۱۴۰۳ دی ۷, جمعه

 

دینمداری

یا انسانمداری

کدام یک اهریمنی ست؟


 

آنچه در انسان اهریمنی ست و حیوانی، بمنصه ظهور آورد، دینداری و دینمداری. در عمل نشان داده است که دینمداری، چیزی نیست، جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خشونت و خونریزی، خود بینی و خود خواهی. بر حق است همیشه دینمدار. جانب راستی را دارد و  درستی. پیمان او با الله است و ذات الهی نه با همنوع  خود، انسان اجتماعی. او منزه از گناه است و آلودگی. زاهد است و وارسته، پیوسته در اندیشه ی توبه است  و رستگاری. انگشتر عقیق بدست دارد، ذکر گوید و تسبیح صد و یکدانه گرداند.  بر پیشانی اش دارد پینه ی عبودیت و بندگی. او خوب است و خیر خواه و برکنار است از زشتی و نا پاکی.

هیچ امری وجود ندارد که دینمدار از توجیه آن عاجز و نا توان باشد. چون غایت الله است و الله پرستی. چیست که جایز نباشد به نام الله ای که بجز او حتی شیطان هم نباشد.  دینمدار هر سری را بر زمین افکند و هر خونی را جاری سازد  در پای الله، بویژه که اگر بینا باشد و دانا، اگر گویا باشد و توانا، همچون آسما، دخت مروان و یا ابو افکا، شاعرانی هجوگو که بفرمان پیامبر اسلام به ضرب شمشیر دو نفر دینمدار در خون خود غلتیدند؛ و یا همچون احمد کسروی که به هلاکت رسید بدست قهرمان دین، نواب صفوی؛ و یا سعید سیرجانی و صد ها انسان دگراندیش که جان به جان آفرین تسلیم نمودند در دست دژخیمان نامی، از جمله خداوند خامنه ای و دستیاران ش، آیت الله ها و حجت الاسلامهای عمامه ای و کلاهی، همچون آیت الله احمد جنتی و غلام حسین محسنی اژه ای  و حسین شریعتمداری و بسیار دیگر مثل آنها.

در نزد دینمدار، باطل، حق است و حق، باطل. افترا و تهمت حق است و حق، تهمت است و افترا. انتخاب هر وسیله و ابزاری جایز است در خدمت الله. مهم نیست که خدعه و نیرنگ زند و یا قرارداد و پیمان شکند. مهم آنست که دستی به ته ریش خود بکشد، صلواتی بگوید و نام الله را بر زبان آورد. ثواب گیرد و پاداش اخروی، اگر که تیغ را بنام الله بر هر گلوئی بنهد و هر قلبی را بشکافد. جهادگر شود، دینمدار و به قهرمانان دین بپیوندد، اگر شربت شیرین شهادت بنوشد. یعنی که اگر تا آخرین قطره خون خود در راه خشنودی الله و پیامبر و امام، خون ریزد و سر بر زمین افکند. درخت دین را آبیاری کند و سر سبز و زنده نگاهدارد. آنگاه دست یابد در نیستی بزندگی ابدی و حوریهای باکره بهشتی.

کافی است که به گفتار رهبران حکومت دین که  الگوی کامل دینمداری اند، نظری افکنیم.  دلی آغشته از کینه دارند و  کین خواهی. هرگز نه در پی صلح اند و نه همزیستی. جنگ در نظر شان یک برکت الهی ست. جنگ را بنام حق و علیه کفر و باطل ستایش کنند و دست صلح و آشتی را بکنار زنند و به کشتار تخریب و خونریزی خوش آمد گویی نمایند. چه، به الله، خداوند یکتا و یگانه است که آنها اندیشه کنند نه به منافع ملی و مادی. در خدمت الله و در دفاع از حکومت اسلامی، تهمت و افترا زنند، پرونده های بی شمار جاسوسی بر سازند برای آنان که دشمن دین پندارند.  هرچه گویند و کنند، هرچه اندیشند و نویسند، همه جایز است و پسندیده در نزد ذات الهی. چنانچه گناهی هم مرتکب شوند بار سنگین گناهان را بر پشت خود سبک نمایند با گذاردن پیشانی خود در ذلت و خواری بر مهر تسلیم و اطاعت، در سجده های طولانی.

دینمدار بدرستی انسانی ست  برتر و برگزیده، چون عمیقا متعصب است و غیرتی، مدافع عفت است و عفاف، مدافع ناموس و اخلاق دینی. سخت بسر و سینه خود برکوبد، برای امامان معصوم و مظلوم. زار زار اشک ریزد و پیوسته آماده شهادت است در راه رسالت و امامت و نیز، در آغوش کشیدن زندگی ابدی. هرگز دچار عذاب وجدان نشود، اگر خدای ناکرده دست خود آلوده کند بخون بی گناهی. وجدان او آسوده است از ارتکاب به  جنایت و خیانتکاری، از اعدام های دست جمعی، در تاریکی های شب و پنهانی. دینداران فدرتمدار، همچون خمینی و خامنه ای و شرکا، زندانها و اسارتگاهها را  پر از دشمنان دین سازند. جسم و جانشان را در زیر شکنجه، بشکنند و زخمین نمایند، به اعتراف به خیانت و جنایت وادار شان سازند سپس آنها را بدار مجازات آویخته و یا به جوخه های اعدام سپارند. باین ترتیب، شهوت دینداری و الله پرستی خود را فرو نشانند. آنها حد الهی باجرا در آورده، انسانها را خوار و ذلیل سازند و از قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن متهم هرگز باکی ندارند. چون همه در راه  دین است و دینمداری، در خدمت جلب رضایت رحمان رحیم است و خشنودی ذات الهی. چرا که چیزی نیست عدل و داد الهی مگر قهر و قدرت و خشم و خشونت و بیرحمی.  

 دینمدار هرگز از ارتکاب به عمل زشت و بد رویگردان نیست چرا که امیدوار است که جبران کند زیان را با طلب  مغفرت و پرداخت صدقه، نذر و قربانی، رفتن به زیارت امام و پذیرش هزینه و رنج سفر حج. دینمدار میتواند دست خود را بخون انسان دیگر آغشته سازد و دیه آن را به پردازد و مورد عفو الله قرار گیرد. موازنه خوب و بد در قیامت است و روز حسابرسی که وجدان دین پرست را بخود مشغول میدارد، نه پرهیز از اعمال زشت و اهریمنی. دینداری و دینمداری پروانه ای ست برای تجاوز به حق و حقوق انسان و تحقیر و تکفیر دگر اندیش در کمال قساوت و سنگدلی. وجدان او آسوده است و رها از هر گونه اضطراب و نگرانی. 

حال آنکه انسانمدار، ذاتاً دوستدار انسانی دیگر است. چرا که در انسان دیگر است که خود را می بیند. تنها میتواند روا دارد بانسان دیگر، آنچه را که بخود روا دارد. نه بیش و نه کم،. بخود زخم زده است اگر زخمین سازد انسان دیگری را. دینمدار، بعکس، تنها خدا را بیند و عاجز است از دیدن همنوع دیگری. انسانمدار، طبعا نمیتواند درد و رنج انسان دیگری را بر تابد، وای بحال آنکه، همنوع خود را به غل و زنجیر اسارت کشد و یا سر او را با شمشیر بر زمین افکند، و یا او را بدار مجازات آویزد و به جوخه اعدام بسپارد. انسانمدار دست خود را  بروی انسانی دیگر بلند نکند و پیوسته از قهر و خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام جویی بپرهیزد.  خونی که در رودخانه های تاریخ جاری گشته است پیوسته به نام دین بوده است و دینمداری، نه انسان و انسانمداری.

خدای انسانمدار، خدایی ست مهربان و دوستدار انسان. بی نیاز است از حمد و ستایش و تعظیم و تکریم و سجده های طولانی، در حقارت و خواری. او نه مجازات کند و نه پاداش دهد. او انسان را دوست دارد بدون شرط و شروط  و اسارت و بندگی. او سرافرازی و غرور، استقلال و خود مختاری انسان را خواهد،  نه ذلت و خواری او را، از صبح سحرگاهی تا مشرق و مغرب و فرو آمدن شب و سیاهی. او یخواهد که انسان آزاد باشد و مسئول نه در بند و مومن و نا مسئول. خدای انسانمدار نه دارای دوزخ سوزان است و نه بهشت برای مردان شهوت زده و تشنه ی حوریان باکره. خدای انسانمدار، انسان را آزاد و خود مختار خلق کرده است و طبع او را جدا از حیوان سرشته است. انسان را رها ساخته است از احکام الهی و یا باید ها و نباید ها، چرا که در او نهاده است خواست معطوف به چیرگی بر خویش و صعود بر قله کمال انسانی. در او وجدان نهاده است و او را مسئول اعمال خود قرار داده است، در آزادی. چرا که تنها در آزادی ست که انسان میتواند نائل آید به مرتبه انسانمداری. حال قضاوت کن ای خواننده عزیز که کدامیک اهریمنی ست، دینمداری یا انسانمداری؟

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/آ

۱۴۰۳ آذر ۳۰, جمعه

آوای پرستو احمدی

بازتاب

جنبش زن زندگی آزادی!





آنچه اکنون در کشور ما میگذرد، تاریکی را از یک مفهوم ذهنی به یک واقعیتی عینی تبدیل کرده است، بسی بسیار اسف بار. کمبود انرژی، نبود برق و گاز و بنزین، محکوم به زندگی در رنج بی آبی و تنفس در هوای آلوده و کشنده، گسترش فقر و تنگدستی و ناپدید شدن قشر خاکستری و طبقه میانه حالان، تاریکی را تبدیل به پدیده ای ساخته است لمس شدنی، قابل مشاهده و غیر قابل انکار. جای چندان امیدواری هم نیست که حرکت بسوی شرایطی بسی بسیار تاریکتر در آینده ادامه نیابد. یعنی که تاریکیهای طولانی تر، کمبودها در زمینه انرژی، شدیدتر و گرانی وبیکاری بطور وسیعتری ادامه خواهد یافت. این در شرایطی ست که شان و منزلت جمهوری اسلامی در روابط بین المللی اعتبار خود را از دست داده و هر روز در صحنه جهانی مترودتر میشود.

 

وقتی بتاریخ در 45 سال گذشته مینگریم، می بینم که تاریکی، پدیده ای تازه در جامعه ما نیست. در واقع، تاریکی دیر زمانیست که بر کشور ما حاکم شده است، از آن زمان که ساختار قدرت بازتاب وحدت دین و سیاست گردید. چرا که احکام شرعی بر خاسته از دین، وقتی از دهان قدرت خروج میابد، البته که چیزی جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری نجوید. حال در جامعه ایکه احکام الهی بر آن حاکم گردیده است بواسطه آخوند و فقیه و طلبه، سرپیچی از آنان با تنبیه و مجازات روی در روی است، و خبر از فرا رسیدن تاریکی میدهد، تحولی که با فروپاشی نظام شاهی بوقوع پیوست و با بقدرت رسیدن آخوند و فقیه و حاکمیت دین، تاریکی نیز   بواقعیت پیوست و بر سراسر جامعه سلطه افکند. 

بنابراین، با کمی دقت متوجه میشویم که سلطه حکومت دین بر جامعه از 45 سال گذشته و اجباری شدن قوانین و قواعد شرعی، میل و اراده معطوف بر تن ندادن، به بایدها و نبایدهای شرعی و امتناع از بکار بستن احکام دینی راپیوسته در درون خود رویش داده و هنوز هم در حال روئیدن است. این بدان معناست که ساختار حکومت دین، نیز، مثل ساختار هر قدرت دیگری، در حالیکه سلطه خود را میگستراند، تخم نفی و نابودی را نیز در خود پرورش میدهد تا زمانیکه همه راههای نجات بر ساختار قدرت بسته میشود.

 

در واقع، دوران تاریکی، در جامعه ما با برقراری حجاب اجباری و خوار و حقیر شمردن زنان آغاز گردید. از دیدگاه فقاهتی زنان را الله برای رفع نیازهای مردان خلق کرده است. طبیعی است که نظام از طریق سلطه بر زنان بعنوان موجودی ضعیفتر از مردان، بر مردان نیز سلطه افکند، که نظام آخوندی، چیزی نمیخواهد بیشتر از سکوت و خاموشی بهترین نمایش تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

 

اما، واقعیت آنستکه پس از 45 سال حکومت با مشتهای آهنین و تشکیل و سازماندهی انواع واقسام گشتهای ارشادی، بگیر و ببند، توهین و تحقیر جریمه و سرکوب، حکومت آخوندی  نتونسته است اراده زنان معطوف به برگزیدن پوشش خود را سرکوب کند. سر انجام بفکر افتادند که با ابزار قانونمند سازی، اراده معطوف به کشف حجاب را سرکوب سازند، نه به معنای تعریف حجاب در چه میزان و چه درجه و اندازه ای. چیزی قابل سنجش و اندازه گیری که تخلف از ان مرزبندی های تعریف شده سزوار تنبیه و مجاززات شناخته شوند. بلکه قانونمند سازی لایجه حجاب بمعنای شناسائی انواع و اقسام جریمه ها و تنبیه و مجازات است نه فقط در خدمت زنان "متخلف" بلکه حتی آن کسانیکه که بنوعی سرویسی در اختیار زنان متخلف گذشته اند.

 

گویا نظام متوجه شد که بالایحه قانونمندسازی حجاب بر دشمنان نظام میافزاید. شورای امنیت ملی ضمن اعلام دریافت لایحه حجاب و عفاف، افزود در حال حاضر از اجرای آن خود دای میکند. در همان زمان واقعه تاریخی دیگری در نقطه ی دیگری از کشور، مابین راه اصفهان به قم، در کارونسرای "دیر گچین،» خانم پرستو احمدی باجرای یک کنسرت فرضی پرداخت. که باید آنرا همانند تیری تو صیف نمود که در دل حکومت آخوندی می نشیند و تردید مدار که زخم وارد شده بر ساختار نظام، اگر نظام را به هلاکت نرساند آنرا زخم پذیر نموده و اماده پذیرش زخمهای بیشتری نیز میکند.

 

البته که، اجرای کنسرت پرستو احمدی بحث و گفتگویی را برانگیخت و بعضا، تلاش بسیار کرده ودست به جمع اوری اسناد و مدارکی زدند که ثابت کنند اجرای کنسرت پرستو احمدی یک "پروژه" برساخته دست نظام بوده است و در این زمان خاص نیز باجرا درآمده است تا چهره خشن و خون آلود نظام را هنر دوست و زیباپسند جلوه دهند. البته در پی انتشار خبر اجرای کنسرت پرستو احمدی، مطبوعات نظام، همه یک آهنگ را نواختند که کیست که میگوید در جمهوری اسلامی آوازه خوانی زنان، ممنوع بوده است چه بشکل فردی و چه درهمخوانی گروهی. تنها اجرای آن برنامه هایی ممنوع گردیده اند که مغایر با قانون بوده اند، از کدام قانون، در چه دادگاهی در حضور کدام هئئت منصفه؟ سخنی نیست اگر هم توجیهی ارائه میدهند، قورباغه را وادار باوازخوانی درابوعطا میکند.

 

اما، مهم نیست که کنسرت پرستو به چه بهانه و به حمایت چه کسانی برگزار شده است. آنچه مهم است انست که   آوای پرستو آحمدی و برگزاری کنسرتی که با کنسرتهای خوانندگان معروف، در نقاط مختلف جهان لبه میزند، بازتابنده جنبش زن زندگی آزادی ست، جنبشی که ریشه هایش در خون بیش از 500 جوان در 1401 روئیده است.

 

 اگر هم اجرای کنسرت فرضی، پروژه ای بوده است که بدست نظام طرح ریزی شده باشد که از تغییر و تحولاتی که در راه است و در آینده ناظر بر وقوع آنها خواهیم بود خبری بدهد بآن امید به آرام ساختن جامعه بیانجامد، تردیدمدار که طرفه آن نیز شرایط فرو ریزی نظام را هموار میسازد. چه از هر زاویه ای که به کنسرت پرستو بنگری، بیانگر چیزی نیست مگر تائید زن بعنوان یک انسان برابر و هم شان مرد، نیک و زیبا پنداشتن زندگی و استلزام بی چون چرای آزادی برای ادامه یک زندگی انسانی. برگزاری کنسرت پرستو، نهایتا در حقیقت، نمیتواند کنشی بشمار آید مگر کنشی با انگیزه نفی تسلیم و اطاعت و فرمانبری، کنشی نماد امتناع و  سر پیچی . البته که آواز دلنشین پرستو احمدی، آوازی است که همچون چراغی در تاریکی درخشیدن گرفت و روشنائی بخش گردید.

 

فیروز نجوممی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 


۱۴۰۳ آذر ۲۳, جمعه

 

شکست بشار اسد

مقدمه ای

بر فروپاشی نظام آخوندی!






بشار اسد، جوجه دیکتاتور سوریه، فرزند حافظ الاسد خونخوار، پس از 13 سال کشتار مخالفین سیاسی و دینی خود، و اواره سازی میلیونها سوری، در نقاط مختلف جهان، سر انجام پا بفرار گذشت و زندگی در تبعید در مسکو را آغاز نمود.

 

 چرا بشار اسد در 13 سال پیش از این، چنین راهی را بر نگزید، سوالی ست که پاسخ بدان چندان ساده نیست. زیرا که این تنها بشار اسد نیست که شکست خورده است بلکه، در واقع، حامی و نگاهدارنده او بر سند قدرت بعنوان یک نیروی نیابتی، ولی فقیه، حاکم مطلق بر سرزمین ایران، آخوند خامنه ای ست که شکست خورده است. چه اگر امدادهای نظامی حکومت ولایت فقیه، در 13 سال پیش از این نبود و ادامه نمی یافت، بشار اسد  بسرنوشت سرهنگ قذافی دچار میشد. بهمین دلیل، بر عکس او توانست زندگی در تبعید را برگزیند و همچون زین العابدین بن علی، رئیس پیشین جمهوری تونس، زندگی در تبعید را در املاک سرفتی خود در اطراف جهان پیشه کند و.در نتیجه از اینهمه خونریزی و تخریب و ویرانی اجتناب میورزید. اما، بشار اسد هم، همچون دیگر فریب خوردگان اندام زیبای قدرت، آماده بود که به هر دریوزگی تن بدهد، تا همچنان درآغوش قدرت بسر برد، از جمله در یوزگی در برابر رهبر معظم، ولی فقیه، آخوند خامنه ای. اما، تردیدی نباید داشت که بشار اسد در منظر سوری ها جنایتکاری بیش در در تبعید نیست و نخواهد بود.

 

اما، آنچه در اینجا جالب است آنستکه، بر خلاف بشاراسد که سرانجام شکست را پذیرفت و به تبعید رفت، رهبر معظم جمهوری اسلامی، آخوند خامنه ای، در آخرین سخنرانی خود در باره تبعید متحد عزیز خویش، بشار اسد، نه تنها از شکست سخنی بمیان نیاورد بلکه لاف و گزاف پیروزی را مثل همیشه سر داد، اما، با زیرکی، دست یابی بان را بآینده موکول نمود. یعنی که اگر لازم باشد برای کسب پیروزی، هرگز بدرون خود کوچکترین ترس و یا هراسی از ادامه جنگ و خونریزی و کشت و کشار راه دهید.

 

چرا که تاکتیکها و استراتژی های جنگی، فن و فنون امنیتی و جاسوسی ای را که آخوند ها و فقها در حوزه های علمیه آموخته اند، آنها را برای ورود بمیدان جنک و جاسوسی و کسب پیروزی آماده ساخته بوده اند، چنانکه در پایان هشت سال جنگ با صدام حسین بامید فتح قدس از راه کربلا، امام خمینی، در ذلت و خواری، دستهای تسلیم را بر افراشت و جام زهر را نوشید و قرار داد صلح با صدام حسین را پذیرفت. حال آنکه، جانشین او، آخوند خامنه ای، فرمانروای مطلق، ولی فقیه، برگزیده الله، چنان در باره نابودی اسرائیل سخن گفت گویی که به پیروزی رسیده است. چون احساس خدائی میکند خود را توانا و دانا بهر امری میداند، از جمله وارونه سازی حقایق، مثل تبدیل شکست در دست دشمن به یک پیروزی بزرگ در تاریخ، در اوج غرور و سر افرازی، بنفع درک و دانش و تدبیر نظامی، برگرفته از فقه اسلامی، بویژه در جنگ با صیهونیسم و ابر قدرت امریکا، توطئه گران اصلی براندازی بشار اسد.

 

 در شرایط کنونی هنوز نمیتوانیم انتظار ظهور جنبنده یا جنبندگانی را داشته باشیم که برخیزد(ند) و ادعاهای ولایت فقیه مقدس و ماورائی را بچالش بکشند؟ که اصلا، مقاومت یعنی چه و در برابر کی؟ در حالی  که روزی نیست که اسرائیل را به نابودی تهدید نکند. بدون تردید در علم فقه، مقاومت بمنظور نابودی یهودی مسلکان، امری حلال و مورد پذیرش الله تعریف شود. با این وجود، بوده و هستند روشن بینانی که با سینه سپر، محتوی اصلی گفتار ولی فقیه مبتنی برتسلیم و اطاعت و فرمانبری، چنانکه گویی انسان گوسفندی بیش نیست را آشکار ساخته اند. اما، بقیمتی بس بسیارگران. بعضا، یا  در سیاه چالهای نظام و زیر شکنجه بسر برده و میبرند و یا جانشان را بر فراز طناب مرگ از آنان ستانده و می ستانند..

 

یعنی که تحت شرایط حکومت مطلق فقیه، تحت حکومت سلطه و سرکوب، زندان و شکنجه، مگر میتوان ظهور افراد شجاع و نترسی را انتظار داشت؟ مگر بندرت. بشاهدت تاریخ.

 

 بنگربه نمونه زنده 45 سال حکومت فقیه و فقها، آخوند و طلبه ها، بر کدام چالشگری میتوان انگشت نهاد که حکومت اخوندی و مقبولیت آن در جامعه را مورد سوال و چالش قرار داده باشند. با این وجود، با ابراز خوشحالی ست که اخیرا شاهد ظهور فردی هستیم که میتواند با پشتیبانی قشر وسیعی از جامعه، ساختار قدرت مطلقه آخوندی را بچالش بکشد.آن فرد، فرزند و نوه شاهی ست که جامعه ایران را از فقر و عقب ماندگی نجات داد و در زمان کوتاهی، جامعه را بسوی ساختار یک جامعه مدرن رهنمون نمود که خود دارای داستانی ست طولانی که دکتر عباس میلانی گوشه هایی از تاریخ ناگفته  و یا تحریف شده رضا شاه بزرگ را در گفتگو با آقای میبدی در ویدیوهای اینترنتی اشکار میسازد..

 

ولی، سوالی که اینجا مطرح است، تداوم و بقای نظام استبدادی ست در 45 سال گذشته، اینبار با شکل و شمایل دینی مبتنی بر توجیهات دینی و تئوری دوران غیبت امام عج و تکلیف جانشینان امام. این بدان معناست که از همان آغاز حکومت آخوندی، ما با ظهور پدیده ای روی در روی گشته ایم، که میتوان آنرا استبداد مضاعف دین و قدرت خواند، استبدادی، افزوده بر تحکیم نظام اجتماعی،استبدادی که اشتهای آن برای سرکوب و خفقان و آدمخواری در فقه اسلامی قابل توجیه است بنا بر مرجعی همچون کلام الله، متن قرآن و زندگی پیامبر و جنگهای او. که پس از شکست 13 سال تبلغ و ترویج پیامبری خویش، بعنوان فرستاده الله و کیش اسلام در مکه، فعالیتی که موجب گریز او بمدینه گردید. محمد، البته بنا بر فرمان الله، در مدینه لشگری از بینوایان برای غارت کاروان بزرگ قریش که از شام باز مییکشت تشکلیل داد و از آآن پس او هم پیامبر برگزیده الله بود و هم فرمانروای لشگری اماده برای نه فقط غارت و چپاول، بلکه تحمیل کیش خود بر شکست خوردگان، امری، کم و بیش، بی سابقه در آنزمان. مثلا، وقتی که اسکندر ایران را فتح کرد، کیش خود را بر مردم تحمیل نکرد. بر عکس تهاجم تازیان که اگر شکست خورده ایرانی امتناع میکرد از پذیرش کیش فاتح، مجبور به پرداخت جریمه و جزیه میشد.

 

 در اینجا بمنظور آنکه بدانیم پس از شکست بشار اسد بعنوان یکی از اصلی ترین نیروهای نیابتی نظام و میلیاردها دلار هزینه، جامعه ما در آینده بکدام سو روان است. لازم است لحظه ای بگذشته باز گردیم، هر چند مختصر، که نشان دهیم، از زمان ورود آخوندهای مهاجم به میدان سیاست در 57، جامعه نیز تغییر یافته است. جامعه ما، با صعود آخوند بر فراز منبر قدرت، نیز، بیک جامعه دینی، تبدیل گردید، جامعه ای که بر اساس قواعد و مقررات شریعت اسلامی بگردش در آید بگونه ای که بر تمامیت جامعه سلطه  افکند. یعنی که مبادا فراموش کنیم در مبارزه با حکومت آخوندی، تنها با یک نظام سیاسی روی در روی نیستیم بلکه با دینی هم روی در روی قرار داریم که در نهاد قدرت اداغام شده است..که نه تنها ابزار قهر و خشونت را در انحصار دارد بلکه نظامی ست که ریشه در باورهای دینی مردم دارد، دینی که نهادین است در سراسر کشور در یک نهاد وسیع و گسترده، بنام حوزهای علمیه که هم اکنون در وحدت و یگانگی است با نهاد قدرت که نماد آن آخوند خامنه ای و یا هر آخوندی ست- با عمامه یا بدون عمامه، همچون محمد جواد ظریف که نهج البلاغه را از حفظ است و بکارگیرد اندیشه های فنانپذیر، شمشیر زن بزرگ اسلام، امام سوم، حضت علی را در مدیریرت امورخارجی.

 

 شکست سوریه وضعیت حکومت آخوندی را بکدام سوی ا میگرداند، چندان روشن نیست. تردیدی نیست که نظام ولایت فقیه با فرو ریزی یکی از متحدین خونخوار خود سخت بخود لرزیده است. هم توان سخنگویی، ولی فقیه بسر رسیده است و هم توانش در فرمانروائی. اگر پس از 35 سال، حکومت آخوند خامنه ای ادامه یافته است، افزوده بر ایجاد رعب و وحشت و سرکوب و خفقان، بآن دلیل است که نیروهای مخالف و برانداز، هنوز، نتوانسته اند شخصیتی را ارائه بدهند مورد تایید همگان. اما، آنچه مسلم است، آنستکه این تنها ساختار قدرت نیست که نیرو های برانداز با آن روی در رو قرار گرفته اند بلکه با سلطه دینی روی در روی هستند که در دنیای عینی، در واقعیت روزمره زندگی حضور دارد و هم یک پدیده ذهنی ست که در باورها و ارزشها و گفتار و پندارمان حضورد دارد.

 

آنچه مبارزه با حکومت آخوندی را دشوار ساخته است، جدا سازی نهاد دین از قدرت است که در حال حاضر در وحدت اند. که این سوال را پیش میاورد که آیا میتوان آخوند و فقیه و طلبه را از قدرت جدا نمود، یکی را بر انداخت و بدیگری صدمه ای نرساند و همچنان پای بند همان ارزشها و باورهای دینی باشیم که آخوند به ما و اجدادمان آموخته است. براساس باورهای دینی و قواعد و مقررات شریعت است که زنان را حیوانتر از مردان می پندارند. یعنی که نمیتوان ساختار قدرت را در هم فرو ریزیم و آنچه بر ان بنیاد گذاشته شده است بدست فراموشی بسپاریم. اهمیت جنبش زن زندگی آزادی در آن است که نه تنها ارائه دهنده ارمان و بیانگر اراده ملی ست، بلکه، شعاریست در نفی اصل اساسی اسلام، تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری. حال آنکه، زن زنندگی آزادی، شعاریست که انتظار میرود رضا شاه دوم پرجم آنرا بر اقرازد و ملت را روح و جان مبارزه ببخشد و بر آخوند آهریمن پیروز شود.

   

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۳ آذر ۲۰, سه‌شنبه

گوش کن ای فقیه!

 


 

 گوش کن ای فقیه. مصلحت این ست. امروز به فردا مینداز. با احترام و صلح و صفا از اریکه قدرت فرود آی که ابن مسند را جایگاه شیطان است. کمتر کسی را میتوان یافت که بر اریکه قدرت تکيه زند و به اعمال شنیع و برخلاف وجدان و اخلاق دست نزند. بی رحم و مروت نشود. دروغگوئی، رياکاری و دو روئی نکند. ظلم و ستم روا ندارد. مرتکب جرم و جنایت نشود. حرص نزند و طماعی نکند. از دریافت واقعیت رویگردان نباشد و رویاهای خود را جایگزین آن نکند. حرف حقیقت گوش هایش را آزار ندهد و از فکر رو در روئی با آن دچار کابوس نشود.

ای فقیه تو نیز نه  تنها از اين قانون مستثنی نیستی، بلکه بیش از هر حاکم دیگری، قدرت پاک مست و مدهوشت ساخته است. بهوش نیستی که چه کنی و بسوی چه ناکجا آبادی روانی.

  حال خوب گوش فرا ده ای فقیه. محمد رضا شاه را بخاطر داری؟ شاهان پیش از او هم بدون تردید میتوانید به ياد آورید. هیچیک از آن حاکمان بنام دین و مذهب حکم نراندند. حکومت در اصل سیاسی بود. باين دلیل تنها گور  خود میکندند. اما تو ای فقيه هم گور خود کنی هم گور دين و مذهب. آن حاکمان با اعمال خود زمینه ساز يک انقلاب سياسی شدند ولی شما زمينه ساز يک انقلاب اجتماعی هستید و خود از اين موضوع بی اطلاعيد. تنها اریکه قدرت نيست که در معرض خطر سرنگونی است بلکه منبر خطابه و موعظه  است و دستگاه فقاهت و حق و حقوق ولايت. در انقلابی که شما فراهم خواهید آورد هر آنچه نهان ست لخت و عريان گردد. حرام  و حلال، حجاب و مقنعه، امر به معروف و نهی از منکر همه بر چوبه دار آویخته شوند و کلام الهی بر سر نیزه ها رود. بساط فقاهتی از هم فرو پاشد و پايه های دين و مذهب اگر متلاشی و ویران نگردند، اعتبار و منزلت خود از دست دهند. اگر جامعه به بی دينی نگراید، با چشمانی مظنون و مشکوک به دين و دین داری خواهد نگریست.

 مگر نه اینکه شما نماینده دين و امام و الله ايد و بنام آنها حکم میرانید، بنابراین تنها نام خود نيست که با زشتی و پلیدی یکی سازید بلکه نام دين و خدا و پیغمبر است که به رسوایی  میکشانید. اين دشمنان اسلام نبستند که اسلام را تهی از معنا و مفهوم انسانی کنند. چه نيازيست. چنین هرگز کسی بهتر از شما، فقیه حاکم، نکند. اسلام را چنان ذلیل و خوار ساخته ايد که نیش انسانی ناچیز  در پیکر عظیم  و پهناور ش لرزه افکند. اين چه بنائي ست فولادين و ابدی که بسخن ناخوشی احساس فرو ریزی در بنيانش نشيند. بسيارند آنان که اسلام را سبب فقر و عقب ماندگی و همسان تحجر, سکون ,  انجماد فکر,  استبداد، قهر و قدرت، و خشم و خشونت پندارند. دشمن رشد و تکامل و پیشرفت دانند. ادعائی که به سادگی نتوان بر آن مهر باطل زد و به دسیسه های شیطانی نسبت داد. چرا که شاهد زنده حکومت فقاهت است.

آيا  ميتوان بدست آورد های انقلاب اسلامی برهبری خداوند خمینی و خامنه ای نگريست و چيزی جز پسروی ديد؟ ای فقیه عمامه خويش بالا بزن و منصفانه قضاوت کنيد. آيا بجز قهر و قدرت، ستم و سرکوب، جنگ و خونريزی و تخریب و ویرانی نهال دیگری هم نشانده ايد؟ آيا بجز قساوت و درنده خوئی و خشم و خشونت, بذر دیگری هم کاشته ايد؟ با توسل به تیغ و تازیانه مردم را خاموش و تسلیم ساخته و خاطر آسوده داشته اید که چرخ گردون پیوسته بر وفق مراد گردد. ذهی خیال باطل؟

      گوش کن ای فقيه، برغم زیرکی و ذکاوت داتی ات، اين مردم را هنوز بجا نیاورده ايد. مردم ایران از آن گونه اند که در لحظه تسلیم جان به جان آفرین، ناگهان بپا خیزند. برگرده بار سنگین بسیار حمل کنند و نفسی به اعتراض نکشند. به اسارت تن دهند و تسلیم و فرمانبردار شوند. به کم راضی و به اميد نجات بانتظار نشينند. دست بسوی تقدیر برند. سوزند و سازند، و روزگار به آه و ناله سپری کنند، گوئی نفس آخر را امروز و فردا ست که برآرند. در اين لحظه است که کار ساز شوند. بپا خيزند و بساط ظلم و ستم از بيخ و بن برکنند. تاکنون چندین بار بپا خاسته اند، چه موجبی ست که باور کنيم که اینبار به پیروزی نرسند. ممکن است که، تا لحظه نهایی حرکت و جنب و جوشی هم نکنند چنانکه گویی مرده و بی جان شده اند. اما، ناگهان بپا خیزند و بساط ظلم و ستم را در هم کوبند.

 گوش کن ای فقيه. مصلحت اين ست. از جايگاه شيطان پيش از آنکه دير شود، فرود آی. مردم ايران بزرگوارند و بخشنده، اگر عذر گناه به فريب شيطان بخواهيد، خود را از صحنه سياست بيرون بکشيد. به مسند و منزلت روحانيت باز گرديد (اگر بجا ماندده ار آن چیزی). مردم را به محبت و مهربانی با یکدیگر فرا خوانده  و راستی و درستکاری را توصیه نمایید . از امر و نهی و صدور فرمان دست بشویید. مردمان را آزاد گذارده به عقل و خرد آنها اعتماد داشته باشید. ننگرید مردم را همچون مقلد و یک حیوان نادان بلکه بنگرید بآنان همچون انسان دانا و بینا، آزاد و خود مختار. بدعوت بپردازيد و ارائه پند و اندرز. از سر راه پيشرفت و ترقی کنار رويد. روحانی و نورانی شويد حيله و رياکاری بس کنيد. بيش از اين بجرم و جنايت دست خود آلوده  و مهمتر از همه اسلام را بيش از اين که هست بد نام و ملوث نکنيد.

گوش کن ای فقيه. قدرت فریبنده است و زیبا ، بهمین دلیل شیطانی ست. گوش کن ای فقیه فریب شیطان را نخور. جبرئیل قرنهاست که بازنشسته شده است. انتظار نداشته باش که آیه های شیطانی را بر سر زبانت برنهد.

 گوش کن این فقیه. به رضا از اریکه قدرت فرود آی قبل از آنکه بارگاه فقاهت و دستگاه حکومت با خشم و خشونت در هم فرو ریزد همانگونه که بارگاه بشار اسد فرو ریخت. بخود غره نشو  و فریب شیطان را نخور ای فقیه. گوش کن.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com 

۱۴۰۳ آذر ۱۶, جمعه

 


حجاب

ابزار سلطه و سرکوب

یا نشان عفاف و نجابت؟





از زمانیکه حکومت اسلامی پا بعرصه وجود گذارده است، همه غم و هم خود را بکار گرفته است که جامعه ای بسازد بازتابنده اراده الله، خداوند یکتا و یگانه، خدائی که بجز او خدای دیگری نیست. جامعه ای سراسر اخلاقی برگرفته ازاصل و اصول دین اسلام، نه به معنای جامعه ای عاری از کنشگریهایی، مثل، فریبکاری، دروغگویی، سرقت و دزدی، رشوه گیری و رانت خواری، بلکه افزوده بر این کنشهای فساد برانگیز، در منظر آخوند و فقیه، کنشهایی هم هستند الوده به غرایز جنسی که جامعه را سراسر در قعر فساد و بی اخلاقی، فرو میبرد، غرایزی که تحریک کننده آن نمیتواند چیز دیگری باشد مگر چهره و برجستگیهای طبیعی پیکر زن، البته، نه بعنوان انسانی برابر با مرد بلکه شیئ زیبا و فریبنده و وسوسه برانگیز که چون نپوشاند چهره و پیکر خو را مرد را به انحراف میکشاند و غرق در فساد و تباهی میکند تمامی جامعه را.

 

علت این بی اخلاقی و انتشار آن در سطح جامعه را، آخوند و فقیه، بیش از هر کنش فساد بر انگیز دیگری به عدم حجاب و یا حجاب نا مناسب زنان نسبت میدهند، به پدیده ای، تعریف ناپذیر و بطور کلی غیر قابل اندازه گیری. از دیدگاه آخوند و فقیه، پدیده بی حجابی و یا بد حجابی جامعه را چنان آلوده در فساد اخلاقی غرق میسازد که پاکزدائی ان، 45 سال تجربه حکومت آخوندی نشان میدهد، چندان هم ساده نبوده است. حکومت آخوندی هم هرگز این حقیقت را هم نپذیرد که فحشا، دردوران حکومت سلطه و گسترش گشت های ارشادی و بگیر و ببند ها نه تنها کاهش نیافته بلکه بطور روز افزونی گسترش نموده است، هماهنگ با گسترش و تعمیق تنگدستی و فقر و گرسنگی در سراسر جامعه. چه، بکارگیری انواع و اقسام سیاستتها و برنامه ریزیها و سازماندهی گشت های گوناگون ارشادی، استفاده از انواع ابزار تنبیه و مجازات، دستگیری و زندانی و اخاذی جریمه های نقدی، در مبارزه با پدیده خانمان برانداز بدحجابی، هرگز، کار ساز نبوده اند.

 

البته که علت شکست نظام، همچنانکه ادامه می یابد، در بر قراری حجاب اجباری را باید به مبارزات زنان، تحت شرایطی بسیار دشوار نسبت داد. چه  زنان، از آغاز با تغییراتی که پیوسته در شکل و شمایل حجاب اجباری بوجود میاوردند، نه تنها میتوانست بیانگر سرپیچی و مقاومت در برابر امری تحمیل ساختار قدرت دینی تحت سلطه آخوند و فقیه مورد فهم قرار بگیرد، بلکه مبارزه با پدیده بدحجابیرا هرچه سخت و پیچیده تر برای ماموران و گشت های ارشادی میکرد. بعنوان مثال، نظام روسری زنان را اجباری میسازد. اما، تعین کننده شکل و رنگ و اندازه ان از دست ساختار قدرت خاریج است. بدینترتیب، گشت های ارشادی بطور ناگهانی خود را با روسری های قیطانی، روی در روی میدیدند. هنوز راهی برای توقف و مقابله با آن نیافته بودند که ساپورت پوشی ببازار میآمد و در پی آن مانتو های تنگ و کوتاه، جنبشهایی که پس از مرگ مهسا امینی، بجنبش کشف حجاب و سرانجام جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی آنجامید.

 

قانونمند سازی حجاب پس 45 سال مبارزه برای تثبیت سلطه آن بر تمامی جامعه را باید واکنشی دانست دیر هنگام به ظهور جنبش زن زندگی آزادی. لایحه حجاب وعفاف، بخوبی نشان میدهد که نظام در چه گندابی از ندانم کاریها به تله افتاده است. حتی آقای رئیس جمهور ناله سر میدهد که میخواهند راننده تاکسی را هم جریمه کنند اگر ورود زنی بدحجاب، بی حجاب و یا کم حجاب را به تاکسی خود راه دهد.

 

 البته که لایحه حجاب و عفاف برای آخوند و فقیهی که بر فراز منبر موعظه، صعود کرده و رویای بنای یک جامعه اسلامی را در سر میپروراند، نمیتواند مسئله بر آنگیز باشد. اگرچه کلام الهی دارای تفاسیر و تعابیرمتفاوت بوده و هست. اما، حجاب به مسئله بزرگ و پر درد سری مبدل مشود، زمانی که بزبان قدرت بیان میگردد و بدست قدرت اجرا میگردد. همچنانکه تاریخ بقدرت رسیدن آخوندها نشان میدهد که چگونه حجاب، از یک امر اختیاری به تکلیفی اجباری تبدیل گردید. در واقع تاریخ تاسیس حکومت اسلامی را باید با اجباری ساختن حجاب زنان یکی دانست. تردیدی نیست که سرنوشت حکومت اسلامی بسته به برچیدن بساط حجاب اجباری. در سالها پیش از این این نگارنده اعلام کرد که هر آن زن حجاب از سر بر گیرد حکومت اسلامی نیز فرو خواهد ریخت. ثابت نمودن این فرضیه چندان دشوار نیست. همین بس که زنان حجاب از سر بر گیرند، در معابر عمومی چه نشان دیگری از اسلام بجشم میخورد.

 

بعبارت دیگر، حجاب زنان در دست آخوند و فقیه، پس از فروپاشی نظام شاهی به ابزار سلطه و بر قراری حکومت اسلامی تبدیل گردید. در نتیجه، از همان آغاز حکومت آخوندی سرنوشت خود را به سر نوشت زنان و حجاب اجباری گره زد.

حکومت اخوندی سراسر آکنده است از تضادها و تناقضات، دشمنی ها و خصومت ها، اما، دشمنی حکومت آخوندی با زنان از نوع دشمنی هایی ست که بسادگی پایان نمی پذیرد.

 

سلطه آخوند و حجاب بر جامعه، زمانی به پایان میرسد، که دروازه های حوزه های علمیه را گل گرفته و مساجد را از معابد غم و اندوه به زادگاه طرب و شادی تبدیل نمائیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjmem@gmail.com


۱۴۰۳ آذر ۱۳, سه‌شنبه

 

 

 

حجاب

در ستیز و خصومت با عفاف!


 

علما، فقها، آیت اله ها، مجتهدین و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای از همه گونه ابزار تحقیق و تفحص بهره برده اند که حجاب را تعبیر و تفسیر، توصیف و توجیه کنند. اما هیچیک از توجیهات موجود به لحاظ عمق، معنا و مفهوم نتوانند با تشبیه زن و حجاب به مرواری و صدف به رقابت برخیزد. که ظاهرا  تشبیه ای  است ظریف و  زیبا و شاعرانه، از آن نوعی که فقها و مجتهدین را به تحسین وا میدارد و بر غرور شان میافزاید که به دینی ایمان دارند، ختم همه دینها، اسلام امامتی-فقاهتی.  

بر طبق این تشبیه، حجاب را باید همچون صدفی دانست که زن را در درون خود جای داده، از آن حفاظت و نگاهداری کند. صدف حصار دفاعی مروارید است. چنان تحت پوشش خود قرارش دهد که درنده ترین و هیولائی ترین طعمه گیر دریائی هم نتواند مروارید را شکار نموده و ببلعد و بدرون خویش فرو برد. این تشبیه نیز این معنا را، نیز، القاء کند که زن هم چون مروارید گوهری ست زیبا و دلفریب ، درخشنده و خیره کننده. حجاب، بمانند صدف محیطی امن و امان بوجود میآورد که زن در آن بدرخشد بدون آنکه نگاه جنبنده ای را جلب خود نماید. یعنی که نسبت حجاب به زن مثل نسبت صدف است به مروارید که شاهکار هنر و بدعت و ظرافت آفرینش را در درون خود پنهان نماید مبادا  رخ زیبنده و موهای افشان و برجستگی های اندام زن، چشم و یا چشمانی را شیفته و فریفته خود نموده، هوس بلعیدن را در مردی بیدار سازد. 

مسلم است که از نگاه پاکدینان، نمیتوان نقص و ایرادی باین توجیه از حجاب وارد ساخت. چرا که   رابطه ی زن و حجاب همآنقدر طبیعی ست که رابطه مروارید با صدف. همچنانکه مروارید و صدف کار خلقت است، زن و حجاب نیز از حکمت خالق برخیزد. راز و رمز حکمت الهی در آنست که وجود مروارید را وابسته نموده است به صدف، و وجود زن را به حجاب. حجاب،  زن را از نگاههای شهوی و حیوانی، آلوده به غرایز نفسانی و لذایذ مادی، حفاظت نموده، موجب حجب و عفاف و پاکدامنی گردیده، و  زن را  از نمایش وجود خویش باز دارد. که نه چشمان مردان را بخود خیره ساخته  و به طمع و هوس اندازد و  نه خود،  به مردی بچشم خواهش و تمنا  بنگرد.

بعبارت دیگر، حجاب، شیطان رجیم را از زن  دور میسازد. مانند صدف، پوششی طبیعی، غرایز پست و حیوانی، آلوده به لذا ت و وسائس شیطانی را که در نهاد مرد می زیید، خفته و خاموش نگاه میدارد.  چون آن گوهر زیبا، زن، پوشیده و پنهان است، مرد با روانی آسوده ، بی آنکه از درون مورد اذیت و آزار غرایز نفسانی قرار گیرد، زندگی گذراند. با دیدن حجاب بر سر زن احساس شرم و حیا کند. احساسات ش بجوش نیاید و تحریک و  منحرف نشود. بیمار و پریشان حال نیز نگردد و به "راه مستقیم" ادامه دهد. در نتیجه حجاب ثبات و آرامش را در جنس مرد و جامعه مردانه، موجب گردد و از بروز آسیبهائی همچون فحشا و فساد و تباهی جلوگیری کند و رقابت و حسادت و جنایت را نیز کاهش دهد. این است لزوم و ضرورت حجاب، در بهترین وجه ممکن ش.

اما در نگاهی دیگر، تشبیه زن بیک گوهر گرانبها و نادر همچون مروارید و حجاب به صدف، برغم ظاهر فریبنده اش یک واقعیت تلخ را در درون خود پنهان میسازد:  محدودیت و محرومیت زن و مرد، و نیز خسران و زیانی که بطور کلی بر جامعه تحمیل میکند.

تشبیه زن به مرواریدی در دل صدف، ترسیم انسانی است که در زیبائی و خلفتش نقصی نیست، اما، بعنوان یک شی تزئینی که ارزشش در ظاهر است و بیرون خیره کننده اش.  درون و ماهیت مروارید و یا زن  را کسی اعتنایی نیست.  مروارید همان است که بنظر آید: صورت زیبا و فریبنده، که تمایلی دارد غریزی برای انحراف از راه مستقیم، برای ارتکاب به گناه و هنجار شکنی. در روایات آمده است که  «زن دام شیطان» است چرا که شیطان تنها از طریق حوا میتوانست آدم را بفریبد (بنقل از تاریخ انبیا، سید هاشم رسولی محلاتی،دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1375).  به دیگر زبان، افسونی در زیبایی است که مورد بهره برداری شیطان قرار میگیرد  که باید مهار و کنترل گردد. این شی تزئینی، این گوهر گرانبها، نه از اندیشیدن بهره برده است و نه از تعقل و خرد ورزی. الله این گوهر زیبا را آفریده است  برای خشنودی مرد. اما احکامی در استقاده از، و مالکیت بر آن  صادر کرده است. آن  مرد که توانمند است و غنی، مجاز است که مزین سازد خانه و کاشانه خویش را  نه با یک بلکه چند ین گوهر زیبنده: تا چهار عدد  مالکیت دائمی و تا چهل عدد موقتی در هر مقطع زمانی. بعبارت دیگر، آنکه حجاب را همچون صدف توصیف کند و زن را مرواری درون آن، ضرورتا  زن را باید که کمتر از مرد بداند و انسانی با توانائی ها و ظرفیت های محدود که خود در تضاد است با قائل شدن مقامی شامخ برای زن.

اما معنای حجاب علیرغم شباهت ش به صدف که گوهر گرانبهایی را در درون خود از گزند دور میسازد، فرهنگی را پرورش دهد که جایگاهی فروتری  را برای  زن نسبت به مرد، انسانی که می اندیشد و تعقل میکند، دایمی مینماید. تمثیل و تشبیه حجاب به صدفی که زن را همچون مروارید در درون خود محافظت میکند، بازتاب جامعه ای میشود که سخت شیفته «عفاف» است. حجاب را بکار گیرد که عفاف را ترویج دهد. حجاب میشود نشان و باز تابنده ی عفاف. شیفتگان حجاب هرگز نپذیرند که فاصله زمین تا آسمان است بین حجاب و عفاف. بعبارت دیگر، مدافعین حجاب نمیتوانند خود را لزوما مدافعین عفاف نیز بدانند.  زیرا که حجاب نه تنها موجب عفاف در جامعه نمیشود بلکه شرایط مساعدی را بوجود آورد برای  پرورش خلق و خویی تعصب آمیز و غیرت پرستی. حجاب بیان محرومیت میشود و ممنوعیت در روابط بین زن و مرد در جامعه انسانی.

فرهنگ دهخدا میگوید عفاف یعنی "باز ایستادن از حرام و پارسایی نمودن و خودداری از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد و خواه در کردار." بنا براین تعریف، پارسایی و وارستگی نتیجه تعقل و گزینش درونی ست. حال آنکه حجاب بیرونی ست و بسیاری از علما و فقهای بلند مقام معتقدند که مبتنی است بر حکم الهی و آیه های فراوانی را در ارتباط با آن میتوان در قران یافت. بگذریم که برخی دیگر حجاب را مبتنی بر سنت و قرار دادهای کهن و رسم و رسوم و آداب و عادات فرهنگی می پندارند. در این معنا، نیز، حجاب را نتوان همسان عفاف دانست. چرا که عفاف دارای احکامی نیست که تخلف از آن جرم شناخته شود. بازایستایی و پارسایی مرحله ایست از رشد و تکامل انسانی، و آن زمانی ست که انسان از بد و شر و ناشایست و شرم آور پرهیز کند،  نه از ترس و وحشت از تنبیه و مجازات، بلکه بدلیل عقل و اندیشه و احساس و عاطفه انسانی. عفاف و یا بازایستایی و یا اجتناب از بد و زشت و ناشایست در کردار و گفتار، آموزشی ست که کسب گردد، همچنانکه  از شیرخوارگی به بلوغ و شباب و کهولت رسد نسل انسانی. عفاف تایید خود مختاری و خود آئینی، نهفته در ذات انسانی ست. عفاف تایید استقلال و آزادی انسان است، حال آنکه حجاب نفی اصل خود آئینی است و آزادی که ناشی میشود از تسلیم و اطاعت در برابر احکام الهی، سنت و قرار دادهای مطلق و کهن  دوران بدوی. عفاف خود جوش است و نتیجه کاوش ها و کلنجارهای درونی . حجاب، یک حکم شرعی است و دارای ضمانت های اجرایی.   چرا که حجاب چیزی نیست منتج از سنجش و ارزیابیهای غریزی و عقلانی. حجاب یک فرمان است و چون و چرا نا پذیر. حجاب، عفاف نیست بلکه یک نظم اجتماعی ست که بنیان گذارده شده است بر اساس فرمانروایی و فرمانبرداری. حجاب نتیجه تقلید و تبعیت است، زیرا که  یک حکم فقاهتی ست. حال آنکه عفاف چیزی ست که برای کسب آن فرمانروا و فرمانبردار باهم  یکی میشوند و در درون انسان میزیند، نه در بیرون از انسان مثل قانون و مقررات، پلیس و نیروهای انتظامی. 

بر طبق معنای عفاف مرد باید چنان آموخته باشد که زن نیز موجودی ست مخلوق طبیعت، اگر زیبا و افسونگر، اگر دلفریب و وسوسه گر، مرد هرگز نباید که عنان اختیار از دست بدهد وبا چشمانی آلوده و نیتی  ناپاک بزن بنگرد. عفاف در وارستگی است و چیرگی بر غرایز سرکش و لذت جو که زن و مرد را  یکسان در برگیرد. عفاف بازایستایی و پارسایی ست که حاصل نظارت بر درون است و چیره شدن برخواهشهای نفسانی.  حال آنکه حجاب ظاهر سازی ست. امری ست اجباری. ضروری نظم و انضباطی ست برخاسته از ارداده معطوف به قدرت و دینمداری.

 نظم و انضباط و احکام و مقررات حجاب بر اساس جدائی زن از مرد بنیان گذارده شده است. احکام حجاب، زن را از  مرد جدا نماید بآن دلیل که اختلاط و تماس دو جنس مخالف، موجب شود که در هم فرو ریزد شئون دین و دینداری و نظم و انضباط اجتماعی. بدین لحاظ حجاب، روابط و معاشرت زن و مرد را محدود و مشروط میسازد. حجاب مانند صدف که مروارید  را در درون خود پنهان و محبوس میکند، زن را در درون خود  نامرئی میسازد. محبوس ساختن زن در حصار حجاب در واقع نفی زندگی مادی ست، انکار و نفی وجود  لذت و خواهش است و تمنای جسمانی .  جدایی زن و مرد از یکدیگر گریز از هستی است و حرکت بسوی نیستی.   

طبیعت انسانها را علیرغم اختلاف در جنس، جدا و بیگانه از یکدیگر نیآفریده است.  زن و مرد در طبیعت مکمل ، وابسته و نیازمند یکدیگرند، بدون اینکه یکی کمتر و یا بیشتر از دیگری باشد. یکی بدون دیگری وجود ندارد.  صد ها قرن قبل از آنکه ادیان پا بعرصه وجود بگذارند و روابط زن و مرد را بنظم در آورند، قرنها در آغوش یکدیگر خفته اند. بعبارت دیگر، جدا ساختن آنها از یکد یگر ناسازگار است با طبیعت انسانی.

حجاب، مرد را حاکم و زن را پنهان سازد از نگاه مرد، ولی آیا میتواند آن غرایز انسانی را که مکمل یکدیگرند انکار و سرکوب نماید حکومت اسلامی؟ که نیروهای انتظامی و گشت های "ارشادی" را در خدمت گیرد که زن را جدا و بیگانه از مرد نگاهدارد. یعنی که در واقع بلوغ و فهم و شعور انسان را نفی کند، چنانکه گوئی که اگر حجاب را زن از سر بر گیرد فساد و فحشا ناگهان دامن گیر جامعه شده و سبب افول و غروب ارزشهای اخلاقی و دینی گردد. به محض کنار رفتن حجاب و آشکار شدن رخ زن، مردان تحریک و احساسات شان برانگیخته گردد و موجب شود که حجب و حیا از زندگی اجتماعی محو و ناپدید گردد. مردان و زنان لجام اختیار از دست داده، افسار گسیخته، محرم و نا محرم، حلال و حرام، خوب و بد و پست و عالی را یکی ساخته  و جامعه را به انحطاط و تباهی کشاند. 

رجوع به تجربه و عمل، بی اساس بودن این تئوری را براحتی نشان دهد.  جوامعی که حق گزینش را از جمله حق گزینش پوشش مناسب را حق بلامنازع فرد می شناسند، جوامعی هستند با نظم و قانونمند،  نظم و انضباطی که در درون و شعور افراد نهادین گردیده است. از مردم انتظار رود و مردم از خود نیز انتظار دارند که مرزهای ممنوعه را نه آنها که در کتاب قانون نوشته شده بلکه آنها که در کتاب درون و یا در شعور و شخصیت نگاشته شده است، آگاه باشند. موی افشان و مانتوهای تنگ و کوتاه و اندام برجسته زن، که از مصادیق بد حجابی است در حکومت اسلامی، اگر هم سبب تحریک و بر انگیختن احساسات شوند، موجب آن نشود که مردان لجام اختیار از دست داده و زنان را طعمه خویش سازند

حجاب و یا "بد حجابی" بازتاب جامعه ایست، ظاهر پرست. مهم نیست که در درون چه نهفته داری، مهم این است که در بیرون چه هستی. چه دارای عفاف باشی  و پارسایی کنی و یا برعکس فاقد آن باشی.  تفاوتی نیست بین عفاف و فحشا وقتی که حجاب بر سر داری. حجاب بازتاب این آموزه است که همه چیز درست و قابل پذیرش و تحمل است تا زمانیکه آنرا پنهان کنی و در خفا نگاهداری، حتی اگر لخت و عریان باشی. بعبارت دیگر، آنچه را که حجاب در رفتار و کردار نهادین میکند ظاهرسازی ست و پنهان کاری و یا دو روئی و ريا کاری. رواج بازار سیاه است و سیاهکاری. چرا که تخلف و تمرد از احکام حجاب، روبروست با عواقب وخیم، تنبیه و مجازات و حقارت و خواری.  ترس و هراس است قهر و خشونت، بنیاد رفتارهای نهادین در حکومت اسلامی. در این معنا حجاب  نه عفاف است و نه پارسایی، بلکه یک امری ست ظاهری که تبعیت و پیروی از آن اجباری ست. حجاب چشمان انسان را از اهرم کنترل اجتماعی، تبدیل کند  به اهرمی در خدمت شهوت و هوا و هوس انسانی.

حجاب و جدائی اجتماعی زن از مرد، بر کنجکاوی آنها نسبت به یکدیگر میافزاید و حرص و ولع حیوانی را تشدید میکند که همراه میشود با تنزل درک و فهم زن و مرد از یکدیگر. طبیعی ست که در چنین شرایطی مردان و زنان نتوانند با نگاهی آشنا، دوستانه، مثبت و احترام آمیز به یکدیگر بنگرند، بلکه  همچنانکه مقرارت و انضباط حجاب سخت تر و خشن تر گردد و مجازات جرائم هنجار شکنی، سنگین تر شوند، نگاه های زنان و مردان به یکدیگر را خصومت آمیز تر و کینه توزانه تر کند. این جدایی بین دو جنس مخالف در مردان بشکل  رفتاری زمخت و خشن- مثل تنه زدن بزنان و تماس به عنف با بدن آنها در معابر عمومی ، به تظاهر در آید. و همچنین بشکل زبانی رکیک و حقارت انگیز(مثال متلک گویی)؛ که بازتاب سرکوب غرایز طبیعی است  و محرومیت و بیگانگی زنان و مردان از یکدیگر. روشن است که زنان نیز نتوانند نگاهی جز منفی و سوء ظن آمیز نسبت به مردان داشته باشند: موجودی خود خواه که چیزی نجوید و نخواهد جز ارضای تن.

البته غیبت زن در جامعه تحت سلطه حجاب، تنها منجر به عدم تفاهم و درک متقابل و روابط مسالمت آمیز و احترام انگیز بین زنان و مردان نمیشود، بلکه تعصب، غیرت و غیرت پرستی را تشویق و ترویج میکند. زنان تبدیل به «ناموس» مردان میشوند. نه نگاه نا محرمی بر تابیده شود و نه رابطه ای خارج از مرزهای احکام حجاب تحمل شود.  حفظ حرمت و آبرو و انکار جذبه و کشش بین دو جنس مخالف، تبدیل میشود به عرق و غرور مردی و مردانگی. وای بر آن لحظه که نگاهی آلوده بر ناموسی افکنده شود، غیرت بجوش آید و آتش انتقام جویی  شعله ور گردد. مردی که خون خواهر و همسر و یا فرزند مونث را میریزد تا حرمت و آبرو را باز بدست آرد، میشود سنتی نیکو و پسندیده. مردانی که بدفاع از ناموس خود بر خیزند و دست خود بخون دیگری آلوده کنند، حتی اگر فرزند دختر و یا همشیره و همسر و یا حتی مادر باشد، قهرمان تلقی شوند. حال آنکه تعصب و غیرت در واقعیت چیزی نیست جز پوششی بر ضعف و حقارت درونی مردان بدلیل محرومیت و جدائی از زنان( رجوع شود به مطلب "ازدینداری تا غیرتمداری" از همین نگارنده). سرکوب خواهشها و تمنا ها، جذبه ها و کشش های درونی نسبت به جنس مخالف، در تمایل به تخریب و ویرانی، به خشم و و انتقام ستانی جلوه گر میشود.

عدم تفاهم و بیگانگی بین زن و مرد، نیز سرکوب کشش بسوی جنس مخالف، ضرورتا سبب افزایش تمایل به همجنس گرایی میگردد. بی جهت نیست که در حکومت اسلامی آمارهای رسمی نشان  میدهد درصد مردانی که زورگیر و مورد تجاوز قرار میگیرند بسی بیشتر از زنان اند.

عشق و روابط عاشقانه در منظر فقیه، بدلیل حیوانی بودن و مادی بودن آن، رفتاریست قبیح و گنه آلود. عشق زمینی لذتی است زود گذر و فانی. باید گذاشت و گذشت و به عشق "واقعی " پیوست، عشق غیرمادی و لاهوتی و یا عرفانی که در واقع چیزی نیست جز بریدن از زندگی و هستی و پیوستن به نابودی و نیستی. چنین گرایشی نمیتواند همراهی نشود با یاس و نومیدی، آمادگی درونی برای بیرحمی و شقاوت و تخریب و ویرانی. مثل گرامی داشتن قصاص، بریدن یکدست و یک پا بر عکس، بریدن انگشتان، جدا ساختن سراز تن و سنگسار، شهادت و جهاد و انتحار به معنای ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش  بدون  آنکه  وجدان خویش نگران ارتکاب به گتاه و یا برائت از آن کند. اما، چه بسیار امیدوارند که در آغوش کشند زندگی ابدی را در نیستی و نابودی. 

آری تشبیه حجاب وزن به صد ف و مروارید، ظاهری زیبا و زیبنده دارد، اما در واقعیت پنهان گر ستیز و خصومت حجاب است با عفاف. که حجاب ابزاری ست سیاسی در خدمت  تحکیم و تداوم حکومت دین و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس محرومیت زنان و مردان و جدایی و بیگانگیی آنها از یکدیگر. 

فیروز نجومی

Firouz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com