۱۴۰۳ آبان ۱۸, جمعه

ظهور نیمه عریان

آهو دریایی:

شکست نظام

یا پیروزی جن

!زن زندگی آزادی






بر آن باورم که هموطنان عزیز، باید خاطر آسوده دارند که راه یافتن دانالد ترامپ بکاخ سفید، شر نظام ولایت فقیه را برای آنان از بیخ و بن بر نکند. هرگز، بخود تردید راه ندهید که تا ملت خود بر نخیزد و بحکومت آخوندی نه بگوید و نهاد تولید کننده آخوند، حوزه های علمیه را ویران نکند، برای دیر زمانی، آش همین است و کاسه همین. تا چه تاریخی؟ بسته بشرایطی که جامعه چاره دیگری در پیش روی خود ندیده است جز صبر و تحمل دشواریها و مشکلات، مصیبتها و نکبتها، بویژه گرفتاریهای اقتصادی، از جمله مشکلات معیشتی و تهی دستی و نگرانیها و افسردگیهای روانی انباشته بر روی هم، چنانکه به یک جرقه به انفجاری بزرگ تبدیل شود.

 

 کاسه صبر و تحمل وضع موجود بخشی از ملت، در سالهای 96، 98 و 401 لبریز گردید که بشورش  بر علیه نظامی برخاستند که خود را مسئول پاسخگویی باراده الله میدانست و هنوزهم، که ساختار نظامی را بنا نهند بازتابنده احکام شریعت اسلامی. نظامی که در ان نه اختلاس است، نه غارتگری، نه رانت و رشوه، نه زیر میزی و نه روی میزی، نه روابط فامیلی و پارتی بازی. در حالیکه، انباشت فساد و بوی گند آزار دهنده آن، در بسر آوردن کاسه صبر و تحمل، بخش بزرگی از مردم کشور، نقشی اساسی را بازی کرده است.  شکوه و ناله از این بوی گند بود که به خیزش و خروش مردم و کشتار صدها جوان و دستگیری هزاران دیگر انجامید. اگر هنوز موج تظاهر کنندگان بر علیه رژیم، راه نفس آدمی را در جمعیت به بند نیاورده است، باید بیاد داشته باشیم ماشین سرکوب قویتر است و بیرحمتر از همیشه، چون باید هرگز فراموش نکنیم که بنام الله، خداوند بخشنده مهربان است که نظام آخوندی دستگیر میکنند، مورد ضرب و شتم، قرار میدند، به شلاق و شکنجه و زندانهای طولانی مدت محکوم میکنند. البته، اگر، خوش شناس باشی و مثل، هزاران قربانی جوان دیگر سرت بر فراز دار نرود. در همین چند روز گذشته بود که مقامات رسمی اعلام کردند جمشید شارمهد را اعدام کردند.چیزی نگذشت که مقامات مسئول باشتباه خود پی بردند که شارتمهد دچار سکسته شده بود است قبل از آنکه او را دار بیاویزن.

 

  طبیعی است که در حکومت اسلامی، اعتراضات جمعی، در میان گذاردن شکوه و شکایت بدشواری  امکان پذیر است. چون هزینه آن چنان سنگین است که نه به خمیده سازی قامت یک و یا دو انسان میانجامد بلکه به خمیده سازی قامت وابستگان خانوده های بسیاری هم میانجامد، قامتهائی که هرگز راست نشوند. مگر، میتوان به جانباختگان در تظاهرات جمعی، حیات دو باره بخشید و انان را احیا نمود. تا قامت های خمیده بار دیگر راست و مستقیم نشوند. نمیتوانیم، هرگز، دین خود را ادا کنیم نسبت به جانباختگان در جنبش هایی که تا کنون سرکوب گردیده اند، از جمله  نسبت به آنان که در اخیرترین جنبشها، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جان خود را از دست داده اند.

 

اما، ظرفیت و تحمل بار دشواریها، مشکلات و گرفتاریها، در افراد مختلف متفاوت است. اگر چه، راههای سبک سازی این بار سنگین بسیار محدود است. مثلا، چگونه میتوان، بار حجاب را که بر دوش بسی بسیاری از زنان سنگینی میکند، سبک نمایی؟ پاسخ باین سوال، زمانی ممکن گردد که زنان از فرصتهای گوناگون برخوردار و در گزینش هریک از آن فرصتها، ازاد بودند، انگاه، بدون تردید، بحثی نبود به عبث.

 

اما، لبریز شدن کاسه صبر و تحمل فرد را کمتر کسی میتواند حدس بزند و خود را برای سبک سازی آن آماده نماید. کاسه صبر و تحمل فرد، در بیشتر موارد، وقتی لبریز میشود که ، بقول معروف، کار از کار گذشته است و آب رفته را نمیتوانی بجوی بازگردانی. این بدان معناست که در بعضی از افراد جامعه، کاسه صبر و تحمل لبریز نمیشود بلکه منفجر شود، چنانکه صدایش بگوش همه رسد و چه بسا، همچون، یک خبر جهانی هم انتشار یابد.

 

در هفته ای که گذشت، دختر خانمی، دانشجوی سال دوم  در دانشگاه تحقیات علوم، نا گهان بگونه ای عجیت، نیمه برهنه، در نهایت خونسردی، در محوطه عمومی دانشگاه، در حالیکه دستها دورخود پیچیده، دیده میشد  در نهایت آرامش و اعتماد کامل بخود، همچون فرشته ای میخرامید، رها از هرگونه آزاری و یا نگاهی برخاسته از زخم بر غیرت و تعصب؛ بدون

 انکه عابری  بر سر راهش نزدیک شود مانع خرامیدن او گردد. اما، بنا بر آنچه در ویدیوها دیده شده است، خانم دریائی، پس از قدم زدنی چند، از نیمه برهنگی فرا تر میرود و از شورت خود، نیز، خارج میشود. اگرچه، دیگران، از جمله عابران، چندان مایل بنظر نمیرسیدند به نیمه برهنه بودن خانمی در محوطه عمومی دانشگاه بنگرند.

 

تحلیلگران، همگان، کنش خانم دریائی، نیمه برهنه ظاهر شدن، در انظار عمومی را ناشی از "عصیان،" تعریف میکنند، کنشی که زودتر، از عصیان در مفهوم لبریز شدن کاسه صبر و تحمل فرد اشاره شد. این، البته فرصتی را فراهم آورده است که اندکی به بسط این موضوع بپردازیم. چرا که بدرستی مطمئن نیستم که تحلیلگران این اخبار، عصیان را برای فهم کنش آهو دریائی، چگونه و بچه منظوری بکار گرفته اند. بهر مفهوم و معنایی که دیگران عصیان را بکار گرفته اند، اثری بر آنچه در زیر میاید ندارد. چه، این نگارنده بر آن باور است که کنش خانم دریایی، کنشی بوده است بر خاسته از نافرمانی و سر پیچی از اجبار و زورگویی. کنشی که خود را در شکستن و تخریب تمامی قواعد و مقرراتی که او را باسارت و بندگی و یا تسلیم و اطاعت کشانده است، بیان میکند: برهنه شدن تا نیمه تن. تردید مدار که کنشی ست برخاسته، از مقاومت در برابر ماموران نظام اخوندی.  چرا که لبریز شدن کاسه صبر و تحمل شرایط موجود، بیش از هر چیز در تهور و بی باکی کنشگر بازتاب مییابد، در برهنه سازی خویش. در حالیکه ماموران نظام ولایت کنش خانم دریائی را رسما کنشی خواندند بر خواسته از روان پریشانی و گفته شد بهمین دلیل، بمنظور معالجه بیک بیمارستان روانی بستری گردید. در همان درمانگاهی، بستری نموده اند که معمولا بآنها سالم وتندرست، وارد شوی، البته، باجبار، اما، از همان محل بازگردی، گرفتار به بیمار جسمی و پریشانحالی.

 

در اینجا، بنظر میرسد، آنچه مسئله بر انگیز است، "پروژه" بودن یا نبودن ظهور خانم دریائی نیمه برهنه نیست.  سوال آنست که آیا میتوان کنش او را یک حرکت انقلابی بر خاسته از جنبش رهائی بخش زن زندگی آزادی خواند یا صرفا یک عصیان شخصی باید تلقی گردد یا حرکتی زاده ی واکنش ناشی از رفتار خشونتبار ماموران انتظامی؟ در حالیکه، خانم آهو دریائی دانسته نا دانسته با ظهور نیمه عریان خود در نهایت تهور و بی باکی، لرزه بر اندام نظامی افکند که به انسان همچون "بنده" ای مینگرد بی بهره از عقل و خرد. پس از 45 سال و بکار گیری انواع و اقسام ابزار خشونتبار، بگیر و ببند ، توهین و اهانت، اسید پاشی به زیبا رخان و سپس حمله بمدارس زنان با آلوده سازی آبهای اشامیدنی و صدها تجاوز بحریمهای خصوصی بمنظور تحمیل حجاب بر جامعه زنان، سندی محکم بر شکست نظام نیست. بگذریم که تمامی توجهات را در داخل و خارج متمرکز بر کنش خانمی جوان نمود که با ظهور نیمه عریان خود، ضربات محکمی بر تنها تاریکخانه ای بجامانده از قرون وسطی وارد آورد و همانند خورشید تابیدن گرفت و با خود روشنائی بارمغان اورد. آیا، پس از 45 سرکوب هرگونه مخالفت و اعتراض بر علیه حجاب اجباری، ظهور خانم آهو دریائی نیمه برهنه در نهایت تهور و بی باکی، بدون کوچکترین هراسی از تنبه و مجازات یک شکست برای یک حکومت آخوندی نیست؟

 

بدون تردید، با نگاهی دقیقتر در مییابیم که در واقع، میتوان آهو دریائی را نماد جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی دانست. ظهور آهو دریائی در موقعیت نیمه برهنه، از فرا رسیدن دورانی خبر میدهد که ارزشها و باورهای دینی بر آمده در دوران بیابانگردی تازیان در حال منسوخ شدن اند و زمینه را برای درخشش ارزشهای و باورهایی بر خاسته از شناسائی شان و منزلت وسروری زن در جامعه انسانی فراهم میاورد. چه، بدون وجود زن مگر تصور زندگی امکارن پذیر است؟ گرافه نگفته ایم که اگر خاطر نشان سازیم که بدون آزادی نه وجود زن امکان پذیر بوده و هست و نه زندگی.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۳ آبان ۱۵, سه‌شنبه

 

محض اطلاع

هموطنان ترامپ دوست!




چه پنهان که مواضع بعضی از هموطنان هوادار رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ، چیزی کمتر از تهوع آور نیست، بویژه مواضع آنانکه در فضای مجازی دکانی برای خود گشوده و بخود اجازه میدهند که در باره هرچیزی هم اظهار نظر کنند. این هموطنان، همگان از منتقدان نظام اسلامی، همچون هواداران ترامپ در داخل امریکا، چشم خود را بر روی رفتار و گفتار ترامپ بر خواسته از تمایلات و گرایشهای خودکامگی با رنگ و بوی نژادپرستی و ملی- مذهبی می بندند، رفتار و گفتاری که در قانونگریزی و سلطه افکنی بر قوه مقننه و قوه قضائیه و بی اعتبار ساختن نهادی های موظف به نگاه داشتن توازن بین سه قوه و استقلال انها، بازتاب می یابد. ترامپ، بارها نشان داده است که بر نظارت قوه مقننه بر رفتار و گفتار خود وقعی نمی نهد و از بروز تمایلات اقتدارگرایانه از هیچ دریغ ندارد که بعضا، تحلیلگران آنرا بازتاب خود شیفتگی شدید ترامپ ارزیابی میکنند.

  این ترامپ دوستان وطنی، حتی به توجیه فراخوان ترامپ مبنی بر اعزام نیروهای ارتشی برای سرکوب تظاهر کنندگان، بر میخیزند که حرکتی ست لازم در دفاع از حفظ نظام دمکراسی و بر علیه آنارشیست ها و چپهای رادیکال و سازمان تروریستی "انتیفا،" سازمانی که وجود خارجی ندارد، سخنانی که بسیاری از سران بازنشسته نیروهای ارتش امریکا به واکنش وا داشت از جمله ژنرال ماتیس، اولین وزیر دفاع ترامپ، اعلام کرد که هرگز چنین رئیس جمهور تفرقه افکنی بعمر خود ندیده است.

 هواداران وطنی که لحظه ای در بوق کردن سکولاریسم از هیچ دریغ ندارند، در مورد ظهور ترامپ در مقابل کلیسا و نمایش بایبل بر سر دست- البته پس از بکارگیری خشونت در سرکوب تظاهر کنندگانی که بر سر راه او قرار داشتند- دوست دارند که سکوت برگزینند، گویی که اصلا مسئله ای نیست اگر ساختار قدرت در حفظ نظام دمکراسی از دین مدد طلبد و خشونت و تقدس را در هم آمیخته و همچون هر دیکتاتور دیگری به فریفتن عوام بپردازد. توجیه رفتار و گفتار اقتدار طلبانه از آنجهت انزجار برانگیز است که  نه تنها به پایداری دمکراسی نمی انجامد بلکه راه را برای  عادی سازی بروز تملایلات خودگامگی آمیخته با گرایش های نژاد پرستانه و ملی و مذهبی در یک نظام دمکراتیک هموار میسازد.

 دانالد ترامپ بعنوان یک رئیس جمهور "نامتعارف،" بیش از سه سال است که انظار جهانی را بخود جلب کرده است. از همان آغاز، وی نشان داد چندان علاقه ای ندازد که راه و روش جورج واشینگتن و توماس جفرسن و دیگر بنیان گزاران نظام دموکراسی را، نخستین در جهان، برگزیند و نامی نیکو از خود بجای بگذارد. حال انکه دانسته یا نا دانسته راه و روش چهره های سیاسی ای را برگزید که داری نامی چندان نیکو در تاریخ سیاسی امریکا نیستند، شخصیت هایی همچون جورج والاس، فرماندار ایالات آلاباما، نژاد پرست معروفی که در راه یافتن به کاخ سفید ناکام ماند و بعدا از تمایلات نژاد پرستانه عذر خواهی نمود و ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری که بدلیل سوء استفاده از قدرت، مجبور باستعفا گردید. دیر زمانی نیز بنظر میرسید که دانالد ترامپ هم بسرنوشت نیکسون دچار خواهد گردید که چنین نیز شد، دو سال به اتهام سوء استفاده از قدرت تحت بازرسی قرار داشت و سپس به اتهام جرمی مشابه در کنگره محاکمه گردید. اما، بجای انکه ترامپ را مجبور به استعفا نمایند، او را هر چه بیشتر در قانونگریزی بی پروا و حسورتر ساخت.

البته که برای هموطنان ترامپ دوست، چندان مهم نیست که الهام بخش ترامپ، نه بنیانگزاران نخستین نطام دمکراتیک در جهان بلکه رهبران خودکامه ای هستند همچون پوتین و شی جین پینگ و اردوغان و حتی رهبر جوان کره شمالی، جان اون. ترامپ آنها را بدان جهت که رها از هر قید و بند قانونی، میتوانند هر تصمیمی را بگیرند و هر برنامه ای را باجرا در آورند بدون آنکه پاسخگو باشند،  مورد تحسین و ستایش قرار میدهد و سخت میکوشد مانند آنها وقعی به رعایت قانون ننهد. در پیروی از دیکتاتورهای اقتدار طلب ترامپ جمهوری خواهان را متحد نموده دستگاه قضایی فدرال و سازمانهای اطلاعاتی را در اختیار گرفته و بگونه ای آشکار دست به قانونگریزی میزند، اگرچه پیوسته با مقاومت از سوی قوه مقننه و حزب مخالف و بخش بزرگی از مطبوعات روی در روی گردیده است.

گویا بر بروز تمایلات خودکامگی و قانونگریزی، باید چشم را بست، چون بر خلاف اوبامای "خیانتکار" ترامپ به امداد مردم ایران شتافته و شرایط را برای فروپاشی نظام فراهم اورد. حال آنکه ترامپ بارها نشان داده است که مشتاق یک دیدار، هرچند سطحی با سران جمهوری اسلامی بوده است. او خصومتی با استبداد دینی ندارد همین بس که نظام دست اندازی و آتش افروزی در منطقه را متوقف سازد، که ممکن است نظام را تضعیف کند، اما بقای آنرا بخطر نیاندازد.همچنانکه پس از سه سال و نیم تحریمات، بویژه محروم شدن از درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت، اقتصاد نظام را به رکودی عمیق دچار ساخته است، جامعه فقیر و بحران زده را فقیرتر و بحران زده تر کرده است، شرایطی که برخلاف باور بسیاری نه تنها نظام استبدادی را به فروپاشی نکشاند بلکه سبب انسجام و استحکام آن گردیده است.

 بعضا، خیزش و هجوم "لشگر گرسنگان" را در آینده ای نه چندان دور انتظار دارند. که در چنین صورتی بانتظار خود دیر زمانی باید ادامه دهند. چرا که تاریخ نشان داده است که گرسنگی نه تنها فعال کننده افعال انسانی نیست بلکه بازدارنده و منفعل کننده نیز میباشد. انتظار فروپاشی نظامی که بنیادش بر قهر و خشونت نهاده شده است و از هر کشتار و قتل و عامی ابایی ندارد، نظامی که میتواند در کمتر از 3 روز بیش از 1500 انسان را بخاک و خون بکشاند، نه از گسترش فقر و گرسنگی هراسی دارد و نه از خونریزی و تخریب و ویرانی. چرا که رژیم آخوندی خشونت و بیرحمی را تقدس بخشیده است چون در "جهاد" و "شهادت" بازتاب مییابد. براندازی رژیم آخوندی با ابزار تحریمات اقتصادی تنها میتواند از خام اندیشی برخیزد.

ترامپ دوستان وطنی، خصومت ترامپ با مطبوعات آزاد و "دشمن" نامیدن مطبوعات منتقد را نفی باور خود به آزادی مطبوعات نمی بینند و نسبت دادن هر نقد و  انتقادی را به توطئه دمکراتها و دسیسه های دیپ استیت، پذیرفته اند. که ترامپ، بر عکس سیاستمداران حرفه ای و نخبه، "حقیفت" را بر زبان میراند، هر چند ساده لوحانه و بلاهت آمیز. یکی از این دکانداران اینترنتی میگفت دمکراتها به سیاهان امریکا حقیقت را نمیگویند که این ابراهام لینکلن بوده است که سیاهان را از بردگی نجات داده است. این گوینده گویا آگاه نیست که آنچه خود بر زبان میراند، بازتابنده یک باور نژاد گرایانه است. چرا که این ادعا براین فرض قرار گرفته است که سیاهان امریکا از تاریخ و سرنوشت خود بی خبر و نا آگاهند. او میداند، اما، آنان که داغ بردگی را 400 سال بر گرده تجربه کرده اند، نمیدانند.

چه چیزی سبب شود که کسانی که از یک جامعه استبداد زده برخاسته و تاب و توان استبداد مضاعف دین و قدرت را نداشته، تن به ترک وطن داده و برغم زندگی در جوامع دمکراتیک غربی، چشم خود را بسته نگاه میدارند بر مظاهر استبداد، از جمله عوامفریبی، قانونگریزی، روابط را جانشین ضوابط کردن، خواستار وقاداری و التزام مطلق به "رهبر،" کذب خواندن حقایق و اکاذیب را عین حقیقت خواندن، از همه مهمتر "دشمن" خواندن هرآنکس که سخنی انتقاد آمیزبزبان آرد، خصومت و ستیز با مطبوعات آزاد و خصوصیات بسیاری دیکر که در این مختصر نمیگنجد.حال سوال این است با وجود چنین گرایشهایی، گرایش بسوی رفتار و گفتار اقتدارگرایانه در ایرانیانی که در جوامع دمکراتیک زندگی میکنند، آیا میتوان انتظار داشت زمانی را که ساختار استبداد در جامعه ایران فرو ریزد و بر ویرانه های آن ساختار یک حامعه آزاد و دمکراتیک را بپا داریم؟

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

  

۱۴۰۳ آبان ۱۱, جمعه

بنام الله،

خداوند یکتا و یگانه

یا ست هد رساندان رساندهادییان رسیدهاید، تاسیسات تولید آخوند، حوزه های علمیه راخالفل می بیند تا پاسخ

بنام کورش کبیر،

پدر حقوق بشر!



موضوع از اینقرار است که در 45 سال پیش از این، واقعه ای تاریخی در کشور ما بوقوع پیوست که دوران پادشاهی در ایران، پس از 2500 سال حکومت پایان بخشید و دوران تازه و نوی در تاریخ کشور بنام الله، خداوند یکتا و یگانه، که بعدا بشکل حکومت ولایت فقیه در آمد، آغاز گردید. برغم شباهت این دو نظام با یکدیگر، مثل، خود مرکز بینی رهبران، و خود را ماخذ و منشا تمامی چیزها پنداشتن، خویشتن را همچون، الله، خداوند بی همتا دیدن، بویژه در دوران حکومت آخوندی و یا حکومت دین؛ حکومتی که بر راس ساختار آن فقیهی جلوس یافت، بنام آیت الله آخوند خمینی که از دیر باز به تاسیس یک حکومتی بنام الله برهبری آخوندهایی که در حوزه های علمیه، علوم الهی را میاموختند اندیشیده بود. اندیشه ای که در کتاب "ولایت فقیه" انتشار یافت، اما، مثل، کتابهای ممنوعه، تقریبا غیر قابل دسترسی بود. بدرستی روشن نبود و هنووز هم نیست که به چه دلیل خوان چنین کتابی ممنوع شمرده میشد.

با ابراز تاسف است که شاه و یا اطرافین او نمیدانستند که کتاب ولایت فقیه بهترین سندی بود که نشان میداد که ولایت فقیه برخاسته از اندیشه خرافی، نوشتاری بود که قصد آن داشت که توضیح دهد، چرا در دوران غیبت امام عج، یک فقیه، دانا و عالم به امیال الله، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او خدای دیگری وجود ندارد، میتواند بجانشینی او، امامت را ادامه دهد تا فرا رسیدن قیامت؛ روز گشودن کارنامه های زندگی و دریافت پاداش در ازای تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری؛ تنبیه و مجازات در صورت تخطی از شریعت اسلامی و ارتکاب گناه، بویژه گناه "کبیره" همچون عدم باور به یکتائی و یگانگی الله، باوری بازتابنده شرک و کفر و دوروئی( منافق) و سر پیچی از احکام و فرامین الهی. جالب است که انتشار و خواند این کتاب در دوران حکومت شاه ممنوع بود، بچه دلیل؟ فهم آن چندان ساده نیست.

 

 با این وجود، آنچه درپی فروپاشی نظام استبداد پادشاهی در سال 57، بوقوع پیوست، اتقاقی بود که کمتر کسی میتوانست ماهیت و عواقب و پی آمدهایش را در همان لحظه بفهمد و یا درک کند. بعنوان مثال، چه کسی میتوانست حدس بزند که آینده ای که در انتظار ملت است، نه روشنائی ست و نه برابری و نه برادری. که آینده چیزی نخواهد بود، جز تاریکی و سرکوب و بکار گیری قهر و خشونت. وای اگر در یک اعتراض جمعی به سیاست و یا برنامه جمعی شرکت میکردی. پس از دستگیری بیدرنگ، آزار و شکنجه های درد انگیز آغاز میگشت و هنوز هم، در اکثر موارد، با صدور حکم "الفساد فی الارض" و "محاربه با خدا" بدار مجازات آویخته میشدی، روندی که حکومت آخوندی برهبری آخوند خمینی از همان آغاز بنیانگزاری گردید. همه، تلاشی در خدمت بازگرداندن جامعه، با ابزار قهر و خوشونت، بگذشته و یا بازسازی و معماری زمان حال و آینده، با رجوع به شیوه زندگی انسان هایی که در دوران صحرا نشینی و بیابان گردی، در 1400 سال پیش از این میزیستند.

 بعید بنظر میرسد کسی میتوانست حدس بزند  که حکومت آخوند و فقیه و طلبه و یا بطور کلی حکومت اسلامی برهبری قشر آخوند، چه معنا و مفهومی از زندگی انسان ارائه میدهد و چگونه بخود شکل میگیرد؟ ظاهرا، حکومت فقیه، اندیشمندی شناخته شده، همچون، میشل فوکو را در انسانیت بخشیدن به ساختار قدرت،امیدوار ساخته بود که چیزی نگشت که پشیمان گردید. نیز، کمتر کسی می اندیشید که با صعود یک آخوند بر فراز منبر قدرت بعنوان جانشین الله، چه تغییر و تحولی را در زندگی آجتماعی، در راه و روش و شیوه زیستن آدمها بوجود خواهد آورد؟ افزوده بر این، کمتر گسی به اختلاط دین و قدرت و انچه از این همآغوشی ناشی میشد، اندیشه نموده و از خود بپرسد که آیا، بعنوان یک ملت، آینده ای خواهیم داشت بر ساخته از ستیز با نظام استبدادی از سرعقل و خرد و شوق و شور رسیدن به روشنائی و ازادی و یا به آینده ای مینگریم که عظمت بی سابقه ای، در تاریخ، بخشیده ایم به ساختار نظام استبدادی با افزودن دین هم به ساختار قدرت. بدین ترتیب نظام استبدادی را براندازی نمائیم، استبداد نوینی را خلق، بنام استبداد مضاعف دین و قدرت.

یعنی که آن توانائی فکری لازم  برای تصور آینده ای بس بسیار خوفناکتر از استبداد شاهی را نداشتیم. نمیتوانستیم به ساختار استبدادی نو و تازه، مثل، ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت و نتایج مصیبت بار آن اندیشه کنیم. نه اینکه میتوانستیم مانع وقوع و یا رشد و تکامل آن شویم. بآ  آغوش کشیدن حکومت آخوندی، همچون کودکانی یتیم، محتاج پدری مقتدر، برهبری آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه، مثل آخوند خمینی و آخوندهای پیروان او، بهمراه سازمانهای سیاسی چپ و ملی و مذهبی و قومی، همچنین گروه های  روشنفکری و دانشگاهی، در راهی گام گذاشتیم که بازگشت از آن، هرگز، چندان امکان پذیر نبوده و نیست.

چگونه میتوانی از راهی که به نکبت و خفت و خواری ختم شده است، میتوانیم بازگردیم. آنچه، تاسفبار است آنست که جنبش و یا گرایشی نبود، از چپ تا میانه و راست، که در توهم غوطه ور نبوده باشد و با چشمهای گشوده، روی بگردانند از نگرش بسوی یک جامعه رها از نابرابری و بی عدالتی، رها از فقر و بدبختی و زورگوئی و نیز، رها از خفقان و خاموشی، و به حمایت نظامی بیرحم و سرکوبگر تن دادند که خود از اولین قربانیان آن بودند.

آیا میتوان گفت، بعضا، گروههای انقلابی، از سر "تاکتیک" به حکومت آخوندی تن دادند، نه از سر توهم؟ نا گفته روشن است اکثریت مخالفین نظام، چندان دانشی از نقش آخوند، در تاریخ، و نهاد حوزه های علمیه در تولید و باز تولید طلبه و نفوذ و تاثیر آنها در سراسر جامعه  نداشتند. بسیاری، نیز، اظهارات آخوند خمینی مبنی بر رفتن به حوزه علمیه در قم، پس از بازگشت از کشور را باور داشتند،چنانکه گوئی باید باور میکردی که آخوند خمینی چندان علاقه ای به حکمرانی و فرمانروائی ندارد. فرضیه ای بر خاسته از ذات افسانه ساز آخوند. البته که بعدا اخوند خمینی، خود اعتراف کرد که "خدعه" کرده بود. سخنی که تعبیر آن ساده است که او قصد بازگشت به قم و برپاداشتن جلسات آموزش علوم الهی را در سر نداشته است بلکه در اندیشه صعود بر فراز منبر قدرت در جماران بوده است و حکمرانی بر سراسر کشور.

اما، پس از گذشت 45 سال، هنوز شناخت چندانی نداریم از آنچه اختلاط دین و قدرت، هر چند متناقض با یکدیگر ببار آورده است و یا بزبان دیالکتیکی به سنتز دین وقدرت، هرگز نیاندیشیده بودیم. با این وجود وقتی به حکومت اخوندی مینگریم  و آنرا مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم، بآن همچون، یک ساختار سیاسی مینگریم که در پی رسیدن اهداف سیاسی بوده و  هست بدون آنکه ماهیت دینی و تاثیر عمیق دین را در تعیین راه و روش زندگی و گردش ساختار جامعه در نظر بگیریم. که جمهوری اسلامی برهبری آخوند خامنه ای، پیوسته بیشتر احساس مسئولیت کرده است نسبت به گسترش و نفوذ دین اسلام، تا نجات بخش بزرگی از جامعه که در فقر و نکبت و محرومیت زتذگی میکنند.

 

 

این بدان معناست که حکومت آخوندی، بعنوان یک حکومت دینی، حکومتی ست که بنام الله، خداوند یکتا و یگانه حکمرانی نموده و تمامیت جامعه را باسارت کشیده است. چه هر تصمیم و یا هر حرکت در تمامی عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظام و غیره، آتخاذ میگردد سراسر آلوده است به ارزشهای دینی، برخاسته از اراده رهبری که خود را نماد دین اسلام میبیند و بهیچ عملی دست نمیزند مگر بنام الله.

 در 45 سال گذشته، حکومت آخوندی، بنام خدا شمشیر بر کشیده و در تبعیت از پیامبر اسلام، سرها را در درون بر زمین افکنده و در بیرون، سراسر منطقه خاورمیانه را باتش کشانده و نظم جهانی را دچار اختلال نموده است. بنام الله است که حکومت آخوندی، به تحقیرو خوارسازی انسان پرداخته است. چرا که الله، انسان را "بنده" میپندارد و شایسته تسلیم و اطاعت و فرمانبری. تا کنون هم بنام الله بوده است که حکومت آخوندی دست بجنگ افروزی زده است و آنرا نعمت خوانده است. بنام خدا ست که حکومت آخوندی روزی نیست انسانی را باسارت نگیرد و بدار مجازات نیاویزد. بنام الله ست که آخوند خامنه ای، گوینده حرف نهایی، بر فراز منبر قدرت فریاد بر میاورد که تل آویو و حیفا را با خاک یکسان میکند.

نیز، بنام الله بوده است و هنوز هم، که حکومت آخوندی، حجاب زنان را اجباری نموده و اختلاط جنسیتی، کنشی بر خاسته از طبیعت انسانی را ممنوع و  مستوجب مجازات بشمار میاورد. بنام الله است که بر تعداد غارتها و چپاولهای بزرگ هر روز افزوده میگردد. بنام الله است که رهبر معظم، در پی دست یافتن به بمب اتم است، تا بتواند بر ترس و وحشت از جنگ و تخریب و ویرانی در جهان بیافزاید، همانگونه که مردمان خود را در درون کشور با ترس و وحشت از شکنجه و آویخته شدن بدار مجازات بانفعال کشانده تا همچنان، بر منبر قدرت بر جا بماند. نیز، نباید فراموش کرد آنچه که هم اکنون در منطقه رخ میدهد، بنام الله برنامه ریزی شده و بنام الله است که باجرا در میآید. لشگرهای مزدور بنام الله بخدمت اهداف نظام، سازماندهی شده و میشوند.

بنام الله است که حکومت آخوندی خود را در تضاد و خصومت با نظم موجود جهانی می پندارد، بویژه در منطقه خاورمیانه، از جمله یهودیائی که در اسرائیل زندگی میکنند. بی دلیل نیست که ولی فقیه، آخوند خامنه ای، بر دست و شانه جلادان یهودیان در هفتم اکتبر سال گذشته بوسه میزند و امسال هم  کشته شدن رهبر حماس، اسماعیل هنیه و دبیرکل حزب الله، حسن نصرالله و دیگر سران حزب الله، عزاداری عمومی اعلام نمود، و  در مرگ سنوار، طراح جنایت بزرگ و شرم اور هفتم اکتبر، قتل عام بیش از 1200 انسان بی گناه در جنوب اسرائیل هم، به عزا نشست.

اینجا، سوالی که مطرح است آنستکه اگر حکومت آخوندی میتواند، در درون بنام الله، همگان، از هر قشر و طبقه ای را بسکوت و حقارت و خواری و ترس از مرگ بدست جلادان نظام، جنبش های اعتراضی،   گروه ها و سازمانها مخالف حکومت آخوندی را بسکوت و خاموشی وا دارد، سازمانها، احزاب و گروهای مخالف بنام چه کسی، میتوانند مردم را به خیزش و خروش بر علیه نظام جبار فقاهت فرا بخواند.

این بدان معناست، که اگر حکومت بیرحم و سرکوبگری، همچون حکومت آخوندی میتواند بیش از 45 سال یک جامعه را بنام الله باسارت بکشد، تنها زمانی میتوان تاج و تخت حکومت آخوندی را به براندازی تهدید نمود که بنام فرد و یا کسی وارد بمیدان مبارزه با قشر حاکم بر جامعه برخیزیم که بنام الله تمامی جامعه را باسارت کشانده است. پس از مرگ مهسا، این معضل با ظهور شعار زن زندگی آزادی، کم و بیش، حل شده باید تلقی گردد، زیرا که عبارت زن زندگی آزادی نه تنها با ستیز است با اصل دین اسلام مبنی بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بلکه میتوان آنرا به ظهور انسانی بنام پادشاه کورش، فرمانروایی برخاسته از عمق فرهنک و باور و ارزشهای ایرانی، ارزشهایی بر خاسته از تعلیمات اهورا مزدائی بازتابنده عشق و دو ستی و مهربانی و حرمت به آزادی و حق و حقوق فردی و انسانی.

 

شاید هم با آگاهی باین حقیقت بوده است که شاهزاده پهلوی و یا رضا شاه دوم، بدیدار رهبر یهودیان شتافت و بنام کورش کبیر از عهد مودت با یهودیان بگفتگو پرداخت، بنام کورش پدر حقوق بشر و زن زندگی آزادی ست که باید، تاسیسات تولید آخوند، تولید قشر مفتخوار جامعه را در حوزه های علمیه، رهسپار زباله دان تاریخ نمائیم. آری، انتظار ظهور امام عج در جامعه ایران را آغاز بنام کورش بزرگ در کنار زن زندگی آزادی، بپایان خواهد رساند.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com