۱۴۰۱ مهر ۲۲, جمعه

دوران پاکزدایی جامعه 

از آخوند فرا رسیده است!

ناظران وقایعی که در درون حکومت آخوندی میگذدرد و نزدیک به ورود به پنجمین هفته است، از آغاز هشدار دادند که این جنبشی که در اعتراض به مرگ مهسا امینی برپا گردیده است به جنبش برای حجاب تقلیل ندهیم. امری که حکومت آخوندی در آن مهارتی خاص دارد افزوده بر مهارت در تحریف و وارونه سازی حقایق. مهارتی که آخوند از زمان ورود به حوزه های علمیه در مرتبه طلبه گری آغاز به آموخنتن میکند، مهارتی که در لابلای هرگونه بحث نحوی و فقهی نهفته است. حال آنکه باید بآینده ای نگریست بر ساخته از جامعه ای بی نیاز از قشری مفتخوار بنام قشر آخوند.

هماکنون، نیز، در تبدیل منبر روضه و خطبه بمنبر قدرت و حکمرانی،  حکومت آخوندی ازهمان مهارتی استفاده کرده است که در دوران طلبه گری آموخته بوده است. اما، تا چه حدی این مهارتها همچنان پس از بکارگیری آنها بطور مستمر در بیش از 43 سال، موفق به آرامسازی براندازان جوان میانجامد، جای چندان امیدواری نیست و بعید بنظر میرسد بتواند که نطام را از باطلاقی که در آن فرو رفته است بیرون بکشد.

با این وجوود، این مطلبی است که تداوم دلاوری براندازان، تا چه حدی نیروی خشونتبار دین و متولی آن آخوند را ضعیف و فرسوده نموده و چالش نیروهای سرکوبگر را با ابزارها و تاکتیک های ابتکاری، بعقب نشینی وادار میسازد.

پس از گذشت سه هفته و ادامه حضور دلاوران برانداز در شهرهای سراسر کشور، آخوندهای قدرتمدار از راس تا ذیل، سکوت را شکستند و دهان خود گشودند و با ایما و اشاره به خیزش مردمی در سرتاسر کشور اشاراتی نمودند و سعی کردند که با زبانی نرم و محتاطانه سخن بگویند. حال آنکه هرگاه زبان بسخنگویی گشودند، بنزین بیشتری بر شعله ها خشم انقلابی براندازان دلاور ریختند. حکومت آخوندی هرگز باور نکند این دلاوران تحت سلطه مطلق دین در همه عرصه ها زندگ رشد نموده، ببلوغ رسیده اند و وارد میدان براندازی حکومتی شده اند که در آن پرورش یافته اند، حکومتی که روند براندازی آنرا تا بیروزی، ادامه میدهند.

اما، چه تعجب اگر آخوند حاکم، از حرفه اصلی خود یکبار دیگر استفاده نکند و دست به تحریف و وارونه سای حقایق نزند که هر بار بر شعله خشم براددازن دلاور افزوده و میافزاید. آخوند رئیسی هنوز بر آن باور است که مینواند بعنوان گمارده آخوند خامنه ای، اراده معطوف به استبداد مضاعف دین و قدرت را در هر زمان و مکانی بازتاب دهد و در سخنانش در دانشگاه، دانشجویان را به مگس های تشبیه کرد که قصد ورود بعرصه سیمرغ را داشته اند. البته این در زمانی صورت میگیرد که نظام سعی میکند قدمی بعقب بردارد، هرچند محتاطانه، مبادا که نطری را بخود جلب نموده و فریبکاری آخوند، متولی دین اسلام یکبار دیگر آشکار گردد. غافل از انکه پس از بیش از 43 حکومت، مشت فریبکار آخوند باز شده است. ضربات سنگینی که نیروهای سرکوبگر حکومت آخوندی بر وجود براندازان دلاور وارد میکند، دیگر تاثیر خود را از دست داده است، واقعیتی که حکومت آخوندی بجای پذیرش آن، بنحو مسخره آمیزی بار دیگر بر فراز منبر قدرت صعود میکند و به تحریف و وارونه سازی واقعیت میپردازد.

حکومت آخوندی، پس از گذشت چهار هفته مبارزه براندازان دلاور، آنرا اغتشاش میخواند، برنامه ریزی شده بدست دشمن خارجی، مشخصا، امریکا و اسرائیل. که آنچه نیروهای نظام با آن روبروست، آتشی ست که بدست شیاطین روشن شده است. آخوند خامنه ای در اخیرترن خطبه اش یکبار دیگر، اعلام کرد که نیروهای مقاومت در برابر 43 سال سلطه مطلق حکومت آخوندی خود جوش نیست و بر ساخته دست خارجیها معرفی میکند.

حکومت آخوندی،، از ولی فقیه، آخوند خامنه ای گرفته تا قاصی القضات، ریاست دادگستری، آخوند محسن اژه ای، از آغاز سعی خود را کردند که دلاوران براندازی را به کشته سازی و سوزاندن قران متهم کنند. حال آنکه گفتمان قران سوزی، گفتمانی ست که حکایت از استیصال نظام دارد که در بازگشت بگذشه بدوران رسالت و خلفای راشدین بازتاب مییابد. آنهم در دوران تلفنهای دستی و سرعت ارتباطات و نشر اطلاعات که نشان میدهد که پسروی در نهاد آخوند نهفته است. که آخوند خصم آشتی ناپذیر گذر زمان از گذشته است بآینده، خصومتی که تلاش میکند آنرا با ابزار دست یابی به اسلحه نهایی و صرف هزینه های هنگف آنرا پوشانده و نشان بدهد آخوند پیشرونده است و آینده نگر. حال آنکه، سعی برآن دارد که حرکت جمعی دلاوران برانداز را  به کشته سازی و قرآن سوزی متهم کنند. البته بر این تصور که مردم کشور ایران، بعنوان مسلمان و یک کشور اسلامی تاب تحمل شنیدن خبر نا گوار قران سوزی را نخواهند داشت، خاک بر سر ریزند و سینه چاک به نیروی سرکوبگران می ییوندد. ذهی خیال باطل.

 اگرجه در رده فوقانی حکومت آخونندی، از جمله آخوند های کت و شلواری، مثل علی لاریجانی ، رئیس مجلس سابق و عضو شورای مصلحت نظام، راه و روش نرمتری، هر چند با ترس و لرز برای عبور از بحران پیشنهاد میکنند که

 

مسأله این است اگر در جامعه‌ای، جوانان از نظر فکری و اجتماعی یکی از احکام شرعی را به درستی اجرا نکردند، این صددرصد خلاف نیست. چون فقط برخی حجاب کامل ندارند. سئوال این است سنت گذشته چطور با آنان برخورد می‌کرد و علمای فهیم کشور چه توصیه‌ای می‌کنند؟ شما تردید نداشته باشید وقتی پدیده‌ای یک مقدار رواج می‌یابد، رفتار سفت و سخت درباره آن علاج کننده نیست. حالا این مسأله که ذات فرهنگی هم دارد.

این دز حالیست، آخوند خامنه ای و تف لیسان وی که بر مسند ریاست جمهوری و قاصی القضات بر ریاست دادگشتری نشسته اند، آخوند رئیسی و آخوند اژه ای در پی رهبر، حوادث اخیر را نه بر خاسته از درون بلکه طرح ریزی بدست شیاطین و دشمنان نظام توصیف میکنند. آنان، همگان، در دفاع از دین اسلام است که جنایت هایی که مرتکب میشوند و بغارت وتتاولی که دست میزنند وخونهایی که میریزند، توجیه میکنند.

اما، کدام نظام استبدادی را می یابی که بر راس آن دیکتاتوری که ادعای خدایی میکند، عقل و خرد بکار گیرد و واقعیت را بپذیرد که از یک دیکتاتور دینی میتوان انتظار داشت. بر عکس، دیکتاتوری که در راس، خدایی میکند و گوینده حرف آخر است، با بکارگیری نیروی های سرکوبگر و بکارگیری آنها بدون واکنش بدولتهای خارجی و حقوق بشریها، نظام را در باطلاقی  فرو میبرد نجات ناپذیر. بی خبر از این واقعیت که دلاوران برانداز، دین اسلام را، بنیان مشروعیت نظام، از نیاکان خود بارث نبرده اند بلکه پیوشته همچون نیرویی متخاصم و خشونتبار با آن روی در روی گردیده اند، نیرویی بازدارنده، محدود کننده و سختگیر. خصومت و خشونتی که تحمل و بردباری دلاوران برانداز را لبریز نموده است جنانکه سرکوب و نابودی آن چندان ساده نیست.

اما، استبداد واقعیت پذیر نیست تا لحظه نیستی. همین بس بسرنوشت قذافی در لیبی و بن علی در تونس، بعنوان مثال، در بهار عربی بنگریم. درست است که هنوز کمی زود است که سرنوشت های مشابه ای را در انتظار رهبران حکومت آخوئدی دانست. ولی نباید هم انتظار داشت که نظام تا آخرین لحطه در اندیشه تداوم و بقای خود نباشد. که بخودی خود بد یوم هم نیست. چه، طولانی شدن جنبش براندازی و یا جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی بدلیل مقاومت و پایداری رهبران نظام، میتواند به تعمیق و رشد آن منجر شود و بقای آنرا در طی زمان تصمین کند.این بدان معناست که رهایش جنبش زن، زندگی، آزادی، چیزی نیست مکر جنبشی رهایی بخش، رهایی از توهمات و خرافه اندیشی بر خاسته از دین اسلام که در بآتش کشیدن حجابها بازتاب می یابد و پاکزدائی جامعه از قشر آخوند.

حال بعضا، عنوان کنند که حجاب در قرآن نیامده است و ساخته دست آخوندهاست. بفرض که چنین خوانشی درست و صحیح باشد. اما، نبود حجاب در متن، مقام و منزلت زن را در قران تغییر که نمیدهد. این در حالی ست که نظام ولایت بر آن تصور است که میتواند حکومت را ادامه دهد تا قیامت بر اساس به بند کشیدن زنان و باسارت در آوردن جامعه در کل.

رویایی که از آغاز، نظام را محکوم بشکست ساخته بود. چرا که حکومت آخوندی بیدرنگ، رنگ عوض کرد از یک حکومت سیاسی بیک حکومت دینی واپسگرا و مطلق خواه تبددیل نمود. حکومتی که برای بقای خود هزارن تن از بهترین جونان این آب و خاک یا بطناب دار آویخت و یا به جوخه های تیرباران سپرد. چنان کشتاری البته رفته رفته بسلط اخوندها بر تمامی جامعه انجامید و زندگی اجتماعی را تیره و تاریک ساخت. با این وجود، همیشه صدایی از گوشه ای بر پا شده است. یکروز کشاورزانن اصفهان، در روز دیگر، برخاستن کار گران هفت تپه، در پی خیزش های زودتر دانشجویان و ویراسازی کوی دانشگاه بمنصه ظهور میرسند.

البته، پس از چند سال برقراری سکوت، جنبش رای من کجاست عملا بر سینه نظام دست رد نهاد که هماکنون روشن میشود بدلیل محدودیتش نتوانست بهدف برسد. جنبش های 96 و 98 اگر چع  بلاحظ جغرافیایی شهرهای بیشتری را بوشش داد، با این وجود نیروهای سرکوبگر توانستند شعله ها خشم را برای چند صباحی فرو نشانند.

 حال انکه جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، خیزشی محلی و محدود نیست، ویژگیهایی که همیشه به نفع نیروی خشونت بوده است. میکوبیدند و ویران میکردند و میرفتند. چون حکومت آخوندی منزلتی برای دانشکاه و دانشجو قائل نبوده و نیست و آنرا بر ساخته دست خود میداند. اما،  امروز دانشجویان دانشگاه هایی بپا خاسته اند و در جنبش رهای بخش زن، زندگی، آزدی شرکت میکنند که جکومت آخوندی فکر میکرد به تسلیم و اطاعت وا داشته بود.

بنا بر آنچه آمد چندان بیراهه نرفته ایم اگر نتیجه بگیریم که جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، جنبشی است بی زمان و بی مکان جنبشی ست که در دل اسارت و تاریکی و بندگی- واژه و معانی که ریشه بر گرفته از دینی بر ساخته از گفتار خدایی که پس از گذشت 1400 سال هرگز سخنی تازه بزبان نرانده است، رشد نمود و بعرصه وجود آمده است. خدایی که حرف آخر را زده است، آنهم در قرآن. حکومت فقیه اماده پذیرش این حقیقت نیست که احکام قرآن را نمیتوان بر دوران دیجیتالی حاکم ساخت. تا حوزه های علمیه بر سر آخوندها آوار نشوند، باین حقیقت پی نخواهند برد که جامعه نیازی بوجود آخوند ندارد. که دوران پاکزدایی جامعه از آخوند فرا رسیده است.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۱ مهر ۱۵, جمعه


مرگ بر دیکتاتور!


آنچه جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی را در ادامه جنبشهای 96 و 98، از جنبشهای دیگر، از جمله جنبش سبز، مجزا و مشخص میسازد، شعارهایی ست که از مرزهای قومی و جغرافیایی میگذرند. نه از سازش و اصلاحات خبر میدهند و نه از واپسگرایی و یا بازگشت بدوران طلائی امامت برهبری فقیه و دستگاه فقاهت.

شعارهایی که بر سر همه زبانها جاری میشوند، بسیارند و بسی بسیار متنوع و متفاوت از یکدیگر. اما، همه آنان داری سوی و جهتی واحدند. اگر چه نمیتوان همه شعارها را یک بیک در زیر ذره بین گذارد، اما، میتوان در باره جمع آنها بطور کلی مختصرا اشاراتی نمود و در میان آنها، شعاری مثل شعار مرگ بر دیکتاتور را محور اصلی بررسی ای که در زیر میآید قرار داد.

مثلا، اکر شعار خامنه ای قاتل است ولایتش باطل است، شعاری که در آواخر جنبش سبز که بخشی از آن تا آخرین لحظات در میدان مانده بودند ظاهر گردید، تکرار آن امروز، بسی بسیار پرمعنی و پرمحتواتر از زمان ظهور آن در بیش از 12 سال پیش است. چون بیانگر تجربه ای است مشترک: مرفق خونین ولی فقیه را هماکنون اکثریت ملت تجربه کرده اند و باین دلیل خواستار پایان آنند. شعارهای، توپ و تانگ و فشفشه، آخوند باید گم بشه و یا ننگ ما، ننگ ما، رهبر الدنگ ما، و یا حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم، نیز، همه بیانگر حقیقتی اند که اکثریت ملت خود را با آن شناسائی میکنند. چون خبر از تغییر و تحول اساسی میدهد نه از بقای نظام از راههای عقلانی تر. نیز شعارهایی هستند که روی بآینده دارند و امید برهایش از بندهای اسارتبار شریعت اسلامی.

بعبارت دیگر، شعارهای حاکم بر جنبش، در جمع، حکایت از یک گسل میکند، گسل از نظامی که انسانها را به اسارت و حقارت میکشاند، آنهم بر بنیان زن ستیزی، بهر قمیتی، از جمله ربودن دختران جوان هنجار شکن و بقتل رسانیدن آنها بفجیعترین وضع، همچون اخیرترین آنان، مهسا امینی و نیکا کرمی و بسیاری دیگر که بعضا هویتشان مخفی نگاهداشته شده است. این گسل از حکومتی است جنایت بار و مقدس و برگزیده الله که جوانان را در اقصا نقاط کشور بوجد آورده است. گسل از گذشته ای خفت بار، سراسر آکنده از مکر و حیله و فریبکاری دستگاه آخوندی بر فراز منبر قدرت، گسلی است که خبر از باور بگذر از حکومت اسلامی و ارسال آن به مرده شور خانه تاریخ میدهد.

اگر در گذشته درگیری با باورهای دینی و نقد ارزشهای اسلامی تنها با فدای زندگی امکان پذیر بود، که آخرین آنها شاعر و پژوهشگر قهرمان، سعیدی سیرجانی بود، امروز، شرکت کنندگان در جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، دین اسلام را همانند نیاکان خود بارث نبرده اند و در وجود آنها آنگونه که در وجود نیاکانشان نهادین شده بوده است، ذاتی و نهادین نگردیده است. دلاوران جوانی که حکومت اسلامی را بجنگ دعوت میکنند، با دین اسلام، همچون اجداد خود رابطه احساسی و عاطفی بر قرار نکرده اند. چگونه میتوان به دینی پناه ببری و خود را در سایه اش خوشبخت پنداری که نیمی از جمعیت خود را کمتر از نیمی دیگر می پندارد. چگون میتوان باصل و اصول دینی ایمان آورد که نه تنها زنان را بلکه مردان و کل جامعه را ببند و زنجیر میکشاند با ابزار سرکوب و کشتار و زندان و شکنجه.

 دلاورانی که امروز در برابر نیروهای سرکوبگر نظام، نفی و نابودی حکومت اسلامی را فریاد میزنند، در واقع، قربانیان حکومت دین اند، قربانیان حکومت آخوندی. اما، آن دوران بسرعت در حال سپری شدن است. آنان که امروز با تاکتیک های جدید نیروهای سرکوبگر نظام را بچالش میکشند، دیگر خود را قربانی نمی پندارند. واکنش آنها را میتوان نسبت به آنچه بازتابی از جمهوری اسلامی در بر داشته است مشاهده نمود، خشماگین به ویرانی و اضمحلال نهایی آن میکوشند. حکومت آخوندی بانچه نمیاندیشد حرمت دین و هنجارهای دینی است در نزد ملتی جوان، ملتی که آینده را در پیش روی دارد، بویژه در نزد زنان کشور و آن جمعیت وسیعی که دین اسلام را نه بارث بلکه از سر ترس و اجتناب از تنبیه و مجازات پذیرفته اند. در واقع هرچه جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، تداوم بیشتری بیابد، عمیقتر گردد و ارزشهای آن نهادین گردند و رهنمای آینده.

اما، مرگ بر دیکتاتور، شعاری ست که از آغازین ترین لحظات جنبشهای اعتراضی، از دیرباز در سراسر کشور طنین افکنده است، بویژه در شرایط کنونی. مرگ بر دیکتاتور، نه تنها تحت تیغ و تازیانه، در زیر رگبار گلوله ها و ضرباتی که نیروهای سرکوبگر، بر سر و تن تظاهرکنندگان فرود میاورند، همچنان بر سر زبانها جاری گردیده است و میگردد، بلکه در چهار گوشه جهان ایرانیان مقیم کشورهای خارج، بویژه در غرب، در هماهنگی و همدردی و همبستگی با درون جامعه ایران، مرگ بر دیکتاتور را بگوش جهانیان میرسانند. بهمین دلیل، این شعار را باید شعاری دانست که تاکنون جنبش خود بخودی و خودجوش ملت ایران را برغم تفاوتهای قومی و جغرافیایی وحدت بخشیده وسامان داده است. یعنی که شعاری ست که راه را نموده و نه تنها جوانان و حتی نوجوانان دبیرستانی بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته است. همه قرائن حاکی از آنست که پدران و مادران نیز با تایید شعار مرگ بر دیکتاتور، آمادگی برای گذر از حکومت آخوندی را بمعرض نمایش میگذارند.

شعار مرگ بر دیکتاتور وجه مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش رهایی بخش زن، زندگی، آزادی است. در مصداق و ماهیت آن نه جنگی است و نه جدلی. بعید بنظر میرسد که بتوان در سراسر جنبش تنها یک فرد را یافت که با این شعار مخالفتی ابراز نماید. حتی میتوانیم فراتر از این رویم و بگوییم که مرگ بر دیکتاتور مصداق جهانی و تاریخی دارد. تاریخ بشر، بویژه تاریخ ما، ایرانیان، نشان میدهد که وجود دیکتاتور و نظام دیکتاتوری در خصومت و ستیز است با کمال انسانی. در هر زمان و مکانی که دیکتاتور بر مسند حکمرانی جلوس یافته است، همراه بوده است با محرومیت از حق گزینش و تنزل انسان به  حیوان. این است که جوانان دلاور کمر به واژگونسازی آن بسته اند.

این بدان معناست که شعار مرگ بر دیکتاتور، خبر از تحول و دگرگونی میدهد، خبر از رهایش از محرومیت و کسب آزادی میدهد، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سرمایه. که از رهایش از وجود قاعده و یا قواعد و قوانینی گزارش دهد که در دامنش دیکتاتور و دیکتاتوری پرورش میابد، شریعت اسلامی. شریعتی که در آن دیکتاتور تبلور الله، خداوند یکتا و یگانه است، که فرمانرواست و حاکم مطلق در نظام فرمانروایی و فرمانبری.

دیکتاتور بازتابنده قدرتی است بدون مرز و حدود. دیکتاتور، اگر جلوه ی خداوند یکتا و یگانه، جلوه الله، نباشد، سایه او و یا جانشین و نماینده خدا و دریافت کننده ویژه مهر و اقتدار اوست. دیکتاتور، همچون خداوند بی همتا، مبرا از هرگونه مسئولیتی ست. فرمان و اراده ی او همیشه، در هر زمان و مکانی ثمر بخش و سود آور است. دیکتاتور متکلم وحده است. تنها او گوینده است. جماعت، همگان شنونده اند. دیکتاتور مصون از نقد و نفی است. حمد و ستایش میخواهد و تملق و چاپلوسی. دیکتاتور، همچون خدا، دهنده رزق و روزی است و گیرنده ی جان و زندگی. ارباب است و مالک.

دیکتاتور، سرزمینی را که بر آن حکومت میکند، ملک شخصی خود میپندارد، و مردمی که بر آنان حکم میراند، رعیت و بنده ی خود بشمار آورد. دیکتاتور صفات برجسته خداوند یکتا و یگانه، الله را در خود جمع دارد. بنابراین بجز نظم و انضباط، و تسلیم و اطاعت مطلق چیزی دیگری نمیخواهد، بی دلیل نیست که نسل حاضر به پایان بخشیدن آن برخاسته و اراده معطوف به گذار از دوران تاریکی را بدوران روشنائی و رهایش جنبش زن، زندگی، آزادی را روزانه و شبانه در برابر نیروهای سرکوبگر نظام بمعرض دید جهانیان نهاده اند.

بنابراین، شعار مرگ بر دیکتاور تنها بیانگر خواست نابودی دیکتاتور نیست بلکه نفی زمینه ایست که در طول تاریخ، دیکتاتور را تولید و باز تولید کرده است. روشن است که دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی تاریخ و جامعه است که پرورش مییابد. دیکتاتورها رفته اند، اما بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. بیش از صد سال مبارزه ما، ایرانیان، از برای رهایش از زورگویی و کسب آزادی، بویژه در دوران حکومت آخوندی، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را سر به نیست و نابود نماییم، اما، نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاشته و یا حتی آنرا مستحکم تر ساخته ایم. مگر نه اینکه در جنبش رهایش 57، ما تاج و تخت پادشاهی را واژگون ساخیتم و شاه را آواره و گوربگور کردیم؟  بر ویرانه های آن چه چیزی را نشاندیم؟ مگر نه اینکه منبر روضه و خطبه را به بارگاه قدرت و اقتدار تبدیل نموده و آخوندی را که بر فراز آن سخن میراند همچون خداوند یکتا و یگانه مورد حمد و ستایش قرار دادیم؟

واقعیتی ست غیر قابل آنکار، در 57 از یک دیکتاتور رهایش یافتیم، اما، بی درنگ یکی دیگر را بجای آن نشاندیم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم، گویی که چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند که خداوند یکتا و یگانه، آخوند خمینی را از بیخ آسمانها به زمین آورند. او و پس از او، آخوند خامنه ای را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران نمایند. نه تنها خود را از محرومیت های دیکتاتوری سیاسی شاه رها نساختند بلکه بر آن بندهای اسارتبار دین و توهمات خرافی را، نیز، افزودند. نه تنها رهایشی از طلمت سیاسی بوقوع نپیوست بلکه بارکش استبداد مضاعف دین وقدرت هم شدند. اما، جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، از جنس دیگریست، بسوئی در حرکت است، گریزان از تاریکی و نظام فرمانروایی و فرمانبری. رهایش جنبش زن، زندگی، آزادی، حرکتی ست با شکوه بسوی روشنایی و ارسال دینی ست بدوزخ الهی که پیوسته خواهان ظلمت است و سیاهی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com 

۱۴۰۱ مهر ۱۱, دوشنبه

 

چادر اجباری:

!تجربه یک خواهر


 

می گفت مادر بد جوری مریض بود. بیست روزی بود که سرما خورده بود. نفسش بزور با لا میآمد. هر قدمی که بر میداشت نزدیک بود که قلبش از سینه اش به بیرون بپرد. بدروازه بیمارستان که رسیدیم برای مادر پیر تقاضای ویل چیر کردیم. گفتند که ندارند. زیر بغل مادر را گرفتم کشان کشان بطرف سالن اصلی بیمارستان روان شدم. حال خودم هم چندان تعریفی نداشت. به نفس نفس افتاده بودم. متوجه شده بودم که خود نیز بسن کهولت دارم نزدیک میشوم و حمل مادر پیر دیگر چندان ساده نیست. پس از تلاش و کوشش بسیار، هن هن کنان سرانجام بسالن بیمارستان رسیدیم و روی صندلی ها بانتظار نشستیم. ناگهان چهار و یا پنچ تا دختر خانم جوان که بنظر میرسید بیش از پانزده یا شانزده سال نداشته باشند به دورم حلقه زدند. فکر کردم که برای  امداد آمده اند، چون متوجه وخامت حال مادر و اوضاع آشفته من شده اند. داشتم فکر میکردم که  چه مهر و عطوفتی. اما این یک رویای زود گذر بیش نبود که یکی از آن دختر خانمها نهیب زد که خانم حجاب تان مناسب نیست. روسری شما باریک است. همه دارند بشما نگاه میکنند. چیزی از موهایم بیرون نبود با این حال آن چند تاری هم که افشان شده بود و سبب هراس خواهران پاسدار دین، پوشاندم و روسریم را تا وسط پیشانیم پائین کشیدم. اما میدانستم که درد آنها روسری من نیست بلکه کابشنی بود که به تن داشتم. کابشن سیاه رنگ روی شلوار بلند مشکی. تنگ نبود  ولی تا بالای زانوایم میرسید. یعنی باندازه کافی بلند نبود. فکر نمیکردم مشکلی برایم فراهم بیاورد. چون تردید نداشتم که مادر را حداقل به چندین دکتر و کلینک و احتمالا علکس برداری و آزمایش  و پرداخت حساب و گرفتن دارو حمل میکردم. فکرکرده بودم دست کابشن سیاه روی شلور مشکی کفشهای ورزشی اشکالی بوجود نخواهد آورد و در نتیجه میتوانم مادر را از اینجا به آنجا بکشانم. اما زود فهمیدم که اشتباه بزرگی کرده ام. در   صدد توضیح و توجیه برآمد م. بخواهران گفتم میدانم که شما چرا بمن گیر میدهید. حجاب من هیچ اشکالی ندارد نه تنگ پوشیده ام نه نقطه ای از بدنم پیداست. اگر کابشن من قدری کوتاه است بآن دلیل بوده است که راحت تربتوانم بدنبال مادرم در بیمارستان سگ دو بزنم. گفتند برو برگشت ندارد باید چادر بسر کنی. گفتم خانم های عزیز، من چادری نیستم. من که توی کیفم چادر با خودم حمل نمیکنم. یکبار دیگر گفتند وضعیت شما نظر مردم را بخود جلب میکنید. گفتم توی این بیمارستان کیست که به یک مادری که بیش از شصت سال از عمرش گذشته نظرش جلب بشود. باضافه من که مسئول چشم چرانی دیگران نیستم. چرا نمیروید بآنها بگویید که جلوی چشمشان را بگیرند و بیخودی بزن مسنی مثل من تماشا نکنند. گفتند نمیشود. شما باید چادر بسر کنید. ما چادر داریم و بشما میدهیم. تا وقتی که شما در این بیمارستان هستید باید چادر داشته باشید. مرا به انتظامات بیمارستان کشاندند و چادر را بمن دادند. چادر را گرفتم اما بجای اینکه بسرم بکشم خیلی شل و ول به کمرم بستم بطوریکه مقداری از آن بروی زمین کشیده میشد. بخواهران پاسدار دین گفتم من که چادری نیستم که چادر بسر کنم باضافه شما از کابشن کوتاه من ایراد میگیرید. پس تنها آنجایی را می پوشانم که به نظر شما دارای اشکال و ایراد است. بعد یک دست بزیر بغل مادر گرفتم و در دست دیگر کیف در حالیکه چادر بروی زمین بدنبال من بروی زمین کشیده میشد به بخش تخصص قلب رفتیم و بعدا از انتظار زیاد ما را بدکتر داخلی فرستادند و از آنجا دستور گرفتیم که باید بستری شود. باین معنا که حالا حالا باید مادر را در حالیکه چادر روی زمین کشیده میشد و اشغالهای زمین را جاروب میزد از یک سوراخ بسوراخ دیگری میرفتیم تا بلاخره بعدا از بیش از پنج ساعت دوندگی ماد را بستری کردیم. اما مطمئن هستم که کابشن  من که تا نزدیکی زانویم میرسید هرکز نظر کسی را بخود جلب نمیکرد. اما بعد  از بستن چادر  بکمر گویا تماشایی شده بودم چون نظر همه بسوی من بر میگشت. شاید فکر میکردند که دیوانه شده ام. که کم و بیش هم دیوانه شده بودم و خونم داشت بجوش میآمد. کسی که بیخودی به بیمارستان قدم نمی گذارد یا مریض است و یا مریض بهمراه دارد و یا بدیدن مریض میرود. بیمارستان که جای این حرفها و بگیر و ببند که نباید باشد. در بیمارستانها بجای اینکه از مریضها و مریض داران دستگیری و پرستاری کنند. مهر و شفقت  و همدردی نشان داده مریضها و مریض داران افسرده را شاد و خوشحال کنند با خشونت و بیرحمی با آنها مواجهه شده و میخواهند نظم و انضباط حجاب را برقرار سازند. پس آن حس همدردی که در سرشت انسان نهفته شده است کجا رفته است. سرانجام پس از کذراندن مدتی طولانی در بیمارستان و دوندگی بسیار و بستری ساختن مادر، هنگام خروج از بیمارستان چادر را به انتظامات بیمارستان بردم و جلوی خواهران پاسدار دین پرتاپ کردم و گفتم چادرتان بدرد خودتان میخورد من چادری نیستم.

 

*بیمارستانی که در آن چادر اجباریست. بیمارستان دولتی و متعلق به ناجا و یا نیروهای انتظامی جامعه ایران واقع در خیابان ولی عصر می باشد.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/ 

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ مهر ۸, جمعه

 نا پذید شدن فره ایزدی

و سقوط آخوند خامنه ای!



اگر فراموشی در نهاد بشر نهاده نشده بود، عقل و خرد و فرزانگی از دست میداد، اگر به شیفتگی و شیدایی مبتلا نمی یافت، تردید مدار که در چنگال جنون و دیوانگی باسارت در میآمد. اما، آنچه که هم اکنون در کشور ما، ایرن، بوقوع پیوسته است و بر حسب قراین، میرود که تداوم یابد، هرگز نباید بفراموشی سپرده شود، هرگز. چرا که جوش و خروشی که از این حرکت جمعی ، از این جنبش شکوه بر انگیز، برمیخیزد صدای زنان بلندتر از هر صدای دیگری بگوش میرسد. باید هم چنین باشد. چون حکومت آخوندی بر بنیان ستیز با زن و باسارت و بندگی کشاندن زنان بنا گذارده شده است. با ابزار سلطه بر زنان، از جمله حجاب، توانسته است مردان و تمامیت جامعه را، نیز، باسارت و بندگی بکشاند.

پس، طبیعی است که اولین ضربه کاری را زنان  بر بدنه نظام مقدس زن ستیز اسلامی، بر ساختار حکومت آخوندی، بر ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت فرود آورند و بدست و به رهبری زنان بفروپاشی کشانده شود. چه بهتر و والاتر از این؟ رهایش از بند و خفت و خواری تحت حکومت اسلامی بدست زنان، چیزی نمیتواند باشد مگر،  افتخار و سر بلندی یک ملت آزادیخواه. از دل تاریکی و نا بینائی و نادانی ست که زن و زندگی و آزادی پا بعرصه وجود مینهند. بیانگر قاعده و یا قانونی معروف بقانون دیالکتیکی.

زنان و مردان، جوانان و میانه سالان، مردمی که در فروپاشی حکومت آخوندی شرکت میکنند، مهم نیست، در خیابانها یا در خلوت خانه ها، همچون کوهی از آتش فروزنده را مانند که هرگز خاموش نگردند. جوش و خروشی که نه تنها حکومت آخوندی را روانه مرده شورخانه تاریخ میکند بلکه بندهای پاره پوره دین اسلام را از دست و پای خود میگسلند و خویشتن را از اسارت و بندگی در دست توهمات و خرافه پرستی دین آخوندی رهایش می بخشند. رسیدن باین هدف عالی و عظیم و با شکوه است که بدون آغراق کل جامعه را، همدل و همدرد و یگانگی بحشیده و کثرت را با وحدت یکی گردانیده است: از راس گرفته تا میانه و ذیل جامعه، از کارگر و سرمایه دار تا معلم و کاسبکار، از بازنشسته تا جوان و تازه کار، از لر و کرد تا ترک و گیلک و عرب و بلوچ، نیز  از جنوب و شمال جغرافیای کشور گرفته تا  غرب و شرق وطن.

باور باین هدف و یا باور به آرمان رهایش از بندهای اسارتبار دین است که برگزیدن راهکارهای مناسب با زمان را تعریف و تشریح و امکان پذیر نموده، بآینده روشنی می بخشد و ما را از بازگشت بگذشته و واپسگرایی بازمیدارد وراه پیشرفت و تعالی را مینمایاند. وگرنه چه بسا تشتت و تکثر و تفرقه روی نماید و پیروزی و یا رسیدن بارامان رهایش از بندهای کیش اسلامی و خرافه اندیشی را دشوار و پیچیده کند.

در سوی رهایش از استبداد مضاعف دین و قدرت است که ضربه برزگ کاری را باید نخست زنان بر ساختار آن و هرآنچه که بازتاب دهد دبن را در جامعه، فرود آورند. حکومت اخوندی باید با ضربه مشتهای کوبنده موجوداتی از هم فرو بپاشد که تا دیروز، کمتر از انسان، بویژه کمتر از جنس مرد بشمار میاورد  و پیوسته بخواری و حقارت و خدمت به جنس مرد محکوم ساخته بود. آری، این یک واقعه ی بی نظیر است در سراسر تاریخ. که نفی زن سبب شود که زن زنده شده و آزادی را بزندگی باز گرداند. این همان واقعه تاریخی ست که، صرفنظر از سرنوشت نهائیش، هرگز نباید بفراموشی سپرده شود.

 نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، این واقعیت را آشکار نموده است که سلطه بر زنان، رمز، نه فقط سلطه برتمامیت جامعه بلکه کلید ویرانی و سیه بخشی و تلخی به زندگی و رنحبار نمودن آن، نیز بوده است.

البته که در اغاز با ابزار فریب و ریاکاری و بعدا با بکار گیری ابزار ترس و سر کوب، آزادی را هم از زندگی ربودند. ما، نیز خود را میفریبیدیم چنانکه گویی در آزادی ست که زندگی میکنیم. این در حالی است که حکومت آخوندی از آغاز صعود بر منبر قدرت، خصم آشتی ناپذیر اندیشه به زن و زندگی و آزادی بوده است. در نزدیک به نیم قرن سلطه، حکومت آخوندی از هر تدبیری، همه بر گرفته از فرهنگ اسلامی، استفاده کرده است که زن را همچون برده به بند نگاه بآن امید که بآروزی دیرینه اش برسد و بتواند زن و وابستگی زندگی وآزادی را بر وجود زن از فرهنک ایرانی و ذهن جامعه حذف نماید.

البته که در این چهار دهه، حکومت دین به موفقیت هایی هم دست یافته است، از جمله توانسته است فرهنگی را بیافریند بازتابنده ارزشهای اسلامی. چه هنرمندان از بازیگرن و کارگردانان گرفته تا موسقی دانان و خوانندها و ورزشکاران بقول معروف به سلبرتیها که بدفاع از حکومت آخوندی، حکومتی خصم آشتی ناپذیر آزادی برآمده اند. یکی از کلیبهای انتشار یافته در رسانه های اینترنتی هنرپیشه ای از سینمای "ایرانی" و یا سینمای جمهوری اسلامی داد سخن میداهد که سینمای جمهوری اسلامی، تنها سینمایی ست که در برابر سینمای هالیودی عرض اندام کرده است. هنر پیشه دیگری در دفاع از ارزشهای دین آخوندی میگفت سه عنصر سبب پیشرفت و شهرت سینمای "ایران" گشته است، ممنوعیت مشروبات الگلی، حجاب و تحریمات غرب.

بعبارت دیگر، حکومت دین موفق شده است که در هر عرصه ای از جامعه، بویژه در عرصه فرهنگ و هنر، مدافعانی را پرورش دهد که حفظ منافع نظام را با حفظ منافع شخصی یکی بدانند. افزوده بر این، نظام توانسته است  با اتشدید و توسعه انفعال و بی تفاوتی در سطح جامعه، ارزشهای اسلام، از جمله زندگی در تاریکی و اسارت و بندگی را بامر طبیعی و عادی تبدیل نماید وگرنه خیلی زودتر بنابودی می پیوست.

این بدان معناست که تداوم این جنبش عظیم رهایی بخش، جنبش زن زندگی آزادی، بستگی بسیار زیادی دارد بشناسایی دقیق دشمن. باین پرسش باید پاسخ داد که براستی کیست و یا چیست، خصم آشتی ناپذیر ایران ، سرزمین پهناوری که اقوام مختلف با فرهنگ و آداب و رسوم متفاوت قرنها در صلح و صفا با هم زیسته اند. کیست خصم این همزیستی و صلح و صفا؟ کیست که جامعه را به فقر وخواری و حقارت کشانده است؟

 پاسخ نظام از پیش روشن است که این جوش و خروش عظیم انقلابی بر ساخته دست امریکا و اسرائیل و انگلیس و بطور کلی جهان غرب است. این ادعا، محور اصلی سخنان رئیس جمهور کشور، آخوند رئیسی بود که در سازمان بین اللمل در 21 سپتامبر 2022 ایرادنمود. آخوند رئیسی، همچنین غرب، بویژه امریکا را متهم بعدم احترام به حقوق بشر نمود و اظهار داشت که آنها شایسته بر دوش گرفتن پرچم دفاع از حقوق بشر را ندارند. این در حالی بود که رئیسی تصویر بزرگی را از حاج قاسم، سردار سلیمانی را بعنوان نماد دفاع از حقوق بشر از پشت تریبون بالا برده بود که همگان ببینند که کیست مدافع واقعی حقوق بشر در جمهوری اسلامی. در ادامه سخنانش اظهار دااشت که دفاع از حقوق بشر را باید در لابلای کلمات مقدس خداوند یکتا و یگانه، الله، در لابلای صفحات کتاب قران یافت. در گفتمان آخوندی نمیتوان عبارتی را بیابی در ستایش فرهنگ ایرانی، فرهنگی که در آن زن به پادشاهی هم رسیده است.

باینجا که رسیدم، خبر آمد که جمهوری اسلامی منطقه کرد نشینان ایرانی را به موشک و حملات ویران کننده پهبادها بسته است. کمتر تحلیلگری را میتوان یافت حملات ویرانگر نظام حکومت اخوندی را در سوی انحراف اذهان عمومی از آنچه در درون جمهوری اسلامی میگذرد ارزیابی نکند، جنبشی که مشروعیت و مقبولیت حکومت آخوندی را سوال برانگیز نموده است، بویژه در نزد  غربیها. پهباد و موشک پرانی حرکتی ست بر خاسته از تفکر نظامی آخوند که نه تنها حکومت را از رسیذن بهدف خود باز میدارد بلکه ضعف و استیصالی که نظام با آن دست بگریبان است به معرض نمایش میگذارد.

این بدان معناست که در شرایط کنونی، حکومت آخوندی بهر تاکتیک و استراتژی ای که دست بزند، بنیان نظام را هرچه بیشتر سست و ضعیفتر میکند. حکومت اسلامی در راهی گام نهاده است که بازگشتی در ان نیست. اگر، هنوز آخوندهای حاکم بر آن باورند که میتوانند بر منبر قدرت همچنان پایدار بمانند، دیر یا زود خواهند فهمید که حاکمی که ادعای خدایی کند، فاتحه اش خوانده شده است.

 تاریخ ما، چه قبل و چه بعداز شکست در دست تازیان، سراسر حکایت ویرانی نظامهای استبدادی و باز سازی آنها.ست. اکثریت آنها نیز زمانی محکوم بفروپاشی گردیده اند که آنچه، حماسه سرای بزرگ، فردوسی "فره ایزدی" نامیده است، از وجود شاهان رخت بر بسته و ناپدید میگردید و جاذبه خود از دست میداهد. واقعیتی که در شاهنامه فردوس هم در سرنوشت پادشاهی جمشید و پادشاهان دیگر دیده میشود و هم در آخرین شاه ایران، محمد رضا شاه پهلوی.

آخوند خامنه ای، ولی فقیه، بیش از 32 سال است که خدایی میکند. بیش از 32 سال است، آخوند خامنه ای، خداوند یکتا و یگانه است و رفتار و گفتار او، همچون الله، خدایگونه است. مگر الله تا کنون بسوال بنده ای پاسخ داده است؟ او پاسخ بتمام مشکلات را از طریق وحی به پیامبر خود محمد انتقال داده است. در آنجا، در کتاب آسمان قرآن است که الله حرف اول و آخر را زده است. آیا تا کنون ولی فقیه هم بسوالی پاسخ داده است؟ آیا تا کنون مسئولیتی هم بدوش گرفته است؟  بویژه مسئولیت صدور فرمانهایی که بدون چون و چرا باید اجرا میشدند. هنوز معلوم نیست که آخوند خامنه ای مسئولیت مرگ آنهایی که در نتیجه قدغن کردن ورود واکسنهای خارجی جان از کف دادند بگردن میگیرد، یا نه؟ آیا میتوان گفت غیبت او ناشی از فهم این واقعیت است که دورانی خدایی او بسر آمده است؟

 بعضا، شناسائی دین اسلام و متولی آن دستگاه آخوندی را بعنوان دشمن اصلی، به هر گناه و جرمی، از جمله تفرقه افکنی محکوم کنند. اما، چه باک؟ مگر خوار و حقیر پنداشتن زنان، مگرسیه و سخت و دشوار نمودن زندگی با ابزار ربودن آزادی از آن، حقیقتی نیست بر خاسته از دین اسلام، دینی که بازتابنده قدرت است؟ مگر بیرحمی و نارحمانی الله، کینه توزی و انتقام ستانی، او یک حقیقت نیست؟ آیا، الله خواسته است به بشر غرور و اقتدار ببخشد وقتی بشر را موظف به پنج نوبت عبادت در روز نموده و در هر نوبت چندین بار به خواری و حقارت خویش اعتراف نموده و پیوسته اعلام کند تسلیم امیال و اراده الله است؟ مگر اندیشه آزادی میتواند در شرایطی بذهن آدمی راه یابد که آغشته است باندیشه خواری و حقارت در برابر خدایی که حاکم بر دو جهان است. تاریخ حکومت آخوندی، تاریخ کشتار و زندان و شکنجه تمام انسانهایی بوده است که خواسته اند بآزادی زندگی کنند. مگر زنان بجز آزادی هم چیز دیگری خواسته اند؟ آیا، از ابتدایی تر از آزادی در پوشش، میتوان آزادی دیگری یافت؟ در انجام چه چیزی میتوانی آزاد باشی اگر از حق آزادی در پوشش برخوردار نباشی؟

این بدان معناست که واقعیت آنست که دشمن ما نه یک دشمن طبقاتی است نه امپریالیسم جهانی، نه غرب است و امریکا و اسرائیل و انگلیس. از دیر باز ملت اعلام کرده است که دشمن ما همین جاست، نه امریکا است و ... نه حتی دشمن اصلی ما نظام استثمار سرمایه داری ست. نظام استبداد آخوندی مثل دیگر جوامع استبدادی، سرمایه داری مخصوص بخود را پرورش میدهد، از آن نوع که در خدمت ساختار دین و قدرت و در خدمت به متولیان دین، قشر آخوند، رشد و توسعه مییابد. بهمین دلیل است که سرمایه داران حکومت اسلامی، همچون سرمایه داران نظام شاهنشاهی، در میان نخستین اقشاری هستند که بمحض استشمام بوی گند نظام، پای بگریز مینهند.

بعبارت دیگر خصم آشتی ناپذیر جامعه ما دینی ست که بیگانگان در 1401 سال پیش از این بر ملت ما بزور شمشیر تحمیل کرده است. اکر در 300 سال گذشه دین اسلام و متولیان آن در پس قدرت لانه گزیده بودند و پیوسته مبلغ و مروج تاریکی نادانی بوده اند و نا بینائی، در 43 سال گذشته بر فراز منبر قدرت و بصورت علنی بر تمامیت جامعه سلطه افکنده است. اگر بخواهی بدانی چه عاقبتی که در انتظار حکومت آخوندی برهبری آخوند خامنه ای است، همین بس  که بسرنوشت رهبرانی که در جوامع اسلامی پا بعرصه وجودنهادند بنگری.آیا، فکر میکنید صدام حسین و یا قذافی خود را کمتر از خدا میدانستند؟ آخوند خامنه ای ممکن است هنوز نفهمیده است که چه سر نوشتی در انتظارش است. چون نا بخرد است و نادان و نا بینا. همین بس که در چهره رئیس جمهوری که بر گزیده است. بنگری، آیا او میتواند نمادی باشد بخز نماد نادانی و نا بینائی، نماد خشونت و انتقام ستانی در کمال خونسردی. او زائیده ی دینی است که بر دروغی بزرگ، بر باور به لا الله الا الله بنیان گذارده شده است. آخوند خامنه ای بازتابنده این دروغ بزرگ است، دروعی که تنها باستبداد پروری انجامیده است. خصم آشتی ناپذیر ملت ما باور باین دروغ بزرگ است. در غیر اینصورت باید انتظار بقای نظام استبدادی را داشته باشیم.

فیروز نجومی

Firoz nojomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۱ مهر ۱, جمعه


 

 

گذار از دوران تاریکی

بروشنایی

وجنبش برچیدن بساط دین

و درونسازی آن!




ژینای زیبا، چنان چون فرشتگان آسمانی، در دست اهریمن دین اسلام، دین غرقه در دریای خون و آلوده به بجنایت و خیانت، در عفوان جوانی، زندگی شیرین را در این جهان ترک گفت و ستاره ای درخشان گردید در آسمان تاریک ملت ایران. مهمتر انکه، حکومت اسلامی را تا بیخ و بن بلرزه در اورد و در بافتهای مفاصلش سستی دوانید. مگر ندید مزدوران چماق بدست حکومت دین را چگونه در برابر اخیرترین ابراز خشم و نفرت انباشته عمومی پای بگریز نهادند؟

 آیا حماسه افرین نبود اگر این دلاوری و شجاعت همچنان ادامه می یافت تا فروپاشی حکومت مقدس آخوندی؟ عاقبت کار، هر مدتی که بطور انجامد، از پیش نمیتواند چیزی دیگری تصور شود مگر پیروزی، نه فقط بشکل و قیافه ای معمولی، نه به پیروزی بر یک حکومت ستمگر سیاسی، بلکه پیروزی بر حکومتی که الهی ست، حکومتی نه بر اساس شرکت و رای انسانها بلکه پیروز بر حکومتی که بر اساس رای و تایید الله و بندگان الله. درست است بندگان الله هم انسان هستند، اما، انسانهایی هستند گرقتار توهماتی همچون یکتایی و یگانگی الله، به مثابه تنها خدایی که وجود دارد و هیچ خدای دیگر، بجز او خدای دیگری نیست. که الله، تنها خدایی ست که تاکنون نیز پیامبران بسیاری هم از میان بندگان خویش برگزیده که دیگر بندگان خود را براه "مستقیم" هدایت کنند، پیامبرانی که  آخرین آنها، نیز، محمدبن عبدالله بوده است، بچه چوپانی که پیامهای الله را دریافت میکرده است.

 بنابراین، چه خوب است بخاطر داشته باشیم، همچنانکه اروپائیان با جنبشهای انسانخواهی و روشنگرایی توانستند با گذر از دوران تاریکی در اواخر قرون وسطی و طلوع روشنایی از قرن هیجدهم به پیش روند و جهان ساکن و مرده دردست مالکان ثروت و رعیت را دگرگون نموده و جهانی نو بیافریند بازتابنده خرد و اندیشه بشریت. هم اکنون ما، نیز، در حال گذار از دوران تاریکی هستیم، گذار از دوران حکومت مقدس الهی و یا گذار از دوران حکومت اسلامی هستیم بدوران روشنایی، بمعنای رهایش از بندهایی دین اسارتبار سیاسی، دین اسلام از نوعی داوازده امامی آن، دینی بازتابنده خشونت و انتقام ستانی، سراسر خرافه گرایی و کهنه پرستی که قرنهاست از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است.

اینجا از بکار بردن ایدئولوژی بجای دین، عمدا امتناع میکنیم چون ایدنولوژی را جانشین دینی که ذاتا سیاسی ست و خواستار تسلیم و اطاعت و فرمانبری در تمامی روابط اجتماعی و حقوقی و اقتصادی و خصوصی و عمومی و غیره، و غیره است، باید نوعی گریز خوانده شود از نگریستن در چهره دین همانگونه که هست، دینی خواستار قدرت و مطلق گرایی و تمامیت خواهی.

قسم دهمتان ای هموطنان روشن بین و روشنفکر، ای فعالین مبارز حقوق بشر و فعلان سیاسی، بیائید که از فریب خود دست بکشیم، که مرگ زندگی و یا مرگ ژینا، بتازگی آغاز نگشته است و یا پایان مرگ دیگر زنان در دست بندگان شهوت زده ولی فقیه در دفاع از وحدت و ولایت نیست، آنهم بجرم "بد حجابی." چه جرم بزرگ و نابخشودنی نزد الله، نزد خدایی که همگان باور دارند که رحمان است و رحیم. تردید مدارکه تا دین، آنهم دین اسلام بواسطه آخوند سازمان یافته و در حوزه هایی بنام حوزه های علمیه در خدمت ترویج و گسترش تاریکی و نادانی و نابینائی بکار خود ادامه میدهد، آش همین است و کاسه همین، بویژه اگر کاسه خشم جمعی، همچون 96 و 98، پس از چند روز تهی گردد.

افسوس و صد افسوس که دورنمای رهایش از این تاریکی، نه خوش منظر است و نه امیدوار کننده. چرا که دینی که نگاهدار و نگهبانش آخوند و فقیه متولی آن است، دین اسلام، همان دینی است که 90 درصد جامعه، از بالا تا پائین بدان باور دارند، به دین اسلام باور دارند هر چند متفاوت و کثیر و دگرگون، در شکل و شمایل و حتی محتویات گوناگون.

درست است، در اکثرت فرهنگها، دین، برگزیدنی نیست. چرا که ما با دین قدم بعرصه وجود میگذاریم. چه نامها که ریشه از دین بر نگیرند. چه ستایشها، چه سپاسگزاریها از وجود ایمان و باورهای دینی بزبانها رانده نشود. دین و باورهای دینی همیشه همنشین خوب بوده اند و هر آنچه که به پسند و تایید جامعه در آمده است. هنوز هم، باور به دین و هر آنچه دینی ست از چنان حرمت و عزتی بر خوردار است که قسم بدان، میتواند براحتی هرکذب و دروغ بزرگی را به یک حقیقت فنا ناپذیر تبدیل نماید. حال بگذریم از نذرو نیازها و برگزاری مراسم گوناگون عروسی ها تا عزاداریها و پهن کردن سفره های رنگ وارنگ  تا رفتن زیارتها که در فرهنگ ما نهادین گردیده است-البته ویژه هر دین خاص، از جمله اسلام دوازده امامی و یا دینی برخاسته از توهم مضاعف بر ساخته از باور به ادامه رسالت توسط امامت تا قیامت، یعنی تا آنزمانی که امام دوازدهم، آخرین امامها پس از بیش از یکهزار سال از غیبت خروج یابد تا شمشیر بر کشد و بد و شر،  ظلم و ستم را از جهان پاک نموده برادری و برابری عدلت الهی را بر پا نماید.

آنچه، غم انگیزاست و اندوه زاتر، آنستکه دینی که ما از نیاکان خود بارث برده ایم همان دینی ست که اخوندها بما آموخته اند و میآموزند همانگونه که به نیاکان ما آخوخته اند. اگر بخواهیم اندکی فلسفی بیاندیشیم باید بگوییم هستی ما، از هر راویه ای که بنگری، به دین الوده است. آخوندها در فوقانی ترین مرتبه شان مشتاقانه انتظار داشتند که همگان عمیقا باور کنند که هستی شان برساخته شده است از دین باوری و هر آنچه که از آن بر میخیزد، از جمله وظایف و قواعد و مقررات تعریف شده در شریعت اسلامی.

اگر نیک اندیش باشیم، باید باندازه گیری مشکل بپردازیم که نه امرو بلکه بیش از 43 سال است در چنگالش گرفتار هستیم، بدون آنکه با آن، بطور جدی، روی در روی شویم و بر چهره اش خراشی وارد آوریم و جویا شیم که چه شد که نزدیک به نیم قرن سلطه حکومت دین را پذیرفتیم؟ که چگونه به حکومت دین، دینی که آخوند آموزگار و نگهبان انست، تن دادیم و ترجیح دادیم بسازیم تا بسوزیم؟ دینی که آخوندها بما آموخته اند و ما بآن باور داریمف دینی برگزاری مراسم گوناگون از عبادات روزانه گرفته از مراسم طهارت وضو گرفته تا برگزاری رکوع و سجده و اعتراف مکرر بحقارت و ناچیزی خود.اگر در آن دنیا نخواهی گرفتار شوی و بدوزخ الله راه یابی.

 امروز، اما، واگذایی حتی رفتارهایی باین سادگی باراده شخصی ناممکن و حتی جرم شناخته مییشود. چرا که آخوندی که خود را متولی دین اسلام بشمار میاورد، شمشیر و شلاق برگرفته و بر جامعه سلطه افکنده است و جامعه را باسارت و بندگی کشانده است. بعضا، در اسارت و بندگی، احساس غرور و شرافت کنند و بدان افتخار ورزند، خدمتگزاری نموده و به نوکری تن در دهند و به تف لیسی، تا بقدرت و ثروت رسند.

خدمتگزاری این تف لیسان است که حکومت دین را برپا نگاهداشته است. بیشتر وزرا، از جمله وزیر کشور و گردانندگان فوقانی دستگاه بروکراسی، از حوزه های علمیه بر نخواسته اند و عمامه بسر عبا و قبا بتن ندارند. این تف لیسان، حتی بیشتر از آخوند حاکم، به ولی فقیه عشق و علاقه میورزند. چون کوتاه ترین راه رسیدن به ثروت است و قدرت. هر چقدر نوکرتر و چاپلووستر، مقام و مرتبه بالاتر و برتر، روشی مروج فساد اخلاقی برخاسته از  دروغپردازی و وارونه سازی حقایق.

 این بدان معناست که آنچه مشکل آفرین است پای بندی جامعه است به باورهایی که ماهیتا از دین بر میخیزد، همان دینی که تمامی جامعه را بخواری و حقارت کشانده است، همان دینی که در حوزه های علمیه تدریش میشود. 44 سال است که آخوند نیمی از جامعه را، زنان را باسارت حجاب در آورده است. نه اینکه زنان تن نداده اند. تن داده اند بآن دلیل که همانند زن خود را در بند و اسارت احساس نمیکردند و کم و بیش توانستند حجاب را بنا بر اراده خویش تغییر دهند. بآن دلیل که آنها در عصر نوتر از نو زندگی میکردند. قتل ژینا، زن 22 ساله کرد، زیبا روی و خوشاندام و بسیاری دیگر پیش از او مثل زهرا بن یعقوبی که در ستاد نهی از منکرات در شهر همدان بقتل رسید، نشان میدهد شریعت اسلامی اصلاح پذیر نیست.

 بی جهت نیست که حکومت، دین شمشیر و شلاق بر گرفته تا حجاب را همچنان بر زندگی روزمره، نه تنها تمامی زنان، بلکه تمامی مردان حاکم نماید. همین بس که مردی برسم مردانگی، دهان بعتراض بگشاید یا سر بطناب دار دهد و یا در بیخ سیاهچالهای حکومت دین به بند و شکنجه کشیده شود.

آز روی خوشخیالی ست که به براندزی حکومت آخوندی اندیشه کنیم بدون آنکه تکلیف خود را با دین روشن نمائیم. تردید مدارکه بر اندازی حکومت آخوندی، از تعین و تعریف تکلیف خویشتن با دین میگذرد. چه بسا خدشه ای هم به چهره دین، در این رو در رویی  وارد آید. اما، چه باک. آنچه مهم است آن است که باور آوریم تعین تکلیف با دین از بی دینی و بدور ریختن باورهای دینی نمیگذرد، هرچند چه بهتر که چنین شود، بلکه بمعنای راندن دین بخلوت است، راندن دین است به محدودیت خصوصی و شخصی و از همه مهمتر بمعنای جنبشی ست بسوی  فردی و درونسازی دین که سر انجام برهایش از بندهای اسارت آور اسلام انجامد.

 البته که پس 44 سال ویرانی در دست آخوند، نه تنها باید بنفی خصور آخوند در برگزاری نمازگزاری بپرداریم که بحث در باره ضرورت آنرا بطور روزانه به فرصت دیگری واگذا میکنیم. امروز، آما، زمان آن فرا رسیده که  بساط دین را در آرامش و بزبان صلح  در سطح مختلف جامعه برچینیم. اگر تمایل و دلبستگی به دین را تمیتوان برانداخت، اما، میتوان آنرا بمناسبت و در هماهنگی با روز متحول ساخت و بجای آنکه به تعرض با نو در آید، خود نو را در آغوش کشد. بدین واقعیت آخوندها واقفند، اما، آنرا در دست یابی بعلم هسته ای و موشک سازی  وپهپاد پروازی و یا ابزار زورنمایی، بیان میکنند که نشاندهند که تا جه حد عالی اسلام تن به نوسازی میدهد. مسئله این است که چه سود اگر آخوند را سر نگون سازیم، اما، همچنان به اصل و اصول دینی که بما آنوخته اند، دست نخورده به باور بدان ادامه دهیم، به دین آخوندی، بدینی که حاکم مطلق بر یک جامعه پهناور گردیده است.

اولین چیزی که در جنبشی که میتوند از دل پروسه گذار از دوران تاریکی بدوران  روشنایی بیرون آید جنبش خصوصی سازی و با بازبان شاعراته تری ،جنببش درون سازی دین است. بدین ممنظور است که باید بمبارزه و درگیری با نمادهای دینی که در دنیای تصویری و اینترنتی نفوذ یافته اند بپردازیم و بافشای تاثیر تخریب کننده آن در جامعه که در تجربه تاریخی ثبت گردیده است. مگر میتوان منبر خطبه و خطابه را همانگونه که بوده است بقا یابد و آخوند همچون گذشته بر فراز آن به نفرت پراکنی و فرومانروایی بپردازد. برچیدن بساط دین در تمامی سطوح اجتماعی، از جمله بر چیدن برگزاری نماز اجتماعی و جنبش راندن اسلام بخانه و درونسازی آن باید بیک جنشی همه کیر تبدیل شود. چرا کسی که میخواهد خود را بزند و در عزای حسین، قمه بر سر و تن خود بکشد، آزاد نباشد؟ هر فردی باید آزاد بشد به هر آنچه که باور دارد عمل کند، اما، در خلوت خود و در درون خویش. هرکسی حق دارد دوست یدارد و آزاد به ستایش پرستش آن باید باشد که میخواهد. باور دینی باید بیک باور خصوصی و دینی تبدیل شود. این است که اگر کمی دور نگر باشیم گذار از دوران تاریکی بدروان روشنایی بر اساس درونسازی دین را بشعاری باید تبدیل نماییم که مرگ ژینا، ستاره درخشان آسمان تاریک ایران، بیکی از مهمترین عامل بخشیدن روح و جان در آید بجنبش رهایش از حکومت اسلامی برهبری قشر مفتخوار جامعه، آخوندی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

 

 








 

۱۴۰۱ شهریور ۲۵, جمعه

تا کی باید

حقیقت را پنهان بداریم!




همه میدانند که چندان ساده نیست که آنچه در درون میگذرد به بیان در آورد، آنهم، به بیانی فصیح و نرم و روان. مطمئنا، بسیاری اصلا نمیدانند که این نگارنده دیر زمانی ست که تنها درباره یک "موضوع،" نگاشته است، نه بیشتر و نه کمتر، تنها در باره یک مطلب، با کم و بیش با یک محتوی واحد. نیز، پیوسته از یک دیدگاه سخن گفته است، از دیدگاهی که فکرمیکنم بان بشود گفت از دیدگاه جامعه شناسانه.

 موضوع مرکزی، در متجاوز ازبیش از سی و چند سال نگارش، که قبل از ظهور اینترنت در نشریه ای بنام روشنایی بچاپ میرسید، چیزی نبوده است مگر موضوع دین، دین اسلام. اگر بگویم، صدها نفر دیگر، همچون این نگارنده حقیر، حد اقل، صدها سال دیگر در باره دین اسلام بنگاشتن بپردازند، بمیزانی که باید بگویند، هرگز قادر به بیان نخواهند بود. چون اسلام تنها دین نیست. یکتاپرستی و عبادات و تقوا و اخلاقیات نیست. اسلام همه چیز است، هم قدرت است و هم سیاست و اقتصاد، و هم برادری است و عدالت و برابری، هم جنسیت است و شعر و ادبیات، هم جنگ است و صلح، هم جهاد است و شهادت و هم کشتار و خونریزی در راه الله و بسیاری چیزهای دیگر که بر شمردن آنها خارج از حوصله این مطلب است.

شاید آنچه را که این نگارنده میخواهد بزبان براند، با بی باوری بپذیرید. چرا؟ چون، اگر نخواهیم خیلی دور برویم، بیشتر از 300 سال است که حوزه های علمیه، یک چیز بیشتر تولید و باز تولید نکرده اند: دین اسلام. شاهان آمده و رفته اند، یکی پس از دیگری. دولتها نیز همچنین، از دوران صفوی بگیر تا دوران پهلویها. در این 300 سال گذشته، چه جنگها، چه انقلابات سیاسی، اقتصادی، صنعتی و تکنولوژی و چه تحولات و دگرگونیها که بوقوع نپیوسته اند. اما، در طول و عرض این دوران چنگال دین همچنان بیخ گلوی ما ایرانیان را فشرده و هنوز هم میفشرد و پیوسته بر علیه هر تغییر و تحولی بر ایستاده و مانع تراشی کرده است.

اما دینی که بیش از 300 سال استکه تولید و باز تولید گردیده و از نسلی به نسلی دیگر انتقل داد یافته، دینی ست که اطاعت و فرمانبری را در ذات ما نهادین ساخته است. پس از شکست بدست تازیان بادیه نشین در 1400 پیش از این، زمانیکه مجبور شدیم که شهادت بدهیم که «الله هست و بجز او کسی دیگر ی نیست،» غریزه  شک و تردید، در وجود ما نارس و خام ماندگار گردید و در نتیجه اسلام مصون از هر گزندی.

آری، اسلام این باور را در ما نهادین نمود که ما وقتی میتوانم زنده باشیم که زندگی خود را در تابعیت احکامی از پیش ساخته شده در آوریم، احکامی که الله از بیخ آسمانها برسول خود مخابره کرده است. که هزگز نپرسیم و نجوییم که اگر الله، خدایست یکتا و یگانه و بجز او هیچکس دیگری هم نیست، پس من چه هستم و تبارم از چیست؟ ما میآموزیم روزانه خود را انکار و نفی کنیم و خوار و حقیر بدون آنکه بدان آگاه باشم. بندگی و خصایل بندگی را از اسلام است که بارث برده ایم، نه انسان بودن را. انسان واژه ای ست بیگانه در قرآن. چگونه میتوانیم انسان باشیم، وقتی عقل و خرد ما ناتوان است که به ما فرمان دهد که چه چیز خوب و یا بد است و بر گزیند بین این و یا آن در آزادی. در قاموس اسلام، عقل انسان آنقدر ضعیف و رنجور است که بنده ی نفس میشود و  اسیرهوی و هوس و لذت.  دست به بی بند و باری میزند و شیفته  عشق گردد. این است که باید در تبعیت از شریعت در آییم تا "براه مستقیم " هدایت شویم.

تردیدی نیست که بسیاری خواهند گفت که امروز چه جایی ست برای طرح این گفتار. شاید مشکل اساسی امروز ما، شرایط نکبتباری که در آن زندگی میکنیم، آن است که این گفتار را نه تنها مطرح نکرده ایم بلکه هرکسی هم را که این نوع مسائل را مطرح کرده است یا گردنش را از تن جدا نموده و یا دق مرگش کرده ایم..اگر در گذشته چشمان خود را بر حقیقت دین اسلام بسته ایم، امروز بگونه ای پنداریم و رفتار کنیم چنانکه گویی اگر دین نقشی هم در جامعه دارد، اصلی و بنیانی نیست. بجای آنکه حقیقت دین را آشکار سازیم، نفوذ و اقتدار آنرا در شکل بخشیدن به هر انچه که هست و یا هرچه که روزانه پدیدار شود، یا آنرا همانگونه که بوده و یا همانگونه که آخوندها آنرا بسته بندی کرده اند می پذیریم. یا خود را بکوچه علی چپ میزنیم که نمیشود که همه را به دین نسبت داد، اگر چه دین بر دقایق زندگیمان سلطه تام و تمام افکنده. از نفی و نقد دین امتناع میورزیم مبادا که باورهای مردم را مورد اهانت قرار دهیم، مبادا آنها را از خود برنجانیم و مهر خویش از دلشان بزداییم.

در دنیای سیاست، نقد دین اسلام با اکراه پذیرفته میشود، اگر، اصلا، پذیرفته شود. جهان سیاسی و سکولار ما تا کنون چندتا احمد کسروی تولید کرده است؟ تعداد قلیل منتقدینی همچون احمد کسروی، نشان بارزیست بر اقتدار و عظمت دین. فقط انگشت شماری پا بعرصه وجود میگذارند که اقتدار و عظمت دین را بسوال میکشند، اگر از ابن المقفع و رازی و خیام در قرنهای گذشته بگذریم به هدایت و سرانجام به سعیدی سیرجانی میرسیم که سر بر نقد دین نهاد. این در حالی است که در صد سال اخیراین چوب دین بوده است که بر پیکر ملت ما فرود آمده است. اگر در گذشته متولیان دین و آخوندها و فقهای حوزه های علمیه، موذیانه پنهان در پس ساختار قدرت پسروی و حقارت و خواری ملت را موجب میگردیدند، امروز شمشیر برکف گرفته تا شریعت را سلطه و سروری تام و تمام آنرا نه فقط بر جامعه ما بلکه در سراسر جهان بگستراند.

بعضا، وقتی دست به نقد دین میزنند، بیشتر بشکل دلقک در میآیند تا یک منتقد دین. مثلا، وقتی دهان بنقد دین میگشایند، میگویند که این آخوندها از دین برای خود دکان ساخته اند. نقدی که در آن دین یکجوری قسر در میرود. این آخوند است که از دین دگان درست میکند، حتما دین، خودش که دکان نیست. حال انکه "بنام خداوند بخشنده مهربان،" نخستین جمله قرآن، اگر دکان نیست، چه میتواند باشد؟ اگر دین دکان نیست چرا کالای خود را بنام خداوند منتقم، خدایی که کینه ورز و تنبیه و مجازات کننده است، بنام خداوندی که دشمن آشتی ناپذیر منافق، و مشرک و کافراست آغاز نمیکند. این حقیقت را که کتاب مقدس قران با فریب آغاز میشود که تنها در آغاز قران است که الله، رحمان و رحیم است، در حالیکه در درون، سراسر خشم است و خشونت و بیرحمی، تا کی باید از باورمندان پنهان نگاه داشت که الله نه رحمان است نه رحیم. همین بس که بشمارش در آری تعداد آنسانهایی که روزانه بنام الله بدار مجازات میاویزند، جنایاتی که روزانه از دین بر میخیزد و گویندگان همچنان در باره آن بسکوت ادامه داده و بدیینترتیب نادانی و نابینایی را تداوم میبخشند.

آیا، این خیلی توهین آمیز خواهد بود  اگر بگوییم که خداوند بخشنده و مهربانی را باید ستایش نمود که از بندگانش نخواهد در راهش دست بقتل و جنایت بزنند؟ در چنین صورتی آیا خود را فریب نداده ایم وقتی همچنان الله را بخشنده و مهربان میخوانیم؟ تنها از دیدگاه نقد و نفی است که میتوانی دریابی الله هی که خود را با صدور فرامین و احکامی که صادر میکند بیشتر مثل یک حیوان درنده و وحشی ترسیم میکند تا خدایی رحمان و رحیم. خدایی که انسان را اسیر و بنده و محدود و محصورمیخواهد، خدا نیست، ارباب ستمگر است و مالکی ظالم. تا کی میتوان و یا باید از آشکار سازی حقیقت امتناع ورزیم؟ آیا خیلی تند روی ست اگر بگوئیم، تمامی نکبت و مصیبت، خواری و حقارتی که ملت با آن روی در روست برخاسته از باور به خدایی ست که اگر هر روز سر اطاعت و تسلیم در برابر او فرود نیاوری، نه تنها از ورود به بهشت محرومت کند بلکه محکومت کند بسوختن در شعله های سوزنده دوزخ؟

آیا، در شرایط کنونی چیزی دیگری هم بجز شریعت و اراده الله بر جامعه ما حاکم است؟ آیا میتوان چیزی در جامعه چه در خلوت چه آشکارا یافت که ببوی گند دین اسلام آلوده نشده باشد؟ یعنی که ما در جامعه ای زندگی میکنیم که دین برآن حاکم نهایی ست. هیچ عرصه ای نیست که زیر سلطه مطلق متولی دین، آخوند نباشد. اگر آخوند خامنه ای و یاران و پیروان و نوکران او سوار بر مرکب دین اسلام نبودند آیا میتوانستند دست به چپاول و عارت و قتل و جنایت بزنند و جامعه را بذلت و خواری بکشانند؟

آخوندی که امروز حاکم بر ماست، بنام الله برمیخیزد، در بیداری با او میزید و چشمان خود را با نام او باز نموده و می بندد. اگر، در جامعه ما جای و مکان هیچ چیز روشن نیست، تعین و تعریف نشده است، تنها یک توضیح دارد، چون الله ست حاکم بر جامعه ما، خدایی که در ولایت فقیه جلوه می یابد با هزاران هزار ستایشگر و سپاسگو. آیا کسی میداند ولی فقیه چه کاره است؟ روشن است که او همه کاره است و هیچکاره، همه چیز میداند و هیچ نداند. آیا میتوان تصور کرد که نفس آخوند خامنه ای چیزی باشد بجز نفس الله؟

تردید مدار که اگر الله در آخوند خامنه ای جلوه نمی یافت او هرگز بحیوانی درنده تبدیل نمیشد. آخوند خامنه ای، فقیه نیست، او الله، خداوند یکتا و یگانه است. از او نه میتوان پرسشی نمود و نه هرگز بسوالی پاسخ گوید. همچون الله نه هرگز مسئول است و نه مسئولیت پذیر. او قادر و توانا بهر امری است. سرنوشت یک ملت 85 میلیونی را تنها او ست که تعین میکند. کیست که بتواند او را برای جنایاتی که از سر نادانی مثل ممنوع ساختن ورود واکسن کرونا، مثل، گسترش خصومت و کینه ورزی در سراسر جهان، هدر دادن ثروت ملت برای دست یابی بابزار کشتار جمعنی، محروم ساختن نخبگان جامعه از زندگی اگر کلمه ای بزبان رانند که بمذاق خداوند، آخوند خامنه ای خوش نیاید به محاکمه کشاند، مورد سوال قرار دهد؟ زنان شجاع و برومند کشور ما را چه کسی باسارت و خواری کشانده است. هم اکنون چه زنانی هستند که در زیر چنگال مزدوران آخوند خامنه ای، خداوند بی همتا با عفریته مرگ در مبارزه. از جمله، در آخرین لحظات نگارش این مطلب خبر ناگور قتل مهسا در دست مزدوران خداوند، آخوند خامنه ای انتشار یافت.

اگر آنچه در بالا آمد کمتر از واقعیت است که هیچ. میتوان سخن را همینجا به پایان آورد. در غیر اینصورت، سوالی که مطرح میشود، این است که آیا میتوان آخوند خامنه ای جلوه الله، جلوه خداوند یکتا و یگانه را براندازی نمود، اما، موجودی را که آخوند خامنه ای جلوه آنست، دست نخورده، همانگونه مقدس و لایزال بحال خود باقی گذارد؟ و این حقیقت همچنان پنهان بماند که الله، خداوند یکتا و یگانه ای که برای او جان میدهیم، خدا نیست حیوانی ست درنده، تشنه خون و جان انسان. آیا زمان بیداری فرا نرسیده است ای هموطن!

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۱ شهریور ۱۱, جمعه

 

انفعال جمعی،

رمز بقای حکومت دینی!



شاید زمان آن فرا رسیده است که نو بیاندیشیم و راههای تازه برای برون رفت از این ظلمت و تاریکی و بیابیم و رهایش از سلطه حکومت آخوندی را در آغوش کشیم. تردیدی نیست راه نو و رهایش از بند احکام اسلامی-فقاهتی، ازنقد و نفی دینی میگذرد که بواسطه قشر مفتخوار آخوند بر جامعه ما، قریب نیم قرن است که سلطه افکنده است.

تردید نمیتوان داشت که نزدیک به نیم قرنی که از حکومت آخوندی میگذرد، مقاومت و مبارزه علیه نظام مقدس سرکوبگر ادامه داشته است. از همان آغازین روزهای جلوس آخوند بر منبر قدرت، شمشیر شریعت چه سرها را که بر زمین نیافکند. کشتاری که بر پشت بام نشمینگاه رهبر حکومت اسلامی آغاز گردید و با سرکوب متحدین چپ و لیبرال و دمکرات و ملی گرا و مطالبه گران منطقه ای و چندین کشتار جمعی، از جمله قتل عام 4500 نفر از زندانیان سیاسی در 67 و قتل های زنجیره ای و اعدامها زوزانه ادامه یافت.

تا کنون، نیز، حکومت آخوندی نشانداده است که کوچکترین تردیدی در سرکوب سرپیچی و سرکشی و هنجار شکنی بخود راه ندهد و نخواهد داد. اگر قهر و خشونت، کشتار و خونریزی، حبس و شکنجه مردم را، بیش از 40 سال بانفعال کشانده است چه لزومی دارد که نظام از بکارگیری ابزاری بهره ده، ابزاری که ترس و وحشت ایجاد میکند خود داری نماید. 

یعنی که پدیده انفعال جمعی که خود را در سراسر دوران حکومت اخوندی بمنصه ظهور رسانده است، بدون تردید، میتوان به قهر و خشونتی نسبت داد که نظام در سرکوب مخالفین خود بکار گرفته است. اما، واقعیت آن است که پدیده انفعال جمعی، ممکن است موجبات دیگری، افزوده بر قهر و خشونت، شکنجه و اعدام هم داشته باشد. واقعیت آنستکه، برغم افزایش دین گریزی، نمیتوان نقش دین را در تولید و باز تولید انفعال جمعی نادیده گرفت.

اینجا از انفعالی سخن میگوییم که همچنان ادامه دارد، برغم اعتصابا و تظاهرات و اعتراضات حرفه ای و صنفی بطور روزانه و چندین خیزش مردمی، مثل 96  و 98 که صدها نفر در آنها بدست حکومت اسلامی بخاک و خون غلتیدند. پدیده انفعال در پذیرش وضع موجود، امتناع از اعتراض و مقاومت، آری گویی بجای نه گویی و بی اعتنایی بمبازه مبارزین شجاعی که جانشان ذره ذره از آنان بیرون کشیده میشوند.

  بعنوان نمونه، در حیرتم که جامعه ما به دستگیری سپیده رشنو بجرم بدحجابی، چه واکنشی از خود نشان داده است. حتی پس از آنکه نظام، او را در دستگاه تبلیغاتی خود، بمعرض تماشا گذارد تا به همگان نشان دهد که چه حیوان وحشی و درنده ای را بتور کشیده است و چیست آخر وعاقبت، سرکشی و سرپیچی و هنجار شکنی، بویژه شکستن هنجارهای مقدس اسلامی. زنان، بکدام تجمع بحمایت از رشنو دست زدند؟

البته که در همدردی با رشنو شک و تردیدی نیست، اما، ما پدیده انفعال تنها زنان را در بر نمیگیرد، در حمایت وهمدردی با رشنو همانقدر زنان را میتوان مسئول دانست که مردان را. بعبارت دیگری میتوان گفت که پدیده انفعال فراتر از مرز جنسیت و دفاع از رشنو میرود. مگر تاکنون، شاهد بر کدام اعتراض و تظاهرات جمعی بوده ایم در دفاع از فعالین سیاسی از جمله نرگش محمدی و نسرین ستوده و دیگر زنان و مردان نه گویی که در سیاهچالهای نظام بسر میبرند؟

پدیده انفعال، بعنوان یک پددیده اجتماعی دیر زمانیست که ما شاهد آن هستیم. یعنی که پدیده ایست تاریخی. درست است، ترس و وحشتی که نظام توانسته است بر جامعه حاکم نماید تاثیر بسزائی در تداوم پدیده انفعال جمعی داشته است. اما، نمیتوان، نقش دین اسلام را - نه در نیم قرن گذشته- نه، حتی بقول استاد عبدالحسین زرین کوب، در دو قرن سکوت، بلکه در 1401 سال گذشته در تولید و باز تولید پدیده انفعال نادیده گرفت.

  این بدان معناست که انفعال پدیده ای ست نهادین در جمع که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد بواسطه برگزاری مراسم گوناگون عبادی، از جمله عبادت روزانه و نمازگزاری. اخیرا، آخوند پناهیان لذت نمازگزاری را، بنا بر حدیث نقل از رسول الله، کنشی تعریف میکند که در نهادش لذت همآغوشی مرد و زن نیز نهفته است. یعنی که آخوند پناهیان در تولید و باز تولید انفعال است که امروز خود را ناچار می بیند که تقدس را همخوابه لذت بکند. او، پس از نیم قرن بر فراز منبر قدرت باشکار سازی راز ناگفته میپردازد و خاضعانه اعلام میکند که در برگزاری مراسم نماز، مرد چنان احساس کند گویی که هماغوشی با زنی میکند و اگر زن است که بنماز ایستاده است احساس کند در هماغوشی با مرد غرق در لذت میگردد. پناهیان اصرار دارد که در ساختار این حدیث کوچکترین نقشی نداشته است و اعتبار آنرا فقها مورد تایید قرار داده اند. با این وجود، بدرستی روشن نیست چرا تعداد نمازگزاران پیوسته در حال پس روی ست. گویا این روزها حتی قول لذت جنسی هم، توانایی فریب ساده دلان را از دست داده است.

از آنجا که پدیده انفعال جمعی نهادین است، بوجود آن نه توجه ای کنیم و نبود آن، ما را لزوما درد و آسیبی رساند. همین بس که تصور کنیم که چه نوع رفتاری میتوان از آدمی انتظار داشت که راست و مستقیم بایستاد و یک سری کلمات غریبه را بزبان براند، بدون آنکه بفهمد که چه میگوید. هرگز نپرسد خدایی که خود را بخشنده و مهربان میخواند، چگونه بنده ای که بوحدت او شک و تردیید مینماید بمرگ و نابودی محکوم میکند. سپس خود بشکند و خمیده شود و پیشانی بر رمین بساید، نه یکبار و دو بار، بلکه 17 بار در روز، در زمانهایی معین و مشخص. این حرکات که الله، خداوند یکتا ویگانه بندگان خود را بانجام روزانه آنها در ساعتی معین در روز موظف ساخته است، حرکاتی ست که اجرای روزانه آنها، انفعال را در وجود باورمند نهادین مینماید. باورمند وطیفه خود میداند که بامر الله گردن نهد و در ستایش و سپاس و شکرگزاری از هیچ دریغ ندارد. هم این جهان را صاحب خواهی بود هم آن جهان دیگر را، اگر هرآنچه که در دست داری بر زمین نهی به عبادت روزانه بشتابی تا هیزم کش دوزخ الله نشوی.

پس، اگر قصد داریم که از بند استبداد مضاعف دین و قدرت رهایی یابیم، باید با پدیده انفعال و یا باور و رفتاری بازتابنده انفعال بمبارزه برخیزیم. بهیچ وجه، نه امری ساده و پیش پا افتاده. بیش از 14 قرن است که مردم ما روزانه اعمال نمازگزاری را بجا میآورند و بزبان عربی بحقارت و خواری و درماندگی خود اعتراف میکنند و بزرگی و شکوه عظمت الله را بعنوان خالق نهایی میستایند. چه تشویقها و خوشامدها که دریافت نکنی اگر کنش نمازگزاری را از کودگی بیاموزی، بیاموزی که خود را بشکنی و بزمین افکنی و روزانه به ناچیزی و بی ارزشی خویش تن بدهی. یعنی که به پدیده ای که در طول تاریخ بدان خو گرفته ایم براحتی نمیتوان ریشه آنرا از بیخ و بن کند.

 البته که پدیده انفعال نه تنها در مراسم برپاداری نمازگزاری بلکه در بیشتر مراسم اسلامی از جمله مراسم حج و روزه داری بازتاب مییابد، مراسمی که اوج تسلیم و اطاعت و فرمانبری را آشکار مینماید. این بدان معناست که ما اساسا با نظامی روی در روی قرار گرفته ایم که رهبران آن آموزگاران کنشهای انفعالی بوده و هستند، از مراحل ابتدایی طلبه گری تا رسیدن باجتهاد و قله علم الهی.

تردیدی نیست، که اکثر مردم بفروپاشی نظام آخوندی چه خوشامد گوئیها که نگویند و بچه شادی ها که بر نخیزند. اما، زمانی این خیزش جمعی با ارزش است که انفعال به آگاهی تبدیل گردد، بآن فهمی که به نفی اسارتبار عبادات روزانه برخیزد و به تقدس زدایی از ازرشها و رسم روسم دینی بپردازد و از اعتراف باین حقیقت که نیازمند خدایی نو هستیم، از غیرت و تعصب و خشم ساده دلان واهمه ای بخود راه ندهد، خدایی که بجز خواری و حقارت انسان چیزی دیگری نجوید و افراد بشر را  بحیوانی چشم بسته و زبان بسته تبدیل نکند.  واقعیت آنستکه، ما نمیتوانیم بهمان خدایی باور داشته باشیم، که گردانندگان نظام مقدس جمهوری اسلامی، از زیر تا زبر، بآن باور دارند، خدایی که هیچ نجوید مگر بندگی و عبودیت، مگر تعظیم و تکریم، مگر حمد و ستایش، مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری. ما نمیتوانیم همچنان به مبانی دینی باور بورزیم که آخوندها خود بما آموخته اند.

بدینترتیب، اگر خواهان رهایش از چاه انفعال هستیم، باید خود را از چنگال آنچه آخوند و نهادهای آخوندی بما آموخته اند رها سازیم، از جمله ازچنگال برگزاری مراسم نمازگزاری روزانه، از روزه داری در ماه رمضان، از خود زنیها در دوران عزاداریها ، از زیارتها و برپا داشتن سفرهای نذری، از رفتار و گفتاری که زمینه  تداوم و بقای نظام استبدادی را فرهم آورده است. آیا میتوان گفت رهایش از "حجاب"  و یا جدایی جنسیت ها و صدها محدودیت ها و ممنوعیت های شرعی و دستورهای اخلاقی، از براندختن پدیده انفعال جمعی میگذرد یعنی از آنچه که آخوندها بما و در نهاد ما نسل پس از نسل کاشته اند، انفعال.

نقد و نفی پدیده انفعال حاکم بر جامعه، زمانی به رفتار و گفتاری تغییر دهنده و تحول زا تبدیل میگردد، که بکنش و گفتمانی سازمان یافته انتشار یابد. بدون نهادهای حوزه ای، نه آخوند میماند نه پدیده انفعال میتوانست دوام آورد، رهایش از این انفعال وقی بواقعیت می پیوندد که بتواند همچون حوزه های علمیه در تمامی نقاط کشور توسعه یابد. تا زمانیکه بیش از 400000 آخوند، تمامی امور کشور را در تحت کنترل خود نگاهدارند، رهایش از پدیده انفعال چندان امیدوار کننده نیست.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com