۱۴۰۳ آذر ۱۳, سه‌شنبه

 

 

 

حجاب

در ستیز و خصومت با عفاف!


 

علما، فقها، آیت اله ها، مجتهدین و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای از همه گونه ابزار تحقیق و تفحص بهره برده اند که حجاب را تعبیر و تفسیر، توصیف و توجیه کنند. اما هیچیک از توجیهات موجود به لحاظ عمق، معنا و مفهوم نتوانند با تشبیه زن و حجاب به مرواری و صدف به رقابت برخیزد. که ظاهرا  تشبیه ای  است ظریف و  زیبا و شاعرانه، از آن نوعی که فقها و مجتهدین را به تحسین وا میدارد و بر غرور شان میافزاید که به دینی ایمان دارند، ختم همه دینها، اسلام امامتی-فقاهتی.  

بر طبق این تشبیه، حجاب را باید همچون صدفی دانست که زن را در درون خود جای داده، از آن حفاظت و نگاهداری کند. صدف حصار دفاعی مروارید است. چنان تحت پوشش خود قرارش دهد که درنده ترین و هیولائی ترین طعمه گیر دریائی هم نتواند مروارید را شکار نموده و ببلعد و بدرون خویش فرو برد. این تشبیه نیز این معنا را، نیز، القاء کند که زن هم چون مروارید گوهری ست زیبا و دلفریب ، درخشنده و خیره کننده. حجاب، بمانند صدف محیطی امن و امان بوجود میآورد که زن در آن بدرخشد بدون آنکه نگاه جنبنده ای را جلب خود نماید. یعنی که نسبت حجاب به زن مثل نسبت صدف است به مروارید که شاهکار هنر و بدعت و ظرافت آفرینش را در درون خود پنهان نماید مبادا  رخ زیبنده و موهای افشان و برجستگی های اندام زن، چشم و یا چشمانی را شیفته و فریفته خود نموده، هوس بلعیدن را در مردی بیدار سازد. 

مسلم است که از نگاه پاکدینان، نمیتوان نقص و ایرادی باین توجیه از حجاب وارد ساخت. چرا که   رابطه ی زن و حجاب همآنقدر طبیعی ست که رابطه مروارید با صدف. همچنانکه مروارید و صدف کار خلقت است، زن و حجاب نیز از حکمت خالق برخیزد. راز و رمز حکمت الهی در آنست که وجود مروارید را وابسته نموده است به صدف، و وجود زن را به حجاب. حجاب،  زن را از نگاههای شهوی و حیوانی، آلوده به غرایز نفسانی و لذایذ مادی، حفاظت نموده، موجب حجب و عفاف و پاکدامنی گردیده، و  زن را  از نمایش وجود خویش باز دارد. که نه چشمان مردان را بخود خیره ساخته  و به طمع و هوس اندازد و  نه خود،  به مردی بچشم خواهش و تمنا  بنگرد.

بعبارت دیگر، حجاب، شیطان رجیم را از زن  دور میسازد. مانند صدف، پوششی طبیعی، غرایز پست و حیوانی، آلوده به لذا ت و وسائس شیطانی را که در نهاد مرد می زیید، خفته و خاموش نگاه میدارد.  چون آن گوهر زیبا، زن، پوشیده و پنهان است، مرد با روانی آسوده ، بی آنکه از درون مورد اذیت و آزار غرایز نفسانی قرار گیرد، زندگی گذراند. با دیدن حجاب بر سر زن احساس شرم و حیا کند. احساسات ش بجوش نیاید و تحریک و  منحرف نشود. بیمار و پریشان حال نیز نگردد و به "راه مستقیم" ادامه دهد. در نتیجه حجاب ثبات و آرامش را در جنس مرد و جامعه مردانه، موجب گردد و از بروز آسیبهائی همچون فحشا و فساد و تباهی جلوگیری کند و رقابت و حسادت و جنایت را نیز کاهش دهد. این است لزوم و ضرورت حجاب، در بهترین وجه ممکن ش.

اما در نگاهی دیگر، تشبیه زن بیک گوهر گرانبها و نادر همچون مروارید و حجاب به صدف، برغم ظاهر فریبنده اش یک واقعیت تلخ را در درون خود پنهان میسازد:  محدودیت و محرومیت زن و مرد، و نیز خسران و زیانی که بطور کلی بر جامعه تحمیل میکند.

تشبیه زن به مرواریدی در دل صدف، ترسیم انسانی است که در زیبائی و خلفتش نقصی نیست، اما، بعنوان یک شی تزئینی که ارزشش در ظاهر است و بیرون خیره کننده اش.  درون و ماهیت مروارید و یا زن  را کسی اعتنایی نیست.  مروارید همان است که بنظر آید: صورت زیبا و فریبنده، که تمایلی دارد غریزی برای انحراف از راه مستقیم، برای ارتکاب به گناه و هنجار شکنی. در روایات آمده است که  «زن دام شیطان» است چرا که شیطان تنها از طریق حوا میتوانست آدم را بفریبد (بنقل از تاریخ انبیا، سید هاشم رسولی محلاتی،دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1375).  به دیگر زبان، افسونی در زیبایی است که مورد بهره برداری شیطان قرار میگیرد  که باید مهار و کنترل گردد. این شی تزئینی، این گوهر گرانبها، نه از اندیشیدن بهره برده است و نه از تعقل و خرد ورزی. الله این گوهر زیبا را آفریده است  برای خشنودی مرد. اما احکامی در استقاده از، و مالکیت بر آن  صادر کرده است. آن  مرد که توانمند است و غنی، مجاز است که مزین سازد خانه و کاشانه خویش را  نه با یک بلکه چند ین گوهر زیبنده: تا چهار عدد  مالکیت دائمی و تا چهل عدد موقتی در هر مقطع زمانی. بعبارت دیگر، آنکه حجاب را همچون صدف توصیف کند و زن را مرواری درون آن، ضرورتا  زن را باید که کمتر از مرد بداند و انسانی با توانائی ها و ظرفیت های محدود که خود در تضاد است با قائل شدن مقامی شامخ برای زن.

اما معنای حجاب علیرغم شباهت ش به صدف که گوهر گرانبهایی را در درون خود از گزند دور میسازد، فرهنگی را پرورش دهد که جایگاهی فروتری  را برای  زن نسبت به مرد، انسانی که می اندیشد و تعقل میکند، دایمی مینماید. تمثیل و تشبیه حجاب به صدفی که زن را همچون مروارید در درون خود محافظت میکند، بازتاب جامعه ای میشود که سخت شیفته «عفاف» است. حجاب را بکار گیرد که عفاف را ترویج دهد. حجاب میشود نشان و باز تابنده ی عفاف. شیفتگان حجاب هرگز نپذیرند که فاصله زمین تا آسمان است بین حجاب و عفاف. بعبارت دیگر، مدافعین حجاب نمیتوانند خود را لزوما مدافعین عفاف نیز بدانند.  زیرا که حجاب نه تنها موجب عفاف در جامعه نمیشود بلکه شرایط مساعدی را بوجود آورد برای  پرورش خلق و خویی تعصب آمیز و غیرت پرستی. حجاب بیان محرومیت میشود و ممنوعیت در روابط بین زن و مرد در جامعه انسانی.

فرهنگ دهخدا میگوید عفاف یعنی "باز ایستادن از حرام و پارسایی نمودن و خودداری از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد و خواه در کردار." بنا براین تعریف، پارسایی و وارستگی نتیجه تعقل و گزینش درونی ست. حال آنکه حجاب بیرونی ست و بسیاری از علما و فقهای بلند مقام معتقدند که مبتنی است بر حکم الهی و آیه های فراوانی را در ارتباط با آن میتوان در قران یافت. بگذریم که برخی دیگر حجاب را مبتنی بر سنت و قرار دادهای کهن و رسم و رسوم و آداب و عادات فرهنگی می پندارند. در این معنا، نیز، حجاب را نتوان همسان عفاف دانست. چرا که عفاف دارای احکامی نیست که تخلف از آن جرم شناخته شود. بازایستایی و پارسایی مرحله ایست از رشد و تکامل انسانی، و آن زمانی ست که انسان از بد و شر و ناشایست و شرم آور پرهیز کند،  نه از ترس و وحشت از تنبیه و مجازات، بلکه بدلیل عقل و اندیشه و احساس و عاطفه انسانی. عفاف و یا بازایستایی و یا اجتناب از بد و زشت و ناشایست در کردار و گفتار، آموزشی ست که کسب گردد، همچنانکه  از شیرخوارگی به بلوغ و شباب و کهولت رسد نسل انسانی. عفاف تایید خود مختاری و خود آئینی، نهفته در ذات انسانی ست. عفاف تایید استقلال و آزادی انسان است، حال آنکه حجاب نفی اصل خود آئینی است و آزادی که ناشی میشود از تسلیم و اطاعت در برابر احکام الهی، سنت و قرار دادهای مطلق و کهن  دوران بدوی. عفاف خود جوش است و نتیجه کاوش ها و کلنجارهای درونی . حجاب، یک حکم شرعی است و دارای ضمانت های اجرایی.   چرا که حجاب چیزی نیست منتج از سنجش و ارزیابیهای غریزی و عقلانی. حجاب یک فرمان است و چون و چرا نا پذیر. حجاب، عفاف نیست بلکه یک نظم اجتماعی ست که بنیان گذارده شده است بر اساس فرمانروایی و فرمانبرداری. حجاب نتیجه تقلید و تبعیت است، زیرا که  یک حکم فقاهتی ست. حال آنکه عفاف چیزی ست که برای کسب آن فرمانروا و فرمانبردار باهم  یکی میشوند و در درون انسان میزیند، نه در بیرون از انسان مثل قانون و مقررات، پلیس و نیروهای انتظامی. 

بر طبق معنای عفاف مرد باید چنان آموخته باشد که زن نیز موجودی ست مخلوق طبیعت، اگر زیبا و افسونگر، اگر دلفریب و وسوسه گر، مرد هرگز نباید که عنان اختیار از دست بدهد وبا چشمانی آلوده و نیتی  ناپاک بزن بنگرد. عفاف در وارستگی است و چیرگی بر غرایز سرکش و لذت جو که زن و مرد را  یکسان در برگیرد. عفاف بازایستایی و پارسایی ست که حاصل نظارت بر درون است و چیره شدن برخواهشهای نفسانی.  حال آنکه حجاب ظاهر سازی ست. امری ست اجباری. ضروری نظم و انضباطی ست برخاسته از ارداده معطوف به قدرت و دینمداری.

 نظم و انضباط و احکام و مقررات حجاب بر اساس جدائی زن از مرد بنیان گذارده شده است. احکام حجاب، زن را از  مرد جدا نماید بآن دلیل که اختلاط و تماس دو جنس مخالف، موجب شود که در هم فرو ریزد شئون دین و دینداری و نظم و انضباط اجتماعی. بدین لحاظ حجاب، روابط و معاشرت زن و مرد را محدود و مشروط میسازد. حجاب مانند صدف که مروارید  را در درون خود پنهان و محبوس میکند، زن را در درون خود  نامرئی میسازد. محبوس ساختن زن در حصار حجاب در واقع نفی زندگی مادی ست، انکار و نفی وجود  لذت و خواهش است و تمنای جسمانی .  جدایی زن و مرد از یکدیگر گریز از هستی است و حرکت بسوی نیستی.   

طبیعت انسانها را علیرغم اختلاف در جنس، جدا و بیگانه از یکدیگر نیآفریده است.  زن و مرد در طبیعت مکمل ، وابسته و نیازمند یکدیگرند، بدون اینکه یکی کمتر و یا بیشتر از دیگری باشد. یکی بدون دیگری وجود ندارد.  صد ها قرن قبل از آنکه ادیان پا بعرصه وجود بگذارند و روابط زن و مرد را بنظم در آورند، قرنها در آغوش یکدیگر خفته اند. بعبارت دیگر، جدا ساختن آنها از یکد یگر ناسازگار است با طبیعت انسانی.

حجاب، مرد را حاکم و زن را پنهان سازد از نگاه مرد، ولی آیا میتواند آن غرایز انسانی را که مکمل یکدیگرند انکار و سرکوب نماید حکومت اسلامی؟ که نیروهای انتظامی و گشت های "ارشادی" را در خدمت گیرد که زن را جدا و بیگانه از مرد نگاهدارد. یعنی که در واقع بلوغ و فهم و شعور انسان را نفی کند، چنانکه گوئی که اگر حجاب را زن از سر بر گیرد فساد و فحشا ناگهان دامن گیر جامعه شده و سبب افول و غروب ارزشهای اخلاقی و دینی گردد. به محض کنار رفتن حجاب و آشکار شدن رخ زن، مردان تحریک و احساسات شان برانگیخته گردد و موجب شود که حجب و حیا از زندگی اجتماعی محو و ناپدید گردد. مردان و زنان لجام اختیار از دست داده، افسار گسیخته، محرم و نا محرم، حلال و حرام، خوب و بد و پست و عالی را یکی ساخته  و جامعه را به انحطاط و تباهی کشاند. 

رجوع به تجربه و عمل، بی اساس بودن این تئوری را براحتی نشان دهد.  جوامعی که حق گزینش را از جمله حق گزینش پوشش مناسب را حق بلامنازع فرد می شناسند، جوامعی هستند با نظم و قانونمند،  نظم و انضباطی که در درون و شعور افراد نهادین گردیده است. از مردم انتظار رود و مردم از خود نیز انتظار دارند که مرزهای ممنوعه را نه آنها که در کتاب قانون نوشته شده بلکه آنها که در کتاب درون و یا در شعور و شخصیت نگاشته شده است، آگاه باشند. موی افشان و مانتوهای تنگ و کوتاه و اندام برجسته زن، که از مصادیق بد حجابی است در حکومت اسلامی، اگر هم سبب تحریک و بر انگیختن احساسات شوند، موجب آن نشود که مردان لجام اختیار از دست داده و زنان را طعمه خویش سازند

حجاب و یا "بد حجابی" بازتاب جامعه ایست، ظاهر پرست. مهم نیست که در درون چه نهفته داری، مهم این است که در بیرون چه هستی. چه دارای عفاف باشی  و پارسایی کنی و یا برعکس فاقد آن باشی.  تفاوتی نیست بین عفاف و فحشا وقتی که حجاب بر سر داری. حجاب بازتاب این آموزه است که همه چیز درست و قابل پذیرش و تحمل است تا زمانیکه آنرا پنهان کنی و در خفا نگاهداری، حتی اگر لخت و عریان باشی. بعبارت دیگر، آنچه را که حجاب در رفتار و کردار نهادین میکند ظاهرسازی ست و پنهان کاری و یا دو روئی و ريا کاری. رواج بازار سیاه است و سیاهکاری. چرا که تخلف و تمرد از احکام حجاب، روبروست با عواقب وخیم، تنبیه و مجازات و حقارت و خواری.  ترس و هراس است قهر و خشونت، بنیاد رفتارهای نهادین در حکومت اسلامی. در این معنا حجاب  نه عفاف است و نه پارسایی، بلکه یک امری ست ظاهری که تبعیت و پیروی از آن اجباری ست. حجاب چشمان انسان را از اهرم کنترل اجتماعی، تبدیل کند  به اهرمی در خدمت شهوت و هوا و هوس انسانی.

حجاب و جدائی اجتماعی زن از مرد، بر کنجکاوی آنها نسبت به یکدیگر میافزاید و حرص و ولع حیوانی را تشدید میکند که همراه میشود با تنزل درک و فهم زن و مرد از یکدیگر. طبیعی ست که در چنین شرایطی مردان و زنان نتوانند با نگاهی آشنا، دوستانه، مثبت و احترام آمیز به یکدیگر بنگرند، بلکه  همچنانکه مقرارت و انضباط حجاب سخت تر و خشن تر گردد و مجازات جرائم هنجار شکنی، سنگین تر شوند، نگاه های زنان و مردان به یکدیگر را خصومت آمیز تر و کینه توزانه تر کند. این جدایی بین دو جنس مخالف در مردان بشکل  رفتاری زمخت و خشن- مثل تنه زدن بزنان و تماس به عنف با بدن آنها در معابر عمومی ، به تظاهر در آید. و همچنین بشکل زبانی رکیک و حقارت انگیز(مثال متلک گویی)؛ که بازتاب سرکوب غرایز طبیعی است  و محرومیت و بیگانگی زنان و مردان از یکدیگر. روشن است که زنان نیز نتوانند نگاهی جز منفی و سوء ظن آمیز نسبت به مردان داشته باشند: موجودی خود خواه که چیزی نجوید و نخواهد جز ارضای تن.

البته غیبت زن در جامعه تحت سلطه حجاب، تنها منجر به عدم تفاهم و درک متقابل و روابط مسالمت آمیز و احترام انگیز بین زنان و مردان نمیشود، بلکه تعصب، غیرت و غیرت پرستی را تشویق و ترویج میکند. زنان تبدیل به «ناموس» مردان میشوند. نه نگاه نا محرمی بر تابیده شود و نه رابطه ای خارج از مرزهای احکام حجاب تحمل شود.  حفظ حرمت و آبرو و انکار جذبه و کشش بین دو جنس مخالف، تبدیل میشود به عرق و غرور مردی و مردانگی. وای بر آن لحظه که نگاهی آلوده بر ناموسی افکنده شود، غیرت بجوش آید و آتش انتقام جویی  شعله ور گردد. مردی که خون خواهر و همسر و یا فرزند مونث را میریزد تا حرمت و آبرو را باز بدست آرد، میشود سنتی نیکو و پسندیده. مردانی که بدفاع از ناموس خود بر خیزند و دست خود بخون دیگری آلوده کنند، حتی اگر فرزند دختر و یا همشیره و همسر و یا حتی مادر باشد، قهرمان تلقی شوند. حال آنکه تعصب و غیرت در واقعیت چیزی نیست جز پوششی بر ضعف و حقارت درونی مردان بدلیل محرومیت و جدائی از زنان( رجوع شود به مطلب "ازدینداری تا غیرتمداری" از همین نگارنده). سرکوب خواهشها و تمنا ها، جذبه ها و کشش های درونی نسبت به جنس مخالف، در تمایل به تخریب و ویرانی، به خشم و و انتقام ستانی جلوه گر میشود.

عدم تفاهم و بیگانگی بین زن و مرد، نیز سرکوب کشش بسوی جنس مخالف، ضرورتا سبب افزایش تمایل به همجنس گرایی میگردد. بی جهت نیست که در حکومت اسلامی آمارهای رسمی نشان  میدهد درصد مردانی که زورگیر و مورد تجاوز قرار میگیرند بسی بیشتر از زنان اند.

عشق و روابط عاشقانه در منظر فقیه، بدلیل حیوانی بودن و مادی بودن آن، رفتاریست قبیح و گنه آلود. عشق زمینی لذتی است زود گذر و فانی. باید گذاشت و گذشت و به عشق "واقعی " پیوست، عشق غیرمادی و لاهوتی و یا عرفانی که در واقع چیزی نیست جز بریدن از زندگی و هستی و پیوستن به نابودی و نیستی. چنین گرایشی نمیتواند همراهی نشود با یاس و نومیدی، آمادگی درونی برای بیرحمی و شقاوت و تخریب و ویرانی. مثل گرامی داشتن قصاص، بریدن یکدست و یک پا بر عکس، بریدن انگشتان، جدا ساختن سراز تن و سنگسار، شهادت و جهاد و انتحار به معنای ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش  بدون  آنکه  وجدان خویش نگران ارتکاب به گتاه و یا برائت از آن کند. اما، چه بسیار امیدوارند که در آغوش کشند زندگی ابدی را در نیستی و نابودی. 

آری تشبیه حجاب وزن به صد ف و مروارید، ظاهری زیبا و زیبنده دارد، اما در واقعیت پنهان گر ستیز و خصومت حجاب است با عفاف. که حجاب ابزاری ست سیاسی در خدمت  تحکیم و تداوم حکومت دین و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس محرومیت زنان و مردان و جدایی و بیگانگیی آنها از یکدیگر. 

فیروز نجومی

Firouz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۳ آذر ۹, جمعه

جنبش زن زندگی آزادی

خصم آشتی ناپذیر

حکومت آخوندی!





نظامی که سوار بردوش جنبشی توده ای و نیروی شوریدگی و شیفتگی، احساسات و عواطف متاثر از افسانه ها و اسطوره های دینی، قدرت را کسب میکند، تنها بهمان طریق، یعنی برپا داری یک جنبش سراسری است که منقرض خواهد شد. هم چنانکه، در 57  بازگشت به سنت و دفاع از آئین بیگانه و بیگانه پرستی، شور بپا نمود و احساسات و عواطف را بجوش آورد، حمله به ارزشها، سنتهای کهنه و پوسیده، شکستن و ویران ساختن ، نیز، میتواند سبب رشد و رویش انسان خواهی و آزادیخواهی بر اساس عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، شود. روشن است که این میسر نگردد مگر مردم رفته، رفته آگاه شوند که آزادی در پیوند ناکسستنی با زن است و زندگی.

 

در این نیز نباید تردید نمود، زندگی ای که بر آن دین اسلام بدست آخوند حاکم است، الله زن را برای مرد خلق کرده است، برای ارضای امیال او. زن بر طبق اراده مرد باید زندگی کند. حکم پوشش خاص برای زنان، حکمی ست در خدمت رصای الله. جایگاه زن را در این جهان در جامعه، الله تعیین کرده است. در غیر اینصورت آخوند حاکم، نیروهای مسلح برای نظارت بر جایگاه زنان، با صرف هزینه ای هنگفت، بوجود نمیآورد، نیرویی که بدحجابان را در خیبابانها دستگیر و با بکارگیری خشونت در داخل ون نموده بسوی محلی نا معوم ناپدید میشوند.

 

جنبشی که پس از قتل مهسا امینی ظهور یافت، خنبش زن زندگی ازادی، بنظر نمیرسد وجه مشترکی با جنبشهائی که در طول تاریخ بوجود امده اند دارا باشد. بویژه با جنبشهای دوران سرمایه داری و بوجود آمدن انتی تز آن به شکل جنبشهای کمونیستی. جنبش زن زندگی آزادی، جنبشی ست که انتی تزی حکومت اسلامی را ارائه میدهد. از دل تناقضات علم الهی خروج یافته است. تزی که بر اساس اراده الله و متون مقدس اسلامی از جمله کتاب قران، مرد را برتر از زن و نیمی از مرد بشمار میآورد  حال آنکه جنبش زن زندگی آزادی، زن را انسانی مینگرد، مستقل و آزاد، دارای حقوقی برابر با مرد. اینجا از زن بعنوان یک انسان سخن میرود، نه بعنوان عضو این گروه و یا قشر و طبقه اجتماعی. آنچه زنان را به هم پیوند میزند به مردان نیز پیوند میزند، حق و حقوق برابر که مورد پذیرش مردانی قرار گرفته که آلله آنانرا هم، همچون "بنده" ای می بیند، عاری از استقلال و عقل و خرد.  

 

بنابراین، آنچه جنبش زن زندگی آزادی را از دیگر جنبشها جدا میکند آن است که میتواند زمینه را برای یک خیزش همگانی فراهم آورد. چرا که از ترکیب سه نیروی اجتماعی، نیروهایی بر خاسته از اقشار، طبقات و گروه های مختلفب بوجود آمده که برغم کثرت شان، دارای دیدگاهی مشترک هستند با یکدیگر درباره زنان. چه حتی اگر هم لاجاظ ذهن ارزش و نقش زن را  در زندگی نفهمیده باشند، وجود و اهمیت آنانرا روزانه در زندگی روزمره تجربه میکنند، در نقشهای بسیار رنگارنگ. چه زنی میتوان مهمتر یافت و گرامیتر در زندگی، از وجود مادر یا همسر و فرزند دختر. آیا اصلا زندگی و ادامه نوع انسان امکان پذیر است بدون مادر؟ زندگی چه؟ آیا، آن زنندگی که در آن، زن حضور نداشته باشد، آیا زندگی نامیده میشود؟. اگرچه، انسان میتواند به تنهائی نیز خو بگیرد.

 

مشکل برانگیزتر از هائی زن، از بند شریعت، مشکل آزدی ست که بدون آن نه زن میتواند زنانگی خود را کشف نموده مورد فهم قرار دهد، نه زندکی دارای معنا و مفهومی میتواند باشد. آن کدام زندگی ست که در اسارت و بندگی دارای معنا و مفهومی ست، اگر هست در خدمت ارضای خویشن نیست در خدمت ارضای بیگانه ایست که خود را نماینده الله میداند و راه رستگاری را میاموزد. یعنی که زندگی ای که با اجرای بایدها آغاز میشود و در طی روز، بایدها، باجرا؛ باید درآیند تا لحظه خسبیدن. تن دادن باحکام دینی ست؛ هرچند دلبخواهی، زندگی در اسارت است و بندگی نه در آزادی.

                                                                                                            

قدم نهادن برجای قدم پیشینیان موجب امنیت است و آسایش روحی. لذتی که در فریفتگی و شیفتگی است در واقع بینی و حقیقت جویی نیست. یکی سبب سری و سردی عقل و خرد است و خاموش سازی احساسات و عواطف، لازمه حرکت و جنب و جوش. حال آنکه جستجوی حقیقت و خواست دستیابی به نو و تازه،  برعکس، سبب رشد و رویش بینایی است و دانایی و آگاهی. یکی موجب استحکام و تداوم نظام ولایت است براساس تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، دیگری سبب ابداع است و استقلال و خود مختاری.

 

به زبانی دیگر، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی وقتی جان میگیرد که نظارت بر خویشتن، جانشین نظارت دین بر انسان شود. خود مختاری را باید جانشین مختار ساختن آیت الله و حجت الا سلام و یا فقیه و عالم ساخت. حامعه ای که بسوی زن زندگی آزادی حرکت میکند، جای و مکانی برای مرجع تقلید و تداوم نهاد تسلیم و اطاعت تبعیت و تقلید وجود نخواهد داشت. این، در شرایط موجود، هدفی تحصیل ناشدنی و یا انتظاری خام نیست. چرا که بر اساس پایه ای ترین خواست هایی حرکت میکند که میتواند تمام اقشار جامعه را صرفنظر از تنوع دین و حرفه و گرایش های دینی و فامیلی  قومی و قبیله، متحد سازد. چرا که آزادی نهفته است در سرشت انسانی و منشاء دانایی و توانایی ست در زندگی. حال آنکه، تن دادن به تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، چهار رکن اساسی دین اسلام است که تن دادن بدانها، آگاهانه و یا نا اگاهانه، تن دادن به حقارت است و خواری و پذیرش اسارت است و بندگی، در زندگی.

 

بعبارت دیگر، همچنانکه، جنبش زن زندگی آزادی شور بپا کند، شیفتگان دین را خشمگین و اماده جهاد و شهادت نموده برای بقای آنچه کهنه و پوسیده و مانعی ست بزرگ بر سر راه دستیابی بشر به آزادی و رسیدن بمقام انسانی، همان مقامی که امام خممینی در بدو صعودش بر منبر قدرت قول انرا بتمامی جامعه اهدا نمود. مفهومی که بعدا نشان که با آن کاملا بیگانه است، مفهوم انسان.  

 

در حالیکه، همین حرکت بسوی آزادی و خود مختاری و شناخت و فهم ظرفیت ذهن بشر در دست یافتن به ناشناخته های جهان هستی. عاملی بود که در اواخر قرن هیجدهم سبب رویش جنبش "روشنگرایی" بر اساس رهایی انسان از عقل و خرد الهی و کشف انسان و حق و حقوق بشری در اروپا گردید. همچنین، همین حرکت بسوی رهایی و آزادی بود که موحبب رهایی آمریکا از استعمار انگلیس گردید و کسب استقلال و بنیانکذاری  یک جامعه ازاد و دموکراتیک واقعیت یافت. اما، مبارزه سیاهان  برای برانداز نظام برداری به جنگ داخلی و رهایی بردگان در 1860 انجامیئ در حالیکه مبارزه برای حقوق برابر با سفید پوستان منجربه جنبش حقوق مدنی گردید. آفریقای جنوبی را در سالهای 1990حرکت بسوی آزادی و کسب حق و حقوق انسانی بشور و جوشش درآورد.

 

هم اکنون، پس از گذشت 45 سال حکومت مطلقه ولایت فقیه، نشانه های بسیاری مبنی بر وجود حرکت بسوی رهائی و آزادی، در تاریک ترین شرایط، اجتماعی،  برشد و نمو خود آدامه اداده است. اما، قتل مهسا امینی، بنیان جامعه آخوندی را بلرزه در آورد و در زمانی کوتاه حرکت بسوی آزادی به چنان حدی از بلوغ رسید که آزادی را با زن و زندگی پیوند زد، شعاری در ستیز آشتی نا پذیر با آنچه که  از  فرمان لا الله الا الله مستفاد میشود. چه، باور به لا الله الا الله، چندان رابطه مسالمت آمیزی نه با زن دارد و نه با زندگی و نه با  آزادی. بی ارزش بودن و یا حتی مضر و زیان بخش بودن زن زندگی آزادی را نه تنها میتوان در لابلای متون دینی، بویژه قران مقدس یافت بلکه بیگانه بودن فرهنگ اسلامی را با مفهوم انسان، بویژه زنان و همچنین، بیگانه با آزادی  بیش از 45 سال است که تجربه کرده ست. آری، زن زندگی آزادی.

 

فیروز نجومی

 

                                                                                     firoz nodjomi

 

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

fmonjem@gmail.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


۱۴۰۳ آذر ۲, جمعه

 

فروپاشی حکومت آخوندی

و انتقال باور

به لا الله الا الله

بحوزه خصوصی!



 

بیش از 45 سال است که دین بر جامعه ما حکومت میکند. دین تمامی مناسبات و روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی و امنیتی را سخت تحت تاثیر قرار داده و آنها را تابع و نمادی از خود ساخته است. هیچ نهاد اجتماعی و یا فرهنگی نمیتوان یافت در سراسر جامعه که از سلطه و سیطره دین مصون مانده باشد، واقعیتی که غلبه بر آن را نباید ساده پنداشت.

 

 هم اکنون، کیست که نداند جامعه دینی، برساخته دست حکومت آخوندی، در قعر چه گندابی فرو رفته و هر روز فروتر هم میرود؛ گندابی عمیق و وسیع، انباشته از بحرانهای گوناگون در تمامی عرصه های زندگی اجتماعی، بطوریکه عرصه ای را در درون وی بیرون از جامعه، مثل حوزه های بین المللی نمیتوانی بیابی که در آن نظام ولایت فقیه، جانشین خداوند یکتا و یگانه، جانشین الله بر روی زمین، دست بگریبان بحران نباشد، بحرانی همچون عدم تراز بین تولید مادی و خدمات اجتماعی و تضعیف روز افزون بنیه مصرفی جامعه، مسئله ایکه دیر رمانی ست، بحالت مزمن در آمده و بفقر و تنگدستی گسترده در درون و تنها ماندن در سطح روابیط بین الماللی کشانده شده است.

 

اما، واقعیت آن استکه، پس از 45 سال، میتوانیم بفهمیم که واقعیتی که یک آخوند، فقیه، یا آیت الله و حجت الاسلام بر فراز منبر مشاهده میکند، بسی بسیار متفاوت است از واقعیتی که مردم با آن روی در روی میشوند و یا روزانه بار سنگین زندگی را بر دوش بکشند. آخوندی که هم اکنون بر فراز منبر قدرت خطبه خوانی میکند، همان آخوندی نیست که در دوران شاه بر فراز منبر روضه خوانی میکرد. آخوندی که امروز، روضه شهادت میخواند، خود بر جایگاه قدرت قرار دارد، جایگاهی که خلیفه یزید بر آن قرار داشت و حسین در برابر او قرار گرفته بود. اما، آخوند دیر زمانیست که کمتر روضه میخواند. 45 سال است که آخوند بر منبر قدرت، منبری پرجاه و جلال است که خطبه خوانی میکند

 

قشر آخوند در جامعه ما، زمانی، بقشر مفتخوار جامعه مشهور بودند. بی دلیل هم نبود که در ادبیات پس از دوران مشروطیت، آخوندها نه تنها مفتخوار و حریص هرزه توصیف میشدند بلکه از همه مهمتر فریبکار و درغگو شناسائی میگشتند. بعید بنظر میرسد که محمد علی جمالزراده، صادق هدایت و یا ارج میرزا، هرگز میتوانستند تصور کنند روزی آخوند را بر فراز منبر قدرت ببیند. اکنون آخوند تبلور قدرت است نه آن آخوندی که برای کسب معاش بروضه خوانی میپرداخت. در شرایط کنونی، آخوندها بر فراز منبر قدرت به خطبه خوانی میپردازند. امام علی در نزد شیعیان مبرزترین خطبه خوانها بوده است.

 

خطبه خوانی، خود پدیده بود که در کشور بیدرنگ با بقدرت رسیدن آخونند بر روی صحنه سیاست ظاهر گردید. هر خطبه ای دارای دو بخش بود و هنوز هم، خطبه اول به موعظه دینی اختصاص دارد که با ارائه نمونه هایی از زندگی پیامبر و امامان و پیروان آنان، با محتوای سیاسی پایان میافت. که خود پیش درامدی میشد برای ایراد خطبه دوم که سراسر سیاسی بود. نخست در ارتباط با آنچه در درون، در صحنه سیاسی میگذشت و یا میگذرد و در خطبه، دوم بوقایع و روابط نظام با جهان میپرداخت. تا کنون، کمتر اتفاق اقتاده است آخوند خطبه گوئی بر فراز منبر قدرت با ستیز با "استکبار" جهانی برهبری امریکا و همدستان غربی اش و نابودی اسرائیل در آینده ای نزدیک نپردازد. معمولا، خطبه اول، بخش دینی خطبه است که برغم اهمیت ان چندان مورد توجه تحلیگران قرار نمیگیرد، گویی که ارتباطی بین خطبه اول و خطبه دوم و یا ارتباطی بین دین و سیاست وجود ندارد.


در عین حال، کمتر نهاد و موسسه ای را میتوانی بیابی که مستقیم و یا غیر مستقیم تحت فرمان آخوندی نباشد در مرتبه ای بالاتر، سلسله مراتبی که در راس آن ولایت فقیه، آخوند خامنه ای قرار دارد. یعنی که آخوند ملبس بعبا و هم آخوند بدون قبا، اما، یقه کوتاه، گرداننده دستگاه عظیم برکراسی دولتی اند. آگرچه در بعضی از نهاد ها، مثل، دادگستری آخوند در تمام سطوع وسیع و گسترده آن حضور دارند.

 

بعبارت دیگر، پس از 45 سال حکومت آخوندی، واقعیت آن است که چه بخواهی و یا چه نخواهی، محور زندگی جمعی و فردی، عمومی و خصوصی، دین است. دین که قدرتمدار میشود، آنچه که برضا در عواطف و احساسات، آداب و رسوم، عادت و اخلاق جا داده شده بوند، اجباری میشوند. اگر دیروز زنانی برضایت حجاب بر سر میکشیدند، امروز اجباری ست. مهم نیست قانون و قرار داد های اجتماعی چه میگویند و چه میخواهند، مهم این است که سنت و شریعت دین، به تعبیر آخوند، چه میگویند. آخوند و ققیه و طلبه اند بازتابنده، زبان و اندیشه دین و مالک بر آن. اکنون نظم اجتماعی، نظم دینی ست. نه نظام سرمایه داری و یا سوسیالیستی و یا مخلوطی از این و از آن. هیچ پروژه ای بمرحله عمل نرسد، اگر بامضای ولایت فقیه، تبلور علم و دانش نهایی نرسد، بامضای فقیهی که بباور خود، برخوردار است از فصیلت الهی. که او را برغم پستی و بلندیهای بسیار و دست و پنجه نرم کردن با شیرهای درنده در زمینه غنی سازی هسته ای و دست یابی باسلحه کشتار دست جمعی، قدمی بعقب نرانده است.

 

بدون آنکه، آنچه را که امد حرف آخر بدانیم، واقعیت، آنست که در حکومت آخوندی عرصه سیاست و قدرت، قبل از هرچیز تحت سلطه دین و حفظ منافع آن است که بعمل در میاید. واقعیتی که هم منفی را در بر میگیرد و هم مثبت را. چرا که براحتی و نرمی در هر دو عرصه بزیست خود ادامه دهد بدون آنکه کوچگترین توجهی را بهماغوشی خویش، یا هماغوشی دین با قدرت، بخود جلب نماید. یعنی که دین، در حکومت آخوندی، پاک و بر کنار از آلوددگی های قدرت خواهد ماند. در حالیکه، لانه ای میگردد برای رشد و تکامل انواع و اقسام فساد، از رشوه گیری و رانت خواری گرفته تا گسترش فحشا و قاچان و مواد مخدره، تخلفاتی که در خوزه اقتدار نظام دادگستری کشور است.

 

برغم، عدم دانش و تخصص، باید اعتراف کرد که حکومت آخوندی توانسته است در 45 سال گذشته بقای خود را تضمین نماید. اما، با بکار گیری خشونت و بیرحمی در سرکوب و نابودی هرگونه چالشی که بر علیه نظام ممکن بود بخود شکل بگیرد. بهر صورت،  آنچه مبارزه با متولیان سلطه دین، قشر آخوند، در برگیرنده عمامه بسران و بروکراتهای یقه کوتاه را دشوار میسازد، آن است که آخوند بر اساس قواعد و مقرراتی حرکت میکند که بنوعی تاثیر گرفته است از باورهای دینی و یا بر گرفته شده است از متن قران مقدس. یعنی مرجع و منشائی که سراسر جامعه خود را با آن مراجع و ماخذ شریک میدانند. خود را با انان شناسائی و به آنان باور میکنند. یعنی که در جامعه دینی، باور به لا الله الا الله، منشا تمامی باورها و رفتار تمامی جامعه ست، که خود بخش بزرکی ست از فرهنگ مشترک. در اینجاست که بنظر مرسد جنبش براندازی با دشواری بزرگی روی در روی میگردد. چرا که تحول، تغییر و یا جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، بمنظور آنکه پیروز از میدان بیرون آید، لازم است که باور به لا الله الا الله به حوزه خصوصی انتقال یابد. به حوزه ای رها از هرگونه درگیری و یا بحث و مشاجره ای با ناباوران، تنها در چنین صورتی است که میتوانیم، پرجم جمهوری اسلام که بر آن لا الله الا الله بگونه ای رمز امیز ترسیم گردیده است بزیر بکشیم و راه را بگشائیم برای صعود رضا پهلوی برای برافراشتن، پرچم زن زندگی آزادی و بر کندن پرچم حکومت آخوندی از بیخ و بن.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ آبان ۲۵, جمعه

 

تبدیل مقدس به موهن

و عبور از حکومت آخوندی!

 



بنگر که یک حکومت دینی بر هبری قشر آخوند و فقیه و طلبه، تبلور دین و تقدس و تقوا چگونه یک جامعه غنی و ثروتمند، بلحاظ مادی و معنوی را در قعر فقر و تنگدستی و فساد و تباهی غوطه ور نموده است. چه غم انگیز، تحت حکومت آخوندی بگدائی رسیده ایم، به عمق شوربختی و تهیدستی غلتیده ایم. تمامی مردم محروم گردیده اند از مواهب مالکیتی که بر منابع طبیعی، مثل، نفت و گاز دارند، و به دو ساعت خاموشی برق بطور روزانه، محکوم به زندگی در تاریکی گردیده اند. این، بلا  بجای خود، باید کمبود گاز و بنزین، بویژه کمبود گاز با نزدیک شد ن فصل سرما هم بدان افزود. این داستان غم انگیز یکی از ده کشور جهان است بلحاظ وجود منابع ثروت بر روی و زیر زمین و در دل کوها.

 

متخصصان و مجربین، بر آن باور اند که کمبود انرژی، برق و گاز و نفت، آغاز کار است. چون، رفع نیازهای جدید ناشی از افزایش جمعیت را هم سالیانه باید بدان افزود. نیز، باید بخاطر داشته باشیم که نظام با انواع و اقسام بحرانها روی در روی است، از بحران جنگ با اسرائیل گرفته و تارومار شدن نیروهای نیابتی مزدور در غزه و لبنان و یمن و سوریه تا بحرانها گوناگون در درون کشور، همچون کمبود بودجه در تمامی عرصه های تولیدی و تجارتی. برای رو در رویی با این بحرانها، بسرمایه هنگفتی نیازمند است که کمتر حکومتی قادر به تهیه و تولید آن است. البته، جلب سرمایه های خارجی در بیشتر اوقات، در جوامع دیگر، بحشا، پاسخگوی بحرانهای مختلف بوده و نتایج مثبتی هم ببار آورده اند. اما، صاحب کدام سرمایه است که رویای کسب ثروت را در حکومت آخوندی بسر بپروراند؟

 

اما، بدون تردید، بحران های شدید اقتصادی و مادی نمیتوانند، دامن دین و اززشها و باورهای دینی و فرهنگی، همچنین، دامن روح و روان انسانی را هم نگیرد و بر آن تاثیر نگذارد. چه بحرانهای دائمی، آدمی را نگران و مضطرب و افسرده و نا امید میسازد. ایا، روزی هست در جامعه آخوندی، آنسانی بنام الله بدار ولایت آویران نشود و یا قتل و جنایتی بلحاظ فقر مادی و روانی، تعصب و غیرت به وقوع نپیوندد؟ زندگی در جامعه آخوندی هر روز تلخ تر میگردد و از اینروی بنظر میرسد هر لحظه منفجر شود و خوب و با را با هم یکجا بسوزاند.

 

در پاسخ به چرایی وضع موجود، آنچه در اینجا دارای اهمیت است شکاف عمیقی ست که جامعه و حوزه های علمیه، مدارس دینی، مراکز تولید آخوند را از هم جدا نموده و در جهت مخالف از یکدیگر حرکت میکنند،  شکافی که پیوسته عمیقتر شود. چه، آخوند در گذشته میزید و پیوسته در اندیشه حفظ و بقای وضع موجود است. اگر هم، ازظاهر آخوند، عمامه و قبا و عبای او بگذریم و اندکی به باطن او بنگریم، میبینم که باطن آخوند؛ نیز، شکل گرفته است از تاثیر رجعت بگذشته، رجعت بدوران رسالت و خلافت در خدمت این یا آن باید بود. در حالیکه، نیروهای جوان و پیشرونده، خواهان گسترش جنبش زن ندگی آزادی هستند و جایگزین ساختن این یا آن باید بود  با این یا آن شدن بدلخواه خویش آنچه که من میخواهم

 

چگونه باینجا رسیده ایم شاید بتوان پاسخ را در دیدبگاه  آخوند، در کل، بویژه، آخوند خامنه ای یافت. چرا که آخوند نمیتواند ازدیگاهی، بجز دیدگاه اسلام به جهان بنگرد از دبدگاه باور به لا الله الا الله و یا خدایی که بجز آن خدای دیگری نیست؟ بهمین دلیل میتوان گفت که درست است که بلحاظ عینی و مادی، آخوند در زمان حال زندگی را میگذرانند. حال آنکه، آخوند بلحاظ ذهنی در گذشته میزید، در گذشته ای که با رجوع و بر اساس احکام الهی شکل کرفته است، اصل و اصولی که چنانچه از حوزه مذهب یه همآغوشی با ساختار قدرت بپردازد، باسارت و بندگی انسان ختم شود، همچنانکه، در جامعه آخوند ناظر بر سقوط انسان هستیم و هر انچه انسانیست.

 

در واقع، از آغاز تلاش در بنیانگذاری یک جامعه اسلامی ست که جامعه ما را بمرزهای ویرانی رسانده است. مسلم است که آخوند بلحاظ عینی و مادی در زمان حال زندگی میگذرانند حال انکه آخوند، در کل، بویژه، آخوند خامنه ای، نمیتواند ازدیگاهی، بجز دیدگاه اسلام به جهان بنگرد؟ بهمین دلیل میتوان گفت که بلحاظ عینی و مادی، آخوند در زمان حال زندگی را میگذراند. حال آنکه آخوند بلحاظ ذهنی در گذشته میزید و کلام الهی و علوم فقهی را میآموزد. در نتیجه آخوندی که بقدرت میرسد، باولین اقدامی که دست میزند اندیشه ساختار یک جامعه است بر اساس اصل و اصول و باوری دینی بر خاسته از منشا و ماخذ معتبر دینی، مثل، متن کلام الهی و یا قران مقدس، "احادیث" و یا آنچه از پیامبر نقل گردیده است و افزوده بر آن "روایات" و یا آنچه از امامان بنقل در آمده است.

 

البته، که باید در انتظار آینده ای باشیم سخت گرفتار در چنگال تاریکی. چنگالی پر قدرت که رهایی از آن زمانی ممکن میگردد که بتوانیم یه راز و رمز 45 سال حکومت آخوندی پی ببریم و پاسخی باین سوال بدهیم که چه شد که ما ایرانیان، از نسل کورش و داریوش بزرگ، تن به 45 سال حکومت آخوندی دادیم که 35 آن را آخوند خامنه ای بر تمام جامعه سلطه افکند و شریعت اسلام، قواعد و مقررت و احکام قرانی را حاکم بر جامعه و "تبعیت" از آنها را اجباری نمود.

 

در پاین باید افزود که نمیتوان از بحرانها دائمی که دامن جامعه را فرا گرفته، سخن گفت و از بحران جانشینی ولایت فقیهی که بیش از 35 سال بی وقفه بر جامعه سلطه مطلق افکنده است و حرف اول و آخر را بر زبان رانده و میراند، آخوندی که بر کوچکترین امور نظارت دارد، آخوند خامنه ای سخنی بر زبان نراند. مسلم است که یافتن جانشین برای رهبری، همچون وی با قدرتی مطلق و فرا قانونی، امری چندان ساده نیست. گفته میشود که آخوند خامنه ای در سخنانش در نشست مجلس خبرگان، موضوع جانشینی خود را با جانشینی پیامبر اسلام مقایسه نمود که در طی آن، الله خطاب بباورمندان گفته است مبادا بفکر بازگشت بزمان قبل از ظهور به مخیله کسی راه یابد. آیا، اگر پیامبر در جنگ احد کشته میشد، باورمندان پرچم لا الله الا الله را بر زمین مینهادند؟ اکثرا، تحلیلگران بر آن باورانند، آخوند خامنه ای در آن سخنرانی، بیش از هر چیز قصد زمینه سازی را برای جانشینی فرزند خویش در سر میپروراند.

 

 گویا این شعار مردم، مجتبی بمیری رهبری را نبینی. که بسی بسیار محتمل است. اما، اگر مجبی، فرزند آخوند خامنه ای  بر جایگاه رهبری جلوس یابد، تردید مدار که خصومت و تضاد نظام با گسترش جنبشی روی در روی میگردد، رهایی بخش بنام جنبش زن زندگی آزادی که تا زمانی که دین بر مسند قدرت حکمرانی میکند، هر آنچه مقدس است در قاموس دین و قدرت، به موهن تبدیل و زمینه را برای عبور از نظام اسلامی فراهم میآورد.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

      fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ آبان ۱۸, جمعه

ظهور نیمه عریان

آهو دریایی:

شکست نظام

یا پیروزی جن

!زن زندگی آزادی






بر آن باورم که هموطنان عزیز، باید خاطر آسوده دارند که راه یافتن دانالد ترامپ بکاخ سفید، شر نظام ولایت فقیه را برای آنان از بیخ و بن بر نکند. هرگز، بخود تردید راه ندهید که تا ملت خود بر نخیزد و بحکومت آخوندی نه بگوید و نهاد تولید کننده آخوند، حوزه های علمیه را ویران نکند، برای دیر زمانی، آش همین است و کاسه همین. تا چه تاریخی؟ بسته بشرایطی که جامعه چاره دیگری در پیش روی خود ندیده است جز صبر و تحمل دشواریها و مشکلات، مصیبتها و نکبتها، بویژه گرفتاریهای اقتصادی، از جمله مشکلات معیشتی و تهی دستی و نگرانیها و افسردگیهای روانی انباشته بر روی هم، چنانکه به یک جرقه به انفجاری بزرگ تبدیل شود.

 

 کاسه صبر و تحمل وضع موجود بخشی از ملت، در سالهای 96، 98 و 401 لبریز گردید که بشورش  بر علیه نظامی برخاستند که خود را مسئول پاسخگویی باراده الله میدانست و هنوزهم، که ساختار نظامی را بنا نهند بازتابنده احکام شریعت اسلامی. نظامی که در ان نه اختلاس است، نه غارتگری، نه رانت و رشوه، نه زیر میزی و نه روی میزی، نه روابط فامیلی و پارتی بازی. در حالیکه، انباشت فساد و بوی گند آزار دهنده آن، در بسر آوردن کاسه صبر و تحمل، بخش بزرگی از مردم کشور، نقشی اساسی را بازی کرده است.  شکوه و ناله از این بوی گند بود که به خیزش و خروش مردم و کشتار صدها جوان و دستگیری هزاران دیگر انجامید. اگر هنوز موج تظاهر کنندگان بر علیه رژیم، راه نفس آدمی را در جمعیت به بند نیاورده است، باید بیاد داشته باشیم ماشین سرکوب قویتر است و بیرحمتر از همیشه، چون باید هرگز فراموش نکنیم که بنام الله، خداوند بخشنده مهربان است که نظام آخوندی دستگیر میکنند، مورد ضرب و شتم، قرار میدند، به شلاق و شکنجه و زندانهای طولانی مدت محکوم میکنند. البته، اگر، خوش شناس باشی و مثل، هزاران قربانی جوان دیگر سرت بر فراز دار نرود. در همین چند روز گذشته بود که مقامات رسمی اعلام کردند جمشید شارمهد را اعدام کردند.چیزی نگذشت که مقامات مسئول باشتباه خود پی بردند که شارتمهد دچار سکسته شده بود است قبل از آنکه او را دار بیاویزن.

 

  طبیعی است که در حکومت اسلامی، اعتراضات جمعی، در میان گذاردن شکوه و شکایت بدشواری  امکان پذیر است. چون هزینه آن چنان سنگین است که نه به خمیده سازی قامت یک و یا دو انسان میانجامد بلکه به خمیده سازی قامت وابستگان خانوده های بسیاری هم میانجامد، قامتهائی که هرگز راست نشوند. مگر، میتوان به جانباختگان در تظاهرات جمعی، حیات دو باره بخشید و انان را احیا نمود. تا قامت های خمیده بار دیگر راست و مستقیم نشوند. نمیتوانیم، هرگز، دین خود را ادا کنیم نسبت به جانباختگان در جنبش هایی که تا کنون سرکوب گردیده اند، از جمله  نسبت به آنان که در اخیرترین جنبشها، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جان خود را از دست داده اند.

 

اما، ظرفیت و تحمل بار دشواریها، مشکلات و گرفتاریها، در افراد مختلف متفاوت است. اگر چه، راههای سبک سازی این بار سنگین بسیار محدود است. مثلا، چگونه میتوان، بار حجاب را که بر دوش بسی بسیاری از زنان سنگینی میکند، سبک نمایی؟ پاسخ باین سوال، زمانی ممکن گردد که زنان از فرصتهای گوناگون برخوردار و در گزینش هریک از آن فرصتها، ازاد بودند، انگاه، بدون تردید، بحثی نبود به عبث.

 

اما، لبریز شدن کاسه صبر و تحمل فرد را کمتر کسی میتواند حدس بزند و خود را برای سبک سازی آن آماده نماید. کاسه صبر و تحمل فرد، در بیشتر موارد، وقتی لبریز میشود که ، بقول معروف، کار از کار گذشته است و آب رفته را نمیتوانی بجوی بازگردانی. این بدان معناست که در بعضی از افراد جامعه، کاسه صبر و تحمل لبریز نمیشود بلکه منفجر شود، چنانکه صدایش بگوش همه رسد و چه بسا، همچون، یک خبر جهانی هم انتشار یابد.

 

در هفته ای که گذشت، دختر خانمی، دانشجوی سال دوم  در دانشگاه تحقیات علوم، نا گهان بگونه ای عجیت، نیمه برهنه، در نهایت خونسردی، در محوطه عمومی دانشگاه، در حالیکه دستها دورخود پیچیده، دیده میشد  در نهایت آرامش و اعتماد کامل بخود، همچون فرشته ای میخرامید، رها از هرگونه آزاری و یا نگاهی برخاسته از زخم بر غیرت و تعصب؛ بدون

 انکه عابری  بر سر راهش نزدیک شود مانع خرامیدن او گردد. اما، بنا بر آنچه در ویدیوها دیده شده است، خانم دریائی، پس از قدم زدنی چند، از نیمه برهنگی فرا تر میرود و از شورت خود، نیز، خارج میشود. اگرچه، دیگران، از جمله عابران، چندان مایل بنظر نمیرسیدند به نیمه برهنه بودن خانمی در محوطه عمومی دانشگاه بنگرند.

 

تحلیلگران، همگان، کنش خانم دریائی، نیمه برهنه ظاهر شدن، در انظار عمومی را ناشی از "عصیان،" تعریف میکنند، کنشی که زودتر، از عصیان در مفهوم لبریز شدن کاسه صبر و تحمل فرد اشاره شد. این، البته فرصتی را فراهم آورده است که اندکی به بسط این موضوع بپردازیم. چرا که بدرستی مطمئن نیستم که تحلیلگران این اخبار، عصیان را برای فهم کنش آهو دریائی، چگونه و بچه منظوری بکار گرفته اند. بهر مفهوم و معنایی که دیگران عصیان را بکار گرفته اند، اثری بر آنچه در زیر میاید ندارد. چه، این نگارنده بر آن باور است که کنش خانم دریایی، کنشی بوده است بر خاسته از نافرمانی و سر پیچی از اجبار و زورگویی. کنشی که خود را در شکستن و تخریب تمامی قواعد و مقرراتی که او را باسارت و بندگی و یا تسلیم و اطاعت کشانده است، بیان میکند: برهنه شدن تا نیمه تن. تردید مدار که کنشی ست برخاسته، از مقاومت در برابر ماموران نظام اخوندی.  چرا که لبریز شدن کاسه صبر و تحمل شرایط موجود، بیش از هر چیز در تهور و بی باکی کنشگر بازتاب مییابد، در برهنه سازی خویش. در حالیکه ماموران نظام ولایت کنش خانم دریائی را رسما کنشی خواندند بر خواسته از روان پریشانی و گفته شد بهمین دلیل، بمنظور معالجه بیک بیمارستان روانی بستری گردید. در همان درمانگاهی، بستری نموده اند که معمولا بآنها سالم وتندرست، وارد شوی، البته، باجبار، اما، از همان محل بازگردی، گرفتار به بیمار جسمی و پریشانحالی.

 

در اینجا، بنظر میرسد، آنچه مسئله بر انگیز است، "پروژه" بودن یا نبودن ظهور خانم دریائی نیمه برهنه نیست.  سوال آنست که آیا میتوان کنش او را یک حرکت انقلابی بر خاسته از جنبش رهائی بخش زن زندگی آزادی خواند یا صرفا یک عصیان شخصی باید تلقی گردد یا حرکتی زاده ی واکنش ناشی از رفتار خشونتبار ماموران انتظامی؟ در حالیکه، خانم آهو دریائی دانسته نا دانسته با ظهور نیمه عریان خود در نهایت تهور و بی باکی، لرزه بر اندام نظامی افکند که به انسان همچون "بنده" ای مینگرد بی بهره از عقل و خرد. پس از 45 سال و بکار گیری انواع و اقسام ابزار خشونتبار، بگیر و ببند ، توهین و اهانت، اسید پاشی به زیبا رخان و سپس حمله بمدارس زنان با آلوده سازی آبهای اشامیدنی و صدها تجاوز بحریمهای خصوصی بمنظور تحمیل حجاب بر جامعه زنان، سندی محکم بر شکست نظام نیست. بگذریم که تمامی توجهات را در داخل و خارج متمرکز بر کنش خانمی جوان نمود که با ظهور نیمه عریان خود، ضربات محکمی بر تنها تاریکخانه ای بجامانده از قرون وسطی وارد آورد و همانند خورشید تابیدن گرفت و با خود روشنائی بارمغان اورد. آیا، پس از 45 سرکوب هرگونه مخالفت و اعتراض بر علیه حجاب اجباری، ظهور خانم آهو دریائی نیمه برهنه در نهایت تهور و بی باکی، بدون کوچکترین هراسی از تنبه و مجازات یک شکست برای یک حکومت آخوندی نیست؟

 

بدون تردید، با نگاهی دقیقتر در مییابیم که در واقع، میتوان آهو دریائی را نماد جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی دانست. ظهور آهو دریائی در موقعیت نیمه برهنه، از فرا رسیدن دورانی خبر میدهد که ارزشها و باورهای دینی بر آمده در دوران بیابانگردی تازیان در حال منسوخ شدن اند و زمینه را برای درخشش ارزشهای و باورهایی بر خاسته از شناسائی شان و منزلت وسروری زن در جامعه انسانی فراهم میاورد. چه، بدون وجود زن مگر تصور زندگی امکارن پذیر است؟ گرافه نگفته ایم که اگر خاطر نشان سازیم که بدون آزادی نه وجود زن امکان پذیر بوده و هست و نه زندگی.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۳ آبان ۱۵, سه‌شنبه

 

محض اطلاع

هموطنان ترامپ دوست!




چه پنهان که مواضع بعضی از هموطنان هوادار رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ، چیزی کمتر از تهوع آور نیست، بویژه مواضع آنانکه در فضای مجازی دکانی برای خود گشوده و بخود اجازه میدهند که در باره هرچیزی هم اظهار نظر کنند. این هموطنان، همگان از منتقدان نظام اسلامی، همچون هواداران ترامپ در داخل امریکا، چشم خود را بر روی رفتار و گفتار ترامپ بر خواسته از تمایلات و گرایشهای خودکامگی با رنگ و بوی نژادپرستی و ملی- مذهبی می بندند، رفتار و گفتاری که در قانونگریزی و سلطه افکنی بر قوه مقننه و قوه قضائیه و بی اعتبار ساختن نهادی های موظف به نگاه داشتن توازن بین سه قوه و استقلال انها، بازتاب می یابد. ترامپ، بارها نشان داده است که بر نظارت قوه مقننه بر رفتار و گفتار خود وقعی نمی نهد و از بروز تمایلات اقتدارگرایانه از هیچ دریغ ندارد که بعضا، تحلیلگران آنرا بازتاب خود شیفتگی شدید ترامپ ارزیابی میکنند.

  این ترامپ دوستان وطنی، حتی به توجیه فراخوان ترامپ مبنی بر اعزام نیروهای ارتشی برای سرکوب تظاهر کنندگان، بر میخیزند که حرکتی ست لازم در دفاع از حفظ نظام دمکراسی و بر علیه آنارشیست ها و چپهای رادیکال و سازمان تروریستی "انتیفا،" سازمانی که وجود خارجی ندارد، سخنانی که بسیاری از سران بازنشسته نیروهای ارتش امریکا به واکنش وا داشت از جمله ژنرال ماتیس، اولین وزیر دفاع ترامپ، اعلام کرد که هرگز چنین رئیس جمهور تفرقه افکنی بعمر خود ندیده است.

 هواداران وطنی که لحظه ای در بوق کردن سکولاریسم از هیچ دریغ ندارند، در مورد ظهور ترامپ در مقابل کلیسا و نمایش بایبل بر سر دست- البته پس از بکارگیری خشونت در سرکوب تظاهر کنندگانی که بر سر راه او قرار داشتند- دوست دارند که سکوت برگزینند، گویی که اصلا مسئله ای نیست اگر ساختار قدرت در حفظ نظام دمکراسی از دین مدد طلبد و خشونت و تقدس را در هم آمیخته و همچون هر دیکتاتور دیگری به فریفتن عوام بپردازد. توجیه رفتار و گفتار اقتدار طلبانه از آنجهت انزجار برانگیز است که  نه تنها به پایداری دمکراسی نمی انجامد بلکه راه را برای  عادی سازی بروز تملایلات خودگامگی آمیخته با گرایش های نژاد پرستانه و ملی و مذهبی در یک نظام دمکراتیک هموار میسازد.

 دانالد ترامپ بعنوان یک رئیس جمهور "نامتعارف،" بیش از سه سال است که انظار جهانی را بخود جلب کرده است. از همان آغاز، وی نشان داد چندان علاقه ای ندازد که راه و روش جورج واشینگتن و توماس جفرسن و دیگر بنیان گزاران نظام دموکراسی را، نخستین در جهان، برگزیند و نامی نیکو از خود بجای بگذارد. حال انکه دانسته یا نا دانسته راه و روش چهره های سیاسی ای را برگزید که داری نامی چندان نیکو در تاریخ سیاسی امریکا نیستند، شخصیت هایی همچون جورج والاس، فرماندار ایالات آلاباما، نژاد پرست معروفی که در راه یافتن به کاخ سفید ناکام ماند و بعدا از تمایلات نژاد پرستانه عذر خواهی نمود و ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری که بدلیل سوء استفاده از قدرت، مجبور باستعفا گردید. دیر زمانی نیز بنظر میرسید که دانالد ترامپ هم بسرنوشت نیکسون دچار خواهد گردید که چنین نیز شد، دو سال به اتهام سوء استفاده از قدرت تحت بازرسی قرار داشت و سپس به اتهام جرمی مشابه در کنگره محاکمه گردید. اما، بجای انکه ترامپ را مجبور به استعفا نمایند، او را هر چه بیشتر در قانونگریزی بی پروا و حسورتر ساخت.

البته که برای هموطنان ترامپ دوست، چندان مهم نیست که الهام بخش ترامپ، نه بنیانگزاران نخستین نطام دمکراتیک در جهان بلکه رهبران خودکامه ای هستند همچون پوتین و شی جین پینگ و اردوغان و حتی رهبر جوان کره شمالی، جان اون. ترامپ آنها را بدان جهت که رها از هر قید و بند قانونی، میتوانند هر تصمیمی را بگیرند و هر برنامه ای را باجرا در آورند بدون آنکه پاسخگو باشند،  مورد تحسین و ستایش قرار میدهد و سخت میکوشد مانند آنها وقعی به رعایت قانون ننهد. در پیروی از دیکتاتورهای اقتدار طلب ترامپ جمهوری خواهان را متحد نموده دستگاه قضایی فدرال و سازمانهای اطلاعاتی را در اختیار گرفته و بگونه ای آشکار دست به قانونگریزی میزند، اگرچه پیوسته با مقاومت از سوی قوه مقننه و حزب مخالف و بخش بزرگی از مطبوعات روی در روی گردیده است.

گویا بر بروز تمایلات خودکامگی و قانونگریزی، باید چشم را بست، چون بر خلاف اوبامای "خیانتکار" ترامپ به امداد مردم ایران شتافته و شرایط را برای فروپاشی نظام فراهم اورد. حال آنکه ترامپ بارها نشان داده است که مشتاق یک دیدار، هرچند سطحی با سران جمهوری اسلامی بوده است. او خصومتی با استبداد دینی ندارد همین بس که نظام دست اندازی و آتش افروزی در منطقه را متوقف سازد، که ممکن است نظام را تضعیف کند، اما بقای آنرا بخطر نیاندازد.همچنانکه پس از سه سال و نیم تحریمات، بویژه محروم شدن از درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت، اقتصاد نظام را به رکودی عمیق دچار ساخته است، جامعه فقیر و بحران زده را فقیرتر و بحران زده تر کرده است، شرایطی که برخلاف باور بسیاری نه تنها نظام استبدادی را به فروپاشی نکشاند بلکه سبب انسجام و استحکام آن گردیده است.

 بعضا، خیزش و هجوم "لشگر گرسنگان" را در آینده ای نه چندان دور انتظار دارند. که در چنین صورتی بانتظار خود دیر زمانی باید ادامه دهند. چرا که تاریخ نشان داده است که گرسنگی نه تنها فعال کننده افعال انسانی نیست بلکه بازدارنده و منفعل کننده نیز میباشد. انتظار فروپاشی نظامی که بنیادش بر قهر و خشونت نهاده شده است و از هر کشتار و قتل و عامی ابایی ندارد، نظامی که میتواند در کمتر از 3 روز بیش از 1500 انسان را بخاک و خون بکشاند، نه از گسترش فقر و گرسنگی هراسی دارد و نه از خونریزی و تخریب و ویرانی. چرا که رژیم آخوندی خشونت و بیرحمی را تقدس بخشیده است چون در "جهاد" و "شهادت" بازتاب مییابد. براندازی رژیم آخوندی با ابزار تحریمات اقتصادی تنها میتواند از خام اندیشی برخیزد.

ترامپ دوستان وطنی، خصومت ترامپ با مطبوعات آزاد و "دشمن" نامیدن مطبوعات منتقد را نفی باور خود به آزادی مطبوعات نمی بینند و نسبت دادن هر نقد و  انتقادی را به توطئه دمکراتها و دسیسه های دیپ استیت، پذیرفته اند. که ترامپ، بر عکس سیاستمداران حرفه ای و نخبه، "حقیفت" را بر زبان میراند، هر چند ساده لوحانه و بلاهت آمیز. یکی از این دکانداران اینترنتی میگفت دمکراتها به سیاهان امریکا حقیقت را نمیگویند که این ابراهام لینکلن بوده است که سیاهان را از بردگی نجات داده است. این گوینده گویا آگاه نیست که آنچه خود بر زبان میراند، بازتابنده یک باور نژاد گرایانه است. چرا که این ادعا براین فرض قرار گرفته است که سیاهان امریکا از تاریخ و سرنوشت خود بی خبر و نا آگاهند. او میداند، اما، آنان که داغ بردگی را 400 سال بر گرده تجربه کرده اند، نمیدانند.

چه چیزی سبب شود که کسانی که از یک جامعه استبداد زده برخاسته و تاب و توان استبداد مضاعف دین و قدرت را نداشته، تن به ترک وطن داده و برغم زندگی در جوامع دمکراتیک غربی، چشم خود را بسته نگاه میدارند بر مظاهر استبداد، از جمله عوامفریبی، قانونگریزی، روابط را جانشین ضوابط کردن، خواستار وقاداری و التزام مطلق به "رهبر،" کذب خواندن حقایق و اکاذیب را عین حقیقت خواندن، از همه مهمتر "دشمن" خواندن هرآنکس که سخنی انتقاد آمیزبزبان آرد، خصومت و ستیز با مطبوعات آزاد و خصوصیات بسیاری دیکر که در این مختصر نمیگنجد.حال سوال این است با وجود چنین گرایشهایی، گرایش بسوی رفتار و گفتار اقتدارگرایانه در ایرانیانی که در جوامع دمکراتیک زندگی میکنند، آیا میتوان انتظار داشت زمانی را که ساختار استبداد در جامعه ایران فرو ریزد و بر ویرانه های آن ساختار یک حامعه آزاد و دمکراتیک را بپا داریم؟

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/