۱۴۰۱ مهر ۸, جمعه

 نا پذید شدن فره ایزدی

و سقوط آخوند خامنه ای!



اگر فراموشی در نهاد بشر نهاده نشده بود، عقل و خرد و فرزانگی از دست میداد، اگر به شیفتگی و شیدایی مبتلا نمی یافت، تردید مدار که در چنگال جنون و دیوانگی باسارت در میآمد. اما، آنچه که هم اکنون در کشور ما، ایرن، بوقوع پیوسته است و بر حسب قراین، میرود که تداوم یابد، هرگز نباید بفراموشی سپرده شود، هرگز. چرا که جوش و خروشی که از این حرکت جمعی ، از این جنبش شکوه بر انگیز، برمیخیزد صدای زنان بلندتر از هر صدای دیگری بگوش میرسد. باید هم چنین باشد. چون حکومت آخوندی بر بنیان ستیز با زن و باسارت و بندگی کشاندن زنان بنا گذارده شده است. با ابزار سلطه بر زنان، از جمله حجاب، توانسته است مردان و تمامیت جامعه را، نیز، باسارت و بندگی بکشاند.

پس، طبیعی است که اولین ضربه کاری را زنان  بر بدنه نظام مقدس زن ستیز اسلامی، بر ساختار حکومت آخوندی، بر ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت فرود آورند و بدست و به رهبری زنان بفروپاشی کشانده شود. چه بهتر و والاتر از این؟ رهایش از بند و خفت و خواری تحت حکومت اسلامی بدست زنان، چیزی نمیتواند باشد مگر،  افتخار و سر بلندی یک ملت آزادیخواه. از دل تاریکی و نا بینائی و نادانی ست که زن و زندگی و آزادی پا بعرصه وجود مینهند. بیانگر قاعده و یا قانونی معروف بقانون دیالکتیکی.

زنان و مردان، جوانان و میانه سالان، مردمی که در فروپاشی حکومت آخوندی شرکت میکنند، مهم نیست، در خیابانها یا در خلوت خانه ها، همچون کوهی از آتش فروزنده را مانند که هرگز خاموش نگردند. جوش و خروشی که نه تنها حکومت آخوندی را روانه مرده شورخانه تاریخ میکند بلکه بندهای پاره پوره دین اسلام را از دست و پای خود میگسلند و خویشتن را از اسارت و بندگی در دست توهمات و خرافه پرستی دین آخوندی رهایش می بخشند. رسیدن باین هدف عالی و عظیم و با شکوه است که بدون آغراق کل جامعه را، همدل و همدرد و یگانگی بحشیده و کثرت را با وحدت یکی گردانیده است: از راس گرفته تا میانه و ذیل جامعه، از کارگر و سرمایه دار تا معلم و کاسبکار، از بازنشسته تا جوان و تازه کار، از لر و کرد تا ترک و گیلک و عرب و بلوچ، نیز  از جنوب و شمال جغرافیای کشور گرفته تا  غرب و شرق وطن.

باور باین هدف و یا باور به آرمان رهایش از بندهای اسارتبار دین است که برگزیدن راهکارهای مناسب با زمان را تعریف و تشریح و امکان پذیر نموده، بآینده روشنی می بخشد و ما را از بازگشت بگذشته و واپسگرایی بازمیدارد وراه پیشرفت و تعالی را مینمایاند. وگرنه چه بسا تشتت و تکثر و تفرقه روی نماید و پیروزی و یا رسیدن بارامان رهایش از بندهای کیش اسلامی و خرافه اندیشی را دشوار و پیچیده کند.

در سوی رهایش از استبداد مضاعف دین و قدرت است که ضربه برزگ کاری را باید نخست زنان بر ساختار آن و هرآنچه که بازتاب دهد دبن را در جامعه، فرود آورند. حکومت اخوندی باید با ضربه مشتهای کوبنده موجوداتی از هم فرو بپاشد که تا دیروز، کمتر از انسان، بویژه کمتر از جنس مرد بشمار میاورد  و پیوسته بخواری و حقارت و خدمت به جنس مرد محکوم ساخته بود. آری، این یک واقعه ی بی نظیر است در سراسر تاریخ. که نفی زن سبب شود که زن زنده شده و آزادی را بزندگی باز گرداند. این همان واقعه تاریخی ست که، صرفنظر از سرنوشت نهائیش، هرگز نباید بفراموشی سپرده شود.

 نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، این واقعیت را آشکار نموده است که سلطه بر زنان، رمز، نه فقط سلطه برتمامیت جامعه بلکه کلید ویرانی و سیه بخشی و تلخی به زندگی و رنحبار نمودن آن، نیز بوده است.

البته که در اغاز با ابزار فریب و ریاکاری و بعدا با بکار گیری ابزار ترس و سر کوب، آزادی را هم از زندگی ربودند. ما، نیز خود را میفریبیدیم چنانکه گویی در آزادی ست که زندگی میکنیم. این در حالی است که حکومت آخوندی از آغاز صعود بر منبر قدرت، خصم آشتی ناپذیر اندیشه به زن و زندگی و آزادی بوده است. در نزدیک به نیم قرن سلطه، حکومت آخوندی از هر تدبیری، همه بر گرفته از فرهنگ اسلامی، استفاده کرده است که زن را همچون برده به بند نگاه بآن امید که بآروزی دیرینه اش برسد و بتواند زن و وابستگی زندگی وآزادی را بر وجود زن از فرهنک ایرانی و ذهن جامعه حذف نماید.

البته که در این چهار دهه، حکومت دین به موفقیت هایی هم دست یافته است، از جمله توانسته است فرهنگی را بیافریند بازتابنده ارزشهای اسلامی. چه هنرمندان از بازیگرن و کارگردانان گرفته تا موسقی دانان و خوانندها و ورزشکاران بقول معروف به سلبرتیها که بدفاع از حکومت آخوندی، حکومتی خصم آشتی ناپذیر آزادی برآمده اند. یکی از کلیبهای انتشار یافته در رسانه های اینترنتی هنرپیشه ای از سینمای "ایرانی" و یا سینمای جمهوری اسلامی داد سخن میداهد که سینمای جمهوری اسلامی، تنها سینمایی ست که در برابر سینمای هالیودی عرض اندام کرده است. هنر پیشه دیگری در دفاع از ارزشهای دین آخوندی میگفت سه عنصر سبب پیشرفت و شهرت سینمای "ایران" گشته است، ممنوعیت مشروبات الگلی، حجاب و تحریمات غرب.

بعبارت دیگر، حکومت دین موفق شده است که در هر عرصه ای از جامعه، بویژه در عرصه فرهنگ و هنر، مدافعانی را پرورش دهد که حفظ منافع نظام را با حفظ منافع شخصی یکی بدانند. افزوده بر این، نظام توانسته است  با اتشدید و توسعه انفعال و بی تفاوتی در سطح جامعه، ارزشهای اسلام، از جمله زندگی در تاریکی و اسارت و بندگی را بامر طبیعی و عادی تبدیل نماید وگرنه خیلی زودتر بنابودی می پیوست.

این بدان معناست که تداوم این جنبش عظیم رهایی بخش، جنبش زن زندگی آزادی، بستگی بسیار زیادی دارد بشناسایی دقیق دشمن. باین پرسش باید پاسخ داد که براستی کیست و یا چیست، خصم آشتی ناپذیر ایران ، سرزمین پهناوری که اقوام مختلف با فرهنگ و آداب و رسوم متفاوت قرنها در صلح و صفا با هم زیسته اند. کیست خصم این همزیستی و صلح و صفا؟ کیست که جامعه را به فقر وخواری و حقارت کشانده است؟

 پاسخ نظام از پیش روشن است که این جوش و خروش عظیم انقلابی بر ساخته دست امریکا و اسرائیل و انگلیس و بطور کلی جهان غرب است. این ادعا، محور اصلی سخنان رئیس جمهور کشور، آخوند رئیسی بود که در سازمان بین اللمل در 21 سپتامبر 2022 ایرادنمود. آخوند رئیسی، همچنین غرب، بویژه امریکا را متهم بعدم احترام به حقوق بشر نمود و اظهار داشت که آنها شایسته بر دوش گرفتن پرچم دفاع از حقوق بشر را ندارند. این در حالی بود که رئیسی تصویر بزرگی را از حاج قاسم، سردار سلیمانی را بعنوان نماد دفاع از حقوق بشر از پشت تریبون بالا برده بود که همگان ببینند که کیست مدافع واقعی حقوق بشر در جمهوری اسلامی. در ادامه سخنانش اظهار دااشت که دفاع از حقوق بشر را باید در لابلای کلمات مقدس خداوند یکتا و یگانه، الله، در لابلای صفحات کتاب قران یافت. در گفتمان آخوندی نمیتوان عبارتی را بیابی در ستایش فرهنگ ایرانی، فرهنگی که در آن زن به پادشاهی هم رسیده است.

باینجا که رسیدم، خبر آمد که جمهوری اسلامی منطقه کرد نشینان ایرانی را به موشک و حملات ویران کننده پهبادها بسته است. کمتر تحلیلگری را میتوان یافت حملات ویرانگر نظام حکومت اخوندی را در سوی انحراف اذهان عمومی از آنچه در درون جمهوری اسلامی میگذرد ارزیابی نکند، جنبشی که مشروعیت و مقبولیت حکومت آخوندی را سوال برانگیز نموده است، بویژه در نزد  غربیها. پهباد و موشک پرانی حرکتی ست بر خاسته از تفکر نظامی آخوند که نه تنها حکومت را از رسیذن بهدف خود باز میدارد بلکه ضعف و استیصالی که نظام با آن دست بگریبان است به معرض نمایش میگذارد.

این بدان معناست که در شرایط کنونی، حکومت آخوندی بهر تاکتیک و استراتژی ای که دست بزند، بنیان نظام را هرچه بیشتر سست و ضعیفتر میکند. حکومت اسلامی در راهی گام نهاده است که بازگشتی در ان نیست. اگر، هنوز آخوندهای حاکم بر آن باورند که میتوانند بر منبر قدرت همچنان پایدار بمانند، دیر یا زود خواهند فهمید که حاکمی که ادعای خدایی کند، فاتحه اش خوانده شده است.

 تاریخ ما، چه قبل و چه بعداز شکست در دست تازیان، سراسر حکایت ویرانی نظامهای استبدادی و باز سازی آنها.ست. اکثریت آنها نیز زمانی محکوم بفروپاشی گردیده اند که آنچه، حماسه سرای بزرگ، فردوسی "فره ایزدی" نامیده است، از وجود شاهان رخت بر بسته و ناپدید میگردید و جاذبه خود از دست میداهد. واقعیتی که در شاهنامه فردوس هم در سرنوشت پادشاهی جمشید و پادشاهان دیگر دیده میشود و هم در آخرین شاه ایران، محمد رضا شاه پهلوی.

آخوند خامنه ای، ولی فقیه، بیش از 32 سال است که خدایی میکند. بیش از 32 سال است، آخوند خامنه ای، خداوند یکتا و یگانه است و رفتار و گفتار او، همچون الله، خدایگونه است. مگر الله تا کنون بسوال بنده ای پاسخ داده است؟ او پاسخ بتمام مشکلات را از طریق وحی به پیامبر خود محمد انتقال داده است. در آنجا، در کتاب آسمان قرآن است که الله حرف اول و آخر را زده است. آیا تا کنون ولی فقیه هم بسوالی پاسخ داده است؟ آیا تا کنون مسئولیتی هم بدوش گرفته است؟  بویژه مسئولیت صدور فرمانهایی که بدون چون و چرا باید اجرا میشدند. هنوز معلوم نیست که آخوند خامنه ای مسئولیت مرگ آنهایی که در نتیجه قدغن کردن ورود واکسنهای خارجی جان از کف دادند بگردن میگیرد، یا نه؟ آیا میتوان گفت غیبت او ناشی از فهم این واقعیت است که دورانی خدایی او بسر آمده است؟

 بعضا، شناسائی دین اسلام و متولی آن دستگاه آخوندی را بعنوان دشمن اصلی، به هر گناه و جرمی، از جمله تفرقه افکنی محکوم کنند. اما، چه باک؟ مگر خوار و حقیر پنداشتن زنان، مگرسیه و سخت و دشوار نمودن زندگی با ابزار ربودن آزادی از آن، حقیقتی نیست بر خاسته از دین اسلام، دینی که بازتابنده قدرت است؟ مگر بیرحمی و نارحمانی الله، کینه توزی و انتقام ستانی، او یک حقیقت نیست؟ آیا، الله خواسته است به بشر غرور و اقتدار ببخشد وقتی بشر را موظف به پنج نوبت عبادت در روز نموده و در هر نوبت چندین بار به خواری و حقارت خویش اعتراف نموده و پیوسته اعلام کند تسلیم امیال و اراده الله است؟ مگر اندیشه آزادی میتواند در شرایطی بذهن آدمی راه یابد که آغشته است باندیشه خواری و حقارت در برابر خدایی که حاکم بر دو جهان است. تاریخ حکومت آخوندی، تاریخ کشتار و زندان و شکنجه تمام انسانهایی بوده است که خواسته اند بآزادی زندگی کنند. مگر زنان بجز آزادی هم چیز دیگری خواسته اند؟ آیا، از ابتدایی تر از آزادی در پوشش، میتوان آزادی دیگری یافت؟ در انجام چه چیزی میتوانی آزاد باشی اگر از حق آزادی در پوشش برخوردار نباشی؟

این بدان معناست که واقعیت آنست که دشمن ما نه یک دشمن طبقاتی است نه امپریالیسم جهانی، نه غرب است و امریکا و اسرائیل و انگلیس. از دیر باز ملت اعلام کرده است که دشمن ما همین جاست، نه امریکا است و ... نه حتی دشمن اصلی ما نظام استثمار سرمایه داری ست. نظام استبداد آخوندی مثل دیگر جوامع استبدادی، سرمایه داری مخصوص بخود را پرورش میدهد، از آن نوع که در خدمت ساختار دین و قدرت و در خدمت به متولیان دین، قشر آخوند، رشد و توسعه مییابد. بهمین دلیل است که سرمایه داران حکومت اسلامی، همچون سرمایه داران نظام شاهنشاهی، در میان نخستین اقشاری هستند که بمحض استشمام بوی گند نظام، پای بگریز مینهند.

بعبارت دیگر خصم آشتی ناپذیر جامعه ما دینی ست که بیگانگان در 1401 سال پیش از این بر ملت ما بزور شمشیر تحمیل کرده است. اکر در 300 سال گذشه دین اسلام و متولیان آن در پس قدرت لانه گزیده بودند و پیوسته مبلغ و مروج تاریکی نادانی بوده اند و نا بینائی، در 43 سال گذشته بر فراز منبر قدرت و بصورت علنی بر تمامیت جامعه سلطه افکنده است. اگر بخواهی بدانی چه عاقبتی که در انتظار حکومت آخوندی برهبری آخوند خامنه ای است، همین بس  که بسرنوشت رهبرانی که در جوامع اسلامی پا بعرصه وجودنهادند بنگری.آیا، فکر میکنید صدام حسین و یا قذافی خود را کمتر از خدا میدانستند؟ آخوند خامنه ای ممکن است هنوز نفهمیده است که چه سر نوشتی در انتظارش است. چون نا بخرد است و نادان و نا بینا. همین بس که در چهره رئیس جمهوری که بر گزیده است. بنگری، آیا او میتواند نمادی باشد بخز نماد نادانی و نا بینائی، نماد خشونت و انتقام ستانی در کمال خونسردی. او زائیده ی دینی است که بر دروغی بزرگ، بر باور به لا الله الا الله بنیان گذارده شده است. آخوند خامنه ای بازتابنده این دروغ بزرگ است، دروعی که تنها باستبداد پروری انجامیده است. خصم آشتی ناپذیر ملت ما باور باین دروغ بزرگ است. در غیر اینصورت باید انتظار بقای نظام استبدادی را داشته باشیم.

فیروز نجومی

Firoz nojomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۱ مهر ۱, جمعه


 

 

گذار از دوران تاریکی

بروشنایی

وجنبش برچیدن بساط دین

و درونسازی آن!




ژینای زیبا، چنان چون فرشتگان آسمانی، در دست اهریمن دین اسلام، دین غرقه در دریای خون و آلوده به بجنایت و خیانت، در عفوان جوانی، زندگی شیرین را در این جهان ترک گفت و ستاره ای درخشان گردید در آسمان تاریک ملت ایران. مهمتر انکه، حکومت اسلامی را تا بیخ و بن بلرزه در اورد و در بافتهای مفاصلش سستی دوانید. مگر ندید مزدوران چماق بدست حکومت دین را چگونه در برابر اخیرترین ابراز خشم و نفرت انباشته عمومی پای بگریز نهادند؟

 آیا حماسه افرین نبود اگر این دلاوری و شجاعت همچنان ادامه می یافت تا فروپاشی حکومت مقدس آخوندی؟ عاقبت کار، هر مدتی که بطور انجامد، از پیش نمیتواند چیزی دیگری تصور شود مگر پیروزی، نه فقط بشکل و قیافه ای معمولی، نه به پیروزی بر یک حکومت ستمگر سیاسی، بلکه پیروزی بر حکومتی که الهی ست، حکومتی نه بر اساس شرکت و رای انسانها بلکه پیروز بر حکومتی که بر اساس رای و تایید الله و بندگان الله. درست است بندگان الله هم انسان هستند، اما، انسانهایی هستند گرقتار توهماتی همچون یکتایی و یگانگی الله، به مثابه تنها خدایی که وجود دارد و هیچ خدای دیگر، بجز او خدای دیگری نیست. که الله، تنها خدایی ست که تاکنون نیز پیامبران بسیاری هم از میان بندگان خویش برگزیده که دیگر بندگان خود را براه "مستقیم" هدایت کنند، پیامبرانی که  آخرین آنها، نیز، محمدبن عبدالله بوده است، بچه چوپانی که پیامهای الله را دریافت میکرده است.

 بنابراین، چه خوب است بخاطر داشته باشیم، همچنانکه اروپائیان با جنبشهای انسانخواهی و روشنگرایی توانستند با گذر از دوران تاریکی در اواخر قرون وسطی و طلوع روشنایی از قرن هیجدهم به پیش روند و جهان ساکن و مرده دردست مالکان ثروت و رعیت را دگرگون نموده و جهانی نو بیافریند بازتابنده خرد و اندیشه بشریت. هم اکنون ما، نیز، در حال گذار از دوران تاریکی هستیم، گذار از دوران حکومت مقدس الهی و یا گذار از دوران حکومت اسلامی هستیم بدوران روشنایی، بمعنای رهایش از بندهایی دین اسارتبار سیاسی، دین اسلام از نوعی داوازده امامی آن، دینی بازتابنده خشونت و انتقام ستانی، سراسر خرافه گرایی و کهنه پرستی که قرنهاست از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است.

اینجا از بکار بردن ایدئولوژی بجای دین، عمدا امتناع میکنیم چون ایدنولوژی را جانشین دینی که ذاتا سیاسی ست و خواستار تسلیم و اطاعت و فرمانبری در تمامی روابط اجتماعی و حقوقی و اقتصادی و خصوصی و عمومی و غیره، و غیره است، باید نوعی گریز خوانده شود از نگریستن در چهره دین همانگونه که هست، دینی خواستار قدرت و مطلق گرایی و تمامیت خواهی.

قسم دهمتان ای هموطنان روشن بین و روشنفکر، ای فعالین مبارز حقوق بشر و فعلان سیاسی، بیائید که از فریب خود دست بکشیم، که مرگ زندگی و یا مرگ ژینا، بتازگی آغاز نگشته است و یا پایان مرگ دیگر زنان در دست بندگان شهوت زده ولی فقیه در دفاع از وحدت و ولایت نیست، آنهم بجرم "بد حجابی." چه جرم بزرگ و نابخشودنی نزد الله، نزد خدایی که همگان باور دارند که رحمان است و رحیم. تردید مدارکه تا دین، آنهم دین اسلام بواسطه آخوند سازمان یافته و در حوزه هایی بنام حوزه های علمیه در خدمت ترویج و گسترش تاریکی و نادانی و نابینائی بکار خود ادامه میدهد، آش همین است و کاسه همین، بویژه اگر کاسه خشم جمعی، همچون 96 و 98، پس از چند روز تهی گردد.

افسوس و صد افسوس که دورنمای رهایش از این تاریکی، نه خوش منظر است و نه امیدوار کننده. چرا که دینی که نگاهدار و نگهبانش آخوند و فقیه متولی آن است، دین اسلام، همان دینی است که 90 درصد جامعه، از بالا تا پائین بدان باور دارند، به دین اسلام باور دارند هر چند متفاوت و کثیر و دگرگون، در شکل و شمایل و حتی محتویات گوناگون.

درست است، در اکثرت فرهنگها، دین، برگزیدنی نیست. چرا که ما با دین قدم بعرصه وجود میگذاریم. چه نامها که ریشه از دین بر نگیرند. چه ستایشها، چه سپاسگزاریها از وجود ایمان و باورهای دینی بزبانها رانده نشود. دین و باورهای دینی همیشه همنشین خوب بوده اند و هر آنچه که به پسند و تایید جامعه در آمده است. هنوز هم، باور به دین و هر آنچه دینی ست از چنان حرمت و عزتی بر خوردار است که قسم بدان، میتواند براحتی هرکذب و دروغ بزرگی را به یک حقیقت فنا ناپذیر تبدیل نماید. حال بگذریم از نذرو نیازها و برگزاری مراسم گوناگون عروسی ها تا عزاداریها و پهن کردن سفره های رنگ وارنگ  تا رفتن زیارتها که در فرهنگ ما نهادین گردیده است-البته ویژه هر دین خاص، از جمله اسلام دوازده امامی و یا دینی برخاسته از توهم مضاعف بر ساخته از باور به ادامه رسالت توسط امامت تا قیامت، یعنی تا آنزمانی که امام دوازدهم، آخرین امامها پس از بیش از یکهزار سال از غیبت خروج یابد تا شمشیر بر کشد و بد و شر،  ظلم و ستم را از جهان پاک نموده برادری و برابری عدلت الهی را بر پا نماید.

آنچه، غم انگیزاست و اندوه زاتر، آنستکه دینی که ما از نیاکان خود بارث برده ایم همان دینی ست که اخوندها بما آموخته اند و میآموزند همانگونه که به نیاکان ما آخوخته اند. اگر بخواهیم اندکی فلسفی بیاندیشیم باید بگوییم هستی ما، از هر راویه ای که بنگری، به دین الوده است. آخوندها در فوقانی ترین مرتبه شان مشتاقانه انتظار داشتند که همگان عمیقا باور کنند که هستی شان برساخته شده است از دین باوری و هر آنچه که از آن بر میخیزد، از جمله وظایف و قواعد و مقررات تعریف شده در شریعت اسلامی.

اگر نیک اندیش باشیم، باید باندازه گیری مشکل بپردازیم که نه امرو بلکه بیش از 43 سال است در چنگالش گرفتار هستیم، بدون آنکه با آن، بطور جدی، روی در روی شویم و بر چهره اش خراشی وارد آوریم و جویا شیم که چه شد که نزدیک به نیم قرن سلطه حکومت دین را پذیرفتیم؟ که چگونه به حکومت دین، دینی که آخوند آموزگار و نگهبان انست، تن دادیم و ترجیح دادیم بسازیم تا بسوزیم؟ دینی که آخوندها بما آموخته اند و ما بآن باور داریمف دینی برگزاری مراسم گوناگون از عبادات روزانه گرفته از مراسم طهارت وضو گرفته تا برگزاری رکوع و سجده و اعتراف مکرر بحقارت و ناچیزی خود.اگر در آن دنیا نخواهی گرفتار شوی و بدوزخ الله راه یابی.

 امروز، اما، واگذایی حتی رفتارهایی باین سادگی باراده شخصی ناممکن و حتی جرم شناخته مییشود. چرا که آخوندی که خود را متولی دین اسلام بشمار میاورد، شمشیر و شلاق برگرفته و بر جامعه سلطه افکنده است و جامعه را باسارت و بندگی کشانده است. بعضا، در اسارت و بندگی، احساس غرور و شرافت کنند و بدان افتخار ورزند، خدمتگزاری نموده و به نوکری تن در دهند و به تف لیسی، تا بقدرت و ثروت رسند.

خدمتگزاری این تف لیسان است که حکومت دین را برپا نگاهداشته است. بیشتر وزرا، از جمله وزیر کشور و گردانندگان فوقانی دستگاه بروکراسی، از حوزه های علمیه بر نخواسته اند و عمامه بسر عبا و قبا بتن ندارند. این تف لیسان، حتی بیشتر از آخوند حاکم، به ولی فقیه عشق و علاقه میورزند. چون کوتاه ترین راه رسیدن به ثروت است و قدرت. هر چقدر نوکرتر و چاپلووستر، مقام و مرتبه بالاتر و برتر، روشی مروج فساد اخلاقی برخاسته از  دروغپردازی و وارونه سازی حقایق.

 این بدان معناست که آنچه مشکل آفرین است پای بندی جامعه است به باورهایی که ماهیتا از دین بر میخیزد، همان دینی که تمامی جامعه را بخواری و حقارت کشانده است، همان دینی که در حوزه های علمیه تدریش میشود. 44 سال است که آخوند نیمی از جامعه را، زنان را باسارت حجاب در آورده است. نه اینکه زنان تن نداده اند. تن داده اند بآن دلیل که همانند زن خود را در بند و اسارت احساس نمیکردند و کم و بیش توانستند حجاب را بنا بر اراده خویش تغییر دهند. بآن دلیل که آنها در عصر نوتر از نو زندگی میکردند. قتل ژینا، زن 22 ساله کرد، زیبا روی و خوشاندام و بسیاری دیگر پیش از او مثل زهرا بن یعقوبی که در ستاد نهی از منکرات در شهر همدان بقتل رسید، نشان میدهد شریعت اسلامی اصلاح پذیر نیست.

 بی جهت نیست که حکومت، دین شمشیر و شلاق بر گرفته تا حجاب را همچنان بر زندگی روزمره، نه تنها تمامی زنان، بلکه تمامی مردان حاکم نماید. همین بس که مردی برسم مردانگی، دهان بعتراض بگشاید یا سر بطناب دار دهد و یا در بیخ سیاهچالهای حکومت دین به بند و شکنجه کشیده شود.

آز روی خوشخیالی ست که به براندزی حکومت آخوندی اندیشه کنیم بدون آنکه تکلیف خود را با دین روشن نمائیم. تردید مدارکه بر اندازی حکومت آخوندی، از تعین و تعریف تکلیف خویشتن با دین میگذرد. چه بسا خدشه ای هم به چهره دین، در این رو در رویی  وارد آید. اما، چه باک. آنچه مهم است آن است که باور آوریم تعین تکلیف با دین از بی دینی و بدور ریختن باورهای دینی نمیگذرد، هرچند چه بهتر که چنین شود، بلکه بمعنای راندن دین بخلوت است، راندن دین است به محدودیت خصوصی و شخصی و از همه مهمتر بمعنای جنبشی ست بسوی  فردی و درونسازی دین که سر انجام برهایش از بندهای اسارت آور اسلام انجامد.

 البته که پس 44 سال ویرانی در دست آخوند، نه تنها باید بنفی خصور آخوند در برگزاری نمازگزاری بپرداریم که بحث در باره ضرورت آنرا بطور روزانه به فرصت دیگری واگذا میکنیم. امروز، آما، زمان آن فرا رسیده که  بساط دین را در آرامش و بزبان صلح  در سطح مختلف جامعه برچینیم. اگر تمایل و دلبستگی به دین را تمیتوان برانداخت، اما، میتوان آنرا بمناسبت و در هماهنگی با روز متحول ساخت و بجای آنکه به تعرض با نو در آید، خود نو را در آغوش کشد. بدین واقعیت آخوندها واقفند، اما، آنرا در دست یابی بعلم هسته ای و موشک سازی  وپهپاد پروازی و یا ابزار زورنمایی، بیان میکنند که نشاندهند که تا جه حد عالی اسلام تن به نوسازی میدهد. مسئله این است که چه سود اگر آخوند را سر نگون سازیم، اما، همچنان به اصل و اصول دینی که بما آنوخته اند، دست نخورده به باور بدان ادامه دهیم، به دین آخوندی، بدینی که حاکم مطلق بر یک جامعه پهناور گردیده است.

اولین چیزی که در جنبشی که میتوند از دل پروسه گذار از دوران تاریکی بدوران  روشنایی بیرون آید جنبش خصوصی سازی و با بازبان شاعراته تری ،جنببش درون سازی دین است. بدین ممنظور است که باید بمبارزه و درگیری با نمادهای دینی که در دنیای تصویری و اینترنتی نفوذ یافته اند بپردازیم و بافشای تاثیر تخریب کننده آن در جامعه که در تجربه تاریخی ثبت گردیده است. مگر میتوان منبر خطبه و خطابه را همانگونه که بوده است بقا یابد و آخوند همچون گذشته بر فراز آن به نفرت پراکنی و فرومانروایی بپردازد. برچیدن بساط دین در تمامی سطوح اجتماعی، از جمله بر چیدن برگزاری نماز اجتماعی و جنبش راندن اسلام بخانه و درونسازی آن باید بیک جنشی همه کیر تبدیل شود. چرا کسی که میخواهد خود را بزند و در عزای حسین، قمه بر سر و تن خود بکشد، آزاد نباشد؟ هر فردی باید آزاد بشد به هر آنچه که باور دارد عمل کند، اما، در خلوت خود و در درون خویش. هرکسی حق دارد دوست یدارد و آزاد به ستایش پرستش آن باید باشد که میخواهد. باور دینی باید بیک باور خصوصی و دینی تبدیل شود. این است که اگر کمی دور نگر باشیم گذار از دوران تاریکی بدروان روشنایی بر اساس درونسازی دین را بشعاری باید تبدیل نماییم که مرگ ژینا، ستاره درخشان آسمان تاریک ایران، بیکی از مهمترین عامل بخشیدن روح و جان در آید بجنبش رهایش از حکومت اسلامی برهبری قشر مفتخوار جامعه، آخوندی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

 

 








 

۱۴۰۱ شهریور ۲۵, جمعه

تا کی باید

حقیقت را پنهان بداریم!




همه میدانند که چندان ساده نیست که آنچه در درون میگذرد به بیان در آورد، آنهم، به بیانی فصیح و نرم و روان. مطمئنا، بسیاری اصلا نمیدانند که این نگارنده دیر زمانی ست که تنها درباره یک "موضوع،" نگاشته است، نه بیشتر و نه کمتر، تنها در باره یک مطلب، با کم و بیش با یک محتوی واحد. نیز، پیوسته از یک دیدگاه سخن گفته است، از دیدگاهی که فکرمیکنم بان بشود گفت از دیدگاه جامعه شناسانه.

 موضوع مرکزی، در متجاوز ازبیش از سی و چند سال نگارش، که قبل از ظهور اینترنت در نشریه ای بنام روشنایی بچاپ میرسید، چیزی نبوده است مگر موضوع دین، دین اسلام. اگر بگویم، صدها نفر دیگر، همچون این نگارنده حقیر، حد اقل، صدها سال دیگر در باره دین اسلام بنگاشتن بپردازند، بمیزانی که باید بگویند، هرگز قادر به بیان نخواهند بود. چون اسلام تنها دین نیست. یکتاپرستی و عبادات و تقوا و اخلاقیات نیست. اسلام همه چیز است، هم قدرت است و هم سیاست و اقتصاد، و هم برادری است و عدالت و برابری، هم جنسیت است و شعر و ادبیات، هم جنگ است و صلح، هم جهاد است و شهادت و هم کشتار و خونریزی در راه الله و بسیاری چیزهای دیگر که بر شمردن آنها خارج از حوصله این مطلب است.

شاید آنچه را که این نگارنده میخواهد بزبان براند، با بی باوری بپذیرید. چرا؟ چون، اگر نخواهیم خیلی دور برویم، بیشتر از 300 سال است که حوزه های علمیه، یک چیز بیشتر تولید و باز تولید نکرده اند: دین اسلام. شاهان آمده و رفته اند، یکی پس از دیگری. دولتها نیز همچنین، از دوران صفوی بگیر تا دوران پهلویها. در این 300 سال گذشته، چه جنگها، چه انقلابات سیاسی، اقتصادی، صنعتی و تکنولوژی و چه تحولات و دگرگونیها که بوقوع نپیوسته اند. اما، در طول و عرض این دوران چنگال دین همچنان بیخ گلوی ما ایرانیان را فشرده و هنوز هم میفشرد و پیوسته بر علیه هر تغییر و تحولی بر ایستاده و مانع تراشی کرده است.

اما دینی که بیش از 300 سال استکه تولید و باز تولید گردیده و از نسلی به نسلی دیگر انتقل داد یافته، دینی ست که اطاعت و فرمانبری را در ذات ما نهادین ساخته است. پس از شکست بدست تازیان بادیه نشین در 1400 پیش از این، زمانیکه مجبور شدیم که شهادت بدهیم که «الله هست و بجز او کسی دیگر ی نیست،» غریزه  شک و تردید، در وجود ما نارس و خام ماندگار گردید و در نتیجه اسلام مصون از هر گزندی.

آری، اسلام این باور را در ما نهادین نمود که ما وقتی میتوانم زنده باشیم که زندگی خود را در تابعیت احکامی از پیش ساخته شده در آوریم، احکامی که الله از بیخ آسمانها برسول خود مخابره کرده است. که هزگز نپرسیم و نجوییم که اگر الله، خدایست یکتا و یگانه و بجز او هیچکس دیگری هم نیست، پس من چه هستم و تبارم از چیست؟ ما میآموزیم روزانه خود را انکار و نفی کنیم و خوار و حقیر بدون آنکه بدان آگاه باشم. بندگی و خصایل بندگی را از اسلام است که بارث برده ایم، نه انسان بودن را. انسان واژه ای ست بیگانه در قرآن. چگونه میتوانیم انسان باشیم، وقتی عقل و خرد ما ناتوان است که به ما فرمان دهد که چه چیز خوب و یا بد است و بر گزیند بین این و یا آن در آزادی. در قاموس اسلام، عقل انسان آنقدر ضعیف و رنجور است که بنده ی نفس میشود و  اسیرهوی و هوس و لذت.  دست به بی بند و باری میزند و شیفته  عشق گردد. این است که باید در تبعیت از شریعت در آییم تا "براه مستقیم " هدایت شویم.

تردیدی نیست که بسیاری خواهند گفت که امروز چه جایی ست برای طرح این گفتار. شاید مشکل اساسی امروز ما، شرایط نکبتباری که در آن زندگی میکنیم، آن است که این گفتار را نه تنها مطرح نکرده ایم بلکه هرکسی هم را که این نوع مسائل را مطرح کرده است یا گردنش را از تن جدا نموده و یا دق مرگش کرده ایم..اگر در گذشته چشمان خود را بر حقیقت دین اسلام بسته ایم، امروز بگونه ای پنداریم و رفتار کنیم چنانکه گویی اگر دین نقشی هم در جامعه دارد، اصلی و بنیانی نیست. بجای آنکه حقیقت دین را آشکار سازیم، نفوذ و اقتدار آنرا در شکل بخشیدن به هر انچه که هست و یا هرچه که روزانه پدیدار شود، یا آنرا همانگونه که بوده و یا همانگونه که آخوندها آنرا بسته بندی کرده اند می پذیریم. یا خود را بکوچه علی چپ میزنیم که نمیشود که همه را به دین نسبت داد، اگر چه دین بر دقایق زندگیمان سلطه تام و تمام افکنده. از نفی و نقد دین امتناع میورزیم مبادا که باورهای مردم را مورد اهانت قرار دهیم، مبادا آنها را از خود برنجانیم و مهر خویش از دلشان بزداییم.

در دنیای سیاست، نقد دین اسلام با اکراه پذیرفته میشود، اگر، اصلا، پذیرفته شود. جهان سیاسی و سکولار ما تا کنون چندتا احمد کسروی تولید کرده است؟ تعداد قلیل منتقدینی همچون احمد کسروی، نشان بارزیست بر اقتدار و عظمت دین. فقط انگشت شماری پا بعرصه وجود میگذارند که اقتدار و عظمت دین را بسوال میکشند، اگر از ابن المقفع و رازی و خیام در قرنهای گذشته بگذریم به هدایت و سرانجام به سعیدی سیرجانی میرسیم که سر بر نقد دین نهاد. این در حالی است که در صد سال اخیراین چوب دین بوده است که بر پیکر ملت ما فرود آمده است. اگر در گذشته متولیان دین و آخوندها و فقهای حوزه های علمیه، موذیانه پنهان در پس ساختار قدرت پسروی و حقارت و خواری ملت را موجب میگردیدند، امروز شمشیر برکف گرفته تا شریعت را سلطه و سروری تام و تمام آنرا نه فقط بر جامعه ما بلکه در سراسر جهان بگستراند.

بعضا، وقتی دست به نقد دین میزنند، بیشتر بشکل دلقک در میآیند تا یک منتقد دین. مثلا، وقتی دهان بنقد دین میگشایند، میگویند که این آخوندها از دین برای خود دکان ساخته اند. نقدی که در آن دین یکجوری قسر در میرود. این آخوند است که از دین دگان درست میکند، حتما دین، خودش که دکان نیست. حال انکه "بنام خداوند بخشنده مهربان،" نخستین جمله قرآن، اگر دکان نیست، چه میتواند باشد؟ اگر دین دکان نیست چرا کالای خود را بنام خداوند منتقم، خدایی که کینه ورز و تنبیه و مجازات کننده است، بنام خداوندی که دشمن آشتی ناپذیر منافق، و مشرک و کافراست آغاز نمیکند. این حقیقت را که کتاب مقدس قران با فریب آغاز میشود که تنها در آغاز قران است که الله، رحمان و رحیم است، در حالیکه در درون، سراسر خشم است و خشونت و بیرحمی، تا کی باید از باورمندان پنهان نگاه داشت که الله نه رحمان است نه رحیم. همین بس که بشمارش در آری تعداد آنسانهایی که روزانه بنام الله بدار مجازات میاویزند، جنایاتی که روزانه از دین بر میخیزد و گویندگان همچنان در باره آن بسکوت ادامه داده و بدیینترتیب نادانی و نابینایی را تداوم میبخشند.

آیا، این خیلی توهین آمیز خواهد بود  اگر بگوییم که خداوند بخشنده و مهربانی را باید ستایش نمود که از بندگانش نخواهد در راهش دست بقتل و جنایت بزنند؟ در چنین صورتی آیا خود را فریب نداده ایم وقتی همچنان الله را بخشنده و مهربان میخوانیم؟ تنها از دیدگاه نقد و نفی است که میتوانی دریابی الله هی که خود را با صدور فرامین و احکامی که صادر میکند بیشتر مثل یک حیوان درنده و وحشی ترسیم میکند تا خدایی رحمان و رحیم. خدایی که انسان را اسیر و بنده و محدود و محصورمیخواهد، خدا نیست، ارباب ستمگر است و مالکی ظالم. تا کی میتوان و یا باید از آشکار سازی حقیقت امتناع ورزیم؟ آیا خیلی تند روی ست اگر بگوئیم، تمامی نکبت و مصیبت، خواری و حقارتی که ملت با آن روی در روست برخاسته از باور به خدایی ست که اگر هر روز سر اطاعت و تسلیم در برابر او فرود نیاوری، نه تنها از ورود به بهشت محرومت کند بلکه محکومت کند بسوختن در شعله های سوزنده دوزخ؟

آیا، در شرایط کنونی چیزی دیگری هم بجز شریعت و اراده الله بر جامعه ما حاکم است؟ آیا میتوان چیزی در جامعه چه در خلوت چه آشکارا یافت که ببوی گند دین اسلام آلوده نشده باشد؟ یعنی که ما در جامعه ای زندگی میکنیم که دین برآن حاکم نهایی ست. هیچ عرصه ای نیست که زیر سلطه مطلق متولی دین، آخوند نباشد. اگر آخوند خامنه ای و یاران و پیروان و نوکران او سوار بر مرکب دین اسلام نبودند آیا میتوانستند دست به چپاول و عارت و قتل و جنایت بزنند و جامعه را بذلت و خواری بکشانند؟

آخوندی که امروز حاکم بر ماست، بنام الله برمیخیزد، در بیداری با او میزید و چشمان خود را با نام او باز نموده و می بندد. اگر، در جامعه ما جای و مکان هیچ چیز روشن نیست، تعین و تعریف نشده است، تنها یک توضیح دارد، چون الله ست حاکم بر جامعه ما، خدایی که در ولایت فقیه جلوه می یابد با هزاران هزار ستایشگر و سپاسگو. آیا کسی میداند ولی فقیه چه کاره است؟ روشن است که او همه کاره است و هیچکاره، همه چیز میداند و هیچ نداند. آیا میتوان تصور کرد که نفس آخوند خامنه ای چیزی باشد بجز نفس الله؟

تردید مدار که اگر الله در آخوند خامنه ای جلوه نمی یافت او هرگز بحیوانی درنده تبدیل نمیشد. آخوند خامنه ای، فقیه نیست، او الله، خداوند یکتا و یگانه است. از او نه میتوان پرسشی نمود و نه هرگز بسوالی پاسخ گوید. همچون الله نه هرگز مسئول است و نه مسئولیت پذیر. او قادر و توانا بهر امری است. سرنوشت یک ملت 85 میلیونی را تنها او ست که تعین میکند. کیست که بتواند او را برای جنایاتی که از سر نادانی مثل ممنوع ساختن ورود واکسن کرونا، مثل، گسترش خصومت و کینه ورزی در سراسر جهان، هدر دادن ثروت ملت برای دست یابی بابزار کشتار جمعنی، محروم ساختن نخبگان جامعه از زندگی اگر کلمه ای بزبان رانند که بمذاق خداوند، آخوند خامنه ای خوش نیاید به محاکمه کشاند، مورد سوال قرار دهد؟ زنان شجاع و برومند کشور ما را چه کسی باسارت و خواری کشانده است. هم اکنون چه زنانی هستند که در زیر چنگال مزدوران آخوند خامنه ای، خداوند بی همتا با عفریته مرگ در مبارزه. از جمله، در آخرین لحظات نگارش این مطلب خبر ناگور قتل مهسا در دست مزدوران خداوند، آخوند خامنه ای انتشار یافت.

اگر آنچه در بالا آمد کمتر از واقعیت است که هیچ. میتوان سخن را همینجا به پایان آورد. در غیر اینصورت، سوالی که مطرح میشود، این است که آیا میتوان آخوند خامنه ای جلوه الله، جلوه خداوند یکتا و یگانه را براندازی نمود، اما، موجودی را که آخوند خامنه ای جلوه آنست، دست نخورده، همانگونه مقدس و لایزال بحال خود باقی گذارد؟ و این حقیقت همچنان پنهان بماند که الله، خداوند یکتا و یگانه ای که برای او جان میدهیم، خدا نیست حیوانی ست درنده، تشنه خون و جان انسان. آیا زمان بیداری فرا نرسیده است ای هموطن!

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۱ شهریور ۱۱, جمعه

 

انفعال جمعی،

رمز بقای حکومت دینی!



شاید زمان آن فرا رسیده است که نو بیاندیشیم و راههای تازه برای برون رفت از این ظلمت و تاریکی و بیابیم و رهایش از سلطه حکومت آخوندی را در آغوش کشیم. تردیدی نیست راه نو و رهایش از بند احکام اسلامی-فقاهتی، ازنقد و نفی دینی میگذرد که بواسطه قشر مفتخوار آخوند بر جامعه ما، قریب نیم قرن است که سلطه افکنده است.

تردید نمیتوان داشت که نزدیک به نیم قرنی که از حکومت آخوندی میگذرد، مقاومت و مبارزه علیه نظام مقدس سرکوبگر ادامه داشته است. از همان آغازین روزهای جلوس آخوند بر منبر قدرت، شمشیر شریعت چه سرها را که بر زمین نیافکند. کشتاری که بر پشت بام نشمینگاه رهبر حکومت اسلامی آغاز گردید و با سرکوب متحدین چپ و لیبرال و دمکرات و ملی گرا و مطالبه گران منطقه ای و چندین کشتار جمعی، از جمله قتل عام 4500 نفر از زندانیان سیاسی در 67 و قتل های زنجیره ای و اعدامها زوزانه ادامه یافت.

تا کنون، نیز، حکومت آخوندی نشانداده است که کوچکترین تردیدی در سرکوب سرپیچی و سرکشی و هنجار شکنی بخود راه ندهد و نخواهد داد. اگر قهر و خشونت، کشتار و خونریزی، حبس و شکنجه مردم را، بیش از 40 سال بانفعال کشانده است چه لزومی دارد که نظام از بکارگیری ابزاری بهره ده، ابزاری که ترس و وحشت ایجاد میکند خود داری نماید. 

یعنی که پدیده انفعال جمعی که خود را در سراسر دوران حکومت اخوندی بمنصه ظهور رسانده است، بدون تردید، میتوان به قهر و خشونتی نسبت داد که نظام در سرکوب مخالفین خود بکار گرفته است. اما، واقعیت آن است که پدیده انفعال جمعی، ممکن است موجبات دیگری، افزوده بر قهر و خشونت، شکنجه و اعدام هم داشته باشد. واقعیت آنستکه، برغم افزایش دین گریزی، نمیتوان نقش دین را در تولید و باز تولید انفعال جمعی نادیده گرفت.

اینجا از انفعالی سخن میگوییم که همچنان ادامه دارد، برغم اعتصابا و تظاهرات و اعتراضات حرفه ای و صنفی بطور روزانه و چندین خیزش مردمی، مثل 96  و 98 که صدها نفر در آنها بدست حکومت اسلامی بخاک و خون غلتیدند. پدیده انفعال در پذیرش وضع موجود، امتناع از اعتراض و مقاومت، آری گویی بجای نه گویی و بی اعتنایی بمبازه مبارزین شجاعی که جانشان ذره ذره از آنان بیرون کشیده میشوند.

  بعنوان نمونه، در حیرتم که جامعه ما به دستگیری سپیده رشنو بجرم بدحجابی، چه واکنشی از خود نشان داده است. حتی پس از آنکه نظام، او را در دستگاه تبلیغاتی خود، بمعرض تماشا گذارد تا به همگان نشان دهد که چه حیوان وحشی و درنده ای را بتور کشیده است و چیست آخر وعاقبت، سرکشی و سرپیچی و هنجار شکنی، بویژه شکستن هنجارهای مقدس اسلامی. زنان، بکدام تجمع بحمایت از رشنو دست زدند؟

البته که در همدردی با رشنو شک و تردیدی نیست، اما، ما پدیده انفعال تنها زنان را در بر نمیگیرد، در حمایت وهمدردی با رشنو همانقدر زنان را میتوان مسئول دانست که مردان را. بعبارت دیگری میتوان گفت که پدیده انفعال فراتر از مرز جنسیت و دفاع از رشنو میرود. مگر تاکنون، شاهد بر کدام اعتراض و تظاهرات جمعی بوده ایم در دفاع از فعالین سیاسی از جمله نرگش محمدی و نسرین ستوده و دیگر زنان و مردان نه گویی که در سیاهچالهای نظام بسر میبرند؟

پدیده انفعال، بعنوان یک پددیده اجتماعی دیر زمانیست که ما شاهد آن هستیم. یعنی که پدیده ایست تاریخی. درست است، ترس و وحشتی که نظام توانسته است بر جامعه حاکم نماید تاثیر بسزائی در تداوم پدیده انفعال جمعی داشته است. اما، نمیتوان، نقش دین اسلام را - نه در نیم قرن گذشته- نه، حتی بقول استاد عبدالحسین زرین کوب، در دو قرن سکوت، بلکه در 1401 سال گذشته در تولید و باز تولید پدیده انفعال نادیده گرفت.

  این بدان معناست که انفعال پدیده ای ست نهادین در جمع که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد بواسطه برگزاری مراسم گوناگون عبادی، از جمله عبادت روزانه و نمازگزاری. اخیرا، آخوند پناهیان لذت نمازگزاری را، بنا بر حدیث نقل از رسول الله، کنشی تعریف میکند که در نهادش لذت همآغوشی مرد و زن نیز نهفته است. یعنی که آخوند پناهیان در تولید و باز تولید انفعال است که امروز خود را ناچار می بیند که تقدس را همخوابه لذت بکند. او، پس از نیم قرن بر فراز منبر قدرت باشکار سازی راز ناگفته میپردازد و خاضعانه اعلام میکند که در برگزاری مراسم نماز، مرد چنان احساس کند گویی که هماغوشی با زنی میکند و اگر زن است که بنماز ایستاده است احساس کند در هماغوشی با مرد غرق در لذت میگردد. پناهیان اصرار دارد که در ساختار این حدیث کوچکترین نقشی نداشته است و اعتبار آنرا فقها مورد تایید قرار داده اند. با این وجود، بدرستی روشن نیست چرا تعداد نمازگزاران پیوسته در حال پس روی ست. گویا این روزها حتی قول لذت جنسی هم، توانایی فریب ساده دلان را از دست داده است.

از آنجا که پدیده انفعال جمعی نهادین است، بوجود آن نه توجه ای کنیم و نبود آن، ما را لزوما درد و آسیبی رساند. همین بس که تصور کنیم که چه نوع رفتاری میتوان از آدمی انتظار داشت که راست و مستقیم بایستاد و یک سری کلمات غریبه را بزبان براند، بدون آنکه بفهمد که چه میگوید. هرگز نپرسد خدایی که خود را بخشنده و مهربان میخواند، چگونه بنده ای که بوحدت او شک و تردیید مینماید بمرگ و نابودی محکوم میکند. سپس خود بشکند و خمیده شود و پیشانی بر رمین بساید، نه یکبار و دو بار، بلکه 17 بار در روز، در زمانهایی معین و مشخص. این حرکات که الله، خداوند یکتا ویگانه بندگان خود را بانجام روزانه آنها در ساعتی معین در روز موظف ساخته است، حرکاتی ست که اجرای روزانه آنها، انفعال را در وجود باورمند نهادین مینماید. باورمند وطیفه خود میداند که بامر الله گردن نهد و در ستایش و سپاس و شکرگزاری از هیچ دریغ ندارد. هم این جهان را صاحب خواهی بود هم آن جهان دیگر را، اگر هرآنچه که در دست داری بر زمین نهی به عبادت روزانه بشتابی تا هیزم کش دوزخ الله نشوی.

پس، اگر قصد داریم که از بند استبداد مضاعف دین و قدرت رهایی یابیم، باید با پدیده انفعال و یا باور و رفتاری بازتابنده انفعال بمبارزه برخیزیم. بهیچ وجه، نه امری ساده و پیش پا افتاده. بیش از 14 قرن است که مردم ما روزانه اعمال نمازگزاری را بجا میآورند و بزبان عربی بحقارت و خواری و درماندگی خود اعتراف میکنند و بزرگی و شکوه عظمت الله را بعنوان خالق نهایی میستایند. چه تشویقها و خوشامدها که دریافت نکنی اگر کنش نمازگزاری را از کودگی بیاموزی، بیاموزی که خود را بشکنی و بزمین افکنی و روزانه به ناچیزی و بی ارزشی خویش تن بدهی. یعنی که به پدیده ای که در طول تاریخ بدان خو گرفته ایم براحتی نمیتوان ریشه آنرا از بیخ و بن کند.

 البته که پدیده انفعال نه تنها در مراسم برپاداری نمازگزاری بلکه در بیشتر مراسم اسلامی از جمله مراسم حج و روزه داری بازتاب مییابد، مراسمی که اوج تسلیم و اطاعت و فرمانبری را آشکار مینماید. این بدان معناست که ما اساسا با نظامی روی در روی قرار گرفته ایم که رهبران آن آموزگاران کنشهای انفعالی بوده و هستند، از مراحل ابتدایی طلبه گری تا رسیدن باجتهاد و قله علم الهی.

تردیدی نیست، که اکثر مردم بفروپاشی نظام آخوندی چه خوشامد گوئیها که نگویند و بچه شادی ها که بر نخیزند. اما، زمانی این خیزش جمعی با ارزش است که انفعال به آگاهی تبدیل گردد، بآن فهمی که به نفی اسارتبار عبادات روزانه برخیزد و به تقدس زدایی از ازرشها و رسم روسم دینی بپردازد و از اعتراف باین حقیقت که نیازمند خدایی نو هستیم، از غیرت و تعصب و خشم ساده دلان واهمه ای بخود راه ندهد، خدایی که بجز خواری و حقارت انسان چیزی دیگری نجوید و افراد بشر را  بحیوانی چشم بسته و زبان بسته تبدیل نکند.  واقعیت آنستکه، ما نمیتوانیم بهمان خدایی باور داشته باشیم، که گردانندگان نظام مقدس جمهوری اسلامی، از زیر تا زبر، بآن باور دارند، خدایی که هیچ نجوید مگر بندگی و عبودیت، مگر تعظیم و تکریم، مگر حمد و ستایش، مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری. ما نمیتوانیم همچنان به مبانی دینی باور بورزیم که آخوندها خود بما آموخته اند.

بدینترتیب، اگر خواهان رهایش از چاه انفعال هستیم، باید خود را از چنگال آنچه آخوند و نهادهای آخوندی بما آموخته اند رها سازیم، از جمله ازچنگال برگزاری مراسم نمازگزاری روزانه، از روزه داری در ماه رمضان، از خود زنیها در دوران عزاداریها ، از زیارتها و برپا داشتن سفرهای نذری، از رفتار و گفتاری که زمینه  تداوم و بقای نظام استبدادی را فرهم آورده است. آیا میتوان گفت رهایش از "حجاب"  و یا جدایی جنسیت ها و صدها محدودیت ها و ممنوعیت های شرعی و دستورهای اخلاقی، از براندختن پدیده انفعال جمعی میگذرد یعنی از آنچه که آخوندها بما و در نهاد ما نسل پس از نسل کاشته اند، انفعال.

نقد و نفی پدیده انفعال حاکم بر جامعه، زمانی به رفتار و گفتاری تغییر دهنده و تحول زا تبدیل میگردد، که بکنش و گفتمانی سازمان یافته انتشار یابد. بدون نهادهای حوزه ای، نه آخوند میماند نه پدیده انفعال میتوانست دوام آورد، رهایش از این انفعال وقی بواقعیت می پیوندد که بتواند همچون حوزه های علمیه در تمامی نقاط کشور توسعه یابد. تا زمانیکه بیش از 400000 آخوند، تمامی امور کشور را در تحت کنترل خود نگاهدارند، رهایش از پدیده انفعال چندان امیدوار کننده نیست.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

۱۴۰۱ شهریور ۴, جمعه

 

اسلام یا حکومت آخوندی،

کدامیک را باید برانداخت؟





پاسخ باین سوال در آنچه در پی میآید آشکار میشود. مقدمتن، اگر بگوییم نگونبختی و فلاکتی ک امروز گریبان ما ایرانیان را گرفته است، سخنی هرگز بگزاف نگفته ایم. در اینجا از فقر و تنگدستی، از فساد گسترده و فحشای آشکار و پنهان، از مصیبت اعتیاد و گسترش قاچاق مواد مخدره و اعدامهای مکرر و روزانه، از ورشکستگی اقتصادی، تورم و بیکاری افسار گسیخته، از تخریب و ویرانی و محیطی که در آن زندگی میکنیم، از مسموم ساختن هوایی که تنفس میکنیم، سخن نمیگوئیم، همچنین، نه از ندانم کاریهایی که به خشک شدن رودخانه ها و دریاچه ها و تالاب های پر آب و سبز و خرم و در نتیجه کم آبی و توسعه خشکزاری در پر اب تریین مناطق کشور و نه حتی، سخنی برای گفتن مانده است از آتش بپا کردن وبلوا، در کشورهای دیگر، از بازی مذاکره با امریکا و ناز و عشوه هایی که آخوندهای حاکم برای رو در روی سخن گفتن با ابر قدرتی که دشمن آشتی ناپذیر خود بشمار میآورند. همه شکوه ها و شکایت ها، بتمام، تا کنون در مطبوعات نظام، با وجود سانسور، و بویژه در فضای مجازی، روزی نیست که دو باره بازگو نشود، هر روز و هر ساعتی بنوع و شکلی، چنانکه پدیده پسروی، پدیده ای ست نوین در قاموس حکومت اسلامی.

بعید، بنظر میرسد که اگر ریشه واقعی این پسروی های نابود کننده، از آغاز شناسایی میشد و مورد نقد و تحلیل قرار میگرفت، حکومت اسلامی، برهبری قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوئد، هرگز، پا بعرصه وجود گذاشته بود.

هماکنون، پس از گذشت نزدیک بر نیم قرن حکومت اسلامی، بآن بعنوان یک نظام سیاسی رجوع میشود و علت وعلل تمامی گرفتاریها و مشکلات و خواری و حقارتی که بر جامعه تحمیل شده است، ناشی از دستگاهی بشمارمیروود که سیاسی ست، نه ذاتا دینی، گویی که آخوند رئیسی، نه عمامه بسر دارد  نه  قبا و عبا به تن، نه طلبه بوده است و نه "علوم" فقهی را در حوزه های علمیه آموخته بوده است، نهادی که در طول تاریخ جز تولید مفتخوار برای جامعه، وظیفه ای دیگر را بانجام نرسانده است.

گویا فراموش شده است که ابراهیم رئیسی قبل از آنکه بر راس سیاست قرار بگیرد، هستی او، شخصیت و تمایلات او، عواطف و احساسات و، بطور کلی، بینش و جهان بینی وی با تعلیمات حوزه ای و از اصل و اصول اسلام، از آیات قرانی، از احادیت و روایات، از باور به وحدت الله و رسالت، به امامت و فقاهت، بخود شکل گرفته است. یعنی که دین با وجود و هستی آخوند آمیخته است و نمیتواند تصمیمات و سیاست هایی که برگزیده میشوند، عمیقا، تحت تاثیر باورهای دینی  قرار نگیرند، واقعیتی که در سراسر ساختار نظام فقاهت، از ولی فقیه و مراجع تقلید گرفته تا طلبه های تازه کاربازتاب مییابد.

با این وجود، بسیاری از تحلیلگران سیاسی و منتقدان نظام در برسی ها و نقد و تحلیلهای خود به دین و یا دین اسلام، بعنوان منشا تمام پسروی ها و خواری و حقارت اجتماعی و دلیل واقعی زوال انسان و هرچه انسانی ست اشاره ای هم نمیشود. تحلیگرانی که از کانالهای یوتیوپ استفاده میکنند و بطور روزانه با شنوندگان و بینندگان خود ارتباط بر قرار میکنند، اگر هم اشاره ای به نقش دین اسلام، اسلامی که بیش از 300 سال است، بر فرهنگ و آداب و رسوم ما، بر پندار و کردار و گفتارمان سلطه انداخته است میشود، در سوی تهذیب و تحسین تقدس و پاکی اسلام است. یکی از منتقدین یوتیوپی، مهمترین نقدی که بحکومت اسلامی وارد میاورد آنست که دغدغه زندکی روزمره مردم را ندارد، چنانکه گویی باید نظام خیلی مضطرب شرایط موجود باشد. فراموش میکند که نظام اسلامی در درجه اول دغدغه خدمت به الله، خداوند یکتا ویگانه را دارد، دغدغه توسعه و پایداری دین اسلام و نظام امامت-فقاهت را در ذهن دارد، نه دغدغه معیشت مردم.

بعضا، بمنظور امتناع از نقد دین اسلام، از واژه ایدئولوژی استفاده میکنند مبادا به "اسلام هراسی" و عدم حرمت به باورهای مردم متهم شوند. توجیه چنین احتیاطی در این استدلال نهفته است که آخوند حاکم از اسلام بعنوان ابزار کسب قدرت و حفظ ان بهرهگیری میکند. یعنی که روشن است که این تحلیلگران، نیز، نظامی که بر آن قشر دینمدار و مفتخوار جامعه، سلطه افکنده است بعنوان یک نظام سیاسی مورد بررسی قرار میدهند. که نهایتا، شر و قهر و خشونت و هر آنچه که زشت و پلید است از آخوند بر میخیزد نه از دین و از اصل و اصول دینی که بدان باور دارند.

هنوز کم نیستند تحلیگران و منتقدانی که در دفاع از دین، وضع موجود را نه حاصل پیاده سازی شریعت اسلامی، قواعد و قوانین و مقرارت اسلامی بلکه ناشی از جاه طلبی و حرص و طمع بعضی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها میپندارد که بنام اسلام حکومت میکنند و به دین اسلام شهرت بد میدهند. مثلا، باید پذیرفت طلبه ها ایکه در حوزه های علمیه عمری تنگدستی و ریاضت کشیده، "علم " فقه آموخته به درجه اجتهاد رسیده اند، اسلام را نمی فهمند. آنها فقهایی هستند، جلب و تقلبی که سبب آلودگی چهره دین اسلام شده اند.

حال آنکه وضع فلاکت بار حاکم بر جامعه از دینی بر میخیزد که نظام آخوندی خود را بدان، به بقا و توسعه آن متعهد و مسئول میداند. باید اعتراف کرد که آخوند خمینی قصد فریب نداشت وقتی در نوفل لوشاتو، اعلام کرد که اسلام دینی نیست که منحصر به رفتار عبادی و روابط خدای یکتا با بندگانش باشد بلکه اسلام، در واقع، اول یک دین سیاسی ست و شریعت را آورده است که انسانها را بر اساس آموزشهای دینی پرورش دهد. که همگان را یکسان و یک رنگ و یک کلام  کند. بعبارت دیگر، آخوند خمینی وقتی در پاریس، بر گلیمی بر می نشست و خبرنگاران در اطرافش حلقه زده بودند، ذات اسلام را آشکار ساخت. آو گفت که اسلام با خود همان چیزهایی را میآورد که غرب خواستار آن است، آزادی و عدالت و استقلال. او تاکید میکند که این اهداف اگر در دوران شاه بدست آمده بود، لزومی برای ورود اسلام بصحنه بوجود نمیآمد.

آخوند خمینی، اما، بسیار زرنگتر از سوال کنندگان بود. هرگز، او مورد سوال قرار نگرفت که از کدام آزادی سخن میگوید؟ از آزادی در اسلام، از آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری؟ عدالت در اسلام چیست؟ هر چه مومن تر، هم حرمت بیشتر و هم ثروت؟  که تماما، بازتاب یابد در رفتار و گفتاری زشت و خوار کننده همچون تملق و چاپلوسی، خم و راست شدن و نوکرمابی. در عمل هم پس از نزدیک به نیم قرن حکومت، اسلام آخوندی-فقاهتی نشان داده است چگونه عدالتی با خود بارمغان آورده است: هرچه نوکرتر، چاپلوستر و در تملق گویی ماهر تر، مقام و مرتبه بالاتر در سلسه مراتب قدرت. بویژه اگر، اثر ته استگانی داغ در وسط پیشانی، بنمایش در آید، نشانی بیانگر سجده های طولانی مدت که خود البته رفتاریست ذاتا برخاسته از فریبکاری، اما، بسی بسیار پذیرفته شده در جامعه اسلامی، در جامعه ایکه دین بر آن حاکم است نه یک ساختار سیاسی.

این بدان معناست که نظام حاکم بر ما، یک نظام دینی ست، یک حکومت اسلامی ست و بر اساس اصل و اصول و و ارزشهای اسلامی حکومت کرده است و کشور ما را باین منجلاب کشانده است. اما، هنوز، پس از نیم قرن حکومت اسلامی، وای اگر بر روی دین انگشت بلند کنی، بیدرنگ متهم به توهین به مقدسات و باورهای مردم شوی، آنهم تحت نفوذ ماشین تبلیغاتی غرب. یعنی که به جاسوسی و جنایت، به مفسد فی الارض و محارب، محکوم شوی، چنانکه گویی اسلام، دینی ست که چیزی کمتر از سلطه تام و تمام بر بشر میخواهد. که اسلام دین برادری است و برابری، دین صلح است و دوستی. که بسمه تعالی، رحمان است و رحیم. که اسلام نه دین  قهر است و نه قدرت و نه آئین فرمانروایی و فرمانبری، و نه دین بندگی و عبودیت. چنانکه گویی اسلام، نه دین خشونت است و تنبیه و مجازات، نه دین قصاص و سنگسار، نه دین کین خواهی و انتقامجویی. اینها مفاهیمی هستند ذاتا اسلامی که سیاسی اند، لزومی در سیاسی نمودن آنها نیست. آنها بیانگر مناسبات قدرت اند، تاییدی بر وجود حاکم و محکوم، ظالم و مظلوم. این مفاهیم را استعمار گران وارد اسلام نکرده اند، قهر و خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی مفاهیمی هستند محوری در کتاب مقدس قرآن.

اگر، در آنچه آمد حقانیتی وجود دارد، میتوان باین نتیجه رسید که نباید تردیدی در آشکار سازی حقیقت بخود راه دهیم. نباید خود بفریبیم که ما با حکومت دین روی در روی هستیم و با سلطه دین اسلام است که باید بمبارز برخیزیم. نمیتوان حکومت را بر انداخت و دینی سراسر قهر و خشونت را همچنان نگاه داشت و همچنان بقواعد و مقررات آن تن داد. جامعه باید آگاه شود که همه فسادها و نابرابری ها و بی عدالتیها و ظلم وستم و مطلقگرائیها، از باور به لا الله الا الله و شریعت اسلامی  بر میخیزد، باوری که در طول تاریخ بزرگترین مانع بر سر رشد و عقل انسانی بوده است و توانایی خردورزی. خصوصیتی انسانی که علوم ففاهتی در ستیز و خصومت دایمی سن با آن .

حرف آخر آنکه، زمینه هرگز آماده تر برای براندازی دین حاکم، بمعنای بیرون راندن دین از عرصه سیاست به عرصه خصوصی و فردی نبوده است. اگر، جدی تر به براندازی اسلام، دین بیگانه ای که در 1400 پیش از این بدست تازی ها باده نشین برما تحمیل گردیده است بیاندیشیم، در خواهیم یافت در شرایطی که حکومت آخوندی درونمایه دین اسلام را در معرض دید همگان قرار داده است، براندازی دین را بسی بسیار امکان پذیر ساخته است و دیگر چندان دشوار و یا غیر ممکن هم تلقی نمیشود. نظام تا زمانی دوام میاورد که ما همچنان در مراسم گونا گون دینی، از عبادت روزانه گرفته تا نذرو زیارت و سفره اندازی همچون گذشته ادامه دهیم، نباید انتظار داشته با شیم حکومت آخوندی بساط دین را برچیند و سایه خود از سر جامعه کم نماید. مساجد هم اکنون تهی از عبادتگر اند باید مساجد را هرجه بیشتر تهی از عبادتگر کنیم و آشکار سازیم که چگونه بنیان استبداد در عبادت روزانه استوار گردیده است.

 در چین زمانی هیچ آدمی محروم و ستمدیده ای را از خود نرنجانی اگر بنقد ارزشها و باورها و گفتمان اسلامی بپردازی و زشتی و پلیدی نهفته در آنها را آشکار سازی.  یعنی که رهائی از بند دین زمانی امکان پذیر میشود که به آشکار سازی نهان خشونتبار و ضد انسانی دین اسلام فقاهتی- آخوندی بپردازی.

 تا زمانیکه در رسانه های اجتماعی، سیاستها و  تصمیمات و تعهدات، رفتار و گفتمان حکومت آخوندی با اصل و اصول اسلام دوازده امامی شناسائی نشوند، نمیتوان انتظار واژگونی ساختار دین و قدرت را داشت. چرا که حقیقت آن استکه براندازی نظام وقتی میتواند بواقعیت بپیوندد که باورهای دینی اگر طرد نشده باشند به نازلترین سطح حرمت نزد دینمدارن رسیده باشد. بیزاری از دین روزانه در حال آفزایش است.  تنها ضربه بر ساختار خشونت بار و خرافه گرا و خرد ستیز دین اسلام است که میتواند بنیان حکومت آخوندی را بلرزه در بیاورد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ مرداد ۲۸, جمعه

 

خاموش سازی آشکار کنندگان حقیقیت

و اراده معطوف

بکین خواهی و انتقاستانی در اسلام!



در حیرتم که کنش جنایتکارانه فردی بنام هادی مطر که سلمان رشدی نویسنده کتاب آیات شیطانی را مورد صربات چاقو قرار داد، چگونه میتوان مورد فهمم قرار داد؟  چرا، یک جوان برازنده، اینگونه دستان خود را آلوده بخون انسان دیگری میکند؟ آیا پاسخ سوال(ها) خود را  باید در کجا و کدام عرصه زندگی بجوئیم؟ در انگیزه های درونی جنایتکار، در روان نا آرام او ، یا در بیرون، در جهان واقعی، در باورهای دینی که بارث برده است و یا در نفوذ آنچه که در ازای اسلام، ایدئولوژی خونده میشود؟ 

بنا بر اخبار منتشر شده، هادی مطر، فرزند مادری مهاجر از سوریه ست که در کالیفرنیا زاده شده، 24 ساله است و اخیرا در ایالت نیوجرسی اقامت گزیده بوده است. بنا بر گزارشهای خبری، هادی جوانی آرام و سر براه، عاقل و معقول بوده است. اما، گویا، پیش از گذراندن یکماه در زادگاه پدری در لبنان. چون گفته میشود، در بازگشت، هادی، دیگر همان فرد آرام و سر بزیر نبوده است. چه بر او رفته است، با چه کسانی تماس داشته و تحت نفوذ چه کس و یا گروه و سازمانی قرار گرفته است اطلاعات چندان دقیقی، در دست نیست. آنچه در پی میآید،  نه بر اساس اطلاعات نا مستند و نا دقیق بلکه بر بنیان اطلاعاتی بنگلرش در آمده در شمار دانسته های عمومی، اطلاعاتی که در دقت و سندیت آنها، نیز، اکثر نویسندگان و تحلیلگران ماجرای ترور سلمان رشدی، توافق دارند.

سلمان رشدی فردگمنامی نیست. چه بسیارند آنان که با نام و آثار درخشان او  بخوبی آشنایی دارند. پس میتوان گفت همگان آگاهند که سلمان رشدی، نامی ست مسلمان و مسلمان زاده ست. که او نویسنده ای بزرگ و توانا ست  و از او کتابهای مشهوری تا کنون بچاپ رسیده است، از جمله کتاب آیات شیطانی، کتابی که موجب گردید، آیت الله خمینی، سلمان رشدی را مرتد اعلام کند و فتوای مرگ او را صادر نماید. البته که آیت الله ها و مراجع بسیاری قبلا فتوای مرگ سلمان رشدی را صادر کرده بوده اند. در تظاهراتی هم که در بعضی نقاط جهان اسلامی برپا گردید چندین نفر هم کشته بجای گذاردند. با این وجود، فتوای آخوند خمینی بسی بسیار موثر و پر سر وصدا تر و تحریک کننده تر بازتاب یافت.

فهم کنش آخوند خمینی و تاثیر آن بویژه بر آمامپرستان، چندان دشوار نیست. چرا که آخوند خمینی تنها آیت الهی بود که بر مسند قدرت قرار گرفته بود، یعنی که او تنها مقام بلند پایه اسلامی بود که بر مسند فرمانروائی جلوس یافته بود. آخوند خمینی  فتوای مرگ سلمان رشدی را از مسند قدرت صادر نمود، نه بر فراز منبر روضه خوانی و موعظه، از مسندی که در توانایی ارائه ی پاداش بزرگ و چشمگیر به مجری و یا مجریان فتوا ی آخوند خمینی، نباید کوچکترین تردیدی بخود راه دهیم. البته  نه فقط در آن سرا در کنار حورهای بهشتی، بلکه در این جهان با ابزار دلار و ارائه امتیازات گوناگون مادی.

بنا بر تاریخ فتوای آخوند خمینی واهمیت آن در یک جامعه اسلامی-فقاهتی  از هر زاویه که بنگری نمیتوان از نقش حکومت اسلامی در این ماجرا غافل بمانی و نتوانی انرا مشاهده نکنی، البته بدون اینکه بتوان سند و مدرکی ارائه داد. چرا که بفرجام رساندن قتل یک نویسنده بزرگ و با نام، آنهم نویسنده ایکه در سالها پیش بفتوای اخوند خمینی، رهبر مقدس نظام، بمرگ محکوم شده بوده است، کار ساده ای نیست، به چه جاسوسیها، چه خبر چینی ها، چه اطلاعاتی، چه دلارهای یا مفتی و چه تدارکاتی که مورد نیاز نیست. هرکسی که نمیتواند ناگهانی برخیزد و در لحظه ای  تصمیم بگیرد که نه یکنفر ،بختکی، بلکه نویسنده ای که بیش از سی سال است که هدف اراده معطوف به کین خواهی و انتقام ستانی قرار گرفته است، حمله ور شود و با فرود اوردن ضربات چاقو بر پپکر سلمان رشدی، او را برای همیشه خاموش سازد.

33 سال است که از صدور فتوای مرگ  گذشته است. صادر کننده فتوا دیر زمانی ست که این جهان را ترک کرده است. 33 سال مدت کوتاهی نیست، بسیاری از پدیدها تغییر و دگرگونه میشوند و چه بسیار رفتار و گفتار و پندارمان که متحول نشوند. اما، گویا در قاموس اسلام زمان بگونه ای متفاوت و یا از راه دیگری مورد فهم قرار میگیرد، بویژه از نقطه نظر اسلامی که بر مسند قدرت جلوس یافته است. 33 سال را میتوان به 333 سال تبدیل نمود، اگر آخوند خامنه ای و یا جانشین او، هر آخوندی که باشد، بتوانند همچنان بر سریر قدرت بر نشسته باشند. همین بس به تکرار مراسم سکواری، در عاشورا و تاسوعا بنگری.

جامعه دوازده امامی ما، پس از 1400 سال، امامپرستان، چنان خود را میزنند و میکونبد و خود را بخون میکشانند، گویی همین چندین ساعت گذشته بوده است که امام حسین، امام سوم، بدست لشگر خلیفه یزید، کشته گردیده و در خون خود چنان غلتیده است، که بوی تازه آن بمشام میرسد. در چینین شرایطی، چگونه میتوان انتظار داشت، حکومت اسلامی، حکومت آیت الله ها مقدس، بتواند مرگ  نویسنده ایکه مقدسات دین اسلام را مورد اهانت قرار دارده است فراموش کند. انتقام خون امام حسین بدست لشگر خلیفه یزید، را آخوندها در پیکر جامعه، بویژه در ماه های محرم و سفر و نیز در عاشورا و تاسوها، تذریق نموده و در اذهان جمعی عادی و حتی افتخارآمیز حلوه میدهند. 

آیا حمله هادی مطر به سلمان رشدی بقصد کشتار او را میتوان چیزی دیگری جز انتقام ستانی، جز کین خواهی توصیف نمود؟ کنشی برخاسته از باور باسلام؟ وگرنه چرا سلمان رشدی؟ اگر او قصد کشتار داشت؟ بنا بروایات امامپرستان، سلمان رشدی مرتکب گناهی شده است غیر قابل بخشایش. که چنین مرتدی را هر امامپرستی وظیفه مند است که بسزای رفتارش رسانده و جان او را بستاند، که انتقام از یک مرتد، یک وظیفه دینی ست تا بقول اخوند خمینی، صادر کننده فتوای مرگ سلمان رشدی، تا دیگری هرگز جرات نکند که مقدسات دین جهان اسلام  را مورد اهانت قرار دهد.  البته که انتقام ستانی و کین خواهی، نه تنها مفاهیمی نیستند بیگانه در باورهای امامپرستان، انتقام یک وظیفه ایست الهیی. هر کسی میتواند به کین خواهی بر خیزد از آنکه مقدسات دین را مورد ریشخند و تمسخر قرار دهد و دیت له انتقام ستانی زند.

این بدان معناست که کین خواهی مفوهومی وارداتی به قاموس اسلام نیست. که کین خواهی و انتقام ستانی، نهادین است در دین اسلام از آغاز دوران رسالت، زمانیکه پیامبر اسلام فتوای مرگ دو شاعر هجو گو را صادر نمود، تا سالیان اخیر که آخوند خمینی فتوای مرگ سلمان رشدی را صادر کرد. باید اعتراف کرد این خشونت نهادین در اسلام  را اگر چه میتوان در آیات قرآن بفروانی یافت، صدها سال است که بخاموشی سپرده شده است. اما، دیر زمانی ست که تمام شواهد حاکی از احیای اراده معطوف بکین خواهی و انتقام ستانی ست، همچنانکه نابود سازی سلمان رشدی نشان میدهد. 

جالبتر، آنکه بمحض انتشار خبر مجروح شدن سلمان رشدی بدست فردی با تباری لبنانی، مطبوعات حکومت اسلامی بجشن و پایکوبی پرداختند، بدون هیچ شرم و حیائی. سلمان رشدی را مسئول ترور خویش خواندند،نه فتوایی که حکومت آخوند ها نه تنها غیر قابل تغییر میدانند بلکه خود از راههای زیر آبی، در طرح احرای آن پیوسته کوشیده اند.  که چه پیروزی بالاتر از این که سلمان رشدی، در قلب دشمن بزرگ نظام مقدس اسلامی، امریکا، بسزای اعمال خود رسد. مبادا، هرگز از فریب ضارب بقول پاداشهای مادی در این جهان و هم زندگی ابدی در کنار حوریان بهشیتی در آن سرا سخنی بزبان آری. او یک امامپرست اسلامی حقیقی است.

البته که از نقطه نطر حکومت اسلامی، برهبری آخوند خامنه ای، هادی مطر، هم اکنون در بهشت برین جای خود را یافته است و حوری های باکره همه منتظر ورود او هستند. اگرچه، اینبار باید کمی با صبر و حوصله باشند. کیست که بتواند حدس بزند که از دهان هادی چه چیزهایی خروج مییابند. هادی در چنگال جمهوری اسلامی که گرفتار نشده است که هنوز دهان نگشوده، سرش بر بالای دار برود. اما، چقدر از آنچه از دهان هادی به بیرون درز میکند، موضوع دیگری ست.

مطبوعات نظام، بر آن باوراند که مسئول ماجرای ترور رشدی خود او ست. یعنی که اگر افکار پلید به مغزش نمیرسید، که مقدسات یک دین را به تمسخربگیرد، نه فتوای مرگ او صادر میشد و نه بعداز 33 سال زیر ضربات چاقوی یک امامپرست برومند دوآتشه، جان خود را بخطر میانداخت. در واقع مطبوعات نظام چه ستایشها و صد افرین ها نثار ضارب نکردند و چه بوسه ها که بر دست او نزدند.  بعضی از این آخوندهای کت و شلواری هم که بیشتر در نقش دیپلمات ظاهر میشوند،  اصرار دارند که آخوند خمینی و طبعا جانشین او، آخوند خامنه ای  را مدافع باورهای بیش از یک میلیارد و نیم مردم جهان معرفی کنند و با زبانی الکن از فتوای مرگ سلمان رشدی دفاع کنند- که البته وقتی بفرجام برسد. یعنی که وقتی سلمان رشدی از نفس کشیدن باز ایستد. چه تعجب اگر مرگ نویسنده ی بزرگی همچون سلمان رشدی، دل جاهلان و نادانان دینمدار امامپرست  را شاد و خوشنود سازد.

فیروز نجومی

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۱ مرداد ۲۱, جمعه

زمان واریزی حوزه های علمیه

به زباله دان تاریخ 

فرا رسیده است!

 


کارزارهای گوناگونی که گریبان نظام را فرا گرفته است، از جمله کارزار حجاب بی حجاب، بهر دلیلی و با هر انگیزه و بوسیله هرکسی راه اندازی شده باشند، همچون انحراف اذهان عمومی از نشستن کشتی فقاهت در عمق فضاحت و نکبت- قبل از هر چیز، حکایت از بر آمدن جنبشی میکند که تنها میتواند با برچیدن بساط حوزه های علمیه و ویرانی دستگاهی که قشر مفتخوار آخوند در جامعه را تولید و باز تولید میکند، بفرجام برسد. پس کارزارها ادامه دارد.

مبادا که به جدی بودن این سخنان تردید بخود راه دهی، بهر دلیل و برهانی، از تند روی بگیر تا بهانه دادن بدست نظام و تحریک عامه ی دین زده ی معقصب و غیرتی و بسیاری دیگر از این نوع ادله ها. چون این حکایت آینده است که اینجا نقل میشود. هرکسی حق دارد، حکایت خود را از آینده نقل کند. اندیشیدن بآینده است که ما را از زمان حال رهایی میبخشد. در چنین شرایطی، در شرایطی که دین، حاکم مطلق بر جامعه گردیده است، چگونه آینده ای را میتوان در نطر متجسم ساخت؟

 لحظه ای اندیشه بآینده، این سوال را  مطرح کند که آیا جامعه بدون آخوند امکان پذیر است؟ یا بهتر است بپرسیم جامعه بدون آخوند چگونه شکلی بخودش میگیرد؟ آیا همگان کورو بیسواد و نادان ببار میآیند، خرافه اندیش و فقیر و حقیر؟ در زمان بحران، اگر اخوند نباشد عامه مردم بچه کسی باید پناه ببرند؟ آیا جامعه بدون آخوند، همچنان فعال و زنده خواهد ماند؟ براستی،در چیست، ضرورت وجود آخوند در جامعه؟ فرضا، با برچیدن بساط آخوندی، در آینده چه چیزهایی تغییر و تحول مییابند و چه چیزها بلا تغییر، همانگونه که بودند، خواهند ماند؟

تردید مدار که در آینده ای که اینجا از ان سخن میگوییم، ارزشها، باورها، رسم و رسومی که در خدمت خلق و بقای نظام آخوندی بوده اند، نمیتوانند ادامه یابند. یعنی که دینداری باید باصل خویش بازگشت نماید، بعرصه خصوصی، بخلوت خانه که هر آدمی حق دارد که بعبادت و ستایش خدائئ بپردازد که بدان میل دارد. تا کی میتوانند شریعت را با شمشیر بر جامعه تحمیل کنند. معلوم است که باید بآنیده ای بنگریم که حد و حدود، محرومتها و محدودیتها را نه دین بلکه اراده جمعی بازتابنده خودآئینی افراد یک جامعه، تعیین و تعریف نماید. آیا شرم آور نخواهد بود که بنا بر قانون اساسی، همچنان جامعه ما داری دین رسمی باشد و در سایه دین رسمی زندگی کند؟

پس، چه جای نگرانی ست و دلهره و دلشوره که چه بی بند و باریها، چه زشتیها و نا رواها، چه تاریکیها، و تباهی ها، چه فسادها و فریبکاریها که ببار نیاید، اگر نه آخوندی باشد و نه دینی در جامعه، چنانکه گویی دست بگریبان چیزی دیگری بوده ایم، بجز دین و آخوند در این نیم قرن گذشته. مگر بجز تن دادن باسارت و بندگی، راه دیگری هم وجود داشته است؟ اگر راه دیگری هم وجود دشت، راه نیستی بود، نه زندگی، راه تحمل رنج و درد شکنجه، حبس در سلولها مجرد دیوانه ساز بود. مبادا که نظام و یا عمال نظام از زبانت زمزمه نه بگوششان رسد. مگر هم آکنون آن پدران و مادران جوانانی که در جنبش های اعتراضی با تیر مقدسین در خون خود غلتیدند و یا نویسنده و خبرنگار و وکیل حقوق بشر در کجا زندگی میگذرانند؟ آری هستند بسیاری از نخبگان جامعه، که از آری گویان نظام اند اگر تف لیس ولایت نباشند. معلوم است که اگر نه از زبانشان شنیده شده بود، بعید میرسد هرگز به جایگاه نخبگان میرسیدند.

پس، خاطر باید آسوده داری که رهایش از ارزشهای اسارتبار و حقارت زای اسلامی، جامعه هرگز نه دچار هرج و مرج اخلاقی شود و نه همچنان براه خود ادامه دهد،  دست بگریبان دروغگویی و ریاکاری، تعصب و غیرت و نفرت پراکنی، غرق در فقر و فساد و ذلت و خواری. که نه اخلاقی ماند و نه وجدانی. مگر نه اینکه اسلام قرار بود جامعه شاه زده را براه ترقی و تمدن و سعاد و خوشبختی، هم در این سرا و هم در آخرت برساند. حال پس از نیم قرن حکومت، همگان آگاه گشته اند که این اسلام و متولیان اسلام، هستند که نکبت را سعادت میخوانند. با سر داد شعار دهندگان رضا شاه روحت شاد و یا توپ، تانگ، فشفشه آخوند باید گم بشه، بروشنی بیانگر این واقعیت است که گذشته است آنزمان که آخوند از احترام و حرمتی در جامعه بر خوردار بود، هم اکنون بیزاری از آخوند فرا گیر شده و هر روز فراگیرتر میشود.

اما، تردید مدار که اندیشه به آینده و بامکانات و فرصتهایی که با خود میآورد، نمیتواند همراه با رهایش از ارزشهای کهنه و فرسوده دین نباشد، ارزشهائی که بازگشت بگذشته و زندگی در جهان ماورایی را ارجح بر حال  پندارد و کند نفی آینده و دنیای واقعی را. حکومت آخوندی، برغم عشق و علاقه ای که بعلم و کشفیات علمی تا کنون از خود نشان داده است، بویژه به علوم غنی سازی هسته ای، ناشی از اندیشه بآنیده نیست. نیاز بعلم و دانش و فرآورده های هسته ای، ازجمله بمب اتم، از نگاه به آینده و ضرورتها و نیازهای جامعه انسانی در آینده بر نمیخیزد بلکه از اندیشه بگذشته و بازگشت بدان است که میتواند بر اصرار نظام برای دستیابی به بمب اتم نورافکنی کند. آخوند حاکم، آنقدر خام نیست که نداند جنگ هسته ای میتواند به پایان هستی و آغاز نیستی منجر شود.

این بدان معناست، آنان که نزدیک به نیم قرن برما حکم میرانند، گذشته نگراند، دیوانه بازگشت بگذشته ای هستند که  اولین چهار خلیفه اسلام حاکم بودند که سه تن از آنان بدست مخالفانشان کشته شدند. اما، دشواری آنجاست که گذشته نگر هیچ هدف و ارمانی را نجوید که همراه با نیستگرایی نباشد. اراده معطوف به بازگشت بگذشته، یا نیستگرایی و شهید پرورس ذاتا مقدس پنداشته شوند، پس برگزیدن هر گونه ابزاری، از جمله غارت و کشتار، تخریب و ویرانگری، دروغ و فریبکاری را توجیه و مشروع مینماید. همین بس که به فتواهای آخوند خمینی بنگری که ریختن هر خونی را در راه اسلام و آموزشهای آن، از وظایف اساسی مومن و باورمند به الله میدانست. خشونت و کشتاد در دهسال او با تیر باران سران رژیم پسین بر بام نشمینگاه مقدسترین آخوندها، آخوند خمینی آغاز گردید و بمنظور عدالت اسلام جسد سوراخ، سوراخ شده آنان در مطبوعات نظام در روز بعد برای ارعاب توده های دینمدار انتشار مییافت. پس از گروگان گرفتن اتباع خارجی، بی سابقه در روابط بین المللی، در پی آن جنگ و خونریزی، قتل عام مخالفین و نابودی دگراندیشان و دگرباشان بوقوع پیوست.

هیچ جنایتی نیست که در کیش شیعی قابل توجیه نباشد، اگر در راه امامت واقع شود. مگر آخوند خمینی حرام ها را حلال نکرد. جدا ساختن سر از تن در خدمت باسلام در کیش اخوند، نه تنها حرام نیست بلکه سزاوار و شایسته پاداش هم هست. جنایاتی که تحت حکومت اسلامی بوقوع پیوسته است در تاریخ طول و دراز ما بی سابقه است. البته که لشگر کشی در خدمت توسعه اسلام و اخلال در نظم و نظام کشورهای بیگانه، کنشی مقدس محسوب شود و کنشگر، بحکم الله جایگاهش در بهشت است در کنار حورهای باکره. چنین جاه و جلالی چه بسا سبب شود که بسیاری باستقبال مرگ و نیستی بشتابند. اگر چنین وهمی گریبانگیر جوانان نشده بود، در دوران جنگ هشت ساله، بسیاری از آنان جان خود را ازد دست نمیداند. آنها، جوانانی بودند که فریب زندگی ابدی در بهشت را خورده بودند، زندگی ای که قول آنرا آخوند حاکم داده بود. 

روشن است که گذشته گرا، در دل ترس از آینده دارد، نمیتواند با دشمنی و حتی ستیز با زمان و اینچنین بودن آن برنخیزد. حد اقل در 300 سال گذشته نمیتوان یک مقطع زمانی را یافت که حوزه های علمیه برهبری آیت الله ها و مراجع تقلید هرگز پیشا پیش جامعه بحرکت درامده باشند. بعکس، همین بس که بوی تعییر و تحولی بمشام آخوندهای اعظم، مراجع تقلید و آیت الله های بزرگ میرسید، چنان هیاهویی بپا میشد گویی که دنیا بآخر خط رسیده است.

شرکت آخوندها در جنبش ننباکو و جنبش مشروطه، از آغاز، بدلیل بقا و حفظ حرمت نهادهای دینی بود و بس، نه بنیانگزاری جامعه ای نوین در آینده. آخوندهای اعظم مشروطه خواه، بر آن بودند که قانون اساسی هم باید در تبعیت با شریعت اسلامی بنگارش درآید.  در واقع در اصل دوم متمم قانون اساسی آمده است که حضور پنج مجتهد در قانون اساسی باید قید شود تا سازگاری قوانین تصویت شده در مجلس شورای ملی را با شریعت اسلامی مورد تایید و تصدیق قرار دهند.

وضع موجود، نیز، چیزی نیست مگر تکرار تاریخ، تاریخ برخاسته از ستیز حکومت آخوندی با زمان که بازتاب آنرا نه تنها در حجاب اجباری بلکه در حاکم ساختن شریعت اسلامی بر تمامی روابط اجتماعی،  منطقه ای و جهان، نیز، میتوان مشاهده نمود. آخوندهای حاکم از آن نوع آخوندهایی هستند که وعظ و موعظه خود را باور میکنند که دین اسلام، دین سعادت و خوشبختی ست، نه دین نکبت و مصیبت، تورم 50 درصدی هر ثروتمندی را هم به فقر میکشاند.

بنا بر آنچه آمد، ما نمیتوانیم از آینده ای سخن بگوئیم که در آن هنوز نهادی وجود داشته باشد که مفتخوار پرورش میدهد و فریبکار حرفه ای تولید میکند. دشمن آینده جامعه، نه این فرد و نه آن شخص است، دشمن آشتی ناپذیر ملت نهادی ست که طلبه گری اشاعه دهد و آخوند تولید میکند، قشری که دست خود بکار و زحمت هرگز آلوده نساخته است و به هزینه مردم شکم پرورانند. این قشر، قشر آخوند همچنانکه در 300 سال گذشته بزرگترین مانع پیشروی کشور بوده است، تردید مدار که در آینده هم، حتی اگر بر مسند قدرت قرار نگرفته باشد، همچنان جامعه را شیفته بازگشت بگذشته نموده و مانعی عظیم خواهد بود در برابر هرگونه گذری از دوران نکبت و مصیبت به دوران سعدات و نیک بختی. پس چه تعجب اگر بگویئم زمان واریزی حوزه های علمیه به زباله دان تاریخ فرا رسیده است.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com