۱۴۰۴ اردیبهشت ۵, جمعه

پیروزی نیروی مردمی

بر قشر مفختخوار آخوندی،

نیروی واپسگرای اجتماعی!



گویا که زندگی، در بیم و امید، گاهی هم همراه با ترس و وحشت، قرار نیست، در کشورما باین زودیها بپایان برسد. برغم این واقعیت است که باید برهائی از کابوسی که نزدیک به نیم قرن برجامعه ما سلطه افکنده است برخیزیم.

 

معلوم است که چرا؟ زیرا که نظام در شرایط بسیار حساسی بسر میبرد. هم خود را در بیرون در تقابل با امریکا می بیند و هم، در درون در تقابل با ملت. که از هر زاویه بدان بنگری، سرنوشت شوم و ناگواری را برای نظام رقم میزند، شکست و نهایتا، نابودی. چرا که با نیروهای نظامی امریکا، با پیشرفته ترین نیروهائ نظامی، بی نظیر در تاریخ بشر، باید به مصاف برخیزد، اگر حکومت آخوندی تن به تسلیم ندهد. بر فرض که نظام برهد امروز از قلاده امریکا، تردید مدار که فردا، با خطر قیام و خیزش مردمی روی در روی قرار خواهد گرفت از درون.

 

 آنچه آمد، چیزی نیست مگر گزارش واقعیتی اجتماعی، واقعیتی که ظاهرا ریشه بر گرفته درعرصه سیاسی و در میدان رقابت بر سر کسب سهمی از قدرت. حال آنکه حکومت آخوندی بر فراز صحنه ای بازی میکند که دینی است. مذاگره کنندگان نظام ولایت، در رده فوقانی فرمانبران قرار دارند که تا مغز استخوان "ینده" دینی هستند و فدائی اسلام ولائی، حداقل در ظاهر، چنانکه بدون اطلاع رهبر معظم، آخوند خامنه ای، هرگز، مختار به هیچ حرکت و یا بیان حرف معنی داری نیستند. حرف اول و آخر را فقط یکنفر میتواند بر زبان براند، ولایت فقیه، جانشین برگزیده الله بر روی زمین در غیبت امام دوازدهم.

 

هنوز مذاکره با امریکا شروع نشده، معلوم نیست، چرا و به چه حسابی، نظام آخوندی با سرعت به جمع آوری نمادها، آهنگها و تصنیف های ضد ترامپ دست زده اند. آیا چنین کنشگری هایی میتواند سودمند و مفید باشند در سوی برپائی مذاکرات و سر انجام اجتناب از تسلیم یا جنک؟ آیا مذاگره کنندگان فقیه، فرمان تسلیم در شرایط مناسب را با خود حمل میکنند؟

 

 رهبر معظم، آخوند خامنه ای، انتظار داشت که مردم در اقصا نقاط جهان باستقبال آسلام ناب محمدی بشتابند، عروس رفاه و آسایش را در این جهان در آغوش بکشند و فرشته های باکره رستگاری را تا ابد، در آن جهان. حکومت واپسگرای آخوندی در حال پایان است، دیر یا زود دارد، اما، واقعه ایست تاریخی بسی بسیار خیره کننده در سرلسر جهان.

 

در شرایط کنونی بنطر میرسد حکومت فقیه به پایان خود رسیده است، حتی، اگر گزینه جنگ و در گیری با بزرکترین نیروهای نظامی در جهان را بر نگزیند، و با پاسخ مثبت به مطالبات امریکا، حکومت فقیه را برای چند صباحی طولانی تر ادامه دهد. این در حالی ستکه  قبنیان حکومت آخوندی از زیر با خیزش و خروش مردمی بازتابنده جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، قرار گرفته که از همین روی بسرعت بسوی فرو ریزی به پیش میراند. چرا که واقعیت آنستکه دیر زمانیست که تغییر و تحولاتی در باورها و ارزشهای مردم صورت گرفته است که آن پیوند و وابستگی را نسبت به دین اسلام، در سطح گسترده تری از جامعه احساس نمیکنند.

 

این، بدان معناست، مبارزه بدون وققه مردم با نظام آخوندی، گاه اشکار و گاه پنهان و بطور کلی، در شرایط مختلف، بطرق مختلف، از جمله با زبان علم و اشاره، نیز، کنشهایی دال بر بی اعتنایی و حقیر شمردن نمادهای دین و قدرت. یعنی که صرفنظر از آنچه در مذاکره نظام آخوندی و نمایندگان امریکا رخ بدهد، نظام اکنون مستقیما روی در روی ملتی قرار گرفته است که زمانی به آنها وعده داده بود که اسلامی که آخوند بمیدان حکومت وارد میکند از نوع :"ناب محمدی" انست. چه نشستی بزودی بهشت برین را در زیر پای خود احساس کنی. وعده های دروغینی که اکثر مردم آماده اند که بزباله دان تاریخ بریزند.

 

 حال، بتجربه آموخته ایم که آنچه ما را با این شرایط دشوار و مصیبت بار رو برو ساخته است، تردیدی نیست که حکومت دین اسلام را میتوان نخستین متهم خواند، دینی که متولی آن قشر آخوند است و فقیه و طلبه. حال اگر به تحولات و دگرگونیهائیکه در 57 بوقوع پیوست باز نگریم، مشاهده میکنیم که چگونه ساختار دین بواسطه آخوند و فقیه توانست بر ساختار قدرت سلطه افکند. اگرچه حکومت اخوندی بر اساس باورها و ارزشهای دینی مشترک با اکثریت جامعه توانسته است بحکومت خود آدامه دهد، اما حکومت بر اساس همان ارزشهای مشترک پس از نزدیک به نیم قرن حکومت بر اساس قواعد و مقررات شریعت اسلامی، به بیگانگی اکثریت جامعه با  ساختار دین و قدرت بعنوان یک ساختار واحد انجامیده است. تردید مدار که این بیگانگی بین جامعه و ساختار دین و قدرت، نهایتا ، به غلبه بر نیروی وسیع مردمی بر قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوند برخاسته از حوزه های علمیه، جنبشی که به پیروزی روشنائی بر تاریکی خواهد انجامید.

 

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۴ فروردین ۲۹, جمعه

 

هرکس

با دین در افتد ور افتد!

 

سخنی آشنا بگوش، اگرچه، نه دقیقا باین شکل. چرا که این نیم بیت شعر را در باره آل علی سروده اند که باید بجای دین بنشیند. به این ترتیب که "هرکه با آل علی در افتاد ور افتاد." اما، کیست که ماهیت این عنوان را بمثابه حقیقتی تاریخی به چالش بکشد؟ چرا که، ملت ایران بیش از 46 سال است که بار این حقیقت تلخ را بدوش میکشند. با بحکومت رسیدن دین اسلام بواسطه آخوند و فقیه و طلبه برخاسته از حوزه های علمیه، جامعه بیدرنگ به یک پادگان عظیمی تبدیل شد. زنان بیش از مردان به محدویت و اسارت کشانده شدند، تنها بآن دلیل که از دل برکندن مردم از دین و در افتادن با متولیانش وحشت داشتند. 

کشتار مخالفین، سر کوب و خاموشی سازی  از هر قشر و طبقه ای بچه دلیل اجرا میشد بجز ترس و حشت از بدور ریختن باورها و ارزشهای دینی، جنبشی که هماکنون به انقلاب زن زندگی آزادی تبدیل شده است. کشتار مخالفین بجرم فسادفی الارض از سرداران نظام شاهی بر فراز پشت بام نشیمنگاه رهبر انقلاب آخوند خمینی که بتازگی بامامت رسیده بود گرفته تا اعضای نو جوان احزاب و سازمانهای سیاسی و مذهبی و ملی و ولایتی، گرایشهای چپ و راست و میانه و کرد و لر و بلوچ و گیلکی. همه انسانهایی که اخوند جان را از انان گرفت بجرم در افتادن با دین.  جان هزاران هزار زندگان آینده ساز را ربودند بمنظور حفظ سلط تمام دین اسلام و متولیان ان بر جامعه. اما، نظام بزودی با شرایطی روی در روی قرار میگیرند که عنوان این مطلب را باید اینگونه خواند که هر که با دین درنیفتد ور افتد.   

اما، شایسته یاد آوریست که پدیده ور افتادن هر که با دین در افتاد، روشی ست که از اغازین لحظات رسیدن محمد بحکومت و هجرت او بمدینه، بواقعیتی انکار ناپذیر تبدیل شد. هماکنون، میتوان بقای حکومت دین اسلام و سلطه آنرا به نیم بیت  هرکه با دین در افتاد ور افتاد نسبت داد. همین بس که بیاد آوریم که پیامبر محمد نزدیک به دهسال حکومت کرد، اما، 63 بار بجنگ رفت و با ابزار خشونت و کشتار و خونریزی، مردم سرزمینهای فتح شده را به تبعیت از اسلام درآورد و باور به شریعت اسلامی و اطاعت از احکام و قواعد و قوانین را حاکم بر جامعه نمود. البته که پس از مقاومت اولیه در برابر سرکوب و نابودسازی شیوه زندگی با گذشت زمان در سر زمینهای فتح شده تسلیم و اطاعت و تبعیت از مقررات شریعت  در گفتمان و شیوه زندگی، صرفنظر از مرزهای طبقاتی و یا محلی و فرهنگی نهادین گردید.

در چنین رایطی کیست که بتواند با دین در افتد. آنچه، هزینه در افتادن با دین را چنین دشورا نموده است یکتا و یگانه شدن دین و قدرت است بگونه ای غیر قابل تشخیص از یکدیگر. تنها آخوند های کشور ما هسستند که هنگام خطبه خوانی، لوله تفنگ را در یکدست خود نگاه میدارند. در چنین حالتی، آخوند را باید جلوه دین دید و یا قدرت؟ آیا سندی بهتر از این میتوان یافت که این پیام را مخابره کند که مباد هرگز فکر در افتادن با دین از مغزت خطور کند.

 در دورانی که محمد به پیامبری برگزیده شد، دوران بت پرستی بپایان رسیده بود، خدائی ظهور یافت بنام الله که خود را با برگزیدن واسطه ای بنام محمد بعنوان پیامبر، شناسائی نمود. البته، که تحولی بود تکان دهنده، و آکنون باید خدائی را پرستید که نه دیده شود  و نه لمس شدنی ست. خدائی حاکم بر دو جهان، جهان هستی و جهانی که به زیبائیش باید امیدوار بود که خوشبختی در این جهان و رستگاری در آن جهان دیگر. با ظهور پیامبر اسلام، تاریخ نگاران بر آنند که چیزی بطول نیانجامید که حکومت اسلامی، بویژه پس از مرگ پیامبر و خلافت خلقای راشدین با چالش های بسیار و سوالهائی متعددی روبرو گشتند در ایمان آوردن بخدائی، تنها خالق دو جهان (رب العالمین)، شک و شبه مطرح گردید، اندیشمندان و بی باورانی، ظاهر شدند و توجه بسیاری را بسوی خود جلب کردند. اما، همه آنان یکی پس از دیگری نابود شدند یا اگر کشته نشدند به فقر و تنگدستی کشانده شدند. آنهم بشیوه ای اسرار آمیز. بنفل بمضون، که هرکس سوئ قصد جان علی را کرد بطور راز انگیزی به دررک پیوست. اما، بدرستی روشن نیست که آن نیروهای مرموز نتوانستند علی را در برابر فرود آمدن شمشیر ابن ملج بر سر امام حفظ نماید. 

 به تاریخ دین اسلام، بنگرید که چگونه ساختار قدرت در دفاع از هژمونی دین، هر رفتار و گفتمان چالش برانگیزی را سرکوب کرده و دست بچه خشونتها، بر علیه دگر اندیشان و هر انکه  ماهیت اسلام و نبوت پیامبر را مورد تردید قرارد میداند، محکوم به مرگ میکردند. آیا کسی فهمید روزیه دادویه، معروف به ابن المقفع را چرا کشتند و یا چه بر سر زکریای راز آوردند؟ آنها از زندیفان بودند که پیوسته مورد خشم و خشونت ساختار قدرت قرار گرفته اند.اما، چرا راه دور برویم، در شرایط حاکم بر جامعه ما، اگر هرگز فکر در افتادن با دین از مغزت خطور کند دیر یا زود باید آماده شوی که فاتحه خود را هم بخوانی. 

شاید، اگر دین و قدرت دارای دو ساختار دوگانه، جدا از یک دیگر، با وظایف و مسئولیتهای جداگانه بودند، در افتادن با قدرت، ممکن بود درافتادن با دین هم بشمارنمی رفت با چنین عواقب وخیمی چون، زندان و شکنجه و احتمالا آویخته شدن به دار مجازات دین بعنوان منافق و مشرک و کافر و ملحد و مرتد. درچنین شرایطی تخیلی ممکن بود بتوان نقد سیاست را از نقد دین جدا نمود. 

بمنظور شفافسازی موضوع، رخصت که برای لحظه ای به ظاهر آیت الله، آخوند خامنه ای بنگریم، هیچ نشانی یا سمبلی بیانگر قدرت، مثل قوپه و ستاره و شاخه و گل طلائی بر شانه ها، یا سینه مزین شده با مدالهای رنگ وارنگ مشاهده نمیشود. حال آنکه،

تمامی قدرت را در دست خود متمرکز نموده و همه تصمیمها و سیاستها را خود را بنام الله اتخاذ میکند. این بدان معناست که وقتی دین جایگاه خود را بعنوان پناهاگاه بیگناهان و ملجا بینوایان و امید برستگاری، با جایگاه جلاد خون آشام شمشیر بدستی، تعویض میکند، انتظاری جز افزایش نفرت و بیزاری عمومی از دین اسلام امامتی نباید داشت. هنوز هم وای به آن روزی که با دین در افتی. کیست که نداند احمد کسروی، تاریخ نگار و یکی از منتقدین کیش شیعه بدست طلبه های جنایکاری بقتل رسید که در حوزه های علمیه در مکتب علمای اعظم اصول باور به دین اسلام را آموخته بود. که خود میتواند به ادعای در افتادن با دین برابر است با ور افتادن را واقعیت بیشتری بخشید. 

اما، پایان حکومت آخوندی فرا رسیده است. چرا که نه تنها انقلاب زن زندگی آزادی، همچنان در حال رشد و گسترش است، بلکه پرچم ان بدست رهبری ست، بنام رضا شاه دوم، شاهزاده ای که پدرش بجای آنکه بخاطر در افتادن با دین ور افتد، بعکس بخاطر امتناع از درگیری با دین و یرانسازی نهادهای دینی پس از اعتشاشات دینی در 1342، ور افتاد و باید با تاج و تخت پادشاهی وداع میکرد. کنشی که شاید بتوان به علاقه و باوری که شاه شخصا نسبت بافسانه ها و اسطوره های دینی احساس میکرد، دست بسرکوب و نابودی امامپرستان حوزه ای نزد. اما، اکنون، نیز زمان آن فرا رسیده که بساط دین را از درون جامعه برچینم و رهسپار خلوت خانه کنیم. حوزه های علمیه را به دانشگاه ها و مدارس را به نهادهایی رها از دین و مقررات دینی تبدیل نمائیم. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

۱۴۰۴ فروردین ۲۸, پنجشنبه


ما همه از تبار

زندیقان

 هستیم!



 

تاریخ نشان میدهد که نظام های ایدئولوژیک، نظام هایی نیستند که بسادگی فرو ریزند، مگر بر پی و ستونهای بنیادین ساختار آن ایدئولوژی ضرباتی فرود آوری که اگر ویران نکند به ناگهانی، آنرا چنان ضعیف کند که بزحمت نفس بر آورد. اما، آنچه صربه بر بنیاد ایدئولوژی نظام ولایت فقیه را دشوار ساخته است، آنست که ایدولوژی نظام، یک ایدئولوژای نیست بیگانه ، مثل مارکسیسم- لنینسم، با اصل و اصولی غریبه در تضاد با باورها و اعتقادات بومی، بلکه بسی بسیار آشنا و مانوس و عجین گردیده است با تارو پود ما ایرانیان دریک دوره طولانی تاریخی با انتقال از یک نسل به نسل دیگر. یعنی که آنچه ایدئولوژی حکومت اسلامی را مثلا از ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم جدا میسازد آن است که ظاهرا نیازی ندارد که ارزش و اصل و اصول خود را بر جامعه تحمیل نماید با ابزار توسعه حرب و سازمانها و نهادهای امنیتی که  ناظر بر رشد و تکامل ارزشها و باورهای  جدید در جامعه باشند، امری که به ستمگری و سرکوبگری میانجامد.

از آنجا که ایدئولوژی حاکم بر جامعه ما ریشه در دین، در باورها و اعتقادات ما دارد،  تا کنون از نقد مصون مانده است. مثلا، نقد مفاهیمی بنیادین ، مثل لا الله الا الله، خدایی نیست مگر خدا، مهفوم، گزاره، عبارت، کلام و یا سخنی که  بر سر هر زبانی جاری گردد، سخنی بسی بسیار عادی، در برابر عقل انتقادی واقع نشده است. چه اگر آنرا مورد بر رسی قرار دهیم، مشاهده خواهیم کرد که لا الله الا برغم چهل سال حکومت به نفوذ و نقشی که در شکل بخشیدن به شخصیت و فرهنگ بومی ما بازی کرده است توجه لازم نشده استکه، چنانکه گویی میتوانی ساختااری که بر دین و قدرت بنا گردیده است براندزی بدون آنکه برمفاهیم بنیادین ایدئولوژی ان ضربات مهلک نقد را وارد سازی.  چه باک اگر  واکنشهایی را از سر تعصیب و جهل و نادانی، برانگیزد.

اگر سخن را خلاصه بکنیم.  اسلام را میتوان به یک "پیام" یا گزاره و یا مفهوم و سخن تفلیل داد، که بنیادی ست، مثل پیام لا الله الا الله که میتوان گفت بیانگر جوهر اسلام است. اینجا از همان پیامی سخن میگوئیم که آیت الله مرتضی مطهری، معمار اصلی حکومت اسلامی، در مقدمه کتاب استاد عبدالحسین زرین کوب، 200  سال سکوت سخن میگوید، از پیام "اسلام،" پیامی که چون بگوش مردم  ستمدیده سرزمین ایران رسید، آغوش خود بر آن گشودند و در برابر هیبت و عظمت پیام اسلام سر تعظیم فرود آوردند در برابر کلام الله همه زبانها در حلقومها فروکشیده شدند. این ادعا و یا چنین تعبیری در مقدمه کتابی نگاشته شده است که از دویست سال مقاومت ایرانیان در برابر تازیان مهاجم، از کشتار و خونریزیها سخن میگوید که بدست تازیان صورت گرفته است. استاد مطهری البته از تاثیر معچزه انگیز پیام اسلام چه گزافه ها و مبالعه ها که نکند، اما، نگوید که این پیام چیست و در آن چه سحر و جادویی نهفته بود  که مردمی دارای تمدن و فرهنگی یکهزارساله را وادار به سکوت نمود.

یعنی که اگر بگوییم که پیام اسلام در سخن و یا کلام لا الله الا الله  نهفته است راه مبالغه را برنگزیده ایم. چون این پیام بود که بضرب شمشیر و پس از بیش از دویست سال، مقاومت، بر سر زبان ایرانیان جاری گردید. چون این کلام پیروزی بود، کلام حاکم، اکر بر زبان هر ایرانی که جاری میگشت میتوانست بماند و ملک خود نگاه دارد و  بهمین دلیل  به آنان نام مولی دادند، به معنای عفو شده و یا آزاد شده. حال آنکه آن ایرانیانی که از راندن این سخن بزبان، و ایراد اشهد خود داری میکردند، ذندیق و یا کسانی که به توحید اعتقاد نداشتند شناسائی میشدند، کسانی که این پیام وحدت را مغایر باورهای خود می پنداشتد و بر دوئیت و دو گانگی.باور داشتند. که الله نمیتواند هم منشا شر و ظلمت و تاریکی باشد و هم منبع نور و نیک و روشنایی.  ذندیق ها حق زندگی را نداشتند و باید بدست مرگ سپرده میشدند. چه نخبگان و اندیشمندانی که بجرم ذندیق بودن بدست، متولیان پیام اسلام و حاکم و فاتح برسرزمین عجم بخون خود نغلتیدند

حال کار ما ایرانیان به آنجا کشیده که با راندن این سخن بر زبان به این جهان گام می نهیم و با بیان آن بسوی الله روانه شویم. هم اکنون نمیتوان آدمی را یافت از تبار مسلمانان که به یکتایی و یگانگی و یا لاالله الا الله،  باور نداشته باشد؟ چه روایت بر آنست  که این پیام را الله، خداوند یکتا و یگانه بواسطه فرشته مقرب خود، جبرئیل به رسول برگزیده اش، محمد مخابره کرده است. که این پیامی نیست برساخته عقل و خرد انسان. که این پیام برآمده است از یک موجود ماورایی و سر آغاز کلامی ست که مقدس است و آسمانی، مفهومی مطلق و بلا مناعزه، کلامی ماورای چون و چرا و شک و تردید.  در این کلام بنیادین اسلام و یا در پیام لا الله الا الله، ظاهرا نه خشونتی نهفته است و نه قهر و حتی خشم و نفرتی.

بعبارت دیگر، لا الله الا الله، آغازین و بزرگترین و مهمترین پیام دین اسلام است که محمد به مردم بادیه نشین عرب ابلاغ نمود. اگر با دقتی بیشتری باین پیام بنگریم، می بینیم که این بیام از آغاز چیزی نبوده و هنوز هم نیست مگر فراخوانی بسوی تسلیم و اطاعت از خدای یکتا و یگانه که امتناع از ایراد آن کفر است و گناهی نا بخشودنی و یا کبیره در قاموس اسلام، گناهی که سزاور مرگ در این جهان و سوختن و عذاب الیم در آن جهان. حتی به شک و تردید در وحدت و یگانگی الله هم مجاز نیستی، کنش و تفکری که در غرب بر تاریکی قرون وسطی غلبه کرد و سر انجام به حاکمیت دین پایان داد و راه را برای رشد و تکامل علم و عقل  تستن هموار ساخت و جهان را دگرگون نمود، شیوه تفکر و نگرشی که مسلمانان جهان از جمله ما ایراانیان از آن بازداشت شده ایم، شیوه تفکری که کهنه را دفن میکند و نو را تولید و دوباره تولید.

اگرچه در آغازین ترین سوره کلام آسمانی، قران مقدس، الله خود را بخشنده و مهربان معرفی میکند، اما از آن "بندگانی" که از فرستاده و برگزیده او، فردی را که "رسول" خود میخواند، محمد، سرباز زند نمیگذرد. یعنی که الله، خداوند یکتا و یگانه در عین بخشندگی، کین خواهی کند و بسختی، انتقام ستاند، با ابزار قهر و خشونت، تنبیه و مجازات و شکنجه و یا عذاب "الیم" و یا درد و رنجی پایان ناپذیر، مثل سوختن در آتش مهیب دوزخ نه یکبار و چند، بلکه مکرر، تا ابد بزندگی باز گردی و سراسر درد و رنج باردیگر در شعله های آتش جان دهی. آیا این پیام میتواند چیزی باشد بجز آنکه: مبادا که در برابر الله سر اطاعت فرود نیاوری، به "احکام" او، باراده و امیال او که غایت است و نهایت و مطلق، گردن ننهی. بزبان گویاتری بدان که اگر شک و تردید بخود راه دهی نسبت به وحدت الله، با منافق شوی و یا مشرک. همچنانکه پیامبر اسلام بفرمان الله نسل منافق و مشرک را از میان برداشت، ولی فقیه نیز از آغاز دست به پاک زدایی جامعه از منافق و مشرک زد. چون ولی فقیه هم خدایی شد بی همتا، یکتا و یگانه، دارای علم و عقل لایتنهاهی. که حرف او فرمان بود و حکم و قانون، مطلق، نهایی و غایی. هم اکنون آنهائیکه به یکتایی و یگانگی ولی فقیه تردید بخود راه دهند و تردید خود آشکار کنند یا سرهاشان بر دار رود و یا باید در سیاهچالهای رژیم دین بپوسند و پرپر شوند. کسانی هم اکنون بدلیل نه گویی در سیاچالهای مخوف نظام بسر میبرند که بسی بسیار شایسته تر از طایفه فقها هستند که رهبری این کشور را بدست گرفته اند. بدست عاقلان است که میتوان به نجات  از منجلاب فساد و تباهی امیدوار بود. نظام ولی فقیه، همچون دوران رسالت چیزی نجوید مگر تسلیم و اطاعت. که در عالم واقعی بدین معنا ست که باید آنچه را کذبی بیش ندانی، حقیقت خوانی، حقیقتی نهایی و غائی، وگرنه سر بباد دهی.

بعبارت آخری، آنچه مهم است وحدتی ست که بین پیام و پیام آور در حکومت ولایت برقرار شده است که اصالت حکومت ولایت فقیه را بعنوان یک نظام اسلامی مورد تایید قرار میدهد.  چه اگر این تعبیر از پیام اسلام درست باشد تا فراخونی نو مثل فراخوان زندیقان، در برابر فرا خوان لاالله الا الله یافت نشود، حکومت ولایت فقیه برغم تمام بحران های همزمان و ورشکستگی اقتصادی بر جای خود خواهد ماند. مگر آنکه دچار یک بلای آسمانی مثل کرونا بشود.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 


۱۴۰۴ فروردین ۲۵, دوشنبه

گوش

 کن ای فقیه! 



 

 گوش کن ای فقیه. مصلحت این ست. امروز به فردا مینداز. با احترام و صلح و صفا از اریکه قدرت فرود آی که ابن مسند را جایگاه شیطان است. کمتر کسی را میتوان یافت که بر اریکه قدرت تکيه زند و به اعمال شنیع و برخلاف وجدان و اخلاق دست نزند. بی رحم و مروت نشود. دروغگوئی، رياکاری و دو روئی نکند. ظلم و ستم روا ندارد. مرتکب جرم و جنایت نشود. حرص نزند و طماعی نکند. از دریافت واقعیت رویگردان نباشد و رویاهای خود را جایگزین آن نکند. حرف حقیقت گوش هایش را 


آزار ندهد و از فکر رو در روئی با آن دچار کابوس نشود.

ای فقیه تو نیز نه  تنها از اين قانون مستثنی نیستی، بلکه بیش از هر حاکم دیگری، قدرت پاک مست و مدهوشت ساخته است. بهوش نیستی که چه کنی و بسوی چه ناکجا آبادی روانی.


  حال خوب گوش فرا ده ای فقیه. محمد رضا شاه را بخاطر داری؟ شاهان پیش از او هم بدون تردید میتوانید به ياد آورید. هیچیک از آن حاکمان بنام دین و مذهب حکم نراندند. حکومت در اصل سیاسی بود. باين دلیل تنها گور  خود میکندند. اما تو ای فقيه هم گور خود کنی هم گور دين و مذهب. آن حاکمان با اعمال خود زمینه ساز يک انقلاب سياسی شدند ولی شما زمينه ساز يک انقلاب اجتماعی هستید و خود از اين موضوع بی اطلاعيد. تنها اریکه قدرت نيست که در معرض خطر سرنگونی است بلکه منبر خطابه و موعظه  است و دستگاه فقاهت و حق و حقوق ولايت. در انقلابی که شما فراهم خواهید آورد هر آنچه نهان ست لخت و عريان گردد. حرام  و حلال، حجاب و مقنعه، امر به معروف و نهی از منکر همه بر چوبه دار آویخته شوند و کلام الهی بر سر نیزه ها رود. بساط فقاهتی از هم فرو پاشد و پايه های دين و مذهب اگر متلاشی و ویران نگردند، اعتبار و منزلت خود از دست دهند. اگر جامعه به بی دينی 

.نگراید، با چشمانی مظنون و مشکوک به دين و دین داری خواهد نگریست.


 مگر نه اینکه شما نماینده دين و امام و الله ايد و بنام آنها حکم میرانید، بنابراین تنها نام خود نيست که با زشتی و پلیدی یکی سازید بلکه نام دين و خدا و پیغمبر است که به رسوایی  میکشانید. اين دشمنان اسلام نبستند که اسلام را تهی از معنا و مفهوم انسانی کنند. چه نيازيست. چنین هرگز کسی بهتر از شما، فقیه حاکم، نکند. اسلام را چنان ذلیل و خوار ساخته ايد که نیش انسانی ناچیز  در پیکر عظیم  و پهناور ش لرزه افکند. اين چه بنائي ست فولادين و ابدی که بسخن ناخوشی احساس فرو ریزی در بنيانش نشيند. بسيارند آنان که اسلام را سبب فقر و عقب ماندگی و همسان تحجر, سکون ,  انجماد فکر,  استبداد، قهر و قدرت، و خشم و خشونت پندارند. دشمن رشد و تکامل و پیشرفت دانند. ادعائی که به سادگی نتوان بر آن مهر باطل زد و به دسیسه های شیطانی نسبت داد. چرا که شاهد زنده حکومت فقاهت است.


آيا  ميتوان بدست آورد های انقلاب اسلامی برهبری خداوند خمینی و خامنه ای نگريست و چيزی جز پسروی ديد؟ ای فقیه عمامه خويش بالا بزن و منصفانه قضاوت کنيد. آيا بجز قهر و قدرت، ستم و سرکوب، جنگ و خونريزی و تخریب و ویرانی نهال دیگری هم نشانده ايد؟ آيا بجز قساوت و درنده خوئی و خشم و خشونت, بذر دیگری هم کاشته ايد؟ با توسل به تیغ و تازیانه مردم را خاموش و تسلیم ساخته و خاطر آسوده داشته اید که چرخ گردون پیوسته بر وفق مراد گردد. ذهی خیال باطل؟

    

گوش کن ای فقيه، برغم زیرکی و ذکاوت داتی ات، اين مردم را هنوز بجا

 نیاورده ايد. مردم ایران از آن گونه اند که در لحظه تسلیم جان به جان آفرین، ناگهان بپا خیزند. برگرده بار سنگین بسیار حمل کنند و نفسی به اعتراض نکشند. به اسارت تن دهند و تسلیم و فرمانبردار شوند. به کم راضی و به اميد نجات بانتظار نشينند. دست بسوی تقدیر برند. سوزند و سازند، و روزگار به آه و ناله سپری کنند، گوئی نفس آخر را امروز و فردا ست که برآرند. در اين لحظه است که کار ساز شوند. بپا خيزند و بساط ظلم و ستم از بيخ و بن برکنند. تاکنون چندین بار بپا خاسته اند، چه موجبی ست که باور کنيم که اینبار به پیروزی نرسند. ممکن است که، تا لحظه نهایی حرکت و جنب و جوشی هم نکنند چنانکه گویی مرده و بی جان شده اند. اما، ناگهان 

بپا خیزند و بساط ظلم و ستم را در هم کوبند.


 گوش کن ای فقيه. مصلحت اين ست. از جايگاه شيطان پيش از آنکه دير شود، فرود آی. مردم ايران بزرگوارند و بخشنده، اگر عذر گناه به فريب شيطان بخواهيد، خود را از صحنه سياست بيرون بکشيد. به مسند و منزلت روحانيت باز گرديد (اگر بجا ماندده ار آن چیزی). مردم را به محبت و مهربانی با یکدیگر فرا خوانده  و راستی و درستکاری را توصیه نمایید . از امر و نهی و صدور فرمان دست بشویید. مردمان را آزاد گذارده به عقل و خرد آنها اعتماد داشته باشید. ننگرید مردم را همچون مقلد و یک حیوان نادان بلکه بنگرید بآنان همچون انسان دانا و بینا، آزاد و خود مختار. بدعوت بپردازيد و ارائه پند و اندرز. از سر راه پيشرفت و ترقی کنار رويد. روحانی  و نورانی شويد حيله و رياکاری بس کنيد. بيش از اين بجرم و جنايت دست خود آلوده نکنید.  


گوش کن ای فقيه. قدرت فریبنده است و زیبا ، بهمین دلیل شیطانی ست. گوش کن ای

 فقیه فریب شیطان را نخور. جبرئیل قرنهاست که بازنشسته شده است. انتظار نداشته 

.باش که آیه های شیطانی را بر سر زبانت برنهد.


 گوش کن این فقیه. به رضا از اریکه قدرت فرود آی قبل از آنکه بارگاه فقاهت و دستگاه حکومت با خشم و خشونت در هم فرو ریزد همانگونه که بارگاه بشار اسد فرو ریخت. بخود غره نشو  و فریب شیطان را نخور ای فقیه. گوش کن.


فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com 

۱۴۰۴ فروردین ۲۲, جمعه

تسلیم

 یا شاخ تو شاخ

با شیطان بزرگ

!تا قیامت


 

بنظر میرسد که میتوان پایان نظام را در چشم انداز مشاهده نمود. اما، خسارتبار نخواهد بود اگر، مختصرا به نقش دین اسلام، در پستی و بلندی تاریخ مورد بازنگری قرار دهیم. در جنین صورتی بزودی در یابیم که دین اسلام، در اصل دین تازیان در عقب نگاهداشتن جامعه ما نقشی مادرانه را در تاریخ باز کرده است. چرا که دین تازی با هر گونه آزادی، از آزادی پوشش گرفته تا آزادی بیان و اندیشه، در ستیز و خصومت آشتی ناپذیر بوده است. نه میانه ای با موسیقی داشته است و نه با نقاشی و تاتر و سینما، یا اصولا انواع و اقسام هنرها. همین بس، که نگاهی  به تاریخ موسیقی ایران و یا کم و بیش هر آنچه که خلاقیت هنری نامیده میشود، بیاندازیم تا بدانیم که از چه دالان های تاریک و متروکی زاییده شده و و رشد کرده اند. جامعه ایکه در آن موسیقی مضر و گنه آلود و اسباب لهو و لعب بشمار میرود، هرگز نمیتواند خود را در ردیف کشورهای با فرهنگ و متمدن دنیا قرار دهد.

 

 دین تازی نه تنها توانایی های ما را در پیشبرد هنرها محدود ساخته است بلکه با ابزار احکام حلال و حرام،  شریعت اسلامی، رفتار و کردار مردم را هم پیوسته تحت  کنترل خود گرفته است. شاهان صفوی قصر عالی قاپو را بنا کردند که خود را از آلودگی به موسیقی و ابزار عیش و خوش گذرانی، مصون بدارند و از خشم علما و فقها در امان باشند. بعبارت دیگر، در جامعه ای که دین هویت میشود، چیزی وجود ندارد که مصون از تاثیر و نفوذ دین بوده باشد. بهمین دلیل وقتی هم بپا خواستیم، بنابر فرمان ولایت، دست به  "انقلاب دینی " زدیم.

 

خوشآمد گویی به انقلاب 57 را باید بازتاب بیگانگی جامعه دانست با آزادی. این واقعیتی ست که دین و باورهای دینی زمینه را برای تهاجم دوباره تازیان از درون هموار نموده  و  گذار از استبداد شاهی به استبداد ولایت و یا استبداد مضاعف دین و قدرت، آماده مینمود.

 

ایران را به لحاظ رشد علم و صنعت میتوان با کشورهایی مثل کره جنوبی و چین کمونیست مختصرا به مقایسه گذارد. در تقریبا نیم قرن گذشته، چین و کره جنوبی با قدرت های جهانی از جمله امپریالیسم آمریکا روابط حسنه ای داشته اند. مسلم است که در این رابطه تنها سرمایه داران امپریالیستی نیستند که سود برده اند. چین بزودی بزرگ ترین قدرت اقتصادی در سراسر تاریخ، ایالات متحده  آمریکا را پشت سر خواهد گذارد.

 

 چین هم اکنون در اقصا نقاط جهان دارای منافع اقتصادی ست. مواد اولیه و خام را میخرد، و با صنعت و تکنولوژی ای که از غرب وارد کرده است، به سراسر جهان کالاهای مصرفی صادر میکند که اکنون بسیار فراتر از بنای زیرساختهای صنعتی هم رفته است. آمریکا، هماکنون، چین کمونیست باید خود را مدیون دشمن دیرینه خود، بداند در ارتباط با افزایش تقاضا برای کالاهای زیر ساختی، تکنولوژی و مصرف کالاهاس تولیدی.

 

در همین دوران کره جنوبی در ردیف بزرگترین کشورهای صنعتی جهان قرار میگیرد. کالاهای الکترونیک و تکنولوژی مصرفی کره جنوبی در سراسر جهان، بازاری گرم دارد. بر نظام دیکتاتوری پایان نهاده و دمکراسی را جانشین آن ساخته است. اگر چین کمونیست، کاپیتالیسم و ارزش ها و هنجار های درون بازار را درآغوش نمی کشید، هرگز نمیتوانست تغییری اساسی در سرنوشت مردم و سرزمین چین را به پیش رانده و طبقه ی متوسطی را بوجود آورد به بزرگی جمعیت آمریکای ابر قدرت جهان.

 

حال کدام یک از این کشورها را میتوان مستقل دانست؟ چین و کره جنوبی را که با قدرتهای جهانی نرد عشق میبازند، باید مستقل بدانیم و یا نظام تازیان بومی را که نزدیک به پنج دهه است بر طبل مبارزه ضد امپریالیستی و یا بزبان تازی، ضد "استکباری " میکوبد؟ اگر افزایش دلارهای نفتی نبود     جامعه ی ایران، هماکنون، جامعه ای بود در سطح همسایه های شرقی خود، پاکستان و افغانستان. اما بعکس چین و کره جنوبی، حکومت اسلامی، براندازی امپریالیسم و صهیونیسم را هدف نهایی خود قرار داده است.

 

شاید کم نباشند آنان که فکر میکنند که جمهوری اسلامی تنها کشوری است که ابر قدرت آمریکا و فرهنگ و تمدن غرب را با یک چالش اساسی روبرو ساخته است و بدین لحاظ دارای شایستگی ست، بویژه در شرایط کنونی که بیش از 46 سال تحت فرمان یک فرد بگردش در امده است. اگر، هم اکنون نظام در بحرانهای گوناگو در حال غرق شدن است با مسئله بود و نبود خود روبروست. تسلیم و یا جنگ؟

 

 البته،  تحلیگران به آنچه که در درون نظام آخوندی  میگذرد، چندان اعتنائی  ندارند، که مبارزه با دشمن خارجی در اصل به معنای سرکوب و خاموش ساختن دشمنان درونی بوده و  هست. مسلم است که حکومت دین برای ادامه حیات و نفس کشیدن به "دشمن خارجی" تا ابد نیازمند است. در دست حکومت تازیان بومی، دشمن خارجی ابزاری برای سرکوب و نابودی نقد و نفی و مقاومت و نیز هر گونه آزادی ست باستثنای آزادی تسلیم و اطاعت در درون. همچنانکه جنگ و درگیری الله با کافران و منافقین هرگز پایان نگرفته است، جنگ نظام ولایت با دشمن خارجی یا به لفظ ولایت، "شیطان بزرگ "  نیز تا قیامت ادامه دارد. اما، کسی چه میداند. تازیان بومی باید فاتحه خود را بخوانند، امریکا و اسرائیل چه حمله بکنند و یا نکنند. جامعه ما هم اکنون انباشته است از مواد انفجاری، فقط جرقه کوچکی لازم است که بارگاه فقاهت و مدارس آخوندی را از بیخ و بن بر کند.

 

فیروز نجومی

firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۴ فروردین ۱۸, دوشنبه

 

حرف روشنایی:

گفتیم بازهم میگوئیم


 

 

گفتیم بازهم میگوئیم. میگوئیم و هرچه در دلمان هست میگوئیم. چه جای رودربایستی ست؟ چه جای ملاخظه است و دم فروبستن؟ اگر میگوئیم و میگوئیم که بازهم میگوئیم وصد بار دیگر هم میگوئیم ، بآن دلیل است که تو هم بگوئی، که او بگوید، آنها نیز بگویند. اگر نگوئیم چگونه بدانیم کیستیم و چیستیم؟ چکونه بدانیم چیزی مشترک در دل و یا چیزی در تضاد باهم داریم؟

 

درست است که هرچه دیروز گفتیم آزادی،ا ستقلال، عدالت اجتماعی، امروزدینداران حرفه ای، آیت اله و حجت الاسلامها میگویند، آنهم باچه غروری که الهی است و آسمانی.  تنها آنها این حق را داردند  که بگویند. چون نه تنها تیغ و تازیانه بدست دارند، بلکه از پیش خداوند آمده اند و مجهز بکلام الهی. آیا این کافی نیست که دم فروبندی، شک و تردید کنی و دیگر نگوئی؟ اگر گوئی با ملاحظه، رودربایستی و با احتیاط بگوئی؟  وآنچه در دل داری نگوئی، عصیان و طغیان و اعتراض نکنی. چون گوئی اگر اعتراض کنی اخطار جنگ بخداوند داده ای. نه تنها نپرسی، بلکه منع پرسیدن کنی، که این چه آزادی، چه استقلال و چه عداالت اجتماعی خدا دادیست؟ چرا که با این پرسش، گوئی نفی کنی هرچه خدائیست، هرچه مقدس است و الهی..

 

پس باید زبان را بپائی و جانب حزم وا حتیاط  محکم نگاهداری. البته درست در زمانیکه باید بشوری و ویرانسازی، آنچه دیندارن حرفه ای نامند " آزادی و استقلال و جمهوری اسلامی"، یعنی تسلیم و اطاعت، بندگی و فرمانبرداری: باید گوئی و کنی آنچه ولی فقیه بزبان راند.  باید اندیشه کنی هر آنچه او اندیشه کند. بمیدان جنگت فرستد، باید اطاعت کنی، فرمان خون ریزی دهد، باید اطاعت کنی. جنک را متوقف، صلح را اعلام دارد، باید اطاعت  کنی، انرژی هسته ای را علم کند، باید اطاعت کنی. حجاب بر سرت کشد، دهانت را گشاید واستشمام کند، در هر زمان ومکانی که خواهد بآشیانه ات هجوم آورد، بهزار و یک بهانه از جمله ابزار الکترونیک و ماهواره ای، باید اطاعت کنی. اگر گوئی،  بنفی و نقد، تهمت است و ا فترا، تنبیه است و مجازات، آنگاه اعتراف و پشیمانی. آزاد هستی، اما مجرم، پس تازیانه برپشتت زند، باید اطاعت کنی. ماجرا جوئی کند، شاخ و شاه کشد و جهان را تهدید به نابودی کند، ملک و ثروت ملت بباد دهد، بگدائی و تنگدستی وادارت سازد،  باید اطاعت کنی. 

 

برطبق فرمانش باید این خوری و آن نوشی و آن پوشی، باید این، نباید آن کنی. چرا که اگر سرپیچی کنی، در این دنیا سرخود بر چوبه دار و در آن سرای دیگر جان دچار آتش سوزان جهنم کنی. هرچه تو گوئی از آزادی، از استقلال و از عدالت اجتماعی ، فحشا است و فساد، خیانت است و خود فروشی، ستم است و ستمگری. برعکس هرچه ولی فقیه گوید، پاک است و مطهر، سعادت دنیویست و در آخرت اجر است و رستگاری.  

 

اما این تهمت و افتر نچسبد بروشنایی. چه زبونی، تسلیم و اطاعت نیست خصلت روشنایی. بی پرواتر از همیشه درقلب تاریکی به پیش میرود روشنایی. کیست این ولی فقیه، این بارگاه فقاهت؟ این قدرت لایتناهی، این حرفه زائد، این قشر انگل، این زالوان خونخوار اجتماعی؟ کیست که سیلی زند و تحقیر کند وبدار آویزد هموطن را؟ کیست مکار و حیله گر، عوام فریب و زاهد و دین فروش؟ کیست عامل پس روی، تحجر و خرافات و موهوم پرستی؟ کیست جز ولی فقیه و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلامها،  دینداران حرفه ای و  باصطلاح انقلابی. 


بنام دین و خداست که دست بخون صدها هزار هموطن آغشته و در دل مردم رعب و وحشت و نیز تخم کینه و نفرت کاشته اند. بنام دین و خدا است که خاک وطن به توبره کشیده آسمانش تیره و تارساخته اند. اینست حرف روشنایی. حرفی که چون شلاق بر پیکر فقیه و فققاهت فرود آید و در چشمانشان آذرخش افشاند. بر پیکر این زالوی خونخوار شلاق خود فرود آور. بگو تا او هم بگوید و تا آنها نیز بگویند.


 از قدرت حرف غافل مباش. این اسلحه آتشین بردار و کاخ فقاهت ویران ساز. درست. کارزاریست نا عادلانه و پیکاری نابرابر. اما پیروزی با حرف روشنایی ست، یعنی با اندیشه آزاد سازی اجتماعی. چون پا در میاورد و میرود، اینجا، آنجا، همه جا میرود چهره دژخیم آشکار و درغگویان یاوه سرا را رسوا سازد. بکاخ جماران هم میرود،بکاخ ریاست جمهوری و نیز حجره و حوزه ها.  لرزه بر پیکر فقها و دینداران حرفه ای افکند. چون میگوئیم، باز هم میگوئیم و صد بار دیگر هم میگوئیم. چه جای رودر بایستی ست؟ این دوران، دوران دیگر است، دوران همبستگی است و آگاهی از فاصله های دور از این سر تا آن سر دنیا، نه دوران اسطوره سازی رسالت و امامت تا روز نهائی . اینست حرف روشنایی.

 

فیروز نجوومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjm@gmail.com

 

 

 

 

 

 

 

 


۱۴۰۴ فروردین ۱۵, جمعه

 

آیا به نقطه سرنوشت ساز

 در تاریخ خود رسیده ایم؟



جامعه ای پهناور، همچون، جامعه ما، ایران، با نزدیک به 90 میلیون جمعیت "متکثر" که بر روی زندگی میکنند، با خطر جنگ و تخریب و ویرانی با بزرگترین قدرت نظامی در تاریخ بشری، قرار گرفته است. از این درگیری چنان سخن میرود گوئی که با راه یافتن دونالد ترامپ بکاخ سفید، در امریکا، رئیس جمهوری بسیار متفاوت از پیشینیان خود، باین نقطه رسیده ایم، به نفطه ای سرنوشت ساز، به نقطه ای که بدرستی میتوان حدس زد چیزی نخواهد بود مگر زوال و فروروی. بر همگان آشکار است چنانکه بعنوان یک جامعه در این نقطه حساس تاریخ، در درگیری نظام آخوندی با ابر قدرت آمریکا، تردید مدار که محکوم به بازگشت بعقب هستیم و پسروی.  چه بسا، تخریب و ویرانی زیرساختهای کشور، جامعه ما را برای همیشه به جامعه ای فقیر و عقب مانده تبدیل کند. ترمیم خسارات وارده بر زیرساختهای جامعه، چندان امر ساده و کم هزینه ای نیست. یعنی که امریکائیها میتوانند، با بمباران منابع ضروری کشور، جامعه ما را بیش از یکصد سال به عقب باز گردانند. 

درست است که حمله نظامی امریکائیها مردم ایران را هدف قرار نمیدهد. اما، مردم هستند که نهایتا صدمه می بینند و باید هزینه آن حملات ویرانگر را بپردازند، مردم هستند که باید درد و رنج صدمات جنگی را تحمل کنند. مثلا، اگر نیروگاه های تولید کننده برق را بمب باران کنند، آیا میتوانند بسرعت ترمیم شوند و بیدرنگ به بهره دهی بپردازند؟ چه مدتی خاموشی و بچه وسعتی وچه تعدادی از خانوارها صدمه خواهند دید؟ قابل پیش بینی نیست. حال، اگر منابع دیگری ، همچون منابع آبی و گازی را بمباران کنند، آنگاه، تردید نباید داشت که راه بخش بزرگی از جامعه را به آینده مسدود خواهند کرد. بنظر میرسد که حضرت ولایت بر آن باور است که سخن از جنگ و در گیری با ابر قدرت امریکا، هیاهوئی بیش نیست و برای ایجاد و ترس و وحشت است که انتشار میابد. 

اما، چرا باید جامعه ما باین نقطه سرنوشت ساز برسد؟ نقطه ای خطرناک، پر ز اضطراب، نگرانی و دلشوره، نقطه ای در معرض مصیبتهای غیر قابل تحمل و فلج کننده، نقطه ای که قیمت دلار بزودی به چندین صد هزار تومن خواهد رسید، یک دلاری که در 57، در زمان انقلاب آخوندی، فقط دارای ارزشی معادل 7 تک تومنی بود. که خود میتواند به مثابه معیار مناسبی بکار رود برای توضیح و نمایندن و اندازه گیری فقر و فلاکتی که روزانه در حال گسترش و توسعه در جامعه است. شکافی بس عظیم و عمیق، بین ارزش دلار در این دو نقطه تاریخی، که میتواند به ایجاد حفره ای منجر گردد در ساختار نظامی که بدوران معاصر و تمدن مدرن تعلق ندارد. نظامی که بگذشته مینگرد که آماده زندگی در آینده شود. نظام ولایت، نظامی ست در خدمت بقا و زنده نگاه داشتن آنچه هم اکنون بیجان گردیده و در زباله دان تاریخ جای دارد. این است که حضرت ولایت، آخوند خامنه ای خود، نیز، باید در انتظار سرنوشتی محتوم باشد. چه با امریکا وارد جنگ بشود یا نشود. او باستقبال جنگ با امریکا میرود که دشمنان نظام، مردم را در درون سرکوب نماید. 

 برغم این واپسگرائی و خصومت با زمانی که پیوسته در حال گذر است و کهنه سازی هر آنچکه زمانی نو و مدرن بوده است، که حکومت اسلامی به تحمل هزینه های هنگفت اقتصادی، سیاسی، امنیتی تن میدهد برای دست یابی به اسلحه کشتار جمعی، یکی از فراورده های تکنولوژی مدرن، تکنولوژی هسته ای، چنانکه گویی باورمندان اسطوره ها و افسانه ها، سخت در تلاش اند که بقله مدرنیته صعود نموده و آماده اند که از آنهم عبور کرده و به جنبشهای پست مدرنیته به پیوندند. در حالیکه، نظام آرزومند بازگشت بگذشته است و ادامه رسالت و یا حکومت الهی، در "امامت" با برپا داشتن نظام ولایت فقیه، در دوران غیبت امام دوازدهم. 

همچنانکه ملاحظه میشود، نظام ولایت در درون خود تناقضاتی را پرورش داده که بازتاب آنرا میتوان در سیاستها و تصمیمات نظام، مشاهده نمود، از جمله گروگانگیری و هشت سال جنگ با عراق و تحمل خسارات جبران ناپذیر آن. هنوز ویرانیهای جنگ در بعضی از شهرها، ترمیم نگردیده اند. این جنگ را، نیز، بوجود تمایلات متناقض درونی نظام برهبری امام خمینی باید نسبت. امام، قصد آن داشت که از راه کربلا به قدس برود، با بکار گیری ابزار خشونت و کشتار و انتقام ستانی. این امر را نظام در 67 با قتل عام بیش از 4500 زندانی سیاسی، در سنین جوانی، بجرم کفر و نفاق و الحاد و مفسد فی العرض، همه جرایمی دینی باوج خود رساند. اما، اعتراضات جمعی به جنبشهایی تبدیل کردید که همه یکی پس از دیگر شدیدتر سرکوب شدند. میتوان از چندتا از شناخته شدگان این جنبشها اینجا یاد کرد، سرکوب جنبش دانشجوئی در 78 ، جنبش سبز، جنبشی میلیونی در 88، خیزشی در 96 که بیش از صد شهر را در برگرفت، خیزش در 98 و کشتار بیش از 1500 نفر و خیزش در اعتراض به قتل مهسا و ظهور جنبش زن زندگی آزادی. 

اما، این درگیری درونی را نظام به فتنه برانگیزی های نیروی های خارجی برهبری امریکا نسبت میدادند. از همان آغاز، نظام خود را خصم آشتی ناپذیر امریکا میدانست. بی دلیل نبود که کارکنان سفارت امریکا را بر خلاف قراردادهای بین المللی گروگان گرفتند. حکومت آخوندها، از آغاز امریکا را دشمن اصلی خود میدانست. و هر مخالفت و مقابله را در درون، مهم نیست چه گروهی، از دست نشستگان امریکا محسوب میشدند. چرا که در نزد حاکمیت آخوندی همه "بداخلاقی" ها، بیعاریها، بی بند و باری ها، بیعاریها، فساد و فحشا و برهنگی و گناهکاریها، قتل و جنایتها در امریکا ست که بوقوع می پیوندد و به دیگر نقاط جهان منتشر میشود. باین دلیل ودلایل مشابه دیگر است که نظام آخوندی امریکا را کشوری ازاد میداند و گرنه امریکا را "شیطان بزرگ" نمیخواندند. البته قرار بود که نظام آخوندی با شرق هم در بیفتد، اما، برغم عدم باورشان بخداوند یکتا و یگانه، خود را در هیچگونه تضاد و خصومتی با آنها نمیدند. چرا که در روسیه و چین، چیزی بنام آزادی وجود ندارد. نظامها، بمردم اجازه نمیدهند آزاد باشند که بهرکاری که بخواهند دست بزنند. همچون کشور امریکا.  

حکومت آخوندی از آغاز خود را رقیب ابر قدرت امریکا میدانست. چنان به نیروی جاذبه دین اسلام باور داشت که فکر میکردند تمامی منطقه خاورمیانه را به تحت نفوذ خود در میاورند. البته جند کشور هم کیش، مثل سوریه و بخشی از لبتان و غزه و عراق و یمن را با ابزار رشوه و کمک های مالی و نظامی به تبعیت از خود در آورد. امآ، نظام آخوندی، همچنان بر آن تصور بود  که رفته رفته، در دیگر نقاط جهان هم نفوذ امریکا را بجالش خواهد کشید. 

با این وجود، هنوز، روشن نیست که آیا این وجهه وجذبه الهی آخوند خامنه ای بود که اسماعیل هنیه و دیگر رهبران جنبشهای فلسطین، مثل، رهبر جهاد اسلامی را بدیدار وی میکشاند یا بوی دلارهای سبزرنگ؟ چرا که آخوندها فکر میکردند با حضور نظامی و مالی، میتوانند انها را در دوران بحرانی و درگیری با اسرائیل و امریکا بکار بگیرند. البته، زمانی بود که آخوند های حاکم بر آن باور بودند که کم و بیش امریکا را در ادامه غنی سازی هسته ای، برغم تمامی تحریمات، وادار بعقب نشینی کرده اند. چرا که نظام بر آن باور است که با از سر گرفتن غنی سازی هسته ای و اخراج بازرسان سازمان بین المللی انرژی اتمی، توانسته است قدرتهای 5+1 را وا دارد که به جمهوری اسلامی با نگاهی تازه بنگرند، با اقتدار و قابل احترام. بدین ترتیب رژیم، در آنزمان، بسی بسیار بخود مفتخر بود که نقشه امریکا را مبنی بر ادامه مذاکرات عقیم گذارده است. سرمقاله کیهان در همان زمان، فروردین ماه، 91، با لحنی طنز آمیز به ارزیابی رابط امریکا ونظام آخوندی پرداخته و اظهار میدارد که 

در يك بستر يك دهه اي، تاريخ مواجهه ايران و آمريكا را مي توان از يك منظر، تاريخ تعديل خط قرمزهاي غرب در مقابل ايران دانست. آمريكايي ها هميشه از راديكاليسم شروع كرده اند و اغلب به سمبوليسم رسيده اند. 

ترسم که آن زمان سپری شده است. یعنی که آنزمان که تنها خصم حکومت آخوندی امریکا بود بسر آمده و بسیاری از کشورها در منطقه به امریکا پیوسته اند. افزوده براین، نیازی به گفتن نیست که حکومت آخوندی در ضعیف ترین وضعیت، بلحاظ نظامی قرار گرفته است. مهمترین ابزار پدافندی را بمب افکنهای اسرائیل نابود ساخته و قادر نیست در برابر بمب افکن های اسرائیل و امریکا، دست نخورده و سالم بمانند. اینجا باید گفت، اگر نظام آخوندی مورد حمله ای قرار بگیرد، آن حمله، نخست با بمب افکن های اسرائیل صورت میگیرد. چرا که هدف حکومت اسلامی از دست یابی به بمب آتم، چیزی نیست مگر نابودی کشور اسرائیل، قصد و غرضی که نظام بارها از آن سخن گفته است. تنها  در مراحل بعدی و در حمایت از حمله های اسرائیل است که بمب افکنهای سنگین امریکا، بمب هایی بوزن 14000 تن، وارد میدان میشوند. بمب افکنهای امریکایی، میتوانند تمامی زیر ساختهای اقتصادی نظام را در اندک زمانی ویران کنند. 

نگارنده علاقمند است که اعتراف بکند که بسی بسیار خوشحال است که اینبار، در برابر ولی فقیه، آخوند خامنه ای آنچه قرار دارد، گزینش بین تسلیم است و یا جنگ. که ممکن است بیک نتیجه ختم شود. پایان نظام آخوندی. که آخوند خامنه ای، باید به نیروی بخشایش مردم امیدوار باشد، پس از آنکه خود را مورد بخشایش قرار دهد. این نقل بمصون اندرزی است که دکتر مصطفی مهرآئین در نامه اش به حضور آخوند خامنه ای تقدیم کرده است. اندرزی که این نگارنده، نیز، پیشنهاد میکند که آخوند خامنه ای بطور جدی در باره آن اندیشه کند. خود را مورد بخشایش قرار بدهد، پس از آنکه از مردم طلب بخشایش نمود. توصیه که تاخیر روا نیست. چرا که هر روز شاهراه های گریز محدود شده و بزودی هرگونه کوششی برای گریز از سرنوشتی محتوم نا کام خواهد ماند. اندرز دکترمهرآئین، اندرزی ست که با خود رهایی و ازادی بارمعان میاورد. والاتر از امید به نیروی لایزال بخشایش مردم، کدام جواهر را میتوان درخشنده تر از آن یافت؟ 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com