۱۴۰۴ آبان ۴, یکشنبه

جنگ 12 روزه:

پیروزی یا شکست؟



همچنانکه همگان آگاهند، حضرت ولایت، آخوند خامنه ای، پس از چند هفته، بار دیگر، اما، ناگهانی و بدون هیچگونه اطلاع قبلی، بر فراز منبر قدرت، بر طبل پیروزی، در جنگ 12 روزه کوبید و بر حسب معمول به تحریف و وارونه سازی حقایق پرداخت، کنشی شایع و مشترک، بویژه، در رده فوقانی قشر اخوند و یا قشر حاکم بر تمامی جامعه.

حضرت ولایت از پیروزی بزرگ در جنگ 12 روزه و از درسهائی که نیروهای نظامی حکومت اسلامی به نیروهای اسرائیلی و امریکائیها آموختند، سخن گفت، چنانکه گوئی، این حکومت اسلامی برهبری حضرت ولایت، آخوند خامنه ای نبوده است که در آغازین ترین، ساعات جنگ، بیش از 30 تن از مهمترین فرماندهان نظامی خود را از دست داده است و یا تاسیسات اتمی در اصفهان و نطنز و فردو، همچنین، تمامی نیروهای پدافندی و پهباد سازی و بسیار دیگر از صنایع نظامی، بدست، نیروهای اسرائیلی ویران نگشته اند. آیا، بجا نیست که حضرت ولایت بر طبل پیروزی بکوبد؟

در ادامه، حضرت ولایت بفراخوان امریکا به مذاکره، پاسخ منفی داد و تاکید کرد پیشنهاد مذاکره با نتیجه ای تعین شده، از قبل، مذاکره نیست. یک تحمیل است و مردم ایران زیر بار تحمیل نمیروند، دروغی که از آن بزرگتر، تا کنون از دهان حضرت ولایت خروج نیافته است. چنانکه گویی حکومت آسلامی، اگر، خود، حکومتی تحمیلی نبود میتوانست، نزدیک به نیم قرن تداوم بیاورد؟ چه بسا، تمایل حضرت ولایت بادامه جنگ با اسرائیل و امریکا، از انگیزه انتقام ستانی از میزان تخریب و ویرانی در جنگ 12 روزه و اجتناب از تسلیم بدون قید و شرط، به خواستهای امریکا بر میخیزد.

تحت چنین شرایطی، میتوان از حضرت ولایت انتظار داشت که به "شهادت" هم بعنوان یک راهبرد اندیشه کند. برگزیدن شهادت در میدان جنگ، نباید کنشی نا ممکن و نا محتمل خوانده شود. اما، حضرت ولایت بیشتر به ابعاد شکست و میزان ویرانی در جنگ 12 روزه آگاه میشود- آن نوع از آگاهی ها که به تنها صدا در مخیله تبدیل گردد، صدائی دایمی که نمیتواند ذهن گیرنده را مبتلا به نوعی روان پریشی نکند، کمتر بادامه جنگ با اسرائیل می اندیشد. هم اکنون بعید بنظر میرسد که حضرت ولایت از نابودی مراکز هسته ای و سیستم های دفاعی کشور چندان آگاه باشد. وگرنه به آغاز یک جنگ دیگر با اسرائیل و امریکا و احتمالا چند کشور دیگر، هرگز، نمی اندیشید.

اگر، افق دیگاه خود را اندکی بگشائیم، آنقدر که بتوانیم بر خلاف حضرت ولایت، بچیزی دیگری بجز جنگ با اسرائیل بیاندیشیم،  آنگاه با چه منظره هایی سراسر غم و اندوه که روی در روی نشویم، از مشاهد فقر و گرسنگی، بیکاری و گرسنگی گرفته، تا افزیش روزانه جرم و جنایت، فساد و فحشا و قاچاق مواد مخدر و نوشابه های الکلی. البته، همه عواملی، در خدمت حفظ نگاهداشت نظام آخوندی. نظامی که برای  حفظ قدرت، بنام الله، هر گونه نا آرامی را در جامعه، بسود حفظ ساختار دین و قدرت تحت رهبری ولایت فقیه، می بیند. چه باک که توسعه فقر و گرسنگی همچنان گسترش یابد. در حالیکه، رقابت بین آخوندهای حاکم، چهره زشت خود را آشکار میسازد و بافشای خیانتکاریهای یکدیگر میپردازند. بی خبر که عمر نظام بسر رسیده است.

مسلم است که ایجاد نیروهای نیابتی، در سوریه، در لبنان، در غزه، در یمن و در عراق به هزینه ای بسیار گزاف که اگر درصد کوچکی از آن در خدمت هموطنان نیازمند، بکار گرفته میشد، امکان نداشت که جامعه را تکان ندهد و حس امیدواری را در آن بیدار نسازد. در اینجا، باید بخاطر داشته باشیم که از حکومت آخوندی ست که سخن میرود، از قشری از جامعه که اشتغال به تحصیل "علوم" فقهی را بر گزیده اند. شاید،  نیازی به توضیح بیشتری در باره چه نوع حکومتی سخن میگوئیم، وقتی، از حکومتی که از آغاز، نزدیک به نیم قرن پیش از این ، بنام الله، قدرت قهریه را قبضه کرده و در خدمت گرفت که جامعه ای بسازد بر اساس "اسلام ناب محمدی،" نه هر اسلامی، "اسلامی پوینده، دین تک خدائی،" دین لا الله الا الله.

حکومت آخوندی، برغم شکست ویران کننده، در جنگ 12 روزه بدست دشمنی که از آغازین لحظات بقدرت رسیدن تا لحظات کنونی بفکر نابودی آن بوده  و هست، چنان صدمات ویران کننده ای را تحمل کرده است که بعید بنظر میرسد که بتوانند، هرگز، باین زودیها دست به باز سازی تاسیسات ویران شده بزند. در نتیجه، در درگیری نظامی، در هر سطحی، بعید بنظر میرسد که نظام بتواند بطور موثریی از مرزهای خود دفاع کند.

شکست بدست دشمن دیرینه، دشمنی که رویای نابودی آنرا بر روی زمین، حضرت ولایت در سر می پروراند، همراه با فروپاشی نیروهای درونی، فرصتی را بوجود آورده است برای کنشگریهای انقلابی بر خاسته از تعهد و التزام به ارمان زن زندگی آزادی، ارمانی در تضاد و خصومت آشتی ناپذیر با اعتراف به عبودیت و بندگی، در دین اسلام دوازده امامی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۴ آبان ۲, جمعه

 

 

ظهور

 بینائی و روشنائی

و سرنگونی حکومت اسلامی!




آنچه که سرانجام نقطه پایان را بر حکومت دین در کشور ما میگذارد، روشنایی و بینایی جمع اس چرا که ورشکستگی اقتصادی اگر تا حالا به تغییر و تحول سیاسی میانجامید، نه تنها در کشور ما بلکه در بسیاری از کشورهای فقیر شاهد انقلاب های بزرگ می بودیم.  زمانیکه دین بعنوان ملجاء و پناهگاه انسان از دین بعنوان قدرت سلطه جو در ذهن جامعه از یکدیگر متمایز شوند و این فهم نیز که جایگاه دین خانه و کاشانه است نه بارگاه قدرت، تاریکی پایان و بینایی و دانایی چیره خواهند یافت. جمع از خرافات و خرافه پرستی دست شوید.  ایمان به اصل و اصول را بر اجرای فروع ترجیح دهد. چه، اولی به رهائی و آزاد سازی انجامد و دومی به اسارت و بندگی.

شک نیست که تغییرات از این نوع طولانی ست بلحاظ زمانی. کار امروز و فردا نیست. اما، آنچه سرنوشت محتوم حکومت اسلامی و جنبش های اسلامی را را بمثابه ایدئولوژی سیاسی، تسریع خواهد کرد، آنست که هر چه حکومت دین طولانی تر شود تجربه آن تلخ تر گردد. اگر دیروز شلاق، تنیبه تبهکاران، محکومین به شیدایی و مستی و دیگر تبه کاران  بود، امروز99 ضربه شلاق، تنبیه و مجازات 35 نفرجوانی ست که چند وقت پیش از این در قزوین بمناسبت فارغ التحصیلی به شادی و پایکوبی پرداخته اند، فعالیتی که نباید بکسی ارتباطی داشته باشد. ولی گویا شریعت اسلام را رنجانده است. اگرچه شلاق برگرده بسیاری که در دادگاه های اسلامی محکوم شده اند فرود آمده است، اما، تا کنون بر گرده یک گروه 17 نفری کارگری بجرم درخواست کار و مزدی که زندگی خود و اعضای خانواده شان بدان بسته است، فرو نیامده است. تردید مدار که حکومت اسلامی روزی تاوان تحقیر و خوارداشت انسان را خواهد پرداخت.

جمع دیگر مجبور نیست از طریق استدلال های انتزاعی از خلسه دین بهوش آیند. امروز بیش از همیشه، اسلام ماهیت شر زا و ستم پیشه خود را روشن ساخته است. بنگر هر جا که اسلام بر خاسته است، خون است و خونریزی. قهر است و خشونت، تخریب است و  ویرانی. قهر و خشونت دینی، دوست و دشمن، کوچک و بزرگ، پیرو جوان و یا زن و مرد نمی شناسد. همین بس به کارنامه خونبار آیت الله های مقدس در ایران و طالبان در افغانستان و سعودی ها در عربستان و علوی ها در سوریه و داعشی ها در عراق و سوریه و بوکوحرامها در افریقا بنگریم، همه غرق در خشونت هستند و بیرحمی.

اسلامیست خون ذیگری ریزد تا آخرین قطره خون خویش. یعنی اسلامیست میکشد تا کشته شود که نهایتا مفهوم " شهادت " است و "جهاد." کشتار "کافرین" و "مشرکین"، باوری مشترک است در همه گروه های اسلامیست، صرفنظر از اختلاف  فرقه ای. اما زمانیکه جمع از رخوت دین بهوش آید بر علیه خشونت و بیرحمی و شقاوت اسلامی، بر علیه تخریب و ویرانی  بر خواهد خاست.

دین وقتی قدرت میشود، یعنی که اسلام زمانی که به اصل خود باز میگردد، فرد را تحت اختیار خود میگیرد. اراده آزاد را از فرد میرباید و در انقیاد خود در آورد. وقتی دین، سیاست میشود و قدرت، همه چیز تبدیل و تقلیل می یابد  بیک چیز.  هویت میشود دین. فرهنگ میشود دین. علم و صنعت و تکنولوژی میشود دین. در نتیجه انسان هائی که در تحت سلطه دین زندگی میکنند به انسانهای یک بعدی تبدیل میشوند. اجتناب از دیدن و شنیدن آنچه درست و راست است، میشود جزء سرشت انسانی، تنها تایید و حمد و ثنا است که از  او انتظار میرود و باین ترتیب توانائی نفی و مقاومت در او کشته میشود. شکی نیست که چنین موجودی نزدیکتر به حیوان است تا به انسان.

. روشن است که هنوز به واقعیت شهادت و پوچی آن بینا نشده ایم.  بهمین دلیل، نیز، هنوز، بر آن باورند که اجرای فروع و احکام فقاهتی لازمه ی رستگاری ست. اما زمانی که جمع بینا شود به عدم نیاز خداوند به سجده و رکوع و ذکر دائمی آگاه گردد.  ستایش کند نه خدائی را که نیازمند حمد است و تسلیم و اطاعت و فرمانبری بلکه خدائی را سپاس گوید که صلح و آشتی جوید نه جهاد و شهادت و خونریزی. آنزمان شتاب است بسوی آزادی و برقراری یک حکومت انسانی، حکومتی بنام انسان برای انسان. حکومت، دون شان دین است و ذات الهی.  در برابر حکومت تاریکی، همیشه جنبشی روشنگری بمنصه ظهور رسیده است، جنبشی بر اساس نفی دین و قدرت، نفی مرگ و تاریکی، جنبشی که خوشآمد گوید به زندگی بعنوان چیزی خوب و دوست داشتنی.

فیروز نجومی

firoz  Nodjomi

fmonjem@gmail.com

firoznodjomi.blogspot.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۴۰۴ مهر ۳۰, چهارشنبه


دیگری!


از کدامین سرزمین، اینان، این خون آشامان آمده اند؟ آنانکه پرچم الله را بر دوش میکشند، از سعودیها گرفته تا "روحانیت در ایران تا طالبان و داعشی ها از القاعد ها تا بوکوحرامها و بسیار دیگری از جنبش های اسلامی. 

از کجا آموخته اند، این همه بیرحمی، این همه سنگدلی؟ چه چیزی اینان را چنین درنده و سبع، عاری از ترس و هراس وا میدارد که بهر گونه اجحاف و تجاوزی به انسانها دیگر دست خود را آلوده کنند؟ از کجا آموخته اند که چنین باشند: درنده خو و خونخوار؟ اینان همه آن کسانی

 هستند که کوچکترین شک و تردیدی نسبت به یکتایی و یگانگی الله بخود راه نمیدهند. که الله هست و بجز او هیچ کسی دیگری نیست. اینان همان هایی هستند که در خیابانهای کشور وحشت میآفرینند. میزنند، میکوبند، پاره، پاره میکنند و بدندان میکشند، انسانهایی را که برخاسته و فریاد بر آورده اند که ما انسانیم، ما آزاد هستیم و تن به تسلیم و اطاعت ندهیم. اینان پاسداران نظام اسلامی هستند، که با خود و زره، مسلح به اسلحه گرم و سرد، سوار و پیاده با پوشش رسمی و شخصی، بجان مردمی بی گناه و بی دفاع افتاده اند. اینان باز پرسان و بازجویان، زندانبانان و نگهبانان نظام اسلامی هستند که دندانهای تیز خود را در هستی آنهایی که به چنگال گرفته اند فرو میبرند و شیره زندگی را از وجود شان بیرون میکشند. 

از چیست که اینان ساخته شده اند که چنین بیرحمانه انسان دیگری را مجروح و زخمین میسازند و بر تن و جان شان لطمه های التیام ناپذیر وارد کنند؟ چه گناهی و چه خطایی را دیده اند که چنین تنبیه و مجازات کنند. مگر اینان خود انسان نیستند؟ مگر اینان خود دارای احساسات و عواطف انسانی نیستند؟ مگر ممکن است با انسانهای دیگری روابط احساسی و عاطفی نداشته باشند؟ مگر فرزند پدر و مادری نیستند ؟ مگر دارای برادری و خواهری و یا خود پدر فرزندی نمی باشند؟  آیا درد و رنج را هرگز حس کرده اند؟ آیا هرگز درد و رنج شکستن دندان و دنده، سر و سینه را با مشت و لگد، با چوب و چماق و کشیدن ناخن های دست و پا را با گاز انبر، تجربه کرده اند؟ آیا اسارت در چنگال دژخیمان در ناکجا آباد های تاریک را هرگز حس کرده اند؟ چه چیز سبب آن گردیده است که اینان، انسان های دیگر را حیوان پندارند و با آنها همچون حیوان رفتار کنند؟ به چنگ آوردن طعمه، به بند و زنجیر کشیدن و سپس همچون گله ای در طویله ای به اسارت و بندگی محبوس نمودن و آنگاه محروم و معدوم ساختن. 

آنچه از آغاز تاسیس حکومت اسلامی ، شاهد بر آن بوده ایم چیزی نبوده است مگر "خشونت"  و "نفرت" و "انتقام ستانی." البته بعدا دیگر جنبشهای اسلامی، از جمله طالبان و القاعده، داعشی ها و بوکوحرامها و بسیاری دیگر که لیست انها در این مجال نگنجد، نشان داد که خشونت لزوما منحصر به حکومت اسلامی مستقر در ایران نیست، بلکه وجه مشترک جنبشهایی اسلامی به پیشکسوتی، نهاد روحانیت است

این کنش، این خشم و خشونت از چیست که بر میخیزد؟ این کنش تنها میتواند بر خیزد از نفرت، از بیزاری و هراس از دیگری. از آن چیزی  که او نیست: شجاع و بی پروا، دانا و خود مختار، مطمئن و معتمد بخویش، رها یافته و آزاد. نفرت از دیگری ست درون مایه خشم و خشونت، بیرحمی و سنگدلی. این نفرت از دیگر ی ست که دل و جان پاسدار و بسیجی،  بازجو و بازپرس و فرمانروای کل، ولایت فقیه را لبریز ساخته است. چرا که دیگری، شر است و شریر و شیطانی. دارای ارزشها و باورها یی ست که رهایی آورد از احکام دینی. حق و حقوق انسانی طلب کند و نداند که حق و حقوق از آن الله است و الله باوری، نه آنان که میخواهند بر گزینند به آزادی. 

نفرت از ضعف برخیزد و سستی، از عدم اعتماد به نفس و دانایی، از حقارت و بندگی. خشم و خشونت بکار گیرد که بپوشاند این ضایعه ی درونی. نفرت، بیان وحشت است از دیگری. یعنی این کنش ناشی میشود از کوری و تاریکی، از حقارت و سرکوبگری خواسته ها، نیازها و آرزومندی های نهانی. تنها چیزی که نفرتگر  را راضی و خشنود میسازد، خشم و خشونت است و بیرحمی. غرق در لذت از درد و رنج و تنبیه و مجازات دیگری. 

نفرت از دیگری، چیزی نیست که نهاده شده باشد در نهاد و سرشت انسانی. نفرت ورزیدن چیزی ست آموختنی. آموخته شود در خانه و مکتب و مدرسه. یعنی که نفرت ضرورتا باید برخیزد از باور و ایمان به ارزشی و اصلی و یا آمال و آرمانی و یا بزبان دیگری، از گفتمانی. گفتمان ما ایرانیان و همچنین مسلمانان جهان پیوسته سلطه پذیرفته است از گفتمان دینی. یعنی الله باوری که بنا گزارده شده است بر اساس گفتمان بجز من هیچکس دیگری، نه هست و نه میتواند باشد. یعنی گفتمان لا الله الا الله. در دامن این گفتمان است که نفرت به دیگری پرورش یافته است. تنها الله است که انسان باید بشناسد و بپرستد. الله را که بشناسی همه چیز را شناخته ای، هم هستی و هم نیستی را. هم خود و هم جهان را. شناخت خدا، شرط شناخت از خود است و آگاهی به آفریننده. الله باوری، تنها یک اصل درونی نیست بلکه عمل بدان ضروری ست. باید بنام ش برخیز ی و بخسبی و هر امری را با نام او آغاز کنی و از صبح سحر تا نیمه ی شب ذکر او گویی. یعنی که الله پرستی کافی ست برای زندگی. چون همه چیز بدست توانای او ست. هم دنیا و هم آخرت. الله باور را نیازی بدیگری نیست. چون بر آن باور است که بجز الله کسی دیگری نیست. آنکه چیز دیگری را بجز الله بپرستد. کافر است و زندگی او سراسر کفر است و باطل. چه ارزشی وجود دیگری دارد برای هستی. او باید ملحق شود به نیستی. یا باید تسلیم شود و اطاعت کند و یا بجرم محاربه با الله به دار مجازات آویخته شود.

لا الله الا الله، خدایی نیست مگر الله، زمینه ساز نفرت ورزیدن به "دیگری" ست. چرا که دیگری نه خدا را شناسد نه خود را. دیگری خود را رها ساخته است از قید و بند عقل و خرد و عبودیت و فضیلت های اخلاقی و نیز نظم و انضباط شرعی. دیگری انحراف یافته است از راه الهی. دیگری تهدید است و خطرناک و منشاء تخریب است و ویرانی. بنابراین، این خطر را باید نابود ساخت. اگر نابود ش نکنی نابود ت کند. نفرت، یکی از ضروریات نابودی دیگری ست. اگر نترسی و نهراسی چه نیازی داری که نفرت ورزی بدیگری و از او انتقام گیری؟ یعنی که دست بخشونت زنی و بریزی خون دیگری؟ 

الله باور به دلیل مستحیل شدن در الله با ابزار عبادات روزانه و شبانه، در رکوع و سجده های طولانی، با وجدانی پاک و آسوده، میزند، میکوبد و سر را از گوش تا گوش از تن جدا میکند. رابطه نزدیکی  که الله باور با الله بر قرار کرده است، نه تنها پروانه مشروعیت خشم و خشونت را بدست آورده است بلکه ارتکاب به تمام آن رفتاری که در ستیز است با خوی و سرشت انسانی، مشروع میگردد. وقتی هدف، الله باشد و رضا و خشنودی الله،  هر کنش زشت و پلیدی، زیبا میگردد و بسیار پسندیده، از جمله دزدی، دروغ پردازی، ریاکاری، پرونده سازی، اتهام و افترا زنی، همه، از خصوصیات برجسته، الله باوران است از فقیه و مجتهد گرفته تا پاسدار و لباس شخصی. یعنی الله باوران حاکم. آنها به دستهای خونی شان افتخار میکنند و برای ریختن خون دیگری مدال جان نثاری دریافت میکنند. پیش و پس از نماز و عبادت های روزانه است که شکنجه گر و بازپرس و بازجو، به تنبیه و مجازات دیگری می پردازند. پس از ریختن خون دیگری ست که الله باور باید سیمای خود را مطهر نموده وضو گرفته شکر الله را بجا بیاورد به آن امید که هزینه لازم را برای کسب مکانی کوچک در بهشت، پرداخته است. بیرحمی و سفاکی، ناشی از رابطه ی نزدیکی ست که الله باور با الله دارد. بنا براین هر چه باور و اعتقاد به الله عمیقتر، سختی و سنگدلی بیشتر. خشم و خشونت بی امان تر. دیگری نه دشمن الله باور که دشمن الله است. این است که محارب است دیگری. این است که باید هر چه محکم تر و بیرحمانه تر بر او کوبد، تا جان بجان آفرین تسلیم کند.

شاید ذکر نمونه ای به روشن شدن مطلب امداد رساند. جوانی که به تازگی از بازداشتگاه کهریزک که به لطف و رحمت ولایت فقیه به دلیل غیر " استاندارد" بودنش بسته شد، جان سالم  برده بود، گوشه ای از ببرحمی الله باور(مسلمان) را چنین نقل میکند: 

« صادق که انگار ارشد شون بود جنازه اون کسی رو که مرده بود رو برداشت و تکیه جنازه رو داد به دیوار چراغ قوه  رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن شما رو داریم . پس شانس بیارید و مثل این مادر … ( به مرده ) نمیرید . هیچ صداتون رو در نمیارید . تا صبحگاه زنده  موندید موندید .اگه نمردید که...

گفت شما محارب هستید . میدونید محارب یعنی چی . یه نفر از اون جلو که پسری بود حدود 16 . 17 سال سن داشت گردنش رو گرفت به اینا بگو محاربه یعنی چی ! گفت نمیدونم . گفت غلط کردی ندونی ! شروع کرد به زدنش گفت بگو . بگو بگو .. اونقدر زد ش که از حال رفت . میگفت یعنی شیطان . یعنی خطا کار . اون قدر زد ش که چند نفر شدیدا اعتراض کردن . که اونها هم در حد مرگ کتک خوردن.» . 

 الله باوری البته به خودی خود تبدیل به نفرت و کنش خشم و خشونت نشود، تا آنزمان که بعنوان یک اصل برای سازماندهی و کسب قدرت بکار گرفته نشده باشد. تنها الله باوری هم نیست که بدیگری نفرت میورزد و در پی نابودی او ست. نه استالین الله باور بود و نه هیتلر، ولی آنها نیز تاب و تحمل دیگری را نداشتند. نسبت به آنان سراپا نفرت بودند و خشم و خشونت. برای استالین، دیگری خواهان سرمایه داری بود و جاسوس بورژوازی. دیگری دشمن سوسیالیسم بود و حکومت کارگری. برای هیتلر، دیگری، یهود بود، موجودی حقیر و منفور کمتر از یک موش. استالین را باید یکی از مخترعین بر پا داشتن اعترافات نمایشی از دیگری به خیانت و جاسوسی، دانست و نیز زندانهای مخوف و طولانی. هیتلر یهود را سبب فساد و تخریب روح آلمانی میدانست و منشاء شر و زشتی. این است که در  صدد بر آمد که نسل یهود را بطور کلی از میان بردار، در کوره های آدم سوزی. باینترتیب هالوکاست را براه انداخت و 6 میلیون دیگری را به خاکستر تبدیل نمود. انکار هالوکاست که پرچم آنرا احمدی نژاد بر دوش میکشید و بآن لحاظ شهرت جهانی کسب کرد، معنای انکار نفرت بدیگری و بازخواست و بازجویی و تنبیه و مجازات و شکنجه او ست. 

سرکوب گران رژیم اسلامی برهبری آخوند خداوند خامنه ای ، چنین سخت میزنند و میکوبند و میدرنند، زندان و شکنجه و مجازات کنند و، تخریب و ویران و نابود، بآن دلیل که از خیزش موج مردمی به هراس و وحشت گرفتار آمده اند. هرموجی که پدیدار گشت، چه حقوق بشری، هنرنمایی و روشنفکری، چه مجاهد و چه چریک، چه "سبز" میر حسینی همه در یک زمانی دیگری بوده اند و هستند. این است که  این پدیده ها را دیگری می پندارند، بآنان نفرت ورزند و به نابودی شان. همین بس که بخاطر بیاورید قتل عام بیش از چهار هزاری زندانیان سیاسی را، قتل های زنجیریه ای را و همچنین سقوط اتوبوسی که بیش از بیست نفر از بهترین نویسندگان این آب و خاک را میخواستند خاموش نموده و به نیستی فرستند. در  کمر بسته اند. البته پیش از آنکه دیگرانی که از انان یاد کدریم، با شیطان عهد مودت ببندد و لاجرم محکوم به کیفر شوند، سرخ و سیاه بودند و هر رنگی میان آندو، موضوع نفرت و بیزاری حکومت اسلامی (اگر اولی را بعبارت مادی گرایان مارکسیست بگیریم، دومی را مجاهدین اسلامی، و بین آن دو را انواع و اقسام لیبرال و دمکرات و ملی). به جرات میتوان گفت که نسل دیگری را در داخل کشور با قتل عامی که در سالهای مختلف در کشور براه انداختند، خاموش نموده  و گفتمان لا الله الا الله را تحکیم و تداوم بخشیدند. ابزار خشم و خشونت، قهر و قدرت را بکار گرفتند که همگان را یک جور و یک رنگ سازند: تابع و فرمانبر. بدین منظور بر طبق فرمان الله، پرهیز از حرام و تبرا از گناه را اجباری ساختند و تخلف از آنها را جرم و قانون شکنی. حجاب هم یکی از همین ابزار بود که بکار گرفته شد که وجود دیگری را نابود سازند. حجاب شد نشان وحدت، نشان برابری و یکرنگی. چرا که همگان را حجاب یک سان سازد علیرغم اختلافات و وجود گونا گونی و درونی. جامعه در تبعیت از مقررات و انضباط حجاب در آورده گردید. ظهور بدون حجاب، محاربه شد با الله. بد حجابی شد جرم و هنجار شکنی. سلطه ی تام و تمام بر زن از  آغازین لحظات ظهور رژیم دین، برنامه ای بود استراتژیک برای برقراری گفتمان لا الله الا الله و  یا نظام وحدت، بدون وجود دیگری. یعنی که با ظهور دین بر مسند قدرت، زن بی درنگ تبدیل شد به آن موجود دیگری، البته پیش از آنکه هیچ دسته و گروهی، مقام و جایگاه دیگری را اشغال کند. زن بعنوان دیگری شناسایی شده بود. دیگری مقامی بود که انقلاب اسلامی برای زن بارمغان آورد. گشت های گوناگون، از جمله گشت های ارشادی برای کنترل زنان بود که به خیابانها گسیل داشتند. مباد که زنی موی افشان کند و خود را از بند و اسارت حجاب آزاد سازد. 

اما نباید فراموش کرد که از همان آغاز، زن گفتمان لا الله الا الله را به چالش کشیده است که من هستم و منم آن دیگری که از هم میگسلد زنجیر اسارت و بندگی. از این روی حجاب را بر حسب میل خود تغییر داده و تعریف کرده است. موی خود افشان نموده است و چهره خود آراسته، کوتاه و تنگ پوشیده است و اندام زیبای خود را نمایان ساخته است. باینترتیب زن، شد نماد دیگری. نماد انحراف و هنجار شکنی، یعنی نماد شهوت و بر انگیختن غرایز حیوانی. بی جهت نیست که پیوسته خشم و خشونت رژیم دین متوجه زن بوده است. بی جهت نیست که قلب ندا را نشانه رفتند. چون او بود نماد زیبایی، نماد هستی و زندگی و بر انگیخته بود نفرت حکومت اسلامی. باین دلیل او باید نابود میگردید تا نباشد دیگری.    

 گفتمان لا الله الا الله یعنی نفی وجود دیگری. میآموزد باید نیست و نابود سازی آن جنبنده را که خود داری نماید از اعتراف به این حقیقت که الله هست و بجز و او نیست دیگری. ولایت فقیه خود صریحا اعلام کرده است که مهم نیست که اگر معترضین، یعنی دیگری همان شعاری را میدهند که خود ما میدهیم. یعنی حتی زمانی که میگویند، الله، اکبر است. چون خود بیان وجود دیگری ست. یعنی که آنها، بجز ما هستند. آنها دیگری هستند، یعنی که "اغتشاش گرند." بدست بیگانه مدیریت شوند. مخل آسایش اند و امنیت. بنابراین فرمان صادر میکند که نباید اجازه داد که دیگری پا بعرصه وجود گذارد. باید از حضور ش در زندگی جلوگیری کرد. دیگری بد است و زشت و پلید. دیگری فسق است و فساد و فجور. این است که باید نیست گردد و نابود. این است گفتمان الله باوری. 

اما امروز، دیگری نه زن است، نه سرخ است و نه سیاه و یا هر چه که قرار گرفته است ما بین آندو. بلکه همه اینها و حتی چیزی بیشتر است که تبدیل شده است بدیگری. این دیگری نه دسته ای است و گروهی، نه حزب است و نه تشکیلاتی. این دیگری از همه آنانی بوجود آمده است که در پی کسب انسانیت خود هستند و رهایی از اسارت و بندگی. بر گزینند آنچه خواهند و نجویند چیزی مگر آزادی، رمز هستی و زندگی انسانی نه تنها برای الله که برای همه ی زندگان. دیگری همچون دریایی است طوفانی که امواج خشمگین آن کشتی حکومت دین را به زیر برد و زبر. ناخدا ی آن هراسناک سکان را از سویی بسوی دیگری میگرداند در این دریای متلاطم و خشمگین. بهر سوی که روی کند با امواج سهمگین تری برخورد کند. این است که وحشت بر او مستولی گشته است و هراس برش داشته است. باین دلیل است که سگ های وحشی و درنده ی خود را از بند و زنجیر رها ساخته که امنیت و آسایش را بنام برقراری نظم و انضباط قانونی درهم ریزند. ترس و وحشت آفرینند، بزنند و بگیرند و ببندند و دادگاه های نمایشی برای اغفال مردم براه اندازند. اما به عبث است که میکوشند چون این دیگری آن چنان وسیع و عمیق است که روزی سپاهیان دین را وادار به شکست و هزیمت کند. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

۱۴۰۴ مهر ۲۵, جمعه

 

 

فروپاشی وحدت

دین و قدرت

و سرنگونی حکومت ولایت!




دوران بی اعتنایی و بیمقدار شمردن قواعد و مقررات و هنجارهای بین المللی و یکی پنداشت دیپلماسی با ریا و فریبکاری بسر آمده است. حکومت آخوندی، پس از نزدیک یه نیم قرن، فهمیده است که، مثل، همه حکومتهای دیگر، دیر یا زود، بنرمی و یا بسختی از فراز منبر قدرت باید فرود آید

 بنظر میرسد، حضرت ولایت، همچون، همه دیکتاتورها، در رودررویی با بحران در ساختار قدرت، تا آخرین لحظات در انتظار ظهور معجزه میماند، غافل از آنکه نظامی که بر اساس اصل و اصول دین اسلام، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بنیانگزاری نموده است در حال فرو پاشی ست. که دوران توسعه لا الله الا الله و یا نهادین سازی مطلق گرائی و خرافی اندیشی بسر آمده است. حتی، دوران حکومت پیامبر اسلام، برگزیده بدست الله، به پایان رسیده است. حضرت ولایت و پیروانشان بخوبی میدانند که بسوی زباله دان تاریخ در حال حرکت اند، واقعیتی که گریزی از آن نیست. شاید درک این پدیده است که موجب شود حضرت ولایت، نجات از بحران را در زندگی پنهان از دید دیگران میانگارد. اما, رهبر معظم، پس از 36 سال بر راس ساختار دین و قدرت، حاصلی چندان رضایتبخشی چه بلحاظ کینفی و یا کمی ببار نیاورده است. سوء مدیریت اقتصاد ملت و غارت و چپاول و اختلاس  ثروت مردم، به بحرانی عمیق و کسترده انجامیده که هماکنون نظام با آن دست بگریبان است، بحرانی که ترسم، هرگز، به پایان نرسد، مگر نظام ولایت در عمق زمین فرو رود.

اگرچه، هنوز، حضرت ولایت صحنه قدرت را ترک نکرده است و چشم بروی زندگی نبسته است، در حال حاضر کمترکسی هست که بداند کیست که بر کشور حکومت میکند. که جامعه ما تنها جامعه ایست در تاریخ که ساختار دین و قدرت، در وحدت و یکتائی و یگانگی، نظام بروکراسی دولت را مدیریت مینماید. حضرت ولایت فقیه، آخوند خامنه ای، خود بهترین مثال است برای شفافساز وحدت دین و قدرت.و رابطه ای که با هم دارند. چون ولایت فقیه جلوه این وحدت است..

با نگاهی کوتاه بگذشته ای نه چندان دور، در یابیم که از نخستین نهادهائیکه در تحت تاثیر انقلاب 57 بسرعت تغییر یافتند حوزه های علمیه بودند که  هرگز،

هیچکس تصور نمیکرد که آخوند و فقیه، در رژه نظامی پوتین ها را با سختی و محکم بر زمین بکوبند. آخوندی که به مفتتخواری معروف بود، در شرایط کنونی به نماد شجاعت و آماده برای جهاد و شهادت، تبدیل گردیده است.

اکنون، میتوان مشاهد نمود که بیش از هر نهادی، نهادهای حوزه های علمیه دچار دگرگونی گردیدند. چه، حوزه های علمیه، همچون، سابق دیگر، تنها، مرکز دین و دینمداری نماندند بلکه تولید کننده امام بودند و رهیز معظم بر راس ساختار دین و قدرت. وحدت، یکتائی و یگانگی دین و قدرت بزرگترین تغییر و دگرگونی ای بود که با به حاکمیت رسیدن آخوند بوقوع پیوست، تغییر و دگرگونی انقلابی با نتایجی پر اهمیت که کمتر توجه کارشناسان را بسوی خود جلب کرد.

همچنانکه مشاهده میشود، ما شاهد ترکیب و یکتائی و یگانه سازی، دو عرصه مختلف دین و قدرت با یکدیگردر جامعه هستم، پدیده ای که با ظهور دوران رسالت پیامبر محمد آغاز گردید و با کشته شدن آخرین خلیفه، یا خلیفه چهارم، علی بن ابی طالب بپایان رسید. بعبارت دبگری، وحدت دین و قدرت، تنها در دوره ای کوتاه در تاریخ اسلام، دوره ای نزدیک به سی سال ادامه داشته است. از آن پس، اشغال مقام خلیفه ارتباطی با جایکاه حوزه ای در علوم فقهی و یا الهی نداشته است.

 بهمین ترتیب ساده نیست که بتوانی تعریف، تعیین و یا تشخیص دهی که آخوند خامنه ای نماد دین است یا نماد قدرت. تصمیهائی که ولی فقیه اتخاذ میکند و سیاستهایی را که بر میگزیند، همه، در تحت تاثیر دین  و یا قدرت بر گزیده شوند. اگرچه، بدشواری میتوان تاثیر آنها را از یک دیگر مجزا ساخت. چون، در شرایط موجود، دین، قدرت است و قدرت، دین. شاید بتوانی آخوند را بواسطه عمامه و عبا و قبا، بعنوان نماد دین شناسائی کنی. ولی آخوند خامنه ای، مجبور نیست که عمامه از سر بر گیرد و عبا و قبا از تن بیرون آرد و لباس رزم بر تن کند تا بر مسند قدرت، به فرمانروائی بپردازد.

اگر با تاکید بر وحدت ساختار دین و قدرت آغاز نمودیم، بآن امید بود بلکه بتوانیم در این فضای غبارآلود، حواس خود را جمع نموده که بدانیم و آگاه باشیم که بکدام سو روانیم، تا بار دیگر، همچون خیزش ،57 از چاله بیرون نیامده درچاهی عمیقتر عوطه ورشویم. ولی، واقعیت چندان تغییر نمیکند. چه، انکه بر علیه ولی فقیه، بعنوان یک سیاست پیشه برخاسته است، دانسته یا نا دانسته بارگاه فقاهت را هم به براندازی تهدید نموده و چه بسا خیزش و خروش ملی، تمامی حوزه های علمیه را بجای آنکه بوظیفه قبلی خود، تولید آخوند باز گرداند، باید انها را که در تمام نقاط کشور گسترده اند بخدمت بی خانمانان در اورند.

 در واقع، اگر قرار باشد حکومت آخوندی براندازی شود، باید نهادهایی که در خدمت پرورش آخوند، به هزینه، مردم ساخته شده است، به مالک اصلی شان مردم بی خانمان باز گردد و فرهنگ آخوندی را از بیج و بن برکنده و بر جسد بی جانش فرهنگی نو  و حیاتبخش بنیانگزاری نمائیم. تردید مدار در صورت فروپاشی حکومت آخوندی، دین حاکم نیز از درون دچار از همگسیختگی شده، زندگی را در ضعف ذلت میگذراند.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۴ مهر ۱۸, جمعه

 

زمان خروج

از عالم برزخ فرا رسیده است!



 

از آنجا که حضرت ولایت فقیه، آخوند خامنه ای، مثل، امام خمینی، شجاع، قاطع، نترس و بی باک است، هنگام جنگ با دشمنان دیرینه اسلام، یهودیان ساکن در کشوری بنام اسرائیل، زندگی پنهانی را در عمق زمین، بعنوان یک تاکتیک جنگی، بر اساس متن کلام الهی آغاز نمود. کنشی که، بی تردید، شکل گرفته از فهم آیه ای در کلام الهی در توجیه کنش پناه گرفتن و پنهان شدن حضرت ولایت، آخوند خامنه ای در عمق زمین، بجای رو در رویی با دشمن. کدام آیه، در چه سوره ای، چه برگ و صفحه ای و کسب هر اطلاعاتی دیگری، چندان مهم نیست. چرا که با ابزار تعبیر و تفسیر معانی و مفاهیم، آیه های مقدس، میتوان نه فقط کنش پنهان شدن از ترس رو در رو گشتن با دشمن را موجه جلوه داد بلکه هر کنش دیگری راهم. حتی، حلال ساختن آنچه حرام و نا مشروع بوده است، نوشیدنیها و عذاها و استفاده از حیوانات. همه زمینه ای برای زایش رشد و فساد.

بر کمتر کسی پوشیده است که حضرت ولایت، رویای جنگ دیگری را با اسرائیل در سر میپروراند، بان امید که بدست آرد حیثیتی را که از دست داده است. نداند که جنگ اینبار، بسی بسیار طولانی تر از 12 روز خواهد بود و تخریب و ویرانی وسیعتر و کشتار و خونریزی بیشتر. بگذریم که نمیتوان به ارسال پیام و یا نشانی هایی که نظام در مورد حل مناقشات هسته ای و موشکی و براه اندازی دو باره جنگ، در جهان رسانه ای مخابره میکند چندان اعتماد کرد. چه، نظام آخوندی، بیش از هر چیز ثابت کرده است که در رجز خوانی و توخالی گویی بی رقیب است در جهان.  

 اما، کیست که نداند چرا حضرت ولایت، از ظهور در عموم و ایراد چندین سخنرانی در هفته، در حسینیه خصوصی خود، امتناع مینماید و هر وقت هم که ظاهر شده است، در حضور عموم، ناگهانی بوده است و بسیار غافلگیرانه. نه اینکه حضرت ولایت، نگران تیرهای "غیبی"  اسرائیلیها بوده باشد. هرگز. اگر چه، کمتر از دو ساعت، از آغاز جنگ 12 روزه، حضرت ولایت، بیش از 30 تن از رهبران نظامی اش، هدف تیرهای غیبی اسرائیلیها قرار گرفته، کشته شده و بمرتبه شهادت رسیدند که در بهشت، در کنار حوری های زیبا و همیشه باکره تا ابد زنده بمانند و از زندگی لذت ببرند، سعادتی که نصیب هر کسی نشود.

اما، واقعیت آنست که زمان، خصم آشتی ناپذیر سکون است و هر آنچه تغییر ناپذیر و مطلق و نهائی.. این حکم زمان است، اگر، بطور تصادفی، تحولی در شرایط موجود صورت نگیرد، حضرت ولایت دیر یا زود باید از منبر قدرت فرود آید، واقعیتی گریز ناپذیر و هرگز، کسی نتواند آنرا از مسیرش منحرف نماید. پس، از هر زاویه که بنگری، چندان راهی بروی حضرت ولایت گشوده نیست. نیز، بسی بسیار بصلاح هم هست که دل بامداد چین و روسیه نیز نبندد. بنده الله ای، همچون، حضرت ولایت که اگر شبانه روز پیشانی بندگی را در برابرش بزمین بساید هرگز احساس خستگی نکند، چگونه با خداناشنان کافری، همچون شی جین پینگ، رئیس جمهور چین و ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، روابطی صمیمانه بر قرار میکند، حتما توجیه آنرا در آیه ای در قرآن مقدس جسته اند. یعنی که اگر بگوئیم در نظام آخوندی هیچ کنشی خارج از چارچوب مقدسات اسلام بوقوع نمی پیوندند. سخنی نادرست بزبان نرانده ایم. اما، سوال این است که تا وقتی الله، خداوند یکتا و یگانه هست، چه نیازیست به کمک و همکاری نظامی با چین و روسیه؟ مگر، امام حسین با لشگر 72 نفری شجاعانه آغوش خود را بروی جنگ با لشگر سی هزار نفری یزید(میگویند) نگشود؟ مگر میتوان امام را با لشگری اندک شکست داد؟

روشن است که موضع حضرت ولایت باحتمال زیاد، چیزی نخواهد بود، مگر تظاهر بشتافتن باستقبال مکانیسم ماشه. چه، تحریمات بین المللی، موجب نگرانی حضرت ولایت و پیروانش نشود. زیرا که بر آن باوراند، دیر زمانی ست که این تحریمات را تجربه کرده اند. باضافه، تحمل سختی ها و نا ملایمات زندگی، ابزاری ست در خدمت راستی آزمائی ایمان دیندار. فقر، در منظر اسلام آخوندی، به تحکیم باور و ایمان به اصل و اصول دین منجر میگردد. پس چه جای نگرانی ست منابع و ثروتی که متعلق به ملت است، در راه توسعه و گسترش دین اسلام مصرف میشود. حضرت ولایت، در عملی ساختن این برنامه بیش از 2 تریلیون و یا دو هزار میلیارد دلار، از ثروت ملت سرقت نموده و صرف کسب ابزار و آلات تخریب و ویرانی، کشتار و خونریزی و بوجود آوردن نیروهای نیابتی در سوریه و لبنان و غزه و عراق و یمن نمود. همه در خدمت گسترش دین اسلام و نابودی دشمن آن صیهونیسم. این در حالی ست که در این سال تحصیلی، بیش از یک میلیون از شاگردان، در مناطق بلوچستان و سیستان، نواحی کرما و اهوتز، بدلیل عدم استطاعت مالی نتوانسته اند بمدرسه بروند. نظام آخوندی، در این نزدیک به نیم قرن حکومت، توانسته است با توسعه فقر، اسلام را گسترش دهد. گفته میشود  تا کنون یک تنها یک نفر در یکی از کشورهای آفریقای، اسلام باور شده است.  

اما، بر صحنه درون است که حضرت ولایت بنظر میرسد، در اجرای نقش تاریخی خود، دچار دشواریهایی ست نگران کننده. چرا که در شرایط کنونی، تنها رابطه ساختار قدرت با مردم نیست که بیش از همیشه تهی از اعتماد و اطمینان گردیده است بلکه رابطه مردم با دین است که سئوال برانگیز شده است. از زمان صعود آخوند بر فراز منبر قدرت تنها مشت آهنین قدرت نبوده است که بر فرق سر مردم، در این نزدیک به نیم قرن گذشته سخت فرود آمده است بلکه بلکه سلطه احکام دینی برتمامیت زندگی، اکثریت را باسارت و بندگی کشانده است، به چنان ذلت و حقارتی که بسیاری به ریشه و علتهای آن، بیش از همیشه آگاهند. که خبر از نقش تاریخی نسلی میکند که بجای اینکه تن باسارتب باحکام دینی بدهد، به تسلیم و اطاعت، خویشتن خویش را شناخته و بخود مفتخر است که او بازتابنده آزاد زیستی است و متعهد به جنبش زن زندگی آزادی.

اما، برغم این گرایشها، باید باین واقعیت اعتراف کرد که

زندگی در تحت حکومت آخوندی را باید زندگی  در عالم برزخ دانست، عالمی بین بود و نبود، عالمی بین اسارت و بندگی. مثلا، در این عالم آیا، یک خانم میتواند بدون حجاب، آزاد باشد، همچون، انسان بهر جا که میخواهد برود؟ وقتی که در عالم برزخ زندگی میکنی، پاسخ هم آریست و هم نه. اما، در هر دو مورد درتبعیت از قواعد و مقرراتی نهفته سراسر ابهام، همچون، حجاب زنان، جدایی جنسیتها، تولید و مصرف نوشیدنی های نشاط آور و هزاران قوانین دیگر در عرصه های گوناگون زندگی، در ارتباط با محدودیتها و ممنوعیت ها، نیز، حرامها و حلالها، خوبیها و بدیها که هدفی نجویند مگر برقراری نظام تسلیم و اطاعت و فرمانبری، قواعد و مقرراتی که در آغاز با ایجاد نیروهای انتظامی بشکل گشت های ارشادی گوناگون بوجود آمدند. اما، یکی پس از دیگری ناپدید گشتند. سر انجام، نظام مجبور گردید برای نظارت بر رعایت حجابداری، به نیرویی از زنان متوسل شوند بنام حجاب بانان، که به پیشینیان خود پیوستند. چرا که احکام شریعت، با تحمیل محدودیتها و تنگ نمودن دامنه آزادیها در عرصه ها مختلف زندگی، تناسب خود را با شرایطی که حاکم بر جهان قرن بیست و یکم است، هر روز از دست میدهد. در واقع، از همان آغازین روزهای صعود آخوند بر فراز منبر قدرت، خیلی زود نشان داد که قصد نگریستن بآینده را ندارد. این گذشته است، انچه که در یکهزار و چهار صد پیش از این بوقوع پیشوسته است، نظر رهبران سیاسی امروز را که روزگاری را در حوزهای علمیه به آموختن علم الهی پرداخته اند بخود جلب میکند.

باین واقعیت است که که نظام در شرایط کنونی وا کنش نشان میدهد. بر رفتاری که تا دیروز تحمل ناپذیر تعریف میگردید، دیر زمانی ست که پذیرفته شده است. اگر چه، اکنون، بیش از هز زمان دیگری روشن شده است که  احکام شریعت، هرگز، با شرایط حاکم بر دنیای امروزی تناسبی نداشته است.. باین واقعیت، بیش از هرکس دیگری حضرت ولایت وقوف دارد. اما، آنچه او را از بیان این واقعیت باز میدارد چیزی نیست مگر قدرت.

این بدان معناست که در شرایط کنونی، از هر لحاظ خطرناک و بسی بسیار بی ثبات، نه جنگ نه صلح؛ نیروهای انتظامی نظام اسلامی، از پس از قتل مهسا امینی و ظهور جنبش زن زندگی آزادی، بسیاری از محدودیتها و هنجارهای دینی ضد آزادی نهفته در نهادشان، بلحاظ اقتدار اخلاقی فرو ریخته اند، بطوریکه در شرایط کنونی، ورشکستگی اقتصادی، گسترش کمبود ضروریترین کالاهای مصرفی، از آب و برق گرفته تا، نه گوشت قرمز و گوشت مرغ، بلکه انواع حبوبات پروتئینی، مثل، لوبیا چیتی، بخوبی نشان میدهد که نظام بکدام سوی در حال حرکت است. بهمین دلیل به "نرمش قهرمنانه متوسل شده است که به عدم تبعیت از احکام دینی، مثل رعایت حجاب و اختلاط جنسیتها، برگزاری جشن و سرور و موزیک و رقص و پایکوبی جمعی را نادیده پندارد.

پس، چه باک، اگر اینروزها را روزهای برزخی حکومت آخوندی بنامیم. اگرچه دیر زمانیست که جامعه ما، در کل، در عالم برزخ، زندگی میگذراند، زیرا که تحت سلطه دینی، زندگی میگذراند که خود زائیده عالم برزخ و یا عالمی ما بینی، مابین آنچه  واقعیت است و آنچه زائیده تخیل و باور است. ایامیتوان گفت زندگی در این دنیا واقعی است و زندگی پس از مرگ و فرا رسیدن قیامت و زندگی ابدی در بهشت و یا در جهنم، کذب و دروع است و برساخته تخیلات بشری؟ این است که هماکنون با شدت بیشتری میتوان بودن در عالم برزخ را در حکومت اسلامی احساس کرد. چه آنچه در عالم سیاست میگذرد، حاکی از ان است که روز نهائی و پایان بخشیدن بزندگی در عالم برزخ فرا رسیده است.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۴ مهر ۱۱, جمعه

 


زن زندگی آزادی

خصم آشتی ناپذیر

خرافه اندیشی و واپسگرایی!


                                  

 سایه جنگ بر کشور ما سنگینی میکند. هنوز جنگ آغاز نشده، میتوان تاثیر ویرانگر انرا همراه کشیدن ماشه تحریمات بین المللی، در بازارهای گونا گونان از خرده تا عمده فروش ملاحظه نمود. افزایش قیمت دلار تا این لحظه حوالی 116 هزارتون مورد معامله قرار میگیرد. بهمین ترتیب، شاهد بر افزایش قیمت طلا بوده ایم. قیمت یک سکه طلا از مرز 15میلیون تومن هم گذشته است. هم اکنون حرف از افزایش قیمت بنزین است. با ابزار جیره بندی دولت ممکن است بتواند از گسترش گرسنگیی جلوگیری بعمل آورد. اما، هماکنون، انعکاس اضطراب و نگرانی، ترس و وحشت را میتوان در چهره اکثریت مردم، در رفتار و کردارشان، درنگاهشان، در اماکن عمومی  مشاهده نمود..

 در عین حال، ما در زمانی از سایه شوم جنگ سخن میگوئیم که قتل مهسا امینی، در 301، همه چیز را دگرگون ساخت و جانی تازه در روح رنجدیده مبارزه بر علیه رژیم سفاکی همچون حکومت آخوندی دمید. جنایتی که به خیزش و خروشی انجامید که بظهور جنبشی تاریخی و نمردنی، جنبش زن زندگی آزادی منجر گردید. فرصتی استثنائی برای حرکت بسوی همبستگی و وحدت و یگانگی  و از همه مهمتر سوار بر دیدگاهی برخاسته از جنبش زن زندگی آزادی که در دوران اعتراضات خیابانی در 301 ظهور یافت و بیش از پانصد کشته، جوان و نوجوان، پسر و دختر و هزاران هزار زندانی بجای گذاشت..

  شعار زن زندگی آزادی، را باید همان شعاری سحر انگیزی خواند توانا به آفرینش وحدت و یگانگی ویکتائی ساختن جنبش ها، گرایشها، تعلقات، تفکرات و ایده های گرناگون. آیا میتوان تصورکرد اندیشمندی را ناتوان ازتعظیم و تکریم در برابر زن، حداقل همطراز با مرد، مگر انکه این اندیشمند بزرگ در دل اسلام، در دل کوفه و کربلا زندگی کند.  

آهمیت شعار زن زندگی، در آنست که شفاف است و صریح و ساده با بکارگیری واژه هایی روز مره بر سر زبانها، واژه هایی،همچون، زن زندگی آزادی. که در آن نه، زن واژه ای بیگانه است و نه زندگی و آزادی. که بیانگر دیدگاهی ست ماورای منافع فردی و یا شخصی، گروهی، قشری و یا طبقاتی. و البته که میتوان آنرا آلترناتیو یا بدیل نظام ولایت فقیه، نیز، خواند که خود سوی و جهت جنبش زن زندگی آزادی را نشان میدهد. جنبش زن زندگی آزادی با خود چنان شور و هیجانی را آورده است که میتواند حاکمان مقدس حکومت دینی را رهسپار بهشتی بسازد که الله دیر زمانی ست برای پذیرایی از آنها آماده نموده است. چرا که، جنبش زن زندگی آزادی، خصم آشتی ناپذیر خرافه اندیشی و واپسگرائی ست. در نتیجه، قبل از آنکه شرایط مادی را دگرگون سازد گفتمان اجتماعی را در عرصه فرهنگی تحت نفوذ خود قرار میدهد.

در عین سادگی ست که شعار زن زندگی آزادی، دارای مفهومی ست عمیق و کلی، که آنرا میتوان با مفاهیمی کلی و گسترده ای، همچون جهان بینی های گوناگون سوار بر باورها و اعتقادت متفاوت فرهنگی، هنری، بومی و محلی و بویژه دینی مقایسه نمود. باور و اززشهایی که اعتقاد به آنها تمامی اقشار و طبقات و گروه های مختلف جامعه را بهم پیوند میزند. ارزشهائی که زندگان مشترکن بدان باور دارند، برغم اختلافات عمیقی که جایگاهشان در جامعه طبقاتی وجود دارد.

پس، بنظر میرسد چندان خسارتبار نباشد، اگر، لحظه ای صرف  شفافسازی فهم کلام زن در شعار زن زندگی آزادی نمائیم. همین بس که بپرسیم، آیا، جهان هستی میتوانست بوجود آید بدون وجود زن؟ ایا نسل انسان میتوانست بقا یابد بدون وجود زن؟ حال آنکه، زن با این مقام شامخ در جهان هستی، در کیش اسلام، نیم مرد بشماراید. که در کیش اسلام، الله زن را افریده است برای رضا و تلذذ مرد. بین این دوموجود، زن و مرد، فاصله ایست ناپیمودنی، در جامعه اسلامی-آخوندی، هر دو از یک نوع، نوع انسان، مخلوق یک خدا، اما، یکی موجودیست کامل و دیگری موجودی ناکامل و ناتمام یا نیمه تمام، که نهایتا، براحتی تعبیر میگردد جایگاه زن خدمت است به مرد. که زن همچون، اسیر و کنیز وظیفه ای ندارد مگر تسلیم و اطاعت از خواست و اراده مرد.

در شعار زن زندگی آزادی، زن، بدیل زنی ست بر ساخته دست اخوند، مبلغ دین اسلام، نیم مرد، بر اساس گفتمان مقدس الهی، برگرفته از کتاب آسمانی "قران." در شعار زن ...، زنی را ارائه میدهد، شجاع و بی باک، مستقل و آزاد، اماده گذشت جان و ارائه مهر و محبت، و عقل و خرد بی پایان، شانه به شانه مرد. مسلم است که فهم و درک زن در این خلاصه پایان نمیگیرد، شناخت گسترده تر جایگاه زن در تاریخ، پیوسته و بطور مدام، نیازمند مطالعات وسیعتری ست .

البته که دین اسلام، تنها، وجود زن را بعنوان یک انسان نا برابر با مرد نفی نمیکند بلکه، بطور کلی، از نقطه نظر اسلام، زندکی(ذومین جزء شعار) در جهان مادی دارای چندان ارزشی نیست، دورانی ست کوتاه و گذرا. که زندگی واقعی وقتی آغاز میگردد که به مرگ و نیستی می پیوندی. زندگی، نه ارزش زیستن را دارد و نباید، هرگز، فراموش نمود که  زندگی در این جهان، اگرچه پایان مییابد، اما، در آن جهان دیگر، جهان ماورائی، پایان ناپذیر است زندگی.. دیدگاهی که آرامش دوستدار، متفکری بزرک در هنر اندیشیدن، "اسلام افلاطونی" مینامد. البته که زندگی در این جهان موقتی ست و پایان پذیر. که زندگی در دنیای مادی، در خدمت حرص و طمع و کسب مستمری ثروت و قدرت است. زندگی، بویژه، در جهان مدرن، زندگی ای ست سراسر غرق در خوشی و لذت و بفراموشی سپردن آفریدگار یکتا و یگانه، الله. یکی از دلایل، تصاد آشتی ناپذیر بین نظام ولائی و غرب برهبری آمریکا.

 چه، سعادتمند انکه در این جهان زندگی را براساس احکام الهی و یا شریعت اسلامی سامان داده، همچون، نماد تقوا و پرهیزکاری، مستقیم وارد بهشت شود وچه حوری هایی را که در اغوش نکشد. بی جهت نیست که ارزشهائی همچون، "قناعت" بمعنای  "کم خواهی" و "صبر" و "تحمل" در باورهای اسلامی مورد تاکید قرار میگیرد. ارزشهای سکون آفرین  و رضامندی با اندکی، و یا هر آنچه که میرسد تا زمان رستگاری و زندگی در آرامش ابدی.

بنابر دیدگاه حکومت آخوندی، ارائه دهنده "اسلام ناب محمدی" جنبش زن زندگی آزادی، جنبشی ست رها از هر تعهد و یا قید و بند دینی، زندگی سراسر آلوده بکفر است و گناهان کبیره. یا به فهم امروزی، رها از بندهای اسارت و بندگی، بنا بر قواعد و قوانین شرع اسلامی. مسلم است که آخوند حاکم، زندگی را نفی دین  ببیند، بویژه، زندگی به معنای تلاش و کوشش و خوشزیستی، خلاقیت و آفرنیش دایمی.

مشکل حکومت اسلامی، از آغاز بنظر میرسد تغییر و دگرگون ساختن ساختار های بروکراسی ، بویژه، کنترل نهاد تعلیم و تربیت بوده است. شواهدی وجود دارند که در ادامه وضع موجود نه تنها کنترل نداشته اند بلکه خشم بسیاری را بر علیه خود بر افروخته اند. حال آنکه مشکل حکومت آخوندی، فهم یک موضوع ساده است که بجای انکه زندگی را غنیمتی بشمار آورند برای، ساخت و ساز ساختارهای عظیم، زیستن در شادی و طرب، در رفاه و آسایش، ترجیح میدهند که آنرا هم بیامیزند با عزاداری و اشک گیری و خود زنی. بویژه، اگر، همراه باشد با برگزاریهای مراسم ایرانی، همچون نوروز. که آخوندها از سر اجبار و تحمل درد و رنج بسیار، در طول تاریخ، باید از گلوی خود بدرون فرو میبردند، آنهم، در زمانیکه ، هنوز، منبر روضه و موعظه به منبر خطبه و قدرت تبدیل نشده بود. اگر چه، هنوز، از  برگزاری نوروز اکراه داشته و دارند، باید هر سال به عید نوروز و مراسم آن احترام بگذارند. آخوندها ترجیح میدهند در عزاداری امام حسین، مردم را بگریه و خود زنی وا دارند، تا ترغیب بگذراندن زندگی در رفاه و آسایش و خوشی.

 حال، اگر، بآخرین کلام شعار زن زندگی آزادی بنگریم، در یابیم که بوئی از ازادی از کلام الهی بمشام نمیرسد، مگر با ابزار تاویل و تفسیر. چه جای تردید است، بشنیدن این سخن و یا نیافتن واژه آزادی در کلام الهی، چه جستجوگران حوزه ای در پی یافتن واژه ای هموزن آزادی در کلام مقدس و یا درحدیث و روایتی، شب بروز نیاورند. همچنانکه شواهد تاریخی نشان میدهد دین اسلام هم با زن ساخته است. یعنی که هم زن را مورد استثمار مادی قرار میداده است و هم بلحاظ جنسی و هم با کارگران و صنف فروشندگان. اما، حکومت آخوندی هرگز، میانه خوبی با آزادی نداشته و هنوز هم ندارد از هر گونه ابزار تبلیغاتی از جمله ساختن فیلمهای مستند و باصطلاح تاریخی که همین بس قدری از سطح بدرون راه یابی، آنگاه براحتی بیاموزی و تجربه کنی که چرا اسلام، خصم آشتی ناپذیر آزادی ست. چرا دین اسلام، دین تسلیم است و اطاعت و فرمانبری، کنشی که بازتاب میابد در عبادات روزانه، واسطه ای در خدمتعادی پنداشتن تسلیم و اطاعت و فرمانبری که در آئین شیعه، تقلید و تبعیت هم بآن افزوده میشود.  اما، حکومت اسلامی، هنوز نپذیرفته است، که اگر تا کنون از آزادی شکست نخورده است آزادی خواهد درخشید و زندگی بشر را درخشان میسازد

 فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۴ مهر ۴, جمعه

 

غنی سازی هسته ای

مرگ یا زندگی

!یا یک حرف توخالی



 

                                                                                                  

اگر، بسخنان ولی فقیه که در پاسخ به خواستهای رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ مبنی بر غنی سازی صفر درجه و نابودی موشکهای دور برد و کنترل پهبادها، ایراد کرد رجوع کنیم، ملاحظه میشود که آخوند خامنه ای سحنان خود را با بحث در باره غنی سازی هسته ای آغاز نمود و بتعریف و کارآمدهای مهم اورانیوم که معدنش هم در کشور هست، پرداخت و بنوعی باموزش آن بعنوان یک علم پرداخت. یعنی که غنی سازی هسته ای، تنها  بقصد و غرض صلح امیز و بهیچ وجه در خدمت مقاصد شرارت بار قرار نخواهد گرفت. از این نقطه سخنرانی ببعد، حضرت ولایت از مهارت خود در روضه خوانی و مظلومخوانی استفاده و اعلام میکند که هدف از مذاکره نمیتواند چیزی جز وسیله ای باشد برای مانع تراشی در پیشرفت ما درعلم و دستیابی به تکنولوژی هسته ای. باضافه، آن چه نوع مذاکره ای ست که نتیجه اش از پیش روشن است و چیزی جز تسلیم نمیخواهند. همین بس یکبار تسلیم شوی، از آن پس بخواست های آنها باید تن داد و تسلیم شد. اینجاست که بنظر میرسد، حضرت ولایت از مهارتش در روضه خوانی سود میبرد و.پس از اشک گیری، همگان را ظاهرا به تسلیم و اطاعت وا میدارد. سخنانی که دیر زمانیست که تاثیرجادویی خود را از دست داده ند.

 

شاید، اینجا این یاد آوری، لازم است که بخدمت حضرت ولایت برسد که قصد از مذاکره، چیزی نیست مگر فهم و درک بهتر از مواضع متخاصم و یافتن منفذی برای توقف خصومتها بطریق کفتگو، بشیوه ای مسالمت آمیز. هیچکس نمیتواند پایان یک گفتگو را تعین کند. خیلی چیزها در مذاکرات ممکن است اتفاق بیفتد. چه بسا دوستی و رفاقت بین مذاکره کننده بر قرار نشود. حال انکه، این حضرت ولایت فقیه است که پایان مذاکره را اعلام کرده است و  شجاعانه در استقبال تحریمات جهانی آغوش برمیگشاید. پس اگر نتوان به مذاکره امید بست، جنگ امریست اجتناب ناپذیر. جنگی که ممکن است در طی آن قدرتهای برتر نظامی اسرائیل و امریکا، بسیاری از زیربناهای کشور را ویران سازند، از پالایشگاه ها گرفته و انواع و اقسام صنایع نظامی و دیگر سرویسهای ضروری. عملا میتوان تصور کرد که قدرت تخریبی اسرائیل و امریکا، ممکن است نظام ولایت فقیه را واژگون نسازد، ولی کشور ایران را به یک مخروبه تبدیل کند.

 

اما، گفتمان خامنه ای مبنی بر چرا مذاکره با آمریکا خسارتبار و زیانآور است، باید گفتمانی خواند معروف بگفتمان اخرزمانی، گفتمانی ذاتا دینی در خدمت سلطه بر نهادهای قدرت، دیدگاهی  بر ساخته و یا ترکیبی از دین و قدرت که بگونه ای در هم ادغام شده که غیر قابل تشخیص از یکدیگراند. بعنوان مثال، آیا میتوان گفت، وقتی حضرت ولایت، آخوند خامنه ای اعلام میکند که در مذاکره با قدرتی، همچون امریکا نه تنها سودی نیست بلکه همه سراسر ضرر است و زیان و خسارت، سراسر تهدید است و سلب توانائی دفاع از سر زمین خود. آیا، بسادگی میتوان گفت که حضرت ولایت در اینجا بنماندگی از چه کسی، چه بخش و یا گروهی، قشری و یا طبقه، صنف و یا حرفه ای  سخن میگوید؟ بنطر نمیرسد که قصد سخن گفتن بنمایندگی از کسی را هرکز  در سر نداشته است. زیرا که حضرت ولایت از زبان الله است که سخن میگوید؟ بدینوسیله هویت خود را هم پوشانده است. بویژه وقتی پیامبرگونه اعلام میکند برای اینکه از دشمن توسری نخوریم "باید قوی بشویم."

 کسی نیست که از وی جویا شود پس در این نیم قرن سلطه بر تمامی جامعه و صرف میلیاردها دلاز هزینه تولید لشگرهای  اسلام در جندین کشور منطقه، بفکر قوی شدن نبودید؟ آیا باندازه کافی دلا صرف قوی شدن نکردید بقیمت کاهش در بودجه برای رشته های دیگر. و صرف بودجه ای هنگفت برای ساختن هزاران هزار موشک، انواع و اقسام در کنار پهبادها این بدان معناستکه اگر به هزینه نظامی بنگریم میبینی که نظام لحظه ای از قوی شدن باز نایستاده است. اما، فقط تا بعداز از جنگ دوازده روزه زیرا که نیروی نظامی حکومت فقیه، نشان داند که میان پوک و از درون تهی اند.  در عین حال، بیش از نیمی از لشگرهائی که در کشورهای دیگر منطقه، مثل، لبنان و عراق و سوریه و یمن و غزه، و همچنین از دست دادن نیروهای پدافندی کشور همراه از دست دادن کنترل آسمان کشور، با این وجود حضرت ولایت بر طبل پیروزی میکوبد.

      

فیروز نجومی

fnodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com