۱۴۰۲ بهمن ۱۳, جمعه

از سرکوب آزادی

تا پنهان سازی حقیقت

 در تاریکی!



 

در ایرانی آزاد و دموکراتیک، در ایران آینده، به فرض که فقهای بزرگ، آیت الله ها و حجت الاسلامها و در کل، آخوندها، از فراز منبر قدرت و فرمانروایی فرود آیند، و بجایگاه اصلی خود، بمساجد و حوزه های علمیه بازگشته و حرفه ی دینداری خود را از سر بر گیرند. آیا میروند در این اماکن "مقدس،" (حوزه ها) می نشینند و از نهی از منکر و امر به معروف و هدایت جامعه دست بر میدارند؟ از تعریف و تعیین خوب و بد، حلال و حرام، زشت و زیبا، و تعلیم مراسم غسل و طهارت،  عبادت و عبودیت تقوا و بندگی تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت و از فرا خوان جنگ با کفار و اعدامهای روزانه خود داری میکنند؟ فریب و ریا و درغگویی را رها و درستی و راستی و صداقت را پیشه خود نموده، عمامه از سر برداشته، عبا و قبا از تن برکنده و بواقعیت و دنیای نو ورود یابند؟ چه خیال باطلی! چه در حوزه های علمیه، این آرزوی بازگشت بدوران رسالت و امامت است انگیزه اصلی شیخ و طلبه، نه دستیابی بآینده ای آکنده از زن و زندگی و آزادی.

 

 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید" و یا آیت الله ها و حجت الاسلام هائی که ممکن است در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر این مفاهیم نهادین حرفه ی خود، که بر شمردیم، کمتر تاکیدی بگذارند. اما، آیا میتوانند از آموزش آنها و صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگر که انسانی متعقل و آزاد را تا سطح یک حیوان، تا سطح رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل دهد دست بکشند؟  آری هستند آخوندهایی که آرزومندند که همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن و تدریس آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، دانش و فرهنگ خرافه نگری و جزم اندیشی ادامه داده، از "وجوه" دریافتی (مالیات دینی) از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه های علمیه، بیرون را با ابزار صدور "فتوا" کنترل، ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ خود در تحکیم و تداوم حرفه ای سراسر زائد، حرفه ای غیر ضروری و بسیار مضر برای جامعه و رشد و تعالی انسانی، حرفه آخوندی بکوشند. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران حکومت ولایت فقیه، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفتخواری، نیز، از هم فرو پاشند و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانورانی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی از دشمن حیله گر ملت، رهایی از نظام آخوندی فرا رسیده است.

 

دستگاه آخوندی چه در دورانی بسیار طولانی که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی" خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشید، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت "روحانیت" در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل بجانبداری از مقلدین خود پرداختند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

 

جماعت اخوند، بیش از هر چیزی از زن زندگی آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته شده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از زن است و زندگی، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی ست که آخوند برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. ندای زن زندگی آزادی ست که روحانیت را تا بیخ و بن بخود میلرزاند و طناب دارشان را بگردن جوانهای شجاع و بی باک بیشتری میاندازند.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند.

 

بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست، باز تابنده شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای خودگردانی و سروری، نه برای دانستن رمز هستی و یافتن حقیقت. در منظر فقیه، انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین، همچنین رهایی زنان و دلپذیر سازی زندگی. حال آنکه، دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد و جوانان را بدار مجازات میاویزد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

 

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکت و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول اساسی در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ با بکار گیری ابزار قهر و خشونت و بر پا داشتن مراسم اعدام هنگام اذان صبحگاهی در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. روحانیت حاکم قتل اندیشمند آزادیخواهی، همچون احمد کسر وی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها که از قاتل وی نکنند و چه قهرمانی از وی نسازند.

 

 البته که از هفدهم دی نیز بوی آزادی به مشام میرسید. بی دلیل نیست که 17 دی زخمی درد انگیز گردیده است در پیکر روحانیت که سر انجام با صعود بر فراز منبر قدرت در 1357، آتش انتقام خود فرو نشاند و بار دیگر حجاب را اجباری نمودند. نیز مخالفت با برنامه های اصلاحی شاه در سالهای 1340، از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان، تشکیل سپاه دانش، توزیع سهام کارخانجات در میان کارگران برخاسته و سر بشورش برداشتند، برنامه اصلاحاتی که با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، تنبعیضات جنسیتی و نابرابری های اجتماعی باجرا در آمده بود. که خود گامی بود بسوی تحول و دگرگونی و بهبود سطح زندگی. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد و تاریکی در درون بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

 

روحانیت به مردم ما آموخته است که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی بدون آن هیچ چیزی دیگری حیاتی ندارد. که ملت، بدون روحانیت میمیرد. همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه، نیز، نمیشود. یا اگر روحانیت، دستگاه عریض و طویل حوزه ای نباشد، نه دین میماند نه ایمان، نه خدایی نه امامی. این برهانی ست که تنها میتواند از ریاکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگلی، همچون نهاد زائد اخوندی، چیزی جز کذب و استدلالی کوته نگر و ناقص نیست. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی و باور بارزشهای مطلق قرار گرفته است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی، یعنی آزادی ندارد.   

 

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی های اجتماعی، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم. بهمین دلیل، نیروی آخوندی، دیگر نیرویی نیست ماندنی. قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و بچه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود و سرانجام چنین، نیز، خواهد گشت. چون، ضرورتی ست تاریخی. دیر و زود دارد، اما، واقعیتی ست قطعی.

 

 تاریخ میگوید که روحانیتی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است و نابودی. سرعت بخشیدن به این روال، وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنها فرود آورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که البته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر" محسوب میشود، گناه "کبیره" هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت.

 

در شرایط کنونی، پس از نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، حکومت روحانیت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند، بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند. بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی اعتقادات خود مدیریت و بدان شکل بخشیده اند. در نتیجه، جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان عظیم آزاد نیستی، بعکس، آزادی مطلق است، اما، در اطاعت و فرمانبرداری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش، نظم و انضباط در زندان بزرگ است، بر اساس احکام مطلق و نقصان ناپذیر آئین اسلامی. در زندان بزرگی که روحانیت بنا گذارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت میگوید، قواعد و مقررات زندان. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی، صادق، بویژه در مورد زنان و حجاب اجباری. لاجرم، در مسیر زمان، از یکطرف، به ظاهر و ظاهر سازی و تقلب و ریاکاری خوی کنی، از طرف دیگر، تشدید قهر و خشونت و اعدامهای روزانه به امری عادی تبدیل میگردد. همین بس که این روزها بتعداد اعدامها بنگری. همه گزارشهای رسمی از اعدام 700 زندانی در سال گذشته خبر داده اند و امسال تا اینجا، بعداز اعتراضات 98 و 401 بطور متوسط 3 جوان برازنده (مرد و زن) بدار مجازات ولایت آویخته و یا ناپدید گشته اند.

 

 آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، رواج فساد اخلاقی دزدی و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از زندانی است که نظام ولایت بر ساخته است، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه بر اساس امیال الله پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها بعنوان یک نظام اخلاقی ورشکسته شده است بلکه به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را نیز به ویرانی کشانده است. ولی فقیه، اخیرا، در اوج خونسردی، اظهار داشت بدون تردید در مورد موفقیتها و توفیقاتی که در پیشرفت کشور بدست آمده است، بدرستی اطلاع رسانی نشده است. چنانکه گویی خداوند خامنه ای در رویای شیرین پیشرفت و ترقی و سروری بر جهان بسر میبرد.

 

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد. که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنت را در زندگی روزانه تجربه نکرده باشد. طبیعی ست که محکومان و متهمان، کینه ی حاکمان و قدرتمداران، دشمنان خود برخاسته از حوزه های علمیه را بدل بگیرند و انتظار آن لحظه ای را بکشند که فروپاشی آنها را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تقلید و تبعیت ، دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، دوران عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و تعقل، دوران زن زندگی آزادی و انسانیت فرا رسیده است. اگر سالمندتران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود مختاری "فردی" هستند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت و نظم و انضباط ولایت است که نیروی جوان سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، میتواند سازماندهی کند و میکند و شاهدیم که هزینه اش را آنها در ارسارتگاهای نظام، زیر شکنجه و یا بر فراز دار ولایت مقدس میپردازند.

 

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ آخوندیسم را باید جانشین مماشات با ساختار فقاهت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت هماکنون شکل جنبش بخود گرفته و به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی. که در تضاد و نفی زن زندگی آزادی ست، چیزی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خویش سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته انسانی والا.

 

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با زن زندگی آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد، جنبشی بر علیه نیروهای آخوند، از جمله آخوندهای یقه کوتاه و کت و شلوری و دانشگاه دیده. هیچ جنبشی بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسباتی میپردازند که عبور از دستگاه روحانیت را  مضر و خسارتبار ارزیابی میکنند. چون همراه خواهد بود با هرج و مرج و اغتشاش عمومی، برغم نقش سیاه و سرکوبگری که در تاریخ ایران بازی کرده اند، منطقی توجیه گر و مشروعیت و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط و استبداد مضاعف دین و قدرت و فرمانروایی و فرمانبری. همین چندی پیش بود یکی از منتقدین دانشگاهی اعلام داشت که او اماده است در دفاع از نظام اسلحه بدست بگیرد. در حالیکه، واقعیت این است که واکنش مردم و شیوه زندگی شان، از سستی و ضعف تعصب و غیرتی خبر میدهد که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم دینی احساس میکردند. همه جا میتوان شاهد بر رفتار و کنشی بود مبنی بر نفی ارزشهای دینی، مثل رقص و طرب و شادی در کف خیابانها و انظار عمومی و ادامه کشف حجاب و آمیزش و معاشرت جنسیتها و مصرف مشروبات شادی زا.

 

 حال آنکه هرگونه مماشاتی با خصم زن زندگی آزادی و انسانیت، یعنی که مماشات با آخوندیسم، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد و اسارت و بندگی، انیبار مضاعف در دست دین و قدرت.

 

فیروز نجومی

 

firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fnonjem@gmail.com

  

۱۴۰۲ بهمن ۶, جمعه

قاضیان شرع

!رها از هر قید و بند و قانونی



محمد قبادلو، اولین جوان برازنده، لبریز ازشادی و زندگی نبوده و نیست که بر فراز طناب دار ولایت بقتل میرسد. نیز، هرگز تردید مدار که این آخرین هم نخواهد بود. اما، باید روزی بر تکرار این جنایات نقطه پایان گذاشته شود. بی تردید، این امر زمانی محقق گردد که زمینه ویرانی فرهنگ آخوندی را با ابزار نقد و نفی فراهم آورده باشیم. 

پس از 45 سال حکومت آخوندی، آ زمان آن فرا رسیده است که در یابیم که حکومت تا کی میخواهد بهترین فرزندان این سرزمین را بر دار مجازات ولایت فقیه بقتل برساند؟ آیا نباید بپرسیم که براستی چیست که حکومت اسلامی را وادار میسازد به کشتار و برپاداشتن مراسمی انزجار اور و آزاردهنده روح انسانی دست بزند، برپا داشتن مراسم بدار اویختن نو جوانی خوش روی و خوش اندام و خنده روی.

کارشناسان و تحلیلگران شرایط موجود، بطور کلی، بر آن باورند که از آغاز تا کنون، حکومت آخوندی چیزی نخواسته وپیگیر آن نبوده است مگر ثثبیت و بقای نظام اسلامی. در پاسخگویی به این نیاز، حفظ ساختار قدرت، نظام مقدس اسلامی از آغاز بیش از هر چیزی بر ابزار قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی تکیه کرده و میکند. 

همین بس بخاظر بیاوریم که حکومت آخوندی با کشتار سران نظام رژیم شاهی بدون هیچ بازرسی و جمع آوری اسناد و مدارکی مبنی بر اثبات ارتکاب بجرمی سزواور مرگ در مقابل جوخه های اعدام بر پشت بام نشیمنگاه رهبر انقلاب، آخوندی که امام خوانده میشد، امام خمینی، آغاز گردید، استراتژی و تاکتیکی که همچنان ادامه یافته و اینبار، همچون دیگر روزهای هفته و ماه وسال در اویختن این دو جوان، محمد قبادلو و فرهاد سلیمی بدار مجازات اسلامی بازتاب یافته است. 

بعضا، بر آن باوراند که این نوع اعدام ها در خدمت ارسال پیام یا پیامهایی هست به ملتی که در چندین سال اخیر اقتدار نظام را بچالش کشیده و شکاف بین نظام دینی-سیاسی آخوندی با بخش بزرگی از جامعه بسی بسیار عمیفتر گشته است. خشونتی که در اعدامهایی همچون اعدام محمد قبادلو و فرهاد سلیمی، بازتاب مییابد، یک هدف را دنبال میکند، ایجاد رعب و وحشت در جامعه و بر قراری سکوت و خاموشی.

روشن است که پس از 45 سال حکومت، نظام ماهیت خود را بنمایش گذارده و جامعه بتجربه به کم و کیف "آخوندیسم" و فریب و ریاکاری خصلت حکومت دین آگاه گشته اند. که اعتقادات دینی، بعکس گذشته، تاثیر معنوی و روانی خود را از دست داده اند. نظام را دیگر بر حق و شیفته عدالت نمی پندارند. طبیعی ست، زیرا که پس از گذشت نزدیک به نیم قرن حکومت اسلامی برهبری ولایت فقیه، نه از عدالت و اخلاق خبری است نه از درستکاری و راستکاری، نه از تقدس و تقوا، فقر و گرسنگی، فساد و سرقت و انحطاط و تباهی همه گیر شده است. پس چه تعجب اگر نظام از مقبولیتی که در آغاز از آن بر خوردار بود، هم اکنون ناپدیده شده باشد و جای خود را به نفی و نفرت و خصومت بخش بزرگی از جامعه نسبت بحکومت اخوندی بدهد، تحولی مهم که ساختار فقه و قدرت از فهم و درک آن عاجزند.

همچنانکه زودتر اشاره شد، بی دلیل نیست که نظام از چندان مقبولیتی در جامعه بر خوردار نیست. بیش از همیشه خود را با نارضائیها و اعتراضات عمومی روی در روی میبیند و بیش از همیشه نیازمند ایجاد ترس و وحشت است. یعنی که نیازمند است که از جوانان، بهترین را برگزیند تا برای پایداری نظام ولایت قربانی کند. که بهمگان یادآوری کند که مبادا به "نه" بیاندیشی و یا فکر بزبان آوردن "نه" بسرکسی افتد، عاقبتش چیزی نیست جز مرگ، حتی اگر قرار باشد قانون ساخته دست خود را زیر پا بگذارند. چرا که محمد قبادلو، در دیوان عالی کشور، از اتهام قتل یک پاسدار بعلت ناقص بودن پرونده تبرئه و بدادگاههای موازی ارجاع داده بودند. با این وجود، در دادگاهی که ابولقاسم صلواتی ریاست انرا بعهده دارد، محمد قبادلو و فرهاد سلیمی محکوم بمرگ میشوند، نه لزوما بخاطر ارتکاب کشتار یک پاسدار و زخمین نمودن چند پاسدار دیگر، بنا بر کیفر خواست دادستان بلکه تنها بخاطر فرو بردن جامعه در باطلاق  رعب و وحشت و بر قراری سکوت و خاموشی، در خدمت بقا و تداوم حکومت ولایت تا ظهور امام عج در قیامت. 

برخی نیز بر آن باورند که تداوم و افزایش اعدام ها تنها در خدمت ایجاد ترس و وحشت و بر قراری سکوت و خاموشی در درون نیست بلکه در خدمت پوشاندن ضعف و ناتوانی و ندانم کاریهای نظام هم بکار گرفته میشود، ضعف بر خاسته از بحران های پی در پی در تمامی عرصه های مادی و فرهنگی، در درون و هم در بیرون، از جمله در روابط بین المللی، بویژه در ارتباط با کشورهای منطقه، راه اندازی حمله حماس باسرائیل و جنگ غزه، از کنار گود تشویق و تمجید جنگ فلسطینیها برهبری حماس و جهاد اسلامی، حشد شعبی و حزب الله در لبنان و سوریه، همه از سازمانهای مزدور نظام، موشک پرانیها به کشورهای همسایه بدون تشخیص و مشخص ساختن یکی از دیگری. از یکطرف، یک ساختمان مسکونی متعلق بیک تاجر کرد بهمراه چهار نفر از اعضای فامیل را در اربیل یعنوان لانه جاسوسی اسرائیل ویران میکند. از طرف دیگر، پاکستان، همپیمان دیرینه کشور، یکی از قدرتها بزرگ نظامی در منطقه را به بهانه نابودی تجزیه طلبان بلوچ مورد حمله موشکی قرار میدهد. که با واکنش بمثل و حتی سخت تر موشکهای پاکستان رو برو میگردد. ضربه ایکه نظام سعی کرد آنرا حمله ای همآهنگ و مورد توافق دو جانبه جلوه دهد، گویی که با چنین توجیهاتی میتواند رسوایی  را که بر دامنش نشسته بپوشاند.

صحت و درستی استدلالهای کارشناسان و تحلیگران را بطور کلی نمیتوان بسادگی مورد چند و چون قرارد داد، اما، نمیتوان بررسی و بازنگری سیاستها و تصمیمات آخوندهای حاکم را در این سطح خاتمه یافته تلقی کرد. چه، اگر با دقت بیشتری بنگریم، خشونت و انتقام ستانی و اعدام و قتل عام انسانها در حکومت آخوندی را نه یک کنش سیاسی و قضائی بلکه باید در درجه اول یک کنش دینی خواند، کنشی که ریشه برگرفته از باور باصل و اصول شریعت اسلامی. آنچه شایسته توجه است آن است که قبادلو بر اساس حکم شریعت اسلامی، قصاص، محکوم باعدام گردیده است، محکومیتی که دیوان عالی کشور ناقص خوانده است.. خانواده قبادلو میتوانستند زندگی او را با پرداخت میلیاردها تومن، خارج از توانایی خانواده قبادلو، خریداری کنند. این است نمونه ای از عدالت اسلامی.

بنابراین، در مورد اعدام بی گناهانی، همچون، محمد قباد لو و سلیمی ها و همه اعدام شدگان که تعداد آنها به هزران هزار میرسند، بسی بسیار سوال بر انگیز است. چه اگر این کشتار و قتل و جنایت در دوران شاهنشاهی اتقاق میافتاد توضیح ساده و چه بسا، حتی قابل فهم بود، امپریالیستم و اشتهای سیری نا پذیر آن نظام برای استثمار کار ارزان و استعمار جامعه.

 اما، ما از جنایت و خیانت، خشم و خشونت و بیرحمی ای سخن میگوئیم، بومی که انگیزه آن از دین و تعهدات نسبت باحکام دینی بر میخیزد. در واقع، تاکنون، خون هر انسانی که بدست نظام جمهوری اسلامی بزمین ریخته شده است، بنام الله و دفاع از مبانی "آخرین" دینی که الله به جامعه اهدا کرده است، بزمین ریخته شده است. یعنی که قهر و خشونت در ذات دین اسلام نهفته است، جهاد و شهادت همه خشونت آفرین اند و برخاسته از توسعه دین، دین یکتاپرستی و یا دین خود را برتر دانستن و مردود شماردن خدایان ادیان و فرهنگهای دیگر. 

بر خلاف انچه منتقدان اخیر حکومت اسلامی میخواهند بگویند- درست بهمین دلیل هم هست که اجازه دارند سخن بگویند، که در اسلام "حقیقی" چنین بی عدالتی هائی را نبینی. مگر میشود تصور کرد که پیامبر برگزیده الهی، پیامبر اسلام، دچار بی عدالتی شود؟ چون در آنصورت این الله ست که مرتکب بی عدالتی شده است. اما، برای تعین صحت و سقم  این ادعا، خیلی مجبور نیستیم که دور برویم. رخصت که بیاد بیاوریم که پیامبر اسلام با صلح و مذاکره و یا بحث و جدل، کیش اسلام را به پیش نراند که بمنظور حاکم ساختن و توسعه کیش جدید به چه جنگها که نرفت و بکشتار دشمنان و غارت و چپاول اموال آنها دست نزد، ازجمله کشتار هفتصد مرد از قبیله یهودی نشین فریظه و کشتار اسیران در جنگ بدر و غیره، وقایعی تاریخی که نمیتوان بسادگی آنها را از اعتبار خارج ساخت. یعنی که ارائه واقعیت تاریخی نه تنها در سوی نقد و نفی اسطوره و افسانه ها، امری ست ضروری بلکه بخشی ست از جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی. 

درست است که در از نقطه نظر سیاست و اجتناب از بیگانگی با دینمداران، مصلحت در آن است از مخلوط ساختن دین با قئرت اجتناب بورزیم و با نقد دین دیگران را از خود نرانیم و یا بدتر دشمن خود نسازیم. همه البته استدلالهای قابل فهم. اما، این سوال همچنان بقوت خود باقی میماند تا کی باید حقیقت را پوشاند و از افشای آن اجتناب ورزید. تا اینجا چیزی جز فساد و تباهی و انحطاط اخلاقی از معصوم پرستان امام دوست بر نیامده است. این حاکمان مقدس محمد قبادلور را بر فراز دار ولایت بقتل رساندد تا ثابت کنند که معصوم پرستان را نتوان به انحراف از اراده الله متهم نمود. حال آنکه معصوم پرستی در عمل، در 45 سال گذشته چیزی جز فساد و تباهی، جز فریب و ریاکاری، دوعگویی و دو رویی، ارمغان دیگری ببار نیاورده است.

اما، این واقعیت را هم باید پذیرفت که تمامی این زشتی ها و پلیدها، بلاهتها، از باور به اسطوها و افسانه های دینی، از باور به معصومیت پیامبر و امامان و اعنقاد بخدائی یکتا و یگانه بر میخیزد، ازحقیقتی عینی و غیر قابل انکار. همینن بس که بنگرید آنان که خود را جانشین الله بروی زمین، از خمینی گرفته تا خامنه ای و پیروان آنان، هریک کریه و منفورتر از دیگری. با چشمانی لبریز از اشک و دهانی پر ز دروغ، آخوند بعنوان نمونه ای از انسانی که همه چیز است  و همه چیزدان و در همان حال استاد است در خرافه اندیشی و جزمگرائی موجودی خودخواه و پنداشته خود را آن موجود آسمانی که خدا بزبانش سخن گوید. 

 انچه در اینجا میتوان بزبان آورد آن است که رهایی جامعه در همه گیر شدن نیاز یه ویرانسازی حوزه های علمیه، مدارسی در خدمت علم خرافه اندیشی و جهل و نادانی. تا بی نیازی به حوزه های علیمه همه گیر نشود و خدمت و خیانتش در تاریخ مورد بررسی انتقادی قرار نگیرد، بعید بنظر میرسد که بتوان نهاد طلبه گری را از بیخ و بن بر کنیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۲ دی ۲۹, جمعه

برگرفتن یوغ آخوندیسم

ازگردن ملت!



 

پس از نزدیک به نیم قرن حکومت اسلامی، حکومتی که بر اساس کلام الله و رفتار و گفتار پیامبر برگزیده اش، محد بن عبدالله ینیان گزاری شده است، بعد از 45 سال کشتار انسانها، بنام الله، چه در برابر جوخه های تیرباران و چه آویزان بر طناب چوبه های اعدام، نه تحیقی، نه جستجویی، نه دادگاهی و نه محاکمه ای، از همان آعاز شریعت اسلامی و احکام شریعت بود رهنما و رهنمود و رهبر، قواعد و مقررات و بر قراری نظام اجتماعی. بنام الله و احکام شریعت اسلام بود که عالم و فقیه؛ ایت الله و حجت الاسلام،  زیربنای نظام تنبیه و مجازات، از تعین تعداد ضربات شلاق بر اساس گناه متهم گرفته تا سنگسار و جدا ساختن سر از تن و یا قطع یکدست و یک پا، بر عکش، بینانگزاری گردید. افزوده بر اینها پس از 45 سال ضرر و زیان و خسران بیشمار مالی به ساختار صنعت و نجارت و کشاورزی، آلودگی آب و هوا و خشکی دریاچه ها و تالابها و رودخانه ها، و هزاران مصیبت و نکبتی دیگر که اشاره به همه آنها فرصت مناسبتری را میطلبد، زندگی را بر کام بسیاری از شهروندان بسی بسیار تلخ  ساخته است، هر روز بسیار سختتر و ناگوارتر از روز پیش . چنانکه میگویند    "نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم."

 

در چننینن شرایطی اخیرا، کسانی از درون نظام برخاسته اند ودهان باعتراض برگشوده، مبانی حکومت اسلامی را بباد انتقاد گرفته که بویی هم از اسلام نبرده است. که تدابیر و سیاستها و تصمیمها و برنامه ریزی های نظام همیشه در تناقض و نفی اسلام بتصویت رسیده که ابرو و حیثیت اسلام را تا کنون در نزد جهانیان خوار و تحقیر ساخته است، چنانکه اسلام هرگز نتواند همچون ستاره ای درخشا در آسمان تاریک ما بدرخشد. آنها که نقد دین را بر فراز منبر آغاز کردند، از منبر پائین کشید شدند و لباس مقدس آخوندی از تن او خارج نمودنند، مثل، یک آخوند منبری همچون سید حسن آقا میر که همچنان به نقد نظام ادامه میدهد اما، نه بر فراز منبر قدرت. شاید بتوان آنان که همچون آقامیر و دیگران از جمله آقای مهدی نصیری که خود لباس طلبگی از تن بر کند به نقد حکومت اسلامی میپردازند، شاید بتوان آنها را ناقدان بومی نظام ولایت شناسائی کنیم. زمانی از خودی ها بوده اند، عمامه ای بسر و قبا و عبایی به تن، چتذ صباحی عمر گذرانده در حوزه های علمیه، آموخته علوم فقهی و الهی، حال به ناقدین بومی دین اسلام تبدیل گردیده اند.

 

به بیانی ساده و کوتاه، ناقدان حکومت آخوندی را حکومتی در تناقض و تضاد با اسلام "حقیقی" می بینند. که اسلام بر منبر قدرت کجا و اسلام حقیقی کجا. که حکومت اسلامی با نابخردیها و سیاهی هاییکه ببار آورده، نشان داده است که مناسبتی با اسلام ندارد. نظام اگر یک انسان را برفراز دار اعدام بقتل میرساند و دیگری را با تفنهگهای ساچمه ای کور و عضو و یا اعضای یپکری دیگری را ناقص و ذخمین میسازند، ربطی باسلام ندارد. اگر کسی دست خود را بکارهای بد آلوده میکند. انسان است که بد است. الله  نگفته که بد باشید ما مرتکب بد و شر میشویم. تقصیر الله چیست؟ قرآن مقدس تنها برای ستایش و پرستش نیست باید بدان عمل کرد. قران میخواهد که انسان بکمال برسد، نگفته است که زن باید حجاب بسر بکشد. که قرآن در پی کمال است نه در پی حقارت و خواری انسان.

 

 ناقدان بومی حکومت آخوندی، اصول گرا و اصلاح طلب را نیز سزاور سرزنش میدانند. زیرا که هر دو دین را بمثاه ابزار انباشت ثروت و تحصیل قدرت بکار میگیرند. در شیوه حکمرانی، نیز، بکار گیری هر گونه قهر و خشونتی را باوج خود میرسانند. در حالیکه، ناقدین بومی نظام بر آن دعوی هستند که پیامبر اسلام مظهر مهر و محبت و مهربانی بوده است، نه خشم و خشونت و بیرحمی. چنانکه گویی پیامبر اسلام اگر در بدر با لشگری از گدایان مدینه بغارت کاروان قریشی ها دست نمیزد و سر چهار هزار نفر از آنها که در جنگ باسارت در آمده و استطاعت خریداری جان خود را بقیمت چندین هزار درهم نداشتند، جدا نمیکرد و، همچنین، سر هفصد اسیر از مردان یهودی از قبیله قریظه را ازتن جدا نمیساخت، ساختار اقتدار پیامبری را نمیتوانست هرگز بنیان نهد. پیامبری که بیش از 60 بار در کمتر از ده سال بجنگ میرود، میتوانند ذاتا بازتابنده مهر و محبت و مهربانی باشد باشد و یا بازتابنده قهر و خشونت و انتقام شتانی؟

 

 امروز همه جا حرف از آقای مهدی نصیری ست. زمانی طلبه ای پرورده شده در دامن حوزه های علمیه و از مدیران روزنامه کیهان. وی اخیرا لباس آخوندی از تن برکنده و پای بمیدان گذارده، و بنقد و نفی نظام بپا خواسته است. مهدی نصیری در مناظره اخیر تلویزیونی که در داخل کشور پخش میگردید، در نقد حکومت آخوندی  فرا تر از اسلام تقلبی در برابر اسلام حقیقی رفت. که نظام مطلق فقیه زمینه فروپاشی خود را فراهم آورده است. او خاطر نشان ساخت که بر آن باور است که حکومت آخوندی نیازی به براندازی ندارد، خودش در حال براندازی خویش است. نصیری در نقد حکومت ولایت تا انجا به پیش رفت که  رهبر معظم  را منشا فساد و انحطاط در تمامی عرصه های جامعه معرفی نمود، با قاطعیت و جسارت و شجاعت اعلام کرد که رهبری، فردیست با توانائیها و دانستینی های محدود. با این وجود عرصه ای نیست مصون از ورود ولایت بآن.

 

نصیری بر آن است که مبارزه با این نظام با بکارگیری ابزار "مقاومت صلح امیز" میسر است. بنابر گزارش نصیری اگرچه در لایه های فوقانی نهادهای ولایت فقیه، همچون سپاه پاسداران، بسیاری هستند آماده پذیرش اصلاح در نظام. اما، اراده معطوف به اصلاح در نظام است که بشکل سحرانگیزی پیوسته با مانع برخورد میکند و از پیشروی باز ایستاد. نصیری تردیدی در فروپاشی نظام ندارد، خیلی که دوام آورد بنظر او بیش از 5 سال نیست.

 

نیازی به بیان نیست که تنها مهدی نصیری و یا سید حسن آقا میر نیستند که حکومت مطلقه ولایت فقیه را بنقد میکشند. اما، روی هم رفته اسلامی را عرضه میکنند عاری از هر گونه قهر و خشونت، بیزار از تنبیه و مجازاتی مثل سنگسار و قطع یک دست و یک پا بر عکس. اگر بخواهیم بدانیم که چگونه، بعنوان یک جامعه بجای، اینکه به پیش رویم بگذشته باز گشته ایم. بدین منظور باید به تعین ارزشی پرداخت که حکومت اسلامی فقاهتی برای جان بشر قائل است. شواهد حاکی از آن ست که حکومت ولایت فقیه، چندان ارزشی برای جان انسان قائل نییست. نظام ولایت فقیه از آغازین روز حکومت، دستش آلوده بخونریزیها، اعدام و تیربارانها، قتل عام مخالفین در چندین نوبت، براه اندازی قتلهای زنجیره ای. هم اکنون بر سرکوب جونان و دختران نیروهای قهریه خود را متمرکز ساخته اند. در دستگیری و زندانی مخالفین تابع هیچ قانون و مقرراتی نیستند مگر بر اساس احکام شریعتی، یا تنبیه و مجازاتی رها از هر مرز و حدودی مگر انصاف و ترحم قاضی شرع. در نظامی که در طول کمتر از یکسال گذشته بیش از 800 نفر از شهروندان بدار مجازات آویخته میشوند، میتوان در شناخت چهره حکومت اسلامی،  بعنون یک  چهره ریاکار و جنایتکار، در پس چهره مقدس نظام مقدس حکومت اسلامی شک و تردیدی بخود راه داد؟

 

آنچه مسئله بر انگیز است، آنست که نقد اسلام بدست ناقدان بومی، هرگز نه تنها به نفی آن نمیرسد بلکه آنرا در انتها تطهیر شده ارائه میدهند، شسته و رفته، پاک و منزه از هر آلودگی، چنانکه گویی عاری از هرگونه قهر است و خشونت. بعید بنظر میرسد که ناقدان بومی اسلام، هرگز معانی و مفاهیمی که در مراسم تعظیم و تکریم و سجده، نهفته مورد نقد تحلیلی قرار داده باشند، چنانچه مراسم عبادی را از نزدیک مورد تحلیل انتقادی قرا بدهییم، راهی نماند مگر  بپذیرم که اسلام دین یندگی است و عبودیت بر طبق احکام و مقررات بی چون و چرای شریعت اسلامی.

 

بعبارت دیگر، نقد دین بلحاظ سیاسی لزوما باصلاحات مبانی دین نیانجامد. تنها نقد دین از منظر حفظ آزادی انسان است که میتواند تعین کننده تکلیف جامعه با دین باشد. ناقدان بومی دین، بنظر میرسد که زمینه ساز ظهور کیش جدیدیدی اند، ظاهرا، همساز و همراه شیوه اندیشه و زندگی مدرن و توقف در ادامه خصومت با آن. یا این وجود، هنوز باید به هژمونی اسلام تن دهیم، چون نهادهایی که تولید کننده متولیان دین اند، همچنان زنده اند  و در حال انجام وظایف حوزه وی. حوزه های علمیه از امتیازاتی بر خوردار است که هیچ حوزه ای دیگری از آن بر خوردانیست، معاف از 30 ماه خدمت اجباری در ارتش ملی، معاف از هر گونه تجسس و تحقیقی. خود نه تنها دریافت کننده مالیتها مذهبی اند دارای سهم بزرگی هم در بودجه ملی نیز هستند. یعنی که تا زمانی که مدارسی که متولیان دین را تولید میکنند، رها از هر قید و بندی به تولید آخوند ادامه میدهند، نمیتوان بهیچ گونه تغییر و تحول معنا داری امیدوار بود. اگر چنانچه بخواهیم خود را از بندهای اسارتبار دین نجات دهیم چاره ای نداریم که حوزه های علمیه را یا از بیخ و بن بر کنیم و یا آنرا به محل کسب و تجارت و مراکز تفریخ تبدیل نکنیم. با انقراض حوزه های علمیه است که میتوانیم یوغ آخوندیسم را از گردن خود برگیریم.  مطمئن نیستیم که آقای نصیر و یه حسن اقا میر با این راهکار موافقند یا نه؟

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۲ دی ۲۲, جمعه

مرگ حجاب

مرگ نظام!



17 دی، روزی ست که نزدیک بیک صد سال پیش از این، رضا شاه فرمان "کشف حجاب" را صادر کرد، تاریخی که در حال حاضر، بنظر میرسد، شاهد تکرار دو باره آن هستیم. بزرگان هم گفته اند که تاریخ دو بار تکرار میشود، اول بصورت تراژدی و در مرتبه ثانی بشکل کمدی. حال آنکه در شرایطی که ما در آن بسر میبریم، جنبش کشف حجاب، اگر در نخستین بار با تراژدی شکست نوآوری از کهنه گرایی، و عقل و خرد انسانی از سنت و احکام خشک و پوسیده دینی، بوقایع 57 و قدرت رسیدن آخوندهای حوزه ای انجامید، خاطر آسوده دار که اینبار، جنبش کشف حجاب بعنوان شاخه ای از جنبش رهایی بحش زن زندگی آزادی به  پیروزی نو خواهی بر کهنه پرستی و فائق امدن عقل و خرد و ییشرفت جامعه بر جزم اندیشی و واپسگرایی وعقب ماندگی و از همه مهمتر، مرگ حجاب منجر خواهد گردید، و ضرورتا بمرگ نظام.

  اگر، اکنون، نیک بنگری، کشف حجاب در مرتبه اول با صدور فرمان رضا شاه باجرا در آمد. یعنی که در آغاز، اگر چه دیر زمانی بود که حجاب در محافل و گروه های مختلف مورد بحث قرار گرفته بود، و تشکلی هم بنام "مجمع کشف حجاب" از ان بیرون آمده و زنانی همچون قره العین و قمرالملوک وزیری و پروین اعتصامی بحمایت آز آن بر خاسته بودند. با این وجود، جنبش کشف حجاب از "بالا" و بدست ساختار قدرت، بفرمان رضا شاه که شاهد بر تحولاتی که در کشورهای همسایه، ترکیه و حتی افغانسان بود، کشف حجاب باجرا درآمد و نیروهای انتظامی نیز موظف باجرای آن در جامعه گردیدند.

اما، جنبش کشف حجاب در نخستین مرحله، منتقدین خود را نیز داشت که از حجاب و حقانیت حجاب بدفاع میپرداختند و اصلا زندگی را بدون حجاب، زندگی درمنجلاب گناه و معصیت می دیدند، پدیده ای برخاسته از فرهنگ غربب و عربزدگی.. یکی از آنان واکنش خود را باجرای کشف حجاب در دوران رضا شاه، جنین توصیف میکند:

زن‌ها حق نداشتند حجاب‌شان را حفظ كنند؛ نه فقط چادر - چادر كه برداشته شده بود - اگر روسرى هم سرشان مى‏كردند و مقدارى جلوى چانه‏شان را مى‏گرفتند، كتك مى‏خوردند! چرا؟ براى اين‏كه در غرب، زن‌ها سربرهنه مى‏آيند! اينها را از غرب آوردند. چيزى را كه براى اين ملت لازم بود، نياوردند. علم كه نيامد، تجربه كه نيامد، جِدّ و جهد و كوشش كه نيامد، خطرپذيرى كه نيامد -هر ملتى بالاخره خصوصيات خوبى دارد- اينها را كه نياوردند.

البته که ناقد نمیگوید چرا آن صفات خوب غربی در فرهنگ ما نروئیده است و یا کمیاب است. این صفات که ارثی نیستند و از ذات بشر بر میخیزد و میتوانند در هر نقطه ای از جهان یافته شوند. چرا آنها را از بیگانگان باید گدایی کنیم. آنگاه ناقد ادعا میکند که اوست خصم آشتی ناپذیر غرب.

اما، هر گونه آزادی ای که زنان در نتیجه جنبش کشف حجاب در دوران رضا شاه بئست آورده اند  و در دوران محمد رضا شاه هم ادامه یافته است، از جمله ارتقا زنان در مقامهای وزارت و ریاست و تصمیم گیری و اشغال و جایگاه های بلند در ساختارهای بورکراتیک دولتی و یا خصوص، پیشرفتی سریع بود بسود بهتر و غنی ساختن کشور، دستاوردی بی نظیر در شناخت توانائیها زنان. که بیدرنگ با بقدرت رسیدن قشر آخوند برهبری آخوند خمینی، متوقف گردید و زنان بدوران اسارت و بندگی، بدوران پیامبر و خلفای راشدین بازگشت داده شدند، دورانی که هم اکنون 45 سال از آن گذشته است.و نظام نه تنها نتوانسته است زنان را خانه نشین نموده و مبدل به ماشین جوجه کشی بکند، بلکه زنان را بیک نیروی انقلابی تبدیل کرده است که پرجم زن زندگی و ازادی را پیشاپیش همگان بر دوش میکشند.

روشن است که اگر جنبش کشف حجاب در نخستین مرحله، یا وقتی که با امضای رضا شاه بمرحله اجرا گذارده شد باهداف خود رسیده بود، بدون تردید نمیتوانست شرایطی را بوجود بیاورد مناسب رشد و نمو حجاب ستیزی. چون بی حجابی زنان نه تنها عادی میشد حتی در نسبت دادن آن باراده طبیعت شک و تردیدها ناپدید میشد. البته که برغم بعضی سختگیریها که زودتر بدان اشاره رفت، با این وجود حجاب بعنوان یک عنصر مقدس و دینی از زندگی روز مره کنار گذاشته نشد. اگرچه بی حجابی در شهرهای بررگ نهادین شده بود و براحتی با حجابداران همزیستی میکردند.

با بقدرت رسیدن قشر آخوند، متولیان قران و دین اسلام، برای بار دوم حجاب از بالا بر زنان تحمیل گردید و جامعه را به دوران حکمرانی پیامبر و خلقای راشدین بازگشت دادند. با اینحال حکومت آخوندی، پس از 45 سال حکومت، برغم بکار گیری انواع و اقسام ابزار قهر و خشونت و بگیر و ببند و تنبیه و مجازات و خلق گشت های ارشادی، و آخیرا براه اندازی لشگری از زنان، بنام "حجاب بانان" و گسیل آنان به متروها و معابر عمومی تا از یکطرف، بسرکوب خیزش امواج کشف حجاب بپردازند، خیزشی که هر روز در حال گسترش است. از طرف دیگر، یک بخش از زنان را بجان بخش دیگر بیاندازند. که خود نیز کار و تصمیمی ست به عبث. چنانکه گوئی رهبران مقدس نظام حاضر بدرک این واقعیت نیستند که اگر در این 45 سال گذشته سازمانهای گوناگون ارشادی در مبارزه با کشف حجاب، عملا دچار شکست شده اند، نشانه ای نیست که بر بازگشت و همه گیر شدن حجاب دلالت کند. رهبری که خدا از زبانش سخن میگوید آماده پذیرش این واقعیت نیست. که زمان کنونی ادامه زمانی نیست که در 45 گذشته سپری شده است.

نظام مقدس اسلامی با ابزار عقل و خرد اجتهاد در گذشته غرق گردیده است، نمیتواند باین درک برسد که جنبش کشف ججاب بر عکس گذشته، جنبشی ست، همچنانکه زودتر بدان اشاره شد، از پائین سرچشمه گرفته است، نه مثل دوران رضا شاه و یا در دوران حکومت آخوندی که از بالا باجرا در آمد. خام خیالی ست، اگر آخوند حاکم فکر کند که جنبشی که از پائین آغاز گردیده است، میتواند جنبشی باشد بجز جنبشی بازتابنده خواست و اراده زمان، اراده ای که اندیشمندان حوزه های علمیه در فهم ان نمیتوانند بر دانش فقهی شان تکیه کنند. چون جنبش کشف حجاب، بازتابنده اراده نسلی از زنان است که در دوران هژمونی دین اسلام در کشور ما، باین جهان گام نهاده اند و در دامن تعلیمات اجباری اصل و اصول دین پرورش یافته اند، یعنی باورها و ارزشهای دینی را همچون نسلهای گذشته بارث نبرده اند و درذات آنها فرو نرفته اند بدون آگاهی بدان. این در حالی ست که در دوران حکومت اسلامی، آموختن اصل و اصول دین مثل هر درس دیگری  اجباری و غیر قابل اجتناب بوده و هست. آشنائی شاگردان با متنهای مذهبی یا از سر ترس بوده است و یا اجتناب از اخذ نمرات بد، نه لزوما درخدمت بدست آوردن جایگاهی بهتر در اجتماع. این بدان معناست، که بزرگترین قشر اجتماعی که جنبش کشف حجاب را براه آنداخته و در تداوم و بقای آن میگوشند، نوجوانانی هستند که اصل و اصول دین را از پدر و مادرشان نیاموخته اند بلکه بر آنها تحمیل شده و خود را با آن بیگانه میدانند. در نتیجه براحتی میتوانند وجود و حضور تعلمات دین را در زندگی خود بفراموشی بسپارند و مرگ حجاب را بپذیرند، مرگی پیش در امدیست بر مرگ نظام، اگر با آن یکی نباشد.

اگر بخشی از نقد جنبش کشف حجاب از بالا را بپذیریم، بسادگی مشاهده میشود جنبشی که از پائین آغاز میگردد، برعکس جنبشی که از بالا معماری میشود، نه هرگز پایان پذیر است و نه شکست پذیر.نظام بخوبی آگاه است که براندازی حجاب دیر یا زود به براندازی نظام میآنجامد. اگر موجویت نظام به بقای حجاب و ابسته نبود، تمامی نیروهای انتظامی را نظام در خدمت مبارزه با کم و زیادی حجاب زنان پس از 45 سال حکومت، بیانگر وابستگی نظام است به وجود حجاب. چه حجاب در منظر آخوند، نماد سلطه است و سروری.

مهم نیست که عمر حکومت آخوند چه مدتی بقا می یابد. باید خاطر آسوده داشت که متولیان دین بمنظور ادامه سلطه خود بر جامعه، بعید بنظر میرسد که جنبش کشف حجاب را باین سادگی بتواند سرکوب کند. چون جنبش کشف حجاب، جنبشی ست که پس از قتل مهسا امینی بمثابه کنشی دین ستیزتحت نام زن زندگی آزادی پا بعرصه وجود گذاشت، آرمانی جانشین هر آرمانی که از دین اسلام آخوندی بر میخیزد.

در خاتمه، یاد آوری ای نکته یکبار دیگر لازم است، که باید خاطر آسوده داشت تا زمانیکه بساط آخوند را بر نچیده ایم گریبان خود را از دست خرافات دینی رها نخواهیم ساخت. با این وجود، تردید نباید داشت که حکومت آخوندی، زمینه را برای ظهور رهبری اماده ساخته است که شجاعانه قشر آخوند مفتخوار را بعنوان دشمن اصلی ملت و مردم مورد شناسائی قرار دهد، کنشی که بدون تردید بمرگ حجاب بمثابه ابزار سلطه بر زنان، بیش از همیشه نزدیک خواهیم شد، مرگی دال بر آخرین نفسهایی ست که نظام توانا بتکرار آنست.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۲ دی ۱۵, جمعه

سخن گفتن الله

از زبان ولی فقیه!





سخنرانی اخیر آخوند خامنه ای در دیدار با خانواده حاج قاسم سلیمانی، سردار ولایت فقیه، مبنی بر سخنانی که خدا بزبان او بیان کرده است، واکنش ها و تعبیرات و تفسرهای بسیاری را بر انگیجت، چنانکه گویی ادعایی ست نو و تازه، ادعای خدایی کردن آخوند خامنه ای. چه بیش از سی سال است که آخوند خامنه ای این ادعا را، اگر نه صریح ولی باشکال گوناگون بر فراز منبر و در خطبه ها ایراد کرده است. اما، کمتر کسی بدان توجه کرده است. در واقع، آخوند خامنه ای نه تنها در گفتمان بلکه در رفتار، احساس خدایی میکند. چرا نکند، آیا هست کسی در کنار او که تف لیس نباشد که بتواند واداراش کند که پاهای خود را بر روی زمین بگذارد؟

 

شاید روزی یکی از عجایب شناخته شود که در قرن بیست و یکم، کشور ما بقرون وسطی اروپا و یا بدوران ظهور اسلام و پیامبر و خلفای راشدین بازگشت نموده و جامعه را پیوسته بدان سوی سوق میدهد. ادعای خدایی آخوند خامنه ای را باید هشدار ولایت فقیه به جنبشی دانست رهایی بخش، جنبش زن زندگی آزادی که در ستیز و خصومت آشتی ناپذیر است با حکومت دین برهبری قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوندی.

 

بعبارت دیگر، ادعای خدایی آخوند خامنه ای، از این واقعیت بر میخیزد که  تاج و تخت ولایت درنتیجه تضاد و تناقضهای درونی، درمعرض خطر انقراض قرار گرفته است، واقعه ای که فقط دیر یا زود دارد. این بدان معناست، که حکومت دین برهبری قشر آخوند بر خاسته از حوزه های علمیه، باین واقعیت واقف گردیده اند، همچنانکه حکومت دین در قرون وسطی با ظهور عقل و خرد انسان و سپس نوع بشر بعنوان یک موجود آزاد و خود مختار، روی باضمحلال نهاد و از ساختار قدرت بیرون رانده شد. حکومت اسلامی هم در جامعه ای کهن و با فرهنگی بر ساخته از سه نیک، کردار و گفتار و اندیشه نیک، روی اگر نه به انفجار، بی تردید، روی بسوی انقراض دارد. چرا که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، ناقوس فرا رسیدن دوران رنسانس و روشنگرایی را همزمان بصدا در آورده است.

 

مارکس بر آن باور است که تاریخ بشر، تاریخ مبارزات طبقاتی ست. اما، در قرن بیست و یکم، معلوم نیست که جامعه ما در تبعیت از چه قانونی ست که اگر هم عزم پیشروی کند یا درجا میزند ویا بگذشته بازگشت میکند. بدین ترتیب میتوان، خارج از قانون مارکسیستی، تاریخ جامعه ما را تاریخ مبارزه نیروی روشنایی با سلطه تاریکی برساخته دست متولیان دین درحوزه های علمیه قم دانست. در شرایط کنونی، روشن است که تضادها و منافع طبقاتی، حرفه ای و صنفی، همه باید در خدمت رهایی از بند شریعت اسلامی و پیوستتن بیک وحدت بزرگ در برگیرنده اقشارگوناگون اجتماعی بیک نیروی عظیم و شگفت آور تبدیل شوند. چه آزادی و رهایی انسان، از احکام الهی در عالم اجتماعی، باید همگان را برغم اختلاف منافع و دارا بودن تعهدهای گونا گون، بهم پیوند زده و رهایی از خرافه اندیشی و جزم گرایی و رهایی از قواعد و مقرارات اسارتبار شریعت اسلامی را در خدمت تسلیم و اطاعت و فرمانبری با چشمهای بسته، در آغوش کشیده و آزاد زیست.

 

انچه که آمد، در خدمت این مطب بیان گردید، که آنچه از زبان آخوند خامنه ای بیان گردیده است چیزی نیست مگر یکبار دیگر بر افراختن پرچم دین، گویی که هنوز در اوهام پیروزی، در دورانی نه چندان دور میگذراند. پس از گذشت 44 سال حکومت دین، نمیتواند به تاریکی ای که در آن فرو رفته است، براحتی خروج یابد.

 

وقتی آخوند خامنه ای ادعا میکند که خدا از زبان او سخن میگوید، هرگزفکر نمیکئد سخنی بسی حیرت انگیز بزبان آورده است، چرا که او بیش از سی سال است که این گونه وقایع را تجربه کرده است و بارها باشکال و زبانهای گوناگون ادعای خدایی کرده است. بیانات ولی فقیه را باید کوششی خواند در اعلام این یاد آوری که این حکومت ماهیتا حکومتی ست دینی ، چنانکه ادعایی، همچون ادعای خدایی، امری است ساده و شفاف و هرگز تعجب الله پرستان را برنیانگیرد. آیا تا کنون واکنش منفی جمعی را شنیده و یا    دیده اید نسبت باظهاراتی که آخوند خامنه ای در طی آن خود را خدا خوانده است؟ که در واقع چیزی نیست جز بیان واقعیت، مگر بجز ولایت فقیه وارث معصومیت پیامبر و امامان هم هست فقیه یا آخوند دیگری؟ چه باک اگر خدای رب العالمین از دهان آخوند خامنه ای سخن گوید، چون چه کسی بجز او معصومیت پیامبر را بارث برده است. مگر آخوند خامنه ای بعنوان یک معصوم هرگز میتواند مرتک خطایی بشود؟ اما، نهایتا، ولی فقیه میخواست که خاطر نشان کند که اگر در فکر براندازی حکومت آخوندی هستی، باید اول بسرنگونی دین همت بگماری

 

به بیان دگری، زمان آن فرا رسیده است که معترضین و مخالفنین بپذیرند که نمیتوانند پدیده دین و نفوذ ان در ذهن جامعه را نادیده انگاشت و آنرا همچنان از نقد و نفی مصون بدانیم. جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی هرگز به پیروزی نرسد، اگر مفاهیمی همچون الله و اصرار بر یکتایی و یگانگی آن، از نزدیک مورد نقد قرار نگیرند، چه تعجب اگر همچنان خدائی از زبان آخوند خامنه ای و یا هر آخوند دیگری سخن بگوید.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۲ دی ۸, جمعه

گفتمان آخوندی

سراسر دروغ و فریب و

وارونه سازی حقایق!




اینروزها، آخوند خامنه ای با دسته ها و گروهای بسیاری از مردم نقاط مختلف کشور دیدار میکند. در نگرشی سریع به گفتمان آخوند خامنه ای در دیدارش با خوزستانی ها و کرمانیها در هفته ای که گذشت، متوجه نکاتی میشویم بسی بسیار جالب و آموختنی، ازجمله شکاف عمیقی که وجود دارد بین آنچه آخوند خامنه ای بزبان میراند و انچه  واقعیت زندگی روز مره در این دو شهر بزرگ آشکار میسازد، مرگ تدریجی ، سرنوشتی که بنظر میرسد گریبان سراسر کشور را گرفته است: اری، کشور ما تحت حکومت آخوندی دچار مصیبت و نکبت شده است، دچار مرگ تدریجی. مگر مردم بمیلیونی برخیزند و حکومت تقدس را از بستر مرگ براندازی کنند.

 

داستان خوزستان، داستان تبدیل سر زمینی ثروتمند است بیک سر زمین فرو علتیده در قعر فقر مطلق. پدیده ای که هرگز نه مارکس و انگلس و نه هیچیک دیگر از متفکران آن دوران بدان اندیشیده اند: پسروی بجای پیشروی، مسئله ای نبود که آنها را بخود جلب کند.

 

 بهمین ترتیب، آخوند خامنه ای خطه کرمان را میستاید بخاطر فرهنگی که در آن حاج قاسم سلیمانی، شهید شهیدان، تولد یافته است. حال آنکه آخوند خامنه ای از فلاکت و تیره بختی ده ها هزار مردمی که در نتیجه زلزله هنوز بی خانمان و سرگردان بسر میبرند، سخنی بزبان نمیآورد، گویی آنها تحت حکومت اسلامی با درد و رنج با فقر و فلاکت کاملا بیگانه اند.

 

آخوند خامنه ای، سر انجام، به وجود "نقص" و "عقب ماندگی" جامعه اعتراف میکند، اما، بنقش بازدارنده حوزه های علمیه در زمینه عبور از جامعه سنتی بیک جامعه مدرن و خصومت آنها با زمان و هر تغییر و تحولی، از جمله خروج از تاریکی و حرکت بسوی روشنایی اشاره ای نمیکند. آخوند خامنه ای "ده ها" بلکه "صدها سال،" عقب نگاه داشته شدن جامعه را به نیروهای استعماری غرب و شرق  و به "حاکمیت جباران" نسبت میدهد، نه به بیش از سیصد سال نفوذ و اعتبار علما و فقهای نهادهای دینی در ساختار فرهنگ و قدرت. باین واقعیت تاریخی آخوند خامنه ای، اینگونه  زبان باعتراف میگشاید:

 

با توجّه به سابقه‌ی تاریخی، ما امروز باید در علم، پیشروِ قافله‌ی علمِ دنیا میبودیم ــ که نیستیم ــ ما امروز باید احکام اسلام و معارف اسلام را در جزء‌جزء زندگی کشور خودمان بالعیان نشان میدادیم؛ سازندگی اسلام را، توانایی اسلام را در اداره‌ی کشور باید نشان میدادیم؛ نتوانستیم بکنیم و عقبیم؛

 

حال فهمیدید که چرا عقبیم و پس رفته و چرا در این 44 سال گذشته، که چند سال طولانی تر از تمام دوران حکومت محمد رضا شاه پهلوی هم است، حکومت مقدس آخوندی نتوانسته است کشور را به پیش براند؟ حتما، به بیش از یک قرن حکومت اسلامی لازم است که آخوندها در تبعیت از آخوند خامنه ای، ولی فقیه، بتوانند "احکام و معارف اسلام" را در "جزء جزء زندگی" پیاده سازی نموده تا کشور ما بتواند چنان با سرعت به پیش براند که قدرتها بزرگ جهانی را پشت سر خود بجای بگذارد.

 

درادامه خطبه خوانی خود برای مردم خوزستان و کرمان، آخوند خامنه ای اعلام کرد که کلید حل تمامی مشکلات و گرفتاریهایی که کشور درگیر آن است، در براه اندازی یک "انتخابات" با شکوه نهفته است. چه، بنا بر اظهارات آخوند خامنه ای، در روند انتخابات است که بهترین ها برگزیده میشوند و مجلس خبرگان و مجلس شورا در تحت رهبری ولایت فقیه، "ریل گذاری" آینده کشور را بعهده میگیرند. گویا، رهبر معظم انقلاب فراموش کرده است که با صعود آخوند بر منبر قدرت در 57، پس از یک دوران بسیار کوتاهی همه نهادهای اسلامی از راس تا ذیل، از ولایت فقیه تا رئیس جمهور و مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی با ابزار انتخابات تاسیس و سازمان یافتند.

 

گویا جناب ولایت فقیه فراموش کرده است که روسای منتخب ریاست جمهوری از ابولحسن بنی صدر گرفته تا آخوند محمد خاتمی و حسن روحانی و بعضا، نمایندگان مجلس بچه سرنوشتی مفتضحانه ای دچار شدند. اولین رئیس جمهور منتخب با رای بیش از 14 میلیون از 35 میلیون جمعیت کل کشور، از ترس بسته شدن به ستون تیرباران با چشمهای بسته، پای بگریز از کشور گزارد و آنانکه ترور نشدند بانواع و اقسام ناکارآمدیها و حیف و میل ثروت ملی، رشوه گیری و رانت خواری متهم گردیدند.

 

 عدم شایستگی روسای جمهوری منتخب پیشین، در منظر آخوند خامنه ای بود که سبب شد رئیس جمهور مورد علاقه خود، آخوند رئیسی را که اگرچه کم سواد و ناپخته بود، بدلیل مهارت در تف لیسی و تسلیم و اطاعت و فرمانبری برگزیده شد. با این وجود وی در ادامه سخنانش میافزاید:

 

. اگر کشور مشکلاتی دارد، برای رفع این مشکلات نیاز به قانونگذاری و حضور مدبّرانه‌ی مجلس شورای اسلامی است؛ اهمّیّت این انتخابات در این است. این دو انتخابات بایستی باشکوه برگزار بشود.

 

در حالیکه کشور در باطلاقی از بحران ها غوطه ور است. رهبر معظم انقلاب پس از 45 سال حکومت بر یک کشور بابیش از 85 میلیون شهروند، اظهار میدارد چنانچه مشکلی وجود دارد باید بانتخابت پناه برد. آخوند خامنه ای اگر ملت را ساده و نادان و نا بینا نمی پنداشت، پس از 45 سال حکومت، از گذراندن قانون برای حل مشکلات جامعه سخنی بزبان نمیآورد.

 

اکنون همگان آگاهند آنکسی انتخابات و قانونگذاری را بعنوان بهترین راه حل مشکلاتی که جامعه با آن رو بروست معرفی میکند، همان کسی است که مکانیزم انتخابات را بمکانیزم انتصابات تبدیل کرده است، و آن فرد دیگری نیست، مگر شخص حضرت ولایت فقیه، آخوند خامنه ای.

 

کیست که نداند که افراد قوای سه گانه بدون تایید آخوند خامنه ای، از رئیس جمهور گرفته تا خرده نمایندگان هیچیک به این نهاد ها راه نمی یافتند. و درست بدلیل وجود دیکتاتوربوده است که هیچیک از این نهادهای قانونگذاری نه تنها باری از روی دوش مردم بر نداشته اند بلکه پیوسته بدان افزوده اند.

 

افزوده براین، چه خوب خواهد بود که کسی از ظهور دیکتاتوری سخن میگوید که پس گذشت 34 بر راس ساختار قدرت، تا کنون نه مورد سوال قرار گرفته است و نه هرگز پاسخکوی مشکل یا سوالی بوده است. وای بآن روزی که مورد خطاب و نقد منتقدی جسور و شجاع قرار بگیرد، دیر یا زود بدست چند ناشناس در خون خود غوطه ور میشود.

 

تنها در عرصه داخلی نیست که ولی فقیه با ابزار روضه و خطبه خوانی هرگز بار هیچگونه مسئولیتی را بدوش نمیگیرد و چنان سخن گوید که از بیخ آسمانها بواقعیات کف زمین مینگرد. در صحنه بین المللی نیز، نظام تا کنونن نشان داده است که جز رجز خوانی و بکارگیری نیروهای نیابتی، تهی از هرگونه جرات و شهامت اند در درگیری با نیروهای غربی در دامنه خلیج فارس، بویژه با نیروهای اسرائیلی. حضرت ولایت فقیه برغم ویرانی و تخریت تمامی غزه و کشتار و دستگیری هزاران جنگنده حماسی، بر طبل پیروزی و شکست دشمن میکوبد، آنهم نه شکست اسرائیل به تنهایی. چرا که شکست اسرائیل یکی است با شکست امریکا، با شکست تمامی غرب.

 

آری، در حالیکه بیش از دو میلیون نفر آواره و بی خانمان در غزه، بدون هیچ سر پناهی با شکمی گرسنه و دهانی تشنه سرکردان اند، ولی فقیه به ستایش آنها بر میخیزد و آنها را بادامه دشمنی و مقاومت در برابر نیروی برتر اسرائیلیها تشویق و ترویج میکند.

 

ولی فقیه، آخوند خامنه ای بر آن تصور است که واکنش های مردمی در کشورهای غربی حاکی از پیروزی بزرگیست برای حماسی ها و باین دلیل، ادامه جنگ و تخریب و ویرانی برای تصاحب سراسر سرزمین فلسطین را از لویتی ها میخواند، جنگی که خود ولایت فقیه نیازی نیست که در ان شرکت نماید. اما، چه باک اگر در کوره آن بدمد و آتش آنرا همچنان بر افروخته و سوزان نگاه دارد. شاید چند صباحی طولانی تر بر منبر مقدس قدرت ماندگار بماند.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com