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی، نیز بر هنر و ادبیات و رسانه های اینترنتی، سلطه بی چون و چرای خود را استحکام و تداوم بخشیده اند. اما، پس از 45 سال، از حکومت آخوندی، بوی مرگ نظام بمشام میرسد. اگر چه، کمتر کسی هست که بتواند زمان مرگ و یا چگونگی و کیفیت آنرا از پیش تعین کند. با این وجود، کمتر کسی هست که انتظار پایان نظام را در آینده ای نزدیک نداشته باشد.

درپی این تحول و دگرگونی چه خواهد آمد، بیش از هرچیز بسته به اینکه چگونه و تحت چه شرایطی از این نظام عبور میکنیم، با شرکت همگانی، در آرامش و متحد، با هدفی مشترک؟ از ستیز و بد و بیراه بیکدیگر باز ایستاده و به آینده ای تابناک اندیشیده ایم، آینده ایکه نسلهای بعدی بتوانند فراتر روند در ساختن جامعه ای نوین بر بیناد زن زندگی آزادی، گرایشی و یا بهتر است بگوئیم، اندیشه ای پرورش یافته در دل  دوران تاریکی و سیاهی، دورانی که در حکومت مقدس اخوندی، انسان، بویژه زنان را، همچون بنده و رعیتی میدیدند که بمانند گوسفندان سر بزیر افکنند و بع بع کنان براه خود ادامه میدهند. حال آنکه نظام ولایت، نیز، نیروهایی را در درون خود پرورش داده، خصم آشتی ناپذیر یکدیگر که سرانجام بنفی و نیستی آن از صحنه تاریخ میانجامد، پروسه ای مبنی بر اصل دیالکتیکی که تغییر و تحول برخاسته از رشد نیروهای متخاصم در درون و مبارزه آنها که صرورتا به پیروزی نیروهای نو بر کهنه میانجامد. واقعیتی که در گذار از دوران شاهی، بجای اینکه به پیش برویم بدوران گذشته باز گشتیم، اما، با سرنوشتی متفاوت، پیروزی کهنه و خرافه نگری خصم آشتی ناپذیر رشد و رفاه و لذت بشری.

تا اینجا، پس از 45 سال حکومت آخوندی، بنظر میرسد که نظام ولایت فقیه، برغم پستی و بلندیهای بسیار، آخوند خامنه ای، همچنان، نه بحکومت، بلکه بخدائی خود ادامه میدهد، خدائی که تا کنون پس از گذشت 2500 سال تاریخ شاهان؛ مثل اش هنوز زائیده نشده است. باطراف جهان بنگر، کدام نقطه جهان را میتوانی نشان دهی که فردی، به هر نامی، 35 سال بدون وقفه بر یک جامعه حکومت کند، اخوندی که خود نخستین کسی بود که بعدم شایستگی خود برای اشغال جایگاه ولایت فقیه اعتراف کرد. از آن پس، اما، با تکیه با دانشی که از حوزه و در دامن مجتهدین دیگر کسب کرده بود، زمینه مطلق سازی حکومت آخوند را فراهم آوره و چنان بدان دلبسته است گویی که هرگز از منبر قدرت آماده نیست که با پای خود فرود آید. شاید هم که حق با اوست. چون، تا کنون کوچکترین نشانی از کهولت در او مشاهده نکنی. این است که کسی نمیتواند از پیش بگوید در چه زمانی آخوند خامنه ای از منبر قدرت فرود آید.

مرگ آخوند ابراهیم رئیسی و برگزاری انتخابات بمنظور برگزیدن رئیس جمهور جدید، بگونه ای برگذار گردید، گویی که اتفاق و یا حادثه ناگواری بوقوع نپیوسته است. هیچ چیز از سر جای خود تکان نخورد. لحظه ای وقفه در گردش و مدیریت جامعه؟ هرگز. ثبات و آرامش در جامعه همچون همیشه بر قرار و نیز، سکوت و سکون. همچنانکه ولی فقیه در سخنانش در مراسم مرگ آخوند رئیسی، به تداوم، ثبات و آرامش و امنیت اشاره کرد که جای هیچ نگرانی نیست و همه چیز بروال عادی خود ادامه دهد و داد.

بسیاری از تحلیلگران وضع موجود، انتخابات رئیس جمهوری را بطور خیلی جدی، بعنوان یک ساختار سیاسی مورد بحث قرار میدهند، چنانکه گویی بین انتخاباتی که در یک حکومت دینی برگزار میشود، چندان تفاوتی ندارد با انتخابات سیاسی دیگری که در سراسر جهان برگزار میشوند. زیرا که، انتخابات در سراسر جهان از انگیزه ای بر میخیزد اساسا سیاسی، کسب قدرت بمنظور برقراری نظم و امنیت و اداره جامعه و تداوام آن تا مرزی که قانون تعین میکند. حال آنکه، انتخابات، در حکومت دین نه تنها یک کنش سیاسی ست و در پی کسب قدرت و تداوم آن بلکه کنشی ست دینی بر خاسته از باور و ایمان به حکومتی برساخته بر اساس میل و اراده الله. باید توجه داشت که انتخابات در حامعه ایکه دین درموجودی بنام آخوند، که بر جامعه حاکم است، تبلور مییابد، تنها میتواند در خدمت تداوم حکومت الله قرار گیرد.

در 45 سال گذشته ما شاهد چندین دوره انتخابات در سطح رئیس جمهور و مجلس اسلامی بوده ایم. آیا میتوان تغییر و تحولات یکدوره را با دیگر دوره ها مقایسه نمود؟ شاید بتوان یکدوره را مشخصا مثال زد، دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی. آنهم نه بخاطر آنکه توانست خواست و میل و اراده ولایت فقیه را نادیده انگارد، و ریاست(سیاست) را مستقل از ولایت(دین) نماید بلکه بعکس، ریاست را هر چه بیشتر وابسته به ولایت فقیه و بازتابنده اراده او نمود و زمینه استبداد مطلق دین و قدرت را بوجود آورد. در نتیجه، همچنانکه، سقوط هلیکوپتر رئیس جمهور تغییری را سبب نگردید، انتخاب رئیس جمهور جدید هم بعید بنظر میرسد که چیزی را بنفع جامعه، بنفع مردم مصیبت زده، بنفع آبادانی کشور و رفاه و آسایش عمومی تغییر دهد. اگر در این زمینه در این 45 سال گذشته ساختار دین و قدرت، اندکی بدانها توجه کرده بود، روشن است که امروز جامعه در فقر و مصیبت ونکبت در حال غرق شدن نبود.

انتخابات ریاست جمهوری، در حانی صورت میگیرد که هم اکنون میتوان تخمین زد که اکثریت جامعه در یافته اند که مصادره نهادهای دموکراسی، مثل ریاست جمهوری، مجلس، شورای نگهبان و یا شورای مصلحت و بسیاری از شوراهای دیگر، پوششی هسند بر آنچه که بر اساس شریعت دین اسلام باجرا درآمده و در میآید، قانونی در شإن انسان، در 1400 سال پبش از این، نه براساس قانونی برخاسته از عقل و اندیشه انسان امروز، انسان آزاد و خود آئین. روشن است. در نظامی که رهبر آن اراده اش فرا قانونی ست، مجلس قانونگذاری و ریاست جمهوری، هر برنامه و یا لایحه مهمی بتصویب میرساند، باید  مورد تایید شورای نگهبان قرار گیرد، شورایی که اعضای آنرا ولایت فقیه بر میگزیند. این بدان معناست، نهادهائیکه حکومت آخوندی از نظامهای دمکراتیک مصادره کرده است، در نهایت بازتابنده اراده ولایت فقیه اند نه اراده مردم، اراده ایکه بازتابند اراده الله، خداوند یکتا و یگانه است، خداوندی که جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری چیز دیگری نخواهد.

آنچه آمد، شاید بتوان مختصرا چنین بیان کرد که ساختار نظام ولایت فقیه، در واقع، بازتابنده وحدت دین و قدرت است، پدیده ای که دراروپا در قرون وسطی ظهور یافت، دورانی که کلیساها حاکم بر جامعه بودند و بازتابنده نا آگاهی بشر به ماهیت خود و جامعه ای که در آن زندگی میکرد. درست است که نظام بلحاظ زیر بنائی و دستیابی به تکنولوژی مدرن، از کامپیوتری گرفته تا الکترونیکی و دیجیتالی به پیش رفته است. اما، خوب بود نگاهی هم به روی بنا هم بیافکنیم. آیا میتوان بازتاب روابط زیربنائی را در روبنای فرهنگی، در شیوه اندیشه و تولید هنرو ادبیات ئ تظام سیاسی مشاهد نمود؟ اگر بوی مرگ نظام بمشام میرسد بدلیل ظهور بدیل نظام زن زندگی آزادی، آرمانی نفی کننده، خرافه گرائی و ارزشها و باورهایی، بر امده از توهمات و موهوم پرستی، برآمده از تعصب و تبعیض و خدا پنداشتن خویشتن.

اگر بوی مرگ نظام بمشام میرسد بدلیل عمیق شدن شکاف بین ارزشها و باورهای دینی ست، با روابط زیر بنایی. یعنی که باورها و ارزشهائی که تمامی اهرمهای مالی و فرهنگی را برای توسعه و انتشار فرهنگی بکار میگیرد، در تضاد با شیوه زندگی در دوران معاصر. اما، با تمام ید و بیضایش، نظام در مبارزه با "رپرها،" با موزیک و هنر و نفوذ انها در رسانه های اینترنتی با ضعف روبرو شده است در تداوم و باورها و ارزشهای دروغین مقدس. در پیشروی، تردید مدار، در این مسیر، لحظه ای هم فرا میرسد که واقعیت عاشورا و بسیاری از افسانه های دینیبر ساخته دینمداران شیفته بازگشت بدوران رسالت، بطور افزاینده ای مورد شک و تردید قرار میگیرد. در چنین شرایطی ست که نباید چندان نگران بود که چه چیزی جانشین باور به تسلیم و اطاعت  و فرمانبری و یا تقلید و تبعیت میگردد. چرا که زیرا ساختهای باور باحکام و شریعت اسلامی بطور روز افزونی بی اعتبار گشته اند . بعبارت دیگر نیروهای اپوزیسیون باید همیشه آگاه باشند که وارد مبارزه با اژدهایی میشوند دارای دو سر: دین و قدرت. تنها با کوبیدن هر دو سر است که میتوان اعلام پیروزی کرد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۳ خرداد ۲۲, سه‌شنبه

  

انتخابات و  

فرو افتادن چماق سنگین دین

از دست آخوند!


سر انجام سیرک برگزاری مراسمی که حکومت اخوندها "انتخابات" مینامند بپایان رسید. اینبار بر خلاف انتخابات  در گذشته ، به تایید و تصدیق و مشاهدات زندگان، حکومت آخوندی در کوبیدن به طبل پیروزی کمی شک و تردید و شاید هم ذره ای شرم ازخود نشان دادند اگرچه، ادعا کردند که برغم تمامی کارشکنی های "دشمن"(مثل همیشه) بیش از 40 درصد مردم در مراسم انتخابات شرکت کردند و تنها 60 درصد مردم ترجیح دادند که از شرکت در سیرک انتخابات آخوندی خود داری کنند. اما، این سبب نشد، که حاکم مطلق بر جامعه، ولایت فقیه، آخوند خامنه ای، 40% شرکت مردم در مراسم انتخابات را یک "جهاد" نخواند، کنشی همراه جنگ و خونریزی بر علیه "کفار،" آنان که با باورهای دینی بمعنای باورهای تهی از شک و تردید به جهان هستی و وظایفی که الله برای بشر تعیین و تعریف کرده است نگریسته و یا اصلا با اصل واصول یکتا پرستی بیگانه اند. آخوند خامنه ای انتخاباتی را جهاد میخواند که مردم در سراسر کشور بی میلی و بی اعتنایی، اگر نه تنفر و بیزاری، خود را نسبت به نیم قرن حکومت اسلامی، بنمایش گذاارده اند.

 

اگر بخواهیم قدری فهم خود از سخنان آخوند خامنه ای، بویژه بکارگیری واژه جهاد در توصیف شرک 40 درصدی مردم در انتخابات عمیقتر نمائیم، دریابیم که واژه جهاد، هر گونه که آنرا  تعریف و توصیف نمائی، مفهومی ست اساسا دینی، کنش و تخیلی ست بیانگر فدای هر انچه که باورمند دراین جهان بر آن مالکیت دارد و از آن لذت میبرد، از جمله فدای جان و زندگی. یا پذیرش شهادت در راه دفاع از توحید و نبوت و امامت، بیک پاداش ابدی در آن جهان دست خواهی یافت: ورود به بهشت  و تا ابد در کنار فرشته های همیشه باکره زندگی کردن.

 

در اینجا، چندان روشن نیست که آیا منظور آخوند خامنه ای از کفار آن 60 درصد از مردمی هم هست که از شرکت در مراسم انتخابات تف لیسان آخوند خامنه ای امتناع ورزیدند و یا منظور دیگری را میخواهد بیان کند. آخوند خامنه ای همانجا که انتخابات را یک جهاد خواند، خود بیدرنگ این سوال را مطرح کرد  که چرا شرکت 40 درصدی مردم را جهاد میخواند. پاسخ وی بدان، مثل معمول، آن بود که دشمنان نظام، امریکا، انگلیس و اسرائیل مدتها ست که ماشین تبلیغاتی خود را بکار آنداخته تا مردم را بعدم شرکت در انتخابات تسویق و ترغیب کنند. اما، موفق نشدند انتخابات را از رونق بیاندازند. آنچه آخوند خامنه ای مبهم میگذارد آن 60 اید درصدی ست  که از شرکت در مراسم انتخابات خود داری کردند، که آیا انها بخشی از  کفار بحساب میآیند یا نه؟

 پس شرکت 40 درصدی مردم در انتخابات، از منظر ولایت فقیه، دارای اهمیت و مفهوم عمیقتی تری از آن 60 درصدی ست که از ریختن رای خود در صندوقهای رای خود داری کردند.

 

ولی فقیه، آخوند خامنه ای، هنگامی به پایان مراسم انتخابات واکنش نشان داد که در حال غرص سه درخت در روز درختکاری بود (15 مارچ)، انتخاباتی که بیش از 6 ماه هر فرصتی که بدست آورد همراه تمامی امامهای جمعه، و بیشماری از طلبه ها و آخوندها در اقصا نقاط کشور، مردم را به شرکت در انتخابات فرا خوانده و در باره اهمیت و تاثیر آن د ر زندگی اجتماعی از هیچ در یغ نکرده بود. تاثیر حیرت آور نتایج انتخابات، گویا  ولی فقیه، آخوند خامنه ای را از رویایی عمیق خارج ساخته بود.

 

در دورانی که حوزه های علمیه قم برهبری امام خمینی بقدرت رسیدند، آخوندها فکر میکردند اگرچه باورهای دینی و علوم فقهی پاسخگوی تمام نیازهای اجتماعی و انسانی ست، با این وجود، مصادره نهادهای دموکراسی غربی، همچون قانون اساسی، سه قوای مجزا و مستقل از یکدیگر بعبارت قوه مجریه و قاتونگزاری و قضائیه میتواند خصلت کهنه و پوسیده قواعد و مقررات شریعت اسلامی برخاسته از آداب و رسوم ویژه دوران بیابانگردی را تزئین نموده و جهانیان را شیفته الگوی اسلامی جامعه ای نوین نماید، جامعه ای آسوده از دروغ و تقلب و جنایت و دزدی و کشتار، جامعه ایکه انسانها را از اسارت در ملزومات زندگی مدرن رها خواهد ساخت.


بعبارت دیگر، آخوند خامنه ای، بدون آنکه بخواهد، نا خواسته بواقعیتی اعتراف میکند که نشان میدهد که او بدان آگاه نیست. تناقض و تضادی که در آنچه بزبان میراند و آنچه که در عرصه عمل بمنصه ظهور میرساند. مثلا، او حتی یکبارهم به وجود 60 درصد  مردمی که در مراسم انتخابات شرکت نکرده بودند رجوع نکرد، گویی که آن 60 درصد از جمعیت کشور دارای وجود خارجی و یا شهروند جامعه نیستند. حتی حاضر نشد گمان و فرضیه ای ارائه دهد توضیح دهنده عدم شرکت مردم در مراسم انتخابات، گویی سکوت و نادیده انگاشتن واکنش منفی مردم به انتخابات بزودی بدست فراموشی سپرده میشود و معنا و مفهومی را به حضرت ولایت انتقال نمیدهد که در شیوه حکومت اسلامی نظری دو باره افکند. آخوند خامنه ای، خود بیش از هر دشمن دیگری ثابت کرده است با ابزار احکامی که 1402 سال پیش از این الله به پیامبر برگزیده اش انتقال داده است، نمیتوان در مدیریت یک جامعه مدرن در قرن بیست و یکم بکار برد.

 

حال، اگر به در صدهای شرکت کنندگان در مراسم انتخابات، از منظر کارشناسان و نظر دهندگان دیگر بنگریم، بعضا، تعداد شرکت کننده در انتخابات را تا 10درصد تخمین زده اند که نزدیکتر بواقعیت و باورکردنی ست. واقعیتی که هر رژیمی را مایوس و نا امید میکند. حال آنکه حکومت اخوندی، حکومتی ست که نه شباهتی بحکومت هایی که تا کنون در تاریخ ظاهر شده اند دارد و نه حتی شباهتی خواهد داشت با حکومت هایی که ممکن است در اینده بظهور درآیند.

 

واقعیت آنست که در تمام کشورهای جهان، یک رهبر همچون آخوند خامنه ای نخواهی یافت که همزمان هم تبلور دین باشد و هم تبلور قدرت. او نه تنها تبلور علم اجتهاد و یک مرجع دینی ست، یک رهبر سیاسی و فرمانروای تمام نیروهای اجرائیه از سازمانهای انتظامی و اداری گرفته تا دستگاهای بروکراسی دولتی، نیز، هست. مثلا، در دوران شاه، همگان آگاه بودند او از زبان قدرت سخن میگوید، از زبان شاه، قدرتی که از پدر بارث برده بود. این بدان معناست، آخوند خامنه ای، در جایگاهی در جامعه قرار گرفته است که کشیش های قرون وسطی، در دوران تاریکی و جهل و نا دانی قرار داشتند، جایگاهی بازتابنده وحدت دین و قدرت. آخوند خامنه ای از یکطرف عبا به تن و عمامه بسر دارد و دست پرورده حرفه دینداری در حوزه های علمیه ست و بازتابنده اخلاق تقوا و پرهیزکاری، از طرف دیگر، فرمانروای تمامی نیروهای قهر و خشونتبار نظامی و انتظامی است که تنها بکار انتقام ستانی میخورد و بس. در واقع، نظام اسلامی حکومت خود را با انتقام ستانی از حکمرانان پیشین آغاز نمودند.

 

روشن است که مبارزه با نظامی که هم ساختار قدرت را تحت سلطه خود دارد و هم ساختار دین، باورها و ارزشهایی که ساختار قدرت با اکثریت جامعه مشترک است، ساختاری که نمیتوان بسادگی یکی را از دیگری جدا نمایی. این دوگانگی در ساختار حکومت آخوند مبارزه با آنرا دشوار و پیچیده مینماید. بدرستی معلوم نیست که گفتمان نفی قدرت میتواند واقعیت یابد بدون گفتمان مردود شمردن دین و یا بخشی از آن. بقای حکومت آخوندی را باید به ماهیت دینی آن نسبت داد. البته آن لحظه فرا خواهد رسید که بدون بی اعتبار ساختن گفتمان دینی نمیتوان ساختار قدرت آخوندی را بر انداخت.

 

تردید نمیتوان داشت که حکومت آخوندی در این 45 ساله چندین بار مراسم گوناگون انتخابات را راه اندازی کرده است، تنها بآن دلیل که نشان دهد اصل و اصول دین اسلام چنان انعطاف پذیر است که میتواند نهادهایی بیگانه، همچون حکومت بر اساس میل و اراده مردم، تبلور یافته در قانون اساسی با ابزار انتخابات و استقلال نیروهای اجرائیه و قانونگزاری و قضائی را همچون فرزند خوانده ای بپذیرد. بسیاری از سیاست پیشگان و کارشناسان علوم اجتماعی علاقه داشتند که حکومت آخوندها در این مورد بموفقیت برسد و جوامع اسلامی را از فقر و نکبت و استبداد نجات دهد. کارشناسان غربی در این فکر بودند که حکومت آخوندی همان راهی را طی میکند که کلیسا برهبری پاپ و کیشیشان در قرون وسطی طی کرد، چنانکه کیش اسلام و مسیحیت بکسان به جهان هستی مینگرند.

 

چنین تحلیلی معلوم است که از عدم شناخت اصل و اصول اسلام برمیخیزد، بویژه از بخش آخوندی و یا شیعی آن و تا حدودی، نیز، از نا آگاهی به یگانگی و یکتایی دین و قدرت و یا وحدت شمشیر و شریعت که از ویژهگیهای دوران رسالت است و خلافت راشدین. این بدان معناست که آگر پس از گذشت 45 سال، حکومت آخوندی توانسته است با مصادره نهادهای حکومتهای دمکراتیک غربی، نه تنها مردم بومی ایران را بفریبد بلکه جهان غرب را هم مردد و سرگردان نماید. حال آنکه واقعیت آن است که قدرت واقتدارگرایی در ذات الله و انچه در قران بیان کرده است نهفته است. الله، عقل غایت و نهایی، انسان را خلق نکرده است که خود را جانشین  و یا رقیب خود بنماید و ادعای خدایی بکند. این است که الله، اصل و اصول اسلام را اگر روشن و باختصار بیان کنیم بر سه اصل بنیانگزاری کرده است، تسلیم اطاعت و فرممانبری، اصولی که در واقع در مرکز گفتمان الله در قرآن از آغاز تا آنتها قرار گرفته است.

 

این بدان معناست، عدم شرکت مردم در مراسم انتخابات حکومت آخوندی، از واقعیتی حکایت میکند که کمتر اندیشه گری بآن آندیشیده است. 45 سال تجربه حکومت آخوندی، اگر نه همه رای دهندگان، بی تردید، بخش بزرگی از مردم را بفریب حکومت اسلامی آگاه ساخته است، آگاه که شرایط دشوار و خوارکننده وحقارتبار امروز ناشی از تسلیم به خرافه اندیشی و اطاعت از احکام حقارت آور شریعت اسلامی و فرمانبری از فرمانراویی است که غرق در نابودسازی و غارت و چپاول اموال بی باوران، کافران و منافقان و مشرکان است و همچنین، پیوسته در پی پیاده سازی قواعد و مقررات قصاص و زنا و سنگسار و سرقت و قتل نفس، و یا بازگشت به قواعد و مقررات بیابان نشینان در درون و استخدام مزدوران برای گسترش و توسعه اسلام در کشورهای بیرون.

 

 ممکن است که علت عدم شرکت بیش از 80% مردم را خروج از فریب حکومت دین دانست، بسی بسیار خوشبینانانه تلقی شود. اما، همین بس که بخشی از آنان آموخته باشند، که تمامی نکبتها و مصیبتها و فقر و گرسنگی که ملت ما با آن روبرو شده است از دینی بر میخیزد که آخوند قدرتمند، همچون پتکی سنگین بیش از 45 سال است که بر سر ملت فرود میآورد. این پتک سنگین را وقتی میتوانیم از دست آخوند خارج سازیم، که بساط دین را در عرصه اجتماعی برچینیم و در عرصه خصوصی مورد عشق و علاق خود قرار دهیم. پروسه ای ساده که میتواند بدون هیچگونه خشونتی بانجام برسد. کنشی که ناقوس پایان حکومت آخوندی را بصدا در میآورد.

 

فیروز نجومی

firoz  nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۳ خرداد ۱۸, جمعه









دین زدگی!





 

زمانی بود که انقلابیون، بویژه چپگرایان، بر آن بودند بمنظورایجاد یک تحول و دگرگونی اجتماعی، نخست یاید بدانیم که جامعه در چه مرحله ای از رشد و تکامل نیروهای تولیدی قرار گرفته است. تا بتوانیم با اتحاد با نیروهای مختلف، اما، با منافعی مشترک، نظمی نوین را بجامعه معرفی نمائیم. روشن استکه، معیارهای فهم جامعه و استراتژی و تاکتیک تغییر و دگرگونی، امروز، حداقل، در جامعه ما، بسی بسیار متفاوت است با معیارهایی که در گذشته برای فهم جامعه و تغییر ساختار آن بکار گرفته میشد. از زمان فروپاشی جامعه در دوران شاهی، آیت الله های مقدس انقلابی، بجای آنکه راه رشد و تکامل مادی جامعه را در پیش گیرند و به رفاه و آسایش مردم بیاندیشند، جامعه ای را برپا ساختند براساس ارزشها و باورهای دین اسلام، زائیده دورانی که عربهای صحرا نشین، بلحاظ جایگاهشان در تمدن بشری، در دوران طفولیت خود بسر میبردند. در نتیجه زیاد بیراه نرفته ایم، اگر جامعه خود را پس از گذشته 45 سال سلطه دین و متولیان آن، آخوند و فقیه برخاسته از حوزه های علمیه، جامعه ای دین زده بنامیم، مرضی که اندیشه ها را مورد حمله قرار میدهد، آنها را دچار کوتاهی و نا توانی سازد، دچار تعصب و غیرت. مرضی که در دل، تاریکی و  بجشم کوری آورد. پس از گذشت 45 سال حکومت آخوندی، آیا میتوانیم لحظه ای بجامعه ای بیاندیشم که سخت در گیربیماری دین زدگی بوده است؟  

 

منظور چیست؟ جامعه ی دین زده ، جامعه ای ست که دین همچون ویروسی سمج و پر توان به بافت های درونی جامعه، حمله ور شده و به ضعف و رنجوری میکشاند. دین زدگی، بر تمامی اعضای جامعه و نهادهای آن، سلطه مبافکند و نارسائیهایی را در گردش عادی آنها ایجاد میکند. در جامعه ی دین زده، الله حاکم است و ضرورتا هرچه که با الله در ارتباط است، دارای اهمیت و ارزش است، از جمله تقلید و تبعیت، تسلیم و اطاعت ، بندگی و فرمانبری. حال آنکه، آنچه انسانی و در ارتباط با انسان است، بویژه اگر شامل ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی شود، بی ارزش میشود و ناچیز، مثل حق نه گفتن، حق برگزیدن، حق آمیزش جنسیتها، حق متفاوت و حق دگر باش بودن، و بسیاری از حق و حقوقی که بدان عمل میکنیم، بدون اعتنا به عوامل قدرت.

 

در جامعه دین زده، آنچه الله میخواهد، بنده مطیع و فرمانبر است نه انسان مستقل و آزاد. بنده، دربند است و باید از جستجو و شناخت خود سر باز زند و تنها الله را بجوید. بنده، باید احکام الله را بگوش گیرد و در وجود الله کوچکترین شک و تردیدی بخود راه ندهد. در جامعه دین زده، انسان آزاد، فریفته ی ابلیس میشود و در بدعت و آفرینش با او به رقابت بر میخیزد. الله انسانی را که از جستجوی او باز ایستد و به جستجو و شناخت خود برخیزد نفرین میکند، و او را مشرک، کافر و منافق میخواند. در کدام نقطه این جهان شنیده اید که در تظاهرات و اعتراضات خیابانی چشمهای بینای معترضین را هدف قرار میدهند و آنها را از بینائی یک چشم محروم و بر جسم و روان انسان صدمه ای چنین جبران ناپذیر وارد میسازند، تنها بدلیل مخالفت و نه گویی؟ این عدالتی ست بر خاسته از جامعه ایکه دچار بیماری دین زدگی است، سلطه ی بی چون و چرای  دین مقدس و مبین شریعت اسلامی.

 

جامعه ی دین زده، مثل جامعه ما، جامعه ای ست که در آن شان انسان تنزل می یابد. انسان کوچک و خوار و صغیر میشود. ظاهر بین و ظاهر پرست میشود و سطحی نگر و ساده اندیش. نه توان تفکر دارد و نه نیروی تعقل و خرد ورزی. در جامعه ی دین زده، گذشته است که بر حال و آینده حکومت میکند. یعنی که جامعه نه در سوی آزادی بلکه بسوی اسارت و بندگی انسان حرکت میکند و با زمان و "آنچنانی زمان" به دشمنی میپردازد. 

 

در جامعه ی دین زده، خداوند یکتا و یگانه، الله، از بیخ آسمانها بزمین میآید. در حالیکه شمشیر به یک دست دارد و شریعت به دست دیگر، فرا میخواند بندگان خود را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، که بدانید که من هستم و بجز من هیچ خدای دیگر نیست و در برابر احکامی که از ماورا فرستم، سر تبعیت و عبودیت فرود آورید و از چند و چون خود داری کنید. حال جا دارد که بپرسیم آیا آخوند امام خمینی و جانشین او، آخوند خامنه ای، همچون الله، از بندگان خود سکوت و خاموشی و یا تسلیم و اطاعت و فرمانبری مطلق میطلبد؟ پاسخ مثبت است. چون دین زدگی، جامعه ما را چنان بیمار ساخته است، که اگر همچنان به پیش برود ممکن است با خطر مرگ هم روی در روی گردد. اگر جامعه ما، مبتلا به بیماری دین زدگی نبود، آیا آخوند خامنه ای میتوانست به تمامی مردم کشورهمچون بنده گان خود بنگرد؟ کدام بنده را تا حالا دیده و یا شنیده اید که ولایت فقیه، آخوند خامنه ای را مورد سوال قرا بدهد، بپرسد و بجوید و آگاه شود؟ هرگز. مگر تا کنون کسی توانسته است با الله، آفریننده دو جهان سخن بگوید و صدای او را شنیده باشند. همین چندی پیش بود، دانشمند الله پرست روشنگرا، آقای دکتر عبدل کریم سروش، زمانی سوگلی حکومت آخوندی، ادعا کرد که وحی بر ساخته ذهنیات پیامبر بود و در دوران تب و التهاب درونی باو الهام میشد، خود تفکری نو که واکنش آیت الله سبحانی را از درون حوزه برانگیخت و هم واکنش تکنوکرات، عبدالعلی بازرگان از بیرون. آیت الله ،البته، بر موضع سنتی حوزه ای تاکید کرد و سخن گفتن الله با پیامبر برگزیده خود را یک واقعیت میخواند. آقای بازرگان هم بر سخنگویی الله تاکید میکند، بآن دلیل که قران را بازتاب علم و دانشی میداند که نوع بشر در آینده بدان خواهد رسید.

 

پس از تحمل 45 سال حکومت دین، بسیاری باور ندارند که مبتلا به بیماری دین زدگی هستند. چون، تاثیرات خسارتبار آنرا در زندگی روزمره، بعنوان مثال در کاهش روزانه ارزش پولی که در برابر عرضه نیروی کار مشاهده میکنند، اما، نه بعنوان پدیده ای بیگانه و غریب بلکه پدیده ای، اشنا بدرد فزاینده ان. بعبارت دیگر، گرانی هر روز در حال صعود است. این واقعیتی ست که کمتر کسی پیدا میشود در فهم آن دچار لغزشی شود. اما، آنچه مشاهده آن دشوار است رابطه دین و بااور و ارزشهای دینی با صعود قیمتها در بازار است. اما، بعید بنظر میرسد ماورای فهم نسل امروز باشد.

 

واقعیت آنستکه نسلی که امروز نظام در کف خیابان با آن روبرو است، نسلی ست شجاع  و دوستدار زندگی، پر از شادی و طرب، سراسر شور و هیجان. بلحاظ سنی نسلی ست که از آغازین لحظات ورود بزندگی، در دامن حکومت دین پرورش یافته اند. این نسل است که هنجارهای دینی را دائم زیر پا میگذارند و به آنها تن نمیدهند، نسلی که در برابر سلطه دین مصونیت یافته اند. چون زود به تجربه در یافتند که باور بارزش های دینی، باورهائی ست برخاسته از زندگی در 1400 سال پیش از این. نسلی که میتوان آنرا خالق جنبش زن زندگی آزادی خواند، تا کنون بیش از 500 چشم به جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی عرضه کرده است. حکومت مقدس دین، نفی و دشمن آشتی ناپذیر خود، نسل نو را در درون خویش پرورش داده است. حکومت ولایت فقیه بدست همین جوانان هستند که روانه زباله دان تاریخ میشوند. حقیقتی که دیر یا زود بواقعیت خواهد پیوست.

 

این بدان معناست، بعید بنظر میرسد جنبشی، بتواند موفقیتی در مبارزه با حکومت اخوندی بدست آورد اگر از در امیختن مبارزه بر علیه ساختار قدرت را با مبارزه بر علیه ساختار دین آخوندی اجتناب ورزد. که در واقع نمیتوان به براندازی نظام سیاسی برخاست بدون انکه هرگز انگشت بر روی دین اشاره روی. گویی که دین اسلام بیگانه است با جنگ و خونریزی و انتقام ستانی، غریبه با جهاد و شهادت.

 

آنچه جنبش زن زندگی آزادی را به جنبشی تبدیل میکند بازتابنده زمان خود، زمان زوال ولایت، آنست که دین ستیزی در نهادش نهفته است. زن نه امروز بلکه از آغاز هرگز نیمی از مرد نبوده است. زن مستقل و آزاد از اقتدار مرد، زنی ست در ستیز و خصومت با زن اسلامی بعنوان یک شیئ جنسی. بنابراین، برای تداوم کیش اسلام باید خط بطلان بر آن قسمت از سخنان الله کشید که در باره زن و حقیر نمودن زن بزبان رانده است. اما، ماهیت دین ستیز شعار زن زندگی آزادی، تنها از واکنش به تنزل شان زن بعنوان انسان بر نمی خیزد بلکه از دینی بر میخیزد که زندگی و هستی واقعی و ابدی را پس از گذشت از جهان هستی به جهان نیستی تجربه کنی. یعنی که نیستی را بر هستی و مرگ را بر زندگی ترجیح میدهد. مگر آخوند خمینی ولایت الهی خود را با گروگانگیری و جنگ با صدام حسین و قتل عام مخالفین آغاز نکرد؟ مگر جانشین او، آخوند خامنه ای، بگذریم از خونهایی که در گذشته ریخته است، اثر انگشتان او را در قتل عام یهودیان در اسرائیل در هفتم اکتبر سال گذته میتوان مشاهده کرد.

 

بعبارت دیگر آگر حکومت آخوندی نزدیک به نیم قرن دوام آورده است، بدان که پیوسته در سنگر دین پناه گرفته بوده است و هنوز هم. تا زمانیکه ساختار قدرت را از سلطه دین رها نسازیم، بعید بنظر میرسد که حکومت آخوندی را بعنوان یک ساختار سیاسی براندازی، اگر از درگیری همزمان با دین و قدرت بپرهیزی و از نقد و نفی دین اجتناب نمایی. متاسفانه دسترسی باعداد و ارقام و منحنی اماری نداشتم. اما، همه قرائن حاکی از آن است تحمل نقد دین هر روز در حال گسترش و عمیقتر شدن است. حال چرا در رسانه های اینترنتی نقد سیاسی را همراه نقد دینی نمیکنند. روشن است، نفی و نقد دین اسلام پیوسته قهر و خشم و خشونت را در متعصبین برانگیخته ، آفتی که باید از ساختار اسلام خارج گردد، اگر بخواهد بقا یابد در زندگی اجتماعی. اما، آنچه زن زندگی آزادی را ذاتا دین ستیز و خصم آشتی ناپذیر دین میکند، چیزی نیست مگر آزادی. چرا که آزادی در اسلام، تنزل شان بنده است. بگذریم از اینکه دین اسلام اساسا بیگانه است با مفهوم آزادی. اگر هست ازادی در دین اسلام، آزادی در بندگی است و عبودیت. درست است که بلحاظ سیاسی و نگاهداشت عموم، باید در نقد دین، بسیار مراقب بود. اما، مگر نه اینکه هر چیزی اغازی دارد قبل از آنکه عادی شود. آیا نباید نقد کلمات را توسعه داد تا بتوانیم با بیماری دین زدگی بهتر مبارزه کنیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com


۱۴۰۳ خرداد ۱۵, سه‌شنبه

 

 

 

ملت خاک بر سر شد !



 

در روز شنبه سیزدهم خرداد سال 1368 زمانیکه امام دار فانی را وداع گفت، کشور سراسر غرق در سیاه شد. حزن و اندوه بر دلها مستولی و شیون و زاری آغاز گردید. شیفتگان امام به کوچه و خیابان ها ریختند و بعادت معمول سخت بخود زنی و عزا و شیون و زاری پرداختند. در این سوگواری میلیونها مردم ناله سر دادند که : خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

 

آری این درد جانسوز، درد یتیمی، درد صغیری، درد بی کسی  و درد بدبختی بود که ملت را عمیقا رنج و عذاب میداد. ملتی که پس از دو هزار و پانصد سال تاریخ هنوز به رشد و بلوغ نرسیده و همچون کودکی نیازمند سرپرستی پدر است باید هم که در مرگ  پدر شیون و زاری مینمود و خاک بر سر خود می ریخت. چرا که امنیت و آسایشی را که در زیر سایه و در آغوش پدر احساس میکرد از دست رفته می دید. با مرگ پدر ناگهان آینده در پیشگاه ملت تیره و تار شده بود. هراس و وحشت، نگرانی و اضطراب سرا پایش را فرا گرفته بود. چرا که ملت هنوز  خود را مستقل و خود مختار و بی نیاز از سر پرستی احساس نمیکرد.

 

البته که کودک صغیر کم حافظه است و فراموشکار. همه هر چه که پدر  بوده است به دست فراموشی می سپارد. نه بد خلقی ها و نه بد اخلاقی ها و اخم و تخم ها ش به خاطرش خطور میکند، نه بیرحمی ها، نه خشونت ها ، نه بی کفایتی ها، نه دروغگویی ها، نه یاوه گویی ها، نه توپ و تشر ها و ستیزه جویی های بی منطقش. فراموش میکند که پدر چون اربابی مطلق گو و خود کام فرزندان خود را بیش از رعیتی نادان و صغیر بحساب نمی آورد. نه شماتت ها ش را بیاد میآورد و نه تهدید ها ش، نه سیلی ها ش ، نه تو دهنی ها ش و نه درد تازیانه ها ش را که بمحض ارتکاب کوچکترین اشتباهی گرده اش را زخمین و مجروح می ساخت. فرمان و امر و نهی او را،  بجا یا نا بجا مبنی بر باید این و نباید آن باشی و در نتیجه پایمال شدن امیال و آرزوهایش و زیست بنده وارش از خاطرش زدوده میشود. وقتی پدر به بستر مرگ میافتد، همه بدیها و زشتیها از ذهن کودک فرار میکند. از تنفر و نفرتی که باو داشته است حتی احساس شرم و گناه میکند. هر چه احساس تنفر و نفرت نسبت به پدر در زمان زندگیش بیشتر، احساس شرمندگی و گناه هنگام مرگش نیز بیشتر. باین دلیل تنفر و نفرت جای خود را به عشقی میدهد که تب ش بوجود ملت آتش میزند، جانش را می سوزاند. باین دلیل ملت وقتی جنازه پدر خمینی را به گورستان بدرقه میکرد، یک صدا ناله سر میداد که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد

 

اما در سالروز مرگ پدر ملت بد نیست نظری هرچند کوتاه به کارنامه ی این پدر که این گونه ملت در مرگش غرق در حزن و اندوه فرو رفتند، اندازیم، به آن امید که درد و غم بی پدری را به فرصتی برای رسیدن به رشد و بلوغ و کسب استقلال و خود مختاری مبدل سازیم و بجای عزا و سوگواری به پایکوبی و شادی بپردازیم.

 

این پدر وقتی در بهمن ماه 1357 بر دوش ار فرانسه به ایران وارد شد، مردم همچون فرزندانی که از غیبت پدر سال های طولانی محروم بوده اند، هر چه که در دست انجام داشتند بزمین گذاردند و غرق در شادی و سرور به استقبال او شتافتند. با اطمینان و اعتمادی که به تقدس و زهد و فضیلت، پاکی و سادگی و خاکی بودن خصلت وی داشتند، سرنوشت خود را در کف او نهادند. امید باو بستند و همه قدرت را باو سپردند که درخت نو نهال آزادی را آبیاری نموده و بارور سازد؛ که حقوق اساسی و انسانی آنها را که بوسیله شاهان سفاک و ستم پیشه پایمال شده بوده است، به آنها باز پس گرداند؛ که آزادی بیان و عقیده را بمثابه جزء لاینفک حقوق انسانی به رسمیت شناخته و تحت هیچ بهانه ای آنرا زیر پا نگذارد؛ که اراده ملی را حاکم و همه احاد و افراد را در مقابل تبلور آن، یعنی قانون برابر سازد؛ که همچون گذشته بی دلیل و موجب مردم را دستگیر و بدون دفاع و محاکمه، متهم و محکوم ، تنبیه و مجازات و شکنجه نکند و سپس بدار و جوخه های اعدام نسپرد؛ که کمبودها را از نان و آب گرفته تا خانه و کاشانه، بر طرف سازد؛ که فقر و محنت از بیخ و بن بر کند؛ که ثروت، منابع ملی،  در آمد و فرصتها را عادلانه توزیع نموده و در راه بهبود زندگی ملت بکار گیرد و حساب و کتاب آنها را به گونه ای شفاف و بدون خدشه در خدمت مردم نگاه دارد و سرانجام نظام عشق و دوستی و صلح و صفا را بر قرار سازد.

 

اما چیزی نگذشت که این پدر، ریاکار و مکار، حیله گر و نیرنگ زن از کار درآمد؛ بزودی کاشف بعمل آمد که او از برای چیز دیگری آمده است؛ که آمده است  حکومت دین را بر سراسر جهان مستقر سازد؛ که حکومت آسمانی و ملکوتی را در ادامه رسالت پیامبر اسلام بنیان گذارد، با کفر و باطل بجنگد و با عجب و خود بینی، یعنی با تکبر و استکبار جهانی در افتد؛ که او را خدا شخصا به مسند قدرت نشانده است، نه مردم؛ که او از برای تحصیل رضای خدا آمده است نه خشنودی مردم، که او از طرف خدا ولایت دارد؛ که او در برابر خدا مسئول است و نه در برابر مردم؛ که مردم خود فاقد شعورند که سرنوشت خود تعیین و بر سرزمین خود حکم رانی کنند؛ که آنها مقلدند و نادان و نابینا. رهرو آنها مجتهدین هستند و آیت الله ها و حجت الا سلام ها؛ که قانون نه تبلور اراده مردم که جلوه اراده خداست؛ که قانون کلام خدا، کتاب قرآن است که تنها قابل فهم و درک علما و مجتهدین و مدرسین حوزه های علمیه است.

 

آری امام خود را نماینده و برگزیده خدا  و عامل اجرائی اراده لایزال او نامید. باین ترتیب ملت را به تسلیم و اطاعت مطلق فراخواند و حکومت خود را حکومت مطلقه الله نام گذاری نمود. البته نه نشانی ارائه داد و نه معجزه ای آورده بود و نه دلیل و برهانی که او برگزیده خدا است. ضرورتی هم نداشت. به پیروی از پیامبر عظیم الشان اسلام،  تیغ و تازیانه بدست گرفت و به موجب کوچکترین سوء ظنی به اجرای حد و حدود الهی پرداخت. به جرم جنگ و محاربه با خدا بر چه گرده ها که تازیانه نزد و چه سر ها از تن جدا نساخت.  در بر پا داری حکومت مقدس دین در آغاز و بدون درنگ  سران ارتش شاهی را  که از سر خوش خدمتی به فرمانروای خود خیانت نموده و اسلحه های خود بر زمین گذارده و خود را تسلیم نموده بودند، بدون باز پرسی و اثبات گناه  و یا ارتکاب جرمی، در دادگاه الهی محکوم به محاربه با خدا گردیدند،  مفسد فی الارض شناخته شده و یکی پس از دیگری به جوخه های اعدام سپرده شدند. بدین ترتیب، پدر ملت با اراده ای تسخیر ناپذیر، حکومت الهی را بر اساس قهر و قدرت، خشم و خشونت، انتقام و خونریزی بنیان گذارد.

 

در حاکم ساختن احکام الهی، پس از سرکوب زنان آزاده و اسیر ساختن آنان در بند حجاب و مقنعه، سر فرزندان دلیر و انقلابی را از تن جدا ساخت. سپس سر لیبرال  و ملی گرایان و بعد به تار و مار ساختن هموطنان کرد و ترک و ترکمن و بلوچ و عرب، در چهار گوشه کشور پرداخت. ایران را بسبک شاهان جبار به ملک خصوصی خود تبدیل نمود. نظام تسلیم و تبعیت مطلق و فرمانروایی و فرمانبرداری را بر قرار ساخت. اما این آغاز کار بود

 

پدر ملت چون جادو گران، شعبده بازیهای بسیاری براه انداخت: با انقلاب فرهنگی دانشگاه های کشور را که دژ تسخیر ناپذیر آزادی و وجدان بیدار جامعه شناخته شده بود، ویران ساخت و بر  ویرانه های آن دانشگاه اسلامی را بنیان گذارد. با تسخیر لانه جاسوسی و 444 روز پذیرائی مجانی از جاسوسان، رقبای قدرت را از میان برداشت. فضای کشور را هرچه بیشتر غرق در تاریکی و خفقان ساخت، و سپس جاسوسان را صحیح و سالم ، همراه بیش از 14 میلیارد دلار تقدیم استکبار جهانی نمود. آنگاه ارتش عراق را به شورش دعوت و فتوا ی سرنگونی صدام حسین را صادر نمود. صدام که بخاک ایران تجاوز نمود و آتش جنگ را بر افروخت، پدر ملت باستقبال جنگ بمثابه یک برکت الهی شتافت و چه خوشآمد ها بجنگ نگفت.

 

در این دوران، زندگی شد جنگ و جهاد و شهادت برای تحصیل رضا و خشنودی خدا و سر بلندی اسلام. خون و خونریزی شد نشانه طهارت ، تقدس و پاکی. پدر معبد خون در بهشت زهرا بر پا ساخت و مردم را به پرستش خون وا داشت و زشت ترین خصال حیوانی نهفته در انسان از جمله درنده خویی و انتقام جویی را بیدار و به مثابه اساسی ترین ارزشهای اسلامی پرورش داد. هشت سال جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی را ادامه داد. صدها هزار نفر از جوانان کشور در خون خود غوطه ور شدند و صدها هزار دیگر مصدوم، علیل و افلیج گردیدند. اما پدر رویای تسخیر قدس از راه  کربلا را در سر می پروراند و در این راه در پی براندازی کفر و باطل نیز بود. باین دلیل بی مهابا ثروت و دارایی ملت را صرف هزینه جنگی خونین و تهی از معنا و مفهوم و رویایی نمود. حتی به قولک های پس انداز کودکان نیز رحم نیاورد. پدر دست رد بر سینه هرگونه مذاکره و پیشنهاد صلح نهاد و جنگ را ادامه داد. صدام حسین نیز چه بمب ها که بر سر مردم نریخت، چه خانه ها  و کاشانه ها، چه شهرها، چه تاسیسات صنعتی و اقتصادی که ویران نساخت. چه مردمانی را که آواره و سرگردان نکرد.

 

آنگاه ناگهان، پدر یک چرخش صد و هشتاد درجه ای زد: از سرنگونی صدام خون آشام، از برقراری نظام عدل و عدالت الهی در سراسر جهان، از جنگ با کفر جهانی، از تسخیر قدس از راه کربلا، جنگ، جنگ تا پیروزی – یعنی از یاوه های خود دست برداشت و با امضای قرار داد صلح اعلام نمود که مجبور شده است جام زهر را نوش جان کند. سپس مباشران و کارگزاران پدر ملت، شکست شرم آور را یک پیروزی شگفت انگیز برای پدر خواندند.

 

اما سفاکی و بیرحمی این پدر خونخوار به ضرب و مثال هم هرگز در نیاید. هم چنانکه بساط جنگ در حال بر چیده شدن بود، بمنظور خاموش ساختن هرگونه اعتراض و مقاومتی و سبک ساختن بار شکست مفتضحانه خویش و فرا افکنی مسئولیت، هزاران تن از بهترین فرزندان شجاع  کشور را که در زندان ها دوران محکومیت خود را به جرم مقاومت در برابر حکومت دین می گذراندند، شبانگاه از اسارت گاه ها بیرون کشیده  و به جوخه های اعدام سپرد. باین ترتیب پدر ملت دست خود را به جنایتی تاریخی آلوده و دامن ننگین حکومت دین را هر چه بیشتر ننگین ساخت. حتی جانشین خود آیت الله منتظری نیز تاب تحمل چنین بیرحمی و خشونتی که به نام دین اسلام اعمال میگردید، نیاورد و لاجرم به مخالفت و اعتراض برخاست.  اما پدر بی درنگ او را چون کهنه حیض ننگین ساخت و بجرم همکاری با شیاطین و ضد انقلابیون لیبرال و منافق و محارب با خدا از جانشینی خویش خلع نمود. گویا پدر ملت پس از ده سال کشتار جوانان و سنگسار زنان، جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی ماهیت دین اسلام را بکفایت آشکار نساخته بود که حکم قتل سلمان رشدی را بجرم اهانت به ناموس اسلام صادر نمود.

 

باید گفت که این پدر سفیه در تایید و  تصدیق نظریه شرق شناسان مبنی بر اسلام دین محمد شارلاتان، از هیچ چیز فروگذار نکرد. این پدر، نسخه ای بود از پیامبری عرب، ستیزه جو و مکار. نه تنها دروغگو و یاوه سرا بود بلکه جنایتکار و خیانتکاری بی مثال نیز و باین نام است که در تاریخ تا ابد زنده خواهد ماند.

 

سوگواری در مرگ این پدر است که تراژدی ست. نه مرگ پدر. اما شاید از سر احساس گناه، و یا از سر شرم است که اندوهگین میشویم. چرا که مسئول واقعی نه او که خود هستیم. چرا که او پدر نبود، خود او را پدر کردیم و سرنوشت خود بدست او سپردیم. باو اطمینان و اعتماد نمودیم. همه امید ها بدو بستیم و همه نیروی خود را، هر چه داشتیم در او نهادیم. هرچه او بیشتر شد خود کمتر شدیم. هر چه او را بزرگتر کردیم خود را بیشتر تحقیر نمودیم. هرچه که نداشتیم در ا او یافتیم، از غرور و قدرت تا دانش و آگاهی. سرانجام او را  به چنان  هیولایی تبدیل نمودیم که هنوز از شنیدن نامش لرزه بر اندام مان افتد و هراسناک شویم. چه او بی گناه ست. و گناهکار مائیم.  اگر این پدر جلوه طهارت و پاکی نبود چگونه میتوانستی بر او اشک ریزی؟ شاید بر این گناهکاری ست که مردم ما اشک میریختند، بی تابی میکردند، جامه خود میدریدند و بسر و سینه خو میکوبیدند؟  شاید هم در نتیجه بیداری از فریب بود که ملت حاضر به جدایی از جسد پدر در روز سیزدهم خرداد 1368 نبود و برای تیکه پاره کردنش هجوم میبردند. چون هر چه از خود در او نهاده بود، پدر داشت با خود به عدم و نیست میبرد و تهی دست رهایشان می ساخت. شاید برای تهی بودن دستهای خود بود که مردم اشک میریختند؟  به خانه ویرانی که به ارث برده بودند، به فرزندان و جگر گوشه هایی که از دست داده بودند؟ شاید که از شوق بود که ملت اشک می ریخت، شوق رهایی و آزادی از سلطه پدری بیرحم و سفاک؟ بی پدری سعادتی بود که ملت برای اولین بار تجربه میکرد. اما سعادتی که بدان ملت هنوز آگاه نبود. باین دلیل یک صدا ناله سر میدادند که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com