۱۴۰۳ مرداد ۵, جمعه

 

خودآئینی و

خود مختاری راهی بسوی رهایی

از حکومت آخوندی!



 

 

چه خوب همگان آگاه اند، مشکلی که جامعه ما روی در روی با آن قرار گرفته است، آن است که بجای انکه به پیش برویم، در اینجا منظور از پیشروی چیزی دیگری نیست مگر پیش رفتن بسوی آزادی. اگر هم بطول عرض تاریخ دور و دراز خود بنگریم، بخوبی مشاهده میکنیم، بتدریج، نه، نا گهانی بسوی آزادی به پیش رفته ایم. آری، از پستی و بلندیهای بسیار باید گذر میکردیم، گاهی با نتایج مثبت و گاهی منفی. حال انکه، اگر به 45 سال گذشته بنگریم، در میبابیم که ما اگر چه در جهان مدرن زندگی میکنیم، بجای اینکه با زمان همسازی کنیم و پیشتاز شویم، علمدار بازگشت بگذشته ای پاک ومقدس شده ایم، گذشته ای افسانه ای، گذشته ای که الله، خداوند یکتا و یگانه، پیامبر برگزیده خود را حاکم بر بندگان خود نمود و جزئیات راه رسیدن، نه بسوی آزادی بلکه بسوی اسارت و بندگی رهنمون نماید، دستورات و فرامین لازم را برای اینکه بندگان، چه و چگونه باید باشند، همه را به برگزیده خود، محمد شبان مخابره مینمود، که شامل بر آیه هایی شود که بعدا در مجلدی بنام قرآن گرد آوری گردید. بخاطرمان باشد که الله کتابی بنام قران از آسمانها بر زمین نفرستاده است.

 

بنابراین، اگر منظور از پیشرفت، نزدیک گردیدن بآزادی ست، عقب رفت ما از رسیدن باین هدف، از 45 سال گذشته آغاز گردید، گریز از ازادی و شتاب بسوی اسارت و بندگی، بسوی ذلت و خواری، هم در عرصه زیر بنای مادی و هم در عرصه رو بنای فرهنگی. پس ازنزدیک به نیم قرن، نیز، بلحاظ مادی سرزمین ما در حال فروریزی و تخریب و ویرانی ست، نه میتوانیم به نگاهداشت هر چه که تا کنون بنا کرده ایم اقدامی موثر بکنیم و هر چه را هم که داریم اگر غیرتمداران دین پبشه بغارت نبرند و یا بویرانی نکشانند، پراکنده اند در هر ناکجا آبادی. در اینجا اگر بخواهیم از ویرانیهای محیط زیست، خشکی تالابها و رودخانه ها و دریاچه ها، از گسترش فقر و گرسنگی، بیکاری و گرانی و از تباهی و فساد و فحشا، از اعتیاد، قاچاق، از غارتها و چپاولگریهایی که در حکومت اسلامی اتفاق میافتاد، بمختصر هم بگوئیم، تردید مدار که از کتاب مثنوی هم سنگین تر شود.

 

منتقدین و تحلیلگران اگرچه بطور روزانه  به این شور بختیها اشاره میکئئد و بعضا در ویدیوهای روزانه، جزئیات ندانم کاریها و دعواها و مرافه های فرقه ای و قبیله ای را در درون نظام، مورد بحث قرار میدهند. با این وجود، جامعه شناسانی همچون دکتر محمد فاضلی و یا دکتر مصطفی مهر آئین، هر آنچکه در حال روی دادن است مورد نقد قرار میدهند. دکتر فاضلی برغم شناخت دقیق ناکارامدیها و ندانم کاریها، فساد و زد و بندها، عدم الویت شایستگی در گزینش مدیریت و متخصص و بسیاری از امراضی که گریبان بروکراسی نظام را گرفته، دقیقا مورد بر رسی قرار میدهد، اما، همه آن امراض شفاناپذیر را که جامعه را بمرگ نزدیک ساخته است، ناشی از ساختار سیاسی میداند، چنانکه گویی ساختاری چنین وسیع و گسترده ای بخودی خود حرکت میکند، بدون راننده و یا هدایت کننده ای. همه میدانیم که این خیالپروریست. در واقع راننده این ماشین عظیم ناکارآمد بروکراسی را شناسایی میکند و آنرا برخاسته از نظام سیاسی و از سیاست میداند. حال آنکه، دکتر فاضلی باین حقیقت آگاه است که در جامعه ولایت فقیه، سیاست، دین است و دین، سیاست. یعنی که هیچ سیاستی، بدون تایید و تبعیت ازو لایت و شریعت اسلامی رسما به ثبت نرسد.

 

کم نیستند تحلیلگران و فضلائی، همچون، دکتر محمد فاضلی که از چند و چون آنچه در درون نظام میگذرد آگاهند، اما، بهیچ عنوان حاظر نیستند، پای دین را بمیان بکشانند. گویی تصمیم، اقدام، طرحی، برنامه ای، در جهتی بجز در تایید جهت اراده رهبر معظم میتواند، مورد بحث هم قرار بگیرند. در کمتر گفت و گویی در رسانه های اینترنتی، نقد حکومت سیاسی را به نقد نقش دین اسلام و اسلامیستهائی که بر تمامی دستگاه بروکراسی جامعه سلطه افکنده اند برکشانند. بعضا، خیلی مواظب اند تحلیلی معتبر از وضع موجود ارائه دهند و میخوهند اشاره ای هم بدین نموده و  از دین سخنی بمیان آورند، اما از آن بعنوان "ایدئولوژی" یاد میکنند. همچنانکه گفتمان آخوند خامنه ای ویا آخوندهای دیگر را ایدئولوژی میخوانند. یعنی که در باره دین نیست که سخن میگویند. جای نگرانی نباید باشد. برخی ، نیز، گفتمان رفتاری و زبانی، اخوندها، از جمله آخوند خامنه را به "اسلام سیاسی" نسبت میدهند، گویی که اسلام با قدرت و نیروی شمشیر بیگانه است. یعنی که همه کشتار و بیرحمی و انتقام ستانی و اعدام و قتل عامها که بر خاسته است از تعلیمات قرانی، باید باسلامی نسبت داد سیاسی. مسئله این است که از منابعی که اسلام برانها بنیاد گذارده شده است، بعنوان مثال، خدای سخنگو، قرآن، کتاب آسمانی، محمد، پیامبر برگزیده الله، داستانهائی اند که تحقیاتی بسیاری نشان میدهند، رسالت و امامت و فرامین آسمانی و وحی ها و روایت و احادیث،همه برخاسته اندیشه انسانهاس در طول تاریخ.

 

 البته که باید اضافه کرد که آقای مهر آئین که در دامن این نظام دکترای جامعه شناسی خود را بدست آورده است، تلویحا، مرزی بین گفتمان الهی و گفتمان دمکراتیک ترسیم نمود که اولی را بازدارنده تعریف میکند بآن دلیل که بآنچه هستیم اعتنایی ندارد، بما میگوید چگونه باید باشی، حجاب بسر کشی، اندازه مانتو کوتاه یا بلند، با چه کسانی میتوانی و یا نمیتوانی، باید و یا نباید در امیزی، این حرام و آن حرام... و بیشمار، مقررات دیگر. حال آنکه، گفمان دمکراتیک بر اساس مذاکراه، مصالحه و یا آنچه او "توافقسازی" مینامد بنیان گذاری میشود. که بنظرم چاره راه را در برقراری یک جامعه سکولار دمکراتیک می پندارند.

 

این در حالی ست که در واقعیت ما با یک هیولای دو سر روی در روی قرار داریم که فقط با یک سر آن بمبارزه میپردازیم. بی دلیل نیست که در مصاف با آن پیوسته شکست خورده ایم. چون فقط بیک سر ضربه وارد میکردیم، به سر سیاسی که از سر دیگر هیولا بدو تغذیه میرسید، این سر دوم هیولا، دین است که کمتر کسی آماده است که به مصاف با آن بپردازد. چون نهادین گشته است در فرهنگ و باورهای جامعه. باین دلیل، با سر دیگر هیولا، سر سیاسی، مبارزه چندان نیست، تا زمانیکه جامعه بارزشها و باورهایی ایمان و اعتقاد دارد که بر اساس انها نظام آخوندی حکومت میکند و از مشاهده هیولای دین و نقش اسلام فقاهتی امتناع میورد و یا و انمود میکنند که اگر نقشی هم دین بازی میکند چندان باری با خود حمل نمیکند. تداوم خرافه اندیشی بدون تردید به توسعه جنبش زن زندگی آزادی امدادی نمیرساند.

 

حال آنکه دین اسلام، ذاتا دینی ست سیاسی، رابطه الله با انسانها، رابطه ارباب است به بنده و رعیت. انسانها جنبندگانی هستند، حقیر و ناچیز، نیازمئد رهنمائی و هدایت. الله، آگرچه بخشنده است، انتقامگیر و کیفر دهنده هم هست اگر بفرمان آو گردن ننهی، دوزخ در انتظارت است. مبادا که هرگز از ستایش و شکر الله غافل بمانی. مبادا که از پنچ بار در روز از صبح سحر تا غروب آفتاب، از نماز گزاری، یعنی اعتراف به خواری و حقارت خویش هم بزبان و هم حرکاتی همچون تعظیم یا شکستن خویش تا نیمه (رکوع) و سپس سر زمین در آستان او می نهی(سجده) به نشان اعتراف ببزرگی و عظمت او و خواری و حقارت خویش و تکرار آن در 5 نوبت در روز. البته هستند مراسم دیگر دینی، اگر چه متفاوت بلحاظ شکل بیرونی، اما، در محتوی، بیانگر چیز دیگری بجز بیانگر رابطه ارباب و رعیتی بین الله و بنده گانش نبوده ست و نیست.

 

افزوده بر این، تحکیم باور به لا الله الا الله، هر چه بیشتر جامعه را باز میدارد از حرکت بسوی جلو، بمعنای، حرکت بسوی آزادی. چرا که آزادی نمیتواند سازگاری داشته باشد با آنچه مطلق است و تغییر ناپذیر و فرا سوی اندیشه و چون و چرای اسلامی، باور و مفهومی، شدیدا در تضاد و خصومت با تغییر و دگرگونی، دشمن آشتی ناپذیر زمان. بدان معنا که چنین باوری زمینه را برای رشد و نمو گفتمان دمکراتیک، پاک میسازد. زمین بارور حقیقت را میسوزاند و میخشکاند. باید بیاد داشته باشیم از زمان حمله تازیان در 1400 سال پبش از این نیاکان ما، برغم خواست و اراده شان، باید بقواعد و مقرراتی تن میدادند در سوی پذیرش ذلت و خواری. ناچیزی و حقارت خویش و اخلاق تسلیم و اطاعت، رفتار و باوری نهادین در فرهنگی که در آن باور بیک مطلق در طول تاریخ در مرکز آن قرار گرفته است، نباید انتظار هماهنگی با زمان بجای خصومت و ستیز را با آن داشت..

 

برغم این واقعیت، دینی بودن جمهوری اسلامی، چهره ایکه در عموم پنهان نگاه میدارد، که نقش خود را در گروگانگیریها و چپاول و غارتگریهای مزدوران خود در نقاط مختلف جهان نگاه دارد. با این وجود بعنوان یک ساختار سیاسی شناسایی شده و با آنها بر اساس روابط بین المللی به مذکره و مصالحه میپردازند. حال آنکه بعنوان جمهوری اسلامی، حکومتی ست متهم به جنایت علیه بشریت. در درون، نیز، نظام ولایت فقیه، اساسا نظامی دیده میشود سیاسی دارای تمامی نهادهای لازم برای موجودیت در نظام جهانی.

 

اما، جامعه به خصلت فریبکار نظام آگاه گشته است که سبب شکاف بزرگی بین نظام و جامعه را به پیش آورده است. شکافی که هر روز عمیقتر میشود. و تسلیم و تبعیت کمتر در گفتار و رفتار عموم مشاهده میشود. مثلا، شعری که تماشگران هماهنگ با یدیگر در استادیوم فوتبال  سر دادند مبنی بر پرچم فلسطین... و نمونه های بسیاری را میتوان در زندگی روز مره مشاهده نمود. رفتار و گفتاری که با قتل مهسا، به جنبشی تبدیل گردید بنام زن زندگی آزادی که ناقوس مرگ نظام را بصدا در اورده است. جنبش زن زندگی آزادی، جنبشی ست که بر خلاف جنبشهای دیگر روی بازادی دارد. چون بندهای شریعت را برشکند و انسان را رهائی بخشد. مبارزه ای دشوار که زمانی به پیروزی میرسد که خود آئینی و خود مختاری را جانشین مطلق گرایی و خرافه اندیشی نمائیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

  

۱۴۰۳ تیر ۲۹, جمعه

 

 

 

تسلیم و اطاعت

کنشی بر خاسته از

سیاست یا از شریعت اسلامی؟





با آمدن پزشکیان بحث و مناظره بین اصلاح طلبان و براندازی خواهان شدت بیشتری یافت. گفتمان براندازی تاکید بر اصلاح ناپذیر بودن نظام میکند، حال آنکه اصلاح طلبان بران باورند که در باره بسته و تنگ و تاریک بودن نظام، اغراق شده است. هنوز میتوان تکانهایی خورد و به بیان آوری آنچه که در درون داری، بدون انکه مجازات و تنبیه شوی. گفتمان براندازی میافزاید که تا زمانیکه ولایت فقیه بر راس ساختار قدرت قراردارد و دارای اقتداری فراقانونی و ماورایی ست، هیچگونه اصلاحی امکان پذیر نیست، نه به بیان، آزادی، نه به تجمع و تحزب و یا تشکیل و دسته و گروهی. سرکوب، زندان و شکنجه معترضان برخاسته از اقشار مختلف جامعه از روشنفکر و دانشجو گرفته تا کارگر و کشاورز هنوز ادامه دارد. همین بس که بدرون زندانها نظری افکنی تا دریابی که چه نخبگانی، زن و مرد، جوان و نوجوان بجرم ابراز تمایلات سیاسی در زندان بسر میبرند. اگر خوش شانس بوده باشند و از زیر شکنجه و آویزان شدن بر چوبه دار جان سالم بدر برند. مضاف بر این، براندازی نظام هم لزوما نیازمند قهر و خشونت نیست بدون آنهم میتوان از نظام عبور کرد.

 

برغم اختلاف و تضاد بین دو گفتمان اصلاح طلب و گفتمان براندازی، هر دو گفتمان، با تمرکز بر بعد سیاسی، بعد دینی نظام را بدست فراموشی سپرده اند. در باره نظام ولایت، چنان سخن میگویند گویی مثل نظامهای استبدادی، نظامی ست اساسا سیاسی، مثل چین و روسیه و یا کره شمالی. حال انکه، واقعیت آنست که حکومت ولایت فقیه، قبل از آنکه یک نظام سیاسی باشد، نظامی ست دینی، برساخته دست دینمداران حرفه ای، آخوند و فقیه و طلبه.

 

در 45 سال پیش از این، ساختار سیاسی، ساختار حکومت شاهنشاهی فرو ریخت و برای نخستین بار آخوندی که مراتب علوم فقهی را در حوزه های علمیه طی کرده و بمرتبه اجتهاد رسیده بود، نه بر تخت شاهی بلکه بر منبر قدرت جلوس یافت. این تحول بزرگی بود که کمتر کسی به پی آمدهای آن میاندیشید. دین و قدرت با هم یکی و یکتا و یگانه شده بودند. دین، قدرت شده بود و قدرت، دین. یعنی که ساختار قدرت دگرگون گشته بود، اما، نه بسوی رهایی از بندهای استبداد سیاسی بلکه تغییری بود بسوی مضاعف نمودن ساختار استبدادی با افزودن استبداد دینی بر استبداد سیاسی یا افزودن استبداد آخوندی برخاسته از آئین اسلامی بر استبداد شاهنشاهی، نهادین در تاریخ سیاسی ایران زمین.

       

پس از گذشت 45 سال مکان و یا فضائی را نمیتوانی در جامعه بیابی که دین آخوندی و یا دین اسلام، در آن حضور نداشته باشد. پس از 45 سال حکومت، دین و برگزاری مراسم دینی، دیگر یک امر عبادی و یا یک باور خصوصی و محرمانه نیست، امریست، اجتماعی- سیاسی و اجتناب ناپذیر. هیچکس نمیتواند بشود آنچه که میتواند باشد. فرد باید باشد آنچه نظام میخواهد، باید تسلیم شود و اطاعت کند و فرمان برد، وقتی منبر روضه و موعظه با منبر سیاست و حکمرانی یکی میشوند و یگانه و غیر قابل تشخیص از یکدیگر. یعنی که آزادی زاده نشده در حلقوم مرگ فرو میرود. اما، نه برای دینمدار حرفه ای، نه برای آخوندی که بر منبر قدرت صعود کرده است. دینمدار حرفه ای،  بنام الله، از آزادی مطلق بر خوردار است که در دفاع از یکتائی و یگانگی او، از هر مرز و حد و حدودی عبور نموده و هر قاعده و قانونی را زیر پا بگذارد، به بیرحمانه ترین و زشتیرین اعمال و هر جنایت و خیانتی که لازم است، دست بزند تا بتواند ساختار دین و قدرت را از گزند هر مقاومت و اعتراضی مصون نگاه دارد.

 

اما، وضع پس از قتل مهسا و ظهور جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، نظم اسلامی بر اساس تسلیم و اطاعت و فرمانبریرا متزلزل نمود، زلزله ای که پس لرزه هایش را میتوان در تمامی عرصه های اجتماعی احساس نمود، واقعیتی که در کشف حجاب و مبارزه بی امان زنان بر علیه گشت های گوناگون ارشادی و حجاب بانان، نیز، در مبارزه برای خروج از فقر و گرسنگی اقشار مختلف جامعه بازتاب می یابد. اگر تا چندی پیش نظام استبداد مضاعف دین و قدرت بلحاظ بیرحمی و قساوت، ماورای کوچکترین چالش قرار داشت، امروز زنان در عزای عاشورای حسینی دسته زنجیر زنی خود را راه اندازی میکنند و در عزای امام حسین بخود زنی میپردازند، چالشی که نظام برای آن پاسخی ندارد، چالشی که حتی در سال گذشته هم امکان پذیر نبود. بعبارت دیگر، تحولی که امروز شاهد آن هستیم، ناشی از تناقضاتی است که در ذات نظام نهفته است. چگونه میتوانی از مبارزه با ظلم و ستم بخود ببالی و مفتخر از خویش باشی، وقتیکه، در همانحال، زنان جامعه را به بند و اسارت میکشی و مورد تبعیض قرار میدهی.

 

ممکن است که نظام چند صباحی هم پس از مرگ ولی فقیه ادامه یابد، اما، اگر نه از بیرون، مطمئنا دیر یا زود بدلیل تناقضات ساختاری، از درون دچار فروپاشی میگردد. اما، واقعیت انست که پس از گذشت نیم قرن، نهادهای شریعت اسلامی اند که در حال فرو ریزی اند. جنبش زن زندگی آزادی، بخودی خود در نفی شریعتی که زن را حتی کمتر از یک رعیت و یا بنده مرد می پندارد، بعرصه وجود گام نهاده است. جنبش زن زندگی آزادی، نشان داده است که شریعتی که شان و منزلت انسان را  بسطح حیوانی نافهم تقلیل میدهد، آن شریعت را باید بدور ریخت. آن شریعتی که بشر را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری عادت میدهد، باید از درون بیرون راند. مگر 5 نوبت برگزاری مراسم عبادت روزانه، بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبری چیز دیگری هم بما میآموزد؟ اعتراف مکرر به  خواری و حقارت خویش ما را نه به انسان بلکه بیک حیوان زبان بسته ی و ابسته تبدیل میکند.

 

تحت چنین شرایطی، آیا میتوان به براندازی حکومت آخوندی بعنوان یک نهاد سیاسی اقدام نمایی، اما، از نفی و نقد دین اجتناب ورزی؟ بر این پرسش، میتوان صدها پرسش دیگر نیز افزود. اما پاسخ را باید در جنبش زن زندگی آزادی بیابی، جنبشی که در سوی نفی دین فرمانفرما پا بعرصه وجود نهاده است، در سوی نفی دینی که شمشیر بر کف بر سراسر زندگی سلطه افکنده است. اگر خط قرمزی برای قدرت وجود داشته باشد، دین برای خشنودی الله هر مرزی را در هم میشکند، بنام الله هر دروع و فریب و ریاکاری را مشروع میسازد و هر تجاوز و جنایتی را با وجدانی راحت مرتکب و حقایق را وارونه مینماید. دروغهای بزرگ و تهدیدهای میان تهی را تکرار و در مبالغه و گزافه گویی گوی سبقت را از بزرگترین جنایت کاران تاریخ میرباید.

 

نکته ای که باید بدان توجه داشت این است که جنبش زن زندگی آزادی، از رشد و قوام جامعه و فرهنگی خبر میدهد در ستیز با جامعه و فرهنگی که در تبعیت از احکام شریعت بگردش در میآید. نظام با سرکوب زنان، حجاب اجباری ، محدودیت ها و ممنوعیتها و موانعی که بر سر راه پیشرفت آنان بوجود آورده است، بجای آنکه آنان را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری وا دارد، به سوی تغییر شیوه ها، راه و روشهای گذشته زندگی در هماهنگی با زمان رانده است. همچنین، جوانان و نوجوانانی که محکوم بزندگی در جامعه شریعتی هستند، با برقراری ارتباط با جهان، بخودآگاهی بیشتری دست مییابند. اگثر جوانان با دست یابی باطلاعات و آگاهی بآنچه که در درون و بیرون میگذرد، بسوی تغییراتی در راه و روش زندگی و یا تولید فرهنگی سوق میدهد، رها از بندها ورها از ارزشهای کهنه و فرسوده، فرهنگی که با کیفیت و ماهیت ان نظام بیگانه است. نظام هنوز باور ندارد که زن زندگی آزادی یعنی پایان حکومت آخوندی.

       

فیروز نجومی

 

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

                 

 

 


۱۴۰۳ تیر ۲۲, جمعه

به برآمدن روشنایی

باید امیدوار بود!


یکبار دیگر، بدون کمترین درد سری، دور دوم انتخابات یا انتصابات، (یا هر انچه بنامیدش) ریاست جمهور در آرامش و امنیت کامل برگزار گردید. برنده این انتخابات، دکتر مسعود پزشکیان اعلام شد. اصلاح طلبی که اصول گرای خالص و راستین است، چنانکه پس از پیروزی، اولین سخنانی که بر زبان راند قدردانی از رهبر معظم بود- نه از مردمی که باو رای داده بودند- که بدون لطف او هرگز نامش از صندوقهای رای بیرون نمیامد. راست میگوید، چقدر صادقانه؟ سوالی ست که پاسخ بدان چندان ساده نیست. 

البته که در جمهوری اسلامی رای مردم به تنهایی کافی نیست برای اشغال مقام ریاست جمهوری. رئیس جمهور منتخب وقتی برسمیت شناخته میشود که بفرمان ولی فقیه، آخوند خامنه ای "ننفیذ" گردد، مراسمی که در ان ولی فقیه به آرای مردم مبنی بر انتخاب  دکتر پزشکیان، بعنوان رئیس جمهور و یا برجسته ترین "تف لیس" ولایت و یا نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری، اعتبار و رسمیت می بخشد.   

البته "تنفیذ،" که در فرهنگ لغات اینگونه تعریف شده است: نفوذکردن‌ و اجرا کردن‌ و روان ‌کردن ‌فرمان‌ ونامه, فرستادن‌حکم. اما، در لغتنامه، تنفیذ چه معنی میدهد مهم نیست، مهم ان است، که دینمداران قانونگزار باید متوجه این واقعیت شده بودند که فرمان ولایت فقیه و رای مردم در تناقض با یکدیگرند و جمع شدنی در یکجا نیستند. اگر رای ولی فقیه، رای نهایی ست چه نیازی بانتخاب رئیس جمهور بمنظور سازگار ساختن رای فقیه برخاسته از دوران طفولیت بشری، با رای مردم برآمده از مبارزه روشنائی علیه تاریکی، واژه  تنفیذ را به یک مراسم سیاسی تبدیل نمودند که ولی فقیه بعنوان رهبر و فرمانروای نهایی، به آرایی که مردم بنام رئیس جمهور بصندوقهای رای ریخته اند، اعتبار و رسمیت ببخشد.

حال آنکه مراسم تنفیذ را باید مراسمی خواند در خدمت "خوار داشت" اقتداری که رئیس جمهور با کسب آرای مردم بدست آورده است، در برابر اقتدار ولایت فقیه برخاسته از اراده الهی. در این مراسم معمولا ریاست جمهوریها، همه، بر روی صحنه سیاست، چیزی، جز تبعیت و فرمانبری از اراده ولایت در کردار خود بمنصه ظهور در نیاورند. چه، آنها، همه بازیگران ماهری هستند در نمایش آنچه نیستند. 

اما، تناقض و آشتی ناپذیری رای ولایت، بعنوان فرمان  نهایی و مطلق، همچون فرمان الهی و رای ملت که در ریاست تبلور مییابد، معضلی نیست که با برگزاری مراسم ناپدید گردد. چرا که نظام ولایت بعنوان یک نظام دینی بازتابنده اراده الهی و جمهوری برخاسته از اراده ملت، تناقضی ست که در تمامی نهادهای نظام، دیر یا زود در فرصت های گوناگون، بمنصه ظهور میرسند که نهایتا به فروپاشی نظام میانجامد. 

در واقع، اکنون با اعتماد بیشتری میتوان گفت، تمامی نا کار آمدیهای نظام را باید به تناقض آشتی ناپذیر اراده ولایت فقیه و اراده ملت دانست. یعنی که نهادهای جمهوری، از انتخابات گرفته تا استقلال سه قوا از یکدیگر و غیره، نهادهایی هستند تزئینی که اغوا کننده اند و برای فریب و گمراهی ملت و جهان برساخته شده اند. بی تردید، مجتهدین قرآن فهم و آخوندهای منبر نشین از عواقبت اسلامیزه کردن نهادهای نظام دموکراتیک آگاه نبودند. میدانستند که این دین و فرهنگ دینی ست که بسوی ضعف و حقارت حرکت میکنند. بعید بنظر میرسد که در آنزمان، راهی دیگری بجز بکارگیری نهادهایی برساخته نظام سکولار دموکراسی غرب، در پیش روی داشتند. این تناقض بشکل دیگری در دوران فروپاشی نظام قاجار، ظاهر گردید، در مبارزه مشروعیت و مشروطیت که به پیروزی دومی انجامید. 

تجربه 45 ساله نشان میدهد که تنش و تضاد و تناقض بین ولایت و ریاست، رفته رفته میروید و رشد میکند. اگر به 45 سال گذشته بازگردیم، مشاهده میکنیم که هر رئیس جمهوری  که از خود تمایلی باستقلال و خود مختاری بروز داده است مورد خشم و غضب ولایت فقیه واقع شده است، از اولین رئیس جمهور، ابولحسن بنی صدر گرفته- که البته برای حفظ جان خویش مخفیانه از کشور گریخت-  تا ظهور رئیس  جمهور مطلوب ولایت فقیه، آخوند ابراهیم رئیسی که نماد تسلیم و اطاعت بی چون چرا باراده ولایت فقیه را ارائه میداد، رئیس جمهوری که خالص گوش بفرمان آخوند خامنه ای بود. بی جهت نیست که نابودی وی در سقوط هلی کوپتر، سخت خاطر ولی فقیه را آزرده نمود. از اینروی، خطاب به رئیس جمهور منتخب ابراز امیدواری میکند که دکتر پزشکیان، نیز، راه و روش آخوند رئیسی را در پیش گیرد. چرا که تسلیم و اطاعت مطلق از خصییصه های مورد علاقه ولی فقیه است.

 آیا رئیس جمهور جدید، آقای دکتر پرشکیان، اصلاح طلب اصولگرا، بسرنوشت پیشینیان خود دچار میشود و یا گرباجف نظام ولایت خواهد شد، فرصیه هایی هستند برساخته بی خبران ازحکومت دین و حکومت زهد و تقوا پرستی، چنانکه در فساد و تباهی و انحطاط غوطه وراست، اما، پندارد که با علم به قران و دانش همه گیر آن، از جمله دانش تکنولوژی و تولید اسلحه های نامرئی، سلطه اسلام را بر جهان تضمین مینماید.

 در هر حال، این رئیس جمهورها بوده اند که آمده اند و رفته اند، اما، ولایت است که همچنان بر جای خود مانده است. تا کی میماند، کسی چیزی نمیداند مگر آنچه برآمده است از حدس و گمان. اما، آنچه مسلم است، تناقض و تضادی که در ذات نظام ولایت فقیه نهفته، برغم سلطه بر ابزار قهر و خشونت و سرکوب بیرحمانه جنبش های مردمی، زندان و شکنجه و اعدام، نمیتواند بقای نظام را تضمین کند.عدم مشارکت مردم در انتخابات ریاست جمهوری بدون تردید نشانی ست بر فرا رسیدن پایان عمرنظام ولایت فقیه. 

 اما، ولایت فقیه برغم ارتباط  با عالم غیبت و سخن گفتن الله از زبان وی، از کفیت تعییر و تحولاتی که در جامعه در حال وقوع است، فهم  ناپخته و محدودی دارد. فکر میکند این تحولات خود را در جنبش کشف حجاب، و یا در تظاهرات و اعتصابات اصناف و حرفه ها، بعضا، کارگران و معلمان و بازنشستگان بیان میکند که تا کنون در نهایت و خشونت و بیرحمی سرکوب کرده است. غافل از آنکه همه تحولات و تغییرات را نمیتوان با ابزار قهر و خشونت باز داشت. اگر تغییرات و تحولات هم در عرصه فرهنگ محدود میشد به انتشار کتاب و روزنامه، نظام تا کنون توانسته است آنرا هم در کنترل خود در آورد. حال آنکه ما شاهد بر تغییر و تحول در شیوه های گوناگون زندگی هستیم که همراه است با هنجار شکنی.. همه، هنجارهایی بر خاسته از دیدگاه آخوندی که همچون بند بدست و پای مردم بسته شده است، هم اکنون، یکی پس از دیگری و بطور روزانه شکسته میشوند، هنجارهائیکه از آغاز،خصم آشتی ناپذیر زن و زندگی و آزادی بوده و هنوز هم هستند. 

این بدان معناست که نظام در درون خود،  در دل ساختار قدرت تمامیت خواه خود، عامل و یا عوامل نفی و نابودی خویش را پرورش میدهد. بیش از 35 سال حکمرانی، سبب شده است ولی فقیه همه چیز را در حال  سکون و ایستا  پندارد. غافل از آنکه هرچه کامل و تکمیل تر شود،  بسوی نابودی از درون نزدیکتر گردد، بلحاظ تضاد و خصومت های درونی. خصومت و دشمنی حکومت اسلامی را با زمان و آن چنانی بودن آن، نباید دست کم گرفت. چه، تضاد و خصومت بین اراده ولایت فقیه واراده ملت، چیزی نیست مگر بیانگر خصومت نظام ولایت با زمان. واقعیت آنستکه، قرنهاست که دوران حکومت دین، دورانی که بشر در تاریکی زندگی میکرد بسر آمده است. 

برگزاری انتخابات و بقرض گرفتن نهادهای نظامهای سکولار دمکرات غربی، تا کنون توانسته است ساختار عمودی دین و قدرت را در برابر طوفانهای سهمگین حفظ کند. اما، دوران تاریکی، دوران حکومت دین دیر یا زود بسر میرسد. واقعیتی که هنوز رهبر معظم در تاریکی قادر بمشاهده آن نیست. اگر شاه تاب تحمل اعتراضات و تظاهرات را نداشت و کشور رها کرد و رفت. ترسم که رهبر عمامه دار، زمانی از جایگاه فرمانروایی فرود آید که دیر شده باشد و دینمداران حرفه ای، ازجمله عمامه داران و یقه کوتاهان، سراسر جامعه را بخاک و خون بکشانند برای چند صباحی بقای حکومت اسلامی و ادامه تاریکی.

 اما، جنبش زن زندگی است که ناقوس مرگ حکومت دین و حکومت تاریکی را بصدا در آورده است، جنبشی که از دل نظام به بیرون جسته است. پس از 45 سال حکومت ولایت هنوز بسرکوب زنان و تحقیر آنان، نفی و رنجبار نمودن زندگی و خصومت و دشمنی با آزادی را ادامه میدهد، روندی ساختاری که تنها با واژ گونی حکومت آخوندی و برچیدن بساط حوزه های علمیه، میتوان به بر آمد روشنائی امیدوار بود.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

  

۱۴۰۳ تیر ۱۵, جمعه

انتخاب ریاست جمهوری

در آزادی

یا در بند نظام ولایت فقیه؟

 

این روز ها، همه جا، بویژه در رسانه های اینترنتی، مطبوعاتی و رادیو و تلویزیون، در داخل و خارج، حرف است از انتخابات ریاست جمهوری در حکومت ولایت فقیه. چون هیچیک از کاندیدها بارای لازم برای صعود بمقام ریاست جمهوری دست نیافتند، انتخابات بدور دوم کشید. از اینرو نظام بار دیگر مردم را برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری فراخوند، چنانکه گویی نظام از گردش باز ایستد، اگر هرچه زودتر و سریعتر مردم به برگزیدن ریاست جمهوری جدیدی با شرکت در انتخابات مبادرت نکنند. این در حالی ست که اکثریت مردم بروایت رسمی 60 در صد و روایات غیر رسمی بیش از 90 در صد، از مشارکت در دور اول انتخابات ریاست جمهوری، برغم مخاطرات امنیتی، امتناع ورزیدند، امتناع از شرکت در انتخاباتی که قرار بود، بقول ولی فقیه، بر سرافرازی نظام بیافزاید و مایه ابرو برای نظام شود. 

ولایت فقیه در سخنانی که پس از اعلام نتایج انتخابات و شکستن یک سکوت طولانی ایراد نمود، نشان داد که هنوز امادگی پذیرش حقیقت را ندارد و در شیفتگی قدرت مطلق بسر میبرد. یعنی که حاضر نیست که عدم شرکت مردم در انتخابات ریاست جمهوری را ناشی از آگاهی مردم به حقیقت بداند. چه او بخوبی میداند که آنچه سرنوشت نظام را محتوم میکند رشد و نمو آگاهی مردم است به ارزش آزادی. 35 سال حکومت ولایت فقیه به تجربه نشان داده است که خصم آشتی ناپذیر آزادی ست. که ولی فقیه هرگز حرمت و ارزشی برای رای مردم قائل نبوده و هنوز هم نیست.آگاهی باین حقیقت بود که مردم را از شرکت در انتخابات وا داشت. 

 انتخابات چه معنائی میتواند داشته باشد در آنجا که آزادی نیست؟ در آنجا که وجود رهبری برآمده از اراده الهی، همچون ولایت فقیه، سلطه افکند بر سراسر زندگی، در ادامه رسالت و امامت تا ظهور امام غایب در قیامت، افسانه ها و اسطوره هایی برساخته ذهن انسانی. بنابراین، حکومت ولایت فقیه، نیز، برامده است از اسطوره ها و افسانه های در دوران کهن، دوران جزمگرائی و مطلق اندیشی، نظامی که نمیتواند سازکار باشد با ریاست جمهوری، نهادی برآمده از رای مردم در شرایط آزادی. چگونه میتوانی بر گزینی آگر آزاد نباشی؟ این بدان معناست که عدم مشارکت مردم در انتخابات دارای یک معنا بیشتر نمیتواند باشد، عدم وجود آزادی. مردم را در گفتار و در گزینش آزاد بگذار آنگاه بسرعت متوجه خواهی شد نظام ولایت ناپدید خواهد گردید. 

ولی فقیه در همان سخنرانی، در واقع، هشدار داد که مبادا عدم مشارکت مردم در انتخابات را ناشی از مخالفت مردم با نظام یکی دانست. مردم بدلایل بیشمار و متفاوتی ممکن است که از شرکت در انتخابات امتناع ورزند. ولی وی تاکید کرد پشت کردن بنظام یکی از آنها نیست. وی اظهار داشت که: 

آنچه که مسلم است، این است اگر کسی تصور کند که این عده‌ای که رأی ندادند به خاطر این بود که با نظام مخالف بودند، سخت در اشتباه است. این برداشت، این فهم صددرصد اشتباه است. 

چرا و بجه دلیلی چنین تصوری مبنی بر برابر دانستن عدم مشارکت مردم در انتخابت با رای منفی مردم بنظام "صد در صد" اشتباه است، حضرت ولایت توضیح بیشتری نمیدهد. چون آنچه مسلم و مطلق است چه نیازی بتوضیح بیشتر دارد. مسلم آنست که  که اکثریت مردم بهمان دینی باور و ایمان دارند که نهاد فقاهت منبع بقا، تولید و بازتولید و گسترش ان در طی تاریخ بوده است. باور و ایمان به دین و آئین مشترک اسلام است که ادامه سلطه ولایت فقیه را امکان پذیر ساخته است. دین است آن سنگری که حکومت "جبار" و "ظالم" ولایت فقیه در درون آن چهره کریه خود را پنهان کرده است.

بی دلیل هم نیست که ولایت فقیه، آخوند خامنه ای هرگز بر آن باور نبوده است که نظام، مشروعیت و مقبولیت خود را مدیون رای مردم است. حضرت ولایت مشروعیت خود را ناشی از اراده الله، خداوند یکتا و یگانه میداند که گاها از زبان او سخن میگوید. کدام رهبر است که خدا از زبان او سخن بگوید، آنگاه خود را نیازمند رای مردم بداند؟ 

حضرت ولایت، در چندین سال پیش از این، در آذر ماه سال ۸۲ در دیدار اساتید و دانشجویان قزوین، خطاب به آنانی که بر آن باور بودند که مشروعیت و مقبولیت نظام تابعی ست از میران شرکت مردم در انتخابات، حضرت ولایت، خاطر نشان نمود که: 

بعضى خيال مى‌كنند اگر ما انتخابات پُرشورى داشته باشيم، نظام جمهورى اسلامى مشروعيت پيدا مى‌كند و اگر انتخابات پُرشور نبود، نظام مشروعيت پيدا نمى‌كند. اين حرف، حرف درستى نيست. 

 چرا این حرف، حرف درستی نیست؟ حضرت ولایت فقیه توضیح بیشتری نمیدهد. اما، معلوم است که او مشروعیت خود را، همچنانکه زودتر بدان اشاره شد، ناشی از رابطه ای میداند ماورایی، رابطه با خدائی که در او گاهن ظهور مییابد و از زبان او سخن میگوید. 

واقعیت آنستکه، انتخابات در جوامع گوناگون، باشکال متفاوتی برگزار میشوند و انتخابات هم در یک حکومت دینی که بر اساس باورها و ارزشهای تازیان بادیه نشین در 1400 پیش از این تاسیس گردیده است، در شرایط تاریکی و نبود آزادی، تحت سلطه حکومت دین، انتخابات هم بشکل خاص خود ظاهر  میگیرد. اگر در دیگر نقاط جهان، مردم با مشارکت در انتخابات اراده جمع، معطوف بقدرت را بیان میکنند، در جمهوری اسلامی، مردم در انتخابات شرکت میکنند که با رای خود، اراده جمع را معطوف به تسلیم و اطاعت و فرمانبری بمنصه ظهور در آورند، آرائی که در مقام ریاست جمهوری بازتاب مییابد. یعنی که رئیس جمهوری، نیز، در تبعیت از مقام رهبری ست که گام بعرصه وجود مینهد. در این معنا رئیس جمهور نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری جمع است به اراده و فرمان فرد ولایت فقیه. 

 بی دلیل نیست که ریاست جمهور دلخواه فقیه، نوکر مطیع و فرمانبری بوده و هست، که هرگز اندیشه چالش اراده ولایت فقیه بمغزش هم خطور نکند. چون بجز ولایت فقیه کسی دیگری نیست. چنانکه گویی او جانشین خداوند یکتا و یگانه، الله، بر روی زمین است. که سرانجام پس از 35 سال توانست رئیس جمهور دلخواه خود را در آخوند رئیسی بیابد که الله، خداوند بخشنده و مهربان جان را از او بستاند. دیدیم که رئیسی هم برگزیده اقلیتی کوچک در جامعه بود. در نتیجه ولی فقیه خود را مجبور نمود که یکبار دیگر، انتخاباتی را برگزار نماید در شرایطی کاملا متفوت  از انتخابات دور اول، احتمالا با نتایجی اسفبارتر. آکنون، نه تنها مردم به فریب و ریاکاری فقیه و آخوند آگاه گشته اند بلکه افزوده بر آن  به نقش ازادی در دست یابی بیک زندگی انسانی آگاه گشته اند، آگاهی ای برآمده از جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جنبشی که بارگاه بساط حکومت دین را از بیخ و بن برکند. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com