رهایی، در آزادی پرستش است
و خود فرومانروایی
انقلابی که در ایران در اواخر سالهای پنجاه به وقوع
پیوست، در آغاز جنبشی بود سیاسی در سوی انقراض نظام استبداد شاهی. این جنبش بسیاری
از گروهها، دستجات، گرایش ها و
ایدئولوژیها را در بر میگرفت. مقاومت در برابر خشم و خشونت قدرت مورد شک و تردید و
چون و چرا نبود. هواداران نظام شاهی را یا خواب ربوده بود و یا در لانه های خود خریده،
سکوت و خاموشی گزیده بودند. اما طولی نکشید که آیت الله ها و حجت الا سلام ها
برهبری امام خمینی بر جنبش مردم سلطه افکندند و کنترل انحصاری خود را بر آن تحمیل
نمودند. با ایجاد ترس و وحشت از آزادی و آزادیخواهی و مشارکت مردم در جنبشهای
سیاسی، آیت الله ها و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای شور و جوششی در بر
قراری حکومت دین بپا نمودند. این شور و جوشش را دینداران حرفه ای در مراسم عبادت و
نیایش یا مراسم بازگشت به سنت و احیای افسانه ها و اسطوره های رسالت و امامت بر پا
نمودند . شورید گان را دیگر نه چشمی ماند و نه عقلی. چرا که برای بازگشت به سنت،
رسم و رسوم دیرینه نه به نیروی بینایی نیازمند بودند و نه به ابزار دانایی.
بر دوش شورید گان و شیفتگان دین بود که حکومت آیت الله
ها و حجت الا سلام ها برقرار و تخت شاهی با منبر خطبه و موعظه یکی گردید. از آن پس
آیت الله ها و حجت الاسلامها، هرگز بدون جفت خود بر فراز منبر ظاهر نشدند: تفنگ به
یک دست و کلام الهی بدست دیگر. در قهر و قدرت یکی مکمل دیگری شد. آیت الله و حجت و
الاسلام تفنگ بدست، هرگز بیانگر چیزی نمادین نبوده اند، بلکه بر تابنده این واقعیت
بوده اند که دین قدرت است و قدرت دین، یکی و جدا ناپذیر از یکدیگر. که دین سر
انجام به آرزوی دیرینه اش رسیده است و رسالت و یا حکومت اسلامی را به نیابت امامت
تداوم بخشیده است تا قیامت.
پس از کسب قدرت، طولی نکشید که نظام خشم و خشونت دین
آغاز گردید. قلع و قم رقیبان قدرت، افتتاح یافت. اول سر سران و
قدرتمداران طاغوت بر زمین غلتید. سپس نوبت به متحدین کافر و بی دین رسید، از چپ های
انقلابی و سوسیالیست ها گرفته تا جبهه ای
و دموکرات، از سلطنت طلب و لیبرال گرفته تا نهضتی و ملی و مذهبی. از کرد و ترک
گرفته تا عرب و ترکمن، همه را یکی پس از دیگری و به سرعت تار و مار ساختند. بمنظور
تضمین سلطه دین بر جامعه، دادگاه های انقلاب اسلامی تحت فرماندهی آیت الله ها و
حجت الا سلام ها بر پا گردید. چه خونها که
نریختند و چه سرها که بر زمین نیا فکندند. باین ترتیب حکومت دین پا به عرصه وجود
گذارد و یکه تاز میدان گردید.
اما سلطه رژیم دین چندان ساده هم نبوده است. پستی و
بلندی های فراوانی را تجربه نموده و درس های بسیاری را فرا گرفت. رژیم به سرعت به ارزش
بحران و بحران آفرینی پی برد و آموخت که
با براه انداختن بحران ها میتواند بر دوش شیفتگان دین، استقرار و تداوم یابد. حمله
ی دانشجویان راه امامی به سفارت آمریکا و گروگان گرفتن 50 نفر آمریکایی، اولین
بحرانی بود که رژیم را به خلع سلاح کردن
تمام رقیبان انقلابی در چپ و راست و میانه، توانا ساخت. هنوز این بحران به
پایان نرسیده بود که سیاست تهدید و تحریک و صدور انقلاب، صدام حسین، خداوند حاکم
بر عراق را سخت هراسان و در عین حال طماع ساخت و سرانجام او را وادار به تجاوز به
خاک ایران نمود. رژیم دین، به خوشامد گویی جنگ بسرعت شتافت و با توسل به احساسات
ملی، دشمن را از خاک به بیرون راند و از آن پس جنگ تازه ای را آغاز نمود: جنگ حق و
حقیقت علیه کفر و باطل. به بهانه تسخیر قدس از راه کربلا، هشت سال آنرا ادامه داد.
در این دوران جنگ را بمثابه یک برکت الهی ستودند و بهشت را تنها به جهاد گران و
شهیدان جنگ اختصاص دادند. کلید بهشت را به گردن نوجوانان نا بالغ می بستند و در
راه الله به سوی نیستی و نابودی رهسپار شان میکردند. زمانی جنگ به پایان رسید که
نه مخالفی مانده بود و نه مقاومتی.
از همان آغاز، سرکوب زنان محور اصلی رژیم دین قرار
گرفته بود. حجاب اجباری، و هویت و افتخار نظام، گردید. جدایی زنان از مردان به یک
اصل خطا ناپذیر تبدیل گشت. حفظ و حراست ناموس و دفاع از عفت و پاکدامنی و بر قراری
امنیت اخلاقی وظیفه و مسئولیت پاسداران دین شد. لاجرم بی حجابی و بد حجابی یکی از
جرائم خطرناک، قابل تعقیب و دستگیری و تنبیه و مجازات، تعریف و شناسایی گردید.
مراکز تفریح و سرگرمی همه تبدیل به مساجد و تکیه و حسینیه شدند. شیدایی و بی خبری
قدغن و مشمول حد شرعی تا صدها ضربت شلاق، گشت. تجسس بدنی و بوییدن دهان امری عادی
شد. نشر ایده، اشاعه موزیک و فیلم و تولید و آموزش هنر باید از لابلای چرخهای
ماشین سانسور وزارت تازه تاسیس ارشاد گذر میکردند تا مجوز و پروانه صادر شود.
بزبان ساده تری دوران تاریکی و سیاهی آغاز گردیده بود. آنچه نیک و خیر بود به شر و
پلیدی مبدل گشت و بالعکس.
تردیدی نیست که در شرایط کنونی، پس از گذشت سه ده،
آتش جنبش اسلامی برهبری علما و فقها فرو نشسته است. اگر گاهی شور و جوششی هست، نه
از درون است و خود بخودی، بلکه از بیرون است و تحمیلی. چرا که نظام اسلامی برای
تداوم و تجدید سلطه تام و تمام خود به رضایت و خشنودی همه اقشار و طبقات و شور و
هیجان شان نیازمند نیست. چرا که حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها به رهبری ولی
فقیه مؤثرترین ابزار قهر و قدرت را به منظور فرمانروایی و حفظ و تداوم خود در
اختیار دارند: تیغ و تازیانه و خشم و خشونت. نظام اسلامی کوچکترین سرکشی و سرپیچی
را بر نتابد چرا که بر اساس تسلیم و اطاعت،
تقلید و تبعیت، و اسارت و بندگی، بنیان گذاری گردیده است. نه فرصتی هست و نه محلی
برای ستیز و مقاومت و یا دگر اندیشی و دگر زیستی. چرا که برابرند با نفی و نقد
حکومت دینی. هرگونه بارقه ای از آزادی در هم کوبیده میشود با قهر و خشم و خشونت و
بیرحمی.
پس چه تعجب اگر تا کنون جنبشی ضد حکومت دین، تحت
شرایط خفقان و ترور، زندان و شکنجه و اعدام و سنگسار، ظهور نیابد. ملت بسیار ترسان
از خیزش و مقاومت است و سرکشی و سرپیچی. ناله و زاری بسیار کنند و نیز از سختی ها
و نا ملایمات، از نا راستی ها و نا درستی ها
از فساد و تباهی ها، از کمبود و بیکاری و فقر و گرانی ها، بسیار شاکی و گریان اند.
حتی گاهی هم اعتراض سر دهند . بعضا زنان و تا حدودی دانشجویان هرگز سر تسلیم فرو
نیاورده و به اطاعت تن نداده اند. اما بطور کلی ملت به شرایط موجود تن داده است.
اگر نفسی در آورند و لقمه نانی به کف، شکر گویند و خشنودی کنند. احساسات شان هم به
سادگی بر انگیخته نشود. نقش خود را در خلق شرایط موجود فراموش نموده، ترجیح میدهند
به انتظار بنشینند تا ناجی فرا رسد.
اما بی میلی به خیزش و مقاومت را دلیل دیگری هم هست.
فرمانروایان امروز اگر علیرغم خشم و خشونتی که تا کنون از خود به ظهور رسانده اند،
علیرغم خسارات و زیانی که بر ملت وارد ساخته اند، علیرغم برقراری سیاهی و تباهی، هنوز
پا بر جا مانده اند به آن دلیل است که آنها بنیانی نیز در درون و در ذهن مردم
دارند. یعنی که سخت ریشه در شیوه زندگی و یا باورها و ارزشها و سنت ها و عادات و
رسم و رسوم مردم دارند. فرمانروایان امروز همان آیت الله و حجت الا سلام، یا فقیه
و عالمی است که کردار و پندار شان را صد ها سال است که تحت سیطره و کنترل انحصاری
خود داشته اند. بعبارت دیگر، فرمانروایان امروز ریشه عمیق در چیستی و کیستی، در
وجود و هستی فرمانبران خود دارند . چون فرمانبران امروز مقلدان دیروزند. یعنی که فرمانروایان امروز کسانی هستند که نسل
پس از نسل به شخصیت و منش و هویت ایرانی مسلمان شکل بخشیده اند. آنها تعریف کننده
خوب و بد و زشت و زیبا، درست و نا درست،
حلال و حرام و مقدس و موهن، بوده اند. فرمانروایان امروز تنها و صرفا با ابزار قهر
و قدرت حکومت نمی کنند. آنها در شعور و آگاهی مردم از زمانهای پیشین رخنه کرده و
جایگیر شده اند به آنگونه که عاطفه ملی هم فرمانبر را از ستایش و پرستش پیامبر و
امامان عرب نه تنها دچار شرمساری نمیکند بلکه بدان فخر هم میکنند. تنها توده های
ساده دل نیستند که دل به افسانه ها و اسطوره های بیگانه بسته اند، تحصیل کرده ها و
روشنفکران خود سخت شیفته و شیدای بعثت محمد عرب و قهرمانی امام حسین هستند. حسین
را معصوم و مظلوم می پندارند و حامی عقل و عدالت، نه اسطوره ای ساخته و تراشیده دست
دین فروشان حرفه ای.
با این وجود و علیرغم خلایی که در برابر سلطه دین وجود
دارد. سی سال حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها، شرایط استثنایی تاریخی را برای
یک تحول و حرکت عظیم علیه رژیم دین، بوجود آورده است. در این دوران دین چهره
اهریمنی خود را در قلمرو تجربه نمایان ساخته است. رژیم دین نه تنها فقر و محنت و
تنگ دستی، گرانی و بیکاری، نابرابری و بی عدالتی را در سطح جامعه از میان بر
نداشته است بلکه آنرا عمیق تر و گسترده تر نیز ساخته است. نه تنها رفاه و آسایش و
سعادتمندی به ارمغان نیاورده است بلکه نیاز بدان را زشت و حیوانی و هم طراز شرک
ساخته است. نه برای انسان ارزش و منزلتی قائلند و نه برای حق و حقوق انسانی. برای رژیم
دین، انسان آن نیست و نبوده است که میشود و همیشه در حال شدن است و به کمال میرسد
در آینده. چرا که در منظر دین،انسان آمده است و رفته است. در گذشته بود شده است و
تمام شده است. آنان پیامبران بوده اند و امامان. تجربه وحدت دین و قدرت به دریافت
این واقعیت که راه پیشرفت و سعادت و نجات
از فقر و عقب ماندگی از طریق بازگشت به گذشته تنها به پایداری رژیم دین میانجامد،
امداد رسانده است. یعنی حکومتی که حق و حقوق الله را بر حق و حقوق ملت ارجح داده و
آزادی پرستش و نیایش، عشق و دوستی را کفر و باطل شمرد، اعتبار ش رفته، رفته رو
باقول مینماید. نمیتوانی عاشق شوی و هم نوع خود را پرستش کنی، که خود را وقف جان و
یا شی دیگری کنی. نه به مواد رفاه و آسایش
اجازه داری که اندیشه کنی نه به ابزار خلاقیت و آفرینند گی. که این شرک است و دوری
گزینی از یکتاپرستی. که این سر کشی است و سر پیچی و گریز از اعتراف مکرر است در
عبادات روزانه به حقارت و خواری. تجربه دین در عمل یعنی آگاه شدن به این واقعیت که
حیله است و ریا کاری، نهفته در حرفه دینداری. این است که فراگیر شده است و بسیار
عمیق گشته است، هم خدعه و هم دروغ و فریبکاری. کیست که ندانسته باشد که غنی سازی
در سوی خشنود سازی الله است و گسترش و توسعه کلام الله در سراسر جهان. لاجرم در
سوی آفرینش بحران است و تهدید و تحریک و بر افروختن جنگ بمنظور پایداری دین بیگانه
ی عربی. در تجربه است که دین نشان داده است که در عمل تنها میتواند آنچه در انسان
اهریمنی و حیوانی ست بمنصه ظهور در آورد، نه آنچه انسانی است، لطافت و ذوق،همدردی
و همبستگی. آنچه دین آموخته است چیزی نبوده است و نیست جز کین خواهی و انتقام
جویی، جنگ طلبی و خونریزی و بیرحمی.
بعضا بر آنند که چنانچه در برابر دین به
مقاومت و خیزش بپردازیم، تعصب و غیرت خفته را بیدار سازیم و ملت را هر چه بیشتر به
سوی حمایت از رژیم دین سوق داده ایم. یعنی اگر چه بخوبی آگاه و با یکدیگر به توافق
رسیده ایم که دین بوده است دلیل اصلی تداوم نظام استبداد در تاریخ و فرهنگ بومی،
که دین بوده است بنیان استعمار داخلی و منشاء کوری و تاریکی، با این وجود باید در
برابر سلطه آن سکوت اختیار کنیم مبادا که
خشم و خشونت دین خواهان را بر انگیزیم.
بعضی دیگر از خواست دیرینه آزادی و دموکراسی
در تاریخ جامعه ایران سخن به میان آورند گویی که نیاز به آزادی میتواند ظهور یابد
در مسالمت و همخوابگی با نهاد های دین که بقای شان همیشه وابسته به قدرت بوده است
و بر نهادین ساختن اسارت و بندگی در رفتار و گفتار و بطور کلی در سراسر زندگی، از طفولیت تا دوران پیری.
آقای علی کشتگر در مقاله اخیرش ( سایت اخبار
روز، 18 بهمن 1378) باین نکته اشاره میکند
که خواست آزادی در ایران نزدیک به صد سال پیشینه داشته و ریشه در انقلاب مشروطیت دارد.
اما تحت مهمیز استبداد شاهی سرکوب گردیده است. آقای کشتگر نقش شاهان را در سرکوب
آزادی می بیند اما نقش دین و نهادهای دینی را در پرورش و نهادین ساختن نظام
استبدادی به فراموشی می سپارد. وی فراموش کرده است که پس از انقلاب مشروطیت، آیت الله ها بودند که
فوقانی ترین مرتبه را در قانون اساسی برای خود تعبیه نمودند. و هم اینان بودند که نظام
شاهنشاهی را ابقاء کردند. این آیت الله ها و حجت الا سلام ها بودند که از آزادی به
هراس میافتادند. آنها نظام استبداد را پیوسته
سازگار و هماهنگ با منافع و منزلت خود در جامعه تلقی میکردند و از نفوذ خود
در دستگاه های دیکتاتوری بخوبی آگاه بودند. اختلاف آنها با استبداد بر سرنا آزادی
ها نبوده است بلکه بر کمی و ضعف استبداد در
برقراری و تقویت احکام و اخلاق دینی بوده است. آنها خواهان استبدادی بودند که میتوانست مشت آهنین خود را
بکار گیرد و حجاب دینی را اجباری نماید، از ساختن مدرسه و دانشگاه خود داری نموده و
بجای آنها مکتب خانه ها و حوزه های علمیه بنا میکرد. که داروغه خانه ها را ابقا
میساخت و دستگاهی بنام دادگستری را بوجود نمیآورد. استبدادی که در رادیو و
تلویزیون و سینما را می بست و یا حداقل آنها را بر اساس فتاوی آیت الله ها و حجت
الا سلامها بکار میگرفت. بساط شادی و طرب و تفریح و سرگرمی را بر می چید و مجالس
وعظ و خطابه، گریه و مویه و شیون و زاری برپا میداشت، در غیر اینصورت از حوزه های
علمیه مبنی برا حرام بودن آن نهاد ها صادر میگردید و آنها را منشاء انحراف و
گمراهی، معرفی میکردند.
این حوزه نشینان بودند که در برابر هرگونه تغییری
در راه و روش سنتی و نیز هر گونه برنامه ی
اصلاحی به نفع پیشرفت جامعه به ستیز و مقاومت بر میخاستند. مخالفت آنها با قانون
کاپیتالاسیون نه از سر دفاع از استقلال بلکه در جلوگیری از نفوذ غرب و لاجرم گسترش
تجدد خواهی، بود. قیام 15 خرداد، قیامی بود به نفع استبداد نه به نفع استقلال و
آزادی. در مخالفت با برنامه ی اصلاحات ارضی بدلیل نادیده گرفتن مالکیت اسلامی بود.
از سر مخالفت با آزادی زنان و جایگاه آنان در جامعه و نیز مبازره با بیسوادی بود.
درست است که این برنامه ها از بالا و بطور استبدادی پیاده سازی میشد. اما این چیزی
نبود که حوزه نشینان را نگران می ساخت. آنچه آنها را دچار تشویش و اضطراب می ساخت،
گسترش تجدد و تمدن مدرن بود و تضعیف گرایش ها و اعتقادات دینی. آنها نوگرایی و
تجدد خواهی را با توسعه بی بند و باری یکی
میدانستند و خواستار حکومتی بودند که نه تنها خود در حرکت بسوی تمدن مدرن و تجدد
خواهی شرکت نکند بلکه آنرا شدیدا سرکوب سازد. هیچ حکومتی، حداقل پس از مشروطیت،
نبوده است که به رضایت و خشنودی آیت الله ها و حجت الاسلام بی اعتنا بوده باشد.
معروف است که آیت الله بروجردی وقتی شنیده
بود که شاه در نظر دارد که برنامه ای بنام اصلاحات ارضی راه اندازی کند، به شاه
پیام فرستاده بود که تا من زنده هستم، بهتر است که از این امر خود داری کنید.
تراژدی جنبش ضد استبدادی در آن است که رهبران آن،
استبداد نهفته در ذات جنبش دینی را نادیده گرفت و با آن هم پیمان گردیدند. انقلابیون
چپ و میانه و لیبرال نیمدانستند که با کسانی عهد مودت بسته اند که دشمن اصلی آنها بوده
اند. سازمانها و گروه های غیر دینی از این واقعیت که حوزه نشینان از دیر زمان علیه
آنها تحت نام مادی گرایی و گرایشهای دنیا خواهی و الحادی در همدستی با استبداد،
بمبارزه پرداخته بوده اند، اگر هم بدان آگاه بوده باشند، در عمل به آن بهایی
ندادند. شاید به آن امید خام که پس از پیروزی، آیت الله ها و حجت الاسلامها به
حوزه و حجره های خود باز خواهند گردید.
محدود ساختن حوزه فعالیت دین و یا جدا ساختن دین از
سیاست بعنوان پروژه ای برای تغییر شرایط موجود، مفید و سودمند است اما نمیتواند
کار ساز و خلاق باشد. چون خود به نوعی همزیستی با حوزه های علمیه که مرکز و منشاء
استبداد در تاریخ بوده و هستند، باید تن
در دهند. جدایی خواهان دین و سیاست، گویا نقش دینداران حرفه ای را در نهادین ساختن
استبداد در رفتار و گفتار و در فرهنگ
ایرانی، به دست فراموشی سپرده اند. شاید مجددا در این رویا که آیت الله ها و حجت
الاسلامها، فقها و علما در درون حوزه های علمیه و حجره های خود سکوت نموده و اجازه
خواهند داد که سیاستمداران حرفه ای بر مسند فرمانروایی جلوس کنند. این پروژه ممکن
است نرم و ملایم و متعادل و بدل بسیاری بنشیند، اما هرگز شوری به پا نکند و جنبشی
ماندنی را موجب نگردد. چون خصلت آشتی ناپذیر دین اسلام- بویژه نوع شیعه آنرا- با پذیرش نقشی محدود و
اختصاصی در جامعه، نادیده میگیرند.
واقعیت آن ست که نظامی که سوار بردوش جنبشی توده ای
و نیروی شوریدگی و شیفتگی، احساسات و عواطفی متاثر از افسانه ها و اسطوره های
دینی، قدرت را کسب میکند، تنها بهمان طریق یعنی برپا داری یک جنبش است که منقرض
خواهد شد. هم چنانکه بازگشت به سنت و دفاع از آئین بیگانه و بیگانه پرستی، شور بپا
کند و احساسات و عواطف را بجوش آورد، حمله به ارزشها، سنتهای کهنه و پوسیده شکستن
و ویران ساختن آنها نیز میتواند سبب رشد و رویش انسان خواهی و آزادیخواهی بر اساس
عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، شود. روشن است که این میسر نگردد مگر مردم رفته،
رفته آگاه شوند که آزادی در پرستش ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست. بدون آزادی
در پرستش، در شرایطی که دین حاکم است هرگز نتوان از آزادی، بویژه بشکل تجریدی آن
سخنی بمیان آورد. با آزادی در پرستش است که میتوان نقطه پایان را بر حرفه دینداری
نهاد.
بدون رویش یک جنبش بر اساس آزادی پرستش و پرستش
آزادی و خود فرمانراویی نمیتوان انتظار رهایی از یو غ حکومت آیت الله ها و حجت الا
سلام ها را داشت. اگر جنبش دینی را دفاع از آنچه مرده است و خشک و منجمد، به پیش
میراند، تنها دفاع از آنچه زنده و نو و تازه است، شور بپا کند و لرزه بر اندام
نظام فقاهتی افکند.
شکی نیست که دفاع از آزادی پرستش و خود مختاری و آینده جویی، عشق به زندگی و دوست داشتن هستی،
دفاع از نو و بدیع، به سادگی شور بپا نکند. چرا که بازگشت به سنت و گذشته و تکرار عادات
و رسم و رسوم، سبب دلهره و نگرانی جامعه نشود و جمع را هراسان نسازد. در
زمینه و مرزهای نا شناخته شده، مجبور نیست
که فرد و یا جمع قدم نهد، بیآ زماید و تجربه کند و به پیش رود. قدم نهادن برجای
قدم پیشینیان موجب امنیت است و آسایش روحی. لذتی که در فریفتگی و شیفتگی است در
واقع بینی و حقیقت جویی نیست. یکی سبب سری و سردی عقل و خرد است و بر انگیختن
احساسات و عواطف، دیگری برعکس سبب رشد و رویش بینایی است و دانایی و آگاهی. یکی
موجب استحکام و تداوم نظام ولایت است براساس تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، دیگری
سبب ابداع است و استقلال و خود مختاری. به زبانی دیگر، جنبش وقتی جان میگیرد که
نظارت بر خویشتن جانشین نظارت دین بر انسان شود. خود مختاری را باید جانشین مختار
ساختن آیت الله و حجت الا سلام و یا فقیه و عالم ساخت. در جامعه ای که بسوی خود
مختاری حرکت میکند، جای و مکانی برای مرجع تقلید و تداوم نهاد تبعیت و پیروی وجود
نخواهد داشت. این، در شرایط موجود، هدفی تحصیل ناشدنی و یا انتظاری خام نیست. چرا
که بر اساس پایه ای ترین خواست هایی حرکت میکند که میتواند تمام اقشار جامعه را
صرفنظر از تنوع دین و حرفه و گرایش و جنس، متحد سازد. چرا که خود مختاری نهفته در
سرشت انسانی و منشاء دانایی و توانایی ست. حال آنکه تقلید و تبعیت تن دادن به
حقارت است و خواری و یا اسارت و بندگی.
بعبارت دیگر، همچنانکه گریز از آزادی شور بپا کند و
شیفتگان دین را آماده جان بازی سازد ، حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری نیز
میتواند سبب جنب و جوش شود. همین حرکت بود که در اواخر قرن هیجدهم سبب رویش جنبش روشنگر
ایی بر اساس رهایی انسان از عقل و خرد الهی و کشف انسان و حق و حقوق انسانی در
اروپا گردید. سیاهان آمریکا را در 1960 و
آفریقای جنوبی را در سالهای 1990حرکت بسوی آزادی و کسب حق و حقوق انسانی بشور و
جوشش درآورد.
هم اکنون در کشورمان نشانه های بسیاری مبنی بر وجود
حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری، وجود دارد اما محسوس نیست. در واقع این جنبش
دیر زمانی ست که رشد خود را آغازیده است، درست هم زمان با جلوس دین بر منبر قدرت. یعنی که حرکتی در سوی مخالف با نظارت دین بر
انسان و یا نظام تسلیم و اطاعت، به گونه ای نا آگاهانه به رشد و نمو خود ادامه
داده است، علیرغم عدم فهم و شناخت آن به مثابه حرکتی در سوی آزادی پرستش و خود
مختاری. در پیش گیری و پیش بینی حرکت بسوی آزادی پرستش و خود مختاری است که حکومت دین تلاش میکند که با ایجاد ترس و
وحشت، و قهر و خشم و خشونت توقف آنرا موجب شود. رژیم دین وقتی نیروها انتظامی خود
را پیوسته بحالت آماده باش نگاه داشته و آنها را به خیابانها و امکان عمومی تحت
مبارزه با بد حجابی و مد گرایی و یا هنجار شکنی و نیز ارتقاء امنیت اخلاقی و
روانی، گسیل میدارد، تنها میتواند دلالت بر حرکت بسوی خود مختاری کند. خود مختاری
را رژیم دین نمیتواند بر تابد به آن دلیل
که آنرا مقاومت و سرپیچی از احکام دین تلقی میکند، لاجرم در سرکوب و نابودی ش هرگز
دچار شک و تردید نمیشود. تنها کافی است به آن لحظه ای بیندیشیم که زنان حجاب را از
سر خود بر گیرند. در همان لحظه است که رژیم دین یک سر، نیست و ناپدید میگردد. حجاب
را میتوان نظارت دین بر انسان خواند. برگرفتن حجاب یعنی برگرفتن نظارت دین و مختار
ساختن خویش. خود آراستن و خود نمایی، افشان ساختن موی، مانتوی تنگ و کوتاه که از
مصادیق بد حجابی هستند، همه از تظاهرات خود مختاری ست که تحت مبارزه با هنجار شکنی
مورد سرکوب قرار میگیرند.
این حرکت بسوی خود مختاری البته تنها بر دوش زنان و
مقاومت آنان به پیش نمیرود. نوجوانان و جوانان مرد نیز بزنان پیوسته اند. آنها نیز
به آرایش و پیرایش خود دست میزنند و به آن گونه ای ظاهر میشوند که پاسداران دین را
وادار به تعقیب و دستگیری شان، میکنند. جنبش پرستش آزادی و خود مختاری از درون
گروه ها، سازمانها و احزاب سیاسی به بیرون نمی جهد بلکه از درون زندگی روزمره است
که بر می خیزد، یعنی که جنبشی ست خود بخودی و همسو با طبع انسانی. فهم و شناسایی و
آگاه شدن بدان است که آنرا از قوه به فعل در میآورد و تبدیل ش به بهمنی عظیم میکند که همه چیز را بر سر راهش به ویرانی
میکشاند. شرایط کنونی بیانگر این حقیقت تاریخی است. همچنان که هر آنچه نیک و خیر
بود در دوران شاهی به بد و شر تبدیل گردید با آغاز حکومت دینی. هم اکنون نیز آنچه
نیک و خیر است در حال تبدیل شدن به شر و بد است. هر آنچه که زشت و مکر وه است، زیبا ست و خواستنی. مثل آمیزش
و معاشرت جنس مخالف با یکدیگر. مثل تفریح و سرگرمی. مثل عشق و عاشقی، مثل حضور
زنان در بازیهای ورزشی زنانه، مثل کنسرت و تاتر رفتن و شنیدن موزیک و ترانه های
غربی. اکثرا چنین رفتار و کردار ی ست که در منظر رژیم دین، هجوم فرهنگی است. بهمین
دلیل و بمنظور سرکوب ش آنرا با غرب شناسایی میکند، یعنی آنجا که اخلاق و امیال الهی افول نموده، کفر و مادی
گرایی، مصرف جویی و افزون خواهی، ابتذال و انحطاط و فحشا، هرج و مر ج جنسی حاکم
گردیده است. تنها با دفاع از زشتی و پلیدی است که رژیم دین میتواند به بقای خود
ادامه دهد.
مسلم است که
آزادی در پرستش بزرگترین آفتی است که به جان رژیم دین افتد. چه هر آن در پرستش،
آزاد شوی، بساط حرفه دینداری، قوانین و مقرارت تقلید و تبعیت همه از هم فرو می پاشند.
مگر آن هندو که گاو را مقدس میداند انسان نیست؟ مگر آنها که بودا را پرستش کنند،
از مسلمانان کمتر پای بند عقد و قرار داد خود با همنوع خود هستند؟ آیا کسی که بر
آن اعتقاد است که نه خدا بلکه خدایان
هستند که وجود دارند دارای حق زندگی نیست؟ زمانی بود که الله اکبر،شعاری بود که شور
و جوشش به پا میکرد امروز شعار الله اصغر است که پیکر رژیم دین را بلرزد در آورد.
آزادی در پرستش نیز مانند جنبش بسوی خود مختاری هنوز مورد فهم و شناخت قرار نگرفته
است. ولی رژیم وجود آنرا احساس میکند و در واکنش نسبت به آن است که به ابزار قهر و
قدرت متوسل میشود. چرا که آزادی در پرستش یکی شود با رهایی از سنتهای کهنه و
پوسیده بر اساس افسانه و اسطوره پرستی؛ یکی شود با سرپیچی از نظم و نظامی استوار
بر تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت؛ رهایی از ارشاد و حجاب و نهی از منکر و امر به
معروف، رهایی از احکام فقاهتی و قانونمند های اسارت و بندگی. این حرکت بسوی بلوغ و خود مختاری، انسان خواهی و انسان دوستی
ست که روزی شور برانگیزد و کاخ ولایت را ویران سازد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai@.org