۱۳۹۵ شهریور ۵, جمعه

جنگ شیعه وسنی: اختلاف تاریخی
یا دسیسه غربی؟



منبر نشینان نظام فقاهتی در خطابه هاشان تمام شرها و شرارت ها از جمله اختلافات بین شیعی و سنی را بغرب و دسیسه های غربی نسبت داده و هشدار میدهند که:

 دشمن به دنبال اين است كه بين شيعه و سنى اختلاف ايجاد كند و در حال اجراى طرح و برنامه عظيمى براى جهان اسلام و خاورميانه است.

آنگاه می افزاید که:

 اين تصميم پس از شكست دشمن در عراق، لبنان و افغانستان و اعتراف آنان به شكست شكل گرفته است.


آیت الله های حلکم فکر میکنند چون از جانب خداوند نمایندگی دارند هرچه که بر سر منبر بگویند بدون کم و کاست مورد پذیرش مردم ایران قرار میگیرد. البته در شرایطی که در برابر آنچه گفته میشود چاره ای جز سکوت نیست، هستند بسیاری که خوش باورند و خطابه های فقهای منبر نشین را بدون چند و چون می پذیرند.

 واقعیت آنست که فقهای عالیقدر میتوانند همه بدیها و شرارت ها را  بغرب نسبت بدهند، اما جنگ بین سنی و شیعی را بعید بنظر میرسد که براحتی بتوان به دسیسه های غربیها بست.

آیا ممکن است که آیت الله ها ،نا آگاه بسوابق و ریشه های تاریخی این کشمکش باشند؟ بدون تردید بعید بنظر میرسد که ندانند امام علی را چه کسانی خانه نشین کردند و چه کسانی حق خلافت را از او سلب کردند و یا امام حسین را شهید کردند. آیا در آن زمان هم غربی ها بودند که توطئه نموده شمر و یزید را اغفال کرده بجنگ هقتاد دوتن فرستادند؟ هرسال شیعیان دوازده امامی بسوک و عزاداری امام سوم می نشینند و بر شمر و یزید لعنت میفرستند و چنان برافروخته میشوند که احساس میکنند آمادگی آنرا دارند که خاندان دشمنان امامان را با دستهای خود تیکه پاره کنند. این نگارنده هرگز جشن های عمرسوزان را که در شهرهای ایران بر پا میشد فراموش نمیکند. در آن شبها مترسکهای عمر سوزانده میشد و مردم با صرف تخمه و آجیل بشادی و پایکوبی می پرداختند. آیا جشن عمر سوزان هم دسیسه ی غرب بود؟

روشن است که بنظر نمیرسد که بصرفه باشد که  آیت الله های حاکم پرده از اختلافات و دعوای شیعی و سنی بردارند. آنها حاظر نیستند اعتراف کنند که شیعه و سنی دو دینی هستند که با یکدیگر آشتی پذیر نیستند. سنی ها شیعه را مسلمان نمیدانند و بلعکس. امامت و خلافت باهم یکجا تمیتوانند جمع شوند. یکی بر آنست که حکومت الهی با مرک محمد پایان یافته است و دوران حکومت خلیفه آغاز میشود. حال آنکه شیعه بر آنست که دوران حکومت الهی پس از دوران رسالت در امامت تا قیامت ادامه مییابد و تنها امامان هستند که برحق اند و شایسته حکومت و البته در غیبت شان فقهای مطهر ولایت آنها را بعهده دارند. هرکس فکر کند که این اختلافی است ناچیز و میتوان در روابط شیعیان و سنیها نادیده گرفته شود در صداقتشان باید تردید داشت. شیعه و سنی قرنها دست خود را بخون یکدیگر آعشته اند. آیا جنگ با عثماینان زائیده دسیسه غربیها بود؟ آیا احنلاف حکومت اسلامی با حکومت سفاک و خونخوار طالبان طراحی آمریکائیها بود. تنفر صدام حسین از شیعیان عراق بآن حد بود که آنها را کمتر از حیوان میدانست و در صدد از بین بردن نسل آنها بود.

حقیقت آنست که در شرایط کنونی جنگ بین شیعه و سنی در منطقه بنفع آمریکا نیست. آنچه در منطقه بین شیعه و سنی میگذرد ریشه تاریخی دارد و نتیجه کینه توزیها و انتقامجوئی های مکرر بین دو گروه است. متاسفانه این مردم ساده و خوشباوراند که بخظابه های فقهای حاکم گوش فرا میدهند و تحریفات و تفسیرات فقها را جدی میگیرند.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه

خشونت هنجاری مقدس

در قاموس اسلام


28 سال از واقعه شوم و فراموش نشدنی قتل عام زندانیان سیلسی میگذرد. انتشار فایل صوتی آیت الله منتظری در حالیکه جنایتکاران تاریخ راکه هنوز برما حکومت میکنند شناسائی میکند، واکنش بسیاری را از جمله مقامات بلند پایه قوه قضائیه و بیت امام خمینی و دیگر مدافعان نظام را برانگیخته است. که عمدتا دهان برگشایند در دفاع از آنچه دفاع پذیر نیست. این در حالی ست که  چنین رخداد وحشتباری، قتل بیش از 4 هزرا زندانی بفرمانی برخاسته از اراده امام خمینی، بیش از 28  پنهان نگاه داشته میشود. البته که برای عملی سازی جنایتی چنین مخوف قوم روحانیت دست بچه فضا سازی ها که نزد و شبهه اطلاع رسانی، فریب را اطلاع رسانی جلوه نداد. هم اکنون نیز از افشای آن هراس در دل دارند، و طفره میروند وگرنه فایل صوتی را از سایت آیت الله منتظری حذف نمیکردند.
 آیا اصرار در ادامه این پنهان کاری ناشی از شرمساری ست؟ اگر بود بدفاع از آن جنایت هولناک نمی پرداختند.  که باید هم بدفاع از ان فاجعه بپردازند.  چون در غیر اینصورت نه صاحب قدرت بودند نه ارباب ثروت. اگر امام خمینی نبود، طلبه ها و مجتهدین حوزه های علیمه تمامی ارکان دستگاه قضائی کشور را در سلطه انحصاری خود در نمیآوردند و بر مسند قاضی و دادستان و دادیار و بازپرس و بازجو، تکیه نزده و قدرتی نامحدود وتعریف ناشده در دست خود  و یا قشری که به قشر "روحانیت" و یا قشر "مفت خواران" شهرت دارند، متمرکز نمیگردید.
 رئیس قوه قضائیه، صادق آملی لاریجانی که عمامه آیت الله الهی کمی بر سرش گشاد آمده است، امام خمینی را بواسطه "تنزبینی" اش میستاید و میگوید:
"آن‌چه از احکام دادگاه‌ها بر حسب موازین شرعی و قوانین انجام شده است قابل خدشه نیست و حکم گروه‌های محارب کاملا آشکار است اما متاسفانه برخی‌ها راه را کج می‌روند و اکنون حرف‌های عجیب و غریبی می‌زنند و ادعای پوزش خواهی از کسانی دارند که فرزندان‌شان در طول سال‌های متمادی انسان‌های شریف این کشور را به خاک و خون کشیدند."
 آقای رئیس البته به "اتهامات "و "جرایمی " رجوع میکند که دادگاههای انقلاب نظام، متهمین بانها را بزندان محکوم کرده بودند. نباید مرتکب چنان خشونتی میشدند حال که شده بودند تاوانش زندان بوده است و در حال پرداخت این تاوان بودند که ناگهان زندانیان خود را در پای چوبه های دار میدیدند. هیچ زندانی نمیدانست که یک پاسخ نا درست به گروه سه نفره متشکل از دادستان، حاکم شرع و نماینده وزارت اطلاعات، سرش بر فراز دار میرود. در مرحله اول محکمات دو دقیقه ای همین بس بود که زندانی بجای "منافق" مجاهد بر زبان براند، و گاهی نیز اصلا مهم نبود که زندانی تا چه حدی و حدودی باطاعت و فرمانبری تن میداد. حکم او اعدام بود. بخش ش و گذشت و مذاکره و مصالحه ای در کار نبود. دیرزمانی بود که بوی بیرحمی فضای زندانها را آلوده ساخته بود.
 حال بدرستی روشن نیست که آقای رئیس قوه قضائیه راجع بکدام "موازین شرعی و قوانین" خدشه ناپذیر سخن میگوید؟ آیا منظور آقای رئیس از "موازین شرعی و قانونی،" حکم آیت الله خمینی مبنی بر اعدام زندانیان سیاسی در مرداد ماه 67 است، فرمان اعدام، بیش از 4 هزار نفر زندانی که در سالها و ماه های گذشته  بحکم دادگاه های باصطلاح شرعی-قانونی در زندان بسر میبردند؟ آنهم به اتهاماتی جدید، مثل "ارتداد از اسلام، " "محاربه" و "جاسوسی،" اتهاماتی که نه در هیچ دادگاه شرعی و یا قانونی  ثابت گردیده است و نه هرگز به متهمان تفهیم گردیده اند و نه اینکه دارای معانی و مفاهیمی مطلق و نهایی اند، چنانکه گویی همه چیز یا سفیدند و یا سیاه. این بدان معناست که رئیس قوه قضائیه سوار بر اسب تیزپای مرسدس بنز بسوی دوران "رسالت" باز میگردد، دورانی که برگزیده خداوند یکتا و یگانه الله، رسول الله، حکومت اسلامی را بنیاد نهاد و نظام فرمانروایی و فرمانبری را بر اساس "تسلیم" و "اطاعت" بنیاد نهاد. پیامبر اسلام، البته فرمانروایی بود  بود که خود از الله فرمان میگرفت و بفرمان او عمل میکرد. یعنی که بفرمان الله بود که بجنگ کفار میرفت و برای خشنودی الله بود گردن اسیران، را بر زمین میافکند. بی تردید آقای رئیس قوه قضائیه و تمام همقطارانشان بر آن اعتقاد تزلزل ناپذیر است که خمینی نیز پیامبر زمان ما بوده است. لاجرم حکم او، حکم ولی فقیه، همان حکم پیامبر اسلام است.
آری، امام مقدس، امام خمینی در صدور فرمان اعدام زندانیان سیاسی، احساس میکرده است، اینجا و هم اکنون، همان دوران رسالت است و درنتیجه فرمانی که صادر میکند بیشتر در خورشرایط و اداب و رسوم آن دوران است تا این زمان. در دوران رسالت، انسان بنده بود، در فقر و گرسنگی و در ابتدایی ترین شرایط زندگی میکرد. در این دوران انسان بسروری رسیده است. خود را از بندهای الهی رها ساخته و بر سرنوشت خود حاکم گردیده است. انسان مثل یک شتر "نفر " نیست که آنرا قربانی کنند. همچنانکه «بنده» مورد علاقه الله است و نه انسان، حیوان مورد علاقه امام و همقطاران و مدافعین اوست نه انسان. او و پیروانش به حیوان بیشتر از انسانی که نه بگوید حرمت میگذارند. کهبخاطر عشق و علاقه به انسان نبوده است که امام مقدس، فرمان اعدام زندانیان را صادر میکند، بلکه در سوی حیوانی ساختن جامعه است کمر به نابودی کسانی میبند که سر تسلیم و اطاعت فرو نمیاوردند.
آقای رئیس قوه قضائیه از موازین شرعی و قانونی ای سخن میگوید که اساس آن فرمان امام خمینی مبنی بر کشتار زندانیان است، فرمانی که در واقع بازتاب فراخونی ست بسوی "خشونت" و "بیرحمی" و "انتقام ستانی،" برجسته ترین  کنشگری در دوران رسالت و بطور کلی در قاموس اسلامی. حکم اعدام زندانیانی که بر "موضع نفاق خود پافشاری،" میکنند باین معنا بود که اگر یک زندانی بجای منافق مجاهد بر زبان راند، یا اگر در دفاع از نظام ولایت حاضر نباشد بمیادین مین گذاری شده گام بگذارند، یا اگر تن به مصاحبه تلویزیونی و رادیویی ندهد و یا اگر بگوید مارکسیستم نه مسلمان، بیدرنگ بدار مجازات آویخته میشدند. چه تعدادی از زندانی ها نادانسته بسراشیب مرگ رها میشوند به تخیل هم در نمیآید. اما، در پایان این حکم الهی ست که امام خمینی با کلامی صریح و عریان دژخیمان برگزیده و تمامی پیروان خود را به "بیرحمی" و "خشونت" حداکثری توصیه نموده و خواستار آن شده است که در گذر از این مسیر نباید تردید بخود راه بدهند و هشدار میدهد که:
رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام‌اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.
باصدور فرمان امام، آن اهریمن نه چندان خفته را در نهان پاک و مطهر "روحانیون " حاکم بیدار ساخت و موجب تولید دستگاهی مخوف گردید که بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی را بسطح تازه ای برسانند. خشونت و بیرحمی و کین اگرچه حداقل در تاریخ معاصر بی سابقه است اما در حکومت اسلامی پدیده تازی ای نیست. تاسیس حکومت اسلامی با تیرباران سران رژیم بر پشت بام طلبه ای که بامامت رسیده بود آغاز و با قلع و قمع مخالفین سیاسی از مجاهد و چپ گرفته تا  لیبرال و ملی- مذهبی  ادامه یافته و با کشتار جمعی 67 در زندانها باوج خود میرسید.
بجرات میتوان گفت که بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی قبل از آنکه بواسطه داعشی ها با نمایش تهوع آور بریدن سر انسانها گویی که گوسفندانی بیش نیستند، در دوران ولایت آیت الله خمینی، زیر بنای دستگاه عظیم و عریض و طویل ولاجرم مخوف قوه قضائیه گردید. همچنانکه نازیها در آلمان برای پیاده سازی پروژه نسل کشی ناچار بودند ماشینی عظیم و مخوفی سامان بدهند، حکومت ولایت نیز دستگاه قضایی را به سازمانی مخوف تبدیل نمود تا بتواند بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی را به هنجاری زاییده از تقدس تبدیل نماید. این بدان معناست که در ساختار قوه قضیه از راس تا ذیل، بدلیل تخصص فقهی و اجتهاد، همه داری ظرفیتی حجیم برای بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی بوده و هستند. یعنی که از رهبر گرفته تا دادستان و زندان بان و نگهبان، آزار و شکنجه و بدار آویختن انسان را نه تنها زشت پلید بشمار نیمآورد بلکه با عمل بدان انتظار پاداش از الله هم دارد. دادستانی که محاکمه میکند، قاضی ای حکم اعدام را صادر میکند و دژخیمی که طناب شریعت را بگردن نافرمان میاندازند از کار خود خشنود و راضی هستند بآن دلیل که خدای خود را راضی ساخته اند.
 آقای ایرج مصداقی، پژوهش گر و فعال سیاسی و از بازماندگان فاجعه 67 که خود در آنزمان در اسارت بسر میبرد و ناظر بر سازماندهی ماشین مخوف مرگ بوده است توضیح میدهد که:
 اینها بی رحمی را از حد گذرانده بودند هر بار که دوستانمان را اعدام می کردند، نان خامه ای و شیرینی بین ما تقسیم می کردند.
چندین بار پیش آمد پاسدارها وقت عصبانیت به ما می گفتند:  لگد آخر را خودم می زنم توی شکمت.
ما از این تهدیدها می فهمیدیم که بچه ها را روی صندلی آمفی تئاتر قرار می دادند و با لگد می زدند تو شکمشان تا آویزان شده و خفه بشوند
وی در پاسخ سوال دیگری که آیا احساس گناه را در وجودشان مجریان حس نمی کردید؟
 میگوید که : نیری(حاکم شرع) شب، بعد از انجام همه این جنایت ها دستور می­داد راننده یک دسته گل بخرد برای همسرش. این قدر با خیال آسوده می رفت خانه.
آری چگونه میتوانی خدای خود را راضی و خشنود سازی، اما خود شاد  نباشی. بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی اگر زشت و پلید بشمار میآید چرا در قران مقدس، کلام بی چند و چون الهی آنرا می ستاید و کشتار و ریختن خون آنان که در برابر توحید از تسلیم و اطاعت سرپیچی مینمایند، یعنی "منافقان " و "کافران" و "مشرکان" را به بندگان خود توصیه نمیکرد. مگر نه اینکه «قتلوا فی سبیل الله» کلامی ست قرآنی و نهایتا بمعنای "جهاد،" و "شهادت" وظیفه ای که الله بر دوش بندگان خود نهاده است و آنها را بدان مکلف نموده است؟.  تردید نباید داشت که فرمان امام مقدس، امام خمینی مبنی بر قتل عام زندانیان نه تنها الله را خشنود ساخته است بلکه بسیاری را در سلسله مرابت قدرت، همچنین خوشحال و مسرور نمود. از آنهم مهمتر امام با توسل به کشتار جمعی، فرهنگ بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی را  تقدس بخشیده و در رفتار و کردارمان نهادین ساخته است. فاجعه 67، از تکرار زمانی باز ایستد که تکلیف خود را با دین اسلام شفاف سازیم، دینی که از دل آن قشری بنام روحانیت بیرون میاید که آن نیز نظامی مخوف بدنیا آورد، بنام نظام ولایت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ مرداد ۲۲, جمعه


کشتار جمعی در زندانها بجرم "ارتداد"

نه اتهام مقاومت در برابر قدرت!



رونمایی فایل صوتی گفتگوی آیت الله منتظری با چهار تن از مقامات بلند پایه دستگاه قضائی و امنیتی، آقای حسینعلی نیری (حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی (دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی (معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی (نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین)، در فضای مجازی، نه تنها پرده از جنایاتی  بر میدارد که بدست پاک و مطهر فقها و علما، آیت الله ها، حجت الاسلام ها وطلاب حوزه های علمیه صورت گرفته است بلکه ماهیت فرمانروایی و فرمانبری حکومت اسلامی را بمعرض نمایش میگذارد.
مسلم است که این فایل صوتی نمیتواند همه حقایق را آشکار سازد. اما، خاطر باید آسوده داشت که اگر تردیدی در جنایتکار بودن اسلام و اسلامیست ها، آیت الله ها و حجت الاسلام های برخاسته از حوزه های علمیه وجود داشته است، از دل و جان میزداید، حتی برغم گفتمان آیت الله منتظری که نسخه ای از اسلام را ارائه میدهد که در امتداد قرنهای طولانی خشونت زدایی گردیده است و از آن لاشه ای بی جان بیش به جای نمانده است. آیا تنها بودن آیت الله منتظری در سراسر حوزه های علمیه در اعتراض به صدور فرمان امام خمینی مبنی بر اعدام زندانیان سیاسی بجرم "ارتداد" و "محارب " اتهاماتی اساسا دینی، دال بر اسلامی بری از اصالت نمیکند. امروز داعشی ها هستند که بر روی دست آیت الله های مقدس برخاسته و اسلام "اصیل،" اسلام ناب محمدی را بچالش میکشد. چرا که اسلام باصل خود باز گشته و شمشیر و شریعت بار دیگر بهم پیوسته اند. از این واقعیت است که همه تیره بختی ها و سیه روزی ها، مردم ایران و منطقه بر میخیزد، نیز جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی و سرگردانی و آوارگی.
 حال معلوم میشود زندانیان سیاسی تنها مرتک یکی جرم  سیاسی که جزای آن تحمل زندان با مدتی معین و مشخص، نشده اند. همه زندانیان در هرکجای دنیا انتظار دارند که با گذراندن دوران تعریف شده در زندان، آزادی خود را باز پس بگیرند. آما، این قاعده در حکومتی که دینی و یا اسلامی ست مصداق ندارد. مهم نیست که زندانیان در چه دادگاهی محکوم گردیده اند. هم جرم و هم کیفر آنها تغییر پذیر است، اما بفرمان، فرمانروا، فرمانی که نهایی ست و ماورایی. آری، زندانیان سیاسی بحکم امام خمینی به "ارتداد" محکوم شده بودند.
تابستان 67، امام مقدس، امام خمینی بفکر جبران "خطاهایی" میافتاد که در سال 1358 از آن یاد کرده بود، درنگ در قلع و قمع و تارو مار ساختن نیروهای مخالف و هرآنچه "برخلاف مسیر اسلام" بطور قاطع و انقلابی. از این خطا، از نرمخویی که نشان داده بوده است، حضرت امام سخت افسوس خورده بود. پس از گذشت ده سال و کشتار و خونریزی، هنوز هزاران تن از مخالفان در زندانهای کشور دوران محکومیت خود را بسر میبردند. این زندانیان سیاسی بودند که توان و تحمل امام مقدس را بسر برده بودند. امام، هراس از آن داشت که این جهان را بگذارد و مخالفین بار دیگر پرچم مقاومت را در برابر حکومت الله بر افرازند. او بفکر ازمیان بردن خطری افتاده بود که اقتدارش را در نزدیک به ده سال پیش از این بچالش کشیده بود. در مرداد ماه 67، امام مقدس فرمان اعدام زندانیان سیاسی را بجرم "ارتداد" و "محاربه " صادر نموده و یک گروه سه نفره متشکل از قاضی شرع، دادستان و نماینده وزارت اطلاعات مامور ساخت که زندانیانی که بر "سر موضع نفاق" پافشاری میکنند اعدام کنند. وی در  انتها میافزاید:
 رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام‌اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.
گروه چهار نفره ایکه با آیت الله منتظری دیدار میکنند، همه از برگزیدگان امام خمینی بودند که فرمان امام را هرچه سریعتر و بطور انقلابی و اسلامی به مرحله اجرا در آورند. آنها بر خلاف تصور برخی بفرمان آیت الله منتظری احضار نشده بودند. همگان در توافق اند که آیت الله منتظری از اقتدار لازم برای احضار چنان مقامهای بلند پایه ای برخوردار نبوده است. حاکم شرع و دادستان و معاونش و نماینده وزارت اطلاعات در زندان اوین، بخدمت آقای منتظری رسیده بودند که که او را قانع کنند که در اجرای فرمان امام، اعدام زندانیان با صبر و بصیرت و دقت بسیار عمل میکنند. که اگر آنها این ماموریت را نمی پذیرفتند، کشتار بسیار وسیعتری صورت میگرفت، بویژه در شهر تهران. که آنها برای جلوگیری از "افراط " و تند رویها باین ماموریت تن داده اند. بهمین دلیل آماری دروغین تحویل آیت الله منتظری میدهند که از اعدام زنان و نو جوانان زیر 18 سال و تک فرزند خانواده و یا دو نفر از یک خانواده، خود داری کرده اند. همچنین وقتی که اجماع گروهی نبوده است، جانب احتیاط را گرفته اعدام را متوقف ساخته اند. و به یک زندانی حتی سه بار فرصت داده اند که چیزی بنویسد تا آنها بتوانند برای او کاری کنند بلکه او را از مرگ نجات دهند. نزدیک به پایان فایل صوتی است که یکی از آن چهار نفر از منتظری "اجازه" میخواهد که   کشتار 200 نفر باقیمانده را ادامه داده تا دیگر کار به پایان برسد که در پاسخ آیت الله  منتظری میگوید "من بیک ( به اعدام یک تن) نفر هم راضی نیستم"  در مقابل گروه چهار نفره سعی میکنند خود را دلسوز زندانیان  نشان داده  وکوشش بسیار داردند که تعداد کمتری از زندانیان را از دم تیغ بگذرانند.
آنچه حائز اهمیت است آن است که توطئه جنایاتی که از آن در فایل صوتی سخن میرود بوسیله یک گروه مافیایی و یا گاگستری طراحی نمیشود بلکه بدست کسانی معماری شده است که خود را پیامران این دوران میدانند که برای "هدایت " بشر بسوی راه "مستقیم،" آمده اند. که آنها که دستشان را بخون بهترین فرزنان این جامعه آلوده اند، خود را از تبار امامان می پندارند و آموزگاران اخلاق و تقوا، زهد و پرهیزکاری و نیز مظهر دین و آئین اسلام. البته که نه اسلامی که آقای منتظری از آن سخن میگوید بلکه اسلام "ناب محمدی،" اسلامی که دین فرمانروایی و فرمانبری ست، دین خشونت است و انتقام ستانی. اعضای گروه اعدام در تهران و شهرستان ها همگان از فرمانبرانند و وقتی از مراتب قدرت و ثروت برخوردار میشوند و به فردوس راه خواهئد یافت که همانطور که امام اشاره نمود با " با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب" نمایند.
ترسم که ساده انگاری باشد اگر فایل صوتی را افشادی یک جنایت بی سابقه بدانیم. در فایل صوتی، ما شاهد گفتمان دین هستیم در مقابل گفتمان دین و قدرت، دینی که لبه تیز و برنده اش، محتوای خشونتبار و انتقام ستانه اش در امتداد صد ها سال تحلیل رفته  و مهر و عطوفت بانسان را جانشین آن گردیده است. یعنی دینی که آیت الله منتظری از آن سخن میگوید. او از لشگر کشیها و گردن زدنها و قتل عام قبایل یهودی بدست پیامبر اسلام، چیزی بخاطر ندارد اما برای نرمسازی گروه اعدام به مهر و عطوفتی که رسول الله با دشمنان خود رفتار مینماید، اشاره میکند.
واقعیت آن است که حکومت اسلامی، مخالف را بر نمی تابده است و هنوز هم. وجود مخالف نشانی ست بر وجود نافرمانی، سرپیچی، شرک و کفر. امام خمینی نه در پاسخ به هجوم مجاهدین بکشور بلکه در تبعیت از متن قرآن، کتاب مقدس الله، و رسالت پیامبر اسلام به گروه های اعدام سفارش میکند که تردید بخود راه ندهند و سعی کنند "اشداء علی الکفار باشند." اسلام آقای منتظری خشونت و قدرت را از ساختار خود بیرون رانده است، در حالیکه اسلام خمینی، دین قهر است و قدرت و هیچ نحواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری. بی جهت نیست که امام مقدس فرمان اعدام زندانیانی را صادر کرده بود که بر "سر موضع" خود اصرار ورزند. تاوان ایستادگی بر سر موضع  اشد مجازات یعنی مرگ بود و هیچ چیز دیگر. اما، حتی نفی و طرد موضع نیز جان زندانی را نجات نمیداد. چه بسا اگر زندایی بو برده بود که تاوان سر موضع بودن مرگ است، میتوانست برای نجات جان، گروه اعدام را قانع کند که حتی آماده است در د دفاع از کشور اسلامی با آغوش باز به میدان مین گذاری شده نیز گام مینهد.
اما معضل آنجاست که در نظامی که اساسا بر اصل فرمانروایی و فرمانبری بر قرار گردیده است، مرز بندی های بین ظاهر و باطن،  دروغ و حقیقت، فریب و صداقت، زهد و ریاکاری، آزادی و بیعاری، خود مختاری و بندگی و یا ایستادگی بر سر موضع و فرمانبری  در هم ریخته میشوند. چرا که محور الله است نه انسان. از سیاست پیشه و قدرتمدار میتوانی انتظار دروغ، فریب و ریا داشته باشی و  دستان پاک شان را آلوده به کثافات ببینی. اما در این دوران، دیندار حرفه ای، آنکه عمر خود را صرف شناخت خداوند یکتا ویگانه، الله میکند، سیاستمدار و قدرتمدار شده است. دروغ را از زبان کسانی میشنوی که مظهر دین هستند و بر فراز منبرخطبه، بر زهد و تقوا ارزش نهاده اند. ثروت و قدرت را انباشته در دست کسانی مشاهده میکنیم که حرص و طمع، مادی گرایی و افزون خواهی را محکوم نموده و زاییده جوامع سرمایه داری، جوامعی که از راه خدا انحراف یافته، فریب شیطان را خورده، میپندارند.
قتل عامی که در زندانها در 67 بوقوع پیوست، راه را برای تداوم وعادی نمودن اعدام بعنوان یکی از واقعیتها زندگی اجتماعی، هموار ساخته است. امروز مثل هر روز دیگری چه ساده حکومت اسلامی میتوانند بیست نفر از جوانان هموطن کرد را بدار مجازات بیاویزند. آری، خونخواران حوزه ای خاطر آسوده دارند که در حکومت اسلامی، آب از آب تکان نخواهد خورد. اگرچه حکومت اسلامی از درون ویران است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۵ مرداد ۱۵, جمعه

تدبیرچیست؟


یکی از دگرگونی هایی که در دوران ولایت فقیه، مظهر اسلام ناب محمدی،  بوقوع پیوسته است، برون رفت دین از درون است. این بدان معناست که تمامی اجزا و عناصر دین از توحید و نبوت گرفته تا احکام شریعتی، از جمله آداب عبادت و شکرگزاری، باید ها و نباید ها و یا حلال ها و حرام ها که در نهاد ما، در احساسات و عواطف ما کاشته شده اند، در سیاست و قدرت عینیت یافته اند. این حتی بیشتر مصداق دارد وقتی نسلی را در نظر بگیریم که تحت حاکمیت دین پا بعرصه وجود گذاشته اند. اما، برغم عینیت یافتن دین در قدرت و یکی شدن شمشیر و شریعت، برغم خونی که از آستین اسلام و مظهر آن ولایت، فرو میچکد، نشانه های چندانی دال بر رهایی  از چنگال فریب مضاعف دین و قدرت نه تنها در میان مردم ساده دل بلکه در جماعت فرهیخته و نخبه نیز بچشم نمیخورد.
در چنین شرایطی، شرایطی که تعصب به آنچه از اجداد خود بارث برده ایم، چشمها را نابینا و دلها را مایوس نموده است، براستی تدبیر چیست؟ آیا میتوان بسرنگونی دین و یا قدرت و یا هردو باهم اندیشید؟ آیا میتوان به جامعه ای اندیشید رها از بندهای اسارتبار آئین اسلامی، و یا رها از "فریب " و "ریاکاری"؟ آیا میتوان جامعه ای آزاد و دمکراتیک با وجود  ولایت و فقاهت، منشا پس رفت و سیه روزی و تیره بختی،  بنا نهاد، جامعه ایکه فرمانبر بر مسند فرمانروایی بر خونشتن بنشیند؟
شاید تدبیر آ ن  نیست که الله و رسول و امام را از درون خود پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. در این راستا میتوانیم از تجربیات تاریخی نیز درسهایی بیاموزیم. مثلا از لوتر، کیشیشی که دین مسیحیت را بدو شقه، کاتولیک کلیسا محور، و پروتستان خدا محور، تقسیم نمود  الگو بگیریم، الگویی که به تعبیر مارکس، ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، مسیحت را دگرگون ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). ما نیز باید اقتدار الله و شریعت را از عرصه عمومی به عرصه خصوصی و یا عرصه ایمان برانیم. باور و ایمان ما به خدا بعنوان یک خالق که به نوع بشر اراده آزاد بخشیده است، باید جانشین خداوندی گردد که ذاتا فرمانروا ست، خداوندی که بی همتا، "شارع،" حاکم مقتدر و مطلق است، خداوندی که مظهر آن ولایت  و یا خلافت است، خداوندی که هیچ نخواهد و نجوید مگر اطاعت و فرمانبری، خداوندی که عینیت یابد در کیفر دهی و کین خواهی در نهایت خشم و خشونت و بیرحمی. باور به اسلام بعنوان دین صلح و کیش انسان دوستی از ساده دلی برخیزد و جهالت.
در چنین شرایطی، تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش سیاست بگذاریم. ما باید بتوانیم الله را مناسب با شرایط موجود تراش دهیم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت و خلافت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند الله را فراخور حال خود بسازند. دوران مماشات با دین اسلام دیر زمانی است که بسر آمده است. ما نمیتوانیم اسلام را از ترس برچسب "اسلام هراسی" از خشونت های خونبار و انتقام ستانی ای که جان هزاران هزار انسان بیگناه را روزانه میگیرد، تبرئه نماییم.
 اما سیاست و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. مگر میتوان دین را نیز "نو" کرد. دیگری ما را به دوران ماقبل اسلام باز میگرداند که نشان بدهد که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند و بهمین دلیل ادامه یافته است. که خشم ساده دلان باورمند را چگونه پاسخ گوییم؟ البته که ایراد تی از این نوع بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار سلب اقتدار از الله و جلوه آن ولایت.
برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست. بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله بر روی زمین برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی عقل و خرد و غرایز بشر اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باورها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد با حکومت دین شود، دینی که نهایتا دین فرمانروایی و فرمانبری ست، دین تسلیم است و اطاعت، دینی که فراخور زندگی تازیان بادیه نشین صحرای سوزان عربستان در دوران بدویت بوده است، دینی که نشان داده است خصم آشتی ناپذیر زمان است . در کار زار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند و هم بی دینان هم شاه پرستان میتوانند ورود یابند و هم جمهوری خواهان و نیز هم  سبز ها و هم قرمزها، هم چپ ها، هم دمکراتها و لیرالها، ملی ها و ملی- مذهبی ها. این جنبش پای نگیرد اگر به بندگی خود آگاه نگردیم، یعنی که تا زمانیکه فرمانبری و اطاعت را دون شان انسان ندانیم و یدان ایمان نیاوریم، نظام بندگی بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت، کسی چه میداند، شاید تا قیامت و یا تا ظهور امام عج، امامی که قرار است حسابرسی بشر را آغاز کند، شمشیر بر کشد، خون بسیاری را بریزد، فساد و ظلم و بی عدالتی را از بیخ و بن برکند و جامعه ای سراسر نیک بختی و رفاه برپا نماید. دوران انتظار بسر آمده است. باید بپا خواست و قیامت را اعلام نمود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۵ مرداد ۸, جمعه

بنام انسان و آزادی



از زمانیکه امام خمینی در 1357 تاج شاهی بر سر نهاد، تاکنون، "مخالفین" 
رژیم دین، دگراندیشان، یا آنها که خود را حامی آن  نمیدانند به انحا و اشکال مختلف نا ممکن بودن در گیری با دین را خاطر نشان ساخته و اجتناب از آنرا توصیه کرده اند. نه بآن دلیل که خود دیندارند بلکه بلحاظ سیاسی آنرا غیر ضروری و نوعی ماجرا جویی میخوانند که خشم مردم را بر انگیزد و بچوب و چماق رژیم برای سرکوب و نابودی مخالف و دگر اندیش تبدیل گردد. یعنی که دین ستیزی را ابزار مناسب کسب قدرت بشمار نمیآورند. اگرچه این دین است که قدرت را قبضه کرده است. اگرچه این شمشیر شریعت است که بر گردن هر نافرمانبری فرود آید.

 این مخالفین برآنند که روحانیت اقتدار گرا را نمیتوان مظهر راستین اسلام دانست. که نکبتی که امروز ملت بدان دچارشده است نمیتوان به آئین و آموزشهای اسلامی نسبت داد. دامن اسلام را رها باید کرد و یقه حکومت را چسبید. گویی که این قدرت است که "تسلیم " و "اطاعت" و "فرمانبری" میخواهد، حجاب و جدایی جنسیتها را اجباری نموده و هرگونه اختلاط جنسیتی را در تضاد با نظم اجتماعی تلقی میکند؛ گویی که این دین نیست که مخالف را "محارب" و بجرم"جنگ" با الله، بدار میآویزد و تولید کننده و مصرف کننده نوشابه های سکر  آور را به تخت شلاق میبندد؛ گویی که این دین نیست که کافه و کاباره و رستونها را می بندد و کنسرتها را تعطیل میکنند که جامعه را به حوزهای علمیه تبدیل کنند، که فاحشه خانه ها را میبندند و تمامی جامعه را غیر رسمی به فحشا میکشانند؛ گویی که این دین نیست که در پیروی از آیه های آسمانی برای خشنود سازی الله دست به جهاد و شهادت میزند و ازآنهایی که از اطاعت و فرمانبری سر باز میزنند انتقام ستانی نموده و در کمال خشونت و بیرحمی بخاک خون میکشاند؛ گویی که این دین نیست که دست به غارت و چپاولگریهای بزرگ و بی سابقه میزند، با قدرتهای جهانی به ستیز بر میخیزد و زیز ساختهای اقتصادی کشور را بورشکستگی کشانده و محیط زیست را بزرگترین دشمن سلامت و بهزیستی شهروندان نموده است؛ گویی آیت الله ها، علما و فقهایی که قدرت را بانحصار خود در آورده اند، بر خلاف اصول دینی عمل نموده اند؛ گویی اسلام چیزی ست جز دین فرمانروایی و فرمانبری.

واقعیت آنستکه قبل از آنکه داعشی ها پرچم الله را بر افرازند و چهره واقعی اسلام را با بریدن سر انسانها و بآتش کشیدن اسیران محبوس در قفسه های آهنین و یا  غوطه ور ساختن آنها در اسید، چهره خشونتبار اسلام را عریان بجهانیان نشان دهند، حکومت دین در ایران دستش تا مرفق بخون تمامی مخالفین و دگرادیشان الوده گشته بود. حکومت آیت الله ها از آغاز کمر بنابودی تمامی مخالفین و داگر اندیشان بسته بودند و بیش از 4500 نفر از بهترین فرزندان این سرزمین را در در سالل 66 در زندانها بخاک و خون کشاندند. حال که جنبش های اسلامی کشتار بی گناهان را چه هم کیش و غیر هم کیش، چه کودک و پیر، چه زن و مرد، غربی یا شرقی، باوج خود رسانده اند، این حقیقت را اشکار میسازند که خشونت و انتقام ستانی از ذات الله برمیخیزد. چه باک اگر بر بیان این حقیقت برچسب "اسلام هراسی " بکوبند. بگذار که بکوبند. این نگارنده به این گناه اعتراف میکند.

ازاین نوع مخالفان که مبارزه با قدرت را از مبارزه با دین جدا میسازند، رژیم حاکم بسیار دارد. اینان تعییر رژیم را میخواهند و خواهان دموکراسی  و آزادی هم هستند بی آنکه در پی آزادسازی جامعه از اصول تسلیم و اطاعت و فرمانبری  و ویرانی نهادهای اجتماعی و فرهنگی مبتنی بر آن باشتد. این مخالف اگر موافق رژیم نباشد، حاشیه نشین است و شعار زندگیش احتیاط.

تجربه نشان میدهد که تعویض و تبدیل رژیم راه نجات ملت نیست. آنچه ملت بدان نیازمند است یک جکومت جدید نیست. یکه انقلاب سیاسی دیگر نیست، بلکه فکر و اندیشه نو است، اندیشه ای که آزادی آغاز و پایان آن باشد. ملت نیازمند رهایی از رکودی است که اطاعت و فرمانبری بر او مستولی ساخته است. با کلاشینکف نه میتوان و نه باید با رژیمی که تا دندان مسلح است ، درگیر شد. آنچه رژیم را به وحشت میافکند، حربه عقل و خرد است، حربه استقلال و آزادی است. تنها این حربه است که زائد و انگل بودن فقاهت را بر ملا میسازد و ریشه اش را از بیخ و بن قطع مینماید. این حربه را هرچه بیشتر باید تیز نمود و بدست مردم سپرد، حربه آزادی، کاری ترین حربه هاست.

بدون تردید هستند بسیاری که بر آن باورند عقل و خرد انسان ره بجایی نبرده است. خود به ابزاری در دست قدرت و انباشت منافع شخصی تبدیل شده است (پست مدرنیستها). شاید آنها ترجیح دهند که دروازه مدارس و دانشگاه ها و فرهنگسرا ها و دادگاه ها را باید تخته نموده به مکتب خانه ها و حوزه ها و داروغخانه ها و بلدیه ها باز گردیم. چرا که عقل و خرد انسان کار ساز نبوده است. نه تنها از تخریب و ویرانی جلوگیری نکرده است بلکه خود به ابزار جنگ و خونریزی تبدیل شده بوده است.

 رخصت که دفاع از جنبه های رهایی بخش عقل و خرد انسان را به فرصت دیگری موکول کنیم. اما، همین بس که بگوییم دوران تاریک قرون وسطی و نظام استبدادی را کشف عقل و خرد و خود آئینی انسان به پایان رساند. این تجربه بما میآموزد که تا پشت دین بخاک مالیده نشود، تا دین را از عرصه عمومی به عرصه خصوصی نرانده و شمشیر را از دست شریعت خارج نساخته ایم، سکولاریسم رویایی بیش نخواهد بود. سکولاریزم هرگز بر فرهنگ اروپا حاکم نمیگردید، اگر عقل و خرد بشر جانشین عقل و خرد الهی نمیگردید و کلیسا از مسند قدرت بزیر فروکشیده نمیشد.

شکی  نیست که درگیری با قدرت درگیری با دین را اجتناب ناپذیر میسازد. ولی چه باک، در دفاع از عقل و خرد و آزادی و استقلال ذاتی انسان است که باید نهادهای فقاهتی، حوزه های علمیه را در هم کوبید و یوغ روحانیت را از گردن ملت برگرفت. البته که فقاهت آنرا جنگ با اسلام و پیامبر و امامان میخوانند. مگر نه اینکه فقیه به ولایت الله و در دفاع از حق و حقوق و یکتایی و یگانگی الله  مخالف را تحت عنوان "منافق" و "مشرک" و "کافر" بدار مجازات میآویزد، همه دشمنانی که الله در کتاب مقدس خود شناسایی نموده است. اگر فقاهت بنام الله حکومت میکند چه اجباری ست که بگوئیم دروغ میگوید. مگر فقیه حکم الله را جاری نمیسازد؟ مخالف و دگر اندیش، اگر به فقیه به مثابه جلوه الله، خداوند تنها و بی همتا، ننگرد و بمبارزه بر نخیزد، نمیتواند خود را مخالف و دگر اندیش بخواند. چرا که نمیتواند با فقیه در گیر شود و در نتیجه از نفی و نقد خدائی که فقیه به نامش  حکومت میکند، حکم و فتوا و فرمان صادر مینماید، پرهیز جوید. مگر ولایت فقیه همان ولایتی نیست که الله به رسول خود اهدا کرده بوده است. بنابراین، فقیه تجسم الله بر روی زمین است. فقیه خود را مجری اراده و امیال الله  میداند. بنام او و خشنودی خاطر اوست که بجهاد دست میزند، خون میریزد، تنبه و مجازات نموده، بجوخه های اعدام میسپارد و یا بدار اعدام میآویزد. فقیه نه نماینده سرمایه دار و تاجر است و نه کاسبکار و بازاری و نه نماینده کارگر و دهقان، فقیه فارغ از دشمن طبقاتی و قیل و قال آنست. فقیه تسلیم میطلبد و اطاعت و فرمانبری. باعقل و خرد دشمنی دارد و خصم آشتی ناپذیر آزادی ست و نفس انسانی.

 تا زمانیکه فقیه بنام الله، حکومت میکند و بنام الله و دفاع از حق و حقوق و خشنودی او بجنگ کفر و باطل میرود و در حمایت از قصاب دمشق منطقه خاورمیانه را بآتش میکشاند، تنها میتوان بنام آزادی و انسان و دفاع از حق و حقوق بشری در برابر فقیه به مقاومت برخاست، چهره زیبای انسان را بر نمود و بر شان الله افزود و او را از بدنامی نجات داد. چه باک، اگر آزادیخواهی و انسان خواهی قدمت سیصد ساله دارد و ریشه در فرهگ غرب. انسان و حق و حقوق انسانی ماورا مرزهای جغرافیایی و سیاسی و ملی و فرهنگی است. اگر برای فقیه، الله، خداوند یکتا و یگانه، نقطه آغاز وپایان است، برای مخالف و دگر اندیش، انسان ابتدا ست و انتها، انسانی که بر بیگانگی خود فائق آمده و یوغ دین را از گردن خود براندخته است. اگر برای فقیه میزان و معیار الله و اراده و امیال او است، برای مخالف و دگراندیش، میزان و معیار انسان است. تنها او ست مسئول، چون تنها انسان است که از موهبت آزادی و اراده آزاد برخوردار است.

نظام فقاهتی را زمانی میتوان تهدید به فروپاشی نمائیم که مهمترین دشمنش  را شناسایی کنیم. مخالفی که در پی آلترناتیو سرگردان و حیران است، از ارزشهای انسانی و قدرت و نیروی آفریننده آزادی غافل است. اگر دیروز مباره با امپریالیسم و نظام سرمایه داری جهانی، مخالف و دگر اندیش را از شناسایی انسان و آزادی غافل نگاهداشته بود، امروز هم بقبای ش بر میخورد که آزادی و انسان را جایگزین منافع طبقاتی و عدالت اجتماعی نمایی، چنانکه گویی میتوان باین دو واقعیت بخشید بدون و جود آزادی، بدون وجود انسانی که تنها جان بآزادی دهد. دیروز مخالف بیگانه با جامعه بود، امروز با خود بیگانه است. نه به پایه و منزلت آزادی اگاه است و نه به حق و حقوق اساسی انسان بینا. مخالف و دگراندیش تا پرچم آزادی و انسان را باهتزاز در نیاروند، نخواهند توانست پرچم الله را بزیر فرو کشند.

مخالف و دگر اندیش باید بنام آزدی و انسان برخیزد و حکومت عقل و خرد را جایگزین نظام فقاهتی، نظام سنت و شریعت نماید. ناله و زنجموره ، ندبه و اعتراض کار بجائی نمیبرد، اگر هم ببرد، چون در تاریکی و نابینایی است، به تکرار تاریخ منجر میشود از چاله بیرون میخزد ولی به گودال  میافتتد. مخالف و دگر اندیش باید حاضر باشد، بدون واهمه از هر گونه بر چسبی با صدائی رسا بگوید من آزادم، چون انسانم و بانسان بودن خود افتخار میکنم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi


۱۳۹۵ مرداد ۱, جمعه

خشونت و گفتمان توحیدی





از کدامین سرزمین، اینان، این خون آشامان آمده اند؟ آنانکه پرچم الله را بر دوش میکشند، از سعودیها گرفته تا "روحانیت در ایران تا طالبان و داعشی ها، از القاعد ها تا بوکوحرامها، از آنکه سوار بر کامیون ده ها نفر را ، کودک و نو جوان و میان سال و سالخوره، زن و مرد و دختر و پسرو پدر و مادر و خواهر و برادر را در زیر چرخهای کامیون، له و نابود میسازد، تا پاسداری که به دوشیزه ای زندانی، تجاوز میکند تا طبق احکام شرع، پس از انکه طناب شریعت بگردنش افتاد بعذر باکره پایش بدروازه بهشت نرسد و در آتش جهنم بسوزد،  تا آن داعشی که کارد را بر گلوی انسانی اسیر در دست میگذارد، بدون کوچکترین توجهی به ناله های دل آشوب کنی که از درد و رنج یک انسان دست و پا و دهان بسته، در کمال خونسردی سر قربانی را از تن جدا میسازد و آن ناله های هولناک و دلخراش را برای همیشه خاموش میسازد. اینجا نمیتوان جنابات هولناکی که بدست اسلامیست و جنبش های اسلامی در اقصا نقاط جهان، در فرودگاه ها، هتلها، تفریح گاها و  از جمله آیت الله های ایران، بوقع پیوسته است برشمرد.

این بدان معناست که برغم گوناگونی جنبش های اسلامی، شیعی و یا سنی ، وهابی و یا سلقی و غیره،  خشم و خشونت،  بیرحمی و انتقام ستانی، وجه مشترک اسلامیست ها و یا آنانی ست که رویای بازگشت بدوران "خلافت" و یا "امامت" و یا اسلامیزه نمودن جامعه را در سر میپرورانند. اینجا از کنشی سخن میگوییم  که هدف ش نهایتا دفن انسان است و باز گرداندن الله، خداوند بی همتا بزندگی ست. که این خود البته سوالهای بیشتری را برانگیزد. که از کجا آموخته اند، این همه بیرحمی و این همه سنگدلی؟ چیست که اینان را چنین درنده و سبع، عاری از آنچه خالص انسانی ست، رحم و مروت ببار میآورد و وا میدارد انسانها دیگری که را نه هرگز دیده و یا شناخته است بخاک و خون کشیده و دست خود را بجنایت آلوده کنند؟ از کجا آموخته اند که چنین باشند: سفاک و خونخوار؟ آیا این کنش خشونت بار میتواند از یقین و ایمان مشترک به یکتایی و یگانگی الله برخیزد؟ و یا از باور تزلرل ناپذیر باین توهم که نیستی، هستی ابدی ست و همبستری با حوری های بهشتی.  هرچه که انگیزه این کین خواهی باشد تفاوتی در مصیبتی که ببار میآورد، نمیکند، در داغی که بر دلهای آکنده از مهرو و محبت مینهد، در شکستن و ویران ساختن روح و روان دیگری، ضربه ای کوبنده که درد آن را تا دم گور بر دوش خود حمل میکند. تنها الله، خدای تنها و یگانه است که نسبت بخسران جبران پذیر بندگان خود بی توجه است. چه اگر کوچکترین اعتنایی داشت بدرد بندگان خود را از کشتار و نابودی دیگری منع مینمود.

اما، انچه حیرت آور است، رفتار جنایتبار و درد انگیزی ست که از نوع انسان نسبت بدیگری در تاریج  برخاسته است و بر میخیزد. بشر هنوز بار هیروشیما و هالوکاست و دو جنگ جهانی را بر دوش حمل میکند. اما، در شرایط کنونی رابطه ایمان به گفتمان توحیدی وخشونت و کین خواهی ست که کوشش شود مورد فهم قرار بگیرد.  از منظر جامعه شناختی، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی، رفتاری ست غالبا از تفاوتهای نژادی، فرهنگی، ملیتی، از عدم علاقه، از بیزاری گروه های اجتماعی از یکدیگر  بر میخیزد و وقتی در نفرت و هراس از "دیگری" بیان میگردد، بسی بسیار بحران زا میشود .  حرف این مطلب آن است که نفرت از دیگری اگرچه همیشه در دست نظام های سیاسی بفراخور حال خود، بکار گرفته شده است، رفتار خونین و خشونتبار اخیر اسلامیست ها صرفنظر از اختلافات اقلیمی و و فرهنگی بیانگر این واقعیت است که نفرت از دیگری در ذات گفتمان توحیدی نهفته ، گفتمانی بر خاسته از رد کثرت و آزادی در رفتا ر و گفتار و  در پندار، در رد خدا ناشناسی و نفس پرستی در لذت جویی و گرامی داشتن تن و فراموشی روح و روان، در شیفتگی مادیات و "کالاوارگی- همه از "گناهکاران، " "بدکاران" و یا "کافران " و "منافقان."  نفرت از دیگری ست درون مایه خشم و خشونت، بیرحمی و سنگدلی. این نفرت از دیگر ی ست که دل و جان اسلامیست ها را لبریز میسازد. چرا که دیگری، از "تسلیم" و "اطاعت" و فرامانبری سر باز زند و فراخوان آخرین پیامبر االله را بر زمین مینهد. حق و حقوق انسانی طلب کند، دیگری و نداند که حق و حقوق از آن الله است و از آن آنان که زندگی را بدو تسلیم میکنند ، نه آنان که میخواهند بر گزینند به آزادی.

نفرت از دیگری، چیزی نیست که نهاده شده باشد در نهاد و سرشت انسانی بلکه نهفته شده است در زبانی که با خود انباشتی از ارزشها و باورها را از یک نسل به نسل دیگری انتقال میدهد، در گفتمان توحیدی، گفتمان«الله هست بجز او کسی دیگری نیست.» که در ذهن اسلامیست چنین ترجمه شود که بجز من و تمام کسانی که مثل من هستند هیچکس دیگری نیست. اسلامیست بازتاب عینی خدایی میشود که خود و همنوعان او خلق کرده اند. اسلامیست ها خود را جانشینان و یا سربازان الله میدانند. باین دلیل با خود و نوع خود بیگانه اند. خود و دیگری را نابود میکنند تا به بود برسند.

 در دامان گفتمان توحید، ایمان مطلق به یکتایی و یگانگی الله است که نفرت به دیگری پرورش مییابد و در ذات "مومن" حس برتری و برحق بودن بوجود آورد.  شک و تردیدی نیست که تنها الله است که انسان باید بشناسد و بپرستد. الله را اگر انسان بشناسد همه چیز را شناخته است، هم هستی و هم نیستی را. هم خود و هم جهان را. شناخت الله، شرط شناخت از "خود" است و آگاهی به آفریننده جهان. اسلامیست را نیازی بدیگری نیست. چون بر این باور است که بجز الله کسی دیگری نیست. همه چیز بدست توانای اوست که بچرخش در میآید.

پس اگر بگوییم گفتمان توحیدی، زمینه ساز نفرت ورزیدن بدیگری ست، سخنی از سر تعصب نگفته ایم. چرا که دیگری نه خدا را شناسد نه خود را. دیگری خود را رها ساخته است از قید و بند عقل و خرد و عبودیت و فضیلت های اخلاق اسلامی و نیز نظم و انضباط شرعی. دیگری انحراف یافته است از راه الهی. دیگری الله را مرده می پندارد. چه تعجب اگر دیگری تهدید بشمار آید  و خطرناک، منشاء تخریب و ویرانی. طبیعی ست که اسلامیست بخواهد این خطر را  نابود سازد. اگر نابود ش نکند بیم  نابودی در او زنده میشود. نفرت، یکی از ضروریات نابودی دیگری ست، بقیمت نابودی خویشتن. اگر خود را بواسطه عبودیت و بندگی نسبت به الله، خداوند بی همتا، برتر و برحق نداند، اسلامیست چه نیازی داری که نفرت بورزد بدیگری و از او انتقام گیرد؟ یعنی که دست بخشونت زند و بریزد خون دیگری تا آخرین قطره خون خویشتن؟ این است مفهوم "شهادت" در قاموس اسلام اصیل، صرفنظر از تفاوتها و گرایشها و فرقه گرائیهای درونی. این اسلامیست ها با اراده آهنین هستند که آماده اند خود و دیگری را به نیستی بکشانند تا به هستی واقعی برسند.

اسلامیست به دلیل مستحیل شدن در الله با ابزار عبادات روزانه و شبانه، با وجدانی پاک و آسوده، مرتکب خشونت و کین خواهی از دیگری شود: میزند میکوبد، بس سخت و شدید. شکنجه میکند، طناب شریعت را بگردن "محارب" میاندازد و سر دیگری را از گوش تا گوش از تن جدا میکند، گویی که سر یک گوسفند است که از تن جدا کند. رابطه نزدیکی  که اسلامیست ها با الله بر قرار میکنند، نه تنها پروانه خشم و خشونت و انتقام ستانی را بدست میآورند بلکه ارتکاب به تمام آن رفتاری که در ستیز است با خوی و سرشت انسانی، رفتاری در خصومت با ابتدایی ترین اصل اخلاقی مشروع میگردد. وقتی هدف رضا و خشنودی الله، باشد، هر کنش زشت و پلیدی نسبت بدیگری رواست، زیبا میگردد و بسیار پسندیده، از جمله شلاق و شکنجه، تبیه و مجازات، اذیت و آزار، تجاوز جسمی و روحی، دروغ پردازی، ریاکاری، پرونده سازی، اتهام و افترا زنی. چرا که دیگری روح خود به "شیطان " فروخته است. پس چه تعجب اگر امام خمینی مقدس پس از امضای قتل عام بیش از چهار هزار نفر از بهترین فرزندان این خاک بوم را امضا نمود، چه بسا با وجدانی آسوده تر از همیشه بخواب رفته باشد. امام، الله نبود آما جلوه او بود. اسلامیستها به دستهای آلوده بخون دیگری افتخار نموده و مدال جان نثاری بخود اهدا میکنند.

 پیش و یا پس از نمازگزاری و عبادت های روزانه است که شکنجه گر و یا بازپرس و بازجو، به تنبیه و مجازات دیگری (آنکه در بند است) می پردازند. پس از ریختن خون دیگری ست که اسلامیست باید سیمای خود را مطهر نموده، وضو گرفته و شکر الله را بجا آورد به آن امید که هزینه لازم را برای کسب مکانی کوچک در بهشت، پرداخته است. بیرحمی و سفاکی، ناشی از رابطه ی نزدیکی ست که اسلامیست با الله دارد. بنا براین هر چه باور و اعتقاد به الله و یکتای یگانگی او عمیقتر، سختی و سنگدلی بیشتر. خشم و خشونت بی امان تر. گناه دیگری نه دشمنی با الله باور که دشمنی با الله است که او را مستحق هرگونه رفتار خشونت بار انتقامجویانه ای میکند. این است که "محارب" مصداق دیگری ست. این است که باید هر چه محکم تر و بیرحمانه تر بر او کوبید، و سپس او را بدار مجازات آویخت.

شاید ارائه نمونه ای از رفتار یک اسلامیست با دیگری که درتظاهرات اعتراضی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری 88 از بد حادثه،  سر از بازداشتگاه معروف کهریزک در میآورد، به روشن شدن مطلب امداد رساند. جوانی که به تازگی از دوزخ  کهریزک جان سالم بدر برده بود، گوشه ای ازخشونت و انتقام ستانی  یک مامور اسلامیست را چنین نقل میکند:

« صادق که انگار ارشد شون بود جنازه اون کسی رو که مرده بود رو برداشت و تکیه جنازه رو داد به دیوار چراغ قوه  رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن شما رو داریم . پس شانس بیارید و مثل این مادر … ( به مرده ) نمیرید . هیچ صداتون رو در نمیارید . تا صبحگاه زنده  موندید موندید .اگه نمردید که...
گفت شما محارب هستید . میدونید محارب یعنی چی . یه نفر از اون جلو که پسری بود حدود 16 . 17 سال سن داشت گردنش رو گرفت به اینا بگو محاربه یعنی چی ! گفت نمیدونم . گفت غلط کردی ندونی ! شروع کرد به زدنش گفت بگو . بگو بگو .. اونقدر زد ش که از حال رفت . میگفت یعنی شیطان . یعنی خطا کار . اون قدر زد ش که چند نفر شدیدا اعتراض کردن . که اونها هم در حد مرگ کتک خوردن.» .

 البته همچنانکه کمی زودتر اشاره شد  تنها ایمان به گفتمان توحیدی نیست که سبب نفرت ورزی بدیگری و نابودی او میشود. نه استالین الله باور بود و نه هیتلر، ولی آنها نیز تاب و تحمل دیگری را نداشتند. نسبت به آنان سراپا نفرت بودند و خشم و خشونت. برای استالین، دیگری، خواهان سرمایه داری بود و جاسوس بورژوازی. دیگری، دشمن سوسیالیسم بود و حکومت کارگری. برای هیتلر، دیگری، یهود بود، موجودی حقیر و منفور کمتر از یک موش. استالین را باید یکی از مخترعین بر پا داشتن محاکمات نمایشی از اعترافات دیگری به خیانت و جاسوسی و نیز زندانهای مخوف و طولانی، دانست. هیتلر یهود را سبب فساد و تخریب روح آلمانی میدانست و منشاء شر و زشتی. این است که در  صدد بر آمد که نسل یهود را بطور کلی از میان بردارد، در کوره های آدم سوزی. باینترتیب هالوکاست را براه انداخت و 6 میلیون دیگری را به خاکستر تبدیل نمود. انکار هالوکاست که پرچم آنرا احمدی نژاد بر دوش میکشید و احتمالا هنوز میکشد، در واقع انکار نفرت(نازیها نسبت به یهودیان) بدیگری و چاره جویی برای اجتناب از افزودن  لکه ننگ دیگری  بر دامان بشریت در آینده تلقی میشود. اگر سرکوب و قلع و قمع نیروهای مخالف و اقلیت های دینی و محلی در آغاز آنقلاب ناشی از نفرت به دیگری نبوده است ناشی از چیست؟ البته که بعداز انتخابات 88 نفرت از "فتنه گران" و "اصلاح طلبان" جانشین نفرت از مخالفان چپ و لیبرال و ملی و ملی -مذهبی گردید. مگر نه اینکه ولی فقیه و سپاه پاسدارن هر روز بر طبل نفرت میکوبند. اگر نزدیک به 40 سال مرگ بر آمریکا، مرگ بر آل سعود، مرگ بر اسرائیل و انگلیس، مرگ بر ... بیانگر نفرت از دیگری نیست، بیانگر چیست؟ رفتار اسلامیستی که بی گناهان را به رکبار مسلسل می بندد و یا در صف مسافران در فرودگاها، خود را منفجر میسازد و یا سوار بر کامیون جان دها نفر را میگیرد، چه چیزی میتواند توجیه کند جز نفرت بدیگری که نهفه است در ذات گفتمان توحیدی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi